1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٢٢)- موضوع علم اصول۵، جامع موضوعی و لوازم آن،‌...

اصول فقه(٢٢)- موضوع علم اصول۵، جامع موضوعی و لوازم آن،‌ جامع عرضی در علم اصول

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14995
  • |
  • بازدید : 50

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

لوازم جامع موضوعی

«و من الواضح أنّه لا يجري التقسيم إلى العرض الذاتي و الغريب، في الجامع المحمولي، و لا في الجامع الغرضي.

و الالتزام بالجامع الموضوعي هو الموجب لاختلاف مباحث علم الأصول و الالتزام بمبدئيّة بعضها و كون بعضها داخلا في ذي المبدأ و استطراديّة بعضها، مع العلم بعدم إرادة المدوّنين لذلك الاختلاف و اكتفائهم بمطلق المناسبة المصحّحة، و إن سلك المتأخّرون ما يكون كالانتقاد لمسلك المتقدّمين في تدوين مسائل الأصول، بل المناسبة المصحّحة، هي الموجبة لأولويّة الذكر في هذا العلم من سائر العلوم في خصوص كلّ مسألة، بدون إناطة على خصوص الجامع الموضوعي أو المحمولي.»[1]

اختصاص تقسیم ذاتی و غریب به جامع موضوعی

می‌فرمایند «و من الواضح أنّه لا يجري التقسيم إلى العرض الذاتي و الغريب في الجامع المحمولي و لا في الجامع الغرضي.». خیلی واضح است؛ عرض ذاتی و غریب، آن است که باید بر یک موضوعی بار شود. عنوان عرض، در آن خوابیده است یعنی محمول. حالا محمول، محمول ذاتی است -خارج از ذات است ولی ذاتی- یا غریب. خب پس وقتی می‌گوییم عرض یعنی محمول، یا عرض ذاتی است یا عرض غریب است. این فقط برای جامع موضوعی خوب است چون محمول است که بر موضوع بار می‌شود. موضوع دو  نوع محمول دارد؛ محمول ذاتی، محمول غریب. اما اگر خود جامع محمولی شد، دیگر عرض ذاتی و غریب ندارد. محمول خودش همیشه باید عرض ذاتی در مسئله باشد. جامع محمولی را باید از بین این عرض‌های ذاتی بگیریم. همچنین جامع غرضی؛ جامع غرضی کاری به موضوع و محمول بخصوصه ندارد. یک غرضی ما داریم که علم را تدوین کردیم، کار نداریم عرض ذاتی باشد یا نباشد. ما می‌خواهیم این غرض برآورده شود. به عرض ذاتی و غریب چه کار داریم. لذا می‌فرمایند «و من الواضح أنّه لا يجري التقسيم إلى العرض الذاتي و الغريب، في الجامع المحمولي، و لا في الجامع الغرضي.»، این تقسیم مختص جامع موضوعی بود.

جامع موضوعی؛ عامل اختلاف در داخل یا خارج بودن مسائل در علم

یک نکته دیگر، «و الالتزام بالجامع الموضوعي هو الموجب لاختلاف مباحث علم الأصول»؛ اصولیین ملتزم بودند که یک جامع موضوعی برای علم اصول پیدا کنند. این التزام به اینکه یک جامع موضوعی پیدا کنند موجب شده است که میان مباحث اصول اختلاف قائل شوند. یکی را بگویند که این جزء مبادی است، یکی را بگویند که طرداً للباب است، یکی را بگویند مثلاً‌ برای اثبات صغری است، … مجبور شدند. حالا اثبات صغری را به آن نحوی که حاج‌آقا گفتند، آن را هم قبول ندارند. آنها می‌خواهند یک موضوع درست کنند، مجبور می‌شوند مباحث اصول را پرت و پلا کنند، با یک بیانی، با یک زحمتی،  اگر کاری کنند که هر کدام می‌توانند یک عرض ذاتی برای جامع موضوعی علم اصول باشد فبها، اگر نشد باید مختلفش کنیم. حالا خودشان توضیح می‌دهند؛ «هو الموجب لاختلاف مباحث علم الأصول» چطور اختلاف؟ این‌طوری «و الالتزام بمبدئيّة بعضها» می‌گویند اصلاً بعضی از آنها مسئله اصولی نیست، مبادی اصولی است، چرا؟ چون می‌بینند آن عرض ذاتی و آن مباحث درست نمی‌شود. «و كون بعضها داخلا في ذي المبدأ» می‌گویند البته بعضی از آنها داخل در علم اصول است «و استطراديّة بعضها» بعضی‌ها هم استطراداً ذکر شده است، نه مبداً است و نه … .

استطراد کجاست؟! در غرض دخیل بوده است. چون می‌خواستند موضوع را درست کنند و با موضوع هم مشکل پیدا می‌شده است، گفته‌اند استطراداً بحث شده است.

«مع العلم» دارند جواب آن را می‌دهند که در مباحث اصول اختلافی نیست. این که این اختلاف‌ها پیش آمده است که  مبدأ باشد، استطراد باشد، فلان باشد، این رمزش این است که می‌خواستند جامع موضوعی را محفوظ نگه دارند و به جامع موضوعی ملتزم باشند. «مع العلم» یعنی قطع داریم «بعدم إرادة المدوّنين» یعنی مدونینِ علم اصول «لذلك الاختلاف» یعنی آنها نمی‌خواستند طرداً للباب بحث کنند. آنها نمی‌خواستند مبادی باشد. احساس می‌کردند که این «مسئلةٌ الاصولیة» و باید در اصول از آن بحث کنند. «و اكتفائهم» علم داریم که اکتفا می‌کردند «بمطلق المناسبة المصحّحة [لإدخال هذا و إخراج ذاک]» که همان مناسبت مصححه‌ای بوده که می‌توانسته است غرض اصولیین را برآورده کند. بسیار خوب، این مال اصل غرض آنها.

اختلاف مسلک متقدمین با متأخرین در تدوین علم اصول

«و إن سلك المتأخّرون ما يكون كالانتقاد لمسلك المتقدّمين في تدوين مسائل الأصول» متأخرین آن سبک قدما را تغیر دادند. قدما هرچه می‌دیدند که مربوط به استنباط است می‌گفتند «فصلٌ» در این، در مُفتی، مستفتی، قیاس، فحوی. کتاب های اصول مثلاً‌ شیخ را، غیره را، دیدید آنچه که مربوط به استنباط می‌شده است به ترتیب می‌آوردند. متأخرین آنها را دو تا کردند، متأخری المتاخرین هم مثل اصول الفقه و اینها، یا حلقات، اینها دیگر اصلاً تغییر دادند، چهارتایی کردند.

شاگرد: متأخرین از زمان چه کسی است؟ وحید بهبهانی؟

استاد: نمی دانم، آن وقتی که اصول را به صورت مباحث الفاظ و مباحث عقلی درآوردند، چه موقع آن را حساب کنیم؟ در معالم الان می‌بینید دو بخش نیست. می‌گویند معالم الاصول، چون اصل کتابشان معالم الدین است، اصل کتابشان هم فقه است و این به عنوان مقدمه کتاب فقه است. اینکه معروف شده است به «معالمُ اصول الفقه»، این مقدمه کتاب است. لذا می‌بینید نمی‌گویند مثلاً در دو باب. مباحث الالفاظ و … .

شاگرد: خب ایشان مباحث الفاظ را اول قرار داده است.

استاد: بله، ولی خب از باب اینکه مباحث این‌طور در ذهنشان ردیف می‌شده است چیزهایی را اول آوردند، و برخی را آخر آوردند. اما بعد این دو بخشی که برای اصول شده است، مباحث  عقلی و مباحث الفاظ، این تقسیم ثنائی … .

 

برو به 0:06:02

شاگرد: قوانین چطور؟

استاد: قوانین هم همان‌طور است، قانونٌ، قانونٌ. الفصل الاول …، یادم می‌آید که فصول این‌طوری است. آنجا هم مثلا مباحث الفاظ، مباحث عقلی، ندارد. نمی‌دانم بعداً صاحب فصول، ایشان هم … .

شاگرد: بعد از صاحب فصول هم که به شیخ می‌رسیم. رسائل شیخ دیگر مباحث حجج است، حالا اسم حجج روی آن نگذاشته است ولی پیدا است که از حجج بحث می‌کند.

شاگرد2: یک رساله نیست، چهار رساله است.

استاد: در اینکه خود مرحوم شیخ این تقسیم ثنائی را یا مؤسسش بودند یا از مهمترین کسانی بودند که این تقسیم جا گرفته است، این گیری ندارد، چون اصول را ایشان دو بخش کردند؛ یک بخش را گفتند همان مطارح الانظار که مقرر بحثشان فقط تقریر کرده است. از حاج آقا چند بار شنیدم که می‌فرمودند به شیخ گفتند شما چرا در رسائل -رسائل قلم خود شیخ است- فقط این بخش اخیر اصول را نوشتید؟ آن بخش الفاظ و مباحث الفاظ متداول اصول را ننوشتید؟ ایشان فرمودند هدایه که هست -یعنی «هدایة المسترشدین» حاشیه معالم-، یعنی این مقدار شیخ آن را گسترده  و کافی می‌دانستند. اما خب، هدایة مثل خود معالم و قوانین در بخش اصول عملیه کم دارد. تفصیلش را مرحوم شیخ نیاز دیده بودند که اینها را به گستردگی و مفصل بحث کنند. مخصوصاً کسی که رسائل را ببیند می‌بیند همان زمان مرحوم خوانساری و اینها، زمینه خیلی مباحث فراهم شده بود. قبل از آنها هم این زمینه فراهم شده بود تا مثل مسائل اصول عملیه -و ماشاءالله استحضار مرحوم شیخ به فقه و اصول و همه اینها- رسائل با آن عظمت نوشته شود.

خلاصه، من حالا این در ذهنم آمد که «متأخّرون» را به مثل استادشان بزنیم که اصلا مباحث الفاظ و اینها را جدا کردند و چهارتا کردند، گفتند مباحث الفاظ، ملازمات عقلیه، حجج، و مباحث اصول عملیه. این به ذهنم آمد که این‌طوری بزنیم که «كالانتقاد لمسلك المتقدّمين» چرا؟ چون مسلک متقدمین یک مباحثی را درمباحث الفاظ داخل می‌کردند که اصلاً الفاظ نبود، مدام باید بگویند طرداً للباب، استطراداً؛ نهی از ضد، مقدمه واجب، اینها هیچ کدام مباحث الفاظ نبود. لذا می‌گویند که «كالانتقاد لمسلك المتقدّمين» منظور از «متقدمین» یعنی همان شیخ و آنهایی که تقسیم ثنائی داشتند مثل کفایه و اینها.

احتمال دیگر این بود که «متقدمین» یعنی کسانی که فقط اصول را فصل، فصل، می‌گفتند؛ آنهایی که در غرضشان بود و می‌دیدند کارش داریم، می‌گویند «فِی هَذَا الْکَتَابْ مَقَاصِد»، مقصد یک، دو، سه؛ اینها چیست؟ خب کارش داریم، غرض باعث شده است که همه اینها را جمع کنیم. لذا چرا گفتند «كالانتقاد»؟ «كالانتقاد» برای اینکه خلاصه علم اصول یک موضوع می‌خواهد، نمی‌شود بگویند علم اصول شش تا مقصد دارد، شش تا مقصد یک جامعی می‌خواهد، ما هم باید موضوعش را پیدا کنیم. وقتی رفتند در کتاب، موضوع پیدا کردند این دفعه گفتند می‌گوییم مباحث الفاظ و مباحث عقلیه، موضوعش هم ادله اربعه، با آن بحث‌هایی که پیش آمده است در مثل فصول و بعدش و اینها.

مناسبت مصححه؛ ملاک ادخال مسأله ای در علم اصول نزد قدماء

خلاصه ایشان می‌فرمایند که علم داریم که مدونین اراده جامع موضوعی و التزام به جامع موضوعی نداشتند. و آنهایی از متأخرین که ملتزم شدند مجبور شدند میان مباحث اصول اختلاف قائل شوند؛ یکی را بگویند استطراد است، یکی را بگویند مبدأ است، و حال آنکه قدما همه اینها را مسئله اصولی می‌دانستند.

«بل المناسبة المصحّحة، هي الموجبة لأولويّة الذكر في هذا العلم من سائر العلوم في خصوص كلّ مسألة»  مناسبت، موجب اولویت ذکر است در این علم اصول از سایر علوم دیگر که در آنها نیاید، «في خصوص كلّ مسألة». یعنی هر مسئله‌ای را جدا جدا نگاه می‌کنیم ببینیم اگر واقعاً مال اصول است و غرض اصولی به آن تعلق می‌گیرد، اینجا می‌گذاریم. می‌گوییم آخر موضوعش کجاست؟ اینها می‌گویند با موضوع کاری نداریم، غرض را نگاه می‌کنیم. مناسبت مصححه ادخال را و اخراج را نگاه می‌کنیم، «بدون إناطة على خصوص الجامع الموضوعي أو المحمولي.»؛ این از این.

شاگرد: این «بَل» اینجا چیست؟ «بل المناسبة» اضراب از چیست؟ دو طرف اضراب چیست؟

استاد: احتمال دارد که آن اصل مطلب باشد «و الالتزام بالجامع الموضوعي هو الموجب» درست؟‌ «مع العلم بعدم إرادة» با اینکه علم داریم که آنها اراده نداشتند، اما التزام به جامع موضوعی باعث می‌شود مباحث اصول مختلف شوند، اختلافی که باعث می‌شود یکی استطراد شود یکی فلان شود. خب بعد می‌گویند که کار متأخرون هم کاری بوده است به عنوان انتقاد به مسلک متقدمین که کاری کردند که بیایند با جامع موضوعی درستش کنند. اما ما می‌گوییم «بل»، نه، بلکه آنچه که واقعیت دارد در تنظیم علم اصول، همان مناسبت مصححه است که موجب می‌شود که این را بگوییم مال این علم است و آن فلان مسئله مال این علم نیست.

شاگرد: ظاهراً اضراب از آن «مع العلم بعدم إرادة» است.

استاد: خب گفتند «و اكتفائهم»، «و اكتفائهم بمطلق المناسبة المصحّحة» علم داریم که آنها چه کار کردند؟ اکتفا کردند به همین مناسبت مصححه، و اگر چه متأخرون راهی رفتند که به عنوان انتقاد به آنهاست ولی راه آنها همان مناسبت مصححه بوده است و غرض کافی بوده است برای مقصود آنها.

 

برو به 0:12:21

شاگرد: حرف حاج آقا را هم شما قبول دارید؟

استاد: ما کی هستیم که بگوییم قبول داریم یا نداریم. ما همین خوشحال هستیم که بهانه‌ای هستیم که من این الفاظ را می‌خوانم -مکرراً هم گفتم- اندازه‌ای این الفاظ را می‌خوانم که این مطرح می‌شود. برای سن شما که جوان هستید کتاب مطرح می‌شود بعداً مراجعه می‌کنید خلاصه می‌کنید و اینها. فقط من خودم را به عنوان یک بهانه‌ای که اینها مطرح شود، دیگر بقیه‌اش … . خب، بهانه هم می‌دانید ضبط صوت‌ها امروزه یک کلیدش را می‌زنند بهانه است دیگر، این نوار دارد می‌گردد و طرف گوش می‌دهد و بهانه می‌شود برای اینکه مطلب برایش مطرح شود و دنبال آن را بگیرد.

ملاک توحد علم؛‌ مناسبت مصححه به ضمیمه غرض

«و هذا كما تحقّق في علم الأصول أنّ البحث في مباحث الألفاظ، عن تحقّق الظهور الذي هو حجّة المفروض حجيّته، و في مباحث الحجج، عن حجيّة الأمارات المحقّقة، التي منها الظهور و الصدور الظنّي، فما هو الموضوع في الأوّل محمول في الثاني، كما أنّ الحجيّة الشأنيّة المحمولة في الثانية، موضوع في باب «التعادل» الباحث عن فعليّة الحجيّة لما هو حجّة شأنا مع التعارض و عن تعيين الحجّة.»

«و هذا كما تحقّق في علم الأصول أنّ البحث في مباحث الألفاظ، عن تحقّق الظهور الذي هو حجّة المفروض حجيّته» خب اینجا «هَذَا» یعنی این اغراضی که مترتب می‌شود بر علم اصول. که قبل فرمودند: «و كما يكون بالاشتراك في الغرض المترتّب بنحو الإعداد، على تلك المسائل، و إن اختلفت تلك المسائل بحسب الجامع الموضوعي و المحمولي.». خب «و هَذَا» یعنی اینکه چطور یک غرضی بر علم اصول مترتب شود و مسائل مختلف آن را بیاورد و صرفاً مناسبت مصححه هم کافی باشد، با مجموع اینها، توضیح می‌دهند چه چیز را؟ اینکه غرض به اضافه مناسبت مصححه برآوردن غرض، یک علم را به پا می‌کند. الان می‌خواهند توضیح بدهند. بعداً هم اصول را با این توضیح می‌گویند این غرض واحد، این مناسبت، اصول را سه بخش کرده است، هر سه بخش هم واقعاً اصول است، نه اینکه سه علم در یک علم جمع شده باشد. واقعاً یک علم است. چون غرض یکی، مناسبت مصححه هم دقیقاً یکی.

«و هَذَا» یعنی اینکه مناسبت مصححه کافی است به عنوان ضمیمه یک غرض، که یک علم را درست کند «كما تحقّق في علم الأصول أنّ البحث في مباحث الألفاظ» اولی «عن تحقّق الظهور» یعنی وجود ظهور «الذي هو حجّة» آن ظهوری که حجت است که «المفروض حجيّته» از کبرای آن فارغ هستیم. فرض گرفتیم حجیت ظهور ثابت است، اینجا داریم از وجود آن بحث می‌کنیم. این یک.

«و في مباحث الحجج، عن حجيّة الأمارات المحقّقة،» اماراتی است که نباید ببینیم هست یا نیست، می‌دانیم موجود است. قیاس هست همه دارند انجام می‌دهند، حجیت دارد یا ندارد. « و في مباحث الحجج، عن حجيّة الأمارات المحقّقة، التي منها الظهور و الصدور الظنّي،» برای خبر و امثال آن، «فما هو الموضوع في الأوّل» که ظهور بود، صیغه امر ظهور دارد یا ندارد، «محمول في الثاني» که حجیت ظهورات باشد؛ «فما هو الموضوع في الأوّل محمول في الثاني».

شاگرد: توضیح بیشتری می‌فرمایید!

استاد: آنکه موضوع مسئله می‌شود در اول، محمول می‌شود در دوم، آیا این‌طوری است؟ یا برعکس است؟ حجیت می‌شود مال مسئله دوم، «محمول في الثاني» که می‌شود حجیت، «فما هو الموضوع في الأوّل …» …

شاگرد2: اگر این عبارت آخر که فرمودند «عن حجيّة الأمارات المحقّقة، التي منها الظهور و الصدور الظنّي» …

استاد: از حیث محتوا، ظهور و صدور ظنی، موضوع و محمول همدیگر قرار نمی‌گیرند.

شاگرد2: نه، ظهور و صدور ظنی بشود ثانی، «حُجِّيَّة الْأَمَارَات الْمُحَقِّقَة» بشود اول.

استاد: خب موضوع در اول …

شاگرد3: اول، مباحث الفاظ نیست؟

استاد: چرا (هست)، ظاهرش همین است. خب آن که موضوع در مباحث الفاظ است تحقق ظهور است، تحقق ظهور موضوع است. «فما هو الموضوع في الأوّل محمول في الثاني» یعنی در مباحث حجیت ظهور می‌شود محمول.

 

برو به 0:17:38

شاگرد: محمول که آنجا «حجةٌ» است.

استاد: بله، حالا ببنیم دنباله فرمایش ایشان توضیح می‌دهند یا نه، چون برای حجیت شأنی هم صحبت می‌کنند.

«كما أنّ الحجيّة الشأنيّة» ببینید اینجا سریعاً محمول را تعیین می‌کنند «كما أنّ الحجيّة الشأنيّة المحمولة في الثانية» پس در ثانی حجیت را محمول می‌گیرند. تصریحاً دارند می‌گویند. «كما أنّ الحجيّة الشأنيّة» حجیة شأنیه یعنی چه؟ در اینجا منظور یعنی حجیت شأنیه قریب بالفعل، یعنی اصل حجیت آن ثابت شده باشد، مثل حجیت خبر واحد. و لذا قیاس حجیت شأنیه ندارد چون ثابت شده است که حجت نیست، اما خبر واحد دارد. «كما أنّ الحجيّة الشأنيّة المحمولة في الثانية موضوع في باب «التعادل» …» که دوباره خودش می‌شود موضوع در باب تعادل.

خب خیال می‌کنیم روی این حساب عبارت باید مقصودش برعکس باشد، یعنی «فَمَا هُوَ المَحْمُولُ فِي الْأَوَّلِ مَوْضُوعٌ فِي الثَّانِي». محمول در اول چه بوده است؟ ظهور، ظهوری که محمول در «صِیغَةُ الْاَمْر ظَاهِرَةٌ فِی الْوُجُوب» بود، موضوع قرار می‌گیرد در دومی که «الظُهُور حُجَّةٌ» است. بعد توضیحش می‌دهند کما اینکه محمول دوم «كما أنّ الحجيّة الشأنيّة المحمولة في الثانية موضوع في باب «التعادل» …» به همین وزان آنجا هم … . حالا چه بسا نسخه اصلی هم همان …، شاید ممکن است حالا اشتباهی در تطبیق شده باشد. یادداشت کنید، ظاهرش این است که برعکس منظور باشد.

«فَمَا هُوَ المَحْمُولُ» حالا ما آن دفعه اینها را بحثش کردیم نمی‌دانم که چطور درست کردیم. من یادداشت می‌کردم معمولاً. اینجا را چیزی یادداشت نکردم.

شاگرد: در این فرمایششان که می‌فرمایند که «عن تحقّق الظهور الذي هو حجّة المفروض حجيّته» در این مباحث الفاظ درست است؟ ما درس می‌خوانیم راجع به ظهور مثلاً صیغه امر در وجوب، اینجا موضوع چه چیزی قرار می‌گیرد؟

استاد: موضوعش صیغه امر است، محمولش ظهور -«ظَاهِرَةٌ»- است. این ظهوری که محمول است، موضوع در مباحث حجج می‌شود، می‌گوییم «وَ کُلُّ ظُهُورٍ حُجَّةٌ». و لذا فرمودند در مباحث حجج، محمول حجت می‌شود. و همین حجتی که محمولِ آنجاست خودش دوباره می‌شود موضوعِ در مباحث تعادل و تراجیح، چرا؟ چون می‌گوییم «تَعَارَضَ الْجُجَّتَانِ الشَأْنِیَّتَان» دو حجت شأنی که آنجا محمول بودند حالا اینجا موضوع شدند. حالا باید چکار کنیم؟ محمولش را باید برایش بیاوریم.

یک جای دیگر هم همین را داشتند که تذکر می‌دادند. مسئله اینکه مترتباً محمولی که موضوع دیگری است. قطعاً داشتیم حالا من عبارتش را پیدا کنم. ذیل صفحه 20، آخرین سطر فرمودند «و أمّا الموضوع في خصوص علم الأصول، فقد يقال بامتناع الجامع الموضوعي للموضوعات المتباينة جدّا، حتّى أنّ المحمول في بعض المسائل‏ موضوع في بعضها.»[2] نه اینکه «الموضوع فی بعض المسائل محمول فی بعضها»، آن شاهد این است. آنجا هم که می‌گفتند، فرمودند محمول بعض مسائل، موضوع در بعضی است؛ نه اینکه موضوع بعضی مسائل، محمول در یک مسئله دیگر است. اینجا هم تصریح می‌کنند مباحث الفاظ، «اول»، «اخیر». وقتی تصریح می‌کنند به «اول» و «اخیر»؛ آنجا شاید می‌شد بگوییم برعکس آن هم محتمل است، اما اینجا که تصریح می‌کند دیگر برای ذهن قاصری مثل من راهی نمی‌ماند که بگوییم که منظور همین بوده است.

شاگرد: شاید سهو القلمی شده است.

استاد: بله تعبیر سهو اللسان، سهو القلم، اینها تعبیر قشنگی است که علما به کار می‌برند، می‌گویند که یعنی سهوی صورت گرفته است اما چون طرف اجلّ از سهو است مستند می‌شود به قلم؛ قلم سهو کرده است، نه او. یا سهو اللسان؛ می‌گویند او اجلّ از سهو است، یعنی زبان … .

خدا حفظ کند حاج آقای علاقه‌بند استاد ما در یزد، همان اصطلاح یزدی‌ها را نمی‌دانم جای دیگر هم بگویند یا نه، می‌گفتند به این سهو اللسان می‌گویند اشتباه لپی. لپش یعنی آن فقط مربوط به لپش بوده است، به ذهنش و اراده‌اش و قصدش و اینها مربوط نیست. نمی‌دانم جاهای دیگر هم گفتند، می‌گویند یا نه؟ من همان اوایل که صرف میر می‌خواندم ایشان خیلی درس شیرینی داشتند. بله، خدا حفظشان کند بخش معظمی از بحث‌شان چیزهای دیگر بود؛ معما، قضایا، و اینها می‌گفتند و یک بخشی، یک ربع یا بیست دقیقه هم درس می‌دادند.

شاگرد: از همان درس‌هایی که شما دوست داشتید.

استاد: بله ما از روز اول این‌طور بودیم. حالا چند بار دیگر هم گفتم، خسته شدید؛ ایشان مثلاً باید ساعت هشت تشریف بیاورند تا نه، چون باید نه می‌رفتند کاری که داشتند. من هشت می‌آمدم حاضر بودم. ایشان پنج دقیقه به نه می‌آمدند. بعد از دور که می‌آمدند من هم که نشسته بودم می‌دانستم حاج آقا دیر می‌آیند. همان از دور که می‌آمدند نزدیک به من که می‌شدند، سلام علیکم می‌گفتند -با آن روحیات عجیب- بعد با لبخند می‌گفتند که هنوز در ظرف وقت است، یعنی پنج دقیقه به نه مانده است. بله، خدا حفظشان کند.

خب، عرض کنم که حالا فعلاً ما این‌طوری می‌خوانیم تا ببینیم که باز راه دیگری به ذهنم می‌آید یا نه؛ «فَمَا هُوَ المَحْمُولُ فِي الْأَوَّلِ مَوْضُوعٌ فِي الثَّانِي».

 

برو به 0:24:22

تحلیل حجیت شأنی باب تعادل و تراجیح

«كما أنّ الحجيّة الشأنيّة» یعنی حجیت ثابت به عنوان اولی مثل خبر واحد، دون القیاس، «المحمولة في الثانية» یعنی مباحث حجج، «موضوع في باب «التعادل» الباحث عن» مقابل شأنیت «فعليّة الحجيّة» که حالا می‌خواهیم ببینیم دو خبری که هر دو شأناً حجت هستند فعلاً به کدام یک عمل کنیم؛ تعادل و تراجیح. «فعليّة الحجيّة لما هو حجّة شأنا مع التعارض و عن تعيين الحجّة.» یعنی «بَاحِثٌ عَنْ فِعْلِيَّة وَ عَنْ تَعْيِين»، «بَاحِثٌ عَنْ فِعْلِيَّةِ الْحجَّةِ وَ عَنْ تَعْيِينِ الحجّة [مُرَدَّد بیْنَ الْمُتَعَارِضِین].».

شاگرد: واقعاً حجیت شأنی موضوع است یا حجت شأنی موضوع است؟

استاد: «كما أنّ الحجيّة الشأنيّة المحمولة في الثانية، موضوع في باب «التعادل» …» یعنی ما که موضوع قرار می‌دهیم برای تعادل، حجت را بما هو حجت قرار می‌دهیم، و الا اگر یک خبر ضعیف با خبر صحیح جمع شوند شما در تعادل چه می‌فرمودید؟ می‌گفتید این تعارض حجت و لا حجت است، لذا همان‌جا می‌گفتند اصلاً تعارض نیست. پس اگر هم شما می‌فرمایید حجت در باب تعادل است اما «بِمَا هُما حجَّة»، خب حجیت که ملحوظ شد یعنی کانّه حجت بما هی حجة، وقتی موضوع شد می‌شود حجت آن.

شاگرد: ببخشید یک بار دیگر می‌فرمایید که حجیة شأنیه، این شأنیه اشاره به چیست؟ یعنی یک گام دیگر مانده است به فعلیت؟

استاد: بله، عرض کردم شأنیت دو گام دارد، یکی اینکه اصلا موضوع مباحث حجج چیست، در مباحث حجج اصول از چه بحث می‌کنیم؟ یک کسی می‌گوید از همه چیز، از بخاری، از لامپ.

شاگرد: هر چیزی که قابلیت داشته باشد.

استاد: بله؛ می‌گویند هر چیزی که شأنیت داشته باشد دلیلیت برای حکم شرعی داشته باشد، نه هر چیزی. آن شأنیت، شأنیت دلیلیت است فقط، اما اینکه حجت است بالفعل یا نه، نه باید در علم اصول ثابت شود که مثلاً قیاسی که با بخاری فرق دارد، آن می‌تواند دلیل باشد، آن نمی‌تواند. پس قیاس موضوع است و شأنیت دارد و این شأنیت اصلیه است یعنی اولیه است. در علم اصول بحث می‌کنیم می‌گوییم حجت نیست، یعنی حجیت فعلیه به این معنا ندارد. اما خبر واحد حجیت فعلیه دارد، حجیت فعلیه یعنی همان حجتی که برای خودش ثابت است، ذاتاً. قبلاً می‌گفتند «الثابت بالذات، الحُجِیَّةُ الثابتة بالذات» در عبارتشان بود. اما باب تعادل و تراجیح چیست؟ آن چیزی که حجت بالفعل بود که الان وقتی متعارض شدند فقط شأنیت حجیت دارد، یعنی آنجا می‌گفتیم فعلیت، در اینجا می‌گوییم شأناً. چرا شأناً؟ چون الان که نمی‌توانیم هر دو را بگیریم، پس این شأناً یعنی همان حجیت ذاتیة، لو خلی و طبعه.

شاگرد: قیاس هم حجیت شأنیه است. قیاس مثل ظهور و …

استاد: نه، حجیت شأنیه به آن معنا …

شاگرد: به معنای اول که می‌تواند مورد بحث شود …

استاد: و قطعاً منظور حاج آقا آنجا نیست. هر کجا این شأنیت را دیدید ایشان منظورشان آن نیست، من برای همین جدا کردم. حجیت شأنیه یعنی حجیت ثابته برای شئ، ثابت باشد، نه اینکه حجیتی که فقط بتواند.

شاگرد: یعنی مفروغ عنه باشد از حجیت.

استاد: بله، هر جا شأناً می‌بینید، قبلاً هم بود -بعداً را عرض نمی‌کنم چون باید ببینیم، قبلاً- اینهایی که گذشت، حجیت شأنیه یعنی همین. لذا قیاس با توجه به عبارات ایشان، حجیت شأنیه ندارد چون حجت نیست. شهرت فتواییه مثلا به نظر ایشان دارد، خبر واحد دارد.

شاگرد: اگر اینطوری باشد که باید قبلش -مثل مبادی تصوری و تصدیقی- مشخص باشد که چه جیزی حجت است و چه چیزی حجت نیست. آنهایی که حجت است را …

استاد: نه، می‌گویند در مباحث حجت ثابت شد. ببینید؛ «كما أنّ الحجيّة الشأنيّة المحمولة في الثانية»، اینکه محمول مسئله چیست باید در آن علم ثابت شود. حجیت شأنیه برای خبر واحد، محمول است یا نیست؟ یعنی خبر واحد «حُجَةٌ»؟ می‌گویید بله. حجیت شأنیه برای قیاس، محمول است یا نیست؟ «القیاس حُجَةٌ؟ لا»، پس قیاس حجیت شأنیه ندارد یعنی محمولی که منظور ایشان است در مباحث حجج برای قیاس ثابت نیست. بحث می‌کنیم و می‌گوییم همان نظر ماست.

شاگرد: این عبارت «فَمَا هُوَ الْمَوْضُوع فِي الْأَوَّلِ …» توجیه نشد.

استاد: ما که محمول خواندیم و رد شدیم فعلاً، حالا تا شما و دیگران حل کنید ببینیم، من فعلاً اینطور اولی به ذهنم آمد. آن دفعه هم من چیزی ننوشته بودم، نمی‌دانم چطور درست کرده بودم. آن دفعه هم خیلی … .

شاگرد: به دفتر مراجعه کردید که اشتباه است یا نه؟

استاد: نه، آن دفعه هم دقت می‌کردیم طولانی هم بود اما حالا چطور، نمی‌دانم، حالا بیشتر فکر می‌کنیم. آن دفعه هم مثل این دفعه، خدایی همه هم‌بحث‌های خیلی خوبی بودند؛ مباحثه بود، هم درس حاج آقا خودشان می‌آمدند و افراد خیلی جا افتاده و خوب.

شاگرد: حالا این را شما خودتان متفطن شدید، شاید آن موقع شاگردها یک مقدار تیزتر بودند به خودشان احاله می‌کردید، الان می‌بینید از هیچ کس بخاری بلند نمی‌شود، خودتان بیشتر دقت می‌کنید.

استاد: گفته بود شما کار را درست کنید، نه اینکه خراب کنید.

 

برو به 0:30:18

تمکن از استنباط؛‌ غرض علم اصول

«(ضابط تمايز علم الأصول عن غيره)

و المصحّح للتدوين في علم واحد لجميع هذه المسائل، اشتراكها في غرض واحد، و هو «التمكّن من الاستنباط من قبلها بنحو الإعداد»؛ فلا ينتقض‏ بسائر ما يحتاج إليه المجتهد، ممّا لم يدوّن لخصوص الاستنباط، أو دوّن و لكن امتاز بموضوع آخر للعلم، كعلم «الدراية» و «الرجال» بالنسبة إلى قواعدهما الكلّية.»[3]

خب، این «ضابط»، خیالم می‌رسد این عنوان از آن عنوان‌هایی است که خوب است در حاشیه برود، اینجا رهزن می‌شود؛ یعنی عبارت دنباله عبارت قبلی است، یک دفعه یک عنوانی اینجا بیاید خیال می‌کنید که یک مقدار رهزن می‌شود. حالا من بخوانم ببینید.

می‌فرمایند «و المصحّح»، این اصلا دنباله بحث است، فرمومدند «و هذا كما تحقّق في علم الأصول» که این سه نوع بحث داریم، حالا که سه نوع بحث داریم «و المصحّح للتدوين» برای این سه تا «في علم واحد لجميع هذه المسائل» برای جمیع این مسائل سه گانه، «اشتراكها في غرض واحد، و هو «التمكّن من الاستنباط من قبلها بنحو الإعداد»؛» یعنی شخص را آماده کند برای اینکه بتواند استنباط را انجام بدهد. «فلا ينتقض‏ بسائر ما يحتاج إليه المجتهد، ممّا لم يدوّن لخصوص الاستنباط» آنهایی که برای خصوص استنباط مدون نشده نقض نمی‌شود، چرا؟ چون غرض ما این مسائل بوده است؛ حجت، دایره حجت، تحققش، حجیت شأنی آن، حجیت فعلی آن. منظور این بوده است. حجیت شأنی هم به همین معنایی که الان عرض کردم.

خب «أو دوّن و لكن امتاز بموضوع آخر للعلم» مثل رجال و اینها، در آنها یک حیثیت دیگری منظورش بوده است «كعلم «الدراية» و «الرجال» بالنسبة إلى قواعدهما الكلّية.».

«و لو لا ذلك، كان اللّازم تدوين علوم ثلاثة في داخل علم الأصول، كما ظهر ممّا قدّمناه، بعد ملاحظة الجامع الموضوعي و المحمولي بنحويه، بعد البناء على أنّ ترتّب هذه المسائل المجتمعة في الغرض المحفوظ به وحدة العلم، لا يضرّ بوحدة العلم، كترتّب البحث عن شروط حجيّة خبر الواحد على البحث عن حجّية الخبر، فتدبّر.»

باز ببینید این دنباله عبارت است، نباید دوباره سر سطر برود؛ «و لو لا ذلك» اگر این‌طوری نبود که … . «لو لا ذلك» می‌خورد به مصحح غرض؛ «و المصحّح للتدوين … اشتراكها في غرض واحد». «و لو لا ذلك» یعنی «و المصحّح للتدوين … اشتراكها في غرض واحد» اگر این نبود «كان اللّازم تدوين علوم ثلاثة في داخل علم الأصول»، علوم ثلاثه چه بود؟ ظهورات، حجج، تعادل و تراجیح؛ باید سه تا علم باشند، و حال آنکه سه تا علم نیست «كما ظهر ممّا قدّمناه» که دیدید سه تا بحث است، فرق می‌کند.

«بعد ملاحظة الجامع الموضوعي و المحمولي بنحويه»، «بنحويه» را فقط به محمولی بزنید. جامع موضوعی یعنی تحقق الظهورات که قبلاً هم فرمودند جامع موضوعی است لّباً، لا عنواناً. «و المحمولي بنحويه» یعنی دو نوع جامع محمولی؛ محمولی الحجیة الشأنیة، محمولی الحجیة الفعلیة. «بعد ملاحظة الجامع الموضوعي و المحمولي بنحويه» با آن توضیحی که ما دادیم باید سه تا علم در اصول بیاید، چون دو تا جامع محمولی و یک جامع موضوعی داریم، اینها سه نوع می‌شوند؛ و حال آنکه می‌فرمایند اگر موضوع و محمول را میزان قرار دهیم می‌شود سه تا علم، اما اگر «المصحّح للتدوين … اشتراكها في غرض واحد» اگر این باشد نه، سه تا علم نیاز نیست.

عدم مانعیت ترتّب برخی مسائل علم اصول بر یکدیگر

«بعد البناء على أنّ ترتّب» می‌گوییم که گاهی بعضی مسائل با هم دیگر ترتب دارند، می‌گویند داشته باشند. وقتی همه در غرض، مشترک هستند مانعی ندارد در علم …، مثال روشن‌تر هم می‌زنند. «بعد البناء على أنّ ترتّب هذه المسائل المجتمعة في الغرض المحفوظ به» به این غرض «وحدة العلم»، وقتی همه در غرض مجتمع هستند «لا يضرّ بوحدة العلم» چون غرض یکی است. میزان اوست و غرض هم یکی است. اینها هم بعضی مترتب بر هم است، باشد. مثل چه؟ مثال روشن‌تر می‌زنند، می‌گویند ببینید دو مسئله اصولی است ولی مترتب هستند، «كترتّب البحث عن شروط حجيّة خبر الواحد على البحث عن [اصل] حجّية الخبر» آیا خبر اساساً حجت است یا نیست؟ بعد اگر حجت است شروط حجیتش چیست؟ خب دو مسئله مترتب است اما لازم نکرده این ترتب آن را از دو مسئله علم اصول بودن خارج کند. هر دو در غرض شریک هستند. پس آن مباحث ظهورات و حجج و تعادل و تراجیح هم مترتب هستند، باشند، همه دخیل در غرض هستند و جزء علم هستند. «فتدبّر.».

خب، باز هم در عبارات هر جا احساس کردید که نیاز به بحث بیشتر دارد باز دوباره بفرمایید من در خدمتتان هستم. اینجا هم «و المحمولي بنحويه» همان شأنیتی را که اینجا باز می‌گوییم حجیت شأنیه، حجیت فعلیه؛ این «بنحويه» این است. حجیت شأنیه‌اش منظور یعنی همان حجیت فعلیه اولیه که بالفعل می‌گوییم خبر واحد حجت است و قیاس حجت نیست؛ این منظور است … .

شاگرد: حجبت فعلیه‌اش یعنی چه؟

استاد: حجیت فعلیه یعنی باب تعادل و تراجیح، که وقتی دو حجت شأنی مثل دو خبر واحد، وقتی تعارض کردند حالا بین الحجتین تعیین کنیم حجت بالفعل را. این فعلیت یعنی این، آن شأنیت هم یعنی آن.

شاگرد2: این را متوجه نشدم، فرمودند «أو دوّن و لكن امتاز بموضوع آخر للعلم».

استاد: این را زیرش من صفحه 22 دارم (نوشتم)، ببینید همین توضیحِ «امتاز» را در صفحه 22 دادند. سه سطر به آخر فرمودند «و في الكليّة منه …‏»[4]. اینجا هم ببینید صفحه 25 دوباره می‌گویند «… بالنسبة إلى قواعدهما الكلّية.»[5] آنجا هم این را توضیح دادند. «و في الكليّة منه و من اللغة و الدراية، فَالْمُوضُوع …» همین که می‌گویند موضوع دو تاست «فالموضوع فيها مغاير للموضوع في [علم‏] الأصول‏»[6].

شاگرد3: پس گاهی وقت‌ها ایشان برای تمایزها سراغ علم اصول هم می‌روند.

استاد: همان‌جا هم اتفاقاً بحث شد، اگر نظرتان باشد همان‌جا هم صحبت همین شد. اما چطوری رفتند …

شاگرد3: آن وقت حاج آقا هم بالاخره یک جاهایی گیر موضوع شدند، به راحتی نتوانستند کامل از این مرحله بپرند، قبول دارید؟ گاهی نتوانستند.

استاد: نه، آنجا سر همین صحبت شد که آیا این‌چنین بازگشتی هست یا نیست؟ ظاهراً این‌طوری نبود.

شاگرد3: حالا بالاخره این‌طوری خودشان تصریح می‌کنند، اینها الان هر سه در غرض متحد هستند می‌خواهیم متمایز کنیم به موضوع متمایز می‌کنیم. به نحو موجبه جزئیه به موضوع برگشتند.

استاد: آنجا صحبت شد که این موضوعی که اینجا می‌گوییم محور منظور نیست بلکه حیثیت موضوعی است که خودش معلول غرض واحد است. قبلاً گفتند، گفتند غرض واحد، لازمه‌اش این است که نمی‌شود غرض واحد بر اشیاء متباینه متفرع باشد. یا علت واحده اشیاء متباینه را بیاورد. لذا گفتند لا محاله باید یک موضوعی داشته باشیم. این موضوعی که اینجا می‌گویند منافاتی با اصل حرف ایشان ندارد، چرا؟ چون موضوعی که شما می‌گویید موضوع مستقل از آن است، می‌گویید چطور شد دوباره محتاج موضوع شدید؟ اما می‌گویند این موضوعی که ما می‌گوییم موضوع متفرع بر خود غرض واحد است، چرا؟ چون غرض واحد ممکن نیست …، لذا قبلاً هم فرمودند ولو ما ندانیم. عبارتشان این بود، فرمودند یک موضوعی می‌خواهد ولو ما ندانیم.

 

برو به 0:37:40

سطر آخر صفحه 19 را ببینید؛ «و عدم العلم بالموحّد في ناحية العلّة و أنّه الجامع الموضوعي أو المحمولي، غير عدم لزومه ثبوتا»[7] آنجا گفتند که ثبوتاً … . لذا می‌گویند این موضوعی که من اینجا می‌گویم همان موضوعی است که معلول خود غرض واحد است ولی امتیازشان هم به همین‌هاست، آنجا هم صحبتش شد. ولی اینجا که می‌گویند «و لكن امتاز بموضوع آخر» اشاره به همان بحث است، این را من نوشتم؛ «لِأَنَّ الْغَرَضَ هُوَ التَّمَكُّن الْخَاصّ کَمَا مَرَّ» صفحه 23 یا 22 بود که اگر یادتان باشد من به کلمه خاص آن عنایت داشتم، «لِأَنَّ الْغَرَضَ هُوَ التَّمَكُّن الْخَاصّ کَمَا مَرَّ» با آن توضیحات قبلش که صفحه 22 هم بود.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

تگ: موضوع علم، عرض ذاتی، عرض غریب، جامع موضوعی، جامع محمولی، جامع غرضی، حجیت فعلی و شانی، تاریخ تقسیم‌بندی مباحث اصول،غرض علم اصول، علاقه بند،‌ شیخ انصاری،

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 24.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 20 و  21.

[3] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 24 و 25.

[4] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 22.

[5] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 25.

[6] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 22.

[7] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 19.