1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣٣)- تبیین معانی مختلف «واو»

اصول فقه(٣٣)- تبیین معانی مختلف «واو»

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=17701
  • |
  • بازدید : 117

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

فقال ابن الفرات: أيّها الشيخ الموفّق، أجبه بالبيان عن مواقع «الواو» حتى تكون أشدّ في إفحامه، وحقّق عند الجماعة ما هو عاجز عنه، ومع هذا فهو مشنّع به.

فقال أبو سعيد: للواو وجوه ومواقع: منها معنى العطف في قولك: «أكرمت زيدا وعمرا» ومنها القسم في قولك: «والله لقد كان كذا وكذا» ومنها الاستئناف في قولك: «خرجت وزيد قائم» لأن الكلام بعده ابتداء وخبر، ومنها معنى ربّ الّتي هي للتقليل نحو قولهم : وقاتم الأعماق خاوي المخترق ومنها أن تكون أصلية في الاسم، كقولك: واصل واقد وافد، وفي الفعل كذلك، كقولك: وجل يوجل، ومنها أن تكون مقحمة نحو قول الله عزّ وجلّ: فَلَمَّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنادَيْناهُ أي ناديناه، ومثله قول الشاعر : فلما أجزنا ساحة الحيّ وانتحى المعنى: انتحى بنا، ومنها معنى الحال في قوله عزّ وجلّ: وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا أي يكلّم الناس في حال كهولته، ومنها أن تكون بمعنى حرف الجرّ، كقولك: استوى الماء والخشبة أي مع الخشبة. فقال ابن الفرات لمتّى: يا أبا بشر: أكان هذا في نحوك.

ثم قال أبو سعيد: دع هذا، هاهنا مسألة علاقتها بالمعنى العقليّ أكثر من علاقتها بالشكل اللّفظي، ما تقول في قول القائل: «زيد أفضل الإخوة» ؟ قال: صحيح. قال: فما تقول إن قال: «زيد أفضل إخوتهه» ؟ قال: صحيح، قال: فما الفرق بينهما مع الصّحّة؟ فبلح وجنح وغصّ بريقه.فقال أبو سعيد: أفتيت على غير بصيرة ولا استبانة، المسألة الأولى جوابك عنها صحيح وإن كنت غافلا عن وجه صحّتها، والمسألة الثانية جوابك عنها غير صحيح وإن كنت أيضا ذاهلا عن وجه بطلانها.

قال متّى: بيّن لي ما هذا التهجين؟ قال أبو سعيد: إذا حضرت الحلقة استفدت، ليس هذا مكان التدريس هو مجلس إزالة التلبيس، مع من عادته التمويه والتشبيه، والجماعة تعلم أنّك أخطأت، فلم تدّعي أن النحويّ إنما ينظر في اللّفظ دون المعنى، والمنطقيّ ينظر في المعنى لا في اللفظ؟ هذا كان يصحّ لو أنّ المنطقيّ كان يسكت ويجيل فكره في المعاني، ويرتّب ما يريد بالوهم السانح والخاطر العارض والحدس الطارئ، فأمّا وهو يريغ أن يبرز ما صح له بالاعتبار والتصفّح إلى المتعلّم والمناظر، فلابدّ له من اللفظ الّذي يشتمل على مراده، ويكون طباقا لغرضه، وموافقا لقصده.

قال ابن الفرات لأبي سعيد: تمّم لنا كلامك في شرح المسألة حتى تكون الفائدة ظاهرة لأهل المجلس، والتبكيت عاملا في نفس أبي بشر. فقال: ما أكره من إيضاح الجواب عن هذه المسألة إلّا ملل الوزير، فإن الكلام إذا طال ملّ. فقال ابن الفرات: ما رغبت في سماع كلامك وبيني وبين الملل علاقة، فأما الجماعة فحرصها على ذلك ظاهر.

صفحه ی 95 بودیم. «فقال ابن الفرات: أيّها الشيخ الموفّق»، ابن الفرات همان وزیر بود. همان کسی بود که مجلس به محوریتِ او در بغداد برپا شده بود و این مناظره را سر و سامان داد و او هم حرف می زد و مدام سیرافی را به سخن می آورد و تشویق می کرد. چون خوشحال شده بود از این که فضای منطق و منطقیین را با این مناظره تضعیفش کرد. ابن فرات اولش گفت. «قال الوزیر ابن الفرات للجماعة …»

شاگرد: آخر صفحه 89 دارد: «جرت في مجلس الوزير أبي الفتح الفضل بن جعفر بن الفرات»، سطر آخر.

استاد: «جرت في مجلس الوزير أبي الفتح الفضل بن جعفر بن الفرات» که من راجع به خصوصیاتش و … فی الجمله چیزی یادداشت داشتم. حالا آنها را دیگر طول نمی‌دهم.

«أیها الشیخ الموفق، أجبه بالبيان عن مواقع «الواو» حتى تكون أشدّ في إفحامه»، یا اقحامه. علی أی حال به معنای محکوم کردن و منکوب کردنِ او است. «وحقّق عند الجماعة ما هو عاجز عنه»، همین معنایی که به او می‌گویی را لااقل خودت توضیح بده. نگو که معانی «واو» را برای من بگو و بعدش هم ساکت بشوی. بگو تا همه بدانند چقدر معنا دارد. تشویق می‌کرد برای این که این معانی و علمی که او در نحو داشت، بیاید در صحن واضح و روشن بگوید تا جلوه کند در مجلس، بلد نبودنِ متّی این مطالب را و نیاز به این‌ها. «ومع هذا فهو مشنّع به»، وقتی اینطوری بیان بکنی، این بیانِ تو و تفصیل تو تشنیعِ بیشتری دارد به متّی در این که همه بفهمند که منطقِ او عاجز از بیان این‌ها است.

معانی «واو»

1.     «واو» عطف

«فقال أبو سعيد»، شروع کرد یک بحثی را که انواع «واو» را توضیح دهد. «للواو وجوه و مواقع»، وجوهی از معنا و مواردی از استعمال دارد. موقع‌هایی که به کار می‌رود: «منها معنى العطف ..»، حالا این ها دیگر… بنا داشتیم که طول نکشد و طول کشید. لذا اینها را من سریع می‌خوانم که همین اندازه از عبارت در رفته باشیم. صبغه‌ی بحث‌های ادبی دارد. « في قولك أكرمت زيدا و عمراً»، این معنای عطف است.

البته در مغنی ابن هشام که 11 معنا برای «واو» می‌گوید. 15 تا را در مجموع اسم می‌برد، در اولین معنایش این است که «الواو العاطفه». بعد می‌گوید «معناها مطلق الجمع فتعطف الشیء علی مصاحبه و علی سابقه و علی لاحقه». من عبارات را که می‌خوانم، بینش را می‌اندازم. این چیزی که می‌خوانم خلاصه‌ی عبارات او است. سه جور… بعد می‌آید تا آنجا که می‌گوید «و قول بعضهم إن معناها الجمع المطلق غیرسدید. لتقیید الجمع بقید الاطلاق و إنما هی للجمع لا بقید». همین «واو» منطقی که دیروز صحبتِ آن شد. می‌گوید بعضی‌ها گفته‌اند که «واو»، واو منطقی است؛ یعنی «للجمع المطلق»، یعنی جمعی است که هیچ قید دیگری ندارد. لابشرط قسمی است، بشرط الاطلاق. ابن هشام می‌گوید نه؛ این درست نیست؛ غیرُسدیدٍ. چون این آقایان گفته‌اند «لتقیید الجمع بقید الاطلاق». یعنی به عبارت دیگر، نظیر این که ما می‌گفتیم در ضرب، قاعده و اصل در ضرب، خاصیتِ جابجایی است. این جابجایی، قید کار است. شما نمی‌توانید بگویید ما یک ضربی داریم لابشرطِ از جابجایی و لاجابجایی است. اگر این طور بگویید، مطلب عوض شد. دیگر ضرب نخواهد بود. قیدِ یکی از عمل‌های چهارگانه‌ی حساب که ضرب است، قیدش این است که خاصیت جابجایی دارد و قوامش به این است؛ شرط الاطلاق. به خلاف لابشرط مقسمی. ابن هشام می‌گوید که لابشرط مقسمی است. می‌گوید «و إنما هی للجمع لابقید». «واو» برای جمع است؛ نه به قید اطلاق و نه به قید عدم اطلاق، لابشرط مقسمی. بعد اشاره می‌کند به خطیب ما «و قول السیرافی أن النحویین و اللغویین أجمعوا علی أنها لاتفید الترتیب مردودٌ»  این را سیرافی کجا گفته است، الآن نمی‌دانم. «بل قال بإفادتها إیاه»، یعنی ترتیب را هم می‌رساند، یعنی لابشرط مقسمی است؛ نه جمع مطلق که ترتیب را نتواند برساند. بعد می‌گوید که «تنفرد عن سائر احرف العطف بخمسة عشر حکماً»؛ مطالب خوب! می‌گوید با سائر حروف عطف، 15 تا فرق دارد که این‌ها همه را به تفصیل می‌گوید. منظور این‌که ایشان آنجا آن اشاره را دارند.

 

برو به 0:05:54

2.     «واو» قسم

می‌گوید یکی از آن معانی برای عطف است «و منها القسم في قولك: و الله لقد كان كذا و كذا». «واو» قسم است و حرف جارّ. حالا سؤالاتی که در این «واو» است دیگر فعلاً ربطی به ما ندارد. اولاً چرا «واو» برای قسم به کار می‌رود؟ آیا صرفاً یک استعمال ارتجالی عرفی است؟ یا نه، با همان معنای اصلی «واو» تناسبی داشته که در قسم به کار رفته است؟ و چرا جرّ می‌دهد؟ این‌ها سؤالات سنگینی است که باید بررسی شود. جرّ قسم برای چیست و «واوِ» قسم چرا جرّ می‌دهد؟ و قبل از این، این است که «واو» قسم از معنای موضوعٌ له‌ خودش به تناسب نقل پیدا کرده است، «واو» قسم موردی از معنای خودش است یا استعمال ارتجالی است که عرف به کار می‌برد؟ شاید مثلاً اصلش اینطور باشد: «و الله» یعنی «و اقسم بالله». اگر اینطوری باشد، قسمش مربوط می‌شود به «اُقسم» مقدّر؛ جرّش هم به باء برمی گردد و اصلاً ما «واو» جارّه نخواهیم داشت. اینها دیگر محتملاتی است که باید خود شما تأمل کنید. ایشان می گوید «للقسم»

3.     «واو» استیناف

«و منها الاستئناف»، استئناف یعنی کلام را از نو گرفتن «في قولك: خرجت و زيد قائم». نمی دانم من نمی فهمم یا این خیلی حرف عجیبی است از سیرافی. «خرجت و زیدٌ قائمٌ» ظاهر عرفی‌اش «واو» حالیه است. او می گوید استیناف است و بعد هم دلیلی می آورد دیگر عجیب تر. می گوید «و زیدٌ قائمٌ» استیناف است. چرا؟ «لأن الكلام بعده»، بعد «خرجتُ»، «ابتداء و خبر». چون «خرجتُ» فعل است و فاعل، «زیدٌ قائمٌ» هم مبتدا است و خبر، پس استیناف است! آخر جمله‌ی حالیه مبتدا و خبر دارد؛ ولی مجموعش حال است برای آن. استیناف که نیست. یا من نمی‌فهمم و یک چیزی در این است یا این که خیلی حرف عجیبی است.

شاگرد: مگر این که واقعا منظورش حال نباشد، مثلا بیرون رفتم و در این حال مثلاً زیدٌ قائمٌ.

استاد: عطف جمله‌ی اسمیه به فعلیه را نمی‌گوییم مشکل دارد؛ اما این عبارت را به عرف عرضه بکنیم…

شاگرد: بله. معمولش این است که حالیه می گیرند.

استاد: این هم که تعلیل کرده است، بیشتر به ذهن می‌رسد که او می‌خواهد حال نگیرد. می‌گوید مبتدا و خبر است دیگر که با جمله‌ی قبلی فرق می کند. خیلی عجیب است یک چنین حرفی از سیرافی.

شاگرد: برای جمله‌ی حالیه، عائد می گرفتند و «واو» را هم کافی نمی دانستند. شاید به خاطر این باشد که سیرافی این را گفته؛ ولی مشهور، «واو» را برای عائد کافی می دانستند.

استاد: برای عائد بله. «واو» به جای عائد به کار می‌رود و بس است برای جمله. بله، مثلاً اگر او گفته است که مبتدا و خبری است که عائد ندارد به یک ذوالحالی. خب الآن ببینید اینجا وقتی که حال، حالِ خود فعل است. «خرجتُ» حال من نیست، حالِ زمانی و مقارنتِ خود «خرجتُ» است، خروج است. اینجا که دیگر عائد نمی‌خواهد. آنجایی عائد می‌خواهد که ذوالحال، یا فاعل باشد یا مفعول باشد و این، هیچ کدام از اینها نیست. علی أیّ حال اگر دیگر مقصودش این است… «الجواد قد یکبو و الصارم قد ینبوا». این هم از آن جاهایی است که مثل سیرافی اینطور چیزها می‌گوید، یا این که ما نمی فهمیم. اول من به خودم متوجه می کنم که یک چیزی می خواهد بگوید و من نمی فهمم. ولی اگر ظاهرش این است، خیلی حرف عجیبی است و به مثل او اصلا نمی آید. حالا دیگر توی مجلس بوده است و این را گفته است.

4.     «واو» به‌معنای «ربّ» تقلیلیه

«ومنها معنى ربّ»، معنای ربّ از «واو» استفاده می‌شود «الّتي هي للتقليل نحو قولهم: و قاتم الأعماق خاوي المخترق»، دارد وصف یک منطقه ای را می‌کند. «قاتم الأعماق» یعنی سرزمینی که سیاه رنگ است. «خاوی المخترق» محل بادهای خیلی شدید و خاصی است. دنبالش هم هست و در کتب گفته‌اند. «قاتم» به معنای سیاه است و «ربّ و قاتم الأعماق خاوی المخترق» یعنی چه بسا سرزمینی که اینچنین است. «واو» به معنای «ربّ» است و برای تقلیل است. یعنی کم است سرزمین‌هایی که اینچنین باشد.

 «ربّ» برای تقلیل می‌آید و برای تکثیر هم می‌آید. «ربّ تالی القرآن و القرآن یلعنه»، ظهور عرفی‌اش برای تقلیل نیست. افاده دارد برای این که ممکن است خیلی اینطوری باشد. در فارسی می‌گوییم «چه بسا». «بسا» خودش از آن لغاتی است که تقلیل را نمی‌رساند. چه بسیار…

5.     «واو» حرف اصلی در کلمه

«و منها أن تكون أصلية في الاسم». ببینید از حرف شروع کرد. اما یک دفعه از «حرف المعنی» زد به «حرف المبنا». حرف المبناست دیگر. «كقولك: واصلٌ واقدٌ وافد»، سه تا مثال پشت سر هم زده است به صورت واصل و واقد که «واو»، فاعل الفعلش است. مثال واوی است. «و في الفعل کذلک»، اصلی می تواند باشد «كقولك: وجل يوجل،»

 

برو به 0:11:46

6.     «واو» زائده

«و منها أن تكون مقحمة»، «مقحمه» یعنی زائد است، اقحام شده است، یعنی در کلام معنایی ندارد. مثل «نحو قول الله عزّ وجلّ: فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ و نادَيْناهُ»، این «واو» اینجا معنا ندارد، جواب است. چون جواب است، «واو» زیادی است؛ مقمحه است. لذا می گوید: «أی نادیناه». چون جواب لمّا است. «لمّا أسلما» – یعنی حضرت ابراهیم و اسماعیل علی نبینا و آله و علیهما السلام – «و تلّه للجبین»، «و نادیناه أن یا ابراهیم قد صدّقت الرؤیا».  «نادیناه» جواب است؛ «واو» نمی خواهد. «أي ناديناه». «و مثله قول الشاعر: فلما أجزنا ساحة الحيّ و انتحى بنا». این «بنا» که می‌آورد برای بیت بعدی‌اش است. این «بنا» را خود شاعر آورده است که در مصرع بعدی است. وقتی عبور کردیم از آن فضا و محیط قبیله… «و انتحی بنا»: به آن پایان کار و به منطقه ی بعدی رسیدیم. اینجا می گوید «و انتحی»، «واو» عطف نیست و معنا ندارد. جواب آن است. «فلمّا أجزنا ساحة الحیّ، انتحی بنا». این «انتحی»، جواب لمّا است. اینجا «واو» نمی خواهد. می گوید: «أی انتحی بنا». «واو» زیادی است.

7.     «واو» حالیه

«و منها معنى الحال في قوله عزّ وجلّ»، این هم باز از آن چیزهای عجیب است که ما از مثل سیرافی نمی‌فهمیم چه دارد می‌گوید. خیلی عجیب است!: «وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا»، می‌گوید این «واو» واو حالیه است، «یعنی یکلم الناس فی حال کهولته». «و کهلاً» یعنی فی حال کهولته.

اینجا «واو» حالیه نیست؛ «واو» عطف است. «کهلاً» خودش حال است. آخر یک وقت است که می‌گوییم «واو» واو حالیه است؛ یک وقت هم هست که می‌گوییم… «واو» در اینجا «واو» حالیه نیست؛ «واو» عطف است. ما حرف خودمان را می‌زنیم و او هم حرف خودش را زده است. او می‌گوید یعنی «وَ» – ببینید چطور معنا کرده است – «أی یکلم الناس فی حال کهولته». آقای سیرافی! این «حال کهولته» به خاطر تنوین «کهلاً» است. «کهلاً» حال است؛ یعنی «حال کهولته». نه این که واوش «واو» حالیه باشد. واوش «واو» عطف است. «یکلم الناس فی المهد وَ یکلم الناس کهلاً». حالیتش به خاطر «کهلاً» است؛ نه به خاطر واو. این هم «واو» عطف است، و این خیلی برای من تعجب است!

شاگرد: یکی از اُدبایی که خیلی ادبیات درس داده است می گوید هر کسی که این «واو»های قرآن را بفهمد نحوی است و من قبولش دارم. یعنی می گوید این معضلاتی است و ممکن است این واوها عطف هم نباشد.

استاد: من به گمانم عطف خیلی روشن است. من توضیح می‌دهم دیگر

شاگرد: عطف هست؛ منتها ممکن است یک جای دیگر مثل همین باشد و عطف نباشد. خیلی به ظاهر تناقض دیده می شود در «واو»های قرآن. اول یک جایی از آیه قرآن اینطور آمده: «و الذین آمنوا، و قالوا….» انسان نمی داند چه کارش کند. «واو» را به کجا بزند؟ ولی این واوهایِ قرآن را بالأخره نقل کرده اند. این یک معضلی است و اینطوری نیست که بگوییم…

استاد: نه، من قبلا یادتان باشد در این که چگونه قرآن کریم تاب استعمال لفظ در اکثر از معنا و معانی عظیمه‌ی کثیره را دارد، توضیح آن مواضع را عرض کردم. و شما یکی از آن مواضع را دارید می گویید. اگر درست حافظه ام یاری کند در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «و قال قرینه هذا ما لدی عتید»[1] در سوره ی قاف. وقتی به «قرینُهُ» رسیدیم، در این کلمه یادم می آید که آنجا بحث مفصل کردیم.

شما ببینید وقتی کلام مشتمل است بر اشاره، بر ضمیر، بر موصول، یکی از آنها همین «واو» است که شما می فرمایید؛ این چیزها چون یک نحو دارد به دیگری اشاره می‌کند و دستکاری می کند و تعلق به دیگری می گیرد؛ و وقتی در یک کلامی مؤلفه ها و عناصر متعددی هستند، هر کدام کاندید می شوند برای این که مشارٌالیه مرجع قرار بگیرد. حالا می گویند مرجع ضمیر را پیدا کن. خب پس ضمیر این نقش را دارد که می تواند مرجع را معرفی کند و در یک کلامی که مؤلفه های زیادی دارد، چند مرجع کاندید می شوند برای این که مرجع ضمیر باشند. متکلمی که علم دارد به همه‌ی مطالب نفس الامریه، همه‌ی اینها را در نظام خودش در باب استعمال لفظ در اکثر از معنا، مرجع قرار می دهد. «فی کل معنیً، یکون للضمیر مرجعٌ خاصٌ بِه» و هیچ مشکلی هم ندارد. یکی از آنها هم همین «واو» است. یعنی شما که می گویید انسان متحیر می شود، به خاطر این است که کلام کلامی است که این‌ها از آن کلام مقصود بوده است.

از اعزه های ما هستند و سالها با ایشان مباحثه می کردیم؛ خیلی ایشان در ادبیات زحمت کشید. از روزی که طلبه شدند یک نحو تخصص خوبی داشتند از همان اول، می گفتند صمدیه از اول تا آخرش را من حفظ بودم. بعد کار کردند در مغنی و تدریس ها. ایشان می گفتند یک کلاس به من دادند و گفتند بیا قرآن تجزیه و ترکیب کن. این خیلی جالب است؛ می گفت خدا می داند من وقتی این کلاس را رفتم واماندم. اصلاً می دیدم قرآن یک چیزی است. اگر بخواهم تجزیه و ترکیب کنم می‌مانم. یک کسی که اینطوری بوده و ذهنش کار کرده است، وقتی می خواهد این را کار کند می ماند. این به خاطر این است که کلام خیلی عمق دارد و به این سادگی نیست. مقصودی از این بوده است. مقصودی که در هر جایی از آن که وارد می شوید، «لاتفنی عجائبه». و لذا آن، مشکل ما است؛ نه مشکل «واو» یا مشکل قرآن. آن که اصلا خدای متعال برای همین قرار داده است.

شاگرد: در واقع مشکل سبک قرآن است. ما سبک قرآن را نمی فهمیم. می گوییم این «واو» فلان است. مثلا آیه ی «و لیکون من الموقنین» بالأخره کدام «واو» است؟ «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و لیکون من الموقنین»، این «واو» را چه کار کنیم؟

استاد: چون شما گفتید، من اشاره می‌کنم. «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض». «و لیکون من الموقنین»، این یک تعبیر است برای این که باشد… یکی دیگر هم این است که «کذلک نری ابراهیم»، یک مقصودی داریم اصلی، در این ارائه، و یک اثری هم که بر آن مترتب می شود داریم که «و لیکون» است. «نری ابراهیم ملکوت السموات»؛ ارائه، اصل است؛ از آثارش این است که بعدا هم وقتی اینطور چیزی شد، آن می‌آید. هیچ مشکل ندارد.

علی أی حال حرف ایشان درباره «و کهلاً» ظاهراً سر نمی‌رسد. «أي يكلّم الناس في حال كهولته»

 

برو به 0:19:19

8.     «واو» معیّت

«و منها أن تكون بمعنى حرف الجر»، حرف جرّ یعنی یجرّ مدخول «واو» را به مدخولٌ علیه. ظاهراً اینجا جرّ به معنای جرّ اعرابی مقصود ایشان نیست -روشن است- جرّ یعنی همان معیّت. «یجرّ شیئاً الی شیئ».

شاگرد: یعنی منجرّ شدن.

استاد: بله. جرّ یعنی معیّت. «و منها أن تکون بمعنی حرف معیّت» «كقولك: استوى الماء و الخشبة أي مع الخشبة»، مفعولٌ معه یکی از همین‌ها بود. «خرجت و زیداً» یعنی مع زیدٍ. اینجا هم تعبیر جرّ کرده است. ایشان این معانیِ «واو» را ذکر کرد که ملاحظه می کنید در مجلس و بالبداهه خیلی خوب است. معانی متعددی را گفت و باز کرد که ببینید یک «واو» اینقدر قوه و بنیه دارد در زبان عربی.

شاگرد: «استوی الماء و الخشبة» یعنی چه؟ «استوی الماء مع الخشبة» یعنی چه؟

استاد: حالا من نمی‌دانم مثال کجاست؟ مثلاً چوبی را در حوض یا استخر می‌اندازی، آب موج برمی‌دارد. بعد از مدتی «استوی الماء و الخشبة»، یعنی آرام می‌شود، هم آن چوب آرام می‌شود و می‌ایستد و هم آب مستوی می‌شود. «استوی الماء و الخشبة». این یک معنا.

احتمال دیگر این است که چوب می‌آید روی آب. «استوی الماء و الخشبة» یعنی مع الخشبة که چوب هم آمده روی آب ایستاده است. تا مقصودش از «استوی» چه باشد و در کجا باشد. علی أی حال به معنای «مع» است، که خودش هم گفت «واو» معیت است. مباحث تا اینجا مربوط به «واو» است. یک نکته‌ی دیگر هم راجع به «واو» می‌خواستم عرض کنم که یادم رفت.

شاگرد: مع را حرف جرّ نمی گیرند. اسم می گیرند؟

استاد: «مع» اسم است. ولی اسمائی است که دائم الاضافه است و شبهه حرف در آن است.

شاگرد: شاید آن زمان هنوز اختلاف داشتند که منظور از معنای حرف جرّچیست، «مع» را حرف گرفته است، می‌خواهد بگوید «واو» که به معنای «مع» آمده است، چون «مع» جرّ داده است، چون دائم الاضافه است. در نظر ما الآن اسم است. چون از نظر معنایی هم خیلی شبیه به حروف است.

استاد: در مغنی «مع» دارد؟ دارد. چون مغنی، اسماء مشبّه به حروف را دارد. حالا باید آنجا ببینیم این اختلاف در «واو»ش هست یا نه.

پس بحث «واو» را ایشان مطرح کرد و مطالبش را گفت.

شاگرد: اقسام در ذهنتان نبود؟چون شما دو قسم فرمودید و دو قسم هم ناظر به عطف بود. انواع معانی «واو» به لحاظ منطقی…

نقش «واو»، به عنوان یک ثابت منطقی

استاد: یک نکته‌ی دیگری در مورد «واو» که در ذهنم بود و ‌خواستم عرض کنم این‌که «واو» از آنجایی که قرار شد از ثابت‌های منطقی باشد و از حروف مهم پرکاربرد باشد، باید بررسی بشود که با حالت تطبیقیِ مطالب به کجا می‌رسد. مثلاً الآن که طرحواره های تصویری را به عنوان یکی از چیزهای مهم در این علوم شناختی مطرح می‌کنند، «واو» نقشش کجاست؟ این سؤال را مطرح کردم که پی جویی‌اش برای خودتان. یعنی آن کسی که این کتاب «بدن در ذهن» را نوشته است – اسم کتاب بدن در ذهن است – ایشان چند تا از این طرحواره های تصویری را ردیف کرده است که دیدم در این ارجاعی که به کتاب داده بودند، قریب به شاید 20 تا یا 30 تایش را خودش بررسی هم کرده است. بقیه‌اش را هم فقط فهرست کرده است. حالا دیگران بررسی کنند، ببینند این چگونه است. این «واو» یکی از مهم‌ترین طرحواره‌های تصویری باید باشد که حالا من نه آن کتاب را دیدم و نه مباحثش را پی جویی کرده‌ام. فقط عرض می‌کنم برای این که زمینه‌ی ذهنی در ذهن شریفتان باشد اگر حوصله کردید بعداً دنبال کنید.

شاگرد: منظورتان از طرحواره های تصویری چیست؟

استاد: شِما. یک منظر و یک دیدی که برای ناظری در یک منظری شکل می‌گیرد، این را شِما می‌گوییم. دیدید که می‌گویند شِمای بحث؟ یعنی منظر و بازتاب و … یک اسکین داریم و یک شِما؛ که یک تفاوت ظریفی با هم دارند. این مربوط به بعد از کانت و بعدش بوده است، خیلی وقت هم نیست، مربوط به اواخر قرن بیستم است. بلکه الآن بیشتر هم اوج گرفته است. یک علوم شناختی که رشته‌های مختلفش را بحث می‌کنند، نمی‌دانم در بحث عصب شناسی‌اش یا فلسفه‌ی ذهنی‌اش یا کدام یک از اینها، الآن دقیق یادم نیست. چون شش تا علم دست به دست هم داده‌اند، شده‌اند علوم شناختی. شش تا علم است که به آن کاگنتیو ساینس  (cognitive science) می‌گویند، علوم شناختی. در این شش تا علم، یکی از آن‌ها از همین طرحواره های تصویری بحث می‌کنند. به نظرم در این کتابی هم که بیولوژی نص بود یا چیز دیگر– که شما برای بنده آوردید – ایشان هم اینها را مطرح کرده بودند. ابتداءً آنجا دیدم. یا در جلد بعدی‌اش بود؟ علوم شناختی قرآن بود؟ شاید هم در آن یکی کتاب بود که اینها را ذکر کرده بودند و الآن هم دارند راجع به اینها صحبت‌هایی می‌کنند.

 

برو به 0:25:20

ثابت‌های منطقی، حروف و کلّاً آن چیزهایی که نقش خیلی حیاتی در حیات ذهن ما دارد. اساساً ذهن ما یک حیاتی برای خودش دارد. آن عنصرهای حیاتیِ ذهن ما که آن ثابت‌های منطقی هستند و ذهن ما به وسیله‌ی آنها دارد به حیات ذهنی خودش ادامه می‌دهد، این‌ها را آمدند و خواسته‌اند شروعِ کارش را با بدن انسان تنظیم کنند. لذا آن وقت آن طرحواره را تصویری کردند، «ایمیج» به معنای همان صورتی که روح، ذهن از بدن دارد. مفاهیمی را برای تدبیر ذهن انجام می‌دهد.

خب بخشی از این درست است. اگر بخواهیم بگوییم انسان همین است، نفس تنها و تنها چیزی است که مدبّر بدن است! خب این خیلی چیز بی‌خودی است. اما اگر بگوییم یکی از بخش‌های مهم نفس، تدبیر بدن است و تدبیر بدن به ظریف‌ترین وجهی دارد در ذهن صورت می‌گیرد. دیدید حتی شما یک چیزی را می‌بلعید، در حین بلعیدن، کاملاً ذهن شما توجه دارد این الآن کجا رسید، دارد می‌رود پایین یا نمی‌رود. الآن جای این هست که دهان را باز کنید؟ جای این هست که سرفه کنید؟ عجائبی که کأنّه حتی اندرون بدن شما، به آن چیزهایی که مربوط به خودش است، توجه دارد. حالا آن چیزهایی هم که ناخود آگاه انجام می‌شود که دیگر سر جایش گفته‌اند. علی أیّ حال این هست. طرحواره های تصویری یعنی مفاهیمی که حالت ساختار ذهن است نسبت به تدبیر بدن و برخواسته‌ی از رابطه‌ی بدن با بیرون خودش است. اگر من درست فهمیده باشم. حالا مباحثه‌ی طلبگی است و هر چه که من در ذهنم است می‌گویم. اگر شما پی جویی کردید و دیدید که من اشتباه کردم، به من هم بگویید. اگر هم درست بوده که بیشترش را ادامه می‌دهید انشاء الله.

«فقال ابن الفرات لمتّى: يا أبا بشر: أكان هذا في نحوك؟» گفت ببین چه مطالبی را گفت برای یک حرف! برای یک حرف این قدر مطلب گفت. حالا تو بیا از منطق خودت این ها را دربیاور. حالا ببینید این مطالبی که او گفت، ذکر موارد بود و خیلی بحث‌های سنگینی راجع به «واو» نکرد. علاوه بر این که اساساً بحث از «واو»، عنصر اصلی‌اش منطقی است. این را قبلاً عرض کردم. آن دسته بندی را که کردم خیلی به گمانم مهم است. علم جدید خوب است برای … نحوهایی که مربوط است به نشانه‌ها قبل المعنی، به معانی بلانشانه ها، به رابطه‌ی معانی و الفاظ، آن هم در دو مرحله: رابطه ای که مربوط است به کل زبان‌ها که رابطه‌ی نشانه و ذوالنشانه است، اما منسلخ از زبان‌های خاص است. و نحو و رابطه‌هایی که مربوط است به رابطه‌ی نشانه با ذوالنشانه در زبان خاص. «واو» اینطوری است.

واقعاً این «واو» یک نماد است، یک نشانه است. اما یک نشانه ای است که رابطه دارد با معانی. این رابطه‌ی «واو» با معانی، یک بخشی از آن مربوط می‌شود به کل زبان‌های بشر. یعنی «واو» به عنوان یک صاحب معنا در کل زبان‌ها می‌توانید از آن سراغ بگیرید و احکامش را جاری کنید و حرف بزنید. که یکی از مواردش عطف است. در کدام زبان است که عطف نباشد؟ بله. واقعیت عطف را در زبان عربی با «واو» می‌گویید و در یک جای دیگر مثلاً با «and» می‌گویید. عطف به عنوان یک عنصرِ معنا است، که در زبان خودش را نشان می‌دهد؛ نه فقط در معانی. بله، در معانی هم عطف داریم -قطع نظر از آن «واو» منطقیِ محض- اما «واو»ی که مربوط است به عالم نشانه‌ها -که با زبان مختلف است- چندین نقش افاده می‌کند. عرض کردم غیر از «واوِ» معانی محضه، «واو» زبان‌ها به طور مطلق، «واو» زبان خاص که نشانه ای است برای زبان خاص. علی أی حال اینها در اینجا مطرح است. برویم بحث بعدی.

سؤال سیرافی از متّی در رابطه با تفاوت «زید افضل الاخوه» و «زید افضل اخوته»

«ثم قال أبو سعيد: دع هذا»، گفت حالا برای «واو» یک چیزی گفتیم. «هاهنا مسألة علاقتها بالمعنى العقلي»، می‌گوید شما که می‌گویید منطق،حالا ببین لفظ و معنا چه ارتباطاتی دارند. من دو تا مثال برای تو می‌زنم؛ شما از منطق خودت بگو این‌ها صحیح است یا نه. این هم مثال جالبی است که حالا تا دنباله‌ی بحثش…. «مسألة علاقتها بالمعنى العقليّ أكثر من علاقتها بالشكل اللّفظي»، می‌گوید من برای شما می‌گویم که بیشتر روح منطقی دارد، «ما تقول في قول القائل: «زيد أفضل الإخوة»؟ «قال: صحيح»، متّی گفت جمله‌ی درستی است. «قال: فما تقول إن قال: «زيد أفضل إخوته»؟ «قال: صحيح»، فرقی نکرد که. «زیدٌ أفضل الإخوة» با «زیدٌ أفضل إخوته».

«قال: فما الفرق بينهما مع الصّحّة»؟، اگر هر دو تای این جملات صحیح است پس خلاصه فرقش چیست؟ لفظ که تغییر کرد.

«فبلح وجنح وغصّ بريقه». همینطور آب دهانش را قورت داد و … «بلح» أی «أعیی» و «عجز». واماند که چه بگوید. خب هر دو تای این جمله‌ها صحیح است. فرقش را نمی‌داند چیست. می‌گوید هر دو صحیح است.

«فقال أبو سعيد: أفتيت على غير بصيرة و لا استبانة»، جواب من دادی که هر دو صحیح است، ولی یکی صحیح بود و دیگری غلط بود. «زیدٌ أفضل الإخوة» صحیح است. «زیدٌ أفضل إخوته»، این کلام غلط است. «المسألة الأولى جوابك عنها صحيح» که گفتی صحیح است «و إن كنت غافلا عن وجه صحتها». چون هر دو تا را گفت صحیح است. «و المسألة الثانية جوابك عنها غير صحيح و إن كنت أيضا ذاهلا عن وجه بطلانها»

«قال متّى: بيّن لي ما هذا التهجين»؟ دو تا جمله است یا یکی است؟ «ما» مفعول بیّن است؟ یا نه «بیّن لی! ما هذا التهجین»؟ چرا دیگر همینطور اهانت می‌کنی مثلاً؟ «تهجین» یک نحو سست کردن مخاطب است. یا اینکه کلا یک جمله است به این صورت: «بیّن لی ما هذا التهجین؟» «ما» ممکن است مفعول باشد یا نه؟ «بیّن لی ما هذا التهجین»؛ برای من روشن کن این تهجین چیست.

 

برو به 0:32:26

شاگرد: چطوری فهمیده است.

استاد: مفعول مشکل است. شما مفعول می‌گیرید؟ توضیح کامل بدهید.

شاگرد: این مسخره بازی که درآوردی را برای ما بگو؛ توضیح بده چیست.

استاد: مسخره بازی درنیاورد. مسخره بازی برای او درآورد که تو بلد نیستی.

شاگرد: می گوید حالا که من را مسخره کردی حالا این را توضیح بده. من اینطور برداشت کردم.

استاد: اگر «بیّن لی هذا التهجین» بود، خوب بود. اما «بیّن لی ما هذا التهجین». این به خود «ما» نمی‌تواند بخورد. یعنی به ذهن من دور می‌آید که مفعول باشد.

شاگرد: یعنی «ما» اینجا استفهام است؟

استاد: بله. یک نحو توبیخ است یعنی این‌که خب حرفت را بزن. دیگر حالا نگو که تو این را نفهمیدی، وجهش را بلد نبودی و …؛ شاید این باشد. حالا هر چه هست، این را گفت. بعد «قال أبوسعید…» اینجا دیگر خیلی ناز کرد. «قال أبو سعيد: إذا حضرت الحلقة استفدتَ». یادِ شیخ انصاری. میرزا حبیب الله گفتند این روایت چیست؟ شیخ انصاری گفتند حاکم بر آن است. گفت حکومت چیست؟ فرمودند 6 ماه باید درس من بیایی تا بفهمی حکومت چیست. معروف است. حالا او هم گفت که فرق این‌ها چیست؟ بگو دیگر. گفت باید بیایی درس من تا بفهمی. «اذا حضرت الحلقة» یعنی حلقه ی درس من. وقتی که در حلقه ی درس من حاضر بشوی، استفاده می‌کنی که چرا این غلط است و آن درست است. «ليس هذا مكان التدريس هو مجلس إزالة التلبيس»، اینجا فقط می خواستم تلبیس شما را از بین ببرم. تدریس که نیست. «مع من عادته التمويه و التشبیه» که شما منطقیین هستید که عادتان این است که … «مَوَّهَ» یعنی آب را گل آلود می کنید، حق و باطل را مخلوط می کنيد، یک طوری باطل را به صورت حق جلوه می دهید، می خواستم این پاک بشود.

شاگرد: باید «مع من عادته التمویه و التدلیس» می آورد؟

استاد: نه. تشبیه یعنی یُشَبِّه الباطل بالحق. تمویه می‌کند و تشبیه، شبهه انداختن. این باطلی است که به حق تشبیه می‌کند و کارش را پیش می‌برد. تدلیس را قبلش گفت. «و الجماعة تعلم أنّك أخطأت»، می‌گوید الحمد لله در این جلسه همه فهمیدند که تو اشتباه می‌کنی. «فلم تدّعي أن النحويّ إنما ينظر في اللّفظ دون المعنى»، تو منطقی هستی؛ ولی بلد نیستی. من نحوی هستم؛ اما چیزی که مربوط به معنا هست را هم باز من می‌دانم، دون تو. «و المنطقيّ ينظر في المعنى لا في اللفظ»؟، اینها حرف‌های او است. تو اینها را می‌گویی «هذا كان يصحّ لو أنّ المنطقيّ كان يسكت و يُجيل فكره في المعاني، و يُرتِّب ما يريد بالوهم السانح و الخاطر العارض و الحدس الطارئ، فأمّا و هو يريغ أن يبرز ما صح له بالاعتبار و التصفّح إلى المتعلّم و المناظر»

«راغَ، یریغ» به چه معناست؟ «فراغ الی اهله یعنی رجع». «یریغ یعنی یرجع»؟

شاگرد: مگر به معنای ریختن نیست؟ نه آن با قاف است. «اراقه و اهراق».

شاگرد: یبرّر نیست؟

استاد: «ز» است، یعنی «یبرز» است. تبریر به معنای تجویز. یبرز هم مانعی ندارد، یعنی یُظهِر.

شاگرد: در این نسخه «یبرر» دارد.

استاد: در آنجا نسخه بدل دارد؟

شاگرد: در آنجا «یَزِنَ» دارد.

استاد: به جای یبرز؟

شاگرد: یبرّر و یزن.

استاد: وزن کند، بسنجد. اظهار کند و بسنجد. همه اش خوب است. حالا این‌ها عباراتی است که او ردیف می کند و مقصود اصلی ما از این که داریم وقت شما را می‌گیریم، نیست. علی أی حال، «فلابدّ له من اللفظ الّذي يشتمل على مراده، و يكون طباقا لغرضه، و موافقا لقصده»، می گوید من می خواستم همین را برای شما بگویم که منطقی اینطوری است.

«قال ابن الفرات لأبي سعيد: تمّم لنا كلامك»، اینها همه دلشان بند شده بود. شما می‌گویی این غلط است؛ این درست است. حالا لااقل تمام کن، ببینیم؛ چه می‌گویی بیا درس من و درس برای شما بگویم. « تمّم لنا كلامك في شرح المسألة حتى تكون الفائدة ظاهرة لأهل المجلس، و التبكيت عاملا في نفس أبي بشر»، «تبکیت» یعنی او را گیر انداختی و محکومش کردی، کارساز باشد فی نفس ابی بشر که متّی باشد. «فقال: ما أكره من إيضاح الجواب عن هذه المسألة إلّا ملل الوزير»، می‌ترسم از این که دیگر ملال آور باشد برای وزیر، «فإن الكلام إذا طال مُلَّ». مُلّ ظاهراً درست نباشد؛ مَلَّ درست است، یعنی ملال آور باشد. اینجا «مُلَّ» ثبت کرده است. کتاب ما «مُلَّ» گذاشته است.

«فقال ابن الفرات»:، نه، برای ما ملال نیامده است «ما رغبت في سماع كلامك و بيني و بين الملل علاقة»، من رغبت نکردم در شنیدن کلام تو، در حالی که بین من و بین ملالت و خستگی رابطه‌ای باشد. یعنی سر سوزن خسته نشدیم. «فأما الجماعة فحرصها على ذلك ظاهر». آنهایی هم که همه نشسته‌اند می‌خواهند بفهمند و معلوم است، همه سر و پا گوش هستند. پس شما توضیح بدهید.

«فقال أبو سعيد: إذا قلت»: حالا توضیح می‌دهد که چرا آن … انشاء الله زنده بودیم فردا

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

نمایه‌ها:

معنای حرف «واو»، استعمال حرف «واو»، طرحواره تصویری، ثابت منطقی،

 

اعلام:

شیخ انصاری، میرزاحبیب الله، ابن الفرات، متّی، سیرافی،

 


 

 

[1] ق، 23