1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٧٧)- بررسی بعض مصادیق تعدی حکم تعدی از جواز...

اصول فقه(٧٧)- بررسی بعض مصادیق تعدی حکم تعدی از جواز نوشیدن آب در نماز وتر به سایر موارد تعدی از لزوم تطهیر نجاست فرج قبل غسل جنابت به لزوم طهارت تمامی اعضاء قبل از تمامی اغسال

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=8845
  • |
  • بازدید : 75

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

ابتدای جلسه ضبط نشده است.

خیال می‌کنیم به این زودی نمی‌توان گفت اصل عدم است، باید یک چیزهایی ضمیمه شود. مثلاً یک خصوصیتی که اگر ملحوظ بود «کان علی المتکلم بیانه» یا مئونه بخواهد یا خلاف ضوابط نباشد یا باشد. خیال می‌کنیم یک قیودی نیاز دارد و نمی‌توانیم به‌طور مطلق بگوییم اصل عدم است.

تعدّی از لزوم تطهیر نجاست فرج قبل از غسل جنابت به لزوم طاهر بودن اعضاء قبل از غسل

باقی‌مانده مطالب دیروز از صاحب حدائق را عرض بکنم. در کتاب الدرر النجفیه جلد سوم صفحه ٣١٨ بحثشان سر این است که آیا قبل از غسل بدن باید پاک باشد یا نه؟ این مطلب مهمی است که برای غسل میت هم هست. خیلی از جاها آدم گیر می‌افتد. واقعاً فرعی است که آدم باید سرجایش روی آن کار کند. قبل از غسل بدن باید پاک باشد یا نه؟ کسی سر و گردن خود را می شوید اما دستش نجس است، یا اینکه دستش خون می‌آید و می‌خواهد وقتی سروگردن تمام شد و به نصف بدن رسید، آن موقع خون را پاک کند یا اینکه باید قبل از غسل آن را پاک کند؟ بدن میت هم همین‌طور است، آیا قبل از این‌که شروع به اغسال میت بکند باید بدن او پاک باشد یا نه؟ یکی دیگر این‌که آیا ممکن است در یک غَسل، هم قصد رفع خبث شود –چون توصلی است- و هم رفع حدث شود؟ یعنی معیت کفایت می‌کند یا عضو مغسول برای غسل حتماً باید طاهر باشد ولو آناًمّا قبل از غَسل غُسلی؟ یک بار باید غَسل غیر غُسلی صورت بگیرد و آناًمّائی قبل از غسل طاهر باشد، آیا این نیاز هست یا نه؟

شاگرد: منظور از عضو، جزء بدن است؟ مقاطع غسل که مراد نیست؟

استاد: در غسل یک اعضای ثلاثه داریم که سر و طرف راست و چپ بدن است؛ در اینجا منظور از عضو، عضو جزئی جزئی در هر جایی از بدن است.

صاحب حدائق در آن جا می‌فرمایند که باید پاک باشد چون دلیل داریم وقتی حضرت دستور غسل جنابت را می‌دادند، می‌فرمایند[1]: «اغسل ما اصابک من اذی، و اغسل فرجک و صبّ علی راسک الماء». ابتدا فرمودند استنجاء کن و خودت را تطهیر کن، از «ما اصابک من اذی» تطهیر کن، از این ترتیب معلوم می‌شود که ابتدا باید بدن را از خبث تطهیر کنند و بعد غسل کنند، چون بعدش حضرت فرمودند: «و صب علی راسک الماء»، ایشان این‌گونه استفاده کرده‌اند. در دنباله این استفاده، این عبارت را دارند؛ وقتی می‌خواهند تنقیح مناط کنند، اینگونه می‌گویند:

هو التعدية بطريق تنقيح المناط القطعي، إلّا أن يعلم الخصوصية في ذلك الحكم فيخصّ بموضعه. و الخصوصيّة هنا غير معقولة كما لا يخفى؛ فيجب التعدية[2].

«هو التعدية»؛ از خصوص امر امام به «غسل ما اصابک من اذی» در جنابت و در «اغسل فرجک»، به سائر نجاسات در بدن تعدّی کنیم، یعنی اگر دست خونی هم باشد همین‌طور است، اول باید خون را شست و بعد شروع کرد.

«هو االتعدیه بطريق تنقيح المناط القطعي، إلّا أن يعلم الخصوصية في ذلك الحكم فيخصّ بموضعه»؛ در اینجا که خودشان تنقیح مناط می‌کنند می‌فرمایند به طریق تنقیح مناط قطعی تعدیه می کنیم مگر علم به خصوصیت پیدا کنیم که دیگر نشود. پس برای تنقیح مناط عدم العلم کافی است.

« فيخصّ بموضعه»؛ اگر علم به خصوصیت داریم مخصوص به آن می‌شود، اگر هم علم نداریم نه.

«و الخصوصيّة هنا غير معقولة كما لا يخفى»؛ می‌گویند معقول نیست که نجاست خاص یا موضع بدن خصوصیت داشته باشد تا مثلاً بگوییم «اغسل فرجک» چه ربطی به «اغسل یدک» دارد.

«فيجب التعدية»؛ وقتی امام اینجور فرمودند حتماً باید بدن قبل از غسل پاک باشد.

 

برو به 0:05:25

این هم دنباله عرایض دیروز من در مورد فرمایش ایشان است. یعنی علی ای حال نمی‌توانیم بگوییم درجایی‌که تعدیه برای ما صاف است «لم یعلم الخصوصیه». خلاصه باید یک ضابطه ای باشد. خیال می‌کنیم که در مواضعی که پشتوانه دارند «لم یعلم» به کار می‌برند، پشتوانه آن عدم الخلاف است. اتفاقاً در آن جا می‌خواهد کسی را رد کنند. همان جا بود که «ربما یقال» بود و بعد جوابش را داده بودند.

شاگرد: معنای عبارت «الخصوصیه غیر معقوله» به چه معنا است؟

استاد: معلوم می‌شود که به عدم خصوصیت علم داریم.

شاگرد: در این مورد خاص؟ والا ضابطه این است که عدم العلم کافی است.

استاد: عبارت این‌طور است. ولو بعد آن را گفته اند. البته چه بسا بگویند من که می‌گویم غیر معقول است، منظور من از عدم العلم، علم به عدم است؛ بگویند که شما باید از قرائن بفهمید که منظور من این است، این حرف دیگری است.

ما گیری نداریم وقتی که می‌خواهند تنقیح مناط کنند، به «لم یعلم الخصوصیه» تعبیر می‌کنند. اما جایی که می‌خواهند جلوی دیگری را بگیرند می‌گویند «عدم العلم لا یدل علی العدم».

شاگرد: آیا ممکن است منظورشان «لم یعقل هنا» یعنی در  اینجا غیر معقول است، یعنی گویا در برخی از موارد این‌طور می‌گویند. یعنی مثلاً می‌خواهند بگویند اینجا از جاهایی است که اگر خصوصیت داشته باشد، باید برای آن طبل می‌زدند. عرفاً اگر بخواهند خصوصیت داشتن را بگویند خلاصه باید در کلام یک اشعاری باشد، فلذا همین‌که ما نمی‌دانیم کفایت می‌کند.

استاد: دیروز من دو مورد را خواندم که ایشان گفتند «لم یظهر الخصوصیه» ولی خودشان هم تأمل داشتند و گفتند «عدم العلم لایدل علی العدم».

شاگرد: در آنجا مورد به گونه ای بوده که انسان تردید می‌کرده و قطع پیدا نمی‌کرده است.

استاد: برای ایشان یا برای دیگران؟ آخه در همان مسئله مخالف داشتند.

تعدّی از توارث در میرات غرقی

یکی از جاهای جالب که صاحب جواهر می‌فرمایند «من غرائب الکلام»، کاری است که صاحب ریاض کرده‌اند که در یک تعدیه‌ای، بین تنقیح مناط قطع بالاعتبار یا استنباط مظنه ای تفاوت گذاشته‌اند که ایشان می‌گویند من اصلاً نمی فهمم که ایشان چه گفته اند. علی ایّ حال اگر صاحب ریاض منظوری دارند –چون بحث ما هم در این مورد است- مدّ نظرتان باشد، در کتاب میراث در باب میراث الغرقی و المهدوم علیهم. آن هایی که از هم توارث می‌کنند حتماً باید یا غرق شده باشند یا سقف روی سرشان خراب شده باشد؟ یا در هر جایی که موتشان معلوم نباشد هم این‌طور است؟ مثل اینکه در جایی آتش سوزی شده و معلوم نیست کدام یک از آن‌ها زودتر و کدام یک دیرتر مرده است، به اینجا هم می‌توان تعدّی داد.

صاحب جواهر می‌گوید نمی‌توان تعدّی داد، فقط غرقی و مهدوم علیهم. صاحب ریاض به تبعیت از شیخ و… وارد می‌شوند که تعدیه بکنند. صاحب شرایع هم مردّد است، ولی جواهر محکم است، سبکشان معلوم است، اصلاً اجازه نمی‌دهند.

شاگرد: صاحب ریاض با اینکه اخباری هستند ولی ظاهراً خیلی باز  فکر می‌کردند. مگر مرحوم صاحب ریاض اخباری نیست؟

استاد: نه، اتفاقاً حاج آقا می‌فرمودند صاحب ریاض به فقه معروف شده‌اند درحالی‌که تخصّصشان در اصول بوده است.

شاگرد: نه، ببخشید منظورم صاحب حدائق بود. ولی مرحوم صاحب حدائق هم در عباراتی که دیروز فرمودید باز فکر می‌کنند.

استاد: باز فکردن به‌خاطر پشتوانه بود. هیچ کجا در حدائق پیدا نمی‌کنیم که پشتوانه اجماع و عدم خلاف را نداشته باشند و بعد جلو بروند. اگر این را پیدا کردید خوب است، این تفاوت می‌کند. در اینجا ببینید مشهور و اکثر آن طرف هستند اما صاحب ریاض می‌خواهد مقابل مشهور تعدیه کنند. همین است که صاحب جواهر ناراحت می‌شوند و می‌گویند «من غرائب الکلام» است. شما در مقابل مشهور می‌خواهید تعدیه کنید؟

 

برو به 0:09:58

مثالی را می‌خواهیم کار کنیم که از باب تمرین خوب است. این مثال را از روی مستمسک می‌خوانم.

شاگرد: ضابطه هایی که فرمودید دو سه ضابطه را جمع کردیم.

استاد: خود من آن‌ها را دسته‌بندی نکرده‌ام. شما به آن فکر کنید خیلی خوب است. حالا چه چیزهایی بود؟

شاگرد: یکی این‌که حکم برای ماهیت باشد، یعنی با قرائن معلوم شود که حکم برای ماهیت است. یکی هم عدم اعتناء عرف عقلاء است.

استاد: البته ممکن است برخی از این‌ها به هم برگردد.

شاگرد: دیگری هم لغویت انشاء ثانیه است.

شاگرد2: البته این دلیل بود برای عدم اعتناء عقلاء.

استاد: بله، این هم سومی است. برخی از این‌ها پشتوانه هم هستند یا به هم بر می‌گردند.

شاگرد: یکی دیگر این بود که اگر در اینجا خصوصیت بود لازم بود اعلام شود، کما این‌که در بحث قیاس منصوص العله همانطور که فرمودید اگر عرف علت را دید، از مورد تعدی می‌کند؛ لذا اگر بخواهد تعدّی نشود باید جلوی عرف را بگیرند.

استاد: این فرمایش خوب است، اما همه موارد یک جور نیست، مشکلی که داریم این است که چون موارد یک جور نیست نمی‌توانیم بگوییم در هر جایی که عرف علت دید تعدی می‌کند. ما مثال‌هایی می‌زنیم که خود عرف تعدی نمی‌کند، نیاز به کار بیشتری دارد.

شاگرد2: ممکن است بگوییم نمی‌توان ضابطه کلی داد؟

استاد: ضابطه کلی به آن معنایی که شما می‌گویید، بله، ما هم همین را می‌گوییم. اگر یادتان باشد چند بار گفتم علوم انسانی به مراتب ادقّ از علوم‌تجربی و طبیعی است. به‌خاطر این‌که ضابطه های کلی‌ای که در علوم طبیعی است، ضابطه های جهان‌شمول است. اما ضابطه هایی که در علوم انسانی است، ضابطه های ظریف و دقیقی است، حیثیاتی در آن به کار می‌رود که کثیره است، یعنی یکی – دوتا حیثیت نیست؛ ولی باز هم نمی‌توان گفت بی ضابطه است. می‌توان ضابطه را به دست آورد، مثلاً اگر مباحث لغت و اشتقاق درست باشد، ضابطه هایی که در لغت به کار می‌رود با ضابطه هایی که در نحو به کار می‌رود، خیلی فرق می‌کند. جزوه نحو را می‌توان به‌سادگی نوشت اما لغت به این سادگی نیست، گسترده‌تر است.

لذا ضابطه داریم، نمی‌توان گفت نداریم؛ اما کلی به آن معنا که یک نحو شمولیتی داشته باشد که همه جا حرف بزنیم، این را ندارد، مثلاً همین‌جا بگوییم اصل این است که عرف علت را تأثیر می دهند؛ نه، عرف خصوصیات علت را نگاه می‌کند، نمی‌توان همه جا کلمه علت را بگذاریم و بگوییم عرف علت را جلو می‌برد.

مثال را عرض کنم که در آن تمرین خوبی است.

تعدی از جواز آب خوردن در قنوت در نماز وتر

مسأله قنوت در نماز وتر در فقیه و تهذیب دو روایت است که راوی آن سعید الاعرج است. ضابطه ی دیگری که به این روایت مربوط است این است که خصوصیاتی که می‌خواهیم الغااء کنیم گاهی در سؤال سائل است و گاهی در کلام امام. این هم یک ضابطه است. اگر نگاه کنیم خیلی فرق می‌کند. وقتی خود سائل عرض حال می‌کند و خصوصیات را می‌گوید خیلی فرق می‌کند با اینکه خود امام آن‌ها را بگوید.

در این سؤال ببینید، متن عروه هم هست. ابتدا روایت را می‌گویند و کم‌کم مسأله عدم اعتناء به احتمال را بررسی می‌کنند.

روایت این است:

روي عن سعيد الأعرج أنه قال: قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك إني أكون في الوتر و أكون قد نويت الصوم و أكون في الدعاء و أخاف الفجر و أكره أن أقطع على نفسي الدعاء و أشرب الماء و تكون القلة أمامي قال فقال لي فاخط إليها الخطوة و الخطوتين و الثلاث و اشرب و ارجع إلى مكانك و لا تقطع على نفسك الدعاء[3].

 

«روي عن سعيد الأعرج أنه قال: قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك إني أكون في الوتر»؛ قیدهای سائل را ببینید، می‌گوید درحال خواندن نماز وتر هستم.

«و أكون قد نويت الصوم»؛ قصد دارم که فردا روزه بگیرم.

«و أكون في الدعاء»؛ در حال خواندن دعای وتر هستم، یعنی از قرائت فارغ شدم و دارم قنوت می‌خوانم.

«و أخاف الفجر»؛ خوف فجر هم دارم.

«و أكره أن أقطع على نفسي الدعاء و أشرب الماء»؛ نمی‌خواهم این دعائی که می‌خوانم؛ دعای چهل مؤمن و ٣٠٠ مرتبه استغفار را قطع کنم و آب بنوشم؛ ولی خب، فردا هم تشنه می‌شوم. در روایت تهذیب دارد:

فأكون في الوتر فأعطش فأكره أن أقطع الدعاء فأشرب و أكره أن أصبح و أنا عطشان‏و أمامي قلة بيني و بينها خطوتان أو ثلاثة قال تسعى إليها[4]

«و أمامي قلة»؛ جلوی من ظرف آبی است. «بيني و بينها خطوتان أو ثلاثة قال تسعى إليها» مقداری عبارت فرق می‌کند.

«قال فقال لي فاخط إليها الخطوة»؛ یک گام بردار برو و ظرف را بردارد.

«و الخطوتين و الثلاث و اشرب و ارجع إلى مكانك و لا تقطع على نفسك الدعاء». این برای فقیه است.

در تهذیب هم حضرت می‌فرمایند:

    «قال تسعى إليها و تشرب منها حاجتك و تعود في الدعاء».

این روایت مورد بسیار خوبی برای تمرین در مقصود ما است چون می‌خواهیم مرحله به مرحله جلو برویم. من ابتدا سؤالات را مطرح می‌کنم و بعد ببینیم اعتناء عرف به این سؤالاتی که مطرح می‌کنم چطور است.

بررسی خصوصیات احتمالی روایت سعید الاعرج

خود شخص می‌گوید من نماز وتر می‌خوانم، آیا اگر ما هم در نماز وتر بودیم مثل او می‌توانیم این کار را بکنیم یا نه؟ این یک احتمال است. می‌گوید من در نماز وتر هستم، او زید بن کذا بوده اما من عمرو بن کذا هستم. آیا اصلاً این احتمال به ذهن عرف می‌آید یا نه؟ و اگر ما این احتمال را آوردیم به آن اعتناء می‌کند یا نه؟ ظاهراً گیری نداریم که اعتناء نمی‌کند. اما چرا؟ آن چه که مهم است این است که چرا؟

شاگرد: شخص موضوعیت ندارد.

استاد: خب، وقتی خودِ شخص راوی موضوعیت ندارد پس چه چیزی موضوعیت دارد؟ بالاخره باید یک چیزی موضوعیت داشته باشد که شخصِ راوی کنار رفته است. چه چیزی موضوعیت دارد؟

شاگرد: عنوان مصلّی.

 

برو به 0:17:05

استاد: بله، یعنی حکم برای مصلّی است، عرف می‌فهمد که نمازگزار مراد است، او یعنی نماز گزار. خب، این را از کجا می‌گویید؟

شاگرد: چون «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد».

استاد: «امثال» یعنی من و او که مثل هم هستیم و چون مثل هم هستیم حکممان واحد است؟ خب، شاید مثل هم نباشیم، مثلاً ممکن است من مُقعِد و فلج باشم اما او سالم باشد.

شاگرد: قرار شد جهت مصلی بودن را لحاظ کنیم.

استاد: خب، پس نباید سراغ «اَمثال» بروید. چون مصلی را لحاظ کرده‌اید می‌گویید امثال هستند، شما سراغ لازم رفته‌اید. یعنی اصل کاری این نیست که چون امثال هستند. بلکه چون آن‌ها را مصلّی لحاظ کرده‌اید امثال شده‌اند.

شاگرد: اگر برای خودش خصوصیتی قائل می‌شد باید به امام علیه السلام عرض می‌کرد. همین که از عنوان کلی استفاده کرده به این معنا است که خصوصیتی ندارد.

استاد: «مَن» عنوان کلی است؟!

شاگرد: «مَن» بدون قید و به‌عنوان «احد الاشخاص» مراد است.

استاد: دارد می‌گوید جلوی من یک ظرف آب است. اتفاقا وقتی عرف عام این قیود را می‌آورد معلوم می‌شود که فقیه نیست و واقعه‌ای است که برای خودش پیش آمده است.

شاگرد: قیود مربوط به نماز است، و مربوط به عنوان خودِ آن شخصِ راوی نمی‌شود. اگر برای خودِ این راوی قیودی بود که احتمال داشت در حکم امام دخالت داشته باشد حتماً آن را به امام بیان می‌کرد. از این‌که چیزی به امام عرض نکرده معلوم می‌شود که خودش خصوصیتی نداشته است.

استاد: مثلاً اگر می‌گفت «رجل فی الصلاۀ»، «یصلی الوتر»؟

شاگرد: می گفت یا مثلا می‌گفت «آمآمده است

خودم».

استاد: گفت «خودم». اتفاقاً در روایت تهذیب قرینه بر این است که خودش را می‌گوید. چون من عبارت فقیه را خواندم. عبارت تهذیب این است:

«قلت لأبي عبد الله ع إني أبيت و أريد الصوم»؛ وقتی که می‌خواهم بخوابم نیت روزه کردم. این می‌خواهد بگوید کلی است؟

شاگرد: به‌عنوان یکی از مکلفین که مشغول نماز است.

شاگرد٢: اگر بخواهد خودش را بگوید باید چگونه بگوید؟

شاگرد: به عناوینی که مشترک بین بقیه نیست، مثلاً بگوید سرم درد می‌کند.

استاد: مگر بقیه مردم سر درد نمی‌گیرند؟

شاگرد: آدمی است که با بقیه تفاوتی ندارد اما در نمازش این قیود هست و با این شرائط نماز می‌خواند. اگر قرار بود خود این شخص با لحاظ یک خصوصیتی سؤال کند حتماً باید آن قید را می‌گفت. مثلاً اگر فکر می‌کرد اینکه اهل کجا باشد یا اینکه پدرش چه کسی باشد، در حکم دخالت می‌کند باید آن را می‌گفت.

شاگرد٢: مثلاً بگوید من یک عذرهایی دارم و به کس دیگر هم کاری ندارم آیا اجازه می‌دهید این کار را بکنم.

شاگرد٣: همین که برای دیگران نقل کرده، نشان دهنده این نیست که حضرت این حکم را داده‌اند؟

استاد: من که با فرمایش ایشان مخالف نیستم که منظور خودش بشخصه نیست، می‌خواهم بگویم خودش را مطرح کرده؛ اما وقتی می‌گوید «من» یعنی از آن حیثی که مصلّی است.

شاگرد: وجهش همان مطلبی که عرض کردم، نیست؟

استاد: وجهش این است که خودش را کلّی دیده یا اصلاً خودش را نمی‌بیند بلکه مصلّی را می‌بیند؟

شاگرد: از خودش الغاء خصوصیت کرده، و یا به فرمایش شما خودش را نمی‌بیند؛ بلکه خودش را به عنوان یکی از مکلفین و یکی از مصلین می‌بیند.

استاد: ببینید، اینکه حیثی را در خودش ببیند، غیر از الغاء خصوصیت است. مثال آن را عرض کنم، شما می‌گویید من خودم را از این باب که مثل زید و بکر هستم می‌بینم و می‌گویم پس یک بدنی دارم که به مکان نیاز دارم، این یک جور دید است. اما یک وقت است می‌گویید من با مشابهین خودم کاری ندارم، به آنها کاری ندارم؛ بلکه خودم را از حیثی که متحیّز هستم می‌بینم. یعنی تنها به حیثیت تحیّز که در من محقق است نظر دارم، به این‌که در دیگری باشد یا نباشد کاری ندارم.

فرمایش شما این است که ولو می‌گوید «من»، اما از حیثی که با دیگری شریک است می‌گوید، در این جهت با شما مخالف هستم. نمی‌گوید با گفتن «من» حیثیت مشترکه را لحاظ کردم، اصلاً کاری به اشتراک ندارد، بلکه می‌خواهد کار خودش جلو برود، می‌گوید من مصلّی هستم، حالا دیگران هم مثل من مصلی هستند، باشند، ولی من الآن آن اشتراک را لحاظ نکرده‌ام. یعنی سؤالِ من از عموم مردم نیست. من فعلاً می‌خواهم کار خودم حل شود. اما چون خودم را از حیثی در نظر گرفته‌ام این حیث کلی است. یعنی دیگران هم در این حیث با من شریک هستند. اگر منظور شما همین است که حرفی نداریم اما اگر می‌گویید لحاظ اشتراک کرده، برای ذهن ما نامأنوس است.

بساطت مشتق

شاگرد: نه لحاظ اشتراک منظورم نیست، بلکه منظورم این است که همین که خودش را از حیث دیده است.

استاد: این به‌معنای اشتراک نیست، این یعنی در خودش می‌گوید «من»، اما –اگر یادتان باشد همان مطلبی که چند روز پیش گفتم- محال است که شما برای یک موضوعی حکمی را بیاورید، مگر این‌که حیثی از آن را در نظر بگیرید.

شاگرد: از این فرمایش شما استفاده عموم می‌شود؟

استاد: استفاده می‌شود. چون وقتی حیث در نظر گرفته می‌شود حیث ذات واحد است. تنها محل آن فرق می‌کند. وقتی می‌گویم من از حیثی که مصلی هستم، مصلی موضوعی حقوقی است که ذاتی دارد و یکی از موطن های آن «من» هستم. من مصداق ذاتی آن نیستم. این خیلی مهم است. فرد ذاتی با فرد بالعرض بحث منطقی است که خیلی زیبا است. فرد بالذات مصلی چیست؟ در بساطت مشتق چه می‌گفتیم؟ فرد بالذات مصلی کیست؟ فرد بالذات یعنی آن چه که جز مصلی بودن هیچ ضمیمه‌ای ندارد. فرد بالذات مصلی صلات است.

 

برو به 0:24:28

شاگرد: مصلی که صلات نیست.

استاد: این بحث بساطت مشتق و این حرف‌ها را داد.  یعنی سفیدی‌ای که هیچ چیز، جز سفیدی‌ همراه او نیست، این سفیدی بیاض است. یعنی اگر ابیض –به عنوان مشتق- به تمام معنا فقط خودش را در نظر بگیری – به آن نحو بسیط- جز بیاض چیزی نیست، فقط تفاوت آن به ادراک است. اگر به شرط لا گفتید، بیاض می‌شود، اگر لابشرط گفتید ابیض می‌شود. ابیض بیاض لابشرط است، یعنی بیاضی است که می‌تواند خودش را در موطن ها نشان دهد. اما اگر گفتید بیاضی است که هیچ جا خودش را نشان نمی‌دهد، بشرط لا از اتحاد و سریان است.

بساطت مشتق این است ولی مقداری حرف در آن هست. مخالف بودن آن با ارتکاز هم به این خاطر است که هنوز خفایایی دارد. تا اینجا این گام، گام مهمی است که فرد بالذات مصلی، صلات است. یعنی اگر سائل می‌گوید من نماز وتر می‌خوانم و کذا، یعنی آیا صلات مشروط هست به اینکه من قدم بر ندارم و چیزی نخورم؟ این‌ها همه به صلات بر می‌گردد. ملاحظه می‌کنید؟ کاری با مصلّی ندارد. ما با مصلّی بما انّه فقط و فقط مصلّی کار داریم، پس تنها با قیود و شروط صلات کار داریم.

شاگرد: این سوال که فرمودید چه می‌شود که می‌فهمیم مصلّی موضوع است، شاید به این خاطر باشد که یک وقتی کسی نزد متولی وقف می‌رود و به او می‌گوید شرایط من به این صورت است، آیا می‌توانم از این وقف استفاده کنم؟ او می‌گوید بله، اما او هیچ وقت نمی‌تواند به کسی دیگری که این شرایط را دارد بگوید که از وقف استفاده کن. چون خود فضایی که حکم در آن است تعیین‌کننده است. اما در احکام شرعی وقتی سؤال می‌کند این عمومیت را می‌فهمیم زیرا در احکام شرعی اصلاً فرد ملاک نیست. بقیه احکام را هم دیده‌ایم، اینجور نیست که فقط یک جمله را دیده باشیم. خود این‌که نماز وتر مستحب است و روزه واجب است، همه این‌ها عناوینی است که کاری به شخص ندارد. پس این‌ هم که در همان فضا صحبت می‌کند و می‌خواهد استثنائی را بگیرد روشن است که در همان سنخ موضوعات است.

استاد: بله، او می‌خواهد احکام آن موضوع را تشخیص دهد. که حالا در ادامه می‌گوییم.

علی ایّ حال الآن ظاهراً عرف به «من و شما» اعتناء نمی‌کند. گفتیم که رمز آن هم این است که مصلی مراد است.

سؤال بعد این است که او گفت من در دعای وتر هستم و نمی‌خواهم هم دعا را قطع کنم، حضرت به او گفتند می‌ترسی تشنه شوی، برو آب بخور. حالا اگر در قرائت باشد، یعنی در همان نماز وتر و در قرائت باشد، نزدیک است که صبح شود. کسی که چهار رکعت نافله فجر خوانده تا نیم ساعت- سه ربع بعد از طلوع فجر هم مجاز است نمازش را ادامه دهد. وقتی چهار رکعت را خواند، بقیه را می‌تواند اداءا بخواند.

الآن به قرائت رسیده و نزدیک فجر است، بین قرائت سوره حمد آیا می‌تواند آب بخورد؟ این یک سؤال. وقتی سائل گفت در دعا هستم و امام به او اجازه داد که آب بخورد، آیا خصوصیت در دعا، هست یا نیست؟ عرف در اینجا چه کار می‌کند؟

شاگرد: به دعا ربطی ندارد.

استاد: سید هم همین را می‌گویند که به دعا ربطی ندارد. اما چرا ندارد؟ یعنی کَانَّه می‌خواهیم بگوییم عرف به این احتمال که فقط برای قنوت است اعتناء نمی‌کند. این  مثال تمرینی خیلی خوبی است. آن را عرض کردم که روی زوایای آن فکر کنید.

شاگرد: به این خاطر که در کلام امام هست که فرمودند «لاتقطع علی نفسک الدعاء».

استاد: دعا را قطع نکن، اما سوره حمد را که امام نفرمودند.

شاگرد: حالا در نماز مستحبی، یک مقداری راحت‌تر است. اگر نماز واجب بود احساس می‌شود که تنقیح مناط مقداری با سختی همراه است.

استاد: این مطلب را سید در همین جا دارند، فرموده اند: «احوط این است». اما اگر نذر کرده بود که نماز وتر را بخواند، وتر منذوره است. آیا می‌تواند آب بخورد یا نه؟ عرف الغاء خصوصیت می‌کند؟

شاگرد: در کلام سائل نیست که وتر مستحب است.

استاد: اتفاقا سید می‌گوید «الاحوط الاختصار علی الوتر المندوب»، در عروه هست.

من خیال می‌کنم هر کدام از این‌ قیود تفاوت می‌کند. یعنی حیثیاتی که عرف عام یا فقیه برای الغاء خصوصیت در نظر می‌گیرد باید رمزش را به دست بیاوریم. چرا شما می‌گویید در منذوره و غیر آن فرق می‌کند؟

شاگرد: اگر چه ما او را با نذر واجب کردیم اما همان ماهیت نماز وتر را داریم.

شاگرد٢: چون ماهیت مستحب است، اگر با نذر واجب شود حکم آن متفاوت نمی‌شود.

 

برو به 0:30:37

استاد: وقتی واجب شد، دیگر نماز واجب است، شما در نماز واجب می‌توانی چیزی بخوری؟ در اینجا اختلاف انظار هست باید وجهش را به دست آوریم.

شاگرد: اگر پیامبر در نماز شب خود که بر ایشان واجب بود، این کار را می‌کرد آیا عرف آن را به غیر ایشان هم سرایت می‌داد؟

بررسی احتمال دلالت روایت سعید الاعرج بر عدم مانعیت فعل غیر ماحی للصلاه

استاد: دیروز عرض کردم وحید بهبهانی که آن حرف را گفته بودند خودشان به صاحب مفاتیح –مرحوم فیض- می‌گویند کلام ایشان درست نیست، چون مرحوم فیض از همین روایت توسعه داده‌اند و حتی به نماز واجب هم برده‌اند. حالا چند تا سوال عرض بکنم.

سؤال این است که شخصی فرعی را خدمت امام علیه‌السلام گفت، حضرت هم بر او تجویز کرد، از چه ناحیه ای حضرت آن را تجویز کردند؟ مثل فیض می‌گویند حضرت فرمودند خوردن در نماز اشکالی ندارد و راه رفتن هم مشکلی ندارد چون راه نزدیک است؛ آن چه که مشکل است ماهیت صلات است، خب زیاد راه نرو که ماحی باشد؛ آب را هم بخور و برگرد و ادامه بده. آن چه که حیثیت فرمایش امام است همین است، یعنی حضرت به‌دنبال فعل ماحی اند. اگر دنبال فعل ماحی هستند که اصلاً این روایت تشریع و اجازه نیست، بلکه مصداقاً می‌خواهند بگویند کدام یک از آن‌ها ماحی است و کدام یک ماحی نیست. ممکن است این جور استفاده کنید، اما وحید بهبهانی می‌گویند نه، نمی‌شود این کار را کرد. خب، این هم یک جور است.

سؤال بعد اینکه اگر در نماز شفع باشد چه‌طور؟ آیا عرف الغاء خصوصیت می‌کند یا نه؟

شاگرد: ظاهراً همه فتوا داده اند به اینکه فقط در نماز وتر اجازه داده شده است.

استاد: به عبارت دیگر وتر که خصوصیتی ندارد، چون نماز مستحبی است می‌توانید این کار را بکنید. آیا بگوییم نه، در بین همه نمازهای مستحبی تنها در نماز وتر است که می‌توانید آب بخورید. خب وتر با سایر نمازهای مستحبی چه فرقی دارد؟ این احتمال خصوصیت الغاء می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر شد چرا؟ سید می‌فرمایند «الاقوی عدم الاقتصار علی الوتر[5]». وتر خصوصیتی ندارد، دیگران هم گفته اند.

شاگرد: می‌توان برای نماز وتر خصوصیتی قائل شد، مخصوصاً به خاطر قنوت نماز وتر و دعا کردن چهل مومن و … این‌ها طول می‌کشد. خب، نماز مستحبی را می‌توانسته بعد الفجر بخواند –به خصوص اینکه چهار رکعت از نماز شب را خوانده- و الان می‌تواند آن را بشکند و آب بخورد و بعداً آن را بخواند. اما بحث در این است که وسط نماز است و برای چهل تا مومن می‌خواهد دعا کند، قطع کردن آن و از سر گرفتن آن مئونه می‌برد.

استاد: بسیار خب. فرمایش شما مطلب را جلو می‌برد. آیا وقتی وتر می‌خواند ولی خوف طلوع فجر ندارد، آیا می‌تواند بخورد یا نه؟

شاگرد: ظاهراً عرف در اینجا دست نگه می‌دارد.

استاد: اگر بگوییم منظور از همه سؤال‌ها و جواب ها فعل کثیر است و ما به‌دنبال محو می‌گردیم، هیچ‌کدام از این حرف هایی که می‌گویید پیش نمی‌آید.

شاگرد: این در صورتی است که خوردن آب را فعل ماحی ندانیم.

استاد: در همین‌جا که خوف طلوع فجر دارد، اگر خوف عطش نداشته باشد و تنها خوف گرسنگی و ضعف دارد، به او اجازه می‌دهید چیزی بخورد یا نه؟ الغاء خصوصیت می‌کنید یا نه؟ همین مثال چند الغاء خصوصیت دارد. به همین خاطر است که می‌گویم تمرین خوبی است. می‌تواند چیزی بخورد یا نه؟

شاگرد: صاحب جواهر در بحث منافیات نماز مطرح می‌کنند که اگر اَکل مضق نداشته باشد فعل کثیر به حساب نمی‌آید و آن چه که مهم است، انجام دادن فعل منافی صلات است، نه اکل.

شاگرد٢: مثلاً قند را در دهان خود بگذارد و کم‌کم آب شود.

استاد: بله، دیده بودند که کسی به هنگام نماز در دهانش کشک می گذاشته یا نبات می‌گذاشته.

پس سوال این است که اگر بخواهد بخورد چطور است. اگر ناوی صوم نباشد، چطور؟ یعنی نیت صوم نداشته باشد. تک‌تک این‌ها مطرح می‌شود که آیا عرف این خصوصیت را الغاء می‌کند یا نه.

شاگرد: این‌که در قنوت دست بلند بکند یا نه.

 

برو به 0:36:41

استاد: آن برای عبارت دیگری بود. در اینجا دارد «فاکون فی الدعا». آن که می‌فرمایید مربوط به جای دیگری بود که در وتر فقط نص دارد که دستت را بالا ببر، اما در جاهای دیگر دارد که قنوت بخوان، اما قنوت ذکری و دعائی است ولی دست بلند کردن، ندارد. در اینجا گفته اند نماز وتر خصوصیتی ندارد.

آیا باید ظرف آب نزدیک او باشد یا نه؟ دو تا سه خطوه. اگر بیشتر شد چطور؟

شاگرد: بستگی به این دارد که صورت نماز از بین نرود و الا مقدار راه رفتن که خصوصیت ندارد.

استاد: اصل نافله را شما می‌توانید اختیارا در حال راه رفتن بخوانید.

شاگرد: نافله ای که به‌صورت معمول شروع نشده باشد.

استاد: اگر از اول رو به قبله بست نمی‌تواند ادامه آن را راه برود؟ رکعت اول را رو به قبله خواند آیا می‌تواند رکعت دوم را در حال راه رفتن بخواند؟

شاگرد: وقتی که مستقر است بقیه آن را می‌خواهد در راه بخواند؟

استاد: حاج آقا این را مطرح کردند که آیا در نماز نافله می‌تواند بین دو سجده کامل نشیند یا نه؟ چون خودشان احتیاط می‌کردند و  قبول نداشند که نتواند بنشیند. از خیلی از علماء نقل کرده‌اند که در نماز نافله جلوس بین السجدتین را لازم نمی‌دانستند، تنها سر را بلند می‌کردند و می‌گذاشتند. این خیلی راحت‌تر است، مخصوصاً اگر پیر مرد باشد، بخواهد بنشیند و دوباره برگردد سخت است. همین مقدار سر را بلند می‌کند و دوباره می‌گذارد. اما ایشان قبول نداشتند. جلوتر ها که محکم می‌گفتند، این اواخر باز هم مطرح می‌کردند که آیا ممکن هست که بگوییم ننشیند یا نه. در ذهن من بود که می‌شود. لذا این سؤال را کردم که آیا می‌تواند یک رکعت را رو به قبله می‌خواند و بقیه آن را در حال راه رفتن بخواند. فرمودند مانعی ندارد، یعنی مشکلی نداشتند که یک رکعت از نماز مستحبی را مقابل قبله بخواند و در رکعت دوم که حاجتی دارد، راه بیافتد و برود.

شاگرد: ولو پشت به قبله باشد؟

استاد: بله، دیگه. وقتی راه افتاد در حین مشی قبله شرطیت وضعیه ندارد.

رکعت اول را رو به قبله می‌خواند. رکعت تمام می‌شود و برای او کار پیش می‌آید، رکعت دوم را در حال مشی می‌خواند و در حال مشی هم استقبال شرطیت وضعیه ندارد. در اینجا مشکلی نداشتند، فرمودند مانعی ندارد.

شاگرد: خب، این ماحی صلاه هم هست اما می‌فرمایید اشکالی ندارد راه برود.

استاد: در نماز مستحبی این کار ممکن است.

شاگرد: پس این عنوان که فرمودید ماحی صلاه باشد که از مرحوم فیض نقل کردید، تاثیرگذار نیست.

استاد: ایشان به واجب هم سرایت داده‌اند. گفته اند که از این روایت معلوم می‌شود که چون می‌توان آب بخورد، اگر در نماز واجب هم آب بخورد طوری نیست، فقط باید محو صورت صلات نشود. فتوی هم بر همین است، می‌گویند:

التاسع الأكل و الشرب الماحيان للصورة‌، فتبطل الصلاة بهما عمدا كانا أو سهوا و الأحوط الاجتناب عما كان منهما مفوتا للموالاة العرفية عمدا نعم لا بأس بابتلاع بقايا الطعام الباقية في الفم أو بين الأسنان و كذا بابتلاع قليل من السكر- الذي يذوب و ينزل شيئا فشيئا[6]

یعنی شکر در دهانش است و پایین می‌رود. این‌ها مشکلی ندارد.

اگر واقعاً میزان در سؤال راوی که این‌ها را می‌گوید، مبنایش همان اقلّ محواً و اشدّ محواً است، اگر این است اصلاً رنگ همه‌ی حرف‌ها عوض می‌شود. استظهار از این روایت چقدر تفاوت می‌کند.

شاگرد: در نماز نافله فرض این است که محو صلات اشکالی ندارد.

استاد: محو صلات اشکالی ندارد. اما مرجوح که هست. نماز نافله را می‌تواند عمداً نشسته بخواند اما افضل ایستاده است. حتی می‌گویند اگر نشسته خواندی هر یک رکعت را دو رکعت بخوان. نمی‌توان این فضیلت‌ها را قیچی کرد. وقتی مجموع این‌ها را در نظر می‌گیرید، حضرت به او اَفضل را نشان می‌دهند. حالا که خوف داری و اَفضل این است که صورت نمازت محو نشود و طمانینه بدنی تو به هم نخورد برو، بخور و برگرد.

شاگرد: چرا برگردد؟

استاد: شاید مثلاً مناسبت نداشته است. البته در روایت تهذیب این را ندارد، «تعود الی الدعاء» دارد. در فقیه دارد که «فارجع الی مکانک».

خصوصیات این روایت را ببینید. اگر فهمیدیم که حیثیت روایت، نه حیثیت طبیعت نماز مستحبی است و نه همه بحث‌هایی که می‌کردیم است، خیلی تفاوت می‌کند. افقه و فقیه و مراتب هم به همین‌جاها است. گاهی است که فقیه مجموعه‌ای از مسائل را در نظر می‌گیرد و می‌فهمد که دیگران که ره افسانه زدند به این خاطر است که مقصود را ندیده اند. این خیلی مهم است. این یکی از آن موارد است که ببینیم عرف الغاء خصوصیت می‌کند یا نه؟

 

برو به 0:42:31

اگر این‌ها را به ذهن عرف عرضه کنیم و بگوییم روایتی نداریم که نتوان در نماز چیزی خورد، بلکه می‌توان غذای مختصر و چیزهایی که در دهان هست را فرو داد، اگر این‌ها را به ذهن عرف عرضه کنیم و همچنین به او بگوییم که در نماز مستحب می‌توان راه رفت، وقتی همه این‌ها را به عرف گفتید، بعد از همه این‌ها چه استظهاری می‌کند؟ می‌گوید که تو نمی‌توانی در نماز وتر راه بروی، شرطیت وضعیه دارد، یا این‌که افضل این است؟ موافق با محو نشدن صلات و ابعد عن المحو این است؛ نه این‌که شرطیت وضعیه دارد و اگر در وتر غیر این کار را کردی، مثل این است که نماز نخوانده‌ای، این قدر تفاوت می‌کند.

شاگرد: تا این‌ها را به عرف نگویید برای عرف سؤال است که چرا این را پرسیده است.

استاد: بله، یعنی خود سائل هم این زوایا را نمی‌دانست. حضرت هم نمی خواستند از آرامشی که در نماز دارد و اهمیتی که به نماز می‌دهد دارد دور شود، چون طمانینه بدن طمانینه روح می‌آورد، عمداً که نمی‌خواهند او را فاصله دهند. اگر کسی است که می‌خواهد ترک کند به او می‌گویند بنشین و بخوان. آن روایت را دیده اید که راوی می‌گوید من نمی‌توانم بنشینم، حضرت می‌گویند بخواب و بخوان. وقتی می‌خواهد ترک کند حضرت به او می‌گویند بخواب و بخوان. یعنی ابتدا به او نمی‌گویند که نماز نافله را می‌توانیم خوابیده بخوانیم، این خلاف حکمت تبین مسائل است. او را به چیزی که باعث شود افضل را ترک کند سوق نمی‌دهند. وقتی می‌بینند قرار است آن را کلاً ترک کند به او می‌گویند بخواب و بخوان.

حالا برای جلسه بعدی روی این فکر کنید که الغاء خصوصیت هایی که عرف می‌کند چه رمزهایی دارد. چند چیز می‌تواند باشد، ماهیت باشد، یا طبیعت خود کار را در نظر می‌گیرد. انواع و اقسام محتملاتی که در کار است را بنویسیم. بعد ببینیم کدام یک از آن‌ها در ذهن عرف صائب می‌شود، استظهار با ظهور فرق می‌کند.

عدم موازنه بین روایات ناهی از قیاس با مُبتَلی بِه بودن تعدیه حکم

عدم مانعیت روایات کثیره ناهی از قیاس، از عمل به تنقیح مناط

شاگرد: این الغاء خصوصیتی که عرف می‌کند، شما می‌فرمایید که چون عرف این‌طور برداشت می‌کند، امام موظف بوده که اگر منظورشان نبوده، تأکیدی کند؟

استاد: این یک مرتبه است.

شاگرد: روایاتی که در ردّ قیاس است و هشدار داده، نمی‌تواند ناظر به این باشد که به عرف بگوید الغاء خصوصیت نکنید، یعنی آن هشدارها کفایت می‌کند از اینکه بخواهند در اینجا حرف بزند.

شاگرد: همان سؤال دیروز است که به زنا تشبیه کردید.

استاد: وقتی که خیلی شدید از قیاس نهی می‌کنند، اگر اسم ببرند که شمایی که بین زن و مرد فرق نمی‌گذارید، باید فرق بگذارید. اگر بخواهند با عرف عام مخالفت کنند باید تبیین کنند که عرف متشرعه به‌دنبال آن نروند. پس چطور مولی فرموده درحالی‌که در طول تاریخ و در مرئی و مسمع شارع، متشرعه این کار را کرده است؟ این سائل با غیر خود فرقی نمی گذاشته است. شما هم سؤال او را می‌شنیدید و به آن اکتفاء می‌کردید.

شاگرد: اینکه به دنبال آن نرفتن، در خیلی از جاها کوتاهی کردند اما امام در قیاس سخت‌گیری کرده‌اند.

استاد: این سنّی ها را ببینید. وقتی می‌خواهند علیه شیعه خیلی تند شوند، می‌گویند «اولاد زناء، اولاد متعه». نه این‌که شیعه به آن‌ها می‌گوید شما ولایت ندارید، آن‌ها هم مقابله می‌کنند و می‌گویند شما اولاد متعه هستید. متعه زنا است و شما اولاد زنا هستید. اگر زنا است تمام شد، رفت، پس شیعه بترسید. جمعیت سنی ها چند برابر شیعه است و آن‌ها هم می‌گویند این کار زنا است، احتیاط کنید دیگر. چرا احتیاط نمی‌کنید؟ به‌خاطر این‌که مقصود شریعت برای شما محکم شده که این زنا نیست، تمام شد. نهی از زنا خیلی شدید است، در اینجا احتیاط کن؛ نه اینجا جای احتیاط نیست. نهی از زنا شدید است اما من که فهمیدم زنا چیست، فهمیدم این قیاس بعد السنه است. اگر فهمیدید تمام شد، دیگر خوفی نیست.

اگر قیاس بر شما مشتبه است، آن جا چرا، آن را توضیح دادم. حتی اگر شک داریم که تعدد موضوع هست یا نه، تاسیس اصل کردیم و گفتیم نمی‌توانیم تعدی کنیم.

شاگرد: این‌ها را از جای دیگر می‌دانم و الا اگر مثل من که قیاس را متوجه نشده‌ام، باشید این‌ الغاء خصوصیت هایی که می‌کردید، معلوم نبود، چون دائماً می‌مانیم که آیا این درست است یا نه.

استاد: ایشان می‌گویند «من»، درحالی‌که صحبت از امثال مثل صاحب جواهر است که چطور جلوی دیگران را می‌گیرند، مقابل علامه و محقق می‌گویند «لیس من مذهبنا». این چیز کمی نیست. در جواهر ببینید. مکرر اتفاق افتاده. محقق چیزی می‌گوید اما ایشان می‌گویند «هذا قیاس لیس من مذهبنا». این اصلاً مختص شما نیست. به این محکمی این‌ها پایه‌گذاری شده است.

شاگرد: شما می‌گویید این احتمال هست اما چون نوعِ مردم این احتمال را نمی دادند امام باید مقابله می‌کرد. ما هم جواب می‌دهیم امام به وسیله روایات قیاس مقابله کرده. این کوتاهی دیگران بوده که نیامدند این روایت را رشد و نموّ بدهند و به مردم بگویند مواظب باشید. این کار را نکردند، بلکه آن را تصحیح هم کرده‌اند لذا زیاد شده است.

استاد: نه، اگر روایات قیاس را بشمارید از ۵٠٠ رد نمی‌شود. اما مواردی‌که در مرئی و مسمع امام همین کارها را انجام می‌دادند از میلیارد هم بالاتر می‌رود، کارشان این بود. می‌توان بگوییم در این همه توسعه زندگی، یک جا نگویند که چرا این کار را کردی؟

 

برو به 0:49:02

بگویند او از من پرسید اما تو چرا این کار را کردی؟! بلکه دست به گُرده آن‌ها می‌زدند که باید به‌دنبال این‌ها بروید. «یُعرف هذا و اشباهه»، یعنی فقط برای پای راست است، اما اگر پای چپ بود دیگر نمی‌شود؟! معلوم بود که این‌ها منظور نیست.

به عبارت دیگر به قدری محل ابتلاء بود که باید گفته می‌شد و برای آن طبل می‌زدند. درحالی‌که شما بروید ادله قیاس را بشمارید و ببینید که کل ادله قیاس چند روایت می‌شود. همچنین مواردی‌که صورت می‌گیرد را بشمارید و ببینید با هم موازنه دارند یا نه؟ و این اندازه برای آن طبل زدند؟! برای این جور محل ابتلا طبلی بزنند که در طول تاریخ رادع هم نشوند. این اصلاً ممکن نیست. اگر انسان به‌صورت منصفانه نگاه کند اصلا متصور نیست.

البته احتیاط و واهمه با عدم وضوح جوهره قیاس وجود دارد و ما هم قبول داریم. صاحب جواهر در قله علمیت است. من مکرر گفته ام. برایم مسأله‌ای پیش می‌آمد که یکی-دو سال روی آن فکر می‌کردم، با فاصله دو-سه ماه نکات قشنگی به ذهنم می‌آمد، می گفتم عجب این نکته را متوجه نبودم و آن را می‌نوشتم. بعد همان بحث را به مناسبت در جواهر می‌دیدم. خدا می‌داند تمام آن احتمالاتی که یکی دو سال روی آن فکر کرده بودم، ایشان همه را ردیف طی یکی دو صفحه گفته بودند، و ان قیل، یحتمل و…. علمیت صاحب جواهر کم نیست، اما مانعی ندارد چون هنوز لبّ قیاس حالت ابهام دارد و نهی از قیاس هم شدید است و تعبّد هم محافظه کاری می‌کند بر اینکه شخص واقع در قیاس نشود، این‌ها اتفاق می‌افتد. چیزهایی است که در بعض موارد آن -به دهن من طلبه نادان[7] نیست که بگویم- ولی خداییش گاهی به ذهنم می‌آید که ظلم به فقه می‌شود، یعنی چیزهایی است که اَوضح از این است که در آن تامل بکنیم، اما به خاطر این طور چیزها این احکام لازم می‌شود.

یکی از جاهایی که برخورد کرده بودم، مردن قاتل عمدی با مردن قاتل غیر عمد است. اگر موارد آن برای شما پیش بیاید می‌فهمید یعنی چه. می‌بینید که روایت دلالت خوبی دارد، اما می‌گویند این قیاس است. یکی از مثال‌هایی که جالب است روی آن صحبت کنیم، همین مثال است. در جواهر جلد ۴٢ صفحه ٣٢٩، صاحب جواهر فرموده اند:

إذا هلك قاتل العمد و لو بدون تقصير منه بهرب و نحوه و لا تفريط بعدم التمكين سقط القصاص قطعا و هل تسقط الدية أيضا؟ قال في المبسوط: نعم و أنه الذي يقتضيه مذهبنا و تردد فيه في الخلاف[8]

در سقوط دیه ببینید چه خبر شده است. دیه ساقط می‌شود یا نه؟ بحث‌های خوبی در دنباله اش هست. روایت و این‌که نمی‌شود سرایت داد، بحث‌های خوبی است. یکی- دو صفحه است. البته در دیات هم هست. من یادداشت دارم. صفحه ٣١٩ همین جلد یا در جلد بیستم شاید باشد. علی ایّ حال این بحث خوبی است. شما ببینید به واسطه این‌که می‌گویند نمی‌توانیم تعدی کنیم لوازمی دارد که وقتی می‌خواهید مسأله جواب دهید، می‌بینید لازمه‌اش این است فلذا جواب دادن به آن بسیار سخت است، گاهی تصور آن ذهن را به حالت تهافت می‌کشاند.

البته چند بار گفتم این‌ها به دهن من طلبه‌ی نادان نمی‌آید، ولی خب مباحثه طلبگی است، باید این‌ها را بگوییم. اگر این عرض ها‌ی من هیچ فایده‌ای نداشته باشد، سبب می‌شود به این قسمت جواهر مراجعه کنید و فرع ها را ببینید، نظر علما را ببینید و در ذهنتان حاضر باشد.

والحمد لله رب العالمین

 

شاگرد: این را که فرمودید نفهمیدیم. شما فرمودید اگر ما فهمیدیم که حیثیت روایت مستحب بودن نماز نیست و اگر به عرف عرضه بکنیم می‌گوید ملاک ابعدیت عن المحو است، و همین کافی است.

استاد: ابعدیت عن المحو یک حیثیتی بود جدای از همه‌ی آن‌ها که گفتیم که یک نحو حکومت….

شاگرد: این مقصود را عرف قبول می‌کند؟

استاد: اگر تمام حرف‌ها را کنار هم به عرف عرضه کنیم، می‌فهمد.

شاگرد: ابعدیت عن المحو را ملاک قرار می‌دهد؟

استاد: به این معنا اگر آن مسائل را بداند و مجموع آن را در نظر بگیرد می‌گوید این روایت در صدد انشاء یک حکم خصوصی برای نماز وتر نیست؛ بلکه برای تطبیق صغری بر کبری و تشخیص خصوصیات مَحو صلات است و اینکه چگونه اقرب به حال مصلی است.

شاگرد: عرف این را به نماز واجب هم می‌رساند؟ عرف واقعاً به نماز واجب تعدی نمی‌کند. همین مسئله را برای کسی مطرح کردم، آن شخص گفت مگر نماز مستحب نیست، خب نماز را بشکند و بخورد و بیاید؟

استاد: خود سائل هم همین را گفت «اکره ان اقطع». یعنی اتصال دعا خودش یک کار راجح و مطلوبی است. حضرت به او راهی را یاد می‌دهند که نماز خود را نشکند.

شاگرد: خب در ذهن عامی این آمد که می‌توانم بشکنم، که گویا حضرت یک راهی به او یاد دادند، یک تجویز و یک استثناء در اینجا قائل شدند؛ یعنی در ذهن خودش این را به‌عنوان یک استثناء در احکام نماز تصور کرد؛ بیشتر از این نبوده است.

 

برو به 0:56:48

استاد: استثناء وضعی به‌نحوی‌که اگر این استثناء را در موارد دیگری پیاده کنیم، مثل این است که نماز را نخوانده؟ یا استثناء فضلی است؟ یعنی اگر به این صورت عمل کنی، بهترین راه را رفته‌ای. کدام یک از این‌ها است؟

شاگرد: ظاهرش این است که او نزد خودش تصور کرد که این تنها برای نماز شب است.

استاد: در مقام جواب دادن مانعی ندارد. آقایی در مسجد آمد و گفت من باید سر وقت قرص بخورم، به همین مناسبت وقتی به خانه آمدم این سؤال را نوشتم. دیدم سؤال قشنگی است. گفت می‌خواهم قرص بخورم و من در نماز وتر هستم. من گفتم مانعی ندارد. زیرا چه بگوییم می‌خواهید قرص بخوری و چه آب بخوری. علی ایّ حال می‌خواهی نماز را نشکنی و ادامه دهی، الغاء خصوصیت در این حدی که ایشان می‌گفت مشکلی ندارد. اما در آن حدود فعلاً مباحثه‌ای است، یعنی به عنوان اینکه وجوه و احتمالات را تفصیل می‌دهیم.

شاگرد: شما فرمودید وقتی به عرف عرضه می‌کنیم به این خصوصیت اعتناء نمی‌کند، عرض من این است که اتفاقاً عرف عام اعتناء می‌کند. آن شخص از من سوال کرد که آیا مخصوص نماز شب است؟ اتفاقاً در ماه رمضان از من سؤال کرد، من هم گفتم روایت آن مخصوص نماز شب است، علماء هم اینجور گفته اند.

استاد: کسی که مانوس به این حرف‌ها باشد و این‌که ایا حکم مخصوص آن جا هست یا نه، و به عبارت دیگر مسأله دان باشد، چنین شخصی منظور نیست. صحبت سر مردم عامی است.

شاگرد: یعنی استظهار این شخص عامی به درد نمی خورد؟

استاد: اتفاقا جالب این بود که خود شما گفتید نماز شب. یعنی از وتر به نماز شب تعبیر کردید. درحالی‌که نماز شب اعمّ است. او به نماز شب تعبیر کرد و شما چه گفتید؟

شاگرد: من گفتم در قنوت نماز شب این بحث مطرح شده است.

استاد: چرا نماز شب گفتید؟ درحالی‌که نماز شب اعم است.

شاگرد: آخه به کلّ این نماز، نماز شب می‌گویند.

استاد: پس شما خودتان به الغاء خصوصیتی که سید گفته بودند اعتراف کردید.

شاگرد: قنوت نماز شب که می گویند قنوت نماز وتر به ذهن می رسد. مثلاً وقتی من به شما می‌گویم من را در نماز شب خود فراموش نکنید، منظور قنوت نماز وتر است.

استاد: بله، چون از خارج می‌دانیم که در قنوت نماز وتر دعاها وارد شده و طولانی است، این طور است، کَانَّه مقصود از وتر همین هاست و منصرف به آن است. علی ای حال این‌هایی که من عرض کردم به‌عنوان وجوه بحث است. خیال می‌کنیم که قرص خوردن مشکلی ندارد.

شاگرد: خب، این قرص خوردن را هم به عنوان سوالات در جلسه امروز مطرح می‌کردید.

استاد: «اکل» را گفتیم، سید «اکل» را فرمودند. ایشان فرمودند احوط این است که به اکل سرایت پیدا نکند. و در سایر نمازهای مستحبی گفتند که اقوی مانعی ندارد. در غیر موضع دعا هم گفتند اقوی این است که سرایت پیدا می‌کند. در نافله وتر منذوره احوط این است که آب نخورد.

آن مسئله ماهیت را که شما گفتید، الآن در غالب فتاوا حکم بالفعل عمل را می‌گیرند، یعنی با نافله منذوره هم معامله وجوب می‌کنند. احکام وجوب هم برای آن می‌آورند.

شاگرد2: در نیت هم باید بگوید بر من واجب است.

شاگرد: یعنی بین اینکه با نذر واجب شده یا بالاصاله واجب شده فرقی نمی‌گذارند؟

استاد: در برخی از چیزها می‌گذارند، مجبورند بگذارند. اما در غالب موارد این است و جایی که می‌خواهند حرف بزنند این است. لذا اگر ضابطه جدا شود و احکامی باشد که برایمان واضح شود که آن‌ها به‌خاطر توهّم وجوبی که برای حکم طبیعت است، از آن وجوب توسعه بی جا دادند، به وجوبی که برای غیر طبیعت است. وقتی برای خود آدم واضح شد مشکلی ندارد. می‌فهمد که آن‌ها چه راهی رفته‌اند. لازمه این هم این حرف است که در خیلی از موارد تناقض‌هایی که دیگران می‌گویند تناقض نباشد، یعنی می‌تواند دو نیت در کنار هم بکند. یادتان هست که عرض می کردم؟

شاگرد: بله، در اول کفایه این بحث مطرح شده که باید نیت واجب بکند یا مستحب.

استاد: یعنی بگوید بر من واجب است و بر من مستحب است، یعنی نیت هر دو را بکند. آنجا فرموده بودند نیت هر دو را بکند؟

شاگرد: یادم نیست.

استاد: اینکه نیت هر دو را بکند، من احتمال می‌دادم. اما غالب بر این است که همان وظیفه فعلیه را نیت کند.

 

والحمدلله رب العالمین

کلید: حیثیت موضوع، تنقیح مناط و ضابطه آن، جلسه استراحت، تنقیح مناط در نماز وتر، قیاس و منشأ احتیاط در آن، تنقیح مناط از موضع نجاست، تنقیح مناط از مرگ غرقی،

 


 

[1] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏1، ص:139  عن حكم بن حكيم قال: سألت أبا عبد الله ع عن غسل الجنابة فقال أفض على كفك اليمنى من الماء فاغسلها ثم اغسل ما أصاب جسدك من أذى ثم اغسل فرجك و أفض على رأسك و جسدك فاغتسل‏.

[2] الدرر النجفية من الملتقطات اليوسفية، ج‌3، ص: 318‌

[3] من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 494

[4] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏2، ص: 3٢٩

[5] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 719‌

[6] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 719‌

[7] مقرر: عبارات متواضعانه استاد، صرفاً برای تحفظ بر امانت داری نقل می‌شود.

[8] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌42، ص: 329‌