مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 92
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و الجزئيّة في ذلك إضافيّة غير مانعة عن التمسّك بالإطلاق لو تمّ مقدّماته، كما تجري البراءة لو لم تتمّ؛ و ذلك، لمعقوليّة هذا القسم من الوضع، و لمسيس الحاجة إليه، كما في معاني الحروف و أسماء الإشارة و نحوهما على وجه، من دون فرق بين كون الموضوع له جزئيّا حقيقيّا أو إضافيّا في كون الاستعمال في الخاصّ حقيقيّا؛ فإنّ حقيقيّة الاستعمال و مجازيّته على خلاف الإطلاق على الخاصّ؛ فإنّه، على الحقيقة و إن كان الوضع للعامّ و الإطلاق للانطباق على الخاصّ؛ فتؤثّر كيفيّة الاستعمال في الوضع للعامّ أو للخاصّ و في عدم الاشتراك اللفظي، إلّا في جريان الإطلاق في غير الجزئي الحقيقي و جواز التمسّك بالبراءة مع عدم المقدّمات. و سيأتي ما يوضح المقام إن شاء اللّه تعالى. و يمكن أن يقال: لا وجه للخصوصيّة في الموضوع له هنا و إن قيل بها في أسماء الإشارة و نحوها»[1].
استاد: این تکه از عبارت باقی ماند، این کلمه «إلاّ» بود و همه اینها، در دفتر دویست برگی هم که من آوردم، همین طور هست. حالا عبارت را بخوانم. در صفحه ١١ فرمودند: «من دون فرق بین کون الموضوع له جزئیّاً حقیقیاً أو إضافیاً فی کون الإستعمال فی الخاص حقیقیاً. فإن حقیقیة الإستعمال و مجازیّته علی خلاف الإطلاق علی الخاصّ، فإنّه …» یعنی اطلاق، نه یعنی استعمال. «فإنّه علی الحقیقة و إن کان الوضع للعامّ» که عرض کردم در اینجا وضعْ للعام، این وضع یعنی موضوعٌ لَه، چون «لام» آمده است. نفرمودند «و إن کان الوضع عاماً»؛ بلکه فرمودند «و إن کان الوضع للعام»؛ یعنی حتی اگر موضوعٌ لَه هم عامّ باشد، اطلاق بر خاص حقیقت است؛ بر خلاف اینکه اگر موضوعٌ لَه عام بود، استعمال در خاص مجاز میشود.
«فإنّه علی الحقیقة و إن کان الوضع للعامّ» و اطلاقی هم که صورت میگیرد، یعنی موضوعٌلَهْ عامّ است، اطلاق بر خاص شده، «و الإطلاق للإنطباق علی الخاص» برای این است که مفهوم بر خاص منطبق بشود؛ نه اینکه استعمال در خاص شده باشد. «و الإطلاق للإنطباق»؛ نه برای استعمال در معنای خاص. انطباق خیلی با استعمال تفاوت دارد.
شاگرد: گویا استعمال را منحصر کردند در استعمال به حمل اوّلی.
استاد: بله. یعنی به عبارت دیگر، اطلاقْ دست اندازی در معنا نمیکند. اما استعمال، رابطه با خود معنا دارد.
شاگرد: استعمال به حمل شائع، از نظر ایشان در اینجا استعمال محسوب نمیشود؟
استاد: استعمال به حمل شایع یعنی اطلاق؟ اگر منظور شما این است…
شاگرد: نه. آن تقسیم بندی این که ما برای استعمال داشتیم که حمل دو نوع بود: حمل اوّلی و حمل شایع. آیا ما حمل شایع را هم استعمال میدانستیم یا اینکه آن هم اطلاق است؟
استاد: آنجا فرمودند که چون کارش کار مصداق است، خودِ نفسِ حملِ شایع، استعمالْ آنگونه نیست. ایشان عبارتی را در صفحه ٨۵ داشتند. فرمودند: «و أمّا الحمل الشائع، فان كان بين الموضوع و المحمول العموم المطلق، كشف الحمل المبني على الاتحاد في الوجود، عن كون الخاصّ فردا للعامّ بما له من المعنى. لكنّه لا يخلو عن محذور الدور». بعد هم فرمودند: «فتبيّن: أنّ كون صحّة الحمل الشائع علامة، منحصر في العموم و الخصوص، و لا يكون إلّا بعد العلم بالوضع، لا من علله؛ و الظاهر أعميّة السلب في هذا الحمل من المجازيّة في الصورتين». اینجا فرمایشاتی داشتند که حاصل آن چیزی هم که من الان به ذهنم میآید، ولو اینکه الان نسبت به تمام آن بحثها حاضر الذهن نیستم، این است که ولو در حمل شایع به سراغ مصداق میرویم، اما تا پشتوانه استعمال نداشته باشیم، یعنی لفظْ دلالت بر موضوعٌلَه، که طبیعی المعنی بود، انجام ندهد، اطلاق و حمل شایع و … معنا ندارد. همه جا پشتوانه اطلاقات، استظهارات، مجازات چه است؟ پشتوانه آن این است که لفظ، آن علقه وضعیه را احضار بکند. همین که این لفظ، آن علقه را استعمال میکند و به کار میگیرد، یعنی دلالت لفظ بر معنی و استعمال لفظ در معنی.
شاگرد: یعنی وقتی ما اطلاق میکنیم، استعمال هم کردهایم.
استاد: بله. اصلاً غیر از این ممکن نیست. هر کجا اطلاق میکنیم، استعمال هم کردهایم. اما نه اینکه خودِ این اطلاق، استعمال باشد؛ بلکه پشتوانه آن است، «جائنی زیدٌ».
شاگرد: استعمال لفظ و اراده نوع و صنف، به نظر دیگر استعمال نباشد. یعنی چی اینگونه ظاهر هم نباشد؟ یکی از علاقاتی را که ما در نظر گرفتیم، تاثیر علقه وضعیه بود. و إلاّ اگر خود لفظ را میگفتیم و اراده میکردیم نوع و صنف، اگر یادتان باشد، همان جا ظاهراً رسیدیم به اینکه استعمال نیست.
استاد: چرا، همان جا هم فرق دارد. اگر یادتان باشد، همان جا هم فرق داشت.
شاگرد: بله، در نوع و … یک مقداری بحث شد.
استاد: چند گونه فرق داشت؟ حالا الان در اینجا کتاب کفایه نداریم. بعضی از اوصاف بود که تا موضوعٌله را نگاه نمیکردید، نمیتوانستید بگویید. شما همان جا وقتی میگفتید «مِن حرفٌ»، یا «ضَرَبَ فعلُ ماضٍ»، تا معنای «ضَرَبَ» را در نظر نمیگرفتید، آیا میتوانستید بگویید «فعلُ ماضٍ»؟ یعنی مجبور بودید «ضَرَبَ» را با آن طبیعی المعنیِ موضوعٌله احضار بکنید، بعد آن را موصوف بکنید به اینکه «فعلُ ماضٍ». همان جا هم اینگونه بود. استعمال که میگوییم، یعنی چه؟ یعنی نه اینکه الان من این لفظ را بگویم، مراد من مطابق او است. یعنی آن علقه را احضار میکنم.
و لذا هم عرض کردم استعمال حقیقی، حتی پشتوانه مجاز هم هست، حتی بنا بر مبنایِ مشهور. چرا؟ چون اگر شما از شیر، شیرِ بیشه قصد نکنید، که نمیتوانید آن را توسعه بدهید و بعد ببرید بگویید حالا یعنی رجل شجاع.
شاگرد: آنجا را که پذیرفتیم.
استاد: خب «فعل ماضٍ» چگونه؟ شما میگویید «الضرب مصدرٌ». تا معنای آن را در نظر نیاورید، آیا میتوانید «ضَربْ» را به مصدریّت توصیف بکنید؟ یک کلمهای مانند «دیز». این «دیز» چیست؟ فعل ماضی است، مصدر است، اسم فاعل است، صفت مشبهه است، کدام است؟ هیچ کدام از اینها نیست. چرا هیچ کدام از اینها نیست؟ به خاطر اینکه علقه وضعیه ندارد. وقتی علقه وضعیه ندارد، توصیف هم ندارد. منظور اینگونه نیست که بگوییم آن استعمالْ اصلاً … .
برو به 0:06:50
شاگرد: بههرحال ما در اینجا استعمال نداریم. درست است، که به پشتوانه علقه وضعیه، ما یک کاربردی از آن میگیریم، اما بحث این نیست.
استاد: الان هم تکرار کردم که منظور من از استعمال، پشتوانه بودن آن علقه است برای این؛ نه خصوص اخطار الان آن معنا.
شاگرد: چون شما در تحلیل قبلی که فرمودید، بیان کردید ما یک استعمال داریم، یک لفظ داریم و معنا را میآوریم و بعد، از آنجا برای تطبیق بر روی یک چیزی خارج از خودش، ما یک چیزی به اسم اطلاق داریم.
استاد: بسیار خب. قرار بود که اطلاق، حالت اشاره باشد که این دارد با آن اشاره را انجام میدهد.
شاگرد: البته ظاهراً فرمودید که ممکن است فقط هم با اشاره نباشد و یک مقدار توصیف هم در آن باشد. حالا اینجا در خاطرم نیست که آیا این بحث تثبیت شد که وقتی ما اطلاق میکنیم، میتواند وصفیّت هم داشته باشد یا نه. این بحث انجام نشد. ولی به هر حال تا آن حدّی که به یادم است، استعمال اینگونه معنا شد که ما یک لفظ داریم و یک معنایی که با آن لفظ علقه وضعیه دارد. وقتی این لفظ را آوردیم با آن معنایش، این میشود استعمال. حالا این معنایی که آمد، اگر همان معنایِ موضوعٌلَه باشد، استعمال حقیقی میشود. و اگر با عنایت باشد، رابطهای باشد بین او و معنایِ موضوعٌ لَه، آن میشود مجازی.
اینها خلاصه آن چیزی است که ما متوجه شدیم. و لذا در اینجا دیگر نمیتوانیم بگوییم همهجا استعمال باید باشد.
استاد: من عرض کردم هر جایی که اطلاق هست، پشتوانه آن یک استعمالی هست، وجودش را میخواهم بگویم، نه اینکه خودِ این اطلاق استعمال است. این چیزی که الان عرض میکردم. یعنی نمیشود شما بگویید من دارم اطلاق میکنم، اما پشتوانه استعمالی ندارد. اگر میخواهید بگویید این اطلاق استعمال است، نه، منظور من این نیست، درست میفرمایید.
شاگرد: استعمال مجازی طبق بیان شما منتفی شد. یعنی اصلاً تقسیم استعمال حقیقی و مجازی از بین رفت.
استاد: نه. عرض بنده این است حتی بر روی آن فرضی که منتفی نشد، بر اساس مبنای مشهور هم، باز پشتوانه استعمال مجازی، استعمال حقیقی است. یعنی تا شما از أَسَد، در مرحله ظهور تصوّری، حیوان مفترس در بیشه در ذهنتان نیاید، شخص نمیتواند با قرینه صارفه «یرمی» ذهن شما را به سمت رجل شجاع ببرد. او باید بیاید و سروسامان بدهد، تا بعداً مدلول تصدیقی کلام شما، رجل شجاع بشود.
شاگرد: پس آن چیزی که فرمودید، مثل «دیز» است دیگر؟
استاد: بله.
شاگرد: مثلاً وقتی میگوییم «دیزٌ لفظٌ»، خب در اینجا که دیگر اصلاً استعمال، پشتوانه آن نیست.
استاد: بله. چرا این را عرض میکنم؟ به خاطر اینکه اگر این حرف درست باشد، پشتوانه آن اینگونه شد که اساساً رابطه وضع، علقه وضعیه، رابطه بین لفظ و معنا، رابطه بین طبیعی و طبیعی است. طبیعی لفظ با طبیعی معنا رابطه برقرار میکند. اگر این درست باشد یعنی به طور مطلق، حتی یک مورد هم نقض پیدا نکند. البته اگر فی الجمله هم باشد، ما برای همان «فی الجمله» هم حساب باز میکنیم.
شاگرد: نه آن رابطه استعمال است و نه احضار معنا، چون استعمال نیست. استعمال، «ارائة المعنی من اللفظ» است. اراده و استعمال، دو روی یک سکه هستند. اگر به محوریّت لفظ نگاه بکنیم، میگوییم لفظ را در معنا استعمال کرد.
استاد: خب حالا که شما میگویید «رأیت أسداً یرمی»، لفظ أسد را استعمال کردید در چه چیزی؟
شاگرد: در رجل شجاع.
استاد: خب این یعنی مدلول تصدیقی ثانوی. شما میگویید «أردتَ من الإستعمال» مراد واقعی متکلم را.
شاگرد: مراد ثانوی نه. همان مراد اوّلی.
استاد: یعنی وقتی «أسد» گفت، آیا ابتدائاً منظورش رجل شجاع بود!
شاگرد: در آن مرادی که میخواهد مطلبی را به سامع منتقل بکند، بله. رجل شجاع را میخواهد منتقل بکند.
استاد: نه. اول که أسد گفت، آیا منظورش رجل شجاع بود! خب به جاش میگفت «بقر». اگر صرف انتقال است، میگفت من یک قرینه میآورم که یعنی رجل شجاع.
شاگرد: آنکه در أسد، معنای حقیقی را لحاظ میکند. در بلاغت هم بحث کرده اند.
استاد: خب، حالا که گفت «أسد»، از نظر تصوّری چه کار میخواهد بکند؟ آیا نمیخواهد در ذهن مخاطب، آن مراد موضوعٌ لَه أسد را که حیوان مفترس است، در ذهن او احضار بکند؟
شاگرد: نه، نمیخواهد احضار بکند. فقط ل
حاظ میکند.
استاد: یعنی وقتی شما میگویید شیری امروز به خانه ما آمد، آیا مخاطب شما از این کلمه شیر، هیچ چیزی نمیفهمد و فقط ذهنش به سراغ رجل شجاع میرود!! اینگونه نیست. ما داریم میبینیم که وقتی «أسد» میگوید، دارد آن معنای موضوعٌ لَه اصلیِ حقیقی، نقش بازی میکند. بالاترین نقش را دارد ایفاء میکند. پس شما اول که از بین همه الفاظ در ذهن مخاطب انتخاب میکنید، یعنی برای مخاطب لفظ أسد را انتخاب میکنید، چون میدانید در ذهن او، این أسد با یک معنایی، با یک دم و دستگاهی از شئونات جوش خورده است. شما میخواهید با این أسد، آنها را در ذهن او احضار بکنید، بعد استفاده دیگری بکنید. میخواهید از مدلول تصوّری استفاده بکنید، طبیعی أسد بیاید که موضوعٌله است. بعداً با قرینه بگویید که حالا این طبیعی، یکی از اوصاف آن، شجاعت است. من میخواهم این را به رجل شجاع پیوند بزنم و بگویم که این هم أسد است.
شاگرد: به همین جهت است که قرینه صارفه میآوریم دیگر. اگر نیاید که آن را صرفش نمیکند.
استاد: أحسنت. حالا بالدّقه با بحث هایی که شد، حتی صرف هم نیست. بلکه یک نحو رنگ آمیزی است. این دارد میآید میگوید…، برنمی گرداند، معنای أسد که جایی نرفت. ولی خب در کلاسها «صَرْف» آمده است، مانعی هم ندارد. حالا عرض من این است که الان استعمال که میگوید یعنی به کارگیری. آن استعمالی که در کلاسهای ما تا الان رایج بوده است، به آن مدلول تصدیقی نهایی متکلّم استعمال میگفتیم. الان لفظ أسد در رجل شما استعمال شده است. این برای مرحله آخر است. اگر دقیقاً تحلیل بکنیم، قبل از اینکه به مدلول تصدیقی و مراد نهایی متکلّم برسیم، چند گونه به کارگیریها دارد صورت میگیرد. ابتدا متکلّم با انتخاب لفظ «أسد» در بین ألفاظ، دارد آن علقهای را که میداند در ذهن مخاطب خودش هست را به کار میگیرد. بین لفظ أسد و طبیعیِ حیوان مفترس. آن را دارد به کار میگیرد. این هم به کارگیری است.
برو به 0:13:54
شاگرد: استعمال اصطلاحی است؟
استاد: حالا اتفاقاً صحبت بر سر همین است که استعمال دقیق اصطلاحی که میگویید حقیقی و مجازی، همین جاهاست. همین بحثها بر سر همین است. یعنی الان اگر جزء معنی باشد، اگر اطلاق باشد، شما بگویید «جائنی انسانٌ» و انسان را بر زید اطلاق کرده باشید، مجاز نیست. اما اگر بگویید در اینجا، اینکه میگویم معنای انسان، نه اینکه یعنی مقصود از او چیست؛ بلکه اصلاً معنایِ انسان یعنی زید، خب به من میگویند مجاز گفتهاید. معنایِ انسان، حیوان ناطق است و کلی است و کجا معنای انسان زید است!!
شاگرد: این را مجاز میگویند یا غلط میگویند؟ اگر بگوئیم منظور ما از «جائنی انسانٌ»، خود زید باشد…
استاد: مجاز است دیگر.
شاگرد: این که مجاز نیست.
استاد: غلط یعنی هیچ مصحّح عقلائی نداشته باشد.
شاگرد: ندارد دیگر.
استاد: شما ادّعا میکنید، میگویید خب ندارد دیگر. خب چرا ندارد؟ چون به ذوق و طبع بستگی دارد دیگر.
شاگرد: آن بنابر پذیرش مجاز است. اگر مجاز را نپذیریم، آن وقت لفظ انسان، همیشه معنای انسان همراه آن هست. اگر این را گفتیم و بعد این را بر زید اطلاق کردیم، آن وقت غلط گفتهایم دیگر.
استاد: اطلاق کردیم!
شاگرد: نه. منظورم استعمال است.
استاد: خب. چرا غلط است؟
شاگرد: غلط است دیگر. مثل این است که مثلاً با لفظ «دیز» را بخواهیم راجع به «زید» استعمال بکنیم.
استاد: یعنی شما بین معنای انسان با شخص زید، هیچ رابطهای نمیبینید! رابطه مجاز؟!
شاگرد: بله، رابطه میبینم. ولی چون ما مجاز را نپذیرفتیم دیگر. چون ما گفتیم لفظ انسان، از معنای انسان خالی نمیشود. بنابراین ما نمیتوانیم انسان را در غیر ما وُضِعَ لَه به کارببریم. یعنی آن زمانی هم که دارید میگویید «أسد» و منظورتون آن انسانی است که خیلی شجاع است، معنای أسد همراه أسد هست، از آن جدا نمیشود، ما فقط ادّعا میکنیم که این انسان، آن قدر شجاع است که کَأنّه مثلاً أسد است.
استاد:ما باید اول ببینیم که داریم بر روی کدام مبنا صحبت میکنیم. شما الان رفتید به سراغ سکاکی، آن مجاز دقیق را میخواهید بگویید؟ در اینصورت که هیچ جایی مجاز نیست.
شاگرد: این اطلاق شما فقط به همین نزدیک شد. یعنی تفاوت اطلاق و استعمالی که شما فرمودید، باز به همین معنای سکاکی نزدیک شد. یعنی ما در اینجا، وقتی مثلاً «أسد» را راجع به زید به کار میبریم، هیچ وقت منظور ما این نیست که…
استاد: اول بر اساس مبنای غیر سکاکی صحبت بکنیم. چون من داشتم بر اساس آن فضا حرف میزدم، بر اساس مبنای غیرسکاکی که مجاز مشهوری که میگویید، أسد در رجل شجاع استعمال شده است. در آن فضا اگر بگویم منظور من از انسان، زید است، نه اینکه منظور من اطلاق باشد. اصلاً معنای انسان یعنی زید. آیا این غلط میشود!؟
شاگرد: اگر آن معنا را داریم، مجاز میشود.
استاد: تمام شد. خیلی خب. حالا در این فضا میآیم. در این فضا میگویم که ما اصلاً در اینجا مجاز نداریم. در همه جا معنا، همان خود معنا است، من فقط این فرد را ادعا کردهام. من در زید نیاز ندارم که فردی از انسان را ادّعا بکنم. چون خودش فردی است. شما این را میخواهید بگویید دیگر؟
شاگرد: نه، نه. حالا که ما ادعا بکنیم زید، همان معنای انسان است و بگوییم جائنی انسانٌ و منظور ما این باشد که زید، خود آن معنای انسان است. به نظر میآید اینجا غلط است. مگر باز هم ادّعا بکنیم.
استاد: وقتی شما به زید شجاع میگویید أسد است، یعنی زید، معنای اسد است؟!
شاگرد: نه. این مثالی که شما زدید را عرض کردم. این که ما بگوییم «جائنی انسانٌ»، بعد منظور ما زید باشد. بعد بخواهید از این معنای انسان، همان معنایی که در حمل اوّلی دارد، همان را بخواهیم قصد بکنیم. بگوییم انسان، آن معنای انسان …
استاد: با این شکل دارید دوباره از مجاز سکاکی فاصله میگیرید. شما میخواهید بگویید معنا، او باشد. این که مجاز مشهور شد.
شاگرد: مجاز است یا غلط است.
استاد: نمیدانم دارید بر اساس کدام مبنا میگویید.
شاگرد: در همین مبنای سکاکی، الان این غلط است یا مجاز است؟
استاد: در مبنای سکاکی که هیچ وقت معنا دست نمیخورد. همش بر روی فرد است که ادعا میکند.
شاگرد: میدانم.
استاد: خب پس چرا میگویید که این معنای انسان است!
شاگرد: نه. آیا استعمالش، غلط است یا درست است؟
استاد: درست است. این هم یکی از موارد است، باید موارد را نگاه بکنیم. معنای انسان اصلاً دست نمیخورد. همیشه انسان یعنی انسان، بر اساس مبنای سکاکی.
شاگرد: آیا بر طبق مبنای سکاکی، انسان هر نوع ادعایی را میتواند بکند؟ یا اینکه بعضی از ادعاها غلط است؟
استاد: حرفی نیست که بعضی از ادّعاها غلط است، اما سوال بنده از شما این است که آیا در اینجا غلط است! به یک عنایاتی میگوید من میخواهم بگویم ادعا میکنم که اگر انسان، مجسّم بشود زید است.
شاگرد: مثل «جائنی عدلٌ».
استاد: بله. مانعی ندارد. ولی ما نگفتیم که زید، آن معنا است. ما که نمیگوییم آن معنا است. میخواهیم بگوییم یک نحو ادعاست، مصحّحش چیست. خلاصه ادعای غلط موردی است. ممکن است شما یک جایی را نشان بدهید که در آنجا غلط است. و إلاّ اگر میخواهید بگویید به طور مطلق غلط است، نمیتوانید بگویید. من اینگونه به ذهنم میآید.
شاگرد: کلاً وقتی این اسم جنسها استعمال میشود، میگویند «رجلٌ»، که در این موارد، منظور و مراد یک فرد است، آیا طبق مبنایِ مشهور، نظر آنها هم اینگونه است که مثلاً در اینجا مجاز است؟
استاد: نه. احدی اطلاق نگفته است. این چیزی را که حاج آقا فرمودند مورد اتفاق همه هست. «فإنّه علی الحقیقة و إن کان الوضع للعام». یعنی موضوعٌلَه «رجل و انسان» عام است. وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام. اما اینکه اگر اطلاق بر فرد بشود، احدی نمیگوید مجاز است، چون اطلاق است.
شاگرد: مشهور چگونه این را تحلیل میکنند؟ که میگویند استعمال حقیقی است، خب موضوعٌلَه آن که عام بود.
استاد: حالا من الان عبارات ایشان در یادم نیست. علی القاعده باید اینگونه بگویند که اطلاق این است که من، الان نگفتم که معنای انسان یعنی زید، بلکه من میگویم انسان یعنی انسان، بلکه من فعلاً ارادهای را به این دلالت چسباندهام و میگویم من با این انسان، به زید اشاره میکنم. انسان را بر فرد، اطلاق کردم؛ نه اینکه انسان را در فرد خودش استعمال کرده باشم.
شاگرد: فی الجمله با این مبنای حضرتعالی فرقی نکرد، غیر از اینکه آن معنا، طبیعی باشد یا نباشد.
استاد: بله. آن مطلب اصل کاری که عرض من بود، این بود که اصلاً فضای اطلاق با فضای استعمال، دو حوزهای در ذهن هستند که احکام و آثار جدا دارند. تا این حوزهها از یکدیگر جدا نشدهاند، مخلوط میشوند.
شاگرد: الان مشهور طبق مبنای خودشان نمیگویند که این، اطلاقِ استعمال است. اگر میگفتند که مجازی میشد.
استاد: اطلاق، مجاز نیست؛ اما این اطلاق را به یک معنا میگویند استعمال. یعنی اصطلاح استعمال منحاز از اصطلاح اطلاق نیست، الان است که حاج آقا دارند اینها را جدا میکنند. شما قبلاً چه میگفتید؟ میگفتید انسان را در زید استعمال کردم. استعمال به معنای لغوی. برای لفظ هم اگر یادتان باشد، عرض کردم که در خود الفاظ، یک گونه استعمال لغوی در آنجا هست. در همان جا هم استعمال کردهایم، اما چه است؟ آن استعمال مقصود در باب حقیقت و مجاز نیست.
شاگرد: یک معنای اطلاق هم که در بلاغت زیاد استفاده میکنند، همان معنای تکلّم است. یعنی اینکه لفظ را بگویند، به قصد اینکه حالا میخواهد معنایی از آن اراده بکند.
برو به 0:21:18
استاد: مثلاً یک جمله از آن را بگویید.
شاگرد: مثلاً در باب مجاز میگویند «و من ذلک اطلاق اسم الکلّ علی الجزء». مثلاً میگویند «إطلاق الکلّ و إرادة الجزء». کل را اطلاق بکنند، یعنی تلفّظ به کلّ بکنند با اراده جزء المعنی. بعداً از آن اطلاق را اراده بکنند؛ یعنی به انضمام آن اراده، باهم، میشوند استعمال.
استاد: آنجا، آن اطلاق با مجازیّت جوش میخورد. اما در اینجا میگویند «إطلاق الکلّی و إرادة الفرد». اینجا یادتان هست؟ یادتان هست؟
شاگرد: …..
شاگرد٢: نه، حاج آقا میفرمایند یک چنین چیزی نیست.
استاد: یک چنین چیزی نیست. شما فرمودید «إطلاق الکلّ و إرادة الجزء و البعض». این خوب است.
شاگرد: اطلاق و اراده را با هم جمع میکنند و تازه استعمال مجازی میشود.
استاد: اصلاً این شاهد بر این است که کلمه اطلاق، حالت ابهام دارد. یک واژه منعطفی است که باید حوزه های آن جدا بشوند، اما نمیشوند.
شاگرد: اطلاق در این معنایی که حاج آقا در اینجا به کار بردند، که این اطلاق بعد از استعمال است، اوّل لفظ در معنا استعمال میشود، بعد آن معنا در واقع اطلاق بر فردش میشود و به تبع آن است، که شما میگویید لفظ بر آن فرد اطلاق شده است. این را من ندیدم در جایی از بلاغت به کار برده باشند.
استاد: خب آیا مطلب آن، اینگونه هست یا نیست؟ به آنچه که در ذهن شما میگذرد مراجعه بفرمایید.
شاگرد: نه. نمیخواهم بگویم مطلب اشکال دارد. میخواهم بگویم که بحث کلمه اطلاق و اصطلاح کلمه اطلاق را….
استاد: البته این مطلب در اصول هست. به نظرم در کفایه بود که «إنّ استعمال الکلّی فی فرده مجاز و اطلاقه علیه حقیقة»[2]. من از سابق یادم هست که این مطلب در کتاب های اصولی زیاد بود و مختص اینجا هم نیست. حالا اگر محل دقیق این مطلب هم در یادتان هست بفرمایید. من اینگونه یادم هست که غیر از این کتاب، در جاهای دیگری، طبق سابقه ذهنیای که دارم، دیده بودم. امّا حالا باید محل دقیق آن پیدا بشود.
شاگرد: طبق مبنای مشهور، استعمال حقیقی دو قسم میشود؟ یک قسم آن حمل اوّلی میشود و یک قسم دیگر آن هم حمل شایع میشود؟
استاد: اگر یادتان باشد، حمل اوّلی و شایع را که بحث میکردیم، من در آنجا برعکس عرض میکردم. عرض کردم که اتفاقاً غالب مجازاتی را که بر مبنای مشهور بود، همه در حوزهی حمل شایع بود. یعنی اگر شما در حمل اوّلی یادتان هست که مجاز داشتیم بفرمایید. من اینگونه یادم هست. و لذا مطالب را از قوانین و… آوردم و خواندم، گفتم که اصلاً شروع شدن مباحث مجاز و … از چه بود؟ از آن فضایی بود که مناسب فضای حمل اوّلی نباشد. اینگونه در حافظهام هست.
شاگرد: فرمودید که این بحث که میفرمایید استعمال، پشتوانه اطلاقات است، به رابطه طبیعی بین لفظ و معنا باز میگردد.
استاد: بله.
شاگرد: میخواستم یک مقداری بیشتر توضیح بدهید.
استاد: که؟
شاگرد: که فرمودید اگر فی الجمله هم باشد، در همان جا میپذیریم. ولی ظاهرا همیشگی بودنش … .
استاد: آن همیشگی بودنش را، حتی مثل اینکه پدر و مادری، اسم فرزندشان را زید میگذارند. در آنجا هم عرض میکنم که طبیعی لفظ زید، برای طبیعی آن شخص وضع میشود. ذهن انسان این مطالب را با چند تا سوال، زود درمییابد. مثلاً میگوییم که وقتی پدر و مادر میگویند که ما اسم فرزندمان را زید میگذاریم، میگوییم یعنی زیدی که از دهان پدر خارج میشود یا زیدی که از دهان مادر خارج میشود؟ یا زیدی که از دهان همسایه خارج میشود؟ اسم «زید» را میخواهند بر کدامیک بگذارند؟ فوری میگویید طبیعی لفظ، هیچ کدام از این موارد. همه اینها فرد هستند. انسان فوراً میفهمد که طبیعی لفظ است که موضوع است. بعداً میگویید لفظ زید را برای این بچهام گذاشتهام. اینجای آن سنگینتر بود. اگر نظرتان باشد، زید شخص خارجی است. شخص که طبیعی نیست. آنجا بود که عرض میکردم هر شخصی هم که در خارج موجود است، باز خودش یک طبیعی دارد. یعنی فرض بگیرید که این بچه، معلول بشود. یا فرض بگیرید که هنوز پدید نیامده است و بعداً میخواهد موجود بشود. شما میگویید زیدی که هنوز پدید نیامده است، دو سال دیگر پدید میآید. الان این یک بحث؛ بعد میگویید اسم بچهشان را زید میگذارند. میگوید آیا زید در قنداق؟ یا زید هشتاد ساله؟ این هم تسلسل وجودیشان. اسم بچهشان را زید میگذارند. آیا زیدی که فقط الان از شکم مادر متولّد شده است؟ این بدن جسمانیاش، یا نه؟ اگر یک شخص دیگری هم او را در بیست سالگی در خواب دید، باز اسم آن، همین زیدِ بچه آنها است؟ یعنی صُور همین کسی که دیگری در خواب میبیند. او، همین زید هست یا نیست؟ چرا به آن صورتی که او خواب میبیند، میگویید زید؟ به خاطر اینکه این شخص زید، الان یک هویّتی دارد که منحصر در وجود متشخّص فیزیکی خارجی نیست. یک وجودی دارد در برزخ، قیامت، عوالم بالا و فی علم الله هم زید است. خدا هم علم به همین زید دارد. دیگران هم علم به همین زید دارند. یعنی یک اصل ساریای که در تمام اینها هست. منظور من این است. آنهایی که میگویند اسم این را زید میگذارم، یعنی اسم آن چیزی است که پشتوانه تمام این شئونات است. این هشتاد سال زندگی در این دنیای او، هشتاد سال زندگی زید است، نه اینکه این، کلِّش، فقط همین زید است. این زید، بخشی از شعاع این زید است. اگر برزخ هم برود، باز زید است که به برزخ رفته است. پدر و مادر میگویند نه، من فقط اسم این شخص را که قرار است هشتاد سال زندگی بکند را زید قرار دادهام. اگر این فرزند من مُرد و به برزخ رفت، دیگر من اسم این را زید نگذاشتهام. نه، اینگونه نیست. میگوید اگر او را به برزخ هم بردند، باز هم من اسم او را زید گذاشتهام. این سوالات، ذهن را به سراغ این میبرد که واقعاً موضوعٌلَه زید، شخص این وجود مادیِ عنصری این، منحصر در او نیست. این بدن عنصری دارد عین ثابت آن را نشان میدهد. دارد طبیعتِ آن را نشان میدهد. خب به وسیله این اشاره میکند، ولی موضوعٌلَه، این نیست. خود پدر و مادر هم میفهمند که موضوعٌلَه، طبیعی زید است. امّا این شخص دارد آن طبیعت را نشان میدهد. یک مقداری این قسمت دوم آن، دقیقتر است و همگان حاضر نیستند که با این قسمت دوم معیّت بکنند. امّا من اینگونه به خیالم میرسد.
شاگرد: الان این، طبیعی لفظ و معنا است، یا این، یک نوع خاص از طبیعی است؟ چون به نظر میآید که پدر و مادر دقیقاً نمیدانند فرزندشان چقدر عمر میکند.
استاد: اصلاً آنها کاری با عمر کردن فرزندشان ندارند.
شاگرد: اصلاً نمیدانند که آیا این فرزند تا یک ساعت دیگر زنده است یا نه.
استاد: الان به نظر میآید که نامگذاری، چیزی، جز همین که دارند میبینند، نیست. منتها خب حالا به عنایاتی بعداً هم همین لفظ را در واقع راجع به حالت های بعدی او هم به کار میبرند.
استاد: بله. میگویند وقتی که بیست سالش شده است، میگویند این بیست ساله، که اسمش زید نیست. ولی دیگر ناچار هستیم که به او زید بگوییم. این، اسمِ همانی است که به دنیا آمد. این هم از باب ناچاری و از باب تسریع!
شاگرد: نه ناچاری. مگر ما مثلاً از یک لفظ عام، برای اشاره به یک موجود دیگر استفاده نمیکنیم؟ ما الآن برای لحظه اول میگذاریم، لحظه دوم میخواهیم به همین شخص اشاره بکنیم. میبینیم نامگذاری مجدد مئونه دارد. با همان نام قبلی، مدام به آن اشاره میکنیم.
استاد: امّا علی ایّ حال در گام دوم آن، من انتظار ندارم که همه به سرعت معیّت بکنند، بلکه ممکن است غالب افراد، با این معیّت نکنند. و لذا هم میگویم به عنوان یک احتمال ضعیف، از یک ذهن آشفته، شاید بشود به آن فکر بکنند که این محتمل هست یا نه. و إلاّ این چیزی که شما میگویید، غالب اذهان مؤید فرمایش شما هستند، که در اعلام، موضوعٌلَهْ طبیعی نیست، بلکه موضوعٌلَهْ شخص است. ولی خب من میگویم چه بسا احتمال آن هست.
شاگرد: «تشخّص کلُ شیءٍ بحسبه». اینجا تشخّص زید اینگونه است که ممکن است تعداد بسیار زیادی حالت داشته و بر تمام حالاتش هم اطلاق بشود. منتها به تمام اینها یک وجود متشخّص میگویند. طبیعی لفظ یا طبیعی معنا میتواند مصادیق متعدد پیدا بکند، یعنی میتواند وجودات متعدد پیدا بکند. امّا وجودات طبیعی زید، دیگر متعدد نیست، بلکه حالات متعدّد دارد.
استاد: حالا بیننا و بین الله، به ذهن عموم، اگر بگویند لفظ زید را داریم وضع میکنیم، بعد بگویند که موضوع ما و آن چیزی که داریم آن را وضع میکنیم، بگویند یک شخص است یا یک کلّی است، به نظر شما عرف چه میگویند؟ سریع بگویید.
شاگرد: یک شخص است.
استاد: یک شخص است. تمام شد. یعنی میخواهم بگویم که ذهن ما در بسیاری از جاها انس گرفته است. مدامْ میگوییم «شخص»، امّا اگر تلطیف بکنیم، میبینیم که نشد. همین زید، اگر چند تا سوال نکنید، همه میگویند یک شخص است. چند تاسوال که از عرف میکنید، میگویند عجب! سروکار ذهن من با طبایع است. من دارم طبیعی لفظ را وضع میکنم. امّا تا این سوالات را نکرده اید به همین صورت است. حالا زید هم همین گونه است. این برای تلّقی عموم است. نمیتوانند نماینده را از آن موکّلش به سرعت تشخیص بدهند. این شخصی که شما الان میگویید بچهام است، وکیل و نماینده آن طبیعت است. دارد آن طبیعت را نشان میدهد. آن طبیعت در ذهن عرف فی البداهه مخفی است. با چند تا سوال ظریف، به ذهن میآید که واقعاً موضوعٌلهْ خود زید است.
برو به 0:31:14
ولی عرض میکنم، من اصلاً انتظار ندارم کسی سریعاً اینها را تأیید و تصدیق بکند. این از آن موارد سنگین بحث است. خود من یادم هست در زمانی که منطق را مباحثه میکردیم، مدتی راجع به این مساله رفتم و برگشتم، تا دیگر کم کم به اطمینان رسیدم که جزئیات حقیقیّه هم طبیعت دارند، نه طبیعت به معنای انسان، آن که معلوم است که زید، طبیعت انسان دارد، آن را نمیگویم. زید، طبیعت زیدیه دارد. عرض کردم زمانی که منطق را مباحثه میکردیم ذهنم مشغول این مطلب بود. امّا حالا خیال میکنم که ذهنم نسبت به این مساله إبائی ندارد و میپذیرد که طبیعت زیدیه هم داشته باشد. ولی خب حالا شما هم بر روی آن فکر بکنید. اگر مسلّم شد که برای شما مردود است، خب توضیح میدهید. امّا اگر هم احتمالاتی را به نفع آن و در جهت تأیید آن پیدا کردید یادداشت بفرمایید.
شاگرد: من بیشتر میخواستم تفاوت بین طبیعت با آن چیزی که حالات متعدّد دارد را بفهمم.
استاد: حالات، یک پشتوانه میخواهد. یکی از براهینی که برای حرکت جوهری بود، این است که عرض که متغیّر است، چون جوهرْ متغیّر است. حالات، یک اصل ثابت میخواهد. یک چیزی میخواهد که این، «حالاتِ» او باشد. و إلاّ شما چند تا حالت را در کنار هم میگذارید. خب این حالا چه شد؟! این حالاتِ او، این «تِ او»، همان چیزی است که من عرض میکنم که عین ثابت است، همین است که آن «طبیعی» است. «حالاتِ او» یعنی بند است به او و او هست که اینها، شاخه های او هستند. و إلاّ همین طور، حالاتِ جداجدایِ منعزل که شاخه نمیشوند.
و لذا خود عرف میفهمد که وقتی فرزندش بیست ساله شد، وضع جدید و اشاره جدید نمیخواهد. میگوید همان یک وضع بس است. چون موضوعٌلَه من، طبیعت بود، این همچنان خود طبیعت است. قنداق یک حالت او بود، حالا هم یک حال دیگر او است. ولی آن چیزی که موضوعٌلَه بود و اصل کاری بود و میخِ موضوعٌلَهیّت بود، طبیعت زید بود. الان هم طبیعت هست. در برزخ هم که بروید هست، قیامت هم که بروید هست. در عالم عدم او هم که بروید هست. همان بحث هایی که راجع به نفس الأمر بود.
آن کتاب را که آقا برایم آوردند، من یک نگاهی به آن انداختم، اما وقت نشده بود. حالا خودِ مولف محترم پنج شنبه اینجا تشریف آوردند. مولّف کتاب «مطابقت صور ذهنی با خارج»، خودشان کتاب را به من دادند. حالا که به آن نگاه کردم، به ایشان هم عرض کردم، در نفسالأمر، ایشان گام خیلی خوب برداشتهاند. توضیح هم دادهاند که چگونه از آن دفاع میکردند. دفاع آن هم جالب بود. در اینکه عدمْ یک تحقق مناسب با خودش را دارد. خب این یک گام خیلی خوبی بود که در این کتاب برداشته شده بود. منظور این است که اگر الان گفتید طبیعی زید، طبیعی زیدْ ظرف عدمی هم دارد، کما اینکه ظرف وجودی هم دارد. ظرف اصلِ موطن الطبیعه هم دارد، که از موطنِ وجود و عدم بیرون است. موطنی از نفس الأمر است که از وجود و عدم مقابلی فاصله دارد. با همین تعبیرات بحث مدام پیش میرود، آخر میگویید که بین وجود و عدم واسطه است؟ هیچ کسی نمیگوید که بین وجود و عدم واسطه است. وجود و عدم، دو تا مقابلی هستند که بین شان واسطه نیست. این دوتا، سوم ندارند. امّا وجود و عدم، حوزهای دارند، که یک حوزهای بین آنها هست. خیلی تفاوت است، اینکه بگوییم وجود و عدمْ واسطه دارند، خلاف بدیهی است، بله، درست است. وجود و عدم واسطه ندارند. واسطه یعنی ثالث. این جا دو تا هستند، دو تایی هستند که لا ثالثَ لهما. امّا این وجود و عدم، برخواسته از یک حوزهای هستند که حوزه های دیگری هستند که اینها برای آنجا نیستند. این عرض من که زیاد هم تکرار شده است، این است.
«فتؤثّر كيفيّة الاستعمال في الوضع للعامّ أو للخاصّ و في عدم الاشتراك اللفظي، إلّا في جريان الإطلاق في غير الجزئي الحقيقي و جواز التمسّك بالبراءة مع عدم المقدّمات». خب این عبارت «فتؤثّر» عطف به کجاست؟ از آن عبارت پاراگراف باید یک نگاهی بفرمایید تا این عبارت فهمیده بشود. «و الجزئیه فی ذلک إضافیّه». جزیّت در این طریقه دوم، جزئی اضافی است. اگر جزئی حقیقی بود، تمسّک به اطلاق معنا نداشت. اطلاق احوالی و ازمانی هم که منظور ما نیست. وقتی جزئی حقیقی باشد، اطلاق شیوعی برای جزئی حقیقی معنا ندارد. زید که در چیزی شیوع ندارد. زیدْ خودش است. این را فرمودند.
بعد فرمودند «و الجزئیّة اضافیّة غیر مانعة». وضعْ عام است، موضوعٌلهْ خاص اضافی است. وقتی اضافی است، اطلاق مانعی ندارد. اگر جزئی حقیقی بود نمیتوانست اطلاق بیاید. این را فرمودند. «إضافیّة غیر مانعة عن التمسّک بالإطلاق لو تمّ».
بعد «و ذلک» تعلیل برای اصل طریق ثانی است، که راه دوم، راهی معقول است، که چه باشد؟ صلات که میگویید، وضعْ عام. عام یعنی چه؟ یعنی یک عنوانی که کلّ مرتب صحیحه صلات را احصاء بکند. امّا موضوعٌلَه، خودِ این عنوان نیست. موضوعٌلَه چه است؟ موضوعٌله، خاص اضافی است؛ یعنی موضوعٌلَه، صلات المسافر، صلات الحاضر، صلات المریض، صلات الظهر… است. تمام مراتب صحیحه صلات که خاص اضافی هستند، موضوعٌله هستند. پس وضعْ عام بود و یکی آمد، امّا موضوعٌله ها چه شد؟ متعدّد شدند، چون خاصِ اضافی شد. فرمودند این معقول است. چه مانعی دارد؟
«و ذلک لمعقولیّة هذا القسم لمسیس الحاجة الیه کما فی معانی الحروف و اسماء الإشارة و نحوهما علی وجه» که یکی از قول های آن بود. «من دون فرق»، در ما نحن فیه، فرقی نیست «بین کون الموضوع له جزئیّاً حقیقیاً أو إضافیّاً»؛ ولو در ما نحن فیه جزئیْ اضافی است. مثلاً در اسماء حروف یک قول این بود که جزئی حقیقی است، چون نسبت نمیتوانست غیر از این باشد. امّا فرقی ندارد «فی کون الإستعمال فی الخاصّ» حالا چه است دیگر؟ «حقیقیاً». استعمال را گفت که حقیقی است؛ والّا اطلاق که علی جمیع التقادیر حقیقی بود. اینجا را نگاه کنید. «فی کون الإستعمال فی الخاصّ حقیقیاً».
«فإنّ حقیقیّة الإستعمال و مجازیّته علی خلاف إطلاق». اطلاق در همه جا حقیقی است. امّا در استعمال، اگر موضوعٌلَهْ خاص باشد، استعمال در خاصْ حقیقی است؛ امّا اگر موضوعٌلهْ مثل وضعْ عامّ باشد، استعمال در خاصّ مجازی میشود. لذا میفرمایند «فتؤثّر».
این عبارت «فتؤثّر» تفریع بر چه چیزی است؟ تفریع بر این است که ابتدا میفرمایند «فإنّه علی الحقیقة»، بعد تفریع میکنند «فتؤثّر کیفیّة الإستعمال فی الوضع للعام أو للخاص». این «تؤثّر»، نه یعنی مدخولِ «فی متأثّر…»، نه. «فی الوضع» یعنی در مورد؛ یعنی کیفیت استعمال در دو مورد موثّر است، یعنی تفاوت میکند.
«فتؤثّر کیفیّة الإستعمال فی الوضع للعام». یعنی چه؟ یعنی اگر نماز اینگونه باشد، وضعْ عام، موضوعٌلهْ عام؛ یعنی برای عامْ وضع شده باشد، اگر در خاص استعمال کردید، چگونه میشود؟ «فتؤثّر کیفیة الإستعمال». چون دارید در خاصّ استعمال میکنید و حال آنکه وضعْ لِلعامّ است، استعمال شما مجازی میشود. امّا اگر طریق ثانی باشد، دومی که «أو للخاص»، یعنی طریق ثانی، «تؤثّر»؛ که اگر در خاص استعمال بکنید، باز استعمالْ حقیقی میشود.
پس نحوه استعمال موثر است در دو مورد؛ یکی اینکه وضعْ للعام باشد، که اگر استعمال در خاص کردید، مجاز میشود. «أو للخاص». دیگر اینکه طریقه ثانی باشد که برای خاصّهای اضافی وضع کردهاید، برای مراتب صحیحه وضع کردهاید، استعمالْ حقیقی میشود. چرا؟ چون استعمال در خاص کردید و خاص هم موضوعٌله بود. وضعْ عام بود، موضوعله که خاص بود.
«و في عدم الاشتراك اللفظي» و در اینکه اشتراک لفظی هم لازم نیاید. شما لفظ صلات را در خاصّ استعمال کردهاید. اگر بگویید موضوعٌلهْ خاص است، چه شده است؟ اشتراک لفظیای نبوده است. چرا؟ چون در خود موضوعٌلَه استعمال شده است، شبهه اشتراک لفظی هست. امّا اگر بگویید که وضعْ للعام بوده است، یک معنای عام بوده است، استعمال شده در خاص و مجازی شده است، مشترک لفظی نیست. بلکه یک لفظ است و یک معنا.
شاگرد: «و فی عدم الإشتراک» عطف بر کجا است؟
استاد: «فی الوضع للعام». «فتؤثّر کیفیة الإستعمال» در دو مورد. کیفیّت استعمال تاثیر میگذارد؛ که اطلاق باشد یا استعمال باشد، آن هم استعمال در اصل معنا باشد یا استعمال در خاص باشد. همه اینها در اینکه وضع للعامّ باشد یا وضعْ للخاص باشد تاثیر میگذارد. اگر وضعْ للعام و موضوعٌلَه هم عامّ باشد، اطلاق لفظ صلات بر هر کدام از مراتب صحیحه حقیقت است. امّا استعمال لفظ صلات در مراتب مجاز میشود اگر موضوعٌلهْ عام باشد.
امّا اگر موضوعٌلهْ خاص باشد، یعنی طریق ثانی، وضعْ عام و موضوعٌلهْ خاص باشد، چگونه میشود؟ اطلاق لفظ صلات بر خاص حقیقت است. استعمال لفظ صلات در خاص هم باز حقیقت است. چرا؟ چون موضوعٌلهْ خاص بود. اشتراک لفظی چطور؟ میفرمایند اگر بگوییم چند تا وضع باشد برای عام ، لازمه اشتراک لفظی این است که یک وضع با یک وضع دیگر باشد. امّا اگر بگوییم وضعْ عام، موضوعٌلَهْ عام، اشتراک لفظی نیست. یک عام، یک موضوعٌ له. و اگر هم بگوییم وضعْ عام ، موضوعٌ لهْ خاص، آنجا هم اشتراک لفظی نیست، عَلَی المراد هنا. چرا؟ چون شما در «مِن» که وضع شده بود، آیا میگفتید مشترک لفظی است؟ نمیگفتید. میگفتید وضعْ عام، موضوعٌ لهْ خاص است، بدون اینکه قائل بشوید که در وضع «مِن»، اشتراک لفظی بیاید.
بله، حاج آقا قبلاً از باب تحقیق بحث، فرمودند لازمه این چیست؟ اشتراک لفظی بین ما لا یتناهی است. آن از باب پیشرفت بحث است.
برو به 0:42:21
لذا اگر یادتان باشد من عرض کردم اصل اینکه حاج آقا مساله اشتراک لفظی را در معانی حرفیه مطرح کرده بودند، یک گام مهمی بود برای اینکه رفتند در فضاهای دیگر و در کتاب های اصولی دیگر نبود. و لذا الان که میگویند، یعنی بر اساس همان فضای معروف که وقتی یک لفظی، وضع آن عام، موضوعٌ لهْ عام است، مشترک لفظی نیست، یک وضع است. بله، فقط کیفیّت وضع آن اینگونه است که وضعْعام، موضوعٌ لهْ خاص است.
لذا میفرمایند «و فی عدم الإشتراک اللفظی»، یعنی اگر طریق اول را برویم، اشتراک لفظی نداریم، چون وضعْ عام و موضوع لهْ عام است. اگر طریق دوم را برویم، وضع عامْ موضوع له خاص، پس بیش از یک وضع که نبود، مشترک لفظی نداریم. وقتی من صلات را بر خاصْ اطلاق بکنم، حقیقی است و مشترک لفظی هم نیست. وقتی صلات را در خاص استعمال بکنم، در آنجا هم باز حقیقی است و مشترک لفظی هم نیست. اینْ حاصل عبارت ایشان در اینجا است.
شاگرد: یک احتمال به ذهنمان رسیده است. مطرح میکنم ببینید درست است.
استاد: بفرمایید.
شاگرد: «فی عدم الإشتراک اللفظی» را عطف بر «فی کون الإستعمال فی الخاص حقیقیاً». وقتی موضوعٌ له را جزئی اضافی بگیریم، دو تا مطلب بر آن متفرّع میشود. یکی «من دون فرق بین کون الموضوع له جزئیّاً حقیقیاً أو إضافیاً فی کون الإستعمال فی الخاصّ حقیقاً». استعمال آن در خاص، حقیقی نمیشود و دوم اینکه «عدم الاشتراک اللفظی». اشتراک لفظی بین عام و خاص دوباره بوجود نمیآید.
استاد: اشتراک لفظی لازم نمیآید و استعمالْ حقیقی میشود.
شاگرد: بله.
استاد: استعمال در خاصْ حقیقی است.
شاگرد: بدون نیاز به اشتراک لفظی.
استاد: «و فی…». به همان «فی» اوّلی میزنید؟
شاگرد: بله.
استاد: میفرمایند «من دون فرق بين كون الموضوع له جزئيّا حقيقيّا أو إضافيّا»، «فی عدم الإشتراک اللفظی».
شاگرد: بله.
استاد: مطلب که همین است. من هم که الان توضیح دادم، همین فرمایش شما را از حیث مطلب گفتم. امّا اینکه حالا از نظر ادبی به آنجا بخورد یا نه، باید بیشتر تأمّل بکنیم. یک مقداری فاصله شده است.
شاگرد٢: استعمال در دو مورد اوّل میتواند موثر باشد، ولی در این مورد سوم، استعمالْ کاری ندارد، وضع است که باعث اشتراک لفظی میشود یا باعث نمیشود. به استعمال ما ربطی ندارد. اگر یک لفظ را برای یک فرد وضع کرده بودند، عدم اشتراک لفظی میشود. اگر یک لفظ است که برای چند تا معنا وضع میشود، اشتراک لفظی است. پس طبق این، اگر بخواهیم ببینیم وضع للعام است یا للخاص، «تؤثّر کیفیّة الإستعمال فی عدم الإشتراک»؛ در حالی که استعمال، دخلی در اشتراک و یا عدم اشتراک ندارد.
استاد: و لذا مَن «فی» را موردی گرفتم.
شاگرد: به هرحال باز هم کیفیّت استعمال در مورد اشتراک…
استاد: خب اگر این باشد که اشکال شما به قبلی آن هم است. شما آن را چگونه جواب میدهید؟
شاگرد: نه. آنجا تاثیر داشت در اینکه حقیقت است یا مجاز است.
استاد: نگفتند. «فتؤثّر کیفیّة الإستعمال».
شاگرد: نه. مورد را قبول داریم…
استاد: خیلی خب. خب آن هم همین است. آن را هم موردی بگیرید.
شاگرد: چگونه میشود؟
استاد: فرمودند: در موردی که اشتراک لفظی پیش نیامد، که چه شد؟ وضعْ عام، موضوع لهْ خاص یا وضعْ عام، موضوع لهْ عام است، در این مورد در چه چیزی؟ در این که اگر اطلاق شد، حقیقی است. اگر استعمال شد، مشترک لفظی نبود. وقتی مشترک لفظی نیست، ما قرینه معیّنه نمیخواهیم. پس باز حقیقی میشود.
شاگرد: …حقیقی میشود؟
استاد: بله. در هر دو، نسبت به هردو. حالا نمیدانم چه چیزی در ذهن من آمده، وقتی مطالعه میکردم، بالایِ «فی عدم الإشتراک»، نوشتهام «در هر دو نسبت به هر دو». در «فی الوضع للعام» نوشتهام استعمال در خاص مجازی است و اطلاق حقیقی است. «أو للخاص»، هر دو حقیقی. «فی عدم الإشتراک» در هر دو نسبت به هر دو. حالا اینکه معنای این عبارت «در هر دو نسبت به هر دو» چه بوده است الان یادم نمیآید.
شاگرد: کیفیّت استعمال در عدم اشتراک، گفتیم که در چه چیزی تاثیر میگذارد؟ در اینکه حقیقت است و مجاز نیست فقط؟ در در موردی که عدم اشتراک نباشد، «تؤثّر» کیفیّت استعمال…
استاد: نه. در اینکه میتواند مجاز باشد و میتواند حقیقت باشد.
شاگرد: اگر اطلاق بگیریم یا …
استاد: أحسنت. اگر اطلاق بگیریم، در همه جا حقیقت است. امّا اگر استعمال بگیریم، اگر وضعْ عام، موضوع لهْ خاص، یعنی طریق دوم باشد، حقیقی است. امّا اگر طریق اول باشد که وضعْ عامْ و موضوعٌ لهْ هم عام است، آن وقت استعمال در خاص، مجاز میشود. موضوعٌ لَه صلات، تمام مراتب است و ما استعمال میکنیم در مرتبه خاصِ صلاتِ مسافر. این شد استعمال مجازی.
شاگرد: و در هر دو صورت آن هم اشتراک لفظی نیست؟
استاد: بله، نیست.
شاگرد: ما با این مورد سوّمی کار داشتیم.
استاد: و لذا کلمه عدم را هم آوردند. نفرمودند «و فی الإشتراک اللفظی». بلکه فرمودند «و فی عدم الإشتراک اللفظی». اگر میفرمودند «و فی الإشتراک اللفظی» فرق میکرد. حالا آن چیزی که من از این عبارت به ذهنم آمده است را خدمت شما گفتم. آقای آسیدکاظم هم احتمالی را فرمودند. باز هم اگر احتمالات دیگری به ذهنتان آمد فردا بفرمایید تا استفاده کنیم.
«إلّا في جريان الإطلاق في غير الجزئي الحقيقي و جواز التمسّك بالبراءة مع عدم المقدّمات». در ادامه عبارت میفرمایند «إلاّ». «إلاّ» همان چیزی است که توضیح آن را همین امروز برگشتیم و خواندیم. فرمودند وقتی وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص است، اینها فرقی نمیکند، اطلاقْ حقیقی است، استعمالْ اینگونه است.
میفرمایند: «إلّا»؛ یعنی در این موارد هیچ فرقی نیست، «إلاّ» یک چیز و آن چیز این است که طریق دوم، اگر وضعْ عام، موضوعٌلهْ خاص باشد به خاصّ حقیقی، دیگر اطلاق جاری نمیشود. امّا در ما نحن فیه، طریق ثانی، اگر موضوعٌ لهْ خاص باشد به خاصّ اضافی، اطلاق هم جاری میشود.
«إلاّ فی جریان الاطلاق فی غیر الجزئی الحقیقی»، اطلاق جاری میشود، امّا نه در جزئی حقیقی. بلکه فقط در غیر جزئی حقیقی جاری میشود. «و جواز التمسّک بالبرائة» اگر اطلاقْ در غیرجزئی حقیقی جاری نشود. اگر اطلاقْ جاری بشود، نوبت به برائت نمیرسد. ولی اگر به گونه ای شد که «مع عدم المقدّمات»، یعنی عدم مقدمات اطلاق، یعنی اگر آنها هم نبود، تمسک در آن جاری میشود. این را چرا میفرمایند؟ میخواهند بگویند این طریق دوم، هم مصحّح شد برای وضع -که وضعْ عام و موضوعٌ لهْ خاص است- استعمال حقیقی شد، اطلاق هم حقیقی شد. این فایده را هم دارد که اطللاق هم جاری میشود. چرا؟ چون وَ لَوْ موضوعٌلهْ خاص است، امّا خاصّ اضافی است.
در قسمت بعدی شروع میکنند به خدشه کردن. در چه چیزی؟ در اینکه بتواند اطلاق جاری بشود. حالا من عبارت را میخوانم که هم عبارت را خوانده باشیم و هم اینکه مقدمه ای باشد اگر ابهامی در ذهن شریفتان ماند، برای فردا به آن بپردازیم.
برو به 0:49:35
«و يمكن أن يقال: لا وجه للخصوصيّة في الموضوع له هنا و إن قيل بها في أسماء الإشارة و نحوها». اول یک مقدمهای میگویند. مقدمهای که ذهن را به خوبی در فضای آن بحث هایی که سابق داشتیم، میبرد. این فضاها خیلی مهم بود. بعداً هم برمی گردند به اینکه حالا بگویند میخواهند اطلاق را نفی بکنند. من آن ذیل عبارت را اوّل مقدم میکنم، تا بعد برگردیم و قسمت اول عبارت که مطالب خوبی هم در آن هست، بیشتر راجع به آن صحبت بکنیم.
ذیل عبارت این است که شما به چه دلیل گفتید در موضوعٌله خاصِ اضافی، اطلاق میآید؟ اینگونه سان دادید، گفتید وقتی وضعْ عام و موضوع لهْ خاص حقیقی باشد، جزئی حقیقی شیوع ندارد. وقتی شیوع ندارد، اطلاق هم معنی ندارد. امّا اگر موضوعٌ لَه خاص اضافی باشد، چون شیوع برای آن متصوّر است، اطلاق هم متصوّر است.
میفرمایند خب از این ناحیه کار را درست کردید. امّا مشکل ما چیزی دیگر است. مشکل ما در اینکه نتوانیم اطلاق را نتیجه بگیریم، چیست؟ قطعیّت صدق است. شما وقتی میخواهید به اطلاق تمسّک بکنید، باید مطمئنّ بشوید که در اینجا اصل صدق اطلاق محرز است؛ فقط در یک قیدِ آن شک بکنید. شما میگویید «أکرم العالم»، بعد میگویید آیا وعّاظ هم عالم هستند یا نیستند؟ بهعنوان مثال عرض میکنم. میگوییم مولی مطلق فرموده است. میگویید این اطلاق که در اینجا جا ندارد. چرا این حرف را میزنید؟ چون من در اصل صدق این عالم مُطلَق بر این مورد شک دارم. پس تمسّک به اطلاق جا ندارد.
در ما نحن فیه هم اشکال تمسّک به اطلاق از این سنخ است. صرف اینکه شما میگویید وقتی موضوعٌ لَه خاص شد، خاصْ شیوع ندارد، پس تمسّک به اطلاق نکنیم، نه اینگونه نیست. موضوعٌ لَه چه است؟ خاصِّ صلاتِ صحیح. بنا شد موضوعٌله را صحیح بگیریم دیگر. خاصی است که صحیح است. خب من شک میکنم وقتی این را در صلاتش دارد، اصلاً صلاتش صحیح هست یا نیست. بعد بگویم خب مولی خاصّ شایع فرموده است. شایع را فرموده است، برای مواردی که اصلِ صدق مطلق قطعی است؛ نه در مواردی که اصل صدق مشکوک است. پس با صرف شیوع و اینکه بگوییم خاصْ اضافی است، اضافی بودن یک بخش، جریان اطلاق را درست میکند، نه همه بخش را. باید غیر از شیوع که مقوّم اطلاق است، اصل صدق هم بر یک موردِ مشکوک، محرز بشود، تا بعداً بتوانیم بگوییم تمسّک میکنیم به أصالة الإطلاق. وقتی اصل صدق مشکوک باشد، کما فی ما نحن فیه که میگوییم این خاص یعنی صلات صحیح. خب وقتی من شک میکنم، نمیدانم این صلات صحیح است یا نیست. وقتی شک دارم، یعنی در اصل صدق این خاص اضافی شک دارم. لذا تمسّک به اطلاق از ناحیه دیگری مشکل دارد. این ذیل عبارت را فرمودند. قسمت اول آن یک مطلبی میگویند که اگر اجازه میدهید فردا إنشاءأالله با یک توضیح بیشتری میخوانیم. ولی این را گفتم که حتماً عبارت را نگاه بکنید، تا ذیل آن برای فردا.
کلید واژگان: وضع للصحیح. وضع للأعم. تمسّک به اطلاق. اشتراک لفظی. وضع عام موضوع له عام. وضع عام موضوع له خاص. نفس الأمر. طبیعت لفظ
[1] . مباحث الأصول، ج ١، ص ١١١.
[2] . کفایه الاصول (ط آل البیت) ص ٢۵