1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٧١)- انواع جزئیت، تفکیک حیثیت وجوب و استحباب در...

اصول فقه(٧١)- انواع جزئیت، تفکیک حیثیت وجوب و استحباب در اعاده نماز واجب

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19558
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

استاد:‌ عرض بنده این بود که در جواب از استحاله انحلال که صاحب کفایه فرمودند، حاج آقا وقتی خواستند جواب بدهند، رفتند به سراغ  تفکیک بین تنجز و فعلیّت. حاصل آن هم این است که این توقف و … در فعلیّت درست است، اما در تنجّز نه و حال آنکه کلام شما متوقّف بر تنجّز است. این حاصل فرمایش ایشان است.

خلاصه‌ای از مطالب جلسه قبل

راجع به این مراحل حکم هم چون فواید خوبی داشت و به مباحث بعدی هم مربوط بود،‌ دیروز صحبت‌هایی شد. این مطالبی که عرض می‌کنم،‌ خلاصه‌ای از آخرین عرایض بنده در جلسه قبل بود. ما می‌گوییم اقتضاء،‌ انشاء،‌ فعلیّت و تنجّز. مرحله انشاء‌ چییست که در این مرحله،‌ برش حکم است؟ مرحله انشاء که در آن مثلاً انشاء‌ وجوب متفرّع بر آن می‌شود. یا یک حکم وضعی انشاء می‌شود. این انشائی که در اینجا هست،‌ آیا انشاء‌ فقط به حکم تکلیفی می‌خورد؟ یا نه، انشاء به حکم وضعی هم می‌تواند بخورد؟ عرض من در جلسه قبل این بود که اولاً اصل اینکه انشاء به حکم وضعی بخورد،‌ مطلب ممتنع و محالی نیست و ممکن است. علاوه‌بر اینکه موارد،‌ مختلف است. عقلاء در اعتبار کردن خودشان،‌ نظام‌های حقوقی را و هر آنچه را که جزو اعتباریات است،‌ اسهل و انفع طرق را انتخاب می‌کنند. گاهی اسهل طرق این است که حکم وضعی را اول اعتبار بکنند، سپس تکالیف و کارها و رفتارها متفرع بر وضع باشد. گاهی هم اسهل طرق این است که قضیه بر عکس باشد. اول در یک کاری و یک رفتاری، حکم تکلیفی آن اعتبار می‌شود،‌ سپس احکام وضعیه بر آن متفرّع می‌شود. این‌ها حاصل عرایض دیروز من بود. حالا باید مورد به مورد بررسی بکنیم. و البته خصوصیات مورد در نزد عقلاء مهم است.

عقلاء براساس فطرت خودشان اسهل طرق را انتخاب می‌کنند و ایشان به فطرت خودشان لقمه‌ای را دور سر نمی‌گردانند. حتی واقع این‌گونه است که حتی یک کودک و یا اینکه یک بزرگسال، لقمه را که از ظرف غذا برمی‌دارد،‌ آن را دور نمی‌گرداند. حتی این‌گونه نیست که مثلاً لقمه را از طرف راست صورت خودش بیاورد و بعد آن را داخل دهانش قرار بدهد. بلکه لقمه را یک راست و مستقیم وارد دهانش می‌کند. خط مستقیم را می‌پیماید که کوتاهترین فاصله بین دو نقطه است. این به حساب فطرت اوست. در ما نحن فیه هم عقلاء همین کار را انجام می‌دهند. یعنی گاهی است که می‌بینند اسهل این است که در اینجا وضع را اعتبار می‌کنیم، سپس آثار بر آن مترتب می‌شود.

تقدّم جزئیت جزء، بر تعلّق امر به آن

خب حالا از این مرحله رفتیم به سراغ سؤال بعدی و در آخر کار عرض کردیم این بود. ما دو گونه جزئیّت داریم. جزئیّت بعد الامر و جزئیّت قبل الامر. جزئیّت منتزع از امر و جزئیّت پشتوانه امر. وقتی که ما وجوب نفسی انبساطی می‌گوییم،‌ منظور ما چه چیزی است؟ منظور ما این است که مولی به چند جزء امر فرموده است و چون امر کرده است پس این‌ها واجب به وجوب نفسی می‌شوند و جزء هستند. یا نه؟‌ قبل از اینکه مولی امر بفرماید،‌ یک کلّی و یک ماهیّت مخترعه‌ای را وضعاً و نه تکلیفاً،‌ اعتبار فرموده است و چیزهایی را در آن وضع و اختراع ماهیّت،‌ جزء قرار داده است و سپس به او امر کرده است. خب وقتی به یک کل، به‌عنوان «کلِّ مشتمل بر اجزاء» امر می‌شود،‌ پَرِ امر،‌ اجزاء‌ را می‌گیرد و امر شامل اجزاء‌ هم می‌شود به همان نحوی که امر وجود دارد. حالا اگر امر وجوبی است،‌ یک وجوب انبساطی برای اجزاء‌ ثابت می‌شود. اگر هم امر ندبی است و مولی گفته که این نماز مستحب را بخوانید،‌ همین امر ندبی شامل اجزاء‌ هم می‌شود.

خب در مورد استحباب یک نکته قشنگی پیش می‌آید و آن نکته این است که می‌تواند یک جزء‌ مستحب نفسی باشد، اما وجوب شرطی ضمنی داشته باشد. چرا؟ چون جزء ماهیّت است. بر خلاف آن نحوه دوم که گفتیم وجوب نفسی بعدالامر‌ منتزع باشد. یعنی نمی‌شود که یک امری خودش ندبی و استحبابی باشد، اما جزء آن چه بشود؟ چیزی که لازمه این امر ندبی است،‌ وجوب باشد. ممکن نیست. چرا؟ چون خود امر‌ ندبی است. مولی می‌گوید من،‌ فلان کلّ را رجحاناً می‌خواهم و همین که مولی می‌گوید کل را می‌خواهم، شامل جزء هم می‌شود، پس رجحاناً جزء را می‌خواهم. پس جزء هم مستحب است، نه واجب. پس راهی نمی‌ماند که وجوب شرطی را درست کنیم. یعنی می‌خواهم شواهدی بگیرم برای آنکه ظاهراً نفس الامر این است که اول شارع،‌ ماهیّت مخترعه و حکم وضعی جزئیّت برای جزء را جعل می‌فرماید و بعد به آن امر می‌کند. حالا دیگر راحت هستیم، ما می‌گوییم قرائت، جزء این ماهیت است. امر ندبی به کل می‌خورد. خب این امر ندبی،‌ کل اجزاء‌ را می‌گیرد، یعنی به تبع امر ندبی به کل،‌ قرائت هم به استحباب کل،‌ مستحب است، اما منافاتی ندارد که قبل از اینکه این امر ندبی بیاید،‌ خود شارع یک حکم وضعی جزئیّت قرائت برای این ماهیّت را قبلاً جعل فرموده باشد. و آن جزئیّت یعنی چه؟ یعنی این جزء،‌ از اجزای این ماهیّت است. اگر نماز مستحبّی هم می‌خواهید بخوانید،‌ این قرائت جزء آن است. پس ملاحظه فرمودید که چگونه می‌شود که دیگر تنافی نیست.

 

برو به 0:06:15

بنابراین می‌گوییم وجوب شرطی دارد، اما استحباب نفسی دارد. وجوب شرطی یعنی چه؟ یعنی این جزء،‌ از اجزای آن ماهیّت است. این وجوب شرطی که با آن استحباب منافاتی ندارد.‌ آن وجوب برای قبل الامر است؛ چه امر‌ وجوبی باشد و چه استحبابی باشد،‌ آن جزئیّت و اینها هست. این یک مطلب که جزئیّت می‌تواند حکم وضعی ای باشد برای ماهیّت مخترعه. جزء و کل آن هم با یکدیگر متضایف هستند.

انواع سه گانه جزئیّت

نکته دیگری هم هست که به خیال من خیلی مهم است،‌ اما نمی‌دانم که حالا در کلمات علماء مطرح شده است یا نه. خود حکم وضعی جزئیّت باز دو گونه است. الآن که می‌گوییم حکم وضعی جزئیّت،‌ یعنی اینکه یک چیزی،‌‌ جزء کل است، اما نحوه جزئیّت و اینکه یک چیزی جزء یک ماهیّت مخترعه است، انواع و اقسامی دارد.گاهی می‌گویم که جزء است، یعنی اگر عمداً هم نیاورید،‌ اتفاقی نمی‌افتد، ولی اگر بیاورید جزء این است؛ که امروزه از آن تعبیر به مکمّلات می‌کنند، بعضی غذاها را می‌گ  ویند. مثلاً می‌گویند که اصل این دوا یا دعا،‌ این تشکیل می‌شود از اجزای رئیسیه و از اجزای مکمّل. اجزای مکمّل مثل قنوت نماز می‌ماند، یعنی عمداً هم اگر آن را ترک بکنید، ماهیّت از بین نرفته است و صدمه نخورده است،‌ اما جزء است، جزئیّت را نمی‌توانیم انکار کنیم.

پس ما سه گونه جزئیّت داریم. جزئیّت ندبیه؛ نه به این معنی که جزئیّت آن ندبی است. جزء است، اما به نحوی است که اگر هم نیاوردید برای ماهیّت اتفاقی نمی‌افتد. یک قسم دیگر هم این‌گونه است که جزء وجوبی است، اما به وجوب تکلیفی. یکی هم جزء وجوبی است به وجوب شرطی، که اگر نباشد اصلاً ماهیّت از بین می‌رود. این سه نحوه جزئیّت بسیار مهم است. در مواردی‌که ما شک بکنیم، اجازه برائت داریم در هر آنچه که کلفت زائده بیاورد.

حالا وجوب شرطی خودش می‌تواند انواعی داشته باشد، که آن در کلمات علماء هست. چون بعضی جاها در استظهارات از ادلّه،‌ علماء به آن ارتکازات خودشان مراجعه می‌کرده‌اند و‌ در آن جا تفصیلات خوبی داده‌اند. مثلاً جزء وجوبی شرطی، جزء است و وجوباً هم جزء است و شرط هم هست. خود همین قابل تفصیل است. چگونه؟‌ به جزء وجوبی شرطی ذُکری، می‌گوییم جزء است، واجب هم هست، شرط هم هست؛ اما اگر متوجه بودید، ولی اگر سهو و نسیان کردید، نه. اما جزء وجوبی تکلیفی، یعنی باید این جزء را بیاورید و اگر هم آن را نیاورید استحقاق عقاب هست، اما اگر عمداً هم نیاوردید عمل شما باطل نیست؛ یعنی شرطیّت نداشت، شما فقط یک تکلیفی را ترک کرده‌اید.

این‌ موارد به‌راحتی متصوّر است، نفس الامریّت هم دارد. بعضی از آنها در مواردی نیامده است و مخفی شده است. در بین اقسام دیگر مخفی شده است. وقتی مخفی شده، امر را در کلاس‌ها با دقت های علمی مشکل کرده است. اگر این‌ها را تفصیل بدهیم و ثبوت آن را تصور بکنیم و برای اثبات آن هم ادله اثباتیه بیاوریم، در خیلی از جاها و در بسیاری موارد کار راحت می‌شود و کار برای برائت هم آسان‌تر می‌شود.

شاگرد:‌ جزء وجوبی شرطی،‌ می‌تواند ذُکری و غیرذکری داشته باشد؟

استاد:‌ متصور است.

شاگرد:‌ یعنی جزئیّت آن،‌ حتی وضعاً هم به ذُکر و غیرذُکر مربوط بشود؟

استاد: بله. یعنی اصل اینکه اگر سهواً ترک شد،‌ باطل نیست. اما اگر عمداً ترک شد باطل است. اما آن اجزاء تکلیفیِ محض چه بود؟ این‌گونه بود که چه سهواً و چه عمداً ترک بشود،‌ عمل شما باطل نیست، ولی یک تکلیفی را مراعات نکرده‌اید. جزء مستحب چه است؟ این است که اگر آن جزء را آورد،‌ ثواب دارد؛ اما اگر نیاورد،‌ تکلیفی را ترک نکرده است و عقاب ندارد.

شاگرد‌: مگر مقسم جزء وجوبی شرطی نبود؟ مقسم این ذُکری و غیرذُکری،‌ شرطی وضعی می‌شد دیگر.

استاد:‌ نه. من همان «شرطی» را که اول گفتم،‌ از آنجا شروع کردم. یک جور می‌گوییم جزیّت، که اصل خود جزئیّت منظور ما است، یعنی جزء ماهیّت است. و یک شرطیّتی هم به آن معنا دارد، جزءِ آنگونه‌ای بود. یعنی ولو مستحب هم که باشد، خلاصه جزء است. این‌ جزئیّت قبل الامر.

بعد می‌گوییم خودِ این جزئیّت قبل الامر،‌ انواعی داشت. جزئیّت ندبیه. در نماز مستحبی،‌ قنوت در آن، مستحب در مستحب است. این‌ها ربطی به هم ندارند و از هم جدا هستند. قنوتی که الآن در نماز مستحبی می‌خوانید، یک پرِ امر استحبابی به او گرفته است. یک استحبابی دارد مترشّح از اصل امر ندبی به این صلات. قنوت جزء این نماز است. این امر درعین‌حالی که هست،‌ درعین‌حال، خود همین قنوت یک جزئیّت ندبیه‌ برای اصل پیکره نماز دارد،‌ وجوباً‌ یا استحباباً. این‌ها منافاتی هم با یکدیگر ندارد و هرکدام در موطن خودش انشاء جداگانه دارد، فقط باید به انشاء آن دست بیابیم.

شاگرد:‌ همین قنوت مستحب در نماز واجب چگونه است؟

استاد:‌ فرقی ندارد. یعنی آن انشائی که برای قنوت شده است مربوط به ماهیّت قبل الامر است، که در اختراع ماهیّت است. امر بعد از آن می‌آید -چه وجوبی و چه ندبی- آن را نمی‌تواند دستکاری بکند. براساس امر وجوبی یا ندبی،‌ «کل» یا وجوبی می‌شود یا ندبی؛ و پَرِ این وجوب یا ندب،‌ اجزاء را هم می‌گیرد و پخش و منبسط می‌شود. اما همین وجوب است که پخش می‌شود.

 

برو به 0:12:47

شاگرد:‌ نحو جزئیّـت را دستکاری نمی‌کند.

استاد:‌ نحوه جزئیت را دستکاری نمی‌کند.

شاگرد:‌ چگونه است که در نماز واجب،‌ این وجوب به قنوت نماز مترشّح نمی‌شود؟

استاد:‌ وجوب؟

شاگرد:‌ چون قائل بودید وجوب،‌ بر روی اجزاء‌‌ مترشّح می‌شود. چطور است که قنوت مستحب را جزء نماز واجب به حساب می‌آورید ولی آن را مستحب می‌دانید؟

استاد:‌ وقتی که می‌گوییم نماز ظهر واجب است،‌ شما می‌گویید من دارم قنوت می‌خوانم. حالا آیا این‌ متّصف به وجوب هست یا نه؟ می‌گویید قنوت مستحبی است در نماز واجب، یعنی قنوت نماز واجب است؛ به این معنا، من الآن در حین انجام فریضه هستم و هیچ کسی نمی‌گوید وقتی که در نماز ظهر دارید قنوت می‌خوانید،‌ شما دارید یک کار مستحب انجام می‌دهید. می‌گویند ایشان دارند نماز واجب می‌خوانند. کجا دارد نماز واجب می‌خواند، وقتی که در حال خواندن قنوتی است که مستحبّ است؟‌ این منافاتی ندارد. ولذا می‌گوییم «درحین انجام  فریضه است»، یعنی‌ پَرِ وجوب نماز ظهر،‌ قنوت را هم می‌گیرد، به‌عنوان اینکه جزئی از نماز ظهر است؛ ولو وقتی به خودش فی حدّ نفسه نگاه می‌کنید،‌ قبل از امر وجوبی،‌ شارع برای آن در اختراع ماهیّت صلات، حکم جزئیّت ندبیه را جعل فرموده است.

شاگرد:‌ در نماز ظهر که قنوت می‌گیرید،‌ باید قنوت،‌ وجوب نفسی انبساطی داشته باشد؟

استاد:‌ قنوت؟

شاگرد:‌ شما فرمودید که پَرِ وجوب نماز ظهر،‌ قنوت را هم می‌گیرد. اگر این‌گونه باشد پس قنوت هم باید وجوب نفسی انبساطی داشته باشد. آیا قنوت وجوب دارد؟

استاد:‌ نه.

شاگرد:‌ چون فرمودید هم جزئیّـت آن ندبی است و هم خودش داخل در نماز‌ ندبی است. پس‌ وجوب نماز ظهر،‌ قنوت را در برنمی‌گیرد. اما چون جزئیّـت قبل از امر دارد…

شاگرد٢:‌ نمی‌شود دربرنگیرد. طبق آن مبنای خودشان، باید در بر بگیرد.

استاد:‌ اصلاً آن سؤالی که من دیروز مطرح کردم برای همین لوازم بود. این‌ها مطالبی است که سابقاً در چند مورد از فروعات عرض کردم. دوباره هم یادآوری می‌کنم، چون خیلی فایده بر آن مترتّب می‌شود. شما می‌گویید انسباط امر بر اجزاء،‌ بعد از امر است؟ یعنی بعد از اینکه منبسط شد،‌ من اجزاء را انتزاع می‌کنم؟ یا نه،‌ به‌خاطر یک ماهیّت مخترعه قبلی که به حکم ایجاد شده است،‌ امر وقتی که به کل می‌خورد،‌ منبسط می‌شود بر اجزایِ قبل از امر؟ کدامیک از اینها است؟ اگر این جزئیّت منتزع است بعد از انبساط،‌ این اشکال شما وارد است، یعنی یک امر وجوبی می‌خواهد منبسط بشود و می‌خواهد توسط این انبساط یک جزئی برای نماز پدید بیاید و به تبع آن امر به جزئیّت برای نماز متّصف باشد. دقیقاً این اشکال در قنوت می‌آید.

امر،‌ امر وجوبی بود و این‌ها را در برگرفت. خب، چطور می‌خواهد قنوت مستحب را شامل بشود؟ از دلِ وجوب که استحاب بیرون نمی‌آید. و بعداً با پرِ این وجوب،‌ بخواهد جزئیّت وجوب برای نماز تصحیح بشود. این اشکال وارد می‌شود همان‌طوری که شما الآن فرمودید. اما حالا برگردیم، این که می‌خواهیم تصحیح کنیم، که خیلی نظیر هم دارد. بعضی از موارد آن هم جلوترها بود که تا آن را می‌گفتم،‌ بقیه مواردش می‌آمد. ولی خب مواردی‌که جلوتر گفته بودم. متعدد هم آورده‌ام.

تفکیک حیثیات وجوب و استحباب، در اعاده نماز واجب به جماعت

مثلاً می‌گویند وقتی نماز فرادی خواندید،‌ می‌توانید همان نماز را به جماعت اعاده کنید. فرض کنید امام جماعت هم هستید. یا ماموماً می‌خواهید نماز فرادایی را که خوانده‌اید، اعاده کنید. می‌گویید چهار رکعت نماز ظهر بر من واجب است یا مستحب؟

شاگرد:‌ واجب؟

استاد:‌ واجب؟ شما که نمازتان را خوانده‌اید. «یستحب لک الاعادة جماعة». می‌گویید چهار رکعت نماز ظهر بر من واجب است یا مستحب؟ این را اگر در کلمات علماء هم ببینید،‌ هنوز جا دارد که آن حیثیات آن مشخص بشود،‌ الآن هم در کلمات این حیثیات خوب‌‌ جدا نمی‌شود. لذا اختلاف فتاوا هم هست. من موارد متعدد آن را پیدا کرده‌ام. خب حالا اگر بگویم مستحب، یک اشکال این است که آن شخص که قصد وجوب دارد، نمازِ امام می‌شود‌ تبرّعی و ندبی و نماز ماموم می‌شود وجوبی. خب این چگونه؟‌ اگر امام بگوید واجب،‌ خب الآن که بر او واجب نیست، بالفعل این اعاده برای او مستحب است. این اعاده به جماعت برای او مستحب است. او که نماز واجب نمی‌خواند.

شاگرد:‌ اگر ماموم هم باشد،‌ اگر نماز مستحب باشد، نمی‌تواند نماز مستحب را به جماعت بخواند.

استاد:‌ آن هم یک اشکال دیگر است. حالا به این فرض،‌ اشکال نکرده‌اند و یک گونه از آن جواب داده‌اند.

شاگرد:‌ واجب بالاصاله است و مستحب بالعرض. ظاهراً بعضی از آقایان این‌گونه جواب داده‌اند.

استاد: بله. خیلی از فروع هست که نظیر این است. این مطلبی که الآن در اینجا به‌دنبال آن هستیم، در خیلی از موارد به کار ما می‌آید. یک مبادی علمی هم دارد که اگر بعضی از نکات آن صاف بشود،‌ آنجا راحت‌تر است، که اصلاً بالاصاله و بالعرض و اینها نیست. ما اصل و تبع نداریم،‌ این‌گونه و با این بحث‌هایی که من می‌خواهم عرض بکنم، هر حکمی از اینها،‌ موضوع خودش را دارد. یعنی وقتی می‌گوییم مستحب است نمازی را که خوانده‌اید اعاده کنید،‌ موضوع استحباب یک چیزی است،‌ موضوع نماز یک چیز دیگری است و اصلاً ربطی به یکدیگر ندارند. ما می‌گوییم بگویید ببینیم شما الآن دارید نماز واجبی را که سابق خوانده‌اید و حالا دارید آن را به جماعت اعاده می‌کنید،‌ شما دارید نماز مستحب می‌خوانید یا نماز واجب؟ هم واجب است و هم مستحب، هر دوی اینها هست و با یکدیگر منافاتی ندارند. ما دست می‌گذاریم روی نفس کار و می‌گوییم نمی‌شود این عمل شما هم واجب باشد و هم مستحب. خب چرا‌ نمی‌شود؟‌ «لولا الحیثیات لبطلت العلوم». همین‌جا یک فعل واحد است، از دو حیث و دو موضوع و دو انشاء‌ شارع،‌ به دو حکم متّصف است و هرکدام هم برای خودش آثاری دارد. الآن به فرمایش شما،‌ نمازی را که ماموم دارد می‌خواند،‌ می‌گوید من نماز ظهر را به جماعت اعاده می‌کنم. آیا این نماز او مستحب است یا واجب؟‌ اگر مستحب است پس نمی‌تواند آن را به جماعت بخواند. می‌گوید نماز واجب دارم می‌خوانم، اما نماز واجب را به نحو مستحب دارم اعاده می‌کنم. پیکره و ماهیّت و اصل خود آن ماهیت اختراعی که الآن بحث ما است،‌ یعنی آن چیز «قبل الامر الندبی بالاعادة» آن چه است؟‌ آن،‌ ماهیتّی است که مأمورٌ بِه، به امر وجوبی است. من ناظر به آن هستم و مراحل،‌ محفوظ است. یعنی من یک ماهیّتی را قبل از جمیع الاوامر داشتم و یک ماهیّتی دارم که بعد از امر وجوبی یا ندبی به اصل ماهیّت مخترعه است. بعد در مقام امتثال،‌ می‌خواهم امر وجوبی نماز ظهر را امتثال بکنم. در مقام امتثال،‌ راه‌ها و طرق و انحاء‌ دارد. امرهایی دارم برای نحوه امتثال، امتثال یک امر قبلی. این امور و این نحوه ها، برای خودش مستقلّ است؛ و منافاتی با آن ندارد و در دو مرحله هستند.

 

برو به 0:20:04

عدم استحاله امتثال عقیب امتثال

شاگرد:‌ با آن نماز اولی که به‌صورت فرادا خواند،‌ آیا آن امر وجوبی ساقط شد یا نه؟ چون امتثال،‌ مُسقط امر است.

استاد:‌ حالا ان شاء الله در اول بحث اوامر می‌آید، ربطی به این بحث ما ندارد. کلیِ آن،‌‌ این چیزی است که شما می‌فرمایید که آیا امتثال عقیب امتثال،‌ ممکن است یا محال؟

شاگرد: حالا شما آن امتثال اولی و فرادائی را امتثال می‌دانید یا نه؟

استاد:‌ بله، امتثال است.

شاگرد: مسقط امر وجوبی مولی هست یا نه؟

استاد:‌ خب، بله مسقط است.

شاگرد:‌ شما عنوان اعاده را مستحب می‌دانید. آن ماهیت را واجب می‌دانید، خب بعد از امتثال، دیگر وجوبی در کار نیست که آن ماهیّت صلاتیه‌ واجب باشد.

استاد:‌ خب اصلاً اشکال همین است که آیا امتثال عقیب امتثال،‌ ممکن است یا محال؟

شاگرد:‌ باید ببینیم اسقاط را چگونه معنا می‌کنیم.

شاگرد٢:‌ یعنی دیگر امر برای آن بالفعل نیست.

استاد:‌ ببینید چه کلمه‌ای را به کار بردید؟‌ می‌فرمایید بالفعل نیست.

شاگرد:‌ بله، بالفعل نیست.

استاد:‌ یعنی اگر نخواند،‌‌ او را عقاب نمی‌کنند؟ یا بالفعل نیست؟

شاگرد:‌ یعنی ما در عالم تشریع نماز ظهری که وجوب بالفعل داشته باشد، نداریم. وجوب بالفعل با آن‌ اصطلاح جدید که دیروز فرمودید را بنده دارم می‌گویم.

استاد: چرا نداریم؟

شاگرد:‌ چون امتثال صورت گرفته است. قرار بود یک طبیعت نماز پدید بیاید‌، خب آن هم پدید آمد. پس دیگر امری باقی نمی‌ماند و ساقط می‌شود.

استاد:‌ مثال‌های عرفی آن را که علماء می‌فرمایند … ، حالا به آنجا می‌رسیم ان شاء الله. چون یک عدّه‌ای گفته‌اند و در کفایه هم بود. حاج آقا می‌فرمودند امتثال بعد از امتثال ممکن است. مثلاً مولی می‌گوید برو برای من آب بیاور. شما هم می‌روید و یک لیوان آب می‌آورید و پیش روی ایشان قرار می‌دهید. می‌گویید مگر محال است که ما برویم و یک لیوان آب دیگر بیاوریم؟

شاگرد:‌ تکویناً که محال نیست.

استاد:‌ محال چگونه ای است؟

شاگرد:‌ می‌خواهیم ببینیم که آیا عنوان وجوب بر روی آن می‌رود یا نه؟ می‌گوییم واجب نیست.

استاد: روایتی که در این مورد دارد،‌ خودِ روایت،‌ ارشاد به یک مطلب فطری است. می‌فرماید «یختار الله أحبّهما الیه»[1]. یک امری کرده است و شما هم آن را دو بار آورده‌اید. هرکدامی از این دو عملی که شما آورده‌اید، پیش خدا محبوب تر هست،‌ خدا همان را می‌گیرد و بر طبق آن به شما پاداش می‌دهد. می‌بینید که ارشاد هست به این مطلب، که چنین چیزی محال نیست. «یختار الله أحبّهما إلیه».

شاگرد:‌ پس باید در آن مقدمه،‌ ایراد وارد کرد و بگوییم امتثال مسقط نیست.

استاد: نه. مُسقِط یک معنای منعطفی دارد.‌ به گونه‌ای معنا می‌کنید و آثاری را بر آن بار می‌کنید،‌ که آن آثار را ندارد. شما می‌گویید مسقط، خُب مسقط یعنی چه؟

شاگرد:‌ یعنی مثلاً رفع تکلیف وجوب.

استاد:‌ بسیار خب. وجوب یعنی بالفعل، که می‌گفت برو، حالا دیگر این نیست؟

شاگرد:‌ بله.

استاد: انطباق امر کلی که قهری است، می‌گفت برو. شما مکلّف هستید که بروید و انجام بدهید. الآن دیگر بالفعل،‌ یعنی به‌عنوان تنها راه انحصاری که بگوید برو،‌ این دیگر نیست.‌ اما اگر فرد دیگری از واجب را ایجاد کرد،‌ انطباق ماهیّت مخترعه بر این فرد،‌ قهری است.

شاگرد: ما منکر آن ماهیّت نیستیم.

استاد: بسیار خب. تمام شد.

شاگرد:‌ ما به‌عنوان «وجوبش» را می‌گوییم. آیا شما آن وجوب را در ماهیّت، دخیل دانستید یا نه؟

استاد: معنای وجوب، فقط نحوه هل دادن بود. مولی به شدّت می‌گوید حتماً این را ایجاد بکن. خب من یک فرد از امتثال را ایجاد کردم.

شاگرد٢: ایشان متّصف به وجوب آن را دارد می‌گوید.

استاد:‌ لازم نیست. ما نماز متّصف به وجوب را که ایجاد نکردیم. ما نمازی را ایجاد کردیم که امر آن وجوبی است.

شاگرد٢:‌ قرار شد بگوییم واجب است،‌ خُب این وجوب آن را چگونه درست می‌کنیم؟ اگر بگوییم بالاصاله،‌ یعنی اینکه این،‌ در همان اصل خودش…

استاد:‌ این‌که من می‌گویم این بحث‌،‌ فایده دارد برای این ثمراتِ آن است. شما می‌گویید وجوب آن را چگونه درست می‌کنید؟ وجوب برای آن فردی که من می‌آورم، نیست. این فعل، فرد واجب است، امر به طبیعت خورده است. خب بعد از اینکه امر به طبیعت خورد،‌ شما ده تا فرد برای آن می‌آورید، «یختار الله احبّهما الیه». وجوب ساقط نمی‌شود به اینکه شما فرد را می‌آورید.

شاگرد:‌ یعنی فرد،‌‌ متّصف می‌شود به اینکه فرد واجب است یا نه؟

استاد:‌ فرد واجب بما أنّه واجب،‌ بله. اتفاقاً ما همین را می‌خواهیم ثابت کنیم اما منافاتی ندارد وقتی شما یک فرد دیگری از آن طبیعت را می‌آورید، آن فرد دوم با اینکه فرد نماز واجب است، اما مستحب هم باشد. الآن تمام حرف‌ها بر سر این است. وقتی ماموم دارد در نماز جماعت،‌ نماز فرادای واجبی را که خوانده است، اعاده می‌کند،‌ نماز ظهر واجب را دارد می‌خواند. مصداقی از طبیعت نماز ظهر است، و صلات ظهر واجب است، اما درعین‌حال مستحب است.

شاگرد:‌ ولی الآن دیگر خودش واجب نیست دیگر.

استاد:‌ چرا واجب نیست؟ من همین را می‌خواهم عرض بکنم. بعضی در اینجا و در این فرض،‌ بحث را به تزاحم و تناقض می‌کشانند،‌ بعداً در یک جاهایی گیر می‌کنند. اصلاً بزنگاه عرض من این است. آیا الآن نماز دوم متّصف به وجوب است؟ بله. فردی از طبیعت نماز ظهر است. نماز ظهر در نزد متشرّعه،‌ واجب است یا مستحب؟ واجب است.

شاگرد:‌ یعنی الآن وجوب و استحباب به همراه هم بر روی یک فعل قرار گرفته است؟

استاد:‌ بله، اما از دو حیث. همین را دارم می‌گویم. این واجب است چون نماز ظهر است. نماز ظهر که مستحب نیست.

شاگرد:‌ یعنی وجوب و استحباب،‌ هر دو توأماً فعلی هستند؟

استاد: بله.

شاگرد:‌ این‌گونه که نمی‌شود.

استاد:‌ شما می‌گویید که نمی‌شود؟ چرا می‌گویید نمی‌شود؟‌ نکته اش این است که ما یک وجوبی داریم که وصف طبیعت است و یک وجوبی هم داریم که وصف فعلیّتی است، که الآن ایشان می‌خواهند بگویند، که دقیقاً به خود مصداق اصابت می‌کند. این وجوب ها با هم منافاتی ندارند. اینکه می‌گویید نمی‌شود، برای این است که در یک مرحله،‌ وجوب و ندب را تصور می‌کنید،‌ درست هم هست و منتهی به تناقض می‌شود. اما وجوب و ندب برای دو مرحله و دو موضوع است. می‌گویید این نماز واجب است؟ می‌گوییم بله، این نماز ظهر است. نماز ظهر در دین واجب است یا مستحب؟ یعنی وجوب،‌ ناشی از امر وجوبی مولی است به طبیعت صلات ظهر.

شاگرد:‌ اگر ما مثلاً نماز ظهر را به جماعت بخوانیم،‌ این از آن مواردی است که یک استحبابی با یک حکم وجوبی از دو حیثیّت و با یکدیگر بر موردی منطبق هستند و هیچ مشکلی هم ندارد. اما در اینجا شما می‌گویید این،‌ امتثال آن حکم کلی است. ما می‌گوییم حکم کلی اصلاً امتثال ندارد، همان‌طور که عصیان هم ندارد. فقط احکام فعلی هستند که اطاعت و عصیان دارند. اگر حکم به فعلیّت نرسد امتثال ندارد. مثلاً ما می‌گوییم شرب خمر حرام است، فرض می‌گیریم هیچ خمری در اطراف ما نیست، خب این نه عصیان دارد و نه اطاعت. چون حکم آن برای ما فعلی نشده است. اما اگر حکمی به مرحله فعلیّت رسید،‌ آن وقت است که اطاعت و عصیان معنی پیدا می‌کند.

استاد: این بحث خیلی فایده دارد. موارد بسیار زیادی هست و حالا شاید چهل پنجاه مورد در فقه هست که این بحث در آنجا هم می‌آید و خودش را نشان می‌دهد. حالا یکی از آن موارد هست که در اینجا در باب نماز جماعت هست و مطرح می‌شود. مثلاً دارد نماز استیجاری می‌خواند. در استیجار و در غیر آن،‌ در خیلی از موارد پیش می‌آید که انسان در موضوعات گیر می‌کند که آن را چگونه توضیح بدهد. یک مفهومی ارتکازیست، انسان مشکلی ندارد، می‌فهمد، اما وقتی می‌خواهد از آن صحبت کند، منجر به تناقض می‌شود و در بیان آن گیر می‌کند.

شاگرد:‌ آیا می‌شود به عمره هم مثال زد؟ مثلاً عمره که انسان به جا می‌آورد،‌‌ ابتدائاً  مستحب است، اما وقتی که شروع شد، دیگر اتمام آن واجب می‌شود.

استاد:‌ بله. حالا این هم یکی از موارد آن است. این بحث خیلی مثال دارد و خیلی هم نافع است.

شاگرد: آیا براساس بیان شما انسان می‌تواند ده بار نماز ظهر بخواند؟

استاد:‌ بله.

شاگرد: همان نماز ظهر واجب به قصد همان امر وجوبی؟

استاد:‌ حتی فرادا. ما در مورد اعاده به جماعت نماز فرادا،‌‌ دلیل داریم که مستحب است. برای اقامه مجدّد نماز ظهری که پیش از آن اقامه شده است دلیل نداریم، اما محال نیست. عده‌ای می‌گویند اصلاً محال است و در کتاب‌های اصولی هم هست. بحث سنگینی هم هست. می‌گویند بعد از اینکه وجوب رفت،‌ طبیعت هم بر فرد منطبق شد،‌ آن غایت و هدفی را هم که مولی داشت محقق شد و تمام. پشتوانه یک امری،‌ غایت و هدف است. وقتی که شما یک کاری را انجام دادید مثل این می‌ماند که می‌آیید و دارویی را در دهان مولی می‌ریزید. حالا بعد از اینکه مولی این دارو را خورد،‌ اگر بیشتر از این مقدارِ مشخص به او دارو بدهید، برای مولی تبدیل به سمّ می‌شود و مثلاً نباید به جای یک قرص، ده تا قرص به مولی بدهید. این مثال قرص برای این طرف قضیه است. عرض می‌کنم که بحث سنگینی است. خود علماء بر سر آن صحبت کرده‌اند. من هم مثال آن طرف آن را می‌زدم. ولی خلاصه حالا هر آنچه که ذهن شریف شما اختیار بکند با خود شما است. گمان من این است اصل اینکه گفته‌اند امتثال عقیب امتثال محال است،‌ این‌گونه نیست و ممکن است.

شاگرد: مشکل بر سر همین است. با توجه به چیزهایی که نگاه می‌کنیم، این از قبیل آوردن است، نه از قبیل ریختن.

استاد:‌ بارک الله.

شاگرد: چرا که بحث‌های بعدی آن مفصّل در روایات آمده است،‌ ملائکه بر می‌دارند، می‌برند، از این آسمان به آن آسمان.

استاد:‌ خب این فرمایش شما جواب آنها است.

شاگرد: می‌خواهم عرض بکنم تصویر آن به نحو ریختن دارو در دهان مولی و… اصلاً منعقد نمی‌شود.

استاد: ببینید چرا. الآن هم بر بسیاری از اذهان،‌ همان حرف را می‌زنند که امتثال عقیب امتثال نمی‌شود،‌ الآن هم حاکم است.

شاگرد:‌ من نمی‌گویم که غلط است.

استاد:‌ مثال ساده آن‌ این است که مولی به بنده خودش گفته است که این کار را بکن. شما هم این کار را انجام دادید. این چه کاری است که دوباره انجام می‌دهید؟‌ این‌که بدعت می‌شود. خیلی روشن است که اصلاً بدعت است.مولی گفت نماز ظهر بخوان و شما هم خواندید. باز بفرمایید که یک مرتبه دیگر می‌خواهم بخوانم. شما به چه عنوانی می‌خواهید یک بار دیگر نماز ظهر بخوانید؟ مولی گفته بود بخوان،‌ شما هم خواندید. این‌گونه اگر باشد می‌شود بدعت. یعنی ببینید تا چه اندازه کار دقیق است. الآن هم یک ذهنیّتی که حاکم بر اذهان است این است که وقتی امر مولی بود و شما آن را امتثال کردید،‌ انجام دوباره آن‌که مشروع نیست، چون ساقط شد و برای امتثال دوباره امر می‌خواهد. عرض بنده این است که این‌گونه نیست.

 

برو به 0:30:25

استدلال بر عدم استحاله امتثال عقیب امتثال

یکی از علت‌هایی که می‌گویند امری نداریم و امر ساقط شد، برای این است که این مراتب امر و خصوصیات و متعلقات موضوعات مخلوط شده است. برای این‌که این مخلوط ها از هم جدا بشود، باید از کجا شروع کنیم؟ از اینجا همه می‌گویند امر مولی بعد از امتثال ساقط شد و دیگر راحت شدی. از فرد خفیّ ‌آن‌که نمی‌توانیم شروع کنیم، بلکه می‌رویم و از فرد جلیّ ‌آن شروع می‌کنیم. فرد جلیّ‌ کجاست؟‌ آنجایی که گفته‌اند و مسلّمات فقه است که دلیل هم بر آن داریم،‌ نصاً و فتواً که می‌توانید استحباباً نمازتان را اعاده کنید. خب در آنجا دلیل داریم. خب اگر دلیل داریم، باید فی نفسه محال نباشد و معقول باشد. ما می‌آییم در معقولیّت آن،‌ بحث علمی می‌کنیم. نحوه بیان معقولیّت این،‌ هنوز زوایایی از بحث دارد که هنوز خیال می‌کنیم که باید بر روی آن کار بشود.

یکی از آن زوایای بحث همین است که ما وقتی صحبت از وجوب و استحباب و… می‌کنیم، هرکدام از این الفاظ،‌ موضوع خاص خودش را دارد. گاهی وجوب،‌ وصف آن مأمورٌ بِه کلی طبیعت است. گاهی هم وجوب،‌ وصف آن فردی است که می‌خواهد کلی بر آن منطبق باشد. حالا می‌خواستم این مطلب را عرض بکنم. هر فردی که در خارج موجود می‌شود می‌تواند محل ظهور طبایع مختلف باشد چه از نظر طول و چه از نظر عرض. زید موجود شده است، الآن زیدِ موجود،‌ محل ظهور چه چیزی است؟ مقولۀ جوهریّت است. محل ظهور مقوله جسمیّت است. محل ظهور مقوله نموّ‌ است. حالا زید موجود شده است. محل ظهور مقوله عرضی ای به نام وضع است و محل ظهور مقوله عرضی به نام کیف است. همه اینها در او جلوه‌گر است. یعنی زید یک فرد است ولی چند تا مقوله مختلف در او ظهور پیدا کرده است؟ بله. یک وجودی است که مجمع حیثیّات است.

شاگرد:‌ این مثالی که زدید انضمامی است. اجتماع موردی می‌شود.

استاد:‌ مثلا امکان،‌ انضمامی است؟ یعنی ‌یک چیزی به زید چسبیده، بعد می‌گویید زید ممکن الوجود است؟ انضمامی یکی از موارد آن است. شما محمول بالضمیمه را می‌فرمایید. محمول بالضمیه یکی از عرضی ها بود، در منطق می‌گفتیم. یک عرضی دیگر چه بود؟ خارج محمول بود. خارج از ذات بود، جنس و فصل نبود اما محمول بدون ضمیمه بود. این خیلی موارد متعدد دارد.

کلّی بحث این است که شما هر آنچه را که در خارج در نظر می‌گیرید از حیثیات متعدده، منطبقٌ عَلَیه یک طبیعت است. الآن نمازی که یک مصلی دارد پشت سر امام جماعت اعاده می‌کند این یک پیکره است. نگویید این پیکره یا واجب است و یا مستحب؛ نه،‌ این یک پیکره ای است که از حیثیات مختلفه ملحوظ است. چون یک دفعه دیگر خوانده، الآن مصداقی عقیب مصداقی است. این حیثیّت او منافاتی ندارد با اینکه نماز ظهر است. الآن می‌بینید که در این نماز دوم او دو حیثیّت نفس الامری با هم محقق است. یک حیثیّت این است که طبیعت نماز ظهر بر او منطبق است. هست یا نیست؟ بله، چون نماز ظهر است. یک حیثیّت دیگری که ربطی به حیثیّت منطبقٌ عَلَیه بودن آن ندارد این است که فرد دومی برای نماز ظهر است. آیا یک طبیعت نمی‌تواند دو تا فرد داشته باشد؟  چرا، می‌تواند. چون فرد دوم است،‌ از آن حیث،‌ منطبقٌ عَلَیه است و احکام دیگری دارد.

شاگرد:‌ شاید مرادش از بالاصاله و بالعرض هم همین باشد.

استاد:‌ بله. ولی کلمه بالاصاله و بالعرض،‌ کار علمی را به‌صورت مبنایی در همه جا حلّ نمی‌کند و یک جاهایی می‌رسد که گیر می‌کنیم. ولذا جاهایی هم بوده است که اختلاف فتوا شده است. من می‌خواهم بحث علمی به یک گونه ای حل بشود که دیگر صرفاً یک اصالة و تبع نگوییم. ما می‌گوییم باید موضوع دقیق این احکام روشن بشود. چه چیزی است که مستحب است؟ می‌گوییم این فرد دوم،‌ با توجه به این‌که فرد دوم است،‌ این حیث دوم بودنش است که متّصف به استحباب است و اما از آن حیثی که در همین حال منطبقٌ عَلَیه برای یک طبیعت است،‌ از آن حیث حکم دیگری دارد. کما اینکه از آن حیثی که تصرّف در  یک مال محترمی است‌، می‌تواند منطبقٌ عَلیه برای غصب باشد. در اجتماع امر و نهی چه می‌گویید؟ خلاصه بگو این واجب است یا حرام؟ هر دویِ این‌ها. واجب است از آن حیثی که منطبقٌ عَلَیه عنوان نماز ظهر است. نماز ظهر دارد می‌خواند. نماز ظهر واجب است یا مستحب؟ واجب. خب نمی‌شود که هم واجب باشد و هم حرام. چرا نمی‌شود؟ چون مدام ذهنمان را در فعلیّت و آن چیزها می‌بریم.

یادم می‌آید حاج آقا چندین روز بحث کردند، خیلی طول کشید، بحث کردند که آیا اجتماع امر و نهی ممکن است یا نه. بحث سنگینی است دیگر. بحث را طول دادند. آن زمانی هم بود که هنوز درس را در منزل می‌فرمودند. یکی از آن بزرگوارانی که می‌آمدند، حالا بنده اسم ایشان را نمی‌برم،‌ خیلی بزرگوار بودند، مرحوم شدند. ایشان هم به درس حاج‌ آقا می‌آمدند. از همان روز اول تا آخر،‌ با این طولانی بودن،‌ آمدند، آمدند، حالا نمی‌دانم شاید حدود دو ماه شد. یک روز، آن آخر کار، گفتند اصلاً معقول نیست که این دو تا با هم جمع بشوند. حاج آقا هم دیگر چیزی نگفتند. یعنی دو ماه که شما به درس می‌آمدید،‌ از آن روز تا حالا اشکال نکردید! حاج آقا تمام مطالب را صاف کردند،‌ حالا که دیگر به نتیجه‌گیری رسیدند و برای آن کسانی که حرف ایشان را تصور کرده‌اند، مطلب واضح شده است‌‌،‌ که دیگر حالا می‌شود امر و نهی با یکدیگر جمع بشوند،‌ حالا می‌فرمایید معقول نیست! چون حاج آقا قائل به امکان اجتماع امر و نهی بودند،‌ این آقای بزرگوار یک گونه ای می‌خواستند بگویند که اصلاً نمی‌شود که با هم جمع بشوند. کَانَّه داشت می‌گفت که من این دو ماه را در اینجا نبودم. چرا؟ به‌خاطر اینکه دست آخر ما یک مانوساتی داریم که این جدا کردن امتیازات و حیثیّات، در نظر جلیّ سخت است و باید یک انسی بگیرد. الآن اگر مقدمات بحث طی بشود و آن حیثیات از یکدیگر جدا بشود،‌ بعدش آنقدر وحشت نداریم که این انس ذهنی بر سر ما کلاه بگذارد. خب خلاصه یا واجب است و یا حرام. دیگر بازی در نیاورید، چرا در فلسفه و علوم عقلی می‌روید و دقت های آنچنانه ای به خرج می‌دهید؛ نه،‌ خود ذهن عرف عام این‌ها را به ارتکاز خودش می‌فهمد. می‌گوید که این نماز واجب است یا حرام؟‌ می‌گوید از آن حیثی که غصب است حرام است و از آن حیثی که نماز ظهر است واجب است.

بالفعل نبودن امر و نهی،‌ در موارد اجتماع امر و نهی

اما حالا بالفعل،‌ مولی دارد می‌گوید که انجام بده یا انجام نده؟ آن درست است. در آنجا نمی‌شود که مولی در آنِ واحد بگوید که انجام بده یا انجام نده. یعنی فعلیّت را در یک مرحله‌ای می‌برد. لذا در آنجایی هم که مندوحه نیست،‌ خود علماء اشکال کرده‌اند. می‌گویند در اجتماع امر و نهی اگر مندوحه نیست،‌ یکی از این دو است که بر دیگری مقدّم می‌شود. مولی هم نمی‌گوید که هم انجام بده و هم انجام نده. در فعلیّت آن‌که مشکل دارند،‌ می‌پذیرند. اما می‌گویند «عند المندوحه». «عند المندوحه»‌ انطباق عنوان بر معنون قهری است. وقتی که عنوان قهری بود چه مانعی دارد؟ شما اگر تمام حیثیّات را تصّور کنید،‌ این واجب است؟ بله، واجب است‌. حرام است؟ بله، حرام است. خب یا واجب است و یا حرام. نه،‌ هر دوی این‌ها است و هیچ منافاتی هم ندارد. اگر این را تصور کرد، خودِ بحث اجتماع امر و نهی، خیلی زمینه را برای این بحثی که ما در آن هستیم، صاف کرده است. ولی این بحثی که ما هستیم مثال‌های متعدد دارد. حالا اگر حوصله کردید برای فردا این موارد آن را، حالا هر چیزی که به ذهنتان می‌آید،‌ آن جاهایی که این دو تا حیثیّات با همدیگر …،‌

 

برو به 0:38:08

من یک وقتی در عروه هم نگاه کردم. الآن یادم نمی‌آید. چه بسا بعداً که فکر بکنم یادم بیاید، موارد بسیار زیادی در عروه دارد. یک جا می‌گویند که جایز است و یک جای دیگر می‌گویند که جایز نیست. نافله منذوره را می‌شود به جماعت بخواند یا نه؟ خیلی مثال دارد. نذر کرده است که مثلاً این نماز را بخواند. چون نذر کرده است، نماز واجب است. حالا به جماعت بخواند یا نه؟ حالا بعضی از موارد آن واضح است و علماء سریع جواب داده‌اند. اما بعضی از جاهای آن هست که مبهم است. مواردی پیش می‌آید که حالت ابهام دارد. نافله منذوره را بین راه می‌تواند بخواند یا نه؟ نذر کرده است که دو رکعت فلان نماز را بخواند. خب درحالی‌که راه می‌رود بخواند. آیا می‌شود یا نه؟ یک جایی می‌رسد که دیگر مبهم می‌شود. یعنی وقتی گفته می‌شود که نذر کرده است،‌ این نماز‌ برای او واجب می‌شود. نماز واجب را که نمی‌شود در راه بخواند.

شاگرد:‌ نوافلی که در سفر ساقط است را نذر کرده است که به جا بیاورد.

استاد:‌ که مثلاً آیا در سفر ساقط می‌شود یا نه. یعنی موارد خیلی زیادی است که اگر این بحث برای ما صاف بشود و این حیثیّات در ذهن ما تفکیک بشود -به نحو نفس الامری و نه به نحو تلقینی- خلاصه اگر مبادی بحث صاف بشود خیلی فایده دارد.

شاگرد:‌ آیا بنابراین ما می‌توانیم بگوییم که این نمازی که می‌خواهد اعاده بکند،‌ واجب است که مستحباً اعاده بکند،‌ آیا یک چنین چیزی می‌شود بگوییم؟

استاد:‌ الآن این تعبیری را که گفتید،‌ نفس الامر را پیاده نکرد. نماز واجبی است که استحباباً اعاده می‌شود. این‌ها را البته گفته‌اند. این را در این مسائل چون دلیل داشته است و علماء بر روی آن فکر کرده‌اند،‌ در توجیه آن مطالب خوبی را گفته‌اند. مهم آنجایی است که محل اختلاف است. ولی حالا می‌گویند استحباب‌ وصف اعاده است و وجوب وصف نماز است، اینها در کلمات هست. ولی شما می‌گویید واجب است بخواند.

شاگرد:‌ خب اگر وجوب هست باید بتوانیم بگوییم واجب است.

استاد:‌ وجوب برای چه چیزی است؟

شاگرد: برای همین طبیعت خارجی. همین فردی که برای این طبیعت است.

استاد:‌ این فرد‌ واجب است، یعنی چه؟ یعنی نماز ظهر است. نماز ظهرِ واجب است،‌ مانعی ندارد که این‌گونه بگویید.

شاگرد:‌ واجب با وجوب فرق می‌کند. درست است که این فرد آن ماهیّتی است که قبلاً وجوب به آن تعلق گرفته است، ولی آیا همان وجوب هم الآن هست؟

استاد: اینکه شما می‌گویید که فرق می‌کند،‌ یعنی نظر دارید به آن مرحله‌ای از وجوب که الآن آن مرحله نمی‌تواند در اینجا بیاید،‌ راست هم می‌گویید.

شاگرد:‌ خب آن آقا هم حرفشان همین بود دیگر. یعنی آن چیزی که الآن مطرح است این است که چون حکم‌‌ امتثال شده است،‌ آن وجوب و آن شدت،‌ نمی‌شود بگوییم در فرد دوم هست؛ ولی مثلاً استحباب آن را می‌شود گفت. ولی اینکه این نماز،‌ فرد آن طبیعت است هیچ مشکلی ندارد.

استاد:‌ اصلاً این مطلبی را که دارم عرض می‌کنم برای فرد اول و دوم هیچ فرقی نمی‌کند.

شاگرد‌: برای بنده جا نیفتاده است که چگونه ممکن است.

استاد:‌ یعنی فرد اول هم از آن حیثی که نماز ظهر است،‌ فردی برای واجب است.

شاگرد:‌ خب ولی در آنجا می‌شود بگوییم واجب است که بخوانیم. ولی در مرتبه دوم نمی‌شود این را بگوییم.

استاد:‌ واجب است یعنی چه؟ یعنی نماز ظهر است؟

شاگرد: یعنی اگر کسی این کار را نکند مستحق عقاب است.

استاد:‌ پس وجوب را معنا کردید که یعنی عقاب نشدن،‌ نه به‌معنای نماز ظهر.

شاگرد:‌ یعنی انجام بده و ترخیص در ترک هم ندارم.

استاد:‌ خب حالا وقتی این شخص‌ الله‌اکبر گفت،‌ این الله‌اکبر واجب هست یا نیست؟

شاگرد:‌ مخیّر بین افراد است‌،‌ ولی واجب است.

استاد:‌ خب شاید بعداً در بین نماز یک مانعی پیش آمد.

شاگرد٢‌: خب آیا از وجوب می‌افتد و از قابلیّت،‌ ساقط می‌شود؟

استاد:‌ یعنی بعد از اینکه واجب بود، منسلخ از وجوب می‌شود؟

شاگرد:‌ خب حالا آن یک بحث دیگر است.

استاد:‌ نه. این‌ها به هم مربوط هستند. مبادی بحث آن به هم مربوط است.

شاگرد:‌ الآن بالأخره چه شد؟

استاد: یعنی وقتی که الآن دارد الله‌اکبر می‌گوید،‌ می‌خواهد دوباره نماز را شروع بکند. می‌گوید که الآن این تکبیر من،‌ وجوبی است یا نه؟

شاگرد:‌‌ الآن بله.

استاد:‌ نمی‌داند که تا آخر نماز می‌تواند ادامه بدهد و نماز را صحیحاً تمام بکند یا نه. می‌گوید این فردی که من دارم می‌خوانم، آن‌ فرد نماز واجب است.

شاگرد:‌ فعلاً که این را می‌گوید. ولی اگر به اتمام رسید،‌ می‌گوید نماز واجبی که شروع کرده بودم، تمام شد. ولی اگر در وسط کار خراب شود می‌گوید که نشد. یک بار دیگر باید از اول بخوانم.

استاد: پس آن وجوبی را هم که در اول می‌گفت … .

شاگرد: آن،‌ توهمی است،‌ مشکلی ندارد. مثل کسی که الآن حج بر او واجب است. تا قبل از حج می‌میرد. می‌گوییم وجوب آن چه بود؟ در اینجا کاشف از این است که وجوب برای او فعلیّت نداشته است.

استاد: نه،‌ این موردی که می‌فرمایید مورد قبول نیست. چون این مورد از موارد اختلافی است. آیا کسی که یک کاری را انجام می‌دهد، بعد در بین راه مانعی پیش می‌آید، انکشاف می‌شود که این کار از اول واجب نبود؟

شاگرد: بالفعل آن واجب نبود؛ نه اینکه به‌صورت کلی واجب نبوده باشد. ما منکر آن وجوب کلی نیستیم. بله، یک وجوب کلی دارد. حج واجب است. اما در وسط راه خانه خدا مرده است. به همین خاطر هم اگر فردای آن بمیرد، لازم نیست کسی برای او نیابت بگیرد.

استاد:‌ یعنی این فرد منکشف شد که واجب نبود.

شاگرد: بله. درواقع این شخص فکر می‌کرده است که واجب است. چون علم کامل که نداشته است. ولی چون این حرف‌ها را گفته‌اند.

استاد:‌ اگر کسی مستطیع شد و نرفت. گفت من نمی‌خواهم حج به جا بیاورم. آیا این نرفتن او به حج گناه است؟‌ بر فرض بعداً ، مثلاً بیست روز بعد از استطاعتی که پیدا کرده بود، از دنیا رفت و اگر هم می‌رفت اصلاً به حج هم نمی‌رسید.

شاگرد: این شخص متجرّی است. چون بر خلاف حجّت عمل کرده است.

استاد:‌ این تجرّی است؟ البته این یک نظر و بیان است. بیان دیگر این است که این شخص،‌ واقعاً عاصی است. چرا؟ چون برای او بالفعل، ذهاب بود، توهم نبود. بر او واجب بود برود. او ترک واجب بالفعل کرد. این انکشاف خطاها،‌ در خودش اختلاف فتاوا هم هست. غالباً همین فرمایش شما است که مورد فتوا است که می‌گویند وقتی یک چیزی،‌ منکشف به قضیه بعدی است،‌ از اول، حکم را بر او جاری می‌کنند. اما خود همین،‌ بعضی از موارد آن پیش می‌آمد که آیا واقعاً این‌گونه است؟

شاگرد: حالا به قول شما باید به‌صورت موردی،‌ بعضی از این‌ها بحث بشود. اما درباره آن بحث اصلی، ما مشکلی با اینکه دو تا عنوان‌ با همدیگر بر یک شیء خارجی توارد بکنند، نداریم.

استاد: و عنوان‌ها،‌ حکم های متفاوت داشته باشند.

شاگرد:‌ این مشکلی نیست. مشکل ما فقط این است که یکی از عناوین اصلاً وجود ندارد که بخواهد وارد بشود. وقتی این شخص برای مرتبه اول نماز واجبش را خواند،‌ ما دیگر وجوب بالفعل نداریم و متواردین باید بالفعل باشند. بله، آن وجوب کلی وجود دارد، چه این شخص نماز بخواند و چه نماز نخواند. چه صد بار نماز بخواند. آن وجوب کلی همچنان هست. اصلاً کاری با این شخص ندارد. آن وجوب باید از طریق بالفعل به این آقا سرایت بکند. همیشه ما امتثال و عصیان را با وجوب و حرمت بالفعل می‌سنجیم، نه با وجوب کلی یا حرمت کلی که در آن باره برای ماهیّت هست. دعوای ما بر سر این است، ما الآن وجوب بالفعلی نداریم که بخواهد مثلاً با یک حکم استحبابی در این فرد خارجی جمع بشود.

استاد:‌ مراد شما از بالفعل،‌ یعنی موضوع حکم محقّق است؟

شاگرد:‌ موضوع و حکم، فعلی باشد و محقق باشد.

استاد‌: خب محقق هست. این‌گونه که مصادره به مطلوب می‌شود. شما می‌گویید فعلی،‌ یعنی موضوعش محقّق است، خب موضوعش الآن هم هست، چه پنچ تا نماز خوانده باشد و چه ده تا. از کجا می‌گویید وقتی موضوع محقق شد‌،‌ وقتی یک مرتبه نماز ظهر را به جا آورد،‌ پس از آن، موضوع معدوم شد؟

شاگرد:‌ یکی از موضوعات وجوب،‌ عدم انجام آن است.

استاد:‌ آیا به نظر شما مصادره در همین بحث نیست؟

شاگرد:‌ نه. عرفی است.

استاد:‌ عرفی است؟

شاگرد:‌ اگر الآن مولی به من بگوید که برو آب بیاور و من هم رفته باشم و آن را انجام داده باشم، این‌که دیگر تکلیف بر من نیست. مطمئناً جزء موضوع آن،‌ این است که من تا به حال آن را انجام نداده باشم. اگر آب را برای او برده باشم که دیگر تکلیفی بر من نیست. حتماً در ارتکاز ما هست که حتماً فعل را باید انجام نداده باشم؛ یعنی انجام ندادن فعل تا آن لحظه،‌ جزء الموضوع است.

استاد: این‌گونه است؟

شاگرد:‌ شما الآن امر بفرمایید که ما برویم یک کاری را انجام بدهیم. ولی اگر همان موقع آن را انجام داده باشم، چه فایده‌ای دارد؟

استاد: من که عرض کردم،‌ چند بار می‌آورد. می‌گوید مولی تشنه است،‌ آب بیاور، واجب است که این کار را انجام بدهید. رفت یک ظرف آب آورد. می‌رود و یک ظرف دیگر هم می‌آورد. باز یک ظرف دیگر هم می‌آورد.

شاگرد:‌ این مثال شما با قید وجوب که می‌فرمایید،‌ تطبیق نمی‌کند.

استاد:‌ کیفیّات آن مختلف است. آب یکی از ظروف سرد است،‌ یکی از ظروف گرم است.

شاگرد: ظاهراً با قید وجوب،‌ صادق نیست. چون در مرتبه ثانیه،‌ دیگر وجوبی در کار نیست.

استاد: یعنی ظرف آب دومی را که می‌آورد منطبق علیه «إیتنی بالماء»‌ نیست؟

شاگرد: هست. ولی متعلّق وجوبی که شارع در نظرش بوده است که حق ترک ندارید، نبوده است. مطلوب مولی هست به طبیعت آنجا؛ ولی متعلّق امر وجوبی مولی نیست؛ یعنی به این معنا که اگر این کار را ترک کرد،‌ مستحق عقاب باشد.

استاد:‌ عبد،‌ حق ترک مطلق را ندارد، نه اینکه حق اضافه بر یک وجود را ندارد. شما می‌گویید عبد،‌ حق ترک ندارد؛ خب دومین ظرف را هم که آورد،‌ می‌گوییم در این دومی هم حق ترک، به‌معنای حق ترک مطلق را ندارید و این مرتبه دوم هم به این صفت متّصف است.

 

برو به 0:47:24

شاگرد: یعنی مولی این را به‌عنوان واجب‌ بر نمی‌دارد؟

استاد:‌ مولی می‌گوید نسبت به این دومی هم، حق ترک آن را نداشتید؛ یعنی نه ترک شخصِ این فرد، بلکه یعنی ترک طبیعت. باز هم  به این صفت متّصف است.

شاگرد: خب الآن آن عبارتی را که ما عرض کردیم،‌ آیا می‌شود بگوییم که پس واجب است که انجام بدهیم یا نه؟ طبق بیان شما باید بشود.

استاد:‌ اگر به‌گونه‌ای بگویید که به سراغ آن وجوب به‌معنای فعلیّت وجوب ببرید،‌ دوباره مخلوط می‌شود؛ یعنی با استحبابی که وجود داشت،‌ متعارض می‌شود. اگر بگویید وجوبی که برای همان فرد دفعه اول است‌ -یعنی فرد اول دفعه که طبیعت دارد محقق می‌شود-‌ اگر آنگونه بگویید، نه، شما نمی‌توانید حیثیّات فرد اول را با فرد دوم مخلوط کنید. اما همان فرد دوم را هم بگویید که از آن‌هایی است که منطبقٌ عَلَیه، چه است؟ اینکه مولی در مورد آن می‌گوید که حق ترک ندارید، نه به‌معنای ترک این شخص، بلکه حق ترک این نماز چهار رکعتی را نداشید. خب باز به این معنا واجب است.

شاگرد: به‌هرحال،‌‌ وجوب،‌ فعلی نیست دیگر. فقط عنوان واجب بر آن منطبق می‌شود. ولی نه به این معنا که وجوب‌، الآن فعلی باشد. الآن که ما دیگر وجوب فعلی نداریم.

استاد:‌ حتی بنابر اینکه قضا،‌ تابع اداء است،‌ تا آخر عمر این شخص، این امر بالفعل باقی می‌ماند. این‌ها خیلی جالب است. چرا؟ خود شما هم می‌بینید. می‌گوید که من یک دفعه دیگر می‌خواهم نماز بخوانم. احتیاطاً که روشن است. می‌گوید چه بسا‌ آن امر‌ ساقط نشده است.

شاگرد: می‌گوید یک بار دیگر بخوانم تا خیالم راحت بشود.

استاد:‌ بله. به یک نحو که «ما یختار الله، احبهما الیه»‌ در اینجا هم بیاید، محال نیست. مثلاً ما در اینجا می‌گوییم جایز نیست کسی که وقت نماز او گذشته است،‌‌ حتی داخل در وقت، به‌صورت فرادا و صحیح خوانده است،‌ حالا رفته است و در خارج از وقت،‌‌ جماعتی پیدا می‌شوند،‌ همان نماز را بدون هیچ اشکالی،‌ به جماعت قضا کند. خب این، دلیل می‌خواهد که شما…،‌ باید بر سر جای خودش بحث بشود. نمی‌خواهم همه اینها را سریعاً بگویم که جایز است، ولی محال نیست که همین نماز را در خارج وقت دوباره بخواند،‌ با اینکه در داخل وقت این نماز را صحیحاً خوانده است،‌ جماتاً اعاده بکند به‌دلیل «ما یختار الله احبهما الیه». یکی از افراد آن ادائاً بوده است و فرد دیگر آن قضائاً است. چه بسا یک نماز قضائی در پیشگاه خدواند،‌ محبوب تر باشد از نماز ادائی آن. این‌که مطلب محالی نیست.

شاگرد:‌ بحث ما الآن در محالیّت آن نیست.

استاد:‌ چرا‌، اتفاقاً…

شاگرد:‌ ما هم نمی‌گوییم محال است. ما حتی منکر نیستیم که یک چنین اعاده ای را…

استاد: شما وقتی می‌گویید محال است،‌ یعنی حیثیّات‌ مخلوط است. چون ذهن این‌ها را از هم جدا نکرده است، می‌گوید نمی‌شود، محال است که هم واجب باشد و هم حرام.

شاگرد:‌ با این بیان‌، محال به نظر می‌آید. حالا یا ما باید بیان را درست کنیم یا تحلیل دقیقی ارائه بشود. ما می‌دانیم اعاده نماز فرادا جایز است. ما این را می‌دانیم.

استاد:‌ بسیار خب. چرا؟

شاگرد:‌ چون روایت داریم. و إلاّ‌ ما چرایی آن را که نمی‌دانیم. باید این مطلب را تحلیل بکنیم.

استاد: اگر محال باشد که روایت هم نمی‌تواند به ما کمک بکند.

شاگرد:‌ باید آن را تحلیل بکنیم که آیا واقعاً بیانی برای معقول شدن آن داریم یا نه.

استاد:‌ بسیار خب. آیا بیانی داریم یا نه؟

شاگرد:‌ این یک تحلیل است.

استاد:‌ عرض من هم همین است. روایت که آمده است. معقولیّت آن در بعض از موارد، چون که حیثیّات‌ نزدیک به هم بوده است، اَذهان آن‌ها را با هم مخلوط می‌کنند و  تناقض نَما می‌شود. می‌گوید نمی‌شود. عرض ما این است که خود همین روایت دالّ بر این است که یک حیثیّات لطیفه نفس الامری هست که اگر این‌ها جدا بشود، همه این اشکالات دیگر وارد نیست.

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

کلید واژگان: مراحل جعل حکم شرعی. امر نفسی،‌ امر شرطی ضمنی، انواع جزئیّت، امتثال عقیب امتثال. اجتماع امر و نهی. مندوحه.

 


 

[1] . الوسائل ج 5،‌ ص 455/ 1 باب 54 من أبواب صلاة الجماعة.