مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 41
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
آخوند میفرمایند:
بل ربما ادعي الإجماع أيضا على حجية خصوص الراجح و استدل عليه بوجوه أخر أحسنها الأخبار و هي على طوائف[1].
آخوند در این فصل میخواهد قاعده شرعیه را در مورد متعارضین تبیین کند. قبل از اینکه به استظهار بپردازند میگویند به اینکه دلیل چه میگوید، کاری نداریم. بلکه خودمان هستیم، یک فرض را در نظر میگیریم و روی آن فرض میخواهیم ببینیم قاعده ابتدائی چیست. آن فرض این است که متعارضین تساقط نمیکنند، هر دو از دست نمیروند و باید یکی از آنها را بگیریم.
روی این فرض قاعده اولیه این است که باید راجح را بگیریم یا نه، مخیّر هستیم؟ فرمودند روی فرضی که عند التعارض تساقط نیست و باید یکی را بگیریم، دوران بین تعیین و تخییر است و قطعاً اگر به ذو الرجحان اخذ کنیم به حجت اخذ کرده ایم، چون یا یک طرف تخییر بوده یا اخذ به آن معیّن بوده است؛ اما دیگری مشکوک است، و با شک در حجیت، مساوی عدم حجیت است. دیروز از آن صحبت شد که این اصل به کجا بر میگردد. حرف بعض الاساطین هم مطرح شد.
برای شما معلوم شد که این بعض الاساطین که مرحوم مشکینی گفته بودند، چه کسانی هستند؟
علی ایّ حال این حرفها زده شد. البته با این مطالبی که فرمودند در ادامه کار داریم. این مساله تخییر کم نیست، بزرگانی که همه آنها بالای سر ما جا دارند، قائل شدند که اصل تساقط است؛ بعد میبینید که این اصل خیلی مشکل دارد و مکرّرا به مشکل بر میخوریم. اگر این رفتوبرگشت ها بهگونهای باشد که نه از باب انانیت و تعصّب و نه از باب نفهمی و جهل، بلکه از باب دل دادن به حرف بزرگان و با این رفتوبرگشتها در نهایت به اطمینان برسد که این مبنا مشکل دارد. وقتی به این اطمینان برسد خودش یک چیزی است. این جور اطمینان ها برای خود شخص خیلی مهم است، یعنی اگر کل کره زمین هم چیزی بگویند، او میگوید من تعصّبی ندارم و نمیخواهم بگویم من چیزی میفهمم اما آنها اشتباه میکنند.
قبلاً مثال میزدم. برخی وقت ها با اینکه مثالها سادهاند، اما برای این جور جاها خیلی به درد میخورد. از افرادی که اهل علوم امروزی هستند کسی که در علوم نظری، ریاضی و فیزیک جایزه نوبل برده باشد، سراغ دارید؟ همه شنیدهاند که دکتر حسابی اینگونه بوده است. ایشان کسی است که در میان ایرانیها جلوه کرده است. کسانی که درس میخوانند و دانشگاه میروند ایشان را قبول دارند و میگویند ایشان آدمی است که دانشمند است. کسی در روستایی نشسته است، یا شمایی که اهل این محل هستید. میبینید این آقایی که ایرانی هست و شما میشناسید، با ماشین دارد میآید. با ایشان صحبتی میشود و میگوید من به منزل فلانی میروم. شما در اینکه ایشان انسان عادیی نیست و نابغه است، شکی ندارید. شما و دیگران شکی ندارید که ایشان خوش فکر و قلیل الخطاء است؛ خطای فاحش ندارد. به شما میگوید من میخواهم به خانه زید بروم. خب شما دهها سال در این محل زندگی کردهاید و صدها بار این کوچهها را رفتهاید، میدانید که در این کوچه خانه زید سومین کوچه است، شکی در آن ندارید. این آقایی که این همه جایزه برده، توقف میکند و میوهای میخرد. وقتی حرکت میکند به جای اینکه به کوچه سوم برود اشتباهاً به کوچه پنجم میرود.
آیا شما میگویید من که سی سال در این محل هستم اشتباه میکردم که خانه زید در کوچه سوم میباشد؟! چون این آقا که نابغه زمان است به کوچه پنجم رفت. آیا ما باید خودمان را تخطئه کنیم؟ این جور کاری میکنید یا نه؟! نه. اگر نمیکنید بهخاطر غرور و انانیت است؟! وقتی این دانشمند است چرا این قدر انانیت دارید؟! میگویید من انانیت ندارم. این چیزی است که به علم رسیدهام و تجربه دارم. این چیزی نیست که بگویم میخواهم روی حرفم بایستم، بلکه من این کوچهها را به قدری رفتهام که خبر دارم.
این مثالی بسیار ساده است. اما کلید خیلی از جاها میباشد، مباحثی است که وقتی رفت و برگشت میکنیم، تمام کوچهها را رفتهایم -این خیلی مهم است- فلذا کسی که در مورد این مسائل به این شکل تحقیق کرده، تا طرف مقابلش حرف میزند، میفهمد که او به کوچهای آدرس میدهد که هنوز نرفته -چون حساب همه را دارد- یا نه کوچهای است که رفته ولی میخواهد تکرار کند و دیگر حوصله بحث هم ندارد، میگوید حرفت را بزن، اما من همه این کوچهها را رفتهام.
برو به 0:07:44
حالِ تحقیق حالِ کسی است که همه کوچهها را رفت و به اطمینان رسیده که این درست نیست، از باب انانیت نیست. بلکه از این باب است که تمام کوچهها را رفته و نمیخواهد بگوید تمام حرفهای من صحیح است. خب، اگر کسی هم بالاتر برود میفهمد که این دارد اشتباه میکند.
این مثال را در مواضع مختلف برای مؤمن عرض کردم. حاج آقا زیاد میفرمودند. در توضیح فرمایش ایشان این مثالها به ذهنم میآمد. زیاد میفرمودند که مؤمن کاری ندارد که عدد شماری کند. اگر همه انسانهای روی زمین را بررسی کنید و ببینید در بین آن هایی که واقعاً به خداوند مؤمن هستند و آن هایی که نیستند، اکثریت با کدام است؟ آیا شما میگویید من باید صبر کنم، فعلاً نمیتوانم به شما بگویم که خدا هست یا نیست! باید نتیجه این آمار بیاید، مثلاً اگر هفتاد در صد مردم گفتند که خدا هست، ما هم میگوییم خدا هست. اما اگر هفتاد درصد گفتند که خدا نیست، یا زمانی شود که ٩٩.٩ در صد بگویند که خدا نیست، ما هم میگوییم خدا نیست. الآن شما چه میگویید؟ با اینکه همه جمعیت میگویند خدا نیست اما یک نفر میگوید خدا هست، میگویید بهخاطر انانیت اوست؟! آدم متعصّب کوری است که میگوید فقط من میفهمم. این همه مردم میگویند خدا نیست؛ اما تنها او میگوید که من میفهمم. این درست است؟ آیا صرف اینکه یک نفر مقابل شش میلیارد نفر قرار گرفته، این استدلال است؟! این میگوید هر چه من میفهمم، درست است. این جور نیست.
اگر خواستید در جایی مثال بزنید، مثالش این شخص است که یک اتوبوس آمده که همه آنها جایزه نوبل گرفتهاند. میخواهند به خانه زید بروند و در کوچه پنجم میپیچند، در حالی که او میداند زید در کوچه سوم است. آیا در اینجا میگویند خودت را تخطئه کن، تو چیزی نمی فهمی؛ او میگوید من در این مسائل تجربه دارم که رفتم و دیدم، از آنها خبر دارم.
در مورد فرمایشاتی که بزرگان فرمودهاند فعلاً آنچه نیاز است، این است که در این کوچهها برویم، همراه این بزرگان برویم و فکر کنیم. وقتی که همراه آنها رفتیم و همه کوچهها را دیدیم، به اطمینان میرسیم که این حرف سر نمیرسد؛ نه اینکه از سرِ این باشد که روی حرف خودش بایستد، این ها نیست؛ راه این است. اگر غیر این رفتیم اشتباه میکنیم.
الآن هم در این بحث عدهای از بزرگان میگویند که اصل تساقط است؛ اما به نظر اصلِ تساقط سر نمیرسد، لوازم آن که در رفتوبرگشت بحث مشخص میشود، سر نمیرسد. همه این حرفهایی که میزنیم هم به این خاطر است که شواهدی پیداکنیم، دیروز هم دیدید، هر چه هم صحبت میکردیم باز به یک سری لوازم برمیگشتیم. که انسان میبیند مجموعهی امور به گونه ای میشود که وقتی آنها را میبینیم، میفهمیم که از ابتدا کار سر نمیرسد، هر چند ممکن است در ابتداء قشنگ جلوه کند و بلکه برای اذهان بزرگانی خوب جلوه کند-عبارت شیخ این بود: «و التحقيق الذي عليه أهله[2]». البته برای جمع بود، نه برای مانحن فیه- ولی باید روی اصل آن تأمل شود.
بعض الاساطین در بحث دیروز را پیدا کردید؟
شاگرد: پیدا نکردیم.
استاد: خیلی خب، بعض الاساطینی باید کسی باشد که به مرحوم مشکینی بیاید؛ یا از فضلای معاصر ایشان باشد یا متقدّم بر ایشان باشد.
برو به 0:12:25
شاگرد: نسبت ایشان با مرحوم میرزای شیرازی چگونه بوده؟
استاد: آسید میرزا محمد حسن؟
شاگرد: بله.
استاد: مثل اینکه ایشان طلبه جوانی بودند و او مرجع وقت باشد. وفات مرحوم میرزا سال ١٣١٢ است.
شاگرد: مرحوم مشکینی شاگرد آخوند بوده است؟
استاد: بله، آخوند هم ١٣٢٧ هستند. یعنی وفات آخوند ١۵ سال بعد از میرزا محمد حسن بوده است. در این پانزده سال مرحوم مشکینی درس صاحب کفایه رفته بودند، معلوم میشود که زمان میرزا هم جزو طلاب و فضلایی بودهاند که می شده تعبیر بعض الاساطین را به میرزا بگویند یا به سائر شاگردان شیخ. از شاگردان شیخ، آمیرزا محمد حسن آشتیانی هستند.
هر دو آمیرزا محمد حسن هستند. ظاهراً آمیرزا محمد حسن آشتیانی عمامه سفید میگذاشتند . آمیرزا محمد حسن شیرازی هم عمامه سیاه می گذاشتند. آمیرزا محمد حسن عمامه سفید میگذاشتند. برخی از میرزاها بودند که به ایشان میر بودند، یعنی از طرف پدر هم سید بودند؛ اما میرزا میشدند و میر زاده بودند.
شجره نامه مرحوم آمیرزا علی حائری را بر سنگ بزرگی در امامزاده جعفر یزد گذاشتهاند. تا سه- چهار نفر جلو میرود و به اجداد ایشان سید فلان میگفتند، اما به خود ایشان هم میر میگویند. ولی در زمان صفویه و قبل و بعد آن بهگونهای بوده که همه میر شدهاند. با اینکه مسلماً سید هستند اما به آنها میر میگفتند. مثل میرداماد و میر سید شریف، که ظاهراً این «میر» لقب رایجی برای خودِ سادات بوده است.
میرزا محمد حسن شیرازی هم که معلوم است سید بوده اند؛ اما شهرت ایشان میرزا بوده است. میرزا محمد تقی هم مسلماً میرزا بودهاند، اما عمامه سفید دارند و شاگرد میرزا محمد حسن شیرازی هستند. هر دو هم شیرازی هستند. به او میرزای دوم میگویند. حالا اینکه این اصطلاح به چه نحوی بوده، باید از خبره این راه سؤال شود.الان که معلوم است تعبیر میرزا برای کسی که مادرش سید است، به کار میرود؛ اما قبلاً در هر دو به کار می رفته یا عنایت خاصی در برخی وجود داشته است، مثلاً پدر و مادرشان سید بودهاند؟ این را باید سؤال کرد.
شاگرد: دهخدا متعرض نشده؟
استاد: شاید متعرض شده باشد.
شاگردان شیخ را عرض میکردم. میرزا محمد حسن آشتیانی، میرزا محمد حسن شیرازی، میرزا حبیب الله رشتی، آمیرزا موسی تبریزی، همه اینها شاگردان حسابی شیخ بودهاند. میرزاحسین قلی همدانی هم شاگرد شیخ بوده، اما اینکه شرح بر کلمات شیخ هم دارد، نمیدانم. علی ایّ حال همه آنها میتوانند بعض الاساطین باشند. مرحوم مشکینی به میرزا حبیب الله هم میتواند بعض الاساطین بگوید.
حالا میخواهم که هم معطّل نشویم و هم مطلب پیش برود و هم به فکر مطالب قبلی هم باشیم، و به یک اطمینان برسیم. همینطوری نباشد که در مقابل دیگری بگوییم شما تساقط میگویید و ما تخییر میگوییم؛ بلکه اگر شما تساقط میگویید ما روی فرمایش شما فکر میکنیم و به آن دل میدهیم، تا جایی که بهوضوحِ اطمینانی برسیم که این مبنا سر نمیرسد. اگر هم واضح نشد در حدی که تقلیدِ مجاز باشد، از اهل خبره تقلید میکنیم. آن جایی هم که تقلیدِ مجاز نیست، اظهار میکنیم که نمیدانیم.
برو به 0:17:15
رفع اشکال متنی در عبارت آخوند
آخوند میفرمایند:
بل ربما ادعي الإجماع أيضا على حجية خصوص الراجح و استدل عليه بوجوه أخر أحسنها الأخبار و هي على طوائف. منها ما دل على التخيير على الإطلاق كخبر الحسن بن الجهم عن الرضا عليه السلام: قلت يجيئنا الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين و لا يعلم أيهما الحق قال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت. و خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه السلام: إذا سمعت من أصحابك الحديث و كلهم ثقة فموسع عليك حتى ترى القائم فترد عليه[3].
«و استدل عليه بوجوه أخر»؛ باید دید مرجع «علیه» چیست. یکی هم ضمیر«هی» داریم.
«أحسنها الأخبار و هي على طوائف»؛ مرحوم مشکینی در مورد ضمیر «هی» فرمودهاند که در آن استخدام است، ایشان فرمودهاند:
في الضمير استخدام؛ إذ المراد من الأخبار هي أخبار الترجيح المدّعى دلالتها عليه، و المراد من الضمير مطلق الأخبار الواردة في مقام العلاج؛ أعمّ منها و من أخبار التخيير و التوقّف و الاحتياط[4].
چون صاحب کفایه فرموده بودند:
«بل ربما ادعي الإجماع أيضا على حجية خصوص الراجح و استدل عليه»؛ استدلال شده به اخباری که دلالت میکند بر حجیت خصوص راجح.
«بوجوه أخر أحسنها الأخبار و هي على طوائف؛ منها ما دل علی التخییر». یعنی چه اخباری که بر حجیت خصوص راجح به آنها استدلال شده، که یکی از آنها ادلّه دال بر تخییر است؟!
لذا مرحوم مشکینی فرمودند در ضمیر استخدام است، یعنی بر حجیت خصوص راجح به وجوهی استدلال شده که اَحسَن آنها اخبار است، اما مطلق اخبار؛ نه آن اخبار دالّ بر حجیت ترجیح. این استخدام است.
«علی طوائف»؛ یعنی مطلق اخبار باب تعادل و تراجیح، نه اخبار دالّ بر ترجیح. خیلیها این استخدام در کلامشان هست. شاید در کلام مرحوم حکیم هم بود.اما صحبت در این است که استخدام در اینجا مبنی بر این است که ضمیر «استدل علیه» را به حجیت راجح میزنند، الاقرب یمنع الابعد که ظاهرش هم همین است.
«بل ربما ادعي الإجماع أيضا على حجية خصوص الراجح و استدل عليه»؛ یعنی استدلال شده بر اینکه راجح حجت است.
اما اگر بگوییم «واستدل علیه» به اصل مطلب بخورد و «و لایخفی» بین راه بود. ابتدای بحث فرمودند:«لا يخفى أن ما ذكر من قضية التعارض بين الأمارات إنما هو بملاحظة القاعدة في تعارضها وإلّا فربما يدعى الإجماع على عدم سقوط كلا المتعارضين» سپس فرموده اند: «واستدل علیه بوجوه اخر»؛ یعنی به وجوه دیگری غیر از این اجماعی که ذکر شده است.
شاگرد: یعنی استدلال شده بر عدم سقوط کلاالمتعارضین؟
استاد: بله، استدلال بر عدم سقوط است؛ نه بر ترجیح راجح. اگر این را بگوییم یعنی صاحب کفایه «ولایخفی» را گفتند، بعد رفتند سراغِ ادامهیِ مطلب ابتدای فصل. موضوع این فصل عدم سقوط اخبار متعارض بود، اجماع هم بر عدم سقوط ادعا شده است. «واستدل علیه» یعنی استدلال شده بر عدم سقوط و اینکه قاعده تساقط نیست. «بوجوه اخر» یعنی غیر آن اجماعِ بالا، نه این اجماعی که الآن خواندیم.
«احسنها الاخبار و هی علی طوائف». اگر منظور این باشد دیگر «هی» استخدام نیست و صاف است.
علی ایّ حال هرچه باشد ما باید به اینها برسیم.
دو نکته در اینجا جالب است. این نکتهها یادم نرود. در فرمایش علماء نگاه کردهام. خدمت شما عرض میکنم، شما هم فکر بکنید، روی کاغذ یادداشت بکنید. روی آن تأمل کنید.
یک نکته این است که وقتی قاعده اولیهیِ تساقط سر نرسید، قاعده بعدی چیست؟ توقف یا احتیاط یا .. است؟ آیا ترجیح داریم یا نداریم؟ وقتی ترجیح در کار است، اختلاف است. وقتی ما راجح و مرجوح داریم باید چه کار کنیم؟ در متکافئین چطور؟ یعنی فرض گرفتیم که ترجیحی در کار نیست. اینجا از جاهای جالب است. مرحوم شیخ در رسائل دارند که ولو اصل تساقط است، اما در متکافئین «استفاضت بل تواترت»؛ اخبار مسنفیض بلکه متواتر است که بین متکافئین تخییر است.
عبارت در رسائل به این شکل است، ایشان در رسائل فرمودهاند:
برو به 0:22:24
هذا ما تقتضيه القاعدة في مقتضى وجوب العمل بالأخبار من حيث الطريقيّة، إلّا أنّ الأخبار المستفيضة بل المتواترة قد دلّت على عدم التساقط مع فقد المرجّح و حينئذ فهل يحكم بالتخيير، أو العمل بما طابق منهما الاحتياط، أو بالاحتياط و لو كان مخالفا لهما، كالجمع بين الظهر و الجمعة مع تصادم أدلّتهما، و كذا بين القصر و الإتمام؟ وجوه، المشهور- و هو الذي علیه جمهور المجتهدين- الأوّل؛ للأخبار المستفيضة، بل المتواترة الدالّة عليه[5]
این خیلی مهم است که شیخ میفرمایند عند التعارض و التکافیء اخبار مستفیضه بلکه متواتره دالّ بر تخییر است. این یک قول.
قول دیگر را در منتهی از صاحب ضوابط نقل کرده بودند. صاحب ضوابط هم معاصر شیخ بودند. شاگرد شیخ علی کاشف الغطاء بودند. بلکه خیلی ها هم میگویند مطالب صاحب ضوابط- ظاهراً خودشان هم فرمودند- تقریرات شیخ علی است. شیخ علی پسر کوچک شیخ جعفر بودند و خیلی هم یدِ طولایی در فقه و تدریس داشتند. برخی شیخ موسی که برادر بزرگتر بودند را بر ایشان برتری میدهند، اما بههر حال جلالت شیخ علی هم معلوم است. خود شیخ هم شاگرد شیخ علی بودند.
به صاحب ضوابط نسبت دادهاند که اخبار دال بر تخییر چند خبر است که همهی آنها ضعیفه اند، تنهایکی از آنها درست است. این خیلی مطلب مهمی است و باید روی آن تحقیق کنید که این دو معاصر-شیخ و صاحب ضوابط- خلاف هم میگویند. شیخ می گوید روایات دال بر تخییر متواتر هستند اما صاحب ضوابط میگویند چند روایت است که همه آنها ضعیف است و تنها یکی از آنها درست است، یعنی میخواهند تخییر را رد کنند.
شاگرد: آیا اینکه تخییر رد شود، به این معناست که تساقط حفظ شود؟
استاد: نه، بنا شد که یکی از آنها باشد. وقتی فرض گرفتیم ترجیحی نبود و تکافی بود، باید توقف کنیم؟ احتیاط کنیم؟ یا تخییر است؟ شیخ فرمودند جمهور مجتهدین و مشهور می گویند: عند التکافیء تخییر است؛ اخبار مستفیضه بل المتواتره بر آن دلالت دارد. صاحب ضوابط فرمودند که روایات دال بر تخییر عند التکافؤ ضعیف است.
شاگرد: ضوابط در نرمافزار هست؟
استاد: من پیدا نکردم. نمیدانم چاپ شده یا نشده است. کتاب خیلی خوبی است و حاج آقا هم از آن زیاد نقل میکرد.
شاگرد: این کلام ضوابط در جایی نقل شده؟
استاد: ظاهراً مرحوم مروّج نقل کرده بودند.
برو به 0:27:12
شاگرد٢: منافاتی دارد که در یک طرف شیخ ادعای تواتر و استفاضه بکند، اما دیگری همه آنها را تک تک سنداً بررسی کند و ببیند که مجموع آنها به جز یکی ضعیف است؟ آیا این دو یکدیگر را نفی میکند یا نمیکند؟
استاد: نه، صحبت سر نحوه برخورد است. کسی که میخواهد تخییر را سربرساند، میگوید که این روایات متواتر و مستفیض است. اما کسی که میخواهد خدشه بکند به تکتک آنها نگاه میکند و میگوید مطلب سر نمیرسد. حال کدام یک از این ها اولویت دارد؟
ظاهراً کار شیخ اولویت دارد. حالا تواتر آن هیچ، مرحوم مروّج هم مستفیض بودن آن را قبول کردند؛ ولی اصل آن را نمیتوان انکار کرد. یعنی این همه روایات را تکتک بررسی کنیم و بگوییم این مرسل است وآن ضعیف است، پس هیچی، دست ما کوتاه است.
مقالهای از یک سنی دیدم که از خودِ اهلسنت یازده طریق-نه یازده کتاب- آورده بود که «انما ولیکم الله[6]» وقتی نازل شد که امیرالمؤمنین انگشتر خود را به فقیر دادند. خب چهکار کرده بود؟ میگفت شیعه ها دروغ میگویند، اینها میگویند امیرالمؤمنین انگشتر داده و بعد آیه نازل شده است، لکن این دروغ است، چرا که روایات شیعه که ضعیف است. در سند روایات سنی هم گشته، در هر مورد یک رجالی پیدا کرده که در مورد یک نفر در آن سند گفته «مطعون فیه» یا «فیه تشیع» و از همان حرفهایی که میدانید زده است، لذا میگوید تمام شد.
یازده طریق در این همه کتاب را بررسی میکند و میگوید فلان جای آن اشکال دارد، در نتیجه همه روایات کنار میرود و روایات شیعه هم که برای خودشان است، لذا هیچ چیزی باقی نمیماند. دنبالهی آن جالب بود. پس ثابت شد که اِی جوان های شیعه دست از تشیع بردارید و بیایید سنی شوید.
این درحالی است که یازده طریق را خود شما سنیها ذکر کردهاید. کتابهای شما پر شده است. اینها علمای شما بودهاند. آیا این درست است که بگردید و بگویید فلان راوی ضعیف است؟! این کذا است و آن کذا است، پس بیایید سنی شوید!
منظور اینکه راه به این شکل نیست. اطمینان عقلائی از یک راههایی حاصل میشود. چرا میگویند «یمتنع تواطئهم علی الکذب»؟ زیرا مبنای تواطئ بر احتملات است، وقتی مجموع نقلها را میبیند، همه ضعیف و دروغ است؟! این هایی که به هم ربطی ندارند، همه دروغ اند؟ تعداد زیادی سند متصل و مختلف هست، در همهی این نقلها دروغ های مثل هم گفته اند؟! در اینها دهتا ضعیف وجود دارد ولی به هم ربطی ندارند. با اینکه اینها به هم ربطی ندارند با یک دیگر تبانی کردهاند که یک دروغ مثل هم بگویند؟!
منظور اینکه خیال میکنید راه شیخ، اولویت بدوی دارد. حالا تا برسیم و آن را بررسی کنیم. این نکته اول. نکته اول برای این بود که ما با این نوع از بحث روبرو هستیم که در آن دو ادّعای مختلف هست.
نکته دوم هم که جالب است و باید مد نظر ما باشد، این است که علماء مفصّل بعد از شیخ تذکر دادهاند که یکی از تمرینهای روایات باب تعادل و تراجیح روایات خود باب تعادل و تراجیح است. یعنی ما وقتی میخواهیم متعارضین را حل کنیم و برای آنها فکری کنیم، به ادله باب تعادل و تراجیح مراجعه میکنیم، یعنی از باب ادله تعادل و تراجیح، تعارض در آنها را حل کنیم؛ درحالیکه در خود ادله تعادل و تراجیح تعارض هست. خب، این را باید چه کار کنیم؟
عدّهای تعارض بین آنها را به حکومت حل کردهاند. عدّهای به تخصیص، عدهای به راههای دیگر آن را حل کردهاند. خود ادله تعادل و تراجیح مبتلا به تعارض هستند. پس مصداق خودشان هستند.
اولاً این منافاتی ندارد. زیرا همانطور که علماء فرمودهاند ما ضوابطی داریم که میتوانیم آنها را بر باب تعادل و تراجیح حاکم کنیم. علاوه بر اینکه این ادله باب تعادل و تراجیح که خودش مبتلا به تعارض است، میخواهند بگویند که اگر میخواهی با بی عقلی و بدون نگاه کردن یک چیزی بگویید، ممکن نیست؛ راه انسانیت و عقل و فهم این نیست، همینجا در علاج تعارض، تعارض است، یعنی چارهای ندارید مگر اینکه -و اساس کار این است که- به درایت و فهمی که عقلائی است، مراجعه کنید.
اول کافی روایت بیستم بود. ابن سکّیت از امام-به نظرم امام هادی علیهالسلام بودند- سؤال کرد؛ حضرت موسی زمانی آمدند که سحر بود. معجزه ایشان برای اتمام حجت، سحر بود. حضرت عیسی وقتی مبعوث شدند به تعبیر امام الزمانه[7] – بهمعنای آفات و مریضی- بسیار زیاد بود. پزشکی و طب هم پیشرفتهایی کرده بود و اطبائی آمده بودند اما مردم همچنان مبتلا بودند. الآن هم همین است، با این همه پیشرفت میگویند تنها راه این است که خوب دستتان را بشویید. آن زمان هم همین بود، طب پیشرفت کرده بود اما میدیدند کار مانده است. حضرت فرمودند حضرت عیسی آمدند و «أبرأ الأكمه باذنه» و چیزهایی از این سنخ. کاری کردند که همان چیزی که برای مردم مطرح بود، بالاترین آن را ببینند.
برو به 0:34:17
زمان پیامبر خدا چه شد؟ قبل از ایشان به الفاظ و کلام عنایت استقلالی نمیشد، تنها آلتی برای محاورات بود. بُرههای گذشت و مسأله لسان راسخ شده بود، ذهن بشر به اهمیت ادبیات متوجه شده بود -جلوه کردن ادبیات برای همه وقت نیست، ممکن نیست. باید مدتی بگذرد و مسائل سطح پایین زبان ملکه شود تا به سطح ادبیات برسد- در آن زمان به آن سطح رسیده بودند، یعنی کاملاً فرهنگ ادب و شعر آن زمان میفهمیدند و به خود کلام عنایت داشتند؛ لذا قرآن کریم آمد و معجزه پیامبر اسلام در همان جهتی شد که «مثل آن را بیاورید»، یعنی به گونه ای بود که نشان دهد شما که این همه اهل کلام شدید، اگر میتوانید مثلِ آن را بیاورید؛ اما آنها عاجز شدند. عاجز شدنی که روایات بحث تحدّی به آن اشاره دارد؛ که اصلاً خصوصیت قرآن این بود که همه معجزات انبیاء دیگر رفتنی بود؛ وقتی حضرت موسی رفتند عصای ایشان دیگر نیست. حضرت عیسی رفتند و دیگر احیاء نیست. امّا معجزه پیامبر اسلام ماندنی شد. این ماندنی شدن را هم پیامبران قبلی تذکر میدادند. در تفسیر امام هست که حضرت فرمودند پیامبران قبلی فرمودند پیامبر بعدی که میآید «يأتي بكتاب بالحروف المقطعة[8]». یعنی خصوصیت قرآن که انبیاء تذکر میداند این بود -خیلی مهم است- میگفتند کتابی میآورد که حروف را جدا میکند، میگوید «الم»، «کهیعص». حالا این چه خصوصیتی در آن هست که وقتی پیامبران میخواستند از آن یاد کنند، این خصوصیت را میگفتند.
حالا اینکه امام هادی علیه السلام جواب ابن سکیت را این دادند، خیلی در آن حرف است، ظاهری دارد که وقتی در آن ظریف میشوید میبینید چیزهای دیگری در آن هست.
علی ایّ حال فرموند که معجزه پیامبر اسلام کلام بود. حالا چهجور کلام معجزه بود؟ توسعه دارد. از حروف مقطعه بگیرید تا … . پس معجزه پیامبر کلام شد. آن هم کلامی که ماندگار است. ابن سکیت گفت پیامبر آمدند و کلام هست، اما هنوز در دنباله آن اختلاف هست، الآن حجت چیست؟ در اینجا بود که حضرت طبق آنچه که در روایت دیگر هست: «ان لله علی الناس حجتین؛ حجه ظاهره و حجه باطنه»، در جوابِ ابن سکیت که پرسید:«فما الحجه الیوم؟» حضرت فرمودند «العقل». الآن آن چه که به وسیله آن اتمام حجت میشود عقل است.
ابن سکّیت از علمای بزرگ عصر خودش بود که متوکّل او را شهید کرد. سرجای خودش بحثش مفصّل است. آن روز که صحبتش شد، رفتم دیدم، شاید متجاوز از ١٠-١۵ مورد منابع مهم اهلسنت همه این را آوردهاند[9]. متوکّل از ابن سکّیت پرسید پسرهای من نزد تو محبوب تر هستند یا حسنین؟ او هم بدون هیچ چیزی، گفت قنبر-خود سنّی ها این را آوردهاند- یعنی قنبر که غلام امیرالمؤمنین است از تو و پسران تو نزد من محبوب تر است. این را گفت و او شهیدش کرد. همه اهلسنت این را دارند.
یک پاورقی از صبحی صالح بود که گفته بود: «قتله متوکل بسببٍ مجهول»، خیلی عجیب است.
ابن سکیت چه گفت؟ وقتی پرسید حجت امروز چیست و حضرت فرمودند عقل، گفت «والله ذاک الجواب». جوابی است که به خال میخورد. وقتی عالمی سوال میکند از مسئله ای که برایش مطرح بوده، امام میفرمایند امروز عقل است.
لذا علاج این اخبار متعارضه به حمل شایع به ما همین را میگویند که اگر بخواهی عقل را پشت خط بگذارید و بگویید فعلاً با آن کاری ندارم، حتی در علاج خودِ تعارض مبتلا به تعارض میشوید. پس نمیتوان گفت که ما عقل را کنار میگذاریم، از حرفهایی است که در برخی از کلمات دیده میشود، ممکن نیست عقل را کنار بگذاریم. این هم نکته دوم است. یعنی خود علماء تذکر دادهاند که حتی در ادله علاج تعارض مبتلا به تعارض هستیم، پس باید با حساب بیشتری باز کنیم و پاشنه ی محکم تری بکشیم برای برخورد با مباحث تعارض، بهگونهایکه کاملاً از ادله سر در بیاوریم و مبتلا به تعارضی نشویم که منجر به دور شود. این هم نکته دوم.
حالا روایات را به ترتیبی که ایشان فرمودهاند، میخوانیم. آخوند در کفایه فرمودهاند:
منها ما دل على التخيير على الإطلاق كخبر الحسن بن الجهم عن الرضا عليه السلام: قلت يجيئنا الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين و لا يعلم أيهما الحق قال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت. و خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه السلام: إذا سمعت من أصحابك الحديث و كلهم ثقة فموسع عليك حتى ترى القائم فترد عليه[10]
«منها ما دل على التخيير على الإطلاق»؛ بهطور مطلق فرمودند وقتی دو چیز متعارض شد، مخیّر هستید.
«كخبر الحسن بن الجهم عن الرضا عليه السلام: قلت يجيئنا الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين و لا يعلم أيهما الحق قال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت»؛ صدری هم دارد که فعلاً میخواهم با روایات آشنا شوید، بعداً بیشتر از آن صحبت میکنیم. این روایت فقط در احتجاج[11] است، سند هم ندارد.
برو به 0:40:25
«و خبر الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله عليه السلام: إذا سمعت من أصحابك الحديث و كلهم ثقة فموسع عليك حتى ترى القائم»؛ یعنی تا زمانیکه حضرت صاحب را ببینی، یا امام هر عصری را ببینی که حالا بعداً استظهار میکنیم.
« فترد عليه»؛ «فتَرُدّ علیه» یا «فَتَرِد علیه». «تَرِد علیه» یعنی بر ایشان وارد شوید و از او سؤال کنید. «فتَرُدّ علیه» یعنی سوالت را به او رد کنید. مصدر این روایت هم مثل روایت قبلی تنها از احتجاج[12] است، سند هم ندارد، یعنی همان نکته ای که صاحب ضوابط هم گفتند که روایات تخییر ضعیف است.
سپس فرموده اند:
و مكاتبة عبد الله بن محمد إلى أبي الحسن عليه السلام: اختلف أصحابنا في رواياتهم عن أبي عبد الله عليه السلام في ركعتي الفجر فروى بعضهم صل في المحمل و روى بعضهم لا تصلها إلا في الأرض فوقع عليه السلام موسع عليك بأية عملت. و مكاتبة الحميري إلى الحجة عليه السلام إلى أن قال في الجواب عن ذلك حديثان إلى أن قال عليه السلام: و بأيهما أخذت من باب التسليم كان صوابا إلى غير ذلك من الإطلاقات[13].
«و مكاتبة عبد الله بن محمد إلى أبي الحسن عليه السلام: اختلف أصحابنا في رواياتهم عن أبي عبد الله عليه السلام في ركعتي الفجر»؛ دو رکعت نافله صبح را چطور بخوانیم؟
«فروى بعضهم صلّ في المحمل»؛ در کتاب ما «فی الحمل» دارد یا «فی المحل» دارد، در کتاب شما «فی المحمل» است؟ در کتاب ما دو نسخه نقل شده، در نسخه بالایی «فی المحل» است، و در اصل متن «فی الحمل» است، در کتاب ما اصلاً «محمل» نیست؛ ظاهراً همان «محمل» درست است و آن را باید بگوییم. کتاب شما را شاید با توجه به مصدر تصحیح کردهاند.
شاگرد: اگر از مصدر تصحیح کنند اشاره میکنند، اما اینجا اشاره نکردهاند.
«و روى بعضهم لا تصلها إلا في الأرض»؛ حتماً از محمل پیاده شو و نماز بخوان.
«فوقع عليه السلام»؛ یعنی حضرت جواب نامه را دادند.
«موسع عليك بأيةٍ عملت»؛ تنوین در «بایةٍ» بدل از عوض است، یعنی به هر کدام از روایات عمل کنی بر تو موسّع است. این روایت در احتجاج آمده و ظاهراً در تهذیب[14] هم هست.
شاگرد: جالب است که در این روایت امام نفرمودند که این درست است و آن درست نیست.
استاد: بله، بحثهایی دارد که بعداً میآید که چرا خود معصومین اینگونه فرمودهاند و تعیین نکردهاند. وجه هایی دارد که بعدا در مورد آنها بحث میکنیم، هنوز با اینها کار داریم.
«و مكاتبة الحميري إلى الحجة عليه السلام إلى أن قال في الجواب عن ذلك حديثان إلى أن قال عليه السلام: و بأيهما أخذت من باب التسليم كان صوابا»؛ این مکاتبه در احتجاج سند ندارد، اما مرحوم شیخ طوسی در کتاب الغیبه[15] با سند آوردهاند. در کتاب شما از الغیبه آدرس دادهاند؟
شاگرد: نه، از احتجاج آدرس دادهاند.
استاد: به نظرم با سند خوب در الغیبه آوردهاند.
« إلى غير ذلك من الإطلاقات»؛ «غیر ذلک» چیست؟ شیخ انصاری که فرمودند اخبار متواتره. کسانی که این مطالب را نقل کردهاند، دو روایت دیگر را هم آوردهاند. یکی روایتی است که مرحوم کلینی در ابتدای کافی نقل میکنند؛ «في رواية أخرى بأيهما أخذت من باب التسليم وسعك[16]». که نظیر همان روایتی است که در مقدمه گفته اند. آن چه در مقدمه گفته اند، دارد:«بایهما اخذتم من باب التسلیم وسعکم[17]». اما وقتی بعداً در روایات وارد میشوند، میفرمایند «بایهما اخذت من باب التسلیم وسعک».
این یک روایت است که کلینی نقل کرده است و برای آن سند هم نیاورده اند. در روایت قبل از «وسعک» هم دارد که «صبر کن»، حالت «ارجاء» دارد.
روایت دیگری هم که قابل تأمل و فکر است که صاحب کفایه به آن اشاره نکردهاند، خیلی مهم است. در مورد زن نفساء[18] است. زنی که زائو هست باید ده روز نفاس بگیرد و بعد از آن استحاضه است وباید نماز بخواند یا ١٨ روز یا ٢٣ روز؟ در این روایت هست که حضرت فرمودند روایات مختلف است، هر کدام را میخواهد اخذ کند. اگر خواست ده روز نفاس میگیرد و روز یازدهم نماز میخواند و اگر خواست هم ١٨ روز نفاس میگیرد. این روایت از نظر موردی مهم است. و بعداً برای فکر ما کار ساز است.
شاگرد: مستدرک از فقه الرضا نقل میکند.
استاد: بله، روایت فقه الرضا است. البته خود فقه الرضا محل کلام است. عدهای میگویند بله و عدهای میگویند نه. حاج آقا میفرمودند حجیت دارد و مثل سائر کتابهاست، یعنی باید نگاه کنیم و روایات آن را بررسی کنیم. این جور نیست که کتاب را زمین بگذاریم، بلکه مثل سائر کتب روائی است، بلکه در خیلی از جاها از فقه الرضا تعریف میکردند به اینکه معلوم است که متن آن از همان کارخانه است.
برو به 0:46:52
شبیه همین را در اخبار تعادل و تراجیح دارد- شاید روایت ابن جهم بود-. حضرت فرمودند وقتی روایتی برای تو میآید به قرآن و سائر روایات دیگر عرضه کن و ببین آیا این روایت به آنها شبیه است یا نه؛ «تُشبِهُها»[19]. اما معصوم با این «تُشبِهُها» به ما راه را یاد میدهند. تعبیری که حاج آقا داشتند این بود که میفرمودند این از همان کارخانه است. والّا شیعه نیست و آن عقلی که معصومین از او میخواهند را ندارد. وقتی یک روایت میآید ببین آیا مارک کارخانه دارد یا نه؛ یعنی روز اول نیست که با مَسلک ما آشنا شدی، محکمات میدانی، نظام فکری را میدانی، روایات ما را میدانی. اینهایی که برای تو ثابت است را ببین و این را با آنها بسنج و ببین آیا به آنها شباهت دارد یا نه «تُشبِهُها ام لا»، ببین برای یک کارخانه است؟ این خیلی مهم است.
و لذا حتی اگر بین خود اخبار تعادل و تراجیح، باید تعادل و تراجیح اعمال شود، این مانعی ندارد. این تمرینی برای خودت است، بلکه همه اینها تمرینی است برای حجیتی که معصومین از شیعیان خود انتظار دارند.
والحمدلله رب العاملین
کلید: تعارض الادله، اخبار علاجیه، اخبار تعادل و تراجیح، تعارض اخبار علاجیه، تعارض اخبار تعادل و تراجیح، اتحاد ساختاری روایات، روایات تخییر، روایت حسن ابن جهم، تواتر، تواتر روایات ضعیفه، ابن سکیت، انما ولیکم الله و رسوله،
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 442
[2] فرائد الأصول، ج4، ص: 25
[3] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 442
[4] كفاية الاصول ( با حواشى مشكينى )، ج5، ص: 167
[5] فرائد الأصول، ج4، ص: 39
[6] المائده ۵۵
[7] إن الله بعث عيسى ع في وقت قد ظهرت فيه الزمانات؛ الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 24
[8] قال: و قال الصادق ع ثم الألف حرف من حروف قولك «الله» دل بالألف على قولك: الله. و دل باللام على قولك: الملك العظيم، القاهر للخلق أجمعين و دل بالميم على أنه المجيد [الكريم] المحمود في كل أفعاله.و جعل هذا القول حجة على اليهود. و ذلك أن الله تعالى لما بعث موسى بن عمران ع. ثم من بعده من الأنبياء إلى بني إسرائيل، لم يكن فيهم [أحد] إلا أخذوا عليهم العهود، و المواثيق ليؤمنن بمحمد العربي الأمي المبعوث بمكة، الذي يهاجر [منها] إلى المدينة، يأتي بكتاب بالحروف المقطعة افتتاح بعض سوره…. التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 63
[9] ويروى أن المتوكل نظر إلى ابنيه؛ المعتز والمؤيد، فقال لابن السكيت: من أحب إليك هما، أو الحسن والحسين ؟فقال: بل قنبر. فأمر الأتراك، فداسوا بطنه، فمات بعد يوم. وقيل: حمل ميتا في بساط. وكان في المتوكل نصب – نسأل الله العفو -. سير أعلام النبلاء ط الرسالة (12/ 18)
[10] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 442
[11] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 357
[12] همان
[13]كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 442
[14] في كتاب لعبد الله بن محمد إلى أبي الحسن ع اختلف أصحابنا في رواياتهم عن أبي عبد الله ع في ركعتي الفجر في السفر فروى بعضهم أن صلهما في المحمل و روى بعضهم أن لا تصلهما إلا على الأرض فأعلمني كيف تصنع أنت لأقتدي بك في ذلك فوقع ع موسع عليك بأية عملت. تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج3، ص: 228
[15] الغيبة (للطوسي)/ كتاب الغيبة للحجة، النص، ص: 379
[16] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 66
[17] قبول ما وسع من الأمر فيه بقوله عليه السلام: «بأيما أخذتم من باب التسليم وسعكم». الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 9
[18] و النفساء تدع الصلاة أكثره مثل أيام حيضها و هي عشرة أيام و تستظهر بثلاثة أيام ثم تغتسل فإذا رأت الدم عملت كما تعمل المستحاضة و قد روي ثمانية عشر يوما و روي ثلاثة و عشرين يوما و بأي هذه الأحاديث أخذ من جهة التسليم جاز. الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 191
[19] ما روي عن الحسن بن الجهم عن الرضا ع قال: قلت للرضا ع تجيئنا الأحاديث عنكم مختلفة قال ما جاءك عنا فقسه على كتاب الله عز و جل و أحاديثنا فإن كان يشبههما فهو منا و إن لم يشبههما فليس منا قلت يجيئنا الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين فلا نعلم أيهما الحق فقال إذا لم تعلم فموسع عليك بأيهما أخذت. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص: 357