مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: یک سؤال از بحث آخری که دیروز مطرح فرمودید دارم. دیروز در مورد شرایط بحث شد. سؤال بنده این است که آیا طبق آن مبنایی که فرمودید شرایط را هم داخل مسمّی لحاظ میکنیم یا لحاظ نمیکنیم؟ شما دو دسته فرمودید. آنهایی که اگر سهواً و عمداً نباشد نماز نیست. فکر میکنم که منظور شما این است که باطل باشد. اگر یک چنین شرایطی را داشته باشیم، اینها را جزء مسمّی لحاظ میکنیم. امّا اگر شرایط از شرایطی باشد که حالا چه در حال اختیار فقط باشد، مثلاً دیگر در حالت عذر، شرط نباشد. یا اینکه در نماز واجب شرط باشد ولی در نماز مستحب شرط نباشد، شما میفرمایید که هر دوی اینها را جزء مکمّل حساب میکنیم.
استاد: به یک بیان، جزء مکمل اینگونه است که خود شرط از مسمّی بیرون است، امّا اشتراط به آن شرط، جزء مسمّی میشود. آن وقت اشتراط به آن شرط هم همان انواع جزء را دارد. یعنی خود اشتراط مفهومی است که با مفهومهای مکمّل سازگار است.
شاگرد: سؤال من این است که شما وقتی فرمودید مسمّای صلات، تامّ الأجزاء است، اجزاء را هم عند الإختیار در نظر میگیریم نه عند العذر.
استاد: بله.
شاگرد: بعد اینکه در یک جاهایی بحث قبله مطرح میشد، بیشتر میفرمودید که قبله چون برای نماز واجب است، کلاً اشتراط این را نمیشود که خیلی پذیرفت.
استاد: بهعنوان بحث علمی بود که مطرح شد و این مطلب را عرض کردم، و إلاّ ممکن است که بگوییم قبله در نماز، جزء هست. مثلاً در نافله هم جزء است، تخفیف دارد. نه به این معنا که در اصل نماز نباشد. البته من بهعنوان محتملاتی که همه را در نظر بگیریم گفتم. و إلاّ یک احتمال همان بود که اصلاً شرایط و حتی تقیّد به شرایط هم بیرون باشد. یعنی پیکره نماز که اختراع شرع است در وقت نامگذاری، قبله و طهارت و امثالهم در نظر نبوده است. شرایطی است که بعد از نامگذاری، امر به اینها خورده است. احتمال این هست که همان چیزی که میرزای قمّی فرمودند که در وقت تسمیه، تمام شرایط بیرون باشد. یک وجهی است، خودشان هم ظاهراً همینگونه انتخاب کردهاند. میگویند که لازم نیست و خودشان أعمّی شدهاند.
شاگرد: الآن علی المبناء که صحبت بکنیم…
استاد: بر مبنای که اینها را جزء بگیریم.
شاگرد: بله. یکی هم اینکه در مورد قبله اینگونه بگوییم که در نماز مستحبّی اصلاً شرط نیست.
استاد: بله، شرط نیست. به این معنا که پس خود قبله شرط اصل مسمّای به صلات نیست. نماز مستحبی نماز است، امّا قبله شرط آن نیست. پس معلوم میشود که وقت نامگذاری، تقیّد به قبله جزء مسمّی نبوده است.
شاگرد2: توسعه در معنای قبله است. یعنی در نماز مستحبی طوری است که دایره قبله وسیع شده است که شما مخیّرید که به هر طرف نماز بخوانید.
استاد: «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[1] که حضرت فرمودند: «این آیه شریفه “للنوافل”»[2]. «أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ للنوافل». این، قبله نافلههاست، «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ». «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»[3] برای فریضه است.
شاگرد: عرض من این بوده اگر تمامی این حرفها، [درست باشد] به نظرم میرسد که در آن قسمت دوّم باید تفصیل بدهیم. فرمودید که اگر شرایطی هست که یا برای زمان اختیار است، یا برای نماز واجب است، هر دوی اینها را جزء مکمّل بگوییم و هر دو را دخیل در قوام صلات بدانیم. قوام به این معنا که حالت تشکیکی که هست، تشکیک آن مرتبۀ مختار. حالا عرض من این بود که شاید باید بین این دو فرق بگذاریم. چون بحث ما عند الإختیار بود. یعنی تامّ الأجزایی که برای شخص مختار تصوّر میشود.
استاد: نافله هم برای شخص مختار است. در مورد نافله نمیگویند که وقتی معذور هستید میتوانید آن را در حالت راه رفتن بخوانید. ظاهراً در حالت اختیار و در حالت مشی میشود که قبله را مراعات نکرد؛ حالا بحثهای نافله مفصّل است. نکتهای که در مورد نافله هست این است که آیا وقتی آرام گرفتید، میتوانید نافله را بدون قبله بخوانید یا نه؟ ظاهر نظرها این است که نمیشود.
شاگرد: نمیشود یا اینکه مرجوح است؟
استاد: نه نمیشود. شرط وضعی است. اگر میخواهید نماز نافله را خوانده باشید، اگر ایستادید یا اینکه نشستهاید، رو به قبله باشید. بله، در حال مشی که شدید، شرط قبله کنار رفت. همان جا میگویند افضل این است که وقتی تکبیر آن را میخواهید بگویید، باز رو به قبله بگردانید و تکبیر را بگویید بعد ادامه بدهید و بقیه نافله را بخوانید. این بحث هست که خلاصه شرط آن چگونه است. و لذا گفتم احتمال دارد که بگوییم تقیّد به استقبال به قبله جزء مسمّی است، فقط در نماز نافله تخفیف در شرط داده شده است. نه اینکه بهخاطر مستحبی بودنِ نماز، اصلاً از شرطیّت خود قبله، غضّ نظر بکند.
شاگرد: یعنی اگر کسی عمداً بلند بشود و در خانه که مثلاً میتواند در یک جای ثابت بنشیند و نافله بخواند، راه برود و نافله بخواند اشکال دارد؟ یعنی با اختیار خودش آن حالت سکون و استقبال به قبله را به هم بزند.
استاد: انجام دادن یک چنین کاری جزء قدر متیقّن که نیست. یعنی قدر متیقّن این است که وقتی در حوایجش دارد مشی میکند نافلهاش را هم میتواند بخواند. امّا فرمایش شما که عمداً بلند شود و راه برود برای اینکه رو به قبله نباشد و نافلهاش را بخواند.
شاگرد: نه اینکه رو به قبله نباشد. مثلاً فرض کنید که پاهایش درد گرفته است. بعد بلند بشود و در خانه راه برود.
استاد: خُب، اگر این اینگونه باشد باز هم بههرحال یک گونه حاجت است دیگر. آن هم حاجت است. یعنی الآن او نیاز دارد؛ حاج آقا میفرمودند: «آن آقا گفت که به دیدن مرحوم آقای حکیم رفتم. وارد شدم، دیدم که ایشان دارند قدم میزنند. گفتند که آقای دکتر به من گفته که من روزانه هفتصد قدم راه بروم. حالا مثلاً چهارصد قدم آن را راه رفتهام، شما بفرمایید داخل بنشینید من حالا میآیم»؛ خُب، این هم یک جور حاجت است. دکتر میگوید که باید راه بروید. خُب، بدن او به این راه رفتن نیاز دارد و این کار او برای صرف به هم زدن حالت سکون و عدم رعایت استقبال به قبله نیست. خُب، نمازهایش را هم در بین آن میخواند. یعنی برای صدق حاجت به راه رفتن، نیاز نیست که حتماً در کوچه راه برود. حوائج منزل را هم بهطور قطع در بر میگیرد.
شاگرد: آن موارد منهیٌ عنهی که شما فرمودید و درجاییکه شخص میتواند نماز نافله را رو به قبله بخواند، ولی رو به قبله نخواند، شاید از باب افضلیّت باشد. یعنی توضیح میدهد که در اینجا افضل است که شما رو به قبله بخوانید.
استاد: نه، من قدر متیقّن گیری کردم. نگفتم که اینگونه است. دارم میگویم که قدر متیقّن آن اینگونه است، همینطور جلو میرویم که مراحل بعدیاش هم چه بسا از دلیل، استظهار بشود. امّا جای اختلاف هست. جای اینکه انظار مختلف بشود و بگویند که آن حالت، قدر متیقّن است، امّا مثلاً در اینجا که با حالت اختیار دارد این حالت سکون و استقبال را بر هم میزند را شامل نمیشود. عرض من این است که جای این اختلاف انظار وجود دارد. حالا تا اینکه مرحله به مرحله بحث جلو برود و ببینیم که کدامیک از اینها است. اصل خود اینکه مثلاً در نافله، تخفیف برای اصل استقبال باشد، محتمل است. همان که اول عرض کردم که حتی در حالت ایستاده و نشسته، چون نافله است، در آن تخفیف وجود داشته باشد. کسی که میخواهد نافله بخواند که عمداً نمیخواهد از قبله روی بگرداند. خلاصه یک حاجتی دارد که از قبله روی برمیگرداند و یک نحو اسهلیّت برای او دارد.
شاگرد: مثلاً اگر در غیر حاجت باشد ترجیح بلا مرجّح میشود.
بررسی قابلیت تخفیف در پوشش بانوان، هنگام خواندن نوافل
استاد: از ما در مورد نافله بانوان در فضای خانه و جایی که نامحرمان حضور ندارند خیلی سؤال میشود که آیا شرط ستر هم به مانند شرط استقبال، قابلیّت تخفیف را دارد یا خیر؟ خانمها میگویند: «ما در خانه میخواهیم در حال راه رفتن نافله بخوانیم. خُب، خواه ناخواه یک مقدار پوششمان مناسب نماز نیست و پوششی که در فرائض مدّ نظر است را نداریم. اگر بخواهیم نافله بخوانیم باید روسری سر کنیم و چادر سر کنیم». سؤالی که پیش میآید این است آیا نافله برای یک زن، مثل اشتراط استقبال که در حال راه رفتن نیست، آیا ستر هم تخفیف پیدا میکند یا نه؟ ما که در پاسخ به این دسته از افراد میگوییم که قابل تخفیف نیست. میگوییم همان چیزی وضعی است و علماء می فرمایند، امّا این احتمال هست که ارشاد باشد ادلّهای که برای مستحبّات، این شرایطش را امام فرمودهاند، ارشاد است به اینکه شروط در نافلهها حالت أخفیّت دارد. لذا مثلاً بعضی از چیزهایی را که باید در فریضه دقّت بکند، محتمل است که در نافله مغتفر باشد. ولی حالا اگر در جایی دیدید که کسی فتواء داده باشد که بانوان در نوافل میتوانند ستر مورد نیاز برای فرائض را رعایت نکنند و مشکلی نداشته باشد به ما هم بفرمایید. مثلاً روسری سر کرده است ولی یک جایی از روسریاش و گوشه روسری اش باز است و یکی از موهایش از گوشه صورتش بیرون آمده است. حال نافله خواندن با سر باز هم یک مسألهای است. ولی در بحث عبد و إماء، أمه با سرِ باز نماز می خواند. کنیز با سر باز نماز میخواند. خُب، اینگونه نیست که بگوییم همین که یک شخصی زن شد، قوام نماز زن به این است که با سر باز نماز نخواند. حالا همین شرط تخفیف داده بشود برای زنی که در خانه میخواهد در حال راه رفتن نافله بخواند. ممکن است یا نه؟
برو به 0:09:44
شاگرد: دلیل شما همین مطلبی هست که فرمودید؟
استاد: نه، اینها دلیل نیست. من عرض کردم، هر کسی که از من سؤال میپرسد میگویم که با حجاب مناسب خواندن فریضه، نافله را هم بخوانید. میگویم اگر میخواهید نافله بخوانید یک روسری ای بپوشید که هیچ مقدار از موی سر شما پیدا نباشد، زیر گلویتان هم پوشیده باشد. آستین بلند هم داشته باشد. امّا از آن طرف احتمال تخفیف هست. باید بر روی آن بحث بشود تا اگر انسان با تمام شواهد و ادلّه به اطمینان رسید به دیگران هم بگوید. امّا مادامی به اطمینان نرسیده است به احتیاط جواب میدهد که همان مقدار مسلّم آن باشد.
بررسی عدم جواز حذف جلوس بین السجدتین در نوافل
شاگرد: در مورد نافله مردها چطور؟ آیا تخفیف داده شده است که سختگیری نکنند؟
استاد: برای استقبال؟
شاگرد: نه، برای استقرار در رکوع و سجده.
استاد: خُب، وقتی که راه میرود همین اشاره کافی است دیگر، آنکه مسلّم است.
شاگرد: مثلاً در حالت نشسته که نافله عشاء را میخوانند.
استاد: بله، سرشان را یک مقداری برمیدارد.
شاگرد: چون میشود در راه رفتن خواند، اینها هم استقرار را رعایت نمیکنند؟
استاد: یادم است که یکی از آقایان گفتند: «من دیدهام که حاج آقا اینجوری سر از سجده برمیداشتند». البته حاج آقا این اواخر پا درد داشتند. ولی من بودم که از ایشان پرسیدند، حاضر نشدند که بهطور محکم بگویند میشود که در نماز نافله، همین سر را از روی مهر بر میدارد، یک سانتیمتر بالا میآورد و دوباره سر بر سجده میگذارد و این را دو تا سجده حساب بکنند. یعنی جلوس بین السجدتین نداشته باشد. فرمودند: «ظاهراً هر چیزی که در نماز فریضه واجب است، در نماز مستحبّی شرط وضعی است». یعنی اگر میخواهید که نمازتان درست باشد باید انجام بدهید. باید بین دو سجده بنشینی. در آن زمان یادم هست که اینگونه فرمودند. ولی یک کسی از آقایان هم چند روز گفت: «من خودم دیدم که حاج آقا در نافله، یک مقداری سر از سجده برداشتند و دوباره سر بر سجده گذاشتند». حالا اینطور میشود گفت که ایشان عذر داشتهاند.
شاگرد: یعنی عذر در واجب هست؟
استاد: در واجبات یک چنین چیزی میشود. فرض بفرمایید یک کسی مریض است.
شاگرد: نه، منظورم این است که ایشان که در نماز واجبشان که این کار را نمی کردند، بلکه فقط در نماز مستحبیشان این کار را میکردهاند تازه اگر هم ثابت بشود که انجام داده باشند. یعنی تفکیک بین واجب و مستحب در عذر.
استاد: یعنی تعداد مستحبّات بیشتر است، به آن کسی که مریض است و میخواهد آنها را انجام بدهد بیشتر فشار میآید. همان اندازه برای او در مستحب، عذر میشود. امّا چون تعداد فرائض کمتر است و تحمّل آن برای افراد مکلّفین بیشتر است و در فریضه هم بیشترمیخواهد احتیاط انجام بدهد، لذا [نافله را با تخفیف انجام میدهد]؛ ولی من با آن جلسهای که بود و سؤال شد و بعد از آن هم بر روی آن بحث شد، احتمالش هست که شاید نظرشان به این بوده است.
شاگرد: [با وجود اینکه] ادلّه مستحب این همه وسعت درست میکند. در استقبال قبله اینچنین میگوید. نسبت به عدم سکون و خواندن در حرکت مجوّز داده است، آیا نمیشود که الغاء خصوصیّت کرد، یعنی میشود در جاهای دیگر که عرف، انتظار تخفیف را دارد یک تخفیفاتی را قائل شد؟ همانطوری که از یک ماه کار کرایه کشی، الغاء خصوصیّت میکنند و حکم کثیرالسفر را استخراج میکنند، خُب، در مورد نوافل هم این همه دلیل هست که اگر نمیتوانی بشینی، خوابیده بخوان، در راه بخوان، با اشاره چشم هم که بخوانی کافی است. خُب، در اینجا هم الغاء خصوصیّت بکنند. مئونهای که در تخفیفات در اینجا لازم است، خیلی بالاتر از مئونه استخراج حکم کثیر السفر از یک ماه کرایه کشی نیست.
استاد: توجه بفرمایید، الغاء خصوصیّت یک فعلی از فقیه است. مجاز است یا نیست؟ در مباحثه چند سال پیش که راجع به قیاس بود مفصّل صحبت کردیم، گاهی هست که الغاء خصوصیّت نیست، بلکه کشف عدم خصوصیّت است. اگر اکتشاف عدم خصوصیّت بود اشکالی ندارد و خوب است. امّا اگر فقیه بخواهد الغاء بکند، این الغاء خیلی مئونه میبرد.
شاگرد: نه، منظور بنده هم از الغاء خصوصیّت، همان معنای کشف عدم خصوصیّت بود.
استاد: خُب.
شاگرد: چون که اگر بخواهد الغاء بکند، چنین اجازهای ندارد.
استاد: کشف عدم خصوصیّت از استظهارات با الغاء خصوصیّت فرق میکند. وقتی که میخواهد کشف بکند، دیگر به دست خودش نیست که بگوید «من دیگر الغاء میکنم». میخواهد کشف بکند. استظهارات فرق میکند. یک بار دیگر در این زمینه [محضر آیه الله بهجت] صحبت شد که من اینگونه عرض کردم که آیا ادلّه مستحبات، ارشاد به تخفیف در کلّ شروط است یا نه؟ دیگر هیچ جوابی ندادند که مثلاً ارشاد بودن را یا تعبّدی بودنِ هر مورد را انتخاب بکنند، چیزی نگفتند.
شاگرد: چه تفاوتی بین جزء و شرط وجود دارد؟ در بحث جزء فرمودید که قسم اوّل و دوّمی که وضعی بودند، حتی عند الإختیار، آنها دیگرحتماً باید باشند تا مسمّی باشد. اگر بخواهد که مسمّی باشد، حتماً باید جزء عند الإختیار هم باشد. در بحث شرط میفرمایید که اگر شرط عند الإختیار هست، جزء مکمّل است. یعنی در مراتبی است که اگر نباشد، مسمّی میتواند محفوظ باشد، امّا کاملش نباشد. عرض من این است که چه تفاوتی میکند؟
استاد: شرط هم از دلیل مستفاد میشود. ما از اینکه نماز مستحبی نماز است ولی استقبال شرط آن نیست، میخواهیم شاهد بیاوریم بر اینکه پس در مسمّی دخالتی ندارد.
شاگرد: این در واجب و مستحب.
استاد: مثلاً طهارت، نماز مستحبی بدون طهارت نمیشود. خُب، حالا بگوییم تقیّد اشتراط به طهارت، -نه اصل خود طهارت که از نماز بیرون است- جزء مسمّای نماز است، نه فقط مأمور به است. این را میشود گفت. ولو باز همان جا و در خود طهارت هم این بحث هست که آیا فاقد الطهورین، باید نماز بخواند یا نه؟ این بحث خودش یک بحث خیلی حسابی است. فاقد الطهورین، نماز بخواند یا نخواند؟ اگر از آن دسته از افرادی باشید که بگویید باید نماز بخواند، یعنی چه؟ یعنی تصوّر شما اینگونه است که در مقام تسمیه وقتی که نماز گفتند، طهارت، میخ خیمه نماز نبوده است، ولو حالا فاقد الطهورین است، طهارت ندارد، ولی میگوید خُب، بدون طهورین -یعنی نه تیمّم بکند و نه وضو بگیرد،- بایستد و نماز بخواند! خود اینکه حاضر بشوید در فاقد الطهورین بگویید که نماز را بخوان، شاهد بر این است که قید تسمیه، متقیّد به طهارت نبوده است. و الاّ میگفتید وقتی که طهارت ندارد اصلاً نماز نیست. مثل اینکه بگویید یک کسی در یک شرایطی، بههیچوجه، بههیچوجه، در هیچ شرایطی از رکوع و سجود متمکّن نیست. حالا فرض این را نداریم چون به چنین شخصی که تمکّن از این افعال را ندارد میگوییم در دلت اشاره بکن ولی حالا میخواهم فرض بگیرم. کسی که هیچ تمکّنی از رکوع و سجود ندارد، اصلاً متمکّن از نماز نیست؛ بگویید شخص غریق یک تکبیر میگوید. خُب، از آن تکبیر هم متمکّن نیست. متمکّن نیست و تمام. امّا در طهارت اینگونه نیست. بر سر این بحث است که آیا شخص فاقد الطهورین، نماز بخواند یا نه؟ یک عدّه ای میگویند که اختیاراً بخوان. معلوم میشود آن افرادی که میگویند بخوان، طهارت را در تسمیه دخالت ندادهاند. ولی باز در هر حال اشتراط مسمّی به طهارت از استقبال قویتر است. ولو باز این بحثها در آن میآید؛ دیروز بود که راجع به ترتیب و موالات عرض میکردم. خود ترتیب و موالات باز از طهارت قویتر است. بلکه اصلاً دیگر دم به دم شرط است. ترتیب در نماز و بعد از آن هم مسأله موالات. یعنی کأنّه اصلاً از شرط خارج شده است و جزء است. آیا در ترتیب و موالات هم این بحثها مثل طهارت میآید؟ خُب، باید راجع به آن فکر بکنید. فروعاتی که فقهاء گفتهاند، ظرافتکاریهایی که در جاهای مختلف مطرح شده است، ببینیم میآید یا نه. در هر حال این فرمایش شما مطلب خوبی است و خوب است که بر روی این تمرکز میکنید که آن ارتکاز خودتان را از نماز و از مسمّی پیاده بکنید. چه بسا مآلاً این مبنا را عوض بکنید. من آن روز هم عرض کردم، سه تا مبناء شد. شاید مآلاً این سه تا مبنا را عوض کنید. بگویید تسمیه صلات أشبه است به کلام و کلمه تا معاجین و آنکه تامّ الأجزاء و الشرایط باشد. همین الآن هم روی ارتکاز من اینگونه است که خود اجزاء هستند و دخالت دارند و صرفاً یک مفهوم ظرفی نیست که مقیّد بیرونی به آن مظروفها باشد و یک حوزهای از پُرکنندهها، نه مقوّم خودش، با آن توضیحاتی که عرض کردم.
شاگرد: تفکیک بین جزء و شرط هم یک مسئلهای است که خود شارع آن را انجام داده است یا ما داریم به این شکل تفکیک میکنیم؟
استاد: کلمه اشتراک که هیچ مانعی ندارد، عرف میفهمد. امّا جزء و شرط و جزء داخلی و جزء خارجی و این اصطلاحات در کتابهای علمی است. شما اینها را مثلاً در محاورات عرفیه که شارع مقدّس با عرف عام و با مخاطبین خودش صحبت کرده است، من در جایی یادم نیست. انسان که به یک چنین مسائلی برخورد میکند باید یادداشت بکند که مثلاً این اصطلاحات، ریشه در آن دارد؛ شرط وجوب و واجب، مطلب خیلی واضح و خوبی است، امّا اوّل که انسان در اصول ومعالم و …میخواند میبیند که تا به حال هیچ وقت به آن فکر نکرده بود. چرا به آن فکر نکرده بود؟ بهخاطر اینکه در ذهن عرف عام میگویند که این کارها را انجام بده و این هم مشروط به این است. دیگر این خصوصیّات را برای او جدا نمیکنند که شرط وجوب و واجب، تفاوتش در این است و این مقدار ظریف است.
شاگرد: ممکن است کسی پیدا بشود که بگوید: من میگویم تقیّد به طهارت جزء نماز است، امّا اگر اجازه میدهم که یک فاقد الطهورینی نماز بخواند بهخاطر این است که میبینم شارع نسبت به این عبادت یک اهمیّت خاصّی را داده است و بههیچوجه راضی به ترک نماز نیست. آیا ممکن است که کسی بیاید و در این دو، قائل به تفکیک بشود؟ اگر اینگونه نبود که شارع بههیچوجه کوتاه نمی آمد، من میگفتم که فاقد الطهورین مثلاً …
استاد: البته مشهور که اصلاً گفته اند. مشهور میگویند که شارع کوتاه آمده است. مشهور میگویند که بر فاقد الطهورین واجب نیست که نماز بخواند. آن کسانی که میگویند احتیاط میکنند. میگویند: احتیاطاً بخواند، بعد از آن هم اعاده بکند. به نظرم میرسد که مشهور اینطور میگوید که حتی اعاده هم نمیخواهد. در شرایطی که فاقد الطهورین بود، شخص هم مکلّف به نماز نیست.
شاگرد: یعنی ما متشرّع نیستیم دیگر که در مرتکز ما این بود که نماز بههیچوجه ترک نشود!
استاد: اینجا از جاهایی است که وقتی انسان فتوای مشهور را میشنود یک مقداری جا میخورد و متعجّب میشود. حالا البته دوباره مراجعه کنید. چون حافظه من ضعیف شده است شاید به عرایض من نشود در این زمینه برای شما اطمینان حاصل بشود. من از مشهور به این صورت در ذهنم هست که میگفتند نماز بر فاقدالطهورین واجب نیست و قضاء هم ندارد؛ یادتان هست که در شرح لمعه چه بود؟ در شرح لمعه اینگونه است که شهید در آخر شرح لمعه که منظور من متن لمعه است که تمام شده است، ایشان اینطور فرمودهاند، من فتاوای مشهور بین اصحاب را در این کتاب آوردهام. اینکه گفته میشود شرح لمعه ازاینجهت خیلی خوب است، برای این است که وقتی کسی متن لمعه را میبیند مستحضر به فتاوای مشهور بین اصحاب میشود. خوبی شرح لمعه این است؛ حالا یادم نیست که ایشان راجع به فاقدالطهورین چه فرمودهاند. آیا گفته اند که «لا یجب علیه و لا الإعادة» یا نه؛ حال باز هم چون حاج آقا دوباره اینها را مطرح میکنند، این حرفها دوباره هم تکرار میشود. الآن باید مدام در عبارات ایشان دقّت بکنیم و ببینیم در آنجا باید با فرمایشات شما چه کار بکنیم
شروع درس
«و يؤيّد عدم إمكان الجامع هنا على النحو المعهود، عدم إمكان جعل مقدار خاصّ من المركّب مقوّما للصّلاتيّة بمعناها، محفوظا في جميع المراتب الصحيحة و الفاسدة من مسمّى الصلاة، لتوجّه المنع إلى كلّ ما يفرض ذلك المقوّم من حيث الطّرد و العكس»[4]
استاد: در هر حال فرمودند: «صاحب الکفایه پنج تا وجه در تصویر جامع اعمی گفتهاند». ما هم برای فهم بهتر مطلب، چند روزی کفایه را آوردیم و آن مطلب را خواندیم. پنج وجه را خواندیم، حالا دنباله عبارت حاج آقا را میخوانیم.
برو به 0:22:08
شاگرد: این مطلبی که از شرح لمعه فرمودید، راجع به شهید اوّل بود یا شهید ثانی؟
استاد: شهید اوّل در پایان متن لمعه فرمودند که من در این کتاب، فتاوای مشهور را آوردهام که این یک امتیازی برای متن لمعه است. این متن خیلی در نزد علماء حائز اهمیّت بوده است. بهخاطر همین در بین علماء معروف است که بسیاری از علماء حافظ این متن لمعه بودهاند. چون میدانند که فتاوای مشهور است. وقتی که حافظ هستند، فتاوای مشهور را فوراً میخواند و یادش میآورد.
«و يؤيّد عدم إمكان الجامع هنا على النحو المعهود، عدم إمكان». فرمودند صاحب کفایه جواب از وجوه خمسه دادند. ایشان با بیان این عبارات دارند مطلب را جلو میبرند برای اینکه جامع اعمّی، ممکن نیست که جامع داشته باشد. «يؤيّد عدم إمكان الجامع هنا» یعنی در باب وضع للأعم «على النحو المعهود» که یک معنای واحدی باشد که جامع همه مراتب باشد، نه با نحوی که حالا بعداً میخواهند بعضی از موارد آن را تصحیح بکنند. «یؤیّد عدم امکان الجامع هنا، عدم امکان جعل مقدار خاصّ من المرکّب مقوّما للصّلاتیّة بمعناها». در اعمی ممکن نیست یک مقدار خاصّی از مرکّب را مقوّم معنای صلاتیّت قرار بدهیم. مقوّم نماز بودن قرار بدهیم «بمعنی الصلاة». من این «ها» در «بمعناها» را به صلاتی که مستفاد از صلاتیّت است برمیگردانم. «مقدار خاصّ من المرکّب مقوّماً للصّلاتیّة بمعناها». «محفوظاً»، بهدنبال «مقوّماً» برای مقدار خاص. «محفوظاً فی جمیع المراتب الصحیحة و الفاسدة»، آن مقدار ثابت باشد «من مسمّی الصلاة». چرا «یؤیّد»؟ «لتوجه المنع إلی کلّ ما یفرض ذلک المقوّم». آن اجزاء مقوّم را هر چه فرض بگیرید، ما آن را منع میکنیم. میگوییم این اجزاء نباشد، صلات هست. غیر آن هم که باشد صلات هست. «لتوجه المنع إلی کلّ ما یفرض». یعنی آن مقدار «خاصّ من المرکّب» هر چه فرض بشود، منع متوجه آن است. یعنی میگوییم قبول نداریم که این مقدار خاصّ، مقوّم معنای صلاتیّت باشد. «من حیث الطّرد و العکس». طرد یعنی مانعیّت، عکس یعنی جامعیّت. در جامعیّتش خُب، خوب است. میگوییم که جامع نشد. یعنی شما یک مقوّمی را در نظر گرفتید، باید اینها پنج تا باشند. این پنج تا اگر چهار تا شدند، انعکاس آن بهم خورد. جامعیّت آن بهم خورد. چرا؟ چون چیزهای دیگری هم نماز هستند، امّا این تعریف شامل آنها نیست. چون این تعریف میگوید که حتماً باید پنج جزء داشته باشند. آن چیزی که چهار جزء دارد، بیرون رفته و تعریف شامل آن نشده است و حال آنکه نماز است. امّا برای مانعیّتش -طرد- آن خیلی واضح نیست.
شاگرد: ممکن است که ناظر به یک جامع نباشد. ناظر به این قضیه باشد که اگر شما به جای چهار تا، پنج تا بگویید، خُب از حیث جامعیّت مشکل پیدا میکند و تعداد را پایین آوردید و گفتید یکی، دوتا. این دفعه از لحاظ مانعیّتش مشکل پیدا میکند. یعنی شما هر چه که بخواهید بگیرید، یا از طرف طرد به مشکل برمی خورید و یا از طرف عکس. شاید مقصود این باشد.
شاگرد2: هر چقدر که کم بگیرد باز هم مانع اغیار هست.
استاد: من یک مقدار در تصوّر مانعش، ذهن من در طرف طرد آن [همراهی نمیکند].
شاگرد2: چون دارد مرتبه ناقص را بالا و پایین میکند.
استاد: اوّل طرد و عکس را تصوّر بکنیم. طرد و عکس چه است؟ میگویید تعریف باید جامع و مانع باشد. جامع یعنی هیچچیز، صلات نباشد که صلات هست و این تعریف شامل آن نشود. مانع یعنی چه؟ یعنی یک جایی هست که صلات نیست، ولی این تعریف شامل آن مورد می شود. خُب، شما یک جایی را بگویید که یک چیزی است که نماز نیست، امّا تعریف اعمّی و جامع اعمّی شامل آن میشود و آن را در بر میگیرد.
شاگرد: ناظر به یک تعریف نیست. یک تعریف یا از حیث طرد مشکل پیدا میکند یا از حیث عکس. امّا به مجموع آنکه نگاه بکنیم، منظورشان این است که مجموع آن، چه بخواهید اجزاء را زیاد بگیرید و چه بخواهید کم بگیرید، یا از این طرف میافتید و یا از آن طرف. شاید مقصود این باشد. یعنی «طرد أو العکس» بخوانیم. حالا نه اینکه واو بهمعنای «أو» آنگونه ای باشد.
استاد: خُب، کلمه «کلّ ما یفرض» را دارند. «لتوجه المنع إلی کلّ ما یفرض من حیث الطرد و العکس». من عبارت را اینگونه ربط دادم. «من حیث الطرد و العکس» را به کل زدم.
شاگرد: نه، ببینید! ما همان کلّ را میگوییم. بههرحال وقتی که کلّ را نگاه میکنیم.
استاد: نه، در اینجا کلّ مجموعی نیست. در اینجا «کلّ ما یفرض مقوّماً» است.
شاگرد: میدانم. منظور من این است که هر کدام از اینها یا از حیث طرد، یا از حیث عکس مشکل دارند.
استاد: خُب، یک مثال برای طرد آن بزنید.
شاگرد: مثلاً فرض کنید که من آنقدر در معنای صلاتیت دست پایین گرفتم که حتی گفتم در صدق صلات بودن، تکبیر هم کفایت میکند. خُب، اگر این را بگویم در خیلی از موارد، صلات نیستند ولی شامل آنها میشود. یعنی مثلاً فرض بکنید مواردی را که غریق نیست، امّا تعریف آمد و تکبیره واحده را شامل شد.
استاد: تکبیره واحده بدون نیت نماز یا با نیت نماز؟
شاگرد: فرض کنید که من نیت و تکبیر را و صرف همین دو جزء را بهعنوان تعریف صلات أعمّی گرفتم.
شاگرد2: آیا اعمّی به این چیزی که گفتید، نماز میگوید؟
شاگرد: به این، نماز نمیگوید.
شاگرد3: دیگر طرد ندارد.
شاگرد4: نماز است دیگر. بالأخره معنای اعمّی باید شامل این هم بشود و باید ناقص را هم شامل بشود.
شاگرد3: دیگر تکبیرهای غیر نمازی، داخل آن نمیشود. نیت دارد دیگر.
شاگرد: نیت صلات را هم کرده است، وقتی که عرف میآید و این را میبیند، خود أعمّی میگوید که این، نماز نیست.
شاگرد3: منظور شما این بود که مانعیّت آن دچار مشکل بشود.
شاگرد: مانعیّت آن مشکل پیدا میکند. مانع اغیار نیست.
شاگرد3: یعنی یک فردی که نماز نیست، داخل این تعریف بشود.
شاگرد: خُب، بله دیگر. فرد غیر نماز داخل شده است دیگر.
شاگرد3: چه چیزی داخل شده است؟
شاگرد: به این شکل که شخص در شرایط عادّی یک نیت بکند و تکبیر بگوید، چه کسی به این فعل او نماز میگوید؟
شاگرد3: نه، اولاً که ممکن است در بحث تسمیهاش بیاید. شما باید یک فرد غیر نمازی را داخل این بیاورید.
شاگرد: غیر نماز شد دیگر.
شاگرد3: نه، شما دارید در تسمیه اشکال میکنید و میگویید که این، تسمیه نمیبرد، نه اینکه فرد غیر نمازی داخل در این تعریف شد. طرد یعنی یک فرد غیر نمازی داخل این بیاید. وقتی که شما نیت را آوردید، دیگر هیچ فرد غیر نمازی وارد این نمیشود. بهخاطر اینکه هر تکبیر دیگری که بگویید بدون نیت است. شما میگویید با نیّت.
شاگرد: بله، الآن هم میگویم با نیّت، ولی اجزاء دیگر را ندارد.
شاگرد3: اشکالی ندارد.
شاگرد: نه قرائت دارد، نه رکوع دارد، نه سجود دارد، نه قیام دارد، هیچ چیزی ندارد.
شاگرد3: خُب، حداکثر این است که بگوییم تسمیه بر روی آن نیست، نه اینکه فرد…
استاد: بسیارخب، شما دارید دوباره جامعیّت را تقریر میکنید.
شاگرد3: بله.
استاد: میگویید وقتی که تکبیر و نیت میگویید، نه رکوع دارد نه سجده دارد نه جزء را دارد. پس چه نمازی شد؟ خُب، دارید دوباره در جامعیّت اشکال میکنید.
شاگرد: اگر در مورد تعریف میگویید، جامعیّت یعنی جامعیّت افراد.
استاد: بله، یعنی افرادی هستند که صلات هستند، امّا تعریف شما، آنها را شامل نمیشود. ما که هیچ مشکلی با این نداریم.
شاگرد: اینکه همه را شامل میشود.
استاد: بسیارخب، ما با این هیچ مشکلی نداریم. ما اصلاً با جامعیّت مشکلی نداریم. آن چیزی الآن مشکل دارد این است که در طرف طرد آن مشکل وجود دارد.
شاگرد: من هم برای طرد آن مثال زدم.
استاد: تعریفی باشد که در مانعیّتش مشکل دارد. یعنی یک چیزی را میگیرد که نماز نیست.
شاگرد: بله، مثال من هم برای همین بود.
استاد: خُب، مثال شما چه بود؟
شاگرد: صرف نیّت صلات و تکبیره واحده.
شاگرد2: نماز فاسد که هست.
شاگرد3: نماز صحیحه نیست.
استاد: چه چیزی هست که این تسمیه شامل آن هست، ولی واقعاً نماز نیست؟ مثال بزنید، بگویید “این”. این، نماز نیست، امّا این تعریف من که نیّت نماز به اضافه تکبیر، شامل آن هست. کجا هست که بگویید مانع نیست؟
شاگرد3: مثلاً یک کسی که دارد ورزش میکند.
استاد: نیت نماز میکند و یک تکبیر میگوید.
شاگرد: خُب، آیا این نماز شد؟
شاگرد2: نماز فاسد میشود.
شاگرد: نه، بحث فساد آن مطرح نیست. اصلاً به این کار او نماز نمیگویند.
شاگرد3: نه، قرار شد یک نیّت با تکبیر باشد. یعنی تکبیر همراه با نیّت نماز.
شاگرد: درست است.
شاگرد3: آن کسی که ورزش میکند که نیّتی ندارد.
شاگرد: چرا دیگر، مشکلی ندارد. همین الآن هم از او متمشّی میشود.
شاگرد3: یعنی چه؟
شاگرد: برای نماز نیّت کرده است، تکبیرش را هم میگوید.
شاگرد3: اعمّی میگوید که این، نماز است و این فرد هم شاملش میشود؟
شاگرد: نه، اعمّی این را نمیگوید. اعمّی میگوید که این، جزء نماز نیست. خود اعمّی میگوید که این، نماز نیست. هیچ اعمّیای قائل به این نیست که یک چنین چیزی، نماز است.
استاد: بله ظاهرِ… باز شما یک مصداق توانستید بیاورید. ایشان میگویند: «إلی کلّ ما یفرض».
شاگرد: خُب دیگر. عرض ما این است. شما اگر بخواهید این را یک مقداری رها بکنید و تعداد آن اجزاء را کم بکنید از طرف طرد دچار مشکل میشوید. اگر تعداد اجزاء بالا برود، از طرف عکس دچار مشکل میشوید. یعنی بههرحال در وسط این دوتا گیر میکنید. هیچ موردی پیدا نمیکنید که طرداً و عکساً بتوانید بهعنوان جامع تصویر بکنید. شاید مقصود ایشان همین باشد.
برو به 0:31:39
شاگرد2: نمیشود به نماز میّت مثال زد که فقهاء در حقیقت میگویند که نماز نیست؟ یعنی نماز لغوی است و نه نماز اصطلاحی.
استاد: دعا هست.
شاگرد2: تکبیر دارد و نیت هم دارد.
استاد: یعنی اعمّی که یک مقوّماتی را برای نماز، فرض میگیرد، از حیث مانعیّت نماز مشکل دارد؟ چیزی نماز نیست، ولو شامل آن هست. آیا چنین چیزی را میفرمایید؟ «کلّ ما یفرض من حیث الطرد و العکس» این مشکل را دارد؟
شاگرد: نه، «کل ما یفرض» از حیث اینکه طرد و عکس را بخواهد شامل بشود و هر دو را داشته باشد مشکل دارد.
شاگرد2: یا «طرداً» اشکال پیدا میکند یا «عکساً».
شاگرد: بهخاطر همین بود که عرض کردم یا «أو» یا به این معنا که طرد و عکس آن همزمان با هم نمیشود.
شاگرد3: در مورد مثال نماز میّت که فرمودید، ابتداء باید دو تا چیز ثابت بشود. یکی اینکه اعمّیها به این نماز بگویند. دوم اینکه این را، غیر نماز بدانیم. اوّل باید این دو تا ثابت بشود. بعد اگر دیدیم اعمّیها این چیزی را که غیر نماز است، نماز به حساب میآورند تعریف ایشان مانع این غیر نشد.
استاد: بله، درست است.
شاگرد: مثالی که میزنیم بههرحال خود اعمّیها، یا این را داخل آن میدانند یا اینکه داخل نمیدانند.
استاد: همان جا هم ناوی صلات میّت، به صرف لفظ که نیست. نیت نمازِ متعارف ما را ندارد. اگر فرض داریم که نماز میّت، نماز نیست و دعا است، نیّت نماز میّت، نیت دعا للمیّت است. نه نیت نماز مثل نماز ظهر و عصر است، بعد هم فقط دارد برای میّت دعا میکند! ما که کلمه نیّت را نگفتیم. گفتیم نیّت نماز به اضافه تکبیر. خُب، نیت نماز. ناوی صلات میّت که نیت نماز مسمّای ما نیست. چرا؟ چون قرار شد که نماز میّت، نماز نباشد. بلکه فقط بهمعنای لغوی باشد. یعنی آن شرط نیّت را در اینجا اشباع نمیکند.
شاگرد2: آنکه مانعی ندارد؛ اجازه بدهید یک مثال دیگری بزنیم. فرض بفرمایید کسی که بدون طهارت وارد نماز شد. البته توجه هم نداشت که طهارت ندارد. حالا اینچنین شخصی که واقعاً حواسش نیست و نیت گفت و تکبیرة الاحرام را هم گفت، بعد از گفتن تکبیر، یکدفعه به یادش آمد که طهارت ندارد. خُب، او نماز را رها میکند. آیا به این فعل او نماز میگویند؟
استاد: اعمّیها به این فعل او نماز فاسد میگویند.
شاگرد: آیا میگویند این فعل او نماز است و فاسد است؟
استاد: نماز بی وضو میگویند دیگر.
شاگرد: نه، فقط یک نیت و تکبیر است و بس. آیا به این نماز میگویند؟ ولو اینکه فاسد باشد؟ فکر نمیکنم در هیچ عرفی به این فعل او نماز بگویند. عرض ما این بود که اگر بخواهیم در تسمیه صلات دست پایین بگیریم و تعداد اجزاء را کم بکنیم، از این طرف دچار مشکل میشویم. اگر بخواهیم خیلی ضیق بگیریم، از آن طرف دچار مشکل میشویم.
شاگرد2: ولی انتهایش این است که اعمّی، مانعیّت را هیچ وقت نمیتواند مطرح بکند. یعنی اعمّی بالأخره باید یک اندازهای را ملاک قرار بدهد. وقتی که این کار را کرد، شامل تمام مواردیکه آن مؤلّفه را دارد میشود. لذا دیگر نمیتواند بیاید و بگوید که تعریف من، مانع اغیار هم هست. لذا به نظر میآید که این اشکال شما در اینجا وارد است. یعنی اعمّی هیچگاه نمیتواند بیاید و بگوید که من یک ملاکی میدهم و یک اندازه و مقوّمی را مشخّص میکنم که مانع اغیار هم میشود. هیچ گاه نمیتواند.
استاد: چون او اصلاً میخواهد که هیچ چیزی مانع اغیار نباشد. حرف اعمّی این است که او میخواهد تعریفی ارائه بدهد که همه موارد را شامل بشود.
شاگرد: حتی همه مواردیکه حتی صلات هم نیست؟
شاگرد2: در اینجا باید ببینیم که چه کسی میخواهد صلات بودن آن را مشخّص بکند. اعمّی میگوید تمام این موارد را باید شامل بشود. شما از نگاه صحیحی میآیید و میگویید “این” صلات نیست، امّا اعمّی این را صلات محسوب کرده است، درحالیکه اعمّی اصلاً نمیخواهد این حرف را بزند.
شاگرد: اعمّی که صلات محسوب نمیکند.
شاگرد2: چرا دیگر. اعمّی اگر یک مقوّمی را مشخص کرد، بعد از آن هر چیزی که آن مقوّم را داشته باشد، صلات میداند. امّا شما از یک منظر دیگر میگویید که صلات نیست.
استاد: در هر حال که عبارت ایشان از حیث مدلول تصوّری واضح است. تصوّر جهت طرد آن برای ذهن من که میخواستم آن را تصوّر بکنم، خیلی واضح نبود. الآن هم که شما توضیح فرمودید، جزاکم الله خیراً. شاید این فرمایشات شما تا حدّی به پیش برد بحث کمک کرد. حالا باز هم بر روی آن بیشتر تأمل بفرمایید که این، «من حیث الطرد و العکس». عکس آنکه خیلی روشن است. طرد آن در تعریف اعمّی، یک مقداری مشکل است. من باز عرض کرده بودم کسی که نیت میکند و با یک تکبیر، نماز را شروع میکند، [آیا میتوانیم] بگوییم صدق صلات نمیکند؟ از کجا میگوییم صدق صلات نمیکند؟ اگر یادتان باشد من عرض میکردم در عرف متشرّعه، حتی آنهایی که وضع للصحیح میگویند، روی ارتکاز خودشان، وقتی کسی دارد نماز میخواند میگویند: «نگو دارد نماز میخواند. صبر کن بعد از اینکه سلام داد، اگر دیدی که یک نماز سالم و صحیح خواند بعد بگو نماز میخواند».
شاگرد: نه، بپرس که طهارت هم داشتی؟
شاگرد2: نیت هم کردی؟
استاد: واقعاً اینطور نیست. همان که تکبیر را به نیّت نماز میگوید صدق نماز میکند. چرا صدق نماز نکند؟
شاگرد: اگر اینطور است که اعمّی میشود.
استاد: من در مورد صحیحی هم میخواهم بگویم که حتی همینطور است. من حتی بر مبنای صحیحی هم این را عرض میکردم. حالا آن ممکن است که محل اختلاف باشد و هر کسی نپذیرد. ولی ارتکاز بر این است و لذا این فرع را داشت که قابل طرح بود که کسی میداند اول زوال وقتی که وضو دارد، فرض گرفتیم که علم دارد به اندازه دو رکعت، زنده است و بعد از آن میمیرد. همان لحظه زوال به اندازه دو رکعت نماز وقت دارد و بعد از آن هم میمیرد. خُب، بر چنین شخصی دیگر نماز ظهر واجب نیست. چرا؟ چون میداند که برای خواندن چهار رکعت فرصت ندارد. نماز ظهر چهار رکعت فاصله دارد و امر ندارد. خُب، حالا بگوییم که بر چنین شخصی نماز واجب نیست. الآن اگر به نیت نماز ظهر شروع بکند و تکبیر را بگوید و با خودش بگوید: «حالا دو رکعت از نمازم را میخوانم، بعد هم در بین نماز بمیرم اشکالی ندارد». شما میگویید: «این، به بدی مرد. چون یک بدعتی را انجام داد. چون در اینجا امر مولی برای چنین شخصی به نماز ظهر وجود ندارد. تو داری به نیت نماز ظهر اللهاکبر میگویی و دو رکعت از نمازت را بخوانی و در نماز بمیری؟ چون علم داری مُجاز نیستی». عرض من این است که معلوم نیست بگوییم چنین شخصی مجاز نیست. دو رکعت که زمان دارد، دو رکعت از آن را میخواند. حالا شما بگویید که الآن واجب نیست که بخواند، چون واجب، موسّع است. و الاّ با علم به این بعد از خواندن دو رکعت میمیرد، نماز را شروع میکند و دو رکعتش را میخواند و بعد از آن میمیرد. نمیتوانید بگویید چون علم دارد که چهار رکعت را نمیتواند بخواند کشف میشود که امر ندارد، پس اگر اینچنین نماز را بخواند دارد بدعت میکند و دارد کار حرام انجام میدهد. این مطلب خیلی صاف نیست که اینگونه بگوییم. همان دو رکعت را هم میتواند بهعنوان صلات و صدق صلات ظهر بخواند، ولی نکته اصلیاش آن مقدار فعلیّت امر بود. یعنی او میگوید برای من در این شرایط، مقداری از امر صلاتی بالفعل است و یک مقداری از واجب نفسی منبسط، بالفعل است. این مقدار را انجام میدهم و بقیه را نمیتوانم و دیگر نسبت به آن مکلّف نیستم. ولو اینکه وجوب نفسی انبساطی، ارتباطی است، امّا منافاتی با اینگونه تفصیلها ندارد.
شاگرد: حیث جامعیّت آن چه اشکالی دارد؟
استاد: اشکال جامعیّت این است که شما وقتی نسبت به یک مقداری میگویید که این، نماز است، یک چیزهای دیگری هست که نماز است و حال آنکه این تعریف شامل آن نمیشود. همان جایی که این را ندارد. شما پنج تا جزء را در نظر گرفتهاید. خُب، اگر این، چهار تا جزء را به همراه چیزهای دیگر دارد، نماز است. شما میگویید: «نه، باید جزء پنجمی را هم داشته باشد».
شاگرد: خُب، اینکه برای صحیحی بدتر است. مشکل در اینجا برای اعمّی نسبت به صحیحی کمتر است. صحیحی بالأخره در اینجا چند تا چیز را مشخّص میکند، جامعیّت نسبت به همه موارد صلات…
استاد: نسبت به صحیحی که جواب دادند. حدود بیست صفحه راجع به همین مشکل بحث کردند.
شاگرد: این اشکال یک اشکال نسبی است. یعنی اشکالی نیست که مطلقاً به اعمّیها وارد باشد. آن کسی که اشکال میکند فقط میتواند بگوید که صلاتهایی که شما درواقع میتوانید ذیل این ببینید، نسبت به آن چیزی که من قبلاً گفته بودم، دایره محدودتری شد درحالیکه الآن به نظر میآید اعمّی، دایره وسیعتری را شامل میشود. چگونه میشود که اشکال جامعیّت به آن کرد؟ من گفتهام که صلات، تنها یک مقوّم داشته باشد بعد…
استاد: توجه بفرمایید! عبارت را ببینید «عدم امکان جعل مقدار». در ذهنتان زیر کلمه مقدار خط بکشید. «جعل مقدار خاصّ من المرکّب». این مقدار چیست؟ چهار تاست؟ پنچ تاست؟ باید باشد دیگر اعمّی. لذا نسبت غیر واقعی به میرزای قمی داده بودند. در مشهور کتب درسی به میرزای قمی نسبت داده بودند که منظور ایشان ارکان الصلاة بوده است و حال آنکه هرگز منظور میرزا، ارکان الصلاة نبوده است. منظور ایشان از ارکان واجبات بود. ما عبارت ایشان را آوردیم و خواندیم. مثل خورشید واضح شد که منظور میرزا، واجبات است. حالا این یک مورد بود که «مقدار خاص» که ارکان. یا یک مقدار دیگر از هر چیز، «کلّ ما یفرض مقدار». می فرمایند که جامعیّت ندارد. چرا؟ چون مقدار یعنی سه تا، چهار تا، دو تا، یکی. هر چیزی از آن را که شما بگویید، میبینید همین را بردارید، یکی از این چهار تا را، به جای آن یک چیز دیگری را قرار بدهید، بنابر اعمّی صدق صلات میکند و حال آنکه آن چیزی را که شما مقوّم قرار دادید، دیگر رفت. باید صدق صلات نکند.
شاگرد: طبق نظر اعمّی، در دایره مصادیقش فقط آنهایی است که این چند تا عضو مقوّم را داشته باشد.
استاد: خُب، اگر نداشته باشند چطور؟ آیا صلات هست یا نیست؟ میگویند که این صلات هست ولی تعریف، جامع آن نیست.
شاگرد: نزد اعمّی نیست. فرق اعمّی این است که تعداد آن عناصر مقوّم را کم میکند. و إلاّ اینگونه نیست که بگوییم من اسم یک چیزی را مقوّم میگذارم که اگر باشد هم، صلات است، اگر نباشد هم باز صلات هست. خُب، اینکه حرف خندهداری است. مثلاً بگوید من سه تا جزء را بهعنوان مقوّم قرار میدهم که حالا اگر دو تا عضو آن هم رفت، باز هم نماز است.
استاد: خُب، دست او نیست. شما میگویید ایشان میگویند «هر چیزی را که میخواهید قرار بدهید. ببین وقتی که برمیدارید، باز در نزد اعمّی، صلات است». میگویید رکوع را فراموش کرد. رکوع را گذاشتید یا نه؟ بعد میگویید رکوع را فراموش کرد. آیا نزد اعمّی، «صلاة فاسدة» یا نه؟
شاگرد: نه دیگر.
برو به 0:41:53
استاد: اصلاً نماز نیست؟ پس چطور میگویید با ترک رکوع، نمازت باطل است؟ دست خود نیست. مگر دست خودش است که بگوید من میگویم که صدق نکند.
شاگرد: خُب، اعمّی برای چه بهدنبال جامع میگردد؟
استاد: برای اینکه یک چیزی پیدا بکند که بگوید مسمّای مطلق نماز است، چه صحیح و چه فاسد.
شاگرد: نه، برای اینکه دایره مصادیق نماز را نشان بدهد. یعنی نشان بدهد که نسبت به صحیح، دایره وسیعتری را شامل میشود.
استاد: بله ولی دایره واقعی، نه دایرهای که خودش فرض میگیرد و بگوید همه باید به حرف من گوش بدهید و از من تقلید بکنید که اگر رکوع ندارد، نماز نیست. داریم میبینیم که صدق میکند.
شاگرد: اصل مدّعای اعمّی این است. میگوید من یک چند تایی را مثل صحیحی بهعنوان مقوّم میشمارم. چرا؟
استاد: شما میگویید که یک مقداری را میشمارد. به او میگویند که هیچ مقداری را نمیتوانی بشماری. چون هر مقداری را که بگویید، اگر یکی از این مقادیر را بردارید، باز صلات فاسده ثابت است.
شاگرد2: در برابر اعمّی صلات فاسده صدق میکند، نه برای صحیحی؟
استاد: بنابر خود اعمّی. چرا؟ چون میگویید که پنج تا مقوّم است، یکی از آنها را برمیدارید، باز صلات فاسد است.
شاگرد: وقتی که من اعمّی هستم، من باید مشخّص بکنم که در هر کجا چگونه است.
استاد: نه دیگر.
شاگرد: من اگر اعمّ مطلق بشوم، بگویم یعنی هر چیزی، آن وقت فرمایش ایشان درست است. امّا اگر خود من دایره اعمم را مشخص بکنم، بگویم صحیحی که شما میگویید نه، ولی اعم مطلق هم نه. در این دایره.
استاد: آیا میخواهید این دایره را به تبع صدق عرفی صلات اعمّ از صحیح فاسد تعیین بکنید یا بهصورت قراردادی؟
شاگرد: نه. صدق عرفی منظور است.
استاد: خُب، تمام شد.
شاگرد: یعنی چطور؟
استاد: در حالت صدق عرفی، وقتی هم که یکی از اینها را بردارید، باز هست.
شاگرد: نه. مثل این میماند که اگر به فرض، شما یک ماشینی داشته باشید، اگر شما یک قطعهای از قطعات آن را بردارید، صدق ماشین میکند. مثل وقتی که بوق آن را بردارید، باز هم صدق ماشین میکند. ولی اگر مثلاً تمام محتویّات آن را بردارید و فقط یک بدنه و اتاق از ماشین باقی بگذارید، در اینجا دیگر اصلاً ماشین نیست؛ در مورد صلات هم همینطور است. من که میآیم و میگویم أعمّی، نه اینکه یعنی دیگر هر چیزی که شما از آن برداشتید، باز هم صدق بکند. در یک دایره محدودی ممکن است که بگویم اعمّ هستم. آن صحیح را نمیگویم. ولی میگویم برفرض، چهار تا مقوّم یا پنج تا مقوّم. حالا این بستگی دارد به اینکه بگوییم عرف چه نظری دارد. اگر اینها باشد، صلات صدق میکند. امّا اگر یکی از اینها به کنار رفت، صدق صلات نمیکند. این چه اشکالی دارد که اگر کسی اینگونه بگوید؟
شاگرد2: هر کسی که قائل به ارکان بشود، نه صحیحی است و نه اعمّی. اگر قائل باشد که فقط ارکان باشد، صدق نماز میکند. ما اسم این را چه میگذاریم؟
استاد: خودشان دارند میگویند: «إذا ترک الرکن سهواً بطلت صلاته». یعنی چه؟ یعنی «فصلاته فاسده». بگوییم: «نه، ایشان دارند بیخود این حرف را میگویند»!
شاگرد: چطور در حقیقی، وقتی که صلات را ذکر میکنند، در غیر تام الأجزاء و الشرایط استعمال را چگونه درست میکنند؟ به یکی از این چهار طریقی که فرمودید. یا مثلاً استعمال مجازی، یا مثل سکاکی یا فرمایش شما که اشاره بود. اگر مشکل در استعمال است، خُب همان را هم با یک طریقی درستش بکنیم. ولی حقیقتاً صدق صلات نمیکند. میگوید که مجازاً صدق میکند.
شاگرد2: همین تبادر را استفاده کردهاند و گفته اند که ما اعمّی هستیم.
شاگرد: نه. یک کسی میگوید اعمّ، ولی من به نظرم عرف این است که در اینجا صدق صلات نمیکند، اگر یکی از این مقوّمها نباشد. یعنی استعمال فرق دارد. ممکن است که استعمال بشود و استعمال آن هم حقیقی نباشد.
شاگرد3: ممکن است که ما، یک اعمّی داشته باشیم که بین مراتب فاسده تفاوت بگذارد، نه اینکه هر فاسدی را شامل میشود. بلکه اگر بعضی از چیزهای خاص را نداشته باشد، باز ما به آن صلات میگوییم. امّا اگر مثلاً یکی، هیچکدام از مؤلّفههای هیئت کلیّه را نداشته باشد، ما اصلاً به آن صلات نمیگوییم و از موضوع بحث خارج است.
شاگرد: بله، همینطور است.
استاد: یعنی فرمایش شما این است که در مواردی هست که با وجود چیزهایی، صدق قهری صلات هست، امّا اگر یکی از اینها را بردارید، دیگر صدق قهری نماز نیست.
شاگرد: یعنی دیگر عرفاً هم به آن صلات نمیگویند.
استاد: ولو به یک عنایاتی، اطلاق بدهند؛ خُب، همین حرف را اگر اعمّی است که این را قبول کرد، برای صحیح بزند.
شاگرد: نه، برای صحیح نمیزنیم. بهخاطر اینکه نکتهاش این است که باز تبادر عرفی در آن فرق میکند.
شاگرد2: نه دیگر. میگوید که عرف، این را بدون سختی منطبق میداند. کما اینکه فرمودید فقط یک نیت بکند و تکبیر بگوید کفایت میکند. او، اینطور میگوید.
استاد: خُب، اگر در همان جا نیت بکند و از تکبیر گفتن، سهو کرده و به رکوع برود، باز نماز است. خود شما میگویید اگر تکبیر نبود، نماز نیست و حال آنکه خود شما در مسئله میگویید. میگویید اگر کسی سهواً تکبیر را فراموش بکند، “نمازش” باطل است. امّا دارد میگویید “نمازش” باطل است.
شاگرد: اینجا است که «بعنایة» گفته میشود.
استاد: «بعنایة» هست یا نیست؟
شاگرد: یعنی عرف دارد تطبیق میدهد. اینجا را میگوید که تطبیق بده.
استاد: این “تطبیق” و فرمایش شما، دیگر در کلمات نیست.
شاگرد: میدانم. عرض میکنم که راه را باز کردید دیگر.
شاگرد2: یکی از راهها.
شاگرد: شما راه را باز کردید.
استاد: بله.
شاگرد: نمیخواهیم قول آنها را صرفاً بگوییم. میخواهیم یک محملی پیدا شد که آنها هم یک چنین حرفی را بزنند.
استاد: چرا أعمّی قائل به أعمّ است؟ اصلاً چرا؟ آیا غیر از تبادر و صدق است؟
شاگرد2: بله.
استاد: میگوید: «من دارم میبینم که عرف، به اینها میگویند». خُب چطور؟ در یک جایی که به مشکل برمی خورد بگوید در اینجا اطلاق است؟
شاگرد2: خُب، تبادر است دیگر.
استاد: پس از اوّل، صحیح قائل شود. به فرض للصحیح که من دیروز عرض کردم، همان چیزی که مشهور میگویند. مطابق فطرت کلّ است که نماز یعنی چه؟ یعنی نماز بی رکوع نداریم. نماز بی تشهّد نداریم. نماز یعنی تامّ الأجزاء و الشرایط. مسمّی. بعداً بر سر موارد استعمال و ناچاریها، تطبیق میدهید.
شاگرد: خُب، آن چیزی که شما فرمودید به مشکل برمی خورد.
استاد: او بهخاطر صدقهای عرفی، به سراغ أعم میرود.
شاگرد2. بهخاطر صدقهای عرفی به سراغ أعم میرود، ولی صدقهای عرفی اینطوری نیست که یا حتماً حقیقت باشد یا أعمّ مطلق. یک چیزی هم در بین داریم.
استاد: خُب، اگر صدق عرفی تفصیل دارد، محور را صحیح قرار بدهید. بگویید آنهایی که میخواهد شما را أعمّی بکند، اینها همه صدقهای بدون … .
شاگرد: صدق عرفی که به دست ما نیست. ما میگوییم عرف را که نگاه میکنیم از آن میفهمیم.
استاد: چطور صدق عرفی به دست ما نیست که پس پنج تا را تعیین کردید!
شاگرد: بهخاطر اینکه صدق عرفی، همهاش همینطور است. باید بگردیم ببینیم که عرف چه چیزی ازآن میفهمد.
استاد: چطور خود عرف هر کدام از این پنج تایی که تعیین کرد، وقتی که نیست، باز میگوید که صلات است!
شاگرد: نه. ما میگوییم که صلات نمیگوید.
شاگرد2: شما این حرف را میگویید.
شاگرد: یعنی عرف را تحلیل میکنیم، نه اینکه ما خودمان بگوییم.
استاد: شما چهار تا جزء را بگویید، بعد ببینید وقتی که برمیدارید، نزد عرف فرقی نمیکند.
شاگرد: چرا. فرق میکند.
استاد: میگویید نمازی که پنج تا جزء را داشته باشد و طهارت نداشته باشد، «صلاة فاسدة». خُب، میگویید اگر رکوع هم ندارد «صلاة فاسدة». میگویید: «نه. این، دو گونه است». عرف میگوید: «وقتی که نماز ندارد، یک گونه باطل است». وقتی که سهواً رکوع را ترک کرد، یک گونه دیگر باطل است.
شاگرد: بله درست است، امّا یک گونه از آنکه صدق صلات نمیکند و یک گونه دیگر آن صدق صلات میکند.
شاگرد2: حضرتعالی فرمودید که در یک جاهایی انطباق را قهری میبیند، کما اینکه فرمودید. یعنی وقتی که عرف مثلاً میبیند یک کسی نیّت کرد، تکبیر هم گفت، در اینجا با یک عنایتی و با یک زوری دارد مثلاً میگوید که این مورد، مشمول صلات شد یا واقعاً بدون مئونهای به این فعلش صلات میگوید؟ بر خلاف موقعی که میفرمایید تکبیر نگفت، یک دفعه دیدند که یک کسی به رکوع رفت. اینجا میگوید که صورت صلات است و به تطبیق است.
استاد: آن چیزی که من عرض کردم این بود، تمام مواردیکه نماز، فاسد است به شأنیّت عرف است، من تمام موارد را عرض کردم. نماز صحیح، نماز است. آن چیزی را که شارع اختراع فرموده است و گفته نماز این است. به تعبیر جناب میرزا می فرمایند: «فساد در این محال است». بگوییم که شارع فرموده است که نماز این است، بعد میگوید “فاسد”. آن مسمّایی که شارع قرار داده است، آن نماز است و تمام شد و صحت هم صحّت طبیعیّه است. تمام مواردیکه شما میگویید اعمّ است و اطلاق بر فاسد میشود، به شأنیّت است. میگوییم این چیز، شأنیّت آن را داشت که آن چیز باشد. در کوچۀ فلان چیز است. نماز فاسد با روزه فرق دارد. با خمس فرق دارد. با امر به معروف و نهی از منکر فرق دارد. در کوچۀ نماز است. امّا نه اینکه آن مسمّای اوّلیه، قهراً بر این هم منطبق است.
شاگرد: حالا أعمّی میتواند بگوید که این مطلب، ادّعای شما است. اینکه به فرض، من میگویم نیت و تکبیر، کفایت میکند.
استاد: خُب، خود او مجبور است که در یک جایی بین شأنیّت و … فرق بگذارد.
شاگرد: درست است، امّا حرفش این است که این چیزی را که من میگویم، به ارتکاز عرفی نزدیکتر است. حالا این را میخواهید چگونه جواب بدهید؟
استاد: جواب ما این است که عرف بین دو تا فاسد فرق نمیگذارد.
شاگرد: چرا؟ هذا اوّل الکلام.
استاد: وقتی که عرف به نمازی که بی وضوء بود میگوید باطل بود، از طرفی هم به نمازی هم که در آن سهواً رکوع را ترک کرده باشند، باز هم میگوید که باطل است، آیا دو گونه میگوید که باطل بود؟
شاگرد: نه، باطل بودش را دو گونه نمیگوید. ولی نمازش را دو گونه میبیند. یعنی آن اسم نماز را که میگذارد، در یک جا بدون دغدغه است، در یک جا…
برو به 0:51:02
استاد: این فرمایشاتی را که دارید میفرمایید، غیر از مبانی خود آنها است. شما دارید براساس مبانیای که ما صحبت میکنیم حرف میزنید درحالیکه آنها اصلاً این مبانی را قبول ندارند. گفتید: «ما الدلیل علی الأعمّی؟». فرمودند: «التبادر». خُب، اگر تبادر دلیل است، تبادرِ عرف بین این دو تا صلات فاسد چه فرقی میکند؟
شاگرد2: فرق میکند. بهخاطر اینکه یکیاش همین چیزی است که عرض کردیم. اگر یک گونه ای باشد که پیکره ی آن چیز عرفاً وجود نداشته باشد…
استاد: صحب بر سر همین است که طبق بیان أعمّی، پیکرهای وجود ندارد. شما طبق نظر أعمّی، پیکره را بفرمایید.
شاگرد2: همین مقوّم عرفی.
استاد: به صرف اینکه بگویند، مشکل حل نمیشود.
شاگرد2: چیزی که عرفاً مقوّم آن مسمّا هست.
استاد: خُب، اگر رکوع را بردارید، عرف میگوید که دیگر نماز نیست؟
شاگرد2: حالا دیگر وارد مصادیق آن نشویم. ممکن است که در مصادیق اختلاف باشد. ما فعلاً میخواهیم مقوّم بگوییم.
استاد: باید اسم ببرید. میگویید نیت و تکبیر. بعد میآییم و تکبیر را برمیداریم، میبینیم که صدق میکند.
شاگرد: مثلا ممکن است که اگر کسی ترتیب را انجام ندهد، عرف دیگر به آن صلات نگوید، ولو اینکه اگر تمام اجزای صلات را هم داشته باشد. یعنی این شرط باید حتماً باشد و أعمّی هم نمیتواند از کنار آن بگذرد و او هم حتماً این شرط را یکی از آن مقوّمات میداند.
شاگرد2: اگر یک کسی قنوت را بعد از رکوع انجام بدهد، میگویند نماز نخوانده است؟
شاگرد: نه، آنکه اصلاً اشکالی ندارد. ولی مثلاً فرض کنید که یک کسی سجده بکند، بعد از آن به رکوع برود و بعد هم بلند شود و بإیستد. بگوییم عرف هم به این صلات نمیگوید.
شاگرد3: اوّل سوره بخواند و بعد از آن فاتحة الکتاب را بخواند.
استاد: «لم قدّم سجدتیه علی رکوعه». بله؟ مبادا بگویید «فصلاته فاسد».
شاگرد4: این دیگر اصلاً صلات نیست.
شاگرد3: عرف هم میگوید که این نماز نیست. نمیگوید که این نمازش فاسد است. میگوید این اصلاً نماز نیست.
شاگرد4: چرا دیگر. میگوید که نماز است.
استاد: داریم از ارتکاز فاصله میگیرید. چرا میگوید که صلات نیست؟ و لذا من عرض میکردم شأنیّت. این فعل در کوچه نماز است. خود عرف میگوید: «این نمازش فاسد است». یعنی میبیند که این، چیزی است که با روزه و خمس و زکات فرق دارد. این، نماز است و به لحاظ شأنیّت هم اطلاق میکند. نه به لحاظ انطباق قهری مسمّی بر فرد. بلکه به لحاظ تطبیق دادن مسمّی یک چیزی که شأنیّت آن صدق را دارد.
شاگرد: گاهی از اوقات مثلاً یک نفر دارد ورزش میکند و حالا در حالت رکوع رفته است. اگر کسی در عرف، این شخص را ببیند آیا میگوید که این شخص دارد نماز میخواند یا اینکه منتظر میماند تا ببیند حرکت بعدیاش چه است؟ به نظر میآید که صبر میکند ببیند حرکت بعدیاش چه است. مثلاً بعد از آن به سجد میرود یا نه. اگر به سجده نرود در آن صورت اصلاً به آن، اطلاق نماز نمیکنند. بنابراین یک چیزهایی را عناصر مقوّم میبیند، بعد از آن اطلاق صلات میکند.
استاد: این فرمایش شما الآن همان چیزی بود که یک بار عرض میکردم، بعید نیست که معنای مقوّم نماز، آن هیئت اتّصالیه باشد. بعداً دیدم که همین بحث، خیلی خوب در یکی از این کلمات علماء آمده بود. همین چند روز پیش دیدم که حالا الآن یادم نمانده است که در فرمایشات کدامیک از علماء بود. شاید در کلمات آقاضیاء یا نائینی بود. خلاصه در کلمات آن عالم دیدم که همین مطلب هیئت اتّصالیه بود. یکی از معانیای که من برای نماز عرض کردم این بود دیگر. من، کلّ تامّ الأجزاء و الشرایط را بعداً عرض کردم، و إلاّ یکی از معانیای که برای نماز عرض کردم این بود که ظرفی باشد و مقوّم معنای ظرفیاش هم همین باشد. یعنی افعال مترتّب متّصل به آن غرض عطف إلی الله و صبغه بندگی. این را عرض کرد؛ آن وقت حالا رکوع است یا سجود؟ مثال آن را هم به خانه زدیم که حالا باز هم برمیگردیم. آن مثال خانه را که در آخر کار عرض کردم خیلی مهم بود. خانه، یک اجزای صرفی دارد و یک اجزای نحوی. دیوار و سقف، اجزای نحوی خانه هستند، امّا آجر و بلوک سیمانی و امثالهم اجزای صرفی خانه هستند. در مورد نماز هم همین مطلب را تطبیق بدهیم. همانطوری که نماز میتواند اجزای صرفی داشته باشد، اجزای نحوی هم میتواند داشته باشد و یک راه این است که مسمّای نماز، آن مترّکب از اجزای نحوی است و نه از اجزای صرفی. البته حالا بعد از آنکه به محل بحثی آن رسیدیم توضیح آن را در بین فرمایشات حاج آقا عرض میکنیم.
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
شاگرد: طبق مبنای شما که طبیعت را مطرح کرده بودید، همان چیزی که الآن به آن رسیدید، حاج آقا فرمودند جامع است و نمیشود پیدا کرد، شما که طبیعت را مطرح فرمودید، خُب طبیعت را هم بهگونهای در نظر بگیریم که صحیح و فاسد هم در آن وجود داشته باشد، ما باید آن را یک گونه ای ارائه بکنیم دیگر. همان کفی که نگویند کف صلات صحیحه. کف اصل صلات، بهگونهایکه حتی آن «ما یترقّب من الأثر» هم بر آن مترتّب نباشد. خلاصه آن را ارائه بفرمایید.
استاد: اینکه میفرمایید مبنای دوم بود. مبنای دوم این بود که تسمیه به تام الأجزاء و الشرایط نیست، بلکه به تمام مراتبش به اصل الطبیعه است که فقط دارد آن را از اغیار جدا میکند؛ نماز یعنی چه؟ یعنی آن سلسله تشکیک ماهیّتی که روزه نیست، خمس نیست، همین. هر چیز دیگر که باشد در آن هست. این، نوع دوم بود. تشکیک خیلی وسیع.
شاگرد: هر بیانی که از این بفرمایید، الآن در این بحث به درد میخورد. در آن بحث اگر هر بیانی برای آن طبیعت بفرمایید که چه است، در همینجا جامع اعمّیای شده است که داریم به آن میگوییم که تمام افعال را بخواهد شامل بشود است دیگر.
استاد: من با جامع اعمّی مشکلی ندارم. ما الآن داریم عبارت را میخوانیم و حالا فعلاً اشکالاتی به ذهنمان میآید و مطرح میکنیم. من اینطور به خیالم می رسد در اینکه برای اعمّی، جامعی تصوّر بشود. چند بار هم عرض کردهام. در هیچکدام از این جامعها مشکلی به ذهن من نمیآید که بگوییم اینها محال است. حاج آقا هم بعداً سعی میکنند که حرف صاحب کفایه را … . من الآن نخواستم بگویم که مبنای اعمّی درست نمیشود. داشتم در عبارت و در دفاع و برگشت و ابهام و علی المبانی صحبت میکردم. علی المبانی میگفتم که این سؤالات در ذهن من هست. و إلاّ اصل اینکه ممکن است، بله.
شاگرد: در همان بحثی که فرمودید و طبق همان مبنا، طبیعت صلات را چه چیزی معرفی بکنیم؟
شاگرد2: البته فکر میکنم که هنوز خیلی از بحثها مانده است. شاید ما خیلی زود وارد اشکال شدهایم.
استاد: اصل حرف که خوب است. تا مطرح نشود که انسان بر روی آن فکر نمیکند. تقریباً آن مبنای دوم که :ما نرید از آن طبیعت تشکیکیهای که تمام بالا و پایین را میگیرد؟ «ما نرید» آن را همین عرض، آن چیزی که من گفتم که حالا بر روی آن تأمّل بکنید، برای کلمه چه گفتم؟ عرض کردم کلمه یک میخ خیمه دارد، ترکّب نیست. آن معنا دار بودن. کلام یک میخ خیمه دارد. چه است؟ آن مقصود اصلی است که ابراز میشود. نماز را هم اینگونه عرض میکنم. روی این مبنا. میگوییم این طبیعت تشکیکیه چه است؟ یک میخ خیمهای دارد که در تمام اینها وجود دارد و آن اجزاء هم پرکنندهی ظرف آن نیستند. ساختمانهای تشکیل دهندهی آن هستند بدون اینکه به اصل الطبیعه صدمهای بزنند، ولی اصل الطبیعه، همان میخ خیمه آن است که در کلّ این مراتب، ساری و جاری است و بقیهی اینها بهگونهای هستند که آن را بهعنوان مظروف پر نمیکنند. بلکه بهعنوان مقوّمی که «مقوّم عند وجوده و غیر مقوّم عند عدمه»، اینگونه پر میکنند. همین که گفتیم معقول است یا نیست، مانعی ندارد که چیزی باشد که آن را پر بکند «مقوّم عند وجوده و غیر مقوّم عند عدمه» به خلاف ظرف. ظرف حتی «عند وجوده» هم مقوّم نبود. مظروف بود. توجه بفرمایید! حتی «عند وجوده» هم مقوّم نبود. مظروف، پر میکرد و متغیّر را مقدار دهی میکرد، به خلاف فرض دوّم که «مقوّم عند وجوده و غیر مقوّم عند عدمه».
شاگرد: حتی اگر ظرف را حالا به گونه دیگری تصوّر بکنیم، شاید به گونه دیگری بشود.
شاگرد2: بالأخره آن «مقوّم عند وجوده و غیر مقوّم عند عدمه» چه شد؟
استاد: مبنای دوم را میشود اینگونه تصوّر کرد که ماهیّت تشکیکیه کلیّه. هر چیزی که سنخ صلات است. یعنی در قبال غیر صلات مثل روزه و خمس و زکات.
شاگرد: آیا عرف معیار است؟
استاد: دارم مبناء را عرض میکنم. کاری به این ندارم که عرف بگوید یا نگوید. با فرمایش ایشان در مبنای دوّم رفتیم.
شاگرد: خُب، باید یک نفری بگوید که این، مصداق و نمونهی چیزی است که اگر باشد، نماز هست و اگر نباشد، نماز نیست.
استاد: بله. عرف نگاه میکند. میگوید این بین الحدّین در مقابل غیرش. تا نگاه میکند میگوید: «این، نماز است». چرا؟ یعنی روزه نیست. نه اینکه یعنی «مشتمل علی الرکوع و سجود»، اینگونه نه. عرف میگوید که این، نماز است. منظور او از نماز یعنی چه؟ یعنی سلب چیزهای در مقابل. یعنی روزه نیست، خمس نیست، زکات نیست، حج نیست. نماز است. امّا حالا نماز است یعنی تکبیر دارد؟ رکوع دارد؟ نه، من کاری به اینها ندارم. ولو وقتی که تکبیر دارد «مقوّمٌ»، امّا «غیر مقوّمٌ عند عدمه». آن سوّمی این بود که اصلاً در خود مفهوم، یک مقومی است که وقتی بقیه هم هستند، مظروف هستند. دارد مقدار دهی میکند، نه اینکه مقوّم است.
شاگرد: حالا باز صحبت از مقدار حدّاقلی و کف آن باقی میماند که حالا البته اگر لاأقلی باشد. لاأقلّی دارد یا ندارد؟
استاد: نه دیگر، لاأقل در مقابل اغیار.
شاگرد: حتی اگر یک دانه هم بود؟ ولو یک دانه هم باشد؟
استاد: همین که شأنیّت در این کوچه بودن را دارد و در مقابل غیر خودش، همین مقدار کفایت میکند.
شاگرد: همان بیان ایشان خوب میشود دیگر. ولو تکبیر و نیت، همین کافی است. حالا میشود که جای این تکبیر را عوض کرد.
استاد: و لذا گفتم که حتی اگر تکبیرش را هم فراموش بکند، نیت باشد و دو رکوع، باز هم نماز است. معلوم است که ریخت این، ریخت نماز است.
شاگرد2: مثلاً «من نیّة مع أحد اجزائه اقلاً».
استاد: بله. آن وقت آن احد اجزاء بهعنوان مظروف باشند، اصل روح نماز، آنها نیست و آنها مظروف و پرکننده آن هستند یا نه؟ نماز در خود مسمّی ما به نحو علی البدل هستند. این، دوّمی میشود که خود اجزاء مقوّم هستند و در دل نماز هستند لکن علی البدل. وقتی که هستند، هستند و وقتی هم که نیستند، مشکلی نداریم.
[1]. سوره بقره، آیه 115.
[2]. جستوجو زدم، پیدا نشد.
[3]. سوره بقره، آیه 144.
[4]. مباحث الأصول، ج1، ص 123.
دیدگاهتان را بنویسید