1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۴٨)- جمع بندی روایات دال بر غروب

اصول فقه(۴٨)- جمع بندی روایات دال بر غروب

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33210
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

در معنای غنا و مفهوم شناسی آن

استاد: در استعمالات عرف عام معلوم نیست. باید بحث لغوی آن را هم بررسی کرد که «تغنّی» یعنی چه. ممکن است که تغنّی به نحو خاص [مدّ نظر شما] نباشد. تغنّی به‌معنای خودمان، یعنی آوازه‌خوانی. در آوازه‌خوانی نخوابیده است که حتماً با اطراب باشد. ملازمه ندارد، بله، می‌گوییم وقتی که ما می‌گوییم آوازه‌خوانی، منظور ما تصنیف است. منظور ما، مطرب آن است. امّا آیا در لغت هم این‌گونه است یا نیست، مواردش فرق می‌کند.

شاگرد: این ترجیع که در رسالۀ عملیّه دیده‌ام، می‌گویند به‌معنای چرخاندن صدا در گلو. چهچه زدن. چهچه که هیچ چیزی ندارد که حالت…

استاد: کمتر از چهچه هم می‌تواند آن احکام غنا را بیاورد.

شاگرد: یک دفعه، از یک پرده‌ی صدا به پرده‌ی دیگر رفتن و صدا را در گلو چرخاندنی که چهچه نیست.

شاگرد2: الآن این چهچه‌هایی که در موسیقی‌های سنّتی ایرانی می‌زنند. مثلاً شجریان و امثال اینها که اشعاری را می‌خواندند…

استاد: اینها که ردۀ بالای آن حرمتی است که علماء قائل بودند. پایین‌ترهای آن هم…(خنده استاد) خُب، خیلی‌ها خیلی کارها می‌کنند.

شاگرد: می‌خواهم این را بدانم که این چهچه‌ای که در آواز بزنند، این است که اشکال دارد؟ ظاهراً انگار قید می‌زنند به چهچهه‌ای که نمی دانم یک قیدی می‌آورند.

استاد: عرض من هم همین بود دیگر. در مکاسب محرّمه هم که ببینید، هست. عدّه‌ای می‌گویند غنا، ترجیع صوت است. مثلاً حاج آقا در جامع المسائل می‌فرمایند ترجیع صوت مطرب. خیلی اینها با هم فرق می‌کند. این قیدی را که بیاورند، خیلی تفاوت می‌کند. عدّه‌ای می‌گویند که ترجیع صوت است؛ حاج آقای علاقه‌بند که از اساتید بزرگ یزد هستند می‌فرمودند. می‌گفتند که من، خودم در یکی از حسینیّه‌های یزد بودم که مرحوم آقای فلسفی را دعوت کرده بودند. همان آقای فلسفی معروف که منبری بودند، نه اخوی ایشان که در مشهد بودند. همان برادر بزرگتر را می‌فرمودند. می‌گفتند که ایشان در یکی از حسینیّه‌های یزد منبر رفتند. مرحوم آقای حاج سید احمد مدرّسی، از مجتهدین یزد، عالم آنجا بودند. حاج آقا علاقه‌بند فرمودند که حاج آقای مدرّسی هم در آن حسینیّه حضور داشتند. جمعیّت کثیری هم در حسینیّه نشسته بودند. رسم آقای فلسفی بود که گاهی از اوقات، چند بیتی را در سخنرانی‌هایشان می‌خواندند. حالا از مثنوی یا حافظ یا…، شعری را که مناسب جلسه بود، با حالت مناسب شعر‌خوانی می‌خواندند. می‌گفتند که منبر تمام شد، جمعیّت هم آماده، حالا برای اینکه مقدّمه…. ایشان با همان آواز آقای فلسفی، شروع کردند به خواندن یک شعری. گفتند تا شروع کردند، آقای حاج سید احمد که مجتهد یزد بودند، بلند شدند و به عجله از وسط مجلس بیرون رفتند. این قضیه خیلی در یزد پیچید. چون ایشان عالم موجّهی در یزد بودند. در یزد پیچیده بود که آقای حاج سید احمد، حتّی به همین شعر خواندن آقای فلسفی  اشکال کردند و بلند شدند و رفتند. حالا شما که گفتید بعضی از این خواننده‌ها چهچهه می‌زنند، این مطلب یادم آمد. آقای فلسفی که دیگر خودشان به‌عنوان مجلس روضه و منبریِ معتبر موجّهی که خود آقای حاج سید احمد پای منبر ایشان آمده بودند، امّا حاضر نشدند که این صوت ایشان و این خواندن ایشان را تأیید کنند. لذا بلند شدند و از مجلس بیرون رفتند؛ حالا این تعریفاتی که هر کدام از فقهاء در تعریف غناء دارند، این لوازم را دارد. شما نمی‌توانید به صرف اینکه چهچهه می‌زنند، بگویید پس دیگر غنا نیست.

شاگرد: چون حالتی در نفس ایجاد نمی‌شود.

استاد: شما باید ابتدائاً تعریف علمی آن را مشخص بکنید، آن وقت بحث‌های بعدی پیش می‌آید.

شاگرد: چون این چهچهه که حالتی را در نفس انسان ایجاد نمی‌کند.

استاد: من دارم عرض می‌کنم، آیا غنا، ترجیعِ مطلق صوت است یا ترجیع مطرب؟ طرب، یعنی آن حالت نفس. باید بررسی بشود که آیا ترجیع صوت، قید اطراب را دارد یا ندارد. آن شخصی که می‌گوید …. ندارد، می‌گوید ترجیع صوت … هرچندکه خفّت را هم در نفس نیاورد. آن کسی که می‌گوید مطلق ترجیع صوت، غنا نیست. بلکه ترجیعی است که آن خفّت را بیاورد. می‌گوییم وقتی که خفّت را در نفس نیاورد، پس غنا نیست. روشن نیست؟

شاگرد: چرا روشن است. من خودم یک طوری نگاه می‌کنم، می‌بینم که حالا اطراب، یک وجهی را دارد که خفّت می‌آورد و او را از مسیر خلقت دور می‌کند. ولی حالا ترجیع که یک مقداری صدا را در گلو چرخاندن باشد، چه حالتی را مثلاً ایجاد می‌کند؟

استاد: می‌گویند در حرمت غنا، اگر به‌دنبال حِکَم آن هستید، که حکم. این چیزی که شما می‌فرمایید، حکمت آن است. ولی وقتی که مولی فرموده غنا حرام است، ما هم به سراغ لغت عرب می‌رویم. می‌بینیم عرب وقتی که ترجیع صوت می‌شود، می‌گوید «تغنّی». خُب، مولی هم فرموده است که من راضی نیستم به سراغ آن بروی. شما اینجا باز هم به سراغ حکمت آن می‌روید؟ خُب، اگر در اصل حرمت غنا تعبّد است، پس کاری به دوران حکمت نداریم. اصل انشاء، دایرمدار یک حکمتی بوده است. امّا بعد از اینکه انشاء شد، دایرمدارِ عنوان انشاء است، نه دایرمدارِ حکمت انشاء.

شاگرد: آن صدایی که از آلات، بلند می‌شود ولی حالا مثلاً بگوییم که در حدّ اطراب نیست، بیشتر از یک چهچه زدن در نفس انسان اثر می‌گذارد که ما بگوییم آن حلال است، امّا یک ترجیعی که مطرب نیست را هم بگوییم که غنا است و حرام. این چیزی که عرض می‌کنم، یک حالتی در ذهن خودم هست. می‌گویم که اگر فقیه گفت که چهچهه اشکال دارد، نه چهچهه‌ای که حالت مطرب باشد، باید پس خیلی راحت بگوید که کلّ موسیقی‌ها حرام است.

استاد: می‌گوید دیگر… مرحوم شیخ در مکاسب محرّمه فرمودند. بد نیست که یک مروری به بحث مکاسبِ محرّمه‌ی شیخ بفرمایید. به نظرم اواخر آن بود که ایشان می‌گفتند شخصی تنها نشسته است، به خیالش می‌خواهد مناجات کند. یک شعری را زمزمه می‌کند. نمی‌داند که آیا دارد به جای زمزمه و مناجات، کار حرامی می‌کند یا نه. اینکه شما می‌فرمایید شریعت، خیلی راحت بگوید فلان و فلان، خُب راحت هم می‌گویند دیگر. یعنی وقتی که می‌گویند در تمام امور، اگر صبغه، صبغه‌ی تعبّد است، ما باید برویم و از کلام مولی استظهار بکنیم و ببینیم که مولی، چه چیزی را از ما خواسته است و چه چیزی را از ما نخواسته است. من دارم حرف ایشان را تقریر می‌کنم. نمی‌خواهم بگویم که هر کسی برای خودش فتوایی داده است. شما که می‌فرمایید شریعت، راحت بگوید، بنده عرض می‌کنم آن کسانی که نظرشان این است که غنا، مطلق ترجیع صوت است، راحت هم می‌گویند و نظرشان هم این‌گونه بوده است؛ من مطالب عجیبی را در مورد کسانی شنیده‌ام که نظرشان در مورد غنا، مطلق ترجیع بوده است. حالا از فرزندانشان یا مرتبطین با ایشان.

شاگرد: پس دیگر بر طبق آن فتاوا، با این وضعیّت امروزی جامعۀ ما، حسابی در گناه فرو رفته‌ایم!

استاد: به نظر آنها که همین‌طور است. امّا خُب، واقعیّتش که آیا بعض از فتاوا و استظهارات آن… . اصل استظهار، خطأ در فهم دارد یا نه، یک مسئله است که باید بحث بشود. بعضی از استظهارات پشتوانه‌ای را از احتیاط متشرّعه دارد که آن هم، حرفی است. گاهی هست که انسان می‌بیند فقیه، از باب اینکه می‌خواهد بالاترین میزان را اخذ کند که به علی ای تقدیر، مخالفت امر مولی نشده باشد، مسئله وارد فضای احتیاط می‌شود. این هم مانعی ندارد. به نظر خود آنها، یا ما با این نظرهایی که بعداً داده می‌شود، غرق گناه هستیم، یا غرق در خلاف احتیاط.

شاگرد: نه، بنده کاری به نظرات ندارم. می‌خواهم واقع که در خارج اتّفاق می‌افتد را بگویم. نظر علماء که سر جای خودش است.

شاگرد2: یعنی ایشان می‌گویند که با این حساب، هیچ موسیقیِ حلالی نداریم.  یعنی حتّی این آهنگ اخبار هم مشکل دارد با این تعاریف.

استاد: در بحث غنا که ما داشتیم، بعضی از الفاظ که خیلی قویّ در نصوص… «ما بعث الله نبیّاً» إلاّ برای دو امر. یکی توحید خودش و یکی هم برای هدم معازف و آلات اللهو. بعثت انبیاء را در کنار توحید قرار بدهند که یکی برای ابلاغ توحید الهی باشد و یکی هم برای اینکه این آلاتِ موسیقی را محو کنند!

شاگرد: مزمار؟ مزامیر هم هست.

استاد: مزامیر هم هست. ولی معازف اعم است. معازف مزمار و … همه را شامل می‌شود. اینها را مباحثه کردیم. این بیانات، خیلی قوی هستند.

شاگرد: هدم اینها؟

استاد: هدم، شاید محو… «بعث الله نبیاً» یا «بعث الله أنبیا». مثلاً «بعث» را با «المعازف» جست‌وجو بزنید. شاید در جمع منطقی آن، زود بیاید.

شاگرد: نظر خود شما در این مسئله به‌غیراز نظر آقای بهجت رحمه‌الله چیست؟

استاد: نظر ما که مهم نیست.

شاگرد: «و لأمحق المعازف و المزامیر».

استاد: بله. عبارت را بخوانید.

شاگرد: «علي بن إبراهيم عن أبيه و محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد و عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد جميعا عن ابن محبوب عن خالد بن جرير عن أبي الربيع الشامي قال: سئل أبو عبد الله ع عن الخمر فقال قال رسول الله ص إن الله عز و جل بعثني‏ رحمة للعالمين‏ و لأمحق‏ المعازف‏ و المزامير و أمور الجاهلية و الأوثان و قال أقسم ربي أن لا يشرب عبد لي في الدنيا خمرا إلا سقيته مثل ما شرب منها من الحميم- يوم القيامة معذبا أو مغفورا له و لا يسقيها عبد لي صبيا صغيرا أو مملوكا إلا سقيته مثل ما سقاه من الحميم- يوم القيامة معذبا بعد أو مغفورا له».

استاد: این روایتی را که الآن خواندید، یکی از لسان‌ها هست. نظیر این هم وجود دارد که با این روایت فرق دارد. منظور این است که «بعثنی» برای چه چیزی؟ محو بت‌ها و تمام اینها و یکی هم مزامیر و معازف و امثال ذلک. باز هم دارد که «کلّ نبیّ». حالا این روایت برای خصوص حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله وسلّم بود، من یادم هست که در آن مباحثه جمع‌آوری شده بود.

شاگرد: مذاقشان با آهنگ جور درنمی‌آید.

استاد: من همیشه می‌گفتم. همیشه رسم انبیاء این‌طور بوده که از آن چیزهایی که بشر میل به آن دارد و خوشش می‌آید، برای مقاصد خودشان استفاده می‌کنند. اگر ببینید، همه‌ی چیزها هست. انبیاء برای چه از امور دنیا استفاده می‌کنند؟ برای بردن بشر به‌سوی آن مقصدی که انبیاء دارند. یکی از چیزهایی که بشر خیلی خوشش می‌آید موسیقی است. اگر امکان داشت، انبیاء حتّی از این راه هم برای بردن بشر به‌سوی آن مقاصدی که داشتند استفاده می‌کردند. اگر امکان داشت، انبیاء می‌گفتند بیایید و جمع بشوید، چند گونه از ابزار تار و تنبور و طبل و … را یاد می‌دادند. بعد، اینها را سنّت دینی می‌کردند.

شاگرد: موارد خوب آن را یاد می‌دادند که به سراغ موارد بدِ آن نروند.

استاد: بله دیگر. معلوم می‌شود که یک چنین چیزی نمی‌شده است که ایشان هم در این وادی نیامده‌اند، و حال آنکه بوده است. از دو سه هزار سال پیش، این ابزار و آلات و فنون اینها بوده است. به خیالم می‌رسد که اینها، دلیل قانع‌کننده‌ای است برای کسی که می‌خواهد خودش ببیند.

شاگرد: برای حرمت یا …

شاگرد2: حدّاقلّش این است که ترویج نشود و دور آن جمع نشوند.

شاگرد3: جنسش به آنها نمی خورد ولی ممکن است که بعضی از قسمت‌های آن با حلیّت… منافاتی نداشته باشد.

استاد: چون بحث فقهی آن، یک فضایی است که حرام کرده‌اند یا نه؟ چون امروزه عدّه‌ای برای مقابله با موارد حرام، مقالاتی را نوشته‌اند که اصلاً موسیقی، انسان را به خدا نزدیک می‌کند. من دارم در این فضا صحبت می‌کنم. انبیاء هم می‌خواهند که انسان‌ها را به خدا نزدیک کنند. شما هم می‌گویید که این سبک از موسیقی، انسان را به خدا نزدیک می‌کند. خُب، انبیاء هم که تا این اندازه که حلال بوده باشد، در مسیر خودشان بوده است. می‌آیند و یک برنامه‌ای و یک اجرای سنّتی را بر این اساس انجام می‌دهند. امّا انسان می‌بیند که این اتّفاق نیفتاده است.

شاگرد: با توجّه به اینکه خیلی هم مؤثّر است.

استاد: اهل سنّت هم باز، اختلاف کرده‌اند. بعضی‌ها حرام می‌داند و بعضی‌هایشان هم حلال می‌دانند. امّا این چیزی که من عرض می‌کنم، مشترک بین تمام آنها است که هیچ کسی نگفته است که یک پیامبری آمده به‌عنوان سنّت، برنامه‌ای برای موسیقی گذاشته است.

شاگرد: البته حضرت داوود علی نبیّنا و آله و علیه السلام یک اشاراتی می‌کنند. حالا آنکه چیز نیست. برای عوام الناس…

استاد: کارهای حسن صوت؟

شاگرد: نه فقط حسن صوت. بلکه انگار یک چیزهایی هم داشته است که می زده است.

شاگرد2: برای گوسفندانشان ظاهراً می‌زده‌اند.

شاگرد3: خُب، اینها در فقه استثناء شده‌اند.

استاد: «حدی للإبل». اینها که در فقه به‌طور مفصّل به آن پرداخته‌اند.

شاگرد: نه، یک طوری تصویر می‌کنند که بعضی‌ها به بهانه‌ی گوسفندان، حالا هر کاری که دلشان خواست می‌کنند.

شاگرد2: کنسرت اجراء می‌کنند به بهانه‌ی گوسفندان.(خنده).

استاد: آن چیزی که من عرض می‌کنم، باز منافاتی با این ندارد. یعنی ما می‌خواهیم یک فضای مشیِ بر متیقّنات بکنیم دیگر. مقدّمات را در کنار هم بگذارید. اینکه در یک کتابی برویم و در یک جایی نوشته که حضرت داوود علی نبیّنا و آله و علیه السلام این کار را می‌کرده‌اند.

شاگرد: آن هم پیاز داغش را زیاد کرده باشد.

استاد: اوّلاً مردم از این فضا خوششان می‌آید. اگر پیامبری بخواهد یک کاری را سنّت بکند، میخش به‌عنوان یک فرهنگ باقیِ در نسل‌ها کوبیده می‌شود. منظور من این است. آیا ما یک فرهنگ باقی‌مانده از انبیاء داریم یا نداریم؟ اینکه فلان کتاب در مورد حضرت داوود علی نبیّنا و آله و علیه السلام نوشته است که فایده‌ای ندارد. اگر حضرت داوود علی نبیّنا و آله و علیه السلام چنین کاری را به‌عنوان سنّت و مسیر تقرّب به خدا انجام می‌دادند، محال بود که این سنّت محو بشود. چرا؟ چون هم مردم دوست می‌دارند و هم اینکه یک پیامبری، سنّت آن را گذاشته است.

شاگرد: ایشان خودش می خواسته … و مخصوص خودشان بوده است؛ یک کارهایی می‌کنند… ، اصلاً نمی‌شود، جوّ است. یعنی در فضای جوسازی که وارد می‌شوند، از این کارها زیاد انجام می‌دهند.

استاد: عرض من همین است که ما یک وقتی هست که می‌گوییم در کتاب چه گفته است و خودشان چه کار می‌کرده‌اند…، نقل است. باید یک نقلی را از یک جایی بیاورید که نسبت به خودشان بدهید که می‌خواستند این کار را مثلاً انجام بدهند. نقل، نقل است. خبر متواتر هم دارای درجات است، چه برسد به خبر واحد. خود تواتر، تشکیکی است، چه رسد به خبر واحد! امّا این چیزی که من عرض می‌کنم، فوق مسئلۀ تواتر است. تواتر، نقل است. امّا یک فرهنگی که به‌عنوان یک سنّت جا بگیرد…، مثلاً بگوییم که نماز خواندن مسلمانان، متواتر است. مسئلۀ نماز خواندن مسلمانان را نمی‌شود تواتر گفت.

شاگرد: فوق تواتر است.

استاد: بله، واقعاً یک چیزی فوق تواتر است.

شاگرد: مسلّمات است.

استاد: بله. لذا این چیزی را هم که من عرض می‌کنم از این باب است که اگر بود «لو کان» این، مثل آنطوری چیزی هم الآن بود. چرا؟ چون می‌بینید که مردم با چه زحمتی نماز می‌خوانند، امّا اگر برنامه‌ای برای نشر غنا، سنّتی گذاشته بودند، به بالاتری شکل خودش در آمده بود.

شاگرد: به‌دنبال آن می‌دویدند.

استاد: بله.

«و كذا المنهيّ عنه، الصحيحة لولا الحيض، لا مطلق الفاسدة؛ فليست محرّمة ذاتا ما كان فاسدا لو لا الحيض؛ مع أنّ النهي في الثانية إرشادي لا مولوي، و مرجعه إلى عدم تحقّق الصلاة في الحيض، لاعتبار عدمه في تحقّقها و في صحّتها المقتضية لكونها صلاة، و هذا لا ينافي الاستعمال في الصحيح، كما هو الظاهر»[1].

 

 

برو به 0:0:01

تمسّک اعمّی به استعمال در فاسده و ردّ قول ایشان

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

استاد: «فکذا المنهی عنه الصحیحة لولا الحیض». در روایت دیگر این بود که به روایت «نهی عن الصلاة فی الأقراء» استدلال شده است. پس معلوم می‌شود همین که می‌گویند «دعی الصلاة أیّام اقرائک»[2]، این «الصلاة» اعم از صحیح و فاسد است. چرا؟ چون «لعدم التمکّن عن الصحیحة». اگر منظور از صلات، صلات صحیح بود، نمی‌شود که بگویند “نماز صحیح را رها کن در ایام حیض”. در ایام حیض که اصلاً نماز صحیح نیست. ما صلاتی نداریم تا به ما بگویند رها کن. متعلّق نهی باید ممکن باشد و متمکّن از آن باشیم تا به ما بگویند این کار را انجام نده. حالا اصل استدلال. مامورٌبه باید متمکّن باشد. در نهی هم باید باشد؟ یعنی مشکلی پیش می‌آید؟ اگر بگویند اجتماع نقیضین را محقق نکن. خُب، در اینجا اشکال عقلی وجود ندارد.

شاگرد: کفّ از این کار

استاد: یعنی کاملاً جلوی خودت را بگیر از اینکه تناقض را موجود کنی.(خنده استاد)

شاگرد: عدمش نه، ولی کفّ آن لازم است.

شاگرد2: یعنی قابل نهی شدن نیست.

شاگرد: منافیِ حکمت که هست. بالأخره این کلام از مولای حکیم صادر شده است.

استاد: نه، حالا اینجا که روشن‌تر هم هست. من می‌خواهم بگویم که حتّی در آنجایی هم که خیلی روشن است، این نهی چه مشکلی دارد؟ مولی بگوید “به هوا نپر”. عبد هم قدرت بر پریدن در هوا را ندارد. امّا به او بگویند که “به هوا نپر”.

شاگرد: اگر عبد قدرت بر انجام ندارد که دیگر معنا نمی‌دهد.

شاگرد2: حکیمانه نیست.

استاد: بله، حکیمانه نیست. نمی‌شود که بگویند این، اشکال دارد و محال است.

شاگرد: بله به لحاظ منطقی مشکل ندارد. فقط نطقی آن هست که مشکل دارد.

شاگرد2: اگر غیرحکیم باشد که امروزه راحت می‌گوید و مشکلی هم ندارد.

شاگرد3: حالا با توجه به اینکه الآن بحث منطق نیست، آیا عقلائیاً قبیح است؟ به نظر می‌رسد که عقلائیّاً مشکل دارد. امر غیر ممکن، نه منهی می‌شود و نه مأمور.

استاد: شما می‌خواهید بفرمایید که مشکل کار از کجاست؟ چرا وقتی که می‌گوید به هوا نپر، اشکال دارد؟ آیا می‌گویید تکلیف بمالایطاق است؟ می‌خواهم عرض بکنم که این، انطباق ندارد. تکلیف مالایطاق نیست. می‌گویید قدرت بر انجام آن ندارد. خُب، نداشته باشد. او که نخواسته است که انجام بدهد. وقتی که بخواهد یک کاری را انجام بدهد، می‌گوید بله، قدرت بر انجام آن را ندارد. مولی می‌خواهد که عبد او، یک کاری را انجام ندهد. می‌گویید قدرت ندارد که انجام بدهد.

شاگرد: خُب، می‌گوییم عقلاً قبیح است.

استاد: قبیح است؟ قبح آن از کجاست؟ اگر از باب خلاف حکمت می‌گویید، درست است. امّا از باب تکلیف ما لا یطاق…

شاگرد: نه، از باب خلاف حکمت عرض می‌کنم.

استاد: خُب، آن حرف دیگری است. بله درست است که بگوییم عاقلانه نیست. امّا اینکه بگوییم محال است…

شاگرد: خُب، می‌شود فرض کرد. اصلاً شاید یک عدّه‌ای معتقد هستند که حائض، اگر نماز بخواند، حرام تکلیفی انجام داده است.

استاد: بله، حالا این‌که می‌فرمایید، همان بحثی است که می‌خواهیم وارد آن بشویم و آن را بررسی بکنیم؛ حاج آقا در ما نحن فیه مطالبی را دارند که توضیحات بیشتری را می‌طلبد؛ به‌دنبال بحث جلسۀ قبل، می‌فرمایند منهیّ عنه در «دعی الصلاة»، «الصحیح لولا الحیض». حضرت نمی‌خواهند بفرمایند که نماز را نخوان، ولو نماز فاسد. نماز فاسد را هم نباید بخوانی. اصلاً منظورشان که این نیست. می‌خواهند بفرمایند نماز صحیحی که «لولا الحیض»، هیچ مشکلی ندارد. پس صلات یعنی صلاتِ صحیحه. به‌خاطر حیض نخوان. پس باز، استعمال و استفادۀ در صحیحه شده است. این جواب اوّل ایشان است.

شاگرد: «دعی الصلاة»، امر است یا نهی؟

استاد: نهی است.

شاگرد: ظاهرش که به امر می‌خورد.

استاد: از مادّه‌ی “رها کردن” است. «اُترک»، امر است یا نهی؟ «اُترک شرب الخمر»، امر است یا نهی است؟ امر است.

شاگرد: اگر کفّ نفس و امرِ وجودی بگیریم، نهی هم همان می‌شود.

استاد: که البته این را هم گفته‌اند.

شاگرد: طبق آن مبنا، حرف ایشان سر می‌رسد.

استاد: خُب، حالا اینها از این ناحیه خیلی مشکلی ندارد؛ «و كذا المنهيّ عنه، الصحيحة لولا الحيض، لا مطلق الفاسدة». مطلق فاسد که منهیّ عنه نیست که شما بگویید صلات، استعمال در فاسد شده است و اعم است. حتماً استعمال در صحیح شده است، فقط یک مشکل دارد که می‌گوید «الصحیحة لولا الحیض». اگر حیض نبود، صحیح بود. این صلاتی که لولا الحیض صحیح است، این را به‌خاطر حیض انجامش نده. پس استعمال در صحیح شده است. «فليست محرّمة ذاتاً ما كان فاسداً لولا الحيض». آن چیزی که اگر حیض نبود فاسد بود، محرّم ذاتی نیست. مثلاً نمازی که رکوع آن را نیاورند و آن را بخوانند. اصلاً وضو نگیرد. زنی که اصلاً وضو نگرفته است می‌گوید «الله‌اکبر» و شروع به خواندن نماز بی وضو می‌کند. خُب، آیا ما در مورد این می‌گوییم که منهیّ عنه است؟ نه دیگر.

شاگرد: بگوییم که کار حرام انجام داده است.

استاد: بله. نماز بی وضو می‌خواند و کار حرام انجام می‌دهد. چرا؟ چون نماز بی وضو، باطل است؛ نهی که شامل نماز باطل نیست. «فلیست محرّمة ذاتاً ما کان فاسداً لولا الحیض». اگر حیض هم نبود و نمازی که می‌خواند فاسد بود، محرّم ذاتی نیست. إن شاءالله یک بحثی را در مورد محرّم ذاتی داریم. حالا ادامه‌ی عبارت ایشان را بخوانم تا برسیم به آنجا. «مع أنّ النهي في الثانية»، یعنی نهی در مسئلۀ حیض چه است؟ «إرشادي لا مولوي». اینکه می‌گویند «دعی الصلاة»، نه اینکه یعنی حرام است. بلکه یعنی نمازت نماز نیست و منعقد نمی‌شود. ارشادی است «لا مولوی». ارشاد به چه چیزی؟ «و مرجعه إلى عدم تحقّق الصلاة في الحيض، لاعتبار عدمه في تحقّقها»، یعنی «فی تحقق الصلاة و في صحّتها المقتضية لكونها صلاة». اگر می‌خواهی نماز باشد، باید حیض نباشد. پس وقتی خانمی حیض است، نماز هم منعقد نمی‌شود و نهی در اینجا ارشادی است. مولوی نیست و حرمت ذاتی ندارد.

شاگرد: طبق این مبناء، ارشادی می‌شود؟ یعنی اگر کسی این مبناء را اشکال بکند…

استاد: بله، حالا الآن عرض می‌کنم.

شاگرد: منظور از این عبارت چیست که می‌فرمایند «و فی صحّتها المقتضیّة لکونها صلاة» یعنی چه؟

استاد: دنبالۀ عبارت است. یعنی «لاعتبار عدم الحیض فی صحّة الصلاة المقتضیّة لکونها صلاة». صحّتی که مقتضی این است که نماز باشد. پس وقتی که حیض است، اصلاً نماز محقق نیست. پس نمی‌شود گفت که ما در اینجا نماز صحیحه‌ای را داریم.

شاگرد: این‌که می‌فرمایند صحّت آن، مقتضی نماز بودن آن است یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر صحیح نباشد، با توجه به مبنای صحیحی، به آن نماز گفته نمی‌شود؟

استاد: بله. براساس مبنایی که الآن دارند صحبت می‌کنند. یعنی تا مادامی که صحّت نداشته باشد، نماز هم نیست. پس وقتی که حائض است و نماز را نیاورد، یعنی نماز، نماز نیست؛ دارد به آن مطلب اشاره می‌کند، نه اینکه نماز هست، ولی حرام ذاتی است.

شاگرد: چرا این حرف را در مورد ولایت نزدند؟ آیا فرق دارد؟

استاد: در آنجا حالت شرطی داشت، امّا در اینجا حالت مانعیّت است. وقتی یک مانعی در کار است، اصلاً نماز هم نماز نیست.

شاگرد: خُب، در اینجا نهی از خواندن است، امّا در آنجا که نهی از خواندن نکرده‌اند.

استاد: بله. به خیالم می‌رسد که اصلاً کلمۀ ثانیه، نیاز نبود. کأنّه برای یک توضیحی بود. «مع أنّ النهی فی الثانیة ارشادیٌ». خُب، در اولی که امر نبود. بلکه امر به اخذ ولایت بود و امر به صلات. نهی از خود صلات نبود.

شاگرد: بله، آنجا نهی نبود.

شاگرد2: اصلاً اخبار هم بود. «بنی الإسلام علی الخمس».

شاگرد: بله. امّا حالا اگر کاری به نهی آن نداشه باشیم، همان خبری که داده است، آیا می‌شود گفت همین که ولایت نباشد، اصلاً نماز هم نیست؟

استاد: وقتی که نماز، شرطی را ندارد، اصلاً نماز نیست. نسبت به این هم مانعی ندارد که این حرف گفته بشود.

شاگرد: چون در روایت داشت که «أخذوا بالصلاة»، نگفت «ترکوا الصلاة». جور در نمی‌آید.

استاد: ولی «ترکوا الولایة» که عبارت حضرت، ارشاد به عدم اخذ واقعی آنها می‌شود. چرا؟ چون اصلاً صلات منعقد نیست.

شاگرد: «لم یقبل» یعنی چون صلات را انجام ندادند…

استاد: اصلاً محقّق نشده است. آن احتمال در مورد آن هست؛ مرحوم آقای حکیم بحث خوبی را در مستمسک دارند. مستمسک، جلد سه، صفحۀ سیصد و شش.

 

تأمّلی بر تلقّی مشهور فقها نسبت به  وجوب وضعی تکالیف

شاگرد: آنجایی که امرِ ارشادی می‌دانند، چرا مولوی نمی‌دانند؟ مثلاً اگر بگویند «لا تصلّ فی ما لا یأکل لحمه»[3] چرا در اینجا ارشادی می‌گیرند؟ چه دلیلی داریم برای اینکه ارشادی بگیریم؟

استاد: هر جایی که امر و نهیی، به شرط و مانع می‌خورد، می‌خواهند بگویند که مقصود گوینده، بیان مانعیّت است.

شاگرد: به چه دلیلی می‌گویند که مقصود، این است؟ شاید مولویّت باشد.

استاد: نسبت به شاید گفتن در مورد آن، حرفی نیست. این مورد از آن مواردی است که ما سابقاً آن را مباحثه کرده بودیم و در ذهن من هم هست. مواردی هست که جمهور، تلقّی حکم وضعی از آن می‌کنند و حال آنکه ما می‌توانیم قرائنی را پیدا بکنیم بر اینکه حکم، در اینجا وضعی نبوده است، بلکه تکلیفیِ محض بوده است. اینها مواردی بود. ذهن من فی حدّ نفسه با کلّیِ فرمایش شما موافق است که ما در همه جا نمی‌توانیم از محضِ ظهور یک امری و یا یک نهیی، وضعیّت را استفاده بکنیم و آثار را هم بر آن بار بکنیم. بعضی از جاها به زیبایی می‌شود با قرائن دیگر استفاده کرد که در اینجا، خود تکلیف است و وضع هم منظور او نیست.

شاگرد: کار حرامی انجام داده ولی بعداً….

 

برو به 0:10:55

 

انواع جزء و تصویر جزئیت مستحبّی

استاد: قبل از اینکه شما تشریف بیاورید، انواع جزء را که می‌گفتم، می‌گفتم یکی از انواع جزء، جزءِ تکلیفیِ غیروضعی است. جزء واجب غیرمبطل، حتّی لو ترکه عمداً.  عقلا دارم عرض می‌کنم که ثبوتاً محال نیست. وقتی که این‌گونه است، ما باید به‌دلیل مراجعه کنیم. ما نمی‌توانیم به محض اینکه یک استدلال کردیم و گفتیم که نمی‌شود چیزی جزء باشد، واجب هم باشد، بعد هم آن را عمداً ترک بکند و عمل او هم باطل نباشد. همه‌ی اهل فنّ، در موارد سؤال، همینطوری جواب می‌دهند دیگر. امّا آیا این، ثبوتاً محال است که شارع بفرماید واجب است که این کار را انجام بدهی، امّا اگر عمداً هم انجام ندادی، نمی‌گویم که نمازت را اعاده کن، عملت را نمی‌گویم که اعاده کن؛ حالا این مطلب آن‌قدر نسبت به نماز، جا افتاده است.

تحلیل جزئیت رمی جمرات

 امّا مثالش را در مورد حج عرض کردم. لذا عرض کردم بزرگان از علماء را به حرف‌های عجیبی واداشته بود. می‌گویند که آقای حاجّ، به منا رفتی. واجب است که روز یازدهم و دوازدهم بروی و رمیِ جمرات انجام بدهی. واجب است. خُب، حالا اگر کسی رمی جمرات را عمداً ترک کرد، حجّ او چه حکمی پیدا می‌کند؟ می‌گویند که حجّ او باطل نیست و هیچ مشکلی برای حجّ او پیدا نخواهد شد. چطور می‌شود که رمیِ جمرات که واجب است، ترک بشود امّا حجِّ حاج، باطل نشود؟ اگر واجب است که من در روز یازدهم و دوازدهم رمی جمرات بکنم، پس حالا که این کار را انجام ندادم چطور می‌شود که حجّ من باطل نیست؟ لذا عدّه‌ای مثل مرحوم آقای خویی رحمه‌الله، فرموده‌اند که مناسک روز یازدهم و دوازدهم جزء مناسک حج نیست و برای خودش، واجبی مستقل است. خلاف ارتکاز هر کسی که با این مسائل آشنا است. رمی است! آیا جزء مناسک حج نیست! آنها روی استدلال می‌گویند چون رمی جمرات واجب است، نمی‌شود که آن را عمداً ترک کرد. اگر واجب بود و واجبی بود که جزء حج هم بود، اگر کسی آن را عمداً ترک کرد، حجّ او هم باطل خواهد شد. نمی‌شود گفت که حجّ تارک رمیِ جمرات، صحیح است؛ عرض من این است که معقول است. جزء است. جزء تکلیفی، غیر از جزء وضعی است. جزء تکلیفیِ غیروضعی یعنی همین. کاملاً متصوّر است. حالا اینها سابقاً چندین بار صحبت شده است.

شاگرد: پس باید قرینه باشد تا بفهمیم؟

استاد: بله. حالا کلّی عرض من این است، در اوامر مولی، هر جایی که امر مولی، یک مئونه‌ی اضافه‌ای را بر عبد تحمیل می‌کند که ای بنده، باید چنین و چنان کنی، هر چه که مئونه‌ی اضافه است، بیانی اضافه از مولی می‌خواهد که اگر نبود، مجرای برائت است. بله اگر یک ملازمه‌ی روشنی باشد حرفی نیست. امّا وقتی یک ملازمه‌ای است که صرفاً از یک فضای بحثی آمده است و قرائنی از کلام خود مولی بر خلاف این هست، ما بگوییم که این ملازمه ثابت است! یکی از موارد خیلی زیبای آن، همین رمیِ جمرات است. در یک برهه‌ای از زمان بود که من به شدّت در مورد این مسأله فکر می‌کردم که آیا می‌شود یا نه. به هر کدامیک از این شواهد که برخورد می‌کردم، خیلی برایم جالب بود. جمع‌آوری و یادداشت اینها، بر اینکه ما در فقه خودمان نظائر این را داریم.

شاگرد: آیا سلام نماز هم به همین صورت است؟

 

 

تحلیل جزئیت قنوت

استاد: من راجع به بالاتر از اینها را عرض می‌کنم. سلام که جای خودش را دارد؛ مثلاً قنوت یک چیزی است که دیگر، محلّ بعضی‌ها نیست. الآن در مشهور جاافتاده است که قنوت در نماز، مستحب است. آیا حالا جزء نماز هست یا نیست؟

شاگرد: بله.

استاد: کلمات مرحوم آقای خویی را ببینید، مستمسک را ببینید. می‌گویند که جزء مستحب، معقول نیست. جزء باشد امّا مستحب هم باشد؟!! می‌گویند پس یک کاری مستحب است که به همراه نماز انجامش می‌دهیم. خلاف ارتکاز تمام متدیّنین و متشرعه؛ «القنوت جزءٌ صلاتیٌّ».

شاگرد: آیا جزء ماهیّت صلات است یا اینکه آن را جزء مأموربه در نظر می‌گیریم؟

استاد: من که عرض می‌کنم قنوت را جزء ماهیّت صلات هم در نظر می‌گیریم. تمام تلاش ما بر سر این بود که ارتکازات را تحلیل بکنیم، نه اینکه از ارتکازات خودمان دست برداریم. قنوت، جزء نماز هم می‌تواند باشد. چرا؟ چون ما تعقّل کردیم که طبیعت در حیطه‌ی خودش می‌تواند تشکیک بردارد. می‌شود که ماهیّت، مرتبه‌ای داشته باشد که جزء مکمّل باشد و آن جزء هم، جزء الماهیة است، امّا جزء مکمّل است؛

 

 

مثال تکوینی ازانواع جزئیت

 مثلاً من برای بدن مثال می‌زنم. بدن، یک ماهیّت است. یعنی داریم کاملاً درک می‌کنیم. کاملاً می فهیم که بدن الإنسان یعنی چه. حالا سؤال این است، وقتی شما می‌گویید «بدن الإنسان»، آیا اصبع هم جزء آن هست یا نیست؟

شاگرد: هست.

استاد: خُب، سؤال مطرح می‌شود که آیا انسانی که انگشت ندارد، پس دیگر بدن ندارد؟ پس اگر اصبع جزء بدن باشد، پس با نبود اصبع هم بدن نخواهد بود؟ اگر جزء بدن است، پس با رفتن این جزء هم باید بدن هم نباشد. من عرض می‌کردم جزء طبیعی هست، امّا جزء المقوّم نیست. ما یک قاعدۀ کلّی در منطق درست کردیم و می‌گوییم اگر جزء المفهوم است، پس مقوّم است. عملاً این‌گونه نیست؛ این یک نحو کبری‌سازیِ اشتباهی هست که بعضاً در اذهان جا گرفته است. حالا که شد جزءالطبیعة، پس مقوّم الطبیعة هم هست، نه. مقوّم الطبیعة یک گونه از جزء است، جزء غیر مقوّم هم یک گونه‌ی دیگر است. خُب، آیا جزء غیرمقوّم، جزئی می‌شود که واجب باشد و غیرمقوّم؟ بله. جزئی می‌شود که اصلاً واجب نباشد. یعنی در اصلِ جزئیّتش، مکمّل باشد. آن هم می‌شود. مثل قنوت در نماز؛ در بدن انسان، لحیه است. لحیه، نه جزئی است که مثل انگشت است که باید آن را قطع کنند، نه آنگونه است که وقتی هست، جزء نباشد. بلکه لحیه، جزء مکمّل است. هم واقعاً لحیه جزء بدن است و هم واقعاً مثل اصبع نیست که بخواهیم آن را ببریم که وقتی هم که برید، بگوییم که بدن هست. جزء مکمّل است. اینها مثال‌های عرفیِ واضحی است برای اینکه بعضی از قاعده‌های واضحی را که بزرگان اهل نظر، اینها را ارسال مسلّم کرده‌اند، زیر سؤال می‌برد؛ اینکه شما اشاره فرمودید و این مباحث به یادم آمد، ما این بحث‌ها را سابقاً به‌صورت مفصّل انجام داده‌ایم؛ البته خود حاج آقا هم در بحث کتاب حج، وقتی که اینها را می‌فرمودند، در وادی همین حرف‌ها می‌رفتند. من در کلمات حاج آقا در بحث صلات جست‌وجو کردم. در جایی از کلمات ایشان ندیدم که ایشان این را اجراء کرده باشند.

شاگرد: در جواهر، در مورد حجّ، یک موردی بود که صاحب جواهر حکم به فساد می‌داد، امّا ایشان حکم به صحّت می‌کردند که خیلی هم برای ما سخت بود. در آخر هم رسیدیم به همین مطلب.

استاد: شاید مباحثه هم کردیم؛ بله، این یک مبنای مهمّی بود که همان جا می‌گفتند که حاج آقا چطور چنین مطلبی را فرموده بودند! مبنای آن فرمایشات ایشان، اینها است. یعنی اگر اینها صاف بشود، می‌بینید که حرف صحیحی هست. ولی من در جست‌وجوی این مطلب در کلمات ایشان بودم. در قسمت حج، این مطلب را فرمودند؛ اگر این مطالب در مثل صلات و نظائرش مطرح بشود و این کبرای کلّی، مورد سؤال قرار بگیرد، چون خیلی آثار دارد، من پیدا نکردم. حالا اگر شما در کلمات ایشان، در بهجة الفقیة، در جاهای دیگر، در نوار و… برخورد کردید، برای من هم بفرمایید. مثلاً در یک جایی از نماز هم این را فرموده باشند. یعنی وجوب تکلیفی بدون وجوب وضعی.

 

 

تحلیل جزئیت سجده سهو

 البته برای سجدۀ سهو را که خود مرحوم آقای خویی رحمه‌الله هم گفته بودند. در عروه هم هست. در مورد سجدۀ سهو می‌گوییم واجب است، امّا جزء صلات نیست. واجبی است که اگر آن را انجام هم ندادید، نماز شما باطل نیست. در آنجا راحت بودند. می‌گفتند که سجدۀ سهو که جزء نیست و خارج از نماز است. پس وجوب تکلیفی دارد، امّا وجوب وضعی ندارد. همان جا هم عدّه‌ای گفتند که اگر کسی عمداً سجدۀ سهو را انجام ندهد، اینکه نماز نمی‌شود. مولی فرموده است که اگر شما در نمازت مرتکب سهوی شدی، باید بعد از نمازت سجدۀ سهو را به جا بیاوری. حالا من مرتکب سهوی در نمازم بشوم، امّا عمداً این سجده را انجام ندهم. آیا نمازم درست است؟ در عروه بود. عدّه‌ای اشکال کرده بودند. امّا آن کسانی که این قانون را قبول داشتند، در آنجا یک مفرّی را داشتند. می‌گفتند اگر جزء بود و عمداً ترک کردید، پس نماز شما هم باطل است. امّا خُب، شما در اینجا دیگر سلام نمازتان را داده‌اید. سجدۀ سهو با این حساب که دیگر جزء نیست. چون بیرون از نماز است. خُب، شمایی که تکلیف وجوبی دارید، امّا عمداً هم آن را ترک کردید، نماز شما باطل نخواهد بود و مشکلی را برای شما به وجود نمی‌آورد. ولی با این بیانی که من عرض می‌کنم، حتّی می‌گوییم سجدۀ سهو، جزء صلاتی است. یعنی الآن هم که دارید سجدۀ سهو انجام می‌دهید، دارید از اجزای نماز را به جا می‌آورید و صبغه‌ی صلاتیّت دارد، نه صبغه‌ی امر وجوبی که شما باید آن را همین‌طوری انجام بدهید. صبغه‌ی صلاتیّت دارد، امّا درعین‌حال، اگر عمداً هم ترک بشود، باز هم نماز شما باطل نخواهد شد.

 

برو به 0:20:28

شاگرد: ظهور ذهنی جزء مکمّل بیشتر به این است که مثلاً جزء مستحب باشد تا اینکه بخواهد واجب باشد.

استاد: بله، جزء مکمّل همین‌طور است. جزء مکمّل، جزء مستحب است، امّا جزء واجب که جزء الطبیعة است، ولی عمداً هم نیاورد، باز اشکالی نداشته باشد، آیا این معقول است یا نیست؟ نه جزء مکمّل. بلکه جزء غیرمکمّل. یعنی واجب.

شاگرد: یعنی به نظر می‌رسد که یک چیزی بینابینی در اینجا به‌غیراز جزء مکمّل و جزء مقوّم تصویر می‌شود.

استاد: بله، عرض ما هم که الآن می‌گفتیم همین بود که نه جزء مکمّل است که به‌عنوان مستحبّات طبیعت باشد، نه جزء مقوّم است، مثل همین اصبع. در مورد اصبع که نمی‌شود بگویند که جزء مکمّل بدن است. جزء بدن است، امّا درعین‌حال، جزء مقوّم نیست و اتّفاقاً بزنگاه بحث هم همین فرجه‌ای است که شما می‌فرمایید. مهم‌ترین بحث، اینجاست. سؤال پیش می‌آید که خُب، اگر بگوییم که واجب است، پس اگر کسی آن جزء را به‌صورت عمدی ترک کرد، دیگر عمل او هم از بین خواهد رفت؛ خُب، واجب است، عمداً هم دارد ترک می‌کند، آیا شما می‌گویید که اعاده نکند؟ این معقول است که می‌گوییم ما باید به‌دنبال دلیل شرعی باشیم. دلیل شرعی می‌فرماید که انجام بده؟ خُب، حالا اگر ترک کرد چطور؟ اگر ترک کرد هم، می‌بیند که مولی چه فرموده است. نه اینکه ما خودمان بگوییم که دیگر معلوم است که باید اعاده کنیم.

شاگرد: غسل کسی که مستحاضه است، آن هم مثلاً شرط صحّت است؟ اگر جزء نباشد که باید بگویند روزه درست است، ولی اگر غسل را ترک کند، روزه هم درست نیست، با اینکه جزء روزه نیست.

استاد: ما که نمی‌گوییم که آن دیگری محال است. آن یکی که از واضح‌ترین افراد است که چیزی، شرط وضعی باشد. یعنی چه؟ یعنی می‌گوید که اگر من نبودم، نیست. ما که نسبت به این، حرفی نداریم. می‌گوییم آن یکی [یعنی جزء نباشد ولی عمل صحیح هم باشد] ، معقول است. آنها می‌گویند که اصلاً معلوم است که آنطوری نمی‌شود. پس هر طور بیانی که بود،[لزوماً] این است. انحصاراً این است. بله، ما عرض می‌کنیم چه بسا نود و نه درصد، مورد خارجی‌اش همین چیزی است که شما می‌فرمایید. امّا اصل ثبوتی آن معقول است که جزئی باشد که تکلیفاً واجب باشد، جزء الطبیعة. مکمّل هم نیست و باید باشد، امّا درعین‌حال، مقوّم نیست. مقوّم یعنی چه؟ یعنی اگر رفت، ماهیّت نخواهد رفت.

شاگرد: اگر رفت هم، ماهیّت برود.

 

 

استظهار از حدیث « لاتعاد» خلاف برداشت مشهور

استاد: حالا در این حدیث «لا تعاد»، آن طوری که الآن معروف شده است، من عرض می‌کنم که ظهور عرفیِ آن برعکس آن چیزی است که الآن معروف شده است. یک بار دیگر هم عرض کرده‌ام. ما در مورد حدیث «لا تعاد» می‌گوییم قانون این است که هر چیزی که سهواً ترک بشود، نماز باطل است، «لا تعاد» آمده و این قضیه را درست کرده است و حال آنکه مفاد عرفیِ این حدیث، برعکس این برداشت است. می‌گوید «لا تعاد إلاّ من خمس»، این خمس خصوصیّت دارد که «تعاد». ما می‌گوییم، نه، قانون این بود که کلّ اجزاء، «تعاد». حالا شارع آمده و غیر این پنج تا را عفو کرده است و حال آنکه استظهار عرفی، بر عکس شده است. چرا این اتّفاق افتاده است؟ طبق همین قانونی که ثابت نیست.

شاگرد: پس «لا تعاد»، ارشاد می‌شود به …

استاد: بله. یعنی «لا تعاد» دارد برای خَمس، مئونه‌ی اضافی را اثبات می‌فرماید. امّا برای الباقیِ به‌غیراز خَمس، طبق اصل خواهد بود. «لا تعاد» مگر از این پنج تا. این پنج تا هستند که خصوصیّت دارند. امّا طبق بیانی که در مستمسک و فرمایشات ایشان بود، می‌گویند اگر «لا تعاد» هم نبود، ما می‌گفتیم که کلّ اجزاء نماز که واجبات نماز است، اگر سهواً ترک شد باید اعاده بکنید. چرا؟ چون «لم یأت المأموربه علی وجهه». خُب، نیاوردید دیگر. خُب، وقتی که شما قرائت را نخواندید، خُب، مأموربه را نیاورده‌اید. طبق قانون باید اعاده کنید. «لا تعاد» آمده و تخفیف داده است. می‌گوید اگر اینها سهواً هم ترک شد، اشکالی ندارد؛ از حیث مطلب، خیلی تفاوت می‌کند، با اینکه بگوییم چون جزءِ تکلیفی، وقتی که بخواهد جزءِ وضعی هم باشد، مئونه‌ی اضافه‌ای و بیان زائدی از ناحیه‌ی مولی نیاز است، خود مولی فرموده «لا تعاد إلاّ من خمس». یعنی خود مولی دارد آن مئونه‌ی اضافه‌ای که برای این خَمس نیاز است را بیان می‌فرماید. می‌گوید این پنج تا را اگر سهواً هم ترک کردید، باید اعاده کنید و از آن نمی‌گذرم. یعنی این پنج تا، علاوه‌بر اینکه وجوباً جزءِ تکلیفی هستند، جزءِ وضعی هم هستند. چه سهواً و عمداً ترک شوند، سبب بطلان نماز خواهند بود.

شاگرد: اصل این است که هر جزئی، مقوّم باشد.

شاگرد2: از کجا می‌فرمایید؟

 

برو به 0:25:24

استاد: صحبت بر سر همین است. ما از کجا می‌گوییم هر چیزی که جزءِ تکلیفی است، مقوّم هم هست؟ البته حرف شما را چون یکی از دوستان فرمودند، به آن پرداختیم. چندین روز اینها بحث شد و حتّی من چند صفحه را پرینت گرفتم و خدمت آقایان دادم که راجع به روایات و ابواب و چیزهایی که در فقه هست، که برای این بحث، خیلی نافع است. سرِ جایش معضلاتی پیش می‌آید. راه احتیاط که آسان است، امّا برای اینکه از نظر فنّی، یک استدلال فقهی داشته باشیم، دالّ بر اینکه در اینجا، عمل را ابطال نکنیم. یک عبارتی بود که می‌گفت «الفقیه لا یعید صلاته»[4]. حضرت چه فرمودند؟ فرمودند «یحتال فی تصحیحها و توجیهها». ظاهراً روایت در “من لا یحضر” بود. حالا این عبارت که معروف است «الفقیه لا یعید صلاته» که معروف است. حالا منظور من این است که یکی از این «یحتال»هایش همین است. سبیل احتیاط روشن است، امّا گاهی می‌شود که نماز یک عمر محتاج به اعاده است. آنجا «یحتال فی تصحیحها». «یحتال» چه است؟ یکی از چیزها «احتیال»ها، معقولیّت ثبوتی اینها است و به اصطلاح، التماس دلیل بر وضعیّت، زائد بر جزئیّت است. خُب، خود همین، یک نحو «احتیال» است؛ با توجه به اینکه زمان سپری شده است، شما جزء سوّم مستمسک، صفحه سیصد و شش فرمودند. عبارت در “عروة” این است. «فصلٌ فی احکام الحائض. أحدها: یحرم علیها العبادات المشروطة بالطهارة کالصلاة و الصوم و الطواف و الإعتکاف»[5]. «یحرم علیها»؛ کلمات مرحوم آقای حکیم در اینجا در حدود شش هفت صفحه شده است. ایشان یک بحث خیلی خوبی را دارند راجع به اینکه «یحرم»، چگونه است. آیا مقصود از «یحرم» در اینجا، حرمت ذاتی است یا حرمت تشریعی. اگر حرمت تشریعی باشد، همین چیزی است که الآن حاج آقا فرمودند که «ارشادٌ إلی عدم انعقاد الصلاة»، این یک بخشی از مطلب هست. البته نظر مشهور، حرمت ذاتی است. مرحوم آقای حکیم، ابتدائاً این نظر را تقویت می‌کنند، بعد از آن اشکال می‌کنند. بحث نسبتاً سنگین خوبی در اینجا هست. نگاه بفرمایید، اگر خواستید در جلسۀ بعدی مرور می‌کنیم. چون مربوط به این بحث فرمایش حاج آقا می‌شود، در توضیح ارشادیّت امری که فرمودند.

 

 

والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 

شاگرد: بعضی از آقایان فتوا دارند که اگر کسی مقلّد یک مرجع تقلید میّت باشد و در مورد یک مسئله‌ای آمد و به مقلَد حیّ رجوع کرد، دیگر نمی‌تواند به مقلَد قبلی خودش که میّت هست رجوع کند. اگر کسی خیال کرد که این شخص حیّ که به او رجوع کرد، مطلبی که بیان کرده است، حکم است و نه فتواء، به این خیال که بر غیر مقلّدین ایشان هم واجب است.

استاد: یعنی قصد تقلید نداشته است.

شاگرد: بله. قصد تقلید نداشته است. بلکه از باب اینکه خیال می‌کرده است که حکم است و خیال می‌کرده است که اگر حکم باشد، باید به آن عمل بکنیم، آیا طبق این عمل‌کرده است، امّا بعداً فهمیده است که فتواء بوده است. آیا در این مورد هم، همین مسئله می‌آید یا …

استاد: نه، باید موضوع رجوع به آن، محرز بشود تا بگوییم نمی‌تواند به مقلَد قبلی خودش برگردد.

شاگرد: چون بعضی از فقهاء می‌گویند چون استناد به این داشته است، همین کفایت می‌کند.

استاد: استناد، برای تصحیح عمل کفایت می‌کند، نه برای آثار. مثلاً می‌گوییم آیا عمل، صحیح است یا نیست؟ می‌گویند همین که مطابق بوده است کفایت می‌کند و حتّی استناد هم به این مقدّمات نیاز نیست. امّا حالا کسی عملش مطابق با فتوای کسی بوده است، ولی اصلاً در فکر نبوده است. آیا می‌توانیم بگوییم وقتی که مقلَد شما وفات کرد، باز هم بر او باقی باش؟

شاگرد: نه نمی‌شود.

استاد: این هم نظیر همین است. یعنی باید در آن اثری که بر آن بار است، احراز بشود که وقتی به حی عدول کردید، دیگر نمی‌توانید برگردید. خُب، این حکم است دیگر، باید موضوع آن محرز بشود و به صرف اینکه مشکوک بوده است، با شک نمی‌شود احراز موضوع کرد، لذا می‌تواند. حالا این چیزی که به ذهن من می‌آید این است.

شاگرد: دختر خانمی، کم سن و سال بوده است، پدر و مادرش بی مبالات بوده‌اند و نگذاشته‌اند که روزه‌هایش را بگیرد. حالا این دختر بزرگ شده و می‌خواهد جبران ما فات کند. الآن چه وظیفه‌ای بر گردنش می‌باشد؟ ظاهراً از روی بی مبالاتی یا اینکه نتوانسته روزه بگیرد، این روزه‌های در ابتدای سنّ بلوغش از او فوت شده است.

استاد: ضعیف المزاج بوده یا نبوده است؟

شاگرد: نمی‌دانم.

استاد: آن چیزی که مسلّم است این است که آن تعداد روزه‌هایی که الآن یقین دارد که عمداً افطار کرده است و می‌توانسته به‌راحتی بگیرد، آنها کفاره دارند. فرمودید که جاهل هم بوده است؟

شاگرد: باید بپرسم. خیلی مذهبی نبوده و از احکام به آن شکلی که باید بلد می‌بوده است، آگاه نبوده است.

استاد: حاج آقا برای لزوم کفّاره، جاهل مقصّر را … جاهل قاصر…. جاهل قاصر باشد. … اگر می‌دانسته است که روزه واجب است، آنها نه. اگر می‌دانسته، فرق می‌کند. اگر جاهل باشد و یا جاهل به خصوصیّات مفطر باشد، مثلاً بلد نبوده است که فلان چیز مفطر است.

شاگرد: نه، اصلاً در قید و بند روزه گرفتن نبوده است. اصلاً قصد روزه گرفتن هم نمی‌کرده است.

استاد: خُب، حالا طریق احتیاط که معلوم است.

شاگرد: باید کفّاره بدهد؟

استاد: کفّاره‌ی افطار عمدی، سه چهار مرحله، که حاج آقا… … خیلی آسان است. اوّل شصت تا روزه، دو ماه پی در پی. اگر نمی‌تواند، هجده تا روزه و اطعام، از هر کدام… هر چقدر که می‌تواند. باز اگر نمی‌تواند، هر چقدر که می‌تواند روزه بگیرد و هر چقدر که می‌تواند اطعام بکند تا آن آخرین لحظه‌اش، اصلاً عدد شصت و … هر چقدر که متمکّن است، روضه بگیرد یا هر چقدر که متمکّن است، صدقه بدهد.  بعد اگر در حالی است که نه دیگر می‌تواند روزه بگیرد، و نه حتّی یک ریال می‌تواند صدقه بدهد، می‌فرمایند یستغفرالله.

شاگرد: آیا می‌تواند در هیئت اطعام بکند؟

استاد: اطعام باید به فقیر باشد. قید افطار عمدی این است.

شاگرد: ….

استاد: اگر عدّه‌ای از اینها باشند که «ستّین مسکیناً» باشند، می‌شود. اگر احراز بشود.

 

کلیدواژگان: ارتباط وجوب تکلیفی و وجوب وضعی. جامع اعمی. جامع صحیحی. مبنای صحیحی. مبنای اعمی. ادلّه ی صحیح و اعمّی.

 


 

[1]. مباحث الأصول، ج 1، ص137.

[2]. الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏3، ص 88.

[3]. مرآت العقول، ج 15، ص310.

[4]. الفقيه، ج ١،ص ٢٢٥، ح ٩٩٣. التهذيب، ج 2، ص ٣٥١، ح ١٤٥٥. الوسائل، ج ٥، ص٣٤٤، أبواب الخلل، ب ٢٩، ح ١.

[5]. العروة الوثقی، ج 1، ص 602.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است