مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 25
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«(الغرض من علم الأصول)
و أمّا الغرض المترتّب على الأصول الداعي إليه، فهو «التمكّن من استنباط الحكم الشرعي، المعدود من مسائل الفقه بتعلّم مباديه التصديقيّة لإحراز الحجّة -صغرى و كبرى، ثبوتا و حجيّة- على الحكم الشرعي، سواء كان ظاهريّا أو واقعيّا».»[1]
خب تا حالا موضوع علم اصول بررسی شده است، حالا غرض، و بعد هم تعریف.
می فرمایند غرض چیست که بر علم اصول مترتب میشود؟ که داعی به سوی علم اصول است، داعی به سوی تدوین علم اصول و تعلّم علم اصول است، و امثال اینها. «الغرض المترتّب على الأصول الداعي إليه، فهو «التمكّن من استنباط الحكم الشرعي، …» بتواند حکم شرعی را استنباط کند و به دست بیاورد «… المعدود من مسائل الفقه» یعنی آن حکم شرعی، معدود از مسائل فقه است؟ یا آن استنباط، معدود از مسائل فقه است؟
شاگرد: حکم.
استاد: بله، «الحكم الشرعي، المعدود من مسائل الفقه» که آن حکم شرعی، مسئله فقهیه است. خب، ولو به یک وجهی هم ممکن است به استنباط بخورد. حکم شرعی که معلوم است که «مَسْئَلَةٌ فِقْهِیَّة»، استنباط آن حکم شرعی چطور؟ یعنی استنباطِ حملِ محمول که حکم شرعی است بر موضوعش که موضوع فقهی است. یک مسئله فقهی داریم، یک موضوع دارد یک محمول، محمولش حکم است و موضوعش فعل المکلف است؛ استنباطِ این حکم، یعنی استنباطِ این محمول برای این موضوع. «المعدود من مسائل الفقه» چرا؟ چون مسئله، مجموعِ موضوع و محمول است، نه فقط محمول.
آن هم احتمال دارد که «المعدود» صفتِ استنباط باشد. ولی خب ظاهرا این ویرگول که گذاشته شده است اگر برداشته شود مانعی ندارد؛ «المعدود» صفتِ همین حکم باشد و به اعتبار اینکه اساس هر مسئله علمی به محمول آن است و بحث اصلی سر محمولی است که میخواهد بر موضوع بار شود، لذا به خود ِحکم شرعی، «مِن مسائل الفقه» اطلاق شده است.
شاگرد: این احتمالی که فرمودید را بنده متوجه نشدم. متوجه شدم که مسئله فقهی یک موضوع دارد و یک محمول دارد اما استنباط چگونه از مسائل فقه محسوب میشود را متوجه نشدم.
استاد: استنباط یعنی حل کردن و رسیدن به حکم شرعی. حکم شرعی چیست؟ یعنی رسیدن به محمولی برای یکی از افعال مکلفین، که خودِ این حمل شدن حکم بر فعل مکلف یا بر یک شئ -اگر حکم وضعی باشد-، «مَسْئَلَةٌ فِقْهِیَّة». مسئله فقهی چیست؟
شاگرد: مسئله فقهی آن است که حکم یکی از افعال مکلفین را بیان میکند. میگوییم این فعلی که برای ماست، این عملیاتی را که برای ماست …
استاد: یک دفعه دیگر جملهتان را بفرمایید. مسئله فقهی چیست؟
شاگرد: مسئله فقهی آن است که حکمی از احکام افعال مکلفین را بیان کند.
استاد: بسیار خوب، حکمی از احکامِ افعال مکلفین؛ این کسرهای که دادید چه بود؟ نسبت بود. یعنی حکمی که برای او ثابت است، میخواهید بگویید «الصلاة واجب»، «الغصب حرام»، پس دارید حرمت را بر غصب حمل میکنید. شما میگویید من حمل نمیکنم، من میگویم حرمتِ غصب؛ این که همان شد، حمل شد.
شاگرد: این حمل و استنباط یکی است؟ این حمل همان استنباط است؟
استاد: نه، استنباط رسیدن به واقعِ این حمل است، که حمل است یا نیست، حمل کنم «حرامٌ»؟، حرام است یا نیست. استنباط این است؛ تلاش میکنم به این نسبت برسم، به اینکه به غصب بگویم حرام است یا نگویم. خب این استنباط است.
ایشان میفرمایند -آن احتمال دومی که ضعیفتر است- «المَعدُود» این عملیاتِ تلاش برای حمل و ثبوت نسبت بین حکم و محمول، این تلاش «من مسائل الفقه»، مسئله فقه همین است و الا مسئله نیست، خروجی فقه است. نتیجه فقه است. خودِ مسئله فقه، تلاش برای این است که ببینیم محمول بار میشود یا نه. لذا روی این احتمالی که مرجوح است ولی احتمالش هست، این است که «المَعدُود» وصف استنباط باشد. اگر وصف حکم هم باشد که دیگر روشن است. «فهو التمكّن من استنباط الحكم الشرعي …» خود حکم شرعی که میخواهیم استنباطش کنیم مسئله اصولی نیست، حکم شرعی است «مَسْئَلَةٌ من مسائل الفقه».
برو به 0:05:40
خب، تمکن از استنباط پیدا کند -این تعلق به تمکن-، «التمكّن من استنباط» به چه چیزی متمکن میشود؟ «بتعلّم مباديه التصديقيّة» به تعلم مبادی تصدیقیه علم اصول. اگر میخواهد این تمکن حاصل شود مبادی تصدیقیه آن را یاد بگیرد. یا نه، مبادی تصدیقیه آن حکم شرعی که میخواهد مسئله فقهیه باشد؟ ظاهرش یعنی همان علم اصول.
«بتعلّم مباديه التصديقيّة» برای چه؟ «لإحراز الحجّة» وقتی که آن مبادی تصدیقیه را یاد گرفت برای اینکه حجت را احراز کند «على الحكم الشرعي». چطور؟ «-صغرى و كبرى، ثبوتا و حجيّة-» تفنن در تکرار است؛ «صغرى و كبرى» صغری یعنی صغرای استدلال فقهی، و کبری هم کبرای حجیت. بعد میفرمایند «ثبوتا» یعنی «صغرى»، و «حجيّة» هم یعنی «كبرى» که اشاره است به آن چیزی که در که بالای پاورقی صفحه 21 گذشت، یک سطر به آخر صفحه 21 فرمودند: «فعلم الأصول باحث عن ثبوت الحجّة، أو حجيّة الثابت بالذات»[2] درست شد؟ اینجا هم میفرمایند «ثبوتا و حجيّة» اشاره به همان جاست؛ «-صغرى و كبرى، ثبوتا و حجيّة-» یعنی «ثبوت الحجة»، «حجیة الثابت»، که آنجا فرموده بودند. اینجا هم «لإحراز الحجّة -…، ثُبُوتَاً» یعنی وجوداً، تَحَقُقَاً، «… و حجيّة-» یعنی محمول اصل حجیت یک دلیلی، «على الحكم الشرعي».
حکم شرعی چطور است؟ «ظاهريّا أو واقعيّا» ظاهریاش یعنی ادله فقاهتی، واقعیاش یعنی ادله اجتهادی. یک روز دیگر هم صحبت شد، ظاهری و واقعی نه یعنی آن حکم ثبوتی عندالله، ظاهری یعنی یک روایتی که از زراره میآید؛ این منظور نیست. در این طور مواقع وقتی ظاهری و واقعی میگوییم یعنی ادله اجتهادی باشد یا فقهاتی.
شاگرد: فقط مبادی تصدیقیه را تعلم میکند، نه تصوریه و نه مسائل علم اصول؛ مبادی را قبلش مقابل مسائل گذاشتند. مبادی را تعلم کند تمکن پیدا میکند؟
استاد: احتمال اولی که گفتم به فقه بخورد، اصلاً خود این مبادی میشود علم اصول؛ فرمودند تمکن از استنباط پیدا کند به اینکه علم اصول را یاد بگیرد، خب علم اصول چیست؟ مسائلی که تحقیق میکند که مبادی تصدیقی برای فقه هستند؛ این احتمال هست که برای خود علم اصول باشد. اگر نه، «مباديه» به فقه نخورد، به حکم شرعی نخورد، به خود علم اصول بخورد که قبلاً فرمودند «أمّا الغرض المترتّب على الأصول». اگر به آن[3] بخورد، «بتعلّم مباديه التصديقيّة» دارند یک توسعهای میدهند که این تمکن در علم اصول، غیر از خود بحثهای اصولی که معلوم است غرض است -علم اصول «علی الفرض» اصل الکلام است، محور اصلی است- به این است که قبلاً هم مبادی تصیدیقیه علم اصول را یاد بگیرد؛ پس تمکن با مجموع علم اصول و تعلم مبادی علم اصول میآید، یعنی مبادی علم اصول با اصول، تمکن را میآورد؛ اگر «مباديه» به علم اصول بخورد.
شاگرد: این احتمال مرجوح است.
استاد: بله، مبادی تصدیقیه؛ کانه اینجا میخواهند بگویند خودِ علم اصول، میگوییم «اُصُولُ الفِقه»، یعنی مسائلی که قواعد فقه هستند و برای او مبادی میشوند. «بتعلّم مباديه» «ه» به حکم شرعی میخورد یا به فقه، چون مسائلِ «الفقه» است. «بتعلّم مباديه» یعنی به تعلم مبادی آن فقه، «التصديقيّة» که سراسر علم اصول میشود.
شاگرد: چون مبادی تصوری عمدتاً در بحث لغت و موضوع شناسی و اینها میرود.
استاد: بله، چیزهای دیگری است.
«لإحراز الحجّة» به چه میخورد؟ تعلیل برای تعلم است، «بتعلّم مباديه» مبادی فقه را برود یاد بگیرد، چرا؟ چون آن مبادی این کار را برای او میکند. آن مبادی برای او احراز میکند، «لإحراز» یعنی آن مبادی فقه، مبادی تصدیقی فقه، برای او حجت را احراز میکند، «صغرى و كبرى»؛ «صغریً» یعنی «تحقّقاً»، «کبریً» یعنی «حجیّة»، همان که خودشان فرمودند. «ثبوتا و حجيّة» توضیح «صغرى و كبرى» است. «سواء كان ظاهريّا أو واقعيّا»؛ البته برای ظاهری بودنش بعداً …، آخرین سطر صفحه 29 را ببینید؛ یک مقدمهای را فرمودند، بعد میگویند اگر این مقدمه حرف ما درست شود، «فلا حاجة إلى تعميم الحكم للظاهري»[4] میگویند اگر این حرف درست باشد دیگر نباید بگوییم که «لإحراز الحجّة … على الحكم الشرعي، … ظاهريّا أو واقعيّا» دیگر ظاهری نیاز نیست، همهاش واقعی میشود، حالا به آن بیانی که بعدا میآید؛ «فلا حاجة إلى تعميم الحكم للظاهري، و إلّا احتيج إليه». خب، این مال قسمت غرض.
برو به 0:12:10
«(تعريف علم الأصول)
و أمّا تعريفه فهو «أنّه مقدّمة لعلم الفقه، يبحث فيه عمّا لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه، من القواعد العامّة المدوّنة للتمكّن من استنباط الحكم -واقعيّا كان أو ظاهريّا- بسببها، لتوقّف التصديق في المسائل الفقهيّة عليها».»[5]
و اما تعریف علم اصول؛ «فهو «أنّه مقدّمة لعلم الفقه …» مقدمیت دارد. آنهایی که از همین کلمه «مقدّمة» برای منطق تشبیه کردند گفتند که همانطور که منطق «آلَةٌ قَانُونِیَّة تَعصمُ مُرَاعَاتها الذهن عن الخَطَأ فِی الفِکر فِی العُلُوم»، همین نقش را اصول برای خصوص فقه دارد، یعنی «الاُصُول، آلَةٌ قَانُونِیَّة تَعصمُ مُرَاعَاتها ذِهن المُجتَهِد عَنِ الخَطَأ فی الاِستِنبَاط» استنباط فقهی. خب این نزدیک همین میشود؛ «مقدّمة لعلم الفقه». علوم آلی، یک تقسیم بندی داشتند؛ علومی که عالی -با عین- هستند یعنی خودشان مقصود بالاصاله هستند، علوم آلی -با الف- که یعنی وسیله هستند، آلت هستند، مقدمه برای رسیدن به علوم دیگر هستند مثل منطق، منطق «آلَةٌ قَانُونِیَّة»، یعنی از علوم آلیه است. البته نه آلی که حالا عربها میگویند، آنها که الان آلی میگویند به نظرم یعنی خودکار، بدون انتخاب و دخالت یک شخص انسانی، مثل ابزار مثلا، اینطوری؛ مثلاً یک چیزی را با این دستگاهها ترتیبی بدهند، فهرست بندی کنند، اینها میگویند «آلیة» است، یعنی با ابزار.
شاگرد: مکانیزه.
استاد: تقریباً بله، به صورت خودکار. اما حالا خصوص مکانیزهای که اصطلاح دستگاههای صنعتی است، آن را من ندیدم. اما این کارهایی که مثل کامپیوتر و اینها انجام میدهند، دیدم این را به کار میبرند. خودکار یعنی اینکه شما یک چیزی را خودتان ویرایش میکنید، یک وقتی است یک نرم افزاری با یک چیز کلی همه چیز را ویرایش میکند، اینها را آنها «آلیة» میگویند، یعنی به طور کلی … . این نرمافزار «الشامله» هست که کتابهای زیادی دارد، صفحه گذاری آن را میگویند «آلیاً» شد. گاهی شما یک فایلی را با تطبیق صفحات چاپی منطبق میکنید، دقیقاً هر صفحهای باشد در آن نرم افزار میگویند این صفحه 5 است، در کتاب چاپی هم میبینید صفحه 5 است. اما وقتی که نه، یک کتابی را به نرمافزار میدهید، او خودش همینطور برای خودش صفحه میزند، آنجا به شما میگوید صفحه 200 است اما در کتاب شما صفحه 130 است؛ این را «آلیاً» میگویند، یعنی همینطور خودش به صورت خودکار صفحه بندی کرده است؛ من این را آنجا دیدم. من مانوس با این اصطلاحات عربی امروز نیستم، این را فقط دیدم.
خب، پس مقدمه بودن یک علمی، آلت برای علم دیگر است، مقدمه برای علم دیگر است.
«يبحث فيه» در علم اصول بحث میشود، از چه؟ از یک محدوده اموری که غرض به آن تعلق میگیرد، که چیست؟ «لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه»، که جامع محمولی میشود، قبلاً فرمودند. اگر حجیت به معنای «الحجیة» خودش را بگیریم، اما اگر «الحجیة» را اعم از «ثبوتاً و حجیةً» بگیریم، فرمودند مردد بین محمولی و موضوعی است و شامل هر دو است.
«عمّا لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه، مِن …»، آن «عَمَّا» را دارند بیان میفرمایند، «عمّا لا يخرج»، آن «ما» چیست که «لا يخرج عن دائرة الحجيّة»؟ «مِنْ» بیان جنس است؛ «من القواعد العامّة المدوّنة» قواعد مدونه یعنی چه؟ یعنی «لَا یَخْتَصّ بِکِتَابٍ دُونَ کِتَاب». قاعده طهارت مختص به کتاب طهارت است، قاعده «یضمن بصحیحه» مال معاملات است، اما استصحاب در همه جا میآید، برائت در همه جا میآید؛ قواعد عمومی که «لَا یَخْتَصّ بِکِتَابٍ فقهی دُونَ کِتَاب». «المدوّنة للتمكّن» تدوین نشده برای مثلاً تبیین لغت یا امثال اینها، دقیقاً برای نفس خود عمل استنباط «مباشرةً». «… من استنباط الحكم -واقعيّا كان أو ظاهريّا- بسببها» یعنی به سبب آن قواعد؛ به سبب آن قواعد متمکن میشود برای استنباط حکم.
برو به 0:16:51
شاگرد: برای تمکن از استنباط.
استاد: بله، به سبب آن قواعد، «بسببها» متمکن میشود.
«لتوقّف …» حالا میخواهند توضیح دهند که مبادی تصدیقیه …، همین احتمالی که الان گفتیم، تقویت کردیم که علم اصول خودش مبادی تصدیقیه فقه است. لذا میفرمایند «لتوقّف التصديق»، توقف تصدیق یعنی این قواعد عامه، مبادی تصدیقی فقه هستند. «لتوقّف التصديق في المسائل الفقهيّة عليها» بر آن قواعد عامه؛ دقیقاً تعریف مبادی تصدیقیه است که بالا فرمودند «بتعلّم مباديه التصديقيّة».
شاگرد: این «من القواعد العامّة المدوّنة» قید احترازی برای دایره حجیت در علم فقه است یا صِرف توضیح است؟
استاد: برای «ما» را میفرمایید؟
شاگرد: بله. «مِن» تبیین «ما» است.
استاد: بله، دو نوع تبیین است، یک نوع تبیین محتوایی است، یک نوع تبیین جامع گیری است. «عمّا لا يخرج»، آن «ما» اصل کاری است، موصول اصلی است. «لا يخرج» که صله آن است، صلهاش به صورت جامع گیری است، «لا يخرج عن دائرة الحجيّة» یعنی «الحجة، ثبوتاً و حجیةً». این شد صله موصول که صله یک نحوه وصف برای موصول است. باز دوباره «مِنْ» خودش تبیین بیان جنس است، این بار دیگر تبیین جامع گیری نیست، تبیین خود محتوای آن است که این «ما»یی که «لا يخرج عن دائرة الحجيّة» چیست؟ میفرمایند یک قواعد عمومی است که این کار از آن برمیآید.
شاگرد: آن وقت این «من القواعد العامّة» احترازی است یا نیست؟ یعنی میشود اینطوری بگوییم که «عمّا لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه» یک چیزهایی هم هستند که در اصول نیستند اما «لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه» آن وقت با این قواعد عامه مدونه تمکن داریم میگوییم نه، ما از همه چیزهایی که «لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه» بحث نمیکنیم، از آن قواعد عامه مدونه فقط میخواهیم بحث کنیم.
استاد: نه، ظاهراً با آن چیزهایی که قبلاً فرمودند احترازی نیست. من عبارت را بیاورم، هوهویت برقرار کردند …
شاگرد: مثلا بعضی از بحثهای لغوی که یک فقیه به آن احتیاج دارد، بالاخره آنها هم «لا يخرج عن دائرة الحجيّة في علم الفقه».
استاد: ذیل صفحه 22 را ببینید، سه سطر به آخر فرمودند «و في الكليّة منه و من اللغة و الدراية، فالموضوع فيها مغاير للموضوع في [علم] الأصول؛ فإنّه» –«فإنّه» یعنی علم اصول- «فإنّه باحث عن الحجّة ثبوتا أو حجّية»[6] اصول را این دانستند و لذا میگویند آنها این نیست. جالبتر از آن هم بود که طرف این «هو» را تکرار کرده بودند، آن را هم الان پیدا میکنم. فرمودند علم اصول این است و همه اینها هم باز علم اصول است. صفحه 23 وسط صفحه: «و ذلك، لأنّ القواعد الكلّية النظريّة الممهّدة لاستنباط الأحكام الفرعيّة بردّ الفرع إلى الأصل، منحصرة في علم الأصول، و ينحصر فيها علم الأصول»[7] اینجا گفتند به اینها انحصار است. صفحه قبلش هم فرمودند که منحصرا بحث میکند «عن الحجّة ثبوتا أو حجّية». ظاهرا نظر شریف ایشان به تبیین است، نه به احتراز.
خب این مال اینجا.
«و منه يظهر أنّ الغرض من معرفة الحجّة -صغرى و كبرى- التمكّن من الاحتجاج في الفقه بسببها -فيشار في مقام الاستدلال على الحكم المختار في الفقه في الكتب الاستدلاليّة- إلى المختار من القواعد العامّة في الأصول، كما يشار إلى ما في سائر العلوم من مبادئ الفقه و الترجيحات الواقعة فيها في صورة الاختلاف إشارة إجماليّة.»[8]
«و منه يظهر أنّ الغرض من معرفة الحجّة -صغرى و كبرى-» آنجا چون میخواستند توضیح دهند فرمودند «صُغْرىً وَ كُبْرىً، ثُبُوتَاً وَ حُجِّيَّةً» چون میخواستند صغری و کبری را توضیح دهند. اینجا دیگر چون یک دفعه «ثُبُوتَاً وَ حُجِّيَّةً» را توضیح دادند به همان «صُغْرىً وَ كُبْرىً» اکتفا کردند، یعنی دیگر خودتان میدانید «صُغْرىً وَ كُبْرىً» یعنی «ثُبُوتَاً وَ حُجِّيَّةً». لذا آنجا هم باز یک قید اضافهای نبود، توضیح بود.
«و منه يظهر أنّ الغرض من معرفة الحجّة -صغرى و كبرى- التمكّن من الاحتجاج في الفقه بسببها» به سبب آن حجت که معرفت به آن پیدا شده است. «-فيشار في مقام الاستدلال على الحكم المختار في الفقه في الكتب الاستدلاليّة- إلى المختار من القواعد العامّة في الأصول» میگوییم چرا این را اختیار کردید؟ میگویند چون در اصول آن را اختیار کردیم، کما اینکه سایر مبادی فقه هم همینطور است؛ میگویند چرا این را اختیار کردید؟ میگوییم چون در لغت آن را اختیار کردیم یا گفتند. چرا این را اختیار کردید؟ چون در رجال آن را اختیار کردیم.
«كما يشار إلى ما في سائر العلوم من مبادئ الفقه» و همچنین «و الترجيحات الواقعة فيها في صورة الاختلاف إشارة إجماليّة.»، «في صورة الاختلاف» یعنی اگر در آن مبادی در آن علم اختلاف بود، اشاره اجمالی به آن اختلاف میکنند و میگویند آنجا اختلاف مبنا بود، ما آن را انتخاب کردیم. «و الترجيحات الواقعة فيها» یعنی ترجیحاتی که در آن مبادی واقع شده است، در صورتی که اختلاف در آن باشد ترجیحات را میگویند که رجحان با این یکی است. «إشارة إجماليّة» در فقه.
برو به 0:22:18
شاگرد: یعنی «بناءً علی فلان، …».
استاد: بله، «وَ بناءً علی» اینکه این مطلب درست است یا بنا بر اینکه این راجح بود، مثلاً بهتر بود.
«فقد تحصّل ممّا قدّمناه: أنّ علم الفقه، ما لا يخرج عن دائرة الحجيّة، إمّا بكون الحجّة موضوعا لمسائله، كمباحث الظهورات الباحثة عن صغرى ما هو الحجّة؛ أو محمولا، كمباحث الحجج الباحثة عن حجيّة خبر الواحد و ظهور «الكتاب» شأنا، أو «التعادل» الباحث عن حجيّة أحد المتعارضين تعيينا أو تخييرا بالفعل.»
«فقد تحصّل ممّا قدّمناه: أنّ علم الفقه» ظاهراً اصول آن افتاده است، بله من با مداد بالای آن نوشتم؛ «أنّ علم اصول الفقه، ما لا يخرج عن دائرة الحجيّة، إمّا بكون الحجّة موضوعا لمسائله» که صفحه 21 توضیحات مفصلتر همینها گذشت، آنجا هم من به همینجا ارجاع دادم، اگر یادتان باشد آنجا عرض کردم که اینجا میآید. «… إمّا بكون الحجّة موضوعا لمسائله،» که ثبوتا میشود «كمباحث الظهورات الباحثة عن صغرى ما هو الحجّة؛ أو محمولا، كمباحث الحجج الباحثة عن حجيّة خبر الواحد و ظهور «الكتاب» شأنا» یعنی «حجیة ظهور الکتاب شأناً»، اصلاً ظهور کتاب حجت است یا نیست؟ «شأناً» یعنی قطع نظر از مسائل تعارض و امثال اینها. خب یا چه؟ «أو «التعادل» الباحث عن حجيّة أحد المتعارضين تعيينا» در صورتی که مرجح داشته باشیم «أو تخييرا بالفعل.»، «بالفعل» به «حجيّة» میخورد؛ «حجيّة أحد المتعارضين بالفعل»، نه «تخييرا بالفعل». معلوم است که «بالفعل» به «حجيّة» میخورد؛ «حجيّة أحد المتعارضين تعيينا أو تخييرا بالفعل»، یعنی حجیت بالفعل.
«و جميع هذه المباحث معنونة للحجّة، بمعنى الاحتجاج بها في الفقه، و التمكّن من ردّ الفروع إلى الأصول المتوقّف على فهم الأصول صغرى و كبرى.»
«و جميع هذه المباحث معنونة للحجّة» همه معنون برای «الحجة» است، «الحجة» عنوان آن است؛ حجیت ثبوتی، حجیت حجیتی، و حجیت بالفعل؛ مقابل شأنیت ذاتی است. «بمعنى الاحتجاج بها في الفقه»، حجت یعنی چه؟ «الحجة» یعنی «یُحْتَجّ بِهَا فِي الفِقه»؛ حجت از ماده احتجاج است. «و التمكّن من ردّ الفروع» که فروعات فقهی است «إلى الأصول» که اصول چیست؟ شاگرد: روایات.
استاد: یعنی نفس خود روایت؟ یا نه، اصول مستفاد از روایات؟ یعنی ضوابط فقه.
شاگرد: پس طبق این بیان شما باید قبل از فقه ضوابط را از روایات دربیاوریم، بعد در فقه فروعات را به ضوابط برگردانیم، در حالی که فقیه این کار را نمیکند؛ از ضوابط هم در خود فقه بحث میکند.
استاد: منظور از «فروع» اینجا مسئله فقهی است. آن اصولی که اینجا میگویند، یعنی اصول فقه یا قاعده فقهی؟ ما قاعده اصولی و قاعده فقهی داریم. اول بگویید منظور از اصول کدام است اینجا؟
شاگرد: من یک حرفی دو سه روز پیش زدم همان را میخواهم بگویم؛ رد فرع بر اصل یعنی استخراج اینها از روایات که به کمک اصول این اتفاق میافتد.
استاد: اصول یعنی روایات؟! خب حالا پس بعدش را هم معنا کنید؛ «المتوقّف على فهم الأصول» فهم یعنی این اصول غیر از اصولی است که قبلاً گفتند یا همان است؟ اگر بگویید غیر از آن است خب ما حرفی نداریم، اما کلمه فهم میگوید اگر میخواهید رد فرع به اصل کنی باید بفهمی تا بتوانی به آن رد کنی. «ردّ الفروع إلى الأصول» خب تا اصل را نفهمیده باشی میتوانی رد به آن کنی؟ نه، باید فهمیده باشی. «ردّ الفروع إلى الأصول المتوقّف» این رد «على فهم الأصول» یعنی اصولی غیر از اصولِ «مردودٌ الیها» یا همان؟ کلمه «فهم» را ببینید.
شاگرد: نه، همان است، ولی اشکالی به شرح شما وارد میشود. من حرف شما را قبول میکنم که اصول یعنی قواعد متخذ از روایات.
استاد: «صغرى و كبرى» یعنی چه؟
شاگرد: خب شما الان اصول را همینطور معنا کردید، «ردّ الفروع إلى الأصول» یعنی مسائل فقهی …
استاد: مسائل فقهی یعنی فروعات فقهی برگردد به آن مبادی که نیاز دارد، به آن اصولی که تا آنها را بلد نباشد و فهم نکرده باشد نمیتواند این فروع را به اصول برگرداند.
شاگرد: این اصول چیست؟
استاد: اینجا که ظاهرش با توجه به «صغرى و كبرى»، همان مبادی تصدیقی میشود که اصول فقه میشود. نه مثل «کُلُّ شِئ لَکَ طَاهِر».
شاگرد: «و التمكّن من ردّ الفروع إلى الأصول» یعنی به مبادی تصدیقیهاش؟
استاد: «المتوقف» صفت چیست؟ من میگویم صفت «رد» است. شما احتمال چیز دیگری میدهید؟ کلمه کلمه جلو برویم ببینیم اینجا چند محتمل است. «المتوقف» صفت «رد» است، خب متوقف است این رد فرع به اصل بر فهم این اصول «صغرى و كبرى» هم از حیث صغری و هم از حیث کبری. این اصول یعنی قواعد فقهیه؟! قواعد فقهیه که صغری و کبری ندارد.
شاگرد: بله، آن وقت اصول قبلی را هم شما قواعد فقهیه نمیگیرید؟
استاد: نه، من یکی میگیرم، به قرینه کلمه «فهم»، میگویم رد فرع به اصل متوقف است به اینکه «مردود الیه» را بفهمی، یعنی «مردود الیه» را تا وقتی که نفهمی چطور میخواهی فرع دیگری را به او رد کنی؟
شاگرد: مگر فروع فقهی ما مردود به اصول فقه است؟ پس یک اصطلاح جدید است، اصطلاح معهود نیست که میگفتند رد فروع بر اصول، که هم در روایات آمده بود و هم شما تأیید میکردید که …
استاد: بله، این را من قبول دارم که عبارت ایشان الان ناظر به آن روایت نیست که گفتند «إِنَّمَا عِلَینَا أَنْ نُلقِیَ إلَیْکُم بِالْاصُول وَ عَلَیْکُم أَنْ تَفَرَعُوا» یا «بِالتَفْرِیع»؛[9] اینجا آن را نمیخواهند بگویند.
به قرینه مقام، که هم میگویند «فهم» و هم میگویند «صغرى و كبرى»، به قرینه اینها منظور از «اصول»، اصول فقه است، نه اصول فقه یعنی مطلق قواعد؛ و لذا دنبالهاش هم میگویند «و أمّا الأصول العمليّة» یعنی میگویند در خود اصول فقه ما دو نوع اصول داریم؛ یک اصول عملی داریم، یک اصولی هم داریم که اصول فقه هستند ولی از سنخ اصول عملیه نیستند؛ «و أمّا الأصول العمليّة» اصول عملیه را میخواهند بعدا بگویند چه بسا نیازی به اصول عملیه هم نیست، اینها را میگوییم حکم ظاهری نیستند و جزء خود فقه هستند.
شاگرد: پس شما «اصول» را اینجا اصول فقه گرفتید؟
استاد: اصول فقه غیر عملیه؛ با توجه به «و أمّا الأصول العمليّة» بعدش.
شاگرد: حتی در آن «ردّ الفروع إلى الأصول»؟
استاد: بله، به قرینه عرض کردم. «المتوقّف على فهم الأصول»؛ نمیشود بگوییم این «الاصول» با آن «الاصول» دو اصول هستند، بعد بگوییم رد، متوقف بر فهم یک اصول دیگر است! اقتضای عبارت چیست؟ رد فرع به اصل، متوقف است به اینکه اصل را فهمیده باشی، تا اصل را نفهمیده باشی که نمیتوانی فرع را به آن اصل رد کنی.
شاهدش را هم بالا گفتند که اشاره میکنند، «اشاره میکنند» در فقه یعنی چه؟ فرمودند «و منه يظهر … فيشار في مقام الاستدلال على الحكم المختار» که فرع است «… إلى المختار من القواعد العامّة في الأصول» یعنی میگویند این فرع به فلان اصل رد میشود؛ یعنی طبق فلان اصل، این فرع ثابت شده است. رد الفرع الی الاصل همین است، همینجا. در این صفحه ظاهراً مرادشان این است. اما قبلاً داشتیم، کجا بود؟ آنجا را نمیدانم چطور معنا کردیم.
شاگرد: صفحه 23 بود.
شاگرد2: همینجا اگر «اصول» تکرار نمیشد و ضمیر آورده میشد «المتوقف علی فهمه» … .
استاد: احتمالات دیگری میآمد، احتمالات دوباره سر میرسید. چون قرینه اینطوری است، چون استظهار روی درصدها است؛ استظهار میگوید هشتاد درصد مراد گوینده این است، نود درصد این است. هرچه قرائن متراکم شوند ظهور قویتر میشود، یعنی آن درصد بالاتر میرود. متفرع بر آن بحثهایی که پیشتر شد، خودِ ظهور درست است که یا ظهور دارد یا ندارد، یعنی اصل ظهور دو ارزشی است، اما محتوای ظهور و وجود ظهور، تشکیکی است.
برو به 0:30:58
شاید عرض کردم، بحث منطق جوهر النضید میکردیم، به همین بحث متواطی و مشکک در جوهر النضید رسیدیم. حرفهایی از جاهای دیگری یادم بود آنجا فرمایش علامه و خواجه و اینها هم آمد، خیلی ذهن مشغول شد سر اینکه یک ضابطهای برای تشکیک و تواطی ارائه شود؛ رمز متواطی چیست؟ رمز تشکیک چیست؟ هر دو را همه بالعیان میبینیم، هم تشکیک داریم و هم متواطی، اما خاستگاه هر کدام کجاست؟ مثلاً در منطق، هیچ اسمی از آن نمیبردند، فقط میگفتند دو نوع است، خودت برو ببین، خودت میفهمی که یک جا تشکیک است، یک جا متواطی و یک جا هم مشکک؛ این در منطق.
در کلمات حکمت متعالیه و اینها، آخوند ملاصدرا گفت که اساساً مفاهیم، ماهیات، متواطی هستند، تشکیک مالِ وجود است، تشکیک زیر سر وجود است. گاهی در بعضی تفکرات برعکس به ذهن میآید، یک دفعه یک مسائلی میشود آدم برعکس میبیند. آیا یک ضابطهای پیدا میشود یا نه؟ یادم است خیلی بحثی مهمی است. ولی من اصلاً این بحثهای بعدیها که پیش آمد … شاید آن زمانی هم که من فکر میکردم سال شصت و … همان دوره اولش بود، بله دوره اول بود.
ظاهراً سال شصت و پنج بود که یادم هست که در آن مسجد کوچه باغ، نزدیک مدرسه عترت -آنجا یک مسجد کوچکی است-، همانجا مشغول مباحثه جوهر النضید بودیم. در آن زمان از آن چیزهای صدام می آمد. یکی از همین همبحثهای ما -خدا حفظش کند حالا هم خیلی موفق است- چنان رنگش سفید شد که اصلاً من یادم نرفته است. چند سال است، شصت و پنج تا حالا؟ بین مباحثه ما بود. یک چیز عادی نبود، خیلی … یک چیزی بود! صدایی و … بله.
خلاصه اینکه منظورم این است که آن دوره، شصت و پنج بوده است. آن زمان شاید هنوز همین بحثهایی هم که امروزیها برای انواع منطق دارند، خود آنها هم هنوز تازه اول کارش بود که هیچ چیزش نشده بود، ولی اینها در ذهن من بود. بعدها هم، سالها بعد، شاید 15 سال بعد، 20سال بعد شاید، با این مبادی و حرفهایی که دیگران هم فکرش کردند بعداً آشنا شدم، دیدم خب نفس الامر مطالب منطقی خیلی گسترده تر از آن چیزی است که ما فعلاً نوشتیم و تنظیم کردیم. این را برای این عرض میکنیم؛ نفس الامر ذهنی که خدا به انسان داده است خیلی اوسع است، آن شئونات و عناصر ذهنی انسان، از آن اندازهای که ما تدوین کردیم و اسمش را منطق میگذاریم؛ میگوییم اینها را حل کن، تمام، دلت جمع باشد!
شاگرد: منطق ریاضی خیلی گسترده تر کرده است، قالبهای بیشتری آورده است.
استاد: نه، حالا منطق ریاضی باز … . اصطلاح خاصی که راسل درآورده است منظورتان است؟ آن خیلی خوب کار شده است که فرمولیزه کردند.
شاگرد: نه، اضافه هم کردند، مثلاً به صور و اینها، یک چیزهایی اضافه کردند، به اَشکال، و به صور استنتاج، و اینها، یک چیزهایی اضافه کردند.
استاد: مثلاً چه؟ من چیزی یادم نیست.
شاگرد: من نخواندم؛ فقط در گزارشی از این دیدم که …
استاد: نه، کار اضافهای نکردند، بعضی قضایا مثل وجودیه و …، که آنها هم بود، فقط اسمش را تغییر دادند. البته من در آنها تخصصی ندارم.
شاگرد2: یعنی شما قائلید که قواعدی که الان برای منطق تدوین شده عاجز از این است که همه فعالیتهای ذهنی ما را ترتیب بدهد و به آن چهار چوب بدهد.
استاد: بله، … تحلیل کند، توصیف کند، ضوابط آن را «علی ما فی نفس الامر» تبیین کند؛ این خیلی مهم است.
شاگرد3: گویا جنابعالی میخواستید یک ارتباطی بین این محکومِ متواطی و مشکک و اینها، و ظهور بدهید؛ میخواستید مثلاً -فرض کنید- اینجا ظهور خیلی بدرد میخورد یا …
استاد: نه، صحبتِ ظهور شد که هر چه قرینه …، شما فرمودید اگر این نبود، …، گفتم اگر این نبود، ظهور پایین میآمد، یعنی احتمالات زیادتر میشد.
هر چه قرینه در کلام بیشتر باشد، به واقع مراد گوینده نزدیکتر میشویم. واقع مراد گوینده دو ارزشی است؛ این را یا قصد کرده یا نکرده است. اما ما که از این طرف میخواهیم کشف کنیم، از ظهور کلام استظهار کنیم، نه؛ برای ما دو ارزشی نیست، تشکیکی است.
شاگرد: یعنی اشیاء مختلف، نسبت به افراد مختلف، ممکن است متواطی یا مشکک باشند؟
استاد: یک شئ واحد، چرا مختلف میگویید؟
شاگرد: بله ببخشید؛ شئ واحد، در انظار مختلف، به حسب یکی متواطی حساب شود، …
استاد: اینطوری منظور من نبود، حالا خود این هم «فی حد نفسه» حرفی است که آیا محتمل است یا نیست، باید روی آن فکر شود، که شئ واحد میتواند برای یکی …؟
شاگرد: الان یک کلام واحد، از این حیث که گویندهاش دارد میگوید، این متواطی است؛ شکی در آن نیست، یا این را میخواست یا نمیخواست. ولی از حیث ظهوراتی که کلامش دارد …
استاد: همان هم خیلی صاف نیست؛ خود گوینده خیلی وقتها، اصلاً خودش برمیگردد میگوید منظور من چه بود؟ میبیند منظورش مبهم بود.
شاگرد: خیلی خب، حالا آن وقت ملتفت نبوده است، یعنی …
استاد: خودش الان گیر است، …
همین دیروز یک آقایی آمد، میگفتند یک کسی یک مغازهای را برای مسجدی وقف کرده است. نمیدانم کدامیک از آقایان همین دیروز پرسیدند، گفتند آقایی خودش مغازهای را برای مسجدی وقف کرده است، بعد حالا خودش آمده استفتاء کرده است، که من درآمد این مغازه را میتوانم وقتی در مسجد برای روضه و اینها اطعام میدهم برای مسجد خرج کنم یا نه؟ میگویند نظر واقف چیست؟ میگوید من خودم نمیدانم؛ اول گفتم این مغازه برای این مسجد، متعلق به او، اما قصد نکردم که … .
یک وقتی است توجه دارد میگوید حتی آنها را هم بدهم، این که گیری ندارد، وقف صحیح است. اما حتی این را خودش نمیداند، میگوید من گفتم برای مسجد. حالا اینجا باید به عرف مراجعه کنیم، عرف هم چه میگوید؟ عرف هم دو ارزشی است یا نیست؟ لذا آن هم خیلی صاف نیست که خود شخص هم … . این باید بیشتر تامل شود.
برو به 0:37:21
شاگرد: «برد الفرع الی الاصل»؛ آنجا در صفحه 23 آمده است، …
استاد: بله، آنجا بود. «و ذلك، لأنّ القواعد الكلّية النظريّة الممهّدة لاستنباط الأحكام الفرعيّة بردّ الفرع إلى الأصل، منحصرة في علم الأصول، و ينحصر فيها علم الأصول»[10]؛ «بردّ الفرع» یعنی آن احکام فرعیه «إلى الأصل» یعنی همان قواعد کلیه نظریه ممهده «منحصرة في علم الأصول».
شاگرد: دیگر اصل اینجا، اصل اصولی نمیتواند باشد …
استاد: اصلِ اصولی به این معنا که … . «باء» در «بردّ الفرع» را سببیه بگیریم و استعانت، یا باء توضیح و ملابست؟
شاگرد: ظهور در سببیت دارد.
استاد: «لاستنباط الأحكام الفرعيّة بردّ الفرع إلى الأصل»، «بردّ» یعنی باء استعانت برای استنباط؟ یا باء برای «الممهّدة»؟ «الممهّدة لاستنباط» چطوری؟ یعنی تمهید این قواعد چیست؟ «بردّ الفرع إلى الأصل» توضیح برای قواعد ممهده است. … یعنی آنجا[11] در مباحثه، اصل را اصل فقهی گرفتیم؟
شاگرد: همانجا بود که بحث شد …
شاگرد2: این تعبیری که آقایان در آن طرف دارند یک مقداری اصلاح آن تکلف دارد؛ آنجا آنطوری معنا کردیم، اینجا به خاطر آن قرینهها اینطوری معنا میکنیم. در حالی که این اصطلاح رد فرع به اصل، در اصطلاح رایج بین فقها و اصولیین کاربرد خاصی دارد.
استاد: یعنی رایج نیست که رد فرع به اصل را بگویند یعنی رد مسئله فقهی به قاعده اصولی؛ آنجا منظورشان همان بوده است اما …
شاگرد: ظاهرا اعم گرفتیم از قاعده فقهی یا روایت یا هر چیزی …
استاد: … یا روایت و هر چیزی که اصل حساب شود.
حالا باز هم جمع بین صفحه 23 با 28، باز هم روی آن فکر میکنیم تا انشاءالله ببینیم یک سیاق است و هر دو مؤید همدیگر هستند یا نه، به قرینه معلوم میشود که دو چیز مراد است؟
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . مباحث الأصول، ج 1، ص 27.
[2] . مباحث الأصول، ج 1، ص 21.
[3] . به «اصول» بخورد.
[4] . مباحث الأصول، ج 1، ص 29.
[5] . مباحث الأصول، ج 1، ص 27.
[6] . مباحث الأصول، ج 1، ص 22.
[7] . مباحث الأصول، ج 1، ص 23.
[8] . مباحث الأصول، ج 1، ص 28.
[9] . وسائل الشيعة، ج 27، ص 61 و 62: «مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِيسَ فِي آخِرِ السَّرَائِرِ نَقْلًا مِنْ كِتَابِ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ- وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا.
وَ نُقِلَ مِنْ كِتَابِ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ.».
[10] . مباحث الأصول، ج 1، ص 23.
[11] . صفحه 23.