1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٢٩)- مبادی لغوی؛ وضع

اصول فقه(٢٩)- مبادی لغوی؛ وضع

اعتباری بودن وضع، نقد کلام محقق اصفهانی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15096
  • |
  • بازدید : 114

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

دلیل اعتباری بودن وضع نزد آیه الله بهجت

«(تعريف الوضع و بيان اعتباريّته)

«الوضع» [هو] جعل اللفظ مستلزما للمعنى في الإدراك، باعتباره موضوعا عليه؛ فالوضع الاعتباري هو المحقّق للاستلزام في الانتقال.

و حيث كانت الألفاظ الموضوعة لمعنى وحداني مختلفة باختلاف اللغات بلا جامع بينها، فلا مناسبة خارجيّة، بل اعتباريّة ناشئة عن مرجّح في كلّ طائفة لوضع لفظ خاصّ لمعنى واحد، ليعبّروا عنه به في المحاورات و من تبعهم فيه.»

بحث در این بود که فرمودند: ««الوضع» [هو] جعل اللفظ مستلزما للمعنى في الإدراك، باعتباره موضوعا عليه؛ فالوضع الاعتباري هو المحقّق للاستلزام في الانتقال.»

استدلالی را که ایشان خودشان مطرح فرمودند این بود که معنا واحد است و الفاظ متعدد است و نسبت یک رابطه بین دو چیز است. چون معنا واحد و الفاظ متعدد است بدون اینکه جامعی بین این متعددها باشد پس این نسبت‌‌ها وضعی می‌‌شود و خارجی نیستند، چون اگر خارجی باشند یک معنا یک نسبت قبول می‌‌کند، پس باید یک لفظ باشد یا جامع بین چند لفظ باشد. چون یک معنا ممکن نیست که با چند لفظ نسبت خارجی برقرار کند، پس از اینجا می‌‌فهمیم که چند نسبتی که یک معنا با چند لفظ بدون جامع برقرار کرده، این نسبت‌‌ها قراردادی است و خارجی و تکوینی نیست، چون نسبت خارجی واقعی نمی‌‌تواند یک معنا با چند طرف[1] باشد.

این چیزی بود که خودشان قبول کردند، ظاهر عبارت این‌‌طور بود؛ فرمودند: «و حيث كانت الألفاظ الموضوعة لمعنى وحداني مختلفة باختلاف اللغات بلا جامع بينها، فلا مناسبة خارجيّة» مناسبت، برقراری یک نسبت است، اگر نسبت خارجی باشد باید واحد با واحد باشد. «بل اعتباريّة» یعنی به اعتبار ما مانعی ندارد؛ یک معنای واحد، «بالاعتبار» مناسبت وضعیه و قراردادیه بین آن لفظ و این معانی برقرار می‌‌شود.

نقد دیگر نظریه ها در تحلیل اعتباریت وضع

«فهو علامة الاعتباريّة، لا لزوم اجتماع المتقابلين أو المتماثلين من كون العلقة الوضعيّة خارجيّة أو ذهنيّة، لأنّ الوضع للانتقال، و لا انتقال للمقابل و لا للماثل في الذهن؛ و ذلك لوضوح صحّة الوضع للأشخاص، و لا يفيد إلّا مع الانتقال الذهني في الاستعمالات و المحاورات. و الموجود الذهني و الخارجي إذا وقعا موضوعين أو محمولين، فهو قابل للتصوّر لما يلازم الوجودين لا بقيد الملازمة، و لا يكون التصديق لتلك القضيّة بلا تصوّر.»

دنبال آن فرمودند «فهو علامة الاعتباريّة،» علامت اعتباری بودن این است که ما گفتیم.

استدلال مرحوم اصفهانی بر اعتباری بودن وضع

وضع بر طبائع

«لا لزوم اجتماع المتقابلين أو المتماثلين من كون العلقة الوضعيّة خارجيّة أو ذهنيّة، لأنّ الوضع للانتقال،» تا آنجایی که من دیدم و می‌‌دانم این اشاره به حرف استادشان مرحوم آ.شیخ محمد حسین اصفهانی، اما نه در «نهایة الدرایة» که حاشیه کفایه است، اشاره به کتاب «بحوثٌ فی الأصول» است.

یک «بحوثٌ فی علم الأصول» داریم که مال آقای صدر (رضوان الله علیه) است، یکی هم «بحوثٌ فی الأصول» داریم که سه جلد است و این‌‌طور که اینجا آمده -من خودم کتاب را ندارم- مال مرحوم اصفهانی است، مقدمه خوبی هم از مرحوم مظفر در ابتدای همین بحوث آورده‌‌اند. مرحوم اصفهانی «کتاب الاجارة»ای دارند، مرحوم مظفر شاگرد مرحوم اصفهانی بودند، «کتاب الاجارة» که چاپ می‌‌شود مرحوم مظفر یک مقدمه برای آن نوشتند؛ شرح حال مرحوم اصفهانی است. این مقدمه «کتاب الاجارة» که برای مرحوم مظفر است را در سایر کتاب‌‌های مرحوم اصفهانی چاپ کردند. مثلا «تحفة الحکیم» یک منظومه کوچکی است که مرحوم اصفهانی دارند همین مقدمه مرحوم مظفر را آنجا هم آورده‌‌اند. دیدم مقدمه همین کتاب «بحوثٌ فی الاصول» هم مقدمه مرحوم مظفر را باز آورده‌‌اند. خیلی مفصل نیست اما خب خوب است.

در ابتدای این «بحوثٌ فی الأصول» مال مرحوم اصفهانی این استدلال آمده است؛ ایشان وقتی شروع می‌‌کنند می‌‌گویند لفظ و معنا، لفظ دال بر معناست، لفظ برای معنا وضع شده است. اولا به آن چیزی که دیروز گفتم که همین‌‌طور از کلمه «علیه» فرمایش مرحوم اصفهانی یادم آمد، دیدم ایشان خودشان همین عبارتی را که حاج آقا فرمودند کانه به آن بحث دیروز تصریح کردند، من امروز نگاه کردم که اگر عبارت بحوث جلویتان باشد می‌‌فرمایند: «کما ذکرناه فی محله»[2]؛ این‌‌طور نیست؟

شاگرد: «و هو- كما ذكرنا في محله- اعتبار وضع اللفظ على المعنى‏».

استاد: «على المعنى‏»، ما همین‌‌جا «للمعنی» می‌‌گوییم.

ایشان می‌‌گویند «کما ذکرناه فی محله» که «اعتبار …‏» این «اعتبار» مهم است «اعتبار وضع اللفظ على المعنى‏» که دیروز عرض کردم این «وضع» یعنی وضع مقولی. «اعتبار » هم یعنی «اعتبار المقوله». چون وضع مقولی با «علی» می‌‌آید، نه با «لام»، «وضعته علیه» وضع بر چیزی است، وضع مقولی این است؛ نسبت اجزای شیء به خودش و نسبت اجزای شیء به خارج از خودش. چرا می‌‌گویید حرکت وضعی زمین؟ چون وقتی کره‌‌ای را در نظر می‌‌گیرید وقتی دور خودش می‌‌گردد نسبت اجزا به خودش و خارج دارد تغییر می‌‌کند، این حرکت وضعی اصطلاحی است از همان اصطلاح قدیمی مقوله وضع در منطق ارسطویی در حکمت طبیعیات قدیم که می‌‌گفتند یکی از مقولات عشر، مقوله وضع بود و به همان عنایت حرکت وضعی می‌‌گویند. حرکت انتقالی یعنی حرکت عینی؛ حرکت عینی، حرکت وضعی. وضع آن اصطلاح خاص خودش را دارد. یعنی آن نحوی که قرار گرفته، نسبتی که شیء با اجزای خودش دارد و نسبتی که با خارج از خودش دارد.

 

برو به 0:07:00

خب، این را مرحوم اصفهانی اشاره کردند که «اعتبار وضع اللفظ على المعنى‏». خب با این حساب، بعد فرمودند در لفظ و معنا که می‌‌خواهد وضع صورت گیرد موضوع حتما باید طبیعی لفظ باشد، «موضوع له» یا «موضوع علیه» که همان معنا بود باید طبیعی معنا باشد. منظورشان از طبیعی، «الاشیاء تعرف بمقابلاتها» است، یعنی نه وجود خارجی، نه وجود ذهنی. طبیعی لفظ، طبیعی معنا، موضوع، موضوع له؛ نه وجود ذهنی لفظ، نه وجود خارجی لفظ، نه وجود ذهنی معنا، نه وجود خارجی معنا.

بعد می‌‌فرمایند نمی‌‌شود که وجود خارجی و وجود ذهنی، موضوع و موضوع له باشند، بلکه باید طبیعی باشد. چرا وضع نمی‌‌تواند بر اینها تحقق پیدا کند؟ چون وضع برای انتقال است، می‌‌خواهید از لفظی که وضع شده به معنا منتقل شوید. اگر وجود ذهنی یا خارجی لفظ برای انتقال به وجود ذهنی یا خارجی معنا باشد، لازمه‌‌اش اجتماع متقابلین یا مثلین است؛ از خارج به خارج بروید یا از ذهن به ذهن بروید، از ذهن به خارج بروید یا از خارج به ذهن بروید، هیچ‌‌کدام از اینها معقول نیست. این اجتماع متقابلین می‌‌شود. چون ذهن که ذهن است و نمی‌‌شود ذهن شود، خارج هم خارج هست و نمی‌‌تواند خارج شود. وقتی خارج نمی‌‌تواند خارج شود، نمی‌‌شود از خارج به خارج بروند، چون خارج، خارج هست، نمی‌‌شود بروند. همچنین ذهن. متماثلین یعنی ذهن ذهن شود و از ذهن به ذهن برویم، از خارج به خارج برویم. متقابلین یعنی ذهن خارج شود، خارج ذهن شود، این هم ممکن نیست؛ خارج ذهن نمی‌‌شود و ذهن هم خارج نمی‌‌شود، انتقال از این به آن ممکن نیست.

این فرمایش ایشان و آن چیزی که من از فرمایش ایشان فهمیدم هم در بحوث و هم این چیزی که اینجا از آنجا نقل می‌‌فرمایند، شاید جلد 1 صفحه 23 بود. من قبلا با مداد «بحوث فی الأصول» مرحوم اصفهانی را نوشته بودم اما صفحه آن را یادداشت نکرده بودم.

شاگرد: طبق برنامه هم صفحه 23 است.

استاد: بله یعنی چاپ کتاب، چون بقیه آن مقدمه مرحوم مظفر بوده است.

خب می‌‌فرمایند «فهو علامة الاعتباريّة،» علامت اعتباریت این چیزی است که ما گفتیم، نه لزوم اجتماع متقابلین که از ذهن به خارج و از خارج به ذهن، «أو المتماثلين» که ذهن به ذهن و خارج به خارج است. «لا لزوم اجتماع المتقابلين أو المتماثلين» لزوم از چه؟ «من كون العلقة الوضعيّة خارجيّة أو ذهنيّة،» اگر علقه وضعیه چیزی در خارج باشد یا علقه وضعیه -یعنی رابطه بین موضوع و موضوع له- چیزی در ذهن باشد، ولی واقعی باشد، صرف قرارداد نباشد. اگر یک چیز واقعی باشد لازمه‌‌اش اجتماع متقابلین یا متماثلین است. این دلیل مرحوم اصفهانی است، نه آن «لا» در «لا لزوم …»، دلیل آن «لا» را بعدا خودشان می‌‌آورند. فعلا مرحوم اصفهانی می‌‌فرمایند، «لأنّ الوضع للانتقال،» چون وضع برای انتقال از موضوع به موضوع له -موضوع علیه- است. «و لا انتقال للمقابل و لا للمماثل في الذهن؛» نه انتقال به مقابل در ذهن ممکن است و نه به مماثل، مماثل یعنی از ذهن به ذهن نمی‌‌شود بروید و از خارج هم نمی‌‌شود به ذهن بروید.

شاگرد: چرا نمی‌‌شود از ذهن به ذهن رفت؟

استاد: چون ذهن که ذهن نمی‌‌شود. ذهن ذهن هست. ما می‌‌خواهیم منتقل بشویم، انتقال از جایی به جایی رفتن است از موطنی به موطنی رفتن است.

شاگرد2: یعنی تحصیل حاصل می‌‌شود؟

استاد: بله. از اینکه به «اجتماع المتماثلین» تعبیر کردند …

ما «اجتماع مثلین» داریم، «اجتماع ضدین» داریم، «اجتماع متقابلین غیر ضدین» داریم. این اجتماع مثلین که می‌‌گفتند محال است، چرا؟ چون می‌‌گفتند یک چیزی که خودش است نمی‌‌تواند دوباره خودش شود. این اجتماع مثلین بود. ایشان این‌‌طور تعبیر فرمود. لذا ذهن مثلی دارد که ذهن است، نمی‌‌تواند اجتماع مثلین شود، یعنی ذهن در عین حالی که این ذهن است یک ذهن دیگر باشد؛ ذهن ذهن است، دوباره نمی‌‌تواند ذهن شود.

این بیانی است که من برای فرمایش ایشان به ذهنم می‌‌آید. ولو -نه یکی دوتا- همین‌‌طور سوالات در ذهن من روییده، اما خب بیانی که من به ذهنم می‌‌آید این است.

 

برو به 0:12:16

شاگرد: تطبیق آن در بحث وضع و  انتقالی که در الفاظ است به چه نحو است؟ در بحث وضع، اجتماع و اینها چگونه متصور است؟

استاد: تعلیل آن این بود که «لأنّ الوضع للانتقال».

شاگرد: انتقال با بحث اجتماع …

استاد: شما می‌‌خواهید از یکی به دیگری پی ببرید، یعنی می‌‌گویید نسبت و رابطه و علقه‌‌ای، تکوینی است. خب اگر این مال ذهن است یعنی از یک چیزی می‌‌خواهید به یک چیز دیگر بروید، یعنی از ذهن می‌‌خواهید به ذهن بروید؛ نمی‌‌شود از ذهن به ذهن بروند، انتقال است، از ذهن چطور می‌‌خواهید به ذهن بروید؟ در ذهن هستید. از خارج می‌‌خواهید به ذهن بروید؛ متقابلین است، از خارج که نمی‌‌شود به ذهن بیایند.

نقد استدلال مرحوم اصفهانی توسط آیه الله بهجت

جواب نقضی؛ تحقق وضع بر اشخاص خارجی

خب، حالا آنچه که حاج آقا جواب به این می‌‌دهند، یک چیزی می‌‌گویند که «اقوی دلیل امکان، وقوع آن است»، از ناحیه دیگری جلو می‌‌آیند. می‌‌گویند خب ما یک چیزی که محقق است را داریم می‌‌بینیم، این چیزی که محقق است و داریم می‌‌بینیم، در این مشکلی نداریم. ولی حرف شما روی آن منطبق نیست، پس معلوم می‌‌شود که این چیزی که ما داریم می‌‌بینیم استدلال شما یک نقضی برای آن است.

خب، «فهو علامة الاعتباريّة» نه اینها، چرا؟ «و ذلك …» این فرمایش حاج آقاست برای اینکه این علامت اعتباریت نیست، «لوضوح صحّة الوضع للأشخاص،» طرف نسبت ما و طرف وضع‌‌مان، اصلا وجود خارجی است، ذهن نیست خود وجود خارجی است، اما لفظی را برای او وضع می‌‌کنیم، برای زید خارجی وضع می‌‌کنیم. خب اگر شما می‌‌فرمایید اجتماع متقابلین نمی‌‌شود، اصلا علقه ممکن نیست. خب ما می‌‌بینیم که وضع دارد صورت می‌‌گیرد، آن خارج است و این هم ذهن، ذهن ما به واسطه لفظی که می‌‌شنویم از ذهن به خارج انتقال پیدا می‌‌کند، مانعی ندارد، چون برای خارج وضع شده است.

این چیزی هم که از فرمایش ایشان می‌‌فهمم همین است، توضیح حرف ایشان را -چیزهایی که می‌‌فهمم- می‌‌دهم، شما هم عبارت را نگاه کنید اگر چیزهای دیگری می‌‌فهمید بفرمایید تا من هم استفاده کنم.

خب، «و ذلك لوضوح صحّة الوضع للأشخاص» واضح است که وضع برای اشخاص یعنی وجودات خارجی صحیح است.

شاگرد:  واقعا در وضع همین اتفاق می‌‌افتد؟ یا یک لفظی را برای معنای آن اشخاص وضع می‌‌کنیم؟ برای معنای متصور وضع می‌‌کنیم.

استاد: وقتی پدر و مادری اسم فرزندشان را حسن می‌‌گذارند یعنی می‌‌گویند لفظ حسن را بر آن صورتی که از بچه در ذهن من است گذاشتم؟

شاگرد: نه، بر حسن خارجی.

استاد: احسنت. بنابراین حتی برای دیگری هم …

شاگرد: ولی در عملیات وضع، لفظ برای متصور، وضع می‌‌شود.

تفکیک مصحح وضع و موضوع له

استاد: متصور، مصحح وضع است، نه موضوع له. درست است که من تا این بچه را تصور نکنم نمی‌‌توانم لفظی برای آن وضع کنم اما تصور بچه برای من، مصحح این است که لفظ را برای خودش وضع کنم، نه آن چیزی که در ذهن من است. و الا می‌‌گویم اسم چه کسی زید است؟ اسم آن صورتی که در ذهن من است؛ اسم او که زید نیست، مسلم است که اسم او نیست. تصور او برای من مصحح عملیات وضع است. در اصول الفقه از چیزهای خوبی که مرحوم مظفر داشتند بحث اطلاق و تقیید بود که بین حیثیت مصحح با حیثیت قید فرق می‌‌گذاشتند.

شاگرد2: اینجا دو بحث داریم، یکی اینکه می‌‌فرمایید برای یک چیزی، و دیگری بحث انتقال است. ما می‌‌گوییم چیزی را برای چیزی وضع کردیم …

استاد: ما علقه وضعیه داریم؛ موضوع و موضوع له.

شاگرد2: موضوع له همان زید خارجی است که برای شخص وضع شده است، اما آیا اگر گفتیم وضع شد، باید به همان منتقل شویم یا نه، …؟

استاد: به اشاره به همان منتقل می شویم.

شاگرد2: خب اینجاست که مشکل پیش می‌‌آید. ایشان بحث انتقال را مطرح کردند و درست هم هست، یعنی من وقتی زید را صدا می‌‌کنم، کسی که این را می‌‌شنود، نمی‌‌رود او را دربربگیرد، اصلا ممکن است زیدی آنجا نباشد، و لذا این حرف، حرفِ … نیست. بحث دیگر بحث وضع است که به نظر می‌‌رسد یک عملیات دیگری اینجا اتفاق می‌‌افتد، یعنی یک ارتباطی بین ذهن و خارج هست اما این ارتباط، انتقال از لفظ به آن خارج نیست.

استاد: پس وضع، انتقال نیست؟

شاگرد2: بله وضع انتقال نیست. ولی للانتقال است.

استاد: علی ای حال، حاج آقا دارند یک چیزی را مطرح می‌‌کنند که ما بالعیان آن را می‌‌بینیم؛ می‌‌گویند این ناقض حرف شماست. حالا ناقض کجای آن است؟ نقض است و  بالاخره باید ببینیم کجای آن را دارد نقض می‌‌کند. یا اینکه شما فرمودید «لأنّ الوضع للانتقال،» این را دارد نقض می‌‌کند، یا …، خلاصه ایشان می‌‌گویند ما این را داریم می‌‌بینیم، در خارج این هست. وقتی این را می‌‌بینیم شما باید به حرف خودتان برگردید ببینید کجای آن با این منطبق نیست.

 

برو به 0:17:45

شاگرد2: احتمالا ایشان هم بیشتر اشکال را دارند متوجه همان انتقال می‌‌کنند.

استاد: حالا ببنیم در عبارتشان هم می‌‌آید یا نه، البته تا پشت صفحه این نحوه وضع و اینها را طول می‌‌دهند.

شاگرد3: بحث از وضع برای قبل از انتقال است چون انتقال، هنگام استعمال مطرح می‌‌شود. ظاهرا می‌‌خواهد بگویند وقتی بین  موضوع و موضوع له می‌‌خواهد وضع صورت بگیرد طرفینی است، یک طرف آن در ذهن ماست و طرف دیگر آن در خارج است. اگر بخواهیم بگوییم که بر وجود خارجی است آن مشکل پیش می‌‌آید که اجتماع مثلین است، یعنی چطور می‌‌شود که یک اتفاقی بیافتد که مشترک بین ذهن و خارج باشد چون نسبت از سنخ معانی حرفیه است. اگر از سنخ ذهن باشد هم باز دوباره همان مشکل پیش می‌‌آید. یعنی فعلا کاری به انتقال ندارند …

استاد: بله شما دارید حرف مرحوم اصفهانی را تایید می‌‌کنید.

شاگرد3: مرحوم اصفهانی اصلا ناظر به انتقال نیست و در همان بحث وضع است، چون من فکر می‌‌کنم بحث انتقال یک مرتبه بعد از بحث وضع است که حالا ما چطور منتقل می‌‌شویم. حتی در همان شخص خارجی هم که وقتی اسم‌‌گذاری می‌‌کنیم، بین چه چیزهایی داریم رابطه برقرار می‌‌کنیم؟ اگر واقعا نسبت دارد بین یک چیز ذهنی و خارجی برقرار می‌‌شود، چطور می‌‌شود؟ چون نسبت مندک در طرفین است.

استاد: اینکه چطور برقرار می‌‌شود، حاج آقا یک حرفی را پشت صفحه دارند -تا  آن «یمکن ان یقال»- که اگر آنها را خواندیم و اگر این فرمایش شما به جایی رسید -چون خیلی حرف بین اینها می‌‌آید- و حل نشد …

شاگرد3: بیان آقا که می‌‌فرمایند «ذلك لوضوح صحّة الوضع»، حرفی در صحت وضع نیست، …

استاد: ایشان می‌‌گویند این چیزی که می‌‌بینیم این است که لفظ زید را برای معنا -وجود ذهنی شخص- وضع نکردند، برای خود او وضع کردند.

شاگرد3: عبارت خودشان در نهایه این‌‌گونه است: «لا ريب في ارتباط اللفظ بالمعنى و اختصاصه به‏»[3] در این حرفی نیست «و إنما الإشكال في حقيقة هذا الاختصاص و الارتباط» یعنی کانه می‌‌خواهند حقیقت آن را …؛ بله صحت دارد، ایشان که نگفتند وضع برای اشخاص صحت ندارد، می‌‌خواهند بگویند که حقیقت آن چیست. من فکر می‌‌کنم بیان آقای بهجت به آن اشکالی که مرحوم اصفهانی اشاره کردند جوابگو نیست؛ مرحوم اصفهانی دارند در مورد حقیقت وضع صحبت می‌‌کنند، نه اینکه …

استاد: خب ایشان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌[4] می‌‌گویند حقیقت وضع این است که -قبل از آن را ببینید- حتما موضوع له باید طبیعت باشد، «طبیعی اللفظ»، «طبیعی المعنی»؛ ایشان[5] می‌‌گویند پس چطور برای بچه لفظ وضع می‌‌کنند؟ بچه طبیعی است؟ جواب بدید! ایشان وقتی این را مقدمه قرار می‌‌دهند، خب حقیقت این علقه …، ایشان می‌‌گویند ما داریم می‌‌بینیم که این وضع برای وجود است.

شاگرد4: آن بچه «موضوعٌ لأجله» است.

استاد: یعنی الان آن چیزی که واقعا زید به او اشاره می‌‌کند -به عنوان اینکه اسم بچه را زید گذاشته‌‌اند- چه کسی است؟ لفظ زید به چه چیزی اشاره می‌‌کند؟ به آن چیزی که در ذهن خود من از زید است، یا به آن که در ذهن شما از زید است، یا نه، همه می‌‌بینیم که معانی در ذهن ما هم همه مشیر به اوست، لفظ زید هم یعنی خود او. برای دیگران هم می‌‌گویند، در ذهن دیگران هم هست اما ذهن مصحح است؛ تصور من و شما و دیگران از این بچه خارجی، مصحح وضع است، مصحح استعمال است، اما مستعمل فیه و مشار الیه، خود اوست، خود وجود خارجی است. این را می‌‌فهمیم.

شاگرد2: مرحوم اصفهانی برای وضع بر اشخاص هیچ توضیحی ندادند؟

استاد: نمی‌‌دانم.

من در مباحثات قبلی راجع به اهمیت طبیعت و اینکه همه‌‌جا سر و کار ما با طبایع است چیزهایی را عرض کرده بودم. لذا در ذهنم چیزهایی هست که اگر مناسبت شد بعدا عرض می‌‌کنم، در رابطه با همین وضع للأشخاص. فعلا آنچه من از عبارت ایشان می‌‌فهمم و منظور شریف ایشان را در ذهن عاجز طلبگی تصور می‌‌کنم این است؛ حالا باز هم می‌‌خوانم، شما هم اگر چیز دیگری در بین خواندن به ذهنتان آمد بفرمایید ببینیم که مئالا از عبارت چه می‌‌فهمیم، بعد اگر هم سوالی هست باز مطرح کنید.

فعلا ما این را می‌‌فهمیم که ایشان فرمودند حتما باید موضوع و موضوع علیه -یا موضوع له- (که عرض کردم از «بحوث فی الأصول» مرحوم اصفهانی نقل شده است -صفحه 23- که حرف اصلی ایشان هم همین بود که  فرمودند موضوع و موضوع علیه که «کما ذکرناه فی محله»[6] وضع علیه است، و دلالت این هم در عبارتشان خوب بود) طبیعی باشد و وجود خارجی و ذهنی نمی‌‌تواند باشد؛ ایشان می‌‌فرمایند «و ذلك لوضوح صحّة الوضع للأشخاص» یعنی موضوع له طبیعی نیست، وجود خارجی است.

«و لا يفيد إلّا مع الانتقال الذهني في الاستعمالات و المحاورات.» برای شخص وضع می‌‌کنیم و این وضع برای شخص خارجی مفید وضع نخواهد بود مگر برای انتقال ذهنی در استعمالات و محاورات. یعنی این انتقال ذهنی که شما می‌‌گویید نمی‌‌شود، برای شخص خارجی وضع کردیم و می‌‌شود، در محاورات این انتقال ذهنی صورت می‌‌گیرد؛ پس چیزی است که ما داریم می‌‌بینیم، استدلال شما محل نقض دارد.

جواب حلی؛ تصور ما یلازم الوجودین الخارجی و الذهنی

خب، «و الموجود الذهني و الخارجي إذا وقعا موضوعين أو محمولين، فهو قابل للتصوّر لما يلازم الوجودين» احتمال اینکه این «لما»، «بما» بوده، هست، ولی خب با «لام» هم می‌‌شود آن را درست کرد. «فهو قابل للتصوّر لما يلازم الوجودين لا بقيد الملازمة،» خب اینجا غیر از آن نقض، یک نحو جواب حلی مطلب است به این که وقتی ما یک موجود ذهنی و خارجی را موضوع یا محمول قرار می‌‌دهیم، واقعا برای آن زید خارجی می‌‌خواهند لفظ وضع کنند، «فهو» یعنی چه موجود ذهنی و چه موجود خارجی، وقتی موضوع یا محمول قرار گیرند، قابل تصورند، به چه وسیله‌‌ای؟ اینکه خود ذهن ذهن شود؟ نه. اینکه خارج ذهن شود؟ نه. اما چه چیزی را ما تصور می‌‌کنیم؟ «لما يلازم الوجودين» یک چیزهایی هست که «لازم الوجودین» است. این «لازم الوجودین» نه یعنی هر کدام جدا جدا، یعنی «معاً».

 

برو به 0:25:03

می‌‌گفتند یکی «لازم الوجود الخارجی» است، یکی «لازم الوجود الذهنی»، یکی هم «لازم الوجودین» است، یک چیزی است که هم لازم الوجود ذهنی است و هم لازم الوجود خارجی است. آتش را که تصور می‌‌کنیم، داغ بودن لازم الوجود خارجی آن است، من هر چه که شعله آتش را در ذهن بیاورم ذهنم نمی‌‌سوزد، سوزاندن لازم الوجود خارجی است. اما کلی بودن لازم الوجود ذهنی است، آتش را که در ذهن می‌‌آورم کلی است، آتش در خارج نمی‌‌تواند کلی باشد بلکه همه‌‌جا جزئی است، این لازم الوجود ذهنی است. اما بعضی چیزها هست که لازم الوجودین است، یعنی آن تعاریف کلیه‌‌ای که حد تام آتش است، اینها چه در ذهن باشد چه در خارج باشد از آتش بودن جدا نمی‌‌شود. یک چیزهایی است که مال آتش است، چه در خارج باشد چه در ذهن باشد، به این لازم الوجودین می‌‌گوییم.

خب می‌‌فرمایند مانعی ندارد که ما یک چیزی که موجود خارجی است اما آن را «بلوازمه الخارجیة» تصور نمی‌‌کنیم، یا «بلوازمه الذهنیة» بخصوص؛ با لازم الوجودین آن را تصور می‌‌کنیم، یعنی آن چیزهایی که در هیچ موطنی از او جدا نمی‌‌شوند. اما «لا بقيد الملازمة للوجودین» یک وقتی است که می‌‌گویید اینها لازم الوجودین هستند اما خب یا در ذهن هستند یا در خارج، از این دو حال که بیرون نیست، یعنی قید ملازمت در ذهن یا خارج، اگر این را بگوییم که دوباره «عاد الاشکال»، اشکال برگشت؛ چون این لازم الوجودین هم یا در ذهن موجودند یا در خارج، اگر بگوییم به قید لزوم خارجی یا ذهنی، باز اشکال برمی‌‌گردد. می‌‌گویند «لا بقيد الملازمة» ما مثلا آتش را به لازم الوجودین آن تصور می‌‌کنیم اما نه به قید اینکه لازم الوجودین ذهنی یا خارجی که یکی از آنها حتما باشد. خود همین طبیعت آن را در نظر می‌‌گیریم.

این لازم الوجودین، تحلیل آن چیست؟ و چرا این‌‌طور است؟ آن بحث جدای خودش را دارد که مربوط به طبایع می‌‌شود. ولی فعلا ایشان می‌‌خواند این جواب حلی را بدهند که مانعی ندارد ما چیزی را که موجود خارجی است تصور کنیم، می‌‌گوییم خارج در ذهن نمی‌‌آید. می‌‌گویند هر شیئی یک چیزهایی دارد که ولو در خارج هم باشد لازم آن است. در ذهن هم باشد لازم آن است. خب به این چیزهای لازم الوجودین آن را تصور می‌‌کنیم و آن را موضوع یا محمول قرار می‌‌دهیم. اما نه به قید لازم بودن برای وجود خارجی که دوباره خارجی شود، نه به قید لازم وجود ذهنی بودن که دوباره ذهنی شود، بلکه «بما هو»، خود آن لازم الوجود.

لذا فرمودند «و الموجود الذهني و الخارجي» که شما می‌‌فرمایید نمی‌‌شود به یکدیگر منتقل شوند، هر کدام از آنها قابل تصورند، نه به قید اینکه خارج ذهن شود و ذهن ذهن شود، بلکه «قابل للتصوّر بما» یا «تصوّر لما» یعنی  تصور کنیم آن شیئ را بر آن چیزی که یلازم الوجودین، یا  آن شیء را «بما»، یعنی به آن اوصافی که «يلازم الوجودين»، اما «لا بقيد الملازمة» که دوباره وجود ذهنی و خارجی شود.

بعد هم می‌‌فرمایند که علی‌‌ای‌‌حال ما در محاورات مدام داریم تصدیق می‌‌کنیم، تا تصور نکنیم که تصدیق نمی‌‌کنیم؛ «و لا يكون التصديق لتلك القضيّة بلا تصوّر.»، «تلك القضيّة» یعنی وجود ذهنی یا وجود خارجی، موضوع یا محمول آن قرار گرفته است، خب تصدیق بلا تصور که نمی‌‌شود، آن را تصدیق می‌‌کنیم قطعا، تصدیق بدون تصور هم نمی‌‌شود پس معلوم می‌‌شود ما همان موجود ذهنی یا خارجی را تصور کردیم. چطور آن را تصور کردیم و حال آنکه متقابلین و متماثلین نمی‌‌شود؟ می‌‌گویند ما «بقید الملازمة» نکردیم که ذهن ذهن شود و خارج خارج شود و خارج ذهن شود، بلکه آن چیزهایی که ملازم الوجودین بوده را «لا بقید الملازمة» هویت اصلی آن اوصاف لازم الوجودین را در نظر گرفتیم و به وسیله آنها شیء را تصور کردیم. این فرمایش ایشان تا اینجا.

«و حيث إنّه يكفي وجود مصحّح للوضع الاعتباري، فلا مانع من وضع لفظين للواحد في المترادفين، و من وضع لفظ واحد للمعنيين في المشترك اللفظي، لأنّ المناسبة الداعية إلى الاعتبار، لا مانع من ثبوتها في لفظين لمعنى واحد و في معنيين مع لفظ واحد، بل في لفظ واحد مع معنيين متضادّين، و في لفظ واحد مع معنى واحد في لغتين متوافقتين، و في لفظ واحد لمعنيين في لغتين.»[7]

«و حيث …»؛ این «و حيث …» یک عنوان جدا می‌‌خواهد. من این‌‌طور به ذهنم می‌‌آید، چون این پاراگراف از «و حيث …» تا «… لغتين.» که پاراگراف تمام می‌‌شود، در دفتر 200 برگی آمده و بین آن مطلب قبلی و بعدی است. حالا من نمی‌‌دانم که چطور شده این اینجا گذاشته شده است. مثلا در دفتر اینجا بوده که این‌‌گونه توهم شده، … . علی‌‌ای‌‌حال، این «و حيث …» تا «… لغتين.» مطلب جدایی است، باید هم عنوان جدایی برای آن بخورد. من نوشتم مناسب است این بعد از سطر آخر این صفحه بیاید. آخرین سطر این صفحه «و طريق آخر، …» که تمام شد یک عنوان بزنیم این‌‌گونه: «لازم اعتباریة الوضع إمکان الترادف و الإشتراک»، و این پراگراف را آنجا با یک عنوان مستقل برای خودش بیاوریم. یعنی یک مطلبی را جداگانه در دفتر 200 اضافه نموده بودند. «و مثل الأعلام، …» این دنبال بحث قبلی ماست، اما این فقره‌‌ای که اضافه شده ربطی به بحث قبلی ندارد.

شاگرد: عنوان چه بود؟

استاد: عنوان این است: «لازم اعتباریة الوضع إمکان الترادف و الإشتراک» یعنی لازمه اعتباری بودن وضع، این است که ترادف و اشتراک ممکن باشد. اما اگر علقه واقعیه و تناسب ذاتیه باشد، ترادف و اشتراک معنا ندارد، یک لفظ، تنها و تنها با یک معنا. ولی وقتی وضعی شد هم ترادف ممکن است و هم اشتراک، به اختیار ماست و به قرارداد است.

خلاصه این پاراگراف را صبر کنید فعلا وارد آن نمی‌‌شویم، چون بحث ما را …،می‌‌گذاریم آخر کار برمی‌‌گردیم روی آن صحبت می‌‌کنیم.

نقد دوم استدلال مرحوم اصفهانی

نقض به وضع حروف

خب حالا بیاید فقره بعدی؛

«و مثل الأعلام، الحروف الموضوعة لوجودات النسب، المتصوّرة بتصوّر أطرافها بتصوّر ماهياتها الملازمة لوجوداتها المنتزعة عن تلك الوجودات، في قبال الماهيّات الثابتة في الذهن باختراع العقل أو فرضه لها؛ فإنّه لا يعقل -بعد كون تمام الذات الوجود المتقوّم بوجود الطرف- انسلاخ الذات عن الوجود.»

«و مثل الأعلام، …» اینجا من علامت 2 گذاشتم یعنی مال همان دفتر اولی است. الان ببینید چقدر به آن فقره مربوط است؛ اگر آن فقره را بخوانید می‌‌گویید چه شد؟! اما «و مثل الأعلام، …» به همین بحث الان ما می‌‌خورد.

جواب استادشان را چه فرمودند؟ گفتند ما وضع للأعلام داریم، یعنی برای شخص خارجی وضع صورت می‌‌گیرد. حالا می‌‌خواهند یک مورد فنی‌‌تر بگویند؛ وضع للأعلام یک مثال عرفی واضح است که وضع برای خود وجود خارجی است، حالا در یک بحث دقیق فنی اصولی وارد می‌‌شوند.

 

برو به 0:32:06

«و مثل الأعلام، الحروف» یکی دیگر از چیزهایی که وضع در آن صورت گرفته اما می‌‌دانیم که روی مبنای خودشان که مبنای استادشان است -بحث‌‌های آن بعدا می‌‌آید- وضع برای وجود شده است، چطور می‌‌دانیم «وضع للعَلَم» وضع برای وجود خارجی است حروف هم همین‌‌طور است. چرا؟ چون فرمودید وضع در حروف عام، موضوع له خاص؛ موضوع له خاص، یعنی آن چیزی که «فی» برای آن وضع شده وجود است، «وجود النسبه» است، پس عین اعلام شد. همان‌‌طوری که عَلَم وضع برای وجود خارجی بود در حروف هم موضوع له، وجود خارجی است.

می‌‌فرمایند «و مثل الأعلام، الحروف الموضوعة لوجودات النسب،» باید زیر این کلمه «وجودات» خط کشید، یعنی تاکید فرمایش ایشان روی کلمه               «وجودات» است. همان‌‌طور که موضوع له در اعلام، وجود خارجی است و شما فرمودید وجود خارجی نمی‌‌تواند باشد و موضوع له باید طبیعی باشد، می‌‌فرمایند این هم یکی دیگر، آن از اعلام، این هم یکی دیگر؛ موضوع له در حروف، طبیعی نیست، وضع عام موضوع له خاص، موضوع له خاص «وجودات النسب» است. وجود خارجی یعنی نسبت خاصه موضوع له است، پس موضوع له طبیعی نشد.

اصلا خود مرحوم اصفهانی روی مبنای خودشان، برای نِسب، طبیعی قائل نیستند، می‌‌گویند معنای اسمی ندارد، ذهن یک‌‌طوری معنای اسمی برای آن درست می‌‌کند، نسب واقعا وجود «لا فی نفسه» هستند، مقوله نیستند، یک طبیعی به معنای مستقل مقولی ندارند. بنابراین می‌‌فرمایند «الموضوعة لوجودات النسب» البته «المتصوّرة»، موضوع له وجودات هستند ولو مصحح آنها یک تصوری است، تا آنها را تصور نکنیم نمی‌‌توانیم برای آنها وضع کنیم، اما این تصور مصحح وضع است نه موضوع له. همان چیزی که شما فرمودید هم اینجا خودشان می‌‌گویند.

«المتصوّرة بتصوّر أطرافها» خودش وجود خارجی است، طرفین آن هم، اگر دو طرف وجود خارجی هستند، نسبت خارجی است، اگر طرفین آن ذهنی هستند نسبت ذهنی است، و نسبت هم خودش تصور استقلالی نشده که موضوع له آن «فی» است، تصور آن به تصور اطراف است. «المتصوّرة بتصوّر أطرافها»، طرفین را تصور کردید، در ضمن تصور طرفین، نسبت بین آنها هم تصور شده است.

«بتصوّر ماهياتها»؛ این «بتصوّر» متعلق به «الموضوعة» است. «المتصوّرة بتصوّر أطرافها» وصف «نِسَب» است … «الموضوعة لوجودات النسب» آن وجودات نسبی که «المتصوّرة بتصوّر أطرافها»، «بتصوّر ماهياتها»؛ یعنی «الموضوعة لوجودات النسب المتصوّرة بتصوّر أطرافها» چطوری؟ «بتصوّر ماهياتها» به تصور ماهیات آن اطراف، «الملازمة لوجوداتها» که آن ماهیات با وجودات آن اطراف ملازمت دارند، «المنتزعة» و آن ماهیات منتزعند «عن تلك الوجودات».

این تصور ماهیات یعنی ما یک ماهیات واقعی داریم که ماهیت اطراف هستند، از تصور این اطراف که به وسیله تصور ماهیاتشان تصور وجوداتشان شد، ماهیات هم طرفین هستند که تصورشان کردیم، در ضمن تصور ماهیاتی که طرفین هستند نسبت بین آنها هم تصور شده است.

شاگرد: تصور دوم هم متعلق به «المتصورة» است؛ یعنی به واسطه این تصور ماهیات، تصور اطرافی شده که اینها وجود هستند.

استاد: «المتصورة» صفت نسب است یا وجودات؟ یا فرقی نمی‌‌کند؟ فعلا این‌‌طور که من گفتم فرقی نکرد، یعنی «المتصورة» صفت وجوداتی است که مضاف «النسب» است، نه اینکه «المتصورة» وصف خود نسب باشد، چون منظور از «وجودات النسب» خودشان است؛ اینجا الان وجود اضافه بیانیه است، اضافه لامیه نیست، «وجودات النسب» یعنی خود نسب. خب وقتی اضافه بیانیه بود «المتصورة» چه صفت نسب باشد چه صفت وجودات باشد از حیث معنا تفاوتی نمی‌‌کند.

خب، «الموضوعة لوجودات النسب المتصوّرة بتصوّر أطرافها، بتصوّر ماهياتها» یعنی آن اطراف تصورشان به تصور ماهیاتشان است خوب است، آن وقت فقط به «تصور» می‌‌شود، نه به «المتصورة». ما دو کلمه تصور داریم، یکی را اینجا با مداد نوشتم به «الموضوعة» گرفتم که احتمالی بود که آن احتمالی بود که گفتم. اینکه شما می‌‌خواهید بگویید نمی‌‌توانید به «المتصورة» …، به «تصور» باید … .

 

برو به 0:38:01

ما دو تصور داریم، «المتصورة» که «وجودات النسب» هستند، «بتصوّر أطرافها» این شد دوتا، یکی نسب متصورند یکی هم اطراف متصورند. این «بِ» دوم توضیح تصور اطراف است، نه نسب متصوره. «النسب المتصوّرة بتصوّر أطرافها» به چه؟ «بتصوّر ماهياتها»؛ پس من اطراف را چگونه تصور کردم؟ به اینکه ماهیاتشان را تصور کردم. پس «بتصوّر» به «بتصوّر» متعلق است، نه به «المتصورة»، اما «بتصوّر» اول به «المتصورة» متعلق است. این از ظاهر عبارت.

یک احتمال دیگر، «بتصوّر» متعلق به «الموضوعة» باشد؛ «الحروف الموضوعة لوجودات النسب» چطور برای وجودات نسبی که متصور به تصور ماهیات هستند وضع کردیم؟ وضع شدن برای آنها «بتصوّر». یعنی همان بحث اصولی معروف را می‌‌خواهند بگویند که در حروف، وضع عام موضوع له خاص است. وضع عام یعنی معنای عامی که اول تصور کردیم، آن معنای عام چه بود؟ می‌‌گویند «بتصوّر ماهياتها» ماهیات آن اطراف را تصور کردیم. اگر بگوییم که نسب ماهیات ندارند.

اگر بنابر قول صاحب کفایه باشد و  بعضی چیزهایی که بعد خودشان(آقای بهجت) هم آنها را تقویت می‌‌کنند. حالا من اینها را به صورت مردد می‌‌گویم چون اینجا اقوال متعدد است. اگر بگوییم نه، اصلا خود نسبت هم به یک وجهی اصلا منافاتی ندارد، ماهیت دارند -حالا بحث این بعدا می‌‌آید- اگر این‌‌طور بگوییم آن وقت «بتصوّر ماهياتها»، «ها» می‌‌تواند به خود نسب هم بخورد، یعنی «الموضوعة لوجودات النسب المتصوّرة بتصوّر أطرافها، بتصوّر» یعنی «الموضوعة لوجودات» به تصور یک معنای عام، که آن معنای عام چه بوده؟ «بتصوّر ماهياتها» ماهیات خود همان نسب، اگر بگوییم دارند. «ماهياتها» یعنی ماهیات اطراف، اگر بگوییم نسب ماهیت ندارند.

علی‌‌ای‌‌حال این «بتصور» می‌‌تواند توضیح یک بحث اصولی باشد که یعنی وضع عام موضوع له خاص. وضع عام آن مال «بتصوّر ماهياتها» است، می‌‌تواند هم ناظر به آن بحث اصولی نباشد، «بتصوّر» متعلق به «بتصوّر» قبلی باشد. توضیح هر دو را عرض کردم و همه وجوه هم درست است؛ عبارت بر همه وجوه، تام است.

«بتصوّر ماهياتها الملازمة لوجوداتها المنتزعة عن تلك الوجودات،» این ماهیات با وجودات آن اطراف ملازمند یا با وجودات نسب، که از آن وجودات اطراف منتزعند. «الملازمة لوجوداتها» یعنی ماهیات نسب که با وجود نسب ملازمند که از آن وجودات منتزعند. این ممکن است اما من خیالم می‌‌رسد که «المنتزعة» صفت «ماهیات» است، ماهیات منتزع از وجودات هستند. بنابر همان «اصالة الوجود و اعتبارية الماهیة»، روی آن مبنا دارند می‌‌گویند؛ به تصور ماهیاتی که ملازم وجودات هستند و «المنتزعة» یعنی «المنتزعة» آن ماهیات «عن تلك الوجودات». این اولویت دارد که «المنتزعة» صفت «ماهیات» باشد، نه «وجودات»، ولو «المنتزعة» می‌‌تواند صفت «وجودات» هم باشد ولی «المنتزعة» به «ماهیات» بخورد انسب است.

خب، «في قبال الماهيّات الثابتة في الذهن باختراع العقل» چرا می‌‌گویند این ماهیات منتزع از وجود خارجی است و موضوع لنفس نسب خارجی است؟ می‌‌گویند می‌‌خواهند در قبال یک ماهیاتی که اصلا وجود ندارند «في قبال الماهيّات الثابتة في الذهن باختراع العقل» ماهیاتی که فقط عقل آنها را اختراع کرده است، دقیقا خودشان منتزع از متن خارج نیستند، این یک، «أو فرض الذهن لها؛». اختراع مثل «جبل من ذهب»، اختراع یعنی می‌‌سازد؛ طلا را دیده است کوه هم دیده است، بعد می‌‌گوید کوهی از طلا، ماهیتی است عقل آن را اختراع کرده است. اما گاهی است که اختراع نیست، فقط فرض آن ذهنی است «فرضه لها»، مثل ماهیت شریک الباری، آن کسی که شریک خداست. این صرفا حالت فرض دارد چون می‌‌داند موجود نیست. کوهی از طلا محال نیست ولی او ندیده، خودش به عنوان فرض، اختراع کرده است، اما شریک الباری می‌‌داند که فرض است. خب، «في قبال الماهيّات الثابتة في الذهن» که فقط در ذهن ثابت است یعنی منتزع از خارج نیست، «باختراع العقل» که عقل خودش اختراع کرده یا عقل صرفا او را فرض گرفته است.

«فإنّه لا يعقل …»؛ «فإنّه» ادامه بحث است. «لا يعقل» در وضع حروف «لا يعقل -بعد كون تمام الذات» بعد از بودن تمام ذات نسب «الوجود المتقوّم بوجود الطرف-» یعنی می‌‌دانیم که نسبت از خودش هیچ ندارد، ذاتی است که متقوم به طرفین است. حالا که این‌‌طوری شد «-بعد كون تمام الذات» ذات نسبت «الوجود المتقوّم بوجود الطرف-»، «لا يعقلانسلاخ الذات عن الوجود.» ممکن نیست وجود را از آن بگیریم، چون وجود طرفین را نمی‌‌توانیم بگیریم. پس این در ضمن طرفین موجود است و بنابراین وقتی انسلاخ او از وجود ممکن نیست، موضوع له هم محض وجود خارجی می‌‌شود. پس ما جایی را پیدا کردیم که موضوع له وجود است.

خب، پس «فإنّه» تعلیل مثلیت شد، «و مثل الأعلام، الحروف الموضوعة». چرا این حروف موضوعند؟ چون گفتیم موضوع له حروف نِسَب، هستند، نسبت «لا يعقل -بعد كون»، تمام ذات نسبت «المتقوّم بوجود الطرف-»، نسبتی که تقوم آن به وجود طرف است، چرا مثل اعلام شخصیه است؟ چون با خارجیت جوش خورده است. «فإنّه لا يعقل» بعد از اینکه تمام ذات آن وجود طرف است «انسلاخ الذات عن الوجود»، «فلا محالة یکون الانتقال الی الخارج مثل الاعلام»، مثلیت ثابت شد.

انتقال به خارج است؛ وقتی می‌‌گوییم «صرت مِن البصرة» این «مِن» ذهن شما را سراغ وجود نسبت می‌‌برد، چون اینجا دیگر نمی‌‌توانیم بگوییم نسبت، یک اختراعی از ذهن است، چون نسبت، متقوم به طرفین است و چون طرفین خارجند حتما نسبتی که بین آنها هست نیز جز خارجیت معنا ندارد، مثل اعلام خارجیه.

 

برو به 0:45:38

خب می‌‌بینید روی مبنای خود مرحوم اصفهانی این یکی دیگر جواب ندارد. حالا اگر ما از قبلی بخواهیم دفاع کنیم و بگوییم که اعلام شخصیه یک طبیعی برای آنها متصور است. اینجا دیگر روی خود مبنای مرحوم اصفهانی، نسب طبیعی ندارند. روی مبنای خود حاج آقا بعدا یک احتمالی می‌‌دهند، در معانی حرفیه یک مباحثی دارند که ان شاء الله باشد آنجا. مطالب خوبی دارند که لوازم آن فاصله گرفتن از این مبنای معروف است. چه بسا روی مبنای خود ایشان بتوانیم یک طوری برای نسب هم یک طبیعی درست کنیم؛ ان شاء الله اگر زنده بودیم، آنجا مباحث خیلی دقیق و ظریف و خوبی مطرح می‌‌کنند. خب این تمام شد.

«و يمكن أن يقال -بعد وجدانيّة الفرق بين اختراع الذهن و انتزاعه المستلزم للتصوّر للموضوعات الخارجيّة في التصديق، بل لمجرّد التخيّل و التوهّم بلا تصديق حكمي-: إنّ الوجود الذهني للماهيّة الشخصيّة، مرتبة ضعيفة من الخارجي، و المتصوّر يبني على إحضار ما في الخارجيّ في الذهن، و لا يتمكّن إلّا من الإتيان بمرتبته الضعيفة في أفق النفس؛ و قد تكون النفس لكمالها مستغنية عن إحضار الشي‏ء بصورته الذهنيّة، لمكان إحاطتها بما في الخارج؛ و أكمل هذا النحو علم الواجب تعالى المحيط بالموجودات، بلا حاجة إلى [ارتسام‏] الصور، تعالى عن ذلك.»

«و يمكن أن يقال»؛ اینجا می‌‌خواهند وجود ذهنی که برای علم شخصی بود -همان تصوری که مصحح وضع بود- را توضیح دهند. وجود ذهنی را ما برای زید وضع کردیم، فرمودند این حتما خارجی است، خب سوال این است که ما دسترسی به خارج که نداریم، اصلا خود این خود این حرف معقول نیست که بگویید ما برای زید خارجی وضع می‌‌کنیم، ما به زید خارجی دسترسی نداریم، ما هرگاه سراغ زید برویم جز تصور او چیزی به ذهنمان نمی‌‌آید. اگر یادتان باشد در مباحثه گفتم، از جملات خیلی خوب اصول فلسفه مرحوم آقای طباطبایی این بود که بین رئالیسم و ایدئالیسم تفاوت می‌‌گذاشتند. در جمله‌‌ای کوتاه فرمودند تفاوت بسیار بزرگی بین اینهاست؛ ایدئالیست‌‌ها می‌‌گویند همه عالم علم است، جز ذهنِ ما چیزی نیست، ما اصلا خارج نداریم.

اشکال آنها این بود که شما به خارج دسترسی دارید؟ خارج کجاست؟ هر چه ذهن سراغ آن می‌‌رود، الان که من در این محفل شما را می‌‌بینم، دارم یک چیزی در ذهن خودم می‌‌بینم، شما که در ذهن من نمی‌‌آیید. دارم این را توضیح می‌‌دهم که این «يمكن أن يقال» ایشان خوب جا بگیرد، مطلب خیلی جانانه‌‌ای را مطرح کردند. شما که در ذهن نمی‌‌آیید، پس وقتی ما دسترسی به خارج نداریم، علی‌‌ای‌‌حال برای صورت ذهنیه زید وضع کردیم، تمام، ممکن نیست برای زید خارجی وضع کنیم چون به آن دسترسی نداریم.

در «يمكن أن يقال» می‌‌خواهند توضیح دهند که ما دسترسی داریم یا نداریم. عبارت اصول فلسفه این بود، فرمودند ایدئالیسم می‌‌گوید من دائما سراغ علم می‌‌روم و علم را هم بدست می‌‌آورم. اما ما که می‌‌خواهیم بگوییم ایدئالیسم نیستیم و رئالیسم هستیم می‌‌گوییم دائما سراغ معلوم می‌‌رویم اما جز علم بدست نمی‌‌آوریم، راهی نداریم. گفتند تفاوت این‌‌دو خیلی است، ما معلوم را قبول داریم، دائما سراغ معلوم می‌‌رویم اما جز علم بدست نمی‌‌آوریم. اما او می‌‌گوید ما دائما سراغ علم می‌‌رویم و علم هم بدست می‌‌آوریم، می‌‌گوید این علم است، این سراپا علم است.

اینجاست که «و يمكن أن يقال» یک بحث معرفت شناسی سنگینی را به مناسبت مطرح می‌‌کند. چون خودشان به استادشان اشکال کردند که ما برای زید خارجی وضع می‌‌کنیم، این مساله معرفت شناسی اینجا مطرح می‌‌شود که ما که دسترسی به خارج نداریم که شما می‌‌گویید برای آنها وضع می‌‌کنیم، اصلا دسترسی نداریم، چطور وضع کنیم؟ هر چه دسترسی داریم به ذهن خودمان و ادراکاتمان است. پس موضوع له لا محاله جز ذهن نخواهد بود.

حالا می‌‌خواهند این را جواب بدهند و تحلیل کنند. تا پایین صفحه مطالب خیلی سنگینی به قلم شریفشان آمده و اینجا گفتند. برای کسانی که … ذهن ما که قاصر است و اهل آن هم نیستیم ولی همین اندازه می‌‌دانم که خیلی مطالب خوبی است؛ برای آنهایی که اهل آن هستند همین نصف صفحه محل استفاده‌‌های عظیم قرار می‌‌گیرد، چون بعد به واجب الوجود و نحوه علم واجب الوجود هم اشاره‌‌ای دارند که یک بحث معرفتی خیلی خوب شده است. اگر زنده بودیم ان شاء الله فردا.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 


 

[1] . چند لفظ بدون جامع.

[2] . بحوث في الأصول، ج ‏1، ص 23.

[3] . نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج ‏1، ص 44.

[4] . مرحوم اصفهانی.

[5] . آیت الله بهجت.

[6] . بحوث في الأصول، ج ‏1، ص 23.

[7] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 34.