مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 36
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: آیا عقل حکم میکند که قاعده اولیه حتی در زمان حضور، تخییر است؟
استاد: منظورتان قاعده اولیه شرعیه است یا قاعده عقلائیه تعارض در حجج؟ اگر بگوییم که قاعده اولیه شرعیه همان قاعده اولیه عقلائیه است، زمان حضور و غیر حضور فرقی ندارد.
شاگرد: در زمان حضور توضیح اضافه میخواهد چون میتوانم خدمت معصومین برسم. در چنین فضایی اگر یک طرف را بگیریم به این معنا نیست که به واقع رسیدهام، وقتی میتوانیم از معصوم بپرسیم اخذ به یک طرف دلیل اضافه میخواهد.
استاد: در اینکه صبر کردن و احتیاط کردن خوب است، شکی نداریم؛ «فارجه حتی تلقی امامک[1]». صحبت سر الزام است. مثلاً حضرت در مدینه اند، با امکانات الآن که هواپیما هست – چه برسد به آن زمان که در بصره و خراسان بوده اند- بگوییم چون الان زمان حضور است، لازم است حتماً علم پیدا کنی.
شاگرد: اگر مشکل پیش بیاید، این موارد تحت یک عنوان دیگری میرود؛ اما برای کسی که در مدینه است، چه میشود؟
استاد: بله منظور من هم همین است، پس شما الآن بهغیراز حضور قید دیگری هم زدید که در بلد -مثلاً مدینه- باشد.
شاگرد: منظورم از حضور این است که اگر عسر و حرج باشد، نه. اما اگر عسر و حرج نباشد و امام در دسترس است، در اینجا چی؟
استاد: خب عسر و حرج نباشد، اما عسر و حرج، شخصی یا نوعی؟
شاگرد: نوعی باشد.
استاد: خب، بر فرض نوعی باشد، یعنی در مدینه باشیم. حالا مثالی که برای خودمان ملموس است، مرجع تقلید است. گاهی از مرجعی که در همین قم هست -نه مرجعی که در شهرهای دیگر هست- گاهی میبینید دو قول مختلف به دست شما میرسد، اگر بخواهید نزد او بروید ببینید چقدر کار دارد! حالا شما که یک نفر هستید. فرض کنید مثل شما، پانصد نفر، هزار نفر، ده هزار نفر همین مطلب را در همین قم میشنوند، او هم یک نفر است. آنها هم بروند از صحت دو خبر از او سؤال کنند؟ اولاً حال او را در نظر بگیرید که چقدر شلوغ میشود، چون شما الزام کردید که باید این کار را بکنند. از طرف دیگر همه ی اینها -زن، مرد، صغیر، کبیر- میخواهند خدمت ایشان برسند، گمان نمیکنم کسی درنگ بکند که تکلیف الزامی سؤال کردن، عسر دارد.
شاگرد: منظور این نیست که حتماً خود مرجع جواب بدهد، بلکه از هر طریق دیگری که به او جواب بدهند کافی است. یعنی لازم نیست حتماً به نحو سماع از خود معصوم باشد، بلکه این را باید بپرسد که اگر دو خبر تعارض کردند چه باید کرد؟ حالا فرقی نمیکند از چه کانالی به او جواب بدهند. لذا این غیر از این است که خود او تخییر را جاری کند.
استاد: خب او پرسیده که دو جور شده است. متعارضین به این معنا است که او پرسیده و به او دو جور گفته اند یا حتماً باید به گوشش بخورد؟
شاگرد: وقتی به او دو خبر متعارض رسیده، او باید در زمان حضور حکم دو خبر متعارض را بپرسد. اما اگر بگوییم قاعده اولیه حتی در زمان حضور تخییر است، معنایش این است که لازم نیست حکم خبرین متعارضین را بپرسد و میتواند از همین قاعده استفاده کند.
استاد: قاعده اولیه در متعارضین چیست که او باید سؤال کند؟ توقف است؟
شاگرد: اینکه قاعده اولیه در زمان غیبت تخییر است، هم بیان روشنی دارد و هم صاف است؛ اما اگر در زمان حضور، با وجود امام بخواهیم همین مطلب را بیان کنیم این مقداری مشکل است و روایات را هم ناظر به همین بگیریم.
استاد: شما دوباره از کلمه حضور استفاده کردید. حضور یعنی مدینه؟ باید معنای آن روشن شود.
برو به 0:06:06
شاگرد: منظور حضور بدون عسر و حرج است.
استاد: عسر و حرج نوعی یا شخصی؟
شاگرد: نوعی.
استاد: برای نوع مردم مدینه عسر دارد که بیایند از امام سوال بپرسند، اما برای کسی که در خانه امام نشسته هم واجب نیست سؤال کند.
شاگرد: حالا مصداقی را نگیرید که برای برش قاعده لازم باشد این مصداق را حذف کنیم. منظور نوعی از عباد است که سوال کردن برایشان مشکل ندارد. آیا سؤال از امام برای آن نوعی که مشکل ندارد، لازم است یا نه؟
استاد: حالا واقعاً عسر دارد یا ندارد؟ در زمان حضور امام برای مردم عسر ندارد؟ یعنی اگر مثلاً در زمان حضور امام یک میلیون شیعه هستند، برای نوع عسر ندارد؟!
شاگرد: ظاهراً سوال از اینکه حکم متعارضین چیست، مشکلی ندارد.
استاد: کلی که نه.
شاگرد: در مورد اینکه در متعارضین باید چه کار کرد؟ ظاهراً سوال از کلی اینکه در متعارضین باید چه کار کرد، موجب عسر نمیشود. بله، اگر موردی بخواهند از خود معصوم بپرسند عسر ایجاد میشود. یعنی در چنین فضایی ذهن ابتداءاً توقف میکند. اگر تخییراً به یکی از دو خبر عمل کنیم ممکن است با واقع تطبیق نکند. در زمان غیبت توضیح این تخییر راحت است، اما در زمان حضور صاف نیست و نیاز به مئونه اضافی دارد.
شاگرد 2: شما اصلاً نفرموید ما بدون مراجعه به معصومین میگوییم تخییر. حکم اولی را که عقل میگوید تخییر، اما در شرع، چون از معصومین تخییر به ما رسیده، میگوییم تخییر، از جانب خودمان که نمیگوییم تخییر.
استاد: بله، ولی اگر گفتیم قاعده اولیه هم تخییر است، حکم شرعی آن ارشادی است.
شاگرد 2: پس ما این ارشاد را از معصوم گرفته ایم.
شاگرد 1: وقتی میگوییم قاعده اولیه تخییر است، یعنی با قطع نظر از روایات قاعده تخییر است. حالا میخواهیم بدانیم این قاعده اولیه که عقل میگوید، مطلق است یا فقط مربوط به زمان غیبت است.
استاد: زمان حضور به چه معنا است؟ یعنی چون امام هستند، برای نوع عسر و حرج ندارد که بخواهند بپرسند یا دارد؟
شاگرد2: چه چیزی را بپرسند؟ حکم کلی آن را بپرسند؟
استاد: حکم کلی را که عقل میگوید. ایشان که میگویند متعارضین، ذهن می رود سراغ مصداق. بعد که سراغ عسر و حرج میرویم میگویند که میخواهند کلی را بپرسند. عقل میگوید: کلی را بپرس یا عقل میگوید متعارضین را بپرس؟ اگر عقل میگوید قاعده در تعارض بین دو حجت، تخییر است، یعنی میگوید اگر حضور است دوباره از امام بپرس؟
شاگرد: منظور من این است که در اینجا عقل خیلی صاف سراغ تخییر نمیرود. یعنی اگر این مسأله برای کسی در زمان حضور پیش بیاید… .
استاد: کدام مسأله؟ مسئله کلی اینکه حکم متعارضین چیست یا اینکه دو متعارض بیاید؟
شاگرد: اگر هر دو را بگوییم چه؟
استاد: هردو که تناقض میشود. عقل میگوید بین دو حجت تخییر است، اما اگر در زمان حضور است از امام بپرس که من درست میگویم یا نه. این جور میگویید؟
شاگرد: شاید حکم از اول تقیید داشته باشد. یعنی عقل بگوید در زمان غیبت که به معصوم دسترسی نداری، و از طرفی هر دو خبر هم حجت شرعی است، حالا که نمیتوانی به هر دو عمل کنی، لااقل به یکی از آنها عمل کن. مثلاً برای مسألهای دو روایت برای او نقل شده است، اگر این اتفاق در زمان غیبت رخ داده باشد، عقل میگوید تخییر جاری است؛ اما آیا در زمان حضور هم عقل به همین راحتی همین حکم را میدهد؟
برو به 0:12:10
استاد: حرفهایی که چندبار گفتیم را تکرار بکنیم تا ملکه شود. اینکه عرض کردیم قاعده اولیه تخییر است، بهعنوان حکم عقل گفتیم یا بهعنوان بناء عقلاء؟ اگر به عنوان حکم عقل گفتیم فرمایش شما مانعی ندارد. در اینجا که عسر است، با این خصوصیات عقل به تخییر حکم می کند. اما درجایی که پیش امام نشسته – یا اینکه در کوچه دو خبر شنید ولی میخواهد نزد امام برود- اگر بگوییم در چنین جایی عقل حکم میکند که مخیری -یعنی با اینکه میخواهی محضر امام مشرف بشی- حکم تو تخییر است، لازم نیست از امام بپرسی. بله، اگر منظورمان حکم عقل باشد در چنین جایی عقل حکم نمیکند -همین مطلبی که شما میگویید.
اما اگر منظور بنا گذاری عقلاء است بر اینکه قاعده اولیه با در نظر گرفتن مجموعه اموری که در اجتماع در نظر میگیریم -مانند عسر و حرج و همه ی اینها- تخییر است. در این صورت اشکال شما وارد نمیشود. یعنی گاهی، در مواردی خود شخص میبیند -عقل او میگوید- که در اینجا باید از امام بپرسی. اما بناء عقلاء در متعارضین و تنافی و تکاذب دو حجت، تخییر است. لذا این دو منافاتی با هم ندارند. بنابراین حضور یا غیبت امام دخالتی ندارد. بناگذاری اولیه عقلاء است، مگر در جاییکه یک مورد خاص با شرایط خاص پیش میآید که عقل شخص به او میگوید که اینجا جای بناگذاری نیست.
بنابراین لازمه حرف ما این است که حتی اگر نزدیک خانه امام دو خبر متعارض شنید و سپس خدمت امام رسید، الزامی نیست که دوباره از امام سؤال کند. اگر الزام باشد، ممکن است وقتی خدمت امام رسید، ببیند شخص دیگری خدمت امام هست که از ایشان سؤالاتی را میپرسد و اتفاقاً طول کشید و وقت نماز شد، و به هر صورت نتوانست از امام سؤال کند، باید دوباره فردا بیاید. لذا وقتی الزام شد، میبینید چه لوازمی دارد. به خلاف اینکه بگوییم در نوع موارد، اگر همه بخواهند از یک نفرِ امام، سوال بپرسند، ببینید چه اتفاقی میافتد. اینها امور مبهمی نیست.
شاگرد: اصولیین که تخییر را جاری میکنند، به حکم عقل میگویند یا به حکم عقلاء؟ شاید همین نکته باعث شده که این اختلافات پیش بیاید. اگر مرادشان حکم عقل باشد، میتوانیم بگوییم در زمان غیبت دلیل عقلی به این حکم میکند.
استاد: آن هایی که تساقط جاری کردند به این خاطر بوده دلیل شامل اینجا نبوده است، در شمول دلیل خدشه کردهاند. فلذا ادله عامه را برداشتند. «تساقطا» یعنی حجیت شانیه رفت و وقتی تعارض شد دیگر نمیتواند بالفعل شود.
اما آن هایی که میخواهند بگویند که قاعده اولیه تخییر است، اگر به استناد حکم عقل باشد بر اینکه وقتی دو حجت هستند، چرا هر دو ساقط شوند؟ دلیل بر «احدهما» ست، چرا آن یکی ساقط شود؟ این حکم عقل است. و اگر دلیل جریان عملی و بناگذاری باشد، هم گفته میشود که بر اساس عسر نوعی است که در مورد زمان حضور …. ، البته آوردن کلمه «غیبت و حضور» مشکل است، چون -همانطور که گفتیم- با مشکلاتی همراه است، بلکه بهتر است بگوییم «تمکن بسهولةٍ»؛ یعنی اگر «تمکن بسهوله» از تحصیل علم و رفع تعارض وجود داشت، آیا رفع آن لازم است یا نیست؟ در اینجا عقل میگوید یا نه؟ در چنین جایی گفته میشود گویا اصلاً برای چنین شخصی تعارضی نیست، چون متمکن از تحصیل علم است.
اما اگر بگوییم که قاعده اولیه تخییر باشد، یعنی از ناحیه مولی الزامی نیامده است، بنابرای اگر الآن هم در مجلس امام نشسته باشم، و زراره و محمد بن مسلم هم باشند، امام مطلبی فرمودند، همه کسانی که در مجلس بودند، شنیدند؛ ولی بعد که بیرون آمدیم برداشت این دو از کلام امام دو جور بود، بعداً هم برای من دو جور نقل به معنا کردند. در چنین موقعیتی که من هم در مجلس بودم آیا برای من مجمل میشود، چون دیدم که هر دو از یک کلام استفاده کردند؟ گویا به خاطر باب حجیت و مراجعه به خبره و تخییر بین متعارضین در خبرویت، همین شخص میتواند به هر کدام از آنها بهعنوان دو خبره عمل کند، یعنی «من باب التسیلم وسعک»، حجت دارد.
برو به 0:17:27
شاگرد: بیانی که در تفاوت بین حکم عقل و بناء عقلاء مطرح کردید، بیان خوبی است؛ اما نوعاً بین حکم عقل و عقلاء تفاوتی قائل نیستند و تنها به نحو اجمال و تفصیل با هم فرق میکنند. اگر اینگونه باشد دوباره مشکل پیدا میشود.
استاد: اگر یادتان باشد در بحث ادله برائت عرض کردم. به این خاطر بود که طرفین ادعای حکم عقلی کرده بودند. هر دو هم درست میگفتند، یعنی روی حساب حکم عقلی، نمیتوانستند در دلیل دیگری خدشه کنند. به همین خاطر عرض کردم که در تعبیر صاحب کفایه کلمه «دَیدَن» بود و این خیلی مهم است.
«دَیدَن» یک بنا گذاری و سیره است. سیره، یک حکم عقل نیست. عقلاء در تجربیات خودشان دهها حکم عقل را با هم سبک و سنگین میکنند -که هر کدام در جای خودش صحیح است- مجموع سبک و سنگین شدن آنها در طول تجربیات زندگی عقلائی، «دَیدَن» میشود. یعنی میبینند بناگذاری باید بر این باشد. اما اینکه حالا چیزهای دیگری داریم، آنها را به صورت موردی نگاه میکنیم. بناء را بر برائت میگذاریم، اما جایی که محتمل بزرگ بود -مثلاً اینکه قتل نبی یا مومنی بود- در آنجا برائت جاری نمیکنیم. لذا این دو منافاتی ندارند.
اگر بگوییم اصل با حذر است که دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود و دیگر نظامی باقی نمیماند. لذا چه بسا در این مطالبی که فرمودهاند در نظرشان همین نکات بوده است که «دَیدَن» با آنها تفاوت دارد، اما تعبیر کلاسی مستقلی نداشته و از هم جدا نشدهاند. اما به نظرم در عبارات هم دو تعبیر میآوردند، یکی حکم العقل بکذا و دیگری بناء عقلاء.
شاگرد: جایی هست که تفاوت بین این دو را منقّح کرده باشند؟
استاد: اصل اینکه این دو را جدا میکنند، هست.
شاگرد: بله، ولی تفاوت بین آن دو را در اجمال و تفصیل میدانند. یعنی وقتی دلیل عقل میگوییم دقیقاً وجه آن معلوم است، اما در بناء عقلاء ، وجه آن معلوم نیست.
استاد: مآل این بیان به حرف بنده بر میگردد. یعنی بنائی دارند که وجه آن معلوم نیست. زیرا وجه آن دهها حکم عقل است که با هم سبک و سنگین شده است، که برآمد و حاصل همه آن سبک و سنگین کردنها این بناء شده است.
شاگرد: در جاهای مختلفی که نگاه کردم تفاوت آنها را به اجمال و تفصیل در یک حکم دانستهاند.
استاد: یعنی در حکم عقل، حیثیت را به تفصیل میدانیم، اما در بناء عقلاء یک حکم اجمالی است که وجه آن را نمیدانیم. اگر این جور تفسیر کنیم ممکن است در برخی جاها به مشکل بربخوریم، مثلاً درجاییکه طرفین اقامه دلیل عقلی کردهاند. و انسان هم میبیند که هر دو راست میگویند و حال اینکه بناء عقلاء با حکم عقل منافاتی ندارد.
چه کسی بود که به حکم عقل در دفع ضرر محتمل اشکال کند؟ این حکم در فطرت همه هست. در مقابل آنها هم میگفتند قبح عقاب بلا بیان. لذا بحثهایی مطرح شده بوده که این دو حکم را باید چه کار کرد.
علی ایّ حال اصل اینکه عقلاء بناء اولیه را بر الزام نگذارند و شارع هم -ارشاداً الی حکم العقلاء و طبق همان حکم عقلائی- بناء را بر الزام مولوی نگذاشته است، شکی نیست. اما راههای افضل و ادقّ را مرتب یاد داده است، راههایی که تا ممکن است مصالح از مکلفین فوت نشود و به درجات عالیه برسند.
شاگرد: آیا میتوان گفت در مرزهایی که نزدیک به هم است، بناء عقلاء قابل کشف نیست؟
استاد: قابل کشف است. گاهی در بناء عقلاء، یک چیزهای منجّز و الزامی است، از آنها نمی گذرند. اما گاهی -همانطور که گفتید قابل کشف نیست- بناء روی بناء است، که خود بناء گذاری برای احتیاط عقلاء است یا بر مشی بر افضل عقلاء است. آنها هم مشکلی ندارد، یعنی این جور نیست که عقلاء هیچ وقت افضل را تشخیص ندهند و بر طبق آن هم مشی نکنند.
شاگرد: درجاییکه امام حاضر است، اگر دو خبر متعارض شنیدیم، بناء عقلاء بر این است که کسب علم لازم نیست؟
استاد: بناء عقلاء این قیود را ندارد که مثلاً امام حاضر هست یا نیست.
شاگرد:منظورم جایی است که بهراحتی میتوان از تعارض بیرون بیاید. آیا در اینجا عقلاء بهراحتی میگویند که میتواند به هر کدام که خواست عمل کند؟
استاد: شما میگویید آن جایی که تحصیل علم خیلی راحت باشد، خب ملاک راحت بودن در آنجا شخصی است یا نوعی؟ شما یک موقعیت خاصی را برای یک شخص مطرح میکنید، خب آن جا عقلش میگوید که تحصیل علم کن. معنای بناگذاری این است که اگر بگوییم «آنجایی که …..» همه به آن ملتزم میشوند و در عسر و حرج میافتند. اگر بگویند واجب است که به دنبال علم بروی، تا بیاید احراز کند که حالا برای من عسر آمد خیلی مشکلات پیش میآید و نوع افراد مجبور میشوند به دنبال علم بروند. چون گفتیم الزام است که تحقیق کنید مگر اینکه مستلزم عسر شود، لذا باید احراز کند که عسر شده است. تا به سرحد عسر برسد هر کسی چیزی میگوید. کسی که انبساط دارد می گوید عسر کجاست. دیگری که خسته شده، میگوید عسر آمده است. نظم آن به هم میریزید.
برو به 0:24:31
شاگرد: اگر امام دارند میگویند، اما من در گوش خود را بگیریم تا نشنوم؟ حکم این مورد چگونه است؟
استاد: اینها فروض خصوصی است که ربطی به بناء ندارد. بناء، مشی عقلاء است در معامله با دو حجت. دو چیزی که هر دوی آنها نزد عقلاء مقبول است. بناء ربطی به متدیّن و غیر متدیّن ندارد، چرا که گفتیم عقلائی است. لذا وقتی آن را خصوصی میکنید یعنی دارید از بناء فاصله میگیرید. بناء این است: دو چیزی که هر دو نزد عقلاء فی نفسه مقبول است، اگر با هم تعارض کردند. عقلاء چه میگویند؟ این معنای بناء است. حالا اینکه بگوییم «آنجایی که امام هستند» یا سایر موقعیت های خاص را مطرح کنیم، اینها فاصله گرفتن از بناء عقلاء است.
شاگرد: اگر عقلاء بهدنبال دست یابی به حجت باشند، این بیان درست است، اما اگر بهدنبال دست یابی به واقع باشند، معلوم نیست این بناء مستقر باشد.
استاد: اگر بگوییم جایی است که میدانیم احراز واقع میزان کار است، حرف شما صحیح است. البته خود این هم بناء گذاری نوع عقلاء است. اما وقتی عقلاء مشیِ اجتماعی در امور حقوقی، تکوینی و اعتباری دارند، آیا در همه ی اینها بنائشان بر احراز واقع است؟ یا در خیلی از جاها میخواهد کار جلو برود؟ و کار غیر حکیمانه و غیر عقلائی نکرده باشند. یعنی آیا بناء اولی بر احراز واقع است؟ همانطوری که سال گذشته گفتیم بناء را بر احراز واقع گذاشتهاند و خیلی از حرفها را زدهاند، درحالیکه معلوم نیست در مشی عقلائی چنین چیزی باشد. یعنی عقلاء همه جا میخواهند به واقع برسند؟ یا در خیلی از موارد میخواهند کاری انجام دهند که سفیهانه که مورد مذمت نوع بشر قرار نگیرند؟ این برای آنها کافی است. کسی که در جاده رانندگی میکند میخواهد علی ایّ تقدیر تصادف نکند؟ یا اینکه بعد از مقداری مراقبت وسواسی میگذرد، میبیند که دیگر نمیتواند این مراعات ها را بکن ، در این صورت باید مسیر پنج ساعته را شش روز برود. لذا در برخی از موارد میبیند که باید کاری کند که اگر هم تصادف شد، تقصیری نداشته باشد، یعنی او خودش میداند که در اینجا کار بدی انجام نداده است.
برو به 0:28:08
اینکه کاری بکند تا در هر صورت تصادفی پیش نیاید برای کسی است که گاهی سوار ماشین میشود و همه مسائل برای او مطرح نیست، همان احتیاطی است که ما میگوییم حسن است. در این احتیاط، گیری نداریم؛ اما مشی عقلاء در همه جا بر احراز واقع نیست، یعنی کاری انجام میدهند که مورد مذمت قرار نگیرند. مثلاً ما را به مجلس و قوه قضاییه میکشانند و میگویند بودجه شرکت نفت را چه کار کردی؟ اگر دو خبره، هر کدام نظری داشتند که اگر در فلان قسمت چاه حفر کنی به نفت میرسی و دیگر بگوید در قسمت دیگر اگر چاه حفر کنی به نفت میرسی و من به نظر یکی از آنها عمل کردم، آیا من را زندانی میکنند؟! آِیا به من میگویند که آن خبره گفت، آن یکی هم گفت، چرا تو به حرف یک خبره گوش کردی؟ شما میگویید وقتی دیدم دو خبره هستند من به یکی از آنها عمل کردم، زیرا نباید کار متوقف میشد، من را زندانی نمیکنند و خسارت شرکت نفت را هم از من نمی گیرند. زیرا مشی عقلائی کردهام.
اما اگر بخواهیم که علی ایّ حال پولمان از بین نرود. باید حتماً به نفت برسم، این خصوصیت موردی است. مشی ابتدائی عقلاء در امور زندگی خود، حتماً احراز واقع است؟ یا مشی عقلائی است، به نحوی که به آنها گفته نشود «اِی، بی عقل»؟
عرض من این است که مشی عقلائی بر دومی است. مخصوصاً در حقوق و تشریعیات به این نحو است. در همین حقوق هم میگوییم، هر چند قاعده اولیه بر تخییر و استحجاج است، اما اگر تعارض در محل مهمی بود و لازمه تخییر این باشد که نفس محترمه ای از بین برود، عقلاء اجازه نمیدهند.
حال شما فرض بگیرید که خصوصیت مورد تنها احراز واقع است، اگر تعارض شد دیگر اقدام نمیکنند؟ مثالهایی هم در طبیب دارد. انواع و اقسام مثالها را میتوان برای طبیب زد؛ بهگونهایکه یکی میتواند مثالی را پیدا کند که عرف به دیگری بخندد و همچنین دیگری میتواند مثالی را پیدا کند که عرف آن را قبول کند. اما صحبت ما در مورد مشی کلی در شرائط عادی اجتماع میباشد. نه شرائط خاص که باید جلوی چشم عرف سان دهد. مثلاً وقتی دو دکتر هر کدام یک دواء را تجویز کردند، به این معنا نیست که هیچکدام از آنها سواد ندارند. لذا اگر او میبیند دو دکتر دو دارو داده اند، او میتواند یکی از آنها را انتخاب کند.
شاگرد: اگر سیره عقلاء باشد، نه حکم عقل؛ شارع میتواند آن را ردع کند. در زمان حضور امام، اگر احتمال ردع آن را بدهیم نباید از خود امام یا از واسطه ای بپرسیم؟
استاد: این را هم بحث کردهاند. اگر سیره عقلاء محرز باشد، سؤال میشود که آیا شارع باید آن را امضا کند یا عدم الردع کافی است؟ اگر گفتیم عدم الردع کافی است، وقتی سیره محرز شد شارع باید ردع آن را به ما اعلام کند، نه اینکه ما باید برویم و آن را بپرسیم.
شاگرد: فحص لازم نیست؟
استاد: نه، زیرا مئونه برگردن شارع میافتد. او باید از سیرهای که در مرئی و منظرش است، نهی کند. نه اینکه ما باید از او بپرسیم که برویم یا نه.
شاگرد: به زراره و محمد بن مسلم گفته است. اما کسی که راوی نیست باید سؤال کند. یعنی تنها راه او سماع بوده لذا باید فحص کند. یعنی هرچند وظیفه امام است که به دیگران بگوید اما شرائط بهگونهای است که باید از دیگران بپرسد.
استاد: این بیان را در سیره در متعارضین میگویید یا اینکه در همه سیرهها میگویید؟
شاگرد: در خصوص این مورد میگوییم. یعنی عقلاء عند التعارض میگویند تخییر. حال آیا شارع قبول دارد یا ندارد؟ لذا باید بپرسم.
استاد: «عقلاء عند اخبار العادل بخبر بلا معارض»، آن را قبول میکنند، یا باید دوباره بپرسند؟
شاگرد: اگر عدم الردع را هم بگوییم، اما باز هم بالأخره یک سؤالی لازم دارد. مثل این میماند که قانونی وضع شده اما من اصلاً به در و دیوار نگاه نکنم و از کسی نپرسم، عقلاء در اینجا نمیگویند که به همان عقل خودت عمل کن.
برو به 0:35:12
استاد: مثلاً اگر شخص مطمئنی به شما بگوید که در فیضیه شهریه میدهند، آیا شما میگویید من باید ببینم مجلس تصویب کردهاند یا نه؟! یعنی اگر سیره عقلائیه هست، شما صبر میکنید تا تصویب و امضاء شارع را ببینید؟! بحث ما این است که اگر سیره محقق است، این شارع است که باید مئونه ای اعمال کند، نه اینکه من صبر کنم.
شاگرد: به چه شکل باید اعلام کند؟
استاد: مثلاً از روز اول طبل میزند که «ربا» را بردارد. میگوید ربا راه و رسم بازار شما است، اما من جلوی آن میایستم.
شاگرد: حساب پیامبر با ائمه متفاوت است. پیامبر بر مردم آیه را میخواندند. اما دست ائمه مانند پیامبر باز نبود.
استاد: یعنی سیره ی عقلائیه در زمان وحی و پیامبر هم بود، ولی پیامبر در مورد آن هیچی نگفته اند، امام معصوم میخواهند این را بر دارند؟!
شاگرد: نه، مثلاً در زمان پیامبر قیاس مطرح نبود، اگر هم مطرح بود خیلی ضعیف بوده است. اما در زمان امام صادق علیه السلام که مطرح شده، از آن ردع میکنند.
استاد: بناء عقلاء بر قیاس است؟ قیاسی که منهیّ عنه است، اصلاً عقلائی نیست.
شاگرد: ظاهر آن عقلائی است.
استاد: نه، اینگونه نیست. بالاترین دلیل آن همان روایت ابان در مورد دیه انگشت است که یک قانون را کنار میگذارد و به صرف ….. محاسبه کنند.
شاگرد: ایشان بحث را به فضایی میبرند که کسی که میخواهد ردع بکند، قدرت بر ردع ندارد.
شاگرد2: عملاً همین طور بوده.
استاد: در همان جایی هم که قدرت نداشته باشد، باز ما مکلّف به سوال نیستیم. به این خاطر که زمان وحی صدها سیره عقلائیه بوده و در زمان هر امامی تک تک افراد باید در مورد آن سیره از امام بپرسند که آیا شما این سیره را ردع می کنید یا نه؟ این امر مقبولی است؟
در کافی هست، حضرت فرمودند فلانی اگر از من سوالی پرسیدی و به تو جوابی دادم اما سال بعد به تو جواب دیگری دادم، «بایهما تاخذ»؟ گفت «آخذ بالاحدث». حضرت فرمودند «رحمک الله». آیا واقعاً این روایت درستی است که حضرت فرمودند «رحمک الله» یا نه؟ خب، اگر امسال حضرت سیره عقلائی را امضا کردند، سال بعد که به مدینه رفتید باز از ایشان می پرسید یا نه؟ اگر میگویید باید بپرسیم به چه مجوّزی می گویید سال گذشته بله و امسال نه؛ بلکه باید برای سال های بعد هم بپرسید. آیا برای سال های بعد هم باید پرسید یا نه؟
شاگرد: نه، یک بار ثابت شد.
استاد: چطور در زمان پیامبر ثابت نشد؟
شاگرد: مثل این است که یک بار می پرسد که این رساله حجت است یا نه. اگر حجت بود تمام. بله، اگر یک روزی در دفتر فلان مرجع به من گفتند که چند مساله عوض شده، من باید سوال کنم که کدام یک از آن هاست. اما تا وقتی که آن را نشنیده ام به من می گویند که تکلیفی نداری. در جایی که میخواهیم قاعده ای را درست کنیم، باید روشن شود که عند التعارض تخییر درست است یا نه؟
استاد: بزنگاه فرمایش شما این است که وقتی عقلاء، طبق بناء خود مشی میکنند، به کار خودشان توجه آگاهانه ندارند، یعنی شما در کلاس میگویید برو بپرس؛ اما او نپرسیده انجام میدهد. شارع باید اقدام کند و به او بگوید «نکن». یعنی اگر توجه آگاهانه باشد، مربوط به عالم طلبگی و کلاس میباشد. اما خود عقلاء بر این سیره جلو میروند و این شارع است که باید بیاید و آنها را نهی کند؛ نه اینکه از راهی که با آن مانوس بوده و اصلاً احتمال نهی شارع را هم نمیداده -«بناء» یعنی همین دیگه- ، باید خودش برود و سؤال کند، نه اینگونه نیست؛ بلکه شارع باید از راهی که مشی طبیعی اوست، نهی کند.
بنابراین بزنگاه مطلب این است که اگر عرف توجه آگاهانه دارد که این کار را میکند، خود عرف میگوید که باید بپرسد. اما عملاً به این نحو نیست. عرف عملاً طبق همان بناء عقلاء مشی میکند، هر چند مولی را هم قبول داشته باشد، اما توجهی ندارد که چنین مشی دارد، یعنی این مشی برای او مستقر شده است. لذا نمیتوان به او گفت که باید صبر کند و در این مورد سؤال بپرسد، او اصلاً توجه به این مورد ندارد؛ بلکه مولی میآید و او را از آن نهی میکند.
برو به 0:41:05
شاگرد: کسانی که تخییر را مطرح میکنند با توجه به این روایات آن را مطرح میکنند، فرمایش شما خوب است اما کسانی که گفتند قاعده اولیه تخییر است این مسائل در ذهن مبارکشان بوده یا اینکه میخواهند همان حکم عقل را مطرح کنند؟ احراز بناء عقلاء خیلی مؤونه میبرد. یعنی اینکه بگوییم وقتی ما دو روایت معارض مواجه شدید، به یکی عمل کن و دیگری را رها کن، مناسب زمان حضور نیست؛ مگر اینکه بناء عقلاء را مطرح کنند که -همانطور که فرمودید- معنایش این است که چند حکم عقل را کنار هم میگذارند، نتیجه آن بناء عقلاء میشود، اما ظاهراً قائلین به تخییر ذهن مبارکشان در این فضاء نبوده است. اما با توجه به اینکه آنها تنها با توجه به روایت، تخییر را فرمودهاند. لذا نمیتوان بناء عقلاء را در مورد آنها مطرح کرد.
استاد: تخییر یعنی اینکه ما الزامی نداریم که این دو حجت، هر دو را کنار بگذاریم.
شاگرد: یعنی آیا در زمان حضور هم راحت عقل، حکم به تخییر میکند؟ شما این را با بنای عقلاء ثابت کردید، اما کسانی که حکم عقلی را مطرح میکنند و کاری به بناء عقلاء ندارند، عقل میتواند همین طور استدلال کند؟ یعنی اگر دو روایت متعارض باشد در زمان حضور، عقل سریع حکم به «اذن فتخیر» میکند یا میگوید باید توقف کنی؟
استاد: وقتی خود امام در روایت میفرمایند «اذا لم یعلم فتخیر»، آیا امام یک امر تعبدی محض را بیان میکنند؟ در زمان خودشان این حرف را مطرح میکنند، نه برای زمان غیبت.
روایاتی که صاحب کفایه نقل میکنند به این نحو است:
منها ما دل على التخيير على الإطلاق كخبر الحسن بن الجهم عن الرضا عليه السلام: قلت يجيئنا الرجلان و كلاهما ثقة بحديثين مختلفين و لا يعلم أيهما الحق قال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت[2]
در اینجا امام ما را متعبّد کرد هاند؟!
برو به 0:44:31
شاگرد: اینجا روایت داریم و ما بحثمان در حکم عقلی مع قطع النظر از روایت است. در اینجا شاید تعبد باشد.
استاد: یعنی لسان روایت اینگونه است که ما را متعبد کرده اند؟
شاگرد: بله، شاید تعبد باشد. بله، با بناء عقلاء میتوان تخییر را حتی در زمان حضور اثبات کرد، اما اصولیون که در فضای بناء عقلاء نبودند. لذا نباید تخییر را به نحو مطلق بگویند، بلکه باید بین زمان حضور و غیبت تفصیل قائل شوند.
استاد: چرا در این روایت حضرت «اذا لم یعلم» را تکرار کردند. او سؤال کرد که «کلاهما ثقه و لا یعلم ایهما الحق»، خب حضرت میتوانستند بگویند «فموسع علیک»، چرا حضرت تکرار کردند «قال فإذا لم يعلم فموسع عليك بأيهما أخذت». مشعر به این است که وقتی علم نیست، شانیت که هست، علم هم که نیست پس «موسّع علیک»، این قاعده اولیه است. نه ترجیحاتی را ذکر کردهاند و نه سنخ آن سنخ تعبد است، چون «اذا لم یعلم» مشعر به این است که «نمیدانی»، نه اینکه به عنوان مولویت بگوید. علاوه با ضمیمه مطالبی که قبلاً عرض کردم که اصل «اذا لم یعلم»، به اختلاف آن هم میخورد، یعنی به این معنا است که در مواقعی که تو میگویی «مختلفان» هستند، اما وقتی آن را به فقیه بدهند «مختلفان» نیستند. اما بااینحال بر تو سخت نمیگیرم و وقتی نفهمیدی بر تو موسّع است. با اینکه جمع میان آنها دو نزد فقیه روشن است، اما برای تو که نمیدانی موسّع است. از ناحیه مولی الزامی نیست که حتماً باید بین آنها جمع کنید.
والحمدلله رب العالمین
کلید: تعارض ادله، تخییر، ارشاد به تخییر، روایات تخییر، بناء عقلاء بر تخییر، دلیل عقلی بر تخییر، تخییر در زمان حضور، تخییر در زمان غیبت، دلیل عقلی، دلیل عقلائی، تفاوت دلیل عقلی و عقلائی، واقعگرایی عقلاء، عقلاء و حکم واقعی، عقلاء و حجیت، سیره عقلاء ، نحوه ردع سیره
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 68
[2] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 442