مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 1
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١: ١٣٩٠/٠۶/٢٠
انشاءالله به توفیق من الله عباراتی را بخوانیم و بینیم. اول تصورش کنیم. بعد هم اگر ممکن شد آن جایی را که اضافه شده است پیدا کنیم. بعد هم اگر ممکن است یک نظم خوبی به آن بدهیم. من اینجا حدود سال 78 بود 79 آن حدود شاید. یک سال بحث کردیم 50 یا 60 صفحه از آن را در مسجد حاج غضنفر میرفتیم. مدرسه بود و یک سالی بحث کردیم. این از یادگاریهای آن سال است. پنج شماره من اینجا زدم. چون دست خط شریفشان هست. لذا بعضی قسمتهایش را اول نوشتند. بعضی قسمتها را مثلاً دوم نوشتند اینها را پنج عدد من شماره زدم. حالا بعداً هم هر کدام خواستید یک جایی عبارت دقیقتر برایتان واضح بشود، اینها را خوب است بدانید. مثلاً من تا آنجایی که مشغول بودم شماره گذاری کردم که مثلاً شماره یک، اولین دفتراست. آن اولین دفتری که بحث را شروع کردند. بعد حاشیه آن چون وسط صفحه که مینوشتند حواشی را جا میگذاشتند. دوباره کنار صفحه، حاشیه اضافه میکردند، این هم شماره دو. شماره سه گاهی دیگر کنار صفحه جا نبود. دفتر نوشته بودند حاشیههایش هم پر شده بود. از این رو، یک برگهای جدا بر میداشتند علامت میزدند در برگه جدا، بروید و نگاه کنید این هم مرحله سوم. مرحله چهارم یک دفتر دویست برگی بود که به خط دیگری بود. یکی از آقایان سه مرحله قبلی را گرفته بودند، نوشته بودند، در دفتر بزرگ دویست برگی بود. که ما که توفیق داشتیم میرفتیم در جلسه درس مینشستیم این دفتر دویست برگی را خودشان میآوردند. از روی آن میخواندند در آن دفتر دویست برگ هم یک صفحه سفید میگذاشتند. کنار آن هم حاشیه باز جا میگذاشتند و خیلی از این مباحث باز پرمیشد، همان دفتر دویست برگ. لذا شماره چهارم آن چیزهایی است که در آن دفتر دویست برگی اضافه شده. اینها همه زیراکسهایش است به حمدالله. چرا اینها را میگویم برای اینکه بعداً گاهی است که برای توضیح مطلب نیاز میشود که این چیز را کی به آن اضافه کردند اگر عبارت گاهی اینجوری است بدانیم که چطور است.
شاگرد: شما به همین ترتیب علامت میگذاشتید؟
استاد: من به ترتیبی که عبارت آمده. آن اولین لحظهای که عبارت نوشته شده است. بعد آن که حاشیه آن عبارت نوشته شده است، آن که باز در برگههای جدا شده از آن دفتر- دفترهای اولیه هم دفترهای مثلاً 60 برگی بوده است- بعد مرحله سوم هم آن اوراق جداگانه، چهارم هم دفتر دویست برگی که خط دیگری بود. ولی باز به خط خودشان کنارش اضافه فرمودند و آخری و پنجم این دفتر دویست برگی تایپ شده بود، باید میدادند دست شان و میآوردند در درس اصول و از روی تایپ کردهها درس میدادند. باز دوباره کنار آن برگههای تایپ شده مینوشتند. این هم مرحله پنجم است که آن هایی است که آخر کار کنار آن برگههای نهایی که تایپ شده بود، به آنها اضافه کردند. منظور کسی که بخواهد رو راستتر باشد برایشان پنج تا را عرض کردم که مرحلهای که اینها نوشته شده و پیاده شده اینجوری بوده است.
«بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين، و الصلاة و السلام على سيّدنا و نبيّنا محمّد و آله الأوصياء المرضيّين، و اللعن الدائم على أعدائهم و غاصبي حقوقهم أجمعين.
أمّا بعد، فهذه مقدّمة للشروع في مباحث علم الأصول، يذكر فيها موضوع العلم و تعريفه و مباديه و الغرض الداعي إليه.»[1]
خوب طبق معروف این موضوع علم و تعریف و مبادی و غرض و داعی اینجا ذکر میشود. حالا فی موضوع العلم.
«اَمَّا الْمُوضُوعِ الْعِلمْ عَلی الْنَحوِ الْکُلی.»
«عَلی الْنَحوِ الْکُلی» اشاره است به چیزی است که به صفحه 20 نگاه بکنید. پایین صفحه بیست نگاه بکنید. « وَ أَمَّا الْمُوضوُعُ فی خُصُوصِ عِلْمِ الْاُصول» این دو بخش اول است. «اَمَّا الْمُوضُوعِ الْعِلمْ عَلی الْنَحوِ الْکُلی» صفحه بیست «وَ أَمَّا الْمُوضوُعُ فی خُصُوصِ عِلْمِ الْاُصول» مقابلش آنجاست. مباحثی که آورده اند همه مربوط به کلی موضوع علم است.
برو به 0:05:47
لذا فرمودند «أمّا الموضوع للعلم على النحو الكلّي، فهو على ما يقال: «ما يبحث في العلم عن عوارضه الذاتيّة اللّاحقة له بلا واسطة في العروض» این عبارت قدیمی که راجع به تعریف هر علمی بوده است. همان که در حاشیه و اینها بود. «مَوْضُوعٌ کُلِ الْعِلْمٍ ما یُبْحَثُ فیه عَن عَوارِضِهِ الْذاتِیَةِ». نمیدانم واسطه در عروض آنجا صحبتش نبود. در بین متأخرین می بینید که صاحب کفایه کلمه عروض را می آورد، که این هم تازه معنایی است که ایشان میکنند: «أَمَّا الْمُقَدَّمَ فی بَیانِ الْاُمُور الْاَوَّل عَنْ مَوضُوعً کُلُ عِلْمٍ وَهُوَ الَّذی یُبْحَثُ فی عُنْ عَوارِضِهِ الْذاتیَه ای بِلاواسِطَةٍ فِی الْعُروضْ»[2].
این کلمه واسطه عروض از چه زمانی برای عوارض ذاتیه به عنوان توضیح آمده است؟ این بحثهای تاریخی علم اصول، خیلی پر فایده است که آدم بداند کی یک بحثی وارد شده است؟ این سؤال در ذهن من است. حالا خود من انشا الله دنبال این مطلب میروم. شما هم اگر زمینهاش فراهم بود -یک چیز خیلی پر فایده هم بیش از من دارید و آن جوانی است- این را دنبالش رفتید؛ این را برای من هم بعداً بفرمایید، اگر به چیزی رسیدید. این تفسیر عرض ذاتی به بلاواسطه در عروض چه زمانی در تعابیر آمده است؟ الان ببینید در پاورقی از مطالع عرض کردند. اصلاً صحبت واسطه در عروض نیست. مطالع مال قرن هشتم است. در کفایه هست. اما قبل از کفایه آیا کسی این مطلب را گفته است؟ یک تحقیقی در کتب به این سبک تاریخی بشود خیلیی خوب است.
شاگرد: حاشیه را چه کسی نوشته؟
استاد: اینها مال خودشان است. در این چاپ هیچ بنا نبوده غیر از کلمات خودشان اضافه شود. کتاب را خدمت آقایی دادند، ایشان هم خیلی مفصل، پاورقیها را نوشته بودند. مجموعش طوری بود صحبت کردند و نشد. گفتند که میخواهند بعداً یک جور دیگری، مثلاً به عنوان توضیح یا هر چیز دیگری چاپ کنند. بهتر همین بود و همین هم خوب است که آنچه که هست مال خودشان است. فقط بله پاورقیها ارجاعات اینها دیگر مال خودشان نیست. آن حرف دیگری است. عناوین مال خودشان نیست، دیگران زدهاند. آن عناوینی که این علامات را ندارد، برای خودشان است. هر کجا به مناسبت انشاءالله عرض میکنم. اینها حاشیه است. فقط چرا اینها در حاشیه آمده است. اگر شما آن اصل را ببینید، بسیاری از آن به صورت حاشیه و متن است همانطور که گفتم. بعضی از حاشیهها بوده است که هر چه که میخواستید بین عبارت درج کنید خراب میشده است، لذا آن دیگر به صورت پاورقی آمده است که مطلب را طرف ببیند، اما خود نظم عبارت متن به هم نخورد.
فرمودند که «ما يبحث في العلم عن عوارضه الذاتيّة اللّاحقة له بلا واسطة في العروض» این بحث معروف است. همه هم شنیده اید. از قدیم هم بوده است. نظرها و دیدگاههایی مختلف هم راجع به آن بوده است. یادم میآید یکی از اساتید معروف هم هست، همان اوایل سؤالاتی از عرض ذاتی در ذهنم بود، نزد ایشان پرسیدم. آماده هم بودم که اینها حل بشود. وقتی که من مطرح کردم. ایشان گفتند که خودشان شعری گفتند در قافیهاش ماندهاند. دیدم اصلاً کل ذهن ما را عوض کردند. یعنی اینقدر در اینها فکر نکن. یک شعری گفتند قافیهاش جور نبود خودشان هم در قافیهاش ماندند.
این بحثهای دقیقی هم که حاج آقا اینجا مطرح فرمودند، میبینید، آخرش به همین است، که خیلی ضوابط و کادربندی هایی که کرده بودند، ایشان قبول نمیکنند. حاصلش بحث خوبی میشود که می شود در چند کلمهای مختصر گفت. حالا من هم بعضی از عباراتش را هم بعداً عرض می کنم، شما اگر پیش مطالعه کنید و این عبارات را پیدا کنید خیلی خوب است.
چند بار دیگر هم عرض کردم و حالا هم این اول جلسه هم مربوط به این است و خودشان( آیه الله بهجت) فرمودند که وقتی مشغول نوشتن هست- کسی که میخواهد فکر یک بحثی را بکند- خودش دیگر نمیرسد، اینها را نظم بدهد. او فکر یک مطلب میکند آنچه به چنگ آورد مینویسد. پیاده میشود روی کاغذ تا این مطلب بماند. اما اینکه حالا کجا این را بیاوریم، اینها نظمش با دیگران است. این ها را خودشان می فرمودند. لذا این کتاب همین طوری بود. خیلی هم سعی شد که نظم پیدا کند. ولی در عین حال «کم ترک الاول للآخرین». در ذهنتان باشد اینها را میخوانیم گاهی بعضی مطالب تخلیص و تلفیق بشود از یک جایی با یک جای دیگر و نظر شریف ایشان خلاصه گیری شود، خیلی خوب است. شاید تا آن خصوص علم اصول، حدود سیزده صفحه راجع به موضوع کلی علم است. اینها را اگر ببینیم خلاصهاش اگر بشود در چند سطر نظر ایشان را بنویسیم مناسب است، عبارات از خودشان است، نه اینکه ما خلاصه کنیم، از عبارات خودشان شاهد بیاوریم. بعد پنج سطر از پنج جای این دوازده صفحه بگذاریم کنار هم بگوییم: این حاصل نظر ایشان است. بعضی از عبارات ایشان هم در ذهن من است، من عرض میکنم شما هم در نظرتان باشد. نگاه کنید دسته بندیاش خوب است.
این بحثها مطرح بوده و این مباحث را علما در ذیلش مطرح کردند که حالا به جاهای خوبی رسیده. من حالا یک مقدار عبارات را میخوانیم، بنا بر این است که چون خود ایشان هم سفارش داشتند بعضی مباحثی که آخر کار هم آنچنان فایده بر آن مترتب نیست، زیاد طول نکشد. خود ایشان به این مطلب خیلی سفارش میکردند. ولو حالا ایشان نوشتند. کسی که دارد فکر میکند و مینویسد؛ میبیند، عبارت رفت تا آخر تا مطلب بیان بشود. اما برای دیگران که میخواهند نگاه بکنند، آن اندازهای که این مطلب حاصل شده و فایده دارد، اینها را در نظر میگیرند و با مجموع حرفها تنظیم میکنند.
برو به 0:12:43
خلاصه پس این« بِلا واسِطَةٍ فِی الْعُروض» یک چیزی است که از ابتدا نبوده. بعداً به این تعریف اضافه شده است. اینجا حاشیه تعلیق یک، که من علامت زدم دو. -کل حاشیه دو اولش دو آخرش- این یعنی از آنهایی بوده است، که کنار همان بحث ابتدا نوشتند، در همان تعلیق یک. توضیح دادند که بِلاواسِطَةٍ فِی الْعُروض یعنی چی؟ یا چرا وقتی که واسطه در عروض شد، عرض میشود غریب. چرا واسطه در عروض میشود غریب؟
توضیح پاورقی اول
«فاِنَّهُ» تعلیل برای این است که اگر واسطه در عروض صورت گرفت دیگر مسئله، مسئله آن علم نیست. «فَإِنَّهُ یَکُونُ» شَأْن چنین است که «یَکُونُ مَعَ الْوِ اسطةٍ فِی الْعُروض» وقتی واسطه در عروض شد «الْاولی بِذِکْرِ المَسْئَله فیه» الف لام موصول یعنی «الَّذی هُوَ اَوْلی بِذِکْرِ الْمَسْئَلهَ فیه» آن که اولویت دارد مسئله او بیاید. «الْعِلْمُ الْباحِثْ اَمّا لا واسِطَةِ فی العُرُوضِ فیه» یعنی همان جایی که واسطه عروض نداریم. آن هم یک علم دیگری جدا برای خودش هست. هر موضوعی، یک علمی را به خودش اختصاص میدهد. میگویند آنجا که واسطه در عروض شد، این کدام است؟ آن ذوالواسطه -که واسطه در عروض دارد- چرا مسئله علم برای او بیاید؟ ما میرویم سر چی؟ سر همان واسطه. یعنی آنجایی که این واسطه در عروض برداشته میشود قبل از اینکه واسطه در عروض، برای عروضِ این مسئله- برای موضوع بحث الان ما- واسطه بشود، موضوع قبل از عروض آن یکی. دیگر آن علم مستقلی است و باید در ضمن مسائل آن علم بحث شود.
شاگرد: لزوم حصر چه میشود که هر موضوعی علم خودش را دارد؟
استاد: هر موضوعی یک عوارض ذاتی دارد؛میشود راجع به آن صحبت کند. ما تدوین نکردیم که دلالت ندارد که نباشد. هر موضوعی به خودی خود یک عوارض ذاتی دارد. وقتی ما سعی کردیم بفهمیم، تدوین کنیم، میشود تدوین آن علم.
شاگرد: اگر علم دیگر تدوین نشده باشد، اولویت دارد به مناسبت اینجا مطرح شود؟ اگر علمش نباشد، از باب استطرادا و به اندک مناسبت اینجا بیان شود؟
استاد: اَولی برای اینکه اگر ننویسیم از دست میرود، اولی به این معنا یا اولی فنی؟ اولی که ایشان میگوید، اولی فنی است. یعنی از نظر فن ضوابط تدوین، اولی است. شما میگویید چون تدوین نشده فعلاً هیچی هم نگوییم، از دست میرود که. پس بهتر است از باب این که میگویند: جلوی ضرر را هر چه بگیریم منفعت است، از این باب اولی میگوییم. این اولویت عملی است. ولی اولویتی که ایشان میگویند «الاولی» این اولویت منطقی است که واقعیت آن علم است. این عرض غریب نسبت به این. خوب چرا اینجا بیاید؟! برویم همان جایی که واسطه نخورده است که هر ذوالواسطهای وقتی واسطه خورد- واسطه در عروض- این واسطه برای ذوالواسطه واسطه است و این عرض برای ذوالواسطه غریب است. ما میرویم آنجایی که واسطه نخورده است. آن قبلی که این واسطه برای آن است، خوب آن خودش یک علمی به خودش اختصاص میدهد. چرا این مسئله را برای غریب بیاوریم برای این ذوالواسطه بیاوریم که بشود غریب. برای همان اصل میآوریم که بشود ذاتی.
«فَإِنَّهُ یَکُونُ مَعَ الْوِساطَة فِی الْعُروض الْاَوْلی بِذِکْرِ مَسئَلَه فیه الْعِلْمُ الْباحِثْ لا واسِطَه فِی الْعُروض فیه» بنابراین «فلابُدَ مِنْ عَدَمِ الْواسِطَه أَوْ کانُ الْواسِطَه فی ثبوتْ أَوْ کون الْواسِطَه کَالْعَدَم بالنسبه الی الْعُروض» برای اینکه این مسئله یک مسئله منطقی یک علم باشد و مربوط به موضوع آن علم باشد؛ یکی از سه چیز است: باید اصلاً واسطه نباشد یا واسطه در ثبوت باشد، «أَوْ کون الْواسِطَه کَالْعَدَم فی نِسْبَتِ الْعُروض»، نسبت به عروض واسطه کالعدم باشد. که حالا توضیحات این سه بخش را بعداً میآید. حالا ببینیم که چه اندازه توفیق باشد.
هر کدام اینها انواع واسطه در عروض -الان تازگی ندیدم از حافظه ام از سابق عرض میکنم- همان اول اسفار که بحث شروع میشود- ظاهراً بحث اصالت وجود- مرحوم حاج ملا هادی سبزواری در تعلیق اسفار ایشان میگویند: سه جور واسطه در عروض داریم البته بعدها متفکرین بحث های دقیقی به این مطلب اضافه کرده اند.
در المنطق بود که «العُروضْ مَعناهُ الحمل». این هم نکته مهمی است عروض یعنی چی؟ عروض یعنی عارض شدن خارجی یک چیز بر چیز دیگر. این هم به ذهن میآید. «عَرَضَ عَلَیْهِ الْعارِضْ وَ الْمَعْروض». طبق این تحلیل، عروض خارجی میشود. ولی در المنطق گفتند در این مباحث که میگوییم «الْعُروضْ مَعناهُ الْحَمْل» واسطه در عروض یعنی واسطه در حمل، این واسطه میشود تا این بر او محمول بشود و این صفت برای این موضوع بیاید. آن هم نکته مهمی بود. ولی اینکه گفتند «الْعُروضْ مَعناهُ الْحَمْل» توضیح متأخر است. یعنی آن بحث تاریخی که من عرض میکنم باید برویم ببینیم، مثلاً در شوارق که یک مرحلهای جلوتر از منظومه است و همچنین کتب آخوند و قبلش کتب خواجه، علامه، قطب، این واسطه در عروض از چه زمانی پیدا شده است؟ چه کسی مطرح کرده؟ ابتدای کار منظور از عروض چه بوده است؟ از عبارات و مثالهایش معلوم میشود که این عبارت «الْعُروضْ مَعناهُ الْحَمْل» بعدا در منطق آمده است. خوب است اما سیر تاریخیاش یک مزه دیگری دارد. که آیا از اول عروض به معنای حمل بوده است؟ یا مثلاً با تنقیح و تلطیف مباحث به معنای حمل برگشته است.
«ویَجْعَلُ الْعارِضُ بِلاواسِطَه أَوْ بِواسِطَةِ الْامْر الْاَعَمَ الداخِلی أَوْ مُساوٍ داخِلیٍ أَوْ خارِجی مِنَ الْاَعْراضِ الْذاتِیِه وَ الْعارِضْ بِواسِطَةٍ اَمْرٍ خارِجٍ اَعَمْ أَوْ اَخَصْ أَوْ بِواسِطَةٍ مُبائِنٍ غَریبً»
اینجا طبق ضوابط منطق میگوییم عارض یعنی محمول. عارض یعنی محمول بر یک موضوعی که در یک علم مطرح است. العارض بلا واسطه یعنی بر او حمل میشود بدون اینکه واسطهای بخواهد نیاز داشته باشد؛ واسطه در حمل یا اینکه واسطه ای دارد «اما بِواسِطَةِ الْامْر الْاَعَمَ الداخِلی».
برو به 0:19:45
کلمه داخل و خارج یعنی داخل ماهیت و خارج ماهیت. حد تام چطور بود؟ -جنس و فصل- داخل یعنی داخل در حد تام آن است. داخل در جنس و فصل، ذاتیاتش است. خارج یعنی خارج از ذاتیاتش است. خارج از جنس و فصل و مراتبی که برای آنها بود. واسطه خورده است اما واسطه، امر اعم داخلی بوده است که جنس میشود. جنس امری داخل ذات است اما اعم است؛ یعنی مساوی با خود نوع نیست. «أَوْ مُساوٍ داخِلیٍ» یا نه واسطه امر مساوی است مساوی داخلی. مساوی داخلی همیشه، تنها فصل بود. «أَوْ مُساوٍ خارجی» مساوٍ خارجی یعنی خارج از ذات است. جزء جنس و فصل نیست. اما مساوی است. این عرض خاص. البته خاصه ای که مساوی باشد. چون بعضی خاصه ها می تواند اخص باشد که بعدا می فرمایند. این توضیح «مِنَ الْاَعْراضِ الْذاتیِه».
پس الان عرض ذاتی که گفتم واسطه در عروض نداشته باشد این «یُجعل الْعارِضُ بِلاواسِطَه أَوْ بِواسِطَةِ الْامْر الْاَعَمَ الداخِلی أَوْ مُساوٍ داخِلیٍ أَوْ خارِجی» است. مقابل عرض ذاتی که غیر از این ها باشد،غریب میشود. « وَالْعارِض» آن که حمل بشود بر یک موضوعی « بِواسِطَةٍ اَمْرٍ خارِجٍ اَعَمْ أَوْ اَخَصْ» بواسطه امر خارج از ذات حالا چه اعم چه اخص. خارجِ مساوی قرار شد ذاتی باشد اما خارج اخص مثل عروض شاعریت بر انسان، خارج از ذات است و اخص از انسان است. «بِواسِطَةٍ اَمْرٍ خارِجٍ اَعَمْ أَوْ اَخَصْ» نه مساوی چون مساویش ذات شد. «أَوْ بِواسِطَةٍ مُبائِنٍ» یک امری است اصلاً مساوی و خارجی است و مبائن نه اعم است نه اخص نه مساوی .خارجی مبائن است. «یجعلُ غَریباً » در پاورقی توضیح میآورند برای «یجْعَلُ».
در تعریف قبلی دیدید که از خودشان نگفتند بلکه فرمودند «وَ هُوَ علی ما یُقال». این هم فرمودند «ویجْعَلُ». بعداً هم فرمودند ادامه بحث «عَلی خَلافٍ فی بَعْضِ ما ذُکِرْ فی کَتَبِ الْمَنطِقْ الْمُفصلْ». عَلی خَلافٍ که اختلافات هست.
ایشان دو تعریف ارائه می کند با توضیحی که از تعریف اول و کلمه عروض ارائه کردم، تا آن اندازه که ذهن طلبگی بنده کار می کند در تعریف دوم ایشان هیچ رنگ وبویی از آن واسطه در عروض نیست. فرمودند «یُقالْ ما» بعد «ویجْعَلُ». ولو در تاریخ فن مباحث این تعریف اول به عنوان توضیحی برای آن حرف دوم «یجعَلُ» است. درست؟ اما میبینید فضایی «یجْعَلُ» دوم، یک فضا است، فضای «ما یُقال» اول هم که «ای بلا واسطه فی العروض» است فضای دیگر. یعنی «بلا واسطه فی العروض» در آن باید معنا بشود. دارد می گوید واسطه امر اخص، آن واسطه در عروض که گفته میشود یعنی اینجوری؟ یا طور دیگری باید ببینیم. الان فعلاً عروض در آن نبود. بله فقط واسطهاش بود این واسطه هایی که گفتند اگر آنها ذاتی باشند –همان سه قسم که اشاره شد- یعنی آن سه قسم واسطه دارد اما واسطه، واسطه در عروض نیست. چون گفتیم اگر واسطه در عروض باشد میشود عرض غریب. و حال اینکه این سه قسم واسطه دارد و در عین حال ذاتی است. پس یعنی واسطه اعم داخلی، مساوی داخلی یا مساوی خارجی، عرض ذاتی است. پس واسطه در عروض نیست.
اگر بخواهیم تطبیقی کار بکنیم دومی را با اولی. و اگر بخواهیم آن بحث تاریخی و آن فضا را ببینیم از کی آمده، توضیح کدام بوده است و خاستگاه هر کدام چه بوده، آن وقت باید بیشتر تحقیق کنیم.
شاگرد: شما می فرمایید که دو فضا است یعنی مصنف نمی خواهد «یجعل» را توضیح قبل قرار دهد؟
استاد: نه این دو تا هست.
شاگرد: «یجعل» را توضیح «بلاواسطه فی العروض» نمی خواهند قرار دهند؟
استاد: یعنی کسی ظاهر عبارت را بخواند میگوید این «العارض»همان «بلا واسطه فی العروض» است، درست شد؟! العروض یعنی الحمل. العارض یعنی المحمول. شما میفرمایید «ویجْعَلُ الْعارِضُ بِلاواسِطَه أَوْ بِواسِطَةِ » شما که میگویید العارض بواسطه پس العارضی است بواسطه. درست شد. پس چطور عارض ذاتی است؟
شاگرد: هم عروض است هم واسطه است
استاد: هم العارض است هم واسطه است! این چطور جمع میشود با همدیگر؟ چطور است که واسطه خارجی مساوی باز هم عرض ذاتی است؟ یعنی بلا واسِطَةِ فی العُرُوضِ است. چطور میشود حالا بعداً میتوانیم اینها را جمع کنیم با همدیگر. چون اینها را در تاریخ علمش، برای توضیح حرف قبلی آوردهاند. اما فعلاً این چطور میشود؟
و آن نکتهای که مهم بود در عرض من، این است که ببینیم، اصلاً این واسطه در عروض چه زمانی به این صورتها در تاریخ مباحث منطق آمده؟ در این مباحث آمده است؟ در کتابهای قدیمی کلمه واسطه فی العروض نیست به این معنا. این تقسیم بندیهایش نیست.
حالا شاید الان یادمان آمد، یزد بودیم سال 54 و 55 حاشیه میخواندیم. رفتم کتابخانه شرح حاشیه گرفتم. یکی از شروح خیلی آسان بود اما یک شرح دیگر که نویسنده اش را الان هم یادم است مفصل عروض واسطه را توضیح داده بود. اول لحظه اینها را دیدم سر گردان شده بودم که اینها چی شد؟ بالاخره چند قسم شد؟ گفتیم کتاب، شرح سنگینی است. معلوم بود که زمان ملا عبدالله، این طور اصطلاحات رائج نبوده است. ایشان که این زمان این کتاب را نوشته بودند -که البته الان هم زنده هستند- حرف های واسطه در عروض و انواعش را مطرح کرده بودند که برای کسی که تازه اینها را میدیدید، یک دفعه سرگردان میشد.
برو به 0:26:44
خلاصه منظور من این است حالا انشاء الله خود من هم دنبالش میروم که ببینیم، تاریخچه پیدایش واسطه در عروض، آیا از زمان ارسطو و اینها بوده است؟ شیخ الرئیس و اینها این مطالب را داشتند؟ فارابی و اینها و خواجه بعدش، ببینیم چه زمانی این واسطه در عروض به این طوری به کار رفته است.
شاگرد: شما میگویید العارض غیر از «العروض» است؟ مراد از العارض همان محمول لغوی است؟
استاد: نه ببینید از این «ویجْعَلُ» توضیحشان در پاورقی هست عبارتش را در شرح مطالع آوردهاند. این یجْعَلُ یعنی یجْعَلُ فی کتب المنطق، مثل شرح مطالع. آن قبلی «وَ هُوَ علی ما یُقال» آن بحث رسمی اصول است که معمولاً بر طبق کفایه پیش میرود و صاحب کفایه این را اضافه کردند ای «بلا واسطه فی العروض». صاحب کفایه گفتند: «ای». این معنی که از صاحب کفایه شد کسی قبلاً از ایشان کرده بوده است یا نه؟ و لذا ایشان که در بحث اصول جدا گفتند «وَ هُوَ علی ما یُقال» یعنی ما یقال در مباحث رسمی اصول نجف که صاحب کفایه مدرس بزرگ نجف، ایشان گفته بوده و توضیح هم داده است پس می شود «فهو علی ما یقال». «یجْعَلُ» هم بعد آدرس میدهند در کتب منطق هم اینطوری هست .درست شد؟ بعداً هم بحث میرود پیش که ببینیم اینها با همدیگر تطبیق دارد یا ندارد؟ حرفها را نقد میکنم. بعد دقت میکنم در همه اینها. در ابتداء بحث فعلا حرف را مطرح می کنند.
شاگرد: عروض با آن عارض دو تعریف کاملا مختلف شدند؟
استاد: شد یا نشد؟ به عنوان سوال مطرح کردم. چرا این سوال را مطرح می کنم؟ به خاطر اینکه احتمال دارد که عارض یعنی محمول. اما وساطت در حمل غیر از محمول با واسطه است. ممکن است محمولی باشد با واسطه. اما آن واسطه، واسطه در اصل حمل نیاورد. با اینکه واسطه است محمول است با واسطه، اما آن واسطه یعنی آن حمل را نیاورده است. آن مال خودش است بله کالعدم است لذا میخواهم فقط سؤال را مطرح کنم و الا اینطوری نیست که بگوییم قطعاً این دو، دو جور است. نه این میتواند که وساطت نداشته باشد. الان مثلاً اگر بگویید ضاحک، که خاصه مساوی با انسان است، اگر یک امری بواسطه ضاحک بر انسان حمل بشود، خاصه مساوی بواسطه ضاحک حمل شده اما ضاحک واسطه در حمل میتواند نباشد. به چه معنا؟ به معنای اینکه این آن را بیاورد. محتمل است این جور چیزی. ولو حالا بعداً باید در تطبیقاتش باید بگردیم و فرضش را پیدا کنیم. فی حد نفسه سریعاً نمیتوانیم بگوییم که این دو، دو چیز است.
« قَال فِی الْمَطالعْ» عبارت المطالع را بخوانیم «مُوضوُعُ کُلَ العِلْمٍ» کتاب مطالع برای ارموی هست. کاتبی ماتن شمسیه بود و شرح مطالع و شرح شمسیه، هر دو مال قطب الدین رازی است.
قطب هم دو قطب است. قطب الدین شیرازی، صاحب شرح حکمت الاشراق که سنی هم است ظاهراً. دیگری قطب الدین رازی که شیعه است و استاد علامه حلی و خیلی جلیل القدر و صاحب دو کتاب است؛ شرح مطالع وشرح شمسیه. قطب الدین رازی صاحب درة التاج هم هست. البته قطب راوندی از این قطبها متقدم بودند، دو تا راوندی هم داریم، آن قطب راوندی که صاحب خرائج هستند و قبرشان هم در صحن هم میبینید ایشان از علامه متقدم هستند 500 و اینها بوده است. وی صاحب خرائج، شرح نهج البلاغه و اینها است. یکی دیگر هم هست که صاحب آن فقه القرآن است. ظاهراً دو نوادر راوندی که مال دو نفر است. فعلاً اینطور در ذهنم است البته باید مراجعه بشود که این مراجعهها در فضای طلبگی خیلی فایده دارد.
خلاصه آن اُرموی -که شاید قبلاً به اشتباه اِرموی میخواندیم- منتسب به ارومیه است. ابوبکر ارموی ماتن مطالع و کاتبی که ماتن شمسیه است. مرحوم قطب الدین رازی که از علمای بزرگ شیعه صاحب اجازه و مشایخ اجازه علمای شیعه هستند. اجازه علامه حلی از طریق ایشان میشود ایشان خیلی بزرگوارند. ایشان این دو کتاب را شرح کرده اند. یک کتاب مهم دیگر قطب الدین رازی محاکمات است اشاراتی که فخر رازی رد کرد خواجه جواب داد ایشان محاکمات نوشتند، محاکمه بین فخر و خواجه. تعلیقاتشان هم در چاپ سه جلدی اشارات آمده است.
خلاصه فرمودند که «قَالَ فِی الْمطالِعْ» مطالع یعنی متن همان مال ارموی «مُوضُوعُ کُلَّ عِلْمٍ ما یُبْحَثُ فی ذلِکَ الْعِلْم عَنْ عَوارِضِ الْلاحِقَة لِما هُوَ هُوَ» موضوع هر علمی آن چیزی است که بحث میشود در آن علم از عوارضی که لاحق- میبینید عارض نگفته است- میشود، اینجا لحوق همان عروض است. عروض به معنای حمل یعنی المحمول. عوارضی که ملحق میشود چرا؟ به چه خاطر؟ لِما هُوَهُوَ. به خاطر اینکه خودش خودش است. یعنی غیر او را در کار نیاورید هرچی که بر او حمل میشود به او ملحق میشود به او میچسبد به خاطر اینکه خودش خودش باشد. هیچی بیرون به او ضمیمه نشود، این میشود عرض ذاتی.
«و قَالَ فی شَرحِه» یعنی قطب الدین(رض) «اَلثانِی عَرَضُ ذاتی وَهُوَ الَّذی یَلْحَقُ شِئْ» چرا؟ «لِما هُوَ هُوَ». به خاطر اینکه خودش خودش است هیچ چیز غیر او در کار نیاورده است، «ای لذاته» به خاطر خودش ملحق میشود «یَلْحَقُهُ لِذاتِه کَلْحُوقِ اِدراکَ الْاَمُور الْغَریبه لِلْاِنسان بِالْقُوَه» بالقوه می تواند متعلق انسان باشد و می تواند متعلق ادراک باشد. من اَولی به ذهنم است که بالقوه به ادارک بخورد. -نشد که باز بروم خود مطالع و توضیحاتش و اینها را ببینم. شما دیدید حاشیههای خوبی دارند، نسخهها مختلف هم ممکن است باشد. مثل شریف و چند تاحاشیه خوب هم شرح مطالع دارد- خلاصه این بالقوه الان اَولی به ذهنم میآید که به ادراک بخورد. مثل لحوق و عارض شدن ادراک الامور الغریبه. امور غریب را انسان ادراک میکند که زمینه ای برای تعجب میشود، تعجب زمینه برای ضحک میشود. امور غریب را درک میکند وقتی امور غریب را درک کرد تعجب میکند و مثلا وقتی دیگر خیلی برای ذهن او غریب بود و تعجب کرد، مثلا می خندد. «اِدراکِ الْاَمُورِ الْغَریبْ لِلْاِنسان بِالْقُوِه» یعنی این ادراک برای انسان بالقوه است و الا «للانسان بالقوه» بعید است که اینجوری منظور ایشان باشد. ولی حالا چرا در عبارت بالقوه به آخر رفته است؟ میتوانست جلوتر هم بیاید «کَلحُوقِ اِدراک الْاَمُور الْغَریبِه بالقوه لِلْاِنسان» خیال میکنیم اَولی بود. البته نیاز به تأمل دارد.
برو به 0:36:06
شاگرد: اگر نبود مشکلی پیش نمیآید؟
استاد: بله، ولی الان بالقوه می توانیم بینیم مثلا میرسیدشریف راجع به این چه توضیح فرموده است؟ میرسیدشریف حاشیههای خوبی دارد. حاشیههای شرح مطالعش خیلی نافع است. هر وقت یک بحثی که مشکل داشتید، از جاهایی که سربزنید همین کتابهای اینجوری فنی است. که روی آن خیلی کار کردهاند. حاشیه هایی میرسیدشریف و اینها، هم خیلی چیزهای خوبی در آن هست.
«أَوْ یَلْحَقَهُ» این یکی «لِذاتِه أَوْ یَلْحَقَهُ بِواسِطَتِه جُزءه» جزء یعنی امر داخل مساوی یا امر داخل اعم. همه جزء هستند. حیوان جزء انسان است ناطق هم جزء انسان است. «أوْ بِواسِطَتِه جُزْءِه» جزء این موضوع «سَواءٌ کانَ جُزء اَعَم کَلُحوُقِ التَحیُز لِکُونِه جِسْما» تحیز به انسان ملحق شود «لِکُونِه» یعنی به خاطر اینکه انسان جسم است. جسم از جنس انسان است. به خاطر جسمیت یک عرض ذاتی برای انسان میآید که تحیز است. پس این تحیز هم عرض ذاتی میشود. یکی دیگر «أَوْ مُساوِیاً» جزء خودش است داخلی و مساوی هم هست. «کَلُحُوقِه تَکَلُمْ لَکُوْنِه ناطِقا» تکلم بر انسان عارض میشود «لَکُوْنِه ناطِق» به خاطر فصلش که ناطقیت است. این دو تا.« أَوْ یَلْحَقَهُ بِواسِطَه اَمْرٍ خارِجٍ مُساوٍ » به خاطر امر خارج مساوی به انسان ملحق می شود. «کَلُحُوقِهِ التَعَجّبْ» تعجب بر انسان بواسطه آن چیزی که بلاواسطه بود، عارض می شود. «لِاِدراکِ الْاُمُورِ الْعَجیبَةِ الْمُسْتَغربه» ادراک امور عجیب مستغربه عارض بلا واسطه بود. اما تعجب بر انسان بواسطه امر خارجی مساوی عارض میشود. لاحق تعجب است، امر خارجی مساوی، ادراک امور عجیب غریبه است، که این بواسطه امر خارج مساوی به آنها عارض شده و اینها همه ذاتیاتند. عرض ذاتی هستند.
شاگرد: ادراک مساوی با انسانیت است؟
استاد: نه یعنی «اَلْمُدرِکْ لِلْاُمُورِ الْغَریبه یُساوی اَلْاِنسان مِصْداقا. کُلُّ اِنسان مُدرِکُ للْاُمُورِ الْغَریبِه وَ کُلُّ مُدْرِکِ لِلاُمُورِ الْغَریبِه انسان»این را مساوی می گوییم، یعنی همان مساوی اصطلاح باب نسبت.
شاگرد: بالقوه را برای همین گفته که مساوی بشود؟
استاد: میدانم برای همان دیگر، من هم منظورم همین بود که گفتم باید به ادراک بخورد. بله گفتم خیلی بعید است. حالا چرا بعد انسان آمده است؟! نمیدانم. حالا ممکن است در بعضی نسخه ها «بالقوه» قبل از انسان باشد باید مراجعه شود.
«وَ أَمّا ما یَلْحَقَهُ شِئْ بِواسِطَه اَمْرٍ أَخَصْ کَلُحُوق بِه لِلْحِیوان لِکُوْنِه الْاِنسان» حیوان میخندد چون انسان است. انسان اخص از حیوان است. وقتی به واسطه اخص عارض شد، عرض غریب میشود. همان که حاج آقا فرمودند «الاولی». اگر یک علمی از حیوان بحث میکند بعد میبینیم که ضحک بر حیوان بواسطه انسان، عارض میشود، میگویم: «الاولی بذکر المسأله»، این است که در انسان شناسی بحث شود، نه این که برود در حیوان که واسطه میخورد بحث شود.
« وَ أَمّا ما یَلْحَقَهُ شِئْ بِواسِطَتِه اَمْرٍ أَخَصْ کَلُحُوقْ بِه لِلْحِیوان لِکُوْنِه الْاِنسان أَوْ بِواسِطَةٍ أَمْرِ أَعَمْ خارِج کَلُحُوقِ الْحَرَکَه لِلْابیضْ لَأَنّهُ جِسْم» ابیض به خاطر جسمیت حرکت بر او عارض میشود. چیز سفید به خاطر جسم بودن، متحرک میشود. لحوق حرکت به خاطر سفید بودنش نبود، به خاطر جسمیتش بود. ولی جسمیت اعم از ابیض بود. پس حرکت به جسم به واسطه امر اعم خارج از ذاتش لاحق شده بود. چرا؟ چون ذات بیاض جسمیت جنسش نیست، خارج از ذاتش است. جسم جنس برای رنگ نبود جسم برای چیزهای دیگر بود.
فرمودند که «کَلُحُوقِ الْحَرَکَه لِلْابیضْ لَأَنّهُ جِسْم فَلا یُسَمّی عَرَضا ذاتِیاً بل عرضا غَریبَاً فَهذه اَقْسامُ الْخَمسَه لِلْعَرَضْ حَصَرَهُ الْمُتَأخَرون فیها بَیّنُوا الْحَصْرْ» به اینکه اِمّا کَذا آن وقت « بأنّ العرض إمّا أن يعرض الشيء أوّلا و بالذات، أو بواسطة، و الواسطة إمّا داخل فيه أو خارج و الخارج إمّا أعمّ منه، أو أخصّ، أو مساو. این یک پنج قسم شد «وَ زَادَ الْبَعضُ الْافاضِلِ قِسماً سادس» این مال قطب الدین هست این که دارم میگویم دنبال حرف ایشان است «وَ زَادَ الْبَعضُ الْافاضِلِ قِسماً سادس» در اقسام پنج گانه عرض غریب «رَأی عَدّهُ مِنَ الْاَعْراضِ الْغَریبَة» اَوْلی ایشان گفته که این عرض غریب باشد به جای اینکه ذاتی باشد بهتر است «وَ هُوَ أَنْ یَکُونَ بِواسِطَةِ اَمْرٍ مُبائِن» چون مبائن است معلوم میشود خارجی است و چون مبائن است معلوم میشود نه اعم است نه اخص. «امر مبائن» که در آن هم خارجیت خوابیده است و هم لا اعم و لا اخص و لا مساوی. ایشان گفتند «هُوَ أَنْ یَکُونَ بِواسِطَةِ اَمْرٍ مُبائِن» که خارجی است و نه مساوی است و نه اعم است و نه اخص. این میتواند یکی از واسطه ها باشد «کَالْحَرارِت الْجِسمِ الْمُسَخّر بِالنار» ببینید به واسطه امر مبائن. نار یا شعاع شمس مبائن از جسم است اما حرارت را در جسم ایجاد میکند. الان چیزی که خلاصه، متصف به داغیت است چیست؟ جسم است. «الْجِسمٌ حارٌ» آن است که الان داغ است اما واسطه خورده است واسطه مبائن چه بوده؟ یا شعاع شمس بوده یا نار بوده است که این تسخین و داغ بودن را برای جسم آورده است. آیا الان که این جسم داغ است بگوییم این داغی، عرض ذاتی بر او است یا نیست؟ میفرمایند او گفته که «اولی» این است که بگوییم عرض غریب است. اگر در فضایی که از جسم بحث میکنید از حرارات هم بحث کنید در واقع از عرض غریب بحث کرده اید نه عرض ذاتی.
برو به 0:44:04
شاگرد: سادسی بر عرض نشد،عرض فرق کرد.
استاد: صحیح فرمودید. «فهذه اقسام الخمسه للعرض» نه برای ذاتی و لذا همهاش را در آن آوردهاند. عرض کنم که «قسماً سادساً رَأی عَدَهُ مِنَ الْاَعْراضِ الْغَریبَة». «اَوْلی» ایشان هم حرف او را تأیید میکند «وَ الثَوابُ ما ذَکَرَ» یعنی بهتر همین است که این بعض الافاضل گفته است که این عرض غریب است اگر به واسطه امر مبائن باشد. در متن هم که این قول را نقل کردهاند. میبینید که حاج آقا جزءِ عرض غریب آوردهاند. فرمودند « وَ الْعارِضْ بِواسِطَةٍ اَمْرٍ خارِجٍ اَعَمْ أَوْ اَخَصْ أَوْ بِواسِطَةٍ مُبائِنٍ» یعنی همین که این آقا اضافه کرده بوده و در شرح مطالع فرمودند این عرض غریب بود.
شاگرد: بین غریب و ذاتی «اولی» و صواب معنا ندارد؟ چرا گفتهاند «اولی» و صواب؟
استاد: گاهی است محتملاتی در مباحث علمی است بله در بحثهای علمی ببینید که کجاست که احتمال به صفر برسد. خیلی خودشان را زحمت بکشند احتمال مقابل میل به صفر بکند. آن هم تازه صفر نشده است. به خلاف اینکه غالباً احتمالات همینطور در مباحث علمی میآید. به علاوه اینکه برخورد کردم بعضیها در مباحث علمی برای احترام بحث، برای احترام باحثین، برای احترام اقوال، اصلاً کانَّه این شیوه ایشان است که میگویند: اصح، اولی. یعنی دیگران هم احترام دارند که من اینجوری میگویم. من متعدد دیده ام که سبک عده ای این است. میخواهد بگوید که مطلب اینجوری است، میگوید: اولی اصح. حالا این بعض الافاضل کی بوده که این طور گفته باید عبارتش پیدا شود. خیلی چیزها از دوانی نقل می کنند، ایشان ظاهراً بعد از قطب الدین و حتی علامه حلی است، ظاهرا برای مال قرن نهم است. در کتابهای متأخر وقتی بعض الافاضل می گویند اشاره به او میکنند.
این شماره را هم که من زدم عرض کنم و تمام. ببینید الان این حاشیه «قال فی المطالع» من زدم چهار. از اول تعلیق است تا آخرش، چهار است. چهار چی بود؟ مال دفتر دویست برگی بود یعنی تا دفتر دویست برگی استنساخ شده بود این نبوده است. دوره مثلاً دوم یا سوم که روی آن دفتر تدریس میکردند، مناسب دیدند که این «یجْعَلُ» را یک آدرسی هم از آن بگویند که از شرح مطالع آوردهاند. آن تعلیق یک، عرض کردم از اول تا تعلیقش دو بود دو. یعنی در حاشیه همان اولین دفتر نوشته شده بوده در متن هم الان دوباره بخوانم.
«وَ قَدْ یُورَد» از اینجا وارد میشوند در نقل قول اجود التقریرات ومرحوم نائینی و آقا ضیاء که «یُجابُ تارِة اخری» و اصل ایرادش که حالا ایرادش از کی بوده انشاءالله یک نگاهی بکنید زنده بودیم فردا بحث می کنیم.
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی محمد و اله طاهرین
تگ: تعریف علم اصول، تعریف علم، عرض ذاتی، عرض غریب، قطب الدین رازی، دوانی، عروض و حمل، عروض و خارجیت، مباحث الاصول، آیة الله بهجت.
[1] مباحث الاصول ج1: ص7
[2] . كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 7.