1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٣٠)- ادامه پرسش و پاسخ استطرادی

اصول فقه(٣٠)- ادامه پرسش و پاسخ استطرادی

پاسخ به شبهه: ناسازگاری روش منطق و فلسفه و سایرعلوم آکادمیک با روش قرآن و روایات
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32754
  • |
  • بازدید : 4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

بیانات شرعی فوق منطق نه خلاف منطق

شاگرد: دیروز می‌خواستم یک دقیقه صحبت کنم امّا طول کشید. کلام بنده به جای خودش ننشست. عرض بنده این است که حضرات معصومین -علیهم‌السلام- در همین فضای منطقی حرف می‌زنند ولی قرآنی صحبت می‌کنند. این دو فضاست. آقای جوادی منطقی کرده ولی قرآن منطقی حرف نزده است. صحبت من ادبیات است. وقتی از معصوم -علیه‌السلام- سؤال می‌شود حضرت جوابی می‌فرمایند و دلیلش را آیه‌‌ی قرآن می‌آورند. صغری و کبرای منطقی نمی‌آورند، او موافق با منطق است ولی با قرآن حرف می‌زند. کلّ حرف من این یک کلمه است.

استاد: می‌دانید چرا؟ چون به همه چیز علم دارند.

شاگرد: قرآن می‌فرماید: «وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ»[1] اینکه می‌بینید ما بت‌‌ می‌پرستیم چون خدا می‌خواهد، چون خدا جلو ما را نگرفته، پس پرستش بت مشکلی ندارد. اگر خدا می‌خواست که ما بت نپرستیم جلو ما را می‌گرفت. قرآن به این شبهه جواب داده امّا جواب منطقی نیست. بنده می‌گویم قرآن فراتر از منطق صحبت می‌کند و شما هم تأیید فرمودید.

استاد: شما می‌فرمایید منطقی نیست، منظورتان از این کلام این است که خلاف منطق است یا فوق منطق است؟

شاگرد: من می‌گویم فوق منطق است و منطق خودش را دارد، ادبیات بیانی خودش را دارد. اهل‌‌بیت -علیهم‌السلام- هم ادبیات بیانی خودشان را دارند، منطقی‌‌ها هم ادبیات منطقی خودشان را درست کرده‌‌اند. من می‌گویم گاهی اوقات اینها با هم منطبق نمی‌شود. شما هم این را تأیید فرمودید.

 

 

روش‌‌های منطقی مختلف در فضاهای گوناگون

استاد: ادبیات محتوای فکر است. کار منطق با محتوا نیست، کار منطق با روش است. هر چه می‌خواهید از محتوا درونش بریزید. اینکه می‌گویید ادبیات این و ادبیات آن، نظم معانی است، نظمِ لحن کلام نسبت به محتوای کلام است، امّا اینکه آن روش و خط‌‌کشی کلی که مربوط به گام برداشتن‌‌های صرفاً صوری و قطع نظر از محتواست، این مانعی ندارد که بگوییم هر ادبیاتی برای خودش یک منطقی دارد، یعنی روشی در بیان دارد؛ و می‌تواند منطقی که صرفاً ریختش برهانی است، با منطقی که ریختش خطابی است، با منطقی که ریختش مشهورات است یا به تعبیر دیروز شما برای معاویه سفسطه، یا شعریات و تقسیم‌‌هایی که در جای خودش بود، [هر یک روش خاص خودش را داشته باشد] اینها انواع ادبیات است که مواد الاقیسه است. یعنی این ادبیات می‌تواند روش خاص خودش را داشته باشد. و البته اگر بگویید فقط روش در ادبیات برهان نیست، یا فلان نیست، این را قبول داریم؛ یعنی این اموری که گفته‌‌اند از باب استقراء است، نه از باب حصر عقلی که الا و لابدّ روش‌‌های بیانات مطالب در ادبیات کلّ بشر از پنج مورد بیرون نیست؛ یا برهان یا خطابه یا جدل یا شعر و یا مغالطه، نه ممکن است موردی پیش بیاید [که از اینها خارج باشد.] اگر ما این پنج تا را وحی منزل بدانیم، مواردی هست که با زور می‌خواهیم تحت این پنج تا بیاوریم، این به زور تحت این پنج مورد درآوردن کار درستی نیست.

 

 

تقدیر در کلام امری عقلایی

شاگرد: من این حرف را می‌زنم شما ببینید درست است یا خیر. خداوند هر جا قانونی می‌گذارد جایی آن را خراب می‌کند تا خدایی خودش را ثابت کند.

شاگرد1: با قاطعیت من می‌گویم این غلط است.

شاگرد: از تنور همیشه آتش بیرون می‌آید، امّا در زمان طوفان نوح -علیه‌السلام- آب درآمد. استثناء کار خداست. برای اینکه بگوید من فوق قانون هستم، در جایی آن قانون را می‌کند. «لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَل‏»[2] همین است که ایشان می‌گوید غلط است. مثلاً می‌فرماید: «لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ»[3] این هیچ توجیه ادبی ندارد. اگر شما سبعة احرف را به آن معنا قبول داشته باشید و با مبنای شما جلو برویم، این حتماً یکی از قرائات هست و نمی‌گوییم سهو کاتب بوده است، مثل اینکه ما اشکال را به مقرر می‌گیریم نه استاد. در مورد این آیه هیچ کسی ندیدیم که خوب توضیح دهد. مثلاً آقای جوادی که همه تفاسیر را می‌بیند و می‌گوید، اینجا را بحث کرده و گفتند این مثل این می‌ماند که طلا را جایی می‌گذارند که هیچ کسی حواسش نباشد، مثلاً در آن صندوق همه‌ی جواهرات را می‌گذارند امّا طلا را در جای دیگر پنهان می‌کنند، حرف آقای جوادی این است که این برای پررنگ کردن است.

شاگرد1: یعنی «أعنی مقیمین الصلاة» بحث نحوی است.

شاگرد: «أعنی» را شما می‌گویید، قرآن که اینطور نفرموده است، در حالی که باید «مقیمون الصلاة» باشد، و راه‌‌های دیگری که مفسران رفته‌‌اند و هر کدام درصدد توجیه هستند ولی صحبت من در مورد بشر است. بشر یک ادبیات منطقی درست کرده است، خدا مجبور است با همین ادبیات حرف بزند؟

استاد: شما می‌فرمایید اینطور چیزی نبوده است.شما در مورد: «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ»[4] چه می‌فرمایید؟ از دِه بپرس! ولی بگوییم در قرآن که «أهل» نیامده پس یعنی از در و دیوار دِه بپرس، مبادا از اهلش بپرسی. تقدیر در کلام یک امر عقلایی است. «وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ» یعنی برو از مردم دِه بپرس. ولی بگوییم این در قرآن نیامده است؟ عرب عمومی می‌گوید «أهلاً و سهلاً» از یک ادیب می‌پرسید این تنوین و نصب از کجا آمده است؟ می‌گوید مقدّر است. «أهلاً» تقدیر دارد. حالا در مورد «وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ» آن کسی که می‌گوید در صدها مورد دیگر در عنایات خاصی، عرف «أعنی» می‌گوید. تنوین «أهلاً» از کجاست؟ شما که نحو نخواندید می‌مانید و می‌گویید نمی‌دانم. عرب می‌گوید «أهلاً»، امّا نحوی برای شما توضیح می‌دهد. اینجا هم نحو می‌گوید وجه «وَ الْمُقيمينَ الصَّلاةَ» این است. نه فقط آقای جوادی، تا حالا هزاران تفسیر نوشته شده است. در این نرم‌‌افزار حدود صد و پنجاه تفسیر آمده و شما نگاه کنید از عرب و عجم، برای همین وجه می‌آورند، اینطور نیست که دست‌‌شان بسته باشد و بمانند. شما بگویید خدای متعال نحو را شکسته است، نه اینطور نیست.

شاگرد: من می‌گویم کسانی که وجه درست می‌کنند، اگر می‌خواستند این آیه را نازل کنند «المقیمون» می‌گفتند. چون خدا گفته وجه برای آن درست می‌کنند. آقای جوادی می‌گوید فخررازی حرفی در «تهلکه» زده که «فعلله» در ادبیات عرب نداریم، آقای جوادی می‌گوید فخررازی می‌گوید چرا شما برای اینکه یک مطلب را ثابت کنید به دنبال شعر جاهلی می‌روید؟ همین که در قرآن آمده یعنی وجهی دارد و شما نتوانستید وجه‌‌اش را پیدا کنید.

استاد: مثل «تسنیم».

شاگرد: اینکه حرف من است.  شما حرف دیروزم را تأیید کردید. من می‌گویم ادبیات قرآن و معصوم فوق بشر است. منطق را بشر درست کرده یا نه؟ آیا می‌توان قرآن را در منطق ریخت؟ جا می‌شود؟

استاد: اگر می‌خواهید بگویید قرآن را به همان صورتی که قرآن است، بریزیم منطق شود، نه اینطور نمی‌شود، و دیروز هم عرض کردم. امّا …

شاگرد1: به «امّا» استاد توجه کنید.

امّا اگر می‌خواهید بگویید یک چیزی است که خلاف منطق است، [نه اینطور نیست.]

شاگرد: ایشان می‌گوید چون شما منطق نمی‌دانی، نمی‌دانی قصه چیست و حاج‌آقا با شما سماحت می‌کند. آخرین حرف ایشان این بود. من می‌گویم اگر این کلام درست است بفرمایید تا من بفهمم.

استاد: من دیروز عرض کردم که من این را مطمئنم که شما اگر یک دور فرصت بدهید و دل بدهید، یک کلاسی در یک فنّ بروید، بسیاری از سؤالاتی که برای شما مطرح می‌شود، بعد از پایان آن کلاس مطرح نمی‌شود.

شاگرد1: همین جمله‌‌ی حاج‌آقا یعنی چه؟

شاگرد: یعنی شما منطق نمی‌دانی، پس نمی‌فهمی چه داری می‌گویی!

استاد: نه، معنای عرض من این نیست.

شاگرد: من یکبار این راه را رفته‌‌ام، البته نه از راه منطق، از راه فنّ خودم. مثلاً شاعر شعر می‌گوید ولی وقتی سوره‌‌ی مدثّر را به ولید بن مغیره مخزومی گفتند، گفت من کلام زیاد شنیدم، این مثل هیچکدام نیست. این حرف من است. یعنی من کلام مسجع و مرتبّ و کلام شعر‌گونه زیاد شنیدم امّا این با همه‌ فرق می‌کند، من همین را عرض می‌کنم.

 

برو به 0:09:41

استاد: یکی از رفقای ما تخصصشان در نحو بود. خودشان به من گفتند که من از اول تا آخر صمدیه را حفظ بودم، کتاب را از حفظ می‌خواندم، در وقت تحصیل عالی‌‌ترین مدرسه مشهد مدرسه‌‌ی مرحوم آقای موسوی‌‌نژاد -تازگیها به رحمت خدا رفتند- درس خواندم و از بهترین شاگردان آن مدرسه هم بودند. بعداً هم همان را ادامه داده بودند، البته مدرس ادبیات نیستند امّا تخصّصشان نحو بود، ایشان خودشان به من گفتند که من را برای کلاس تجزیه و ترکیب قرآن دعوت کردند. کسی که تخصصش نحو بوده و همه‌ی ذوق و فکرش با نحو جوش خورده، بعد می‌گفتند واقعاً وقتی برای این کلاس آستین بالا زدم، دیدم قرآن یک چیز دیگری است، من را عاجز می‌کند. این که حرفی نیست. در اینکه در هر جای قرآن وارد می‌شوید می‌بینیم …. کسی که این را انکار نمی‌کند، امّا صحبت سر این است که معنایش این است که قرآن منطقی نیست؟ نحو را زیرپا ‌گذاشته؟ شما می‌دانید چه سایت‌‌هایی از مسیحیت است که قرآن را مسخره می‌کنند که قرآن عربی نیست، پر از غلط است. شما اینطور می‌گویید؟ قرآن خلاف نحو است یعنی همان کلام مسیحیان که می‌گویند قرآن پر از غلط است؟

شاگرد: نه عرض می‌کنم که فوق نحو است.

استاد: پس نباید اینطور صحبت کنیم که بهانه دست آنها بدهیم. این خیلی مهم است.

شاگرد: من حرف مهمی می‌زنم، حرف خیلی ظریف است.

استاد: ما یک وقتی می‌خواهیم از قرآن تعریف کنیم، ولی هر کسی خروجی حرف ما را می‌بینید یعنی منطق را کوبیدیم، این خیلی تفاوت دارد. گاهی خروجی حرف ما این است که قرآن را بالا آوردیم، منطق جای خودش است، ولی گاهی هر کسی لحن ما را می‌شنود، می‌فهمد که ما به بهانه‌‌ی تعریف قرآن منطق را کوبیدیم.

شاگرد: ما باید سعی کنیم یک شکل صحیح این را بگوییم.

شاگرد1: اینکه می‌گویید قانون ندارد، تنقیص قرآن است.

شاگرد: ما می‌توانیم کلام قرآن را منطقی کنیم، یعنی با ادوات منطقی خودمان قرآن را تفسیر کنیم. آقای جوادی هم در همین زمینه منطقی کرده‌‌اند.

شاگرد1: ما هیچ وقت نمی‌توانیم مثل قرآن بگوییم، شما این دو مسأله را با هم مخلوط می‌کنید. امّا اینکه محتوا را مثل قرآن نمی‌توانیم بگوییم به این معنا نیست که قرآن منطقی نیست، قرآن به شدت منطقی است، امّا منطقی که تمام ابوابش را تدوین نکرده‌‌ایم.

شاگرد: من همین را می‌گویم ولی شاید به شکل دیگری می‌گویم.

شاگرد1: شما می‌فرمایید قانون ندارد. این جمله کاملاً باطل است.

شاگرد: من نتوانستم منظور خودم را برسانم، شما تصور کنید که لال هستم که تازه شروع به حرف زدن کرده‌‌ام، بخشی از مکنون قلب خودم را نمی‌توانم بگویم. من روی این مسأله خیلی فکر کرده‌‌ام و هنوز هم می‌خواهم فکر کنم. شاید چیزی جدیدی پیدا کرده‌‌ام، به قول خودتان مثل شیخ عباس قمی که ده کتاب دعا بود و دوباره خودش یک کتاب دعای دیگر نوشت و فراگیر شد. من می‌گویم عظمت قرآن، فوق منطق و ادبیات است، نه اینکه ادبی نیست.

 

 

لزوم دیدن هر مسأله در جایگاه خود

استاد: مثلاً گاهی شما فروعات فقهی را مطرح می‌کنید، می‌گویید زن می‌تواند وقتی بچه شیر می‌دهد، پول بگیرد. وظیفه‌‌ی زن کارِ خانه نیست و غیره. و همچنین احکامی را برای مرد می‌گویید، و می‌گویید اینها مسأله است. کسی می‌گوید اینها را دور بریز، اسلام که این خشک‌‌بازی‌‌ها نیست، اخلاق را بیاور، زندگی، صمیمیت و خانواده به این است که اصلاً اینها نباشد و اسمش را نبر. ببینید اینجا شما اخلاق خانواده را به شکلی مطرح می‌کنید که فقه را می‌کوبید.

شاگرد: می‌خواهید بگویید فقه، حقوق نیست.

استاد: می‌خواهید بکوبید، این غلط است. امّا یک وقتی می‌خواهید بگویید فقه جای خودش، امّا اخلاق احاطه دارد، حاکم است، اصل آن است، این درست است. این خیلی مهم است و یک نحو ادبیات است. در اینکه شما می‌خواهید اخلاق را حاکم بر فقه قرار دهید به اصل، با اینکه یک وقتی به بهانه‌‌ی حکومت اخلاق، فقه را بکوبید، هر چیزی جای خودش را دارد. من با فرمایش شما موافقم، در اینکه بگوییم قرآن کریم در تمام جهات، این را من مکرر گفته‌‌ام، همانطوری که خود خدای متعال تک است، خدا یکی است، کتاب او هم تک است، تک به تمام معنا. یعنی هیچ چیزی نمی‌تواند یک نحو [کفویت با او داشته باشد] «لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَد»، این کفویتی که برای ذات او هست، برای صفات و کتاب او هم هست.

شاگرد: من هم عرض می‌کنم که قرآن منطق خودش را دارد، ممکن است این منطق با منطقی که بشر می‌سازد، یک جاهایی منطبق نشود، یعنی آن فوق این منطق بشری است، و من در کلّ می‌خواهم فوقیت را اثبات کنم.

شاگرد1: شما نقض وارد می‌کنید، می‌گویید همه‌ی قوانین را به هم می‌ریزد، در حالی که قانون را به هم نمی‌ریزد، بلکه قانونی دارد که من آن را کشف نکرده‌‌ام، نه اینکه قانون را به هم می‌ریزد.

شاگرد: قانون بشری را به هم می‌ریزد.

شاگرد1: قانونِ بشر هم نیست، بشر سعی کرده با نحو و منطق بفهمد.

شاگرد: حتّی قانون خودش را هم به هم می‌ریزد.

شاگرد1: قانون بشر هم همین است، یعنی اگر بشر به فطرتش مراجعه کند، دقیقاً قانون بشری است.

شاگرد: مگر امیرالمؤمنین -علیه‌السلام- نمی‌فرمایند: «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ‏ الْعَزَائِم‏».[5]

شاگرد1: فسخ عزائم اصلاً آن چیزی که شما می‌گویید نیست. مثلاً شما می‌گویید وقتی قرآن می‌گوید: «مقیمین الصلاة» می‌خواهد عزائم ما را در نحو فسخ کند؟

 

 

قوانین تغییرناپذیر تکوینی در عالم

استاد: یکی از شبهه‌‌های خیلی معروف این است، خدا می‌گوید همه جا می‌خواهم خدایی خودم را اثبات کنم، هر چه بگویید را به هم می‌زند. می‌گوییم یکی از جاهایی که خدایی خودت است، این است که خودت خدا هستی، خودت را معدوم کن، این را به هم بزن، بگوید چون خدا هستم می‌خواهم خودم را معدوم کنم، چه جواب می‌دهید؟

شاگرد: خدا «علی کلّ شیء قدیر» است امّا این که شما می‌گویید «شیء» نیست.

استاد: چرا نیست؟ شما می‌فرمایید خدا در همه چیزها می‌خواهد خدایی خودش را نشان دهد. می‌گوییم در این هم خدایی خودت را نشان بده. اگر واقعاً می‌خواهی خدایی خودت را اثبات کنی، خودت را معدوم کن. ببینید معلوم می‌شود که هر چیزی حساب و ضابطه و حوزه دارد.

شاگرد: شخصی به حضرت عرض کرد، دنیا را در تخم مرغ جمع کن، حضرت فرمود این شیء نیست که من بخواهم این کار را بکنم، حالا می‌گوییم خدا که حذف شدنی نیست که خدا بخواهد این کار را بکند.

شاگرد1: این فلسفه شد.

شاگرد: این فلسفه نیست.

شاگرد1: این منطق فکر است. خدا هم از این منطق خارج نمی‌شود.

استاد: علی‌ایّ‌حال هر چیزی را انسان درک می‌کند، یک حوزه دارد. الان همین را که شما می‌گویید یک حوزه تعریف کردید و حرف درستی است. می‌گویید «علی کلّ شیء قدیر» این «شیء» نیست. ببینید شما یک حوزه برای «شیء» درست می‌کنید، مخاطب چیزی می‌گوید، شما می‌گویید این شیء نیست. همان چیزی هم که شما می‌گویید خدا می‌خواهد همه جا خدایی خودش را ثابت کند، همان هم حوزه دارد، اینطور نیست که بگویید چون خدا می‌خواهد خدایی خودش را ثابت کند، من می‌گویم صغری درست، کبری هم درست امّا نتیجه غلط، خدا می‌خواهد خدایی خودش را ثابت کند.

شاگرد: یک حرف خیلی ساده این است که آیا منطق ظرف است که ما کلاممان را در این ظرف بریزیم که ببینیم درست است یا نه؟ منطق اسلوب است. قرآن در این ظرف جا نمی‌شود، شاید این حرف من غلط باشد و درباره‌‌اش فکر می‌کنم. فلسفه یک نوع اندیشیدن است، من قرآن را نمی‌توانم در این ظروف ضیق بریزم، چون این ظرف فقط می‌تواند کلام بشر را تنظیم کند، کلام خدا فوق کلام بشر است، چطور در این ظرف ضیق بریزم؟ منطق یک ظرف ضیق است و کلام خدا نامحدود و نامتناهی است، این نامحدود را چطور محدود کنم؟

شاگرد1: به نظرم ایشان بین مقام ثبوت و اثبات خلط می‌کند. دلیل مقام اثبات را در مقام ثبوت می‌آورد.

استاد: مثال‌‌های ساده بزنیم، شما هیچ وقت می‌توانید اقیانوس را در کاسه بیاورید؟

شاگرد: خیر.

استاد: می‌گویید ببین من نمی‌توانم اقیانوس را در کاسه جا بدهم، ما می‌گوییم بریزید ببینید اندازه‌‌ی کاسه، از اقیانوس پر می‌شود. شما اقیانوس را نمی‌توانید در کاسه بکنید، امّا وقتی اقیانوس را در کاسه می‌ریزید، آب اقیانوس به اندازه‌‌ی کاسه در کاسه می‌آید.

شاگرد: من با این مشکلی ندارم.

استاد: پس چرا شما می‌گویید نمی‌توان در کاسه جا داد.

شاگرد: همه‌ی اقیانوس را نمی‌توان جا داد.

استاد: چه کسی گفته همه‌‌ی اقیانوس جا می‌شود؟ چه کسی گفته که شما با او درگیری دارید؟

شاگرد: تمام مردم با منطق حرف می‌زنند، امّا معصوم با خود قرآن حرف می‌زند. منطقی هست امّا با آیه قرآن حرف می‌زند.

استاد: همین جا صبر کنید، با مثال‌‌هایی که خودتان می‌زنید جلو برویم. به امام عرض کرد آیا خدای متعال می‌تواند کره‌‌ی زمین را در تخم مرغ بگذارد، بدون اینکه آن کوچک شود و این بزرگ شود؟ امام چه آیه‌‌ای برای او خواندند؟

شاگرد: آیه‌‌اش یادم نیست ولی دیده‌‌ام.

استاد: آیه‌‌ای نخواندند، خودتان الان گفتید، امام فرمودند: «إنّه لا یکون شیء».

شاگرد: فرمودند: «إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير»

استاد: نه، این آیه «إِنَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدير» را که می‌دانیم، چه جوابی برای سؤال او دادند؟ گفتند: «قال الله تعالی إنّ الذی تسأل لایکون شیء»؟ این که در قرآن نیست. می‌خواهم بگویم اینکه شما می‌گویید معصومین هر چه جواب می‌دادند قرآن بود، اینطور نیست.

شاگرد: بله، همیشه با آیه نبود.

استاد: بلاریب، اصلاً مگر می‌شود؟ شما بگویید اگر کسی خدشه دارد که سه و سه، شش می‌شود، یک آیه بخواند که بگوید سه و سه، شش می‌شود! احتجاجات را در کتاب الاحتجاج ببینید، پیامبر خدا با کسانی که قرآن را قبول ندارند، قرآن می‌خواندند؟ برای کسی که قرآن را قبول ندارد، قرآن می‌خواندند؟ امام رضا -علیه‌السلام- در مجلس مأمون برای عمران صابی که متکلم ملحد است، قرآن می‌خواندند؟

شاگرد: مفاد قرآنی است، اصلاً در ذهن معصوم جز قرآن هیچ چیزی نیست.

استاد: این را اول مباحثه عرض کردم، در قالب شوخی بود امّا شوخی جدّی بود. گفتید چرا معصومین هر چه می‌گویند از قرآن می‌گویند امّا ما نمی‌گوییم؟ گفتم به خاطر این است که آنها قرآن بلدند. ما هم اگر به جمیع جوانب قرآن علم داشته باشیم، آیات را بهترین جا به کار می‌بریم، امّا معنایش این نیست که در جواب هر سؤالی نصّ آیه را می‌خوانیم.

شاگرد: بله این نیست، ولی هر چه بگوید مفاد وحی است.

استاد: تمام شد. در مورد این حرفی نیست.

شاگرد: یعنی اگر آن ملحد کافر اسلام بیاورد و دوباره همان سؤال را بپرسد …

استاد: این دفعه برای او آیه می‌خوانیم، و مواردی هست که لازم نیست نصّ بخوانند، از جمع دو آیه، از دلالت عقلی که در اصول بحث می‌شد از دلالت اشاره و تنبیه و اقتضاء، [استفاده می‌شد] که البته دلالت اشاره عقلی بود، احدی نمی‌گوید قرآن با آن عظمتش [در منطق یا علم دیگر، جا می‌گیرد.] اگر کسی این را می‌گوید با او درگیری می‌کنیم. امّا کسانی که می‌گویند می‌خواهند بگویند که قرآن خلاف منطق نیست، نه اینکه فوق منطق باشد یا نباشد.

 

برو به 0:21:25

شاگرد: این راحت گفته می‌شود، می‌گویند همه چیز که در قرآن نیست، قرآن فقط هدایت است.

شاگرد1: این را که آقای جوادی نمی‌گوید، این حرف آدم‌‌های بی‌‌سواد است.

استاد: این را حداقلّی‌‌ها می‌گویند.

شاگرد: چند وقت پیش صوت یکی از مراجع در قرآن پخش می‌شد و می‌گفت همه چیز در قرآن نیست، اینکه می‌فرماید «کلّ شیء» در قرآن هست منظور کلّ شیءای که مربوط به هدایت است.

استاد: این از حرفهای معروف هزار ساله است و در موردش بحث است.

شاگرد: غلط است.

استاد: می‌دانم غلط است، امّا کسی که گفته کافر است؟ بلاریب کافر نیست.

شاگرد1: یک معنای درستی دارد، مگر چیزی در عالم وجود دارد که به هدایت انسان مرتبط نباشد؟ اگر با این دید نگاه کند می‌گوید قرآن فقط هدایت است، و ما در عالم چیز جز هدایت نداریم، خدا انسان را برای هدایت و خلیفة اللهی خلق کرده و همه عالم آیه است ….

استاد: ابن‌‌عباس که می‌گوید اگر کسی عقال بعیرش را گم کند [من با قرآن می‌توانم آن را پیدا کنم]، برای کسی که عقال بعیرش را گم کرده هدایت است، برای من که ربطی به من ندارد هدایت است؟

شاگرد1: برای من نیست ولی برای دیگری هست.

استاد: هدایت فی‌‌الجمله!

شاگرد1: هدایت به معنی عامّ کلمه هست.

شاگرد: اگر بخواهم حرفم را طور دیگری درباره‌‌ی منطق بزنم این است اگر منطقی‌‌ها یک اسلوب‌‌هایی برای کشف خطا در کلام پیدا کرده‌‌اند، من فکر می‌کنم با طرز حرف زدن قرآن می‌شود خطای در کلام را به شیوه‌‌ی خود قرآن منطق درست کرد، منطق قرآنی منظور من است. قرآن محاجّه می‌کند و یک شکل جواب می‌دهد، منطقی یک شکل دیگر جواب می‌دهد. در سوره‌‌ی نحل می‌فرماید: «وَ قالَ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ»[6] در آیه‌‌ی بعد می‌گوید: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» این به آن چه ربطی دارد؟ این می‌گوید پیغمبر گفته که خدا را بپرست، این به قبلی ربطی ندارد. مفسر هم می‌گوید که اگر ما باشیم فلان‌‌طور جواب می‌دادیم ولی قرآن اینطور جواب نمی‌دهد.

شاگرد1: این نفهمیدن است، شما با این کلام قرآن را پایین می‌آورید.

شاگرد: اتفاقاً می‌خواهم بالا ببرم و بگویم قرآن منطق خودش را دارد.

شاگرد1: به قول حاج‌آقا شما با این کلام شما قرآن را رد کردید و پایین آوردید. مشکل بحث ما این است.

 

 

محور قرار گرفتن فطریات در همه‌ی امور

استاد: علی‌ایّ‌حال، ما چه خودمان فکر کنیم و چه با دیگران بحث کنیم، در همه‌ی مراحل آنچه به ذهن قاصر من می‌آید، آن چیزی را که باید محور قرار دهیم، این است که ما نباید فطرت و واضحات را، فدای مجهولات و تعبّدیات کنیم، چون اگر اینطور کردیم تعبّدیات را بد فهمیدیم. تعبدیاتی که خلاف فطرت نوع بشر باشد، آن تلقی اشتباه از آن امر تعبدی است. خدای متعال که بندگانش را متعبد می‌کند، در مسیر فطرت متعبد می‌کند، و لذا ما چه خودمان فکر کنیم، چه با دیگران فکر کنیم، نباید از این اصل قویم فاصله بگیریم، که ما محور را آنچه را که خدا در فطرت ما گذاشته قرار بدهیم، توسّط او تعبّدیات را بفهمیم، جلو برویم و فکر کنیم، و همچنین آیات شریفه را بفهمیم. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»[7] این کم نیست، «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» این کلمه‌‌ی کمی در قرآن کریم نیست. می‌فرماید:«الدِّينُ الْقَيِّمُ» «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» دین پابرجای محکم که همیشه ماندگار است، ماندگاری را که می‌گویم، یک اموری در اسلام وجود دارد که شوخی نیست.

شاگرد1: این «ذلک» به چه چیزی برمی‌گردد؟

استاد: به کلّش برمی‌گردد.

شاگرد1: به چه نکته‌‌ای از کلّ؟

استاد: اگر می‌خواست که همان اول «ذلک» را می‌فرمود.

شاگرد1: چه نکته‌‌ای دارد؟ این دین قیّم چه عناصری دارد؟

شاگرد: این دلیل است، به خاطر این است که دین قیّم است.

شاگرد1: حالا شما بفرمایید این «ذلک» چیست؟

استاد: ببینید «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً»، تعلیل برای اقامه وجه است، اقامه وجه یعنی اصلاً از این فاصله نگیر، چرا؟ چون دین محکمی  که تذبذب و تزلزل و تلون در آن نیست، این است. «أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً» دین حنیف یعنی چه؟ توضیح می‌فرمایند:«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» این فطرت شکوفایی چیزی است که خدای متعال از اول قرار داده است، نمی‌شود یک گلی که غنچه‌‌ی آن می‌خواهد باز شود، وقتی باز شود بخاری شود، وقتی باز شد گل می‌شود، چون در بطون او اول غنچه‌‌ی گل بوده است. فطرت شکوفا می‌شود «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» نمی‌شود غنچه بخاری شود، غنچه گل می‌شود. وقتی غنچه گل می‌شود، پس «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ» دینی که تذبذب در آن نیست، دینی است که از فطرت سرچشمه می‌گیرد، یعنی از آن چیزی که اول کمون بوده، شکوفا پیدا کرده، می‌توانید نتیجه بگیرید. اگر بخواهید شکوفا کنید چیزی را که غنچه‌‌اش چیز دیگری بوده نمی‌شود. بذر زردآلو را بکارید ولی از آن پنیر دربیاید، چنین چیزی می‌شود؟ من این بذر زردآلو را می‌کارم به جای اینکه درخت زردآلو دربیاید، درخت پنیر دربیاید! نمی‌شود، این با آن تناسب ندارد و امثال اینها. این کلّی عرض من است. منظور اگر قرآن به ما می‌گوید به سراغ من بیایید، نمی‌گوید تعبّد ناجور [نامعقول] به من داشته باشید، می‌گوید به سراغ من بیایید و با فطرتتان مرا بشناسید، نه اینکه سراغ من بیایید -بلاتشبیه با لفظ بد بگویم،می‌خواهم عظمت قرآن را بگویم- یک مرید احمق باش. اصلاً قرآن این را نمی‌گوید، «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُون‏»[8]«إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب‏»[9] «إِنَّ في‏ ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب‏»[10] می‌گوید به سراغ من بیا و بفهم، نه اینکه بیا سراغ من ولی ساکت شو، به این معنا یعنی اصلاً نه چیزی بفهم و نه هیچ چیزی.

شاگرد: ولی من خدا و کلام من مقهور طرز بیان شما و ادبیات شما و طرز حرف زدن شما نمی‌آیم.

استاد: احسنت. اتفاقاً قرآن می‌گوید به سراغ من بیا که تو را بالا بکشم، نه اینکه بیا سراغ من که تو مرا پایین بکشی، این خیلی حرف درستی است.

 

 

لزوم بالا بردن سطح فکری برای فهم قرآن نه تنزیل قرآن به فهم خودمان

خدا رحمت کند آقاشیخ محمد تقی جعفری رضوان الله علیه، من کوچک بودم که ایشان در یزد منبر می‌رفتند و این را از ایشان شنیدم،-بعضی کلمات خیلی قشنگ است- می‌گفتند یکی از علما درس می‌داد، نشستند ولی دیدند نمی‌فهمند که آقا چه می‌گوید. آخرش یکی به حرف آمد و گفت آقا یک مقدار سطح کلامتان را پایین بیاورید، استاد سریع گفتند شما یک مقداری بالا بیایید. چرا می‌خواهید با زور مرا پایین بکشید؟ اینکه گفتم درس من بیایید به خاطر این است که حرفم را بزنم، ولو در ابتداء در سطح سمع، ناشنوا که نیستید و می‌شنوید، بعد ادامه می‌دهید و تکرار و تکرار و تکرار. ابن‌‌سینا شیخ الرئیس گفته بوده من یک رساله‌‌ای را از ارسطو چهل بار خوانده بودم حفظ شده بودم، امّا جز الفاظ و نقوش چیزی نمی‌فهمیدم، تا بعد که از استاد کتابی گرفتم فهمیدم چه بود. چهل بار خوانده و هیچ چیزی نفهمیده، یعنی چه؟ یعنی کتاب می‌گوید تو خودت را بالا بکش، نه اینکه وقتی خواندی و هیچ چیزی نفهمیدی بگو همه‌‌اش چرت و پرت است و پاره کن و دور بینداز. اصلاً راه تکامل این است. قرآن کریم بالاترین کتاب است، می‌گوید بیا سراغ من تا تو را بالا بکشم. نه اینکه بیا سراغ من تا تو مرا پایین بکشی! اگر منظور شما این است که واقعاً درست است و حرف سراپا صحیح است و هیچ نزاعی نداریم. من عرض کردم و بارها این را تکرار می‌کنم.

شاگرد1: ما می‌توانیم اینطور جمع‌‌بندی کنیم که در واقع اینکه گفتیم قرآن فرامنطق است به این معناست که منطق و فلسفه‌‌ی موجود و هر رشته‌‌ی دیگری، آن مقدار که به حقیقت دست‌‌یافته کاملاً منطبق با قرآن است، امّا این به چیزهایی دست‌‌نیافته است.

استاد: بله، و لذا عرض کردم که اگر اقیانوس را در کاسه بریزیم …

شاگرد: همه قرآن را نمی‌توانی جا بدهید.

شاگرد1: آن مقدار که یافته می‌توانی بگویی.

شاگرد: همه‌ی قرآن در منطق جا نمی‌شود، اگر همه‌ی قرآن در منطق جا کنی، یعنی قرآن مقهور این منطق است، در حالی که این منطق را بشر ساخته است.

 

برو به 0:30:50

شاگرد1: بشر منطق را نساخته، بشر منطق را کشف کرده و فهمیده است. قاعده فطرت خودش را فهمیده است. فطرتی که قرآن دارد بر همان ارائه می‌دهد. هر مقدار را فهمیده می‌تواند بگوید.

شاگرد: منطقی اگر پیشرفت کند، منطقی قوی‌‌تر برای قرآن می‌تواند کشف کند.

استاد: من با تعبیری که زیاد به کار بردم، قرآن کریم با مفادهایی که دارد و تو در تو و طولی است، هر مرحله‌‌ای و هر مطلبی از او مربوط به حوزه‌‌ای است، آن مطلب قرآنی که مربوط به حوزه‌‌ی منطق‌‌های مدون است، کاملاً مطابق است. ولی اینکه بگوییم قرآن یک چیزی دارد و در حوزه‌‌ای صحبت می‌کند که هنوز مدون نشده ، این کلام درست است.

شاگرد: حدیث آخر علل‌‌الشرایع آمده که حضرت می‌فرمایند:«قالَ مَعاذَ اللَّهِ‏ أَنْ‏ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ»[11]

استاد: که حضرت قسم خوردند که والله ما أردنا غیر این را. یعنی شما با منطق ذهن خودتان این را اینطور معنا کردید.

شاگرد1: حدیث را اشتباه فهمیدید.

شاگرد: اشتباه نفهمیدم. من برای جای دیگر دارم استفاده می‌کنم. می‌گوید گویی تا حالا «لم أعقل» یعنی چه؟ یعنی من با عقل خودم که این منطق را ساختم، این را اینطور ترجمه کردم، حالا حضرت می‌فرماید من یک شکل دیگر برای تو می‌خوانم و یک شکل دیگر می‌فهمی. این ترجمه امام با منطق مخاطب نمی‌سازد. «مَتاعَنا عِنْدَهُ» گِل ما درآن هست که عبادت می‌کند و سر جای خودش برمی‌گردد.

استاد: حضرت یوسف -علیه‌السلام- که آنجا متاع می‌گفتند، درست است که چون پیامبر بودند آن مقصودی که امام فرمودند را داشتند امّا مقصودشان از متاع کاسه نبود؟

شاگرد: اعتراف می‌کنم که حرف خودم را نمی‌توانم درست بگویم. حضرت یوسف -علیه‌السلام- که فرمود:«أَنْ‏ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ» مربوط به کاسه بود.

استاد: و همان جا متاع را قصد کردند.

شاگرد: حضرت یوسف -علیه‌السلام- با منطق ما درست حرف زد و کلام هم منعقد شد، ولی حضرت این آیه را به شکل دیگر خواندند و معنای دیگری برداشت کردند، این با آن منطق نمی‌سازد و فوق آن منطق است. در ظروف منطقی که بشر درست کرده، یک جمله یک معنا می‌دهد.

شاگرد1: در مورد استعمال در اکثر از معنا، حاج‌آقا بسیار صحبت کردند.

استاد: ببینید حضرت یوسف -علیه‌السلام- دو اراده داشتند؟

شاگرد: بله دو اراده داشتند.

استاد: یعنی هم می‌گفتند متاع یعنی کاسه، هم متاع یعنی آن سرشت.

شاگرد: یک اراده داشت.

استاد: پس چطور حضرت قسم می‌خورند یکی بیشتر نبود. و الله یوسف ما أراد، ظاهراً کلمه «یوسف» هم دارد، یوسف گفت چون کلام اوست.

شاگرد: حضرت یوسف گفت «مَتاعَنا عِنْدَهُ»

استاد: حضرت قسم می‌خورند که گفت: «مَعاذَ اللَّهِ‏ أَنْ‏ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ» حضرت می‌فرمایند انبیاء می‌گویند ما متاعی داریم، پیش همه‌ کس نیست، آن متاعِ ما انبیاء، پیش کسانی که هست به آنها اشاره می‌کنیم که بیا. آنجا حضرت یوسف پیامبر بودند، می‌گویند: «مَعاذَ اللَّهِ‏ أَنْ‏ نَأْخُذَ» نحن معاشر الأنبیاء «إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا» یعنی آن سرشت را «عِنْدَهُ»؛ این درست است و امام هم فرموده‌‌اند. یعنی همان جا، منظور حضرت یوسف کاسه نبود؟ نفی مطلق؟

شاگرد: چرا منظور بود.

استاد: پس دو مراد داشتند.

شاگرد: ما هم همین را می‌گوییم. شاید ما نباید این را در فضای منطق بیاوریم، همان اکثر از معناست، قرآن یک حرفی می‌زند که مثلاً شش معنا، یا شصت یا هزاران معنی دارد.

استاد: و در فضای هر شصت تا، منطق فضای خودش حاکم است، شما اگر بفهمید و تدوین کنید می‌بینید که خلاف منطق نیست.

شاگرد: ولی منطق را که چنین منطقی تدوین نکرده است. کلّ حرف من این است که تدوین نکرده است، پس قرآن در منطقی که ما داریم جا نمی‌شود.

استاد: ولی قرآن خلاف کلّی منطق ثبوتی نیست.

شاگرد: من هم به این ملتزمم که خلاف نیست، کاملاً منطقی است امّا فوقش است. منطق یک مقدار از قرآن را می‌تواند نظم بدهد، همه‌ی منطق نمی‌تواند، قرآن فوقش است. من می‌خواهم فوقیت را برسانم.

شاگرد1: منطق ثبوتی -نه اثباتی- یعنی منطق در حاقّ واقع، کلّ قرآن را می‌تواند نظم دهد، این درست است؟

استاد: ببینید منطق ثبوتی مفاد این آیه‌‌ی شریفه است:«تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد»[12] یعنی اینطور نیست که چون خداست، می‌خواهد بگوید الّا و لابدّ می‌خواهم یک آیه خلاف حکمتم نازل کنم، چون خدا هستم و می‌خواهم خدایی‌‌ام را ثابت کنم، پس یک آیه خلاف حکمت نازل می‌کنم. نه بابا اینجا جای این حرف نیست، جای این حرف نیست که بگوید چون خدا هستم می‌خواهم یک آیه خلاف حکمت ثابت کنم. نه اینطور نیست. «تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ» پس ثبوتاً سراپا حکمت است ولو ما این حکمت را بخواهیم تدوین کنیم دستمان نمی‌رسد، «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» ولی غیر این است که بگوییم خلاف حکمت است، نه خود قرآن می‌فرماید: «تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ» سراپا حکمت است.

شاگرد: هر چه خدا بخواهد و آن را انجام دهد حکمت است و او حکیم است ولی ما هیچ وقت به منطق خودمان، از عصا نمی‌توانیم مار دربیاوریم، ولی او از عصا مار درمی‌آورد.

استاد: اتفاقا خدا می‌خواهد کاری کند که خلاف آن، حکیم شود. این را جواب بدهید.

شاگرد: آن سؤال که می‌گوید:«وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى»[13]‏ همین را می‌گوید، تو عصا می‌بینی و تا آخر هم فکر می‌کنی عصاست ولی من از این عصا مار درمی‌آورم. کلامش با کارش یکی است. شما عصا می‌بینی ولی من مار هم می‌بینم، اصلاً ممکن است به تسبیح یا کتاب تبدیلش کنم. این عصا هر چه من بخواهم می‌شود.

استاد: این که مانعی ندارد و ربطی به منطق ندارد. اتفاقاً در فضای منطق گفته می‌شود که این کار محالی نیست. منطق و خود شما می‌گویید جایی که محال است، قرآن آن را نمی‌گوید، مثلاً بگوید خدای متعال کاری کند یک عصایی ماری شود که خدا را بخورد. قبول دارید یا نه؟ خداست. یک اژدهایی ایجاد شود که خدا را بخورد. می‌گویید اینها یعنی چه؟ ما بگوییم خداست. هر چیزی جا دارد، بله خدا می‌تواند به عصا بگوید مار شو، امّا اینجا جلوتر نرو که بگوی ماری بشو که خود خدا را بخور. ببینید اگر همه چیز را به هم بریزیم و بگوییم خداست و هر کاری هم بکند عین حکمت است، حکمتش تعلق بگیرد که ماری خلق کند که خودش را بخورد. شما چه جوابی برای این حرف دارید. از قرآن و حدیث جواب بدهید. غیر از این است که منطق می‌گوید چنین کاری نمی‌شود و محال است. این منطق است. شما بگویید خدا بالاتر از منطق است.

شاگرد: محال عقلی و محال عادی.

استاد: محال عقلی و عادی را منطق می‌گوید. منطق می‌گوید اینجا محال عقلی است و آنجا عادی است. حالا این که مار خدا را بخورد عقلی است یا عادی؟

شاگرد: عقلی است.

استاد: بسیار خوب، فرق بین محال عقلی و عادی به چیست؟ منطق این فرق‌‌ها را می‌گذارد. شما یک آیه بخوانید که محال عقلی و عادی را تعریف کند.

شاگرد: همه‌ی قرآن.

استاد: نه، یک آیه بخوانید که گفته باشد فلان چیز محال عقلی است و فلان چیز محال عادی است.

شاگرد: حاضرالذهن نیستم.

استاد: منظورم این است که نمی‌شود بگوییم ما تا جایی می‌رویم که هر چه شما اسمش را منطق بگذارید، ما یک چیزی خلافش می‌آوریم. در این منطق می‌گوید فلان چیز محال عقلی است و فلان چیز محال عادی است، خدای متعال بر چیزی که محال عادی است قدرت دارد، امّا محال عقلی نمی‌شود، شما بگویید من به این حرفها کاری ندارم، چون خدا خداست، من می‌خواهم علیه همه‌ی اینها صحبت کنم.

شاگرد1: محال عادی این بود که ایشان اول جلسه گفتند سؤال من یک دقیقه بیشتر نیست!

«و الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطیبین الطاهرین»

 

 

نمایه: منطق، فرامنطق، استدلال، استقراء، برهان، خطابه، فطریات،

اعلام: علامه جعفری، ابن‌‌سینا

 


 

[1] سوره‌ی نحل،آیه‌ی35.

[2] سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی23.

[3] سوره‌ی نساء،آیه‌ی162.

[4] سوره‌ی یوسف،آیه‌ی82.

[5] نهج‌‌البلاغه، ص511

[6] سوره‌ی نحل،آیه‌ی35.

[7] سوره‌ی روم،آیه‌ی30.

[8] سوره‌ی رعد،آیه‌ی4.

[9] سوره‌ی رعد،آیه‌ی19.

[10] سوره‌ی ق،آیه‌ی37.

[11] شیخ صدوق، علل‌‌الشرایع، ج2،ص609.

[12] سوره‌ی فصلت،آیه‌ی43.

[13] سوره‌ی طه،آیه‌ی17.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است