1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٢۵)- پرسش و پاسخ درباره صدق

اصول فقه(٢۵)- پرسش و پاسخ درباره صدق

بنا برصحیحی با تفکیک بین طبیعت قارّه و غیرقارّه
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=33122
  • |
  • بازدید : 3

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

صلاة وُضع للصحیح

بررسی کف و سقف مسمّای صلاة

استاد: اگر این‌طور است که شما می‌فرمایید، باید براساس آن وجهی که ماهیّت تشکیکیِ مسمّی بود، باید لازمهاش، این باشد که وضع، للأعم باشد و حال آنکه من، تمام اینها را وضع للصحیح می‌گرفتم. یعنی حتّی وقتی ماهیّت تشکیکی هم مسمّی است، وضع للصحیح است.

شاگرد: در همان بحثِ مرتبۀ کامله که می‌فرمودید، بیشتر این مطلب به ذهن می‌رسد، ولی در خود همان هم یک تشکیکی فرمودید.

استاد: بله، آن مطلب، حرف دیگری است.

شاگرد: بعد از اینکه سؤال می‌شد که حدّاقل و کفِ آن چه است؟ فرمودید: «همان اندازه‌ای که حتّی اگر آن را عمداً هم ترک بکند، باز نماز مصلّی درست باشد، آن را در مقدار حدّاقلی اخذ نمی‌کنیم». مثلاً یک جزئی از نماز مثل سوره، عمداً هم ترک بشود، فتوا بدهند که اتیان آن واجب است، امّا اگر شما آن را به‌صورت عمدی هم ترک بکنید، نماز شما باطل نمی‌شود، با این حساب، سوره را در مقدار حدّاقلی، اخذ نمی‌کنیم.

استاد: یعنی مراد شما صرفاً واجب تکلیفی است و نه واجب وضعی؛ اگر فرض بگیریم که یک فعلی در نماز، واجب تکلیفی باشد، امّا واجب وضعی نباشد، این فعل جزء مکمّلاتِ مرتبۀ بالاتر است.

شاگرد: یعنی در مرتبۀ حدّاقلی اخذ نمی‌شود.

استاد: بله.

شاگرد: اگر نماز، بدون آن فعل هم باشد، باز نماز صدق می‌کند.

استاد: بله، مسمّی هست.

شاگرد: بحث جزء مطرح شد. فرمودید که بعضی از اجزاء این‌گونه هستند که وضعی، به‌طوری‌که چه عمداً و چه سهواً ترک بشود، نماز باطل نیست. بعضی‌ از اجزاء به‌گونه‌ای هستند که اگر عمداً ترک بشود…. بعضی از اجزاء هم به‌گونه‌ای هستند که واجب هستند. خلاصه چهار قسم فرمودید؛ در نهایت، نتیجه‌گیری ما این‌گونه بود که در آنگونه مبنایی، فقط اگر اجزایی باشد که انسان، در هر صورت آن را ترک هم بکند، چه سهوا و چه عمداً آن را ترک بکند، نماز باطل می‌شود، فقط آنها هستند که اخذ شده‌اند؛

استاد: در هر حال، در آن بحثی که شما می‌فرمایید آن چیزی که عرض من بود، این بود که آن چیزی که بیشتر به ذهن انسان متبادر می‌شود این است که وقتی نماز می‌گویید، یعنی همان چیزی است که وقتی یک شخصی در یک جایی مثل کوچه و بازار دارد عبور می‌کند و این شخص، مسأله هم بلد نیست، فرضاً یک مسیحی می‌آید و به یک مسلمان می‌گوید: «شما مسلمان‌ها نماز می‌خوانید. به من بگویید که نماز چیست؟». خب، الآن این شخص مسلمان وقتی شروع به توضیح دادن ماهیّت صلاة برای آن شخص مسیحی می‌کند، کاری به این مطلب ندارد که نمازگزار مسافر است یا حاضر است. او یک ماهیّت مخترعهی اوّلیّهای را که شارع در نظر گرفته است و در ابتدای امر، فرموده است که صلاة، این است. حالات مکلّف هم در این اثناء مختلف است. گاهی هست که مکلّف در اتیان این فعلی که شارع، اوّلین لحظه در نظر گرفته است، عذر دارد. دراین‌صورت، این حالات مکلّف تعیین می‌کند که یک ابدالی برای صلاة هست. و إلاّ آن چیزی که مسمّی به صلاة است، همان چیزی است که الآن یک شخص مسلمان برای یک کافر می‌گوید که نماز این است. این نمازی که آن شخص مسلمان به آن مسیحی گفت، دیگر مسمّی است. وقتی که آن شخص مسلمان می‌خواهد رکوع را توضیح بدهد، دیگر کاری به سهو و عمد آن ندارد. دیگر کاری به سهو و عمدِ قرائت حمد ندارد. او می‌گوید که نماز متشکّل از این افعال است که اگر می‌خواهی یک نماز بخوانی، باید این کارها را انجام بدهی. حالا سؤالات بعدی که پیش می‌آید که مثلاً اگر سهوا انجام دادم یا اگر عمداً ترک کردم و… اینها فروعات بعدی آن است. این چیزی که گفت شد، مسمّای اوّلیه است که عرض من بود، در این چیزی هم که می‌گوید، یک مقدارِ حدّاقلّیای دارد که می‌بیند اگر آنها را حذف بکند، دیگر آن نماز ما نخواهد بود. امّا یک چیزهایی هست که ممکن است وقتی یک شخص شیعه برای او توضیح می‌دهد، قنوت را هم بگوید، امّا ابائی ندارد که بعد از اینکه ماهیّت صلاة را برای او توضیح داد، به او بگوید که اگر قنوت را هم نیاوردی، نمازت باطل نیست. امّا وقتی که داشت نماز را برای آن شخص سائل توضیح می‌داد، قنوت را داخل در تعریف نماز آورد. چرا؟ چون خود مسمّا، ولو مرتبۀ کامله است، امّا خود مرتبۀ کامله، سقف و کف دارد و یک حالت انعطاف در آن وجود دارد و چیزی نیست که ثابت باشد و بگوید این است و غیر از این هم نیست و لذا بگوید که قنوت، خارج از نماز است. نه، می‌گوید: «قنوت هم جزءِ نماز است».

شاگرد: یک سؤال دقیق‌تر بپرسم. تفاوت کف، با آن دو مرتبه‌ای که فرمودید چیست؟ آن تشکیکیّهای که فرمودید و اینکه فرمودید «و الصحیحة أو المقصودة» و کفِ آن کاملهای که…

استاد: آن تشکیکی که عرض کردم برای این بود که حاج آقا این همه زحمت می‌کشیدند برای اینکه بگویند ما یک جامعی داریم که اسم آن صلاة است، شامل تمام مراتب صحیحه هم هست. از مستلقی و از مضطجع و از مسافر و از غریق و… همهی اینها هست. عرض من این بود که براساس این مبناء، ماهیّت تشکیکی قرار بدهیم. امّا این برای مماشات و همسوئی با تلاشی بود که اینجا صورت می‌گرفت.

شاگرد: الآن بر طبق همین بیان، تعریف از کف و مقدار حدّاقلّی در صلاة، به چه می‌شود؟ چه مقدار باید باشد که صلاة بشود؟

استاد: آن میخ خیمهاش، همان صلاتیتی است که خود ما می‌دانیم نماز است. و لذا است که با آن میخ خیمه است که اگر به یک تکبیر هم وصل می‌شود، نماز می‌شود. می‌گوییم «صلاةُ الغریقِ تکبیرةٌ واحدةٌ». اگر متمکّن از چهار تا تکبیر هم نیست، یک تکبیر واحده از چهار تا.

شاگرد: حالا اگر همان میخ خیمه، فقط به یک سلام وصل بشود و تکبیر نگوید. چون می‌گویند که باید تکبیر بگویید. حالا اگر فقط یک سلام بدهد.

استاد: ترتیب که شرط در نماز است. ما که نمی‌گوییم نماز را از جزء آخر شروع بکند و ازآخر بیاید اول و لذا من به‌عنوان یک احتمال عرض کردم که اگر در صلاة غریق گفته می‌شود که یک تکبیر بگوید، برای این است که شروع نماز با تکبیر است لااقلّ  تکبیر را بگو. و إلاّ بگوییم سلام بگو؟! یکی از شروطی که در این نماز است و کف نماز است و از آن نمیگذریم، ترتیب است که اگر کسی نماز را از سلام شروع بکند و به تکبیر برسد، این دیگر اصلاً نماز نیست و مسمّای ما نیست.

شاگرد: پس به این بیان بگوییم که از تکبیر شروع بشود و….

شاگرد2: نیّت، ترتیب، تکبیر.

استاد: یعنی مسمّای صلاة، آن میخ خیمه است، نه تعریف‌شده در یک محدودهای، که آن معنای دیگری بود. میخ خیمه است به اضافهی تقیّد به قیدی که آن قید هم جزءِ مسمّی است، ولو یک تکبیر باشد. این مطلب، اساسِ تفاوت این دو تا نظر بود. او می‌گفت اصل مفهوم صلاة، یک میخ خیمه‌ای دارد که مقیّد به آن مؤلّفهها نیست. آن مؤلّفهها مظروف آن هستند و آن را پُر می‌کنند. خب حالا می‌فرمایید وقتی که رفتید و مؤلّفههایی را در نظر گرفتید، کفِ آن چقدر است؟ آنچه که به ذهن من می‌آید این است که ظاهراً تکبیرهی واحده، برای آن ماهیّتِ تشکیکیه کفایت می‌کند. چرا؟ چون الآن می‌بینید که علماء دارند یکی از چیزهایی که به‌عنوان صلاة صحیح، تلاش می‌کنند که جامع را بر آن مطبق بکنند، «تکبیرة واحدة من الغریق» است. حالا دیگر الآن چیزی اقل از این در ذهنم نیست. مثلاً بگوییم اشارۀ شخص غریق که حتّی تکبیر هم نمی‌تواند بگوید. اینها محتمل است. اشاره، بدل از تکبیر است. خود تکبیر، بدل از چهار رکعت است. حالا این شخص، در حالی است که می‌خواهد یک تکبیر بگوید که حتّی این یک تکبیر را هم نمی‌تواند بگوید، امّا می‌تواند انگشتش و یا سرش را به ازای آن تکبیر، تکان بدهد. مثل شخص اخرس. خب، همین مقدار هم باز، مقدارِ حدّاقلّی در نظر گرفته می‌شود. چرا؟ چون «صلاةٌ صحیحةٌ». میخ خیمه را دارد. لذا اینکه شما می‌فرمایید تکبیر، بله، تکبیر، ولی با بدلش که حتّی اشاره است. یا باز هم فروض دقیق‌تری پیش بیاید.

شاگرد: بنابر آن طبیعت کامله، آن مقدار حدّاقلّی و کف، چه می‌شود؟

استاد: اگر طبیعت کامله بگوییم، آن چیزی که منظور من بود این است که پیکرهی ابتداییای که مثلاً حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله در معراج خواندند؛ مثلاً صلاة چه است؟ همان چیزی است که اوّلین دفعه اتیان می‌شود. این اتیان در مرتبۀ اوّل، چیز کمی نیست در ماهیّات مخترعه؛ آن نمازی که حضرت اوّلین دفعه در معراج انجام دادند، آن ماهیّت کامله می‌شود. اگر یک چیزی بعداً به‌عنوان ندب به ماهیّت صلاة «بما أنّها صلاة» اضافه می‌شود، مرتبۀ بالاترِ آن است. امّا آن ماهیّتی که در ابتدای امر بوده است، کفِ کار قرار می‌گیرد. به این معنا که واجب تکلیفی، ولی غیر وضعی، اگر اوّل دفعهی تحقّق بوده است، می‌توان آن را به‌عنوان کفِ کار در نظر گرفت. یعنی صلاة، این است. ولو حالا بعداً می‌گوییم که این، واجب تکلیفی است و یعنی حالا اگر عمداً هم نبوده است، نماز او باطل نیست.

شاگرد: آن نمازی را که حضرت  در معراج خوانده‌اند، مشخص هست که چه بوده است؟

استاد: بله. روایات توضیحی معراج هست در وسایل به تفصیل آمده است.

شاگرد: آیا حضرت در آنجا قنوت نخوانده‌اند؟

استاد: الآن حضور ذهن ندارم که به چه کیفیّتی بوده است. امّا اگر در باب وسائل الشیعه را ببینید، آن اوایل ابواب صلاة، جوامعی که «صفة الصلاة» را توضیح می‌دهد، این روایات به‌صورت مفصّل آمده است. حالا من الآن یادم نیست که حضرت  در آن نماز، قنوت را هم خوانده‌اند یا نه. امّا اگر قنوت هم بوده است، این مؤیّد عرض من است که همان ابتداء هم قنوت در مسمّی بوده است، ولی به صورتِ جزءِ صلاتی ندبی و منافاتی هم ندارد.

 

برو به 0:09:39

شاگرد: و باز در کف اخذ می‌کنید یا در کمال؟ همان معنای دوم، طبیعت کامله را عرض می‌کنم. شما می‌فرمودید که ما یک تشکیکِ ضعیفی را در آن لحاظ می‌کنیم و فرمودید آن چیزی که بیشتر به ذهن می‌رسد این است که صرف همان طبیعت تشکیکی که تمامِ مراتب صلاة را در بر بگیرد، مراد نیست. به‌صورت کامل، امّا با یک تشکیک.

استاد: اگر ما اوّل تحقّق را میزان تسمیه قرار بدهیم، هر چه که در آنجا بوده است لحاظ می‌شود، حالا ولو به نحو ندب، همان جزء مسمّی می‌شود. چیزهایی هم که بعداً اضافه می‌شود، مکمّلات هستند. چیزهایی که بعداً می‌گوییم اینها در روز اوّل بوده است، امّا اگر هم عمداً برود، نماز باطل نمی‌شود، اینها را از تسمیه خارج نمی‌کند. نهایتاً این‌گونه است که یک نحو حالت انعطافی و ارتجاعی، در کفِ مسمّی ایجاد بکنیم. نه اینکه بگوییم از روز اوّل برای کفِ این اعمال وضع شده است که اگر قنوت هم جزء صلاة بوده است، اصلاً آن را جزء مسمّی نگیریم. تازه آن، کف و سقف دارد، ولی آن چیزی که عرض کردم، نگفتم که برای کف وضع شده است. من نگفتم که برای کف وضع شده است. این‌طور گفتم که برای مرتبۀ عالیه است ولو در دل خودش….، مانعی ندارد. موضوع چه است؟ مرتبۀ عالیه. وقتی که شما در مرتبۀ عالیه دقیق می‌شوید، می‌بینید که خودش [سایر مراتب را] داشته است. علاوه‌بر اینکه حالا من در کلیِ اینها، این سه چهار تایی را هم که گفتم، ادامهی فکر را بیان نکردم که یعنی حسّاسیّتی که حالا دقیق بشویم که کدامیک از اینها است. چرا؟ چون اینها، مبانی کلّی بحث را عوض کرده است. امّا ریزهکاریهای بعدش را که بخواهیم در بحث، عمیق بشویم، باشد برای مقامات بعد که حالا بیشتر بر روی آنها فکر بشود. امّا کلّی مطلبها بود.

شاگرد: شما می‌فرمایید من نمی‌گویم که برای کف، وضع شده است، امّا اگر ما به کف نگاه بکنیم، به مبنای تشکیکیّه می‌خورد یا نمی خورد؟ عرض بنده این است که آیا برگشتش، به آن می‌شود یا نمی‌شود؟

استاد: کما اینکه در همانی هم که برای تشکیک کلّ مراتب صحیحه بود، ما نمی گفتیم که صلاة، برای کف وضع شده است و برای صلاة غریق وضع شده است. ما می‌گفتیم که صلاة برای این طبیعت وضع شده است، ولو در دل این طبیعت، یک طیف و یک مراتبی وجود دارد، خب باشد.

شاگرد: عرض من این است که آیا یکی می‌شوند یا اینکه دو تا می‌شوند؟ الآن کف، یک ماهیّت تشکیکیّهای شد که صرف یک تکبیر بگوید و… حالا عرض بنده این است که کفِ تعریف صلاة، در آن طرف چه شد؟ که حالا صلاة همان چیزی است که پیامبر در معراج خواندند. کف آن صلاة، چه است؟

استاد: آن چیزی که شما بفرمایید واجبات نماز است. واجبات نماز است. آن، کفِ مرتبۀ عالیه است. صلاة کامل یعنی چه؟ یعنی تمام واجبات نماز را باید داشته باشد و ما که می‌گوییم مسمّی، یعنی چه؟ یعنی مرتبۀ کاملهی صلاة مختار. این، مسمّی است. آیا در دل این، تشکیک هست یا نیست؟ خب باشد، ما که الآن می‌گوییم مرتبهی کامله، منظورمان مقابلِ مراتب دیگر و مقابل روزه و امثال اینها است. مسمّای نماز این است. حالا در دلش تشکیک است، خب باشد. کما اینکه برای تشکیک تمام مراتب صحیحه، ولو صلاة غریق. ما می‌گوییم این بین الحدّین، خودش مسمّا است و شما به بطن آن نگاه نکنید. اگر وارد بشوید و بین الحدّین را نگاه بکنید، این دیگر مسمّی نشد. چون هر کدام از اینها، مسمّای جداگانه می‌خواهد. شما باید بین الحدّین را در مقابل بیرون خودش در نظر بگیرید، بعد بگویید که این، مسمّی است. صلاة بنابر مختار ایشان چه است؟ این ماهیّت ذومراتب، امّا مراتب آن را در نظر نمی‌گیریم. مراتب دارد. وقتی که می‌خواهیم تسمیه کنیم، بین الحدّین را در مقابل غیر خودش قرار می‌دهیم و به‌عنوان یک واحد در نظر می‌گیریم، می‌گوییم که مسمّی، این است و نماز، این است. آن وقت شامل یک تکبیر غریق هم خواهد شد.

شاگرد: حالا برگردیم به همین بحث الآن و همین بحثی که فرمودید اگر یک کسی شروع به نماز بکند و «الله‌اکبر» نماز را بگوید، ولو اینکه هیچ‌یک از ارکان بعدی را به جا نیاورد و نماز را باطل بکند، عرف در مورد این شخص می‌گوید «یُصلّی» و وقتی که شخص شروع کرد، دیگر می‌گوید که او دارد نماز می‌خواند؛ حالا عرض من این است که آیا این مسئله، کاشف از این نیست که صلاة برای اعم از صحیح و فاسد وضع شده است؟ یعنی به‌نحوی‌که حتّی صلاة فاسد را هم در برگرفته باشد. چرا ما از اوّل موضوعٌ له آن را فقط به صلاة صحیح منحصر بکنیم؟ چون عرف به کسی که شروع می‌کند و «الله‌اکبر» می‌گوید، ولو عمداً ارکان را به‌گونه‌ای انجام ندهد که کلاً بگویند عمل این شخص، فاسد است. امّا عرف در مورد او می‌گوید «یصلّی». احتمال اینکه صلاة وضع شده باشد برای طبیعتی که نمی‌خواهیم آن را بر فرد فاسد منطبق بکنیم، میگوییم که این صلاة فاسد، فردِ آن طبیعت نیست. امّا حالا با یک عنایتی و با لحاظی، این فرد فاسد را صلاة در نظر می‌گیریم.

شاگرد2: تطبیقش؟

شاگرد: بله تطبیقش؛ حالا این مطلب را هم ضمیمه بکنم که خواستم بگویم چه بسا اینکه شما می‌فرمایید طبیعت، وضع شده است، ما را از بحث صحیح و اعم خلاص نکند. چون که می‌شود چنین فرضی را هم مطرح کرد. خلاصه یک طبیعتی را در نظر بگیریم که حتّی موارد فاسد هم، فرد آن باشند. درواقع یک نحوه توسعه‌ای را بدهیم که این مشکلات پیش آمده را حل بکند. چون رابطۀ طبیعت و فرد، بسته به اینکه طبیعت را چگونه تعریف بکنیم، افراد آن با هم فرق می‌کنند. خب ما بیائیم از ابتداء، طبیعت را به‌گونه‌ای ارائه بدهیم که حتّی آن‌هایی که فاسد هم هستند، فرد صلاة بشوند و این «یصلّی» هم مؤیّد همان بشود. چون حضرتعالی تنها دو احتمال مطرح کردید. در هر مورد هم می‌فرمایید که صحّت در آن لحاظ شده است. ضمن اینکه می‌فرمایید صرف اینکه شخص، شروع به نماز می‌کند، صدق آن در نزد عرف، محرز است و می‌گوید که این شخص دارد صلاة را به جا می‌آورد، ولو اینکه می‌دانیم فاسد هم باشد.

استاد: در اینجا که من عرض کردم صدق، محرز است، می‌خواستم بگویم ریخت صلاة، ریختِ غیرِ قارّ است؛ من مثال به حرکت زدم. وقتی که می‌گویند به‌سوی یک مقصدی حرکت می‌کنید، نمی‌شود که بگویند “صبر بکن تا حرکت تمام بشود، بعد از آن صدق بکند”. همین که شروع کرد، حرکت است. چرا؟ چون ریخت آن غیرِقارّ است. شما اگر آمدید و حرکت را ثابت کردید و آن را در  قوّهی واهمه، به‌صورت قار تصوّر کردید، دارید به “قارّ”ها تشبیه می‌کنید. حرکت که “قارّ” نیست. اگر حرکت را «بما أنّها غیر قارّ» در نظر می‌گیرید، یک گونه صدقی برای خودش دارد. اگر می‌خواهید این را به غیرِ قار تشبیه بکنید، آن وقت باید صبر بکنید، مثل غیرِ قارها، تا وقتی که حرکت تمام بشود، بگویید که حالا حرکت کرد. عرض من این است که این تشبیهی که برای صلاة به اطلاق شیوعی شده است، احراز صدقِ شیوعی را در اینجا توقّع داریم. امّا چون خود صلاة، غیرِ قارّ است، صدق آن هم به همان نحوِ غیر قار است. وقتی که یک چیزی به‌صورت غیر قار است، همین که شروع شد، چون غیرِ قار است، صدق هم محرز است؛ آنچه که عرض شد، تمام بیان و عرایض من در مورد مسئلۀ سه بود.

شاگرد: خب در اینجا اشکال به وجود می‌آید. چون شما از آن طرف، طبیعت را به‌صورت صحیحه در نظر گرفته‌اید، نباید عرف در اینجا بگوید که هست.

 

 

تفکیک بین طبایع قارّ و غیر قارّ منشأ تفاوت درصدق

استاد: آیا خودِ “حرکت”، طبیعت ندارد؟ الآن که شما کلمه طبیعت را می‌شنوید، ذهن شما به طرف طبایع قار می‌رود. بعداً هم می‌خواهید که همین وصف قرار را در صلاة و در حرکت پیاده بفرمایید. حرکت دارای طبیعت است، امّا طبیعتی غیرِ قار. نه اینکه خودِ طبیعش، غیرِ قار است. یعنی طبیعتی که مقوّم آن طبیعت، غیرقار بودن مصداق آن است اگر که وجود داشته باشد؛ همین مسئله در مورد نماز هم هست. ما می‌گوییم که مسمّای صلاة، طبیعیِ صلاة است. امّا طبیعیای که «لو وجد، لا یمکن أن یوجد قارّاً». قوام وجود آن به عدم قرار است و به غیر قار بودن است؛ عرض من این است که طبیعتِ غیرِ قارها وقتی که می‌خواهد در خارج، فرد پیدا بکند، صدق آن مثل شیوعی نیست که باید تمام بشود تا مصداق پیدا بکند. همین که شروع کرد، مصداق و صدق است و این صدق برای احرازِ صدقِ مطلق در اطلاق سِعی، کافی است. این صدق برای اطلاق سِعی، کفایت می‌کند.

شاگرد: عرض ما این است که خب چرا از ابتدا، طبیعت را به‌صورت صحیحه تعریف بکنیم، بعد از این طرف هم می‌فرمایید که صدق آن محرز است؛ ما می‌گوییم از ابتداء در طبیعت، صحّت نبوده است که محرز است. می‌خواهیم بگویم  که کشف از این می‌کند پس طبیعت صلاة [به‌گونه‌ای تمامی موارد صحیح و فاسد را بدون هیچ عنایتی در برمی گیرد]. مثلاً همین که فرمودید، صرف اینکه یک جزءِ صلاتی انجام بده، ولو اینکه فاسد هم باشد، صلاة همین است. به‌خاطر همین است که محرز است؛ شما هم که بناء را بر این ترتیب گذاشته‌اید که طبیعت را صحیحه در نظر گرفته‌اید. حالا به لحاظ اینکه می‌فرمایید، واضع که شارع بوده است، صحیحه را ملاک کار قرار داده است. از آن طرف اصرار و پافشاری بر این است که در آنجا، صحّت را لحاظ می‌کنیم و می‌گوییم که نگویید طبیعت، غیرِ صحیحه است. طبیعت، صحیح است. چه تشکیکی و چه طبیعت کامله. ولی از این طرف می‌گوییم به صرفِ…

شاگرد2: اگر فاسد باشد که حاج آقا نمی فرمایند که صدق می‌کند.

استاد: بله اگر از ابتداء فاسد باشد، نه. عرض بنده این است که از ابتداء، صحیح باشد. امّا بعداً که فاسد شد،  بعد از فساد، صدق نمی‌کند. امّا قبلش که صحیح بود، صلاة بود و صدق می‌کرد؛ عرض بنده همین بود؛ دو رکعت صحیح خوانده و دو رکعت فاسد. دو رکعتِ صحیحِ او، نماز بوده است. چرا باید باطل باشد؟ و لذا اگر شما هم به او اقتداء کردید و از آن به بعد، نماز خودتان را خواندید، نماز شما صحیح است؛ چرا ما بگوییم فاسد است؟ چون بعداً دو رکعت بعدی اش فاسد می‌شود. بله، دو رکعت بعدی که آمد، کل هم فاسد شد، به این معنا که «ما یترقّب من الکلّ لا یترتّب لهذا البعض». چون دو رکعتی است که دو رکعت دیگر به‌دنبال آن نیامده است تا کل باشد. امّا همان دو رکعت در موطن خودش، بما أنّه مأمورٌ به منبَسِط، منبَسَطٌ علیه آن‌که امر صلاتی است، صحیح است. به او گفته می‌شود که دو رکعت نماز شما صحیح بود، دو رکعت دیگر آن هم فاسد بود، ولی مجموعی که دو رکعت آن فاسد است به کار شما نمی‌آید. لذا باید دوباره اعاده کنید. ولی نمی‌گوییم که کشف شد آن دو رکعت اوّل هم فاسد بوده است؛ این مطلب از آن کشفهایی است که در خیلی از جاها به آن استدلال می‌شود. وقتی که به‌صورت طلبگی به آن دقّت می‌کنم می‌بینم که ذهنم در خیلی از جاها با این کشفها همراهی نمی‌کند؛ بعداً که فاسد شد، کشف شد که این نماز از اوّل، نماز نبوده است. نه، اصلاً این حرف قبول نیست. وقتی که رکعت دوم باطل شد، کشف نمی‌شود که آن دو رکعت «وَقَعَ صحیحاً». به‌هیچ‌وجه نمی‌توانیم بگوییم که آنها هم باطل بوده است.

 

برو به 0:20:28

شاگرد: آیا در اینجا مجزی است یا اینکه صحیح بوده است؟ ما می‌خواهیم ببینیم که آیا مجزی هست یا نه.

استاد: می‌دانیم که مجزی نیست. نمازی که در رکعت دوم باطل شد، قطعاً مجزی نیست.

شاگرد: نه، حالا مثل نماز جماعت و در فرضی که مجزی باشد. امّا اگر مجزی نباشد، خب دیگر آن دو رکعت برای چه صحیح باشد؟

 

 

نقدی بر کاشفیت های بطلان ساز و مئونه دار درفقه

استاد: یعنی کشف شد که از ابتدایی که تکبیر می‌گفت، این نماز هم باطل بود؟ بنده عرض می‌کنم که چرا باطل باشد.

شاگرد: یعنی اگر یک کسی می‌دانست که این شخص، در رکعت دوم می‌افتد و می‌میرد یا مثلاً وضویش باطل می‌شود یا یک چیزی شبیه به این موارد، آیا می‌گفت که این فعل او صلاة است؟

استاد: احسنت. من یک روز دیگر مثال آن را زدم. کسی است که به علم قطعی می‌داند همین که زوال شد، بیش از دو رکعت، زمان ندارد و می‌میرد. فرض می‌کنیم که می‌داند و اوّل زوال هم شد. ولی او چون شخص حاضر است، باید نماز چهار رکعتی بخواند. اگر او نماز را شروع بکند، با اینکه می‌داند بیش از دو رکعت را نمی‌تواند انجام بدهد، آیا بدعت انجام داده است؟

شاگرد: نه. بدعت انجام نداده باشد.

استاد: شما دارید میفرمایید امر ندارد وعلم دارد که امر ندارم.

شاگرد: مگر کسی از باب «میسور» بگوید. و إلا اگر نداشته باشیم، بله می‌گویند که ندارید.

استاد: فعلاً صحبت از ارتکاز است و کاری به گفتهی دیگران نداریم. آیا الآن اگر چنین شخصی، نماز چهار رکعتی را اقامه بکند، «أتی بالبدعة» یا نه، شما می‌گویید که دو رکعتت را بخوان، در بین نماز از دنیا برو، چرا که مردن در این حالت، بهترین حال است؛ می‌گوییم چه حال خوبی که در حال بدعت هستید؟ تو می‌دانی که بیشتر از دو رکعت نمی‌توانی بخوانی. مولی که امر به تو نکرده است؛ عرض من این است که نه، این‌گونه نیست. امرِ «صلّ» در اوّل زوال، یک امر نفسیِ انبساطی است. یعنی اگر الآن هم می‌دانید که بعد از دو رکعت، می‌میری، اگر می‌دانی بدان. الآن مولی در اوّل زوال به تو می‌گوید «کَبِّر، إقراء». اگر هم بخوانی، در حال نماز مرده‌ای. نه اینکه چون می‌دانی بعد از رکعت دوم می‌میری، اگر نماز چهار رکعتی بخوانی، بدعت است. اصلاً مولی به تو امر نکرده است، پس تکبیر گفتن تو هم بدعت و حرام است؛ اتفاقاً عرض من همین است. دو رکعت نماز صحیحه می‌خواند و می‌میرد، ولو علم داشت؛ کجای این عرض من اشکال داشت؟

شاگرد: فکر می‌کنم که این سؤال، سؤال خوبی باشد. آن فرضی که فرمودید اگر از اوّل فاسد شده باشد، من نمی‌گویم که این شخص نماز می‌خواند؛ لطفاً شما فرض آن را مطرح بفرمایید که از ابتداء صلاة باید چه کار بکند که نماز او از همان ابتداء فاسد باشد؟

استاد: از اوّل نمازش را به ریای قطعی که همهی فقهاء، آن را باطل می‌دانند شروع بکند. ما در این مورد می‌گوییم که شما نماز نمی خوانید. شما دارید برای دیگران ریاء می‌کنید.

شاگرد: خب به این نماز، نماز فاسده هم نمی‌گویند. آیا به این نماز او، نماز فاسده می‌گویند؟

استاد: آیا ریاء یکی از مبطلات نماز نیست؟ چرا دیگر.

شاگرد: خب اگر می‌گویند، خب پس ما می‌گوییم که «یصلّی» هم صادق است.

استاد: اگر می‌فرمایید که «یصلّی» به‌نحوی‌که ما می‌گفتیم صادق است، خیر. امّا به‌نحوی‌که تطبیق می‌دهیم، یعنی یک مفهومی از صلاة داریم، مناسبترین مفهوم را برای این می‌بینیم. در اینجا مانعی ندارد. چون تطبیق است و از باب شأنی، به این فعل هم صلاة می‌گوییم. می‌گوییم اگر این شخص در نماز دچار ریاء نمی‌شد، نماز هم بود. با “اگر” می‌گوییم. یعنی مناسب‌ترین مفهومی که در ذهنم می‌بینم که می‌تواند اشارۀ به این فرد بکند، صلاة است. امّا نه اینکه یعنی واقعاً دارد نماز می‌خواند. مسمّا را که در نظر می‌گیریم، اگر بالدّقه نگاه بکنیم و نخواهیم تطبیق و… را ارجاع بدهیم، می‌گوییم این شخص که نماز نمی خواند. امّا اگر نماز، صحیح بود. یعنی مثلاً دو رکعت را در ابتداء خواند، آن وقت آمد و ریاء کرد. خب چرا آن دو رکعت اوّل او صلاة نباشد! یک کسی بگوید «کشف شد که آن دو رکعت اوّل هم باطل بوده است». نه، از کجا کشف شد؟ نظیر این خیلی زیاد است. مثلاً من یک مورد آن را برای شما بگویم. خیلی بعید به نظر می‌رسد امّا فرموده‌اند و فتوا بر طبق آن هم وجود دارد. این‌که من عرض می‌کنم، این کشفها در خیلی از جاهای فقه آمده است؛ یک شخصی، زاد و راحلهی حج دارد. می‌فرمایند که این شخص چه زمانی مستطیع است؟ آن وقتی که هم زاد و راحلهی رفت را داشته باشد، هم زاد و توشهی حج را داشته باشد و هم زاد و توشهی برگشت تا به منزلش را داشته باشد. خب این مطلب روشن است. شما باید زاد و راحله داشته باشید؛ حالا آن مطلبی که جالب است این است. البته فی الجمله در آن اختلاف شده است، امّا فتوا داریم. کسی زاد و راحله داشت. راه افتاد و به حج رفت و بحمدالله رسید. حج را خیلی خوب انجام داد. وقتی که برمی‌گشت، در بین راه دزد آمد و نصف زاد و راحلهای که برای بازگشتش به منزل بود را از او ربود. «سرقوا منه»، حالا باید بقیۀ زاد و راحله تا خانه‌اش را تکدی کند. الآن مثلاً پانصد فرسخ به وطنش مانده است. باید چه کار بکند؟ باید تکدی گری بکند؛ می‌فرمایند: «از این مطلب که باید زاد و راحلهی بازگشت از حج را داشته باشد و او الآن آن را ندارد و دزد آن را ربوده است، کشف می‌کنیم که از اوّل مستطیع نبوده است».

شاگرد: حَجةُ الإسلام نبوده است.

استاد: بله، نیست. حالا شما برگرد به خانهات، باید یک بار دیگر بروی. چون کشف شد دیگر. چون او، زاد و راحلهی واقعی را نداشت؛ حالا شما هم این مسئله را نگاه بکنید. اگر الآن نرم‌افزاری باشد که مناسک در آن نوشته شده باشد، همین فرض را بیاورید خواهید دید که بر سر آن بحث شده است؛ عرض من این است که این‌گونه کشفها…، ما بگوئیم که در اینجا کشف شد… . من الآن  درذهن قاصر من طلبه، خدا میداند در مقام حتی یک ذره سؤال از محضر مفتین و علماء نیستم، چون اصلاً قابل نیستم که سوال بکنم امّا از باب درد دل طلبگی دارم عرض می‌کنم. گمان من این است که یک ذرّه هم نباید در این قضیّه تردید بکنیم که این کشف در اینجا، حَجَة الإسلام این آقا را باطل نمیکند. حالا ما بگوییم که کشف شد که این حج واجب را از ابتداء انجام نداده است. گفته بشود که فقط حج مستحبی بوده است که انجام داده است و حجة الاسلام نبوده است. چون شما  که مستطیع نبودی . در هر حال نظیر این کشفها در فقه، فراوان موجود است؛ یک مورد هم برای نماز است. الآن می‌گویند که اگر شما احتمال می‌دهید بعد از اینکه تکبیره الاحرام را گفتید، سیل جمعیّت می‌آید و شما را با خودش میبرد و نماز شما را به هم می‌زند، نمی‌توانید نیّت نماز کنید. عرض من این است که چرا نمی‌شود نیّت نماز کرد؟ من سخت‌ترین حالت را برای شما مثال زدم. شما قطع دارید که سیل جمعیّت می‌آید و شما را با خودش می‌برد. آیا اگر تکبیر بگویید و نماز طواف را بخوانید، دچار بدعت شده‌اید؟

شاگرد: نه، آن قطع داشتن و غیرِ اختیاری بودن، فرق دارد با اینکه شخص از همان ابتداء، ابطال نماز را اختیار بکند. بر طبق ارتکاز ما، این دو مورد با یکدیگر فرق می‌کنند.

استاد: آن مثالی که زدم، دیگر سخت‌ترین فرض آن بود. اگر آن مطلب را بپذیریم، فهم مطلب در اینجا راحت‌تر می‌شود. و لذا خیلی از افراد دچار وسواس می‌شوند. شخص می‌خواهد تکبیر نماز را بگوید، با خودش می‌گوید که من الآن نمی‌دانم که در ادامه چه می‌شود؛ بنده عرض می‌کنم اگر نمی‌دانی مهم نیست. شما نمازتان را شروع کنید، قصد قربت و امتثال را هم بلاریب می‌کنید. نماز شما هم هیچ مشکلی ندارد. اگر نماز شما تمام شد، «وقع فی محلّه». اگر هم تمام نشد، خب نماز شما به هم خورده است و دوباره می‌خوانید. نه اینکه ما بگویید “چون جمعیّت می‌آید و نماز ما را به هم می‌زند، اصل نماز من اشکال دارد”. نباید وسواس و دغدغهای را برای آن جایی که معلوم است این مسئله، این همه معرضیّت  برای چیزهای سخت را دارد، ما هم بیائیم و یک شبههی علمی را بیاوریم که کار را سختتر بکنیم.

شاگرد: این فرض شما حتّی آنجایی که شخص در سعه باشد را هم شامل می‌شود؟ یعنی بتواند در یک زمان دیگری در یک جایِ آرام بخواند، باز هم با علم به این اتّفاق، نمازش صحیح است؟

استاد: نماز طواف به‌گونه‌ای است که باید مبادرت بکند. در نماز طواف به‌گونه‌ای است که حق ندارند فرجهی عرفی ایجاد بکنند.

شاگرد: فرجهی مکانی چطور؟

شاگرد2: حالا فرض کنیم که نیاز به مبادرت نداشته باشد. مثلاً می‌دانم حالا اینجا که نماز ظهر و عصرم را می‌خوانم، سیل جمعیّت می‌آید و مرا با خودش می‌برد.

استاد: فرقی نمی‌کند. من آن مثال نماز طواف را زدم چون محل ابتلاء است و لوازمی بر آن بار می‌شود و حجّاج اذیّت می‌شوند. و إلاّ آن چیزی که ایشان گفتند، سخت‌ترین حالت آن بود که در حالت عادیِ عادی، خودش می‌خواهد عمداً کار حرامی را انجام بدهد و نمازش را باطل بکند. از قبل هم می‌داند که در مورد نماز فریضه، حرام است که آن را قطع بکند. می‌گوید-نعوذبالله-  من شخص عاصیای هستم که در رکعت دوم، نمازم را قطع می‌کنم؛ حالا در این مورد، چون این شخص از اوّل قصد دارد، آیا از همان ابتدا نمازش باطل است؟ خب سخت‌ترین فرض مسئله همین است دیگر؛ بنده عرض می‌کنم که چرا از اوّل باطل باشد؟ امّا فرض گرفتیم که از اوّل با قصد امتثال می‌آید و شروع می‌کند؛ اگر شما می‌گویید که قصد قربت از چنین شخصی متمشّی نشد، از فرض خارج شده‌اید. می‌گوییم خب از اوّل قصد قربت نداشت. فرض را این‌گونه گرفتیم که یک کسی است در یک شرایطی، از او متمشّی شد. فرض گرفتیم ولو به فرض محال. این شخص قصد قربت را دارد و عصیاناً می‌خواهد در رکعت دوم، نمازش را قطع بکند. سؤال این است که چه دلیلی داریم که نماز از ابتداء شرایطش را نداشت و قصد او از ابتداء می‌گوید که نماز، از اوّل باطل است؟ این فرض، سخت‌ترین فرض در مسئله است. دلیل بیاوریم برای اینکه بگوییم نماز باطل است.

شاگرد: شما فرمودید که با اوّلین جزء، احراز صدق می‌شود.

استاد: چرا؟ چون ریخت آن ریخت غیرِ قارّ است.

شاگرد: یعنی باید حتماً جزء اوّل را احراز بکنیم که این، حتماً جزء آن نماز هست. اگر جزء اوّل مشکوک باشد، نمی‌شود. خب اگر در یک جایی نمی‌دانیم که این فعل، تعبّدی است یا توصّلی،اطلاق سعیّ درقصد و نیت نمیآید مثلاً نمی‌دانیم که این دفن میّت، توصّلی است یا تعبّدی. ….

 

 

تاثیر نیت امتثال درصدق

استاد: اتفاقاً آن روزی که راجع به میخ خیمۀ صلاة می‌گفتم، این را تأکید کردم، گفتم منظورم نیّت خود فاعل نیست. قصد قربتی که مکلّف می‌کند، خودش میخ خیمه نیست. این نیّت او را وصل می‌کند به آن انگیزه‌ای که پشت امر بوده است. و لذا آن را عرض کردم که میخ خیمه است. در توصلیّات هم همین می‌شود. یعنی ما الآن اصلاً به قصد قربتِ دفن کننده نیاز نداریم. این‌که میخ خیمه نیست.

شاگرد: ما نمی‌دانیم که یک کاری، تعبّدی است یا توصّلی. چون جزء اوّل این کار، نیت است دیگر. نیّت مقارن با افعال.

استاد: لازم نکرده است که میخ خمیه، نیّت باشد.

شاگرد2: اگر تعبّدی باشد.

استاد: اگر تعبّدی باشد، نیّت است. آن هم نه نیّت شخصِ او. نیّتی که متفرّعِ بر انگیزۀ آمر به امرِ این کار بوده است. لذا شما می‌گویید که نیّت یعنی قصد امتثال. نیّت امتثال با نیّت کار فرق دارد. نیّت امتثال دارد. یعنی او می‌داند که پشتوانهی این کار او یک مصالحی بوده است و یک انشائی بوده است و یک انگیزه‌ای را داشته‌اند. این می‌خواهد آن را بیاورد. این است که میخ خیمه است. نه صرفاً قصد و نیّت او.

شاگرد: مثل قصدی که برای انشاء یک کلام است.

استاد: بله.

شاگرد: مثلاً من قصد می‌کنم که بگویم “انشاء”. همین که قصد کردم، همان قصدی است که ظاهراً…

استاد: من برای کلام، همین را به‌عنوان مثال بیان کردم. وقتی که یک شخصی می‌خواهد حرف بزند، آن مدلول تصدیقی که پشتوانهی ابراز کلام است، آن است که میخ خیمه می‌شود. و لذا اگر هیچ مقصودی از کلام نباشد، به آن کلام نمی‌گویید. اگر چند لفظ را پشت سر هم بیاورید را که کلام نمی‌گویند. کلام آن چیزی است که پشتوانه دارد و مقصودی در باطن آن نهفته است. آن است که مقصود ما از میخ خیمه می‌باشد. نه این قصدی که شخصِ…. می‌کند.

 

برو به 0:31:39

شاگرد: آیا این قصد، مگر جزء اجزای آن فعل نیست؟ مثلاً در نماز، خود همین جزء، کاری نیست که نیاز به….

استاد: چرا.

شاگرد: خب اگر ما در همین کار شک بکنیم که آیا این، مأمور به هست یا نیست… مثلاً در نماز صحیح، مأمور به نماز است، با این نیّتی که اوّل باید داشته باشیم یا نه؟ خب آن وقت اگر نماز را شروع بکنیم، آیا می‌شود گفت که صدق را احراز کرده‌ایم؟ چون همان جزء اوّل آن…

استاد: برای توصّلی بوده آن؟

شاگرد: برای اینکه بتوانیم صدق را احراز بکنیم که از اطلاق سِعی استفاده بکنیم. همان جزء اوّل آن «مشکوکٌ فیه» است. شما فرمودید که باید در جزء اوّل، باید لااقل احراز صدق بشود.

استاد: بله.

شاگرد: اگر این نیّتی که خودش «مشکوکٌ فیه» است، یعنی من نمی‌دانم که آیا خدای متعال این نیّت را از من خواسته است یا فقط پیکرهی عمل را از من می‌خواهد.

استاد: حتّی اگر عمل، توصّلی باشد، همان هم که بدون نیّت نمی‌شود.

شاگرد: نه، همان نیّتی که در تعبّدی شرط است، همان را عرض می‌کنم.

استاد: احسنت، زیر کلمۀ شرط خط بکشید. تفاوت تعبّدی و توصّلی در این است که در تعبّدی، نیّت شرط است. یعنی اگر کاری بدون نیّت انجام شد، فایده ندارد. امّا در توصّلی شرط نیست. و الاّ نیّت در آن به‌صورت تکوینی لازم است؛ اگر پارچهای داخل آب بیفتد و خودش منغسل بشود، می‌گویید که پاک شد. چون توصّلی بود. امّا اگر بخواهید امرِ مولی به غَسل را اتیان بکنید، لامحال غَسل را قصد می‌کنید، ولی شرط نیست. شرط نیست ولی مگر شما می‌توانید کاری را بدون قصد انجام بدهید؟

 

 

تفاوت بین اخطار و داعی، تفاوت نیت امتثال امر مولی و نیت تکوینی

خدا مرحوم آقای کازرونی را رحمت کند. ایشان برای کسانی که نماز می‌خواندند و دچار وسواس می‌شدند، این مثال را می‌زدند. ایشان از علمایِ جاافتادهی یزد بودند. خیلی هم زیبا بیان میکردند، ایشان می‌خواستند تفاوت نیّت را بگویند که این، در توصّلی هم هست. با اخطار به بال، می‌فرمودند که شما یک پولی را به دست بچه می‌دهید. می‌گویید ای بچه، این پول را بگیر و از آن طرف خیابان برای من یک نانی را تهیه بکن. می‌فرمودند که این بچه هم سریع می‌رود و نان را می‌خرد و می‌آورد. می‌گفتند آیا می‌شود که حتّی یک مرتبه، این بچه که به آن طرف خیابان می‌رود، با خودش بگوید دارم می‌روم نان بگیرم؟ آیا می‌شود یا نه؟ اگر در دل این بچه بروید، هرگز این را نمی‌گوید. ولی خب آیا بدون قصد رفت نان گرفت و آمد؟ این، تفاوت بین اخطار و داعی است؛ من آن زمان‌ها سال اوّل طلبگی بودم و خیلی متوجّه نمی‌شدم. بعدها دیدم که ایشان می‌خواستند یک مسئلۀ فقهی قشنگ را برای افراد کم سن و سال توضیح بدهند، این‌گونه می‌گفتند. بچه قصد کرد که برود نان بگیرد و بیاید. قصدی که اگر تعبّدی بود، شرط بود. اگر توصّلی بود، شرط تکوینی بود. یعنی اگر نان، همین‌طوری در اینجا می‌آمد کافی نبود. باید قصد امتثال بکند و این کار را انجام بدهد. ولی قصد بود. امّا این بچه هیچ وقت به آن معنایی که در ذهن شما هست، اخطار نکرد که بگوید دارم می‌روم که نان بگیریم و بچه باید این مطلب را گفته باشد و نان را گرفته باشد و اگر بچّه این مطلب را نگفته باشد [درواقع] نان در اینجا حاضر نشده، او هم قاصد نبوده است. نه خیر، این‌طور نیست. این شخص، قاصد بوده است، بدون اینکه اخطار به بال بکند که دارم می‌روم نان بگیرم؛

 حالا همین معنا برای یک واجب توصّلی. اگر مکلّف دارد کارِ توصّلی را انجام می‌دهد، به خلاف اینکه یک پارچهای داخل آب بیفتد. چون او انجام نداده است ولی خب این پارچه درعین‌حال پاک شده است. چون اصل حصول منظور مولی است. امّا آن وقتی که چون مولی او را امر توصّلی کرده است، دارد انجام می‌دهد. مثلاً فرض بگیریم یک متوفّایی را غسل داده‌اند. بعد یک دفعه یک بادی آمد و اتفاقی افتاد و شقاقی درزمین ایجاد شد و خلاصه باعث شد که این شخص در یک شکافی افتاد و در نهایت دفن شد. خب شما می‌گویید تدفین توصّلی بود. ما دوباره نباید این متوفی را بیرون بیاوریم و بگوییم که من می‌خواهم این شخص را قربة إلی الله دفن بکنم. این، مانعی ندارد. امّا ممکن هست که ما به‌خاطر امتثال امرِ مولی برویم او را دفن بکنیم، امّا قصد دفن نکنیم؟ ممکن نیست. آن چه را که من می‌گویم میخ خیمه است، همین است. مدام تأکید می‌کردم که این نیّتی که متفرّع بر آن انگیزۀ امرِ آمر است و تشریع او است و این است که این را مقوّم کارِ او کرده است، این نیّت به این معنا، مقوّم کار صلاة و تدفین و امثال اینها می‌شود.

شاگرد: فرمودید که گاهی از اوقات نیّت، شرط امتثال امرِ مولی می‌شود که تعبّدی می‌شود. گاهی اوقات هم در افعال اختیاری، اگر شرط امتثال هم نباشد، شرط تکوینی تحقّق فعل هست.

استاد: اگر خودش بخواهد که انجام بدهد.

شاگرد: در آن مواردی‌که یک فعلی براساس عادت صورت می‌گیرد چطور؟

استاد: این هم مطلب خوبی است. یکی اخطار به بال گفتیم که معلوم شد شخص در قوّهی خیال، سان می‌دهد که من دارم این کار را انجام می‌دهم. مثلاً نماز ظهر را دارم چهار رکعت می‌خوانم یا مثلاً الآن «احرم لإحرام حجة الإسلام»، تمام اینها را می‌گوید. این اخطار به بال است.

شاگرد: که اینها اصلاً نیاز نیست.

استاد: بله نیاز نیست امّا در حج، مستحب است. شاید در نماز و … هم فتوای به استحباب باشد. مستحب است که اینها را برای حضور قلب، سان بدهد. امّا انگیزه، آن بود که می‌خواهد برای خدا باشد. امّا آن‌هایی که شما می‌فرمایید یک تفصیلی در خود داعی است. دواعی کار، دو گونه هستند. دواعیای که برای نفس، ملکه شده‌اند. دواعیای که هنوز برای نفس، ملکه نشده‌اند. آن چیزی که قوام عبادیّت به آن است، اصل الدّاعی است، ولو ملکۀ نفس شده باشد. لذا می‌گوییم نیّت استمراری. نیّت حکمی. فقهاء، نیّت حکمی می‌گویند.

شاگرد: اینکه عرض کردم فعلی براساس عادت انجام می‌شود به‌خاطر این است که بعضی از اوقات می‌شود که شخصی مشغول انجام یک عملی است. یک لحظه که به خودش می‌آید نمی‌داند دارد چه کار می‌کند، درصورتی‌که داشته آن فعل را انجام می داده است. یعنی آن فعل داشته از او متمشّی میشده است. ولی ظاهراً حتّی قصد او برای خودش هم واضح نیست. یعنی وقتی که از او سراغ می‌گیرید، می‌گوید نمی‌دانم. سپس یک مقداری که تأمل می‌کند، تازه متوجّه می‌شود که داشته چه کاری را انجام می داده است. یعنی می‌خواهید بفرمایید که این هم ملکه است؟

استاد: در همین‌جا هم فقهاء فتواء دارند. می‌گویند که اگر به خود آمد و فهمید که دارد چه کار می‌کند، نماز او صحیح است و ادامه هم می‌دهد. در این مورد نمی‌گویند که باطل است. امّا اگر شخص به خود آمد و هر چقدر که تروّی کرد، نفهمید که در کجای نماز است. فقهاء می‌گویند که نماز او باطل است. اصلاً یکی از شکوک باطل همین است که نمازگزار نداند که در کجای نماز است و دارد چه کار می‌کند. امّا قبل از تروّی که باطل نیست. یک وقتی هست که شخص نمی‌داند دارد چه کار می‌کند. بعد که به خودش می‌آید متوجّه می‌شود که رکعت سوم نماز است. وقتی که فهمید، نمازش صحیح است. هیچ کسی نمی‌گوید چون آن قسمت نمازت بدون قصد آگاهانهی حاضر در خودآگاه ذهنت بود، پس نمازت باطل است. این را نیّت حکمی می‌گویند که من به خیالم می‌رسد حتّی این کلمه، مسامحه است. نیّت، اقوی از حکمی است. کسی که دارد نماز می‌خواند، در ادامهی نماز، نیّت حکمی ندارد. این، در حکمِ نیّت نیست. واقعاً نیّت است. امّا نیّتی مطوی. نیّتی ملکه شده. مثالی که چند بار دیگر هم عرض کردم. کسی که روزهای اوّلی است که رانندگی می‌کند، هر کاری که انجام می‌دهد با توجّه است. می‌داند که چند تا دنده عوض کرده است و یا اینکه چند تا ترمز گرفته است یا اینکه چند تا بوق زده است. چرا؟ چون این عمل رانندگی کردن هنوز برای او ملکه نشده است. امّا وقتی که پنج سال ماشین رانندگی کرد، اگر بعد از پنج سال رانندگی به او بگویند که امروز که رانندگی کردی چند بار دنده عوض کردی؟ می‌گوید نمی‌دانم. می‌گویند مگر می‌شود که شما بدون قصد، دنده را عوض کنید؟ می‌گوید قصد کردم، قصدی که ناشی از ملکۀ رانندگی کردن بود. قاصد بودم امّا نه قصد آگاهانه که توجّه خاص به این کار داشته باشم؛ لذا همان قصد حکمی برای عبادات کافی است. شاید به تعبیر بهتر، همان قصد استدامی کافی باشد. قصدِ ملکه‌ایِ مطویِّ در نفس.

حالا میخواستیم عبارت حاج اقا راتطبیق بدهیم با چیزهایی که ممکن است ازآن آثاری استفاده شود حالا اگر خسته شدید برای فردا انشاءالله.

شاگرد: آیا الآن بنا برمبنای صحیحی، کسی دارد نماز می‌خواند، آیا می‌تواند اطلاق بکند که این، نماز است و حال آنکه شک دارد که مثلاً جزء دهم هم آیا جزء نماز هست یا نه؟

استاد: بله.

شاگرد: آیا می‌توانیم بگوییم که نماز است؟ این را می‌دانم که می‌شود اطلاق «یصلّی» کرد.

 

برو به 0:40:18

تعارض بین ارتکاز و مطالب کلاسیک

استاد: عرض من این است، اساساً در عرف عقلاء، تمسّک به اطلاقِ غیرِ قارّ، یعنی اطلاق سِعی، تمسّک به مطلقات غیرِ قارّ در عرف عقلاء، همین اندازه از صدق برای آنها کفایت می‌کند[که بیان شد به مجرد شروع دراتیان جزء اول]؛ امروز یادم آمد. حالا نمی‌دانم شما بزرگواران فرصت کردید یا نه که مواردی را پیدا بکنیم که خود مشهور که قائل به صحیح هستند، تمسّک به اطلاق لفظی هم کرده‌اند. عرض من این است که اتّفاقاً براساس ارتکازشان بوده است. با خودشان می‌گفتند که چرا نتوانند بگویند که مولی فرموده «أقیموا الصلاة»؟ با اینکه صحیحی است، مشکلی در اینجا نمی دیده است. بعداً در کلاس اصول به ایشان ایراد گرفته‌اند. گفتند که صدق مطلق باید محرز بشود. شما که صحیحی هستید، نمی‌توانند تمسّک بکنید؛ بعدی‌ها گفتند که چه کنیم؟ مطلقات از دست ما خارج می‌شود. گفتند که قائل به وضع للأعم می‌شویم؛ عرض من این است که اصلاً نیازی نبوده است. یک تشبیهی، این اشکال را در کلاس پیش آورده است. ارتکازشان می گفته است که ما تمسّک به اطلاق هم می‌توانیم بکنیم. در کلاس، اطلاقِ سِعی را به اطلاقِ شیوعی تشبیه کردند. مطلقِ غیرِ قارّ را به مطلقِ قارّ تشبیه کردند. بعد گفتند حالا که صحیحی هستید، از باب این تشبیه احراز صدق نمی‌کنید؛ دیگران دیدند که نمی‌توانیم دست از این مطلقات برداریم، چون ارتکاز موافق آن است. گفتند پس وضع للأعم شده است. یعنی خودِ وضع للاعم، مرحلۀ بعد از مشهور بوده است. بعد از ارتکازی بوده است که خود مشهور داشته‌اند که حاج آقا مطلب را مثل خورشید نشان دادند که ارتکاز همه بر این است نماز وضع للصحیح شده است. ایشان در صفحۀ 119، خیلی عبارت خوبی داشتند. «یمکن أن یقال إنّ مرتکزات الشیعة و المسلمین». ایشان در حدود یک صفحه در آنجا «کالشمس فی رابعة النهار» توضیح دادند که موضوعٌ له، صحیح است. به این خوبی نشان دادند. خب می‌گوییم اگر موضوعٌ له صحیح است، پس چطور ارتکازات ما می‌گوید که این اطلاقات مولی به کنار رفت؟ خب عده‌ای می‌گویند که قائل به وضع للأعم می‌شویم تا اطلاقات  کنار نرود. عرض من این است که اصلاً ریخت اطلاق فرق داشته است و اشکال علمیِ آن از تشبیه آمده است. اگر شما آن تشبیه را کنار بگذارید، می‌بینید که در عرف بس است برای اطلاقات غیرِ قارّ، در اینکه صدق، به همان اوّلین جزء محرز بشود و به همین که شروع می‌شود. چرا؟ چون سِعی است. می‌خواهد بگوید که تو در اتیان، مقیّد نیستی و کار تو مضیّق نیست و مثل صدقِ شیوعی را نیاز ندارد.

شاگرد: در عرف ممکن است که احراز صدق بشود، ولی آیا عرف به یک چنین اطلاقی تمسّک می‌کند که بگوید ما در اوامر مولی، تقیّد به قید نداریم؟ به نظر می‌رسد که ذهن، این مطلب را پس می‌زند.

استاد: بنده می‌گویم مولی گفته است که این کار را انجام بده. شک می‌کنم مولی که گفته است این کار را انجام بده، فلان امر را مقیّداً به آن، از من خواسته است؟ می‌گویم اگر نیاز بود، خود مولی در بیانات ، در نفس انبساطی می‌فرمود. چون نفرموده است، اطلاقِ آن، این‌گونه است که ندارد. یعنی خود مولی به من گفته است که نداریم. اصلاً اطلاق یعنی این. شما بگویید که به تقیّدات مولی عمل نکنیم؟ من چه زمانی گفتم که به تقیّدات مولی عمل نکنیم!

شاگرد: شما این مطلب را از اطلاق، استفاده می‌فرمایید.

استاد: بله دیگر. می‌خواهیم بگوییم چون مولی، خودش قید را نیاورده، در مقام اینکه گفته است کار را انجام بده، خب اگر من هم نیاورم طوری نیست.

شاگرد: خب این اطلاق، صرفاً یک صدقی را درست می‌کند. امّا آیا هر صدقی می‌تواند ما را مجاز بکند به اینکه اگر شک کردیم آیا قیدی در اینجا نیاز هست یا نه، ما بگوییم که در اینجا تقیّد ندارد؟ چون معلوم نیست که در عرف عقلاء، یک چنین اطلاقی را قابل احتجاج بدانند برای اینکه ما بتوانیم به آن تمسّک بکنیم. چون ما از خارج می‌دانیم که مولی در اوامرش، به‌دنبال اغراضی می‌باشد. ما نمی‌توانیم که اغراض مولی را نادیده بگیریم. یعنی بر فرض اینکه در عرف هم در اینجا، صدق هم صورت بگیرد، معلوم نیست که ما بتوانیم به یک چنین صدقی احتجاج بنماییم برای اینکه آن اغراض مولی را نادیده بگیریم و بگوییم صرف صدق، کفایت می‌کند برای اینکه ما یک قیدی را کنار بگذاریم.

شاگرد: راجع به این اشکال شما که قبلاً مفصّلاً در برائت بحث شد. خب اگر مولی به‌دنبال اغراضش هست، پس «لا یمکن إلاّ الاحتیاط». هر کجا شک کردید باید حتماً اتیان کنید. اگر هم شک کردید که مانع است، باید دوبار به جا بیاورید. راجع به این‌که به‌طور مفصّل بحث شد؛ با اینکه مولی تابع اغراضش هست، چطور در بحث برائت، برائت را جاری کردید؟ ما می‌دانیم که مولی تابع اغراضش هست. ما حجت می‌خواهیم. می‌خواهیم که اگر غرض مولی حاصل نشده، من مذموم نباشم و مشیِ غیرِ عقلائی نکرده باشم. وقتی که من برائت را جاری کردم، ولو غرض مولی نیامده است، امّا من از روی حجت بوده است که برائت را جاری کرده‌ام، پس من معذور هستم و اگر اصالة الاطلاق جاری باشد، ولو غرض مولی نیامده، امّا من به حجّت اصالة الاطلاق که اصل عقلائی است اجراء کردم و معذور هستم.

شاگرد: سؤال بنده در میزان بُردِ اصالة الاطلاق است، در این حدّی که شما یک اطلاق سِعی درست می‌کنید. در حدّی که ما، اطلاق شیوعی داریم، عرف می‌پذیرد. ما در بردِ اصالة الاطلاق، در این حدودی که الآن شما مثلاً اطلاق سِعی درست کردید که ذهن، این مطلب را پس می‌زند.

استاد: الآن در مورد مثال «اکرم عالماً فی هذا الیوم». بعد شما بفرمایید که مولی به‌صورت مطلق گفته است. من عالمِ فاسق را دیده‌ام و اکرام کرده‌ام و دیگر هم هیچ عالمی را اکرام نکرده‌ام. شک می‌کنید که آیا غرض مولی آمد یا نه؟ آیا اصالة الاطلاق، این زور را دارد یا ندارد؟

شاگرد: احتمال باقی است ولی اصالة الاطلاق در عرف عقلاء، در این مواردی‌که شما مثال می‌زنید، این قدرت را دارد.

استاد: خب چطور است که این اصالة الاطلاق، در اینجا زور دارد، ولی در آنجا ندارد؟ شما تفاوت میان این دو را بفرمایید. در اینجا هم نمی‌داند که آیا غرض مولی آمده است یا نه، امّا با تمسّک به اصالة الاطلاق می‌گوید که من عالمِ فاسق را اکرام کردم، پس برای من کفایت می‌کند.

شاگرد2: اگر احراز صدق بشود، در اطلاق که نمی‌شود شک بکنند. می‌گویند شما در صدق اشکال…

شاگرد3: اینکه فرمودید باید می‌گفت و نگفت، خب ما می‌گوییم که گفت دیگر. گفت نماز بخوان دیگر. خود شما الآن نمی‌دانید که نماز، چند جزئی است. خب این مشکل خود شما است. امّا در مثال اکرامِ عالم عادل، عادل که در عالم نخوابیده است و بیرون از عالم است. امّا در مورد نماز، گفت که نماز بخوان.

استاد: خب من نماز را هم دارم می‌خوانم. همین، صدق است. بلا ریب نماز است. عالم، عالم است، من نمی‌دانم که آیا آن قید را دارد یا نه. امّا من بلاریب نماز خوانده‌ام.

شاگرد: وقتی که مولی فرمود نماز بخوان، یعنی نمازِ صحیح بخوان. من صحیحی هستم.

استاد: می‌دانم، همین که شروع کردم، نمازم صحیح است. اصلاً تمام بحث‌ها بر سر همین مطلب بود. من که شروع کردم، دارم نماز صحیح می‌خوانم. کدامیک از صحیحیها هستند که می‌گویند باید صبر کنید تا به آخر نماز، بعد ببینیم که آیا نماز هست یا نه! عرض من همین بود.

شاگرد: کلاس به این شکل بود که بایستیم در آخر سر که خواند، نمره بدهیم که آیا نزد من صحیحی هم، نماز هست یا نه؟

استاد: نه، نمره بدهید که آیا مسقط اداء هست یا نیست؟ مسقط قضاء هست یا نیست؟ ما به این مطلب است که نمره می‌دهیم. نه اینکه صلاة صحیح هست یا نیست. کلاس می‌گوید صبر کن، اگر تا به آخرِ کار، نماز را درست خواندی، دیگر نخوان. امّا اگر در بین راه باطل شد، دوباره باید بخوانی. کلاس این مطلب را می‌گوید، نه اینکه کلاس بگوید صبر کن ببین آیا اصلاً صدق صلاة می‌کند یا نه؛ کجا در کلاس این مطلب را می‌گویند!

 

برو به 0:47:26

شاگرد: صدقِ صلاة می‌کند یا اینکه «یصلّی»، صدق می‌کند؟

استاد: فرقی نمی‌کند. «یصلّی» یعنی «یأتی بالصلاة».

شاگرد: بنده از فرمایشات دیروز شما این‌گونه برداشت کردم که اگر این، نماز است، صدق نمی‌کند امّا «یصلّی» صدق می‌کند.

استاد: آیا الآن نمی‌شود گفت که این، نماز است؟ یعنی نمازِ در حال اتیان است. صدقِ به این معنا. بله اگر بخواهید بگویید که نمازِ مسقط قضاء با تام خصوصیّاتش، مانعی ندارد. ولی تمام تأکید من بر سر این است که چون غیرِ قارّ است، وقتی که صحیحاً شروع شد، الآن صدق، برای تمسّک به اصالة الاطلاقِ سِعی، محرز است. یعنی عقلاء، دیگر دغدغهای ندارند که بگویند: «شما به کلام مولی تمسّک می‌کنید که گفته “أقیموا الصلاة”، هنوز نمی‌دانی که صلاة است». ما می‌گوییم: «می‌دانیم که صلاة است و دارم صلاة را به جا می‌آورم. آن وقت شک دارم که آیا از ناحیهی مولی، یک ضیقِ زیادی برای من هم آمده است یا نه؟ اصل این است که نفرموده است. چون نفرموده، پس در سِعه هستم».

شاگرد: طبق فرمایش شما، بین اینکه مولی بگوید نماز بخوان، یا اینکه در حال نماز باش، تفاوتی وجود ندارد. چه اینکه مولی بگوید در حال نماز باش، یعنی هر جزئی از صلاة را که شما در حال انجام آن باشید، کفایت می‌کند. امّا اگر بگوید نماز بخوان، گویا باید شما آن نقطهی انتهایی نماز را به او تحویل بدهید، و إلاّ نماز نخوانده‌اید. یعنی اتیان امرِ مولی را نکرده‌اید. نهایتاً می‌شود گفت که شما شروع به اتیان کردید، امّا اینکه اتیان کردید را نمی‌شود گفت.

استاد: بنده که منکر این فرمایشان حضرتعالی نیستم. چرا؟ چون آن چیزی را که دارید اتیان می‌کنید، غیرِ قار است و تمام اینها را هم باید با هم انجام بدهید. ما که حرفی نسبت به این مطالب نداریم. غیر قار است و باید تا به آخر هم بروید و اگر تا به انتهاء هم نروید، فایده‌ای ندارد؛ باز برگردیم نسبت به مثال حرکت که به خدمت دوستان عرض کردم. شما نسبت به حرکت می‌گویید که حرکت، یک پایانی دارد و در یک جایی ختم می‌شود. می‌گویید که حرکت این است که از اینجا شروع می‌شود و به اینجا می‌رسد. نمی‌شود که حرکت باشد امّا انتهاء و پایان نداشته باشد. حالا چون که حرکت، نهایت دارد پس حتماً باید به نهایت برسد تا بگوییم حرکت است؟

شاگرد: حرکت خاصّه باید مراد باشد نه صرف الحرکت.

استاد: همان حرکت خاصّه، حرکت از نقطهی الف به نقطهی ب. آیا بعد از اینکه این محرّک از نقطهی الف به نقطهی ب رسید می‌گویید «حرکةٌ خاصّةٌ»؟

شاگرد: که نحوهی رسیدن آن هم خاص است. یعنی باید از این جادّه برود.

استاد: فرقی نمی‌کند، مشکلی ایجاد نمی‌کند.

شاگرد2: حرکت، متساوی الأجزاء است، یعنی اوّلین جزئی که محقق بشود، می‌گوییم که حرکت هم محقق شده است.

استاد: نماز هم به همین صورت است. بنده می‌خواهم عرض بکنم که نماز هم به همین صورت است.

شاگرد: اجزای نماز با هم متفاوت است و این‌گونه نیست که با ورود به اوّلین جزء، بگوییم «هذا صلاةٌ».

شاگرد2: صلاة که یک وجود تشکیکی ندارد.

استاد: اوّل که شخص با تکبیر وارد صلاة می‌شود، «تکبیرٌ صلاتی». عرف می‌گوید که «یصلّی».

شاگرد: تمام اینها به شرط اینکه قصدِ اتمام صلاة را با آن شروط متأخّره دارد، به آن صلاة می‌گویند و إلاّ اگر آن نباشد…

شاگرد2: خب فرض، همین است.

شاگرد: یعنی با تمام این شروط.

استاد: عرض ما هم همین است. ما چنین شرط متأخّری را در صلاة قبول نداریم و نیاز به‌دلیل دارد.

شاگرد: الآن بحث دوباره دور می‌زند و مدام به ابتدای خودش باز می‌گردد. این خودش نشان می‌دهد که ارتکاز دوستان حاضر در کلاس به‌گونه‌ای است که قبول نمی‌کند.(خندی حضّار)

استاد: همهی عرایض ما به‌صورت شش دانگ تحت اختیار ارتکاز شما و آن تبادری که دارید.

شاگرد: حالا ما شاید اشتباه می‌فهمیم. ولیکن این ارتکاز به‌گونه‌ای است که دوباره سؤال به ابتدای خودش باز می‌گردد.

استاد: شما تعبیر صمیمانهای کردید برای محفل ما به « بچهها» و خوب هم هست  اما این آقایان اجلّائی که هستند چند تا از آنها بچه های واقعی مثل من هستند اگر این بچه ها همینجا بنشینند آنقدر جمعیت برابر شود و شما جلسات اصول را شرکت کرده‌اید و مباحث صحیح و اعم را شنیده‌اید. و آنها صحیح و اعم نشنیدهاند، بعد من مطلب را برای آنها بگویم، آن وقت باید رأی گیری کنیم ؛ اینکه شما الآن صحبت از ارتکاز می‌کنید برای این است که شما مدافع یک سری از مبانی در بحث‌های اصولی هستید.

شاگرد: نه واقعاً می‌خواهیم خارج از این فضاهای اصولی بحث بکنیم.

استاد: مدافعِ بحث صحیح و اعم و این مبانی هستید، خب ….

شاگرد: نه، واقعاً غیر از بحثِ دفاع است.

استاد: عرض من یک کلمه بود. عرض می‌کنم که به بچه‌ها بگویید کسی که نمازش را شروع کرد، نمازش هم صحیح بود، اگر در رکعت دوم نمازش را باطل کرد، آیا آن دو رکعت صحیحاً انجام نشده است یا اینکه چون باطل کرد، دو رکعت هم از اوّل باطل بوده است؟ کل عرض من همین است.

شاگرد: صحّت را «تمامیّة الأجزاء و الشرایط» معنا نمی‌کنید.

استاد: همین است. وقتی که کسی در رکعت دوم نمازش را باطل کرد، آیا ما می‌فهمیم که این نماز از ابتداء هم باطل بوده است یا می‌فهمیم که دو رکعت را به‌صورت صحیح خوانده است، آن وقت در بین راه بوده است که نمازش را باطل کرده است؟ و حالا دیگر این دو رکعت صحیح، برای او فایده‌ای ندارد.

 

استاد: والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

کلیدواژگان: صحیح  و اعم. اطلاق سِعی، اطلاقِ شیوعی. صلاة غریق. اخطار و داعی، کاشفیت بطلان ساز، نیت امتثال و نیت تکوینی

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است