1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٩٧)- بررسی حدود سیره عقلاء در تخصیص عام به...

اصول فقه(٩٧)- بررسی حدود سیره عقلاء در تخصیص عام به وسیله خاص

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=9128
  • |
  • بازدید : 91

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

بررسی حدود سیره عقلاء در تخصیص عام به وسیله خاص

فصل بعدی را نگاه کردم. اگر بشود که سریع‌تر خوانده شود که خیلی خوب است. یک سالی است که سر شما را درد آوردم. هر وقت هم حرف‌های جور و واجور زدیم. اگر این فصول آخر کاری سریع‌تر خوانده شود و مجال شود خیلی خوب است. از دست پرگویی های ما راحت می‌شوید. اینجا بودیم:

و دعوى أن المتيقن منها غيرها مجازفة، غايته أنه كان كذلك خارجا لا بحسب مقام التخاطب، و بذلك ينقدح وجه القول الثاني، اللّهم إلّا أن يقال: إن التوفيق في مثل الخاص و العام و المقيد و المطلق، كان عليه السيرة القطعية من لدن زمان الأئمة عليهم السّلام، و هي كاشفة إجمالا عما يوجب تخصيص أخبار العلاج بغير موارد التوفيق العرفي، لو لا دعوى اختصاصها به، و أنها سؤالا و جوابا بصدد الاستعلاج و العلاج في موارد التحيّر و الاحتياج، أو دعوى الإجمال و تساوي احتمال العموم مع احتمال الاختصاص، و لا ينافيها مجرد صحة السؤال لما لا ينافي العموم ما لم يكن هناك ظهور أنه لذلك، فلم يثبت بأخبار العلاج ردع عما هو عليه بناء العقلاء و سيرة العلماء، من التوفيق و حمل الظاهر على الأظهر، و التصرف فيما يكون صدورهما قرينة عليه، فتأمل[1].

«اللّهم إلّا أن يقال: إن التوفيق في مثل الخاص و العام و المقيد و المطلق، كان عليه السيرة القطعية من لدن زمان الأئمة عليهم السّلام، و هي كاشفة إجمالا عما يوجب تخصيص أخبار العلاج بغير موارد التوفيق العرفي»؛ ایشان اشکال کردند و فرمودند اصل سؤالِ اخبار علاجیه شامل موارد جمع عرفی هست، این جور فرمودند. اصل این حرف خوبی بود؛ اما بعداً ظاهراً به این راضی نشدند. در زمان ایشان هم، شیخ انصاری جا انداخته بودند. خود ایشان هم ظاهراً در ذهنشان دغدغه‌ای بوده، لذا جمع عرفی را مثال می‌زنند به عام و خاص و مطلق و مقید و می‌گویند سیره قطعیه بر آن بوده از زمان ائمه علیه‌السلام. سید هم در مفاتیح فرمودند، اما بعد از ترجیح در سند، فرمودند قطعی است و همه بر آن اتفاق دارند. در اصل حمل عام بر خاص و تخصیص زدن هیچ گیری نداریم. صحبت سر وقوف امر است که مثلاً «لایجوز العمل بالخاص قبل الفحص عن المخصص». در مورد این تعبیرات صحبت است.

«السيرة القطعية من لدن زمان الأئمة عليهم السّلام»؛ این سیره قطعیه بوده است.

«هي كاشفة»؛ این سیره اجمالاً کاشف از چیست؟ «إجمالاً عما يوجب تخصيص أخبار العلاج بغير موارد التوفيق العرفي»؛ این سیره کاشف از چیزی است که خودش موجب تخصیص است. یعنی خودش تخصیص می‌زند؟ یا نه، کشف می‌کند که یک چیزی در سؤال اخبار علاجیه بوده که شامل این موارد نبوده است؟

«لولا دعوى اختصاصها به»؛ حتی بالاتر، این سیره به قدری قوی است که می‌توانیم بگوییم «اختصاصها به» یعنی اختصاص اخبار علاج به غیر موارد توفیق، تا این اندازه! درست عدول از حرف قبلیشان است.

«و أنها سؤالا و جوابا»؛ یعنی اخبار علاجیه -چه سؤال سائل و چه جوابی که امام علیه‌السلام فرمودند- «بصدد الاستعلاج و العلاج في موارد التحيّر و الاحتياج»؛ ایشان خودشان در آن جا گفتند که «قصاری ما یقال فی وجهه[2]» این است که برای موارد تحیر است. جوابش را چه فرمودند؟ گفتند صرف این‌که برای تحیر باشد، موجب خصوصیت نمی‌شود. عبارتشان این بود «لا يوجب اختصاص السؤالات بغير موارد الجمع لصحة السؤال بملاحظة التحيّر في الحال[3]‏». با آن توضیحاتی که دادند.

شاگرد: در اینجا به پشتوانه این سیره، دارند آن را زنده می‌کنند؟

استاد:بله، می‌گویند سیره بر این بوده است. خب من مواردی را که عرض کردم؛ از آن توقیع و …  اگر کسی باز هم به‌دنبال آن باشد زیاد پیدا می‌شود. پیدا کردن موارد برای کسی که خودش می‌خواهد در یک بحث مطمئن شود دلگرمی می‌آورد. کجا سیره قطعیه بر این بوده است؟ هر کجا عام و خاص بوده تخصیص می‌زدند؟! سیره قطعیه بر این بوده؟! موارد عام و خاص فرق می‌کند. حالا ما ادعای سیره قطعیه بکنیم؟! خلاصه خودش خیلی صاف نیست. اصل این‌که سیره قطعیه بر اصل التخصیص هست را قبول داریم. یعنی تخصیص فی الجمله امری عقلائی است، عنصری محاوره‌ای، عقلائی و حقوقی است. سر سوزنی در این اشکال نداریم، این‌ها باید معلوم باشد.

اما به این معنا که سیره قطعیه بر این است که کارشان این است که «ما مِن عامّ الّا» اینکه دنبال مخصّص آن می‌گردیم. بعداً هم خاص هر جور که بود، به وسیله آن تخصیص می‌زنند، این ثابت نیست. مواردی بر خلافش هست. در فصل بعدی خودشان هم حرف‌هایی دارند؛ صرف مسأله ظهور است. مسأله عام و خاص یکی از چیزهایی است که به آن نگاه می‌شود.

شاگرد: از توقیع به دست می‌آمد حتی مواردی که خاص هست؛ یعنی روشن است و نیازی به فحصی هم ندارد؛ یعنی یک عام و خاص معمولی است، حتی در آنجا هم خاص را مقدم نکرده‌اند.

استاد: یعنی حمل بر تخییر کردند.

شاگرد: یعنی اینجا بر خلاف آن سیره عمل شده؟ طبیعتاً باید اینجا را یک جوری توجیه کنیم وبگوییم مثلاً عام ما نصّ در عموم است یا حتی آن را هم نیاز ندارد.

 

برو به 0:05:34

استاد: نه، سیره‌ای که ایشان می‌گویند در آن مواردی است که تنافی بین عام و خاص روشن باشد، یعنی متنافیین باشند. در آن روایت اینگونه نبود.

شاگرد٢: یعنی مثبتین هستند؟

استاد: بله، یعنی اگر متنافی بود ذهن خودِ عرف هم فوری گیر می‌افتاد که این‌ها را چه کار کنم؟ اما وقتی مثبتین هستند مخیر هستی که این را بگیری یا آن را .

شاگرد٢: «لیس علیه التکبیر» مثبیتین نبوده؟ ظاهرش این است که برای هر انتقالی تکبیر لازم است و در دیگری هم می‌گوید «لیس علیه التکبیر». ظاهراً با هم تنافی دارند که آن را بر استحباب حمل می‌کنند.

شاگرد٣: انکار عرفی هم وجود دارد، یعنی وقتی این دو را به عرف بدهیم یک حالت تعجبی برای او پیش می‌آید که چطور شد این تخییر شد.

استاد: یعنی تعجب ابتدائی؟

شاگرد٣: یعنی با آن سیره خیلی جور در نمی‌آید. آیا با همین یک مورد، با وجود استنکار عرفی، می‌توان سیره را متزلزل کنیم و مشکوک کنیم؟ سیره یک چیزی است که … .

استاد: اصلا چنین سیره‌ای ثابت نیست.

شاگرد٣: یعنی این استنکار عرفی، آن سیره را تقویت می‌کند. مثال‌های دیگر در ذهن حضرتعالی هست؟ ما قبلاً این را شنیده بودیم ولی باز هم که جلسه قبل شنیدیم یک حالت تعجب برایمان پیش آمد؛ این خودش آن سیره را تقویت می‌کند. درحالی‌که شما با این می‌خواهید سیره را متزلزل کنید.

استاد: از مواردی‌که عرض کردم، موردی است که خود شیخ با این‌که عام و خاص بود …..؛ مثالش الان به خاطرم نیست. شیخ در استبصار و در بحث تعارضِ عُدّه، اول سراغ سند می‌روند و کاری با عام و خاص ندارند. اول بحث شان را بر این قرار می‌دهند. یک جا هم نظیر آن بود.

شاگرد۴: خودِ رسائل از عُدّه نقل کرده بودند.

استاد: مثالش را هم نقل کرده بودند؟ یک مثالی در ذهن من بود. تازگی دیدم.

شاگرد٣: اگر این حرف ثابت شود باید بگوییم سیره تغییر کرده، خودتان هم قبلاً اشاره کردید و فرمودید که گاهی وقت ها حرف به قدری محکم زده شده که قبلی ها تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. الآن آن چیزی که خیلی محکم زده می‌شود این است که اول آدم سراغ عام و خاص و مطلق و مقید می‌رود و اصلاً سراغ سند نمی‌رویم. نه این‌که سراغ سند نمی‌رود، بلکه می‌خواهم بگویم وقتی حجت شد دنبال مرجحات نمی‌رود. اگر این جور باشد که شما می‌فرمایید پس یعنی سیره تغییر کرده و متّصل به زمان ائمه هم نیست و طبیعتاً حجت هم نخواهد بود.

استاد: این‌که سیره کلاس تغییر کرده یک چیز است. در کلاس اصول حرف‌ها زیاد زده می‌شود بعداً هم روی آن بحث می‌شود، تغییر می‌کند و تعدیل می‌شود. اما سیره عملی خارجی را قبول نداریم که به این زودی ها تغییر کند.

شاگرد٣: سیره عملی در این مسأله چیست؟

استاد: سیره عملی همانی که است که نزد عرف می‌بینید. اگر یک قاعده کلی می‌گویند و یک جا نقض شود… . تازه داشتم می‌دیدم، در یکی از شرح ها بود، مثالی را شیخ زده‌اند و بعد فرموده‌اند یک عامی داریم و خاص آن وارد می‌شود که آن خاص موافق عامه است، ایشان فرموده بودند چون احتمال تقیه دارد، فلذا تخصیص نمی‌زنیم. آیا به‌خاطر خاصی که به‌خاطر مراعات عامه آمده، عام را تخصیص بزنیم؟! نه، نمی‌زنیم. شیخ الطائفه این را فرموده‌اند.

شاگرد٣: اگر این‌ها را به دست عرف بدهیم، آیا این‌ها را می‌پذیرد؟ اگر به بازار برویم -و اصلاً کاری به بحث شرعی آن نداشته باشیم- عام و خاص را که به دست توده مردم بدهیم، آیا می‌رود سراغ اینکه ناقلین این خبر چگونه اند – فرض هم این است که ناقلین خبر ثقه هستند- یا اینکه خودش همینطور سعی می‌کند جمع کند، و اگر گیر کرد سراغ این می‌رود … .

 

برو به 0:10:57

استاد: شیعه می‌گوید یک قاعده کلی داریم که نماز مستحبی را نمی‌توان به جماعت خواند. یک روایت می‌آید که امام صلات تراویح ماه رمضان را از این حکم استثناء زده اند. ارتکاز و عرف شیعه در اینجا چه می‌گوید؟ عام و خاص است. این می‌گوید خصوص تراویح؛ آن دارد می‌گوید کل مستحبات؛ خب آیا حمل می‌کنیم و می‌گوییم تراویح را می‌توان به جماعت خواند و سایر موارد نمی شود؟!!!

شاگرد٣: این به‌خاطر دلیلی است که در ذهن ما است.

استاد: نه، فرض بگیرید و خودتان را در این جوّ قرار دهید، چه می‌گویید؟

شاگرد٣: نمی‌توانم در جوّ قرار بگیریم، چون وجهش را می‌دانیم.

استاد: خب پس بر صرف عام و خاص، سیره نیست.

شاگرد٣: ما می‌خواهیم یک اصل اولی و زیربنایی درست کنیم و الا قطعاً موارد نقض -به این معنا که مخالف سیره باشد- قطعاً داریم که خود سیره هم می‌پذیرد. ما می‌خواهیم بببنیم حرکت اولیه چیست، یعنی آن قدم اولی که عرف و سیره برمی‌دارد چیست؟ طبیعتاً این‌ها نیست. حتی مواردی‌که عام نص بود عرف بعداً به آن توجه می‌کند. سیره الآن این است که وقتی یک عام و خاص دست آن‌ها بدهیم، تخصیص می‌زند.

شاگرد۴: الآن دست عرف بدهید بین آن‌ها تعارض می‌بیند. شما الآن در فضای اصولی قرار گرفته‌اید. ولی اول که یک عام را بِعُمُومِه به دست شما بدهند،… .

شاگرد٣: تلویزیون که قانون را پخش می‌کند، می‌گوید این قانون است و این تبصره آن است.

استاد: تبصره یعنی ناظر است؛ اما وقتی عام و خاص دو قانون باشد می‌گویند تنافی دارد.

شاگرد۵: خاص متصل با خاص منفصل خیلی فرق می‌کند. این‌هایی که ایشان می‌گویند متصل است.

استاد: خاص منفصل تنافی است، حقوق دان ها اعلام می‌کنند و می‌گویند مفاد این قانون با آن قانون تنافی دارد، باید آن را یک کاری کرد. نمی‌گویند این برای فلان جا است.

شاگرد۶: چون فضای ادله شرعیه دقیقاً منطبق بر این بحث‌های حقوقی نیست، ما تخصیص می‌زنیم. و الا اگر منطبق بود که می‌گفتند تنافی است.

شاگرد۵: اصلاً برخی از اصولیین می‌گویند در عرف شرع ما می‌گوییم تخصیص داریم. و الا می‌گویند خاص منفصل یک امر غیر عرفی است.

استاد: بله، این‌که ایشان می‌گویند سیره هست، اصلاً سیره این جور نیست.

شاگرد۶: ما تفصیل دهیم و بگوییم مواردی را که خود شیخ سراغ بررسی سند می‌رفتند و بین عام و خاص جمع نمی کردند، به این دلیل بوده که موارد عام و خاص دو جور است. یعنی یک وقت است که وقتی خاص گفته می‌شود به‌راحتی منتقل می‌شود که این خاص با عامی که اول گفته‌شده اصطکاک جدی ندارد؛ مثلاً اول فرموده باشند که ربا حرام است و بعداً بگویند بین پدر و بچه اشکالی ندارد. همان‌طور که قبلاً فرموده بودید که اگر در اینجا اول می‌خواست عام با تخصیصش بیاید، ابهت عام می‌شکست. در این فضا، وقتی که عرف بعد از این عام، این خاص را می‌بیند، راحت‌تر بین آن‌ها جمع می‌کند. ولی خیلی وقت ها عام و خاص ها به این شکل نیستند، یعنی انسان احساس می‌کند اگر واقعاً این تخصیص‌ها وجود داشت، جا داشت همان اول گفته شود، چرا این جور فاصله افتاده؟ و لذا ذهنش سراغ این می‌رود که بررسی سندی کند.

استاد: بله، یعنی با هم جور نمی‌بیند.

شاگرد٣: مرحوم مظفر در اصول فقه، اول بحث تخصیص را که شروع می‌کند، در بحث مخصّص قرآن و… این جور می‌گوید که وقتی عرف به این نکته توجه دارد که «ما من عام الا وقد خص» اصلاً ناخودآگاه -و حتی اگر خاص هم نباشد- به‌دنبال خاص می‌رود.

استاد: بله، همین بود که عنوانش را گفتم که «لایجوز العمل بالعام قبل الفحص عن المخصص».

شاگرد٣: این خودش موید این است که او این جمع را ارتکازی می‌داند و الا اگر تنافی بود و یک حالت تعارض بود… . مگر ما هر چه می‌بینیم به‌دنبال معارض آن می‌گردیم؟! اما چون قانون کلی است و از طرفی می‌دانیم که هر قانون کلی تخصیص خورده است -یعنی اصل اولی این است که قوانین تخصیص خورده است، «ما من عام الا و قد خص»-خب این شخص می رود دنبال مخصص. این باز موید این است که سیره او این است که اگر یک عامی داشته باشد با یک خاصی؛ بین آنها جمع می‌کند.

استاد: چند مثال برای همین موارد هست. وقتی می‌گویند اگر در یقین سابق شک کردید، استصحاب کنید، عرف اول صبر می‌کند که ببیند کجای آن استثناء است؟ شما خودتان بگویید. می‌گوید صبر می‌کنم که ببینم کجای آن استثناء است؟ نه، وقتی این را به دست او می‌دهند خوشحال هم می‌شود؛ اصلاً انسان از کلیات خوشش می‌آید. از قاعده خوشش می‌آید. کل کذا..، راحت هم هست.

شاگرد٣: وقتی «کل» می‌گوییم احتمال این‌که یک «بعضی» هم باشد، هست. این در ذهنش هست و اصلاً هم برای او دغدغه‌ای را ایجاد نمی‌کند. البته شاید عرف من تغییر کرده است.  در کلاس‌ها و این کتاب‌ها دیدگاه آدم عوض می‌شود.

استاد: علی ای حال مثل صاحب کفایه سیره قطعیه می‌فهمند، و ما هم حرفی نداریم. صحبت سر این است که آیا ارسال مسلم کنیم یا نه؟ ما نمی‌خواهیم مقابله کنیم. می‌خواهم بگویم خیلی ارسال مسلّم نیست. عرض من این است.

 

برو به 0:16:39

شاگرد: مسأله دیگری هم که هست این است: ما که می‌خواهیم عام را بر خاص حمل کنیم؛ همان بحث تقیه که مرحوم میرزا هم اشاره کردند و فرمودند که این‌ها مرجحات خارجی می‌شود، ولی آیا ثبوتاً امکان ندارد که حکم واقعی ما عام باشد اما ائمه به‌خاطر شرائط تقیه خاص گفته باشند. این مگر غیر ممکن است؟ خب چرا ما هر جا خاصی دیدیم زود بگوییم این دارد مراد جدی آن را مشخص می‌کند. شاید خاص تقیه باشد. چطور می‌گویید هر جا خاص دیدید ما بگوییم تخصیص زده است.

استاد: نکته این است که -من می‌خواهم در فصل بعدی چیزهای کلیی را عرض کنم و زود رد شویم- این است که ما در خیلی از مباحث اصول به‌عنوان یک حکم عقلی و یک مؤلّفه استظهار، یک بحثی را مطرح می‌کنیم. همینی که میرزای قمی جواب دادند. می‌گوییم یکی عام است و یکی خاص است. کدام جلوتر است؟ خاص. گفتند خب، بعضی‌هایش این جور و آن جور است. میرزا چه جواب داد؟ فرمودند آن‌ها امور خارجی است، ما می‌خواهیم عام و خاص را تنها از ناحیه و حیث عام و خاصش بگوییم؛ چیزهای دیگرش را بعداً نگاه می‌کنیم.

الآن در فرمایش شما؛ ما از آن حیثی که عام و خاص است به آن نگاه می‌کنیم؛ از حیث عام و خاص با در نظر گرفتن این شرط که متکلم فقط می‌خواهد مراد جدی را در شرائط عادی به مخاطب خودش منتقل کند، در اینجا وقتی مخصص منفصل آمد، محمل عقلائی چنین کلامی این است که مراد جدی آن است. کاشف از مراد جدی است.

شاگرد: این را به باب تعارض سرایت می‌دهند و می‌گویند در باب تعارض هر جا عام و خاصی بود خاصّ مقدم است؛ درحالی‌که در باب تعارض ممکن است مقام های دیگری هم مطرح باشد.

استاد: همین‌طور است. اتفاقا می‌خواهیم همین را مطرح کنیم؛ که صرفاً از باب عام وخاص، خاص مقدم است. و صرفاً در شرائطی که متکلم می‌خواهد مراد جدی خودش را در ضمن این دو کلام بیان کند، محمل صحیح عقلائی حمل عام بر خاص است و این‌که مراد جدی مخصَّص و مقیَّد بوده است. این برای فی حدّ نفسه است؛ اما این‌که یک چیز دیگری از بیرون بیاید که ملاحظه شود و این را تعدیل کند و بلکه بر آن حاکم شود، منافاتی با این ندارد.

 

کشف حیثیات مختلف در استظهار ات فقهی، منجرّ به تکامل اصول

لذا آن چه که بعداً هم می‌گویند این است که علی ای حال ما در استظهار حیثیات جدا جدایی داریم. به آن‌ها می‌رسیم و از آن‌ها در کلاس اصول بحث می‌کنیم. اما یک فقیه اصولی که می‌خواهد به حمل شایع در یک جایی ترجیح بدهد و استظهار بکند باید همه چیزها را در نظر بگیرد. اتفاقا جالبی آن این است که در پیشرفت استدلالات فقهی، اصول بارورتر می‌شود. چرا؟ به‌خاطر این‌که فقیه در استدلال فقهی همه حیثیات را در نظر می‌گیرد؛ حیثیات را لمس می‌کند؛ وقتی حیثیات متفاوت ملموسِ او شد، می‌گوید ما که در اصول یک چیزی گفتیم درحالی‌که این هم هست، لذا اسم آن را می‌برند و تدوین می‌شود و یک بحث در اصول پیدا می‌شود؛ که مثلاً انصراف هم داریم، درحالی‌که قبل از آن صحبت از انصراف نیست و صرفاً می‌گویند مطلق و مقید و دیگر هیچ؛ اما بعد از این‌که موارد را نگاه می‌کنند می‌بینند آن اطلاق اصولی اینجا هست، اما وجداناً می‌بینیم که نیست -یعنی آن بحث‌ها اینجا نمی‌آید-؛ بعد می‌بینید «انصراف» مطرح می‌شود، «قدر متیقن در مقام تخاطب» مطرح می‌شود و…. . هر فقیهی که تجربیات زیادی دارد، مثالی پیدا کرده و می‌آید اصول را بارورتر می‌کند.

لذا فصل بعدی را با این‌که فصل بسیار خوبی است، میلم این است که آن را طول ندهیم، به‌خاطر این‌که برای خودش علمی است و باید از پایه محکم بنا شود و در مورد آن حرف زد. اینجا فقط باید دو چیز را یادداشت کنیم که در فصل بعد عرض می‌کنم.

علی ای حال فرمایش ایشان را به‌عنوان سیره قبول دارم، اما فی الجمله. سیره واقعاً لسان ندارد و حیثیات آن مبیّن نیست. یک موردی را کسی دیده و برخورد کرده، می‌گوید سیره قطعیه است -راست هم می‌گوید، یعنی آن طوری تلقی کرده است- بعد سیره را تعمیم می‌دهد و کلی می‌کند و می‌گوید همه جا هست؛ درحالی‌که این جور نیست.

اگر من یادم آمد مثال را خدمتتان عرض می‌کنم که خود شیخ الطائفه به خاص عمل نکرده بودند. صرفاً به‌خاطر موافقت با عامّه. نمی‌دانم در کلمات کفایه و رسائل بود یا سؤالی از من کردند و آمدم دیدم. مورد خیلی جالبی بود. شیخ فرموده بودند عام و خاص است، اما گفته بودند چون این خاص موافق عامه است مرجوح است و ترجیح با عام است چون مخالف با عامه است، «ان الرشد فی خلافهم»؛ و خاص را کنار گذاشتند. دور هم نیست، مگر با این مطالبِ کلاسیکِ الآن ما که می‌گوییم جمع عرفی مقدم است، اخبار علاجیه مربوط به غیر موارد جمع عرفی است و… . کتاب‌ها این جور نبود، این سبکی که مطرح شده از رسائل به بعد است.

 

برو به 0:22:13

علی ای حال تاثیر شخصیت علمی مرحوم شیخ در این دویست سال اخیر بر عالم کلاس فقه و اصول غیر قابل انکار است. این چیزی است که پوشیده نیست. لذا آن مبانی‌ای که مرحوم شیخ دارند، اگر بخواهیم در آن بیشتر دقت شود، در این جور ظرافت کاری ها باید دوباره برگردیم و فکر کنیم و در مبانی ایشان به اطمینان بیشتری برسیم؛ نه این‌که بخواهیم ایراد بگیریم یا رد کنیم. می‌خواهیم به اطمینان بیشتری برسیم. این شبهات هم برای این است که ذهن یک واگردی بکند.

ملاک در جمع بین اخبار متعارض، حمل ظاهر بر اظهر

عموم و خصوص یکی از مولفه های ظهور

علی ای حال ایشان می‌فرمایند:

«لو لا دعوى اختصاصها به، و أنها سؤالا و جوابا بصدد الاستعلاج و العلاج في موارد التحيّر و الاحتياج».

«أو دعوى الإجمال»؛ می‌گوییم حالا چرا دائم جزمی صحبت کنیم؟ و بگوییم شامل موارد سؤال نیست؟

«او دعوی الاجمال»؛ می‌گوییم لااقلش این است که نمی‌دانیم. وقتی نمی‌دانیم چیزی نداریم که سیره را از دست ما بگیرد.

«و تساوي احتمال العموم»؛ که اخبار علاجیه شامل موارد جمع عرفی هم باشد.

«مع احتمال الاختصاص»؛ که مختص به غیر موارد جمع عرفی است. می‌گوییم شما که گفتید سؤال صحیح است؟ می‌گویند صحت سؤال که ربطی ندارد، می‌تواند مجمل باشد.

«و لا ينافيها مجرد صحة السؤال لما لا ينافي العموم ما لم يكن هناك ظهور أنه لذلك»؛ باید یک ظهوری داشته باشیم که این سوال شاملش هست. وقتی ظهور نداریم مجمل می‌شود و نمی‌تواند سَرِ سیره کاری در بیاورد.

«فلم يثبت بأخبار العلاج ردع عما هو عليه بناء العقلاء و سيرة العلماء، من التوفيق و حمل الظاهر على الأظهر»؛ این خوب است. حمل الظاهر علی الاظهر مطلب خوبی است. ظاهرش یعنی کشف مراد. اما ظاهر و اظهر غیر از مسأله عام و خاص است. اصلاً مفهوم عموم و خصوص یکی از مؤلفه‌ها است که باید در نظر بگیرد. یکی از آن چیزهایی است که دخیل است. به عبارت دیگر ملاحظه آن شرط لازم است؛ یعنی ملاحظه عنصر عموم و خصوص شرط لازم در جمع  است، اما شرط کافی نیست. ده‌ها چیز دیگری را باید در نظر بگیرند به‌عنوان شروطی که باید در جمع ملاحظه شود.

«و التصرف فيما يكون صدورهما قرينة عليه»؛ قرینه بر آن چیزی که درواقع مراد است.

«فتامل»؛ معلوم می‌شود که همین «اللهم» هم نزد خودشان صاف نبوده است. محشّین هم مفصّل این «فتامل» را تمریضی گرفتند و خوب هم هست. یعنی صاحب کفایه می‌خواهند بگویند که این جفت و جور نمی‌شود، وقتی که عام شد، به اصالة العموم و به اصل لفظی در کلام مولی برای ردع از سیره تمسک می‌شود؛ نمی‌شود بگویند سیره قطعیه بیاید و عموم را تخصیص بزند. عموم کلام مولی است، مخصوصاً اگر شامل حالش باشد. در مورد هر کدام از این‌ها مفصلاً صحبت کرده‌اند.

حمل بر تقیه، یکی از راه‌های جمع عرفی

شاگرد: یک سؤالی در اینجا مطرح می‌شود که یکی از اساتید فرمودند، در بحث حمل بر تقیه می‌فرمودند حمل بر تقیه هم یک جور جمع عرفی است. یعنی عرف در مقام فهم مراد جدی، وقتی می‌بیند که یکی موافق عامه و یکی مخالف عامه است، همان‌طور که در جاهای دیگر اظهر را بر ظاهر حاکم می‌کنیم، در اینجا روایتی که مخالف با عامه است، اظهر است از آن روایتی که موافق با عامه است. لذا خودش یک جمع عرفی است. البته جمع عرفی‌ای که در طول جمع های دیگر مثل حکومت و ورود، عام وخاص است. اگر آن‌ها شد که هیچ؛ اما اگر نشد این هم یک جمع عرفی است.

استاد: من این مطلب را جلوتر عرض کرده بودم.

شاگرد: بله، اما در روایات، مخالفت با عامه جزء ترجیحات آمده است.

استاد: ما که به کلمه ترجیح و این‌ها کار نداریم؛ باید مفاد و مراد معلوم شود. اگر یادتان باشد من عرض کردم که معروف شده که می‌گویند مدلول تصوری و تصدیقی؛ فوقش می‌گویند مدلول تصدیقی ثانوی. من عرض می‌کردم فقط ثانوی نیست؛ بلکه ثالثی، رابعی و خامسی هم دارد. اتفاقا همان جا مثال تقیه را عرض کردم. گاهی است که مراد جدی مراتب دارد. استظهاراتی هم که در مراد جدی است؛ یک وقتی است که در محدوده دلالت الفاظ می‌خواهیم مراد را کشف کنیم، می‌گوییم مراد او نسبت به این محدوده دلالت الفاظ با هم دیگر، مراد جدیش آن است. و گاهی نه، در ورای مدلول الفاظ و شرائط خارجی –بزن و بکوب، شرائط سیاسی و اقتصادی- انواع و اقسام امور را در نظر می‌گیریم، آن وقت می‌خواهیم مراد را با ملاحظه‌ آن‌ها کشف کنیم. این‌که فرمودند «در طول»، یعنی در محدوده دلالت الفاظ با قطع نظر از شرائطی که از بیرون می‌دانیم. این درست است. یک مراد جدی‌ای داریم و جلو می‌رود. و باز ما یک مراد جدی‌ای داریم با در نظر گرفتن مرجّحات خارجیه، مسائل خارجی و عناصری که در خارج دخالت دارد. لذا اسم آن را مدلول تصدیقی ثانوی و ثالثی و رابعی و خامسی و همین‌طور جلو بروید. مواردی پیدا می‌شود که شما حتی می‌گویید مدلول تصدیقی خامسی هستند. یعنی ولو طبق ضوابط آمدیم و مدلول را درست کردیم اما بعد یک چیز جدیدی را پیدا می‌کنیم که حاکم بر همه آن‌ها است. یعنی می‌گویند در این شرائط، این خصوصیات را که پیدا کردیم کشف می‌کند که مراد جدی گوینده هیچ‌کدام از آن‌ها نبوده است. این‌ها از چیزهایی است که درست است. فرمایشی هم که فرمودید از چیزهایی است که جلوتر در ذهنم بوده، با این عبارت که مدلول تصدیقی را اولی و جدی نگوییم. حالا «جدی» آن الآن می‌آید که مرحوم مشکینی بر علیه استادشان ایراداتی دارند که آن جا عرض می‌کنیم. نه، چرا بگوییم اراده جدی و استعمالی؛ اراده استعمالی، اراده جدی و اراده جدی هم جلو می‌رود و مراتبی پیدا می‌کند.

شاگرد٢: به تقیه غیر جدی نمی‌گویند؟

استاد: باید ببینیم که کلمه جدی را چطور معنا می‌کنیم. باید برای آن اسم بگذاریم. جلوتر هم صحبت شد. الآن می‌رسیم. گذاشتم که در حاشیه کلام ایشان صحبت کنیم. حالا اگر از این مسأله جمع عرفی مطلبی در ذهن شریفتان هست بفرمایید.

 

تناقضات در علوم و تمسک به منطق چند ارزشی برای حل مسئله

علی ای حال حاصل حرف این است که ما بلاریب جمع عرفی داریم، جمع غیر عرفی هم داریم که شخص به اطمینان نمی‌رسد. همه این‌ها از آن موارد کلی «الجمع مهم امکن» مستثنا نیست و همه این‌ها در یک نظام خیلی هماهنگ زیبا قرار دارند. من در ذهن قاصرم ابهامی نمی‌بینم، حالا شاید یک جایی هست که خودم متوجه نیستم. در طلبگی، درس که می‌خواندم معمولاً سعی من در این بود که در فکر آدم تهافتی نباشد، نظامی باشد غیر مشتمل بر تهافت. سعی بر این بوده است.

 

برو به 0:30:00

آن‌هایی که خیلی تناقضات پیدا کرده‌اند از این‌ها خیلی واهمه دارند. کسی که کلمات آن بالا بالاهایشان را دیده باشد –به پایینی‌ها که اصلاً تسری نمی‌دهند، در کلاس ریاضیات این‌ها را ابداً نمی‌گویند- آن بالابالاها واهمه عجیبی دارند، می‌گویند چه بسا مهم‌ترین علوم قطعی‌ای که امروز داریم یک تناقضاتی دارد که ما از آن خبر نداریم. این واهمه هست. یکی از چیزهای بسیار مهمی که در هندسه امروز هست، قانونی است -که نمی‌دانم در مباحثه‌ها گفته ام یا نه- زیاد می‌گویند، الآن برایشان ثابت شده است، می‌گویند اگر هندسه اقلیدسی سازگار است، هندسه‌های غیر اقلیدسی هم سازگار است؛ یعنی به هم بندش کرده‌اند. یعنی اگر یک روزی فهمیدیم که هندسه اقلیدسی مشتمل بر تناقض است، آن‌ها هم کارش خراب می‌شود. و اگر فهمیدیم آن‌ها هم مشتمل بر تناقض است، در این‌ هم هست. این خیلی مطلب مهمی است. لذا بسیاری از مبانی الآن همین است که می‌گویند تناقضات آن متبین نیست. یک دفعه در یک شرائطی کسی آن‌ها را کشف می‌کند، می‌گویند اِی وای این نظام مشتمل بر تناقض است، آن وقت دیگر آن را نمی‌پذیرند. حالا در اصل این‌که اگر نظام مشتمل بر تناقض باشد، این عیب آن هست یا نیست، سؤالاتی دارم. الآن که در عالم این مسلم است؛ وای نظام فکری مشتمل بر تناقض! حالا آن حرف دیگری است.

شاگرد: پس علم اجمالی داریم به تناقض؟

استاد: نه، نداریم. علم اجمالی نداریم.

شاگرد٢: ظاهراً شما می‌فرمایید اگر نظامی تناقض داشته باشد ایراد دارد، شما به همین هم ایراداتی دارید؟

استاد: این حرف دیگری است. آخه در طلبگی در هر چیزی سؤالی دارد. ذهن است دیگر. نه، امروزه برایشان مسلم است. ولی الآن از بعضی مبادی آن صحبت شده و یکی از راه‌هایی که در نظر گرفته‌اند این بود … . هر زمانی که یک بحرانی در علمی پیش می‌آید خواص آن را می‌دانند. مثلاً الآن تصریح هم دارند و مکرر هم خودم دیده‌ام، شاید از ده بار رد شده باشد که در کلمات رده بالاهایشان دیده‌ام، خودشان می‌گویند که الآن ما در زمان بحران ریاضیات هستیم. خودشان می‌گویند. می‌گویند قضیه پارادوکس مجموعه‌ها، هنوز حل نشده است. یعنی آن حل رضایت بخشی که بیاید در کلاس پیاده شود، هنوز نشده است. در زمان بحران است ولی اسم آن را نمی برند. بعداً که حل شد این دفعه با آب و تاب می‌گویند که صد سال چنین بحرانی بود و در محافل خصوصی بود. حالا هم اسم آن را نمی برند و الا موجود است. الآن در خود حرف‌هایی که این‌ها دارند، تناقضی هست که نمی‌دانند چه کارش کنند.

حالا منظورم این بود که بعضی از راه‌هایی که برای حل این رفتند، این است که می‌گویند اصلاً چه کسی گفته که ما تناقض داریم. اصل تناقض و دو ارزشی بودن و صفرو یکی بودن را زیر سؤال برده‌اند و منطق سه ارزشی و چهار ارزشی و بی‌نهایت ارزشی را آوردند. اصل استحاله تناقض را زیر سؤال بردند. می‌گویند سیستم مشتمل بر تناقض است، می‌گویند خب باشد، مگر تناقض محال است؟! این جور کارها را هم کرده‌اند. به‌خاطر همین بحرانی که الآن موجود است. حالا بعد که حل شد حرف‌های دیگری زده اند.

منظورم این بود که چه بسا یک تناقضاتی هست که آدم توجه ندارد، ولی سعی ما بر این است که تا ممکن است جوانبی را که توجه می‌کنیم مشتمل بر تهافت نباشد. آن چه که من الآن می‌بینم؛ همه ضوابط اصول و این‌ها که صحبت کردیم، با هم تنافی‌ای ندارند. همه جای خودش است. سیره‌ی بر تخصیص قابل‌قبول است، اما میخ همه این‌ها –منظورم این است- تخییر بود، تخییر به این معنا که یعنی اگر الزام در این‌ها بیاید به این دردسرها برخورد می‌کنیم. اما اگر الزامی نباشد، بلکه انتقال مطالب بالا بالا و ذیول مطالب انشائات شرعیه باشد با همه بند و بیل هایش، به نحو اسهل طرق و بدون این‌که بر مکلف سخت بگیرند، احکام واقعیه به فقهاء و مقلدین انتقال پیدا کند.

وجه عدم تقیید اطلاقات تخییر به وسیله ادله علاجیه

شاگرد: حضرتعالی مطلقات تخییر را مقدم کردید و روایات خاص را مقید آن ندانستید. الآن معمولاً آن روایات خاص را مقید آن مطلقات تخییر می‌دانند.

استاد: بله، تقیید به این معنا که یعنی آن تخییری که من گفتم، در اینجا منظورم نبود. تقیید این است. آن تخییری که منِ مولی گفتم «اذن فتخیّر» اصلاً در اینجا منظورم نبوده است؛ یعنی در این جایی که یکی از آن‌ها موافق عامه و دیگری کذا است. وقتی می‌گوید اصلاً منظور من نبود مکلف باید بایستند. حالا باید ببیند ابوحنیفه و دیگران چه گفته‌اند، آیا مگر دیگر می‌تواند قدم بردارد؟! به خلاف این‌که می‌گوییم مراد مطلق است، تخییر هم اصل است، مولی هم قیدی نزده است. بقیه مراتب مطلوب مولی است، سفارش مولی است؛ مولی نخواسته همین‌طور ول شویم و فوری سراغ تخییر برویم، به نحو عدم ملازمت و مصاحبت با عسر.

شاگرد: مسأله اصلی این است که چون عسر پیش می‌آید آن‌ها را مقدم نکنیم یا چون خود روایات ترجیح هم در ترتیبش اختلاف دارد و هم … .

استاد: نه، آن‌ها کاشف از این است که نمی‌تواند مقیّد تخییر باشد؛ کاشف از این است که تخییر کنار زده نمی‌شود. آن‌ها کاشفیت دارد و الا فی حدّ نفسه همه‌ی آن‌ها سر جای خودش است. حتی روایاتِ جمع های عرفی دلالی و روایات…؛ همه  جای خودش، به‌نحوی‌که مولی حاضر نیست از آن‌ها بگذرد، مطرح است. ما در این‌ها گیری نداریم. اما صحبت سر این است که می‌خواهیم این‌ها را در یک نظامی جفت و جور کنیم که دچار تهافت هم نشویم. می‌گوییم اصل بر تخییر است، به این معنا که عسری در کار نیامده – عسری که کار را نگه دارد- اما سفارش شده و مولی به بسیاری از مقاصد با استحباب و امثال این‌ها می‌رسد. بدون این‌که سخت بگیرد با جعل استحباب یا نزول از وجوب -ولو ملاک وجوب را داشته- به مقصود خودش می‌رسد. این، نظیر خیلی دارد.

شاگرد٢: در عموم و خصوصی که در توقیع مطرح شده بود، فرمودید برگردید و امثال این را پیدا کنید، منظورتان در کلمات قدماء بود که چنین جمعی شود یا منظورتان روایات بود؟

استاد: اول روایات.

شاگرد: در روایات به این ‌صورت که امام معصوم علیه‌السلام بیاید و یک روایتی را این جور نقل بکند خیلی کم است؛ یعنی این سبک که در توقیع هست که دو روایت وارد شده، شاید خیلی خیلی محدود داشته باشیم که به این شکل امام خودش روایتی را نقل کرده باشد و علاج تعارض در روایت کرده باشد. یعنی نه این‌که بگوییم به این نحو جمع کرده باشند، بلکه اصلاً روایات متعارض نقل و سپس حلّ شده باشد، به این نحو کم است.

 

برو به 0:37:28

استاد: شما که اسم جمع را می‌برید همین‌طور است. اما گاهی عملاً می‌بینیم که امام کاری کرده‌اند که نه اسم جمع هست و نه اسم دو روایت را آورده اند؛ اما عمل امام به درد ما می‌خورد. مثلاً موضوعاً عام و خاصی مطرح است ولی امام طریق تخصیص را نرفتند. مثال عرض می‌کنم. این‌که در فکر باشیم تا موارد را پیدا کنیم، صرفاً این نیست که به حمل اولی در صدد جمع باشند و امام به‌عنوان مسأله جمع مطرح کنند که در مثل توقیع بود؛ نه، بلکه به حمل شایع ببینیم که عام و خاصی مطرح است؛ اما امام به آن صورتی که مطلوب ماست، با آن برخورد نکردند. مقصودم این جور است، کلمات فقها هم مرحله بعدش است که آن هم بسیار خوب است.

شاگرد: این عسری که فرمودید، ممکن است در خیلی از موارد دیگر هم، اگر شخص بخواهد عام را کنار بگذارد و خاص را بگیرد، ممکن است عسر پیش بیاید، آیا این باعث می‌شود که ما بگوییم خود عام را مقدم می‌کنیم؟ مخصوصاً که ضابطه ای ندارد و برخی از موارد آن هم شخصی است.

استاد: یک جایی هست که طرف که فقیه است، وقتی به عام و خاص مراجعه می‌کند مراد مولی را می‌فهمد. این‌ را که گفتم، وقتی فهمید و اصلاً گیری ندارد، فهمید و به اطمینان رسید. در اینجا باید به همان جمع عمل کند. اما بحث ما کجا است؟ جایی است که سراغ روایات و استنباط رفته ولی متحیر شده و هنوز هم نمی‌داند، در اینجا عرض ما این بود که مولی این جور به او یاد داده که از هر راهی بروی -توزیعی یا اخذی و یا حتی موردی، گفتیم تخییر استمراری است، این دفعه این را می‌خواهی، دفعه بعد دیگری را می‌خواهی- ولی علی ای حال مستند به من هستی، می‌گویی اینجا این‌طور رفتار کردم به‌خاطر قولِ فلان عادل از امام؛ آن جا آن‌طور رفتار کردم –حتی فردای آن روز- به  خاطر قول فلان شخص دیگر. خب وقتی این را به ما اجازه دادند برای چه بوده؟ برای توسعه بوده است، «وسعک». این «وسعک» یک چیزی است که به این سادگی از آن دست بر نمی‌داریم و اگر می‌خواستیم از آن دست برداریم اولاً تأکید بیشتری می‌خواست. و ثانیاً لوازمی دارد که من خیالم می‌رسد به تهافت های کلاسی برگشت می‌کند -که یکی این جور و دیگری آن جور- و خلاصه منجر به تهافت بشود.

شاگرد: خب پس ما باید از خود «وسعک» در روایت استفاده کنیم و بگوییم از خود روایت استفاده می‌شود که این تخییر بناء کار است. نخواسته باشیم از عسرهای بیرونی که به وجود می‌آید یا عسرهایی که در مرحله استنباط به وجود می‌آید، آن را استفاده کنیم؛ بلکه خود این روایت به ما یک توسعه‌ای داده که این توسعه، جور در نمی‌آید با این‌که بخواهیم آن روایات را مقدّم کنیم.

استاد: بله، یعنی از ناحیه دلالت خودِ محتوای «وسعک» می‌خواهید جلو بیندازید. خب به آن جواب می‌دهند، می‌گویند که وسعت در موردی است که عقلائی باشد و طرف حجت بر ضیق پیدا نکند. وقتی دلیل آمد که در اینجا وسعت نیست، ما بگوییم «وسعک»؟! خب وسعت جا دارد، دیگر. آن‌ها می‌توانند به این جواب دهند.

لذا ما با مجموع شرائط، می‌خواهیم بگوییم این وسعت دال بر این است که اگر بخواهد به‌دنبال این‌ها برود باید همه این‌ها را بلد باشد. یک مستنبط تا قول سنی ها را نداند، نمی‌تواند بفهمد کدام مخالف عامه است. یا باید در محیط آن‌ها باشد، اما اگر از محیط سنی ها دور باشد لامحاله باید بایستد. اول سراغ این برود که قول همه‌ی آن‌ها را ببیند. خب شما الان در فقه ما چه می‌گویید؟ می‌گویید یک مجتهد باید همه کتاب‌های فقهی سنی‌ها را داشته باشد؟! سیره علماء شیعه بر این بوده؟! نه. در محیط هایی دور از سنی ها بوده‌اند و به نقلیاتی که مخالف عامه است اکتفاء می‌کنند. خودشان نمی‌روند از نزدیک ببینند.

بحث بسیار خوبی را مثل مرحوم آقای بروجردی می‌گفتند. وقتی بحث فقهی توسعه پیدا کرد –از باب مطلوبیت- می‌روید در دانه دانه فروعات، دقیق حرف آن‌ها را در نظر می‌گیرید. آن وقت می‌آیید و می‌گویید حالا مخالفت و موافقت آن‌ها چه جور است. این کار بسیار مطلوبی است، که در فقه و در ارتکازات همه، موافقت و مخالفت با عامه و درجه آن‌ را تشخیص دهیم. اما اگر بگوییم الزامی است، باید بایستی و حرف آن‌ها را به دست بیاوری و تا حرف آن‌ها را نفهمی نمی‌توانی فتوا دهی. چنین کاری نبوده، این عسر می‌آورد. وقتی الزامی شد کار سخت می‌شود.

 

برو به 0:42:10

شاگرد: فقهای آن زمان را باید پیدا کنیم؛ یعنی نظری که  در آن زمان مطرح بوده است، را باید ببینیم.

استاد: البته آن‌ها به کتاب‌های بعدیشان منتقل شده است. ولی همین الآن نمی‌دانم این سیره بین علماء بوده یا نبوده. الانی‌ها گاهی پیش می‌آید که می‌روند به کتاب‌های آن‌ها مراجعه می‌کنند. ظاهراً این جور نبوده است؛ به‌خصوص بعد از متاخرین – یعنی متاخرین بعد از محقق اول- از محقق اردبیلی به بعد -که حوزه‌های اصفهان و نجف رشد حسابی خودش را پیدا می‌کند- خیال می‌کنیم که در کتاب‌ها محسوس است که اینکه دائم و مرتب به کتاب‌های آن‌ها سربزنند و از کتاب‌های آن‌ها مستقیماً آدرس بدهند، اینگونه نیست. خیال من این است. شما جواهر را ببینید. کتاب‌هایی که در نجف نوشته شده را ببینید. عرض کردم از محقق اردبیلی به بعد. قبل از ایشان یک مرجعیت روشنی در نجف نبود، در زمان ایشان مرجعیت یک نُضج روشنی پیدا کرد و همین‌طور جلو آمد. در اصفهان هم همچنین؛ از صفویه به بعد حوزه حسابی‌ای بر قرار شد. این دوتا حوزه اصلی بود. ببینید کتاب‌هایی که در این دوره نوشته شده، آیا مثل سبک منتهی، تحریر و تذکره است؟ مثل کتاب‌های شیخ هست که در بغداد بودند؟ به‌ آن نحوی‌که با سنی ها محشور بودند و کتاب‌های سنی ها در دستانشان بوده؟ ظاهر این جور نبوده است.

یعنی می‌خواهم بگویم این سیره متاخرین هم دال بر این است که صبر نمی کردند که بروند همه اقوال سنی ها را ببینید و بعد یک بحث روائی بکنند. به همان نقلیاتی که از عامه می‌گویند اکتفاء می‌کردند.

شاگرد: یک وجه دیگری هم می‌توان پیدا کرد تا این تخییر را حاکم کنیم؛ و آن این است که در مثل حرمت ربا و تخصیص زدن آن؛ در تخصیص منفصل باید بگوییم مولی می خواسته این عام جا پیدا بکند. تخصیص منفصل باید یک حکمتی داشته باشد. ولو این‌که احیاناً بعضی ها خلاف مراد جدی او عمل کرده اند، چون اول به عام عمل می‌کنند و امام بعدی خاص را می‌فرماید. حالا در اصل تخییر هم، وقتی مطلقات تخییر داریم و بعد خاص آن به‌صورت منفصل آمده… .

استاد: بله، نکته خوبی گفتید. ببینید وقتی ما می‌گوییم پشتوانه تخییر، یک بناگذاری شارع برای تسهیل امر است. اگر بناگذاری بر تسهیل است، دیگر نمی‌توان گفت مراد جدی در آن جا سخت بود. با احکام واقعیه فرق می‌کند. احکام واقعیه یک حیثیات نفس الامریه دارد که می ‌گوید اصلاً منظور از عامِ من اینجا نبود. اما در اینجا کاری به حیثیات نفس الامریه نداریم؛ بلکه می ‌خواهیم کار بر مکلف آسان باشد.

بله، من یک چیزی را همراه تخییر عرض می‌کردم و آن این بود که چه بسا خیلی از موارد تخییر متعارضین به تخییر واقعی برگردد؛ یعنی درواقع هم تخییر بوده، مثل این‌که الآن فتوا به تخییر بین جمعه و ظهر می‌دهند، یعنی واقعاً این جوری است، نه از باب اصل عملی. در آن نحو تخییر، حرف شما می‌آید؛ که وقتی واقعاً در بعض موارد تخییر است، آن مواردی‌که تخییر نیست را که مولی نگفته، قصدش هم نبوده؛ اما اصالة التخییری که ما در این مقام می‌گوییم، آن تخییر واقعی منطبق علیه آن است. مصداقاً می‌تواند تخییر واقعی باشد ولو این تخییری که مولی در اینجا انشاء فرموده، مبنایش تسهیل بوده است. تسهیل چه استثنائی می‌خورد؟! وقتی بناء در نقل شریعت را بر تسهیل و عدم عسر بر مکلفین قرارداده اند و بر انتقال تمام مطالب شرع به نحو افضلیت قرار داده‌اند –فرمودند دنبال فقاهت بروید، بالا بروید، کامل شوید، مراد ما را بفهمید، با کتاب بسنجید- همه این سفارشات شده است؛ و اینکه منِ مولی از آن نمی گذرم  اما «نمی گذرمی» که افضل است و به این معنا است که راضی نیستم شما آن را در شرائط عادی ترک کنید. اما ایجاب مولوی به‌نحوی‌که برای شما الزام بیاورد و حجت را برای منِ مولی قرار دهد و موجب عسر شود در مقابل شمایی که به عسر افتاده‌اید، نه، این کار را نکرده‌اند. این‌چنین صبغه تخییر، دیگر فرمایش شما را نمی‌آورد.

شاگرد: معلوم می‌شود چون تخییر ما تخییر ظاهری است، آن‌ها نمی‌توانند خاص این باشد.

استاد: بله، ریختِ لسان آن‌ها با این لسان تفاوت می‌کند. و لذا عرض می‌کردم که صرف «وسعک» نبود. بلکه با ضمیمه آن چیزهایی که از خارج می‌دانیم دلالت طور دیگری تمام می‌شود.

باز اگر به ذهنتان چیز دیگری آمد بعداً برای ما بفرمایید. فصل بعدی فصل خوبی است ولی اگر عبارات را سریع رد کنیم به نظرم بهتر است.

 

والحمد لله رب العالمین

 

کلید: سیره و عموم لفظی، تعارض سیره با عموم لفظی، عام و خاص و سیره عملیه، سیره عملیه در جمع عرفی، اطلاقات تخییر، اخبار علاجیه، مبانی استظهار، دلالت الفاظ، مراد جدی، الجمع مهما امکن، تسهیل در شریعت

 


 

[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 4۴٩

[2] همان

[3] همان