1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣٧)- ادامه سوالات سیرافی از متّی؛ بررسی کتاب المعجم...

اصول فقه(٣٧)- ادامه سوالات سیرافی از متّی؛ بررسی کتاب المعجم الاشتقاقی الموصل

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=17714
  • |
  • بازدید : 15

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

قال ابن الفرات: سله يا أبا سعيد عن مسألة أخرى، فإن هذا كلّما توالى عليه بان انقطاعه، وانخفض ارتفاعه، في المنطق الّذي ينصره، والحقّ الذي لا يبصره. قال أبو سعيد: ما تقول في رجل يقول: «لهذا عليّ درهم غير قيراط، ولهذا الآخر عليّ درهم غير قيراط». قال: ما لي علم بهذا النّمط. قال: لست نازعا عنك حتى يصحّ عند الحاضرين أنّك صاحب مخرقة وزرق، هاهنا ما هو أخفّ من هذا، قال رجل لصاحبه: «بكم الثوبان المصبوغان» ، وقال آخر: «بكم ثوبان مصبوغان» وقال آخر: «بكم ثوبان مصبوغين» بيّن هذه المعاني التي تضمّنها لفظ لفظ. قال متى: لو نثرت أنا أيضا عليك من مسائل المنطق أشياء لكان حالك كحالي. قال أبو سعيد: أخطأت، لأنك إذا سألتني عن شيء أنظر فيه، فإن كان له علاقة بالمعنى وصحّ لفظه على العادة الجارية أجبت، ثمّ لا أبالي أن يكون موافقا أو مخالفا، وإن كان غير متعلّق بالمعنى رددته عليك، وإن كان متّصلا باللفظ ولكن على وضع لكم في الفساد على ما حشوتم به كتبكم رددته أيضا لأنه لا سبيل إلى إحداث لغة في لغة مقرّرة بين أهلها.ما وجدنا لكم إلّا ما استعرتم من لغة العرب كالسبب والآلة والسّلب والإيجاب والموضوع والمحمول والكون والفساد والمهمل والمحصور، وأمثلة لا تنفع ولا تجدي، وهي إلى العيّ أقرب، وفي الفهاهة أذهب.

طرح سؤالی دیگر از جانب سیرافی

 

رسیدیم به اینجا که:

«قال ابن الفرات: «سله يا أبا سعيد عن مسألة أخرى، فإن هذا»، «هذا» یعنی متّی «كلّما توالى عليه بان انقطاعه». هر چه از این مسائل پشت سر هم – «تُوالی علیه» یعنی پشت سر هم –  برای او می‌آوری، انقطاعِ او – یعنی واماندگی او – بیشتر روشن می‌شود، «وانخفض ارتفاعه» این که خودش را خیلی بالا می‌دانست. ارتفاعش به چه بود؟ این‌که می‌گفت همه به ما محتاج هستند، لایعرف حق من باطل الا بالمنطق، می‌گوید این مطالبی را که اول گفت، حالا دیگر وامانده شده است. شما اینها را برایش بیاور تا ببینیم، «في المنطق الّذي ينصره، والحقّ الذي لا يُبصرِه». ارتفاع او در منطقی که می‌خواهد دفاع بکند از آن و حقی که اصلاً نمی‌تواند آن را ببیند؛ شما اینها را بیاور تا ببیند حق خیلی اوسع است از این منطقِ او …

شاگرد: فاعل «ینصر» منطق است؟

استاد: فاعل ینصر، متّی است. «فإن هذا» یعنی متّی «كلّما توالى عليه» یعنی بر آن متّی، «بان انقطاعُ» متّی، «وانخفض ارتفاعُ» متّی، «في المنطق الّذي ينصر» که نصرت می‌کند متّی آن منطق را. «ه» اینجا به منطق می‌خورد. فاعل ینصر می‌شود متّی. «والحقّ الذي لا يبصر» متّی آن حق را.

«قال أبو سعيد»، می‌گوید خب حالا گفتی، من چند تا دیگر مثال برای او بیاورم. «ما تقول في رجل يقول: «لهذا عليّ درهمٌ غيرَ قيراط، و لهذا الآخر عليّ درهمٌ غيرُ قيراط»، می‌گوید فرق اینها چیست؟

«قال متّی: ما لي علم بهذا النَّمَط»، من اینطور مسائل را اصلاً بلد نیستم .

«لهذا عليّ درهمٌ غيرَ قيراط و لهذا الآخر عليّ درهمٌ غيرُ قيراط».

نحویین می‌گویند «غیر»، استعمالات مختلف دارد. یک بار «غیر» می‌آید به معنای «الّا». یک بار «غیر» می‌آید؛ در حالی که وصف و صفت است. اینجا اگر به معنای الا باشد یک معنا می‌دهد، اگر به معنای وصف باشد یک چیز دیگری است. در جمله‌ی اول می‌گوید: «لهذا علیّ درهم». این آقا یک درهم طلب از من دارد؛ «غیرَ قیراط» یعنی الا قیراط. چون درهم 12 قیراط است. در بعض تفسیرهایی که دارند، هر درهمی آن زمان 12 قیراط بوده است. این می‌خواهد بگوید 11 قیراط طلب از من دارد. «فلبث فی قومه الف سنة الا خمسین عاماً»[1]. یادتان هست عرض کردم این آیه دارد عددهای منفی را به بشر یاد می‌دهد. این الآن «50-» است، پنجاه نیست. «الا خمسین» علامت دار است دیگر؛ یعنی «50-». اینجا هم «غیرُ قیراط» با «غیرَ قیراط» فرق می‌کند، یعنی الا قیراط. اما اگر صفت باشد، می‌گوید «و لهذا الآخر علیّ درهمٌ غیرُ قیراط» درهم از من طلب دارد؛ درهمی که قیراط نیست. یعنی توهم نکنید که قیراط از من طلب دارد. این می‌شود صفت.

متّی گفت من اینها را نمی‌دانم.

امکان تصحیح «زید افضل اخوته» با تمسّک به استعمالات عرب

شاگرد: این مثال قبلی که بحث شد: «زید افضل الاخوه» و «زید افضل اخوته» از عرب پرسیدیم، گفت ما هر دو تا را استعمال می‌کنیم. حالا یا عرب‌های الآن با آن زمان تفاوت دارند…

استاد: ببینید استعمال می‌کنیم، باید یک جا بیاید که عرب ارتکازا گفته باشد، صوتش را بیاورد. الآن چون فرقش را نمی‌فهمد می‌گوید فرقی ندارد؛ کما این که متّی نفهمید. آن چیزی را هم که من دنبالش گشتم برای این بود که می‌خواهم یک استعمالی در آیه، در حدیث، در یک شعری بیاید. این مهم  است. ادعای این که ما استعمال می‌کنیم که کافی نیست. یک جایی، یک کسی سخنرانی از عرب بیاید که این را گفته باشد. مثلاً منبری یا حتی یک نوشته و یا حتی یک متنی. میلیون‌ها متن عربی وجود دارد. یک متن بیاورد که امروز در روزنامه‌های عربی، یک نفر اینطور چیزی را گفته باشد.

شاگرد: در محلاتی، در یک جایی، مثلاً در یک گوشه ای ممکن است تفاوت‌هایی وجود داشته باشد.

استاد: من همین را هم عرض کردم و توضیحش را گفتم. استدلال او استدلالی نیست که به معنا برگردد. بلکه بیشتر – توضیحش را دادم – صبغه‌ی زبانی داشت. یعنی می‌شود زبان را شما طوری تنظیم کنید که این را استعمال بکند. چون معنای اضافه را با مجموع خود مضاف در نظر بگیرید. اضافه‌ی لامیه و ظرفیه و … همه اینها را عرض کردم و اضافه ای که محال نیست. یک طور دیگری از اضافه باشد که زبان او را تأمین کند. کاملاً نحوِ اضافه ای که یک زبانی تأمین بکند و یک زبان دیگری تأمین نکند.

 

برو به 0:06:13

علی أی حال مانعی ندارد که ایشان گفته است. یعنی می‌دیده که فرقی ندارند. کما این که در ذهن من هم بود که پیدا کنیم بر علیه حرف سیرافی.

شاگرد1: ما استعمال می‌کنیم اینطوری. وقتی استعمال می‌کنند دیگر …

استاد: «أفضل إخوته». علی أی حال مطلب دوری نیست که بگویند استعمال می‌کنیم.

شاگرد2: … .

استاد: این هم نکته‌ی خوبی است. یعنی خود آن وزیری که آنجا نشسته بود و حاضرین، همه نحوی بودند.

شاگرد1: حالا شاید نحوی نبودند؛ ولی عرب بودند.

استاد: در بغداد، خیلی غیرعرب می‌رفت. این مناظره در بغداد بود و بغداد در برهه‌هایی از تاریخ، نقش عظیمی دارد.اصلاً باید شناسایی بشود که در بغداد چه خبرها بوده است. مثلاً زمان شیخ مفید یکی از آن زمان‌ها بوده است که تازه آل بُوِیه آمدند؛ خلیفه یکی بود همه کاره. مثل الآن هست که بعضی کشورها رئیس جمهور دارند، نخست وزیر هم دارند. همه کاره نخست وزیر است و رئیس جمهور هیچ؛ فقط می‌آید یک حرفی می‌زند و … آن زمانی که شیخ صدوق و بعد شیخ مفید و… بودند، آن زمان بغداد اینطوری بود. خلیفه، خلیفه بود؛ اما همه کاره معزّ الدوله و حکّام آل بویه بودند که آنجا حاضر بودند و …

شاگرد: سیرافی دقت عقلی کرده است؛ و الا عرف که بیشتر بنائش بر مسامحه است، هیچ بعید نیست که آن زمان هم استعمال می‌شده است.

استاد: به عبارت دیگر، غلط لسانی نیست. عرف لسان، این را غلط نمی‌دانند. اگر یک کسی بگوید مقصود او را می‌فهمند. ممکن است آن دقت عقلی را که در آن اعمال کنید، نباشد. علی أی حال من هم همینطور که شما حالا فرمودید می‌گویم که شاهدش هست؛ ولی من گشتم که شاهدی هم عملاً پیدا کنم که من پیدا نکردم. حالا شما در فکر باشید؛ چه بسا یک جایی برخورد کردید؛ حتماً بیایید اینجا یادداشت کنید.

 

خب این برای «الا و غیر». در آیات شریفه هم مثلاً هست. شما مثلاً اگر بخوانید که «صراط الذین انعمت علیهم غیرَ المغضوب»، معنا خیلی خراب می‌شود. یعنی مُنعَم علیهم، دو نوع هستند: یک منعم علیهمی که مغضوب هستند. «صراط اللذین انعمت علیهم الا الذین اغضَبتَ». اگر به معنای «الا» بگیریم، مستثنی هم منقطع نباشد، خراب می‌شود. اما اگر «غیرِ» بخوانیم، می‌شود صفت: «غیرِ المغضوب علیهم».

 

سوال دیگر سیرافی از متّی

«قال: ما لي علم بهذا النَّمَط». «نَمَط» یک نحو سنخ و گروهی از چيزهاست. «هم النمط الاوسط»[2]

 

«قال: لستُ نازعا عنك حتى يصحّ»، من با شما نزاعی ندارم مگر این. «حتی» یعنی غایت نزاع من این است. وقتی معلوم شد، دیگر نزاعی ندارم. «عند الحاضرين أنّك صاحب مِخرَقة و زرق»، تو همین زرق و برق داری. زرق و برقی که در کلماتت می‌آوری و به عبارتی هیچ مطلب وزینی بار تو نیست. 

«هاهنا ما هو أخفّ من هذا»، هنوز آسان‌تر از این هم من دارم که برای تو بیاورم و بلد نباشی. «قال رجل لصاحبه: «بِكَم الثوبان المصبوغان» ، وقال آخر: «بِكَم ثوبان مصبوغان» وقال آخر: «بِكَم ثوبان مصبوغين» بيّن هذه المعاني التي تضمّنها لفظ لفظ». لفظٌ لفظٌ یعنی هر کدام لفظی که متضمن است دیگری را.

فرق اینها چیست؟ شاید مقصود او این است: در «بِکَم الثوبان المصبوغان»، الف و لام عهد حضوری است. دو تا پیراهن حاضر است. می‌گوید این دو تا پیراهنِ رنگ شده – مصبوغ به معنای رنگ شده است – چه اندازه می‌ارزد؟ این «ال»، الف و لام عهد حضوری است. اشاره می‌کند به دو تا پیراهن خاص.

 

برو به 0:11:09

دومی به جنس پیراهن کار دارد: «بِکَم ثوبان مصبوغان». می‌آید مثلاً سؤال می‌کند از دو تا پیراهنی که اینطوری رنگ شده است. مثلاً ماشین را می‌خواهد ببیند؛ می‌آید این ماشین حاضر است؛ دو تا ماشین حاضر است؛ می‌گوید این دو تا ماشینی که لاستیک‌هایش هم نو است، چند می‌ارزد؟ یک وقت است که می‌گوید دو تا ماشینی که فلان مدل است و لاستیک‌هایش هم نو است، چند می‌ارزد؟ «بِکَم ثوبان مصبوغان»؟

شاگرد: برای این هم هست که مثلاً بین چند تا چیز مشخص بشود که حضوری هم هست. مثلاً چند تا لباس است …

استاد: اولی «ال» عهد است، دومی کلی است …

شاگرد: لباس رنگ شده چند می‌ارزد؟

استاد: بله. احسنت. لباس رنگ شده چند می‌ارزد؟ لباس کلی.

سومی چیست؟ «بکم ثوبان مصبوغین»؟

شاگرد: کأنّ رنگ شده نیست و می‌گوید در حالی که رنگ شده باشد چند است؟

استاد: هان! من هم همینطور فرمایش شما به ذهنم آمد. الآن رنگ نشده است. می‌گوید این دو تا پیراهن اگر رنگ بشود، در حالی که رنگ شده است – یعنی حالا رنگ شده نیست – چند می‌ارزد؟ مثل این که ماشینی را می‌آورد و تایرهایش نو نیست، می‌گوید این ماشین، اگر چرخ‌هایش نو باشد، در حالی که چرخ‌هایش نو باشد چند است؟

شاگرد: اگر منظور این باشد چرا «ال» نگرفته است؟

استاد: مهم نیست. چون می‌تواند منظورش پیراهن‌های در بازار باشد که همه رنگ نشده‌اند. می‌گوید دو تا پیراهن که در بازار متعارف است؛ اما مصبوغین نیست،‌ یعنی فعلاً رنگ شده نیست، اما رنگش را هم حساب کن؛ یعنی در حالی که رنگ شده است، چند می‌ارزد؟ ما هم همینطور، این احتمال در ذهنمان آمد. این هم از این مثال.

«قال متّى»: ظاهراً این آخرین جمله ای است که متّی گفت و دیگر تا آخر جلسه حرفی نزد؛ به طوری که اینجا نقل کردند. «لو نثرتُ أنا أيضا عليك من مسائل المنطق أشياءً لكان حالك كحالي». من هم اگر از منطق، چیزهایی که تو بلد نیستی را بر تو «نثرتُ»، یعنی پخش کنم، بریزم در مجلس از چیزهای منطق که تو نمی‌دانی، تو هم حالت می‌شود، حال من.  

اینجا ابوسعید دید که اینطوری گفت –تا آخر مجلس هم متّی حرفی نزد – وارد شد و می‌خواست بگوید که من هم منطق بلدم. تو اگر نحوِ من را بلد نیستی و اینطور وامانده شدی؛ من منطق و اصطلاحات شما را می‌دانم؛ اما از موضع تخریب؛ از موضع تحقیر بر اینها وارد می‌شود و شروع می‌کند این حرف‌ها را می‌زند و خراب کردنِ آنها تا آخر جلسه که این هم دو سه صفحه ای مانده است. اینها همه‌اش دیگر سخنرانی سیرافی است با آن مطالبی که گفت.

 

«قال أبو سعيد: أخطأت»، این که تو می‌گویی اگر از منطق برای من بیاوری من وامی‌مانم، چرا وامانده شوم؟ اشتباه کردی که به خیالت من وامانده می‌شوم. «لأنك إذا سألتني عن شيء أنظر فيه»، تا یک سؤالی می‌پرسی، در آن فکر می‌کنم و نگاهش می‌کنم. می‌بینم که «فإن كان له علاقة بالمعنى و صحّ لفظه». هم معنا را نگاه می‌کنم و هم لفظ را. اگر ببینم لفظ را درست گفتی، طبق زبانی که با آن محاوره می‌کنیم و رابطه هم با معنا دارد، «على العادة الجارية أجبتُ»، من جواب می‌دهم مطلب را. مطلب و معنا را پرسیدی و لفظت هم درست است، من هم جواب می‌دهم. مهم هم برای من نیست که موافق هستی یا مخالف. من نظرم را می‌گویم و تو هم نظرت مخالف این است. لازم نکرده است که تو الزام کنی و بگویی چون منطق دارم مجبوری تابع من باشی. نه، لفظ درست، معنا را ارائه کردی، من نظرم را راجع به این مطلب می‌گویم. دیگر چه کار دارم …

 پس اگر سؤال کردی از من از شیئی، نگاه می‌کنم در آن. اگر علاقه و رابطه‌ای با معنا دارد و لفظی هم که آوردی علی العادة الجاریة صحیح است، جواب می‌دهم. «ثمّ لا أبالي أن يكون موافقا أو مخالفا»، من احتمال می‌دهم «تکونَ» باشد: «لا أبالي أن تكون موافقا أو مخالفا». من دیگر کار ندارم شما مخالفی یا موافق. من می‌گویم نظر این است.

شاگرد: «یکون» می‌تواند درست باشد و فاعلش «شیء» باشد

استاد: آن چیزی که من ابراز کردم موافق با چه چیزی باشد؟ «یکون موافقاً لمیلک» یا نه. که اگر «تکون» باشد،دیگر آن میل هم تقدیر نمی‌گیریم.

«و إن كان غير متعلّق بالمعنى»، اگر ربطی به معنا ندارد، چیزی نیست که معنایش را بشود درک کنند و راجع به آن حرف بزنند «رددتُه عليك» می‌گویم این برای خودت.

 

برو به 0:16:29

بررسی اشکال سیرافی به عدم صحت وضع اصطلاح، توسط اهل منطق

«و إن كان متّصلا باللفظ»، اگر یک معنایی است که مطلب تو اتصال به لفظ دارد و لکن اشتباه لفظ را آوردی «و لكن على وضع لكم في الفساد» بر این وضع و موقعیت و حالتی که شما در فساد و افساد دارید، اینطوری می‌خواهید حرف بزنید. چطوری؟ «على ما حشوتم به كتبكم»، پر کردید کتبتان را از این اصطلاحات. این هم «رددته أيضا»، همه‌ی اینها را رد می‌کنم و می‌گویم اینها حرف‌های بی خودی و پوچ است؛ که الآن هم می‌گوید. همینطور اسم می‌برد و می‌گوید پوچ است. «رددته أیضا» چرا؟ «لأنه لا سبيل إلى إحداث لغة في لغة مقرّرة بين أهلها»، وقتی یک لغت مقرری هست، کسی حق ندارد بیاید یک لغت دیگر در لغت درست کند.

در اصطلاح خود منطقی‌ها هم می‌گفتند، که ظاهراً از همین مناظره‌ها ناشی شده است، در منطق می‌گفتند: منقول داریم، مشترک داریم. بعد می‌گفتند منقول دو نوع است: منقول عرفی، منقول اصطلاحی. منقول اصطلاحی یعنی چه؟ عرف خاص، عرف عام. منقول این است که خود عرف، یک لغتی را از یک معنایی که دارد، بعلاقةٍ می‌برد به معنای دوم. یعنی معنای دوم با معنای اول رابطه دارد؛ ولی نقلش می‌دهند به معنای دوم و اولی هم فراموش می‌شود.

عرف خاص این است که یک لفظِ عرف عام را می‌گیرد «بعلاقةٍ» استعمال می‌کنند در یک معنایی؛ که فقط آن معنا در عرف خاصی است و دیگران آن را ندارند. منقول خاص، منقول منطقی. او  می‌گوید حق نداری چنین کاری بکنی.

 چطور شما نُحات حق دارید این کار را بکنید؟ منطقیین حق ندارند؟! از اینجا که دیگر این استدلال نشد! می‌گوید که «لا سبیل الی احداث لغة فی لغة مقررة بین …»، چرا لا احداث؟ اتفاقاً هم خود عرف عام، منقول عرف عام دارند. مشترک دارند، مشترک لفظی حادث که هیچ‌یک از دو معنا مهجور نشده است. معنای قبلی هم مهجور نشود و یکی دیگر عرف خاص. الآن شما اصطلاحات منطقیین را نمی‌پذیرید؛ اما خودِ شما نحات، اصطلاح دارید. وقتی می‌گویید فاعل. مگر در نحو نمی‌گویید «فاعل»؟ عرف عام از فاعل چه می‌فهمد؟ یعنی کسی که کاری را انجام می‌دهد.

شاگرد: شاید منظورش چیز دیگری باشد. اینجا چون می‌گوید شما لغت یونان را آوردید. یعنی می‌گوید یک دکانی برای خودتان از لغت یونان داخل لغت عربی دارید درست می‌کنید. ظاهراً یک چنین تلقّی دارد.

استاد: درست می‌کنید یعنی چه؟ یعنی ارتجالی است؟ اینها لغات خود عرب است. الآن اینهایی که به کار می‌برد، الآن می‌گوید و مثال می‌زند. این مثال‌هایی که او می‌زند که هیچ کدام بیرون از لغت نیست. محمول، موضوع. عرب نمی‌فهمد؟

شاگرد: می‌فهمد. منتها می‌گوید شما اینها را از یک زبان دیگر آوردید.

استاد: چه چیزی از آن را آوردند؟

شاگرد: معانی‌اش و آن حدود و ثغورش را.

استاد: خب شد عرف خاص. شما نحوی‌ها از عرف عام کلمه‌ی فاعل را می‌گیرید، بعد برای «حَسُنَ زیدٌ» هم می‌گویی فاعل. زید در حَسُنَ زیدٌ چه کار کرده است؟ «حَسُنَ» فاعلش چیست؟ از هر نحوی که بپرسید: ما الفاعل فی حَسُنَ؟ می‌گوید زید. ما فَعَلَ زیدٌ؟ خب «حَسُنَ زیدٌ». «حَسُنَ» کاری انجام نداده است! یا مثال «شَجُعَ». تمام فعل‌های لازم اینطوری است، فعل‌های ثبوتی.

 

شاگرد: یعنی این از داخل زبان عربی، خودش نضج گرفته است و آمده بالا.

استاد: نه. اصطلاحاتی نحات دارند که واقعاً این اصطلاح برای آنهاست و در عرف عام معنا دارد.

شاگرد: درست است که برای آنهاست. ولی در فضای عربی رشد کرده است. خود همان فضای عربی…

استاد: مثلاً اشتغال. می‌گوید «باب الاشتغال». عرف عام ببینند می‌گویند یعنی مشغول است؟ چه چیزی به چه چیزی؟ اشتغال می‌فهمد. اما شما اگر مثلاً اشتغالِ به نجّاری را در نحو بگویید، نحوی به شما می‌خندد. می‌گوید اینجا که اشتغال به معنای اشتغال به نجّاری و بنّایی نیست! اینجا اشتغال یعنی اشتغال عامل بکذا. این اصطلاحی است که نحوی‌ها دارند. یعنی می‌خواهم عرض کنم این که ایشان بیاید و بخواهد هُو کند اصطلاحات خاص منطقی را؛ به خاطر این که شما چه کاره هستید که از یک لغت دیگر بیایید در لغت عربی برای خودتان اصطلاح درست کنید. آخر این حرف شد؟! شما چکاره اید؟ معانی که مشترک است؛ لغتش را هم ترجمه می‌کنیم لغت آنها را به لغت شما و در معنای خاص به کار می‌بریم.

شاگرد: اصلاً مشکل سر همینجا است. سر اینجاست که از یک چیز بیرونی است. از خارج آمده و دارد یک دکّانی داخل لغت عربی باز می‌کند.

استاد: لا سبیل الیه؟

شاگرد:حالا ایشان یک گاردی دارد نسبت به آن لغت یونان و فضایی که آنجا بوده است.

استاد: خب او دارد استدلال می‌کند؛ و الا اگر می‌خواست بگوید کار خوبی هست یا نیست و … فرق می‌کند. او دارد می‌گوید «لا سبیلَ». «لا سبیل» استدلال نفس الامری است. من از عبارتش اینطوری می‌فهمم. می‌گوید «رددته أيضا لأنه لا سبيل»، «لا سبیل» یعنی کار شدنی نیست و شما دارید اشتباه می‌کنید.

شاگرد: چون بعدش هم تعبیر به استعاره و… از لغت عرب به کار می‌برد. تعبیر «استعاره» می‌کند.

استاد:چه مانعی دارد؟

شاگرد1: یعنی می‌گوید شما در واقع اینها را عاریه گرفتید. چیزی نیست که در فضایِ …

شاگرد2: نحو هم همین است دیگر. اشتغال را عاریه گرفته‌اند.

شاگرد: نه، نه. در فضای نحو ….

شاگرد2: خودش پذیرفت که معانی عام داریم .

شاگرد1: بله. در دید او اینطوری است که اینها در واقع در فضای خود لغت عرب، به مرور رشد کرده است و  به مناسبتی در معانی استفاده شده است.

شاگرد2: خودش گفت که معانی عام داریم. وقتی معانی عام را پذیرفت، پس از منطق آورده است اینجا، خود سیرافی که معانی عام را پذیرفت دیگر. خب این معانی عامی که یونانی‌ها به کار می‌برند، ما هم به کار می‌بریم.

شاگرد: او می‌گوید که این معانی در ذهن آنها شکل گرفته است. شما می‌گویید من اینجا می‌آیم اشتغال را به کار می‌برم، فاعل را به کار می‌برم، همه اینها را به کار می‌برم. او می‌گوید این در فضای لغت عرب، خود اینها رشد کرده است. اما آنجا تحدید معانی که انجام شده است که در واقع تعریف می‌کنیدمی‌گوییداین لغت را من برای این به کار می‌برم – که متفاوت هم هست از آن چیزی که عرف عرب است – این را می‌گوید شما از یونان گرفتید. یک مغازه ای اینجا باز کردید و جنس خارجی آوردید و به خورد ما می‌دهید؛ این را می‌گوید ما قبول نداریم و می‌گوید این راه را ما می‌خواهیم روی شما ببندیم. من اینطور از گفتارش متوجه شدم. حالا شاید هم اشتباه باشد.

 

برو به 0:23:04

ادامه مناظره : ذکر بعضی اصطلاحات منطقی

استاد: حالا باز هم دنباله‌اش را بخوانیم ببینیم …

«ما وجدنا لكم»، نیافتیم ما برای شما «إلّا ما استَعَرتم»، استعاره گرفتن، طلب عاريه کردن. همان استعاره را هم که می‌گوییم، باب عاریه است دیگر «من لغة العرب كالسبب و الآلة» من هر چقدر فکرش را کردم، در منطقی که ما خواندیم، کلمه‌ی سبب در منطق نداشتیم.

شاگرد: چون اینها منطق و فلسفه را یک کاسه می‌دیدند. سبب و علت در فلسفه زیاد است.

استاد: کلمه‌ی سبب …

شاگرد: مسبب الاسباب و …

استاد: علی أی حال معلوم است که آن زمان بوده است که او اولین کلمه را، این می‌گوید. در کتب فلسفی، سبب بوده است؟ «أبی الله أن یجری الامور الا باسبابها»، سبب که لغت قرآنی است، «فاطلع الاسباب».

شاگرد: ظاهراً در ذهن من هست که کلمه‌ی سبب از کلمه علت رایج‌تر بوده است. ظاهراً این متأخرین کلمه علت را رایج کردند. استاد: قبلاً؟ چون او علت را که نمی‌گوید. بعدش هم مثال‌های فلسفی نمی‌زند. فقط همین یکی یک دفعه؟! و الا اگر از فلسفه می‌خواست بیاورد، خیلی کلمات دیگر بود که از آنها بیاورد.

شاگرد: فکر کنم که مرز فلسفه و منطق، آن موقع واضح نبود. هنوز فارابی هم نیامده است.

استاد: فارابی معاصر اینهاست.

شاگرد: نه. فارابی بعد از این است.

استاد: سن فارابی خیلی بیشتر از او بوده است. فارابی متوفی ٣٣٩ است اما سیرافی متوفی ٣٧٩ یا ٣٨٠ است؛ یعنی وقتی ۴٠ ساله بوده،‌فارابی هفتاد، ‌هشتاد ساله بوده است.

شاگرد: آخه متی استاد فارابی بوده است.

استاد:‌بله،‌ متّی استاد فارابی بوده است ولی از آن استادهایی است که سنّشان خیلی فاصله ندارد. فارابی متوفای 339 است، متّی هم متوفای 323 یا 324 است. یعنی فارابی حدود 17 یا 18 سال بعد متّی بوده است. اما سیرافی 370 یا 380 آن حدودها بوده است. فارابی بزرگ‌تر از سیرافی بود و کتاب‌های او در دست‌ها بوده است. می‌آمده و معروف هم بوده زمان خودش.

شاگرد: این کون و فسادی که می‌گوید بعدش …

استاد:حالا بعداً می‌بینید. نقل می‌کند از همین کِندی که شما گفتید و مسخره می‌کند به جواب‌هایی که داده‌اند. یعنی فضای اصطلاحات فلسفی را بعداً می‌آورد. اما الآن که می‌خواهد منطق را بگوید، اصطلاحات فلسفی را نمی‌گوید.

شاگرد: کون و فساد را، بعدش دارد می‌گوید.

استاد: بله. کون و فسادش برای فلسفه است. مهمل و محصورش….

شاگرد: مهمل و محصورش که برای منطق است.

استاد: علی أی حال در این فرمایش شما که از منطق و فلسفه با هم – چون از ترجمه آمده بوده، به هر کدامِ اینها بگوید کأنّه به یک هدف خورده – این اشکال و گیری ندارد. حالا «سبب» را آن زمان یک چیز روشنی داشتند برایش؟ الآن تعریف سبب چیست؟ همان علت؟ یا فرق می‌کند؟

شاگرد: در فضای فلسفی شاید علت و سبب را به یک معنا به کار می‌برند.

استاد: خب حالا این از آن چیزهایی است که علی أی حال من در منطق که ندیدم.

شاگرد1: در همان کتاب اشارات، وقتی می‌خواهد تعریف ‌کند. در تیترهای بحث‌هایش هست – مخصوصاً در بحث‌های  مربوط به خداوند- یک مقدار تعبیر «سبب» پررنگ است.

شاگرد1: کون و فسادش را چه‌کار می‌کنید؟

«کالسبب و الآلة» که آلةٌ قانونیة؛ شاید مقصودش این بوده است «و السّلب و الإيجاب» که دیگر معلوم است «و الموضوع و المحمول و الكون و الفساد». قضیه‌ی مهمله و محصوره: «المهمل و المحصور، و أمثلة لا تنفع و لا تُجدي»، مثال‌هایی که نه نفع می‌رساند و نه اجداء؛ یعنی فایده ای ندارد، «و هي إلى العيّ أقرب، و في الفهاهة أذهب». این‌هایی که شما می‌گویید مثل «عیّ» واماندن در سخن گفتن است، کلال. کسی که می‌خواهد یک چیزی را بگوید و اداء نمی‌شود، مطلب بی خودی و گفتار بی خودی؛ اگر هم حتی یک چیزی را می‌خواهد بگوید نمی‌تواند خوب ادایش کند، این می‌شود «عیّ». متکلمی که خوب حرف نمی‌زند. «و هی إلی العیّ أقرب» یعنی چیزهایی می‌گویید که مقصود را نمی‌رساند، مطالب را خوب نمی‌تواند منتقل کند. لذا بعداً می‌گوید که وقتی هم به شما ایراد می‌گیریم می‌گویید حرف ما را نفهمیدید. یعنی ما طوری گفتیم که شما مقصود ما را نفهمیدید؛ پس شما در گفتن خودتان عاجز بودید. حالا بعد اشاره می‌کند.

شاگرد: «فی الخصام غیر مبین». در روایت هست که «النساء عیٌّ و عورة».

استاد: بله. «عیٌّ و عورة». «فی الخصام غیر مبین». عیٌّ یعنی نمی‌تواند حرفش را خوب بزند. «فهاهة» هم همین است. «و فی الفهاهة أذهب»، یعنی بیشتر پیش رفتید در همین گنگی، کلال، واماندگی از رساندن مقصود خودتان.

شاگرد: یک جوری نیست این قضیه‌ی لفظ «فهاهة»؟

اشاره به برخی نقاط ضعف کتاب «المعجم الاشتقاقی الموصل»

استاد: «فَهاهَة» از «فَهَّ» است. در اشتقاق کبیر با «فَقَهَ» و «فَهَهَ»، «فَهُهَ». این فقاهت، فهم درست و … است. اما «فَهَهَ» نه.  فهم ضعیف، بیان ضعیف، خلاصه «عیّ» است، یعنی در همه جهات ناتوان است از این جهت. این «فَهَهَ» با «فَقَهَ» یادداشت کردنی است که در اشتقاق کبیر نزدیک هم هستند. اما مثل اینطور مواردی در این المعجمی که این شخص مصری نوشته است و خیلی هم کتاب خوبی درآمده است – المعجم الاشتقاقی المؤصل- در این کتاب هرز می‌رود. یعنی در این کتاب باید نگاه کنند البته. نحوی که ایشان رفته است، «فَقَهَ»، مُثَلِّث هایش فاء و قاف است. بعد «فَقَهَ»، «فَقَرَ»، همه‌ی حروف را می‌آورند با «فاء» و «قاف»؛ اما اینکه ارتباط بزند بین «فَهَهَ» و «فَقَهَ» -یعنی فاء الفعل و لام الفعل مشترک، عین الفعل مُبَدِّل و مُتُبَدِّل- این‌ها را شما در کتاب ایشان نمی‌بینید. این هم باز به خاطر بعض مبانی است که رهزن کار او است. کتابش خیلی کتاب خوبی است؛ اما این چیزها را دارد. در مباحثه‌ی لغت، من جلوترها -اگر یادتان باشد- عرض می‌کردم که ما باید همه‌ی اینها را ملاحظه کنیم. یعنی حتی در اشتقاق کبیر، آنجایی که دو تا فعل، فقط در فاء الفعل و لام الفعل مشترکند و حرف وسط دور می‌گردد.

 

برو به 0:30:42

شاگرد: یا اصلاً فقط فاء الفعلشان مشترک نیست. اینجا هم احتمال دارد. یعنی عین الفعل و اللام الفعل مثل هم باشند …

استاد: بله. همه‌ی اینها مفصل در ذهن من بوده است. آن هم مفصل شاهد دارد. البته بعد از معجم ایشان خیلی می‌توانیم در همین مقصدی که من عرض می‌کنم استفاده کنیم. چون ایشان یک بخشی از آن را حسابی اصطیاد کرده است، آن بخشی که دو تا حرف‌ها را محور قرار داده است، با حرف سوم. مکمّل آن این است که حالا می‌آیید در یک فضای دیگری که حرف دوم و سوم را ثابت قرار می‌دهید و حرف اول را مثلّث قرار می‌دهید و از حیث معنا نبایست تغییر کند. یعنی اگر شما همه را به حروف اصلیه برگردانید با جاهای خودشان، قاعده‌ی ایشان جاری است و نبایست تغییر کند.

حرف وسط، حالا باز در آنجایی که مثل «واو» باشد را ایشان سامان داده است. من کلماتی که عین الفعلش «واو» بود، خیلی وقت‌ها – الآن هم می‌شود گاهی ذهنم مشغول می‌شود به مواردش – که «واو» وقتی در وسط قرار می‌گیرد، کأنّه حرف فاء الفعل و عین الفعل را می‌خواهد اشتمال کند و جمع کند، این خیلی روشن است. مثل دور، کون، موج. همه‌ی اینها که عین الفعلش «واو» می‌شود را اگر نگاه کنید، این حالت دایره زدن و جمع شدن، اینطور چیزها، خیلی روشن در آن هست. این المعجم ایشان، این را آورده است. چون ایشان «واو» را کنار گذاشته است. در تمام مواردی که «واو» در وسط قرار دارد، ایشان می‌رود دنبال آن دو حرف اول و آخر. ولی خب باز این باقی می‌ماند که در معجم ایشان، یک جایی که همه‌ی واژه‌هایی که عین الفعلش «واو» است یک جا آمده باشد، نیامده است. این دوباره از چیزهایی است که بعداً باید تکمیل شود. ایشان هم مثل ابن جنّی … ابن جنی سه تایی گرفت، کارش ماند. ایشان هم یک راهی دارد که باز حفاظ بر این ضوابط اصلی ایشان، پیشرفت راه را کند می‌کند. به خلاف این‌هایی ‌که عرض می‌کنم که اگر مکمّل این بشود، ایشان بخشی از کار را انجام داده است. به سرعت این چیزهای پایه‌ا‌ی ایشان استقرار پیدا نکند به عنوان تنها قاعده. اگر قاعده‌های دیگر هم ضمیمه‌اش بشود انشاء الله چیز خوبی می‌شود.

 

شاگرد: پس اینطوری که شما الآن می‌گویید، کتاب مثل این آقایی که الآن دو حرف را ملاک قرار داده، آن مدل مدّ نظر شما اصلاً کتابی نیست.

استاد: نه. این اول کتاب است که به این صورت تألیف شده است. به این صورت منظورم است و الا این که مُثَلِّث باشد، نزدیک مقاییس اللغة است. حالا تبویبش، یک چیز است. اما نحوه‌ای که او برخورد می‌کند -که از حروف، معنا را درست می‌کند و حروف علّه را برمی‌دارد- در کار مقاییس نیست؛ مثلاً حروف علّه را برداشتن، در کارهای مقاییس نیست. او همان حروف علّه را هم بر طبقش جلو می‌رود.

بنابراین از نظر نظم، هم از حیث حروف، جدید است – چون حرف العلّه را کلاً برداشته است. یک حساب دیگری دارد – و هم از حیث تحلیل معنا که برای هر کدام از حروف، معنا قائل است و معنای محوری و بعداً … اینها همه چیزهایی است که البته تا آن‌جایی که من می‌دانم، روش جدید و کتاب جدیدی است. کأنّه خیلی هم دیر شده است اطلاع حوزوی‌ها از این کتاب. دیدم همان سالی که بیرون آمده بوده، در این سایتی دارند، اهل التفسیر – نمی‌دانم دیدید یا نه – سایت خیلی خوبی است در اینترنت. بعضی سایت‌ها، مثلاً اهل الحدیث سلفی‌ها در ایران ممنوع است؛ نمی‌شود واردش بشوید. همین اهل التفسیر هم برای آنها است؛ ولی ممنوع نیست. این از آن سایت‌های خوبی است که می‌توانید واردش بشوید. داشتم می‌گشتم دیدم در این سایت، همان سال‌ها، 7 الی 8 سال پیش، همان روزهای اولیه آمده‌اند و بحث این کتاب را کرده‌اند که الآن یک کتابی آمده … ببینید! به قول ما به روز. کاملاً تا کتاب آمده، در آن سایت تفسیر بحثش کردند و گفتند این کتابی است راجع به لغات قرآنی؛ نو است. اما اینجا حالا مثلاً سال‌ها گذشته است، هنوز اسمی از این کتاب برده نشده است یا این که من دیگر پیر شده‌ام و گوشم دیگر سنگین شده است. شما مکتوبش را آوردید.

شاگرد: …. .

استاد: واقعاً در لغت نبایست سهل انگاری شود. لغت از آن علومی است که حتماً باید…

معنای «هاء» در کتاب «المعجم الاشتقاقی الموصّل»

حالا علی أی حال «فَهاهَة» این است. «قاف»، مؤونه‌ی معنایی بیشتر دارد از «هاء». «هاء»، سبکی است، هون است. کلماتی که «هاء» در آن است اگر بگردید. ایشان در معنای «هاء» چه می‌گوید؟ «والهاء تعبِّر عن فراغ الجوف أو إفراغ ما فيه بقوة»[3]، می‌گوید «هاء» یعنی اندرون، بطون خالی باشد یا با شدت آن را خالی بکنی. « وذلك أخذًا ‌من ‌قولهم: هه الرجل: لُثِغَ واحتبس لسانه». اتفاقاً همین مثالی که ما الآن داریم می‌خوانیم. هَهَّ الرجل … ببینید از چیزی قرض گرفته که اول تا آخرش همه «هاء» است. «هه الرجل: لُثِغَ واحتبس لسانه». زبانش گیر کرد، – عَیّ – نتوانست مقصود خودش را بگوید. « هذا الاحتباس انقطاع لما يُتوقَّع صدوره من المتكلم يوحي». می‌گوید این می‌خواست بیرون بیاید، نیامد. محبوس شد. پس بنابراین معلوم می‌شود فراق الجوف …

 

برو به 0:37:08

خیلی از معنا دور رفته است. اینطوری‌ها باشد خیلی دور رفته است. «هاء» اصلاً این معنایش نیست. «هاء» به معنای فراق الجوف و … نیست! من جلوتر هم چند بار عرض کردم به شواهد عدیده که «هاء» در معنایش یک نحو سستی است. آن وقت حالا بیایید لغاتی که «هاء» در آن است را نگاه کنید و به نظائرش. «هواء»، «وهم»، «هوم»

 شاگرد: اوهن البیوت

استاد: وهن است دیگر. معمولاً چیزهایی که یک نحو سستی در آن است، این هاء دارد نقش سستی آن معنا را افاده می‌کند.

شاگرد: هجر؟ هجر چنین چیزی را دارد؟

استاد: ببینید! «جیم» و «راء» هم دارد. ما باید تعیین کنیم روح معنا را تا ببینیم در آن … و با نظیرهایش.

شاگرد1: بالأخره قرار است «هاء» نقش بازی کند

استاد: بله دیگر.

شاگرد2: هجر را با زجر مقایسه کن .

شاگرد1: هجو هم خوب است.

استاد: بله، آن مواردی که «واو» دارد که خیلی روشن است. علی أی حال افراق الجوف، اصلاً خیلی معنای صحیحی نیست؛ حالا یا ما فعلاً با کارهای ایشان مأنوس نیستیم و باید در ادامه ببینیم. ما اصلاً مبادرت به اشکال نمی‌کنیم. مقصودمان این است که تا این اندازه ای که فعلاً ما از حرف ایشان می‌فهمیم این مطالب ایشان با آن ذهنیتی که ما داریم هماهنگ و جور در نمی‌آید. حالا بعداً ببینیم …

شاگرد1: این که همه چیز را بند به یک ماده فقط بکنند، این حرفشان شاید یک مقدار خوب نبوده است. رفته سراغ هَهَّ .

شاگرد2: اتفاقاً به نظرم مثال خیلی خوبی است. رفته سراغ کلمه ای که همه‌اش «هاء» است. این که چه وجهی در آن مهم است را باید در بیاوریم .

استاد: بله. ولی ببینید. «هَهَّ الرجل»، او می‌گوید یعنی نفس اینجا گیر کرد. «هَهَّ» یعنی این؟! «هَهَّ الرجل» یعنی یک چیز وهن و سبکی و چیزی است در در نطق و فهم. وقتی شما می‌توانید «هَهَّ» را به معنای …  

شاگرد: یعنی اینجاها لق است و نمی‌تواند جمع و جور کند و اداء کند.

استاد: اصلاً کاری به اداء ندارد. «فَقَهَ» را چه می‌گویید؟ من همین را گفتم که به همدیگر مربوطش کنید. «فَقَهَ»، «فَهَهَ». آن «هاء» است و این «قاف» و حالا همین جا، «هاء» در «فَقَهَ» یک نقشی دارد و «هاء»ای که وسط قرار می‌گیرد یک نقش دیگر.

می‌دانید ایشان چرا می‌خواهد؟ بعداً می‌خواهد بگوید نحوه‌ی اداء «هاء» که جوفی است و از تَه حلق بیرون می‌آید، افراق است. افراق بقوّة است. یعنی از حالت اداء آن می‌خواهد این را دربیاورد. خب همین جا شما می‌توانید بگویید مقابل همزه. همزه اگر نَبر دارد، «هاء» ندارد و هاء چون بدون …

شاگرد: رها است.

استاد: رها است. اتفاقاً با سستی است و هوائی است. می‌گویند حروف هوائی، حروف جوفی. یعنی راحت بیرون می‌آید، سست اداء می‌شود. «فَهَّ الرجل» یعنی سست است. یعنی دقیق، سنگین، وزین نیست. کلامش وزن ندارد. «فَهَّ الرجل»، مردی است کم وزن. «و أمّا من ثقلت موازینه فهو فی عیشة راضیة، و أمّا من خفّت موازینه»، «خفّت موازینه» یعنی چه؟ خفیف المیزان، سبک وزن. این هم «فَهَّ الرجل» یعنی مردی است از حیث نطق و فهم و کلام و همه‌ی اینها سبک و سست است در بیان مقصود خودش. وقتی «فَهَّ الرجل» را شما می‌توانید معنا بکنید که یعنی سست است در بیان مقصود خودش، چرا بروید و بگویید یعنی «افراق ما فی الجوف»؟

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

نمایه‌ها:

معنای حروف، معنای «هاء»، حرف علّه، لفظ منقول، جعل اصطلاح

 

اعلام:

معزّالدوله، آل بویه، محمد حسن جبل، المعجم الاشتقاقی الموصل، بغداد، فارابی، متّی، سیرافی

 


 

[1] عنکبوت، 14

[2] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏28، ص: 5

[3] المعجم الاشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ج1، ص38

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است