مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 93
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و یمکن أن یقال: لا وجه للخصوصيّة في الموضوع له هنا و إن قيل بها في أسماء الإشارة و نحوها، لأنّ الصلاة مثلا، كالقيام و الركوع و السجود، إلّا في اعتبار الاجتماع فيها، فتكون- كأسماء الأعراض المقوليّة- عامّة في الوضع و الموضوع له؛ و لو فرض التخصيص بالأصناف المذكورة- مع أنّه على خلاف الواقع- فلا يزيد على الاشتراك اللفظيّ الواقع في أسماء الأجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناس غير مجتمعة تحت جامع وحداني؛ فإنّ المانع عن التمسّك بالإطلاق، كون الموضوع له- أيّا ما كان- صحيحا، كان الاشتراك بين الأصناف الصحيحة لفظيّا أو معنويّا، كما هو واضح؛ فعدم صحّة التمسّك بالإطلاق، لا فرق فيه بين الالتزام بعموم الموضوع له أو خصوصه بالجزئيّة الإضافيّة المذكورة»[1].
استاد: برگردم به عبارت خودمان. دو تا مطلب باقی مانده بود. یک مطلب همان چیزی بود که دیروز پریروز شما فرمودید. آخر کار گفتید. دیگر نشد که تفصیل آن را بگویید و بر روی آن صحبت بکنیم و فرمایش شما را به خوبی درک بکنیم. یک چیزی را هم دیروز آقای آسیدکاظم فرمودند که من بعداً که رفتم عبارت را نگاه کردم…، یکی از شواهد آن را هم دیروز از خود عبارت به خدمت ایشان گفتم. دو تا شاهد خوب برای فرمایش شما پیدا شد که ایشان در صفحه ١١٢، سطر اول فرمودند: «و في عدم الاشتراك» عطف باشد به آن طرف صفحه، سه سطر آخر، «أو إضافیاً فی کون الإستعمال». این «فی کون الإستعمال» را فرمودند، اینجا هم فرمودند «و فی عدم الإشتراک». یعنی در نهایت اینگونه است «فی کون الإستعمال و فی عدم الإشتراک». دیدم که وجه خیلی خوبی است و دو تا هم شاهد دارد. شاهد آن، این است که دیروز عرض کردم یک مقداری فاصله شده است، من جلوتر هم نگاه کرده بودم، امّا به این نکته آن توجه نداشتم. به هر حال این نکته دیروز در ذهنم نبود. این قسمت اضافی عبارت در دفتر دویست برگی بعداً اضافه شده است. یعنی بین «فی عدم الإشتراک» با «فی کون الإستعمال»، این قدری که الان سه سطر است، در نسخه اولیّه که نوشته اند، این قدر فاصله نبوده است، این اولاً.
دوم اینکه این کلمه «إلاّ فی جریان الإطلاق»، معلوم است که این «إلاّ» از حیث مطلب به آن «من دون فرق» میخورد. قبلاً هم اشاره فرموده اند. «من دون فرق»، إلاّ در این. چون «إلاّ» به آن میخورد و در عبارت هم اصلاً آنقدر این فاصله نبوده است.
با این دو تا شاهد، احتمال قوی میشود که «و فی عدم الإشتراک» عطف به آن باشد. یعنی اگر واسطه ها را بیندازیم، عبارت اینگونه میشود. فرمودند: «من دون فرق بین کون الموضوع له جزئیاً حقیقیاً أو إضافیّاً». «من دون فرق» در چه چیزی؟ «فی کون الإستعمال حقیقیاً فی الخاص و فی عدم الإشتراک اللفظی» در این دو تا هیچ فرقی نیست، إلاّ در یک جهت فرق است، بین چه؟ موضوع لهی که خاص است، خاص حقیقی باشد یا خاص اضافی. «إلاّ فی جریان الإطلاق». این هم توضیح فرمایش آقای آسیدکاظم.
شاگرد: آیا به نظر شما این اظهر است؟
استاد: بله. من دیروز هم که نگاه کردم، دیدیم بهتر جور در میآید با مجموع مطالب. چون آن توضیحاتی را که دیروز عرض کردم، اینکه بخواهیم «فی عدم الإشتراک» را به آن بزنیم، دیروز نسبت به آن مشکلی به ذهنم نیامد؛ و بهگونهای نبود که بگوییم عبارت خراب است؛ یعنی احتمالی که عرض کردم، نشد که بگوییم احتمال آن صفر است. برای آن طرف هم، احتمال آن را بگویم. چون معمولاً رسم ایشان این نیست وقتی عبارتی را اضافه میکنند، در صدر و ذیل دو تا علامت بگذارند. اما در اینجا بر خلاف متعارف دو تا علامت گذاشته اند. یک بار علامت گذاشتهاند و عبارت را از بالای صفحه شروع کردهاند و به حاشیه رفته اند، یعنی اضافه کرده اند. بعد در پایان عبارت یک علامت گذاشتهاند که به دنبال آن برگردید، یعنی خودشان عبارت را با علامت تنظیم کردهاند، به این نحوی که حالا دیگر عبارت صاف شد. با خصوص اینها ممکن است بگوییم ایشان توجه داشتند که « فی عدم» را با همان اضافه کرده خودشان، مناسب بکنند. ولو اینکه اول به جای دیگر میخورده است. احتمال این هست. کما اینکه دیروز بیان شد. ولی نه، وقتی آن اصل بوده است و الان هم مطلب با قرینه «إلاّ» همه اینها دلالت بر مقصود میتواند داشته باشد، لزومی ندارد که ما برویم و به دنبال آن احتمالات و توجیحات دیروز باشیم.
شاگرد: دیروز یک توضیح دادید این عطفی که «فی عدم الإشتراک اللفظی » توضیح بدهید که حالا معنای آن چه است؟
استاد: الان توضیح آن را میدهیم. چون الان خود حاج آقا رد میکنند دیگر. (خنده). چون میخواهند رد بکنند، الان توضیح آن را عرض میکنیم. دیروز هم اشارهای کردم.
شاگرد: در واقع تمسّک بالبرائة…
استاد: این «و جواز» که هیچ مشکلی ندارد.
شاگرد: عطف بر کجا شد؟
استاد: عطف بر جریان «جریان» است. «إلاّ فی جریان الإطلاق و فی جواز التمسّک مع عدم المقدمات».
شاگرد: یعنی در اینجا جزئی حقیقی و جزئی اضافی با هم فرق دارند در جریان برائت؟
استاد: نه. در مجموع اش، یعنی در جزئی حقیقی با جزئی اضافی از حیث وضعْ عام، موضوعٌ لهْ خاص فرقی نیست، إلاّ اینکه در اینجا میتوانید اطلاق جاری بکنید. اگر هم نشد، برائت جاری میکنید؛ نه اینکه یعنی اگر هم نشد، باز یک فرق مستقل بین این دو تا هست. تتمه کلام است.
شاگرد: در جزئی اضافی هم برائت جاری میشود دیگر؟
استاد: بله دیگر.
شاگرد: پس از حیث جریان برائت، خیلی فرقی ندارد؟
استاد: از جزئی اضافی یا حقیقی؟
شاگرد: هر دو تای اینها.
استاد: برای چه در جزئی حقیقی برائت جاری بشود؟ در ما نحن فیه جزئی حقیقی نداریم. در ما نحن فیه صلات وضع شده است. وقتی صلات وضع شد، برای نماز ظهر شما که وضع نشده است که اوّل بگوییم در آن برائت جاری میکنیم. در ما نحن فیه هم باز برائت جا ندارد، اگر جزئی حقیقی بگیریم. فرقی ندارد و لذا میگویم تابع آن است. یعنی بین جزئی حقیقی و جزئی اضافی در اینکه وضعْ عام، موضوعٌ لهْ خاص باشد، میفرمایند فرقی نیست، إلاّ در اینکه وقتی اضافی شد میتوانیم اطلاق جاری کنیم. اگر هم اطلاق جاری نشد، برائت جاری میشود.
اما در جزئی حقیقی نه جای اطلاق است و نه برائت. چرا؟ چون جزئی حقیقی است و جزئی حقیقی، موضوعٌ لَه صلات نیست. شارع صلات را برای موضوعات حقیقیّه و جزئیّات خارجیّه صلات وضع نکرده است. در نهایت اگر موضوعٌ لهْ خاص بشود، برای مراتب صحیحه است. صلات مسافر، صلات حاضر، صلات ظهر، صلات عصر و به همین ترتیب که قبل از آن هم اشارهای داشتند. فرمودند: «بأمر كلّ صنف من المكلّفين بصنف من طبيعي الصلاة، كالحاضر بأربع و المسافر بركعتين، و في الصبح بركعتين، و في الظهر بأربع»[2].
شما که تشریف نیاورده بودید فرمایش دیروز آقای آسیدکاظم را داشتیم بررسی میکردیم. «فی عدم الإشتراک» را عطف گرفتیم به «و فی کون» که من دو تا شاهد برای آن در ذهنم آمده بود. حاصل آن اینگونه شد که انسان خیال میکند اظهرْ این است. شاهد اوّل آن این بود که این فاصله زیاد در دفتر دویست برگی بعداً حادث شده است. یکی هم کلمه «إلاّ فی جریان» است، که «إلاّ فی جریان» قطعاً به چه میخورد؟ به «من دون فرق الّا» میخورد. خب وقتی که «إلاّ» به آنجا میخورد، «و فی عدم الإشتراک» هم مناسب هست که به آنجا متعلّق بشود.
برو به 0:07:24
حالا «و يمكن أن يقال» که «و فی عدم الإشتراک» یعنی چه؟ و میخواهد این را توضیح بدهد. چون میخواهند اشکال بکنند، توضیح آن را عرض میکنم. فرمودند در اینکه وضعْ عام، موضوع لهْ خاص باشد، در خاص حقیقی و خاص اضافی، فرقی نیست در اینکه استعمال در خاص حقیقی میشود. اطلاق که علیای تقدیر حقیقی است. امّا اگر وضعْ عام، موضوعٌ لَهْ عام بود، استعمال در خاص مجاز میشد. امّا موضوعٌله که خاص اضافی بود، استعمال در خاص حقیقی بود.
«و فی عدم الإشتراک اللفظی» وقتی ما گفتیم وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص اضافی، دیگر مشترک لفظی نداریم. مثل اینکه چه است؟ وقتی میگویید «مِن»، وضعْ عام، موضوعٌ لَهْ خاص، نمیگویید «مِن» مشترک لفظی است، چون یک وضع دارد. پس وقتی صلات هم یک بار وضع شد، وضعْ عام، یعنی معنای عام در نظر گرفته شد، امّا موضوعٌلهْ خاصِ اضافی بود که مراتب صلات صحیح است، مشترک لفظی به کنار میرود. مشترک لفظی نداریم مثل «مِن». چرا؟ چطور در جزئی حقیقی، مشترک لفظی نداریم، در جزئی اضافی هم مشترک لفظی نداریم. یک صلات است، یک وضع است، فقط کیفیّت وضع آن اینگونه است که وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص است.
شاگرد: این توهم از کجا آمده بود که حاج آقا جواب دادند؟ کسی شبهه کرده بود که ممکن است در اینجا اشتراک لفظی باشد؟
استاد: بله. چند بار صحبت شد. در همین بحث هم از اشتراک لفظی صحبت کردند. البته از باب اشکال مطرح کردند. صفحه ١٠٢، یک سطر آن بود.
شاگرد: در معنای حروف بود.
استاد: نه. در معنای حروف که سر جای خودش. منظور من در همین بحث فعلیمان هست که در همین جا هم بود. «و لا يلزم من ذلك، القول بالوضع لذات الملزوم و خارجيّته حتّى يستلزم الاشتراك اللفظى». در وضع صلات هم مشکل اشتراک لفظی داشتیم که میخواستند جواب بدهند. «لأنّ المفروض کذا». باز هم بود؛ صفحه ١٠۵ وسط صفحه. «و لا يخفى أنّه- بعد انتفاء الاشتراك اللفظي المستلزم لأوامر عديدة بالنسبة إلى الصلاة»، ببینید باز تاکید میکردند که ما نمیتوانیم این را بپذیریم. یعنی مشکلی در سر راه بود.
احتمالاً شاید وقتی خلاصه گیری کردند، باز هم اشارهای کردند. ببینید در «فتحصّل» اشارهای نداشتند؟ در صفحه ۱۱۰، سطر چهارم، به آن نزدیک شدند. «و بالجملة: فجعل الموضوع له للعبادات- كسائر الأفعال- نفس الوجود»، «نفس الوجود» یعنی موضوعٌلهْ خاص باشد «ليس ممّا يحتمل» که آنجا اصل احتمال آن هم مشکل دارد. همان اشکالی است که حالا امروز میخواهند بفرمایند. حالا دیگر نمیدانم اشتراک لفظی را در جایی فرمودهاند یا نه. منظور این که در ما نحن فیه این مساله داشت که «و فی عدم الإشتراک اللفظی» راهی معقول است، که لازمه آن اشتراک لفظی نیست.
حالا «یمکن أن یقال». میخواهند از دو ناحیه، ضربه محکمی به این بیان قبلی وارد بکنند و البته این عبارت «و یمکن أن یقال» برای دفتر دویست برگی است. اگر میخواهید شماره بگذارید، شماره چهارمی است، در دفتر دویست برگی اضافه فرمودند. انسان خیال میکند که این ضربهها محکم و وارد است. نمیشود یک توجیهی کرد که قبلیها درست بشود. یکی از آنها را دیروز عرض کردم، حالا هم عرض میکنم. یکی از آنها را دیروز عرض نکردم. امّا فقط مقدمه و عبارت آن را خواندم.
اینجا برمیگردند به آن مباحثی که در معانی حرفیه، در دوره متأخر و در دفتر دویست برگی اضافه کرده بودند که «و الإنصاف…». من عرض کردم در فضای اصول، در معانی حرفیه، مدام میگفتند وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، بر طبق آن چیزهایی که قبلاً هم در تاریخ آن بود. یک گام مهمی که حاج آقا در اصول برداشتند این بود که فضای معانی حرفیه را بردند در فضای چه؟ در فضای مساله اشتراک لفظی و معنوی. یادتان هست، مکرّر عرض کردم. گام مهمی بود. یعنی خلاصه حالا وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، چه میخواهید بگویید؟ مشترک معنوی است یا لفظی؟ اگر میگویید مشترکْ معنوی است، خب پس وضعْ عام و موضوعٌله هم عامّ است. اگر خاص است، پس مشترک لفظی است. یعنی بی نهایت وضع داریم صورت میدهیم؟ و تمام اینها همه استعمالات جدا هستند؟ مثل زید و زید و زید؟! اصلاً همین هم بود که خیلی فضا را عوض کرد. اشتراک لفظی را اگر بچسبانیم به موضوعٌلهْ خاص، امّا وضعْ عام، باعث میشود مدام و ذره ذره آبروی این قسم از وضع میرود. حاج آقا این کار را کردند. الان هم از این کار خوب استفاده میکنند.
اینجا میفرمایند شما میگویید وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، آن هم در مثل صلات، خاص اضافی. میگویید دیگر مشترک لفظی نیست. میفرمایند چرا مشترک لفظی نیست؟ شما میگویید صلات عام را در نظر گرفتهایم و برای صلات مسافر وضع کردهایم. خب اگر موضوعٌلهْ صلات مسافر است، صلات مسافر با صلات حاضر، دو تا معنا و موضوعٌلَه است، پس اشتراکشان لفظی است. چون عنوان عام که هیچ کاره بود، موضوعٌله نیست. موضوعٌلهْ خودِ این خاصها است. پس مثل این میماند که چند نفر هستند که اسم تمام اینها زید است. پِسَر بکر، زید است. پسر عمرو هم زید است. خب صلات مسافر، صلات است. صلات حاضر هم صلات است. مشترک لفظی است. مثل اینکه اسم افرادی زید است. چرا؟ چون موضوعٌلَهْ خاص است.
بعد یک توضیحاتی خوبی را هم میدهند. میفرمایند در اینجا وقتی شما میٰگویید صلات، خب چه فرقی میکند شما بگویید رکوع، سجود؟ صلات فقط مجموعهای است از رکوع و سجود و قرائت و تمام اینها. در مورد رکوع و سجود و… چه حرفی میزنید؟ رکوع و سجود چه است؟ آیا در رکوع، وضعْ عام، موضوعٌلَه عام است؟ یا وضع عامْ موضوعٌلهْ خاص است؟ کدامیک از اینها است؟ میگویند گمان نمیکنیم کسی تردید بکند در اینکه اینجا میخواهد بگوید وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص. چه نیازی داریم؟ سجود، وضع عام، موضوعٌلهْ خاص. خب نماز چه است؟ مجموعهای از همینهایی که برای طبیعت وضع شده است. پس وقتی مجموعه همینها است، اینها همه اسم جنس هستند و با یکدیگر اشتراک در یک معنای وُحدانی مقولی هم نداشته باشند، تحت یک عنوان صلات جمع بشوند، به عنوان مجموعه، چرا دیگر وضع این مجموعه خاص بشود؟ بلکه مثل آنها عام است. این قسمت اول فرمایش ایشان.
برو به 0:15:08
قسمت دوم را هم دیروز گفتم. دوباره تکرار میکنم. قسمت دوم چه است؟ این است که مشکل در تمسّک به اطلاق چه بود؟ جزئی حقیقی بودن و عدم شیوع اطلاق نبود. مشکل ما در جریان اطلاق، قطعی بودن صدق مطلق بود. باید احراز بکنیم که مطلق، صادق است. خب حالا وقتی جزئی، اضافی شد، قاطع میشویم به اینکه صدق میکند؟ نه، باز هم شرط است. وقتی من در یک نماز مسافر شک دارم که یا نماز صحیح است یا نیست، یعنی شک دارم -بنابر وضع للصحیح- که آیا این صلات هست یا نیست. پس در اصل صدق موضوعٌله صلات شک دارم. وقتی در اصل صدق شک دارم، تمسّک به اطلاق در جزئی اضافی صلات مسافر هم باز ممنوع است و اصلاً جایز نیست. این فرمایش ایشان است. دو تا اشکال قویای که لا مفرّ منه است. خب حالا عبارت را بخوانیم. اگر توضیح بیشتری لازم بود یا چیزی به ذهن شریف شما آمد، بین عبارت بفرمایید.
«و یمکن أن یقال: لا وجه للخصوصّیة فی الموضوع له هنا». میفرمایند ولو در وضع اسماء اشاره، حروف، بگوییم که چه است؟ یکی از وجوه، وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص است، امّا در ما نحن فیه، صلات است. در کجا صلات، وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص است؟ ما چه کار به موضوعٌلَه خاص داریم؟! آن هم خاصّ اضافی. «لا وجه للخصوصیّة فی الموضوع له هنا و إن قیل بها» به این وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص «فی أسماء الإشارة و نحوها»، آنجا بگویید. امّا در اینجا معنا ندارد. خلاف ارتکاز و فطرت و حکمت وضع است. توضیح آن را هم میفرمایند.
«لأنّ الصلاة مثلاً» مثل ابعاض آن میماند، «کالقیام و الرکوع و السجود» با آنها که فرقی ندارد. «إلاّ فی اعتبار الإجتماع فیها». میگویم مجموعه قرائت و رکوع و سجود و … . اگر همه آنها، تک تک ابعاض آن به این صورت باشد که وضعْ عام، موضوعٌ لَهْ عام باشد، آیا اینگونه است که یکدفعه مجموع آن بشود وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص؟! در وضع صلات که چیزی نیست جز اعتبار اجتماع. پس همانطوری که وضع آنها عام و موضوعٌلَه آنها عامّ است، در مجموع آنها هم وضعْ عام و موضوعٌلَهْ عام است، و فرقی نمیکنند.
بله، این را صاحب کفایه هم داشتند. ظاهراً تنها و تنها چون در جامع گیری برای صحیح مشکل داشتند به سراغ وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص رفتند، تا با این خاص مطلب را درست بکنند. و إلاّ گمان نمیکنم کسی که در فضای این مشکل علمی گیر نیفتاده باشد، توهم کند که در لفظ صلات، وضعْ عام و موضوعٌلهْ خاص است، چون نیازی نیست.
لذا ایشان هم میفرمایند: «فتکون صلات»ی که مجموع این اسماء اجناس است، «فتکون کأسماء الأعراض المقولیة». اعراض مقولی چه بود؟ نُه تا بودند، که هفت تایِ آنها اعراض نسبی بودند و دو تای آن هم که همان کیف و کمّ بود. «فتکون کأسماء الأعراض المقولیّة صلاة عامة فی الوضع و الموضوع له». هر دویِ اینها عام هستند. خب این یک مورد.
خب حالا اگر آمدیم و گفتیم نه، ما إلّا و لابدّ از این دست برنمی داریم. حالا چه میگوییم؟ میگوییم ما در صلات، با قرائن و با استحاله جامع گیری و همه اینها، از دلیل خارج کشف میکنیم که در وضع صلات راهی نداریم به جز وضعْ عام موضوعٌلهْ خاص. میفرمایند اگر خیلی اصرار دارید، اشکالی ندارد، ولی گرفتار اشتراک لفظی هستید. میفرمایند: «و لو فرض التخصيص بالأصناف المذكورة» اگر بگوییم در صلات، وضعْ عام و موضوعٌلَهْ خاصّ اضافی است، لازمه آن چه است؟ «مع أنّه على خلاف الواقع» یعنی علاوهبر اینکه میدانیم اینگونه نیست، مبتلا میشویم به اشتراک لفظی. «فلا يزيد على الاشتراك اللفظيّ الواقع في أسماء الأجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناس غير مجتمعة تحت جامع وحداني». چند تا اسم جنس داشته باشید «الواقع فی أسماء الإجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناسٍ غیر مجتمعة».
مشترک لفظی چه بود؟ یک لفظ دو تا معنا داشته باشد. فرض میگیریم لفظ عین برای طلا و برای چشمه وضع شده است. الان عین، اسم جنسی است که وضع شده است «مع وحدة اللفظ» برای چه؟ برای دو جنسی که تحت یک مقوله مجتمع نمیشوند. خب حالا اگر آمدیم این لفظ عین را به کار بردیم، آیا مشترک لفظی در اینها هست یا نیست؟ بله، هست. حالا اگر بیاییم و دو تایِ اینها را با هم جمع بکنیم و یک مجموعه قرار بدهیم و بگوییم مجموعه طلا و چشمه را در کنار یکدیگر دارم میبینم. اگر مجموع آن را، به عنوان یک واحد مرتبط ببینیم و اسم آن را دوباره عین بگذاریم، آیا دوباره از مشترک لفظی بودن خارج میشود؟ خیر. اشتراک لفظی باز در او هم باقی است.
شاگرد: یک مورد دیگر به مشترک لفظی اضافه میشود.
استاد: بله.
شاگرد: دو تا داشتیم، حالا میشود سه تا.
شاگرد٢: مگر ایشان تا اینجا علی المبنی بحث را پیش نبردند؟ فرمودند: «و إن قیل» به وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص در همان بحث الفاظ. اگر آن را در آنجا قائل بشویم، در اینجا هم میتوانیم قائل بشویم. چه ایرادی دارد؟ مشترک لفظی هم نیست.
استاد: نه. در آنجا ایراد گرفتند. آنجا هم گفتند در وضع حروف، لامحاله چارهای ندارید. اگر موضوعٌ له را خاص گرفتید باید قائل به اشتراک لفظی باشید.
شاگرد: اینجا یک اشکال دیگری را هم اضافه میکنند.
استاد: بله.
شاگرد: خب اگر در آنجا قائل بشویم، در اینجا هم میتوانیم قائل بشویم.
شاگرد٢: نه دیگر. میفرمایند «لا وجه، و إن قیل».
شاگرد: اگر این اشکال را بکنیم، به آنجا هم اشکال وارد است. پس آن مشی علی المبنایِ ایشان زیر سوال میرود. اگر میشود وضعْ عام، موضوعٌ لَهْ خاص داشت، خب اینجا هم داریم. پس در واقع منافاتی با اشتراک لفظی ندارد.
استاد: من که عبارت را خواندم، اشکال همان جا را در اینجا آوردم. شما میخواهید بفرمایید که ایشان میخواهند بگویند اشکال اشتراک لفظی، ولو در آنجا وارد نباشد، در اینجا وارد است؟!
شاگرد: به نظر میآید اینگونه باشد.
استاد: یعنی حتی اگر در آنجا قائل به اشتراک لفظی نشویم؟ اینگونه است؟
شاگرد٢: اگر در آنجا قائل بشویم به اینکه وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، در اینجا چنین چیزی نداریم. چرا؟ «لأنّ الصلاة مثلاً و إن قيل بها في أسماء الإشارة و نحوها، لأنّ الصلاة مثلا، كالقيام و الركوع و السجود». این اشکال، در اینجا هست، ولی در آنجا نیست.
استاد: اینها که درست. امّا «و لو فرض» را چه میفرمایید؟ علی المبناء است یا طبق اشکال قبلی است؟ من «ولو فرض» را به همان اشکال قبلی زدم. اگر بخواهید بفرمایید که یک مطلب جدیدی است، یک بیان دیگری میخواهد. من اینگونه عرض کردم، ایشان فرمودند که ولو در اسماء اشاره و حروف و … بگوییم که وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص، امّا در اینجا جایِ آن نیست. اینجا اسم جنس است. در اسم جنس، نیازی به این نداریم. در حروف و … بود که نیاز داشتند. صلات، اسم جنس است. این قسمت اول؛ حالا اگر بیاید و دست برندارید و بگویید در همین اسم جنس هم ما میخواهیم که خاص اضافی را فرض بگیریم، میفرمایند اشکال اشتراک لفظی که گفتیم، در اینجا هم میآید. این مطلبی بود که در ذهن من آمد. حالا آن چیزی که شما فرمودید…
شاگرد: من تکه اول آن را عرض کردم.
استاد: بله. آن که خوب است. حالا ببینیم اصلِ آن چیزی که من از فرمایش ایشان استفاده کردم، راه دارد یا نه، که بگوییم ولو فرض بگیریم که اشتراک لفظی در حروف ایرادی نداشته باشد، امّا در اینجا لازم بیاید.
شاگرد٢: در اینجا هم ایشان نمیگویند اشتراک لفظی لازم میآید. چون در بحث جزئی اضافی، وارد بحث اشتراک لفظی نمیشوند. همان بالا فرمودند که اشتراک لفظی پیش نمیآید.
استاد: حالا میخواهند بگویند اشتراک لفظی پیش میآید.
شاگرد٢: نه. همین جا هم میگویند که نمیآید.
شاگرد٣: اگر قائل بشویم میآید دیگر.
برو به 0:23:15
شاگرد٢: میفرمایند «لا یزید علی الإشتراک اللفظی». اول یک مشبّه بهی را درست میکنند. این مشبّه بهی که درست میکنند در مواردی است که اشتراک لفظی باشد. آیا ما در اشتراک لفظی میتوانیم به اطلاق تمسّک بکنیم؟ نه. اینجا هم نظیر اشتراک لفظی میشود در اینکه تمسّک به اطلاق صحیح نیست. چون اصل عنوان مطلق را نمیتوانیم احراز بکنیم. ایشان میگویند «لا یزید علی الإشتراک اللفظی». پس یک اشتراک لفظی کجاست؟ اشتراک لفظی «الواقع فی أسماء الأجناس الموضوعة مع وحدة اللفظ لأجناس غیر مجتمعة».
استاد: آن که خوب است. فرمایش شما مقدمه بعدی است، برای فاء تفریع و درست هم هست. «فإنّ المانع».
شاگرد: خب پس ایشان هم میگویند از حیث عدم جواز تمسّک به اطلاق، نظیر اشتراک لفظی در آنجا است. پس معلوم میشود که در اینجا اشتراک لفظی درست میشود. میفرمایند «لا یزید علی الإشتراک اللفظی». یک اشتراک لفظی را تبیین میکنند، میگویند که این هم بیشتر از آن نیست.
استاد: عرض من این است، یکی این که بگوییم در ما نحن فیه، اصلاً وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص نیست. یکی اینکه اشکال اشتراک لفظی که در اصل وضعْ عام و موضوعٌلهْ خاص مطرح شده، اشکال واردی است. یکی اینکه اشتراک لفظی که پیش آمد، مقدمه میشود برای اینکه بفهمید که پس در اصل صدق اطلاق شک میآید. پس بنابراین صرف خاصِ اضافی، مصحح تمسّک به اطلاق نیست.
شاگرد: فقط یک اشکالی در فرمایش ابتدائی ایشان هست.
استاد: شما فقط آن دومی را میگویید؟
شاگرد: عرض من این است که ایشان در اینجا اصلاً نمیخواهند بگویند که «لو فرض التخصیص فی الأصناف المذکورة» در این فرض. اصل این فرض را همان بالا گفتند که اشتراک لفظی پیش نمیآید. اینجا میگویند با اینکه اشتراک لفظی پیش نمیآید ولی میگویند نظیر موارد اشتراک لفظی است در عدم جواز تمسّک به اطلاق؛ نه اینکه دوباره در اینجا اشتراک لفظی پیش میآید و این اشتراک لفظی مانع تمسّک به اطلاق است.
شاگرد٢: عبارت بعدی ایشان، همین فرمایش ایشان است. «فإنّ المانع عن التمسّک بالإطلاق».
استاد: «فإنّ المانع» را که عرض کردم. فاء تفریع، متفرّع بر همین است. یعنی ایشان میخواهند بگویند اشتراک لفظی است که مانع تمسّک میشود.
شاگرد: نه. ایشان میگویند مانع از تمسّک به اطلاق…
شاگرد٢: عبارت این است: «کان الإشتراک بین الأصناف الصحیحة لفظیّاً أو معنویّاً».
شاگرد: چه اشتراک لفظی باشد، چه اشتراک معنوی، مانع از تمسّک به اطلاق میشود.
استاد: نه. مانع یعنی چه معنوی، چه لفظی، نمیتوانید تمسّک به اطلاق بکنید.
شاگرد: میگوید مانع تمسّک به اطلاق، صحیح بودن است.
استاد: اصل مشکل تمسّک به اطلاق چه بود؟ این بود که ولو مشترک معنوی هم باشد، چون ما در اصل صدق آن معنایِ واحد شک داریم، نمیتوانیم تمسّک به اطلاق بکنیم. مانعْ این بود. حالا آمدیم و مشترک لفظی شد. میفرمایند خب مشترک لفظی شد، چند تا معنا دارد، خب چه فرقی میکند؟ شما چه بگویید صلات یک معنا دارد، ولی من شک دارم آیا در اینجا صادق است یا نه -چون صحیح منظور است- یا اینکه بگویید صلات صحیحه پنج تا وضع دارد، صحیح مسافر، صحیح حاضر، صحیح ظهر، میگویم باز هم، ولو اینها را مشترک لفظی فرض گرفتید، امّا باز فرقی نکرد، چرا که شما در اصل صدق صلات مسافرِ صحیح شک دارید و با این وضع شما چطور میخواهید تمسّک به اطلاق بکنید؟! و لذا در صلات، چه اشتراکْ معنوی باشد، چه اشترکْ لفظی باشد بین مراتب صحیحه، در اینکه مانع جریان اطلاق دارید، فرقی نمیکند.
شاگرد: اشتراک معنوی در چه فرضی است؟
استاد: در فرضی است که وضعْ عام و موضوعٌله هم عام.
شاگرد: فقط همین فرض است؟ یا در فرض وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص به نحو جزئی اضافی، که ایشان تبیین کردن، آیا در اینجا اشتراک معنوی نیست؟ ایشان گفتند استعمالْ در همان عام است، منتها اطلاق شده است بر این جزئیِ اضافی.
استاد: نه. وقتی موضوعٌله خاص است، استعمال در خاص میشود.
شاگرد: استعمالْ در همان خاص اضافی است.
استاد: بله. اگر وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص شد، موضوعٌله که خاص است، استعمال در خاص میشود و تمام. و لذا هم فرمودند چون موضوعٌله خاص است، استعمال در خاص حقیقی است.
شاگرد: حالا تفاوتی که دارند قائل میشوند و میفرمایند «لا وجه للخصوصیة»، خب برای بعضی چیزها مجبور بودیم به سمت خصوصیّت برویم، اینجا میفرمایند قیام و رکوع و سجود، فرقی با صلات نمیکند، در این جهت که دو طرفْ عام است. ما هم در جایی که وضعْ عام و موضوعٌ لهْ خاصّ، به معنای جزئی اضافی بود، نمیگفتیم موضوعٌلهْ خاص به معنای جزئی حقیقی است؛ بلکه میگفتیم در واقع در اینجا هم وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام است. فقط عامِ این با عامِ او فرق میکند، عموم و خصوص مطلق بود و لذا ایشان چطور میفرمایند «إلاّ فی اعتبار الاجتماع فیها»، خود همین اعتبار اجتماع است که شاید باعث میشود یک گونه خصوصیّتی به وجود بیاید. خصوصیّت هم که میگوییم به وجود میآید، منظور خصوصیّت اضافی است؛ یعنی جزئی اضافی ایجاد میکند. و لذا چرا بگوییم «لا وجه للخصوصیة»؟
استاد: اجازه بدید ببینم فرمایش شما را درست فهمیدم. شما میگویید درست است که رکوع و قرائت و … اسم جنس هستند و وضعْ عام و موضوعٌلهْ عام است و درست است که صلاتٌ، چیزی نیست جز اجتماع اینها؛ امّا اجتماع بر انحایی است. اجتماع یعنی جمع شدن اینها. اگر همین طور اجتماع مطلق در نظر بگیریم، درست است، این هم باز وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام است. امّا اگر ما قیدهای خاصی را برای اجتماع در نظر بگیریم و بگوییم اجتماع رکوع و سجود در دو رکعت به قید سفر. منظور شما همین است؟
شاگرد: بله.
استاد: که این خصوصیّت را در اجتماع داخل میکند.
شاگرد: یعنی آیا میتوانیم قسم بخوریم این هم حتماً مانند اسماء اجناس است، یعنی وقتی اجتماع پیدا شد؟ من این را متوجه نشدم از کجا استدلال کردید.
استاد: ایشان میگویند مجموع چند تا اسم جنسی که وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام دارد، موضوعٌله خاص نمیآورد. اینها را با یکدیگر جمع بکنید، آیا میشود مجموع انسان و بقر و شجر، موضوعٌله آن یک چیز خاص بشود؟
شاگرد: اگر مقیّد باشد، اضافی میآورد؟ اگر به صورت مقیّد جمع بشوند، جزئی اضافی میشود. امّا اگر مرکّبِ مستقلّ از هم باشند، جزئی اضافی نمیشود. هر کدام در سر جای خودش، استقلالاً لحاظ شده است. اما ظاهراً ما در اینجا آنها را مقیداً لحاظ کردهایم.
استاد: … عرض کنم که…
شاگرد: نه. میخواهیم فرمایش ایشان را متوجه بشویم. قضیه چیست و چه رمزی است؟ یعنی ما چگونه میخواهیم بگوییم وقتی که اجتماع پیدا کردند، نباید برویم به سمت…؛ چون یک فرمایش قبل از آن داشتند، آن مطلب تا یک حدّی در ذهنمان جا افتاد. حالا بر اساس همان فرمایشی که قبل داشتند و این که در ذهنمان مستقرّ شد، میخواهیم فرمایش اخیر ایشان را بفهمیم. نمیخواهیم آنها را دور بریزیم.
استاد: بله. ولی الان میخواهند با «یمکن» آنها را خراب کنند دیگر.
شاگرد: دارد «لا وجه للخصوصیة إلاّ فی اعتبار الاجتماع فیها». یعنی همین امر اجتماع…
شاگرد٢: نه. «إلاّ» هم ظاهراً «کالقیام» است. «الصلاة مثلاً کالقیام و الرکوع، إلاّ فی اعتبار الإجتماع».
استاد: من «إلاّ» را به «کالقیام» میزنم. شما چطور معنا میکنید؟
شاگرد: یعنی منشاء نحوهیِ خصوصیّت، که همان خصوصیّت اضافی است، آن اعتبار الإجتماع است.
شاگرد٢: آن وقت دیگر «فتکون کأسماء الأعراض» نمیشود.
استاد: نه. ظاهراً میخواهند بگویند اصلاً وجه نیست، میخواهند نفی مطلق بکنند. «لا وجه للخصوصیة فی الموضوعِ له». وجهی نیست، تمام. «و إن قیل بها» تمام شد. چرا؟ «لأنّ». چون با «لأنّ» تعلیل شروع میشود.
شاگرد: بله، ظاهر عبارت همین چیزی است که شما میفرمایید. ولکن قیام و رکوع به چه نحو به هم وصل شدهاند؟
استاد: اینها همه اسماء اجناس هستند.
شاگرد: به چه نحو به هم وصل هستند؟ ترکّبی به هم وصل هستند یا تقیّدی؟
استاد: تقیّدی است.
شاگرد: خب، تقیّد حتماً خصوصیّت میآورد. «لا وجه للخصوصیة» مگر میشود خصوصیّت نیاورد؟ دو تا مقوله جدا از هم را به هم چسباندهایم.
استاد: درست است. خصوصیّت مفهومی میآورد، امّا لازم نکرده خصوصیّت اضافی برای مراتب صلات بیاید. شما میفرمایید اینهایی که مقیّد به هم هستند، خاصّ میشود، یعنی یک مفهوم خاصّی در مقابل آنها میشود. درست است. امّا خاص میشود، یعنی باز کلی اجتماع اینها، خودش چند گونه خاص است: یکی اجتماع اینها مسافراً، یکی اجتماع اینها حاضراً. میگوید فقط همین اجتماع اینها است، به خصوصیات مکلّف، حاضر و مسافر، وقتْ ظهر است یا عصر است و … با اینها کاری ندارد. منظور ایشان این است. «لا وجه للخصوصیّة فی الموضوع له» تمام شد. بعد از آن تعلیل میآورند. «لأنّ الصلاة کالقیام و الرکوع و السجود» مثل آنها است، إلاّ در چه؟ هیچ فرقی ندارد. مثلیّت در چه است؟ در این وضعْ عام، موضوعٌلَهْ عام، محتوای آن هم حالت اسم جنسی، «إلاّ فی اعتبار الإجتماع فیها». خب اینها را با یکدیگر جمع کردیم. کَأنَّه یک اسم جنس جدید ایجاد شد. کَأنَّه یک مفهوم جدید و یک وضعْ عام، موضوعٌلَهْ عام جدید ایجاد شد.
شاگرد: آن خصوصیّتی که ما از آن بحث میکردیم که این نبود.
استاد: احسنت. خصوصیّت اضافی بود. لذا ایشان میگویند «لا وجه للخصوصّیة».
شاگرد: «للخصوصیّة الإضافیة»؟
استاد: بله، دیگر، حتی اضافی. حتماً مقصود در اینجا اضافی است.
شاگرد: ما به خیالمان میرسد که این فرمایش، هنوز آن را جواب نداده است، حالا به این تقریر، حداقل اینگونهای که در ذهن ما رفته است، هنوز این، آن را حاصل نکرده است.
برو به 0:34:09
استاد: در آنجا وضع چگونه بود؟ برگردید. آنجا میگفتیم معنای عام «الصلاة» به عنوان یک عنوان عامّ، که هیچ چیز نیست، واضع در نظر آورد. بعد چه کار کرد؟ وقتی میخواست وضع بکند، برای این عنوان عامّ وضع نکرد؛ بلکه برای صلات مسافر و …. وضع کرد.
شاگرد: خب قیود متعددی که در واقع میدانیم در نماز صحیحه هست.
استاد: برای مراتب صحیحه هست. بحثْ این بود دیگر. الان میفرمایند چطور میشود که موضوعٌلهِ آن، خاصّ باشد؟ مگر این نماز مسافر، مجموعه قرائت و رکوع و سجود و … نیست؟ مگر اینها اسم جنس نیستند؟ مگر آنها وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام نیست؟ خب چند تا از این اسماءِ وضعْ عام را که کنار یکدیگر قرار دهیم، بقر و شجر و فرس و … در کنار یکدیگر، خب حالا آیا این میشود موضوعٌلَهْ خاص؟
شاگرد: بله. مشکل ما در آنجا، از کجا پیدا شد؟ شما یک تقریری از فرمایش ایشان فرمودید، آنگونه در ذهن ما رفت. مشکل ما این است که ما وقتی که میخواستیم این رکوع و سجود و قیام و … را کنار هم بگذاریم، اینکه چگونه این در کنار هم بودن اینها صحیح میشد بستگی به این داشت که شرایط خارجی چگونه باشد. سفر است؟ حضر است؟ و اینکه ما در کدام مرتبه قرار داریم تا بتوانیم بگوییم این صلات صحیحه از چه چیزهایی تشکیل شده است و با چه ترتیبی؟ مشکل ما بر سر این بود.
استاد: آن قیود، قید معنای موضوعٌله بود یا قیود افراد و چیزهای خارجی بود برای وضع ما؟
شاگرد: آن گونهای که ایشان بحث جزئی اضافی را توضیح دادند، ظاهراً قید معنا میشد.
استاد: خب، بله، دیگر.
شاگرد: آن گونهای که ایشان بحث جزئی اضافی را توضیح دادند، ظاهراً قید معنا میشد. گفتند …موضوعٌله، این شد. چرا؟ چون میگفتند معنایی که تشکیل شده است، صلات صحیحه در فلان معنا است.
استاد: آنجا اصل مدعا را توضیح میدادند.
شاگرد: عرض ما این نیست که آن مطلب صحیح است. عرض ما این است آنگونهای که در آنجا جا گرفت، حالا این فرمایش، آن را به این شکل رد نمیکند.
استاد: نمیگویم که آن محال است.
شاگرد: میفرمایند که «لا وجه». اصلاً وجهی ندارد.
استاد: بله دیگر. میگویند وجه آن برای این است.
شاگرد: وجه اش این بود که در آنجا به مشکل برخورده بودند، این را به عنوان جواب از آن مشکل آورده بودند. حالا چرا باید بگوییم «لا وجه»؟!
شاگرد٢: آن قیدی را که در آنجا خصوصیّت میساخت را در اینجا ردّ نکردند. مثلاً در آنجا بحث بر سر رکوع و سجده و قیام نبود. بحث بر سر آن قید مسافر بودن یا نبودن بود. آن بود که خصوصیّت را میساخت. الان ایشان آن را رد نکردند.
استاد: چرا رد کردند. ایشان کَانَّهُ دارند ارجاع میدهند به یک ارتکازی که همه از لفظ صلات داریم. لذا گفتند «کأسماء الأعراض المقولیّة». یعنی وقتی یک مفهوم عامی را میگویید آیا منتظر هستید که ببینید چه قسمی هست؟ الان وقتی میگویند صلات، آیا شما میگویید من نمیدانم. صبر کنید تا ببینم نماز مسافر است، یا نماز حاضر است یا نماز فلان است؟ شما هیچ حالت انتظاری ندارید. مثل اینکه وقتی میگویند کمّ، کیف و… مشکلی ندارید و نمیگویید حالا بروم ببینم کدام خط، کدام عرض… .
«و إن قیل بها فی أسماء الإشارة و نحوها». آنجا «هذا» که میگویند، گیر دارد. «هذا» چه؟ تا مطلب روشن نشود، موردیاً نشود، نمیتوانید چیزی را بفهمید. امّا در صلات درنگ نمیکنید و نمیگویید من هیچ چیز نمیفهمم تا بدانم نماز، نماز مسافر است یا نماز حاضر. لذا میفرمایند «لأنّ الصلاة مثلاً کالقیام و الرکوع و السجود» در چه چیزی؟ در اینکه یک معنای طبیعی وضعْ عام، موضوعٌلَهْ عام دارد. موضوعٌله هم قطعاً خاص نیست. نمیگویید رکوع در نماز مسافر. آیا میگویید یا نمیگویید؟
شاگرد: برای اینکه ببینیم چه چیزهایی را الان نیاز داریم مجبوریم.
استاد: یعنی مثلاً وقتی به شما بگویند رکوع، آیا شما میگویید بگو ببینم حالا نماز آیات میخوانید و رکوع نماز آیات است یا رکوع نماز ظهر است یا رکوع نماز مسافر است؟! نه. وضعْ عام، موضوعٌلَهْ عام، که اصلاً در آنجا مشکل نداشته است. حاج آقا میفرمایند کسی که در آنجا مشکل نداشته است، صلات هم مجموع همین ها در کنار هم بود. چند تا وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام را که در کنار هم گذاشتید. آیا از آن خصوصیّت پدید میآید؟ بله، خصوصیّتِ مفهومی پدید میآید؛ اما آیا خصوصیّت خاصّ اتیان خارجی هم میآید؟
شاگرد: در اینجا الان خصوصیّت مفهومی بحث شد دیگر.
استاد: بله. میآید یا نمیآید؟
شاگرد: بله دیگر. خصوصیّت مفهومی که میآید.
استاد: خصوصیّت مفهومیای که از محض الإجتماع بیاید که ایشان منکر آن نیستند. زائد بر او. لذا گفتند خاص اضافی.
شاگرد: الان رکوع رکعت سوم را اگر یک شخصی بپرسد و بگوید من در رکوع رکعت سوم باید چه ذکری بگویم.
استاد: خب این چند تا وضع است؟
شاگرد: بله دیگر. به او میگویم صلات مسافر را میپرسی یا نماز شخص حاضر؟ تفاوت میکند. صلات شخص حاضر، رکعت سوم دارد، امّا صلات شخص مسافر، رکعت سوم ندارد.
استاد: بله. امّا چند تا وضع برای صلات نشده است که بگویم شما دارید در موضوعٌلهها تردّد میکنید؛ بهگونهای که اگر بگوییم صلات مسافر مانند لفظ «عین» در چشم است. اگر بگوییم صلات شخص حاضر، مانند لفظ «عین» در طلا است. در ما نحن فیه که اینگونه نیست.
شاگرد: همین تفاوت، خصوصیّت را ایجاد میکند دیگر. همین اندازه از تفاوت، خصوصیت در بین نماز حاضر و مسافر ایجاد میکند و همین برای خاص اضافی ایجاد کردن کفایت میکند.
استاد: خصوصیّت را در خارج ایجاد میکند، نه در موضوعٌله.
شاگرد: نه در مورد نمازی که میخوانند. الان ما از کلّی نماز مسافر داریم سوال میکنیم. الان این یک خاص اضافی هست نسبت به اصل صلات. ما کاری به آن چیزی که در خارج اتفاق میافتد نداریم.
استاد: در اینکه صلات المسافرْ خاص اضافی است، مشکلی نداریم. صحبت بر سر این است که آیا موضوعٌلَه صلات خاص بِما هُوَ خاص است؟ و بعداً خاص دیگر هم خاصّ بِما هو خاص است یا نه؟ یعنی الان یکی از موضوعٌلَه های مستقل صلات، صلات المسافر است.
شاگرد: شما دارید به گونهای تصویر میکنید که ما با این تصویر، قائل به اشتراک لفظی بشویم. این قائل میخواهد قائل به اشتراک لفظی نشود، ولی وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص باشد.
استاد: صحبت بر سر همین است. چطور میتواند قائل نشود؟ چطور ممکن است که بگوید وضعْ عام…
شاگرد: میگوید همان طوری که در بحث الفاظ پذیرفتیم که حروف، وضعْ عام و موضوعٌله خاص دارند، اینجا هم میپذیریم.
استاد: و مورد اشکال بود که اشتراک لفظی دارند.
شاگرد: اگر اینگونه باشد، باید اصل آن را رد کنیم؛ نه اینکه بگوییم «و إن قیل بها فی الأسماء الإشارة و نحوها». چون ایشان گفتند علی المبناء دیگر.
برو به 0:40:18
استاد: الان فعلاً اشکال اشتراک لفظی را نمیخواهند مطرح بکنند. آن را بعد گفتند. الان میخواهند بگویند شما به صلات نگاه بکنید. ریخت مفهومیِ آن، ریخت جزئی نیست. ریختِ اسم اشاره و «مِن» و «فی» و نسبت خارجیّه نیست. ریخت آن، نسبت طبیعی و کلی و معنا است. چرا؟ چون چند تا کلی را با هم جمع کردهایم. آیا اگر چند تا کلی را با هم جمع کردیم جزئی حقیقی میشود؟! یا یک جزئی خاصّ اضافیای که خاص از اصل الإجتماع باشد. شما میگویید رکوع و سجده با هم اجتماع کردهاند، پس شد صلات المسافر. این خصوصیّت «المسافر» از کجا آمد! این خصوصیات «حاضر» و «مسافر» از کجا آمد؟! این خصوصیات از کجا آمد؟ آیا جز این است که شما وقتی گفتید صلات، این چند تا طبیعی و کلی را جمع کردید و اجتماع اینها را در نظر گرفتید؟
شاگرد: صلات مسافر نمیشود یا اینکه صلات مسافر میشود ولی خاص نمیشود؟ کدام یک از این دو مناسب است؟
استاد: بعد از اینکه هیأت اجتماعی را برای رکوع و سجود و قیام و…. فرض گرفتیم چیزی به نام سفر در اینجا نداریم. ما چند تا طبیعی داشتیم که برای اینها اعتبار اجتماع کردیم.
شاگرد: منظور بنده این است که آیا حاج آقا میخواهند بفرمایند اگر شما صلات مسافر را هم میگویید، دوباره خاص نمیشود یا اصلاً میخواهند بگویند صلات مسافر نیست؟
استاد: اجازه بدهید در اجناس مثال بزنم. شما میگویید من برای تمام بقر و شجر و فرس، اعتبار تقیّد کردم، که در یک جا تمام اینها با هم بیاید. در یک بستهای و در یک جعبهای هم بقر باشد و هم فرس باشد و هم شجر باشد. خب وقتی میگویید تمام اینها را بیاور، حالا آیا این دوباره یک قید دیگری هم دارد که تمام اینها با قید اینکه مثلاً در ظهر باشد؟!
شاگرد٢: پس چگونه است شارع در موضع غیرحضر از ما میخواهد صلات را با یک شکل دیگری بیاوریم؟ پس معلوم میشود که یک امر دیگری هم هست.
استاد: امر دیگری به ترتّب مصلحت و اغراض برای آن بیاید، نه در موضوع له. نه اینکه وقتی میخواسته وضع کند، گفته است من چند گونه وضع میکنم.
شاگرد: در موضوعٌٌلَه به ما میگوید صلات بیاور. منتها میگوید در سفر همان صلات را بیاور، منتها به این شکل بیاور.
استاد: میدانم. برای اینکه ترتّب غرض بشود. امّا نه اینکه وقتی میخواهم بگویم صلات یعنی چه، میگویم یعنی صلاتی که در سفر میآورید، یک بار وضع کردم. صلاتی که در حضر میآورید، یک بار دیگر وضع کردهام. اصلاً منظور این نیست.
شاگرد٣: حالا اگر موافق باشید جلسه آینده بر روی مثال لفظ و وضع زبانها یک مقداری صحبت کنیم. به این بیان که ما میگوییم یک کلّی زبان داریم. اوضاعی که صورت میگیرد، در هر زبانی مستقل وضع میشود. اول باید بفهمیم که تقریباً فرمایش قبلی حاج آقا چه بود. چون با این شکل مثالها، مطلب تا یک حدودی در ذهن ما جا گرفته بود. حالا باید ببینیم که این فرمایش ایشان با آن مثال هایی که قبل زده شد، آیا میتواند آنها را حسم بکند؟ آیا میتواند آن چیزی که در ذهن ما جا گرفته است را از بین ببرد یا نه؟
والحمد الله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
کلید واژگان: تمسک به اطلاق. وضع عام موضوع له عام. وضع عام موضوع له خاص. طبیت صلات. اجتماع طبایع در صلات.جزئی اضافی
[1] . مباحث الأصول، ج ١، ص ١١٢.
[2] . مباحث الأصول، ج ١، ص ١١١.