1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣٢)- تبیین تمسک به اطلاق

اصول فقه(٣٢)- تبیین تمسک به اطلاق

بنا برصحیحی(4) و تفاوت تبیین ماهیت با تقیید آن
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33153
  • |
  • بازدید : 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

اطلاق گیری کلامی بنا بروضع صحیحی

استاد: ولو ناچار از استعمال در اعم از واجد و فاقد هستیم، امّا خُب، در هر حال موضوع له، حتماً واجد است. چون موضوع له علی الفرض، صحیح است و مقصود از ادلّه‌ی بیانیه هم نماز صحیح است و خروجی و نهایت مقصود از عبارت هم باز صحیح است. بنابراین چطور می‌شود؟ وقتی ادلّه‌‌ی بیانیّه دارد می‌فرماید که نماز بنابر وضع للصحیح، مقیّد به سوره است، جزء داخل نماز را می‌گوید نه اینکه جزء خارجی و قید خارجی را به آن ضمیمه بکند. جزء خارج برای علی الوضع للأعم است. اینجا می‌خواهد جزء داخلی را بگوید. می‌خواهد آن پیکره‌ی ماهیّت را بیان بکند. امّا چون ناچاریم که در بیان جزء داخلی، اول استعمال در اعم از واجد و فاقد بکنیم، بعد که قید را برای آن می‌آوریم، می‌گوییم که این قید، جزء ماهیّت است. حاصل دلیل بیانی چه می‌شود؟ این است که نماز صحیح، این است و اینهایی که من در این دلیل گفتم، همگی جزء ماهیّت صلات هستند نه چیزی خارج از آن‌که به آن ضمیمه بشود. این مطالبی که بیان شد، توضیح فرمایش ایشان است بنابر اینکه بگوییم «والمفروض»، توضیح و تکمیل است و تا به آخر کار هم، همین مطلب به ذهن می‌آید. ایشان می‌خواهند تکمیل بکنند و توضیح بدهند؛

شاگرد: در اینجایی که «والمفروض» را طبق یک احتمال، توضیح و تکمیل ما قبل در نظر گرفتید، بعد فرمودید بنابر وضع للصحیح اگر چه ناچاریم که بگوییم استعمال، اعم از صحیح و فاسد است…

استاد: استعمال در خصوص این دلیل بیانی. چون چاره‌ای نداریم، چون «تقیید الواجدِ ممتنع».

شاگرد: آیا مقصود از ادلّه‌ی بیانی هم اعم است؟

استاد: مقصود از ادلّه‌ی بیانیّه، توضیح نماز صحیح است.

شاگرد2: نه. مقصود را فرمودند. مقصود در اینجا یعنی همان مستعملٌ فیه.

استاد: بله، مقصود به‌معنای مستعمل فیه است. مستعمل فیه در اینجا اعم است. چون چاره‌ای نداریم. اوّل که ادلّه‌ی بیانیّه، «الصلاة» می‌گویند، مشکل دارند که صلات صحیح را قصد بکنند. چون نمی‌شود واجد را تقیید کنند. وقتی که مشکل دارند، استعمال و مقصود استعمالی، مراد استعمالی چیست؟ اعم از واجد و فاقد است. امّا مآل کل دلیل بیانیّه و مقصود اصلی و نهایی، توضیح اجزای داخلیه‌ی صلات است. نه اجزای خارجی. اجزای خارجی، علی الوضع للأعم است. چون اعم، یک جزئش نیست، از خارج می‌آید. امّا صحیح که حتماً جزء داخلی آن است؛ حالا می‌خواهید یک مقداری بخوانیم. یک مقداری پیش برویم. با عبارات هم انس بگیریم و برگردیم آن مبنای دوم را که عرض کردم…. حالا اگر خود عبارات را هم بخوانیم، خود شما می‌بینید که عبارات ایشان، ذهن را به این سو می‌برد که این سؤالات مطرح می‌شود که چه کار بکنیم.

شاگرد: اگر بخواهیم بر مبنای دوم پیش برویم، آیا «واو» در «والمفروض» را حالیه می‌گیرید یا نه؟

استاد: «واو» را حالیه نمی‌گیرم. قرینۀ بر عرضم این است کسانی که متن را تصحیح می‌کردند، بعد از «یستفاد الإطلاق»، یک ویرگول گذاشته‌اند. به ذهنشان آمده است که این «واو»، حالیه نیست. چون ویرگول و «واو» حالیه، رهزن یکدیگر هستند. من هم در هر دو احتمال، «واو» را حالیه نگرفته بودم. حالا شما ببینید. پس حالا اول عبارت را می‌خوانیم، با این حساب که «والمفروض»، توضیح و تکمیل باشد. حالا ببینید آیا در بین عبارت، ذهن شما به سراغ آن سؤالاتی که بعداً می‌خواهیم مطرح بکنیم می‌رود یا نه؛

 

«و بالجملة: فمحلّ بيان صلاتيّة الأجزاء مجموعها و تعنونها بالعنوان الذي تكون به صلاة، هو هذا الكلام الدالّ على الأمر بالتسعة بعنوان الدخالة في الصلاتيّة بضميمة غيرها من القيود المعلوم قيديّتها؛ فإنّ عدم البيان يكشف عن عدم القيديّة، و عن تحقّق عنوان الصلاتيّة لما بيّن أو علم دخله في الصلاتيّة، كان هناك شي‏ء آخر يحتمل بدوا دخالتها أو لم يكن؛ فمن هذا البيان يستفاد الإطلاق، و المفروض أنّ الأمر الواقع في مقام البيان مبيّن لتحقيق الصلاة بما في داخلها ممّا يعتبر في الصحّة، لا لتقييدها بالخارج عنها، كما هو على الوضع للأعمّ.

فقد تحصّل ممّا ذكرناه: أنّ الإطلاق، [ثابت‏] للمستعمل فيه، كان المراد الاستعمالي هو الموضوع له أو غيره؛ و أنّ ما دلّ على اعتبار شي‏ء في العبادة يستفاد منه الدخالة في الصحّة، كانت زائدة على المراد في لفظ «الصلاة» مثلا، أو داخلة في مسمّاها؛ فإن أريد الأعمّ، كانت زائدة؛ و إن أريد الصحيح، كانت داخلة؛ فيستفاد أن الصلاة التي لا تكون إلّا صحيحة، لا تكون إلّا بطهور مثلا؛ فمع إحراز مقام البيان يستفاد من ترك التقييد، الإطلاق، لأنّ محلّ البيان هو هذا المقام فرضا، فيمكن تسميته كلاميّا لذلك، لا لأنّ اللفظ مطلق لواجد القيد و فاقده على الصحيح، و مقاميّا، لأنّه ليس كالتعبير باللفظ عن الأعمّ الذي هو مقسم للصحيح و الفاسد، كما هو [كذلك‏] على القول بالأعمّ، بل من طريق فهم الفرق بين الاستعمال و الوضع لو كان [الوضع‏] للصحيح، في الأدلّة البيانيّة؛ فتأمّل تعرف؛ فإنّ نتيجة الإطلاق الكلامي، ثابتة هنا قطعا، و لعلّه هو المراد من التعبير بالإطلاق المقامي»[1].

 

 

استاد: «و بالجملة: فمحلّ بيان صلاتيّة الأجزاء مجموعها و تعنونها بالعنوان الذي تكون به صلاة، هو هذا الكلام». می‌خواهند بگویند که اطلاق، کلامی است. «هذا الکلام»، این کلام در دل آن، حالت سعه وجود دارد که قیدی را بیاورید یا نیاورید. وقتی که می‌آورید، مقیّد می‌شود و وقتی که نیاورید، مطلق می‌شود. پس مصبّ اطلاق، خود کلام است و اطلاق هم کلامی است. «هو هذا الکلام  الدالّ على الأمر بالتسعة بعنوان الدخالة في الصلاتيّة». این کلمۀ «الدخالة» از اینجا شروع می‌شود که «والمفروض» را بعد از آن می‌آورند. «بعنوان الدخالة فی الصلاتیّة بضمیمة غیرها من القیود المعلوم قیدیّتها». اینها دخالت در صلاتیّت دارند به ضمیمۀ غیرشان، در چه چیزی؟ «من القیود المعلوم قیدیّتها»، قیود و اوصاف و خصوصیّاتی که علم به آنها داریم. وقتی که علم داریم، مسأله مسأله‌ی دخالت در ادلّه‌ی بیانیّه است و دیگر جای اطلاق هم نیست. چون علم داریم که مقیّده است و این قیود در میان هستند. «فإنّ عدم البيان» در این کلامی که قیودی در آن معلوم است «يكشف عن عدم القيديّة»  و لا نریدمن الإطلاق الا هذا و «عن تحقّق عنوان الصلاتيّة لما بيّن» در دلیل بیانی «أو عُلم دخله في الصلاتيّة» خارج از آن. در هر حال معلوم است. حالا می‌خواهند توضیح اطلاق را بدهند «كان هناك شي‏ء آخر يحتمل بدواً دخالتها أو لم يكن؛ فمن هذا البيان يستفاد الإطلاق». از این بیان، یعنی بیانی که ما گفتیم که خوب است. یا اینکه «و من هذا البیان» یعنی بیانی که شارع برای توضیح صلات فرموده «فمن هذا البیان یستفاد الإطلاق». چرا؟ چون در همین کلام است که اطلاق موجود است. اعم از تقیید و عدم تقیید. واجد و فاقد.

شاگرد: پس با این تقریری که شما فرمودید، صحیحی‌ها هم می‌توانند به اطلاق تمسک بکنند.

استاد: بله. صحیحی‌ها می‌توانند به اطلاق کلامی تمسّک بکنند، به این بیانی که خدمت شما عرض شد؛ «فمن هذا البیان، یستفاد الإطلاق». حالا «والمفروض أنّ الأمر الواقع فی مقام البیان، مبیِّنٌ لتحقیق الصلاة بما فی داخلها». فرض ما که الآن می‌خواهیم بنابر صحیح، تمسّک به اطلاق بکنیم، فرض ما این است امری که دارای بیانی است و واقع در مقام بیان است، دارد چه چیزی را تبیین می‌کند؟ اصل تحقق صلات را. چون موضوعٌ له آن است. ما در ابتدای کلام ناچار بودیم که آن را در اعم، استعمال کنیم و إلاّ غرض این است که می‌خواهیم نماز را بگوییم و نماز «لیست إلاّ صحیحة». «مبیّن لتحقیق الصلاة بما فی داخلها ممّا یعتبر فی الصحّة، لا لتقییدها بالخارج عن الصلاة کما هو علی الوضع للأعم» که وضع للأعم، هر قیدی در ادلّه‌ی بیانیّه می‌آورم، یک قیدی خارج از موضوع له، می‌خواهم به آن، اضافه بکنم. چون اعم است. به خلاف صحیح که ادلّه‌ی بیانیّه، هر قیدی برای آن بیاورند، تحقیق داخل صلات است و آن چیزی که جزء صلات است را دارند می‌گویند. دارند موضوع له را می‌گویند.

 

برو به 0:08:39

 

«فقد تحصّل ممّا ذكرناه: أنّ الإطلاق، [ثابت‏] للمستعمل فيه، كان المراد الاستعمالي هو الموضوع له أو غيره؛ و أنّ ما دلّ على اعتبار شي‏ء في العبادة يستفاد منه الدخالة في الصحّة، كانت زائدة على المراد في لفظ «الصلاة» مثلا، أو داخلة في مسمّاها؛ فإن أريد الأعمّ، كانت زائدة؛ و إن أريد الصحيح، كانت داخلة؛ فيستفاد أن الصلاة التي لا تكون إلّا صحيحة، لا تكون إلّا بطهور مثلا؛ فمع إحراز مقام البيان يستفاد من ترك التقييد، الإطلاق، لأنّ محلّ البيان هو هذا المقام فرضا، فيمكن تسميته كلاميّا لذلك، لا لأنّ اللفظ مطلق لواجد القيد و فاقده على الصحيح، و مقاميّا، لأنّه ليس كالتعبير باللفظ عن الأعمّ الذي هو مقسم للصحيح و الفاسد، كما هو [كذلك‏] على القول بالأعمّ، بل من طريق فهم الفرق بين الاستعمال و الوضع لو كان [الوضع‏] للصحيح، في الأدلّة البيانيّة؛ فتأمّل تعرف؛ فإنّ نتيجة الإطلاق الكلامي، ثابتة هنا قطعا، و لعلّه هو المراد من التعبير بالإطلاق المقامي».

 

استاد: «فقد تحصّل» که حالا توضیح «تحصّل» را می فرمایند. «فقد تحصّل ممّا ذكرناه: أنّ الإطلاق، [ثابت‏] للمستعمل فيه». اینکه مصحّحین آمده‌اند و در اینجا کلمۀ «[ثابتٌ]» را اضافه کرده‌اند، برای توضیح عبارت بوده است. «فقد تحصّل أنّ الإطلاق للمستعمل فیه و المراد الاستعمالی». نسخه اصلی این‌گونه است. به نظر می‌رسد که باز هم در عبارت، یک تغییری داده شده است که راحت‌تر بشود. ولی اصل عبارت خودشان به این شکلی که در نسخه‌های چاپی “مباحث الأصول” وجود دارد، نبوده است. الآن در این نسخه‌های چاپی این‌گونه آورده‌اند که «أنّ الإطلاق ثابتٌ للمستعمل فیه،کان المراد الاستعمالی هو الموضوع له أو غیره». خُب، درست است و مقصود ایشان هم همین است. امّا اصل عبارت ایشان، این‌گونه بوده است «أنّ الإطلاق للمستعمل فیه و المراد الاستعمالی کان هو الموضوع له و أو غیره».

شاگرد: یعنی «کان» را  برداشته؟

استاد: بله. «و المراد الاستعمالی» عطف توضیحی برای مستعملٌ فیه است. «أنّ الاطلاق للمستعمل فیه و المراد الاستعمالی» یعنی اطلاق برای مراد استعمالی است. «کان» آن مراد استعمالی و مستعملٌ فیه «هو الموضوع له» بنابر اعم که خود موضوع له هم هست. «أو غیره» بنابر صحیح که ممکن نیست در صحیح استعمال کنیم. اگر وضع للصحیح شده باشد، چون «تقیید الواجد ممتنع»، ممکن نیست که صلات را در ابتدای کار، در خصوص صحیح استعمال بکنیم. چون ممکن نیست، مستعملٌ فیه و مراد استعمالی، اعم است امّا موضوع له به‌صورت اعم نیست. «کان» آن مراد استعمالی ما خود موضوع له، بنابر اینکه وضع للأعم باشد، «أو غیره» یعنی غیر موضوع له، بنابر وضع للصحیح. ولو موضوع له، صحیح است امّا حتماً مستعملٌ فیه و مراد استعمالی، اعم است، چون چاره‌ای نداریم. «و أنّ ما دلّ علی اعتبار شئ فی العبادة یستفاد منه» بنا بر صحیح «الدّخالة فی الصحة» حتی بنابر اعم. ولی دخالت در صحت، دو گونه است. دخالتی از خارج برای داخل یا نه. «کانت زائدة»، دخالت در صحت دو گونه است که «کانت» آن چیزی که دخالت در صحت دارد، «کانت زائدة علی المراد فی لفظ “الصلاة” مثلاً» کما هو علی الوضع للأعم. وقتی که اعم می‌گویید، این قید هم  زائد بر لفظ می‌شود. «أو داخلة فی مسمّاها» ولو فعلاً مراد استعمالی هم نتواند باشد. یعنی ناچار هستیم. «فإن أرید الأعم» یعنی اعم از صحیح و فاسد اراده بشود، «کانت» این دخالت در صحت، زائد بر مسمّی. «و إن أرید الصحیح، کانت داخلة». اگر مقصود، صحیح و… است، این دلیل تقییدی، بیان قید داخل خود صلات می‌شود. «فیستفاد أنّ الصلاة التّی لا تکون إلاّ صحیحة، لا تکون إلاّ بطهور مثلاً». «لا صلاة إلاّ بطهورٍ» می‌فهمیم نمازی که «لا تکون إلاّ صحیحة». یعنی ما وقتی که بیان می‌کنیم، نماز صحیح را می‌خواهیم بگوییم. وقتی که مقصود، نماز صحیح است این نمازی که «لا تکون إلاّ صحیحة»، همین صلات «لا تکون إلاّ بطهور». یعنی جزئش، آن چیزی که قیدش است که دخالت زائد بر مسمّی ندارد، یکی از آن چیزها، طهور است. «فمع إحراز مقام البیان یستفاد من ترک التقیید، الإطلاق». ترک تقیید در چه چیزی؟ در خود کلام یا در مقام؟ الآن در خود کلام شد و مقصود ایشان هم همین است. «فمع إحراز مقام البیان یستفاد من ترک التقیید فی نفس الکلام»، چرا؟ چون نفس کلام، اوّل گفتیم چه وضع للصحیح و چه اعم، مستعمل فیه، اعم است. مستعمل فیه که اعم است، پس ترک التّقیید در نفس کلام است. «یستفاد الإطلاق»، اطلاق کلامی. «لأنّ محلّ البیان هو هذا المقام فرضاً» که خود کلام است. حالا که این‌گونه شد «فیمکن». می‌گویند این بیان ما، هم می‌بینید اطلاق، کلامی است و هم مقامی است. هر دو تای اینها درست است امّا «من جهة» درست است. «فیمکن تسمیته» یعنی این اطلاق را «کلامیّاً لذلک». چرا؟ چون دارد از نفس کلام استفاده می‌شود. مستعمل فیه خود کلام بود که اعم از واجد و فاقد بود. خُب، داریم از ترک تقیید در این کلام استفاده می‌کنیم. «کلامیّاً لذلک. لا لأنّ اللفظ مطلق لواجد القید و فاقده علی الصحیح» نه به صرف خاطر اینکه لفظ، واجد هر دو است. بنابر صحیح، خود لفظِ موضوع له، واجد هر دو نیست. بلکه فقط واجد صحیح است. امّا بنابر صحیح، در ما نحن فیه به این قیدی که دلیل، دلیل بیانی است و حتی بنابر صحیح، در دلیل بیانی چاره‌ای جز اینکه استعمال در اعم بکنیم. چون «تقیید الواجد ممتنعٌ». در این فضا، اطلاق به‌صورت اطلاق کلامی است. کلامی یعنی چه؟ یعنی از سرِ ناچاری، مصبّ آن، اعم از واجد و فاقد شده است، ولی مقصود، قیدی است که داخل در ماهیّت صلات است. وقتی که مقصود این است، اینجا می‌گوییم که اطلاق به‌صورت کلامی است. اینکه می‌گوییم اطلاق، کلامی است نه اینکه یعنی یک لفظ مطلقی را داریم که خود این لفظ، الآن مطلق اصطلاحی باشد. نه، ما می‌خواهیم صلات را بگوییم که اجزاء، داخل آن هستند، امّا چون ناچار بودیم که مستعمل فیه ما اعم باشد، اطلاق کلامیِ به این معنا داریم.

شاگرد: یعنی لفظ موضوع له نیست، اما مستعمل فیه که هست.

 

 

تصویر اطلاق مقامی و کلامی درمانحن فیه

استاد: بله. ولذا می‌خواهند بگویند «لا لأنّ اللفظ» یعنی لفظ در استعمال مطلق، در غیر ادلّه‌ی بیانیّه، مستعمل فیه آن همیشه به‌صورت صحیح است. امّا در اینجا، چون دلیل، بیانی است، در دلیل بیانی ممکن نیست که مستعمل فیه، آن باشد. پس اطلاق کلامی داریم، امّا نه آن اطلاق‌های مأنوس. اطلاقی که برای خصوص دلیل بیانی است و لذا این اطلاق از سر ناچاری است که محقق است. از این ناحیه است که کلامی می‌گوییم. «و مقامیّاً»، اطلاق مقامی هم به این خاطر است که چون مقام بیان است، نیاوردند. «لأنّه لیس کالتعبیر باللفظ عن الأعمّ الذّی هو مقسم للصحیح و الفاسد». چرا مقامی است؟ چون مثل آنجایی نیست که موضوع له ما «کالتعبیر باللفظ عن الأعم»، خود لفظ را صریحاً به‌معنای اعم، استعمال کنیم که «مقسم للصحیح و الفاسد» است. «کما هو [کذلک] علی القول بالأعمّ» که صریحاً لفظ را از «صلاة» به‌معنای اعم از فاسد و صحیح به کار بردیم. نه. به این معنا، مقامی است. چون نداریم لفظی که خود لفظ، مطلق باشد و اعم باشد. مستعمل فیه آن و موضوع له آن با هم در استعمالات رایج، اعم باشد. یعنی فقط بنابر وضع للأعم است که داریم. «بل من طریق فهم الفرق»، اینجا چرا مقامی شد و کلامی، نزدیک هم شد؟ ما از راه فهم فرق بین استعمال و وضع «لو کان الوضع للصحیح فی الأدلّة البیانیّة»، در ادلّه‌ی بیانیّه بنابر وضع للصحیح، فهمیدیم که ناچاریم ازفرق بین استعمال و وضع. ازاین‌جهت است که فهمیدیم دلیل، از جهتی مقامی است و از جهتی هم کلامی است. مقامی است، چون بنابر وضع للصحیح است. صحیح را که نمی‌خواهییم تقیید بکنیم. در صحیح می‌خواهیم اجزای ماهوی آن را بگوییم. پس مقامی است. از طرف دیگر خود کلام، ممکن نیست که آن را در صحیح استعمال بکنیم. الآن ناچاریم که مستعمل فیه ما و مراد استعمالی ما اعم باشد، پس کلامی است. یعنی در شخص این کلام، ما یک مصبّی اعم از واجد و فاقد داریم. امّا کلاً در فضای مستعمل فیه و مطلق استعمالیِ اعم، ما نداریم. چرا؟ چون بنابر وضع للصحیح است. «بل من طریق فهم الفرق بین الاستعمال و الوضع فی الأدلة البیانیة علی الوضع للصحیح» که بنابر وضع للصحیح، ادلّه‌ی بیانیّه، این ناچاری را دارند که مستعمل فیه با موضوع له، فرق داشته باشد. وقتی که این را فهمیدیم، می‌فهمیم در خصوص ادلّه‌ی بیانیّه علی الوضع للصحیح، حتماً یک اطلاق کلامی داریم امّا اطلاقِ کلامی‌ای که مثل سایر اطلاقی‌ها نیست که یک لفظ مستعملٌ فیه و موضوع له مستقل داشته باشیم و بگوییم مطلق هست. پس از جهتی مقامی است، چون اگر کارمان به مشکل نمی‌خورد، باید از مقام استفاده بکنیم. از جهتی کلامی است. چون مشکل پیدا شد، مجبور بودیم که ابتداء که صلات را استعمال کردیم، در اعم از واجد و فاقد و مصبّ مستعمل فیه لا الموضوع له، مطلق بوده است. یعنی اعم از واجد و فاقد. «فتأمّل تعرف. فإنّ نتيجة الإطلاق الكلامي» نتیجه‌ی اطلاق کلامی چه بود؟ ما یک لفظی داشته باشیم که «یمکن تقییده و لا تقییده». بنابر صحیح، ما اطلاق کلامیِ مطلقِ همه جایی نداریم، چون وضع للصحیح شده است. امّا در ادلّه‌ی بیانیّه، «نتیجة الإطلاق الکلامی» را داریم. چون از سر ناچاری، اوّل در اعم استعمال کردیم. بعد قید زدیم، امّا قیدی که واقعاً قید نیست. مقوّم است و محور و رکن مسمّی است. رکن مسمّی که قید نیست. «ثابتة هنا قطعاً، و لعلّه هو المراد من التعبير بالإطلاق المقامي» جمع بین کلمات.

شاگرد: فرمودید که رکن، قید نیست؟

استاد: رکن، قید نیست. قید، یک چیزی از بیرون است.

شاگرد: فرق ارکان و قیود اضافه‌ی داخلی و خارجی بر سرجای خودش. ما با این اطلاق می‌خواهیم بگوییم که فلان جزء مشکوک، جزء نیست.

استاد: بله جزء نیست.

شاگرد: بعد شما چطور می فرمایید؟

استاد: خُب، اگر مستعمل فیه ما هم صحیح بود، اطلاقی نداشتیم. صلات یعنی صحیح. هر چه هم که به آن اضافه می‌شد، بیان جزء داخل بود و بیان مقوّم بود. دیگر بیان قید معنا نداشت.

شاگرد2: اگر برای اعم توضیح بدهید، شاید واضح‌تر بشود. آنجایی که قید هست.

شاگرد: الآن اگر ما صحیحی باشیم و نماز را، تام الأجزاء و الشرایط بدانیم، بعد هم با توجه به این تقریر، بیائیم و بتوانیم به اصاله الإطلاق تمسّک بکنیم، نتیجه‌اش این می‌شود که فلان جزء مشکوک، جزء نیست درحالی‌که ما در ابتدای کار، فرضمان این‌گونه بود که نماز را به‌صورت تام الأجزاء و الشرایط می‌دانستیم.

استاد: تام الأجزاء و الشرایط می‌دانستیم، امّا در مقام موضوع له. امّا در دلیل بیانی که فرمود «الصلاة هی الّتی یجب علیک اَن تأتی فیها بالسورة» این توضیح بعدی آن دارد چه کاری را انجام می‌دهد؟ «تقیید الواجد ممتنع». پس آن «الصلاة» که اوّل گفتیم، اعم از این بود که سوره را بیاوریم یا نیاوریم. پس از باب ناچاری، در ادلّه‌ی بیانی نمی‌تواند مستعمل فیه، عین موضوع له باشد. پس ما در نفس کلام مولا، اطلاق داریم. اطلاق یعنی چه؟ یعنی صلاتی که به کار رفته است، خود لفظ صلات، الآن مراد از آن، اعم از واجد و فاقد است. ما به این اطلاق، تمسّک می‌کنیم، می‌گوییم مطلق است که البته کلامی هم هست. چون الآن از نفس لفظ مولا، مراد استعمالی آن، اعم از واجد و فاقد است. ولو مقصود از کلّ بیان این است که صلات صحیح…

 

برو به 0:21:58

شاگرد: و انکشف نمازی که منِ صحیحی می‌دانستم، تام الأجزاء و الشرایطی بود که سوره، جزء آن نبود.

استاد: بله، نبود. شما می‌گویید این انکشاف، اطلاق مقامی است؟ چون مولا در مقام بیان بوده است، از این مقام او که قید را نیاورده است، عدم التقیید را می‌فهمم و اطلاق را یا از خود لفظِ الصلاتی که گفته؟ حاج آقا می‌فرمایند از جهتی، هر دو تای اینها می‌تواند باشد. اوّلا از خود لفظ. چون خلاصه الآن مراد استعمالی از کلمۀ الصلاة نمی‌تواند صلات صحیحه باشد. مطلق. و از طرفی از مقام، چون اگر مقام، مقامِ بیان نبود که مستعملٌ فیه و موضوع له یکی بود. صلات یعنی صحیح. اینجا چون چاره‌ای نداشتیم و ناچار بودیم و مقام بیان بود، مجبور شدیم که استعمال در اعم کنیم. پس از این حیث، مقام بیان بودن، قوامش هست که ما بتوانیم به اطلاق تمسّک بکنیم. پس اطلاق، مقامی است. یعنی تا مقام بیان نباشد، نمی‌توانیم اطلاقی را داشته باشیم.

شاگرد: این فرمایش، ظاهراً فرع بر این است که ما درواقع تصوّر این را بکنیم که «الصلاة»، همان اعم است که می‌فرمایید مولا در آن اعم، استعمال کرده است، تصوّری از آن برای مخاطبین وجود داشته باشد. یعنی ما باید فرض بگیریم که قبلاً مخاطب با لفظ «الصلاة»، فی الجمله آشنا شده است، یک معنای اعمّی در ذهنش نقش بسته است، حالا وقتی که مولی می‌فرماید «أقم الصلاة کذا»، این موقعی که «أقم الصلاة» می‌گوید مخاطب می‌فهمد که «الصلاة»، همان است. وگرنه اگر غیر از این باشد، باید یک توضیح دیگری را برای ماجرا بدهیم.

استاد: بله، یعنی کأنّه با آن توضیحاتی که جلوتر صورت گرفت، وقتی که در ادلّه‌ی بیانیّه، مولا ابتدائاً می‌فرماید «الصلاة»، ما یک میخ خیمه‌ای برای معنای صلات می‌خواهیم. یک چیزی را باید بفهمد. بگویید «الواجد والفاقد». پس ما یک «الف و لامی» را می‌خواهیم. «الذّی هو واجدٌ و الذّی هو فاقد». یک الف و لام موصولی را ابتدائاً بفهمد.

شاگرد: یا به عبارتی درواقع تفاوت آن با موکت و فرش و … برای او واضح باشد.

استاد: حتی با صوم و زکات و… معلوم باشد. ایشان این چیزها را منکر نیستند. آن چیزی که مقصود اصلی ایشان است، این است که بگویند وقتی این میخ خیمه را فهمید و یک چیزی را فهمید، الآن بنابر وضع للصحیح، آیا مستعمِل می تواند در ادلّه‌ی بیانیّه، استعمال در صحیح بکند یا نمی‌تواند؟ می‌گویند که نمی‌تواند. ناچار است که در اعم از واجد و فاقد استعمال بکند. ولو مستعمل فیه و موضوع له در نزد او متفاوت است. چون موضوع له حتماً واجد است. مستعمل فیه آن نمی‌تواند واجد باشد. چون می‌خواهد بیان بکند. پس حاصل فرمایش ایشان چه شد؟ این شد که هم اطلاق مقامی و هم اطلاق لفظی وجود دارد. چرا اطلاق مقامی است؟ چون تا مقامِ بیان نباشد که گیر نمی‌افتد. حتماً در مقام بیان است که گیر می‌افتد در اعم از واجد و فاقد استعمال کند. پس اطلاق، مقامی است. یعنی این اطلاق، برای مقام بیان است. از طرفی هم اطلاق، لفظی است. چرا؟ چون حالا که در مقام بیان گیر افتاد، مستعملٌ فیه آن با موضوع له آن تفاوت کرد. موضوع له، صحیح بود، امّا مستعملٌ فیه الآن دلیل بیانی، اعم از صحیح و فاسد است. پس اطلاق، لفظی و کلامی شد. اصل فرمایش ایشان همین است. اینکه ایشان در انتهای کلامشان «فتأمل تعرف» می‌فرمایند، دلالت دارد بر اینکه نکته‌ی دقیقی را می‌خواهند در اینجا بفرمایند.

شاگرد: اگر ادلّه‌ی بیانیّه، تازه در ابتدای کار هستند که صلات را تفهیم بکنند، چه نیازی است که میخ خیمه‌ی صلات، در ذهن کوبیده شده باشد؟ صلات یک چیز.

شاگرد2: خُب، این صلات چیست؟

شاگرد: یک عبادت است. به صرف این‌که عبادت است که کفایت می‌کند، بعد بخواهد اجزایی را که در صحت صلات دخیل هست را یکی یکی بیان کند.

استاد: خود ایشان (یکی دیگر از شاگردان، غیر از سؤال کننده) در جلسه قبل، همین بیان شما را گفتند که فقط یک جایی را در ذهن نگه می‌دارد، برای اینکه آن را بعداً پُربکند. یعنی این فرمایش امروز شما را، ایشان به‌عنوان نقضِ فرمایش امروز شما، از حرف جلسه قبل….

شاگرد2: (سؤال کننده ی جلسۀ قبل) عرض بنده در امروز هم، اتفاقا همان است. یعنی می‌خواستم به همین‌جا برسیم که درواقع، برای اینکه بخواهیم بگوییم اعم، باید یک فهم اعمّی وجود داشته باشد. آیا می‌توانیم بگوییم اینجا هم اگر حرف حاج آقا این است که اعم است، این اعمِ با آن اعمی که قبلاً بحث می‌کردیم تفاوت می‌کرد؟ یعنی می‌توانیم بگوییم که بله، یک فهم اعمّی از صلات است. حالا به قول ایشان، فی الجمله یک عبادتی است. امّا قول اعمّی این نبود که فی الجمله عبادت است. حرف این است که بحث بین صحیح و اعم، بعد از تبیّن ماهیّت بود. و إلاّ ما می‌گفتیم که ماهیّت را می‌شناسیم، حالا بگوییم بعد از اینکه لفظ برای ماهیّت وضع شده است، برای اعم از صحیح و فاسدِ همان ماهیّت وضع شده است. امّا قبل از تبیّن ماهیّت، درست است که اعم از صحیحی است که مدّ نظر ما هست، امّا این اعم با آن اعم فرق می‌کند. حتی اگر بتوانیم اعم بودن را درست بکنیم. فلذا فرمایش ایشان، شاید یک مقداری جای تأمل بیشتری را داشته باشد.

استاد: حالا این فرمایشتان را داشته باشید. من هم چند تا مطلب دیگر می‌خواهم عرض بکنم. بعد در نهایت تمامی مطالب را با هم جمع می‌کنیم و ببینیم همه‌اش با هم چه می‌شود.

شاگرد: اینجا که حاج آقا می‌فرمایند «لعلّه هو المراد من التعبير بالإطلاق المقامي»، یعنی می‌خواهند بفرمایند دیگرانی که اطلاق مقامی فرمودند، مرادشان این باشد؟

استاد: بله. یعنی آنها هم منکر حرف ما نیستند. می‌خواهند بفرمایند که تا دلیل، دلیل بیانی نباشد، نمی‌توانیم اطلاق گیری انجام بدهیم.

شاگرد: حالا من اخیراً هیچ رجوعی نکرده‌ام، ولی ظاهر کلام ایشان همان اطلاق کلامیِ مصطلح را می‌فرمایند که یعنی اصلاً کلام در آن نیست مثلاً.

استاد: می‌دانم، همین‌طور است. این حرفی بود که حتماً همین‌طور است. یعنی این‌که الآن حاج آقا نوشتند، نمی‌خواهند بگویند که دیگران می‌خواهند حرف ما را آگاهانه بگویند.

شاگرد: یعنی ولو به ضمیر ناخودآگاهشان….

استاد: بله، می‌خواهند بگویند جمعی که دیگران، مقامی گفته‌اند، آنها می‌گفتند که استعمال و اطلاق لفظی که نمی‌شود. آنها می‌گفتند که نمی‌شود. پس مقامی است.

شاگرد2: نمی‌شود از حاقّ لفظ بیرون کشید.

استاد: بله، از حاقّ لفظ، بنابر صحیح؛ ایشان می‌فرمایند آنها هم که می‌گفتند نمی‌شود، منظورشان جمع بین موضوع له و مستعمل فیه، با همه‌ی اینها از دلیل بیانی نمی‌شود، پس فقط مقام است. می‌فرمایند با این بیانی که ما گفتیم هم مقام، دخالت دارد. چون تا دلیل در مقام بیان نباشد که دیگر ناچار نمی‌شود و هم خود لفظ، اطلاقش لفظی است. چون خلاصه این است که جناب مستعمِل، الآن لفظ صلات را در اعم از واجد و فاقد استعمال کرده است. پس الآن به اطلاق نفسِ لفظِ مستعمل او تمسّک می‌کنیم.

شاگرد: می‌خواهید بفرمایید که آنها درواقع، ولو خودشان آگاه نیستند، این را گفته‌اند، بله. ولی اگر بخواهیم به ظاهر کلامشان نگاه کنیم، این را نمی‌خواهند بگویند.

استاد: بله. «و لعّله هو المراد».

شاگرد: مطلب دیگری را که می‌خواستم بگویم این است. این مطلب هم در اوایل بحث گفته شده است و هم در جلسه قبل که به‌هرحال، آن چیزی که فرمودند، بنابر این است که ما تقیید را، تقیید حقیقی بدانیم. اگر بگوییم مبیِّن است و بیان تقیید است، دیگر اصلاً لازم هم نیست.

استاد: بله، اول مباحثه نزدیک بود که وارد هر دو تای اینها هم بشویم. خوب هم شد که وارد آن نشدیم. الآن اوّل مباحثه بنده عرض کردم که این «والمفروض» که رسیدیم، از وسط صفحه، آیا می‌خواهند بحث‌های قبلی را خراب بکنند یا اینکه می‌خواهند تأکید و تکمیل بکنند؟ بنا را بر تکمیل گذاشتیم. تا حالا جلو آمدیم؛ تا الآن و تا پایان عبارت که خواندیم، دیدید که مطالب قبلی با اینها تکمیل شد. توضیح آن را هم فرمودند. ظاهر عبارت هم تا به اینجا همین است که می‌خواهند تکمیل بکنند و سر برسانند. امّا این بخش «المفروض» تا به اینجایی که الآن عبارت را خواندیم، نمی‌دانم آیا سؤالات در ذهن شما، ردیف شد یا نه. حالا من بر می‌گردم، می‌بینید که ریخت سخن به‌گونه‌ای است که مطالبی را مطرح کرده‌اند که اگر خیلی در اطراف آن رفت‌وبرگشت داشته باشید، آن مبانیِ قبلی زیر سؤال خواهد رفت. یعنی صورت طلبگی و بحثی که ببینیم آیا این دو تا مبنا با همدیگر جور است یا نه.

شاگرد: یک موقع است که ما می‌خواهیم ببینیم که حاج آقا چه فرموده‌اند. یک موقع هم هست که می‌خواهیم ببینیم حالا از دلِ اینها، یک چیزی را برای ردّ مطالب قبلی بیرون بکشیم.

استاد: تا به اینجا این‌گونه شد که استیناس از عبارت این‌گونه است که ایشان نمی‌خواهند از مطالب قبلی‌شان برگردند. ایشان می‌خواهند مطالب قبلی را تکمیل بکنند که توضیح آن را هم دادند. امّا حالا از این مطالبی که از «والمفروض» شروع می‌شود، آیا صرفاً به‌صورت مطالب ارتکازی بیان شده است و در تکمیل آن‌هاست و این مطالب ارتکازی، زمینه‌ساز انطلاق از این مبنا به یک مبنای دیگری است یا اینکه اصلاً خودشان آگاهانه و با قطع نظر از ارتکاز، از این «والمفروض»، سیاق عبارت را به‌گونه‌ای قرار داده‌اند که غیر از اینکه ظاهر آن تکمیل است…

شاگرد: یعنی اشکال هم از آن فهمیده بشود.

استاد: بله. چون بعضی از جاهای عبارت به‌گونه‌ای هست که این مطلب از آن استفاده بشود.

 

رویکرد شاگرد پروری علمی طلاب توسط آیه الله بهجت

شاگرد: آیا دأب حاج آقا بوده است که مطلب را صریح مطرح نکنند که مثلاً واگذار به فهم خواننده کرده باشند تا خود خواننده برود و مطلب را پیدا بکند؟

استاد: من حالا یک موردی باشد که جزمی و قطعی باشد که یادم نمی‌آید.

شاگرد: این چیزی را که عرض کردم به این خاطر بود که ایشان یک حالت این‌گونه ای را بعضی از اوقات داشتند که مثلاً خیلی راحت مطلب را بیان نمی‌کردند.

 

برو به 0:32:14

استاد: اصل این  [شاید باشد] حالا دقیقاً یادم نیست که چه زمانی بود. سؤال فقهی بود، شاید هم درس اصول بود، هنوز کسی هم خیلی به درس حاج آقا نیامده بود. من یک مسأله‌ی فقهی داشتم، به‌عنوان مسئله از ایشان پرسیدم. حاج آقا خیلی با حالت تردید جواب دادند. یعنی این‌گونه پاسخ دادند که آیا این‌گونه بگوییم، آیا آنگونه بگوییم، خلاصه دو سه تا وجه را فرمودند، آخر کار هم مطلب سر نرسید.(خندۀ حضّار و استاد). من هم خُب، دیگر چیزی نگفتم. گفتم شاید الآن مثلاً مطلب به‌گونه‌ای است که در ذهن ایشان صاف نیست و وجوهی در ذهن شریف ایشان وجود دارد. چندین سال بعد، دست خط ایشان را دیدم، همین چیزی را که من از ایشان پرسیده بودم را، در تاریخی خیلی قبل‌تر از تاریخی که من از ایشان سؤال را پرسیده بودم، فتوای روشن آن را نوشته بودند، خیلی هم صاف بود. با خودم سؤال شد ایشان که مطلب را آن‌قدر واضح می‌دانسته‌اند، چرا در آن روز این‌گونه با حالت چندگانه جواب دادند؟ من در پیش خودم این‌گونه گفتم. بعد از آن هم نظیر آن را دیدم. چند تا از رفقای دیگر هم گفتند. وقتی که یک مجالی بود، وقتی که یک طلبه یک سؤال می‌پرسید، ایشان سریعاً یک جواب محکم به او نمی گفتند. می‌گفتند که طلبه باید مطلب علمی را به بحث بیاندازد. وجوه، حیثیّات، محتملات، خودش بر روی اینها فکر بکند. تا به این اندازه را به‌صورت جزمی دیده‌ام. طلبه‌های دیگر هم می‌گفتند که ما یک مسئله‌ای را از حاج آقا پرسیدیم، حاج آقا چندین وجه فرمودند. من می‌دانستم. من بعدها دیگر دیده بودم. دیده بودم که در جامع المسائل فتوای روشن وجود دارد. امّا برای طلاب به این صورت بیان می‌کردند؛ امّا اینکه در کتاب اصول هم به این شکل رفتار کرده باشند، من یک مورد خصوصی به یادم نمی‌آید.

 

 

برداشت دیگری ازکلام مصنف؛ شارع درمقام تبیین ماهیت است نه تقیید

ولی حالا ما از باب اینکه مباحثۀ طلبگی است و خود عباراتی که دارند، برای این است که ما در آن دقت کنیم و رفت‌وبرگشت داشته باشیم، برمی‌گردیم و از «والمفروض»، یک تأمّل‌های بیشتری بکنیم و ببینیم که چه می‌شود. ایشان در وسط صفحه فرمودند که «والمفروض أنّ الأمر الواقع فی مقام البیان مبیِّنٌ لتحقیق الصلاة بما فی داخلها ممّا یعتبر فی الصحّة لا للتقییدها بالخارج عنها». دلیل بیانی برای تقیید به خارج نیست. عرض ما این است که از این «والمفروض»، اینجا که الآن دارند توضیح می‌دهند، تکمیل مطالب قبل بود امّا با آن میخ استدلال و آن سنگ بنایی که بیان این اخیر شروع شد، دو گونه بیان می‌شود. حالا من از کجای مطلب ایشان دارم استدلال می‌کنم؟ ایشان در صدر استدلال فرمودند «و یمکن منع توقف التمسّک بالإطلاق علی القول بالوضع للأعم»[2]. چرا می‌گویید حتماً وقتی که قائل به اعم هستید می‌توانید اطلاق کلامی داشته باشید؟ ما می‌گوییم حتی بنابر صحیح هم، اطلاق کلامی داریم. «و ذلک لأنّ الإطلاق موقوفٌ علی احراز مقام البیان للتقیید لو کان». پس باید مقامِ بیانی باشد که اگر می‌خواهند قید بیاورند، بیاورند. «و ذلک یتوقّف علی کون الحکم بحسب دلیل بیانی وارداً علی الأعم من جامع الأجزاء و الشروط». در خود لفظ، ناچاریم که اعم باشد «و إلاّ فتقیید الواجد ممتنع». این اساسی‌ترین بحث بود که این کلمۀ «تقیید الواجد ممتنع» را اگر مدام در بین مباحثه تکرار نکنیم، مقصود ایشان جلا پیدا نمی‌کند و واضح نمی‌شود. درواقع سنگ بنای مبناء، این بود. «تقیید الواجد ممتنع»، پس ناچاریم که بین مستعمل فیه با موضوع له، تفرقه بیندازیم. شما می‌فرمایید این لفظ، می‌خواهیم آن را تقیید کنیم، ناچاریم اصلِ مقیّد، اعم از واجد و فاقد باشد. چون «تقیید الواجد ممتنع»؛ اینجا یک کلمه‌ای دارند که این اساس بحث را زیر سؤال می‌برد. می‌فرمایند: «والمفروض أنّ الأمر الواقع فی مقام البیان، مبیّنٌ لتحقیق الصلاة بما فی داخلها ممّا یعتبر فی الصحّة لا لتقییدها». سنگ بنا این بود که «تقیید الواجد ممتنع» بود. می‌گوید ما اصلاً در این مقام نمی‌خواهیم تقیید کنیم. خُب، اگر نمی‌خواهیم تقیید کنیم، پس چطور می‌گویید که ناچاریم که در اعم به کار ببریم؟ اصلاً ما نمی‌خواهیم تقیید کنیم. آن چیزی که اساس لا بدّیّت بود، «تقیید الواجد ممتنع» بود. خُب، اگر ما اصلاً نمی‌خواهیم تقیید کنیم، پس ما امتناعی هم نداریم. نمی‌خواهیم تقیید کنیم. خُب، می‌گویید استعمال چگونه است؟ شاید لازم باشد که یک مبنای دیگری را اتّخاذ کنیم. چرا باید مبنایِ دیگری را اتّخاذ کنیم؟ شما اساس لابدیّت را در ابتداء، «تقیید الواجد ممتنع» قرار دادید. اینجا می‌فرمایند که ما اصلاً نمی‌خواهیم تقیید کنیم. اینجا تبیین است. خب اگر این‌گونه شد ناچاریم در اعم به کار ببریم؟ نه، ناچار نیستیم. حالا به این بیان که الآن خود ایشان هم …. گاهی است که من می‌خواهم بگویم این چیز، مقیّد به یک چیزی است. خُب، این تقیید است. قید یعنی بند. این را به یک چیز دیگری ببندم. امّا گاهی است که می‌خواهم بگویم مثلاً کلمۀ «ضَرَبَ»، تشکیل از «ضاد و راء و باء» شده است. می‌گویم من می‌خواهم «ضَرَب» را مقیّد به «ضاد» بکنم. آیا اینجا تقیید است؟ نه. اسم اينكه تقييد نیست. اسم این بیان ماهیّت است. ماهیّتی که چیزی، جزء آن است، ماهیّت که مقیّد به جزء خودش نیست. کل و جزء، کل و جزء هستند نه قید و مقیّد. هیچ کسی نمی‌گوید که یک کل، مقیّد به جزء خودش است. کل، متشکّل از جزء خودش است. متحقّق به جزء خودش است. نه مقیّد به جزء خودش. مقیَّد و متقیِّد، دو چیز هستند. قید که جزء آن نیست. و لذا است که قید، حالتی دارد که متعارف آن خارج از ذات است و حالت شرطیّت دارد ولی «تقیّدٌ جزءٌ». تقیّد یک متقیّد به قید، جزء است. تقیّد، جزء مقیَّد است اما خود قید که جزء نیست؛ حالا سوال این است وقتی که دلیل بیانی می‌خواهد بفرماید نماز این است، فعلا بنابر وضع للصحیح می‌خواهیم حرف بزنیم. نماز الان به چه معنایی می‌باشد؟ به همان معنای موضوع له. همان ماهیّت مخترعه‌ی شارع. نماز چیست؟ «کبّر، اِقراء، اِرکع، اُسجُد»، تمامی اینها جزء نماز هستند. وقتی که اینها جزء نماز هستند، ما که یک چیزی نداریم که مقیدّ به اینها شده باشد. بلکه یک چیزی داریم که متشکّل از اینها است و متحقق به اینها است. آیا در اینجا، آن استدلال قبلی می‌آید؟ خودشان صریحاً می‌فرمایند «لا لتقییدها للخارج عنها». تقیید هم به خارج است. و لذا قبل از آن هم کلمۀ تقیید را به کار نبردند. اتّفاقاً جالب این بود که فرمودند: «والمفروض أنّ الأمر الواقع فی مقام البیان، مبیّنٌ لتحقّق الصلاة لا للتقیّد الصلاة» به یک چیزی که داخل در آن است. «لتحقّق الصلاة بما فی داخلها». جزء داخلی آن است. جزء داخلی که تقیید نیست. از اینجا بود که عرض کردم آیا با این عباراتی که دارند، وقتی هم در مقام تدقیق بود، من که اینها را دیدم، در دقّت، هنگامه بود، هم خود درس و هم کتابت که دیگر بالاتر بود که معلوم بود بعد از اینکه سؤال و جواب پیش می‌آمد، چقدر در مقصود خودشان در یک عبارتی که نوشته‌اند دقت کرده‌اند و مقصود داشتند. یعنی هیچ چیزی را همین‌طوری ننوشته اند که مثلاً بگوییم مسامحه شده باشد نیست. البته مقامات مختلف است. گاهی می‌بینید که یک عبارتی در مقام عادی نمی‌آید. گاهی هم هست که مقام، مقامِ تدقیق است. وقتی که مقام، مقام تدقیق است دیگر مسامحه نخواهند کرد؛ حالا الآن دارند می‌فرمایند «لا لتقییدها للخارج عنها».

در ادامه چه فرمودند؟ اینکه گفتم سؤالات پیش می‌آمد، اینها بود؛ فرمودند: «فقد تحصّل ممّا ذكرناه: أنّ الإطلاق للمستعمل فيه والمراد الاستعمالي کان هو الموضوع له أو غيره؛ و أنّ ما دلّ على اعتبار شي‏ء في العبادة يستفاد منه الدخالة في الصحّة» دخیل در صحت است ، «كانت زائدة على المراد فی لفظ «الصلاة» أو داخلة في مسمّاها. فإن أريد الأعمّ، و إن أريد الصحيح». خُب، این الآن «کانت زائدة علی المراد فی لفظ الصلاة». سؤالی که در اینجا پیش می‌آید این است که آیا مراد یا موضوع له؟ مراد با موضوع له فرق می‌کند. «کانت زائدة علی المراد فی لفظ الصلاة مثلاً». اینجا می‌فرمایند «زائدة». بعد می‌فرمایند «أو داخلة»، اینجا نفرمودند مراد. بلکه فرمودند «أو داخلة فی مسمّی». «فإن أرید الأعم» اینجا «أرید الأعم» یعنی «أرید من العبارة» یا «أرید» بر مبنای اعمّی‌ها که «أرید» در اینجا به‌معنای موضوع له باشد؟ «فإن أرید الأعم کانت زائدة».

شاگرد: ظاهر آن هم به موضوع له می‌خورد.

استاد: بله یعنی موضوع له. «أرید» گفته‌اند امّا منظورشان … . «و إن أرید الصحیح». «أرید الصحیح» نه یعنی از این کلام «أرید الصحیح». بلکه یعنی «إن أرید» که موضوع له و مسمّی، صحیح باشد. «کانت داخلة». «فيستفاد أن الصلاة التي لا تكون إلّا صحيحة، لا تكون إلّا بطهور». نمازی که نمی‌باشد مگر صحیح، اینجا الآن «الصلاة الّتی لا تکون إلاّ صحیحة» مراد استعمالی است یا مسمّی؟ «فیستفاد». چرا این قید را آوردند؟ «فیستفاد أنّ الصلاة الّتی لا تکون إلاّ صحیحة» یعنی مسمّی؟

شاگرد: مسمّی می‌شود.

شاگرد2: مراد نهایی بود.

استاد: «لا تکون إلاّ بطهور».

شاگرد: خُب، مراد نهایی، همان مسمّی است.

شاگرد2: …. مسمّی نیست.

شاگرد3: فرق مراد و مسمّی چه است؟

شاگرد: مراد نهایی، همان مسمّی است دیگر.

شاگرد2: اگر اعمّی بشویم، دیگر مسمّی نیست.

استاد: نه، اینجا نمی‌خواهند اعمّی را بگویند، دارند علی الصحیحی می‌فرمایند. دنبالۀ عبارت صحیحی است.

شاگرد: «فیستفاد» یعنی طبق هردو … آن صلات نهایی که صحیح است، فقط به طهور است، امّا دو نوع می‌شود گرفت. یکی از طریق اعمّی برویم یکی هم از طریق صحیحی.

استاد: کلام بر سر این است که این «اریدها» که فرمودند، «اریدها» یعنی اُرید استعمالی؟

شاگرد: نه، این وضع است. اینکه مبنای آن چه باشد.

استاد: حالا من دارم تمام وجوه را عرض می‌کنم. من عبارت را سریع خواندم و برای توضیح فرمایش ایشان، جلو رفتم. امّا وقتی که برمی‌گردیم، سؤالات که مطرح می‌شود….. حالا جلوتر که برویم باز کار سخت‌تر می‌شود؛ بعد فرمودند: «فمع إحراز مقام البيان يستفاد من ترك التقييد، الإطلاق، لأنّ محلّ البيان هو هذا المقام فرضاً». شما یک لفظ می‌خواهید داشته باشید که مستعمل فیه دارد یا فقط مقام؟ «محلّ البیان هو هذا المقام فرضاً فيمكن تسميته كلاميّا لذلك، لا لأنّ اللفظ مطلق لواجد القيد و فاقده على الصحيح». «اللفظ» در اینجا یعنی چه؟ یعنی موضوع له لفظ یا مستعمل فیه خود لفظ؟

شاگرد: موضوع له منظور است.

 

برو به 0:45:26

طرح سوال: آیا تبیین اجزاء یک ماهیت ملازم با استعمال آن درغیرمعنای خودش است؟

استاد: بله. ولی این را تصریح نمی‌کنند «لا لأنّ اللفظ مطلق» خُب، اگر می‌خواهید بگویید که اطلاق، کلامی است و الآن لفظ مستعملٌ فیه منظور است نه موضوع له لفظ ولی خُب، می‌گوییم با توضیحاتی که قبلاً دادند، معلوم است که منظور ایشان در اینجا از «اللفظ» یعنی مستعمل فیه. امّا چرا این قیود را ذکر نکردند؟ این همان سبک و سیاق عبارت بود برای سؤالاتی که مطرح کردند. سؤالات چه بود؟ سؤالات این است  که در هر حال اصل اینکه ما داریم اینها را توضیح می‌دهیم که لفظ، مطلق نیست و تمام اینها، اساسش آن استدلالی بود که «تقیید الواجد ممتنع». در این بیانات، رسیدیم به اینجا که دلیل بیانی بنابر صحیح می‌خواهد تحقق صلات و اجزای داخلی نماز را بگوید. چون صلات صحیح است. «لیست إلاّ صحیحة». الآن سؤال این است که وقتی دلیلی می‌خواهد اجزای داخلی یک ماهیّت را بگوید، آیا می‌خواهد ماهیّت را تقیید بکند یا نه؟ اگر تقیید زیر سؤال رفت، آن میخ خیمه و اصلی و آن اوّلین مرحلۀ استدلال که «تقیید الواجد ممتنع» بود هم زیر سؤال می‌رود. یعنی الآن دیگر مستعمِل، ناچار نیست که در اعم استعمال بکند. شما می‌گویید اگر ناچار نیست، پس چه کار بکند؟ حالا این حرف‌هایی که گفتم نگه دارید، برای اینجا بود. اگر ناچار نیست، پس چه کار بکند؟ الآن باید برگردیم به این چیزی را که همه داریم به کار می‌بریم، بگوییم. شما وقتی که می‌خواهید یک کل را تعریف بکنید، ماهیّتی که متشکّل از اجزاء است، می‌خواهید اجزای آن را بیان کنید چگونه بیان می‌کنید؟ ناچارید که اول، آن کل را در غیر معنای خودش استعمال کنید؟ نه.

شاگرد: استعمال نمی‌کنیم.

شاگرد2: در معنای خودش استعمال می‌کنیم….

شاگرد: نه دیگر. شما فرض کنید که مثلاً می‌خواهید خبر بدهید که من، لفظ کتاب را برای این ماهیّت خارجی وضع کرده‌ام. یک توضیحی را هم برای آن می‌آورید. می‌گویید «وضعت الکتاب لهذا».

شاگرد: نه، آنجا فرق دارد.

شاگرد2: چه فرقی می‌کند؟ در آنجا هم همین وضع است.

شاگرد: فرض این است که وضع شده است و ما فقط الآن می‌خواهیم بیان بکنیم.

استاد: چه چیزی را می‌خواهیم بیان کنیم، عنایت بفرمایید، این خیلی مهم است.

شاگرد: فقط می‌خواهیم قیود را بیان کنیم.

استاد: آیا می‌خواهیم قیود را بیان کنیم یا اجزاء را؟ قید ‌غیراز جزء است.

شاگرد: موضوع له را دارید بیان می‌کنید.

شاگرد2: قیود اعم از اجزاء و… است.

استاد: در اینجا نمی‌شود اعم بگوییم. ما الآن که می‌گوییم می‌خواهیم صلات را بیان کنیم، می‌خواهیم بگوییم اجزاء؟… . فرض کنید که شما یک دوای طبّی دارید. می‌گویید این یک معجون است که متشکّل از فلان گیاه و فلان گیاه و فلان گیاه است و… می‌خواهید پنج تا گیاه را بگویید. می‌گویید دوایی است که از اینها تشکیل شده است. آیا شما دارید اینها را برای معجون، به‌صورت قید می‌آورید یا دارید اجزای آن را می‌گویید؟

شاگرد: اصلاً از همان اوّل، دلالت  مفقود است. یعنی من نمی‌خواهم که ذهن او ابتدائاً به سمت چیزی برود. چون می‌دانم که چیزی نیست که بخواهد ذهنش برود.

شاگرد2: اشکالی ندارد. دلالت ….جایی که من استعمال کردم فرق دارد. آن آقا نمی فهمد.

شاگرد: استعمال فرع بر دلالت است.

شاگرد2: نه. شما آن را در معنای خودش استعمال می‌کنید درمعنای خودش، آن آقا نمی فهمد که منظور شما چه بوده و به‌صورت مجمل می‌فهمد. ولی شما استعمالتان را درست کردید. آن آقا هست که مجمل می‌فهمد. دلیل نمی‌شود که استعمال شما استعمال نکرده باشید.

استاد: حالا خلاصۀ بحث این شد ما از این احتمالی که در فرض دوم مطرح کردیم و ریخت عباراتی که ایشان فرمودند «لا لتقیید» که «لا لتقیید»، یک نحو ظاهرش تهافتی بود با اصل مبنایی که شروع کرده بودند، زمینه‌سازی شد برای اینکه آیا مبنای دیگری ممکن هست یا نیست؟ حالا بر روی این مطلب فکر بفرمایید ان شاءالله در جلسۀ بعد به آن خواهیم پرداخت.

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلیدواژگان: صحیح و اعم. اطلاق کلامی. اطلاق مقامی. مقدمات حکمت. اطلاق لفظی. تقیید الواجد ممتنع، تقیید یا تبیین، آیه الله بهجت، شاگردپروری

 


 

[1]. مباحث الأصول، ج‏1، ص 131.

[2]. مباحث الأصول، ج‏1، ص 129.

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است