1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣٣): وضع(۵)

اصول فقه(٣٣): وضع(۵)

قبول وضع تعیینی و تعینی( وضع تکوینی و اعتباری)، نقد مناقشه محقق اصفهانی در وضع بالاستعمال
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15341
  • |
  • بازدید : 59

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

«و اختلاف أسباب الاعتبار و مناشئه، و وحدة المعتبر- بالفتح و الكسر- و تعدّده، ممّا لا يتحقّق به التقسيم، كما لا يتحقّق بتعدّد الزمان و المكان، فلاحظ.»[1]

خلاصه‌ مباحث جلسه گذشته؛ عدم صحت تقسیم وضع بالاعتبار و بالاستعمال، تعیینی و تعینی و…

خب، بحث در این بود که وضع را تقسیم کرده بودند به وضع بالجعل و وضع بالاستعمال. حاج آقا فرمودند که این تقسیم درست درنمی‌آید، چون خود وضع همان جعل است، نمی‌شود بگویند که وضع دو نوع است، یا بالجعل است یا بالاستعمال. بله، آن چیزی که به وسیله آن جعل صورت می‌گیرد گاهی یک لفظ است، صریحاً می‌گوید «وَضَعتُ»، گاهی خود فعل است، با فعل انشاء می‌کند. آن فعل به کار بردن لفظ است. بعد فرمودند که لذا می‌تواند در یک استعمال بین هر دو جمع کند. حالا استعمال حقیقی است یا مجازی، هر کدام می‌خواهد باشد؛ می‌گوید هیچ کدام نباشد. فرمودند اگر نشد حقیقی بودن را درست کنیم، می‌گوییم استعمالی است که نه حقیقی است و نه مجازی.

فرمایش بعدی ایشان راجع به وضع تعینی بود که فرمودند وضع تعینی چیست؟ آن استعمال تا حدی تکرار می‌شود که خودش موجب می‌شود لفظ به معنا یک تخصص اعتباری پیدا می‌کند؛ علقه وضعیه اعتباری. خب، آن تخصص که پیدا شد لازمه‌اش هم این است که ذهن بدون هیچ قرینه‌ای از لفظ به معنا پی می‌برد. آن وقت در آن حالت، ابناء آن لغت می‌بینند که حالا دیگر اعتبار درست است. اعتبار یعنی بگوییم این لفظ مستلزم این معناست، این لفظ «وُضِعَ عَلَی هَذَا المَعنَی». مادامی که مَجاز بود «لم یُوضع»، قرینه این کار را انجام می‌داد. وقتی که وضع تعینی شد، یعنی مستغنی از قرینه شدیم، حالا دیگر می‌بیند خود لفظ «وُضِعَ عَلَی المَعنَی»، خود لفظ اعتباراً دلالت دارد. خب این را اول فرمودند.

«و اختلاف أسباب الاعتبار و مناشئه، و وحدة المعتبر -بالفتح و الكسر- و تعدّده، ممّا لا يتحقّق به التقسيم‏» این اشکال به اصل بحث که بگوییم وضع دو نوع است، یا بالجعل است یا بالاستعمال، که منظورمان از بالجعل یعنی اعتبار مباشری باشد، بدون کثرت استعمال، منظورمان از بالاستعمال همان وضع تعینی باشد. این «و اختلاف»، آن روز عرض کردم که احتمال دوری نیست که همین‌جا هم «و أمّا تقسيم الوضع‏» اشاره به عبارت استادشان در «بحوث فی الأصول» باشد. آنجا چه گفتند؟ مرحوم اصفهانی کثرت الاستعمال را داشتند. لذا گفتم اگر به آن کلمه کثرتش نگاه کنیم ذهن دور می‌رود که منظور حاج آقا از اینجا عبارت بحوث باشد.‌

اما با این عبارت «و اختلاف» اینجا آخر کار، می‌بینید نه، می‌تواند ناظر به عبارت مرحوم اصفهانی در بحوث باشد که همه جوانب آن را بررسی کردند. جانب چه؟ هر دو جهت را بررسی کردند؛ هم جهت اینکه ما منظورمان از استعمال دقیقاً وضع به استعمال باشد ولو به یک استعمال، یا وضع تعینی باشد. یعنی وضع تعینی که بوسیله کثرت استعمال حاصل شده است. هر دو را بررسی کردند. پس مرحوم اصفهانی هم که گفته بودند، ولو کثرت را داشت‌، اما ایشان دو شق بحث را بررسی کردند که بگویند این تقسیم استاد به هیچ وجه سر نمی‌رسد؛ تقسیم وضع به «ما بالاعتبار» و «ما بالاستعمال» چه به استعمال واحد باشد که وضع بخواهد صورت بگیرد و چه به کثرت استعمال باشد. اصل وضع به آن اعتبار است که ابناء لغت در وضع تعینی هم به جایی می‌رسد که دیگر نیاز به قرینه ندارند، خودشان می‌بینند حالا دیگر وقت اعتبار است، یعنی حالا وقت این است که بدون قرینه -در وضع تعینی- معنا را با این لفظ برساند.

 

برو به 0:05:22

خب، اختلاف سبب‌های اعتبار؛ که فعل باشد، استعمال باشد، یا «وَضَعتُ» باشد، و منشاء آن که کثرت استعمال باشد، نه قرارداد خاص باشد؛ این‌ها، «وحدة المعتبِر» که یک نفر واضع باشد، و «معتبَر» که آن لفظی است که دال بر معناست، اعتبار شده است علقه وضعیه است، «و تعدّده» که مُعتَبِر متعدد باشد مثل وضع تعینی، مُعْتَبَر هم متعدد باشد مثل مشترک لفظی برای دو معنا یا ترادف دو لفظ برای یک معنا. این‌ها هیچ کدام «ممّا لا يتحقّق به التقسيم». نمی‌گوییم وضع دو نوع است، می‌گوییم که موضوع مثلاً لفظ موضوع مترادف است یا مشترک، این تقسیم یک موضوع لفظ است ولی نمی‌گوییم وضع دو نوع است، وضع ترادفی یا وضع اشتراکی، تقسیم ندارد، وضع که دو نوع نیست، در ترادف و‌اشتراک وضع یک نوع است؛ «ممّا لا يتحقّق به التقسيم».

«كما لا يتحقّق بتعدّد الزمان و المكان، فلاحظ.» که عرض کردم اگر بگویند در روز یکشنبه وضع کرده است، مثلاً وضع هفت نوع است، وضعی که روز شنبه است تا روز جمعه؛ خب این تعدد زمان که تقسیم علمی نیست، و همچنین مکان .

خب، «نَعَم» اینجا نکته خوبی را در بر دارد. …

شاگرد: سطر چهارم «بِلَا تَجَوُز …» …

استاد: «فإن أمكن الجمع بين الوضع الاستعمال الخاصّ بلا تجوّز»؛ «بلا تجوّز» یعنی می‌خواهند بگویند که مسئله وضع تعینی و کثرت استعمال و این‌ها، آنجا منظور ما نیست. دو شق کردند. اگر ناظر به حرف استادشان هم باشند، ولو در حرف استاد واژه کثرت بود، ‌اما اینجا هر دو شق آن را می‌گویند؛ می‌گویند چه وضع بالاستعمال یعنی بالاستعمال الواحد، یا نه، «الوضع بکثرة الاستعمال» که این کلمه کثرت در حرف بحوث هم بود.

شاگرد: مقصودشان از آن کلمه «بلا تجوّز» چیست؟ «بين الوضع الاستعمال الخاصّ» کافی بود، «بلا تجوّز» را برای چه آوردند؟

استاد: «بلا تجوّز» را در دفتر دویست برگی اضافه کردند. استعمال خاص ممکن است به نحو مجاز باشد، یک مورد به نحو مجازی استعمال می‌کنیم، بعد از آن استعمال مجازی می‌خواهیم وضع را صورت بدهیم؛ این سابقه دارد، قبلاً برای این وضع نشده بود‌ اما یک مورد استعمال مجازی می‌کنم، به وسیله استعمال مجازی زمینه برای وضع حقیقی فراهم می‌شود.

اینجا می‌گویند نه، ما نمی‌خواهیم بگوییم یک استعمال مجازی بکنیم بعد …؛ نفس همین استعمال، بدون اینکه … . مجاز یعنی علاقه در کار است، یک پیش زمینه‌ای را در نظر گرفتم دارم استعمال می‌کنم. می‌گوید نه، بحث ما در آن نیست، «بلا تجوّز»؛ یعنی این استعمال خاص هیچ پیش زمینه‌ای برای آن در نظر نیست. خودش است، بدواً، استینافاً می‌خواهد دال شود، وضع شود برای معنای مستعمل فیه خودش. نه این که این معنای مستعل فیه یک رابطه‌ای دارد با یک چیز قبلی، من به لحاظ آن علاقه که تَجَوز است دارم استعمال می‌کنم. چرا؟ چون اگر آن‌طور باشد استعمال به سوی مجازی می‌رود. یعنی استعمال مجازی بوده است که به ما تمکین کرده و مصحح بوده است برای ما، آن وضع دوم را. می‌خواهند بگویند نه، استعمالی باشد که شائبه مجاز در آن نباشد.

شاگرد: اگر اینجا فرض بگیریم که استعمال مجازی شده باشد و بخواهیم با همان استعمال مجازی وضع صورت بگیرد، داخل‌ «إن أمکَنَ» نمی‌آید؟ یک جایی یک استعمالی می‌کنیم مجازی است ولی با همان هم می‌خواهیم وضع را محقق کنیم؛ وضع با استعمال خاص با تجوز جمع شده است؛ استعمال «مَعَ تَجَوُز» است، آن وقت داخل این شق اول نمی‌آید؟

استاد: «فإن أمكن الجمع بين الوضع الاستعمال الخاصّ بلا تجوّز» یعنی شما می‌گویید «الاستعمال الخاص بتجوز».

شاگرد: یعنی اگر قائل باشیم که جمع لحاظ آلی و استقلالی می‌شود، در آن فرض هم می‌آید، حالا چه با تجوز و چه بی تجوز.

شاگرد2: اگر عنایت باشد یک مقدار سخت است.

استاد: لحاظ آلی و استقلالی؛ آلی به معنای موضوع له الان آن است، نه لحاظ آلی برای معنای قبلی. حالا الان لحاظ آلی و استقلالی همین امروز مطرح می‌شود. حالا من توضیح آن را بعداً عرض می‌کنم که لحاظ آلی، نه یعنی آلی برای آن معنای مجازی که مثلاً قبلاً بوده است، توضیح معنای آلی را حالا عرض می‌کنم باز فرمایشتان را بعد دوباره بفرمایید.

 

برو به 0:10:54

استدراک از قبل؛ عدم نیاز اعتبار مجدد در وضع تعینی (بکثرة الاستعمال)

«نعم، يمكن أن يقال: إنّ الأنس الحاصل من كثرة الاستعما

ل مع القرينة حيث كان بحدّ يغني عن القرينة، فذلك غير محتاج في عرفهم إلى وضع و اعتبار، بل يكون اللفظ حينئذ، كالعلم المنصوب للاهتداء في الطريق.»[2]

خب، «نعم» چیست؟ این «نعم» یک نکته خیلی خوبی است. «يمكن أن يقال: إنّ الأنس الحاصل من كثرة الاستعمال مع القرينة حيث كان بحدّ يغني عن القرينة، فذلك غير محتاج في عرفهم إلى وضع و اعتبار،»؛ قرار شد علقه وضعیه یک اعتبار از سوی معتبرین بخورد. در وضع تعینی فرمودند که کثرت به حدی می‌رسد که ابناء لغت می‌بیند حالا وقت اعتبار است.

صحبت در آن «نعم، يمكن أن يقال» ذیل فرمایش ایشان است. این «نعم» به این قسمت عبارت بالا می‌خورد که «فإنّه يبلغ إلى حدّ،» یعنی استعمال و کثرتش به یک حدی می‌رسد که «يرى فيه أبناء اللغة ملاك صحّة الاعتبار». قبلاً مجازی بود یعنی حتماً در افاده مقصود مجازی از این لفظ، نیاز به نصب قرینه بود، حالا آن قدر این مجاز استعمال شده است که حالا ابناء لغت می‌بینند که می‌توانند اعتبار کنند. اعتبار یعنی بدون قرینه این لفظ را «عَلَی المَعنَی» وضع کنند و آن اعتبار وضعیت را انجام بدهند؛ دیگر نیاز به قرینه نیست.

این «نعم» استدراک از اینجاست که چرا حتماً می‌گویید که وضع تعینی وقتی کثرت استعمال پیش آمد، به یک حدی می‌رسیم که ابناء لغت، صحت اعتبار را می‌بینند و لذا بدون قرینه لفظ را برای خود معنا اعتبار می‌کنند. بگویید اصلاً به حدی می‌رسد که نیاز به اعتبار نیست، نه اینکه به حدی می‌رسد که حالا صحت اعتبار را می‌بینند؛ به حدی می‌رسد که بدون قرینه افاده معنا می‌کنند و نیازی هم به اعتبار و وضع ندارند. این خیلی مطلب خوبی است.

قبول تقسیم وضع به تعیینی و تعینی

وضع اعتباری و تکوینی

خب تفاوت آنها چه می‌شود؟ می‌فرمایند تفاوتش این است که ما یک وضع اعتباری داشتیم، یک وضع تکوینی. وضع اعتباری برای «وَضَعتُ» بود، اعتبار می‌کنم که این لفظ را روی معنا گذاشتم. مثل اینکه یک چیزی را، چوبی را، سر فرسخ می‌گذاشتند، وضع مقولی بود. این هم اعتبار آن مقوله بود، اعتبار می‌کردم که این لفظ را روی معنا گذاشتم. چرا این اعتبار را کرده بودم؟ تا در ذهن همه با این وضع و اعتبار من، «استلزام الفظ للمعنی» محقق شود؛ لفظ، معنا را بیاورد. خب این وضع برای این بود. حالا الان این وضع محقق شده است، یعنی لفظ در اثر کثرت استعمال، این لفظ می‌آید و بدون قرینه معنا می‌آید. خب وقتی می‌آید یعنی این استلزام خودش هست، یعنی «تکویناً وُضِعَ اللَفظ عَلَی المَعنَی». چه چیزی آن را گذاشته است؟ قبلاً کثرت استعمال؛ کثرت استعمال با قرینه بود‌ اما آنقدر زیاد شد که حالا بدون قرینه هم این لفظ خودش بر معنا گذاشته شده است. پس کانه یک وضع مقولی است، خودش گذاشته شده است. وقتی خودش گذاشته شده است چه نیازی است که ابناء لغت دوباره اعتبارِ «وضع اللَفظ عَلَی المَعنَی» کنند!

شاگرد: وضع تکوینی برای این حالت دقیق است؟

استاد: به خاطر ذهن مردم. بله؛ ذهن این خاصیت را دارد. وقتی ذهن بین دو چیز جوش می‌دهد، وقتی تا این آمد آن می‌آید، این تداعی معانی خاصیت تکوینی ذهن است. خب وقتی در اثر کثرت استعمال، طوری شده است که آمدن این لفظ -بدون قرینه- همان و آمدن معنا هم همان. خب پس «وضع اللَفظ عَلَی المَعنَی تَکوِیناً‌» اما منظور از تکوین، نه یعنی یک چیز وراء ذهن، تکوینی در محدوده ذهن ما؛ این خاصیت تداعی معانی است که در ذهن ماست.

شاگرد: ما می‌بینیم بعضی مواقع یک چیزهایی هست با اینکه حتی ممکن است سبقت ذهنی هم باشد که این لفظ، همه در ذهنشان بیاید ولی بدون قرینه، اما خود مردم معترف هستند که مثلاً اسمش این نیست، یعنی هنوز مجاز بدون آن را تصریح دارند؛ مثل بعضی صفت‌ها که برای بعضی‌ها حالت علَم پیدا می‌کند ولی اسمش چیز دیگری است، یعنی ظاهراً یک عنایت خاصی می‌خواهد که …

 

برو به 0:15:53

استاد: می گویند مجاز است یا می‌گویند تعدد وضع است؟

اگر بگویند هنوز مجاز است، نیاز به قرینه است. مجاز مشهور، مشهور است و کثرت استعمال دارد‌ اما هنوز بی‌نیاز از قرینه نشده است. بی نیاز از قرینه این است که همین‌طور لفظ که از دهان کسی بیرون می‌آید این معنا در ذهن می‌آید؛ این منظور است، هیچ قرینه‌ای نباشد و بیاید؛ اگر بیاید، بله، وضع تعینی می‌شود.

خب فرمایش ایشان می‌شود که دیگر وضع نمی‌خواهد اعتبار کنیم. اعتبار برای این است که یک آثاری بر اعتبار ما محقق باشد. اعتبار می‌کنم که «وضعتُ اللَفظ عَلَی المَعنَی» برای اینکه مردم بفهمند بعداً و این «استلزام الفظ للمعنی» محقق شود؛ حالا اینجا خودش هست، خود لفظ «مستلزم للمعنی» است؛ وقتی هست چرا اعتبار می‌کنند؟!

شاگرد: چه بلایی سر معنای حقیقی می‌آید؟

استاد: خود این معنای حقیقی می‌شود.

شاگرد: بالاخره قبلاً یک معنای حقیقی بود الان هم ما می‌گوییم…

استاد: دو حقیقی می‌شود؛ وضع تعینی که از مجاز مشهور آمده است از دو حال بیرون نیست -در منطق هم گفته بودند-؛ یا آن معنای حقیقی اول مهجور شده است که این معنا منقول می‌شود، یا نه، آن معنای قبلی مشترک هنوز مهجوز نشده است و هر دو را مردم بلاقرینه استعمال می‌کنند که این مشترک می‌شود و قرینه معینه می‌خواهد. وقتی دوتایی شد قرینه معینه در کلام می‌آورند.

شاگرد: پس قرینه که می‌فرمایند قرینه مطلق نیست.

استاد: نه، قرینه مجازی که قبلاً نیاز بود.

شاگرد2: ایشان مجازاً وضع می‌گویند؛ وضع تعینی. درست است، وضع و اعتبار و قرار دادِ کسی در کار نیست، ولیکن چون همان خاصیت وضع تعیینی را دارد، آن قضیه تبادر و جوش خوردن و اثر تکوینی در محدوده ذهن، لذا مجازاً  وضع می‌گویند. نه اینکه بگویید چرا اینجا وضع می‌گویند! اینجا که واضعی احتیاج نیست …

استاد: نه، ببینید آن بحث سر چه بود؟ کسی آمده است می‌گوید وضع دو نوع است؛ وضع بالجعل و وضع بالاستعمال. کلمه کثرت هم در عبارت استادشان بود. این «نعم» خیلی توجیه خوبی است برای حرف استادشان، این مطلب را برمی‌گرداند.

استاد[3] چه گفتند؟ گفتند وضع دو نوع است؛ یا بالاعتبار است یا بالاستعمال، که کثرت استعمال و کلمه کثرت را هم آوردند. خب اول ایشان چه فرمودند؟ فرمودند درست نیست بگوییم وضع دو نوع است، یا بالجعل است یا بالاستعمال؛ آن بالاستعمال هم خودش بالجعل است. چرا؟ چون وضع، چیزی جز جعل نیست. بعد گفتیم که گاهی کثرت استعمال وضع را می‌آورد، خب گفتند کثرت استعمال هم سبب می‌شود برای اینکه ابناء لغت اعتبار کنند، جعل کنند؛ حالا دیگر می‌بینند آن‌قدر استعمال شده است که حالا می‌توانند بدون قرینه جعل کنند، اعتبار وضع کنند. این قسمت اول فرمایش ایشان است. لذا هم گفتند «و اختلاف أسباب الاعتبار» موجب نمی‌شود که ما بگوییم دو نوع وضع است، وضع یا بالجعل است یا بالاستعمال. وضع همان وضع است، تمام شد؛ منشأش دوتا است، سبب این اعتبار دوتاست، خب باشد، خود وضع یکی بیشتر نیست.

در «نعم» برگشتی است برای تأیید این حرف که نه، واقعاً وضع دو نوع است، خود وضع دو نوع است. منظور ما از وضع چیست؟ وضع یعنی یک علقه، رابطه بین لفظ و معنا، که این رابطه دو نوع است، یا بالاعتبار و بالجعل است یعنی آن وضع مقولی را ما شبیه سازی می‌کنیم، وضع مقولی را اعتبار می‌کنیم؛ این یک نوع است، وضعی است که اعتبار مقوله وضع بوده است. یا اصلاً اعتباری نیست، در اثر کثرت استعمال به جایی رسیده است که آن چیزی که غایت آن وضع و اعتبار مقوله بود، محقق شده است. من اعتبار آن وضع مقولی می‌کردم اعتباراً، اعتبار می‌کردم برای اینکه لفظ مستلزم معنا شود؛ خب حالا شده است. حالا بدون قرینه شده است پس نتیجة الوضع حاصل است.

پس وضع دو نوع است، وضع یعنی علقه وضعیه؛ رابطه بین لفظ و معنا دو نوع است، یا به اعتبار وضع حاصل می‌شود یعنی به اعتبار آن مقوله. یا در اثر کثرت استعمال حاصل می‌شود که کثرت استعمال، نتیجة الوضع را می‌آورد. پس عبارت بحوث الاصول درست شد. بحوث الاصول چه فرمودند؟ فرمودند «الوَضع‌ إما بِالاِعتِبَار اَو بِکَثرَة الاِستِعمَال».[4]

شاگرد: منشا آن نتیجة الوضع -که استلزام است-، گاهی وضع است و گاهی استعمال.

استاد: بله، اینجا هم همین‌طور باید درست کنیم.

شاگرد: پس اختلاف اسباب اعتبار و منشا آن، تاثیر گذاشته است.

استاد: نه، اعتبار باشد. اینجا می‌خواهند بگویند اصلاً اعتبار نیست.

تا حالا، تا قبل از «نعم» این بود که وضع، اعتبار است. حالا چه چیزی سبب اعتبار می‌شود؟ گاهی کثرت استعمال، که همان بالا هم گفتم؛ کثرت استعمال سبب می‌شود که دیگر نیاز به قرینه نباشد و ابناء لغت همه اعتبار کنند. بعد فرمودند «کثرة المعتبِر»، یعنی ابناء لغت همه خودشان معتبِر هستند؛ خب باشند، علی‌ای‌حال اعتبار است. در «نعم» چه میگویند؟ میگویند چرا میگویید ابناء لغت همه معتبِر هستند؟ نه؛ ما میگوییم کثرت استعمال به جایی رسیده است که آن چیزی که غایت اعتبار است آن هم محقق است، پس دیگر چرا اعتبار کنند؟! اعتبار می‌کردند برای اینکه لفظ معنا را برساند؛ خب حالا خودش می‌رسد، وقتی می‌رساند دیگر نیازی به اعتبار نیست. یعنی اعتبارِ وضع مقولی، برای این بود که لفظ دال بر معنا شود، حالا که بدون قرینه هست، وقتی هست نتیجة الوضع حاصل است؛ یعنی من به جای اینکه وضع کنم خودش وضع هست.

 

برو به 0:22:25

مثلاً اگر یک کوهی است در یک جایی که خدا قرار داده است و همه هم می‌دانیم که اینجا شش فرسخ به فلان قریه مانده است. خب این وضع تکوینی است، وضع مقولی است؛ این کوه را «وضعه الله»، اینجا تا آن قریه شش فرسخ هم فاصله دارد. این وضع مقولی است که چیزی در آن قرار داده شده است. همین‌طور چیزی را برای وضع مقولیِ قراردادی که قرارداد در آن دخیل است می‌آوریم؛ یک چوبی را سر فرسخ قرار می‌دهیم. این هم وضع مقولی است، اعتبار نیست، ولو اعتبار است برای اینکه دلالت کند که فرسخ است. در ذهن کسی که خبر نداشته باشد اگر بیاید نمی‌داند اینجا فرسخ است. آن اعتبار بیرون است و مربوط به دلالتش می‌شود و الا وضع آن مقولی است. یعنی می‌بینیم چوب را گذاشتیم‌، اما گذاشتن لفظ روی معنا که مقولی نیست، یعنی معنا یک چیزی که من بیایم لفظ را روی آن بگذارم، فقط اعتبار کردم. یعنی همان‌طور که آنجا چوب را سر فرسخ می‌گذاریم اینجا هم لفظ را روی معنا اعتبار کردم. خب، این چنین اعتباری نیاز بوده است برای اینکه برساند. می‌فرمایند در وضع تعینی مثل چوب می‌شود، یعنی الان در اثر کثرت استعمال خود لفظ آمده و روی معنا گذاشته شده است. چه نیازی است دوباره ابناء لغت گذاشتن آن را اعتبار کنند؟! نیازی به اعتبار نیست.

ببینید؛ «نعم، يمكن أن يقال: إنّ الأنس الحاصل من كثرة الاستعمال مع القرينة حيث كان بحدّ يغني عن القرينة،» یعنی قرینه صارفه از معنای مجازی قبلی، «فذلك غير محتاج في عرفهم إلى وضع و اعتبار،» وقتی این انس آمد، ابناء لغت نباید دوباره اعتبار کنند، اعتبار الوضع، اعتبار این مقوله؛ بلکه خود آن چیزی که غایت از این وضع و اعتبار است حاصل شده است، «بل يكون اللفظ حينئذ، كالعلم المنصوب للاهتداء في الطريق.» مثل همان چوبی که گذاشته شده است تا بفهمند راه از این طرف است که همان وضع مقولی است؛ کسی اعتبار نکرده است، واقعاً این چوب را آنجا گذاشته‌اند. خب اینجا هم در اثر کثرت استعمال، واقعاً لفظ روی معنا گذاشته شده است، تمام شد. وقتی گذاشته شده است چه کار دارند دوباره آن مقوله را اعتبار کنند؟!

وضع لفظ بر معنا یا معنا بر لفظ

شاگرد: در وضع یک چیزهایی به ذهن می‌آید، نمی‌خواهیم روی تعبیر مناقشه کنیم، اما به نظر می‌رسد پشت صحنه قضیه یک مدلی است برای توصیف این اتفاقاتی که دارد می‌افتد. با این مثالی هم که اینجا به خصوص فرمودند و از ابتداء تصور این قضیه که چه چیزی روی چه چیزی وضع شده است خیلی ما روی آن فکر می‌کردیم که چرا این‌طوری دارند می‌فهمند. اگر قرار باشد از مقوله وضع باشد، سؤال می‌شود که آیا واقعا ذهن این‌طوری است که دارد در عالم معانی سیر می‌کند و حالا چون نمی‌شناسد این‌ها مانند اعلامی گذاشته شده که راه را پیدا کند؟ یا اینکه نه، یک چیزی از قبیل یک بسته‌ای است که پا ندارد وقتی می‌خواهیم آن را جابه‌جا کنیم، چون پا ندارد، یک حاملی را پیدا می‌کنیم که این را روی آن قرار دهیم. یک مقدار تصور قضیه از این طرف به نظر می‌آید، یعنی مثلاً ما داریم معنا را روی لفظ سوار می‌کنیم، چون لفظ است که دارد منتقل می‌شود. بشر آمد دید معانی را نمی‌تواند از ذهن خودش به ذهن دیگری منتقل کند، دنبال یک حاملی گشت. این حامل در نظر اول، لفظ شد؛ وجود لفظی است. بعد حالا وجود مکتوب و آن‌ها بحث‌های دیگری است. خود وجود مکتوب هم در واقع حامل است، تمام این‌ها حامل‌هایی برای آن معنا هستند. یعنی گویا ما معنا را روی لفظ گذاشتیم، اگر از مقوله وضع باشد و نه از مقوله اختصاص و آن‌طوری که در کفایه مطرح کردند. حالا نمی‌دانم که کدام اقرب به واقع است و چقدر در تحلیل‌های بعدی تأثیر دارد.

استاد: در کفایه آمده بود «الوضع نحو اختصاص بالمعنی»[5]؛ این را مرحوم اصفهانی که گفتم در همان رساله حق و ملک و هم در حاشیه کفایه این را «علی» کردند. آن‌طوری که صاحب کفایه گفتند همان فطرت خود لام است که همه ادبا هم گفته بودند، می‌گویند لفظ را وضع کردیم «للمعنا»؛ «لام» برای اختصاص است «اللام للاختصاص»، «الجل للفرس» در ادبیات بود. اینها هم می‌گویند لفظ موضوع، معنا موضوع له. مرحوم اصفهانی آمدند گفتند که این علی‌ای‌حال اعتبار است. این اعتبار چیست؟ اگر اعتبار محض است که معنا ندارد -با آن بحث‌هایی که خودشان داشتند-، لذا گفتند اعتبار المقوله است. یعنی عقلا یک چیزی را مقولی می‌بینند که از خارج به ذهنشان وارد می‌شود -امر مقولی تکوینی-، شبیه سازی می‌کنند؛ نظیر آن را در اعتباریات هم برای آن اعتبار می‌کنند. بعد از کلمه «وضع» شروع کردند و گفتند که می‌گوییم لفظ را وضع کردم.خب وضع یعنی گذاشتن. ما یک وضعی دیده بودیم که می‌گوییم لفظ را هم وضع کردم. تا یک وضعی را ندیده باشیم که نمی‌گوییم وضع کردم. خب گفتند اگر وضع است، مقوله وضع، وضع علیه است نه وضع له. شما بروید در تمام وضع‌های مقولی، ملک است که «له» است، جده است که «له» است، نه وضع «له» باشد. وضع وَضَعَ هست. وضع علیه است. خب لذا گفتند «وَضَعتُ اللَفظَ عَلَی المَعنَی»؛ واقعیت آن این است. اینکه معروف شده است می‌گوید له، این «لام» مال اشتباهی است که در کلاس آمده است و الا آن لب کاری که عقلا می‌کنند «وَضَعتُ عَلَیه» است. این فرمایش ایشان بود.

 

برو به 0:28:40

بعد شما می‌خواهید برعکس کنید. اینها می‌گویند …

شاگرد: من نمی‌خواهم برعکس کنم.

استاد: خلاصه آن‌ها می‌گویند با کلمه وضع جور نیست. شما می‌گویید وضع معنا؛ پس معنا موضوع می‌شود. و لفظ موضوع علیه می‌شود، کتابت موضوع علیه می‌شود، و حال آنکه ما نمی‌گوییم معنا را وضع کردم. ما باید به ارتکاز خودمان مراجعه کنیم؛ می‌گویید وضع کردم، چه چیزی را وضع کردید؟ معنا را؟ اگر بگویید معنا را وضع کردم می‌گویم ارتکاز من این است، معنا را گذاشتم، وضع یعنی گذشتم. معنا را گذاشتید یا لفظ را گذاشتید؟ می‌گویید بچه‌ام  را روی حسن گذاشتم یا حسن را روی بچه‌ام گذاشتم؟

شاگرد: یک اتفاق دیگری افتاده است.

استاد: منظور من روشن است. کلمه وضع به معنای گذاشتن است. چه چیزی را گذاشتید؟ بچه را که روی لفظ حسن نگذاشتید، لفظ حسن را روی آن گذاشتید.

شاگرد: ظاهر قضیه این است که ما دو اتفاق داریم، یکی اختراع لفظ است؛ مثل اینکه مثلاً فرض کنید یک آدمی دارد رد می‌شود و من این بار را روی شانه‌اش می‌گذارم. اما گاهی یک وسیله‌ای درست می‌کنم و بعد این را روی آن وسیله گذاشتم. چون ذهن این دو کار را با هم انجام می‌دهد و با هم می‌بیند، لذا می‌بیند از بین این دو کدام‌یک دست من بود؟ آن چیزی بود که ساخته بود. بعد هم آنجایی که می‌فرمایند چه چیز را وضع کردی؟ می‌گویند چه چیزی را برای چه چیزی وضع کردی؟ آنجا اصلاً «علی» نمی‌گفتند، چطور ما اینجا «علی» را می‌پذیریم و از آن طرف را نمی‌پذیریم؟! بحث ما الان روی این نیست که حالا عرف چه می‌گوید، می‌خواهیم ببینیم پدیده خارجی که دارد اتفاق می‌افتد چیست. یعنی چه چیزی دارد منتقل می‌شود و چه چیزی را بر پشت آن گذاشتیم. یعنی ما اینجا داریم تحلیل خارجی می‌کنیم. ایشان در مقوله آوردند، مقوله هم یک چیز تکوینی است. آنجا باید ببینیم در تکوین چه اتفاقی می‌افتد.

نکته دوم این سؤال است که این تحلیلی که ما می‌خواهیم انجام دهیم چقدر اهمیت دارد؟ و چقدر در کار‌های بعدی تأثیر دارد که حالا مثلاً بگوییم اختصاص نباشد و مثلاً اعتبار وضع و وضع مقولی باشد. آثاری که بعدا دارد چیست؟ اصلا این بحث‌ها فایده‌ای دارد؟

استاد: فایده‌اش این است که این‌طور که تعریف ارائه می‌دهند تمام تحلیل‌های علمی بعدی خودشان با مبنای خودشان صاف می‌کنند و جلو می‌روند. یعنی چه بسا آن مبنا به مشکلاتی دست و پا گیر می‌شود؛ معمولا این‌طور است، یک مبنایی که اتخاذ می‌کنند، … . این‌ها می‌گویند ما از اول آن‌طور معنا کردیم و برای ما یک قضایا و لوازمی دارد که دست و پا گیری هیچ کدام از آن‌ها را ندارد.

معنای لام در «موضوع له»؛ لام غایت، نه لام اختصاص

شاگرد: در این چند روزی که درگیر این بودیم خیلی ذهنمان مشغول شد که واقعا این چیست؟ این وضع «علی» را چطور تصور کنیم؟ در واقع چه مدلی است؟ در نهایت این‌طور به ذهن رسید که گویا این‌گونه نیست؛ یعنی در وضع دو اتفاق می‌افتد و از این دو اتفاق هم که یکی اتفاق افتاده و واقعا قرار دادن است، داریم معنا را روی لفظ قرار می‌دهیم؛ روی لفظ سوار می‌کنیم تا انتقال دهیم.

استاد: وقتی در اصطلاح حکمت گفته شده است وضع یعنی قرار دادن، خب در معنای لغوی‌اش هم وضع به معنای قرار دادن است. اما آیا همه جا و اصل خود وضع، به معنای چیزی را روی چیزی گذاشتن بوده است؟ یا نه، «وَضَعَ» یک طور دیگری بوده است؟ «وَ الاَرضَ وَضَعَهَا للاَنَام»[6] این «وضعها» یعنی آن را برای زمین گذاشت؟ این‌طور منظور است یا نه؛ اصلاً خود حقیقت وضع چطوری است؟ حتی آن قراردادش چطوری است؟ آن قابل فکر است که باز هم در اطرافش بیشتر فکر شود. آیا وضع به معنای «متمرکزٌ علیه» است؟ به جای اینکه موضوع علیه بگوییم که به معنای قرار دادن است بگوییم به معنای چیزی را محور قرار دادن، به او توجه کردن است؛ این محتمل نیست؟ همان معنای غایت، غایت چطوری است؟ یک چیزی را در نظر می‌گیرید، محور عمل شما و اقدام شما است. موضوع قضیه را موضوع می‌گویید، … .

شاگرد: با «لام» هم سازگار می‌شود، یعنی «لام» لام غایت می‌شود.

استاد: بله لام غایت؛ از چیزی‌هایی که می‌خواستم بگویم این است که «له» همیشه لازم نیست برای اختصاص باشد. موضوع له یعنی موضوع لاجله، قرار داده شده برای او؛ این احتمال هم وجود دارد. یعنی آن موضوع له که در ادبیات گفتند، نه به خاطر اختصاص بوده است، بلکه به خاطر غایت بوده است. اگر ما بگوییم «نَحوُ اختِصَاصِ اللَفظ» با توجه به این اختصاص، «لام» را به خاطر آن بگوییم، این بحث‌ها پیش می‌آید که حالا این «لام» لام اختصاص باشد و اعتبار مقوله جده و ملک باشد، یا «علی» باشد و اعتبار مقوله وضع باشد؟ یا نه، اصلاً «لام» لام غایت باشد. وقتی لام غایت شد هیچ کدام از این‌ها پیش نمی‌آید. وضع هم اعتبار نیست به معنای همان …؛ عرض کردم «وَ الاَرضَ وَضَعَهَا» یعنی خدا زمین را روی چیزی گذاشته است؟ نه، «وضعها» یعنی مقصود از زمین این بوده است. «وَضَعَهَا للاَنَام» خلق فرموده است، یعنی «خَلَقَهَا» برای آن‌ها، خلقش کرده است. در قضیه می‌گوییم موضوع و محمول است؛ موضوع یعنی یک چیزی را گذاشتیم که آن را بر او حمل کنیم «یُحمَل عَلَیهِ»، یا «وُضِعَ لِأن یُحمَل» یعنی مرکز آن است، محور آن است، «متوجهٌ علیه» آن است. او محور است و محمول وصفی برای او است. این احتمالات هم هست.

شاگرد: در واقع ناظر می‌شود به آن اختراعی که صورت گرفته است، یعنی در واقع اختراع صورت گرفته است برای اینکه آن غایت شود.

استاد: بله، علاوه اینکه خود وضع و این‌ها …، در منطق هم بود که دلالت طبعی و عقلی و وضعی داشتیم، وضع را به معنای قرارداد که معاهده است، «مُوَاضِعَه» به معنای قرارداد هم به کار می‌رود. حالا باز هم چون این بحث‌ها ادامه دارد روی همین بیشتر فکر شود، چه بسا … .

شاگرد: البته بنا نداشتم خیلی مطرح شود ولی گفتم اگر صلاح می‌دانید، … .

استاد: علی‌ای‌حال علم اصول بخصوص، محل فکر کردن است که همین خطوط شریف حاج آقا، شاهد روشنی است بر اینکه هر دفعه که درس می‌دادند به آن اضافه می‌کردند. اگر وقتی یک دفعه یک چیزی نوشته بودند که نهایت بحث بود، بلکه حتی خودشان تعبیرات خیلی حسابی می‌دهند؛ جلوتر که اینها استنساخ می‌شد، خیلی بحث‌های را حسابی تغییر می‌دادند که مسیر بحث را عوض می‌کردند.

علمیت آقاسید علی نجف آبادی

حتی خودشان می‌فرمودند که مرحوم آقا سید علی نجف آبادی از علمای بزرگ اصفهان بودند، آقا سید علی خیلی عالم بزرگی بودند. خصوصیاتی هم داشتند که کانه منحصر به فرد بودند. استاد مرحوم بانوی اصفهانی هستند که مجتهده است، از اساتید مهم ایشان همین آقا سید علی نجف آبادی بودند که اسفار برای ایشان می‌گفتند.

 

برو به 0:36:14

آن قضیه را چند بار دیگر هم شاید گفتم که آقا سید علی گفته بودند که از چیزهای عجیبی که در عمرم دیدم از این خانم بود که نزد من اسفار می‌خواند، بعد پسری سه ساله  داشت که مریض شد، چند روزی مریض بود و او هم درس می‌آمد تا اینکه به من خبر دادند که پسر این خانم وفات کرد. بچه سه ساله بود، این هم مادر است؛ می‌گفت امروز دیگر کتاب را بستم و گفتم نمی‌آید؛ دیدم سر وقت آمد. خیلی تعجب کردم که مادر است و بچه سه ساله‌اش  وفات کرده است اما درس را تعطیل نکرد و سر وقت حاضر شد. این را از آقا سید علی نقل کردند.

خود آقا سید علی این‌طور استاد قوی بودند در اصفهان و این منظورم بود که حاج آقا از استادشان مرحوم آقا شیخ محمد حسین کمپانی می‌گفتند که استاد ما گفت که خبر دادند آقا سید علی نجف آمده‌اند و درس اساتید نجف می‌روند. شاید -من اگر حافظه‌ام  درست باشد- می‌گفتند که استاد ما گفت که ما خودمان را یک مقدار جمع کردیم، چون ایشان از علمای خیلی حسابی اصفهان بودند؛ جامع معقول و منقول. بعد ‌می‌گفتند دیدن من آمدند، آقا سید علی دیدن من آمدند. بعد گفتند که من بحث شما را در ترتب دیدم -اینطوری یادم مانده است-، دیدم که از درس خود آقا سید محمد فشارکی که مُبدئ این بحث هستند بیشتر استفاده بردم؛ یعنی از بحث مرحوم اصفهانی تجلیل کرده بود.

اصلاح و تغییر از خواص فکر و اندیشه

حالا این‌ها همه مقدمه بود برای اینکه آقا سید علی را شنیده بودند که … . حاج آقا فرمودند می‌گفتند آقا سید علی وقتی نجف آمدند، می‌گفتند این دست نوشته‌های مشایخ نجف را بیاورید من ببینم. حتی از آنجایی که نظرشان برگشته است و خط زدند و مطلب را عوض کردند من استفاده می‌برم و این نکته خیلی مهمی است. من سال‌ها شنیدم که حاج آقا …؛ کار فکری که بکنید می‌بینید. یعنی چطور می‌شود یک متفکر و یک عالم، یک مسیری را می‌رود بعد می‌بیند نشد، برمی‌گردد آن را درست می‌کند. این رفتن و برگشتن برای کسی که اهل کار و فکر است تجربه بزرگی است، خیلی مهم است که می‌فهمد کجای این راه را برگشت و چرا برگشت، آیا صحیح برگشت یا نه. لذا آقا سید علی می‌گفتند که از این دست نوشته‌های مشایخ نجف، من استفاده می‌کنم حتی آنجایی که خط زدند. منظور اینکه علم این‌طوری است، فکر است، بروند و برگردند.

ثبات فقه و جولان اصول

خب شاید یک جاهایی هم من خودم دیدم در کلمات مرحوم آقای مطهری که گفته بودند که فلسفه هنوز برای حوزه خیلی جولان ذهنی نمی‌آورد، آن‌ها یک مطالب کلاسیک  است که می‌خوانند.  گفتند که علمی که خیلی ذهن طلاب را جلو می‌برد و قوی می‌کند علم اصول است. حالا نمی‌دانم کجا گفته بودند، من یادم است که دیده بودم. علم اصول در حوزه یک جولانگاه عجیبی برای قوت گرفتن ذهن طلاب است.

باز از جملاتی که از حاج آقا شنیدم که فرمودند که علم فقه ثابت می‌ماند‌ اما اصول خیلی زود در طی زمان که جلو می‌رود تغییر پیدا می‌کند. این هم به خاطر همین است -مربوط به همین است-، چون جولانگاه فکر است فرمودند علم اصول خیلی زود تغییر پیدا می‌کند،‌ اما فقه نه، ثابت می‌ماند. فقه یک آب و رنگ خاص خودش را دارد؛ می‌بینید هم دو هزار سال و اینها همان رنگ می‌ماند.‌ اما فرمودند علم اصول خیلی زود تغییر پیدا می‌کند. آلات استنباط است؛ مستنبطین در هر زمانی روی چیزهایی حساسیت دارند، روی آن فکر می‌کنند، روی آن بحث می‌کنند، بعد صاف می‌شود، چکش می‌خورد، و کانه اذهان از آن منصرف می‌شود، می‌روند سراغ یک چیزهای جدیدتری که زحمت دیگران سکویی می‌شود برای پرش آن‌ها به بحث‌های جدید.

خلاصه منظور اینکه اینها بحث‌هایی است که فکر کردن در آن جادارد و خوب است.

پس این «كالعَلَم» چه شد؟ می‌خواهند بگویند نتیجة الوضع است، یعنی نیازی به اعتبار نیست. چطور عَلَم خودش وضع مقولی است، حالا هم در اثر کثرت استعمال یک وضع مقولی محقق شده است و دیگر نیازی نیست، لغو است که دوباره اعتبار کنند. پس این «نعم» نکته خیلی خوبی را در بر داشت.

خب الحمدالله این بخش تمام شد.

مناقشه مرحوم اصفهانی در وضع بالاستعمال

عدم امکان جمع بین دو لحاظ آلی و استقلالی

«(الجواب عن مناقشة عدم إمكان الجمع بين اللحاظين)

و أمّا المناقشة في التقسيم المذكور من جهة أنّ اللفظ ملحوظ في الاستعمال، آليّا، و في الوضع، استقلاليّا، و لا يمكن اجتماعهما في لحاظ واحد، يتقوّم به‏ الاستعمال الواحد، فقابلة للدفع: بأنّ الوضع الاعتباري المصحّح للاستعمال، غير نفس الاستعمال ثبوتا و إثباتا، فإنّه محتاج إلى الدلالة عليه، و لو كان الدليل صون الكلام عن القبيح، إذ إفادة المراد بلفظ لا وضع فيه و لا تجوّز، لأنّ المفروض عدم لحاظ العلاقة بين المراد و شي‏ء آخر يصحّ بها الاستعمال المجازي، بل عدم سبق وضع أصلا يشترط به صحّة الاستعمال المجازي، قبيح و غلط.»[7]

«و أمّا المناقشة» این هم باز حرف خود استاد است. در نهایة الداریه فرمودند و در بحوث الاصول هم به آن اشاره کردند. فرمودند که وضع به استعمال ممکن نیست، چرا؟ چون جمع بین لحاظ آلی و استقلالی است و چون جمع بین دو لحاظ ممکن نیست پس این وضع هم ممکن نیست. البته مرحوم اصفهانی می‌گویند ما یک‌طوری خودمان حلش کردیم.

اصل مناقشه را حاج آقا می‌فرمایند اشکالی ندارد.

خب حالا من حرف ایشان را توضیح بدهم؛ قوام وضع به لحاظ استقلالی است، قوام استعمال به لحاظ آلی است. لحاظ آلی یعنی آلت، وسیله، مرآت. من اگر می‌خواهم استعمال کنم یعنی با خود لفظ کار ندارم می‌خواهم معنا را رد کنم؛ به تعبیر حاج آقا علاقه‌بند می‌گفتند استعمال یعنی معنا پرانی. خیلی می‌شود که من الان خیلی مطالب را برای شما حرف زدم، مقصود من در ذهن شما‌ آمده است اما اگر برگردم به شما بگویم لفظی که به کار بردم چه بود، می‌گویید ما نفهمیدیم؛ چون من که به لفظش گوش نمی‌دادم، به معنایش گوش می‌دادم؛ مگر گوش دادن جز به لفظ است؟ لفظ به گوش شما‌ آمده است‌ اما واقعاً می‌بینید …؛ این آلی یعنی این. لحاظ آلی، وسیله محض است؛ معنا می‌پرد، معنا رد و بدل می‌شود؛ لفظ وسیله محض است.

خب، لحاظ آلی یعنی اصلاً نگاه به لفظ نمی‌کنم، فقط می‌خواهم معنا را بپرانم، مستعمل فیه را بپرانم. از طرف دیگر، می‌خواهم لفظ را برای معنا وضع کنم، قوامش به استقلال است. تا به لفظ نگاه نکنم که نمی‌توانم وضع کنم، باید لفظ را تصور کنم و به آن استقلالاً نگاه کنم، بعد بگویم این لفظی را که دیدم و به خودش نگاه کردم «وَضَعْتُهُ».

مثل صورت در مرآت و خود مرآت؛ می‌گویند اگر رفتید بازار آینه بخرید، چقدر هم جلوی آینه راه رفتید، بعد می‌گویند صورتت کثیف نبود؟ یعنی تمیز بود؟ بعد می‌گویید من صورتم را ندیدم، من رفتم آینه ببینم؛ این نگاه استقلالی می‌شود. مرآت، مرآتِ من نبوده است مرئیِ من بوده است؛ رفتم خودش را دیدم.‌ اما از آن طرف، صورتتان خونی بوده است جلوی آینه می‌روید که پاکش کنید، می‌روید و قشنگ در آینه زل می‌زنید، بعد می‌گویند آینه‌اش کثیف بود یا نبود؟ می‌گویید من اصلاً متوجه نبودم، من اصلاً به آینه نگاه نکردم تا ببینم کثیف بود یا نبود، من می‌خواستم این را ببینم و دیدم. یعنی واقعاً آنجا مرآت بود، مرآت اسم آلت است؛ یعنی وسیله، آلت رویت. آنجا که آینه کثیف بود، مرآت، مرئیِ من نبود تا ببینم کثیف بود یا نبود، مرآت واقعاً مرآت بود، آلت رویت بود؛ من هم اینجا صورت خودم را می‌خواستم ببینم، دیدم.

خب مرحوم اصفهانی چه می‌فرمایند؟ می‌فرمایند وقتی که …

شاگرد: مرئی که بوده است ولیکن توجه نداشته است، لحاظ کامل نداشته است.

استاد: مرئیِ مرآتی بوده است، مرئی آلی بوده است. همین را ایشان الان دارند می‌گویند.

شاگرد: همین قضیه در وضع هم اتفاق می‌افتد. در وضع لفظ، آن بنده خدا هم به لفظ توجه می‌کند ولیکن مرئیِ مرآتی، یعنی لفظ را …

استاد: نه، در وضع این‌طوری نیست، در استعمال این‌طوری است. و لذا گفتم وقتی من دارم استعمال می‌کنم به خود من بگویند چه گفتید، مقصودم را می‌گویم‌ اما بگویند چه لفظی به کار بردید خودم هم یادم نیست؛ خودم هم نمی‌دانم که کدام لفظ بود، می‌دانم این مقصود را گفتم. چرا؟ چون آینه را ندیدم؛ چطور آنجا صورتم را دیدم و آینه را ندیدم، نگاه نگاه آلی بود و لذا نگاه به خودش نکردم، چیز دیگری را در او دیدم.

 

برو به 0:44:29

در استعمال چه کار می‌کنم؟ معنا را در لفظ دیدم. پس لفظ مرآت می‌شود، واقعاً مرآت و آلت محض است. مرئی در آن لفظ، معنا است، مستعمل فیه است.‌ اما وقتی می‌خواهم وضع کنم معنا ندارد یک چیزی را دارم در لفظ می‌بینم و از خود لفظ غافل هستم؛ خود لفظ را دارم می‌بینم تا وضعش کنم، توجه می‌کنم. و لذا هیچ چیزی هم یادم نرفته است، اگر بگویند چه لفظی را وضع کردی می‌دانم چه لفظی بود، نمی‌گویم من معنا را نظر داشتم و نمی‌دانم چه لفظی را وضع کردم؛ چنین چیزی محال است. حتماً به لفظ توجه کردید که بگویید این لفظ را وضع کردم.

لذا قوام وضع به این است که خود لفظ را ببینم، و قوام استعمال به این است که معنا را ببینم در لفظی که خودش را ندیدم؛ و نمی‌شود جمع کرد، یعنی در آن واحد هم لفظ را دیدم و هم لفظ را ندیدم! هم آینه را دیدم و هم صورت خودم را در آینه دیدم، نمی‌شود؛ وقتی  سراغ آینه می‌روید، یا می‌خواهید صورت خود را ببینید که آینه لحاظش آلی است، یعنی فقط آلت دیدن است. یا رفتید آینه را ببینید که صورت خود را ندیدید؛ در آن آنی که خود آینه را می‌خواهید ببینید، دیگر نمی‌توانید صورت را ببینید.

این فرمایش ایشان است که جمع بین لحاظ آلی که در استعمال است که لفظ، فانی در معنا است و لحاظ استقلالی که خود لفظ را می‌خواهید ببینید تا وضعش کنید، ممکن نیست. این اصل فرمایش ایشان است.

پاسخ آیت الله بهجت به مناقشه محقق اصفهانی

 تفاوت وضع اعتباری با استعمال، ثبوتا و اثباتا

حالا حاج آقا برمی‌گردند می‌گویند ممکن است. حالا ببینیم با چه بیاناتی این ممکن است. «أمّا المناقشة في التقسيم المذكور» یعنی وضع به استعمال و وضع به جعل. به عبارت دیگر، یعنی مناقشه در اصل امکان وضع بالاستعمال. «من جهة أنّ اللفظ ملحوظ في الاستعمال، آليّا،» لفظ، آلت محض است، معنا فقط دارد پرانده می‌شود. «و في الوضع،» یعنی «أَنَّ اللَّفظ فِي الوَضعِ مَلحُوظٌ» «استقلاليّا،» چون تا لفظ را نبینیم نمی‌توانیم وضعش کنیم. «و لا يمكن اجتماع لحاظ آلی و استقلالی في لحاظ واحد،» دو لحاظ نمی‌شود، ممکن نیست دوتا بشود. «يتقوّم به‏ الاستعمال الواحد،» با یک استعمال واحد می‌خواهم هم وضع کنم هم استعمال. یعنی هم معنا را مرئیاً ببینم و لفظ فانی باشد و هم لفظ را ببینم که بخواهم وضع کنم؛ این نمی‌شود.

می‌فرمایند این مناقشه «فقابلة للدفع:» می‌شود جواب آن را داد؛ چند جور. یک صفحه مطالب خیلی خوبی اینجا هست.

«بأنّ الوضع الاعتباري المصحّح للاستعمال، غير نفس الاستعمال ثبوتا و إثباتا،» وضع اعتباری چه بود؟ وضع مقولی داشتیم و وضع اعتباری، معنای اینها روشن است. وضع مقولی چیزی را روی چیزی می‌گذاریم. وضع اعتباری یعنی اعتبار می‌کنیم که چیزی روی چیزی است. خب این وضع اعتباری که «المصحّح للاستعمال» تا این وضع نباشد که نمی‌توانم استعمال کنم؛ باید چنین اعتباری شده باشد تا بتوانم آن را فانی در او قرار دهم و بگویم مستلزم آن معنا است. وضع اعتباری که مصحح استعمال است «غير نفس الاستعمال» این وضع، این اعتبار، غیر از خود استعمال است. «ثبوتا و إثباتا»؛ «ثبوتاً» یعنی در نفس الامر، واقعاً این‌ها دو تا هستند. «اثباتاً» یعنی «دلالتاً». وقتی می‌خواهم بگویم «اِعتَبَرتُ، وَضَعتُ» با «اِستَعمَلتُ» دو تا است؛ «وَضَعتُ» یک اعتبار است، استعمال یک کار است. پس اثباتاً یعنی آن هم که می‌خواهد دلالت کند -در عالم خارج یعنی دلالتاً- باز دو نوع است.

«فإنّه» یعنی آن وضع اعتباری در عالم اثبات که با استعمال فرق دارد، «فإنّه» یعنی آن وضع، «محتاج إلى الدلالة عليه،» مال عالم اثبات است؛ محتاج است به اینکه دلالت بر آن وضع هم بکنیم.

دلیل تغایر اثباتی

«فإنّه» را من با مداد یادداشت کردم «دلیل تغایر اثباتی»؛ چرا وضع با استعمال، اثباتاً مغایر هستند؟ می‌گویند چون حتماً باید یک دالّی بر اینکه می‌خواهم وضع کنم، باشد. اگر کسی صرفاً استعمال کند و هیچ دالّی بر اینکه می‌خواهم وضع کنم نباشد، وضع نیست. این را باید یک طوری بر غلط یا بر مجاز حمل کنند؛ این یک چیز دیگری است. اگر می‌خواهد به نفس استعمال، وضع را اعتبار کند، باید علاوه بر این استعمال خارجی یک دالّی یا یک قرینه‌ای قرار دهد که می‌خواهم وضع کنم؛ الان این را من می‌خواهم وضع کنم. مثل اینکه می‌آید بالای سر یک بچه‌ای و به همه حاضرین هم می‌فهماند که من می‌خواهم نام‌گذاری کنم، نمی‌خواهم همین طور یک چیزی بگویم و بروم، بگویم به به، چه آدم زیبایی است، نه؛ «جمیل»، «یا جمیل»، یعنی الان نمی‌خواهم بگویم زیبا هستی، می‌خواهم از حالا به بعد اسم تو جمیل باشد. می‌گویند حتماً قرینه می‌خواهد؛ «فإنّه محتاج إلى الدلالة عليه،» اثباتاً، به صرف استعمال کافی نیست.

«و لو كان الدليل صون الكلام عن القبيح،» ولو دلالتی هم که در عالم اثبات هست این است که چون می‌دانیم حکیم حرف قبیح نمی‌زند، پس اینکه «یا جمیل» می‌گوید می‌خواهد نام‌گذاری کند.

«إذ إفادة المراد …»؛ «إفادة المراد» مبتدا است، «قبيح و غلط.» خبر آن است. مطلب هم خیلی روشن است؛ گاهی دلالت اثباتی بر وضع این است که چون می‌دانیم غلط نمی‌گوید، کلام قبیح نمی‌گوید، آدم عاقلی است، پس می‌فهمیم قصد وضع دارد.

«إذ إفادة المراد بلفظ لا وضع فيه و لا تجوّز،» پس نه قبلاً وضعی بوده است، نه مجاز اینجا درست است، «لأنّ المفروض عدم لحاظ العلاقة بين المراد و شي‏ء آخر يصحّ بها» به آن علاقه «الاستعمال المجازي،» مفروض عدم لحاظ علاقه است، رابطه‌ای ندارد. بلکه بالاتر، اصلاً وضعی نبوده است که علاقه‌اش باشد؛ «بل عدم سبق وضع أصلا يشترط به صحّة الاستعمال المجازي،». با این فرض‌ها که اصلاً وضعی نبوده است، اصلاً علاقه‌ای در نظر گرفته نشده است، «إفادة المراد … قبيح و غلط.». همین که می‌دانیم افاده مراد، قبیح و غلط است و این حکیمی هم که دارد حرف می‌زند اهل قبیح نیست و اهل غلط نیست خود همین دلالت می‌شود که الان قصد وضع دارد.

حالا ادامه بحث ان‌شاءالله زنده بودیم بعداً.

خلاصه می‌فرمایند -ابتدای بحث بود- که وضع اعتباری با استعمال ثبوتاً واثباتاً دو تا هستند. حالا که دو تا هستند، ببینیم می‌شود بین لحاظین جمع کنیم یا نه؟

شاگرد: این عدم صحت یعنی عدم صحت در آن معنای مجازی یا اصلا یک لفظ مخترع جدید؟

استاد: اصلا وضعی نباشد. ارتجالا می‌خواهد لفظ «دیز» را برای کسی بگذارد؛ اصلا وضعی نبوده است. یا بر فرض هم اگر بوده -آن حرف اولی- می‌دانیم که او علاقه‌ای را در نظر نگرفته است، یعنی معنای سابق را اصلا در نظر نگرفته است. یک لفظی را الان می‌خواهد بدون لحاظ آن معنای قبلی وضع کند. الان می‌خواهد «حارث» بگذارد اما اصلا منظورش زراعت و حرث و حارث و اینها نیست، اینها را در نظر نگرفته است، ولو قبلا یک وضعی بوده است.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 35.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 35.

[3] . مرحوم کمپانی.

[4] . بحوث في الأصول، ج ‏1، ص 24.

[5] . كفاية الأصول (طبع آل البيت)، ص 9: «الوضع هو نحو اختصاص للفظ بالمعنى‏».

[6] . سوره الرحمن، آیه 10.

[7] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 35 و 36.