1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣۶)- بررسی کتاب «المعجم الاشتقاقی الموصل»

اصول فقه(٣۶)- بررسی کتاب «المعجم الاشتقاقی الموصل»

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=17712
  • |
  • بازدید : 37

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

أما تعرف يا أبا بشر أن الكلام اسم واقع على أشياء قد ائتلفت بمراتب، وتقول بالمثل: هذا ثوب والثوب اسم يقع على أشياء بها صار ثوبا، لأنّه نسج بعد أن غزل، فسداته لا تكفي دونه لحمته ولحمته لا تكفي دون سداته، ثم تأليفه كنسجه، وبلاغته كقصارته ورقّة سلكه كرقّة لفظه، وغلظ غزله ككثافة حروفه، ومجموع هذا كلّه ثوب، ولكن بعد تقدمة كلّ ما يحتاج إليه فيه.

 

مثال سیرافی در تشبیه زبان به پیراهن

 

مثالی که آقای سیرافی زد، مثال خیلی خوبی بود. مثال پیراهن زد که ببینید پیراهن از آن شروعِ تألیفش با چه ظرافت کاری، مرحله به مرحله، گام به گام که هر کدام مقدمه‌ی بعدی است، صورت می گیرد تا آخر کار می‌شود یک پیراهن. اول باید بروید پنبه و چیزهای اولیه را بیاورید. بعد بریسید. بعد از ریسندگی، ببافید. نساجی کنید. بعد از بافندگی، این دفعه بیایید آن خصوصیاتِ تار و پود و غلظتش و تنظیمش و نحوه ی بافتش و همه ی اینها را سر و سامان بدهید. بعدش دوباره بیایید تلطیفش کنید؛ ببُرید؛ رنگ‌آمیزی کنید. چیزهای مختلفی که برای پیراهن صورت می گیرد تا آخر کار بشود یک نفر آن پیراهن را به تن کند. ایشان گفت زبان اینطوری است. شما خیال نکن زبان یک چیزی است که همین بگوییم «یکفینی من لغتکم الاسم و الفعل و الحرف». لذا گفت: «أما تعرف يا أبا بشر أن الكلام اسم واقع على أشياء قد ائتلفت بمراتب»، کلام تألیف می شود؛ اما تألیف طبقه بندی شده، مرحله به مرحله. همان که عرض کردم: «نشانه های گروهی ترکیبی». آن هم ترکیبیِ رده‌ای. چند رده‌ی طولی. اول ترکیبش می کنیم می‌شود کلمات. بعد کلمات را ترکیب می‌‌کنید می‌شود کلام. بعد کلام را ترکیب می کنید می‌شود یک مقاله؛ مثل شعر که یک قصیده می شود و … این هم می شود مقاله. مطالب مرتب با همدیگر. یک مقاله و یک خطبه، هیچ وقت یک کلام نیست. کلمه‌ی خطبه با کلمه‌ی کلام خیلی فرق می کند. «زیدٌ قائمٌ» کلام است؛ اما خطبه نیست.

اشاره صحیح مسلم به خطبه پیامبر در غدیر خم

حالا حرف‌های تو در تو یادم می‌آید. می‌گویند که صحیح بخاری و مسلم، غدیر را ذکر نکردند. من همیشه زیاد عرض می‌کردم. خب درست است. حالا بخاری جای خودش، اما لااقل صحیح مسلم که پیش شما هست؛ یک کلمه آورده که همین یک کمله بس است برای این که منصفِ محقق، دنباله‌اش را بگیرد. مسلم آورده است -خود «مَن کنت مولاه» را نیاورده است- اما آورده است که پیامبر خدا در حجة الوداع، «بماءٍ یُدعی خُمّاً». در یک چشمه زاری، در یک غدیری که اسمش خُمّ بود، «خَطَبنا خُطبَةً». آن وقت فقط در صحیح مسلم دارد که «تارکٌ فیکم الثقلین». فقط همین قسمت از روایت را دارد؛ «مَن کنتُ مولاه» را ندارد. سؤال این است که به یک کلمه «إنّی تارکٌ فیکم الثقلین» عرب می‌گوید خطبه؟! می‌گوید یا نمی‌گوید؟! نمی‌گوید.

شاگرد: محتوای خطبه می‌گوید.

استاد: پس خوب شد حالا. صحیح مسلم – ولو فقط «إنّی تارکٌ»ش را گفت؛ ولی گفت این فقط این نبوده است، خطبه بوده است. خطبه خیلی بیشتر از این یک جمله است. خب حالا محققین راه بیفتند و دنباله‌اش را بگیرند. صحیح مسلم دارد می‌گوید خطبه بوده؛ بروید جای دیگر پیدا کنید. در مسند احمد و ده‌ها مورد دیگر پیدا کنید تا ببینید خطبه چه بوده است. حالا این طوری از یکی پی می‌برید به دیگری.

ایشان سیرافی می‌گوید که «هذا ثوب و الثوب اسم يقع على أشياء بها صار ثوبا، لأنّه نُسِج بعد أن غُزِل، فسُداتُه لا تكفي دونه لُحمَته و لحمته لا تكفي دون سداته». فقط تار باشد فایده ندارد. پود باشد فایده ندارد. لباس نمی‌شود که. «ثم تأليفه كنسجه» از اینجا تطبیق مُمَثّل با مثال را دارد صورت می‌دهد. می‌خواهد مثال را پیاده بکند. می‌گوید تألیف کلام مثل بافتن پیراهن می‌ماند. بلاغت کلام، مثل قصارت ثوب می‌ماند. من احتمال می‌دهم قصارت در اینجا، کاربرد آن به معنای رنگ آمیزی باشد. رنگ کردنش. قَصّار، رنگرز است؛ اما در کتب لغت، خود قصّار را به معنای رنگریز نیاوردند، بلکه به معنای مبیّض گرفتند. یعنی قصّارین یک چوبی داشتند و پارچه‌ها را با آن چوب دائماً فشارش می‌دادند و تلطیفش می‌کردند و تبییضش می‌کردند، به این نحو. حالا این چه بوده است، من خود قصّاری را که ندیدم و لغویین هم اینطوری گفتند. علی أی حال ایشان می‌گوید بلاغت کلام، مثل آن قصّار می‌ماند که پیراهن را قصّاری می‌کند.

«و بلاغته كقصارته و رقّة سِلكه»، سِلک به آن نخ تسبیح می‌گویند. نخی که چند چیز را به هم وصل می‌کند. اینجا هم سِلک همان نخ است. «رقّة سلکه»، اگر یک پیراهنی باشد که آن سلک و نخش، باریک و ظریف باشد مثل ابریشم، مثل چیست؟ «كرقّة لفظه»، شما در وقتی صحبت می‌کنید، الفاظی را به کار ببرید که لفظ‌های قلمبه‌ی مغلقه نداشته باشد. معانی بیان همین بود دیگر. در معانی می‌گفتید «تعقید الکلام». کلام معقّد از حیث مفردات و جملات. «رقة سلکه کرقّة لفظه»، «و غِلَظ غزله»، یک پیراهنی را خیلی غلیظ رشته‌اند. نخ‌های درشت ضمخت «ككثافة حروفه»، اینجا کثافت یعنی زیادی. حروف زیاد، مغلق و تلفظ کردنش سخت. خب پیراهنی هم که آنطور ضمخت باشد با کلامی هم که ضمخت باشد،می‌شوند مثل هم.

«و مجموع هذا كلّه ثوب، و لكن بعد تقدمة كلّ ما يحتاج إليه فيه». می‌گوید همه‌ی اینها ثوب است؛ اما مرحله به مرحله است. نمی‌شود بگوییم حالا اول این را ببر، بعد برو پنبه را بریس. ممکن است؟ ممکن نیست. اول باید پنبه را بریسد، آماده کند تار و پود را و بعد ببافد. بعد از این که تار و پود آماده شد، ببافد.

 

برو به 0:06:32

تطبیق ممثّل و مثالِ سیرافی

 

البته این نکته را عرض می‌کنم که در تطبیق این مثال – مثال که خیلی مثال خوبی است – اما در تطبیق مثال و ممثّل، هنوز خیلی کار داریم. یعنی حالا ایشان گفت رنگ آمیزی و …؛ اما این که کلام، واقعاً الآن کلام که تألیف می‌شود، مؤلفه‌های اصلی‌اش، بافندگی، ریسندگی، در کلام به چه چیزی است؟ از کجا می‌خواهید کلام را شروع کنید؟ بعداً که شد سطح پنجم زبان که می‌گوید بلاغت، آنجا می‌خواهید از سطح پنجم چند سطح در بیاورید. در ممثّل شما ببینید: پارچه می‌تواند لطیف باشد؛ می‌تواند ضخیم باشد؛ ضخیمِ لطیف باشد؛ ضخیمِ زمخت باشد؛ می‌تواند گرم باشد؛ سرد باشد؛ می‌تواند شفاف باشد؛ بیرون نما باشد؛ درون نما باشد؛ می‌تواند کدر باشد و هزار وصفی که شما می‌بینید برای پارچه می‌توانید بیاورید. همه‌ی اینها را نمی‌توانید در کلام ببرید. اما نظیرش را می‌توانید ببرید. یعنی واقعاً یک کلامی که صریح است، با کلامی که ظاهر است، با کلامی که مجمل است. مانعی ندارد؛ شما می‌گویید کلام صریح، یعنی کاملاً شفاف. کلام ظاهر یعنی نسبتاً خوب. اما کلام مجمل یعنی کدر است و هیچ مفاد خودش را نمی‌رساند. این تطبیقات به جا است؛ اما مهم این است که از کجا شروع بکنیم.

در کلام آیا آن چیزی را که سیرافی می‌گوید از آن شروع کنیم، کلمات هستند؟ یا حروف هستند؟ این‌ها را اسم نبرد. یعنی آن چیزهایی که تار و پود اصلی کلام را تشکیل می‌دهد، «ضَرَبَ» و «یضرب» و … مواد کلمات هستند؟ یا حروفش هستند؟ اگر بگویید حروف که کاره ای نیستند. همین طوری به همدیگر ترکیب می‌کنیم. مواد هستند که معنا دارند. خب این یک نحو بیانی است.

توضیحاتی در رابطه با کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل

اما اگر بخواهید تار و پود کلام را به حروف برگردانید، یک دم و دستگاه عظیمی به پا می‌شود که همین کتابی که دیروز عرض کردم: «المعجم الاشتقاقی المؤصل» که محمد حسن جبل – مالِ دانشگاه الازهر است – ایشان نوشته است و از حروف شروع کرده است. یعنی دقیقاً می‌گوید کلام عربی، یک نظم خاص دارد. این معجم ایشان، تعجبم است که حدود 8 الی 10 سال است که چاپ اولش شده است. معلوم می‌شود که … حالا بحمد الله شما که در کتابخانه‌ی فضیه بودید و این کتاب را دیدید. ولی خب یک نقص هم برای مثل من است که نرفتم کتابخانه و ببینم. این ایراد به من وارد است. ولی در عین حال ممکن است یک گروهی باشند که کتاب‌های حسابی که از چاپ بیرون می‌آید را، بدنه‌ی حوزه زودتر مطلع بشوند. آن وقتی که ما مباحثه‌ی لغت می‌کردیم، شاید این کتاب هوز چاپ نشده بود. نمی‌دانم چند سال پیش بود. 7 الی 8 سال پیش بود. بیش از 8 سال است که آن کتاب لغت را بحث می‌کردیم. یک بخشی از آن بعدش بود. ولی شروعش قبلش بود. آن موقع، این کتاب هنوز نبوده است. در همان بحث‌ها، این کتاب آمده و این حجم کار که در این کتاب اعمال کرده است و من به گمانم در آینده، یکی از کتاب‌های تاریخیِ فضای لغت می‌شود. بلکه حتی بیرون لغت.

الآن هم اگر زود پیاده کنند و یک نرم افزار هوشمند روی این کتاب بسازند. ایشان سنخش سنخ شبیه همان فضای ریاضی و منطق درست کرده است. خیلی زحمت کشیده است، زحمت خارجی. علی أی حال یک نفر است و دو سه نفری کمکش کردند. کار یک نفر، اما چیزی است که من اینها، همه را که نگاه کردم، دیدم این از سال‌ها قبل در ذهن من بوده است و ایشان اینها را مدّ نظر قرار داده و اسمش را برده است؛ با آن کارهای میدانی وسیعی که کرده است. چون تخصصش این بوده است. کتاب خوبی درآمده است.

خیلی هم صبغه‌ی دینی دارد. یعنی سنّی خیلی مقدّس و متدین است. از ادبیات کلماتش معلوم می‌شود و برای قرآن هم هست. می‌گوید اصل مقصود من هم این بود که هر کسی نیاید و هر چه خواست به یک واژه‌ی قرآنی نسبت بدهد. مثل خورشید واضح کنیم که اگر در کلام خدا این واژه آمده است، معنای محوریِ این واژه این است که تطابق تام دارد با الفاظ خودش. یعنی مفردات حروفش تماماً. اینها را مفصل بحث کرده است و مقدمه‌ی کتاب حدود 40 صفحه است. آن بخش‌های اصلی‌اش حدود 20 الی 25 صفحه آن توضیحات را می‌دهد.

دیدگاه مؤلف کتاب «المعجم الاشتقاقی الموصّل» در مورد معنادار بودن حروف عربی

حالا من الآن خواستم مطلب بعدی را بخوانیم. اما گفتم تا این بحث رد نشده است – الآن سیرافی صحبت «واو»  داشت دیگر، و ما هم از مغنی و … آوردیم و خواندیم- در همین فاصله دیگر این هدایت الهی که ایشان هم این را لطف کردند و آوردند، من عبارت ایشان صاحب کتاب معجم را راجع به «واو» بخوانم.

ایشان می‌گوید تک تک حروف عربی معنا دارد. این‌که از چه راهی به دست می‌آید، برای این که نگویید همینطور بی‌خودی می‌گویی، من نمی‌گویم نصف؛ شاید کمتر-ایشان خیلی کار میدانی کرده است- ثلثِ آن ضوابط کلی که ایشان می‌گفته، من اینها را قبلاً برایش یادداشت دارم؛ که یعنی اینها محتملاتی است که می‌شود جلو رفت. و خب ایشان سر رسانده و خیلی منظم پیاده کرده با اضافات حسابی. ممکن هم هست که بعضی جاهایش بعداً به بحث افتاد، کمبودهایی بعداً احساس بشود که آن چند تا محتملاتی که من عرض کردم به کارش بیاید.

 

برو به 0:12:51

علی أی حال ایشان چه کار کرده است؟ می‌گوید تمام حروف عربی معنا دارد. بعد می‌گوییم این را از کجا می‌گویی؟ می‌گوید بیایید برویم و لغات را کنار هم بگذاریم. یعنی کار میدانی کرده برای کشف معنا. این اول. می‌گوید این کلام عرب، می‌آییم جمع می‌کنیم. این چیزی که من در آن مباحثه عرض می‌کردم این بود که ما الآن که امکاناتش فراهم شده است، مثلاً تمام کلمات عربی که مشتمل بر «ر» هست را ردیف کنیم. یادتان هست که عرض می‌کردم؟ ایشان نسبتاً نزدیک به همینطور کاری را کرده است. «الفصل المعجمی» محور کتاب او است که حالا این یک توضیح بیشتری می‌خواهد و الآن من کاری با این ندارم. بعداً انشاء الله اگر فرصت شد… این کتاب را من دیدم، این باید بیاید حتماً … آن کتاب را سریعاً ضوابطش را، آنتولوژیِ نرم افزاری‌اش را بنویسند، بسیار زود جواب می‌دهد. چون ریخت کتاب، ریاضی است. خیلی از آن مطالب علمیِ دیگری که مثلاً کار دسته بندی‌اش سخت است، در این خیلی راحت است. 28 حرف، ایشان 28 معنای فیکس و ثابت کنارش قرار داده و بعداً در ترکیبات هم فرمول ارائه می‌دهد. حرف اول و دوم و …

اشکال مؤلف کتاب المعجم الاشتقاقی به روش ابن جنی در کتاب خصائص

و از چیزهای جالبی که اینجا تذکر داده است، رد ابن جنّی است. من قبلاً عرض کرده بودم. می‌گفتم ابن جنّی در خصائص، در اصل حرف، خیلی خوب جلو آمد؛ اما یک مشکل داشت. من این را سال‌ها قبل عرض کردم در همان مباحثه. اگر این مشکل ابن جنّی نبود، کارش را بعدی‌ها ادامه می‌دادند. ایشان یک میخی را کوبید که درجا زد. ایشان میخی را که کوبید این بود که ماده‌ی سه حرفی را میزان قرار داد. همینطوری که الآن مأنوس ما است؛ مثل المنجد و لسان العرب و … و این رهزن کار بود. این که ایشان ماده‌ی سه حرفی را اساس قرار داد – اگر فایل‌های مباحثه‌ی قبلی ما را گوش بدهید، این را من چند بار عرض کردم – کار ابن جنّی متأسفانه رها ماند. و لذا اگر ایشان، مبنا را به جای ماده‌ی سه حرفی، بر دو حرفی می‌گذاشت… کما این که الآن ایشان این کار را کرده است و آمده می‌گوید حرف علّه اصلاً حرف نیست. «واو» و «الف» و «یاء» و «همزه» را بگذارید کنار. اینها اصلاً جزء کلمه نیستند. حروف صحیحه، غیر اینها هستند. بعد می‌گوید حالا دو تا کلمه… مثلاً اگر در کتاب معجم من می‌آیید …، مثلاً تا می‌گویید «أقام»، در المنجد سراغ چه می‌روید؟ «قَوَمَ»، «قامَ»… می‌گوید «واوش» هیچ. «قاف» و «میم». یعنی اگر می‌خواهید «أقام»، «قَوَمَ» را ببینید، باید بیایید در «قاف» و «میم». چون «واو»ش هیچ، «الف»ش هیچ. اینها را قبلاً هم صحبت کردیم. چرا؟ وجهش روشن است و قبلاً مکرر عرض کردم. «واو» و «الف» و  یاء» حروف مُصَوّت هستند. اینها حروفِ دیگر را دستکاری می‌کنند. رنگ می‌زنند. خودشان چیز نیستند. حروف اصلیِ صامت، حروف صامت هستند که بُنیه‌ی اصلی را دارند.

ایشان همینطور دسته بندی کردند و بعد می‌رود میدان ابن جنّی. ابن جنّی گفت که کلمات عرب، حروفش معنا دارد و ترتیبش هم مهم نیست و سه چهار تا مثال زد. اولین مثالش هم «قَوَلَ» بود. در خصائص گفت ببینید: «قَوَلَ»، «وَقَلَ»، «لَقَوَ»؛ نُه تا ترکیب.

شاگرد: «کَمُلَ» را هم مثال می‌زند.

استاد: «کَمُلَ» را بعد مثال می‌زند و ایشان هم اشاره می‌کند. در کلام، کلمة، کَمُلَ؛ گفت همه‌ی اینها معنای واحد دارد و سه حرفی هم هست. گفت آن لقلقه و حرکت است و کلام چه هست و …

ایشان می‌گوید که ابداً اینطوری نیست. واقعاً زبان عرب، ترتیب در آن مهم است. بعد می‌گوید یک کتاب نوشتم که حالا انشاء الله فرصت کنم می‌روم دنبالش، «علم الاشتقاق». می‌گوید من قبلاً این کتاب را نوشتم. این المعجم، معجم است. خیلی حجم انبوهی از اطلاعات در این کتابش هست؛ مفصل است. چهار جلد است. ولی علم الاشتقاقش نمی‌دانم چقدر است. هنوز نشد که مراجعه کنم. می‌گوید من آن را نوشتم و توضیح دادم و ابن جنّی را رد کردم که می‌گوید ترتیب مهم نیست. من اثبات کردم که ترتیب مهم است. بعد چند تا مثال می‌زند. این مثال‌ها را که زد، دیدم خیلی حسابی این مثال‌ها، در توضیح او چقدر ظریف، می‌آید جلو.

بعد می‌گوید ببینید! اگر ترتیب مهم نبود، کلماتی هست که وقتی برعکسش می‌کنیم، نبایست ضدّ هم بشوند و حال آن که در کلمات دو حرفی، عرب برعکسش می‌کند، ضدّ او می‌شود. بعد مثال می‌زند؛ مثالی که من قبلاً روی آن فکر کرده بود. مثال‌هایی که فکر کرده بودم، جالب بود. مثال‌هایی را هم که فکر نکرده بودم، خب فقط او می‌گوید و ابتداءً دارم می‌شنوم.

کلمه‌ی «زَلَّ» را یادتان هست عرض می‌کردم در آن مباحثه و بعد رباعی‌اش: زَلزَل، «زَلَّ»بود به معنای لغزش. ایشان می‌گوید بنابر مبنای ابن جنّی، «زَلَّ» با «لَزَّ» باید معنایش یکی باشد و حال آن که می‌گوید درست وقتی برعکس می‌کنیم، ضدّ هم می‌شوند. «زَلَّ» یعنی بلغزد؛ از چیزی جدا بشود و برود و بیفتد. «لَزَّ» یعنی بچسبد. چیزی بلغزد و بیفتد با این که چیزی بچسبد، ضدّ هم نیست؟ هست. پس معلوم می‌شود اگر «ز» اول است و بعدش «لام» است، جدا شدن و لغزیدن است. اگر اول «لام» است و بعدش «ز» است، رفتن و ملازم شدن و چسبیدن به چیزی است. این «لزّ» را من در اشتقاق کبیرِ «لَزِمَ» خیلی سابقه‌ی ذهنی داشتم. «لَزّ»، لام است و زاء با مُثلِّث های آن. مثلث‌هایش، انواع چیزهاست که یکی از آنها «میم» است. «لَزِمَ» و «لَزِبَ». «و لقد خلقنا الانسان من طینٍ لازب»[1]. «لازب» یعنی چه؟ چسبنده. یا مثل «لَزِج»: می‌چسبد.

عرض کردم ریاضی است. اصلاً بُهت آور است. ما که اینها را کار می‌کردیم بُهت آور بود و می‌دیدیم که اینطوری است. اما تا مدوّن بشود، بحمد الله ما زنده بودیم و این از روزهای تشکر از هم شما و هم خدای متعال است که این کتاب را دیدیم چاپ شده است و این هم 7 الی 8 سال است. خیلی دیر فهمیدیم. این کار، کار مهمی است.

شاگرد: البته آخرین باری که درس لغت بود، سال 88، 89 بود. اللغة الموحدة .

استاد: پس این هنوز از چاپ در نیامده بوده است. بعدش در آمده است.

علی أی حال خیلی خیلی این کتاب خوب است. این کتاب در تاریخ ماندگار می‌شود. یعنی نقطه‌ی عطفی است. حالا بعداً انشاء الله بروید و کار بکنید و ببینید این کتاب چه کار کرده است. یک نفر است که خیلی هم بی سر و صداست و الآن هم سن 80 به بالا دارد و آخر عمرش است. «محمد حسن جبل». بَعدها هم ادامه پیدا بکند و تکمیل بشود و … فعلاً خیلی کار خوبی شده است. حالا من حرف او را بخوانم که راجع به توضیح «واو»ی بود که ما صحبتش را می‌کردیم.

 

برو به 0:20:28

معنای «واو» در کتاب «المعجم الاشتقاقی الموصّل»

می‌گوید: «واو» معنا دارد. معنایش چیست؟ خیلی دور نیست از آن چیزی که ما همراهش بودیم. ما گفتیم به معنای جمع و … است. ایشان می‌گوید: «و الواو تُعبِّر عن اشتمالٍ و احتواء»[2]. اشتمال، چیزی را در بر گرفتن. حاوی و مشتمل بر چیزی شدن. همان جامع و جمع و چیزی را در خودش جمع کند. از کجا می‌گویی؟ ببینید کسی که کار میدانی کرده است… می‌گوید: «و ذلک أخذاً من الواو». من تا اندازه‌ی امکانات خودم خیلی گشتم که مثل نون – در مباحثه هم عرض کردم – معنای «واو» را هم پیدا کنم. من به صورت روشن پیدا نکردم؛ اما الآن ایشان پیدا کرده و می‌گوید «أخذاً من الواو». «واو» چیست؟ «نون» چه بود؟ مرکّب بود، حِبر؛ به‌معنای ماهی هم بود. اما «واو»  چیست؟ ایشان می‌گوید: «و هو اسمٌ للبعیر الفالج و هو ذوالسنامین». می‌گوید شتر دو کوهان را می‌گویند «واو» . عرب مأنوس است با شتر یک کوهان. وقتی دو تا با هم – مثل معطوف و معطوفٌ علیه – دو تا که مشتمل بر دو کوهان با همدیگر جمع می‌شود؛ او و او. «واو» یعنی دو تا کوهان دارد. کأنّه عطف چطوری است؛ ایشان می‌گوید: «واو»، «و هو ذوالسنامین ولما كانت الإبل المعتادة المتعارَفة عند العرب ذات سنام واحد»، چون شترها یک کوهان داشتند «فإن ذا السنامين»، وقتی شتر دو تا کوهان دارد، «يُعَدُّ جامعًا ومشتملا على أكثر من غيره». شامل، کدام است؟ آن که یک کوهان دارد یا دو تا؟ «واو» یعنی اشمل است؛ جمع کرده است بین دو تا کوهان «وهذا يتفق مع المعنى الاستعمالي للواو الذي استخلصناه من استعمالها حيثما وقعت»، هر کجا «واو» بیاید، یک جور معنای اشتمال و جمع و احتواء در آن است. «كما سيتضح في المعالجات التفصيلية». می‌گوید من دو هزار صفحه کتاب یا بیشتر به شما ارائه دادم، مراجعه بکنید می‌بینید هر کجا «واو»  بوده این …

بعد چه می‌گوید؟ بعد می‌گوید حالا توجه کنید. اشتمال، احتواء، جمع، با نحوه‌ی تلفظ صوت «واو»  هم جور درمی آید. در کل کتابش این کار را می‌کند. یعنی می‌گوید نحوه‌ی جهاز نطقیِ ما، که آن ریختی را به خودش می‌گیرد و یک صوتی را اداء می‌کند، آن صوت… حالا ایشان جهاز نطق را گرفته است؛ خصوصیات آن نفسِ صوتی را هم که خارج می‌شود دخالت دارد. آنها تکمیلات اینهاست بعداً. خب. می‌گوید جهاز نطق را ببینید. «وهذا المعنى يلتقي مع تكوُّن الواو باستدارة الشفتين». «واو» که می‌خواهید بگویید باید جمع کنید. شامل چیست؟ جامع است. باید دو تا لب‌ها را جمع کنید «مع ارتفاع في أقصى اللسان». باید آن تهِ زبان را هم بالا بیاوریدلإ بکشید بالا. پس هم ارتفاع و جمع شدن. اشتمال و احتواء. «والمستدير يضم ويشمل ما يحيط به»، چیزی که گرد می‌شود، هر چه را که اندرونش است، بر آن حاوی و مشتمل و محیط است.

قبلاً هم در بحث‌های لغوی همه‌ی اینها را جدا کردیم. آنجا که یک چیزهایی هست که ذوقی است؛ با آنجایی که از ذوقیت در می‌رود و دقیقاً اصلاً ریاضی می‌شود. حالا اینها را با آن ضوابطی که قبلاً صحبت شده است، خیلی‌هایش برمی‌گردد، باز می‌فهمیم که سنخ بیان، سنخ ذوقیات است؛ با این که اینچنین نباشد و سنخ بیان، اصلاً سنخ اتصال یک نظام روشن منجّز خیلی شفاف با همدیگر هست. اینها با هم فرق می‌کند.

شاگرد: اشتمال با جمع یک خرده تفاوت دارد.  چرا ایشان سراغ اشتمال رفته است؟

استاد: بله. مشکل مهمی که در این معانی من بعداً باید عرض کنم این است که اساساً ما ادعایمان این است که حروف الفباء، معنای بسیط دارند. ایشان هر حرفی را یک جوری با دو سه حیث درست می‌کند. مانعی هم ندارد که ما دو تا حیث را با همدیگر ترکیب کنیم و بگوییم این خودش یک نحو بساطت است. اما خیال می‌کنیم مطلب اعمق باشد از این؛ عمیق‌تر است. ولی خب فعلاً که خیلی خوب است و خیلی کار جلو رفته است.

خب ایشان می‌گوید: «ومعنى الشمول والضم في الواو هو الذي عَبَّر عنه النحاة بالعطف». عطف یعنی چه؟ یعنی شامل این است و آن. عطف همین است، شمول است و احتواء. «لأن العطف يُدخِل المعطوف في حكم المعطوف عليه ويضمه إليه». ضمّ و اشتمال و احتواء. «فيشمله المعنى المنسوب للمعطوف عليه»، وقتی عطف شدند، آن معنا و حکمی هم که بر معطوف علیه بود، مثلاً «جاء زیدٌ»، پس «جاءَ»ای به زید نسبت داده بود. حالا می‌گوییم: «و عمروٌ». همان «جاءَ»ای که برای معطوف علیه بود، همان حکم را به معطوف هم جاری می‌کنیم، پس «یشمله». «و هذا المعنى أيضًا متحقق في واو الجمع». «واو» جمع مثل «ضربوا»، «مسلمون». ببینید تا کجا می‌رود؟ «مسلموا». وقتی لب را گرد می‌کند و با آن شدتِ ارتفاع بیان می‌کند، می‌خواهد بگوید یک چیز واحد نیست. زیاد است، جمع است، شامل است. «مسلموا» یا «ضربوا». ایشان می‌گوید «واو» جمع همینطور است.

 

برو به 0:26:24

بعد می‌گوید «و واو القسم». واو القسمی که ما بحثش کردیم. عرض کردم خود «واو» می‌تواند «واو» جرّی باشد یا اینطور باشد: «و اقسم بالله». ایشان خود «واو»  را معنا می‌کند. می‌گوید «واو»  قسم به چه معنا جمع است؟ می‌گوید اساساً قسم این است: مثل شاهد گرفتن است. شما وقتی شاهد می‌گیری، یعنی چه؟ می‌گویید این چیزی که هست، یکی دیگر هم بیاوریم و ضمیمه کنیم که شاهدمان باشد. در قسم هم، وقتی دارد حرف می‌زند، برای تأکید آنچه را که می‌خواهد بگوید، از مُقسَم‌به حاضر می‌کند و اضافه می‌کند. پس «واو»  قسم یعنی می‌خواهد بگوید یک چیز دیگر را هم می‌خواهم مشمول قرار بدهم، داخل کنم. پس دارد حرف می‌زند؛ بعد می‌گوید «واللهِ». یعنی چه؟ این «واو» دارد می‌گوید می‌خواهم در این چیزی که داریم، اشملش کنم و یک چیز دیگر را هم بیاورم. «و واو القسم تُدْخِل المقْسَمَ به فيالأمر كأنه شاهد»، مثل شاهد گرفتن. شاهد چیست؟ از بیرون یک چیزی را جمع می‌کنیم با خودمان «كقوله تعالى و َيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ». دارد حرف می‌زند؛ می‌گوید دل من اینطوری است؛ بعد می‌گوید خدا شاهد است. این «خدا شاهد است»، چیست؟ مطلب عوض نشد، می‌خواهد قلبش را بگوید؛ ولی می‌خواهد خدای متعال را هم به عنوان شاهد بیاورد. پس با «واو» می‌آورد. خود شاهد گرفتن، یک نحو جمع است. همین شاهد گرفتن را شما با «واو» اداء می‌کنید در مواضع دیگر. می‌گویید: والله یعنی خدا شاهد است.

شاگرد: این که قدم گذاشتن در یک مسیری است که از هر اعتباری و هر اضافه‌ای و هر حذفی استفاده کنیم. یعنی به نظر من این درست نیست که ما همه چیز را به هم بچسبانیم و … .

استاد: بله، ایشان در مقدمه، در صفحه‌ی اولی که آمد شروع کند، می‌گوید ابن جنّی حرف‌هایش را زد؛ ابن فارس خیلی کاری نشد، آمد تا زمان ما. هیچ دیگر کار نشده است. بعد می‌گوید: «وفي ‌أواخر ‌القرن التاسع عشر والنصف الأول من القرن العشرين الميلاديين تطرق إلى فكرة الفصل المعجمي من حيث هي سورة لثنائية الأصول اللغوية ثُلة من كبار لغويي العربية»[3]. بعد چهار پنج تا را می‌گوید: الشدياق والكرملي والدومينكي وزيدان واليازجي والعلايلي. از آن کرملی یا دومینکی بود که صبحی صالح ذکر می‌کرد. آنجا یادم است که او از این مطالب می‌آورد. از یکی از این دو تا بود. علی أی حال از پنج شش تا لغویین می‌گوید که اینها شروع کردند کار را – همین که شما گفتید – بعد می‌گوید که ایشان کارهایشان یک مقدار مشکل داشت. یکی از مشکلات اینها همان چیزی است که شما از آن دفاع می‌کنید. می‌گوید «ادعاء الابدال و القلب کثیراً». هر کجا گیر می‌افتادند، می‌گفتند این بدل آن است و این قلب است. «افتراض اضافة احرفٍ…»، «إغفال بيان ‌وجه ‌تقارب المعاني». او آمده و همه‌ی اینها را می‌گوید تمام. شما هیچ چیزی را در زبان قرآن و زبان عربی – قلب و ابدال و … را بگذارید کنار. ذهنتان را صاف کنید. مثل مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق…

شاگرد: خود ایشان که می‌گوید حروف عله و… را بریزید کنار، خود ایشان دارد برای «واو»  معنا می‌دهد؟

استاد: خب معنایی است که تأثیر می‌گذارد در حرف اصلی. علی أی حال باید سبکی که ایشان دارد را انسان اول ببینید چه کار کرده است – این خیلی مهم است – کامل بفهمد که ایشان چه کار کرده است. ذهنیت ایشان که به دست آمد، بعد حالا بعد از فهم ذهنیت ایشان شروع کنیم اشکالاتی که ممکن است به آن باشد. علی أی حال خیلی ایشان زحمت کشیده است.

شاگرد: کار بزرگی است؛ ولی خب یک مقدار همان فرمایش شما که یک چیزی را صد در صد می‌بریم، این را یک مقدار باید دقت کنیم.

استاد: بله، حتی خود ایشان این را می‌گوید که تفاوت من با ابن فارس این است که ابن فارس می‌گوید معنای واحد؛ ولی خب اگر نشد، «له اصلان». ایشان می‌گوید از این حرف‌ها نزنید. لغت عرب، یک معنا دارد. مثل التحقیق آقای مصطفوی هم … من همیشه شوخی می‌کردم. می‌گفتم ایشان از اول کتاب قسم خوردند هر ماده یک معنا، تمام. یعنی چه که ما یک لفظ، دو تا معنا، دو تا وضع؟ یک لفظ، یک معنا . خب التحقیق کتاب عظیمی شده است، آقای مصطفوی هم خیلی متقدم بر ایشان هستند؛ ولی خب، ریختِ کتاب فرق می‌کند با التحقیق. فضایی که ایشان به پا کرده است، یک فضای خاص خودش است. اما این که چه اندازه سر برسد کارهایش و …. خیلی روال خوبی شروع کرده. مواضع خللش و اضافه کردن قواعد اضافه و یا به قول شما یک افراط گرایی‌هایی در زبان که هست … ؛ ولی پشتوانه ای که ایشان دارد و آن جنبه‌ی عقیدتی هم که به آن حاکم است، لغات قرآن است. می‌گوید از آنجا که لغات قرآن کلام خداست، در مورد این، دیگر نمی‌توانید بگویید عرف و کذا؛ و از این ناحیه، ایشان خیلی محکم پشتوانه‌ی عقیدتی دارد و کارش را جلو برده است.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

نمایه‌ها:

معناداری حروف، حروف علّه، معنای واو، اصول کلمات، حروف اصلی کلمات،‌ صحیح مسلم،‌ خطبه غدیر،‌

 

اعلام:

محمد حسن جبل، ابن جنّی، خصائص، المعجم الاشتقاقی المؤصّل، متّی، سیرافی،

 


 

[1] صافّات، 11

[2] المعجم الاشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ج1، ص38

[3] المعجم الاشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ج1، ص22

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است