1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۴٨)- بررسی اشکالات مربوط به تحقق وضع به وسیله...

اصول فقه(۴٨)- بررسی اشکالات مربوط به تحقق وضع به وسیله استعمال (٣)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14962
  • |
  • بازدید : 53

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

بررسی اشکالات مربوط به تحقق وضع به وسیله استعمال

«و يمكن‏ التفصّي‏ بأنّ اللفظ داخل في الاستعمال و الإراءة الفعليّة فقط، و إنّما يستكشف الوضع الذي هو جعل الملازمة، بمقدّمات الحكمة؛ حيث إنّ العاقل الغير الغافل، لا يستعمل في غير ما وضع له بلا علاقة و لا وضع، فقد وضع بغير الاستعمال سابقا أو مقارنا بحسب اعتقاده حتّى لو قلنا بتمشّي الإنشاء القلبي»[1].

اشکال:‌ مستلزم قرار گرفتن شیء واحد در مرتبه علت و معلول

استاد:‌ «و یمكن‏ التفصّي‏ بأنّ اللفظ داخل في الاستعمال و الإراءة الفعليّة فقط، و إنّما يستكشف الوضع الذي هو جعل الملازمة، بمقدّمات الحكمة». اشکال این شد که اگر بخواهد به وسیله استعمال،‌ وضع صورت بگیرد لازمه آن این است که شی واحد هم در مرتبه علت باشد و هم در مرتبه معلول و فرمودند که «و کون الشی الواحد فی مرتبة العلة‌ والمعلول محال». ارائه شانیة و فعلیة مترتب بودند،‌ با بیاناتی که دیروز از آن صحبت شد،‌ اگر مطلب جدیدی هم به ذهن شریف شما آمده است، بفرمایید. حالا می‌خواهند پاسخ بدهند. تفصّی یعنی خلاص شدن و فرار کردن. «یمکن التفصی» یعنی بیرون رفتن،‌ راه شدن،‌ خلاص شدن از این اشکال، به چه؟ که اینکه « اللفظ داخل فی الاستعمال و الارائة الفعلیة‌ فقط » یعنی یکی را انتخاب می‌‌کنیم.

جواب اشکال

از اینجا –یعنی از «و یمکن التفصّی»– تا آن طرف صفحه که همان عنوان بعدی است که آقایان زده‌اند،‌ حاج آقا وجوهی از جواب ها را می‌فرمایند. یعنی کلمات ایشان به‌گونه‌ای است که می‌خواهند تمام وجوه را بگویند ولو حالا بعضی از آن‌ها ایراد دارد یا ندارد. در آخر کار هم یک اشاره‌ای می‌کنند که خب بعضی از این‌ها وجوهی است که قابل اشکال و ایراد است اما علی ای حال اینها وجوهی در تفصّی هستند. هرکسی در تفصّی یکی از این وجوه را می‌پسندد و نسبت به آن وجه،‌ قانع می‌شود. ایشان کانَّه همه این‌ها را می‌گویند. در آخر کار هم یک اشاره‌ای دارند که «و قد مرّ ما یرجع الیه». جلوتر هم گفتیم که بعضِ این‌ها، ایرادات و اشکالات دارد.

اول چه کار می‌کنند؟ اول می‌گویند که شما گفتید که لفظ واحد، هم در مرحله علت است و هم معلول،‌‌ پس محال است. می‌فرمایند نه. ما اختیار می‌کنیم که لفظ-آن واحدی که شما می‌گویید- فقط در مرحله معلول است،‌ در مرحله استعمال است و خلاص. پس لفظ، فقط‌ ملحوظ در استعمال است و تمام. بله،‌ به قرینه حکمت می‌فهمیم که شخص عاقل استعمال نمی‌کند مگر اینکه پیش از آن وضعی باشد و در اینجا هم می‌دانیم که نه وضعی بوده و نه علاقه مجاز و چیز دیگری؛ پس لابدّ وضع کرده که دارد استعمال می‌کند. پس خودِ این بدنه لفظ برای استعمال و برای لحاظ آلی است. ولی کاشف از این است که -خودِ همین کاشفیّت که دیگر محال نیست- کاشف از این است که قبلاً یک وضعی صورت داده است.

شاگرد: پس اگر کاشف باشد درواقع آن مبنای نفسانی وضع لحاظ می‌شود که وضع،‌ نفسانی است و این فقط کاشف از آن است.

شاگرد٢:‌ مبرز پیدا کرد. شما مثلاً در آنجایی که می‌گفتید لازم است که لفظی داشته باشید تا وضعی صورت بگیرد، که اساسِ اشکال بود،‌ ناشی از این بود که شما به مبرزی احتیاج داشتید برای اینکه بگوییم انشاءِ جعل با آن بوده است. حالا ما در این مسئله، آن حالت عادی‌اش را در نظر گرفته بودیم که این حرف را زدیم، حالا ایشان می‌فرمایند که نیازی به این نیست. وقتی ما به شکل دیگری می‌توانیم از آن خبر بدهیم و با‌ آن انشاء بکنیم، دیگر نیازی به آن اولی نداریم.

شاگرد٣: در قضیه مبرز که ایشان می‌فرمایند ظاهراً لفظ به نحو استقلالی لحاظ می‌شود.

استاد: «ما به الوضع»؟

شاگرد: بله. اگر ما آن مبرز بودن را لحاظ بکنیم، لفظ به نحو استقلالی لحاظ می‌شود.

استاد:‌ ایشان مبرز را اعم از کاشف گرفته‌اند. درسته؟

شاگرد:‌ این دیگر مبرز نیست، این فقط کاشف می‌تواند باشد.

استاد: منظور شما هم کاشف بود؟ یا نه.

شاگرد: ایشان می‌گویند خودِ همین مبرز است.

استاد:‌ می‌دانم. مبرز یعنی کاشف دیگر. «أبرزه أی أبانه».

شاگرد: نه. یک بار مثلاً پیغمبر «صلی الله علیه و آله وسلم» می‌گویند که خداوند برای شما وجوب حج را جعل کرده است. این اخبار از یک جعل است. یک بار هم به همین قضیه، جعل صورت می‌گیرد. ما این را کاشف نمی‌دانیم، ما این را خودِ جعل می‌دانیم. یک بار است که خطابات ابلاغی داریم که خبر از جعل است،‌ یک بار هم هست که اصلاً خود جعل است. ایشان مبرز را خود جعل می‌داند،‌ یعنی به وسیله این،‌ جعل صورت بگیرد.

استاد: خب اگر این‌گونه بخواهند بگویند،‌ در اینجا حاج آقا یک چنین فرضی را نمی‌گویند.

شاگرد٢: با آن مثال‌هایی که قبلاً می‌زدند که مثلاً با وطی جاریه دارد، فسخ بیع جاریه را اعلام می‌کند. با آن موارد چه فرقی کرد؟ ما در آنجا نیاز به لفظ داشتیم برای انشاء‌ عقد و یا مثلاً ابراز فسخ. الآن هم با فعل آن را ابراز کردیم. الآن هم با استعمال،‌ آن وضع را ابراز کردیم. چه مشکلی دارد؟ یعنی همان انشائی که برای جعل صورت می‌گیرد،‌ در اینجا دارد با فعل صورت می‌گیرد. فعل ما هم در اینجا،‌ استعمال است.

استاد:‌ خب حالا الآن با این استعمال براساس این مبنایی که شما می‌گویید خودِ این استعمال،‌ الآن حقیقی می‌شود یا مجازی؟ یا هیچ‌کدام؟

شاگرد:‌ حقیقی.

استاد: بله. چرا حقیقی؟

شاگرد:‌ مثل همان جایی که….

استاد: کار را بار رتبه بودن درست می‌کردیم.

شاگرد:‌استعمال اللفظ فی ما وضع له است اما رتبتاً مقدم است.

استاد: اما ببینید صاحب کفایه چه فرمودند. ایشان فرمودند که….

شاگرد:‌ … «فلایکون بحقیقة و لامجاز».

استاد: چرا این را گفتند؟ ایشان فرمودند «و كون استعمال اللفظ فيه كذلك‏ في‏ غير ما وضع‏ له‏ بلا مراعاة ما اعتبر في المجاز فلا يكون بحقيقة و لا مجاز»[2]. مجاز که نیست،‌ چرا حقیقت نیست؟

 

برو به 0:06:20

شاگرد: «ما وضع له» نداریم.

استاد: «ما وضع له»‌ نداریم. ایشان «غير ضائر بعد ما كان مما يقبله الطبع‏»،‌ رفتیم سراغ اینکه طبع این را قبول می‌کند. یک عبارتی را هم حاج آقا داشتند که مراعات حرف ایشان بود، آن عبارت خوبی بود. صفحه ٣۵ بود. فرمودند که «کان الاستعمال الموجب للجعل حقيقيّا أو غير حقيقي‏»[3]، که در آنجا عرض کردم که «غیر حقیقی» به‌معنای مجاز نیست. بعد از آن هم مطلبی فرمودند که باز به همین اشاره داشتند، «فيكون بين المجاز و الحقيقة». «بین المجاز و الحقیقه» یعنی نه مجاز است و نه حقیقت. خب براساس آن مبنایی که شما می‌گویید حقیقت می‌شود. تصور آن هم خوب شد. اما صاحب کفایه چه تصوری داشته‌اند که می‌گویند حقیقت نیست؟

شاگرد: شاید سبق زمانی خیلی برای ایشان جلوه کرده است،‌ در بحث ترتب استعمال.

استاد: آیا سبق زمانی خیلی برای ایشان جلوه کرده بوده یا لزوم تأخر وضع از این استعمال؟ ما داریم به وسیله استعمال، وضع می‌کنیم. خب اگر شما می‌فرمایید که کیان وضع،‌ موقوف به «ما به الابراز و ما به الانشاء‌» آن است، پس تا استعمالی نباشد وضعی نیست. آن وقت شما چطور می‌خواهید آن را در رتبه سابق بر استعمال فرض بگیرید؟ اصلاً با این بیان شما لازمه آن «تأخر وضع عن الاستعمال»‌ است. لذا این در ذهن صاحب کفایه بوده است، نه اینکه صرفاً تقدم زمانی را لازم می‌دانسته‌اند و تقدّم رتبی را نمی توانسته‌اند که درک بکنند، کأنه به همین صورت بوده است. که ایشان می‌گفته است که الآن در اینجا استعمال،‌ مقدّم بر وضع شده است. یعنی استعمال،‌ «ما بِهِ الوضع»‌ است. تا این مبرز نیاید اصلاً وضعی نیست. پس استعمال من تازه می‌خواهد وضع را بیاورد. پس استعمال در ما وُضِعَ لَه هست یا نیست؟ ما وُضِعَ لَه نداشتیم دیگر.

شاگرد: این قضیه در مورد ملک هم پیش می‌آید، چون وطی هم باید در ملک باشد دیگر. در آنجا هم همین حرف را بزنند. می‌توانند؟

استاد‌: آیا آنجا در آن واحد ممکن بود یا نبود که «ما به الفسخ»‌ بود؟ نفس این عمل،‌ در آنِ واحد، یعنی در یک آن، به وسیله او فسخ صورت می‌گیرد و خودش هم می‌داند که حلال است به خاطر فسخ.

شاگرد: شرط حلیّت وطی،‌ وقوع در ملک است. حال آنکه مبرز فسخ او که موجب تثبیت ملک این است،‌ وابسته به همین است. خب این حرف را در آنجا هم بزنیم.

شاگرد٢:‌ در آنجا از قبل،‌ ملکیّت متزلزل وجود دارد.

استاد:‌ اگر یادتان باشد مرحوم شیخ عبارت «آناً ما»‌ را می‌آوردند برای اینکه تصحیح بکنند.

شاگرد: همان «آناً ما»‌ هم در همان جا مشکل پیدا می‌کرد.

استاد:‌ اگر «ما به الفسخ» را مقوّم بگیریم. اما اگر کاشف بگیریم چطور؟ نه به این نحوی که الآن شما فرمودید.

شاگرد:‌ به نظر می‌رسد با آن مبانی ای که می‌چیدند یک مقداری مشکل داشت. گفتند که درواقع انشا،‌ وابسته به همین مبرز هست تا آنجایی که در یادم هست.

استاد:‌ خب حالا اگر وابسته هم باشد باز اشکالی پیدا می‌شود؟ این مطلب را می‌خواهم بگویم که نگاه و دید صاحب کفایه … . الآن در همین ما نحن فیه بگوییم که این،‌ در آنِ واحد دارد استعمال می‌کند. تحقق «ما به الوضع» به همین استعمال است. خب این استعمال دارد وضع را می‌آورد.

شاگرد:‌ شرط است یا مقوّم؟ این باید مشخص بشود. اگر شرط باشد و بعد هم بگوییم شرط متأخر هم قبول است، آن وقت قابل قبول است. ولی اگر بگوییم که مقوّم است -یعنی اصلاً قوام انشاء به آن مبرز است- دوباره این مشکلات می‌آید. عرض ما این است که هر حرفی را در آنجا زدیم اینجا هم بزنیم.

استاد: ما می‌گوییم که اینجا در آن واحد استعمالی است که مقوّم وضع است. ولی در آن واحد تمام آن محقق شده است به‌ همین و درعین‌حال حقیقت است. این استعمال در «ما وضع له»‌است با همه اینها،‌ چه مشکلی دارد؟

شاگرد:‌ هیچ مشکلی. عرض ما هم که از ابتدا همین بود که همان‌طور که در آنجا این حرف را می‌زنیم، در اینجا هم همین حرف را بزنیم. حالا تصور من این است که چون در مسائل اعتباری این قدر این موارد با یکدیگر سفت و سخت نیست. اگر می‌خواست انقدر سفت و سخت باشد در آنجا هم خیلی مشکل درست می‌شد.

 

برو به 0:11:36

استاد: در تکوینیات هم شاید متصور باشد. یعنی در همین‌جا هم، اگر این را تکوینی حساب بکنیم خیلی امر محالی نیست؛ که بگوییم با اینکه استعمال مقوّم وضع است، نه اینکه صرفاً کاشف باشد،‌ درعین‌حال در آن واحد دارد می‌آید،‌ مقوم و متقوم و صدق اینکه این مقوم در ما وضع له است‌،‌ رتبتاً چه می‌شود؟ شما می‌گویید که تا وضعی نباشد که استعمال در او نیست. این دیگر مانعی ندارد. استعمال دو حیث دارد. یک حیثی که مقوم وضع است،‌ چون دارد بدنه و پیکره لفظ زید را می‌آورد. یک حیثی هم که در آن وقتی که وضع آمد،‌ خود همین می‌شود موضوع له و وضع. پس این تقدم و تاخر منافاتی ندارد.

شاگرد: در مورد مسائل تکوینی می‌شود مثال به یک چیزی زد که ما درواقع یک سری فرایندهایی را در حد میکرو و ریز داریم که مجموعه‌ای از اینها اعتبار می‌شود و یک پدیده بزرگ را ایجاد می‌کند. یک سری پدیده‌های در مقیاس کوچک داریم و یک سری پدیده‌های در مقیاس بزرگ. در فضای لفظ و معنا و … هم می‌توانیم این حرف را بزنیم که درواقع این فرایند فهم و انفهام و … یک پروسه است و یک چیزی است که اگر بخواهیم بیش‌ازحد آن را تحلیل بکنیم به چیزهای خیلی کوچکی تبدیل می‌شود که اگر بخواهیم این ترتّب ها و ….را از آن بیرون بیاوریم خیلی قضیه پیچیده می‌شود و حال آنکه آن استعمال به شکل عام‌،‌ یک پدیده مقیاس بزرگ است، تعابیر این‌گونه ای مقیاس بزرگ است.

استاد: مشکلی که داریم این است که مقیاس‌های ریز و درشت را، اگر در کمّ‌ متّصل فرض بگیرید،‌ این حرف‌های شما خوب است. یعنی یک مرتبه به گونه ای نگاه ترکیبی می‌کنید و مرتبه دیگر به‌گونه‌ای نگاه تحلیلی می‌کنید و این مانعی ندارد. اما در کم‌ّ غیر قارّ‌ چطور؟ یعنی شما اگر بخواهید یک جامعی را در نظر بگیرید که حوادث ریز،‌ آن را پدید می‌آورد زمان شما فرق کرده است و آنِ شما فرق کرده است. می‌گویید در آنِ‌ واحد این‌گونه. آن لحظه و آنی که برای کل و آن شی بزرگ باید در نظر بگیرد،‌ آنِ‌ مناسب خودش است. اما‌ آن لحظه و آنی که برای آن موارد کوچک و ریز در نظر می‌گیرید مناسب با آن حرکت غیرقارّ‌ خودشان است.

شاگرد: آنات هم عرفی اند.

استاد: و لذا دیگر ما آنِ‌ واحدی برای آن کلّ،‌ نسبت به آن ریزها نداریم و آنات فرق می‌کند.

شاگرد: وقتی که در کلّی داریم نگاه می‌کنیم،‌ ریز فکر نکرده‌ایم. من وقتی این را به‌عنوان یک چیز پیوسته می‌دانم،‌ اتفاقاتی که برای آن می‌افتد را هم در همین فضا نگاه می‌کنم و در فضاهای ریز این نمی‌روم. حالا نمی‌خواهم وارد بحث تکوینی بشویم. منتها عرض من این است که در بحث تکوینیات هم که شما می‌فرمایید،‌ شاید بتوان آن را به یک چنین شکلی تصور کرد که ما یک سری پدیده‌هایی داریم که در حد مقیاس کوچک هستند که ما یک پدیده‌‌یِ مقیاس بزرگ را از آن انتزاع کرده‌ایم. وقتی این را انتزاع کردیم، اینکه حالا ریز بشویم در ترتبات و امثال این‌ها شاید خیلی منطقی نباشد؛ که بخواهیم بگوییم که آقا شما بگویید ببینم این‌ اول بود یا آن؟ نه،‌ همه این‌ها باهم بود. چرا؟‌ چون در مقیاس بزرگ داریم نگاه می‌کنیم.

شاگرد٢:‌ شاید بشود این‌گونه گفت که اینکه ما نگاه جدیدی به این‌ها داشته باشیم،‌ و اینکه بخواهیم هم ترتّب و تأخر را در اینجا حفظ بکنیم و هم بگوییم مثل همان استعمال صورت گرفته،‌ شاید راه درستی نباشد. شاید راه درست آن‌ این‌گونه باشدکه بگوییم یک نوع استعمال‌،‌ آن است که درواقع متأخر از وضع است و یک نوع استعمال دیگر هم اینکه وضع مقارن استعمال است، یعنی ربطی به آن استعمال و وضعی که ما سابقا با آن کار می‌کردیم، ندارد. این استعمال،‌ نوع جدیدی از استعمال است. وقتی هم که بشر می‌تواند استفاده بکند و می‌بیند که دارد استفاده می‌کند‌،‌ منعی از آن نیست. حالا لزومی ندارد که آن ترتّب….

استاد:‌ اگر استحاله ای ثبوتی برای آن ثابت بشود که نمی‌توانیم بگوییم بشر این‌گونه عمل می‌کند.

شاگرد: شما درواقع دارید استحاله ثبوتی را مبتنی‌بر تقدم وضع بر استعمال ثابت می‌کنید و حال آنکه آن،‌ مربوط به مقامی بود که وضع،‌ یک چیز بود و استعمال هم یک چیز. مبرِز وضع،‌ یک چیز بود و درواقع استعمال یک امر دیگری بود. اما اینجا ممکن است که اصلاً صورت مسأله ربطی به آن نوع وضع و استعمال نداشته باشد.

استاد: نه؛ اشکال‌ منطقی است؛ نه صرفاً یک عادت. شما می‌گویید که وضع داریم و استعمال،‌ حقیقی و مجازی. از شما سؤال می‌پرسیم که استعمال چه چیزی است؟‌

شاگرد:‌ به کار بردن لفظ در یک معنا. ولی در اینجا این چیزی که ما داریم می‌گوییم….

استاد: استعمال حقیقی چیست؟

شاگرد:‌ استعمال در «ما وضع له» است.

استاد:‌ شما دارید تعریف ارائه می‌دهید.

شاگرد: بله، دارم تعریف ارائه می‌کنم منتها از مجموع استعمالاتی که مرسوم است، دارم تعریف را عرض می‌کنم، نه از یک استعمال خاص.

استاد: خب شما باید از استعمال غیرمرسوم یک تعریفی را ارائه بدهید تا به این اشکال برنخوریم.

شاگرد: استعمال غیر مرسوم همین است که من وقتی دارم درواقع لفظ را می پرانم،‌ هم دارم وضع می‌کنم و هم استعمال. یعنی هم دارم یک معنایی را ایجاد می‌کنم و هم دارم همان معنا را به مخاطبم القاء می‌کنم.

استاد: خب حالا آیا این می‌شود یا نه؟‌ لازمه این کار…

شاگرد:‌ شما می‌خواهید که براساس آن مبنا،‌ آن را در اینجا ثابت بکنید. عرض من این است که شاید اصلاً نیاز به این نباشد که ما برویم آن‌ نوع استعمال مشهور را بیاوریم و پایه قرار بدهیم برای اینکه بخواهیم این را ثابت بکنیم.

استاد:‌ بله. اگر بخواهیم مشهور را با همان انسی که داریم، معیار قرار بدهیم که درست است. ولی گمان ما از این بحث‌هایی که آقایان می‌گویند نمی‌شود، این است که طبق خود همان تعریف منطقی است که می‌گویند ما به مشکل برمی خوریم. نه اینکه صرفاً با‌ آن چیزی که انس داریم….

 

برو به 0:17:31

شاگرد:‌ ما یک استعمال به‌عنوان یک کار تکوینی داریم،‌ همین لفظ را از دهان خارج می‌کنیم. این فعل،‌ یک جهت تکوینی دارد که عبارت است از وضع؛ یعنی خودِ همان «عملیة الوضع» ما است؛ بدون لحاظ هیچ معنایی که در این لفظ به کار بردیم و در اثر همین کار بلافاصله -یعنی در همان لحظه- اعتبار وضع هم خواهد شد. یعنی این فعلی که ما داریم انجام می‌دهیم یک جهت تکوینی دارد که «عملیة الوضع»‌ است و یک جهت وضعی دارد که مبتنی‌بر همین است. اما لازم نیست که از نظر زمانی فاصله داشته باشد.

استاد:‌ همان ترتّب را می‌خواهید بفرمایید؟

شاگرد:‌ یعنی ترتّب حفظ می‌شود.

استاد:‌ ولذا دقیقاً هم وضع،‌ «فی ما وضع له»‌ است.

شاگرد: یعنی مبرز ما همین است، اما مبرز ما عبارت نیست از عبارت‌هایی که ما آن را می‌فهمیم. یک فعل است. یک فعل عریان و لخت. یک قدمی برداشته‌ایم،‌ یک کاری کرده‌ایم. این فعل از جهت تکوین  … چون خود وضع هم یک کار تکوینی است دیگر. انشا،‌ تکوین است و یک امر قراردادی نیست. خود انشا،‌ یک فعل است.

استاد: یعنی می‌خواهید اتحاد را موردی بکنید؟ شبیه این را در بحث اجتماع امر و نهی می‌گفتیم که نظر به اجنبیّه با صلاة،‌ مورداً یکی شده‌اند. به آن شکل می‌خواهید جواب از اشکال را بدهید؟ در اینجا این‌گونه نیست و موردی نیست.

شاگرد: می‌شود این را قاعده کرد در این موارد.

استاد: نفس کار استعمال خودش می‌خواهد چگونه باشد‌؟‌ می‌خواهد به وسیله او وضع صورت بگیرد. صرفاً این‌گونه نیست که بگویید که در این استعمالی که می‌کنید، اول اینکه یک استعمال است و دیگر اینکه چون یک کاری است دلالت بر آن دارد.

شاگرد: ما نباید بگوییم که نفس استعمال هم وضع است. چون استعمال مقدم بر وضع،‌ ممکن نیست. ما باید بگوییم که این فعلی که انجام دادیم و این کاری راکه انجام دادیم از جهت تکوین،‌ انشاء وضع است و مبتنی‌بر این انشا،‌ استعمال حاصل می‌شود. اینکه شما می‌گویید نفس استعمال، وضع است، باید مشخص بشود که منظور از این استعمال چه چیزی است؟‌ اگر منظور از استعمال یعنی معنای لغوی استعمال و به‌کارگیری لفظ، که هیچ، ما هم قبول داریم. اما اگر منظور،‌ استعمال وضعی است،‌ این وضع اصلاً هنوز حاصل نشده است.

استاد: این وضع به‌معنای اینکه قرارداد کنیم که این لفظ و معنا با همدیگر مرتبط باشند. این قرارداد یک کاری هست یا نیست؟

شاگرد:‌ به همین وسیله‌ ابراز،‌ قرارداد حاصل شد.

استاد:‌ قرارداد را به او ابراز نکردم؛ یعنی دارم واقعاً خودِ قرارداد را ایجاد می‌کنم. به وسیله نفس استعمال دارم این قرارداد را و این رابطه قراردادی را ابراز می‌کنم.

شاگرد: علی ایّ حال اشکال پیدا می‌کند. اگر به نفس استعمال باشد،‌ از لحاظ منطقی اشکال پیدا می‌کند. اگر استعمال وضعی مورد نظر است که نمی‌شود، چون رتبتاً استعمال وضعی-نه استعمال لغوی- موخّر از وضع است.

شاگرد٢:‌ ایشان تازه به اشکال بنده رسیدند.(خنده حضار).

شاگرد:‌ موخر است ولیکن ما این فعلی را که انجام دادیم دو جهت دارد. یک جهت تکوینی دارد که سبب الوضع است و یک جهت هم این است که وضع هم به‌سبب این حاصل می‌شود. ما نباید بگوییم که به نفس استعمال، وضع حاصل می‌شود؛ بلکه باید بگوییم که استعمال به نفس وضع،‌ حاصل شده است.

شاگرد٢: اینجا هم وطی،‌ به نفس فسخ حاصل شده است؟

شاگرد:‌ حالا من این مثال به‌خوبی در ذهنم نیست.

استاد: همان حرفی که شما فرمودید که به فعل بخواهد یک کاری را انجام بدهد،‌ مثلاً اگر می‌گوید «هذا»،‌ با این «هذا»‌ دارد کار انجام می‌دهد. غیر از اینکه دارد اخطار به ذهن مخاطب می‌کند، دارد اشاره خارجی هم انجام می‌دهد. «یشیر» به وسیله این «هذا». کما اینکه تکویناً می‌تواند با انگشتش اشاره بکند. وقتی با انگشتش اشاره می‌کند،‌ کار انجام داده است و این کارش سبب اخطار هم بوده است. خب حالا اگر بگوییم که استعمال هم یک نحوه کار است، خود این کار،‌ چه چیزی را دارد می‌آورد؟

شاگرد: استعمال اگر یک کار است پس دیگر وضعی نیست، دراین‌صورت استعمال به معنای لغوی است. می‌شود یک فعل؛ بعد به اعتبار قرائن معنای وضعی را هم می‌گیریم.

استاد: بله. اما این‌گونه نیست. بین آن،‌ عام و خاص است،‌ نه اینکه تباین باشد.

شاگرد:‌ یعنی همان زمانی‌که شما برچسب استعمال بالمعنی الأعم را به آن می‌زنید، لحاظ کرده‌اید که این استعمال است.

استاد: به عبارت دیگر تمام استعمالات متعارفی را که قبلاً می‌گفتیم خودش یک نحو کار است؛ ولو استعمال به‌معنای کار –یعنی استعمال به‌معنای لغوی-‌ اعم از آن است. در اینجا همان اعم که صادق است، أخص آن هم هست. این بحث ما است. چرا نیست؟ چرا نباشد و بگوییم نیست؟ به‌خاطر اینکه این خودش الآن برای اخطار است. دو تا کار دارد انجام می‌گیرد.

شاگرد: یعنی اگر نباشد اصلاً نمی‌تواند کاشف باشد.

شاگرد٢: «مبتنی علی الوضع» است که کاشف است. بدون ابتناء بر وضع نمی‌تواند کاشف باشد. چون مگر دلالت،‌ وضعیه نیست؟ مگر در استعمال، آن چیزی که مد نظر ما هست، دلالت وضعی نیست؟ استعمال مگر استعمال علقه وضعیه نیست؟ بدون آن وضع که اصلاً نمی‌توانیم دلالت داشته باشیم.

استاد:‌ درست است. ولی اخطار…

شاگرد: اگر اخطار عقلی باشد استعمال وضعی نیست.

استاد: استعمال وضعی نیست، به‌معنای این است که استعمال لغوی است. «نیستِ»‌ آن را صبر کنید. در همان مثالِ اشاره که‌ زدم،‌ من الآن که با انگشتم اشاره می‌کنم، این، کار است اما برای مخاطبِ من اخطار هم هست.

شاگرد:‌ ولی ….

استاد:‌ درست است. ولی این را نمی‌گویند که استعمال کردم کار را در یک معنایی؛ ولی مخطِر بود. یعنی این عمل من معنایی را به ذهن شما اخطار کرد. آن معنا چه بود؟‌ می‌گویید که دارد اشاره می‌کند. عمل او اشاره کردن را اخطار می‌کند. پس یک عمل می‌تواند که مخطِر باشد. فکر می‌کنم که شما هم همین را می‌خواهید بگویید که استعمال لفظ زید،‌ الان ابتدائاً و ارتجالاً،‌ مخطِر است به ذهن او که می‌خواهم وضع بکنم. حالا صحبت بر سر این است که الآن اگر این ترتب ها را فقط عقلی گرفتیم و ترتّب لازمانی گرفتیم، نه زمانی،‌ در آنِ واحد با کار،‌ اخطار کرد که می خواهم وضع بکنم.

شاگرد:‌ خود وضع را ابراز کرد. «عین الوضع» بود.

استاد:‌ احسنت،‌ «عین الوضع» بود. اصلاً می‌خواهیم بگوییم که اخطار،‌ عین الوضع بود. درعین‌حال وقتی که مقوّم بود در همان آنی که وضع محقق شد موضوع لهِ آن هم به همراه آن است و نمی‌شود بگوییم که آنِ بعد،‌ موضوع له می‌شود.

شاگرد:‌ ما منکر این نیستیم.

استاد: خیلی خوب. پس ما چه کار کردیم؟ با یک عمل هم عملیة الوضع را اخطار کردیم و در همان آن، اخطار موضوع له هم بود و  استعمال متعارف مقصود ما هم چیزی نبود جز اخطار موضوع له.

 

برو به 0:25:18

شارگرد: فقط از جهت فعل،‌ برای او ابراز حاصل شد، نه از جهت استعمال. ….. .

استاد:‌ من الآن اخطار موضوع له کردم یا نه؟ اگر بگویید که ترتب زمانی نیاز است،‌ نه نکردم. چون موضوع له ….

شاگرد: اگر اخطار موضوع له و آن چیزهایی که می‌فرمایید، از جهت اخطار عقلی باشد،‌ این استعمال نیست.

استاد: من همین را می‌گفتم که عام و خاص هستند و متباین نیست.

شاگرد: نه،‌ پس یعنی شما می‌خواهید بگویید که این عبارت در معنای عامِ استعمال به کار رفته است؟

استاد: اگر من به وسیله یک عمل یک اخطاری بکنم که در آنِ واحد هم اخطاری است که از ناحیه عمل آمده است و در همان آن،‌ اخطار موضوع له را هم با خودش محقق می‌شود ولو رتبتاً و در دو رتبه، ولی در نهایت در یک آن است. هم اخطار موضوع له است و هم اخطاری است که اخطار عملیّة الوضع است.

شاگرد: و آن اخطار عقلی را استعمال وضعی نمی‌دانیم.

استاد:‌ درست است. خب همراه مورد دومی‌اش که هست. در آن واحد با هم هست. یعنی در آن واحد اخطار کرده چیزی را که وقتی می‌خواست وضع بکند‌،‌ موضوع له نبود. اما در همان آن، مترتباً  موضوع له آن صورت گرفت و آنِ بعدی نبود، در همان آن بود. خب پس یک عمل در آن واحد دو نقش دارد. هم مخطِر تکوینی است و هم مخطِر موضوع له است. اینکه می‌گوییم مخطر تکوینی است، نسبت به رتبه علت که وضع است؛ و همچنین مخطر موضوع است، نسبت به رتبه مترتب بر آن، ‌که آن موضوع له شده است.

شاگرد: در خارج هم متحقق می‌شود دیگر. وقتی که پدر می‌گوید که زیدم را بدهید،‌ درواقع در همان موقع اسم‌گذاری می‌کند،‌ وقتی که این کلام را بر زبان جاری می‌کند،‌ کسانی که در واقعه حضور دارند چه می‌گویند؟ می‌گویند مبارک باشد،‌ اسم نوزاد را هم که پدرش گذاشت.

استاد:‌ بله.

شاگرد: هم می‌روند نوزاد را می‌آورند،‌ چون استعمال کرده است،‌ می‌روند موضوع له را بیاورند و هم می‌گویند که مبارک باشد،‌ اسم نوزاد را هم که گذاشتند.

استاد: بله. یعنی در آن واحد این یک عمل، یک اخطار تکوینی است که در همان آن،‌ مترتباً و بدون فاصله زمانی،‌ موضوع له هم برای آن محقق می‌شود.

شاگرد:‌ خب این را استعمال اصطلاحی نمی‌گویند.

استاد:‌ ایشان در صدد همین هستند که بگویند استعمال اصطلاحی نیست.

شاگرد: نه. من می‌گویم که استعمال اصطلاحی هست ولیکن در عبارتی که ما می‌گوییم که ما وضع را به نفس استعمال انجام می‌دهیم،‌ این جمله را می‌خواهیم یک مقداری دستکاری بکنیم؛ یعنی بگوییم استعمال را به نفس وضع انجام داده‌ایم چون فعل ما خارجاً وضع است. بعد از وضع،‌ خود به خود اخطار می‌شود به این شخص آن معنای استعمالی وضعی.

استاد:‌ آن استعمالی را که شما می‌گویید استعمال را به نفس وضع انجام دادیم، دارید آن حیث و آن لحاظ و جهت باطنی استعمال را می‌گوییم،‌ نه آن پیکره را.

شاگرد:‌ استعمال وضعی را داریم می‌گوییم.

استاد:‌ بله دیگر. یعنی شما یک جهت و قید ذهنی به آن می‌چسبانید. والا اگر منظور شما از استعمال همان پیکره‌ باشد -که صحبت می‌کردیم- در مورد آن دیگر نمی‌توانید این را بگویید.

شاگرد: اگر به آن پیکره،‌ وضع بگوییم چه مشکلی پیش می‌آید؟ این پیکره،‌ پیکره وضع باشد؛ که در همان لحظه دارد استعمال انجام می‌شود.

استاد: ایشان می‌گویند که این پیکره از حیث دیگر، پیکره استعمال است. ولذا می‌گویند که من استعمال کردم به وضع؛ و درست هم می‌گویند.

شاگرد:‌ نه. استعمال به وضع را که قبول ندارند. «وضع بالاستعمال» را قبول دارند.

استاد: این‌که منظور …..

شاگرد: دقیقاً می‌گویند که استعمال به وضع کرده‌اند. یعنی کار خارجی من وضع است.

شاگرد٢:‌ ببخشید. همین چیزی که ایشان می‌گویند. یعنی «استعمال بالوضع». یعنی من دارم وضع می‌کنم. در حین وضعم چون لفظ را ابراز کردم استعمال هم صورت گرفت.

تفاوت معنای لغوی و اصطلاحی «استعمال»

استاد: و حال آنکه بحث ما این است که این‌گونه به استعمال نگاه نکنیم. منظور ما از استعمال یعنی پیکره. این پیکره یک تیر است و دو نشان. یعنی از حیثی وضع است و از حیثی استعمال. ولذا این پیکره که اسم آن را استعمال گذاشتیم، اول وضع را می‌آورد -همان‌طوری که شما می‌گویید- و بعد از آن استعمال را می‌آورد،‌ منافاتی ندارد.

شاگرد:‌ پس چرا اسم آن را استعمال گذاشتید؟

استاد:‌ چون پیکره است که کار خارجی است.

شاگرد: به‌معنای اعم که وضع هم استعمال است،‌ در آن‌که حرفی نیست. ولی استعمال به‌معنای اخص را داریم بحث می‌کنیم. در اینجا استعمال به‌معنای اخص دارد توسط این وضع صورت می‌گیرد یا برعکس آن؟

استاد:‌ توسط وضع دارد صورت می‌گیرد،‌ همان چیزی که ایشان می‌گویند، اما خودِ آن، یک حیثی است از این پیکره، دو تا حیث مترتّب بر هم هستند. یعنی این پیکره،‌ اول وضع را می‌آورد و بعد از آن هم استعمال به همان معنایی که ایشان می‌گویند و مقصود شما است و منافاتی هم ندارد. ولی الآن این پیکره استعمال خارجی است. استعمال یعنی چه؟‌ یعنی به‌کارگیری و تلفظ لفظ زید.

شاگرد:‌ پس «استعمال بالوضع»‌ شد.

استاد: بله و باز استعمال هم در موضوع له هست به این شکلی که من الآن توضیح دادم و مانعی هم ندارد،‌ یعنی نگوییم چون استعمال،‌ باید بعد از وضع باشد … .

شاگرد:‌ چون تعبیر آقایان همیشه «وضع بالاستعمال»‌ است.

استاد:‌ بله دیگر. من همین را دارم عرض می‌کنم. آقایان که می‌فرمایند «وضع بالاستعمال»،‌ منظور ایشان از استعمال یعنی اخراج لفظ زید از دهان.

شاگرد: دارند به‌معنای اعم می‌گویند.

شاگرد٢:‌ به‌معنای لغوی دارند می‌گویند.

استاد: نه، خیلی هم به‌معنای لغوی نیست. چون الآن آن هم با این متحد است.

شاگرد:‌ بعید است که آنها بخواهند بگویند وضع به وسیله استعمالی که پیکره خارجی دارد،‌ محقق شده است. چون در این میان کسی دعوایی ندارد که ما با پیکره خارجی،‌ وضع را -که یک عمل است- انجام بدهیم. آنها در ذهنشان همین استعمال اصطلاحی بوده است،‌ به همین خاطر دعوا صورت گرفته است و گفته اند مگر می‌شود با همین استعمال،‌ وضع صورت گیرد؟!

شاگرد٢: همیشه «وضع بالاستعمال» به‌معنای اعم صورت می‌گیرد. یعنی با آن کار است که همیشه وضع صورت می‌گیرد. بنابراین معنا ندارد که در اینجا هم منظور ایشان استعمال به‌معنای اعم باشد.

استاد:‌ آنها که استعمال می‌گفتند،‌ حیث را که در نظر نمی‌گرفتند که شما الان آن را به این صورت،‌ حیثی کرده‌اید. آنها می‌گویند که استعمال زید یعنی چه؟ یعنی زید را بگویید. تلفظ زید را، استعمال زید می‌گفتند.

شاگرد: یعنی آنها قبول ندارند استعمال علقه وضعیه «علی قانون الجاریة الوضع» که داشتیم؟

استاد: یعنی استعمال مجازی استعمال نیست؟ چون طبق قوانین ادبی،‌ در موضوع له نیست. می‌گویند که استعمال مجازی استعمال لفظ است،‌ اما در غیر ما وضع له. یعنی باز به آن استعمال می‌گویند. شما الآن راجع به استعمال مجازی چه می‌گویید؟

شاگرد: در استعمال مجازی ما در ما وضع له استعمال می‌کنیم. ما قائل به مجاز لفظی که نیستیم.

استاد: نه. براساس آن تعریفی که شروع شده است. مبنای دیگران را نگویید. براساس همین مبنای رایج،‌ می‌گویند که استعمال دو گونه است. استعمال حقیقی و مجازی. استعمال حقیقی یعنی چه؟

 

برو به 0:31:56

شاگرد: ما فقط استعمال حقیقی داریم، استعمال لفظ در موضوع له. در معنای مجازی، که لفظ در «غیر ما وضع له»‌ استعمال نشده است،‌ در موضوع له استعمال شده است…..

استاد:‌ شما مبنایی را اتخاذ کرده‌اید که استعمال فقط حقیقی است. اما آن‌هایی  که تقسیم می‌کنند،‌ همین استعمال متعارف را می‌گویند یا نمی‌گویند؟

شاگرد:‌ استعمال یعنی به‌کارگیری.

استاد:‌ بله دیگر. خب چه درکی از استعمال دارند که می‌گویند دو گونه است؟

شاگرد:‌ یک تفاوتی هست بین استعمالی که شامل معنای حقیقی و مجازی می‌شود با استعمالی که در غیر این‌ها به کار می‌رود.

استاد:‌ شما دیگر مَقسَم را از قِسم،‌ دو تا کردید. یعنی می‌گویند یکی استعمال مقسم را می‌گوییم و یکی هم استعمالِ قسم. این‌گونه است؟!

شاگرد: بله.

استاد:‌ یعنی وقتی که شما می‌گویید «الاستعمال ینقسم إلی قسمین»،‌ یک معنا درک کرده‌اید و وقتی هم که «الاستعمال الحقیقی» می‌گویید یک معنای دیگری دارد؟

شاگرد: اگر من الآن بگویم یک لفظ مهمل را استعمال می‌کردم،‌ کسی از این،‌ معنای حقیقی و مجازی نمی فهمد. بلکه همان به‌معنای لغوی آن می‌فهمد. اما اگر بگویم در یک معنا استعمال کردم که حالا مجازی است یا حقیقی، یک معنای دیگر از این می‌فهمد.

استاد:‌ بله. ولی برای مجازی آن چه می‌فهمد؟

شاگرد: یعنی در یک معنایی که درواقع من با یک علاقه‌ای این را به  کار برده‌ام.

استاد:‌ خب. پس به کاربردن لفظ در معنا،‌ معنای استعمال شد.

شاگرد: خب یک معنای اعم از اینها هم داریم که لزوماً به‌معنای استعمال در معنا نیست. یعنی در یک چیز عام تر….

استاد: که به غیر مستعمل بگوییم؟

استاد: نه‌،‌‌ آن‌که درست است. آن معنای صرفاً به‌کارگیری است. نه، همین معنای عادی آن منظور است. در ما نحن فیه وقتی می‌گویند وضع به استعمال،‌ منظور ایشان کدام استعمال است؟ یعنی اخطار، یعنی معنی را فهماندن. یعنی همان چیزی که به‌معنای صرف لغوی نیست. آن وقت عرض من این بود که در اینجا این پیکره خارجی، این عمل، هر دو نقش را می‌تواند ایفا بکند. یعنی هم به‌کارگیری لفظ از نظر لغوی است چون پیش از آن‌که وضعی نبود. و هم چون در آناً ما مترتّب است، استعمال به‌معنای اخطار معنا به‌سبب لفظ هم هست. پس این پیکره دو کار را انجام می‌دهد. هم به واسطه این‌که این کار یک عملی است،‌ وضع را صورت داده‌ام و هم در همان آن،‌ همین معنا را به ذهن اخطار کرده‌ام.

«وضع بالاستعمال» یا «استعمال بالوضع»؟

شاگرد:‌ حالا کدام یک از این دو توسط دیگری صورت می‌گرفت؟

استاد: اینجاست که استعمال مترتب بر وضع است. قبول هم شد. اما این کار، این بدنه خارجی من،‌ این مصداق استعمال متعارف است. چرا؟‌ چون مصداق اخطار معنا است. نمی‌توانیم بگوییم که مصداق آن نیست.

شاگرد: ولی این کاری را که من انجام دادم،‌ استعمال به‌معنای لغوی بود که توسط آن وضع کردم.

استاد:‌ نه دیگر. دارم اخطار می‌کنم. آن کاری که شما انجام می‌دهید هم مخطِر است و هم عملیّة الوضع است. نگویید که نیست و صرفاً کار لغوی است.

شاگرد: این مخطر هست. منتها وقتی من استعمال به‌معنای لغوی کردم و با آن وضع را صورت دادم…

استاد: شما ترتب را دارید می‌گویید. بسیار خب،‌ ولی زمان تحقق آنها یکی بود.

شاگرد: بله. در یک آن. با یک پیکره این کار انجام شد.

استاد:‌ بسیار خب. پس منافاتی ندارد.

شاگرد: عرض بنده در این تعبیر است. آیا این تعبیر درست است که بگوییم وضع بالاستعمال یا استعمال بالوضع؟ به نظر می‌آید که هر دو تای این‌ها نمی‌توانند در مقام،‌ درست باشند. یعنی اگر ما بگوییم وضع بالاستعمال یعنی استعمال در آن  معنای حقیقی دارد صورت می‌گیرد که در ضمن آن دارد وضع انجام می‌شود. چون اول که بحث مطرح شد، این‌گونه به ذهن می‌آمد؛ ولی الآن متوجه شدیم که اول دارد وضع صورت می‌گیرد، یعنی دارد استعمال به واسطه وضع صورت می‌گیرد. وضعی انجام می‌شود بعداً آن اخطار معنا صورت می‌گیرد.

استاد:‌ حالا برگردیم. این الآن درست است. علماء که مطرح کردند وضع به استعمال صورت گرفته است،‌ منظور ایشان از این استعمال یعنی چه؟ یعنی مصداقِ آن استعمال -که معنون است به همان استعمالِ به‌معنای عادی- به استعانت آن وضع صورت گرفته است. الآن آن منشأ انتزاع را، آن چیزی که منطبق علیه استعمال است، این را دارند می‌گویند که‌ به وسیله او و به استعانت او وضع صورت گرفته؛ و درست هم هست.

شاگرد: خب این همیشه این‌گونه است. وضع همیشه با استعمال به‌معنای لغوی است که صورت می‌گیرد. یعنی من یک کاری را انجام می‌دهم که توسط این فعل،‌ رابطه بین این لفظ و معنا شکل می‌گیرد.

جمع‌بندی بحث در مسئله «وضع بالاستعمال»

استاد:‌ همیشه در وضع به وسیله استعمال به‌معنای لغوی،‌ یک عمل و یک کار است که صورت می‌گیرد. ولی همیشه آن چیزی که استعمال لغوی است، منطبق علیه استعمال اصطلاحی هم هست یا نیست؟

شاگرد: نیست.

استاد: علماء می‌خواهند بگویند که می‌شود یا نمی‌شود که یک جایی یک استعمال لغوی انجام بدهیم که درعین‌حال، منطبق علیه استعمال اصطلاحی هم باشد. بحث بر سر این است. ما می‌گوییم که می‌شود در آن واحد، یک چیز هم منطبق علیه استعمال اصطلاحی باشد و هم استعمال لغوی. پس یک پیکره است و متحیّث به دو حیث است و عنوان بر این ممکن است.

 

برو به 0:36:49

شاگرد:‌ پس این نارسایی در تعبیر وجود دارد. چون وقتی که می‌گوییم «‌وضع بالاستعمال»،‌ اولاً باید استعمال به‌معنای لغوی را لحاظ کرده باشیم و بعد، منظور ما این باشد که درواقع آن معنایی که مخطر یک معنایی به ذهن ما است،‌‌ آن هم در ضمنش وجود دارد. این‌گونه است دیگر. یعنی یک استعمال به‌معنای لغوی دارد انجام می‌شود…

استاد:‌ آن‌هایی که می‌گویند «وضع بالاستعمال»‌ یعنی به معنون این استعمال، نه به خود عنوانش. اینکه وضع کنیم به استعمال یعنی به همان عنوان اصطلاحی‌اش که معلول است؟! منظور ایشان که این نیست. بلکه یعنی آن چیزی که معنون این استعمال به‌معنای عادی است،‌‌ آن معنون که کار ما است در خارج؛ اگر این‌گونه باشد که مانعی ندارد. «باء» یعنی به آن معنون، لذا اگر باء را‌ سببیت هم معنا بکنیم، مانعی ندارد، یعنی «الوضع بسبب الاستعمال». اما منظور از استعمال یعنی معنون این کلمه «الاستعمال».

شاگرد: یعنی اخطار، یعنی «الوضع بالاخطار».

استاد:‌ اخطار لازمه آن است. خود آن تلفظ لفظ زید. این معنون آن است که استعمال عادی هم هست، اما در آنِ بعد و مترتّباً.

شاگرد: یعنی به بیان شما اصلاً نمی‌شود که استعمال نباشد. می‌خواهم بگویم که این ………..

استاد: به کدام معنا؟

شاگرد: به این معنایی که شما فرمودید که بالأخره نتیجه بحث شد.

استاد:‌ به‌معنای لغوی آن‌که قهری است و درست است. اما به‌معنای اصطلاحی بودن آن،‌ مورد به مورد متفاوت است. آنجایی که وضع سابق ندارد و هیچ علاقه‌ای هم ندارد و قاصد است،‌ بله.

شاگرد: در ما نحن فیه که می‌خواهد با استعمال وضع را صورت بدهد، چه بخواهد و چه نخواهد،‌ استعمال اصطلاحی هم هست.

استاد:‌ بله، هست. چون قاصد این است که با نفس این عمل،‌ وضع را صورت بدهد که آن هم به همراه آن صورت می‌گیرد. علی ای حال،‌ حالا که ایشان این‌گونه فرموده بودند، عبارت را سر برسانیم.

تبیین عبارت مباحث الاصول

فرمودند که «بأنّ اللفظ داخل فی الاستعمال و الإراءة الفعليّة فقط». این یعنی چه؟‌ یعنی ما اختیار کردیم که لفظ فقط در مرحله معلول است. پس علت،‌ چیست؟ لفظ زید ربطی به علت ندارد. علت،‌ مکشوف است و  قبل از آن بوده است و ما آن را فقط به مقدمات حکمت کشف کرده‌ایم. «و إنّما يستكشف» یعنی وضعی که در مرتبه علت بود. لفظ زید،‌ داخل در مرتبه علت نیست. اشکال این بود که می‌خواست در هر دو مرتبه داخل بشود. می‌گویند نه،‌ فقط داخل در مرحله معلول است و در علت نیست.

«یستکشف الوضع الذي هو جعل الملازمة، بمقدّمات الحكمة؛ حيث إنّ العاقل الغير الغافل، لا يستعمل في غير ما وضع له بلا علاقة و لا وضع». اصلاً ممکن نیست که استعمال بکند و نمی‌کند در چیزی که وضع نشده،‌ چون نه علاقه‌ای است و نه وضعی، پس در آن استعمال نمی‌کند. «فقد وضع»،‌ حالا که استعمال کرد می‌فهمیم که «فقد وضع بغير الاستعمال سابقاً أو مقارناً بحسب اعتقاده» وضع کرده است به‌غیر استعمالی که سابق باشد و قبل از آن باشد. «أو مقارناً بحسب اعتقاده»، یعنی وضع کرده است به غیر استعمال مقارن،‌‌ «بحسب اعتقاده» که اعتقاد او این است که  «حتّى لو قلنا بتمشّي الإنشاء القلبي»، یعنی اگر بگوییم محال است،‌ می‌گوید من مقارناً هم وضعی نکرده‌ام، ولو اینکه انشاء قلبی شده است. اما وضعی نکرده‌ام ولی دارم استعمال می‌کنم. این‌گونه چیزی ممکن است.

شاگرد: می‌خواهد بگوید که ممکن است که ما این را کاشف از انشاء قلبی بدانیم. یعنی انشاء را بدون ابراز قبول بکند.

استاد: ایشان «تمشّی» می‌فرمایند.

شاگرد: یعنی امکان، یعنی صحت انشاء قبل. ما دو تا مبنا داریم. یکی مبنای ابراز و دیگری هم مبنای کاشف که این فعلی که صورت می‌گیرد،‌ عین الوضع است و یا کاشف از وضع است؟ در اینجا ظاهراً بر مبنای کاشف از وضع است که دارند جلو می‌روند.

شاگرد٢: چرا گفتند «حتی»؟ چه ربطی دارد؟

استاد: «حتی لو قلنا بتمشّی».

شاگرد: اگر بخواهند بر مبنای مبرزیّت پیش بروند، نمی‌توانند بگویند که لفظ فقط داخل در ناحیه استعمال است. دراین‌صورت لفظ هم در ناحیه استعمال است و هم در ناحیه وضع است. همان مبنایی می‌شود که شما بر طبق آن از ابتدا جلو رفتید که لفظ در هر دو ناحیه است ولی خب نه علت است و نه معلول؛‌بلکه بدنه کار و ماده کار است.

استاد: ایشان می‌خواهند بفرمایند،‌یعنی‌ الآن جواب «یمکن التفصّی» این است که در مرحله وضع، لفظ را نبرید. استعمال فقط در مرحله معلول است. خب «فقد وضع»،‌ در مرحله وضع،‌ چه چیزی دارد؟ در مرحله وضع،‌ استعمالی در کار نیست،‌ «بغیر الاستعمال». چه استعمال سابق و چه حتی استعمال مقارن؛ چون هنوز وضعی نشده است. «فقد وضع بغير الاستعمال سابقا أو مقارنا بحسب اعتقاده» که به حسب اعتقاد او چه است؟ این است که مقارن با این،‌ نمی‌تواند وضعی صورت بگیرد. تا وضع نباشد استعمال هم نیست. پس «بحسب اعتقاده وضع بغیر الاستعمال»،‌ او دارد وضع می‌کند بدون اینکه استعمالی را مقوّم این وضع بگیرد. سابقاً که نبوده است، مقارناً هم که هنوز وضعی صورت نداده به حسب اعتقاد خودش.

شاگرد: وقتی که ما قائل شدیم لفظ در ناحیه وضع نیست و الآن هم که در حال استعمال است. این لفظ هم که برای ناحیه استعمال است دیگر. اگر قبول کنیم که این لفظ برای ناحیه استعمال است و  نه برای ناحیه وضع،‌ مجبوریم که وضع را یک امر قلبی بدانیم.

استاد: حتی مقارن آن هم استعمال نیست.

شاگرد: مقارن آن هم استعمال نیست…..

استاد:‌ معنای آن،‌ این می‌شود که وضع صورت گرفته بدون استعمال سابق و بدون استعمال مقارن .

 

برو به 0:43:01

شاگرد: و این مبنای کاشفیّت است.

استاد: بله.

شاگرد:‌ آن وقت دیگر «حتی لو قلنا» نمی‌خواهد، یعنی فقط براساس این مبنا، می‌شود این حرف را زد. وگرنه اصلاً عقلائی نیست. اگر بگوییم آن کسی که دارد استعمال می‌کند عاقل و غیرغافل است و بداند که سیره عقلاء بر این است که وضع شان را با یک ابرازی انجام می‌دهند،‌ نه اینکه در دلشان وضع بکنند.

استاد: آن طرف مقابل «حتی»،‌ چه می‌شود که «حتی» مطلب را بالاتر آورده است؟ قبل از اینکه «حتی» را بگوییم،‌ عبارت چه می‌شود؟ «فقد وضع بغیر الاستعمال سابقا أو مقارناً بحسب اعتقاده لو لم نقل بتمشّی الانشاء القلبی».

شاگرد: «لو لم نقل» که دیگر مشکل پیدا می‌کند.

شاگرد:‌ ظاهراً این «حتی»‌ اضافی باشد.

شاگرد٢: این «حتی لو»…. . باید می‌گفتیم «أن قلنا».

استاد:‌ به‌خاطر همین «حتی» از بالا آمدم پایین و خط را هم نگاه کردم. دیدم‌ در خط هست و از آن عبارت‌هایی که پررنگ شده باشد هم نیست. ظاهراً خودِ خط اولیه است. لذا حالا باید بیشتر فکر بکنیم که سریع نگوییم که مثلاً فلان کلمه اضافی است. اول باید مطمئن بشویم، بعد بگوییم که مثلاً یکی از این‌ها به قلم آمده است. فعلاً این «حتی»‌ هست. همین امروز صبح که من بالا مشغول بودم و نگاه می‌کردم،‌ بخصوص آمدم پایین و برگه‌ها و خط را دیدیم،‌ دیروز دیدم که وسط مباحثه شده است. بین راه آمدم که دیگر شما را معطل نکنم. علی ای حال کلمه «حتی» هست. حالا باز بیشتر فکر می‌کنیم تا ببینیم وجهی دارد یا ….

شاگرد: یک خط پایین‌تر هم گفته‌اند «بل بكاشفيّة الاستعمال عنه»، یعنی بنابر مبنای کاشفیّت واضح است.

استاد: بله. از این قسمت «و یمکن التفصّی» تا این پایین «واجتماع اللحاظین» مبنای ایشان این است که فقط بگویند که این استعمال برای معلول است. علت را، که وضع است، مدام مکشوف می‌گیرند. تفصّیِ مرحله اول این است که اینکه شما مدام می‌گویید اجتماع واحد در مرحله علت و معلول می‌شود، می‌فرمایند این،‌ واحد نیست. این واحد،‌ فقط برای معلول است. پس علت چطور؟ علت خودش مکشوف است. این واحد،‌ ربطی به آن علت ندارد. تا آنجا دارند این‌گونه جواب می‌دهند.

شاگرد: در صفحه ٩٢ این تعبیر را داشتند «فالاستعمال مع القرينة على المراد، يكشف عن الوضع المكشوف بلازمه‏»[4]. فکر می‌کنم که کلام شان ناظر به اینجا باشد. یک اشاره‌ای را هم در اینجا دارد «أعتق عبدی».

استاد: خب حالا یعنی این عبارت «حتی  لو قلنا» را درست می‌کند؟ برای «حتی»‌می‌خواهید توضیح بدهید یا نه،‌ برای اصل مراد؟

شاگرد: برای اصل مراد.

استاد: اصل مراد که بله. آن درست است.

شاگرد:‌ «حتی لو» با‌ آن هم حل نشد.

استاد: حالا ببینیم که مقابل آن را چگونه باید معنا کنیم. ان شاء الله زنده باشیم فردا.

شاگرد‌: منظور از مقدمات حکمت، مقدمات حکمت باب اطلاق است؟

استاد:‌ مقدمات حکمت یعنی یک چیزهایی را عرف عقلاء درنظر می‌گیرند برای اینکه امری را به متکلم اسناد بدهند. آن وقت در اصول یک جایی می‌آید که می‌گویند مقدمات حکمت این است که می‌گوییم که پس‌ «أراد الاطلاق». آن به مناسبت و موردی است؛ وإلا کلی مقدمات حکمت یعنی آن مقدمات،‌ مبادی ای که عرف عقلاء در نظر می‌گیرند به‌عنوان حکمت عملی در محاورات، برای این‌که چیزی را به متکلم نسبت بدهند.

الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 


 

[1] . مباحث الاصول،‌ ج ١، ص٩۴.

[2] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص 21.

[3]  . مباحث الاصول،‌ ج١،‌ص٣۵.

[4] . مباحث الاصول،‌ ج ١، ص٩٢.