مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 94
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و يمكن أن يقال: لا وجه للخصوصيّة في الموضوع له هنا و إن قيل بها في أسماء الإشارة و نحوها، لأنّ الصلاة مثلا، كالقيام و الركوع و السجود، إلّا في اعتبار الاجتماع فيها، فتكون- كأسماء الأعراض المقوليّة- عامّة في الوضع و الموضوع له؛ و لو فرض التخصيص بالأصناف المذكورة- مع أنّه على خلاف الواقع- فلا يزيد على الاشتراك اللفظيّ الواقع في أسماء الأجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناس غير مجتمعة تحت جامع وحداني؛ فإنّ المانع عن التمسّك بالإطلاق، كون الموضوع له- أيّا ما كان- صحيحا، كان الاشتراك بين الأصناف الصحيحة لفظيّا أو معنويّا، كما هو واضح؛ فعدم صحّة التمسّك بالإطلاق، لا فرق فيه بين الالتزام بعموم الموضوع له أو خصوصه بالجزئيّة الإضافيّة المذكورة»[1].
استاد: شما چگونه حل کردید؟
شاگرد: آنجا فرموده بودند «لمسیس الحاجة».
استاد: «لمسیس الحاجة» یعنی حکمت عقلائی داشته باشد.
شاگرد: آنجا در واقع تصویری که فرموده بودند این بود که ناهی عن المنکر ملحوظ حال وضع باشد و وضع برای چیزی باشد که أخص از این است، متبیّن هست. تصویر این است که در واقع شارع مقدس به هر صنفی که امر فرموده، به واسطه هر امری، برایش وضع هم کردهاند، آنجا فرمودهاند «بالقیاس إلی الأمر»، اینجا هم از همان استفاده میکنند. به واسطه هر امری، وضع انجام میشود، برای آن صنف خاص. امر به این صنف خاص، باعث میشود صلات برای این صنف خاص وضع بشود. فی الجمله همه اینها باهم به اصطلاح یک طبیعی صلات میشود، که اینها اصناف آن باشند.
استاد: البته بر اساس این توضیح شما، وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص نخواهد بود. هر کدام به صورت جدا جداست و هر امری وضع جدایی دارد. اما در وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، باید یک وضع باشد.عام را در نظر میگیرد و برای آن وضع میکند. امّا اگر هر امری، خودش وضع باشد که وضعها متعدد میشود.
شاگرد: خب آن کلی را در نظر گرفته است. بعد میبیند در این شرایط، با یک ترکیبی از آن اجزاء و شرایط، در این حالت، آن را می آورد یا برای آن وضع میکند. یا کل را با هم در نظر گرفته است، لزومی ندارد؛ ولی به هر صورت به این امرها متجلّی شده است.
استاد: وإلاّ اگر خاص بود که وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص میشد. امروز مولی میخواهد برای مسافر امر بکند. خب پس کلّی صلات مسافر را در نظر میگیرد، به همان امر میکند. دیگر لزومی ندارد کلّی عام صلات را در نظر بگیرد. آن عامّ را چه زمانی در نظر میگیرد؟ برای اینکه فعلاً نمیتوانند این خاصها را در نظر بگیرد، آن عام را در نظر میگیرد برای وضع یکجا برای خاص.
شاگرد: برای اینکه آن غایت، آن متبیّن که ناهی عن الفحشاء است، آن در ذهن است -اگر ذهنی فرض بگیریم- بعد اینها آمده به عنوان چیزهایی که در واقع آن را تامین میکند. امّا در اینجا فرموده «عموم الموضوع له» یا خصوص آن، این تاثیری در عدم صحت تمسّک به اطلاق ندارد. این «لا وجه» که در اینجا میفرمایند، شاید ما نتوانیم -با آن چیزی که قبل فرمودند که شاید ما بتوانیم مانعی از تمسّک به اطلاق نداشته باشیم «لو تمّ مقدماته»، حالا اینجا میخواهند بفرمایند چون آن مقدّمات تمام نیست یا اینکه چون مشکل ما از جای دیگری است، وجهی نداریم بخواهیم این طریق ثانی را پیش بگیریم.
اینجا می فرمایند «کالقیام و الرکوع و السجود»، بعد می فرمایند «عامة فی الوضع و الموضوع له» شاید منظورشان این نباشد که وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام؛ بلکه دارند از آن جهتی به مساله نزدیک می شوند که هم وضع و هم موضوعٌله، به لحاظ اینکه خاص حقیقی نیستند، هر دو عام هستند و همان مشکلی که ما برای عام بهطور کلی داشتیم، برای این هم داریم.
و لذا اینجا «عامة فی الوضع و الموضوع له» به این معنی نیست که ایشان دست برداشتهاند و میخواهند بگویند ولو ما به همین طریق ثانی در نظر بگیریم، وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام است؛ نه، وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص است، به آن شکلی که جزئی اضافی است، امّا اگر به همان جزئی اضافی به وجهی نگاه بکنیم، باز عامّ است و همان مشکلاتی که برای عموم موضوعٌلَه، در موقعی که وضعْ عام، موضوعلهْ عام بود، وجود داشت، بر این هم متفرّع میشود. حالا من اینگونه به ذهنم رسید. به این بیان که در این عبارت «لا وجه»، نه اینکه بخواهند بگویند اصلاً چیز نیست.
استاد: شما یک بار این «لا وجه للخصوصیّة» را این گونه معنا میکردید که «لا ثمرة للخصوصیة».
شاگرد: بله. ما رفتیم به سراغ آن، برای اینکه بخواهیم …، حالا شاید این یک اولیّتی در ذهن ما داشت برای اینکه می توانستیم ظاهراً تمسّک به اطلاق بکنیم، ولی الان وقتی نگاه میکنیم میبینیم خب، اینکه باز از همان جهت مبتلیبه مشکل است، فلذا وجهی ندارد که بخواهیم قائل به خصوصیّت در موضوعٌله بشویم.
استاد: بعد از آن هم پس «و إن قیل بها» یعنی «و إن قیل بثمرة»، نه به «خصوصیّة»؟!! «و إن قیل بها» به «خصوصیة» برمیگردد و نقض فرمایش شما است.
شاگرد: همان «خصوصیّة» است دیگر.
استاد: نقض میکند. شما می گفتید خصوصیّت را می پذیریم، ثمرهای ندارد. ایشان فرمودند «لا وجه للخصوصیة و إن قیل بها»، در آنجا.
برو به 0:05:16
شاگرد: بله. در آنجا قائل به خصوصیّت شدند.
استاد: پس یعنی اینجا نمی شویم.
شاگرد٢: در اسماء به نحو خصوصیّت قائل شد، به نحو یک ویژگی، نه به عنوان یک ثمره. قرینه آن را هم نشان میدهد.
شاگرد: حالا من یکی دو بار بر روی عبارت مرور کردم، بیشتر این معنا به ذهنم رسید.
استاد: حالا من عبارت را سریع میخوانم. البته دیروز هم خواندم. باز ببینیم که آیا مشکلی باقی میماند یا نه.
«یمکن أن یقال» که دیروز عرض کردم برای ردّ مطلب قبلی است با تعبیر «یمکن أن یقال» که «لا وجه للخصوصیّة فی الموضوع له هنا». طریق دوم که موضوعٌله را در أسماء عبادات، وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص به خاص اضافی گرفتند، وجهی ندارد. «و إن قیل» به خصوصیّت، یعنی وضعْ عام، موضوع لهْ خاص.
شاگرد: در آنجا مجبور بودیم دیگر.
استاد: بله.
شاگرد: در آنجا مجبور بودیم و به آن قائل شدیم. ولی در اینجا چون ثمرهای برای ما ندارد و اجباری هم نداریم، فرقی با ما بقی چیزها نمیکند، ثمره ای ندارد، پس وجهی ندارد.
استاد: پس قائل به وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص نمی شویم.
شاگرد: بله، قائل نمی شویم.
استاد: نه اینکه بگوییم قائل میشویم، ولی ثمره ندارد.
شاگرد: ممکن است قائل بشویم. ایشان امکانش را دفع نمیکنند.
استاد: بله، امکان را درست می فرمایید. در «لا وجه» نمیگویند محال است. «لا وجه» یعنی وجهی ندارد، یعنی عقلائی نیست. وقتی طبیعت کار این است، «لا وجه» نمیگویند یعنی «یستحیل». «لا وجه للخصوصیة هنا فی الموضوع له و إن قیل» در آنجا. آنجا بگوییم اینجا وجهی ندارد. چرا؟ همان تحلیلی که قبلاً داشتیم. وقتی میخواهیم اسامی عبادات را وضع بکنیم، ما با اخطار، با تصوّر و با درک ذهن کار داریم، که ذهن نماز را درک بکند؛ نه اینکه یک چیزی را به عنوان کاری برای ذهن، که وسیلهای دست ذهن باشد که با او کاری انجام بدهد. آنجا میبایست این کارها را بکند، امّا اینجا که نیازی نیست. «لا وجه» یعنی آن وجهی که در آنجا بود، اینجا نیست. به هر نحو، آن ارتکازی که از آن وجه داریم. آن وقت تعلیل «لا وجه» حکیمانه نیست.
«لأنّ الصلاة» مثل قیام و رکوع و سجود است. تفاوت آن فقط در این است که در این چند تا، با یکدیگر اعتبار اجتماع کردهایم. وقتی چند تا چیزی را که اسم جنس است، وضعْ عام ، موضوعٌلهْ عام است ، بیایید در کنار یکدیگر جمع بکنید، آیا موضوعٌلهْ خاص میشود؟ موضوعٌ له که خاص نمی شود. چند تا عام در کنار یکدیگر، باز هم موضوعٌ لهْ عام می شود. فقط اعتبار اجتماع برای چند تا عام کردهایم.
«فتکون کأسماء الأعراض المقولیّة». اعراض مقولیه چه بود؟ کم و کیف و جده و عین و… که سه تا را فرمودند قیام و رکوع و سجود، هر سه تای اینها از مقوله وضع بود. یکی از مقولات عرضیّه، مقوله وضع است، یعنی «نسبة اجزاء الشئ إلی بعض أجزائه الأخر و إلی الخارج» این مقوله وضع بود. قیام، رکوع، سجود، سه تا حالت است برای انسان. نسبت اجزای آن نسبت به یکدیگر، مقوله عرضیّه میشود. وضعْ عام، موضوعٌ لهْ عام. میفرمایند سه تا مصداق مقوله وضع را با هم در نظر میگیریم و اعتبار اجتماع میکنیم برای مجموع آن، برای اینکه اینها با هم باشند.
حالا آیا در این صورت، وضعْ خاص شد؟!! در این صورت که موضوعٌ له، خاص نمیشود. این عبارتی که دیروز عرض کردم، امروز هم باز همین به ذهنم میآید. حالا میخواهید بگویید اجتماع را، میشود یک گونهای در نظر گرفت، همان را هم حاج آقا می فرمایند که «لا وجه». شما وقتی میگویید ما چند تا رکوع و سجود را در نظر میگیریم، بعد میگویید برای مسافر. این مسافر «لا وجه لملاحظته». شما وقتی چند تا رکوع و سجود دارید که عام هستند و می توانید برای اینها اعتبار اجتماع بکنید، «لا وجه» برای این که این قید «مسافر» را لحاظ بکنید. شما دیروز می گفتید خب می توانیم این اعتبار اجتماع را یک گونهای بکنیم که قید مسافر را به آن بزنیم. آخر چه وجهی است برای اینکه این قید را بزنیم؟!! چه وجهی دارد که این قید را بزنیم، وقتی که ما می توانیم وضعِ عام را انجام بدهیم؟! بله، کسی که میگوید من میخواهم برای صحیح وضع بکنم، جامع هم ندارم، او مشکل کلاسیک دارد. می گوید از باب ناچاری، قید مسافر را به آن بزنم. حالا ایشان میخواهند حل بکنند و بعداً هم از طرق دیگر میفرمایند، میگویند لزومی ندارد ما از این راه برویم. «لا وجه» برای اینکه وقتی چند تا موضوعٌله عام را با یکدیگر اعتبار اجتماع میکنید، بیایید به صورت مجبوری یک خصوصیتی مثل مسافر را از بیرون به آن بچسبانید برای اینکه این مشکل را حل بکنید، نه. مقولات، وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام، اعتبار اجتماع هم کردیم از عمومیّت نیفتاد.
شاگرد: موضوعٌله که الان خاص هست و ما نمی توانیم منکر آن بشویم.
استاد: موضوعٌله که خاص نیست.
شاگرد: خب صلات مسافر، کمتر رکوع و سجود دارد.
استاد: این که موضوعٌله نیست، مصداق است.
شاگرد: نه. موضوعٌلهی که قرار است صلات به آن اشاره بکند و قرار است برای آن وضع بشود. این ادعایی که اوّل در قول دوم کرده بودند این بود که «یکون الوضع لما هو أخصّ من المتبيّن بأمر كلّ صنف من المكلّفين بصنف من طبيعي الصلاة». حالا بعضی ها به صلات مسافر امر شده اند. بعضی ها هم به صلات حاضر.
استاد: خب شده باشند. این امر، وضع است؟ و موضوعٌله هم چند تا موضوعٌله است؟
شاگرد: نه. من می خواهم یک لفظ صلات وضع بکنم که بتوانم با آن به این موارد اشاره بکنم.
استاد: حالا من مطالب بعدی را جلوتر بگویم. از چیزهایی که بعداً قول سوم را وارد عرصه میکند این است. اگر قول دوم درست باشد که وضعْ عام، یعنی یک معنایی را در ذهن آوردهایم، امّا موضوعٌله آن نشد. موضوعٌله چه شد؟ خاص است، صلات مسافر. حالا سوال این است اگر لفظ صلات را بعداً برای مراتب صحیحه است، در کلّی صلات صحیح استعمال بکنید، از مسافر یا ظهر، چه میشود؟ مجاز میشود و حال آنکه بالوجدان اینگونه نیست که اگر بگویید صلات، صلات صحیح چه است؟
برو به 0:11:23
شاگرد: آن یک امر دیگری است.
استاد: بعداً میبینید. در طریق ثالث میخواهند همین مساله را حل بکنند. و لذا وضعْ عام، موضوع لهْ عام میشود. چرا میگویید خاص؟!!
شاگرد: امّا در اینجا که دارد ثانی را تصویر میکنند، دیگر آن نیست.
استاد: میدانم نیست، «لا وجه» آن که می رساند. «لا وجه» یعنی چه؟ یعنی شما به چه وسیله با اجتماع چند تا چیزی که موضوعٌله آن عام است، میخواهید بگویید چند تا موضوعٌله عام، بقر و فرس و شجر در کنار هم، حالا موضوعٌلهْ خاص شد!
شاگرد: مشکل ما بر سر صحت است. آنجا تعریف را که فرمودند، فرمودند یا «بالقیاس إلی البایع» است یا «بالقیاس إلی بالأمر» است. در اینجا ظاهرش این است که دارند «بالقیاس بالأمر» را دخالت می دهند، و بعد میخواهند بفرمایند ما چگونه صحت را میفهمیم؟ اینکه بالاخره باید شرایط آن را در نظر بگیریم، ببینیم آیا مسافر است یا حاضر است، ناتوان است، توانمند است و انواع و اقسام حالات را در نظر بگیریم. بعد بگوییم خب، حالا آن چیزی که مامورٌبها است چه است؟ ظاهراً قول ثانی از این جهت است، ما اینگونه متوجه شدیم.
شاگرد٢: قول دوم، امر را دخیل در موضوعٌله میکند.
استاد: بله. امر را دخیل میکند.
شاگرد٢: وقتی که امرْ دخیل شد، خود بهخود برای نماز مسافر، وضع جدا میشود.
استاد: بله. چند جای دیگر هم هست که حاج آقا این را کَانَّه تبیین میکنند که علی ایّ حال اگر بخواهیم مراتب صحیح موضوعٌله باشد، کانَّه بی نیاز از دخالت امر نیستیم. یک گونهای باید برای اینکه صحیحْ موضوعٌله باشد، امر را وارد کار بکنیم. بعضی از جاها اشاره بود، بعضی جاها هم تصریح بود. چند روز پیش هم عرض کردم که فرمودند بر این وجه، ممکن نیست امر را کنار بگذاریم. اگر امر را کنار بگذاریم دیگر امکان ندارد ما بتوانیم تحصیل جامع بکنیم. صفحه ١١۵ فرمودند «نعم، من لا يرى صحّة أخذ قصد الأمر في متعلّقه للزوم الدّور أو الخلف أو تحصيل الحاصل، ليس له تحصيل الجامع بين الأفراد الصحيحة بالتقريب المذكور». می فرمایند اگر بگوید من نمی خواهم امر را دخالت بدهم، دیگر باید از این صرف نظر بکند.
شاگرد: اینکه یکی از آقایان فرمودند صحفه قبل حاج آقا فرمود ما برای صلات مسافر…؛ به خاطر این است که اینجا میخواهند طریق دوم را ردّ بکنند. یعنی ایشان فرض گرفتند برای صلات مسافر باشد. ایشان می فرمایند «لا وجه للخصوصیة». ما قبول نداریم که برای صلات مسافر باشد.
استاد: اگر مقصود ایشان را جمع بندی بکنیم و اینکه دیروز هم عرض کردم. الان یک بار دیگر می خوانم ببینید. «لأنّ الصلاة مثلا، كالقيام و الركوع و السجود»، مثل اینها است. «إلّا في اعتبار الاجتماع فيها». کَأنَّه این «إلاّ» در ما نحن فیه درست نمیشود. یعنی «کالقیام و الرکوع و السجود إلاّ فی اعتبار الإجتماع» مع قید صحیح بودن؛ یعنی صرف اینکه رکوع و سجود و … اجتماع پیدا بکند، این که بحث ما نیست. ما می خواهیم رکوع و سجود و … اعتبار پیدا بکند، اجتماعْ باشد، به علاوه اینکه صحیح هم باشد. چون ما می خواهیم موضوعٌله صلات، علی الفرض، صحیح باشد دیگر.
شاگرد: اینکه میگویند رکوع و سجود و … یعنی تمام اجزائی که برای صلات صحیح لازم هست، دیگر؟
استاد: بله، صحیحه باشد. ببینید پس صرف اجتماع محض کافی نیست. «إجتمعوا»، خب عام بودند. خب عام، عام است وقتی «إجتمعوا»، ما میگوییم عام، عام است. «إجتمعوا»، أما «إجتمعوا مع قید الصحة».
شاگرد٢: «علی شرط کونهم صحیحاً».
استاد: بله «علی شرط». خب این، اضافه بر اجتماع است.
شاگرد: مطلب اینجا منافاتی با صفحه قبلی ندارد. صفحه قبل یک چیزی فرض کردند، اینجا دارند رد میکنند، که آقایان می فرمایند در صفحه قبل خودشان فرض کردهاند که موضوعٌله، صلات مسافر باشد، بنده میگویم خب در آنجا فرض بود. اینجا دارند می فرمایند که ما این فرض را قبول نداریم.
استاد: بله. امّا با استدلال.
شاگرد: با استدلال. بنده میگویم در کلام بعضی از رفقا این بود که چون خودشان در صفحه قبل فرض کردند، اینجا ….
استاد: در اینکه «یمکن أن یقال» میخواهند ردّ بکنند شک نداریم.
برو به 0:16:12
شاگرد٢: اگر مبنای دخالت امر را در موضوعٌله دخیل بدانند، یعنی قول دوم، این خصوصیّت معنا پیدا میکند. چون در هر جایی یک امر اخصّی از آن امر کلّی در کار بوده است. یک امر کرده است به صلات حاضر، یک امر کرده به صلات مسافر. خب آیا این، أخص از آن هست یا نه؟
استاد: بله. امّا مامورٌبِه موضوعٌلَه میشود؟
شاگرد: فرد آن همین است. خب می فرمایند: «بأمر كلّ صنف من المكلّفين بصنف من طبيعي الصلاة، لما هو أخص»، برای «لما هو أخص» وضع شده است. چگونه؟ به وسیله آن امر. موضوعٌله این را چه چیزی قرار داده است؟ آن مامورٌبِه خاص. طبق این فرض نمیشود.
شاگرد٢: عرض بنده هم همین است که این فرمایش ایشان رد این فرض میشود. صحفه قبل این را فرض گرفتهاند. الان ایشان می فرمایند ما این فرض را قبول نداریم.
شاگرد٣: خب ردّ شما، اشکال…
شاگرد٢: رد آن به این هست که «لا وجه للخصوصیة».
شاگرد٣: در همین اشکال است دیگر.
شاگرد۴: این صرف ادعاء است.
شاگرد٢: نه، یک رکوع داریم.
شاگرد: با آن تقریری که شما می فرمایید، صرف یک ادعاء میشود. عرض ما این بود که اینگونه نیست. ایشان نمیخواهند کلّ قضیه را رد بکنند. میخواهند بفرمایند این گونه قائل شدنی، آن چیزی که از آن مترقّب بود را نمی آورد. وجهی ندارد بخواهیم قائل به این بشویم.
شاگرد٢: ظاهر آن اینگونه است که میخواهند همان فرضی را که قبلاً گرفتهاند را رد بکنند. ایشان میگویند ما که به واقع نگاه میکنیم، صلات برای صلاتِ مسافر وضع نشده است.
شاگرد: اینجا چنین حرفی را نزدند.
شاگرد٢: «یمکن أن یقال» همین است دیگر.
شاگرد: کجای آن گفتند؟!
شاگرد٢: همین که می فرمایند «إلاّ فی اعتبار الإجتماع». همین که می فرمایند «لو فرض التخصيص بالأصناف المذكورة مع أنّه على خلاف الواقع».
شاگرد: این «مع أنّه خلاف الواقع» اینجا تبیین نشد. فقط یک جمله معترضه است. این، میخ استدلال نیست.
شاگرد٢: یعنی خلاف آن چیزی است که ما از صلات میفهمیم. صلاتی که ما میفهمیم برای صلات مسافر وضع نشده است.
شاگرد: شما یک گونه ای دارید معنا میکنید که صدر و ذیل با هم متهافت میشود. آنجا فرمودند «لمسیس الحاجة».
شاگرد ٢: خب ردّ است.
شاگرد٣: اصلاً چرا دیگر بگوید «لا وجه….»؟ همین طوری بگوید که من این قول را قبول ندارم.
شاگرد٢: خب اول گفتند، حالا آن را ردّ میکنند.
استاد: شما هم در کلامتان «بأمر» را معنا کردید، گاهی یک عبارت را که انسان چند تا وجه برای آن به ذهنش میآید. دوباره میبیند به یک مناسبت دیگر، یک مقدار که تعلّق را عوض میکند، یک معنای دیگری هم میشود برای آن گفت.
شاگرد: ما هم همین کار را کردیم. «بأمر» را به «وضع» زدیم.
استاد: این صحبتش نشده بود. الان هم که شما فرمودید، باز من رد شدم و توجه نکردم. ایشان که الان معنا کردند دیدم یک وجه دیگری است، خوب است.
شاگرد: ما همینطوری یواشکی سنگی را به ته چاه انداختیم.
استاد: نه، این باید حتماً تذکر داده بشود. از نظر اینکه یک عبارت چطور میتواند وجوه مختلف داشته باشد، در فضای علمی و طلبگی بسیار نیاز است. یعنی یکی از مهمترین چیزها در این فضا، این است.
شاگرد: آن دفعه که راجع به «بأمر» بحث شد، قرار شد که به «متبیّن» بزنید.
شاگرد٢: بله، چند بار بحث شد.
شاگرد: مفصّل هم بحث شد که آخر کار قرار شد به «متبیّن» بزنید و به «وضع» نزنید. من اینگونه در ذهنم هست.
استاد: درست است. امّا ظاهراً جلسه بعد از آن تشریف نداشتید.(خنده). صحبت شد که «بأمر» دو تا احتمال در آن آمد. یکی به «متبیّن»، یکی هم به «أخص» بخورد. یک احتمال دیگری هم که هست، این است که به «وضع» زده بشود.
شاگرد: فکر میکنم اینها بحث شد. ولی آخرین چیزی که به ذهنم می رسد این است که به «متبیّن» میخورد.
شاگرد٢: خب، ممکن است.
شاگرد٣: نه. اتفاقاً حاج آقا در آخر «أخص» را بین این دو تا احتمال تقویّت کردند.
استاد: تقویت آن هم از این ناحیه بود که معمولاً وقتی «مِن» به دنبال «أخص» میآید، یک کسی که دارد تحقیق میکند، «مِن» بیان جنس بیاورد. امّا غالباً روی حساب سلاست و روان بودن و آن چیزی که در عبارت میتواند باشد، «مِن» به چه چیزی می خورد؟ «مِن» بعد از «أخص» به این میخورد که «مِن» تبعیض باشد، یعنی أخص از او. خلاصه علی أیّ حال آن چیزی که به ذهن من میآید این است که «لا وجه» یعنی چه؟ یعنی در ما نحن فیه، ما فقط برداشتهایم چند تا وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام را در آنها اعتبار اجتماع کردهایم، این که خصوصیّت نمیآورد.
شاگرد: ما خاصّ اضافی میخواستیم، که برای ما می سازد.
استاد: خاص اضافی، نسبت به کلّی است، نه اجتماع چند تا بعض. اجتماع چند تا بعض که کلّی نمیسازد. اگر بگویید انسان، بعد بگویید انسان شاعر، خاصّ اضافی میسازید. امّا اگر بگویید انسان و فرس و بقر، مجموع اینها، آیا خاص اضافی ساخت؟ نه، یک چیز جدید ساخت.
شاگرد: اگر مقیّداً به هم بیاید، خاص اضافی میسازد.
استاد: باز هم خاصّ اضافی نیست.
شاگرد: چرا دیگر.
استاد: مقیّداً به یکدیگر، أخصّ از انسان است؟ بر مجموعْ صادق نیست.
شاگرد٢: یک چیز جدیدی است.
استاد: بله، یک چیز جدید است.
شاگرد: رکوع خارج از صلات با رکوعی که داخل صلات است، أخصّ از آن هست یا نیست؟
استاد: یعنی چی أخصّ هست؟ بعضی از آن است، نه اینکه أخصّ باشد. آیا دست، أخصّ از شما هست یا نیست؟
شاگرد: نیست.
استاد: دست شما بعض شما هست دیگر. مثل رکوعی که جزء صلات است.
شاگرد: نه. خود این رکوع داخل صلات، یک مصداقی از مصادیق رکوع است.
شاگرد٢: نه. مشکل در اینجا این نیست که ما یک رکوع داریم با قید «فی الصلاة» و یک رکوع مطلق. اینجا مساله ما این است که رکوع را بهعلاوه یک چیز دیگر، دور اینها را یک نخی بستهایم، این را می خواهیم ببینیم.
استاد: بله، درست است؛ مجموعی که حاج آقا فرمودند «باعتبار الإجتماع». اینها با هم اجتماع میکنند، اینجا الان یک چیز جدیدی پدید آمد. این چیز جدید، که غیر اجتماع، چیز دیگری ندارد. موضوعٌله تمام آنها عام بود، این هم عام خواهد بود. نمیشود بگویند وقتی گفتم بقر و انسان و …، موضوعٌله بقر و انسان و فرس عامّ بود، امّا وقتی گفتم بقر و انسان و فرس به قید اجتماع، حالا دیگر موضوعٌلَه آن خاص شد! نه، آن هم مثل همانها است در اینکه موضوعٌلَهْ عامّ است. من از عبارت اینگونه می فهمم. اعراض مقولی هم که فرمودند، ناظر به همین قیام و رکوع است، که یکی از اعراض مقولیّه، مقوله وضع است. دارند برای آن، مثال می زنند.
«فتکون» این صلاتی که فقط اعتبار اجتماع در آن مقولات شده است، «کأسماء الأعراض المقولیّة»، مثل همانها میماند و فقط اعتبار اجتماع در آن شده است، «عامّة فی الوضع و الموضوع له»، «ولو فرض التخصیص بالأصناف المذکورة». اصناف مذکوره همانی که فرمودند «کلّ صنف من المکلّفین بصنفٍ من طبیعی الصلاة». «ولو فرض التخصیص بالأصناف المذکورة مع أنه علی خلاف الواقع» که می دانیم اینگونه نیست، «فلا یزید علی الإشتراک اللفظی الواقع فی أسماء الأجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناس غیر مجتمعة تحت جامع وحدانی». چند تا جنس داریم. جنس ها از یکدیگر جدا هستند و تحت جامع مقولی هم جمع نمی شوند. امّا فرض گرفتیم به عنوان مشترک لفظی، برای تمام اینها یک لفظ وضع شده است. مشترک لفظی چگونه است؟ یک لفظ است، امّا چند تا موضوعٌله دارد. این موضوعٌله ها که خاص نمی شوند. در تمام این موضوعٌلهها، وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام میشوند. چرا؟ چون چند تا وضع است، خب باشد، ولی موضوعٌله هر کدام اینگونه است که وضعْ عام، موضوعٌلهْ هم عام. چون هر کدام را جدا جدا برای یک معنایی در نظر گرفتهایم و عام هستند و وضع کردهایم.
حالا که اینگونه است می فرمایند «فلا یزید علی الأشتراک اللفظی» یعنی «فلا یزید علی» آن اشتراک لفظیِ مشکلزا به سوی اشتراک معنوی. «لا یزید» یعنی بگوییم آنجا اگر یک اشتراک لفظی باشد، با ما نحن فیه فرق میکند. ما نحن فیه اشتراکی است که «یمیل إلی الإشتراک المعنوی». چرا؟ چون وضعْ عام و موضوعٌلهْ خاص است، می فرمایند فرقی ندارد. در آنجا با یک لفظ واحد برای بقر و فرس و تمام اینها بگوییم مثلاً «الف». آیا اشتراک لفظی هست یا نیست؟ آیا اشتراک لفظی آنجا، وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام هست یا نیست؟ بله، هست. خب آیا در ما نحن فیه فرق کرد؟ حالا میگویم یکی صلات، یعنی صلات مسافر. یکی صلات، یعنی صلات حاضر. یکی صلات یعنی صلات مختار، یکی مضطرّ. حالا آیا در اینها وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص شد؟ فرقی ندارد. نهایتاً میگویید یک لفظ را مثل اینکه برای بقر و اینها به اشتراک لفظ وضع کردهام، اینجا هم یکی لفظ صلات را به اشتراک لفظی برای اینها وضع کردهام. این، «لا یزید» بر آن اشتراک به سوی اشتراک معنوی؛ که شما بخواهید در اینجا بگویید وضعْ عام و موضوعٌلهْ خاص. خب همین جا هم میشود وضعْ عام، موضوعٌلهْ هم عام باشد. با این تفاوت که فقط چند تا وضع است نه یک وضع.
برو به 0:25:03
شاگرد: در اشتراک لفظی هم همین میشود؟ وضعْ عام، موضوع لهْ عام میشود؟
استاد: بله دیگر. مشترک لفظی یعنی چه؟ یعنی نه اینکه من یک وضع عام دارم و موضوع له خاص. «عین» را در نظر گرفتهام، بعد آن را برای طلا و چشم و چشمه و… . نه، مشترک لفظی است. یک لفظ «الف» را در نظر گرفتهام، برای فرس، برای بقر، برای اجناس مختلف وضع کردهام. حالا أجناس یا أنواع.
شاگرد: این که أوضاع متعدد میشود.
استاد: «لا یزید» یعنی همین.
شاگرد: مثالی که ما داریم، ادعاء این نیست که اینها ربطی به هم ندارند.
استاد: «لا یزید» یعنی چه؟ یعنی «لا یزید» بر آن اشتراکی که «الإشتراک المعنوی» بود، که بگوییم نه، حالا دیگر یک لفظ صلات است، امّا چند تا موضوعٌله دارد. این که با آن فرقی ندارد.
شاگرد: با این تفکیک، تفاوتی که بین دو تا مثال میبینیم چیست؟ یعنی متوجه می شویم صلات مسافر با صلات حاضر، یک شباهتهایی با هم دارند، در حالی که بین بقر و فرس شباهت نیست.
استاد: چرا. همه آن ها هم حیوان هستند. یک شباهتی بین اینها هست؛ ولی آن شباهت، در وضع شما دخالت ندارد. یعنی الان شما بالدقه میگویید شباهت بین صلات مسافر و صلات حاضر در موضوعٌلَه دخالتی ندارد. چرا؟ چون آن وضعْ عام بود، آن فقط وسیله بود. یک معنای واحدِ جامعی نبود که دخالت بکند و یک ما بِهِ الإشتراکی بین موضوعٌلَهها باشد. اگر آنگونه بود که موضوعٌلهْ عامّ میشد.
شاگرد: شما در این عبارت «لا یزید» چه چیزی را در تقدیر میگیرید؟ یعنی در اینجا میخواهند چه چیزی بفرمایند؟
استاد: حاج آقا می فرمایند ما یک اشتراک لفظیای داریم که از سنخ وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاصّ نیست؛ بلکه وضعْ عام، موضوعٌلهْ عامّ است.
شاگرد٢: بیش از اشتراک لفظی، اشتراکی پدید نمیآید.
استاد: بله.
شاگرد: ما الان اگر به سمت اشتراک معنوی حرکت بکنیم که فایدهای ندارد.
استاد: چون قول دوم…
شاگرد: مشکل ما چه بود؟ من الان تصوّرم از این عبارت مطلب دیگری بود.
استاد: مگر بالا اینگونه نبود که «فلا یفترقان فی عدم الإشتراک اللفظی»؟
شاگرد: بله.
استاد: مفروض این بود که وقتی ما گفتیم وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، دیگر مبتلا به اشتراک لفظی نیستیم. ایشان میفرمایند مبتلا هستیم. این نحو حرف شما، که برای چندتا وضعْ عام، موضوع لهْ عام، قید اجتماع بزنیم، این قید اجتماع، اگر هم بخواهید با خصوصیّت وضع کنید، مثل این است که همان عامّ ها را خاصّ کردهاید. مثل این است که چند تا وضع برای چند تا خاصّ کردید. تازه شد اشتراک لفظی. شما می خواستید یک فرضی برای وضع بگیرید که از اشتراک لفظی فرار بکنید، بگویید وضعْ عام، موضوعٌ لهْ خاص، و اشتراک هم لفظی نیست. وضع های متعدد نیست، بلکه موضوع لهْ خاص است. میفرمایند «لا یزید علیه». یعنی «لا یزید علیه» برای فرار از اشتراک لفظی به سوی عدم اشتراک لفظی، به اینکه بگویید وضعْ عام، موضوعٌ لهْ خاص. «لا یزید» آنگونه این که من از عبارت ایشان میفهمم، این است.
شاگرد: یعنی اشتراک لفظی میشود؟
استاد: بله؟ «لا یزید» بر اینکه شما بگویید نه.
شاگرد: دیروز هم فرمودید، امروز هم دوباره می فرمایید که بحث ما بازمی گردد به همان اشتراک لفظی و اشتراک لفظی میشود.
استاد: در ما نحن فیه؟
شاگرد: بله.
شاگرد٢: شبیه اشتراک لفظی است دیگر.
شاگرد: اگر وضعْ عام، موضوع لهْ خاص بشود، اشتراک لفظی میشود.
استاد: فرض این بود که نشود. «من دون فرق» در چه؟ «فی عدم الأشتراک اللفظی».
شاگرد: یعنی در اینجا دارند بر خلاف آن میگویند؟
استاد: بله. در اینجا میخواهند بگویند که اشتراک لفظی پیش میآید. «لا یزید» یعنی چه؟ یعنی آن اشتراک لفظی متعارف با این نحوی که شما میگویید، این نحوْ قسم ثانی، چیزی زائد بر آن اشتراک ندارد. آنجا می گفتید رکوع و سجود، بعد هم اینها را جمع کردید. خب چه فرقی میکند که یک لفظ واحد را برای چند تا … . مثلاً «الف» را بگذارید برای چند تا رکوع و سجود و تمام اینها. یا لفظ «الف» را بگذارید برای انسان و فرس و … تمام اینها. چه فرقی میکند، با اینکه بعداً بگوییم من یک معنای عام صلات را در نظر آوردم و برای صلات مسافر و تمامی موارد صلات وضع کردهام؟ «لا یزید علیه» به اینکه بگویید در وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام، دیگر اشتراک لفظی نیست.
شاگرد: وقتی وضعْ عامّ شد، یک وضع است دیگر، وقتی که وضع واحد شد، دیگر اشتراک لفظی نیست.
استاد: وقتی موضوع لهْ چند تا شد…
شاگرد: ملاک اشتراک لفظی که وحدت و تعدد موضوعٌلَه نیست، بلکه تعدّد وضع است.
استاد: از چیزهایی که چند بار دیگر هم عرض کرده بودم که صاحب المیزان در حاشیه کفایه شان از صاحب کفایه تعریف کردهاند و گفتهاند: «و لقد أحسن التعبیر»[2]. در کتاب های اصولی قدیم می گفتند وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص. وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام. این وضع را که می گفتند، می گفتند به معنای وضع کردن است و حال آنکه اشتباه بود. منظور از وضع چه بود؟ عملیة الوضع نبود، بلکه منظور از وضع، معنای متصوَر اول بود.
حالا برگردیم به فرمایش شما، شما وقتی میگویید وضعْ عام، موضوع لهْ خاص، منظور از وضع که عملیّة الوضع نیست، که بگویید چند تا وضع است.
شاگرد: منظور متصوَّر است.
استاد: متصوَّر، عام است. بفرمایید موضوعٌلَه چند تا است؟
شاگرد: متصوَّر که معنای واحد است، این متصوَّر که معنای واحد است، آیا در یک وضع، وضع میکند برای چند معنا؟ یا در چند وضع؟
استاد: در چند تا وضع. چرا؟ چون به تعداد هر موضوع لهی ما باید وضع داشته باشیم.
شاگرد: پس دیگر اصلاً وضعْ عام، موضوعٌ لهْ خاص نداریم و همه اینها اشتراک لفظی میشوند.
استاد: دیروز هم عرض کردم که خود حاج آقا هم همین اشکال را گرفتند. در فضای وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، من در کتابهای اصولی ندیدم جز در کلمات حاج آقا. این اولیّن باری بود که در کلمات ایشان، یک اشکالی کردند و کَأنَّه یک ضربهای به کمر وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص زدند، که اصلاً در کلمات نبود، که اگر خوب تصوّر کنید، میگویید «أنّ المتصوّر عامٌّ»، امّا خلاصه اینگونه است که موضوعٌلَهْ متعدّد است، خب پس اشتراک لفظی است.
برو به 0:31:00
شاگرد: آن عامّها را عامّهای مقولی حساب میکردند؛ یعنی میگفتند اگر عام، عام انتزاعی و عنوانی باشد، اشکالی ندارد. بنابراین که وضعْ عام است، یعنی مفهومی که به ذهنها آمده است، عام مقولی است. بنابراین اگر برای خاصْ وضع میکنیم … .
استاد: در آنجا؟
شاگرد: بله.
استاد: قطعاً می گفتند مقوله نیست. می گفتند در حروف، چون نِسَبْ ماهیّت ندارند، ما یک معنای عامّ مقولی نداریم، تا بعد، موضوعٌلَه ما باشد.
شاگرد: عرض ما هم همین است. آن معنای ملحوظ اوّلی عامّ بود، یعنی عامّ مقولی. ولی وقتی در خاص میگذارند … ؛ چون مجموع خاص که نمیتواند مقولی باشد. یعنی شما می فرمایید عام اوّلی هم عام غیرمقولی بوده است؟
استاد: در حروف می فرمایید؟
شاگرد: بله.
استاد: ما در حروف که برای مجموعْ وضع نمیکردیم؛ بلکه در مورد حروف میگفتند مثلاً شخص این ظرفیّت، اینها نِسَب هستند. چون نسبت هستند، متقوّم به طرفین هستند، مقوله ندارند، جامع ندارند. اشکال، اینگونه بود. در ذیل صفحه ۶۴ شروع کردند. حالا بعدها چیزهایی را اضافه فرموده بودند. در دفتر دویست برگی و بلکه حتی بعد از آن. فرمودند: «فإنّه المعقول فی الغرض. فالإشتراک لفظیٌ». ایشان در عبارت «و الّذی یمکن أن یقال» یک تحلیل دقیق علمی کردند. گفتند روی این فرض، اشتراکْ معنوی است و بر روی این فرض، اشتراکْ لفظی است و اشتراک معنوی نمیشد. در اشتراک لفظی هم فرمودند «لکنّه لا یمکن الإلتزام بالإشتراک اللفظی». آمدند تا صحفه ٧۵. در آنجا صریحاً فرمودند: «إلّا أنّ الإنصاف أنّ دعوى كون الوضع عامّا و الموضوع له خاصّا يعرّفه العامّ [بحيث] يلزم الاشتراك اللفظي في أوضاع اللفظ المتّحدة إجمالا و عنوانا، بعيدة». یعنی شروع بحث از اینجا بود.
منظور این است که در آنجا هم این حرف را داشتند. اینجا هم الان نزدیک به همان اشکال را مطرح کردند. دیروز هم عرض کردم که مبنای خودشان است، موافق با مبنای خودشان است. لذا میگویند: «لا یزید». میگویند در اینجا هم چه مشترک لفظی متعارف باشد و چه ما نحن فیه که بخواهید با طریق ثانی، یک گونه خاصی را درست بکنید. «لا یزید» یعنی بیش از آن اشتراک، نمی توانید چیز مشت پُرکنی را به دست ما بدهید، که چه کار بکند؟ که بگویید مشترک لفظی نیست، «فی عدم الإشتراک اللفظی». از آن طرف هم خصوصیّت و تمام این ها را تصحیح بکند، میفرمایند این ممکن نیست و سر نمیرسد.
شاگرد: در آنجا بر اساس مبنای دیگری فرموده بودند «فی عدم الإشتراک اللفظی». بعد از آن فرمودند: …
استاد: معنای حرفی؟
شاگرد: بله؛ یک مشکل دیگری که ما داریم، با این عبارت است. ایشان می فرمایند: «فلا یزید علی الإشتراک اللفظی»، در کجا؟ در جایی که لفظْ متحد باشد «لأجناس غیر مجتمعه»، تحت جامع وحدانی. خب ما در اینجا یک اجناسی را تصوّر کردهایم مثل کمّ و کیف و مقولات عشر. امّا اینجا از ابتدا میگوییم تصوّر معنا کردیم، این تصوّر معنا به عنوان «ألنّاهی»، درواقع این جامع است؛ یک جامعی شده است برای اصناف متعدّد، وحدت آفرین است.
استاد: نه. در ما نحن فیه، اصلاً فرض دوم چه است؟ فرض دوم این است که ما یک جامعی برای جمیع مراتب صحیحه نداریم. این هم که مثال میزنم برای آنجا، میگویند هر مشترک لفظیای نه. من یک لفظ واحد برمیدارم، برای کمّ -که جنس عالی است و از مقولات عشر است- ، برای کیف، برای أین، برای جدة، برای جوهر. یک لفظ «الف» را برای اینها وضع میکنم. پس اینها دیگر مقولات عشر هستند و جامع وُحدانی ندارند؛ یعنی دقیقاً مثل ما نحن فیه میشوند، که نماز مسافر با نماز حاضر با نماز ظهر، مراتب صحیحه نماز هستند، که شما نمی توانید و ممکن نیست یک جامع برای «الصلاة الصحیحة» در نظر بگیرید. حالا که این دو مثل هم شدند، میگویم خب آنجا مشترک لفظیاش چه کار میکرد؟ یک لفظ بود و چند تا وضع برای چند تا جنسی که تحت جامع واحد نیستند. چطور در آنجا، وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص نمیشد؛ یعنی آنجا وضعْ عام بود و موضوعٌلهْ هم عام بود، چند تا وضع بود. خب در اینجا هم همین است دیگر. اینجا هم شما صلات را وضع میکنید برای صلات مسافر، صلات حاضر، صلات ظهر و … ؛ چند تا وضع است.
خب چه شد که میگویید یک صلات عامی را در نظر میگیریم؟ این عامْ گرفتن «لا یزید … »، یعنی کاری نمیکند که شما را از اشتراک لفظی دور بکند، که بگویید «لا فرق فی عدم الإشتراک اللفظی». باز هم اشتراک لفظی است.
شاگرد: نکته اش این است که در آنجا بین مقولاتْ تباین است، امّا در اینجا که تباینی بین نماز مسافر و نماز حاضر نیست.
استاد: تباین هست دیگر. اگر تباین نبود که ما دیگر انقدر بحث نداشتیم و مشکلی برای جامع گیری بین صلات صحیح نداشتیم. و لذا این را هم که قید کردم برای این است که کاملا منطبق است بر بحث ما.
یک کسی می گفت آنجا راحت تر است، یک جامعی داشته، و برای آن وضع شده است. میگوییم در همین جا هم باز «لا یزید علی الإشتراک اللفظی». در اشتراک لفظی، چند تا وضع است. وضعْ عام، موضوع لهْ عام. پس در ما نحن فیه هم همین است؛ نه اینکه وضعْ عام، موضوع لهْ خاص باشد و اشتراک لفظی هم منتفی بشود.
شاگرد: آن ملحوظی که ما در اینجا داریم -ناهی عن الفحشاء- آیا این الان قدر جامع بین همه مراتب صحیحه نیست؟
استاد: قدر جامع نیست دیگر.
شاگرد٢: موضوعٌ لَه نیست.
استاد: موضوعٌ لَه نیست.
شاگرد: بله، قبول دارم که موضوعٌ لَه نیست. ولی الان که ملحوظ ما هست. اما نسبت به مقولات، شما نمی توانید همین ملحوظ را هم داشته باشید که یک ملحوظی که جامع تمام اینها باشد، ندارید.
استاد: داریم. «شیء»، «وجود»، خیلی چیزها داریم.
شاگرد٢: عریضیٌ.
استاد: بله. عرضیٌ. شما میگویید جوهر، عرض. بعد میگویید عرضْ وصف عرضی است برای نُه تا مقوله جنس عالی. عرض عام برای آنها است.
فرمودند: «فلا يزيد على الاشتراك اللفظيّ الواقع في أسماء الأجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناس غير مجتمعة تحت جامع وحداني. فإنّ المانع عن التمسّك بالإطلاق»، وقتی مشترکْ لفظی شد، ما الان صدق میخواهیم. یعنی شما میگویید وقتی موضوعٌ لهْ خاص اضافی شد پس دیگر مانعی از اطلاق نداریم. میگویند خب، وقتی موضوعٌلهْ خاص شد، اولاً «لا یزید علی الإشتراک اللفظی». ثانیاً شما مشکل تمسّک به اطلاق را حل نکردید. چرا؟ چون چه موضوعٌ لَهْ عام باشد و چه خاصّ باشد، خلاصه باید صحیح باشد. این قید صحت که باید باشد. شما وقتی در جزئیّت چیزی شک کردید یعنی در اصل صحّت آن شک کردهاید، یعنی در اصل انطباق همین خاصّ اضافی شک کردهاید. خب پس مشکل تمسّک به اطلاق را چگونه حل کردید؟
برو به 0:39:04
«فإنّ المانع عن التمسّک بالإطلاق» چه است؟ «كون الموضوع له أيّاً ما كان». «أیاً ما کان» یعنی چه؟ یعنی خاص باشد، خاصّ اضافی باشد، عام باشد. هر چه باشد، «کون الموضوع له أیّاً ما کان صحیحاً». مانع این بود که موضوعٌلهْ صحیح است. چرا مانع این بود؟ چون به محض اینکه ما شک می کردیم، شک در صحت داشتیم و به محض شک در صحت، اصل صدق مطلق، محرز نبود و حال آنکه باید در تمسّک به اطلاق، صدق مطلقْ محرز باشد. خب مانعْ این بود.
«كان الاشتراك بين الأصناف الصحيحة لفظيّا» که شما می خواستید از آن فرار بکنید با استفاده از طریقه دوم. «أو معنويّا» که با این طریقه دوم می خواستید بگویید «وضع عام، موضوع لهْ خاص» است و از اشتراک لفظی فرار بکنید. خب علی أیّ حال اطلاق درست نشد. خب اشتراکْ معنوی و موضوعٌ لَه هم خاص باشد؛ امّا خلاصه این خاصّ شما، خاصّ صحیح است -چون فرضْ این است- مثل صلات مسافر صحیح. خب حالا وقتی شک بکنید چیزی در این دخالت دارد یا نه، نمی توانید در اینجا تمسّک به اطلاق بکنید، چون نمیدانید صلات صحیحهْ در اینجا، در این خاص اضافی، صدقش محرز هست یا نه، «كما هو واضح».
«فعدم صحّة التمسّك بالإطلاق، لا فرق فيه بين الالتزام بعموم الموضوع له أو خصوصه بالجزئيّة الإضافيّة المذكورة». این خاص درست کردن شما و اطلاق، یک مشکل را می توانست حل بکند، ولی از اصل مشکل لزوم احراز صدق مطلق در مجرای اصالة الإطلاق، ممکن نیست فرار بکنید. چرا؟ چون میخواهید حتماً موضوعٌله شما قید صحت را داشته باشد. این حاصل فرمایش ایشان.
شاگرد: آن عبارت «أو موضوعٌ لَه أو خصوصه» با آن «إشتراک لفظیّ أو معنویّ» به هم ربطی ندارند؟
استاد: بر اساس ادّعا، بله. «عموم الموضوع له» اگر چند تا وضع باشد. «أو خصوصه» که بخواهد به طریق ثانی از اشتراک به سوی اشتراک معنوی برود. و لذا عرض کردم «فلا یزید علی الإشتراک اللفظی» یعنی برای آن اشتراک «لا ینجرّ إلی الإشتراک المعنوی». نه، این کار را به دست شما نمیتواند بدهد.
شاگرد: آن فاءِ «فإنّ المانع عن التمسّک بالإطلاق»، وجه تفریع آن بر «لا یزید علی الإشتراک اللفظی» چه است؟
استاد: ظاهرش این است که شما با رفتن به سوی طریق ثانی، میخواستید مصحّحی برای اطلاق درست بکنید و اگر اشتراکْ لفظی بود، خود شما هم می پذیرفتید که تمسّک به اطلاق جایز نیست. می فرمایند این راه شما هم نتوانست کاری بکند که مصحح تمسّک به اطلاق باشد.
شاگرد: اگر اینگونه معنا بکنیم ولو اینکه اشتراک لفظی را هم ملتزم نشویم…
استاد: باز هم نمی توانیم تمسّک به اطلاق بکنیم. دقیقاً مقصود ایشان همین است.
شاگرد: آیا نمی توانستند این حرف را همان اوّل بگویند؟
استاد: طریق ثالث؟
شاگرد: نه.
استاد: طریق ثانی؟
شاگرد: بله.
استاد: حالا من وقتی مطالعه می کردم، همان بدو اینکه شروع شد، آن عبارت بود که می فرمودند: «غیر مانعة عن التمسّک…»، اینجا را که مطالعه می کردم، این مطلب در ذهنم آمد. بعد دیدم خودشان هم تذکر دادهاند. و لذا اگر در یادتان باشد من با یک زحمتی، به گونهای تقریر کردم که لا أقل، بشود اوائل عبارت جلو برود. و إلاّ همان اوّل، مشکل تمسّک به اطلاق در بحث صحیح و أعم، جزئی حقیقی بودن نبود. مشکل ما این نبود که دور سرِ اطلاق شیوعی بگردیم و آن را نوازش بکنیم. مشکل ما احراز صدق بود. خب این طریق ثانی که آن مشکل را حل نکرده بود. و لذا بعد از آن هم که خودشان فرمودند، دیگر من همانگونه تطبیق کردم تا عبارت تا اینجا پیش بیاید. این چیزی که به ذهن من گذشته است، این بوده است. حالا عبارت، طور دیگری منظور باشد الله أعلم.
«و أمّا الطريق الثالث القريب من الثاني». در طریق ثالث میخواهند از گیر وضعْ عام، موضوع لهْ خاص، فرار بکنند. این دیگر چیزی است که نمیشود، «لا وجه له». پس چه کار کنیم؟ وضعْ عام، موضوع لهْ هم عام، امّا آن مزایایی که در طریق ثانی بود، در ثالث هم بیاید؛ ولی وضعْ عام، موضوع لهْ عام. حالا اینکه تقریر آن چگونه است اگر زنده بودیم فردا بیان میکنیم إنشاءألله.
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید واژگان: تمسّک به اطلاق. وضع عام موضوع له عام. وضع عام، موضوع له خاص. معنای وضع در عبارات رایج کتاب های اصولی که میگویند وضع عام، موضوع له عام یا خاص.اشتراک معنوی. اشتراک لفظی.
[1] . مباحث الأصول، ج ١، ص١١٢.
[2] حاشیه الکفایه للعلامه الطباطبایی، ج۱، ص۲۲