1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٩٠)- تفاوت اطلاق و استعمال

اصول فقه(٩٠)- تفاوت اطلاق و استعمال

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19623
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

«و ذلك، لمعقوليّة هذا القسم‏ من الوضع، و لمسيس الحاجة إليه، كما في معاني الحروف و أسماء الإشارة و نحوهما على وجه، من دون فرق بين كون الموضوع له جزئيّا حقيقيّا أو إضافيّا في كون الاستعمال في الخاصّ حقيقيّا؛ فإنّ حقيقيّة الاستعمال و مجازيّته على خلاف الإطلاق على الخاصّ؛ فإنّه، على الحقيقة و إن كان الوضع للعامّ و الإطلاق للانطباق على‏ الخاصّ»[1].

تبیین راهکار دوم و خصوصیات آن

استاد:‌ من عبارت را در دفترم پیدا کردم. ان شاء الله که مطلب حل بشود. دیروز به اینجا رسیدیم که «و ذلک لمعقولیة هذا القسم من الوضع و لمسیس الحاجة الیه کما فی معانی الحروف و اسماء الإشارة و نحوهما علی وجه،‌ من دون فرق»‌ در این قسم وضعْ عام،‌ موضوع لهْ خاص،‌ «بین کون الموضوع لهِ» خاص،‌ «جزئیّاً حقیقیاً» یا خاص اضافی، «أو إضافیّاً».

«لافرق» که چی؟ «فی کون الأستعمال فی الخاصّ حقیقیّاً». اگر استعمال در خاص بشود در ما نحن فیه،‌ حقیقی می‌شود. بر خلاف آن طریق اول که اگر استعمال در خاص می‌شد،‌ مجاز می‌شد. چون وضعْ عام و موضوع له هم عام بود. استعمال در خاص را مجاز می‌گویند. بر خلاف طریق دوم. در طریق دوم، وضع عام بود،‌ اما موضوع لهْ خاص اضافی بود. پس استعمال در خاص،‌ حقیقت بود. این رمز طریق دوم بود. ولو در طریق اول هم اگر اطلاق بر خاص می‌شد،‌ باز مجاز نبود و حقیقت بود. ولی در طریق دوم،‌ هم اطلاق حقیقت است و هم استعمال در خاص. اما در طریق اول اینگونه بود که اطلاق‌ حقیقی بود، اما استعمال مجازی می‌شد. این فرمایش ایشان در اینجا است.

شاگرد: اینکه وضع عام و موضوعٌ له جزئی اضافی باشد،‌ حاج آقا دارند علی المبنا مشی می‌کنند یا طبق خود مبنای ایشان، یک چنین چیزی تصویر دارد؟

استاد: اولی یا دومّی را می‌فرمایید؟

شاگرد:‌ این که فرمودید جزئی اضافی است. آیا طبق مبنای خود حاج آقا تصویر دارد یا در آنجا باید بگوییم که کلاً  وضعْ عام،‌ موضوعٌ له عام است؟

استاد:‌ یعنی مبنای ایشان در وضع؟

شاگرد: …… .

استاد: بله. یک وجهی را قبلاً راجع به جزئی اضافی فرموده اند. فرمودند خاص است، اما نه خاص به معنای جزئی حقیقی. در بین صحبت‌ها،‌ یعنی بر اساس مبانی‌شان،‌ علی مبنی القوم،‌ بله. ایشان فی الجمله پذیرفتند اگر بنا را بر وضعْ‌ عام،‌‌ موضوعٌ لهْ‌ خاص بگذاریم،‌ می‌توانیم خصوصیت اضافی را تصویر بکنیم، نه خصوصیّت حقیقی، این را داشتند. اما آخر کار،‌ مبنای نهاییِ ایشان که وضعْ عام موضوعٌ لهْ‌ عام شد،‌ کل این‌ها به کنار می‌رود و دیگر به این نحو نخواهد شد. ولی اصل حرف را علی المبنی قبول داشتند. اینجا هم همان را بیان فرمودند. به همین جهت بود که اشاره هم فرمودند. «و مما ذکرنا فی المقام و فی معانی الحروف» که آنجا هم خصوصیّت اضافی را تصویر کردیم. چون در آنجا هم خصوصیّـت اضافی را تصویر کرده بودیم،‌ اینجا هم،‌ در طریق ثانی،‌ بر همان نحو خصویّت اضافی پیش می‌رود.

تفاوت استعمال و اطلاق

«فإن حقیقیّة الأستعمال و مجازیّته علی خلاف الإطلاق علی الخاص». استعمال حقیقی باشد و مجازی باشد،‌ بر خلاف اطلاق بر خاص است. اطلاق بر خاص در هر شرایطی حقیقی است. اما استعمال،‌ اگر استعمال در موضوع له است،‌ چه خاص و چه عام،‌ حقیقی است. اگر هم در غیر موضوع له است،‌ مجازی است. «فإنّه»،‌ من ضمیر این «إنّه» را به اطلاق زدم. «علی خلاف الإطلاق علی الخاصّ. فإنّه»،‌ یعنی «فإنّ‌» آن اطلاق «علی الخاص»،«فإنّه علی الحقیقة»، یعنی «علی الإستعمال الحقیقی». «علی الحقیقة» یعنی همیشه استعمال آن حقیقی است. «و إن کان الوضع للعامّ». «وضع للعام» یعنی موضوع له عام است. نفرمودند «و إن کان الوضع عاماً». دو تا تعبیر در اصول داریم. یک وقتی هست که می‌گویند «إن کان الوضع عاماً»،‌ آن نه. «إن کان الوضع للعام»،‌ یعنی موضوع لهْ‌ عام باشد. می‌فرمایند «فإنّ» اطلاق بر خاص حقیقی است «و إن کان الوضع للعامّ»‌، یعنی موضوع له عام است. بله،‌ وضعْ عام،‌ موضوع لهْ عام،‌ اما بر خاص اطلاق شده است. باز استعمالْ‌ حقیقی است. چون اطلاق است. دیروز هم که بعضی از شما آقایان تشریف نداشتید،‌ بحث هایی که در روزهای قبلی از آن صحبت شده بود،‌ دوباره مروری شد. در بحث های جنبی رفتیم. حالا اینکه دقیقا راجع به چه چیزهایی صحبت شد،‌ یادم می‌رود.

مروری بر مطالب جلسه قبل

شاگرد: فرمودید که ذهن دو تا کار انجام می‌دهد. یک از آن ها استعمال لفظ در معنای کلی بود. یکی دیگر هم اطلاق معنای کلی بر یک فرد، که فرمودید اگر چه انطباق قهری است،‌ اما ذهنْ‌ بعنایةٍ در فرد استعمال می‌کند،‌ یعنی به انطباق قهری اکتفاء نمی‌کند. گاهی بعنایةٍ اطلاق بر یک فردی می‌کند. بعد فرمودید که این از سنخ اشاره است.

استاد:‌ بله. حالا یادم آمد. من به خیالم می‌رسد که چیزهای مهمی است که علی ای حال،‌ فضای اطلاق،‌ فضای به کارگیری وضع توسط ذهن است. لذا ذهن ترفندها را به کار می‌گیرد. یعنی غیر از اینکه خود وضع و موضوع له و آن فضای وضع یک لفظی برای طبیعی را به کار می‌گیرد،‌ ده ها ترفند کاربردی دیگری را هم برای همین به کارگیری،‌ استفاده می‌کند. و لذا وقتی در مقام اطلاق است،‌ لحاظ شأنیّت می‌کند،‌ لحاظ قوه می‌کند. در عالم وضع،‌ قوه و شأنیّت و صحیح و فساد و… نبود. لفظ موضوع بود،‌ موضوع له هم طبیعی المعنی بود. «طبیعیُّ المعنی،‌ هو هو،‌ هی هی،‌ لا کلیّ،‌ لاجزئیّ، لاموجود،…»، همه این‌ها در آن هست. طبیعی المعنی این است دیگر. واقعاً در عالم وضع هم اینگونه هست. حتی دیروز هم عرض کردم که حتی برای زید. این دیگر خیلی عجیب بود،‌ بر خلاف آن فرمایشات، می‌تواند موضوعٌ لَه زید وجود خارجی نباشد، طبیعی زید باشد،‌ حالا ما در خصوص افراد خفیّ آن کاری نداریم.

 

برو به 0:06:57

نتیجه چه می‌شود؟ نتیجه این می‌شود که فضای اطلاق،‌ یعنی ذهن دارد مدرکات و خزائن خودش را به کار می‌گیرد،‌ اما با ترفند‌های مختلف. تا اینکه چگونه این را به کار بگیرد. این به کارگیری،‌ هیچ وقت فضای آن،‌ فضای حقیقت و مجاز نیست. فضای حقیقت و مجاز آن وقتی است که ما خود موضوعٌ لَه، معنا را، طبیعت را دستکاری بکنیم و رنگ آمیزی بکنیم. اما فضای اطلاق،‌ فضای آن نیست. فضای به کارگیری است، برای اشاره. وارد این بحث ها هم شدیم،‌ که من دیروز عرض کردم که من در این زبان‌های برنامه‌نویسی برخورد نکرده‌ام،‌ بعد به ذهنم آمد که خودشان کلاس را دو گونه می‌کنند. کلاس معمولی و کلاس تجریدی. حالا من الان خوب و دقیق یادم نیست.

شاگرد:‌ تعبیری که برای کلاس معمولی داشتند…

استاد:‌ همان کلاس. کلاس تجریدی، مجرّد. آیا یک چنین چیزی را می‌خواستند بگویند که کلاس تجریدی یعنی توصیف محور است،‌ اشاره هم اگر باشد، فرع است؟ آیا منظور ایشان این بود؟ علی ایّ حال این ممکن است که آن‌ها هم حرف آن را زده باشند. من آن اندازه ای که قبلاً یعنی هفت هشت سال پیش اینها را دیده ام،‌ آن اندازه ای که من یادم است،‌ این فضا هنوز نبود؛ که چه کار بکنند؟ که تمییز بدهند بین اشاره‌گر با توصیف. بین اشاره‌گر با کلاس فرق می‌گذاشتند. این بلا ریب است، دیروز هم تفصیل آن را عرض کردم. اما اینکه واقعاً ذهن ما، وقتی می‌خواهد کار انجام بدهد،‌ مفاهیمی دارد که محور در آن،‌ آن حالت اشاره‌گری ذهن است و توصیف، پشتوانه اشاره است،‌ با مفاهیمی که محور در آن توصیف ذهن است و اشاره،‌ پشتوانه آن است. مثل ضارب و قاتل و …،‌ محورْ توصیف است، ولو اشاره ای به ذات هم دارد،‌ با قتل فرق دارد. اما تمامی اسماء‌ اجناس،‌ بر خلاف اسم فاعل و اسم مفعول و…،‌ اشاره در آن محوریّت دارد به یک صنف خاص،‌ به یک نوع خاص، به یک طبیعت خاصّه،‌ ولو پشتوانه این اشاره،‌ توصیف است و خالی از اشاره نیست. بر خلاف مثل «هذا». «هذا»،‌ محض یک اشاره است. هیچ پشتوانه توصیفی ندارد. دیروز راجع به اینها صبحت شد. دیدم هم بحث اشاره،‌ چون بحث مهمی بود و بعضی از شما چون تشریف نداشتید، زمینه ذهنی برای شما فراهم بشود. اگر خواستید بر روی آن تأمّلی داشته باشید،‌ راحت تر انجام بشود.

یک مطلب دیگری هم که دیروز راجع به آن صحبت شد،‌ آن کلمه «المتبیّن» بود که در جلسه قبلش مانده بود…، من راجع به این «بأمرٍ»‌ دو تا احتمال عرض کردم. دیروز گفتم متعلّق و داخل در بحث های ادبی رفتیم،‌ اگر این «بأمر» مرتبط به متبیّن باشد،‌ «أخصّ من»،‌ مِن تبیین می‌شود. اگر «بأمر» مرتبط به خود أخص باشد،‌ به معنای تحقق می‌شود. «لما هو أخص» یعنی أخصّی که «یتحقق بأمر کلّ صنف». عرض کردم اگر اینگونه باشد،‌ «مِن» آن «مِن» بیان تبعیض است و دیگر «مِن» بیان جنس هم لازم نیست که باشد. متبیّن آن هم مفهوم عام می‌شود و نه خاص. دیروز راجع به این هم صحبت شد.

پس اینکه حاج آقا فرمودند «فإنّه اطلاق علی الحقیقة و إن کان الوضع للعامّ و الإطلاق للإنطباق علی الخاصّ»، چه است؟‌ منطبق شدن. الان عبارت حاج آقا نزدیک است به آن چیزی که دیروز مطرح شد. اما نه به آن نحوی که شما ارتکازیاً تعبیر کردید که تطبیق می‌دهد. حاج‌‌ آقا می‌فرمایند:‌ «و الإطلاق للإنطباق».

شاگرد:‌ مطاوعه‌ای معنا کردند.

استاد:‌ بله. و حال آنکه انطباق در فضای اطلاق‌، یک بخشی از کار ذهن است. «و الإطلاق للإنطباق و التطبیق». تطبیقی که در آن، انطباقْ‌ قهری است. اما تطبیق نه، گاهی آن انطباق قهری نیست. اما ذهن با ترفندهای خودش چه کار می‌کند؟ تطبیق می‌دهد. آن ترفند‌ها چه است؟ یکی از آن‌ها ملاحظه شأنیّت است. دیگری ملاحظه قوه است. شأنیّت بسیار مهم است. یکی از مهم ترین ترفندهای ذهنی‌ شأنیّت است. راجع به آن بحث وجود و اشاری و صفتی و… مکرر عرض کردم. گاهی ذهن وقتی می‌خواهد مفهوم توصیفی را اطلاق بکند،‌ می‌بیند این توصیف با آنجایی که می‌خواهد اطلاق بکند،‌ فقط یک مناسبتی دارد، که می‌فهمد کدام یک از طرفین‌ أنسب است، همین ترفند است برای او تا آن لفظ را به کار ببرد، خیلی خوب. الان اگر به صلات فاسد،‌ بگویم که روزه است،‌ بگویم زکات است،‌ بگویم بخاری است،‌ فرش است!؟ می‌گوید نه،‌ نماز است. با اینکه خودش می‌گوید صلات فاسد است،‌ این معلوم است،‌ که چرا؟‌ که این مناسبت را با ده ها چیز دیگر ملاحظه می‌کند که حالا چه بسا از بین ده ها چیز،‌ یک مورد از آن به ذهنِ منِ‌ قاصر آمده است که آن را عرض می‌کنم. باز اگر بر روی آن فکر بشود و اینها مدوّن بشود،‌ خیلی جلوه می‌کند که خدای متعال،‌ ذهن ما را چگونه قرار داده است! چه دستگاهی را در سروسامان دادن فضای معرفت به کار می‌برد!

شاگرد:‌ آیا اطلاق هم صحیح و غلط دارد؟

استاد:‌ بله.

شاگرد:‌ پس یک چیزی و یک معنایی را برای استعمال‌ ملاک قرار می‌دهند.

استاد: بله. یعنی اگر اطلاق، مصحح عقلائی نداشته باشد غلط می‌شود. شما الان همین جا،‌ جایی که شأنیّت ندارد،‌ اطلاق بکنید. کلمه روزه را بر نماز فاسد اطلاق بکنید،‌ چه است؟ اطلاقی غلط است، حتی استعمال مجازی هم نیست، بلکه اطلاقی غلط است.

شاگرد: یعنی اینکه ما این معنا را لحاظ می‌کنیم،‌ باز این را شبیه به استعمال نمی‌کند؟ یعنی ما مجبوریم در اطلاق هم لحاظ معنا را بکنیم و موضوعٌ لَه را در نظر بگیریم،‌ بعد از آن اطلاق بکنیم.

استاد:‌ دیروز فی الجمله صحبت شد. شما اگر به سراغ معنا رفتید … ، همین که دیروز گفتم،‌ حاج‌ آقا نکته مهمی را فرموده بودند، که اگر یک خصوصیّتی را در کار می‌آورید،‌ شما این خصوصیّت را ضمیمه به معنا می‌کنید. وقتی انسان را بر شاعر اطلاق می‌کنید،‌ الان می‌گویید شعر‌ در معنای انسان هست. اگر به سراغ معنا می‌روید‌، بله،‌ همان حرف ها هست. اما این دیگر اطلاق نیست. شما در این صورت در فضای کلّی رفتید و دارید در فضای معنا حرف می‌زنید و اصلاً اسم این‌ اطلاق نیست.

 

برو به 0:13:55

شاگرد: اگر معنا را لحاظ نکنیم،‌ چگونه می‌توانیم اطلاق بکنیم؟ الان که شما می‌فرمایید ما نمی‌توانیم به نماز فاسد،‌ روزه بگوییم،‌ به این جهت است که خصوصیّت معنا را لحاظ می‌کنیم. اگر خصوصیّت معنا را لحاظ نکنیم…

استاد:‌ ولی معنا را دستکاری نمی‌کنیم. معنا را لحاظ می‌کنید و بر صلات فاسد‌ اطلاق می‌کنید،‌ ولی بر صوم اطلاق نمی‌کنید. لحاظ معنا می‌کنیم‌، اما معنا را دستکاری نمی‌کنیم. دستکاری و رنگ آمیزی معنا نیست. و لذا اگر یک معنایی دستکاری بشود، به چند گونه؟ به اینکه یک تکه از آن را جدا بکنیم،‌ یک چیزی به آن بچسبانیم و یک طنابی را به دور این بپیچیم و یک معنای جدید بشود،‌ همه این‌ها در فضای معنا است و استعمال می‌شود و همان چیزی که حاج آقا فرمودند،‌ حقیقت و مجاز و وضع و … به دنبال آن هست. و لذا وضع تعیّنی ثانوی،‌ به دنبال وضع قبلی،‌ کجا است؟ آنجایی است که شما معنا را پربارتر بکنید،‌ کم بارتر کنید‌، قیدی از او بردارید. اگر به سراغ معنا رفتید، درست است. اما اگر نه،‌ می‌بینید معنا دست نخورده است،‌ فقط شما دارید آن معنا را به کار می‌گیرید برای اینکه اشاره بکنید. اشاره که تصرف در معنا نیست. دیروز این‌ها را به صورت مفصّل عرض کردیم. اطلاق یعنی اینکه ذهن،‌ در مقام اشاره است. اشاره یعنی اشاره‌ای به یک چیزی بیرون از آن فکر،‌ که به آن «آبجکت» می‌گویند. یک آبجکتی است بیرون از آن «سابجکت». این تعبیراتی را هم که می‌آورند. بیرون از او. این که ما می‌گوییم بیرون یعنی این.

شاگرد:‌ …….

استاد: …دیروز به مناسبت، بحث پیش‌ آمد،‌‌ آخر کار دیدم چیزهای خیلی خوبی بود، که مدتی می‌خواستم عرض بکنم، گفته شد. امروز هم همان ها را دوباره تکرار کردم.

شاگرد:‌ آیا ما در فضای اطلاق،‌ در فضای تطبیق بر فرد و یا انطباق بر فرد،‌ اگر آن است،‌ در واقع ایشان آنجایی که می‌فرمایند «للإنطباق علی الخاص» منظور ایشان مصداق خاص است دیگر.

استاد:‌ مصداق یعنی جزئی حقیقی؟

شاگرد: بله دیگر.

استاد:‌ ظاهرا ایشان در اینجا برای جزئی حقیقی به کار نمی‌برند.

شاگرد:‌ اینگونه ای که شما فرمودید،‌ در اطلاق‌ داریم از آن معنا کمک می‌گیریم برای اشاره به یک «آبجکت»‌ خارجی.

استاد:‌ چیزی بیرون از این معنا.

شاگرد: آبجکت خارجی. یک فرد در واقع.

استاد: نشد. این چیزی که شما می‌گویید یک چیزی اضافه شد. این اضافی که شما فرمودید، یک موردش است. ما وقتی به وسیله معنایی که رابطه وضع بین او با یک لفظ برقرار است، در مقام اشاره برمی آییم، می‌خواهیم به کار بگیریم و به یک چیزی بیرون از این فضای طبیعت اشاره بکنیم،‌ آن فضای بیرون چه است؟ یکی از آنها این است که مصداق است.

شاگرد: پس ممکن است معنای دیگری هم باشد.

استاد: مانعی ندارد، معانی گوناگون. دیروز صلات فاسد و… گفتم‌،‌ بعد از آن دیدم خود کلمه فاسده،‌ باز یک معنا است. چون ما این ها را با یکدیگر ترکیب می‌کنیم و می‌گوییم «الصلات الفاسده». بعداً هم در مقام اطلاق‌،‌ هر دو را لحاظ می‌کنیم. آن فسادش را در نظر می‌گیریم،‌ در مقام اشاره،‌ چیزهای گوناگونی پیش می‌آید.

شاگرد: به هر حال در آنجا شما صلات فاسده را…،‌ یعنی در آنجا باز‌ صلات را با هر تقدیری،‌ بر یک فرد خارجی اطلاق می‌کنید. یعنی در واقع فعل من است که اتفاق افتاده است. می‌شود یک مثالی بزنید برای اینکه ذهن ما نزدیک بشود؟ مثلاً یک مواردی را مثال بزنید که ما اطلاق داریم و واقعاً در فضای اطلاق هستیم، نه در فضای استعمال و بر چیزی غیر از فرد اطلاق می‌کنیم.

استاد:‌ منظور شما از فرد جزئی حقیقی است؟

شاگرد:‌ بله.

شاگرد٢: شاید بشود به موارد مفهوم مثال زد. ما به وسیله لفظ،‌ نه به معنا یا مصداق،‌ بلکه به مفهوم لفظ. وقتی ما می‌گوییم «الإنسان نوعٌ» یا «الإنسان کلّیٌ»،‌ ما به‌وسیله انسان که به طبیعی حیوان ناطق اشاره نمی‌کنیم. بلکه داریم به مفهوم آن بما هُوَ در ذهن اشاره می‌کنیم.

استاد: به وسیله لفظ،‌ یا به‌وسیله خود مفهوم؟

شاگرد: یعنی به وسیله لفظ می‌توانیم به مفهوم،‌ مصداق و حتی خود لفظ به یک نحو دیگر اشاره کرد.

استاد:‌ الان من فعلاً به اینکه خود لفظ اشاره بکند کاری ندارم. آن درست است. ما فعلاً می‌خواهیم بگوییم حال خود موضوعٌ له،‌ الان حالِ مشیر شده است. یعنی دارد معنای موضوعٌ لَه را به کار می‌گیرد، برای اشاره به بیرون این طبیعت. حالا اینکه مشار الیه چه است،‌ انواع و اقسام دارد.

شاگرد:‌ اگر ما معنا را لحاظ بکنیم،‌ معنا در محدوده خودش کار می‌کند. شاید غرض ما این است که آن معنا را برسانیم و إلاّ حتماً دخیل در معنا نیست. مثل آن بحث تیشه است و کندن. تیشه، ابزاری است برای ایجاد آن فعل. حالا در اینجا هم،‌ استعمال یا اطلاق، که می‌فرمایید اطلاق می‌کنیم،‌ این یک وسیله ذهنی است برای اینکه یک غرضی را پدید بیاوریم. یعنی اینگونه نیست که ما بیائیم و این را به عنوان موضوعٌ لَه این لحاظ بکنیم. بلکه به عنوان غرض است.

استاد: این چیزی که شما می‌گویید فی حدّ نفسه مطلب درستی است. اما آن چیزی که منظور ما است،‌ این مطلبی که شما می‌فرمایید،‌ مقصود ما را بیان نمی‌کند.

شاگرد٢:‌ حالا چون بحث یک بحث جانبی است،‌ حالا باز یک مقداری تأمّل بفرمایید.

استاد: بله،‌ به قول آسیّد محمد این بحث باید یک مقداری خیس بخورد.

شاگرد٢: چون بحث یک بحث جدی‌ای است.

استاد: دیروز هم مناسبت پیش آمد. من دیدم خیلی از چیزهایی را که مدتی است زمینه آن فراهم شده است،‌ یک دفعه آمد دیگر. حالا اگر حوصله داشتید و صوت مطالبی را که ضبط شده است، گوش بدهید،‌ خواهید دید که زمینه این‌ها خیلی صحبت شد.

تفاوت «انطباق قهری» با «انطباق دادن ذهن بر فرد خارجی بعنایهٍ»

شاگرد٢: این بحث،‌ بحث خیلی خوبی است و حیف هم هست که رها بشود.

استاد: همان چیزی بود که من عرض کردم که دیگر،‌ من یزد بودم. آن چیزهایی که دیروز مطرح شد،‌ پایه همان ها بود که دیروز هم گفتم. یک دفعه یک چیزی آمد که من قبل از آن در کتاب ها ندیده بودم. اینها را شروع به نوشتن کردم. گفتم این مطلب،‌ بحث صحیح و اعم را از ریشه حل می‌کند. این بحث اگر اینگونه بشود، همه چیزهای دیگر آن هم سروسامان پیدا می‌کند. اما حالا با آن تفصیلات دیروز،‌ خود من هم عرض می‌کنم که بعد از آن که به آن فکر می‌کردم -البته امروز صبح. چون یک روز فاصله شده بود- می‌دیدم خب یادم نبود که حالا از چه صحبت شد. حالا که شما فرمودید بخشی از آن به یادم آمد. ولی اصل این مطلب،‌ کلی آن بدین صورت است. آن چیزی که من الان عرض می‌کنم،‌ طبیعی را به کار بگیرد،‌ با آن به کار گرفتنی که شما می‌گویید و درست هم می‌گویید،‌ دو گونه مقصود است. آن چیزی که شما می‌گویید مطلب درستی است. من که عرض می‌کنم ذهن‌ طبیعی‌ای را که موضوعٌ لَه است،‌ وقتی می‌خواهد اطلاق بکند،‌ اطلاق، نه به معنای استعمال،‌ استعمالی که الان ایشان گفتند،‌ استعمال یعنی آن رابطه می‌گوید لفظ،‌ معنای آن. این رابطه را می‌خواهیم احضار کنیم. ما با احضار کاری نداریم. می‌خواهد آن رابطه و آن چیزی که الان آن را احضار کرده است را بردارد، می‌خواهد فقط در مرحله درک بیاید. می‌گوید آن رابطه ای که بود را درک بکن. موضوع و موضوعٌ لَه را بیاور. بعد حالا می‌خواهد وقتی آن را احضار کرد،‌ اشاره بکند. این مطلبِ اشاره،‌ چیز کمی نیست. اشاره کردن به بیرون طبیعت.

شاگرد:‌ همان چیزی که در خیلی از جاها به آن حکایت می‌گوییم.

استاد:‌ نه. حکایت همان انطباق قهری است، که دیروز از آن صحبت شد.

شاگرد:‌ آن هم یک مرحله‌ای است.

استاد: بله. انطباق قهری خیلی مهم است. یعنی یک بخش مهم و مُعظَم و بدنه کار در این به‌کارگیری‌ها،‌ انطباق های قهری است، من حرفی ندارم. اما آن چیزی که ظریف است و باید بیشتر راجع به آن صحبت بشود،‌ آن ترفندهای ذهن است که در جایی هم که فضای انطباق قهری نیست،‌ او ترفند می‌زند برای تطبیق دادن، به عنایات مختلف. در عین حالی هم که استعمال‌ مجازی نیست. استعمال مجازی نیست،‌ اما اطلاق است. اطلاقی است که ذهن دارد این کار را انجام می‌دهد.

شاگرد: که نیاز به عنایت دارد؟

استاد:‌ بله.

شاگرد: که حالا طبیعتاً باید در آنجا هم بگوییم همانطوری که اگر استعمال مجازی می‌داشتیم،‌ نیاز به اقامه قرینه بود،‌ وقتی در اینجا هم انطباق قهری نیست و تطبیق به عنایةٍ هست،‌ برای آن عنایت نیاز به قرینه داریم.

استاد: اما نه قرینه صارفه.

شاگرد:‌ بله. قرینه تطبیق. قرینه ای که عنایت تطبیق را برساند.

استاد: احسنت. خیلی مهم است. یعنی گاهی مشارٌ اِلیهِ قرینه،‌ خود معنا است. گاهی مشارٌ اِلیه قرینه،‌ بیرون از معنا‌ و آن فضائی است که می‌خواهد برود تطبیق پیدا بکند.

شاگرد:‌ مثل اینجا که می‌فرمایید صلات فاسده،‌ خود فاسده بودن آن یک گونه قرینه است.

 

برو به 0:23:02

استاد:‌ بله.

شاگرد:‌ برای اینکه ما انطباق کرده و تطبیق بدهیم.

استاد: بله. اما آن اصلی که گفتید آیا بیرون می‌شود یا نه،‌ ببینید، اصل الطبیعة موضوعٌ لَه است. شما به‌وسیله آن می‌توانید اشاره بکنید. گاهی ذهن که این کار را می‌کند، حتی به خودش اشاره می‌کند. یعنی حتی خود طبیعت،‌ چه برسد به کلیّات دیگر، آن را می‌گذارد و به وسیله طبیعت می‌گوید آن. اشاره ‌کاری است…؛ الان برای سابجکت در فارسی چگونه تعبیر می‌آوریم؟ آن ها اصطلاحات را جدا می‌کنند. اما اینها در فارسی خیلی جدا شده نیست.

شاگرد: باید ذهنی و عینی بگوییم.

استاد:‌ ذهن و عین،‌ خیلی اصطلاحات گسترده‌ای است. در جاهای مختلف به کار می‌رود. آن‌ها هم سابجکت و آبجکت را در جاهای گوناگون به کار می‌برند. یکی از جاهایی که به کارمی برند الان منظور من است که ذهن دارد این مفهوم را به کار می‌گیرد برای اینکه به بیرون از خودش اشاره بکند. بیرون یعنی چه؟ یعنی فعلاً به خود او نگاه نکن. همان مرآتیّت، ذهنیّت‌ -هر آنچه که شما می‌فرمایید. به شرطی که مقصود یکدیگر را بفهمیم- که به یک چیزی در بیرون اشاره می‌کند. آن چیز‌ چیست؟ هر چیزی می‌تواند باشد. در زمانی به وسیله طبیعت اشاره می‌کنید،‌ گاهی به یک کلی اشاره می‌کنید.

شاگرد: مثل اطلاق لفظ و اراده نوع،‌ می‌تواند مقصود شما و مثال باشد؟

استاد: مثلاً صنف یا نوع،‌ این یک مورد از آن است. الان شما می‌گویید صلات،‌ بعد اشاره می‌کنید به صلات فاسده کلی. مثلاً چه می‌گویید؟ می‌گویید نمازی که رکوع ندارد، فاسد است. آیا این یک جزئی حقیقی است یا یک کلی است؟ نماز بی رکوع. آنگونه‌ای که شما می‌گفتید،‌ مصداق است یا نه،‌ این یک کلی است؟ صنف است.

شاگرد:‌ یک بار دیگر بفرمایید.

استاد: نمازی که رکوع ندارد. «الصلاة بلا رکوع».

شاگرد:‌ فاسد است.

استاد: حالا اینکه فاسد است، در جای خودش. فعلاً ببینیم که این چه است. این یک مصداق است،‌ یعنی جزئی حقیقی است؟ یا اینکه خودش یک کلی است؟

شاگرد: جزئی اضافی است.

استاد: جزئی اضافی،‌ کلی است. اما ذهن شما خیلی قشنگ می‌تواند با لفظ صلات به این صنف و به این کلی اشاره بکند. بدون اینکه الان برای آن محتاج باشد که حتماً یک فرد خارجی در نظر بگیرد. می‌گوید حتی اگر هیچ کسی نماز بی رکوع نخواند فرض من درست است و این نماز فاسد است.

شاگرد: ما اصطلاح اطلاق داریم برای فضای استعمال یا نه؟

استاد: اینجا استعمال نیست. اینجا اطلاق است. الان من نگفتم نماز یعنی فساد. فاسد بودن و بلارکوع بودن، جزء معنایِ نماز نشده است. و لذا گفتم کلی را به کلی ضمیمه کردیم. یعنی بلارکوع بودن باز خودش یک مفهوم کلی است. ضمیمه به یک مفهوم کلی دیگر شده و تحصیص کرده و یک صنفی ایجاد کرده است. شما الان از باب تعدّد مطلوب،‌ بدون اینکه ذره‌ای در معنای نماز دستکاری بکنید،‌ بر این صنف اطلاق می‌کنید. این فضای اشاره است. یعنی ذهن دارد به وسیله طبیعت،‌ یک چیزی را بیرون از خود معنا…،‌ خود معنا به تعبیر اینها «سابجکت»‌ است،‌ خود موطن ذهنیّت است،‌ موطن مرآت است،‌ یک مرئی‌ای دارد. اشاره‌ای به آن آبجکت  دارد. ما هم اگر تعبیری داشته باشیم یا اینکه دیگران گفته باشند – یعنی از فرمایشات دیگران استفاده بکنیم-‌ در مِیز بین این اصطلاحات، خیلی خوب است.

شاگرد: شما صلات بدون رکوع را اینگونه تحلیل می‌کنید. من یک مثال بزنم. پنج منهای یک. صلات پنج بشود،‌ رکوع هم یک بشود. پنج منهای یک می‌شود صلات بدون رکوع. خب شما می‌خواهید بگویید صلات بدون رکوع،‌ صلاتٌ؟ یا اینکه نه، صلات بدون رکوع دیگر صلات نیست؟ مثل پنج منهای یک که دیگر پنج نیست. شما می‌خواهید بگویید صلات بدون رکوع دارد به چه چیزی اشاره می‌کند؟ به یک نحوی از صلات؟

استاد: در فضای اطلاق. اطلاق در فضای معنا نیست. این چیزی که اساس بحث دیروز بود همین است دیگر. اگر بگوییم صلات بلارکوع،‌ الان معنا این است، یعنی بگوییم صلات وضع شده برای این مجموع، در اینجا شما در کار معنا رفته‌اید. اما یک وقتی هست شما به صلات بلارکوع می‌گویید،‌ «صلاتٌ»، می‌گوییم به معنای صلات که دست نزده ایم. صلات وضع شده است برای طبیعی صلات. طبیعی صلات هم نه فاسد دارد و نه صحیح. رکوع هم جزء آن است و نمی‌توانید از آن دست بردارید. به همان نحوی که توضیح داده شد. باز هم بیشتر راجع به آن صحبت می‌کنیم که با پشتوانه معنا و به آن نحو جزءِ علی البدل و آن چیزهایی که از آن صحبت شد. ما به موضوعٌ لَه دست نزدیم. وقتی می‌خواهند این موضوعٌ لَه را به کار بگیرند،‌ با یک مفهوم دیگری این ها را ترکیب می‌کنند،‌ باز به یک چیزی در بیرون اشاره می‌کنند. آن چیز،‌ می‌تواند کلی باشد و می‌تواند جزئی باشد. ولی مقام،‌ مقام اشاره است و مقام، مقام اطلاق است.

شاگرد: خب در همین مثال،‌ باز اشاره درست است. پنج منهای یک،‌ باز هم اشاره به چهار می‌کند.

شاگرد٢:‌ اما دیگر پنج نیست.

استاد:‌ خب بله. اتفاقاً ما همین را می‌خواهیم بگوییم.

شاگرد٢:‌ نه. اشاره به یک کلی جدیدی است که ما ساخته‌ایم. ولی ظاهر حرف شما این است که باز دوباره همان پنج است. یعنی نحوه‌ای از پنج است.

استاد:‌ نه. اتفاقاً من عرض کردم موضوعٌ لَه صلات، صلات صحیح است،‌ نه به معنای صحیح وصف فرد. صحیح به این معنا که صلات،‌ یعنی طبیعت.

شاگرد: شما دارید کلی لحاظ می‌کنید. صلات کلی،‌ رکوع کلی،‌ صلات منهای رکوع. آیا این صلات منهای رکوع،‌ صلاتٌ یا نه؟ یعنی آیا ما بر این اطلاق صلاتٌ می‌کنیم یا نه؟

استاد: به این معنا که یعنی بخواهید بگویید موضوعٌ لَه صلات است،‌ نه. صلات بلارکوع،‌ موضوعٌ لَه صلات نیست. اما این صلاتی که به بلارکوع ضمیمه شده است،‌ موضوعٌ لَه صلات است.

شاگرد:‌ نسبت به خود صلات به تنهایی که حرفی نیست.

استاد: من الان یک معنای جدید را پدید آوردم؛ نه اینکه یک صلات جدیدی را پدید آورده باشم. من یک معنای جدید با ترکیب دو تا طبیعت پدید آوردم. اما صلات جدید را به‌وجود نیاوردم و صلات همان صلات است. یعنی الان شما وقتی نماز بِلارکوع می‌گویید،‌ آیا نماز را در یک معنای جدیدی به کار برده اید؟

شاگرد: ولی یک طبیعت مخترعه جدیدی را ساخته ایم.

استاد: بله. معنای جدیدی ساخته‌اید،‌ اما صلات جدیدی نساخته‌اید؛ یعنی صلات را به یک چیز دیگر ضمیمه کرده‌اید و معنای جدید را ساختید و اتفاقاً به وسیله آن صلات،‌ به اضافه این کاری که کردید، دارید اشاره می‌کنید و منطبقٌ عَلیه را پیدا می‌کند،‌ که در منطبقٌ عَلَیه، اگر انطباق قهری را در نظر بگیرید،‌ در بعضی موارد انطباق قهری نیست،‌ اما در بعضی موارد‌ هست.

شاگرد: اطلاقی که شما فرمودید غیر از این بود. شما فرمودید ما می‌توانیم به همان صلات فاسد هم صلات بگوییم، نه اینکه می‌توانیم به آن بگوییم صلاتِ فاسد. شما فرمودید اطلاق صلات بر صلات فاسد درست است.

استاد: بله دیگر. الان هم همین را عرض می‌کنم. ما وقتی به فاسد تصریح می‌کنیم،‌ این یک گونه اطلاق ذهن است. شما یک گونه اطلاق ذهن را می‌بینید، بعد می‌گویید پس جای دیگر آن را نبین. خب دیروز که عرض کردم. می‌گویید این نماز شما فاسد است. نمی‌گویید «الصلاة الفاسدة التی أتیت حال…». بلکه می‌گویید این نماز شما فاسد است.

شاگرد: ما می‌گوییم این عمل شما‌ نماز نیست. ما می‌گوییم تحلیل دقیق این است که این عمل شما نماز نیست. یعنی دو واقع،‌ این نماز شما،‌ پنج منهای یک است. صلات منهای رکوع است که دیگر صلات نیست.

تفاوت استدلال به «تبادر»‌، در کلام قائلین به وضع للصحیح با کلام قائلین به وضع للاعمّ

استاد: شما دارید از اطلاقات واضح و ارتکازات فاصله می‌گیرید. حرف شما هم درست است. و لذا من دیروز هر دو تایِ این‌ها را گفتم و تبادرها را گفتم. شما دارید دو تا تبادری را که من دیروز توضیح آن را عرض کردم،‌ از یکی قرض می‌گیرید و دیگری را نفی می‌کنید و حال آنکه طرف دیگر هم می‌گوید تبادر داریم. یعنی شما می‌گویید من می‌گویم این کار شما نماز نیست. همه می‌گویند راست می‌گویید. از طرف دیگر، می‌گویید این نماز شما فاسد است. باز همه می‌گویند شما راست می‌گویید. من دیروز همین مطلب را عرض کردم. بین این دو تا تبادر،‌ شما می‌گویید که آن غلط است. من می‌گویم علماء هر دو تای این‌ها را می‌گویند و در مقابل یکدیگر هم احتجاج کرده اند.

رمز آن چیست؟ رمز مطلب این است که برای دو فضایِ ذهن است. شما که می‌گویید این عمل تو صلات نیست،‌ در معنایِ موضوعٌ‌له رفته‌اید. می‌گویید این فعل که نماز نیست. من دارم به وضع نگاه می‌کنم. اما وقتی می‌گویید این نماز شما فاسد است،‌ در فضای اطلاق رفتید و آن کاری که ذهن در مقام اشاره انجام می‌دهد و ترفندهایی را در این مقام به کار می‌برد.

شاگرد:‌ یعنی در واقع شما می‌فرمایید ما در این مقام،‌ تصرّفی در معنای لفظ نکرده ایم.

استاد: بله، احسنت.

شاگرد:‌ هیچ عنایت خاصی در خصوص این نداشتیم. ذهن تا مرحله معنا‌ کاری نکرد.

استاد: بله، ذهن هیچ کاری نکرد.

شاگرد‌: از اینجا به بعد ذهن کار می‌کند.

استاد: از اینجا به بعد به مناسبت شأنیّت،‌ اطلاق می‌کند. یعنی قهراً صلات بر این انطباق ندارد، اما آن را تطبیق می‌دهیم.

 

برو به 0:33:07

شاگرد:‌ حالا اگر انطباق ندارد ما چگونه تطبیق می‌دهیم؟ این محال است.

شاگرد٢:‌ ادعائاً.

استاد: نه،‌ دیروز هم عرض کردم،‌ اطلاق حقیقی است. نکته جالبش این است که اطلاق حقیقی است، اما منافاتی ندارد. چرا؟ چون مجاز کجاست؟ آنجایی است که ذهن به سراغ خود معنا برود. اگر معنا را دستکاری کرد،‌ مجاز شد.

شاگرد: یعنی اصلاً حتی شأنیّتِ مجازیّت در مقابل حقیقت را ندارد.

استاد: بله، در اینجا نداریم.

شاگرد٢‌:‌ در مجاز ادعائی که در معنا دست نمی‌برند.

استاد: به همین خاطر است که می‌گوییم مجاز نیست. در مجاز ادعائی می‌گویند که بالدقه مجاز ادبی نیست. یعنی استعمال اللفظ در غیر‌ماوضع‌له نشده است. شما می‌گویید این آقای زید،‌ همان فردِ شیر است. ادعا و متعلّق ادعایِ شما زید است، بدون دست‌کاری معنا. این جا در اطلاق هم به همین حالت است. شما در اطلاق،‌ معنا را به کار می‌گیرید. برای چه؟ برای اینکه تطبیق بدهید. تطبیق دادن یعنی چه؟‌ یعنی نه اینکه معنا را دستکای بکنید. اگر معنا را دست‌کاری بکنید،‌ مجاز می‌شود.

شاگرد: صلات منهای رکوع در نهایت می‌خواهد به چه چیزی اشاره بکند؟ مشارٌ الیه آن چه چیزی است؟

شاگرد٢:‌ آیا «نماز فاسد‌»،‌ دو تا اشاره در عرض هم است یا با همدیگر به یک چیزی اشاره می‌کند؟

استاد:‌ اگر صلاتِ فاسده بگویید،‌ دو تا مشیر از باب تعدّد دال و مدلول است. این یکی از کارهایِ ذهن است. ما که حرفی نداریم. یعنی می‌گوییم «الصلاة الفاسده». اما وقتی به آن می‌گویید صلات،‌ بدون اینکه الان فاسده را به عنوان قید بیاورید،‌ مثلاً به این فرد خارجی اشاره می‌کنید، می‌گویید این نماز،‌ این نماز. الان دیگر نماز فاسد نگفتید، می‌گویید این نمازْ فاسد است و برای آن وصف می‌آورید. الان اطلاقی حقیقی و کامل است، در حالی که صلات فاسد هم نگفته‌اید. دو تا معنا هم نیست. ذهن شما یک معنای صلات را و یک طبیعی را به کار گرفته است. به وسیله او‌، اما به عنایت شأنیّت،‌ نه به عنایتی که خودش قهراً منطبق بشود، به عنایتی که این کارها،‌ با فرش و با بخاری و … فرق دارد و در کوچه صلات است.

شاگرد: یعنی می‌فرمائید که ادعائی است یا چیز دیگری است؟

استاد:‌ ادّعاء است بِمصحّحٍ. یعنی ذهن دارد تکوینیاتی را می‌بیند. می‌بیند این عمل با اشیاء، با کارهای دیگر،‌ با زدن،‌ با روزه،‌ فرق دارد. می‌گوید این نماز. اطلاق می‌کند. اما دارد به وسیله مفهوم به این فرد‌ اشاره می‌کند. نه اینکه فرد را به طبیعت توصیف بکند.

شاگرد: اینجا دو گونه می‌شود. یک بار حقیقتاً و بدون هیچ ادعائی و یک بار هم با ادعاء. یعنی منظور بنده این است که پس فرمایش شما چگونه است؟ می‌خواهید بگویید یعنی مثل آن شخصی است که می‌گوئیم اول ادعاء می‌کنیم و بعد استعمال می‌کنیم،‌ مثل آن است؟‌ یا اینکه حقیقتاً است؟ کدام یک از این اینها است؟

استاد: بله. مانعی ندارد. از باب اینکه ذهنْ‌ پیش برود. شما می‌گویید که من این نماز را می‌دانم که انطباق قهری ندارد. اما از باب شأنیّت که در یک کوچه هستند،‌ ادعاء می‌کنم که همان است.

شاگرد:‌ پس یعنی ادعائی است؟

استاد:‌ ادعاء به فرد خورده است و نه به معنا.

شاگرد:‌ اشکال ندارد.

استاد: طبیعت را برای اشاره به فردی که ادعای من در آن صورت گرفته است به کار گرفته ام.

شاگرد: تبادر ذهن ما این است که وقتی ما صلات می‌گوییم،‌‌ ما ادعاء کرده‌ایم،‌ یا اینکه حقیقتاً صلات می‌گوییم؟ من می‌خواهم بگویم حقیقتاً صلات می‌گوییم.

استاد: همین را دارم می‌گویم.

شاگرد:‌ نه حقیقت ادعائی. نه اینکه اول ادعاء کرده باشیم،‌ بعد حقیقت درست شده باشد. بدون اینکه ادعاء کرده باشیم،‌ عرف به این صلات می‌گوید.

استاد: شما که حقیقتاً می‌گویید،‌ آیا منظور شما استعمال حقیقی است‌ یا حقیقتاً یعنی طبیعت است؟

شاگرد: نه، منظورم این است یک موقع برای اینکه شما بگویید حقیقی است و استعمال حقیقی است،‌ اول ادعا می‌کنید، بعد می‌گویید این استعمالِ من یا اطلاقِ من حقیقی است. ولی یک موقع اصلاً کاری به ادّعاء ندارد. می‌گویید این فردی از آن است. به اصطلاح واقعاً حقیقت است. در غیر معنایِ خودش استعمال نشده است، در ذهن مردم منطبق نشده است.

استاد: من برای کلیه، یک مثال زدم. کلیه ای که در یک جنین از روز اول به صورت فاسد رشد کرده است…

شاگرد:‌ حقیقتاً کلیه است. یعنی شما کلیه را به‌معنای کلیه صحیح نگیرید. اگر کلیه را صحیح بگیرید،‌ بله.

استاد: من عرض کرده بودم که در طبیعت و موضوعٌ لَه،‌ صحت و فساد نیست. اما طبیعت،‌ ما یترقّب منه هم دارد.

شاگرد:‌ بله. اما دیگر ادّعاء نمی‌خواهد، حقیقتاً آن است. چون ما کلیه را یک چیزی در نظر گرفته‌ایم که از آن،‌ این توقّع بیاید، ولو بالفعل هم نباشد.

استاد:‌ این ولو بالفعل هم نباشد را در معنا دخالت دادید؟ الان واقعاً اینگونه است؟ یعنی شما وقتی می‌گویید کلیه یعنی این طبیعت،‌ ولو از او نیاید. این «و لو»،‌ ترفند ذهن شما در تطبیق است، نه اینکه چون وقتی وضع می‌کردید این را در نظر گرفتید.

شاگرد: یعنی پس اگر اینگونه است،‌ برای کلیه صحیح وضع کرده ایم؟

استاد: نه. برای طبیعی کلیه وضع کرده ایم. طبیعی کلیه، نه صحیح است و نه فاسد.

شاگرد: پس وقتی که نه صحیح باشد و نه فاسد،‌ به طور حقیقی بر این فرد تطبیق می‌کند، بدون هیچ ادعائی.

شاگرد٢:‌ تطبیق می‌کند. اگر واقعاً طبیعت لحاظ بشود،‌ تطبیق می‌کند.

استاد:‌ وقتی شما می‌گویید کلیه،‌ منظور شما چیست؟ هنوز که اسم فاسد را نبرده‌ایم. منظور شما از کلیه چیست؟

شاگرد:‌  آن دستگاهی که بتواند خون را تصفیه بکند.

استاد: همین کلمه «بتواند» را خود ایشان دومین کلمه‌ای بود که در تعریف گفتند. دستگاهی که بتواند. آیا حالا می‌تواند یا نه؟

شاگرد: فعلیّت نه. ولو به صورت شأنیّت. همان چیزی که آن دفعه خود شما هم فرمودید.

استاد:‌ «بتواندِ» شما در شأن بود یا در فعل؟

شاگرد٢:‌ شأناً،‌ اقتضائاً و فعلیّت.

شاگرد:‌ همه این ها را می‌گیرد. یعنی «ما یترقّب منه».

استاد:‌ اصلاً اینگونه نیست. شما بروید و به عرف مراجعه بکنید. بگویید وقتی می‌گوییم کلیه‌‌ «بتواند»،‌ یعنی ولو یک تکه گوشتی باشد که فرض بگیریم؟!

شاگرد: اگر به همین عرف بگویید …. .

استاد:‌ درست است. ما هم داریم همین را می‌گوییم. الان عرف آن چیزهایی را که خدای متعال برای ذهن بشر از ترفندها فراهم کرده است،‌ همین کار را می‌کند. یعنی می‌گوید من بدون اینکه به معنای کلیه‌ای که شما گفتید، دست بزنم،‌ یعنی چیزی که بتواند تصفیه بکند،‌ اما با عنایت می‌بینم که من آن معنا را می‌خواهم نشان بدهم. حالا در فضای نشان دادن رفته‌ام،‌ نه در معنای توصیف کردن به نفس الطبیعة. وقتی می‌خواهم نشان بدهم، آیا با معنای قلب این را نشان بدهم یا با معنای کلیه این را نشان بدهم؟

شاگرد:‌ با معنایی که در کوچه کلیه است.

استاد: بله. در کوچه کلیه باشد.

شاگرد٢:‌ چون مناسبت دارد.

استاد: چون مناسبت دارد.

شاگرد: من می‌خواهم بگویم آیا این در کوچه کلیه بودن، ادعاء نیست؟

استاد:‌ آن ادعائی که شما می‌خواهید بگویید، نیست. اما توصیف کلیه فاسد به نفس معنای موضوعٌ لَه، که انطباق‌ قهری هم باشد، نیست. انطباق قهری نیست، بلکه تطبیق است.

شاگرد: فرد آن طبیعی نیست.

استاد:‌ احسنت. فرد آن طبیعی که موضوعٌ لَه بود،‌ به معنای ما یترقّب منه،‌ طبیعی است،‌ آن نیست. اما چون در کوچه او هست،‌ شما آن را تطبیق می‌دهید. چرا؟ چون گزاف که نمی‌گویید،‌ بلکه مصحح دارید. اما مصحّح شما آن ادّعائی که شما می‌خواهید بگویید، نیست،‌ مثل زید. اما اگر ادعاء را به یک معنای وسیع بگیریم که مانعی ندارد. علی ایّ حال شما دارید آن شأنیّت را ملاحظه می‌کنید.

شاگرد:‌ ادعائی که ما می‌گوییم چیست؟ غیر از ادّعای شما است؟ ما یک ادعاء داریم می‌گوییم.

استاد:‌ نه. راجع به زید که آمدیم،‌ زید فرق می‌کند. مجاز آن را تمامی عرف می‌فهمند. تا می‌گویید زید شیر است، همه می‌گویند چقدر قشنگ به کار برد. اما وقتی به کلیه فاسد،‌ کلیه می‌گوییم این ادّعاء زمین تا آسمان با آن فرق دارد.

شاگرد:‌ خب ما می‌گوییم پس این نشان دهنده این است که این‌ ادعاء نیست.

استاد: «پس» را از کجا می‌گویید؟ شما دارید یک ظرافت کاری‌های ذهن را با یک کلمه «پس»،‌ همه را یک کاسه می‌کنید. چون او، این زید نیست، پس دیگر تمام شد. نه کجا تمام شد!

شاگرد:‌ به خاطر این است که وقتی به عرف می‌گوییم،‌ می‌گوید من ادعائی نمی‌کنم. من این را فردی از او می‌بینم، ولی در معنا،‌ صحت و فساد را دخالت نمی‌دهم. معنا دقیقاً منطبق بر آن می‌شود. به خاطر اینکه صحت و فساد در آن نیست و همان طوری که در صلات هم گفتیم، می‌تواند علی البدل باشد. حالا یک قسمتش اینجا نیست، ولی بدلش وجود دارد. در کلیه هم به همین ترتیب است.

استاد: الان این چیزی که ایشان گفتند و صحیح هم هست. ذهن شما هم این را تایید می‌کند. چه جوابی به آن می‌دهید؟ یعنی اینکه عرف می‌گویند این عملِ شما نماز نبود.

شاگرد:‌ این که او می‌گوید این عمل شما نماز نبود،‌ به عنایت، یعنی نماز صحیح نبود. قطعا یعنی همین.

استاد:‌ آیا واقعاً اینگونه است!؟

شاگرد٢: یعنی چون در استعمالشان عنایت داشته اند و مجازاً به کاربرده‌اند؟

شاگرد: بله. اگر بگوییم حقیقتاً نماز نیست،‌ یعنی نماز صحیح نیست.

استاد: خب اگر طبیعت منطبق است که مولی گفته است صلات بخوان و او هم خوانده است!

عدم اتصاف طبیعت به صحت و فساد

شاگرد:‌ نه. بحث امر چیز دیگر است،‌ آن حرف دیگری است. قید موضوعٌ لَه نیست. یعنی اینکه مراد متکلّم چیست،‌ حرف دیگری است. ما می‌خواهیم ببنیم که آیا قید موضوعٌ لَه هست یا نیست. ما از خارج و به واسطه قرائن می‌دانیم که مراد متکلّم نماز‌ صحیح است ولی این باعث نمی‌شود که در موضوعٌ لَه دستکاری بکنیم. موضوعٌ لَه یک چیز دیگری است. موضوعٌ لَهْ‌ کلی طبیعی است،‌ بدون هیچ قید صحت و فساد. ولی ما می‌دانیم در مقام امر گفته است نماز بخوان،‌ که به وسطه قرینه،‌ مراد متکلّم «نماز صحیح» بوده است. این دو تا حرف است. مراد با موضوعٌ لَه دو تا چیز هستند.

استاد:‌ شما که می‌گویید طبیعتْ اعم از صحیح و فاسد است، همین حرف،‌ بالعرض است. چرا؟ چون طبیعت،‌ متّصف به صحت و فساد نمی‌شود تا این را بگویید.

شاگرد: منظورم همین است، که یعنی اصلاً صحت و فساد فردی در آن نیست. ولی نتیجه‌اش اینگونه می‌شود که جامع اعمّ است.

استاد: نه،‌ نتیجه آن اینگونه نمی‌شود. چرا؟ به خاطر اینکه وقتی شما می‌گویید این طبیعت است،‌ آیا این طبیعت،‌ «تفقد من کمالها شئ» یا نه؟

شاگرد:‌ نه.

استاد:‌ پس تمام شد، تامّ الأجزاء و الشرایط است.

شاگرد: تام الأجزاء و الشرایط است،‌ ولی این طبیعت هم بر این فرد فاسد تطبیق می‌شود…

استاد:‌ می‌دانید معنای این فرمایش شما چیسست؟ یعنی تام الأجزاء و الشرایط است ولی غیر تام الأجزاء و الشرایط هم است.

شاگرد: نه. تام الأجزاء نیست،‌ تطبیق است.

استاد: تام الأجزاء و الشرایط قهراً بر غیرتام منطبق می‌شود؟ می‌شود یا نمی‌شود؟

شاگرد: همان علی البدلی که گفتیم دیگر. تام الأجزاء و الشرایط، اما علی البدل. یعنی ولو یک فرد هم که باشد،‌ یک جزء هم داشته باشد…

استاد: اگر تامّ باشد که پس صحیح می‌شود و دیگر فاسد را نمی‌گیرد.

شاگرد:‌ تامّ به همان طریقی که خودتان فرمودید دیگر. تامّ، ولی نه به این طریق که یعنی ده جزء آن باشد.

استاد: شما پس با این وجود در معنای صحیح هم دستکاری کردید؟!

شاگرد: نه.

استاد: اول که صاحب کفایه آمدند چه گفتند؟ «إنّ المراد من الصحة تام الاجزاء و الشرایط»[2]. شما می‌گویید فاسد هم تام الأجزاء‌ و الشرایط است.

 

برو به 0:44:02

شاگرد:‌ نه. ما گفتیم همانطوری که خود شما فرمودید، ما در طبیعی نگاه می‌کنیم، می‌گوییم صحت و فساد فرد در آن دخالت ندارد‌‌، ولی این چه طبیعی‌ای است؟ آیا طبیعی‌ای است که فقط منطبق بر افراد صحیحه می‌شود؟

استاد:‌ بله.

شاگرد:‌ نه، اینگونه نیست.

استاد: اِ…

شاگرد:‌ خود شما فرمودید یک جزء هم قبول می‌کنیم.

شاگرد٢:‌ انطباق قهری فقط بر افراد صحیحه دارد پدید می‌آید.

شاگرد: نه نه. آن روز که فرمودید،‌ گفتید ولو یک جزء هم باشد …. ، نه ببخشید، دو جزء را قبول کردید،‌ یک جزء را نمی‌دانم. دو جزء باشد که با هم ترکیب باشند و با یک نیّت باشد. بر صحیح انطباق می‌کند. بر این فاسد هم به عنایت شأنیّت انطباق می‌کند که حالا امروز می‌فرمایید که … .

استاد: بله. آن شأنیّت و … را دیروز توضیح دادم؛ اینها را که عرض کردم. آن بزنگاه حرفش برای این‌هایی بود که…،‌ دیروز تطبیق آنها بود. اصل اینکه منطبق می‌شود همه اینها صحبت شد. اما مهم این است که آن فضائی که دو تا تبادر می‌سازد،‌ دو تا فضا در ذهن است.

شاگرد: تبادرها اشتباه بوده است. دلیل نمی‌شود ما یک کاری بکنیم که جمع بین تبادرها بشود.

استاد:‌ اشتباه نیست. اگر اشتباه کرده‌اند،‌ یکدیگر را تخطئه کرده‌اند. او می‌ایستد‌ آن طرف جوی، می‌گوید من می‌گویم تبادر این است. دیگری هم می‌ایستد این طرف جوی و می‌گوید من می‌گویم تبادر این است. خب این که شد دو تا ادّعاء.

شاگرد: ممکن است تبادر در مامورٌ به با تبادر در موضوعٌ لَه با هم اشتباه شده باشد. آنهایی که می‌گویند تبادر،‌ تبادر در موضوعٌ لَه را با تبادر در مأمورٌبِه اشتباه گرفته‌اند.

شاگرد٢: حالا فرض بفرمایید ما از فضای مامورٌبه بیرون بیائیم. ایشان از کنار یک جایی که پیِ آن را ریخته‌اند ولی هنوز هیچ خبری از ساختمان نیست و فقط پیِ آن را ریخته اند. آیا شما به این، می‌گویید ساختمان یا نمی‌گویید؟

شاگرد:‌ این که اصلاً شأنیّت ندارد. قرار شد شأنیّت داشته باشد. این که اصلاً شأنیّت ندارد.

شاگرد٢: چرا دیگر.

شاگرد٣: این که شأنیّـت آن را دارد.

شاگرد: مثال باید به ساختمانی زد که کامل نشده باشد. اگر اینگونه است پس به زمین هم به اعتبار ما یئول می‌شود بگوییم ساختمان.

استاد:‌ من دوباره بحث را سربگیرم. طبیعیِ یک معنا،‌ آن چرا که این طبیعی دارد،‌ آیا چیزی از آنچه که دارد،‌ کم دارد یا ندارد؟

شاگرد:‌ نه. ولی طبیعی را چی معنا می‌کنید؟

استاد:‌ چیزی که کم ندارد؟

شاگرد:‌ کدام معنا؟ همین که می‌گوییم فاسد است؟

شاگرد٢:‌ نه،‌ طبیعی.

شاگرد:‌ خود طبیعی را می‌فرمایید؟

شاگرد٢: بله.

شاگرد:‌ خود طبیعی نه،‌ چیزی کم ندارد.

استاد: اول هم که بحث را شروع کردیم در این مرکب های صناعی عرض کردم دیگر. فرضاً دستگاه تلفن. اگر الآن این نتواند صدا را انتقال بدهد، آیا به آن تلفن می‌گویید یا نه؟

شاگرد:‌ بستگی دارد. اگر طبیعی را به این شکل معنا می‌کنید،‌ بله. ولی اگر طبیعی را بگوییم یعنی یک چیزی که…

استاد: شما اگر درب یک مغازه ای رفتید و گفتید به من تلفن بده،‌ بعد یک چیزی به شما داد که بردید منزل و دیدید از آن کاری برنمی‌آید،‌ مثلاً جزء اصلی تلفن را ندارد،‌ آیا می‌گویید این چه تلفنی است که به من داده‌اید؟

شاگرد: ما در اینجا قرینه داریم؛ وقتی می‌گوید تلفن به من بده،‌ یعنی من تلفن صحیح می‌خواهم.

شاگرد٢: در این مورد حق با ایشان است.

استاد:‌ در مثال؟

شاگرد٢: بله در این مثال. چون ما وقتی مثلاً یک تلفن می‌خریم،‌ مراد ما همیشه این است که صحیح آن را می‌خریم. یعنی از باب مراد می‌شود صحت را فهمید.

استاد:‌ اصلاً برای این است،‌ از روزی که نامگذاری کردند می‌خواستند بگویند مترقّب از این معنا،‌ این است که بتواند حرف بزند. «ما یترقّب من الطبیعة» در آن هست. نه اینکه ما قرینه داریم که یعنی تلفن صحیح. ولو اینکه قرینه هم باشد. من منکر نیستم که الان هم باشد. اما پشتوانه آن همان است.

شاگرد:‌ یک تلفنی که خراب شده است و صدا را رد و بدل نمی‌کند،‌ وقتی که پیش تعمیرکار می‌رویم،‌ آیا می‌گوییم که آقا،‌ این شیئی را که اسم آن را نمی‌دانم را برای من تعمیر بکنید یا می‌گویم که این تلفن من را تعمیر بکنید؟ تلفن می‌گوییم دیگر. در عین اینکه از آن هم کاری برنمی آید.

شاگرد٢: این که درست است. تحلیل آن مهم است.

فعلیت داشتن همه کمالات در طبیعت

شاگرد: خب همین. پس طبیعی یک چیزی هست که فعلیّت آن چیز،‌ در آن ملحوظ نشده است.

استاد:‌ ایشان به سراغ شأنیّت رفتند. طبیعی،‌ آن چیزی را که از آن مترقّب است «لا تفقد».

شاگرد:‌ «لا تفقد» برای فعلیّت یا اعم از فعلیت؟

استاد: منظور طبیعی است. شما دوباره سراغ فرد می‌روید. می‌گویید شأنیّت، فعلیّت، در آن … . فعلیّت برای فرد است. چرا به سراغ فرد می‌روید؟

شاگرد:‌ «ما یترقّب» اعمّ از این است که فعلی باشد یا شأنی باشد.

استاد:‌ شأنی و فعلی برای فرد است یا برای طبیعت است؟

شاگرد:‌ برای فرد است.

استاد: تمام شد. شما در فضای طبیعت بروید.

شاگرد:‌ خب پس در هیچ کدام از این دو، طبیعت نخوابیده است. وقتی در هیچ کدام از این دو‌، طبیعت نخوابیده است،‌ بر هر دویِ این‌ها صدق می‌کند.

استاد:‌ در هیچ کدام از این دو طبیعت نخوابیده است، یعنی چه؟ طبیعت از کمالش،‌ «تفقد»‌ یا نه؟

شاگرد: پس شما دارید فعلیّت را در طبیعت می‌برید.

استاد:‌ نه،‌ من کمال را دارم می‌گویم. کمالی که از آن مترقّب است،‌ در فضای معنا،‌ «تفقد» یا نه؟

شاگرد: خب می‌دانم. من هم می‌گویم «ما یترقّب»؛ به نحو فعلیّت یا شأنیّت.

استاد:‌ وقتی می‌گویید شأنیّت کمال یا فعلیّت کمال، داخل در فرد شده‌اید.

شاگرد: از آن طرف هم اگر شما گفتید کمال، یعنی فعلیّت را داخل در طبیعت برده‌اید.

استاد: به عبارت دیگر، در طبیعتْ‌ کمال طبیعی متّصف به فعلیّت و شأنیّت نیست.

شاگرد:‌ خب ما هم قبول داریم. پس بر هر دوی این‌ها تطبیق می‌کند. وقتی که متّصف نیست،‌ نتیجه آن اینگونه می‌شود که در خارج هم بر این تطبیق می‌شود و هم بر آن.

استاد: کمالی که در طبیعت است،‌ وقتی صرف شأن است،‌‌ آیا کمال است؟!

شاگرد:‌ آیا کمال، فعلیّت است؟

استاد: صبر کنید. کمالی که در طبیعت است،‌ شأنیّت آن که در خارج است،‌ آیا آن کمال هست؟

شاگرد:‌ بله. قرار شد که در طبیعت،‌ هیچ فعلیّت و شأنیّتی نباشد.

استاد: کمال آن که هست که.

شاگرد:‌ خب پس کمال آن،‌ فعلیّت است دیگر. اگر فعلیّت باشد،‌ خب پس … .

استاد: خب من همین را دارم عرض می‌کنم. مدعای من همین است.

شاگرد:‌ پس چطور شأنیّت نمی‌شود که در طبیعت دخالت پیدا بکند، اما فعلیّت می‌شود؟ اگر نمی‌شود،‌ هر دوتای آن نباید بشود.

استاد:‌ کمال «لاتفقد من کمالها». کمال،‌ کمال است. وقتی که نیست و فقط شأنیّت است، او که دیگر کمال نیست.

شاگرد: خب شما کمال را به معنای فعلیّت می‌گیرد، بعد از آن می‌گویید در شأنیّـت نیست.

استاد:‌ اصلاً کمال،‌ جز عدم فعلیّت، می‌شود؟ آیا شأنیّـت یک کمال،‌ کمال است؟ وقتی می‌گوییم کمال یعنی شأنیّت؟

شاگرد:‌ بستگی دارد که کمال را چگونه معنا بکنیم.

استاد:‌ وقتی می‌گویند علم، یعنی شأنیّت علم؟

شاگرد:‌ خب ممکن است که در آنجا قرینه وجود داشته باشد.

استاد:‌ ما داریم راجع به طبایع صحبت می‌کنیم. قرینه کجا بود؟! وقتی شما می‌گویید انسان یعنی شأنیّت انسان؟ نه دیگر،‌ انسان یعنی انسان و تمام.

شاگرد:‌ در آنجا به خاطر اینکه انسان فاسد و … نداریم، ولی حالا شما بیایید در مورد بچه، وقتی می‌گوییم ماشی یعنی فعلیّت مَشْی؟ نه. همین که او بتواند راه برود به او ماشی می‌گوییم. یعنی اینکه شأنیّت آن را دارد. من می‌خواهم بگویم ادعائی هم نیست.

استاد:‌ در همان جا هم همین است. وقتی شما می‌گویید ماشی،‌ ماشی یعنی کمال مشی،‌ نه یعنی اینکه مشی،‌ ولو اینکه فرض بگیریم. نه،‌ مشی یعنی کمال. مساوق با فعلیّت او است.

شاگرد٢:‌ در این استعمال کمال به نظر می‌آید یک مسامحه‌ای وجود دارد و آن مسامحه این است،‌ خودِ فهمیدن کمال و نقص،‌ نیاز به یک شاخصه دارد و نیاز به یک چیزی دارد که ما با آن بسنجیم. قاعدتاً ملاک باید خود طبیعت باشد که ما بسنجیم که آیا یک چیزی کامل است یا ناقص است. لذا وقتی می‌گوییم خودِ طبیعت چیزی از کمال کم ندارد،‌ آن لفظی که مربوط به مصداق و خارج است را داریم در مورد طبیعت به کار می‌بریم. آن وقت این اشتباه پیش می‌آید. در حالی که باید بگوییم طبیعت،‌ طبیعت است. اینکه می‌فرمایید طبیعت کامل است،‌ به نظرم اشتباه است.

شاگرد٣: فرض گرفتیم.

استاد: بحث شما صحبت بر سر این است که طبیعت،‌ حتما تأخر رتبی از فرد دارد،‌ به این معنا که آیا کلی،‌ تجرید شده فرد است؟ یا نه، کلی می‌تواند خودش بنفسه از پیشینی‌ها باشد، بدون اینکه از فردْ‌ تجرید بشود؟ آنجا باید بحث بکنیم. من در آنجا چند بار عرض کردم نه،‌ در همه جا قبول نیست که حتما کلّی‌ متأخر رتبی از فرد باشد. مخصوصاً در ریاضیات. اگر در مسائل ریاضی بروید،‌ وقتی فکر شروع می‌کند در طبایع ریاضی جلو می‌رود‌، می‌بیند اول، همیشه با کلیّات سروکار دارد،‌ بعد از آن به سراغ فرد می‌رود، که یک فردی را برای آن پیدا بکند. این کلیّت ندارد. این چیزی که شما می‌فرمایید یکی از طرق هست که کلّی را از راه تجرید به دست بیاوریم.

شاگرد:‌ نتیجه چه شد؟

استاد:‌ آن چیزی که عرضم بود این است که…

شاگرد٢:‌ در نحوه این بیان شما،‌ تفاوت آن با صحیحی چیست؟ غیر از اینکه طبیعت هستش…. با فرض پذیرش صحیحی بودن،‌ آیا صحیحی هم می‌تواند همین توضیح را بدهد برای انطباق و بگوید انطباق غیرقهری است، یعنی شما آن را انطباق می‌دهید؟

استاد: مشهور بر روی ارتکاز خودشان،‌ گفته‌اند الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده‌اند. بعداً در مسائلی با اشکالاتی روبه‌رو شده‌اند، مثل تمسّک به اطلاق و آن لوازمی که داشته،‌ و تبادری هم که ضمیمه‌اش بوده است. خلاف مشهور چه می‌گویند؟‌ می‌گویند للأعم وضع شده است. حالا اینکه این بحث را الان داریم انجام می‌دهیم خیلی خوب است، چون زمینه‌ای است برای بحث‌هایی که استدلالات طرفین را بگوییم. استدلالات طرفین غوغا در آن است،‌ از ظرافت کاری،‌ از فحول علماء در مقابل هم دلیل می‌آورند، برای چه؟‌ جواب هایی را هم به یکدیگر می‌دهند. اما با این مبانی ای که الان داریم بر روی آن فکر می‌کنیم‌، بعداً می‌بینم که از آن استدلالات،‌ خیلی چیزهای خوبی استفاده می‌شود.

 

برو به 0:53:40

تفاوت «اشاره طبیعی» با «عملیات ذهنی اشاره»

عرض من این است،‌ مشهور بر روی ارتکاز خودشان می‌گفتند که نماز بی رکوع نماز نیست،‌ تمام. نماز یعنی نماز صحیح. این را می‌فهمیدند. اعمی ها که خلاف مشهوراند، گفتند ما اطلاق می‌کنیم. هر دو این‌ها هم ادعای تبادر می‌کنند. جالب این است که صحیحی می‌گوید تبادر، می‌گوید به ذهنت مراجعه بکن، وقتی می‌گوید نماز،‌ یعنی نماز را درست بخوانی دیگر؛ نه یعنی غلط بخوانی. آن کسی هم که اعمّی است،‌ می‌گوید این نماز فاسد هم نماز است، فرش نیست،‌ بخاری نیست،‌ نماز است. هر دویِ اینها می‌گویند تبادر. عرض من این است. تبادر صحیحی ها در یک حوزه ای از ذهن است. تبادر اعمی ها در یک حوزه دیگر. این حوزه‌ها مخلوط است. همان «پس» که شما گفتید. گفتم یک «پس» می‌گویید‌، همه اینها… .

واقعاً در فضای ذهن ما،‌ دو فضایِ منحاز است، اینها باید از یکدیگر جدا بشود و این تبادر ها هم جا دارد. تبادر صحیحی‌ها برای حوزه وضع است. طبیعی لفظ با طبیعی معنا،‌ می‌خواهند بین‌شان رابطه برقرار بکند. سروکار شما با معانی کلیه است. در آن فضا دارید صحبت می‌کنید. و لذا عرض کردم حتی در وضع اعلامِ شخصی هم شما با طبایع سروکار دارید، البته با فرد خفیّ آن. این یک فضا.

فضای دیگر این است که اصلاً ذهن الان با طبایع سروکار ندارد. می‌خواهد آن طبایع را،‌ آن وضعی را که خزینه درکش است،‌ الان از درک،‌ از تصوّر بیاورد،‌ از آن تصوّر استفاده عملی بکند. الان می‌خواهد چیزی را نشان بدهد،‌ می‌خواهد اشاره بکند. در مقام اشاره که آمد،‌ اطلاق می‌شود. این مقام،‌ یک احکام خاصِّ خودش را دارد. اصلاً فضا‌‌،‌ فضای مجاز‌،‌حقیقت،‌ وضع،‌ موضوعٌ لَه،‌ …. اینها نیست. الان دارد از آنهایی که داشت، بدون اینکه در آن‌هایی که داشت،‌ دست‌کاری بکند،‌ شروع می‌کند به اشاره کردن. وقتی می‌خواهد اشاره بکند،‌ گاهی اشاره طبیعی است. همین چیزی که می‌گوییم انطباق قهری است. حالا همان،‌ خودش است. می‌گویید مشکلی ندارد.

شاگرد:‌ اشاره به چه چیزی؟

استاد:‌ اشاره بکند به یک چیزی بیرون از معنای موضوعٌ لَه. یک چیزی بیرون،‌ کلی، جزئی،‌ ولی بیرون از او. می‌خواهد اشاره بکند به یک مشارٌ‌الیه. گاهی است اشاره‌ صاف است. چرا؟ چون انطباق قهری است. به راحتی اشاره می‌کند. گاهی خود ذهن می‌فهمد که الان آن معنا،‌ وقتی که می‌خواهد اشاره بکند،‌ باید در آن اشاره‌اش یک عنایتی به کار ببرد.

شاگرد:‌ و مجاز هم نباشد؟

استاد: بله. نمی‌خواهد معنا را دستکاری بکند. بلکه می‌خواهد عنایتی به کار ببرد. اینجا عنایت چند گونه است؟ ده ها گونه است. هر موردی را هم که خودتان تلطیف بکنید می‌بینید. وقتی شما شأنیّت،‌ قوه و… ، این در زمانی است که آن معنا‌‌ «لا تفقد الطبیعة من کمالها شئ». کمال هم یعنی فعلیّت. اما وقتی می‌خواهد تطبیق بدهد می‌گوید خب،‌ شأنیّت آن را ببینم. برای شأنیّت مثال می‌زدیم،‌ نطفه است نسبت به انسان، اگر به نطفه،‌ گفت انسان، مجاز است. اما اگر می‌بیند که جنین است،‌ طفل در قنداق است، به آن انسان می‌گوید. چرا؟ چون آن قوه‌هایی را که در او می‌بیند بس است برای اینکه چه کار بکند؟ این عنایت را به کار ببرد،‌ بگوید بهترین مفهوم برای اینکه بر این صدق بکند، انسان است، در اینجا، یعنی أنسب. اما برای نطفه که می‌بیند،‌ نمی‌گوید بهترین مفهوم‌ برای اینکه اشاره بکند‌ به نطفه، انسان است. این که انسان نیست. قوه بعیده‌ای است من الفعل. اما جنین را که می‌بیند،‌ می‌بیند که بهترین مفهوم چه است؟‌ انسان است.

شاگرد:‌ یعنی طبق این فرمایش شما استعمال نیست؟

استاد: استعمال اینجا که حقیقی و مجازی بخواهید بگویید،‌ نه. اطلاق است. حاج آقا هم فرمودند «فإن الإستعمال غیر الإطلاق». اینجا اطلاق است، استعمال نیست. بله، اگر استعمال لغوی می‌گویید،‌ یعنی «إستعمله»، یعنی به کار گرفت،‌ آن که مانعی ندارد. در آن صورت اطلاق هم استعمال است. اما استعمال ما نحن فیه،‌ یعنی لفظ در معنای خودش، که طبیعی بود که «لا تفقد من کمالها شئ»، نه، بالدّقه این استعمال نیست. چرا؟ چون آن فضا،‌ فضای طبیعت بود،‌ اما اینجا فضای اطلاق است. این حاصل عرض من است.

خب پس بین تبادرها جمع می‌شود. می‌گوییم ذهن،‌ دو تا انس دارد. هر دو انس آن هم واقعیّتی دارد. یک انسی دارد بین چه؟‌ بین طبایع و لفظ و معنا. یک انسی هم با چه دارد؟ برای مصادیق، اطلاقات. در فضای انسی که با اطلاقات دارد،‌ إِبا نمی‌کند که به نماز فاسد هم نماز بگوید. پس تبادر یعنی انسباق.

شاگرد:‌ و ما با کدام صلات کار داریم؟

استاد:‌ با هر دو. ذهن ما با هر دوی اینها سروکار دارد.

شاگرد:‌ باید هر دو را دخیل بدانیم در کلام…

استاد:‌ بله. و لذا قرینه‌ای هم که داریم،‌ اگر قرینه صارفه در معنا است،‌ قرینه صبّاغی کننده معنا است،‌ می‌شود قرینه‌ای که فضای وضع را دارد دستکاری می‌کند. اما اگر قرینه،‌ قرینه اطلاق و مصداق و موضوعی است،‌ چه است؟ قرینه اطلاق است و ربطی هم به حقیقت و مجاز ندارد.

شاگرد:‌ پس اولاً اطلاق،‌ منسوب به معنی است؟ ثانیا….

استاد:‌ یعنی لفظ به ما لَهُ مِنَ المَعنی،‌ به وسیله او به بیرون از خودش اشاره می‌کند. مشارٌ الیه اشاره چه است؟ هزار رقم. اشاره به چند گونه می‌شود؟ آن هم هزار رقم.

شاگرد:‌ این دو تا انتقال است، از لفظ به معنی حقیقت است،‌ و یکی از معنا…

استاد:‌ أحسنت. و یکی از معنا به آن منطبقٌ علیهی که مشارٌ‌ الیه او است. عرض من همین است. یک انتقال پیدا شد،‌ لفظْ معنا را آورد. بعد به قرینه دیگری می‌فهمیم که چه است؟ الان می‌خواهد به‌وسیله این معنا،‌ چه مشارٌ الیهی داشته باشیم؟‌ اینگونه.

شاگرد:‌ پس یعنی یک استعمال داریم و یک اشاره؟

استاد:‌ استعمال یعنی به کارگیری رابطه لفظ و معنا،‌ در همین اندازه که لفظ، معنا را بیاورد.

شاگرد:‌ همین که حقیقی و مجازی می‌گویند.

استاد: بله. اما یک وقتی هست که می‌گوییم حالا که این رابطه آمد‌، حالا می‌خواهید چه کار بکنید؟ می‌گوید می‌خواهم از این رابطه،‌ یک چیزی را نشان بدهم. آن مشارٌ الیهی که می‌خواهد بیرون این را نشان بدهد،‌ اینجا در این اشاره‌، دستگاهی است.

شاگرد:‌ مثلاً وقتی می‌خواهیم بگوییم صلات فاسده،‌ اینجا استعمال نکرده‌ایم، در اینجا فقط اشاره کرده‌ایم،‌ اطلاق کرده‌ایم؟

استاد: هم استعمال کرده‌ایم و هم اشاره. چرا نفی می‌کنید؟! هم استعمال کرده ایم و هم اشاره.

شاگرد:‌ قرار شده که استعمال نباشد دیگر.

استاد:‌ چه قراری شد؟ من عرض کردم، مگر نگفتم استعمالْ حقیقی است؟ یعنی شما تا طبیعی صلات را که «لا تفقد من کمالها شئ»‌، تا آن طبیعی را به‌وسیله لفظ «الصلاة» حاضر نکنید،‌ نمی‌توانید اشاره بکنید.

شاگرد:‌ نه. استعمال در همین خصوصیّات آن،‌ نه در آن طبیعی‌اش. به کار بردن در خود خصوصیّت،‌ استعمال نیست، فقط اطلاق است؟

شاگرد٢:‌ استعمال در خاص نیست.

شاگرد٣: دو تای آن را وقتی به ضمیمه یکدیگر استعمال کردیم،‌ اشاره می‌کنیم به فرد خارجی.

شاگرد: …اشاره …. نه فقط در آن… شما فرمودید طبیعی،‌ شأنیّت در آن نیست. حالا من در این استعمال کردم که شأنیّت و …

استاد: یعنی اطلاق کردم.

شاگرد:‌ اینجا اطلاق است و دیگر استعمال نیست؟

استاد:‌ چرا، استعمالْ قبل از آن بود.

شاگرد:‌ بعد از مرحله استعمال،‌ اطلاق می‌شود دیگر؟

استاد: مرحله دوم،‌ استعمال نیست، اگر می‌خواهید بگویید. اما نه اینکه یعنی موضوعاً،‌ خارجی یعنی یک از آن است. تا من در خارج استعمال نداشته باشم،‌ نمی‌توانم اطلاق داشته باشم.

شاگرد:‌ دو تا کار با هم است.

استاد:‌ دو تا کار با هم است، بلکه ده‌ها کار. ولی فعلاً ما داریم اینها را با یک زحمتی از یکدیگر جدا می‌کنیم، که استعمال با اطلاق با یکدیگر فرق می‌کنند.

 

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

کلید واژگان:‌ راه جمع ادعای تبادر صحیحی و اعمی. تفاوت اطلاق و استعمال. جامع صحیحی و جامع اعمی. لا تفقد من کمالها شیء،

 


 

[1] . مباحث الأصول،‌ ج ١، صلی الله علیه و آله وسلم ١١١.

[2] . کفایه الاصول (طبع آل البیت) ص ٢۴

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است