مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 82
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم.
«و أمّا العنوان الحافظ للوحدة، فغير معلوم الحدّ؛ حتّى أنّ الناهي يحتمل كونه عبارة عن مجموع الانتهاءات التي يترشّح كلّ من كلّ جزء من الصلاة، فيحتمل فيه و في ملزومه التقوّم بتسعة أو بالعشرة؛ فهو عنوان مجموع التسعة أو العشرة، لا المتحصّل منهما أو من إحداهما؛ فهو عبارة أخرى عن إحداهما؛ و الافتراق، بمجرّد الوحدة العنوانيّة، و الكثرة الحقيقيّة مع الوحدة الاعتباريّة، و لذا سومح في الإطلاقات، و لا تعرف من الصلاة غير نفس هذه الأفعال»[1].
استاد: از این مطالبی که داریم میخوانیم تا حدود صفحه ١١۴ که خیلی واضح است. تا حدود صفحات ١٢٢ و ١٢٣ هم تقریباً جمعبندی همین مسائل است و مکرّر از اینها صحبت شده است. لذا اگر بیشتر عبارت را بخوانیم که عبارت صاف بشود و بعد از آن هم جمعبندی بکنیم، چه بسا خیلی بهتر باشد.
شاگرد: در آنْ متنْ تفاوتی نبود؟ قرار بود دستخط ایشان را بررسی بفرمایید.
استاد: در کدام عبارت بود؟ من دیدم. فقط اینکه کدام عبارت را گفتم که نگاه میکنم…
شاگرد: بحث این بود که در آنجا به «ها» زده بودند.
استاد: «أو العلّة فیها المتحصّلة»، همین است. «و الجهة الموحدة إما نفس عنوان النهی عن الفحشاء أو العلة فیها المتحصّلة من أفعال الصلاة». اگر هم میخواهید یادداشت بکنید، صحفه ٣ میشود براساس آن شمارههایی که گذاشته بودیم. ١ و ٢ و ٣ بود دیگر. شماره ٣ میشود، صفحه «ث». «ثخّز». اگر یادتان باشد، قاف و برخی دیگر از حروف را عرض کردم. بعد صفحاتی بود که آدرس دادیم، از شماره ٣، صفحه قاف بود، ت دو نقطه هم بود، «قَرِشَت». حالا رفت به «ثخّز» که «ث» آن، همین بحث است. «و الجهة الموحّدة» در شماره ٣ است از صفحات ملحقات. صفحه ث.
شاگرد: معلوم نشد که قبل و بعد از «ها»، به چه چیزی بازمی گردد؟
استاد: «و الجهة الموحدة إما نفس عنوان النهی عن الفحشاء أو العلة فیها».
شاگرد: چون الآن کلّی اضافات در این وسط آمد. عبارات قبلی آن معلوم نبوده است که در اصل چه بوده است.
استاد: عبارت قبلی آن در اینجا همین است. یعنی از اینجا شروع میشود. شما آن «یمکن أن یکون» را میفرمایید؟
شاگرد: الآن در دستخط ایشان، در نسخه اصلی اولیّه که بوده است…
استاد: «و دعوی الوضع»، در همین صحفه است که بالای همینجا است. این «دعوی الوضع» با «الجهة الموحّدة» در صفحه «ث» پشت سر هم هستند. اما قبل از «دعوی الوضع» تا آنجا بروید که «لا معان عدیدة» در صفحه ١٠۵. این بین آن در شماره ۴ آمده است. «لا معنان عدیدة» در همین صفحه «ث» است.
شاگرد: پس معلوم نشد که به چه چیزی میخورد؟
استاد: به همان ترتیبی که دیروز صحبت شد. چون نسخه هم همینگونه بود، مطلب اضافه تر از محتملاتی که دیروز صحبت شد، نبود. این را هم که گفتم شاید اگر به خط حاج آقا نگاه بکنیم، یک تغییری باشد که احتمال دیگری بیاید. چون خط، همینگونه بود، لذا احتمال جدیدی هم مطرح نشد. حالا باز اگر شما بر روی آن فکر بکنید و احتمال دیگری به ذهنتان برسد برای ما هم بگویید. در نسخه هم همین «فیها»، به همین ترتیب است که دیروز صحبت شد.
شاگرد: اول صفحه ١٠۶ یک تفاوتی را در مصطلح اصولی در رابطه با طبیعت و ماهیّت و مفهوم فرمودید. میشود یک بار دیگر آن را توضیح بدهید؟ حالا مطلب فلاسفه و مناطقه را منظورم نیست. مصطلح اصولییون در رابطه با طبیعت و ماهیّـت را میشود بفرمایید؟
استاد: عرض من این شد که چه بسا طبایع در اصطلاح آنها با ماهیّت یکی باشد. یک احتمالی داده شد که چه باشد؟ طبیعت برای نوع اخیر باشد. ماهیّت هم اعمّ از نوع اخیر و ماهیّت جنسی باشد. عرض من این بود که بعداً در کلمات اصولیین، طبیعت به مفاهیم و ماهیّات مخترعه هم سرایت داده شده است و ماهیّات در کلمات، بیشتر برای همان ماهیّات اصیله خارجیه است. مثلاً زیاد از کلمه «ماهیّة الصلاة» استفاده نمیکنند. ممکن است در بعضی از تعبیرات بگویند. «ماهیّة الصلاة» نمیگویند، اما «طبیعیّ الصلاة» زیاد به کار برده میشود. عرض من این بود.
قبل از اینکه تشریف بیاورید عرض کردم که تا صفحه ١١۴، تقریباً جمعبندی همین مباحثی هست که تا به حال صحبت شده است و تا صفحه ١٢٢ بروید. تقریباً همین مطالب است، با اضافه شدن نکاتی در بین بحث، که تتمیم بحث است و زوایای بحث را تذکّر دادن است، که حالا اگر بتوانیم عبارت را سریع تا صفحه ١٢٠ بخوانیم، میبینید همین بحثهاست و لکن مدام نکات دقیقهای را به آن اضافه میکنند. اگر اول بتوانیم عبارت را سریع بخوانیم، بعداً برگردیم و این چند صفحه را هم با مجموع بحثهایی که شده است، جمعبندی بکنیم بهتر است و نسبت به آن مقصودی که در وضع للصحیح دارند، وقت کمتری گرفته میشود.
شاگرد: اشکالی ندارد از چند خط قبل بخوانید؟
استاد: بله. «و الجامع الذي يعرّفه النهي عن الفحشاء». «یعرّفه» که میفرمایند، «نهی» عنوان لازم میشود. آن «معرَف» میشود آن جامعی که برای ملزوم است. آن جامعی که اینْ معرّف آن است، نهی از فحشاء به کدام مرتبه از آن؟ «بأيّة مرتبة كانت». به هر مرتبهای از «نهی از فحشاء» که معرّف باشد. ایشان میخواهند معرّف را از حالت بساطت خارج بکنند. تا حالا معرَف و ملزوم، عنوانی بود که مردّد بین تسعه و عشره بود. در اینجا، با بیانات بعدیشان میخواهند بفرمایند که خود معرِّف هم معلوم نیست که کدام مرتبه از آن منظور باشد. معرِّفْ ناهی است. کدام مرتبه از نهی؟ قابل تحلیل و انحلال است و اجرای برائت در او است.
برو به 0:07:33
«بأیّة مرتبة کانت فإنّها» یعنی آن مرتبهای که جامع بین صلات است، «مرتّبة». آن مرتبه خاصه از نهی «مرتّبة علی الافراد الصحیحة» یعنی نهی مراتبی دارد. آن «بأیّة مرتبة کانت»، آن جامعی که معرّف آن یک مرتبه خاصی از نهی است، «فإنّها» یعنی آن مرتبه خاصه از نهی، فقط بر افراد صحیح مرتّب است. یعنی افراد باطل، آن مرتبه از نهی را نمیآورند. «فإنّها مرتّبة علی الافراد الصحیحة لتصحیح الوضع».
من «لتصحیح» را عرض کردم…، این جامعی که معرّف آن، این است که این مرتبه هم مرتّب بر افراد صحیح است، این جامع «لتصحیح الوضع و الاشتراک المعنوی»، این جامع را برای چه چیزی میخواهیم؟ برای اینکه بتوانیم با اشتراک معنوی، لفظ صلات را برای یک معنا وضع بکنیم. «لتصحیح الوضع» و تصحیح اشتراک معنوی.
«و الجامع الذّی یعرّفه النفس بأیّة مرتبة کانت، فإنّها مرتبة علی الافراد الصحیحة لتصحیح الوضع و الاشتراک المعنوی معلوم بنفسه أو بمعرّفه». آن جامع، یا خودش معلوم است یا به معرّف آن، که «نهی عن الفحشاء» است.
شاگرد: این ویرگولی که بعد از وضع گذاشته است،…
استاد: بله دیگر، ویرگول گذاری ها اینگونه میشود دیگر. عبارت عوض میشود و معنا تغییر میکند. اینجا که ویرگول گذاشتهاند، «معلومٌ» خبر «اشتراک» میشود. «و الاشتراک المعنوی معلوم بنفسه». اینگونه نیست.
شاگرد: این لام «لتصحیح»، تعلیل برای چه چیزی است؟
استاد: «الجامع الذی یعرّفه لتصحیح الوضع». یعنی چرا ما برای آن جامع، معرّف میخواهیم؟ برای آن، چه نیازی به معرّف داریم؟ «لتصحیح الوضع». چرا؟ چون خودِ جامع مبهم است، ما نمیدانیم تسعه است یا عشره است یا چه است. میخواهد یک جامعی داشته باشد که معرِّف آن باشد. چون ما نمیتوانیم مستقیماً برای معرَّف، وضع را صورت بدهیم، با معرِفیّت آن ناهی، برایش وضع را صورت میدهیم.
شاگرد: اشتراک معنوی چگونه مصحِّح میشود؟
استاد: یعنی ما میدانستیم مشترک لفظی نمیشود، بیشتر از یک معنا نیست. خب یک معنا که روشن نیست. به معرفیّت آن عنوان، اشتراک معنوی هم درست میشود. یعنی یک معنایی است که این عنوان ناهی، معرّف او است.
شاگرد: یعنی عنوان ناهی دارد اشتراک معنوی را تصحیح میکند؟
استاد: بله. «و الجامع الذی» که اینگونه است، ….
شاگرد: چرا فرمودند «فإنّها مرتّبة علی الأفراد الصحیحة»؟ چون جامعی که نهی از فحشاء دارد، شما قبلاً میفرمودید افراد غیرصحیحه هم یک مرتبهای از نهی را دارند.
استاد: بله. چون کلام ما در اینجا و بحث ما اصلاً درباره جامع گیری در افراد صحیح است. و لذا تأکید میکنند…، لذا در مطلبی که امروز میخوانیم، یک کلمه «بالفعل» میفرمایند، یعنی شأنیّـتِ نهی عن الفحشاء در افراد فاسده هم هست، أمّا بِالفعل نیست. آن چیزی که خود مولی فرموده است، «بالفعل» نهی از فحشاء بر آن مترتّب است، ما آن را میخواهیم.
پس «و الجامع الذّی یعرّفه النهی عن الفحشاء بأیّة مرتبةٍ» که آن نهی باشد، «فإنّها» یعنی آن نهی از فحشاء، «مرتّبة علی الافراد الصحیحة». «و الجامع الذّی یعرّفه لتصحیح الوضع و الاشتراک المعنوی، معلوم بنفسه أو بمعرّفه».
جامع، اینگونه معلوم است. جامع که همان «معرَّف» باشد «معلومٌ بِنفسه أو بمعرّفه» که نهی باشد. «و الأمر بنفس الأفعال»، اما امری که مولی فرموده است به نفس آن کارهای خارجی است، «بلا قیدٍ». یعنی بدون این قید که بگوییم حتماً آن جامع و نهی عن الفحشاء، قید آن باشد، تا شما بگویید که اگر قید به آن عنوان میخورد، پس عنوان هم واحد میشود، پس شک در محصّل میشود. نه اینگونه نیست.
شاگرد: عنوان لازم یا عنوان ملوزم؟
استاد: در اینجا فرقی نمیکند. چون ولو عنوان ملزوم را هم بگیرید، حاج آقا میفرمایند امر واقعاً به آن عنوان ملزوم نمی خورد. چرا؟ چون ما میخواهیم وجود آن را محقق بکنیم. امر به وجود آن عنوان میخورد. پس وجود میخورد به افعال خارجی. یعنی وجود افعال است که مأمورٌ بِه است. «و الأمر بنفس الأفعال».
شاگرد: «لنفس الأفعال منفرداً»؟ یعنی منظور ایشان این است؟
استاد: نه. با قید «منفرداً» که اقل و اکثر ارتباطی را نمیخواهند نفی بکنند. «بِلا قید» یعنی «بِلا» آن قید اشتراک معنوی و وحدتی که در معنون ملحوظ است. «فهی الصلاة»، یعنی نفس افعال. این «هی» به نفس افعال میخورد. «فهی الصلاة، و هی المأمور بها» نفس افعال است که مأمورٌ بِه است.
«بلا قید» چه؟ «بلا قیدی» که آن وحدت ناهویّت و امثال اینها را داشته باشد. چرا؟ چون آن وحدت ناهویّت، یعنی لازم و ملزوم فقط برای تصحیح وضع بود، نه برای امر. ما که مشکلی با امر نداشتیم. آمر میگوید این کار را انجام بده. چه مشکلی دارد که حتماً بگوییم عنوان لازم و ملزوم؟ عنوان لازم و ملزوم برای چه بود؟ «لتصحیح الوضع و الاشتراک المعنوی». برای این بود که بتوانیم وضع را صورت بدهیم، نه برای امر. امر به نفس افعال میخورد، «بلا قید». یعنی حتماً مقیّد نیست به آن عنوان واحد ناهویّت و امثال اینها.
شاگرد: «بلا قید» همان نهی از فحشاء؟ این «بلا قید» همان «بلا قید» بالا است؟
استاد: بله. یعنی «بلا قید» معنونیّت به ناهویّتِ لازم یا خودِ ملزومِ عنوانِ ناهی.
شاگرد: اگر آن قید را برداریم آن وقت امر باید به تکتک افعال خورده باشد. آن قید، وحدت بخش این افعال است در خارج. امر مولی که مثلاً به رکوع و سجده منفرداً که نخورده است. به اینها به شرط وحدتشان خورده است.
استاد: نه. امر به ارتباط اینها هم خورده است؛ اما بهعنوان صلاتی که موضوعٌ لَه است بهعنوان واحد، نخورده است. یعنی به عبارت دیگر «تندفع المحاذیر» چه است؟ یکی از محاذیر این است که اگر امر به صلات خورده است، صلات هم بنابر اشتراک معنوی واحد است. پس خلاصه، امر به صلاتی خورده است که واحد است. پس ما شک در محصّل آن داریم. ایشان هم میخواهند که از این محذور بیرون بیایند. بیرون آمدن از این محذور به چه است؟ میگوییم وحدت صلات و اشتراک معنوی ثابت است، برای اینکه بتوانیم وضع را صورت بدهیم. اما خودِ آن معنونی که این ناهی بودن یا حتی صلات، عنوان برای او است، خودِ او مجهول است که آیا متقوّم به تسع است یا عشره؟ ما در امر کاری به این واحد نداریم. این عنوان واحد، فقط مصحِّح وضع است، برای این است که من برای این را وضع بکنم. پس مصحّح وضع «شیءٌ» و مأمورٌ بِه واقعی «شیءٌ آخر».
شاگرد: این دسته افراد که میگویند امر به آن خورده است، منظور ایشان این است که به این مجموع، بهصورت جداگانه خورده است یا به این مجموع، یکجا خورده است؟
استاد: این یکجا که میگویید، خود مجموع بهصورت یکجا مراد است، نه آن عنوان «الصلاة». خوب به این عبارت دقت کنید. عبارت مهم بود که عرض کردم قشنگ هم هست. در اصل خود مطلب فرمودند: «و التقیّد». صفحه ١٠۶ در وسط صفحه ببینید. «فیقال إنّ علل النهی التسعة واجبة بوجوب النفسی الضمنی منبسط علیها و علی تقیّد بعضها ببعض و بهذا الاخیر امتاز عن المتباین و حصل الارتباط»، در مقام امر است که دارند این مطلب را میگویند. همان امری که در اینجا میگویند که به نفس افعال خورده است، آنجا همین را میگویند، نمیگویند بهعنوان خورده است.
برو به 0:16:41
یک بار دیگر ببینید. «فیقال إنّ علل النهی التسعة واجبة» یعنی خودِ افعال. عللْ، خودِ افعال خارجی هستند. این علل «التسعة واجبة بوجوب النفسی الضمنی» که این وجوب منبسط است بر این تسعه، که خود افعال اند و خود علل هستند، «منبسطٌ علیها و علی تقیّد بعضها ببعض». بدون اینکه کاری به تسمیه و عنوان واحد و صلات و … داشته باشیم. پس در مقام امر، یک امر منبسط داریم بر اجزاء و تقیّد بعضها ببعض، امر همین است. پس صلات چه چیزی است؟ عنوان واحد چه چیزی است؟ ناهی چه چیزی است؟ میگویند برای این است که ما یک اشتراک معنوی و یک وضعی را بتوانیم صورت بدهیم. یک لفظی را برای این مقصودی که داریم وضع بکنیم.
شاگرد: این تقریر «بعضها ببعض»، مگر ناظر به همان وحدت عنوان جامع نیست؟
استاد: نه دیگر. ناظر به ارتباط این اجزاء است.
شاگرد: باز شما در مورد این ارتباط فرمودید که درواقع ناظر به آن غرض است که ما این ارتباطات را تعیین میکنیم.
استاد: بسیار خب.
شاگرد: خب حالا الآن اگر آن وحدت عنوانی را نداشته باشیم، این ارتباطات را هم تشخیص نمیدهیم.
استاد: چرا؟ ببینید، باز در وسط صفحه ١٠٧ فرمودند که «لکنّ الأمر لغرضٍ غیرُ الأمر بالغرض». عمل بهخاطر آن غرضِ نهی باشد، اما امر به نهی نشده است، که بگویید یک چیز است. امر به چه شده است؟ امر به این افعال خارجیه شده و تقیّد بعضها ببعض. باز یک نکته دیگری را شما میفرمایید، که تذکر آن خوب است.
در پایین صفحه ١٠٢ فرمودند که «یمکن أن یقال إنّ البحث هنا متمحّض فیه توسّط عنوان الناهی». و إلاّ اصل بحث اقل و اکثر ارتباطی، با اینجا -ولو در اصل بحث مشترک باشد- اما در اقل و اکثر ارتباطی کاری بهعنوان نداریم. چرا بعد فرمودند؟ فرمودند چون در بحث صحیح و اعم، ما با تسمیه کار داریم. میخواهیم ببینیم الفاظ عبادات برای چه چیزی وضع شده است. پس ما در اینجا با وضع و تسمیه کار داریم. اما در بحث اقل و اکثر ارتباطی، ما با این اجزاء کار داریم و ارتباط بعضها ببعض. اقلّ و اکثر هستند، چند جزء هستند و با یکدیگر مرتبط هستند، حالا میخواهد اسم آن باشد یا نباشد. آنجا فرمودند «متمحّض»، یعنی الآن بهخاطر تسمیه است که سروکار ما با مسئلهیِ آن عنوان واحد شده است. و إلاّ اصل خود برائت و امر، بدون این عنوان، سروسامان پیدا میکند.
اینجا هم الآن دوباره همین را میفرمایند. چه فرمودند؟ «بل الاشتراک المعنوی» آن جامع «معلومٌ بنفسه أو بمعرّفه، و الأمر، بنفس الأفعال بلا قید». آن جامع برای تصحیح وضع و اشتراک معنوی بود. صریحاً اینگونه فرمودند «لتصحیح الوضع و الاشتراک المعنوی». اما «و الأمر»، وقتی که در فضای اقلّ و اکثر ارتباطی و اجزاء و ارتباط اینها با یکدیگر برویم، اینها ربطی بهعنوان ندارند. کاری به آن نداریم، ملزم نیستیم که عنوان را دخالت بدهیم. مقام امر، «بنفس الأفعال بلا قید» چه؟ تعنون اینها به آن جامع واحد یا مسمّی بودن اینها به آن تسمیه صلات.
شاگرد: «بلا قید» که ایشان فرمودند، بهصورت مطلق نیست؟ یعنی این قیدی که قبلاً فرمودند امر نفسانی…
استاد: اگر آن مطلب باشد که تناقض میشود؛ نه، این سه چهار تا شواهدی را که آوردم منظورم این بود، که «بلا قید» یعنی «بلا تعنون» به آن جامع واحد؛ نه اینکه معنای «بلا قید» این باشد که از اقلّ و اکثر ارتباطی بیرون بیاید. «بنفس الأفعال بلا تقیّد بعضها ببعض»، اینکه خروج از بحث است و تناقض میشود.
و لذا میفرمایند «فهی» یعنی نفس افعال با تقیّد بعضها ببعض، اما «بلا تقیّد» به معنون بودن بهعنوان واحدِ صلات، «و هی الصلاة، و هی المأمور بها» بِلا قیدِ تعنون بهعنوان واحدی به نام صلات. چرا این را میفرمایند؟ چون میخواهند بگویند اگر مقیّد بهعنوان واحد صلات باشد، شک در محصّل میشود. یعنی خلاصه، امر به یک عنوان واحد صلات خورده است و این افعال خارجی هم محصّل آن میشود. میفرمایند نه، امر به خود افعال خورده است و عنوان صلات، فقط مصحّح وضع و تسمیه و امثال اینها است، نه مصحّح امر؛ که اگر مصحّح امر بود، اینگونه میشد که امر به واحد خورده بود و این افعال خارجی، محصّل میشدند و «تندفع المحاذیر» هم یعنی همین.
شاگرد: این افعال، وقتی قید ارتباط بین آنها باشد، آن واحد را شکل می دهند.
استاد: نه. نکته همین است که مولی می تواند به پنج چیز مرتبط امر بکند و هیچ ملزمی ندارد که امر او به یک تسمیهای هم بخورد. توضیح بدهم روشن می شود. آمِر می فرماید کار «الف» بهعلاوه کار «ب»، بهعلاوه کار «ج» با همدیگر، به نحوی که اگر یکی را ترک بکنید، کل رفته است، آن را به جا بیاور. اسمی هم برای آن نگذاشته اید.
شاگرد: اینکه می گوید اگر یکی از اجزاء را انجام ندهد، هیچ کاری انجام نداده است، این اعتبار نیست. یعنی در واقع اگر شما جزء سوم را انجام ندهید نمی توانید به مرحله چهارم برسید و آن را درست انجام بدهید.
استاد: بله، همین طور است. یعنی ما اقلّ و اکثر ارتباطی داریم و آمِر هم دارد یک مامورٌ بِهی به عنوان اقلّ و اکثر ارتباطی میفرماید. اما هیچ ملزمی ندارد که حتماً یک اسمی را روی این اقل و اکثر ارتباطی بگذارد.
شاگرد: حالا فعلاً به اسم آن کاری نداشته باشیم. الان اگر ارتباط داشتن اینها با هم، یک ملاک واحدی داشته باشد، عنوان جامع هم حاصل است، ولو اینکه ما اسم آن را نبریم.
استاد: نه. جواب همین مطلبی بود که من گفتم. «إنّ الأمر لغرض غیر الامر بالغرض». شما می گویید وقتی به این مرتبطات امر میکنید، یک غرضی دارید که امر به این مرتبط می کنید. می فرمایند: درست است، اما امر که به آن غرض نیست تا بگویید یک چیز است و شک در محصّل آن است. امر به این ذوالغرض است.
شاگرد: آن چیزی که غرض را حاصل می کند یک چیز است.
استاد: نه. افعال هستند.
شاگرد: بله. قبول داریم که این مجموعه مرکب است. ولی یک وجه وحدتی بین آنها هست. چون ما این قید ارتباط را در اینها لحاظ کردیم، وجه وحدتی دارند که می توانند آن غرض را تامین بکنند.
استاد: این وحدت، بالاعتبار است. این مطلب، نکته ظریفی هست که الان مرحوم اصفهانی هم آن را می فرمایند. وقتی شما می گویید پنج چیز مرتبطاً یک غرض را می آورند، آیا این پنج چیز واقعاً واحد میشوند، یا به اعتبار محصِّل بودن برای غرض واحد است که واحد می شوند؟ به این میگوییم واحد بالاعتبار. می گوییم پنج نفر با هم زور می زنند و این سنگ را جابجا می کنند. پس این پنج نفر، یک نیروی واحدی را تولید می کنند که سنگ را تکان می دهد. پنج نفر، یک نفر که نیستند. به اعتبار اینکه یک کاری را با همدیگر انجام می دهند، می گوییم اعتباری واحد است. و لذا این وحدت، ملازمه ای ندارد با اینکه بگوییم یک مسمّی هم دارد. امر آن منبسط است. همه تاکید حاج آقا هم بر روی همین است که به نفس امر، حالت انبساط و تحلیل به آن بدهند؛ قابل باشد برای انحلال به معلوم و مشکوک، اما آن چیزی که مسمّی است، تسمیه است، موضوعٌ لَه است، مشترک معنوی است، همه این ها، آن فقط مصحّح چه چیزی بوده است؟ مبادله حرف زدن است، نه مصحّح حمل. واقعیّت امر به اینها خورده است. اگر هم غرض را در نظر بیاورید، باز غرض، امر نیست. آن چیزی که امر مولی است، این کارها است؛ که غرض موحِّد آن باشد، منافاتی ندارد.
شاگرد: به عنوان تایید می شود گفت که مصلحت، در عنوان نیست که مولی نیاز به عنوان داشته باشد.
استاد: بله، حرف خوبی است. یعنی در این عنوان و مسمّی که مصلحت نیست. مصلحت، مترتّب است بر این افعال و ارتباط آن ها در خارج با یکدیگر و امر هم به اینها صورت می گیرد.
شاگرد: ملاک فرق کجا است. هر جایی که اقل و اکثر ارتباطی داشته باشیم و بخواهیم تحلیل بکنیم و نسبت به اکثر هم به برائت برسیم، هیچ جایی نداریم که امر، به خودِ عنوان بخورد؟ یعنی فرق جایی که امر به عنوان می خورد و شک در محصّل می شود و مجرایِ برائت نیست با جایی که امر، به عنوان بخورد و مجرای برائت هم باشد؟
برو به 0:25:28
استاد: بله ممکن است. اگر در جایی، امر به صورت مستقیم به مسبّب بخورد، مثلا بگوید «إذا قمتم إلی الصلاة فتطهّر»، یا بگوید «حصّل الطهارة»، و مراد از طهارت هم، آن اصطلاح فقهیِ آن باشد، ممکن است. ایشان منکر نیستند. آنجا دیگر، اقلّ و اکثر ارتباطی در محصّل آن است، نه در خود مامورٌ بِه. مامورٌ بِه یک واحد است که محصّل این مامورٌ بِه اقلّ و اکثر ارتباطی است. و لذا در جایی هم که شک کردیم باید احتیاط کنیم.
شاگرد: میشود امر به صلاه بخورد و یک عنوان واحدی هم باشد، اقل و اکثر ارتباطی هم باشد و برائت هم جاری کرد.
استاد: بله، همه حرفهای حاج آقا همین است که می شود امر به سبب بخورد، غرض بعداً می آید، امر به غرض نخورده است. امر به ذوالغرض خورده است و در عین حال یک عنوان واحد هم دارد برای تسمیه و اشتراکِ معنوی و سهولت محاوره، امّا امر به آن عنوان واحد نخورده است. امر به این سببِ مرتبط و اجزایِ مرتبطِ سبب خورده است، که قابل اجرای برائت در آن است.
شاگرد: یعنی حقیقتاً واحد نیستند؟
استاد: نه دیگر، بالاعتبار واحد هستند. به اعتبار اینکه یک غرض برای آن می آید، واحد هستند؛ وإلاّ واحد نیستند. این را میگوییم واحد اعتباری. از مرحوم اصفهانی نقل کردند در نهایة الدرایة، ابتدا جامع مقولی و جامع عنوانی را می گویند. بعد در بین بحث، جامع اعتباری را هم مطرح می کنند. در آخر کار به جامع ترکیبی ختم می کنند و خودشان آن را تقویت می کنند.
در بحوث شان که بعد از نهایه نوشتند و البته به عنوان «بحوث» هم نبوده است، یک روزی این مطلب را عرض کردم؛ ناشر، عنوان «بحوث» را برای این مطالبِ ایشان قرار داد. خودِ ایشان فرموده بودند که «النهج الحدیث فی اصول الفقه»، یک چنین تعبیری دارد. در آن که، معلوم هم هست که خودشان دسته بندی خیلی زیبا و جامع گیری مطالب و خلاصه حرف های قبلی شان است. خیلی قشنگ درآمده است. متأسفانه، ایشان سن شان کم بوده، در سنّ حدود شصت و خوردهای از دنیا رفتهاند و نتوانستهاند که این را تمام بکنند. معلوم است که این اواخر، مشغول شده بودند کَانَّه یک خلاصه ای از اصول بنویسند، به عنوان خلاصه حاشیه شان بر کفایه.
در آنجا وقتی وارد می شوند می فرمایند چهار گونه جامع داریم، نمی گویند دو گونه جامع داریم. همان ابتدا می فرمایند چهار گونه جامع داریم. بحوث علامه اصفهانی، جلد ١، صفحه ٣٣. فرمودند جامع صحیح، چهار تا می تواند باشد. جامع ذاتی، جامع عنوانی، جامع اعتباری و جامع ترکیبی. یعنی جامع بالاعتبار را هم در آنجا اضافه کرده اند به همین بیانی که … . یعنی پنج تا کار به اعتبار اینکه یک غرض واحدی دارند و به خاطر آن غرض، این چهار تا را باهم انجام می دهیم، می گوییم واحد هستند. مثلاً شما می فرمایید مسائل علم اصول واحد است، یک وحدتی دارد، این را میگوییم واحد بالاعتبار. یعنی این مسائل، واقعا یک واحد نیستند، اما چون یک غرضی دارید که موحدیّت استنباط است، پس می گوییم آن غرض بالذات واحد است، اما این ممهّدات آن و آن چیزی که ذوالغرض است، واحد است بالاعتبار.
شاگرد: حاج آقا کدام مبنا را اتّخاذ کردند؟ جامع اعتباری را پذیرفتند؟
استاد: جمع بندی کلماتشان، برای هر کدام تقریراتی دارند. آن چیزی که مسلّماً نپذیرفته اند جامع ذاتی بود و این را رد کردند. جامع ترکیبی را هم بعداً رد می کنند. اما جامع عنوانی و جامع اعتباری را، برای هر کدام تقریری دارند که ردّ صحیح برای هیچ کدام ندارند، بلکه در بیاناتشان الان میبینید که به صورت لغزنده دارند از جامع عنوانی به این سمت می روند که جامع را اعتباری بکنند.
شاگرد: اسم اصلی کتاب محقق اصفهانی «الاصول علی النهج الحدیث» است.
استاد: بله که به همراه دو تا مقاله، با هم چاپ شده است، به نام «بحوث فی علم الاصول».
شاگرد: نه، «بحوث فی الاصول».
استاد: بله. بحوث فی علم الاصول برای آقای صدر است؛ خلاصه بعد از اینکه من این کتاب را دیدم، بعد از اینکه متوجه شدم که این کتاب را بعداً نوشته اند، دیدم که حیف شده است. این کتاب به این خوبی، مثل مرحوم اصفهانی می خواسته اند یک خلاصهای از اصول را بنویسند، حیف شده است که تمام نشده است. حالا اینکه کسی از شاگردان ایشان، این مطلب را ادامه داده است یا نه، نمی دانم. نشد که از حاج آقا بپرسیم. حاج آقا معلوم است که در اینجا به این بحوث، عنایت داشتهاند. بعضی از جاها یک چیزهایی نقل میکردند، اگر یادتان باشد که عین آن در نهایه نبود، اما عین همان در بحوث بود. یادتان هست، چند مورد داشتیم. معلوم می شود که این کتاب «الاصول علی النهج الحدیث» پیش ایشان بوده است و ایشان به آن عنایت داشته اند.
تا اینجا «تندفع المحاذیر». حالا محاذیر یعنی چه؟ یعنی چند تا محذور داشتیم. دو تا محذور که از همه بزرگتر بود، یکی این بود که اشتراک لفظی «لا یمکن الالتزام به»؛ اینکه بگوییم نماز مشترک لفظی است، یک محذور بزرگی بود.
یک محذور دیگر این بود که مشهور صحیحی هستند. صحیحیها نمی توانند تمسّک به اطلاق بکنند. بر اساس مبنای صحیحی، تمسّک به برائت هم نمی توانند بکنند. چون شک در محصّل است. اما علمایی که مشهور هستند و صحیحی هم هستند، همهشان تمسّک به برائت می کنند. این هم یک محذور دیگری بود، که یعنی سبک فقهاء در این موارد تمسّک به برائت است. اگر قرار باشد هر کجا شبهه وجوب بیاید، مدام احتیاط بشود، که سامان فقه به هم می خورد به این شکلی که الان هست. این هم یک محذور بود. مشکل داشتید که این مطالب را چگونه جمع بندی بکنید. الان با این بیان تندفع المحاذیر، یعنی اشتراک لفظی به کنار رفت، اشتراک معنوی درست شد. از طرف دیگر هم اجرای برائت درست شد. «و بذلک تندفع المحاذیر».
ایشان در چندین صفحه، زوایای بحث را توضیح می دهند. تا صفحه ١١۴ را اگر سریع بخوانیم، می بینید که همین مباحث است با طرف آن که بعداً وارد می شوند، چند گونه وضع تصوّر می کنند و همه اینها توضیحاتِ در ذیل همین بحث است.
«و أمّا العنوان الحافظ للوحدة، فغير معلوم الحدّ». باز این عبارت «و أمّا العنوان» دفع دخل است که آن عنوانی که حافظ وحدت است، اگر علی ایّ حال به خودش امر بخورد که دوباره مامورٌ بِه واحد می شود و شک به محصّل برمیگردد. ایشان میفرمایند در خودِ همین عنوان هم انحلال میآید، از کجا می گویید که یک واحد بسیط است.
برو به 0:32:45
«أمّا العنوان الحافظ للوحدة، فغیر معلوم الحدّ». خودش باز ذو مراتب است. واحد به عنوان بین الحدّین است. اما به عنوان ما بین الحدیّن واحد نیست. مراتبی که مابین الحدّین دارد غیر از اصل بین الحدّین است. به عنوان بین الحدّین، حافظ للوحدة است، اما اگر به خود همین بین الحدّین نگاه بکنید، مراتب دارد. «فغیر معلوم الحدّ». توضیح آن را هم می فرماید که توضیحات قشنگی است. «حتّی أنّ الناهی» که همان عنوان حافظ وحدت بود، «یحتمل کونه عبارة عن مجموع الانتهائات التی یترشّح کلّ من کلّ جزء من الصلاة». حد آن معلوم نیست. چه مرتبه ای ناهی، چند درجه ناهی؟ می فرمایند مجموع انتهائات است. مجموع چند تا ناهی، مجموع چند تا انتهاء. مجموع انتهائاتی که ترشّح پیدا می کند هر درجه از آن انتهاء از هر جزئی از صلات. نُه تا جزء صلات، نُه درجه نهی هم می آورد.
این عبارت «کلّ من کلّ» را دو گونه می شود معنا بکنند. ولی تقریباً در ذهن من اینگونه واضح است که یکی از اینها منظور حاج آقا است و نه هر دوتای آنها. «کلّ من کلّ» یعنی «کل واحد من کلِّ واحد» منظور حاج آقا این نیست. بلکه «کلّ» یعنی «کلّ واحد من مجموع کل علی التبعیض». یک وقتی هست می گوییم مثلاً نهی «الف» یا انتهاء «الف»، مترتّب است بر کلّ واحد از افعال؛ یعنی نهی «الف» هم نتیجه تکبیر است، هم نتیجه رکوع است، هم نتیجه سجود است. «کلّ من کلّ» منظورشان نیست؛ بلکه یعنی «کلّ من کلّ علی التبعیض». یعنی نهی شیء «الف» از تکبیر و نهی شیء «باء» از قرائت.
شاگرد: تناظر یک به یک.
استاد: بله احسنت. تناظر یک به یک. منظور ایشان از «کلّ من کلّ» تناظر یک به یک است؛ نه اینکه «کل واحد» از «کل واحد» ناشی بشود، که توزیع انتشاری باشد بر کل. حالا دیگر منظور ایشان معلوم است. «کلّ من کلّ» دو عبارتی است که در دو مورد به کار می رود. اما منظور ایشان فقط یکی از اینها است.
شاگرد: «کل واحد من بعضه».
استاد: بله. «کل واحد» از یک واحدی در مقابل خودش.
شاگرد: واحدی یا بعض واحد؟
استاد: که آن واحد، بعضِ آن مجموعه است. منظور شما که می فرمایید «بعض»، یعنی بعض آن کل مجموع صلات.
شاگرد: اعم از واحد واحد گرفتن.
استاد: بله.
شاگرد: مثلا ممکن است چند تای آن ها با هم یکی از درجات انتهاء را بیاورد. چند تا جزء دیگر از نماز درجه دیگری از انتهاء را بیاورد.
شاگرد٢: می گوییم «لکلّ واحد، درجة من الانتهاء».
استاد: بله. اینگونه. نه اینکه بخواهیم بگوییم مثلا رکوع و سجده با هم یک نهی را بیاورد. انسان خیال می کند الان منظور ایشان این نیست. می خواهند بگویند سجده یک نهی، رکوع یک نهی، هر کدام در مقابل خودش، یک نهیای برای خودش دارد.
شاگرد: حالا آیا واقعاً اینگونه است یا صلات به گونه ای است که وقتی مجموع آن محقّق شد، اگر این با شرایطش باشد، در واقع ناهی هست؛ نه اینکه این تکه از آن یک نهی بیاورد و این تکه اش هم یک نهی دیگر را بیاورد.
استاد: دو مرحله است. حاج آقا هم تذکر می دهند. یکی این است که ما نهی را یک امر بسیط می گیریم. این مرحله را میخواهند بشکنند. می گویند نهی را یک چیزی بسیط نگیرید و آن را یک نهی نقطه ای نگیرید. نهی خودش ذومراتب است. این را که فهمیدیم ذومراتب است، مرحله دوم ارتباط این مراتب با افعال صلات است. این ارتباط خیلی واضح نیست. می گویند یکیاش این است که «کلّ واحد، کلّ واحد». بعداً میفرمایند، شاید هم قبل فرمودند. «غیر معلوم الکیفیة» کجا بود که فرمودند؟ بله، وسط صفحه ١٠۶، همین را می خواستند بگویند.
«و حاصل تقریر البرائة أنّ النهی عن الفحشاء مثلا الملازم لمصلحة لزومیّة لا یعلم حقیقة تعنون الافعال الخاصة به و حدّه الذی لا یجوز». می فرمودند «نهی عن الفحشاء» که ملازم هست، حقیقت تعنون افعال تکبیر و … به آن ناهی؛ اینکه چگونه معنون به آن ناهی است و حدّ آن نهیای که «لا یجوز فیه الزیادة و النقصان، لا یعلم». «فیقال: إنّ علل النهی …». ما می دانیم این نه تا، علل مراتب نهی هستند. اما اینکه واقعاً مرتبه چگونه است، «لا یعلم» حقیقتِ آن. این را فرموده بودند. اما اینجا که تحلیل میفرمایند میگویند «حتّى أنّ الناهي يحتمل كونه». یعنی یکی از آن چیزهایی که «لا نعلم حقیقتها» یکی از محتملاتش این است که چگونه باشد؟ که دانه، دانه افعال، کل واحد، به ازای هرکدام. تکبیر برای خودش مرتبهای و نهی خاصی. سجود هم برای خودش یک مرتبهای. پس این «یحتمل» را اگر با آن «لا یعلم» در کنار هم بگذارید، اینگونه می شود که یکی از محتملات «لا یعلم» این است.
شاگرد: البته در اینجا شاید منظور ایشان مرتبه مرتبه نباشد. یعنی مجموعه انتهائات. هر کدام از اینها یک انتهاء جداگانه دارد.
استاد: این هم نکته خوبی است. منظور ایشان از مرتبه در اینجا، یعنی یک نهیای را بر روی یک نهی دیگر بگذاریم.
شاگرد: که در واقع از مجموع اینها یک مرتبه ای از نهی حاصل می شود.
استاد: نه. انسان خیال می کند ایشان الان اینگونه نمی خواهند بگویند. چرا؟ چون این مرتبه ای را که شما الان می گویید، یک مرتبه از شدت و ضعف می گیرید. مرتبه شدیده ای از نهی، مرتبه ضعیفه ای از نهی. یعنی باز نهی را بسیط می گیرید، به کیفیت آن برمیگردد.
شاگرد: مثل اینکه مثلاً یک شخص ناهی بیاید، یک بار کسی را نهی بکند. دوباره یک بار دیگر ایشان را نهی بکند. باز دوباره او را یک بار دیگر نهی بکند. هر چقدر که تعداد اینها بالاتر می رود، کانّ شدت هم بالاتر می رود.
استاد: امّا شدتی که مراتب آن حاصل شده است، کمّ منفصل است.
شاگرد: بله، دیگر.
استاد: حاج آقا هم الان می خواهند همین را بگویند. به خلاف اینکه شما کمّ منفصل را معدّ بگیرید برای شدّتی که آن شدت دیگر حاصل شد و دیگر ربطی به کمّ منفصل نداشته باشد. الان منظور ایشان این نیست. چون اگر منظور ایشان اینگونه باشد، نقض هدف ایشان می شود.
شاگرد: در اینجا می خواهند ارتباطی نباشد.
استاد: بله. در اینجا می خواهند کاری بکنند که انحلال صورت بگیرد و راه برای برائت باز بشود.
شاگرد: در واقع تصویر استقلالی از انتهائات است.
استاد: اما نه استقلالی ای که در مرحله ای صدمه بزند به…
شاگرد: نه. در تاثیرشان با هم که معاضدت می کنند. اما خودشان مستقل از هم هستند.
استاد: بله. ولذا می گویند «غیر معلوم بحده». یعنی مراتب به گونه ای است که خود آن غرضی که مراتب نهی است، قابل انحلال است. همان چیزی که اگر در ذهنتان باشد، دو سه روز پیش از آن صحبت کردیم. گفتیم که ما برائت را می توانیم در حکم وضعی ببریم، بلکه بالاتر از آن، می توانیم در مبادی آن ببریم. یعنی این را در خود اصل ملاک جاری بکنیم.
شاگرد: بحث ملاک را می خواهید بفرمایید؟
استاد: نه. فعلا می گویند «غرض غیر معلوم الحق». صریحاً نمیخواهند از آن نحو بروند، ولی با غرض کار دارند. ببینید در مورد نهی به عنوان غرض، میفرمایند «حتی أنّ الناهی» که غرض افعال صلات است، که اینها ناهی هستند برای اینکه نهی صورت بگیرد. «یحتمل کونه عبارتاً عن مجموع الانتهائات التی یترشّح کلّ من کلّ جزء من الصلاة» که فرمودند «یحتمل»، یعنی یکی از موارد این است. وقتی ما نمیدانیم، علی أیّ حال آن مرتبه از نهی مراتب دارد، «غیر معلوم الحدّ» است. آن مرتبهای از آن که معلوم است، معلوم. آن مرتبه ای از آن هم که معلوم نیست، برائت جاری می شود.
شاگرد: این ارتباط در اینجا چه کاری انجام می دهد؟
استاد: ارتباط این است که این نُه تایی که معلوم است، این نُه مرتبه ای که معلوم است، این نُه تا به گونه ای است که اگر یکی از آنها را نیاورید، کَانَّهُ انگار آن هشت تا را هم نیاورده اید و انتهاء از هر کدام هم به یکدیگر مربوط است. پس این ارتباط هست. اما منافاتی ندارد که خود این نهی، نُه تائیِ آن یک مرتبه و ده تائیِ آن هم یک مرتبه دیگر از نهی را بیاورد. نسبت به آن مرتبه مجهول برائت جاری میکنیم، اما این نُه تائی که معلوم است، خود اینها با هم مرتبط هستند که دهمی هم که بیاید، مرتبط است، ولی نمی دانیم.
شاگرد: آن چیزی که قبلاً فرمودید که ما در ملاک برائت جاری می کنیم، این همان است؟
استاد: فعلاً نه. اگر صبر کنید…، غرض را کجا می آورند؟
شاگرد: خب این «الناهی» خودش غرض است دیگر.
استاد: می دانم. یک جایی صریحاً وارد بحث غرض می شدند. اجازه بدهید که من عبارات ایشان را ببینم. کجا بود؟ شاید همین عبارت «فتحصّل ممّا قدّمناه» باشد. شاید یک جای دیگر هم بود. شاید همین «فتحصّل ممّا قدّمناه» ذیل همین صفحه باشد. بله، در صحفه ١٠٧ هم غرض را مطرح کرده اند. «إن کان لغرض الانتهاء». اما این نهی و انتهاء و غرض نفس الامری، چند چیزی است که حالا بعدا عرض می کنم. ممکن است که اینها یک مقداری در ابتدای بحث مخلوط بشود، البته ضرری هم به بحث نمی زند. ولی بعدا جدا می شود.
شاگرد: آن وقت فایده این احتمال چه می شود؟ صرف احتمال، اجازه برائت به ما نمی دهد.
استاد: نتیجه این احتمال این است که مصحح است برای اینکه ما بتوانیم برائت جاری بکنیم. چرا؟
شاگرد: «فیحتمل» را بخوانید.
استاد: بله. «أمّا العنوان الحافظ للوحدة» عنوانی است که حافظ وحدت است. اما چون خودش مراتب دارد «و یحتمل» که هر مرتبه ای از این مراتب این عنوان واحد به ازای تسعه و ثمانیه و عشره قرار بگیرد، پس آن مراتب «غیر معلوم الحدّ»، حد آن معلوم نیست و می شود در آن برائت جاری بکنند و ثمره آن همین است.
برو به 0:43:51
می فرمایند «فغیر معلوم الحدّ حتّی أنّ الناهی یحتمل کونه عبارتاً عن مجموع الإنتهائات التی یترشّح کلّ من کلّ جزء من الصلاة فیحتمل فیه و ملزومه التقوّم بالتسعة أو بالعشره». «فیه» یعنی عنوان حافظ وحدت که عنوان لازم بود. ملزوم آن، عنوان ملزوم است. یعنی چیزی که نهی را می آورد و ناهویّت را می آورد. «و فی ملزومه یحتمل التقوّم بالتسعة أو العشرة. فهو» یعنی آن عنوان حافظ وحدت «عنوان مجموع التسعة أو العشرة، لا المتحصّل منهما أو من إحداهما». بزنگاه حرف همین است. پس این عنوان، عنوان مجموع تسعه مرتبط است، یا مجموع عشره؛ نه اینکه خودِ نُه جزء با یکدیگر یک عنوان واحد را بیاورند. این عنوان، عنوان آنها است.
عبارتی که همین مطلب را خیلی دقیق بیان کردند اینجا بود. در صفحه ١٠٣، سطر اول فرمودند: «فیقال فیما یختصّ بالمقام ئ إنّ العنوان منتزَع عن علیّة». اگر در ذهنتان باشد همان جا عرض کردم که «منتزع» در قبال «مسبب» و «متحصّل» است. اینجا دارند همین را می فرمایند. می فرمایند این عنوان، طوری است که «فیحتمل فیه» و این که تسعه است یا عشره، پس خود این عنوان، مجموع تسعه است و مجموع عشره است؛ نه اینکه خود این عنوان، غیر مجموع باشد و «ما حصل من المجموع» باشد. بلکه «منتزَع من المجموع» است، نه «متحصّل من المجموع». «فهو» یعنی این عنوان، عنوان خود مجموع تسعه و عشره است، نه یک عنوانی که از مجموع تسعه یا یکی از تسعه و عشره حاصل شده باشد.
شاگرد: یعنی «عنوان منتزع من مجموع….».
استاد: أحسنت. یعنی «عنوان منتزعٌ، نه عنوان متحصّل». و لذا «مجموع» می گویند. می گویند عنوان خودِ مجموع است، نه حاصل از مجموع. «فهو عبارة أخری عن إحداهما». یعنی یا نُه تا است و یا ده تا. نه اینکه یک چیزی برای خودش باشد که نمی دانیم نه تا، آن را می آورد یا ده تا. این عنوان، خودش یک چیزی نیست که در محصّل آن شک داشته باشیم. خودش را نمی دانیم که نه تا است یا ده تا. چرا؟ چون خودش همین مجموع است. نه یک چیزی که از مجموع حاصل می شود که آن حاصل شده را می دانیم که امر به آن خورده است، محصّل ها را ندانیم.
شاگرد: و هم به این، این عنوان را می گوییم و هم به آن یکی.
استاد: بله احسنت. ولی نمی دانیم که کدامیک از اینها است. نه اینکه او را می دانیم که یک چیزی است، اما محصّل آن را نمی دانیم.
شاگرد: شاید هم می دانیم که این عنوان به هر دو می خورد. به هر دو ناهی می گوییم.
استاد: بله، ناهی بودن را می دانیم. آن «تقوّم بالتسعة» را نمی دانیم.
شاگرد: بله. تقوم آن را نمی دانیم. ولی «فهو عنوان» را…
استاد: بله. «فهو عنوان»، درست است. نسبت به آن شک نداریم. اما «هو»ای که در آن شک نداریم، خود این «هو» یک چیز متحصّلی نیست که روشن باشد و تسعه و عشره به عنوان محصّل مشکوک باشد. «فهو عبارة أخری عن إحداهما و الافتراق». افتراق بین چه چیزی؟ بین عنوان و آن تسعه و عشره، یعنی آن مجموع. افتراق بین تسعه یا عشره که آن مجموع بودند با این عنوان، افتراق فقط «بمجرّد الوحدة العنوانیة و الکثرة الحقیقیة مع الوحدة الاعتباریّة» که کثرتی است که «بالاعتبار» واحد است. به اعتبار همان ناهویّت که توضیح وحدت اعتباری را دادم.
شاگرد: وحدت عنوانی یعنی چه؟
استاد: یعنی یک لفظی است به عنوان «الناهی عن الفحشاء»، بین الحدّین. همان چیزی که عرض کردم. یک واحد است، واحدی که در دلِ خودش ذومراتب است که می تواند معنون آن مجموع باشد، «تسعة أو العشرة». این افتراق را دو گونه فرض بکنید، روشن می شود. «الأشیاء تعرف بمقابلاتها».
افتراق دو گونه است. افتراق متحصّل و محصّل، و افتراق به عنوان و معنون. می فرمایند در ما نحن فیه، افتراق بین عنوان و اجزاء، فقط به عنوان و معنون است. از این مجموع، چیز دیگری حاصل نمی شود که آن واحده باشد. آن واحده، عنوان همین مجموع است. به خلاف اینکه افتراق بین عنوان و معنون به چه چیزی باشد؟ به حاصل و محصّل باشد، که عنوان متحصّل باشد و مجموع عشره محصّل باشد. در اینجا افتراق بین این دو، به این نیست. بلکه افتراق «بمجرّد الوحدة العنوانیّة و الکثرة الحقیقیة مع الوحدة الاعتباریّة» است که همان عنوان واحد است، که این کثرت حقیقتاً کثرت است و اعتباراً واحد است به اعتبار همان عنوان واحد.
«و لذا سومح فی الإطلاقات و لا تعرف من الصلاة غیر نفس هذه الأفعال». یعنی منظور از نماز هم همین افعال است. در اطلاقات هم مسامحه می شود به کم و زیاد و سه رکعت و پنج رکعت و صحیح و انواع مراتب آن. چرا؟ چون منظور از نماز، یک امر متحصّلی نیست که محصّل آن چند گونه باشد. منظور از نماز خود همین افعال است. «سومح فی الإطلاقات». صلات را به همه اینها اطلاق می کنند. پس افتراق دو گونه شد. ما نحن فیه بمجرد عنوان و معنون و وحدت و کثرت است؛ نه به افتراق به متحصّل و محصّل.
شاگرد: در واقع نتیجه بحث همین است. یعنی این دو سه جمله باید نتیجه کل مباحث باشد.
استاد: بله. چون اینها دقیق بوده است و آن حیثیاتش را ذهن معمولاً زود نمی تواند درک بکند، مدام تکرار می کنند و توضیح میدهند. ایشان در «فتحصّل» باز می خواهند دوباره همین مطالب را با عبارتی بگویند که آن خصوصیّات بحث روشن بشود.
شاگرد: این که ما اوّل، عنوان را ناهی بگیریم، بعد بگوییم افتراق عنوان و معنون، عنوان ناهی و آن عشره، متحصّل و محصّل نیست، این با هم ناسازگار است. عنوان را ناهی گرفتید. ناهی را هم گفتید که حاصلشد و غرض از این افعال است. چه طور شد که هم غرض شد و هم عنوان شد؟
استاد: قرار شد که مراتب داشته باشد و به ازای آن تسعه -چه تسعه را ملزوم بگیرید، چه خود این لازم را به او- علی ای حال وقتی که ذو مراتب شد، عنوان مجموع است. عنوان یعنی چی؟ یعنی ناهی. ناهی یعنی چه؟ ناهی یعنی همه اینها. انتهاء غرض است. یعنی وقتی که نهی می کند، این افعال شأنیّت ناهویّت دارد، نهی می کنند و منتهی می شود.
شاگرد: انتهاء غرض ناهی است؟
استاد: حالا الان اگر فتحصّل را نگاه بکنید، بین نهی و انتهاء فرق می گذارند.
شاگرد: ناهی بالفعل بودن هم متحصّل نیست. یعنی صلات بعد از اینکه صلات شد، متحصّل آن، ناهی بالفعل بودن نیست. یک جوری است.
استاد: اگر زنده بودیم این ها را فردا توضیح می دهیم. «و أنّه نفس الناهی عن الفحشاء، بالفعل». دو سطر بعد می گویند که «أو ملزومه الواحد بسنخ وحدة الأثر و هو الأنتهاء و أنّ الاثر کالمؤثّر مجموع آحاد النهی و الأثر، مجموع آثار الإنتهاء». اینها را حالا مفصل تر می گوییم. چون هر چقدر که انسان بیشتر دقیق می شود، می بیند که اینها فرق کرد. نهی و انتهاء و اثر و غرض و حصول آن … .
والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
کلید واژگان: انواع جامع. جامع ذاتی، جامع عنوانی، جامع اعتباری و جامع ترکیبی. ناهی عن الفحشاء. اقل واکثر ارتباطی. محصّل غرض. نهی و انتهاء. طبیعت. ماهیّت.
[1] . مباحث الاصول، ج ١، ص١٠٨.