مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 35
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: ….. آقای سید رضا حسینینسب از دوستان ما الان در کانادا هستند که آنجا دستگاهی[اشتغالات مهمی] دارد، هم بحث بودیم. ما با آقاسید رضا دو نفری رسائل مباحثه میکردیم. همحجرهی ما شوخی میکرد، یکدفعه میدیدم که آقاسید رضا میخندند، بین مباحثه میگفتم بحث که خنده نداشت چرا ایشان میخندد؟ وقتی این را میدیدم، یکدفعه میدیدم که همحجرهای ما دارد مرا میکشد و به آن طرف اتاق میبرد، یعنی اصلاً متوجه نمیشدم که این دارد شوخی میکند و مرا میکشد و میبرد. واقعاً متوجه نمیشدم، یعنی در حال حرف زدن میکشید و من هم داشتم حرفم را میزدم. آقا سید رضا وقتی میخندید از خنده ایشان میفهمیدم که او دارد بازی درمیآورد. این فهمیده بود که وقتی مباحثه میکنم حالم اینطور است. منظور اینها کارساز نیست.
شاگرد: اگر در بین دو مباحثه یک نوشیدنی رمی چیزی بخورید (خوب است) ده دقیقه هم که استراحت می کنید مشغول صحبت کردن هستید و دائم دارید سؤال جواب می دهید
استاد: چیزی خوردن را من تجربه دارم برای من اثری ندارد، عده ای هستند فوری آبی می خورند و اینها و خوب هم هست ولی من تجربه کرده ام فرقی ندارد
شاگرد: همین که از جا بلند شوید، همین رفتن و برگشتن (شاید اثر کند) چون من چند جا تدریس می کنم همین رفتن و برگشتن حال و هوای آدم را عوض می کند
استاد: (با خنده) مثل ما که تنبل هستیم ممکن است برویم دیگه بر نگردیم
شاگرد: اگر حالتون خوب نیست مزاحم نشویم
استاد: نه خدمت آقایان گفته ام؛ تجربه ای که دارم مریضی یک کمی اینطوری طولش می دهد یعنی هرچه هم مراعات می کنم بهتر می شود و دوباره برمی گردد
شاگرد: زمان درس اگر کوتاه باشد شاید موثر باشد
استاد: اگر فایل های سال های قبل همین ایام مناسب را بیاورید می بینید همینطوری است مدتی است گاهی بهتر میشه، تجربه اش را دارم. خب با اجازه تون :
بسم الله الرحمن الرحیم
«2. مسائل مرتبط با ابهام
مسائل مرتبط با ابهام زبان طبیعی آنقدر گسترده است که معرفی کامل هر یک از آنها و بررسی ابعاد ارتباط آن با ابهام، پژوهش مستقل و مفصلی میطلبد. در اینجا تنها برای نمونه میخواهیم چند مورد را بیان کنیم تا چشماندازی بر این گستره باشد.
نخست: متافیزیک و مسألهی اشیاء متعارف. یکی از مباحث متافیزیک مسألهی اشیاء متعارف (Ordinary Objects) و شرایط اینهمانی (Identity Criterion) آنهاست. این مسأله ارتباط مستقیم با ابهام اسمهای خاص در زبان طبیعی دارد. پیش از این گفتیم که برخی اسمهای خاصّ همچون «اورست» در لیست عباراتی که مبهم بوده و مستعد پارادوکس خرمن هستند، قرار میگیرند. اگر نقطهای بر اورست قرار داشته باشد، نقاط نزدیک به آن (در فاصلهی یک میلیمتر مثلاً) نیز روی اورست قرار خواهد داشت. این یعنی جایی که نویسندهی این سطور نشسته نیز بر اورست قرار دارد. امّا اینجا ایران است و قطعاً نقطهی مشترکی بین ایران و اورست نیست. بنابراین، مسألهی مهم این است: اورست که محدودهی روی کرهی زمین است چگونه مرزبندی میشود که میتواند از ایران، مثلاً تفکیک شود؟ در حالی که تغییر مکانی یک میلیمتر روی اورست، کسی را از روی اورست خارج نمیکند! به تعبیر اصطلاحی شرایط اینهمانی شیء متعارف اورست چیست؟ مشابه این وضع را برای بسیاری از اشیاء متعارف دیگر نیز میتوان مشاهده کرد. این مسأله ارتباط نظریهای دربارهی ابهام را با نظریههای متافیزیکی روشن میکند.»[1]
برو به 0:09:44
«2. مسائل مرتبط با ابهام» سه مسأله مرتبط با ابهام مطرح کردهاند که خیلی جذاب و خوب است و در عین حال مایهی یک نحو تحیّر و حسرت، و نمی دانیم اسمش را چه بگذاریم! چون مسأله بسیار سنگین است، مثل بحرانی است که همه چیز را به هم میریزد که این کار را سخت میکند. در مسائل ریاضی معماها و مشکلات ریاضی است و و بحران های ریاضی است . قبلاً عرض کرده بودم در تاریخ ریاضیات به قول خودشان (Problem) وجود داشت، یعنی یک مشکل و یک معما و یک چیزی که ریاضیدانان نتوانستند حلّ کنند خیلی وجود دارد. امّا به فرمایش حاجآقا معطوفعلیه هم بشر زیاد دارد، معطوفعلیه یعنی خیلی چیزها را نمیداند، این را هم میگوید نمیدانم و هنوز حلّ نشده است. امّا دو سه مسأله است که در تاریخ ریاضیات اینطور نبود که بگویند معطوفعلیه خیلی داریم و این را هم نمیدانیم، (بلکه) بحران بود، یعنی کلّ دستگاه علم و همه چیز را به هم میریزد. این را بحران میگویند. اینگونه سؤالاتی که ایشان مطرح میکنند، از اینهاست، یعنی واقعاً افسرده و آزردهکننده است و کسی که در فضای علم دقیق است و کار میکند را متحیر میکند که چکار باید بکنیم، و لذاست که این مسائل در فضای خاص خودش اهمیت مهمی دارد. درک اهمیت اینها مدتی کار میبرد تا بفهمد اینها چقدر اهمیت دارد.
«مسائل مرتبط با ابهام زبان طبیعی آنقدر گسترده است که معرفی کامل هر یک از آنها و بررسی ابعاد ارتباط آن با ابهام، پژوهش مستقل و مفصلی میطلبد. در اینجا تنها برای نمونه میخواهیم چند مورد را بیان کنیم تا چشماندازی بر این گستره باشد.» سه مورد را میفرمایند: «نخست: متافیزیک و مسألهی اشیاء متعارف.» این باب تفسیری نیست، باب ارتباطی است، یعنی متافیزیک و ارتباطش با مسألهی اشیاء متعارف. ما یک اشیاء متعارف داریم که همه میشناسیم، با اسم عَلَم، با اسم اشاره، با اسم خاصّ، اینها را به هم پاس میدهیم و هر کدام را میفهمیم. زید، عمرو، بکر، تهران، قم، -به قول ایشان- اورست، کرهی زمین، کرهی مریخ و امثال اینها. یک شیء معین است و اسم خاصّ دارد. متافیزیک این است که میخواهد -به تعبیری که قبلاً صحبت کردیم- واقعیت اشیاء را آنطوری که هست از آن بحث کنیم. متافیزیک یعنی بحث از اشیاء واقعی بما آنکه واقعی هستند قطع نظر از دالّ و مدلول و زبان و معنا و منطق و همهی اینها، آنچه که واقعیتشان است. وقتی بخواهیم آنطوری بحث کنیم چطور باید واقعیت مسألهی اشیاء متعارف را تفسیر کنیم؟ چطور باید تعیین کنیم؟
«یکی از مباحث متافیزیک مسألهی اشیاء متعارف (Ordinary Objects) و شرایط اینهمانی (Identity Criterion) آنهاست.» اینهمانی یعنی این آن است، به تعبیر واضحتر خودش خودش است، هر چیزی خودش خودش است. واضحترین مصداق این چیز همان اشیاء خاصّ هستند، خیلی چیزها میگویند انسان خودش خودش است، کلّی باشد میبینید ذهنش پرت میشود. واضحترین موردِ اینهمانی، همان اشیاء خاص هستند. ایشان میگویند ببینید مسألهی ابهام و پارادوکس خرمن چکار به سر این واضحترین مورد میآورد که مسألهی اینهمانی اشیاء متعارفه را زیر سؤال میبرد.
«این مسأله ارتباط مستقیم با ابهام اسمهای خاص در زبان طبیعی دارد. پیش از این گفتیم که برخی اسمهای خاصّ همچون «اورست» در لیست عباراتی که مبهم بوده و مستعد پارادوکس خرمن هستند، قرار میگیرند. اگر نقطهای بر اورست قرار داشته باشد، نقاط نزدیک به آن (در فاصلهی یک میلیمتر مثلاً) نیز روی اورست قرار خواهد داشت.» اینها را قبلاً گفتند. «این یعنی جایی که نویسندهی این سطور نشسته» که مثلاً تهران بوده «نیز بر اورست قرار دارد. امّا اینجا ایران است و قطعاً نقطهی مشترکی بین ایران و اورست نیست. بنابراین، مسألهی مهم این است: اورست که محدودهی روی کرهی زمین است چگونه مرزبندی میشود که میتواند از ایران، مثلاً تفکیک شود؟» و حال آنکه طبق پارادوکس خرمن ایران هم اورست میشود، میلیمتر میلیمتر جلو آمدیم، یک میلیمتر هم که قطعاً تغییر نمیکرد، با استقراء آوردیم تا ایران هم [اورست] شده است، و حال آنکه قطعاً ایران اورست نیست.
«در حالی که تغییر مکانی یک میلیمتر روی اورست، کسی را از روی اورست خارج نمیکند! به تعبیر اصطلاحی شرایط اینهمانی شیء متعارف اورست چیست؟» به چه میزانی میگویید این اورست است و غیر او نیست، از غیرش در کجا در محدودهی خارج ممتاز میشود، با اینکه مرز مغشوش دارد. یا به تعبیر دیگر قسمتهایی دارد که موردحاشیهای است، مصداق حاشیهای ندارد، چون شیء خاص است، امّا قسمتهایی دارد که نقش موردحاشیهای دارند، و به تعبیری همان مرزمغشوش یا هر چیز دیگر.
ایشان میفرمایند: «به تعبیر اصطلاحی شرایط اینهمانی شیء متعارف اورست چیست؟ مشابه این وضع را برای بسیاری از اشیاء متعارف دیگر نیز میتوان مشاهده کرد. این مسأله ارتباط نظریهای دربارهی ابهام را با نظریههای متافیزیکی روشن میکند.» اولاً اگر این مسأله هست که شما ارتباط را قطعی میدانید، این مؤید آن چیزی است که من قبلاً عرض کردم که شما نگویید که آیا این است یا این است یا این است، تردیدی [نگویید] عرض کردم چرا تردید میگویید؟ تنویع است. اگر یادتان باشد مسائل مربوط به ابهام را گفتند آیا سمنتیکی است یا معرفتشناسی یا متافیزیکی است؟ سؤال مطرح کردند. ایشان در اینجا میگویند قطعاً این اسماء خاصّ ارتباط بین مسألهی ابهام و متافیزیک را روشن میکند. اگر قطعاً ارتباط هست، پس ابهام متافیزیکی قطعاً یکی از چیزهایی است که در آن جواب مطرح است. شما نمیتوانید بگویید این است یا آن است و یا آن است؛ این یکی قطعی شد. مقصود من روشن است؟ شما میگویید ارتباط قطعی است، وقتی ارتباط قطعی باشد پس نمیتوانید از متافیزیک در آن سوم به عنوان تردید [یاد کنید] و بگویید شاید آن را کنار گذاشتیم، چطور اینجا میگویید ارتباط قطعی است و حال آنکه آنجا میگویید یکی از گزینههاست؟ نه، یکی از انواع موجود آنجا بود که تقسیم تنویعی بود نه تردیدی، یعنی تقسیم تردیدی درست نبود و تنویعی بود. این یک نکته که ایشان میفرمایند ارتباط قطعی است.
نکتهای دیگر این بود اینکه شما میگویید مسألهی متافیزیک با اشیاء خاصّ ارتباط دارد، این یک تیشهی محکمی به ریشهی منطق ریاضی است. این را قبلاً هم عرض کردم. چون اساس منطق ریاضی جدید بر قضایای شخصیه دور میزند. یعنی تا شما قضیهی اتمی نداشته باشید، در سمنتیک منطقِ محمولات که خواستید شروع به حرف کنید، و حتّی قبل از سمنتیک، تا شما یک متغیر فردی و قضیهی اتمی نداشته باشید، نه سور دارید و نه چیز دیگر. یعنی اساس منطق ریاضیات بر قضایای اتمی شخصیه گذاشته شده است. خود اساتید فنّ هم تصریح میکنند. شما میگویید در اسماء خاص که مهمترین قضایای شخصیه همینها هستند، مسألهی ابهام دارد حرف میزند، یعنی ما نمیتوانیم تعیین کنیم که این شخص چیست و کجاست، مرز ندارد. شما میخواهید بگویید ما یک قضیهی شخصیه داریم که ارزش صدق و کذب برای اوست و او میزان صدق و کذب بقیه هم هست، و حال آنکه در موضوع خود همین وقتی ابهام آمد، صدق و کذبش زیر سؤال میرود. صدق و کذبش دو ارزشی می شود یا چند ارزشی یا فازی میشود؟ اصلاً چیست؟ بنابراین این مطلب کمی نیست. ابهام اساس منطق ریاضی جدید -منظورم از منطق ریاضی جدید یعنی کلاسیک- چون همانطور که قبلاً عرض کردم دو کلاسیک داریم، یک منطق کلاسیک یعنی منطق ارسطویی که برای دو هزار سال پیش است، یک منطق کلاسیک که الان خیلی به کار میبرند، منطق دههی اول و دوم قرن بیستم است؛ یعنی وقتی که نظریهها پدید آمد. به این معنای دوم، اساس این منطق کلاسیک بالا رفت. با این نظریهی ابهام و فرمایشی که ایشان میگویند -و صحیح هم میگویند- ما قضایای اتمی که واضح باشد که میزان صدق است، و با آن گرایش پوزیتویستی که منطق ریاضی طبق آن تألیف و تصنیف شد و آن اصول ریاضی را نوشتند، و همهی اینها هم روی دیدگاههای فلسفی بود، تمام تلاششان این بود. اساساً دیدگاه پوزیتویستی و برادرانش، این ابهام در اسماء اشخاص، آن را زیر سؤال میبرد. با چالش بزرگ مواجه میکند که تا اینجا را حل نکنند، آنجا نمیتوانند سرافرازانه جلو بروند. کسی که این را بداند، همان قدم اول جلوشان را میگیرد، تا میگوید x به عنوان متغیر فردی، قضیهی شخصیهای را جای آن میگذارد به عنوان متغیر اسم خاص، اتفاقاً خودشان هم میگفتند از a و b و c شروع میکردند که ثابت فردی اسم خاص بود، تا به x میرسید که متغیرهای فردی بودند، متغیرهای فردی هم تفاوتی نداشت، بازگشتش به همان نحو ثابتها بود. خلاصه سرو کارشان با یک قضیهی اتمی بود که یک قضیهی شخصیه بود. اساسش را بر قضایای شخصیه گذاشتند. قطع نظر از آن اشکال بسیار مهمی که من گاهی تعجب میکنم، البته شاید از نقص فضای ذهنی ماست، ولی علیایّحال چطور کسانی که برای فضای ریاضی حرف زدند و کار کردند، مبنای منطقشان را بر چیزی گذاشتند که برّانی از ریاضیات است. یعنی منطق ریاضی و فضای کارهایی که میکردند، همه ریاضیدانان این کارها را کرده و تلاشها را کردند، امّا مبنای منطقشان را روی قضایای شخصیه گذاشتند در حالی که اصلاً ریاضیات با قضایای شخصیه کار ندارد. تمام مباحث ریاضی روی طبایع دور میزند؛ براهین و قضایایشان را نگاه کنید، کجا ما با این مثلث و آن مثلث [کار داریم؟] بله مانعی ندارد ولی میگوییم زوایای مثلث مساوی قائمتین است، تک تک مثلثها را به عنوان x فرض بگیریم، آن یک نحو دور بردن ذهن است، و الا ذهن ما، فطرت شهودی ذهن وقتی با مسائل ریاضی کار میکند با طبایع کار دارد، قطع نظر از آنهایی که من عرض کردم که همه جا با طبایع سروکار دارد. یعنی اصلاً سروکار داشتن ذهن با طبایع در تنافی مطلق با پایهریزی منطق ریاضی بر طبق قضایای شخصیه است. حالا آنها گیر بودند، در نگاه پوزیتویستی و صدق و کذب و بیمعنا کردن و بامعنا کردن و اسمگرایی و این حرفها گرایشهای فلسفی بود که این بلاها را سرشان آورد.
ولی علیایّحال خیلی تعجب است، کسانی که خودشان در این وادی بودند، الان یادم آمد خود نویسندهی مقالهی ما -قبلاً هم گفتم، این کلمه اش الان یادم آمد- در مجلهی فلسفه در مقدمه آن با دکتر نبوی که این کتاب را دارند مصاحبه خوبی شده که کاشف از پختگی آقای دکتر نبوی هم هست – غیر از اینکه ایشان استادند ولی همهی استادها پخته نیستند- کاشف از پختگی ایشان است و کلمات خوبی در آن مصاحبه دارند. علیایّحال میدیدم خیلی چیزهایی که قبلاً در ذهنم مطرح بود، خروجی خیلی بحثها را ایشان هم با اشاره یا بیشتر از اشاره با دو سه کلمه چیزهایی را مطرح میکنند. یکی این بود که همین جا میرسند، شاید خود آقای داوود حسینی مؤلف یا شخص دیگری که همراه ایشان در مصاحبه است، میگویند خود کارناب که یکی از مهمترین کسانی بود که در پوزیتویستی بود برگشت در حالی که اساتید ما در ایران همه همان را بعد از حدود صدسال ادامه میدهند. در همان جمع هم یکی میگوید بله کاسهی داغتر از آش [شدهاند. ] حرف خیلی خوبی است. خود اینها جمع شدند و روی یک دیدگاهی یک حرفهایی را گفتند، کار هم شد، امّا دیدند نمیشود.
من که واقعاً به این عقیده دارم و مکرر هم گفتهام، آیندهی عقلای بشر افلاطونگرایی است، چون نفسالامر این است، مطلب واضح است، در نقایص خودشان، در نافهمی های خودشان، هنوز در بچهگرایی ذهن کلاسیک (هستند)، و الا وقتی مطالب خوب حلاجی شد، چکش خورد، و همهی حرفها در صحنه آمد، عقلای آیندهی بشر در افلاطونگرایی شک نمیکنند، به چه معنا؟ به این معنا که میبینند اساساً سروکار ذهن ما با یک عناصر و جواهری است که آنها طبایعاند، نفسالامریاند، فرد و قضیهی شخصیه اصلاً میزان کار نیست. میزان صدق و کذب هم شکل دیگری است، نه اینطوری. افلاطونگرایی شعبهها دارد، شعبهاش در ریاضیات همین است، که تمام قواعد و عناصر ریاضی مستقل از ذهن ریاضیدان موجودند و این یک واقعیتی است. اگر الان هم نفهمند، روزگاری میشود که با زمینهی سازی قشنگ اینها را خواهند فهمید. تمام مباحث و براهین و استدلالات ریاضی، خارجیت دارد، خارجیت به معنای نفسالامری که ما مباحثه اش را میکردیم، نه به معنای کُنِ ایجادی . اصلاً آن سنخ مباحث باید فهمیده شود، و به خاطر همین است که بشر مشکل دارد و باید اینقدر زحمت بکشد و زمان بگذرد تا اینها واضح شود. ولی حقّ این است، یعنی این چیزی است که آخر کار بعد از همهی بحثها به آن میرسند، آن وقت است که میگویند عجب الان حقایق ریاضی یک موجودات مثالی و بالاتر از مثالی دارد، همهاش مثالی نیست، مثال ظلّ این است، حقایق واضحی دارد، نفسالامری که مستقل از ذهن درککننده است و در عین حال مادی نیست. آبروی مادیت نزد عقلا بشر رفته است، ولی وقتی مقدماتش به نوع باحثین در فضای علم فراهم شد، به این درک رسیدند، ماتریالیستی یک چیز مفتضح است؛ چون اصل سروکار بشر با چیزهایی است که از ماده برّانی است، ولی نمیتواند انکار کند که اینها واقعیت دارند، واقعیتی که ربطی به ذهن او ندارد. علیایّحال اینطور در ذهن من هست و به اندازهی ذهنیت خودم میگویم.
برو به 0:20:45
پس این مسألهی مهمی است که مسألهی ابهام به او صدمه میزند. امّا یک نکتهای دیگری که باید آن را هم اینجا عرض کنم، اگر یادتان باشد در بحثهای تفسیر، جایی که در بحبوحهی بحثهای نفسالامر بودیم، آنجا دو سه جلسه صحبت شد، راجع به اینکه مفهوم وجود واقعاً حصولش، ظهورش و تحققش در ذهن بشر چطوری است؟ اقوالی از اصول فلسفه و جاهای دیگر بود و احتمالات دیگری هم عرض کردم راجع به آن، آنهایی که یادتان است میدانید که مباحث خیلی خوبی بود، و نیاز دارد که روی آن کار کنید. اینجا مسألهای که ایشان مطرح کردند، آن مسائل را دوباره زنده میکند. من فقط اشاره میکنم که یادتان بیاید؛ ببینید یک مطلب معروفی داشتیم که در کتب هم بود که «الوجود یساوق الوحدة». وقتی میگویید «زید موجود است» موجودیت او با وحدتش با هم جوش خورده است. هیچ وقت نمیگویید «زید و عمرو موجود»؛ زید و عمرو دو موجودند. اگر میگویید زید موجود، یعنی یک وجود. پس وجود و وحدت با هم جوش خورده است، موجود و واحد با هم جوش خوردهاند. وجود برای موجود تبعّض بردار نیست، ممکن نیست که یک موجود دو وجود داشته باشد، این مباحث در کلاسها زیاد تکرار میشود. و از طرف دیگر میگفتند وجود بسیط است، وجود جزء بردار نیست، وجود بسیط است وجود درجهی اعلی که جای خودش را دارد، در مورد همین وجودهای امکانی هم در کتب کلاسیک این مطلب گفته میشد که وجود بسیط است. اینها بحثهایی بود که خیلی کار داشت، سؤالاتی که مطرح شد و اگر یادتان باشد به تفصیل گفتم، برای یک پارهخط بود، سؤالات سادهای مطرح میکردیم و جلو میرفتیم. مثلاً یک پارهخط ده سانتی، به همان معنای سادهای که عرف میگوید، یک خطکش دهسانتی، میگویید این موجود است، پس یعنی یک چیزی است که متصف به وجود است، محمول هلیّت بسیطه دارد و موجود است، بعد میگفتیم بدون اینکه آن را دوتا کنیم، گاهی ارّه برمیداریم و خطکش یا وسیلهی دیگر را میبریم. آنجا میگوییم حالا دو تا پنج سانتی شد، پس دو تا وجود است. حالا بحثهای مشاء و اشراق بماند که آیا یک وجودی معدوم شد و دو وجود جدید پدید آمد یا خود یک وجود نصف شد. این بحثها بود که ذهنهای تیز را قلقلک میداد که چقدر بحث سنگین است، یعنی واقعاً یک کلمه نیست. ما یک خطکش را نصف میکنیم، سؤال به این سادگی مطرح میشود ولی در جواب میمانیم، حالا چه شد؟ یک وجود معدوم شد؟ دو وجود جدید ورقلمبید؟ یا نه، یک وجود نصفه شد؟ مگر وجود نصف میشود؟ نصف شدن وجود یعنی چه؟ جواب سؤال ساده نبود. مرحوم شیخ هم در رسائل به نقل از استرآبادی آوردهاند، چون در حال ایراد به آنها بود. عرض من این است که نصفه نمیکنیم، پارهخطی که الان موجود است و یکی هم هست، روی همین فرض جلو میرویم، میگوییم: این اندازه این پارهخطی که الان موجود است، طرف راست و چپ دارد یا ندارد؟ -مباحثی که عرض میکردم یادتان آمد؟- جواب میدهید بله، این طرف راست خط است و این طرف چپ. وجود طرف راست با وجود طرف چپ عین هم است یا نه؟ دقیقاً عین هم یک وجود است یا نه؟ اگر بگویید عین هم است که پس طرف راست و چپ یکی است، در حالی که دو طرف است. اگر بگویید دوتاست، پس دو وجود است نه یک وجود، اینجا الان دو وجود است، یکی وجود طرف راست و دیگری وجود طرف چپ، جدا هم نکردیم، همان وجود است که بود. این سؤال شروع میشد و جلو میرفت و تا بینهایت ادامه داشت. اگر میگفتید یک وجود است پس طرف راست و چپ یکی است، اگر دو وجود است، نصف را دوباره نصفه میکردیم، همان نصفهای که میگفتید وجود طرف راست، موضوع وجود را دوباره نصف کنید، وجود طرف راست، (آیا) وجود برای این است؟ چه چیزی موجود است؟ پس کأنّه اینطور نتیجه میگرفتیم. مجموع طرف راست و چپ با هم یک وجود است. طرف راست هم باز مجموعِ طرف راستِ راست و طرف چپِ طرف راست، باز دوباره یک وجود است، حالا موضوع وجود چه کسی است که موجود است؟ آن چیزی که میگویید موجود است خلاصه چه چیزی است؟
شاگرد: آن چیزی که واحد است چیست؟
استاد: احسنت، آن چیزی که واحد است چیست.
شاگرد1: نقطه میشود دیگه.
استاد: تا بینهایت به نقطه نمیرسیم. در خط اینطوری است که جزء لایتجزی در خط نداریم.
شاگرد1: آن چیزی که میتواند وجود داشته باشد این است که نه میتواند راست و چپ داشته باشد و نه بالا و پایین داشته باشد که یک نقطه میشود.
استاد: فرض ما در این پاره خط است. شما یک نقطهای فرض بگیرید و همهی تحلیلهایش را سربرسانید که چیزی است که موجود است، بسیار خوب. امّا این پارهخط را چکار میکنید؟ هست یا نیست؟ اگر میگویید نیست که دارید خلاف واضحات حرف میزنید، امّا اگر میگویید هست، آن موضوعِ هست چه کسی است؟ اینجا تا بینهایت قابلیت تقسیم وجود دارد. البته اجزاء بالفعل نداریم و من بحث را سر اجزاء بالفعل نبردم. دارم یک تحلیل روی اجزاء بالقوّة ارائه میدهم. اجزاء بالقوة است امّا قبول دارید که بالفعل طرف راست و چپ داریم؟ طرف راست و چپ را که بالفعل داریم، بله همانطور که ارسطو میگوید جزء بالفعل نداریم برخلاف ذیمقراطیس. جزء بالفعل نداریم امّا جزء بالقوة و طرف راست و چپ را که نمیتوانید انکار کنید. آیا طرف راست و چپ عین هم هستند یا نیستند؟ این سؤال است. اگر عین هم هستند پس راست و چپی نداریم، اگر عین هم نیستند پس دو چیزیاند که عین هم نیستند و موجودند، وجود اینها را چکار میکنید؟ همینطور ادامه میدهیم. این یادآوری آن نکته بود. حالا برگردیم اینجا در مانحن فیه.
شاگرد: گفته میشود که وجود تمرکز توجه است، در واقع ما به این نتیجه رسیدیم که حیث تمرکز توجه، وجود بود.
استاد: در مباحثهی ما؟
شاگرد: در آن بحث قبلی
استاد: مباحثههای ما پوچ است، در فضایی که علما و کتب (هستند) اینها چه میگویند؟ این را چطور حل میکنند؟
آن چیزی که من عرض کردم اگر آن حرف درست باشد که شما میفرمایید که از حالت توحّد نفس باشد، که آن چیزی که در کلاس داشتیم این بود که بعد از مدتی به این نتیجه رسیدیم، اگر از آن باشد آن وقت اینجا نگاه به این مسأله که ایشان مطرح کردهاند که اشیاء متعارف چطوری است، نگاه جدید به این باز میشود و آن این است که اساساً وقتی شما میگویید اسم خاصّ اشاره می کند، شما خاصّ بودنش را، مشارالیه را، وجود را، وحدت را، از کجا به دست آوردید؟ از یک چیز متافیزیکی؟ یا نه، اصلاً تحلیل جدایی باید ارائه دهید؟ لذا میبینید که اصل آن مسألهی وحدت و امثال اینها، با این مسألهی ابهام در این اسماء خاصّ، کأنّه مبنا و ذوالمبنا هستند. یعنی فرض گرفتیم در مسألهی ابهام، یک اسم خاصّ داریم با وجودی، که فقط در آن پارادوکس مطرح میشود، امّا آن اشکال قبلی میگوید اصلاً ما اسم خاصّ به عنوان موضوعِ یک قضیه به هر نحوی بگویید، داریم یا نداریم؟ اینجا هم به آن مآلاً برمیگردد، کسی که در همین ابهام اسماء خاص هم زیاد تدقیق کند به همان جا میرسد. لذا من دو بحث را به هم مربوط کردم که آیا اگر مبنای اسماء خاص بر توحد باشد، بر تمرکز نفس بر یک مُدرَک باشد، و رمز آن وجود تمرکز باشد، اگر آن مبنا درست باشد برای این ابهام اینجا هم میتوان جواب داد، قطع نظر از مسألهی حلّ پارادوکس، فیحدّنفسه به عنوان یک تحلیل. مرز اسماء خاص چیست؟ مرز اسماء خاصّ، مرزی است که سرمنشأش آن توحّد است، توحدی که از ناحیهی توجه نفس صورت میگیرد، و لذا خود منشأ اسماء خاصّ متافیزیکی نیست، برگشتش به این است. پس شما نگویید بحث متافیزیکی و اشیاء خاصّ. در اینجا یک بحث معرفتشناختی میشود و باید گفت حوزهی معرفتشناختی و اسماء خاصّ؛ چون اساساً ریخت اسماء خاص و حدوثشان یک کار معرفتشناختی و توحّد نفس است با آن سؤالاتی [که پیش میآمد]، نه یک کار متافیزیکی و دنبالش… به عبارت دیگر حالا آمدیم پارادوکس خرمن را جواب دادید و در بالاترین حدّ دقت ریاضی، مرزی برای اورست تعیین کردید، بالاتر از این که نمیشود، شما در نظریهی ابهام، زحمت کشیدید و اسماء خاص را منضبط کردید، ایشان گفتند «به تعبیر اصطلاحی شرایط اینهمانی چیست؟»
برو به 0:31:35
شاگرد: مثلاً قرارداد کردید.
استاد: قرارداد کردید یا حتّی کشف کردید. بالاتر از این نیست. مثل خطکش، در مورد خطکش میگویید به گونهای تنظیم کردهایم که کاملاً ده سانت است، اینطرف و آنطرفش معلوم است، میبینید که آن سؤالاتی که ما مطرح میکنیم هنوز مطرح است. یعنی شما وقتی میگویید «اورست هست» اورست طرف راست و چپ دارد، این هست مال کدام است؟ دو تا «هست» هست یا یک «هست»؟ اورست دو بار هست و دو تا هست یا یکی هست؟ اگر یکی هست این هست مال طرف چپ است یا طرف راست یا هر دو؟ اگر مال هر دو است، دو تا هست میشود، اگر مال هر دو نیست طرف راست و چپ یکی میشود، همین سؤالاتی که عرض کردم. پس بنابراین مشکل اشیاء خاص خیلی مبناییتر و عمیقتر از این است که شما فقط مربوط کنید به اینهمانیِ متافیزکی او، نه ولو بگویید از متافیزیکی اینهمانی او، ناجح بیرون آمدید باز اینهمانی به معنای هویّت وجودی او مشکل دارد. مگر نمیخواهید بگویید «آن» «آن چیز» «هو»؟ قوام «هو» به وجود آن است، نه به تصور او. وقتی به اسم خاص «هو» یا «او» میگویید که اشاره به وجودش دارید، این سؤال باز مطرح است ولو اینکه مرز دقیق هم معیّن کنید. یعنی ایران هم اورست نباشد، دقیقاً گفتید آن طرف اورست از این نقطه، اورست نیست، داخلش اورست هست، هنوز این سؤالات مطرح است.
شاگرد: یعنی در واقع مشکل ابهام حلّ شد، اما مشکل متافیزیکی آن باقی مانده است.
استاد: بله، و آیا حلّش به آن مسألهی ساخت مفهوم است؟ یکی از ساختهای مفهوم که در موردش صحبت میکردیم همینطور بود. ذهن کارها میکند؛ خود ذهن با تمرکز، هم وجود، هم وحدت و همهی اینها (را درست میکند)، و لذا زبانی مثل زبان امام معصوم -علیهالسلام- میخواهد، این همه در کتب کلاسیک هست امّا آیا تعبیری مثل تعبیری که در توحید صدوق و کشف الغمّه بود پیدا میکنید؟ که در روایت توحید صدوق آمده است که فتح بن یزید میپرسد:«قلتُ فَاللَّهُ وَاحِدٌ وَ الْإِنْسَانُ وَاحِد…»[2] حضرت فرمودند: هر چیزی را که تو بگویی واحد است، «وَاحِدٌ فِي الِاسْمِ لَا وَاحِدٌ فِي الْمَعْنَى».
شاگرد: وحدت اعتباری دارند.
استاد: بله، واحد فی اللفظ است، در لفظ واحد است، ما وحدت آن چیزی که معنای وحدت را دارد، در هیچ جا نمیتوانیم پیدا کنیم. این سؤالاتی هم که من در اینجا عرض میکنم، خوب آن مطلب را توضیح میدهد که آیا وحدت دارد یا ندارد؟ تعبیرهایی دارند در اسفار و اینها که به طور کلّی آن چیزهایی که مکمّم به کمّ قارّ هستند، وجودشان پخش است، وجود جمعی ندارد. چطور میشود اگر وجود بسیط است، اگر وجود واحد است، همهی اینها (را لحاظ کنیم)، چطور میشود یک چیزی که متکمّم به کمّ قارّ مثل جسم است، بگوییم وجودش پخش است؟ این پخشها چه چیزی هستند؟ بسیط است یا نه؟ واحد است یا نه؟ اینها سؤالات مهم بود که آنجا باید جواب داده شود.
شاگرد: شما الان وجود را از همان مفاهیمی که ذهن میسازد به معنایی که چند روز پیش بحث میکردیم میدانید؟
استاد: نه، آن چیزی که آن روز میگفتم مقصود من نبود. آن یک فضای دیگری بود، ولی وجود، ظهور مفهوم وجود، و با آن خصوصیتی که عدم دارد، تا ذهن تمرکز نکند، اصلاً این مفهوم نمی تواند پدید بیاید.
شاگرد: بله، تمرکز کردن شرطش هست، امّا احساسم این است که نه شبیه ادراکات حقیقی شد، نه شبیه ادراکات اعتباری به معنای اعتباری شد، که شما فرمودید مفهوم یک کاری در خارج است امّا یک کاری هم خود ذهن انجام میدهد.
استاد: بله، آن چیزی که اشارهی امام -علیهالسلام- هم بود، این مفاهیم یک حقایق فوق عرشی و عرشی دارد، همهی این مفاهیمی که ما با آنها سروکار داریم اینطور است. در مورد وجود و وحدت هم، یک معنای درست وجود هست، یک معنای درست وحدت هست، که معنا واقعاً در او محقّق است، ولی ما از باب اولویت، میگوییم اگر وجود آن است، پس این پارهخط هم هست. به عبارت دیگر تمرکز نفس مصحح میشود برای اینکه برسیم به مفهوم وجود که یک معنای صحیح نفسالامری هم دارد، شما آن را برای خطی که وحدت ندارد به کار می گیرید، نه وحدت دارد و نه وجود، وجودش پخش است، وحدتش پخش است، [وحدتش] عین کثرت است امّا آن را به کار می برید.
شاگرد: علامه طباطبایی یک نظریهی کارکردی در مورد وضع الفاظ برای معنای دارند. میگویند پیشرفتهی آن وضع الفاظ برای ارواح معانی، نظریهی کارکردی علامه طباطبایی میشود، با همین تقریری که الان شما فرمودید. میگویند چون این کارکرد را دارد، لذا برای این پارهخط هم وجود به کار میرود، یعنی اصلش آن معنای اصلی وجود است ولی برای این هم به کار میرود به خاطر آن کارکردی که این پارهخط برای وجود دارد.
استاد: پارهخط کارکرد دارد؟
شاگرد: نه، یعنی این هم به نحوی آن وجود را میرساند.
استاد: یعنی به نحو اولویت. شبیه این مطلب را در مباحث اشاره عرض میکردم. شما میگویید نان در سفره نیست، بعد میگویید پس نبود نان در سفره هست. آخر نبود هست؟ میگویید مقصود من در اینجا از هست به معنای هست نیست، نبود که نمیشود باشد، مقصود من این است که یعنی واقعیت دارد. اگر مقصود شما این است پس بگویید نیست. چرا فطرت شما وقتی نبود را میخواهد بگوید واقعیت دارد، مناسب واقعیت داشتن هست را انسب میبیند؟ چرا اینطور است؟ چون هست است که آن مناسبت را با واقعیت خودش محفوظ نگه میدارد. عدم، نبودِ کمال است، فقدان است، واقعیت ثبوت است، ذهن میبیند که این انسب است، حتّی برای نبود هم وقتی میخواهد واقعیتش را بگوید، هست به کار میبرد. لذاست که در همین جا برای پارهخط میبیند که کدام مناسبتر است؛ بگوید نیست یا بگوید هست؟ ولو میبیند پخش است، در مورد آن حرفی نیست، امّا میبیند آن معنایی که از وجود داشت، الان مناسبتر برای این پارهخط این است که بگوید هست، لذا به کارش میگیرد. به کار گرفتن یعنی اشاره میکند؟ یا توصیف میکند؟ این باید در جای خودش بحث شود که نمیدانم چند وجه ممکن است.
شاگرد: ….. لازمهی توضیح شما این است که ما هر جا غیر از موردِ خدا وجود را بکار ببریم همه استفادهی اشارهای میشود.
استاد: نه این لازمه را ندارد، حالا إن شاء الله در جلسهی بعد صحبت میکنیم.
شاگرد: در مورد وضع الفاظ برای ارواح معانی که مرحوم علامه طباطبایی در بحث کارکرد به این مسأله اشاره کردهاند.
برو به 0:40:02
استاد: به نظرم در مورد فرمایش شما، یک یا دو جلسه صحبت کردیم، که عرض کردم ما الان بحث از طبایع که میکنیم به حقایقی میرسد که به آن عرش الحقایق میگفتیم، بعد که به عرش الحقایق که رسیدیم، خود همین حقایق یک چیزی در فوقالعرش دارند. اگر فایلش پیدا شود، آنجا صحبت در مورد همین مسائل است. یعنی در اینکه در این فضا مأخذ و منبع اینها در یک فضای دیگری است که حضرت فرمودند: «النُّعُوتُ نُعُوتُ الذَّاتِ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى …. وَ أَسْمَاؤُهَا جَارِيَةٌ عَلَى الْمَخْلُوقِين»[3] این از غرر روایات توحید صدوق است. شاید در مباحثه هم همین روایت شریفه را گفتم که «النُّعُوتُ نُعُوتُ الذَّاتِ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ»، اگر اینطور است پس عبارت «وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[4] یعنی چه؟ اینجا میگوید تمام صفات «لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ» و در آنجا هم میگوید: «وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» در مورد جمع اینها شاید جلساتی در معانیالاخبار صحبت شد. منظور اینطوری است که مانع ندارد و قابل جمع است، اگر وجود را در آن فضا بگوییم مانع ندارد. آن اصل میشود، امّا در فضایی که ما صحبت میکنیم و ترفند اصل ذهنی ماست، اشاره ای بودن و همه بحث هایی که داریم جاری می شود. چون ظهور وجود و عدم مقابلی در عالم تقابل بوده است و الان است که میخواهد با این متقابلین توصیف کند، و ذهن ما الآن قدرت ندارد که با آن واقعیت اصلیاش که روح معناست، به نحو «نُعُوتُ الذَّاتِ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِاللَّهِ» آنطور باشد، لذا این از آن سنگینترین جاهای بحث است، اینکه شما میگویید همهی آنها به هم ریخت، همهی آنها اگر اینطور پیش بروید به هم نریخته و از قبل معلوم است. جمعبندیاش إن شاء الله برای بعد.
«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»
نمایه: پارادوکس، پارادوکس خرمن، ابهام، متافیزیک، مرزمغشوش، موردحاشیهای، معرفتشناسی، سمنتیک ، متغیر فردی، منطق محمولات، قضیهی اتمی، منطق ارسطویی، منطق کلاسیک، منطق جدید، منطق ریاضی، دو ارزشی، چند ارزشی، فازی، جزءلایتجزی، جزءبالفعل، جزءبالقوة، اشاره، عرش الحقائق،
اعلام: ارسطو، افلاطون، ذیمقراطیس
[1] مقالهی «ابهام و پارادوکس خرمن»، ص14-15.
[2] شیخ صدوق، التوحید (ط-جامعه مدرسین)، ص62
[3] شیخ صدوق، التوحید، ص149.
[4] نهجالبلاغة (للصبحی صالح)، ص39.
دیدگاهتان را بنویسید