1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٨۴)- بررسی اشکالات نظریه مختار در تصویر جامع

اصول فقه(٨۴)- بررسی اشکالات نظریه مختار در تصویر جامع

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19610
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

«و أنّ الإيراد- بلزوم عدم المصلحة في العنوان الذي لا خارجيّة إلّا لمعنونه، إذ ليس ذاتيّا على الفرض؛ مع النقض عليه بالأمر بالعناوين التي لا خارجيّة إلّا لمعنوناتها، فلا مصلحة إلّا فيما في الخارج لعنوان «الناهي عن المنكر»، القابل لتعلّق الأمر به بما في معنونه من المصلحة، و لا ينحصر الأمر في الكلّي مع الفرد؛ مع أنّه أيضا يجري فيه أنّ خارجيّة المصلحة، في الفرد، لا في نفس الطبيعة، و خارجيّة العنوان، عين خارجيّة المعنون و بالعرض كالطبيعيّ و الفرد، و إن كان الأوّل عرضيّا و الثاني ذاتيّا- يندفع بأنّ العنوان المنتزع من الوجودات لا يكون ذاتيّا مقوليّا، بل من خارج المحمول العرضي، فبينهما المفهوميّة و المصداقيّة و العنوانيّة، و المعنونيّة لا الكليّة و الفرديّة. مع أنّ الجهة الجامعة الوجوديّة بين وجودات المقولات التي هي أبعاض الصلاة، إن كانت هي أو المنتزع منها، صلاة مع التقيّد بالدائرة الخاصّة، فلا بدّ من عدم الصدق مع الخلل في بعض الدائرة في بعض مراتب الصحيحة؛ و إلغاء قيديّة الدائرة، الخاصّة يستلزم الصدق على الفاسدة، لأنّ الدائرة بمجموعها بخصوصيّاتها قيد في مقام التسمية، و الأمر للمنتزع من الوجودات المضافة إلى ما في تلك الدائرة؛ فمع الاختلال تسلب الصلاة، مع أنّ الصلاة مثلا توجد تارة و تنعدم أخرى؛ و على تقدير الانتزاع من الوجودات يكون نتيجة حمل الوجود، أنّ وجود الدائرة الخاصّة موجود، لا أنّ ما فيها موجود.

و بالجملة: فجعل الموضوع له للعبادات- كسائر الأفعال- نفس الوجود، ليس ممّا يحتمل أو يحتمل إصلاحه للمشكل في المقام. و لا بدّ في تحصيل الجامع، من تحصيل ما لا ينطبق على كلّ جزء مثلا، بل على مجموع الأجزاء في كلّ مرتبة. و الجامع الحقيقي إن كان مقوليّا، فلا بدّ من انطباقه على جزء من مقولة و على مجموع المقولات التي هي أجزاء المركّب؛ فيلزم اتّحاد الجزء و الكلّ؛ و قول الطبيعي على كلّ منهما بحياله؛ و أن يكون كلّ من الكلّ و الجزء، موجودا بوجود واحد حقيقي مقولي»[1].

بررسی اشکال «عدم مصلحت در عنوان»

استاد:‌ «و أنّ الایراد بلزوم عدم المصلحة فی العنوان». این عبارت،‌ ظاهراً عطف به امکان در آن طرف صفحه است. و لذا «أنّ» با اسم و خبرش، عطف می‌شود به فاعل «تحصّل». «فتحصّل ممّا قدّمناه امکان، و أنّ». یعنی از بحث های قبلی،‌ یکی از چیزهایی که حاصل شد این است که «أنّ‌ الإیراد یندفع».

«الإیراد»‌ را با دو کلمه توضیح داده اند. قبل از «یندفع» چند تا اشکال به آن گرفته‌اند – یعنی اشکالاتِ قبل از اشکال اصلی‌ای که در «یندفع» مطرح می‌شود- بعد از آن هم با «یندفع» جواب آن را داده اند.

ایراد چه است؟ «بلزوم عدم المصلحة فی العنوان». اگر شما بگویید که امر به آن عنوان واحد نخورده،‌ بلکه به معنون خورده است،‌ لازمه‌اش این است که بگویید آن چیزی که مامورٌ بِه است و امر به آن خورده است،‌ مصلحت نداشته باشد و حال آنکه نمی‌شود مولی به یک عنوانی امر بکند و مصلحت در آن نباشد و مصلحت در غیر او باشد. می‌فرمایند با آن توضیحاتی که ما دادیم،‌ جواب این معلوم می‌شود. تمام جواب‌هایی هم که می‌دهند،‌ تدقیق و توضیحی است نسبت به حرف های سابق.‌

«یندفع» که جواب اصلی است، خب معلوم است، می‌گویند چه زمانی لازم است که مصلحت در عنوان نباشد؟ آن وقتی که عنوان با معنون، حاصل و متحصّل باشند یا محصّل و حاصل باشند؛ یعنی عنوان واحد حاصل بشود از آن معنونی که او را می‌آورد‌. اگر دوئیّت هست،‌ در این صورت حرف شما درست است، می‌گویید چطور امر بکنم به چیزی که …؛ اما اگر عنوان منتزَع از معنون است،‌ منتزَع که آن مصلحت در اوست و در نفس عنوانی که از او منتزِع است،‌ مصلحت هم هست.

اگر یادتان باشد بر روی این انتزاعشان خیلی سان دادند، در چه چیزی؟ در تفاوت بین اینکه عنوانی واحد باشد، و در عین حال‌ منتزع از متعدد باشد. وقتی که منتزع است،‌ برائت هم جاری می‌شد و هیچ مشکلی هم نبود.

داشتم عرض می‌کردم که «و أنّ الإیراد»‌ عطف است به «فتحصّل امکان». «فتحصّل ممّا قدّمناه امکان …… و أیضاً تحصّل أنّ الإیراد»‌. با بحث هایی که ما گفتیم،‌ «تحصّل» که این ایراد،‌ «یندفع». خب این ایراد چه چیزی است؟ عرض کردم که خودِ ایراد،‌ بیش از یک کلمه نیست. بقیه اش،‌ همگی حالات دفاع از مطلب است و ردّ‌ این ایراد است. «و أنّ‌ الإیراد بلزوم عدم المصلحة فی العنوان».

خب لازمه این حرفی که شما بگویید که ما یک عنوانی داریم که مامورٌ بِه است،‌ ولی مصلحت در این عنوان واحد نیست و در آن معنونات است، این است که در خود مامورٌ بِه که عنوان است،‌ مصلحت نباشد. «بلزوم»‌ یعنی لازم آمدن؛ یعنی از حرف شما لازم می‌آید «عدم المصلحة فی العنوان الذی لا خارجیّة إلاّ لمعنونه». عنوانی که خارجیّتی نیست مگر برای معنونِ او؛ که بر اساس بیانی که ایشان گفتند، اینگونه شد که خودِ این عنوانْ‌ هیچ کاره است و فقط مصحّح تسمیه و امر و اینها است.

«إذ لیس ذاتیّاً علی الفرض» چون علی الفرض این عنوان‌ ذاتی نیست. پس وقتی که ذاتی نشد،‌ خودِ عنوان هیچ چی نیست. چون عنوان ذاتی، به جهت اینکه خودش ذاتی است،‌ به تبع فرد –در کلّی و فرد-‌ خارجیّتی دارد. انسان را نمی‌شود بگویند در خارج نیست. چون کلی طبیعی است،‌ ذاتی است،‌ مقولی است و‌ به طبع فردْ در خارج موجود است. اما عنوان،‌ خودش در خارج چیزی نیست، «لا خارجیّة إلاّ لمعنونه».

مثل اینکه می‌گویید،‌‌ واضح ترین عناوین چه بود؟ «أحد هذه الأمور الثلاثة» می‌گویید «أحد هذه الأمور الثلاثة»، یک عنوانی است برای هر کدام از این سه تا. خب واقعا ما در خارج‌ چیزی به عنوان «أحد هذه الأمور»‌ نداریم. انسان‌ کلی و فرد است و به طبع فردِ آن خارجیّت دارد، «موجود فی الخارج بوجود فرده». اما عنوان «لیس بموجودٍ فی الخارج بوجود معنونه». «لا خارجیّة إلاّ  لمعنونه». خودِ عنوان‌،‌ در خارج به تبع معنون موجود نیست.

اگر اینگونه است، شما فرض می‌گیرید که مولی،‌ امر به عنوان کرده است؛ عنوانی که خارجیّت،‌ فقط برای معنون آن است. خب پس مصلحت هم در معنون است. خدای متعال امر به عنوانی کرده است که اصلاً مصلحتی ندارد و مصلحت برای دیگری است و برای معنون است.

«التی لا خارجیّة» یعنی عنوانی که خارجیّت نیست مگر برای معنون آن. «إذ لیس ذاتیّاً علی الفرض». اگر ذاتی بود،‌ خودِ کلّی ذاتی،‌ به تَبَع فرد،‌ یک نحوه خارجیّت دارد. فرد آن که موجود است،‌ آن هم موجود است. اما عنوان،‌ فقط معنونش موجود است؛ در عنوان نمی‌شود بگویند به تبع معنون موجود است و حال آنکه امر هم به این عنوان واحد خورده است. پس مصلحت در مامورٌ بِه نیست «لزوم عدم المصلحة فی العنوان». لازمه این بیانات شما این است که مصلحتی در عنوان نباشد، عنوانی که اصلاً خارجیّتی نیست مگر برای معنون آن. چون «إذ لیس ذاتیّاً علی الفرض»، این عنوان‌ ذاتی و مقولی نیست.

جواب نقضی به اشکال

«مع النقض علیه». از این عبارت شروع می‌کنند به ایراداتی مقدماتی. می‌فرمایند به صرف اینکه بگویید عنوان‌ ذاتی نیست،‌ پس «لا خارجیّة إلاّ‌ لمعنونه»،‌ پس مصلحت در عنوان و …،‌ اول چند تا ایرادات نقضی می‌آورند؛ و بعد «یندفع» را می‌گویند. در «یندفع» می‌خواهد بگوید که اگر چه این عنوانْ خارجیّتی به آن معنا ندارد‌، اما منتزع از معنون است. خب وقتی که منتزع است،‌ مرآت و فانی در چه چیزی است؟ در خود معنون. اما فعلاً قبل از آن می‌فرمایند‌ «مع النقض علیه بالأمر بالعناوین التی لا خارجیّة إلاّ لمعنوناتها». مگر یکی اینجا فقط در بحث ما نحن فیه است؟‌ بسیاری از موارد هست که خدای متعال‌ به چیزی امر می‌فرماید که ذاتی نیست. مثل «إعدلوا»[2]. «إن الله یأمر بالعدل و الاحسان»[3]. عدل و احسان و…،‌ اینها مقوله نیستند، بلکه عنوان ثانوی هستند. هر نوع کاری می‌تواند تحت عنوان عدل و احسان باشد. احسان چه است؟‌ یک وقت مقوله اشْ‌ یک کار است؛ گاهی مقوله اش یک قول است؛ انواع و اقسام چیزها تحت مقوله احسان می‌آید. خب پس نقض به آنجا چه هست؟‌ آیا مصلحت در عنوان نیست؟ این یک ایراد نقضی.

 

برو به 0:08:14

«مع النقض علیه بالأمر بالعناوین التی لا خارجیّة إلاّ لمعنوناتها،‌ فلا مصلحة إلاّ‌ فیما فی الخارج لعنوان الناهی عن المنکر القابل لتعلّق الأمر به بما فی معنونه من المصلحة». مصلحتی نیست «إلاّ فیما فی الخارج لعنوان الناهی». لازم نیست که مصلحت برای عنوان باشد،‌ بلکه مصلحت برای معنون است و وقتی این عنوان محقق می‌شود و به آن امر می‌شود،‌ به لحاظ آن مصلحتی که در معنون است، به آن‌ امر می‌شود. پس مانعی ندارد که بگویید نفس خود عنوان‌ مصلحت ندارد و مهم نیست؛ بلکه این عنوان،‌ چون عنوانِ معنون است،‌ مصلحت که در معنون باشد،‌ کافی است برای اینکه امر به این عنوان بشود.

می‌فرمایند «فلا مصلحة إلاّ فیما فی الخارج لعنوان الناهی عن المنکر» آن چیزی که در خارج تحت عنوان محقق است و معنون به عنوان ناهی عن المنکر است،‌ مصلحتی نیست مگر در آن. «القابل» یعنی آن‌هایی که در خارج هستند،‌ «القابل لتعلّق الأمر به بما فی معنونه من المصلحة». به خاطر اینکه در معنون آن مصلحت است،‌ امر به عنوان هم می‌شود.

و شما گفتید «إذ لیس ذاتیّاً علی الفرض». می‌فرمایند همه جا «لا ینحصر الأمر فی الکلّی مع الفرد». اینگونه نیست که بگویید اگر کلی و فرد است،‌ می‌شود به آن امر بکنند. چون در خارج موجود است،‌ کلی است. نه،‌ در غیر کلی و فرد هم،‌ در عنوان و معنون‌ها هم امر به عنوان می‌شود، اما چون عنوان،‌ یک نحوه مرآت در معنون است…، البته چند بار قبلاً راجع به آن صحبت شد. کلمه عنوان و معنون،‌ ذاتی و  …،‌ یک عرض عریضی دارد. «أحد هذه الأمور» که من مثال زدم…

شاگرد:‌ آن‌ یک سری طیف است.

استاد: بله. آخرین لبه از طیف است که به آن عنوان می‌گوییم. این مثال‌ها را وقتی می‌زنیم که بخواهیم بیخودی بودن عنوان را بیان بکنیم.

شاگرد:‌ عدل و احسان،‌ همین چیزهایی که مثال زدید.

استاد:‌ بسیار…. بلکه اگر یادتان باشد من برایِ خود مقولات هم‌ دسته بندی عرض کردم. خود مقولات می‌توانند یک نحو انتزاع باشند، نمی‌رسد به جایی که بگوییم واقعاً… . با این بیان،‌ دیگر فرمایش ایشان روشنتر است. «و لا ینحصر الأمر فی الکلّی مع الفرد،‌ مع أنّه أیضا یجری فیه أنّ‌ خارجیَّة المصلحة فی الفرد،‌ لا فی نفس الطبیعة». می‌فرمایند خب آن چیزی که حتی شما آن را قبول کردید، چه بود؟ کلی و فرد بود. چون در اشکال گفتند «إذ لیس ذاتیّاً علی الفرض». می‌گویند خب نَنْقُلُ الکَلام بر سر همان ذاتی. یک چیزی است کلی و فرد؛ ذاتی و فرد. امر به فرد می‌شود یا به آن ذاتی؟ شما می‌خواهید بگویید اگر امر به ذاتی بشود،‌ مانعی ندارد. چون خارجیّتی برای این ذاتی… . می‌فرمایند در همان جا هم امر و مصلحت برای نفس الطبیعة نیست؛ بلکه برای فرد است. پس باز می‌توانید بگویید که نفس مامورٌ بِه که آن کلّی مقولی ذاتی است،‌ باز مصلحت ندارد. اگر اینگونه می‌گویید،‌ در آنجا هم این حرف می‌آید.

می فرمایند:‌ «مع أنّه أیضا یجری» یعنی همین اشکال شما،‌ «فیه»، یعنی در آن کلی و فرد؛ که چه؟ «أنّ خارجیّة المصلحة» حتی در موردی هم که ذاتی باشد،‌ خارجیّتِ مصلحت در فرد است،‌ «لا فی نفس الطبیعة». یعنی مصلحت،‌ در نفس طبیعت نیست؛ در فردش است.

«و خارجیّة العنوان،‌ عین خارجیّة المعنون و بالعرض کالطبیعی و الفرد» از این حیث می‌فرمایند خارجیّت عنوان و معنون با خارجیّت کلی و فرد فرقی ندارد. یعنی از آن حیثی که بخواهید بر خارجیّت، مصلحت مترتّب بکنید،‌ خارجیّت فقط برای فرد است و معنون. عنوان و کلی و… را اگر می‌خواهید ببرید،‌ باید به تبع ببرید و چون مرآت هستند،‌ مانعی ندارد که امر به آن عنوان بخورد و به تبعِ آن،‌ به معنون تعلّق بگیرد.

 

برو به 0:12:34

«عین خارجیّة المعنون و بالعرض کالطبیعی و الفرد» طبیعی و فرد هم عین هم هستند. یعنی «خارجیّة الطبیعی عین خارجیّة الفرد و بالعرض». کلی طبیعی موجود است «بوجود فرده بالعرض». مقابل آن حرف دیگران. بعضی‌ها می‌گفتند اصلا کلی طبیعی موجود نیست. بعضی‌ها هم مثل رجل همدانی می‌گفتند که به آن نحوه،‌ مثل بادکنک،‌ موجود است.

جواب حَلّی به اشکال

«و إن کان الأول عرضیّاً و الثانی ذاتیّاً». فقط تنها تفاوتی که هست،‌‌ این است که خارجیّت‌ تفاوتی نمی‌کند. در کلّی و فرد،‌ کلّی برای فرد خودش،‌ ذاتی است. اما در عنوان معنون،‌ عنوان برای معنون خودش عرضی است. یعنی وقتی فردِ کلّی طبیعی را در نظر می‌گیرد،‌ می‌بینید کلّی در تعریف و حدّ فرد لحاظ می‌شود. فرد را که می‌خواهید تعریف بکنید،‌ کلیّ،‌ ذاتیِ آن است. اما در آن طرف عنوان و معنون،‌ اینگونه نیست، عرضی است. «و إن کان الأول عرضیّاً» یعنی عنوان و معنون،‌ «و الثانی» یعنی کلّی و فرد،‌ «ذاتیّاً». این تفاوت را دارند. اما در اصل اینکه مصلحت برای خارجیّت معنون و فرد است،‌ و طبیعی و عنوان،‌ به تبعِ او و اینکه مرآت او هست،‌ متصّف می‌شود، در این جهات تفاوتی ندارند. پس این ایراد،‌ غیر از این دو تا نقضی که برای آن فرمودند،‌ «یندفع». اصل دفع آن به این است که «بأنّ‌ العنوان المنتزع من الوجودات،‌ لا یکون ذاتیّاً مقولیاً». این عنوانی که از وجودات انتزاع شده است،‌ نه اینکه از چند تا از وجودات حاصل شده باشد. اگر حاصل شده بود،‌ حرف شما درست بود که امر به عنوان،‌ دیگر فایده‌ای ندارد،‌ چون مصلحت در آن نیست. اما چون عنوان،‌ منتزع از وجودات است،‌ دیگر ذاتی مقولی نیست، که شما انتظار داشته باشید که به آن نحو ذاتی بودن،‌ عین خود فرد باشد، «بل من خارج المحمول العرضی».

این «خارج المحمول» یعنی چه؟ یعنی «المحمول الخارج من الجنس و الفصل» که اصطلاح منطقی بود. خارج محمول یعنی آن چیزی که عین ذات نیست،‌ اما «المحمول»‌ است. خود «العرضی» هم توضیح هر دوی اینها می‌شود. چون خارج محمول،‌ حتما عرضی است. کلمه «خارج»‌‌‌‌ آن یعنی ذاتی نیست و «محمول» هم یعنی عرض نیست، بلکه عرضی است. کلمه عرضی،‌ هر دوتا را در بطن خودش جمع کرده است.

اگر بگویید «عرض»‌، یعنی خارج از ذات است. اما اگر بگویید «عرضی»‌، یعنی هم خارج از ذات است و هم محمول است. این از اصطلاحات در باب ایساغوجی است. که «نوع و جنس و فصل و عرض خاص و عرض عام». مقسم این پنج تا چه بود‌؟‌ «المحمول»؛ حتما باید‌‌ محمول باشد. لذا اینکه فرمودند «خارج المحمول العرضی»، این «العرضی» هر دو کلمه را در خودش جمع کرده است. به خلاف اینکه اگر می‌گفتیم «عرض»، که فقط یکی از آنها بود.

«بل من خارج المحمول العرضی». حالا که اینگونه شد،‌ «فبینهما المفهومیّة و المصداقیّة و العنوانیّة و المعنونیّة». این ویرگول بعد از «و العنوانیّة،» از جاهایی است که از دست ویرستار در رفته است و از قلم او افتاده است که آن را حذف بکند. این ویرگول باید حذف بشود و بودنش در اینجا معنایی ندارد. حالا شاید این ویرگول‌ بعد از «المصداقیة» بوده است. ولی بهتر این است که بعد از «المعنویّة» باشد. ولی خب چون «لا» دارد‌،‌ خیلی از حروف است که خودش کار ویراستاری را انجام می‌دهد. چون ویراستاری برای جلوگیری از اشتباه و خواندن ناجور است. کلمه «فاء»،‌ کلمه «لا»،‌ کلمه «بل»،‌ اینها که خودشان آمد،‌ اینها حروفی هستند که آن ویرگول را انجام می‌دهند. لذا در اینگونه موارد‌ اگر کلاّ این ویرگول را برداریم بهتر است.

«فبینهما» مفهوم، مصداق،‌ عنوان،‌ معنون،‌ نه کلّی و فرد. خب بنابراین،‌ ایراد چه شد؟ گفت «عدم لزوم المصلحة فی العنوان». چرا؟ چون «إذ لیس ذاتیّاً». می‌گویم بله،‌‌«یندفع»‌ به اینکه ذاتی و فرد نیست،‌ کلّی طبیعی و فرد نیست. اما عنوان و معنون و عرضی و مفهوم و مصداق و اینها که هست و در این مرآتیّت کافی است که مصلحت در عنوان هم باشد. چرا؟ چون او مرآت این معنون است. وقتی که مصلحت در معنون هست،‌ در عنوان هم خواهد بود.

بررسی وضع عام و موضوعٌ له خاصّ بودن «صلاه»

«مع أنّ الجهة الجامعة الوجودیّة بین وجودات المقولات التی هی أبعاض الصلاة،‌ إن کانت هی أو المنتزع منها صلاة مع التقیّد بالدائرة الخاصّة،‌ فلا بدّ‌ من عدم الصدق،‌ مع الخلل فی بعض الدائرة فی بعض مراتب الصحیحة». تا حالا ایشان نتیجه گرفتند که برای مراتب صحیحه،‌ جامع به نحو جامع مقولی محقق نشد. جامع عنوانی به نحوی که منتزع باشد -یا لازم‌ یا ملزوم-‌ شد. آیا ممکن است یک گونه عنوانی برای وجودات فرض بگیریم؟ از اینجا در فرض آن کسانی وارد می‌شوند -که اگر یادتان باشد‌‌ در کفایه هم بود، شاید مقدمه پنجم از کفایه بود- که بعضی‌ها به خاطر همین مشکل‌،‌ گفته بودند در أسماء عبادت،‌ وضع عام است و موضوعٌ لَه خاص است. یعنی یک عنوانٌ‌مّائی درست کرده بودند برای اینکه این مراتب مختلف نماز صحیح را به نحو خصوصی بگویند که موضوعٌ لَه است.

در اینجا این عبارت «مع أنّ … » مقدمه چینی برای دفع آن است، که ما‌ عنوانی را که داریم،‌ منتزع از وجودات است؛ نه اینکه عنوانی باشد که خودِ آن هیچ جهت وحدتی نداشته باشد و فقط واسطه در وضع برای وجودات خاصه باشد.

 

برو به 0:19:28

«مع أنّ‌ الجهة الجامعة الوجودیة بین وجودات المقولات التی هی أبعاض الصلاة» یک جهت جامع وجودی بین وجودات. این جهت جامع وجودی یعنی چه؟‌ یعنی همان عنوانی که می‌خواهد مصحّح باشد برای وضع عام و موضوعٌ لَه خاص. اگر یک چنین چیزی را بخواهیم فرض بگیریم، ممکن نیست بگوییم ما یک عنوانی را در نظر بگیریم،‌ بعد هم برای مصادیق و برای وجودات وضع بکنیم. جهت جامعِ وجودی «بین وجودات المقولات». مقولات متباین هستند. نمی‌توانیم برای خود آنها یک جامع ذاتی درست بکنیم. خب وقتی نمی‌توانیم جامع ذاتی درست بکنیم،‌ جامع عنوانی درست می‌کنیم، به نحوی که این وجودات،‌ خودشان موضوعٌ لَه بشوند. ظاهراً کلام ایشان با توجه به قرائن بعدی،‌‌ می‌خواهد همین مطلب را برساند «المقولات التی هی أبعاض الصلاة».

«أبعاض الصلاة» را هم قبلاً فرموده بودند. صلات مرکب از چند مقوله است و این مقولاتی که نماز‌ مرکّب از آن‌ها است،‌ اجناس عالیه است، یعنی به تمام ذات متباین هستند. محال است شما بتوانید بین چند مقوله ای که آن را در یک جا جمع می‌کنید‌ بگویید که چه است؟ دوباره این چند تا مقوله در کنار هم،‌ یک مقوله ذاتی دارند. حتی آنهایی هم که جامع دارند بین خود آن دوتا‌،‌ در مجموع نمی‌توانید. مثلا شما می‌توانید بگویید بقر و انسان یک جامع مقولی دارند. جامع مقولی بقر و انسان چه چیزی است؟ حیوان است. می‌گویید بقر با این یکی در کنار هم، جامع دارند. اما یک فرض را دقت بکنید. می‌گویید مثلا ما یک صندوقی داریم که در آن،‌ یک انسان و یک بقر را‌ با همدیگر ضمیمه کرده ایم. حالا یک جامع مقولی برای این بگویید. برای منضمّ این دو با هم،‌ جامع مقولی بگویید. آیا جامع مقولی دارد یا ندارد؟‌ به این شکل ندارد.

حالا در نماز چگونه است؟‌ ممکن است یک مقوله ای با یک مقوله دیگر،‌ چون تحت جنس عالی نیستند،‌ مثلاً کیف مسموع با کیف مبصَر‌ هر دو تحت کیف در بیایند. ولی ما که نمی‌خواهیم در نماز بگوییم‌، جامعی بین دو مقوله‌ای که جزء نماز هست،‌ وجود دارد. بلکه می‌خواهیم بگوییم دو تا کار صلاتی که دو تا مقوله هستند،‌ منضمّاً با هم صلات بشود. این که دیگر ممکن نیست که بگوییم یک جامع مقولی داشته باشد. این انضمامی که در اینجا هست،‌ نکته ظریفی هست. البته قبلا فرموده اند. در آنجایی که مقوله را رد می‌کردند،‌‌ در صفحه ٩٩ بود. اگر در این صفحه نگاه کنید، نکته همین مطلب را در آنجا تذکره داده اند؛ باز در سطر اول صفحه ١٠٠ هم همین مطلب را فرموده اند. «هذا مع أنّ تباین مقولات الأجراء الواقعة فی مثل الصلاة». فرمودند مقولاتی که در نماز است،‌ اصلا متباین هستند. «لازمه مع فرض الجامع اندراج المقولات تحت مقولة واحدة جنسيّة»،‌ این یک اشکال بود که بگوییم مقولات عالیّه،‌ مقولات عالیه نیستند. اشکال قبلی‌ این بود -که آن اشکال اصلی بود- فرمودند:‌ «و فیه لا بدّ من أن یکون الجامع ماهیّة واحدة النوعیّة صادقة علی افرادها. فلا یکون لکلّ فرد إلاّ وجود واحد». نمازی که شما جمع کردید،‌ باید یک فرد برای یک مقوله باشد. در اینجا وقتی که یک بقری را با یک انسانی ضمیمه کردید،‌ خود این منضمّ باید یک فرد باشد برای یک مقوله. نه اینکه بَقَرِ آن  برای حیوان باشد و انسانِ آن هم به صورت جدا برای حیوان باشد و حال آنکه مثلا می‌دانیم بقر و انسان،‌ دو تا فرد بوده اند. فرمودند:‌ «فلا یمکن فیما هناک لکل مصداق لها وجودات متعددة». الان انسان‌ فردِ جدا دارد. بقر هم فرد جدا دارد. ممکن نیست که این دو تا فرد جدا،‌ فرمودند «ولو فرض أنّها من ماهیّة نوعیّة واحدة» -مثلاً دو تا زید و عمرو- آیا اینها جامع دارند یا ندارند؟ می‌گویید بله،‌ این دو‌ جامع ذاتی دارند که انسان است. آنجا فرمودند اگر زید و عمرو را به هم بچسبانید و بگویید آیا مجموع زید و عمرو جامع مقولی دارد، که کلّی و فرد بر آن صادق باشد؟ نه. یعنی ما یک کلی مقولی نداریم که بگوییم کلی چه است؟ مجموع زید و عمرو، این هم بر او صدق بکند. انسان داریم،‌ بر زید به صورت جدا صدق می‌کند و بر عمرو هم به صورت جدا صدق می‌کند. اما یک چیزی نداریم که بر مجموع زید و  عمرو با هم صدق بکند. این را درآنجا فرمودند و در نماز‌ اینگونه است. یعنی الان ما نمی‌خواهیم بگوییم یک مقوله ای باشد که جدا جدا‌ بر رکوع صدق بکند مثل اینکه انسان بر زید صدق می‌کند و همان مقوله بر سجود صدق بکند،‌ همانطوری که انسان بر عمرو صدق می‌کند. نه،‌ رکوع و سجده و همه اینها با هم که هستند، نماز هستند و الصلاة یعنی مجموع این مقولات و این افراد. اینجا بود که فرمودند نمی‌شود. لذا الان هم می‌فرمایند: «بین وجودات المقولات»،‌ وجود مقولاتی که آن مقولات‌ أبعاض الصلاة هستند و نه افراد الصلاة. در اینجا،‌ رکوع و سجود و …،‌ بعض صلات شده است. پس می‌خواهیم الصلاة یک جامعی باشد برای این ابعاض.

«إن کانت هی» جهت جامعه وجودیه بین وجود مقولاتی -که این مقولات ابعاض صلات شده است- «إن کانت»‌ آن جهت جامع بین این ابعاض،‌ یعنی ضمیمه شدن این افراد مختلف مقولات،‌ «إن کانت»‌‌ آن جهت جامعه «أو المنتزع منها»‌ یا آن چیزی که منتزع است از آن وجودات مقولات،‌ جهت جامع وجودیه،‌ یا آن چیزی که خودش از وجودات انتزاع شده، بدون اینکه بگوییم جهت جامعه وجودی باشد،‌ «إن کانت هی أو المنتزع منها،‌ صلاة مع التقیّد بالدائرة الخاصّة»،‌ با این مطلب همان اشکالی را می‌خواهند بگویند که در کلام استادشان هم بود، که مراتب صحیحه به گونه ای است که در هر مرتبه‌ای و در هم دایره‌ای که می‌گویید،‌ این مقیّد است به اینکه در این محدوده ای باشد که مثلاً با رکوع باشد یا با قرائت باشد یا با کذا باشد، در همین جا هم،‌ هم صحیح دارد و هم فاسد. در یک دایره خاصه نمی‌توانید بگویید که فقط صحیح است. اگر مقیّد به دایره خاصه بشود چه می‌شود؟‌ شأنیّت و فعلیّت هر دو در آن جمع است. بعضی از آنها فاسد و فقط شانیّت دارد و بعضی از آنها فعلیّت هم دارند. «صلاة‌ مع التقیّد بالدائرة الخاصّة». یعنی فقط در این محدوده،‌ «فلا بدّ من عدم الصدق مع الخلل فی بعض الدائرة» و حال آنکه ما که می‌گوییم نماز‌ وضع للصحیح شده است،‌ یعنی فقط برای یک مرتبه و یک دایره خاصه از صحیحه وضع شده؟! نه، «لکلّ‌ المراتب الصحیحة». پس می‌گوییم صلات یعنی خاصّ این مرتبه؟ نه،‌ اشتباه کرده اید. صلات یعنی این مرتبه و مرتبه دیگرِ صحیح،‌ چه بالاتر و چه پایین‌تر،‌ همه این‌ها صحیح هستند.

می‌فرمایند:‌ «صلاة مع التقیّد بالدائرة الخاصّة»‌،‌ این که فقط صلات وضع شده است برای یک مرتبه صحیح؛ و حال آنکه ما می‌خواهیم بگوییم صلات‌‌ برای تمام مراتب صحیح وضع شده است. «فلا بدّ‌ من عدم صدق»‌ صلات‌ «مع الخلل فی بعض الدائرة فی بعض مراتب الصحیحة». در بعض مراتب صحیحه،‌ صحیح هست و مقیّد به این دایره هم نیست و مثلاً چیزی که در این دایره هست را ندارد.

«و إلغاء قیدیّة الدائرة الخاصة یستلزم الصدق علی الفاسدة». اگر بگوییم مقیّد به این دایره خاصّه نیست،‌ خب پس بر فاسد هم صدق می‌کند و حال آنکه ما فقط می‌خواهیم صدق بر صحیحه بکند. نمی‌دانم چرا در اینجا، یعنی در «قیدیّة الدائرة،‌ الخاصة»،‌ بعد از «الدائرة» ویرگول گذاشته اند. نمی‌دانم چطور شده که اینجا ویرگول گذاشته‌اند. خلاصه معلوم است که ویرگول‌ در اینجا جا ندارد.

«و إلغاء قیدیّة الدائرة الخاصة» لازمه‌اش چه است؟ «یستلزم الصدق علی الفاسدة». چون غیرش را هم می‌گیرد. «لأنّ الدائرة بمجموعها بخصوصیّاتها قید فی مقام التسمیة و الأمر». در اینجا هم باید ببینیم «و الأمر»‌ آیا ابتدا کلام است یا نه،‌ «لأنّ الدائرة الخاصة بمجموعها بخصوصیاتها قید للمنتزع من الوجودات المضافة إلی ما فی تلک الدائرة». آیا «قیدٌ للمنتزع»‌ یا نه،‌ «قید فی مقام التسمیة و الأمر للمنتزع»؟ من به خیالم می‌رسد که باز در اینجا نسبت به ویرگول مسامحه شده است. «فی مقام التسمیة و الأمر،‌ قید للمنتزع». حالا این ویرگول‌ها از آن چیزهایی است که باید حذف بشود.

«لأنّ الدائرة بمجموعها بخصوصیّاتها قید فی مقام التسمیة و الأمر». یعنی وقتی می‌خواهیم اسم مجموعه را نماز بگذاریم‌ و می‌خواهیم به یک مجموعه‌ای امر بکنیم،‌ این دایره خاصّه قید است، می‌خواهیم بگوییم نماز بخوان،‌ یعنی نماز صحیح بخوان، نه اینکه نماز فاسد را بخوان. در مقام نامگذاری، بنابر صحیح که می‌خواهیم جامع گیری بکنیم و همچنین در امر «قیدٌ»، برای چه؟ «للمنتزع من الوجودات المضافة إلی ما فی تلک الدائرة». قید است برای آن نمازی که می‌خواهد تسمیه و امر را درست بکند و انتزاع بشود از آن وجوداتی که فقط مضاف به آن دایره خاصّه هستند. خب پس چه کار بکنیم؟ قید‌ باشد یا نباشد؟‌ می‌گویند هرکدام که باشد،‌ مشکل دارد. قبلا هم یکی از مشکلات مهم همین بود دیگر. برای هر مرتبه ای از مراتب صحیحه می‌شد. اما برای عرض عریضی که در خود مراتب صلات بود،‌ این مشکل اساسی بود. حالا یادم نیست که آن عبارت صاحب اسفار را هم خوب بحث کردیم یا نه.

 

برو به 0:30:33

شاگرد:‌ نه.

استاد: بله. یک مدتی در همین جا در کنار دست من بود و مدام عقب می‌افتاد.

شاگرد: توضیح آن را فرمودید، منتها از روی عبارت نخواندید.

استاد:‌ بله،‌ اینکه عبارت را بخوانیم و پیاده شدن آن و‌ آثار خوبی که دارد، خوب است که بخوانیم. حالا چون بحث طولانی است، به مناسبت زمانش می‌آید ان شاء الله. یکی از آنها همین جایی است که حالا فردا ان شاء الله می‌خوانیم.

«فمع الإختلال تسلب الصلاة». یعنی اگر این قید و دایره خاصه و خصوصیات یک چیز آن را برداریم،‌ دیگر نماز نیست. چرا؟‌ چون این خصوصیّت خاصّ این دایره است که مصحّح تسمیه و امر است. پس وقتی یک چیزی از آن را برداریم،‌ تسمیه هم به کنار می‌رود و دیگر نماز نیست.  

«فمع الإختلال تسلب الصلاة»،‌ با اینکه ما می‌خواهیم بگوییم صلات مراتبی دارد، که همان چیزی که در یک مرتبه صحیحه قید است،‌ در یک مرتبه صحیحه دیگر با اینکه صحیحه است،‌ قید نیست. «مع أنّ‌ الصلاة مثلاً توجد تارة و تنعدم أخری و علی تقدیر الانتزاع من الوجودات یکون نتیجة‌ حمل الوجود‌، أنّ‌ وجود الدائرة الخاصّة موجود،‌ لا أنّ ما فیها موجود». اگر از وجودات انتزاع بشود،‌ نتیجه حمل وجود می‌شود که «وجود الدائرة الخاصة موجود». یعنی من دارم اینها را می‌بینم و از یک موجودی دارم صلات را انتزاع می‌کنم. «لا أنّ ما فیها موجود». یعنی آن چیزی که در دایره هست،‌ چه است؟ موجود به عنوان أبعاض است.

موضوعٌ له نبودن وجودات خارجیه عبادات

استاد: «و بالجملة:‌ فجعل الموضوع له للعبادات کسائر الأفعال نفس الوجود لیس … ». «کسائر الأفعال»‌ برای «لیس» است، تشبیه در نفی است. موضوعٌ لَه عبادات مثل سایر افعال است،‌ یعنی آن هم نمی‌تواند چنین کاری را انجام بدهد. جعل موضوعٌ لَه را نفس الوجود قرار بدهیم، که بگوییم خود وجود‌ موضوعٌ لَه است و عنوان‌‌ صرفاً برای این بوده که بگوید وضع‌ عام است، اما موضوعٌ لَه دیگر عام نیست و موضوعٌ لَه خاص است؛ می‌فرمایند «لیس مما یحتمل أو یحتمل إصلاحه للمشکل فی المقام». به خاطر مشکلی که در مقام داریم،‌ احتمال بدهیم که می‌توانیم آن را اصلاح بکنیم که به درد ما نحن فیه بخورد؛ می‌فرمایند نه؛ به هیچ وجه نمی‌شود این را سر رساند. که وقتی ما می‌گوییم نماز،‌ وضع عام است -یک صلاةٌمّائی در نظر گرفته‌ایم- و موضوعٌ لَه‌ آن افراد صلات باشند.

شاگرد:‌ سایر افعال هم همین گونه است؟

استاد:‌ ایشان می‌خواهد بفرمایند که سایر افعال‌ اینگونه نیست. یعنی ممکن نیست که احتمال بدهیم که در سایر افعال،‌ وضع عام باشد و موضوعٌ لَه خاص.

شاگرد: یعنی اگر سایر افعال را آخر آورده بودند‌،‌ واضح تر بود؟

استاد:‌ یعنی دیگر به «جعل» نمی‌خورد؟

شاگرد:‌ بله. انسان اول خیال می‌کند سایر افعال با آن فرق می‌کند.

استاد:‌ بله،‌ چون کلمه جعل است. شما می‌گویید بعد از نفی می‌آوردند. به این شکل «فجعل الموضوع له نفس الوجود لیس مما یحتمل کسائر الأفعال». «لیس مما یحتمل». «کسائر الأفعال» هم که «لیس مما یحتمل». منظور شما همین بود؟ ولی خب مقصود ایشان معلوم است. سائر افعال هم قطعاً اینگونه هستند؛ که چه است؟ وضع عام و موضوعٌ لَه خاصّ در آنها نیست. «ولابدّ فی تحصیل الجامع من تحصیل ما لا ینطبق علی کلّ جزءٍ مثلاً بَلْ علی مجموع الأجزاء فی کلّ مرتبة». همین نکته ای که تاکید کردم. جامع در ما نحن فیه چگونه است؟‌ باید به گونه ای باشد که بر «کلّ جزءٍ» منطبق نباشد. الان جامع برای زید و عمرو،‌ اگر مجموع زید و عمرو را در کنار هم بگذاریم،‌ جامع بر «کلّ جزءٍ» صدق می‌کند. زید انسان است،‌ عمرو هم انسان است. بر کل و جزء‌ مجموع زید و عمرو صدق می‌کند، اما بر کل صدق نمی‌کند. به خلاف ما نحن فیه. در ما نحن فیه‌ با دومی کار داریم.

ما که می‌گوییم «صلات» یعنی جامع نباید بر تک تک ابعاض صلات صدق بکند و بر کل هم صدق بکند، که این محال بود، قبلاً هم فرمودند. بلکه باید حتماً بر مجموع هم صدق بکند و اینگونه جامعی …… ؛ به چه نحوی؟‌ به نحو عنوانی که وجودات را برساند،‌ ممکن نیست. چرا؟ چون این وجودات،‌ کم و زیاد می‌شوند. «توجد تارة تنعدم أخری».

می خواهید بگویید وجودات موضوعٌ لَه باشند، خب وجودات که دایره خاصّه نشد،‌ قید دایره خاصّه هم نشد، یکی اش قید است و دیگری نیست. لذا می‌فرمایند حتی اگر هم فرض بگیریم،‌ «إصلاحه» یعنی این،‌ یعنی فرض هم بگیریم که وضع عام و موضوعٌ لَه خاص باشد، باز در ما نحن فیه فایده ای ندارد. می‌گوید وجودات‌ موضوعٌ لَه هستند. خب این وجودات چه چیزی هستند که موضوعٌ لَه هستند؟ خلاصه چهار جزء یا پنج جزء؟‌ هر دو تای آن اشکال دارد. چون پنج جزء در یک جا‌ قید است. همین وجود در جای دیگر‌ موجب بطلان است. خب این توضیحات برای این قسمت. ظاهرا «فتحصّل» تمام شد،‌ و تا اینجا ظاهرا «فتحصّل» بود.

محذور جامع حقیقی مقولی

استاد:‌ «و الجامع الحقیقی إن کان مقولیّاً،‌ فلا بدّ … ». این مطلب «الجامع الحقیقی» باز به مطلب «بالجملة»،‌ مرتبط هست، اگر چه در کتاب برای این قسمت‌ عنوان گذاشته‌اند به نام «محذور الجامع الحقیقی»،‌ اما از حیث مطلب،‌ انسان خیال می‌کند مرتبط است.

حالا من بخوانم و شما هم ملاحظه بفرمایید. «و الجامع الحقیقی إن کال مقولیّاً،‌ فلا بدّ  من انطباقه علی کل جزء من مقولة و علی مجموع المقمولات التّی هی أجزاء المرکبّ». اگر صلات‌ جامع مقولی باشد،‌ هم باید بر ابعاض مقولات صدق بکند و هم بر جامع آن. چرا بر ابعاض؟ چون کلی و فرد هستند. مقوله ذاتی است. بر کل چرا؟ چون می‌خواهیم او مسمّی باشد. کل است که صلات است و رابطه آن چه است؟ جامع برای تمام مراتب صحیح است.

«علی کلّ جزء من مقولة و علی مجموع المقولات التّی هی أجزاء المرکّب. فیلزم اتّحاد الجزء و الکلّ». چرا؟ چون بر جزء و بر کل،‌ یک مفهوم به عنوان مقوله صدق کرده است.

«و قول الطبیعی علی کلّ منهما بحیاله» طبیعی یعنی کلی طبیعی. بر هر کدام از جزء و کل‌ «بحیاله»، یعنی بِخُصُوصِه،‌ به ازای خودش به صورت جداگانه صدق کرده است.

«و أن یکون کلّ من الکلّ و الجزء،‌‌ موجوداً بوجودٍ واحدٍ حقیقی مقولی»،‌ چرا؟ چون دارید می‌گویید یک فرد مقوله است. کل باید یک فرد باشد. چون فرد مقوله دو تا وجود ندارد. از طرف دیگر می‌گویید جزء‌ش هم فرد همان مقوله است. پس او هم باید یک وجود داشته باشد. پس باید وجود کل و فرد‌ یکی باشد. «موجوداً بوجود واحد حقیقی مقولی»،‌‌ کل و جزء باید یکی باشد و حال آنکه این محال است.

انواع مختلف اشکالات در تصویر جامع

البته یک نکته ای قبلاً بود که اگر آن را مرتّب تذکّر بدهیم به جا است. و آن نکته این است،‌ این که می‌فرمایند: «أجزاء المرکّب و مجموع مقولات و صدق» ما دو گونه صدق داشتیم، در دو مرحله. یکی اینکه خود یک صلات و یک مرتبه صلات،‌ جامع مرکّب است. یک ترکیب صناعی از ناحیه شارع است. صلات،‌ هر صلاتی که باشد،‌ از هر فردی. یکی اینکه خود این صلاتی که ترکیب صناعی دارد،‌ صلات صحیحه آن،‌ مراتب دارد. صدق بر یک مقوله،‌ بر یک مرتبه ای به عنوان ذو أبعاض،‌ فرق دارد با صدق همین صلات بر صلات صحیحه به عنوان ذو مراتب. این از آن مطالبی است که چند بار دیگر هم از آن صبحت شد و نکته مهمی است و باید تفاوت آن‌ها روشن باشد.

ما دو گونه مشکل داریم. یک دفعه مشکل این است که می‌گوییم صلات به عنوان یک کلی،‌ چگونه بر یک ترکیب صناعی صدق می‌کند که متشکّل از ابعاضی است که آن أبعاض از‌ مقولات مختلفه هستند. مثل اینکه زید و عمرو را به‌هم چسبانده ایم. این یک مشکل است. مشکل دیگری که در کتاب اسفار ذکر شد این است که هر مرتبه‌ای‌ مرکب صناعی است که أبعاضی را در کنار هم چسبانده‌ایم. ولی نکته این است که ما فقط در اینجا مشکل نداریم که صلات چگونه بر این مقولات صدق می‌کند، بلکه مشکل ما این است که خودِ این مرکّب صناعی، طیف دارد،‌ عرض عریض دارد و مراتب دارد. چگونه است که صلات بر تمام این مراتب صحیحه صدق می‌کند؟ این خیلی متفاوت است. در مراتب صحیحه،‌ مشکل ما از چه ناحیه ای می‌آید؟‌ از این ناحیه می‌آید که یک چیزی هم وجود آن مقوّم است و هم عدم آن. این مشکل سنگین‌تر است. در دو تا مرتبه صحیح،‌ در یک مرتبه،‌ قرائت نیست،‌ در یک مرتبه هست. هر دو تای اینها را هم صلات می‌گویید. یعنی چه؟ یعنی وجود قرائت،‌ مقوّم صلات است. عدم قرائت هم مقوّم صلات است،‌ امّا صلات صحیح است. چون می‌گویید صلات صحیحه بر هر دو مرتبه صادق است. چون قرائت ندارد،‌ صلات است. همان مرتبه بعدی،‌ چون قرائت دارد صلات است. شما می‌گویید در زمانی که وقت تنگ است،‌ صلات صحیح آن صلاتی است که قرائت سوره در آن نباشد. اگر سوره بخوانید چون وقت تنگ بوده است،‌ به وظیفه عمل نکرده اید. در همان نماز وقتی که تنگ نیست‌، باید سوره را بخوانید. هر دوی اینها هم صلات صحیح هستند. می‌گوییم در آن یکی،‌ نبودِ سوره قید صحت آن است. در این یکی، بودنِ سوره قید صحّت آن است. علی أی حال فرضی دارم می‌گویم. منظور اینکه این مشکل هست.

 

برو به 0:41:10

خب الان عبارات حاج آقا به کدامیک از اینها می‌خورد؟ عبارت قبلی به کدامیک می‌خورد؟ این عبارت به کدام می‌خورد؟ «و الجامع الحقیقی إن کان مقولیاً فلا بدّ‌ من انطباقه علی جزء من مقولة  و علی مجموع المقولات التی هی أجزاء المرکّب». این عبارت‌، ناظر به کدام می‌شود؟ أبعاض یک مرتبه واحدة یا نه،‌ وجود و عدم یک بعض و یک جزء،‌ نسبت به مراتب. این الان کدامیک از اینها است؟ عبارت اینجا،‌ کدامیک را می‌گوید؟

شاگرد: أوّلی آن چه بود؟

استاد: أوّلی این بود که یک مرتبه،‌ مقولات متفاوته هستند. چگونه می‌شود که یک جامع مقولی بر این مقولات مختلفه صدق بکند؟ یک مرکب صناعی از چند مقوله متفاوت تشکیل شده است،‌ چگونه می‌شود یک جامع مقولی داشته باشد؟ این یک نوع از اشکال است. و لذا آن مطلبی هم که در صفحه ٩٩ بود،‌ ایشان در آنجا فرمودند «و منها: الجامع الذاتي. و فيه لا بدّ من أن يكون الجامع ماهيّة واحدة نوعيّة صادقة على أفرادها، فلا يكون لكلّ فرد إلّا وجود واحد». ببینید،‌ ایشان به سراغ مراتب نرفتند. بلکه ایشان داشتند فرد صلات را می‌گفتند. فرمودند:‌ «فلا يمكن فيما كان هناك لكلّ مصداقٍ لها وجودات متعدّدة». «لکلّ مصداقٍ لَها وجوداتٌ متعدّدة»، آیا یعنی مراتب؟‌ نه دیگر. یعنی خود نمازی که در خارج ترکیب صناعی است،‌ افراد مختلفی از مقوله در آن بود. بعد در ادامه فرمودند:‌ «و إلّا لزم اتّحاد الواحد مع المتعدّد، و البسيط مع المركّب، لفرض أنّ مجموع تلك الوجودات المتعدّدة، محقّق مسمّى الصلاة». معلوم بود که مشکل جامع مقولی در آنجا چه بود؟‌ در اینکه چگونه یک جامع مقولی می‌تواند برای یک مرکب صناعی ای که ابعاض آن مقوله هستند، باشد. آیا در اینجا هم دارند همان مطلب صفحه ١٠٩ را می‌فرمایند یا اینکه دارد می‌گویند جامع مقولی،‌ نه فقط برای یک مرتبه که متشکّل از ابعاض است،‌ بلکه برای مراتب متفاوته از صلات صحیح‌ هم نمی‌تواند باشد، که بحث بالای ایشان بر سر آن بود.

بعضی از شواهد در عبارت ایشان هست که معلوم می‌شود همان مطلب صفحه ٩٩ را می‌فرمایند. چه تعبیری هست؟ کل و جزء. چون اصل محور بحث را بر سر کل و جزء می‌برند. می‌گویند اگر مقوله ذاتی برای أبعاض و برای کل باشد،‌ پس «لاتّحد الکل و الجزء». خب این استدلالی که ایشان می‌فرمایند دالّ بر این است که الان کلام ایشان بر سر چه چیزی است؟ بر سر این است که یک مرکّب صناعی نمی‌تواند مصداق او باشد؛ و إلاّ‌ نباید کل و جزء بگویند. مراتب که کلّ و جزء نیستند. مراتب،‌ مراتب هستند. هرگز مراتب صحیحه برای صلات،‌ کل و جزء نیست. مثلا راجع به سفیدی می‌فرمایید که تشکیک دارد. مراتب عدیده ای برای سفیدی شدید و ضعیف داریم. این مراتب شدید و ضعیف،‌ آیا با سفیدی،‌ کل و جزء هستند؟ نه دیگر. خود طبیعت،‌ طبیعت مشککه است. مراتب تشکیکیه،‌ جزء او نیستند که بگوییم کل با جزء می‌شوند. لذا از این استدلال ایشان معلوم می‌شود که عبارت الان ایشان و فرمایش ایشان،‌ ناظر به همان مرتبه واحده است. حالا تا اینکه این مطلب را با مطالب قبل و بعد آن جمع بکنیم.

شاگرد:‌ آن چیزی که قبلا خودشان فرمودند که این وجود،‌ انبساط پیدا می‌کند،‌ این قابل حل نیست که از این طرف بر کل منطبق است،‌ از آن طرف فرمودند بر جزء. اینکه فرمودند بر کل منطبق است،‌ درست است. ولی منبسط بر اجزاء می‌شود. یعنی اگر اتحاد کل و جز باشد،‌ برای همین،‌ اینگونه است که انبساط پیدا می‌کند. حالا نمی‌دانم که آیا می‌شود اسم آن را انحلال هم بگذاریم یا نه.

استاد: انبساط امر را گفتند. انبساط یک مقوله بر اجزاء،‌ گفتند که محال است.

شاگرد: همان مطلب در اینجا نمی‌آید؟

استاد:‌ نه؛ الان شما زید را در نظر بگیرید. این زید ابعاضی دارد. سر و دست و پا. محال است بگویید که این انسانیّت به عنوان کلّی و فرد،‌ بر ابعاض آن هم سریان پیدا می‌کند. یعنی محال است که بتوانید به دست او هم بگویید که انسان است. نمی‌توانید این را بگویید.

شاگرد:‌ به خلاف خط.

استاد: یعنی در عدد و اینها رفتید؟

شاگرد:‌ نه. یک پاره خط،‌ ابعاض آن هم پاره خط هست.

استاد: در عدد،‌ همان جا که مطالب مربوطه را گفتم،‌ اگر در یادتان باشد،‌ من راجع به عدد گفتم که عدد،‌ هست یا نیست.

شاگرد: تا آنجا،‌ باز همه از یک مقوله بودند.

استاد:‌ بله.

شاگرد:‌ اینجا مساله این است که می‌دانیم این ابعاض،‌ از یک مقوله نیستند.

شاگرد٢: حالا در ما نحن فیه‌، به آن جزء  چه می‌گوییم؟ می‌گوییم جزء‌ صلات یا خود صلات؟

استاد: جزء صلات جزء است ولی فردی از کلی طبیعی است و در عین حال‌، کل هم فردی از کلی طبیعی است. همین مثال خط که ایشان می‌زنند. مثلاً خط ده سانتی،‌ فردی است از چه؟ از کلّی طبیعی کمّ. نصفِ آن و جزءِ آن هم،‌ فردی از آن کلّی طبیعی است.

شاگرد:‌ این مطلبی که می‌فرمایید،  چون صحیحه است اینگونه است؟‌

استاد: نه. کاری به صحت آن نداریم.

شاگرد:‌ پس چطور آن صلات‌ منطبق بر این می‌شود؟

 

برو به 0:46:59

استاد: بر کل یا بر جزء؟

شاگرد:‌ بر جزء.

استاد:‌ به خاطر اینکه مقوله است. یک مقوله،‌ کلی و فرد آن مقوله بر آن صدق می‌کند. نه از باب اینکه جز نمازء است. اشکال بر سر این نیست که بگویند چطور می‌شود که جزء نماز،‌ نماز باشد. ایشان نمی‌گویند که جز نمازء،‌ نماز باشد. ایشان می‌گویند چند تا مقوله را برداشتیم،‌ اینها را ترکیب صناعی کرده ایم. شما هر کدام از این اجزاء،‌ چون خودشان فردی از این مقوله هستند، کلی آن مقوله بر اینها صادق است. پس بعض ما،‌ جزء ما،‌ فردی از یک مقوله است. بعداً می‌خواهید بگویید وقتی هم در کنار هم چسباندم،‌ باز هم یک مقوله دارم. محال بودن از اینجا است. لذا می‌فرمایند که کلاً مرکبات،‌ ترکیب های صناعی،‌ محال است که جامع ذاتی داشته باشند. چون جامع ذاتی،‌ آن ذات،‌ یک فرد دارد و مصداق آن یک وجود است. شما در مرکب صناعی چند تا وجود و چند تا مقوله را در کنار هم چسبانده اید. بزنگاه اشکال حاج آقا این است.

شاگرد:‌ شاید اشکال ایشان این باشد که قبول دارم در مرّکب، باید آن جامع حقیقی بر آن منطبق باشد. منتها این اجزاء،‌ چرا‌ «فلا بدّ من انطباقه علی جزء من مقوله»،‌ این تکه از آن. این را از کجا می‌گویید؟ مثلاً ما از مقولات متعدّد‌، یک ترکیب صناعی را دست کردیم. یک جامعی را هم پیدا کردیم که بر مجموع این صدق می‌کند.

استاد:‌ می‌گویند محال است. همین را می‌گویند دیگر اینکه شما چند تا مقوله را در کنار هم چیدید،‌ یعنی چند تا وجودی که مصداق کلی طبیعی هستند را در کنار هم گذاشتید. می‌گویند این در کنار هم گذاشتنِ شما،‌ محال است که دوباره یک جامع مقولی پیدا بکند.

شاگرد:‌ مقولی بودن آن محال است؟

استاد: بله. صحبت بر سر همین است.

شاگرد:‌ و اگر مقولی هم شد، باید حتماً بر‌ آن جزء هم انطباق پیدا بکند؟ و إلاّ‌ مقولی نیست.

استاد: بله. مقوله این است که مجموع را که در کنار هم چسباندید،‌ یک وجود باشد. یک فرد باشد. چرا؟ چون مقوله یعنی کلی و فرد. شما که انسان می‌گویید،‌ تحت انسان یک وجود قرار می‌گیرد به عنوان فردی از او. ولذا اگر مجموع مرکب صناعی هم یک مقوله بود،‌ باید این مرکب صناعی یک مقوله باشد.

شاگرد:‌ مشکل بر سر این است که کل این مرکب در واقع یک وجود حقیقی نیست. بلکه وجودات است و هر کدام از این وجودات باید مصداقی برای آن جامع مقولی باشد.

استاد:‌ بله. ایشان همین جا هم اشکال می‌کنند. ولذا نمی‌خواهند ابعاض را از تحت مقوله خارج بکنند. بلکه می‌خواهند از اینکه ابعاض،‌ تحت مقوله داخل هستند، بگویند پس کلّ‌ مقوله نیست. نفی مقوله بودن کل را بکنند. می‌خواهند بگویند که جامع حقیقی نمی‌تواند باشد.

«و الجامع‏ الحقيقي‏ إن‏ كان‏ مقوليّا»‌ که ممکن نیست مقولی باشد،‌ اگر مقولی باشد این لازمه فاسد را دارد. «فلا بدّ من انطباقه على جزء من مقولة و على مجموع المقولات». مجموع مقولات یعنی مرکب صناعی، «التي هي أجزاء المركّب».

و لذا به این جهت بود که عرض کردم از این جا در اجزای یک مرتبه واحده وارد شدند. کَانَّهُ از آن مشکل اساسی ای که در مراتب صلات صحیحه داشتیم،‌ این مطلب اینجا مربوط به آن نمی‌شود. لذا به این خاطر است که در ابتدا عرض کردم که چه بسا مطلب جدا می‌شود،‌ یعنی ربطی به قبل ندارد.

حالا وقت نشد خط ایشان را نگاه بکنم. ان شاء الله می‌بینم، فردا عرض می‌کنم که این «و الجامع»‌ دنباله همان مطالب آمده است یا اینکه دومرتبه نوشته شده و بحث آن می‌تواند مربوط به دو قسمت باشد.

حالا این نکته را توجه داشته باشید که مشکل در مراتب صلات با مشکل در جمع ابعاض صلات، با هم تفاوت دارد. اگر فرض بگیریم آن جامع حقیقی بر کل منطبق بشود، برای جزء هم که مقوله بودنِ آن مشکلی نداشت. چون ترکیب‌ صناعی بود و از چند تا افراد مقوله برداشتیم و کنار هم چسباندیم.

«فیلزم اتّحاد الجزء و الكلّ». یعنی آن کلّ مقولی که ما آن را فرض گرفتیم، «و قول الطبيعي»‌ یعنی «یلزم». «و یلزم قول الطبیعی». «قول» در اینجا به معنای حمل است. در باب مقولات می‌گفتند که «المقول أی المحمول». در اینجا این کلمه «قول» یعنی «حمل». این اصطلاح منطقی است و زیاد هم به کار می‌رود؛ یعنی «یلزم قول الطبیعی» ،‌ یعنی «حمل الطبیعی». «النوع هو المقول علی الأفراد المختلفة» . در المنطق هم بود . مقول یعنی چه؟ یعنی محمول . در اینجا هم «قول»‌ یعنی «حمل».

«و حمل الطبیعی علی کلٍّ  منهما بحیاله»،‌ یعنی «بحال کلّ منهما»‌، جداگانه. این است که محال است. «و أن یکون کلّ من الکلّ و الجزء،‌ موجوداً بوجود واحد حقیقی مقولی». چون می‌خواهد که فرد باشد. هر حملی، وجود جدایی را می‌طلبد. حمل بر کل،‌ وجود واحدی برای کل می‌طلبد. حمل بر جزء،‌ وجود واحدی برای جزء می‌طلبد. پس باید جزء و کل یک وجود واحد باشند و این محال است. «و سیاتی إن شاءالله تعالی».

کلید واژگان:‌ وجود واحد حقیقی مقولی.حمل طبیعی. جامع حقیقی.مقوله. مرکب صناعی.

 


 

[1] . مباحث الاصول،  ج ١، ص١٠٩.

[2] . يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. سوره مائده،‌ آیه ٨.

[3] . إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ ۚ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ. سوره نحل،‌ آیه ٩٠.