1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١)- شروع بحث شوارق درجزء لایتجزا ( سه دلیل...

اصول فقه(١)- شروع بحث شوارق درجزء لایتجزا ( سه دلیل برعدم امکان تقسیم انفکاکی بالفعل جسم تا بی نهایت)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27354
  • |
  • بازدید : 10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

قال: فقد ثبت أنّ الجسم شيءٌ واحدٌ متّصلٌ يقبل الانقسام إلى ما لا يتناهى.

أقول: فقد بطل مذهب النظّام كما بطل مذهب جمهور المتكلّمين .

وثبت أنّ الجسم المحسوس المشاهد، أعني: هذا المتحيّز بالذّات الطّويل العريض العميق .

وعرّفه المعتزلة والأقدمون بذلك .[1]

تقسیم وهمی و خارجی برای جسم

 

حاصل بحث هایی که مرحوم خواجه بیان کردند و استدلالات کسانی که می‌گفتند جزء لایتجزا داریم را جواب دادند و ادله‌ای هم بر رد آن‌ها آوردند رسیدیم به صفحه 279 280 و 281 که پایان بحث است.

در صفحه 279 عبارت این بود «فقد ثبت ان الجسم» ادامه در صفحه 280 «شيءٌ واحدٌ متّصلٌ يقبل الانقسام إلى ما لا يتناهى»

نتیجه بحث این شد که جسم یک شیء واحد است اشیاءمتکثر نیست و اتصال واقعی دارد شیء واحد است هر جسمی که شما می‌بینید بسیط واحد است متکثر نیست واحد هم یعنی این شیء واحد متصلً است، یک شیء است  و اتصال واقعی هم در آن برقرار است اما «یقبل الانقسام الوهمی» که  الوهمی ظاهراً برای مرحوم صاحب شوارق است حالا در کتاب من  بالای این کلمه خطی کشیده است

شاگرد: برای ما خطی نکشیده

استاد: نسخه شما درست است

شاگرد: منتهی متصلً را خط کشیده

استاد: متصلً در کتاب ما هم خط ندارد من با مراجعه به نسخه‌های دیگر شیء واحد را خط کشیدم یعنی شیء واحد در متن است در متن کشف المراد مراجعه کنید می‌بینید اینجا را نمی‌دانم که شوارق در متن قرار  داده یا نه؟

شاگرد: شیء واحد را جدا قرار داده  اما متصل در متن است

استاد: در متن تجرید که مرحوم علامه در کشف المراد دارند آنجا را نگاه کنید که «شیء واحد متصل یقبل الانقسام الی ما لا یتناهی» این «الوهمی» را صاحب شوارق قرار داده و اضافه کرده است و لذا مطلوب خودشان را در دو سه عنوانی که مرحوم خواجه بیان کردند به اینصورت بیان کردند و فرمودند «یقبل الانقسام الی ما لا یتناهی اما الانقسام الانفکاکی فلا یقبله بالفعل»[2] بالفعل بخواهد منفک شود امکانش را ندارد زیرا شیء یک جایی می‌رسد که دیگر نمی‌تواند منفک شود و انقسام بالفعل دیگر ممکن نیست «الی ما لا یقبل الانفکاک اصلاً مع کونه قابلاً لفرض شیءٍ دون شیءٍ» با اینکه می‌رسیم به جایی که دیگر نمی‌توانیم تجزیه کنیم اما عقل همان جا می‌گوید یه طرف راست دارد و یه طرف چپ دارد.  شیء دون شیء هست و باز عقل می‌تواند آن چیزی را که قابلیت انفکاک در خارج ندارد را تقسیم و تجزیه به دو چیز کند «و ذلک» نمی‌دانم عبارت تا کجا بود.

شاگرد: عبارت تا «شیء واحد» را خواندیم.

استاد: این عبارت را می‌خواهند در دو بخش بررسی کنند در صفحه‌ای که الآن هستیم مباحثی شروع می‌شود که رفت ‌وبرگشت معمولی است اما از ان قلت آخری مطالب خیلی مهمی مطرح می‌شود که مقدمه برای اوهام و تنبیهات است با بحث هایی که واقعا سنگین است و با دقت و کار باید جلو برویم و بعد از این همه بحث می‌گویند « اعلم على أنّ إبطال الجزء واتّصال الجسم شكوكاً غير ما مرّ مستصعبة يجب إماطتها »

علی ای حال این چند سطر را می‌خوانیم عبارت این شد دو ادعا داریم «یقبل الانقسام الانفکاکی متناهیة» نه لا یتناهی اما درعین‌حال در همان جایی که تقسیم انفکاکی تمام شد و دیگر ادامه پیدا نکرد عقلاً باز قابلیت انفکاک هست «مع کونه» یک ادعا «اما الانقسام الانفکاکی» دومین از آنها بود.

ادعای اول این است که «فلایقبله الانقسام الانفکاکی الی ما لا یتناهی» و ادعای دوم «مع کونه قابلا لفرض شیء دون شیء» هر دو را به ترتیب توضیح می‌دهند.

عدم امکان تقسیم انفکاکی بالفعل تا نامتناهی

وأمّا الانقسام الانفكاكي، فلا يقبله بالفعل إلى ما لا ما يتناهى، بل ينتهي لا محالة إلى ما لا يقبل الانفكاك أصلاً مع كونه قابلاً لفرض شيء ودون شيء، وذلك لانتهائه في الصّغر إلى حيث لا يكون في وسعه قبول فعليّة الانفكاك لكون غاية الصّغر مانعة عن ذلك، فلا ينافي قبوله الذّاتي للانفكاك وأيضاً لو خرج جميع الانقسامات إلى الفعل لزم التّسلسل لكون الأجزاء مترتبة لا محالة.

وأيضاً يلزم تحقّق الكثير بلا واحد كما مرّ، وهو محال بالظّاهر.[3]

قسمت اول « فلایقبله الانقسام الانفکاکی الی ما لا یتناهی»آن‌قدر ریزمی‌شود که دیگر منفک نمی‌شود ، اصلاً در وسع او قبول انفکاک نیست حالا چیزی باشد که بشود بگویند نصف چیزی را درحالی‌که نصف هم نیست مثل همان مثالی است که می گویند مورچه چیه که کله‌ پاچه اش باشد در این مورد ما هم اینقدر ریز می‌شود که نمی‌شود گفت نصف این چیزی است «لکون غایة الصغر»، آن‌قدر ریز شده که مانع از قبول انفکاک است و « فلا ينافي قبوله الذّاتي للانفكاك » ذاتاً قبول می‌کند اما بالفعل در خارج امکانش نیست و ایضا دلیل دیگری است بر عدم قبول انقسام انفکاکی الی ما لا یتناهی. « وأيضاً لو خرج جميع الانقسامات إلى الفعل لزم التّسلسل لكون الأجزاء مترتبة لا محالة»

شاگرد: این‌که فرمودید دلیل بر مدعای دوم نه بر مدعای اول  شد.

استاد: مدعای اول «عدم انقسام انفکاک الفعلی الی ما لایتناهی» است.

شاگرد: این کلام دلیل آن مدعا نشد این استبعاد را بیان کرد ولی آن تیکه اش دلیل بود هر چقدر ریزش کنیم باز فرض دارد و این برای تیکه دومش شد ولی برای تیکه اولش شما نتوانستید بفرمایید شاید بعداً دستگاهی اختراع کنند که حتی قدیم تکنولوژی نبوده و پیدا نمیکردن و شاید بعداً  دستگاهی درست می‌کنند و نصفش می‌کند.

استاد: بله، لذا ایشان با بحث‌های بعد مشکلی ندارند، می‌گویند بالفعل لایتناهی ندارد آنی که فعلا خیلی ازآن تحاشی دارند و به مشکلات عدیده‌ای برخورد کرده‌اند …

شاگرد: حالا این حرف چه دلیلی شد که بالفعل لایتناهی نمی‌توان رفت؟ مدعای ایشان را متوجه نشدیم که چیست؟

استاد: می‌گویند چون در صغر به حدی می‌رسد که دیگر «لایکون فی وسعه» و این آن‌قدر ریز است که وسع این، قبول انفکاک را ندارد به عبارت دیگر اگر بخواهید نصفه اش کنید معدوم می‌شود مثل چیزهایی که وقتی نصفه اش می‌کنید محو می‌شود.

شاگرد: اینکه دلیل نیست بلکه استبعاد است.

استاد: بله بعدی های آن را هم باید دید.

 

برو به 0:08:02

لزوم تسلسل؛دلیل دیگر برعدم انقسام بالفعل

«و ایضا لوخرج جمیع الانقسامات» اگر همه ی این‌ها بالفعل آن انفکاکی ها در خارج «خرج جمیع الانقسامات الی الفعل لزم التسلسل لکون الاجزاء مترتبةَ لا محاله » چرا؟ لکون الاجزاء مترتبة لامحاله آنی که تقسیم کرده‌اید را دوباره خود آن را تقسیم می‌کنید پس تقسیم بعدی بر تقسیم قبلی مترتب است. مثلاً پاره خط ده سانتی را تقسیم می‌کنید به دو تا پنج سانت پس انقسام آن به دو تا پنج تا متوقف است بر ده سانت قبلی بعد پنج سانت نصف شده را دوباره نصف می‌کنید به دو تا دو و نیم سانت این هم متوقف بود بر دو تا پنج سانت این انقسامات تا بی‌نهایت بر همدیگر مترتب است.تا قبلی صورت نگیرد بعدی صورت نمی‌گیرد و لازمه اش تسلسل است یعنی بالفعل چیزهایی باشند که مترتب برهم باشند حالا چیزهایی باشند که از طرف ریز باشند یا از طرف ده سانت باشند میل به صفر داشته باشند.

شاگرد: این چه اشکالی دارد؟

استاد: تسلسل محال است.

شاگرد: این تسلسل مشکلی ندارد.

اقسام تسلسل

استاد: تسلسل بالفعل است و تسلسل لایقفی محال نیست می‌گویید اگر تقسیم کنید ممکن است ولی نرفتید خب می‌گوییم تسلسل لایقفی است و آن را محال نمی دانند و روشن هم هست ولی تسلسل بالفعل را محال می‌دانند. دوازده، سیزده برهان دارد که آن استاد ما می‌فرمود: ما الان درس اسفارمی‌رویم و  به بحث ابطال تسلسل رسیده که دوازده، سیزده برهان بر ابطال آن  آورده‌اند و همه اش را هم خدشه می‌کنند. همینطور از ایشان درذهن من باقی مانده است. علی ای حال روی مبنا تسلسل محال است ایشان می‌گوید اگر همه ی اینها بالفعل شود تسلسلی می‌شود که محال است. پس «و ایضا لو خرج جمیع الانقسامات الی الفعل لزم التسلسل لکون الاجزاء مترتبة» تسلسل هم ترتب لایتناهی بالفعل است یک چیزی واقعاً متوقف باشد بر غیر خودش واین مترتب ها و مترتب علیها همه بالفعل باشند و این محال است.

«وایضا» این هم اشکال دیگری است بر اینکه جمیع انقسامات مفروضه و ممکنه به فعلیت برسد.

تحقق کثیر بدون واحد؛ دلیل دیگر بر عدم امکان انقسام بالفعل

«و ایضا یلزم تحقق الکثیر بلا واحد» این هم دلیل لطیفی است «کما مر و هو محال بالضرورة»

شاگرد: حاج آقا آیا ترتب واضح است؟

استاد: اگر بخواهد انقسامات به فعلیت برسد بله فرض این است که می‌خواهید تقسیم کنید که قبل از تقسیم بالقوه بود.

شاگرد: یک دفعه می‌خواهیم تقسیم کنیم یعنی دلیل و برهان بیاوریم این را دو قسمت کردم و این دو قسمت شده‌ها را دو قسمت کردم در اینجا یک مرتبه در مقام اثبات هستیم و مرتبه دیگر در مقام ثبوت هستیم مثلاً این پاره خط ده سانتی را یکبار دو تا پنج سانتی تقسیم کنیم و بعد هر پنج سانتی را باز تقسیم می‌کنیم به دو تا دو و نیم سانتی این یک نحوه تقسیم است اما مانعی هم ندارد که از ابتدا چهار تا دو و نیم سانتی تقسیم کنیم  آیا این مانعی دارد؟ همین کار را با این انجام دهیم بحث ما سر انقسام این نیست که پشت سرهم انقسام مترتب بر هم داشته باشیم، یکباره می‌خواهیم این را تقسیم کنیم و دیگر بحث تسلسل پیش نمی‌آید.

استاد: یعنی ما می‌توانیم بالفعل یک پاره خط ده سانتی را بی‌نهایت در آن واحد تقسیم کنیم.

شاگرد: چهار تا می‌توانیم تقسیم کنیم.

استاد: چهار تا  بله که آخرش هم ترتب باشد.

شاگرد: بر تقسیم اول مترتب نشد.

استاد: ترتبی خلاصه پیش آمد.

شاگرد: ایشان می‌گوید وقتی چهارتا می‌کنید توقف بر دیگری ندارد چون اگر ترتب می‌داشت باید دو قسمت می‌کردید بعد چهار قسمت می‌کردید در هر جایی که می‌توانید ترتب را به هم بزنید بی‌نهایت هم می‌توانید ترتب را به هم بزنید.

استاد: اما وقتی که چهار تا تقسیم کردیم مجبوریم برای ادامه بحث آن چهار تا را تقسیم کنیم.

شاگرد: عرضم این بود.

استاد: شما مخرج کسر را چهار تا کردید ما در تنصیف، دو قرار می‌دهیم شما مخرج کسر را چهار قرار می‌دهید بحث سر این است که بالفعل مخرج کسر را می‌شود بی‌نهایت قرار دهیم؟ بگوئیم یک بینهایتم می‌شود یا نمی‌شود؟ لذا ایشان می‌گوید تسلسل می‌شود در آن واحد یک خط ده سانتی را ابتدا به ساکن، بگوییم یک بینهایتم یعنی من الآن بالفعل تقسیم کردم مثل اینکه دو تا را می‌توانستم چهار تا کنم می‌گویم یک دوم، نصف است یک چهارم، یک چهارم است. یک دهم، یک دهم است ولی علی ای حال در اینجا مخرج کسر یک عدد متناهی است بعد اگر خواستم ادامه بدهم تا به بی‌نهایت برسم.

 

برو به 0:13:52

شاگرد: به نظر میرسد بیان شما با بیان ایشان متفاوت باشد و بحث تسلسل را مطرح کردند.

استاد: تسلسل را می‌گوید مترتب است.

شاگرد: اجزاء بر یکدیگر مترتب هستند و اجزاء را با نگاه دو تا دو تا تقسیم کردند و پیشرفت و به اینجا رسیدیم این بیان حضرتعالی را که ما نخواهیم توانست تا بی‌نهایت تقسیم کنیم پس این استحاله تقسیم تا بی‌نهایت یک بحث است و اینکه ترتب و تسلسل هم داریم یک بحث است

شاگرد: آیا منظور شما استحاله وقوعی است یا استحاله عقلی؟

استاد: عبارت ایشان را دو باره بخوانم زیرا مدعا  و بحث ایشان به نظر مخفی میشود. ایشان می‌گوید «و اما لانقسام الانفکاکی» یعنی بالفعل «فلا يقبله بالفعل إلى ما لا ما يتناهى، بل ينتهي» این انقسام انفکاکی بالفعل «لامحاله ینتهی الی مالا یقبل الانفکاک اصلاً» درست شد حالا می‌گوید للتسلسل، چرا؟ چون اگر خلافش را فرض بگیرید یعنی بگویید انفکاک بالفعل قبول می‌کند بالفعل مالا یتناهی را، می‌گویند تسلسل می‌شود چرا؟ چون بالفعل اجزاء را نمی‌توانیم بی‌نهایت تقسیم کنیم پس مجبوریم با یک مخرجی شروع کنیم.  حالا مخرجش یک دوم باشد که نصف است یا یک چهارم باشد یا یک میلیاردم باشد. یا بگویید این خط ده سانتی را دفعةً به میلیارد قسمت تقسیم می‌کنم خب باز مجبورید ادامه اش دهید تا به بی نهات برسید لذا می‌گویند اجزاء مترتب هستند نه اینکه ترتب اجزاء یعنی اینکه نصف باشد بنابراین اجزاء را هر طور بگیرید ادامه پیدا کند حرف ایشان درست می‌شود که ترتب لامحاله درآن وجود دارد .

پس مدعای ایشان بالفعل وقوعی بود و بحثشان در وقوع است و لذا می‌گویند ترتب در وقوع را چاره‌ای ندارید.

شاگرد: عبارت را از «لامحاله» دو باره بخوانید

استاد: «بل ینتهی لامحاله» یعنی انقسام انفکاکی «الی ما لا یقبل الانفکاک اصلاً مع کونه قابلا لفرض شیء دون شیء» اصل قبول انقسام ذاتی از بین نرفته اما بالفعل نمی‌شود می گوئیم چرا نمی‌شود؟ می‌گویند لوازمی دارد که یکی از آن‌ها تسلسل است اگر تا بی‌نهایت بالفعل بروید پس تسلسل محقق شده است. چرا؟ چون این اجزاء بر همدیگر مترتب هستند شما ابتدا به ساکن بی‌نهایت تقسیم نکردید. هر چه تقسیم کردید این‌ها را پایه و پله قرار دادید برای رفتن به‌سوی تقسیمات جدید خب می‌شود ترتب و اجزاء مترتبه تا بی‌نهایت است این یعنی تسلسل و معنای تسلسل این است.

شاگرد: آن بیانی که نسبت به قسمت اول به نظر ما می‌خورد

استاد: این قسمت دومش را هم خود  ایشان مانده است و بعداً حرفش را می‌زند.

ببینید سه چهار سطر بعد «و اما انه»

شاگرد: « وذلك لانتهائه في الصّغر إلى حيث لا يكون في وسعه قبول فعليّة الانفكاك لكون غاية الصّغر مانعة عن ذلك »این دلیل اول بود

استاد: این یک دلیل بود که ایشان فرمودند خطابی، اقناعی و استبعادی است.

شاگرد: « لكون غاية الصّغر مانعة »

استاد: مانع از فعلیت یعنی اینقدر ریز می‌شود که انگار معدومش کردیم به جای اینکه نصفش کنیم.

شاگرد: طبق بیان حضرتعالی بود که فرمودید نمی‌توانیم تا بی نهایت تقسیم کنیم اما ایشان روی این مانور ندادند که نمی‌توانیم تا بی‌نهایت تقسیم کنیم و مشکل سر صغر آن بود.

شاگرد:الان حاج آقا می‌فرمایند که ابتداً نمیتوانید بی‌نهایت تقسیم کنید.

شاگرد:چرا؟ به نظر الآن بیان ایشان این نیست.

استاد: غایة صغر یکی از ادله است و مدعا نیست. مدعا این است که انقسام انفکاکی تا بی‌نهایت نمی رود یک دلیلش «غایة الصغر» بود و سه چهار دلیل دیگر هم آوردند.

شاگرد: این بیان حضرتعالی با کدامشان سازگاری دارد؟

استاد: من داشتم تسلسل را توضیح می‌دادم ببینید «غایة الصغر» دلیل اول بود مدعا هم این بود «عدم الانفکاک الی مالا یتناهی بالفعل »دلیل دوم تسلسل بود و دلیل سوم تحقق الکثیر بلا واحد بود سه دلیل آوردند و لذا وقتی می‌خواهند تسلسل را تقریر کنند مسئله ترتب را پیش می‌آورند در غایه الصغر به ترتب کاری نداشتند یک دلیلی بود برای خودش و مدعایی که شده بود و مدعا هم چیز روشنی بود که «عدم الانقسام الانفکاکی بالفعل الی ما لا یتناهی».

شاگرد: مدعا عدم قابلیت انفکاک باشد دلیل تسلسل کافی نیست دلیل تسلسل می‌گوید بالفعل در آن واحد همه اجزاء منفک نیستند ولی این می‌تواند ادامه پیدا کند ولی جزء آخر قابلیت انفکاک دارد.

استاد: قیدش را بالفعل زده و در قابلیت انفکاک بالفعل به جایی برسیم که بی‌نهایت ها  همه موجود باشند اصلاً فرض ایشان این است بله درست می‌فرمایید اگر صرف قابلیت بود آن دلیل تسلسل بالفعلش را نفی می‌کرد نه صرف قابلیتش را

شاگرد: قابلیت را قبول هم دارند؟

استاد: بله بحث‌های مفصلی را در ادامه مطرح می‌کند.

دلیل سوم هم «ایضا یلزم التحقق الکثیر بلا واحد»می‌گویند کثیری باشد بلا واحد ببینید یک خط ده سانتی تا بی‌نهایت اجزاء بالفعل دارد پس شما به چیزی نمی‌رسید که جسم صُلب اصلی که این خط را درست کرده باشد. پس ما یک خط ده سانتی نداریم چیزی که داریم بی‌نهایت بی‌نهایت چیز های ریز ریز است کجاست آن واحدی که خط ده سانتی [ازآن بوجود آمده است؟]نداریم.

«یلزم من تحقق الکثیر» بی‌نهایت بلاواحد یعنی یک چیز موجود درخارج نباید داشته باشیم بلکه اگر این را توضیح دهیم «یلزم منه عدم شیء الموجود» یعنی شما فرض گرفتید که یک خط ده سانتی داریم بعد می‌گویید از بی‌نهایت جزء بالفعل تشکیل شده است یعنی پس این خط ده سانتی را نداریم و این خلف است. چرا؟ چون باید یک جزءهای اصلی باشند که این را تشکیل دهند و شما به آن جزء اصلی نرسیدید که می‌گویید هر چه برویم که به یک چیزی که صُلب اولیه این خط را درست کند نمی‌رسیم خب وقتی به چیزی نرسیدید پس خط ده سانتی هم ندارید این هم توضیح فرمایش ایشان بود.

یلزم تحقق الکثیر که این بی‌نهایت باشد بلاواحد که این دو جور واحد است. یک واحد کل، که ده سانت است و یکی جوهر فرد لایتجزای فرد اولیه که ظاهراً در عبارت آن واحد ریز منظورشان است تحقق الکثیر بلاواحد آن ریز اولیه قبلاً هم راجع به آن صحبت کردیم و بحث‌های مهمی دارد که ما باید به جزء اولیه برسیم یا نه؟ الآن هم در فضای فیزیک و علم و غیره در ضمیر نا خودآگاهشان مدام می‌روند ببینند که جزء بنیادین طبیعت در عالم فیزیک چیست؟ تصور اینکه ما جزء بنیادین نداریم  و تا بی نهایت هر چه برویم هست برایشان ناخوشایند است و همه ی علم را برای آنها تعطیل می‌کند این همه فکر و نظریه برای این است که به عنصر اولیه برسند که واحد است و همه ی آن کثرات را درست کرده است و اگر ما به آن‌هایی که واحد اولیه را قبول دارند بگوییم که به هیچ نمی‌رسیم پس این‌ها کجا پدید آمده است خب شما چیز ابتدایی ندارید که این عالم را درست کرده باشد این بحث برای آنها خیلی عجیب و سنگین است یکی دو بار قبلاً بحثشان را کردیم.

شاگرد: از نظر ایشان اگر اجزاء بالفعل داشته باشیم باید یک جزء لایتجزا داشته باشیم؟

استاد: بله باید یک بلوک اولیه، یک خشت ابتدایی یا یک چیز بسیار ریزی که این‌ها روی هم سوار شوند داشته باشیم تا یک خط ده سانتی درست شود و الا اگر ما بگوییم یک خشت ابتدایی نداریم هرچه تقسیم کنیم و تا بی‌نهایت برویم به پایه ابتدایی نمی‌رسیم که یک اتم است که نشکند و خرد نشود وقتی به آن پایه ابتدایی نرسیم خب یک کثیر بلا واحد داریم یعنی کثیری داریم معدوم و آن دیگر معنایی ندارد.

روی کلمه «بالضروره» برای ما  یک الف گذاشته شده و بالظاهر شده. شما «و هو محال بالضروره» ندارید؟ برای شما بالضروه ثبت کرده یا بالظاهر؟

شاگرد: برای ما بالظاهر نوشته است.

استاد: خب ببینید این ضاد بوده یک الف رویش گذاشته شده ظاء، بالظاهر اینجا معنا ندارد «وهو محال بالظاهر» اینجا «و هو محال بالضرورة» است بالظاهر یعنی می‌خواهند بگویند ظاهراً محال است در استدلال یا نه؟ ممکن است در بحث تسلسل خدشه هایی داشته باشند و بگویند محال بالظاهر یعنی ظاهر امر و در جلیل نظر نه در دقیق نظر. این هم ممکن است ولی علی ای حال من خواندم بالضروره خواندم. بالظاهر دیدم درست در نمی‌آید و دیدم الفی که روی کلمه ضاد گذاشته طاء و ظاء کرده دیگه  بالضروره نمی‌شود خواند و حالا نسخه‌هایی که شما دارید اصلاً ندارد.

 

برو به 0:24:22

دلیل چهارم برعدم امکان ا نقسام بالفعل؛ بی انتهایی اجسام

وأمّا ما قيل من أنّه لو وجدت تلك الانقسامات الغير المتناهية إلى الفعل، ثمّ فرض تركّب تلك الاقسام الّتي لا يتناهى لزم كون المركّب منها غير متناهي المقدار.

ففيه ما مرّ من أنّ تلك الاقسام لكونها متناقصة لا يستلزم عدم تناهي مقدار المؤلّف منها، بل لا يزيد مقداره على ما كان قبل التّحليل إلى تلك الاقسام.

 

«و اما ما قیل»: ببینید قبل ازاینکه به بخش دوم برسند که «مع کونه …» بود برای «قابلا لفرض شیء دون شیء» یک تذکر خوبی میدهند اینجا که می‌فرماید «وأمّا ما قيل من أنّه لو وجدت تلك الانقسامات الغير المتناهية إلى الفعل، ثمّ فرض تركّب تلك الاقسام الّتي لا يتناهى لزم كون المركّب منها غير متناهي المقدار»میگوید ما سه دلیل برای استحاله آوردیم.

 دلیل چهارمی هم دیگران آوردند که قبلاً راجع به آن صحبت کردیم حالا دلیل چهارم این است که شما می‌گویید یک خط ده سانتی اگر بی‌نهایت اجزاء انفکاکی بالفعل داشته باشد لازمه آن این است که یک خط ده سانتی نباشد و بی‌نهایت باشد چرا؟ چون دارید می‌گویید بی‌نهایت مقدار در دل اوست بی‌نهایت مقدار یعنی مقدار بی‌نهایت هر خطی یک ذره مقدار کم دارد حال می‌گویید دردل خط ده سانتی بالفعل بی‌نهایت  اجزایی است که مقداری دارد پس بی‌نهایت مقدار اینجاست بی‌نهایت مقدار، مقدار بی‌نهایت است نه ده سانتی این اشکال را کرده بودند که انفکاکات نمی‌تواند اصلاً بالفعل باشد چون لازمه اش این است که خط ده سانتی خط بی‌نهایت شود.

 ایشان جواب می‌دهند و قبلاً بحثش را هم کردیم و همین اشکال را عده‌ای کرده بودند و صاحب اسفار در جلد پنجم اسفار صفحه 45  این مطلب را آورده اند و ایشان در آنجا قبول کردند اگر بالفعل انفکاکات باشد لازمه اش این است که خط ده سانتی خط بی‌نهایت شود گفتند انکارش هم مکابره است و کسی هم بگوید نه نمی‌شود این مکابره میکند چون شما می‌گویید بی‌نهایت شیء بُعددار در دل خط ده سانتی موجود است خُب بی‌نهایت چیزی که بُعد دارد یعنی بُعد است شما وقتی چیزی که بُعد دارد را بهم بچسبانید و تا بی‌نهایت این بُعد دارها را بهم بچسبانید خب این می‌شود بُعد بی‌نهایت و این خیلی روشن است  و المنع مکابره این را صاحب اسفار پذیرفته  است .

ولی صاحب شوارق بحق که بحثش را ما قبلا کردیم  می‌گوید این‌گونه نیست اینجا یک قید لطیف مخفی در کار است که از آن قید غض نظر شده است کجاست  وقتی که بی‌نهایت بُعد را بهم بچسبانید بُعد بی‌نهایت می‌شود، بی‌نهایت بُعد به هم متصل شده است تا بُعد بی‌نهایت ‌شود؟  آنجایی که این بُعد ها با هم مساویند و در حال بالا رفتن باشد مثلاً اگر یک بُعدی باشد نیم سانتی یا یک سانتی و این‌ها را بچسبانیم  بی نهایت یک سانتی متری را که به همدیگر بچسبانیم،خروجی آن چه چیزی می‌شود؟ بُعد بی‌نهایت است و خط بی‌نهایت می‌شود. همچنین اگر خط یک سانتی داریم بعد یک خط دو سانتی به آن بچسبانیم بعد یک خط سه سانتی به آن متصل کنیم همینطور برود بالا باز خروجی آن بُعد بی‌نهایت است اما اگر تصاغر باشد یعنی یک خط یک سانتی داریم و بعد یک خط نیم سانتی به آن می‌چسبانید دفعه ی بعد نصف نیم سانتی را به آن می‌چسبانید و دفعه ی بعد نصف نصف نیم سانتی را می‌چسبانید اینجا تا بی‌نهایت بُعد اضافه می‌کنید اما به خط دو سانتی هم نمی‌رسید بی‌نهایت بُعد اضافه کردیم اما مجموع این بی‌نهایت حتی دو سانت هم نشد چه برسد به بی‌نهایت ،این چیز روشنی است که امروز هم در عالم حساب برای ذهن هایی که حساب خوانده‌اند خیلی واضح است.

اما آن زمان به نحوی بوده که قیدش مخفی می مانده اما صاحب شوارق این نکته دقیق و لطیف را متوجه بودند. لذا می‌فرمایند:        « وأمّا ما قيل من أنّه لو وجدت تلك الانقسامات الغير المتناهية إلى الفعل، ثمّ فرض تركّب تلك الاقسام الّتي لا يتناهى لزم كون المركّب منها غير متناهي المقدار »همه بالفعل بیایند بعد فرض بگیریم یک خط ده سانتی از بی نهایت جزء بالفعل ترکیب شده باشد « لزم كون المركّب منها غير متناهي المقدار » دیگر خط ده سانتی نباشد خطی بی‌نهایت باشد این « ففيه ما مرّ من أنّ تلك الاقسام لكونها متناقصة » یعنی تقسیم کردن هایی که بالفعل بروز و ظهور می‌کند «لکونها متناقصه» یعنی در حال کم شدن است و هر دفعه ای که بخواهیم بچسبانیم به دفعه ی قبل نصف دفعه ی قبل می‌چسبانیم «لكونها متناقصة لا يستلزم عدم تناهي مقدار المؤلّف منها، بل لا يزيد مقداره على ما كان قبل التّحليل إلى تلك الاقسام» لایزید نه بلکه لا یبلغه یعنی مقدار قبل از انقسام ده سانت بود وقتی شما پنج سانت را نصف کردید و دفعه ی بعد نصف پنج سانت را ضمیمه کردید دفعه ی بعد نصف نصف و دفعه ی بعد نصف نصف نصف بعد … حتی نه لایزید بر ده سانت بلکه حتی لایساوی ده سانت تا بی‌نهایت مقادیر اضافه می‌کنید هیچ وقت هم مساوی ده نمی‌شود و این مطلب خیلی روشنی است و ایشان فرمودند آن مکابره ای که در اسفار گفتند به جهت این است که قید مطلب مخفی بود قیدش که می‌گوید مکابره درست است اجتماع بی‌نهایت بُعد دار که بُعد بی‌نهایت می‌شود اما اجتماع بی‌نهایت بُعد های متساوی یا متکاثر نه بی‌نهایت بُعد های متصاغر، در متصاغر این درست نیست.

شاگرد: هر چیزی هم که باشد اگر کمتر از قبلی بشود بالأخره مقداری دارد وقتی شما می‌گویید بی‌نهایت این مقدارها با همدیگر جمع می‌شوند  و لو اینکه نصف قبلی باشد.

استاد: تعداد اتصال ها بی‌نهایت است اما آن مقدار بُعدی که به هم متصل می‌شوند بی‌نهایت نیست تازه به دو برابر هم نمی‌رسد .

شاگرد: ببخشید وقتی بینهایت را معنا می‌کنیم معنایش این نیست که یک چیز بزرگی که اصلاً سر و ته نداشته باشد بی‌نهایت یعنی لایقف ندارد یعنی هر کجا دست بگذاریم بگوییم این انتهایش است این‌طور نیست و جلوتر هم می‌توانیم برویم و آن مقدار صغیری را که می‌گوییم و لو به دو سانت هم نمی‌رسد نمی‌توانیم بگوییم آخرش است باز می‌گوییم قسمت دیگری هم فرض می‌شود …… می‌خواهد بگوید در خارج محقق نمی‌شود و لو شما به‌صورت متناقص فرض کنید بالأخره می‌خواهیم بگوییم در خارج محقق نمی‌شود.

استاد: فرمایش شما  این است که ما بی نهایتی که داریم لایقفی است نه بی‌نهایت بالفعل.

شاگرد: یعنی محقق نمی‌شود یعنی اگر بخواهیم بگوییم اجزاء صغیر هم باشد بُعد هم کم بشود و بی‌نهایت را بخواهیم فرض کنیم این در خارج یک بُعد بی‌نهایت می‌شود نه آن‌قدر زیاد بشود که بی نهایتی که لایقف ندارد و آخرش بگوییم این فرض را داریم می‌خواهیم بگوییم در خارج محقق نمی‌شود.

شاگرد: آن‌ها استدلالشان این نبود بلکه آن‌ها می‌گفتند «غیر متناهی المقدار»

شاگرد : «غیر متناهی المقدار» معنایش این است که تناهی ندارد و آخر ندارد نه خیلی زیاد است که سر و ته نداشته باشد و هر کجا دست بگذاریم باز می‌گوییم فرض می‌شود و لو ذره و کوچک کوچک شود باز هم فرض می‌شود ومعنای بی‌نهایت این می‌شود.

استاد: خب پس کلام شما رد آن‌ها نمی‌شود چرا که آن‌ها می‌خواهند انقسام را رد کنند شما دارید تائید می‌کنید.

آن چیزی که در اسفار گفته‌اند به جهت رد کسی است که می‌گوید انقسام بالفعل تا بی‌نهایت ممکن است. می‌خواهند ممکن انفکاکی بالفعل را رد کنند اینکه شما می‌گویید رد نشد اتفاقا کلام شما توجیه خوبی برای حرف آن‌ها شد که می‌گویند می‌رویم و می‌رویم و اتفاقا صاحب شوارق همین حرف شما را توجیه می‌کنند برای تایید حرف  اینکه انفکاک بالفعل تا ممکن نمی رود که بی‌نهایت هست یا نیست همان  که ان قلت آخر است و حال آن‌که می‌خواهند حرف طرف را رد کنند آن شخص می‌گوید انفکاکات تا بی‌نهایت می‌رود و آن‌ها می‌گویند فرض بگیر این انفکاک تا بی‌نهایت رفت همه را به هم بچسبان و تو می‌گویی ممکن است انفکاک بالفعل تا بی‌نهایت برود و ما هم همراه تو تا بی‌نهایت می‌آییم حالا تا بی‌نهایت رفتیم و این‌ بی‌نهایت ها را به هم بچسبان، چقدر می‌شود؟ آیا خط ده سانتی می‌شود؟ قطعا خیر، چرا؟ چون بی‌نهایت بُعد است می‌شود خط بی‌نهایت، آن‌ها می‌خواهند حرف او را رد کنند اساسا دو فضا است و الا فرمایش شما درست است ولی تائید عدم تناهی می‌شود نه ردّ آن.

 

برو به 0:34:17

جلد پنجم اسفار را ملاحظه کنید آنجا می‌پذیرند ولی ایشان نمی‌پذیرند ظاهراً با آن چیزی که ایشان فرمودند ردّ ایشان نبود ایشان مطلب خیلی درستی می‌گویند وقتی اتصال مقام و اتصالاتش بی‌نهایت باشد اما بُعد آن اتصالات متصاغر باشد تا بی‌نهایت هم این اتصالات صورت بگیرد و این اتصالات را نصفه اش بکنیم به دو برابر آن مقدار هم نخواهد رسید چه برسد به مقدار بی‌نهایت.

پس فرمودند «ففيه ما مرّ من أنّ تلك الاقسام لكونها متناقصة لا يستلزم عدم تناهي مقدار المؤلّف منها، بل لا يزيد مقداره على ما كان قبل التّحليل إلى تلك الاقسام» بلکه عرض کردم «حتی لایساوی ما کان قبل التحلیل» : قبل از تحلیل، خط ده سانتی بود ما فرض می‌گیریم مجموع این‌ها به ده سانتی اضافه نمی‌شود بلکه مساوی هم نمی‌شود در اصطلاح ریاضی امروزه می‌گویند در بی‌نهایت میل به ده  دارد در بی‌نهایت باز به خط ده سانتی میل می‌کند اما باز دقیقاً به ده نمی‌رسد. این‌ها امروز چیزهای واضحی است و حق هم با ایشان است.

وأمّا أنّه مع ذلك قابلٌ لفرض شيء دون شيء، فلئلاّ يلزم وجود الجزء الّذي لا يتجّزأ، فبطل مذهب الشهرستاني صاحب كتاب ” الملل والنّحل “من أنّ الجسم متّصل في ذاته، لكنّه ينتهي في الانقسام إلى حدّ لا يقبل الانقسام بعده أصلاً.

 «اما انه» قسمت دوم استدلالشان بود فرمودند که «لایقبل الانفکاک بالفعل مع کونه قابلا لفرض شیء دون شیء» هنوز باز عقلاً ممکن است شهرستانی همین‌جا آمده و ایستاده گفته است جسم، متصل و بسیط است تا یک جایی هم می‌روید عقلاً هم محال است جلو برویم  یعنی انفکاکی که بالفعل محال است عقلا هم محال است می‌گویند: نه، حرف شهرستانی درست نیست. « وأمّا أنّه مع ذلك قابلٌ لفرض شيء دون شيء، فلئلاّ يلزم وجود الجزء الّذي لا يتجّزأ » اگر بگوییم جایی می‌ایستد که دیگر لازمه اش حرفی که خواجه و غیره این همه ردش کردند، شد.

شاگرد: شما لایتجزا دارید؟

استاد: شما چه چیزی دارید؟

شاگرد: لا یتحیّز داریم

استاد: کتاب ما هم لایتحیز است اما من دیدم جور در نمی‌آید این اشتباه است و نسخه تصحیح شده است.

«فبطل مذهب الشهرستانی صاحب کتاب الملل و النحل» صاحب کتاب دیگر الف و لام نمی‌خواهد.

اسمش هم تاج الدین محمدبن عبدالکریم شهرستانی است متوفای 548 و معاصر مرحوم طبرسی است بخاطر همین کتابش هم خیلی معروف است. بله، این توضیح مطلب شهرستانی را در مواقف جلد دوم صفحه 326 و 327 آورده که می‌گوید اجزاء بالقوه لکن تناهی جسم متصل واحد است و اجزائش هم بالقوه است و همین اجزاء بالقوه متناهی است نه غیر متناهی این حرف شهرستانی است . «فبطل مذهب شهرستانی من ان الجسم متصل فی ذاته لکنه ینتهی فی الانقسام الی حد لا یقبل الانقسام بعده اصلاً»

فان قلت: دو تا ان قلت و قلت در اینجا هست.

ان قلت اول یک کلامی است و بد هم نیست که بخوانیم اما ان قلت دوم خیلی سنگین است و فتح باب مطالب جدیدی است و اتفاقا ایشان جواب خودشان را در جواب از ان قلت دوم پایه قرار می‌دهند برای جواب بسیاری از شکوک سنگینی که بعداً خواهد آمد. شکوکی که تفتازانی وغیره وقتی به آن می رسند اظهار عجز می‌کنند و اعتراف می‌کنند که خیلی سنگین است.

عبارت تفتازانی ظاهرا این بود که والحق انّ حدیث الکرة و السطح قویّ یا دلیل الکرة، یعنی آن دلیلی  که طرفداران جزء لا یتجزا برای مدعای خودشان آورده اند درغلطاندن یک کره روی یک سطح، که کره ای را روی سطح می غلطانند و اثبات می‌کنند جزء لا یتجزا داریم این خیلی دلیل دقیق و سنگینی است.

ان قلت اول: بحث در اینجا از نظر علمی خوب  است ما که می‌گوییم در عقل تقسیم می‌شود یعنی چه؟ متن را بخوانم می‌گوید «یجوز ان ینتهی القسمة الخارجی» قسمت خارجی همان‌طور که گفتیم می‌تواند تمام شود و برسیم به جایی که در خارج دیگر نتوانیم تقسیم کنیم «لغایة الصغر» اما خب در وهم می‌توانیم که این یک چیز ریز را در وهم می‌گوییم نصفه راستش و نصفه چپش باز می‌گوید وهم هم یک توانی دارد و هم یک اندازه ای شما را کمک می‌کند می‌گوییم همینی که ریز کردی باز نصفش کن یک جایی می‌رسد که وهم هم عاجز است و می‌گوید اینجا نوبت عقل است و بعد هم که نوبت عقل رسید او هم یکجایی می‌ایستد پس تمام شد رسیدیم به جایی که انقسام تمام می شود این بیان ان قلت بود.

« يجوز أن ينتهي القسمة الخارجيّة ويبقى القسمة الوهمية، ثمّ ينتهي الوهميّة » چون وهمی هم یک جایی تمام می‌شود « ويبقى الفرضية العقليّة » اگر یادتان باشد اینها برای صفحه 277 است که انواع قسمت را آنجا گفتند قسمت فرضی عقلی، وهمی و انفکاکی و … خب «ثم ینتهی هی ایضا» یک جایی فرض عقلی هم تمام می‌شود. «فلا یلزم الا وجود الجزء فی العقل»که اگر می‌گویید جزء لایتجزی اصلاً در عقل شماست چرا؟ چون می‌خواهید بگویید محال است و آخر می‌گوید جزء محال است باشد و باید یک چیزی را فرض بگیرید و بگویید محال است و این همانی است که در عقل است اینجوری معنا کرده می‌گوید «فلایلزم الا وجود الجزء» جزئی لا یتجزی در عقل داشته باشیم اما در خارج نباشد و آن چیست؟ «کیف و لو لم یمکن» ان قلتی است برای این‌ها که شما می‌گویید جزء لایتجزا محال است پس خودتان اول باید بگویید هست تا بگویید محال است پس چاره‌ای ندارید و باید بگویید جزء لایتجزا داریم و لو اینکه در عقل باشد آن وقت جوابش را می‌دهیم. ان شالله جلسه بعد.

والحمدلله رب العالمین.

 


 

[1] شوارق الالها م فی شرح تجرید الکلام ج3 ص120

[2] همان ص126

[3] همان ص126

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است