مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 14
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١۴: ١٣٩٠/٠٧/٠٩
«(وجه جمع بين هذه الأقوال في العرض)
و لعلّه يمكن الجمع بين الكلمات بذلك، من إدخال ما يعرض للجنس بواسطة النوع، في الذاتي في الاصطلاح في بحث العرض، في «شرح الإشارات»، و إخراج العارض بواسطة الأعمّ أو الأخصّ في كتاب «البرهان»، عن الذاتي، معلّلا للأوّل بعدم كون الحمل أوّليّا، و لأنّه قد يزول العروض بزوال النوع، و للثاني بعدم الكلّية الموجبة لليقين، كعروض الضاحك للحسّاس بواسطة الإنسان؛ و إن كان في الأوّل: أنّه خلف العروض للجنس بالذات، لكنّه لعلّه لا يجري فيه الملاك للذاتيّة، لأنّ الذاتيّة للجنس بمعنى، و ذاتيّة الجنس بمعنى آخر؛ فالثاني مقوّم غير مبحوث عنه في العلوم، و الأوّل عارض ذاتي مطلوب في العلوم البرهانيّة.»[1]
دو جا را در شرح اشارات بود که مرحوم خواجه تعلیل برای خارج بودن واسطه اعم و اخص از عرض ذاتی آورده بودند[2]، فرمودند «مُعَلِلاً لِلْأَوَّلِ … وَ لِلثانی» اول و ثانی را از عبارتشان خواندیم. عرض هم کردم که «مُعَلِلاً لِلْأَوَّلِ» دو دلیل و در دو بخش کلام خواجه است، «وَ لِلثانی» هم که در همان بخش «خامسها» است.[3] ثانی هم این بود که «بِعَدَمِ الْكُلِّيَّةِ الْمُوجِبَةِ لِلْيَقِينِ». حالا «لِلثَّانِي» را هم الان دوباره تازه نگاه نکردم که کجاست، اما ظاهراً شاید در آن بخش «خامسها» باشد.
«كَعُروضِ الضَّاحِكِ لِلْحَساس بِوَاسِطَةِ الْإِنْسَانُ» انسان واسطه موضوع مسئله میشود، حساس موضوع علم میشود، ضاحک هم عرض ذاتی برای موضوع علم میشود که بحث ما آیا هست یا نیست و عرض ذاتی برای انسان هم که قطعاً هست. آن چیزی که مرحوم خواجه میخواستند بگویند این بود که ضاحک برای حساس، عرض ذاتی نیست؛ ایشان این را میخواست بگوید، چرا؟ چون واسطه که انسان است اخص است و حساس اعم است.
حالا شروع میکنند یک اشارهای به اشکالاتی که ممکن است در تعلیلهای مرحوم خواجه باشد، الاول، الثانی. اول این بود که «مُعَلِلاً لِلْأَوَّلِ بِعَدَمِ كَوْنِ الْحَمْلِ أَوَلِيّاً» حمل اولی نیست، واسطه خورده است. دوم اینکه «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوضِ بِزَوَالِ النَّوْعِ»، «قَدْ يَزُولُ» که عبارتش را دیروز خدمتتان خواندم. گاهی است که وقتی نوع میرود، عروض هم میرود، لذا فرمودند «وَ إِنْ كَانَ فِي الْأَوَّلُ» یعنی استدلال اولی «أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ» وقتی فرض گرفتید که واسطه اعم است و اعم هم جنس است، پس فرض گرفتید که محمول، عرض ذاتی برای جنس است -در اولی، نه در دومی- که موضوع مسئله است. در نتیجه عرض ذاتی برای چیست؟ برای اخص است که اعم واسطهاش بوده است که موضوع علم است. میفرمایند «أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ» شما میگویید که محمول مسئله بالذات بر جنس که موضوع مسئله است عارض شده، خب جنس هم که ذاتی است- فرض گرفتیم که جنس است- ذاتیِ موضوع علم است. خب نتیجه چه میشود؟ اگر یک چیزی ذاتی برای جنس است ذاتی برای آن یکی هم خواهد بود، چون «ذاتی الذاتی ذاتیٌ». می فرمایند «خُلْفُ» یعنی اینکه عروض للجنس بالذات پیدا کرده دیگر ممکن نیست «رُبَما یَزوُلُ» صدق کند.
دو بحث آوردند؛ یکی «بِعَدَمِ كَوْنِ الْحَمْلِ أَوَلِيّاً» یکی هم «يَزُولُ الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْعِ»، میگویند «لا یُمکِن» در فرض اولی «أن يَزُول الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْعِ» چرا؟ چون فرض گرفتید جنس، موضوع مسئله است، عرض ذاتی هم عارض بالذاتِ جنس شده است، ممکن است یک چیزی عارضِ بالذات جنس شود، اعم شود، بعد از اینکه عارض بالذات جنس است بگویید «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوضِ بِزَوَالِ النَّوْعِ»؟ ممکن نیست، چرا؟ چون جنس که ذاتی آن است، ممکن نیست بگوییم که این نوع زائل شده و آنکه عارض بالذات جنس بوده زائل شده، نه ممکن نیست، چرا؟ چون فرض گرفتید محمول، عارض بالذات جنس است، وقتی یک چیزی عارض بالذات جنس است همهجا همراه جنس است. معنا ندارد بگوییم «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْعِ». «الْعُرُوض» عروض «لِلجنس» بود، چطور میگویید «بِزَوَالِ النَّوْعِ يَزُولُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ»؟ اگر عارض بالذات برای جنس بوده است معنا ندارد بگوییم با زوال نوع، آن چیزی که عارض بالذات جنس بوده برود.
برو به 0:05:46
شاگرد: با این مگر نمیخواهند بفهمند بالاخره عروض بالذات هست یا نیست، هنوز که فرض نگرفتیم عروض بالذات است.
استاد: برای موضوع مسئله که فرض گرفتند، برای موضوع علم فرض نگرفتند. بله، این را هم ببینید،یادمان نرود این نکته مهم است، فرمودند -سطر دوم- «… بِواسِطَةِ الْاعَم أَوِ الْاَخَص» اعم اول بود، اخص دوم بود. لذا «مُعَلِلاً لِلْأَوَّلِ» یعنی آنجا که واسطه اعم است، یعنی موضوع مسئله جنس است، موضوع علم اخص از آن جنس است. لذا میگویند که «لِأَنَّهُ قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْعِ» میگویند این معنا ندارد، درست شد؟
«وَ إِنْ كَانَ فِي الْأَوَّلُ» که «يَزُولُ الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْعِ» بود به حمل اولی، آن تعلیل یعنی «إِنْ کانَت التَعلیل الْاول» مال خواجه. «وَ إِنْ كَانَ فِي الْأَوَّلُ أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ» چه عارض شده؟ محمول مسئله. عارض شده به عرض ذاتی برای چه؟ برای موضوع مسئله که جنس است. آن وقت شما میگویید «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض» یعنی عروض بالذات برای جنس، «قَدْ يَزُولُ … بِزَوَالِ النَّوْعِ»، میگویند این ممکن نیست، خلف است، چرا؟ چون اگر «عُرُوض لِلْجِنْس» پیدا کرده است، همراه او که هست او هم هست، مال ذات جنس است نمیشود که این نوعش که میرود او هم برود. مثل اینکه میگویند گاهی اگر صنف انسان که شاعریت است رفت ناطق هم برود، ممکن نیست یک چیز اعم برود.
«لكِنَّهُ لَعَلَّهُ …» اینجا میخواهند بگویند که نه، این یک صورت اشکال است، واقعیتِ اشکال نیست، چرا؟ چون یک کلمه «بِالذَّات» ما به کار بردیم -«خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّات»- ولی این «بِالذَّات» حالت ابهام داشت. «عروض بِالذَّات» یعنی چه؟ یعنی ذاتی است؟ در تار و پود جنس وارد شده؟ نه. چگونه محمول مسئله، عارض جنس که موضوع مسئله بود «بِالذَّات» بود؟ عرض ذاتی بود، یعنی خارج از ذات بود، ولی بر خود جنس وارد میشد، درست شد؟ میگویند این منافاتی ندارد که یک چیزی عرض ذاتی برای جنس باشد اما ذاتیِ جنس که نیست؛ جنس، ذاتیِ نوع است، درست شد؟ خب این عرض ذاتی برای جنس است، اما یک اخص -یعنی نوع- طوری است که وقتی این نوع رفت این عرض ذاتیِ جنس را هم با خودش میبرد. مثلاً اگر فرض بگیریم، مشی ثابت شده باشد برای یک اعمی که جسم است. وقتی نوع میرود، این جسم یک اخصی دارد که حیوان است، درست شد؟ میگویند این نوعِ جنس که جسم است وقتی رفت «يَزُولُ» -البته مثال آن را هم خود خواجه زده بودند- نوع که رفت، حیوان که رفت، این عرضِ ذاتیِ جنس هم یعنی مشیِ برای جسم هم میرود. منافاتی هم ندارد که بگوییم همین مشی عرض ذاتی برای جسم است. میگویند «لكِنَّهُ لَعَلَّهُ لَا يَجْرِي فِيهِ المِلاكُ للذَّاتِيِة» در آن «عروض للجنس بالذات».
شاگرد: با آن ملاکی که خودشان فرمودند مانعی ندارد. ملاکی که در عروض ذاتی دادند فرمودند مانعی ندارد، میتواند به واسطه اخص هم حمل بشود. حمل ذاتی شود بر جنس، به واسطه نوع. الان مثالی که فرمودید مشی به واسطه اخص که نوع باشد، دارد حمل میشود بر جنس، حالا جنس خودش موضوع مسئله شده است.
استاد: بحث ما برعکس است.
شاگرد: درست است، اما خود همین، یک مسئلهای الان منعقد شده است، فرمودید که جنس شده موضوع مسئله، مشی حمل شده بر آن، خود همین مسئله واسطه داشته است. درست است عروض، عروض ذاتی است به اصطلاح خود حاج آقا، اما قوم ظاهراً چنین عروضی را به عنوان عروض ذاتی نپذیرفته بودند. برای مثالی که فرمودید بر اساس مبنای ایشان درست درمیآید که حالا این، مسئله شده است برای یک علمی .
استاد: نه، من خیالم میرسد حتی بر مبنای مشهور هم حاج آقا میخواهند بفرمایند که این «الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ» شبهه میکند برای طرف.
شاگرد: خب با این مثالی که فرمودید، این مثال با مبنای مشهور جور درنمیآید، هر طور بگردیم با مبنای آنها اینطوری جور نمیشود. یک مقدار که تلاش کردیم نشد.
استاد: «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوضِ» یعنی «الْعُرُوضِ لِلْجِنْس»، «بِزَوَالِ النَّوْعِ» که اخص است و موضوع علم است. درست شد؟ حرف خواجه این بود؛ «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض» برای خود حتی موضوع مسئله «بِزَوَالِ النَّوْعِ» و لذا مانعی نداشته باشد که گفتم «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض» را در آن «رابعها» گفته بودند و دوتا هم مثال زده بودند. الان ایشان میگویند این یعنی چه؟ «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض» یعنی «عُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ بِزَوَالِ النَّوْعِ»؟! اینها که معنا ندارد؛ اگر عروض بالذات برای جنس دارد، همراه جنس هست. «لکنّه» میخواهند بگویند نه، این دو کلمه «بِالذَّات» است؛ یکی ذاتی باب ایساقوجی است، آن درست است، آن دیگر از آن جدا شدنی نیست، اما یکی عُرُوض بِالذَّات به معنای عرض ذاتی است، عرض ذاتی منافات ندارد، معنایش مقوم برای ذات نیست، معنایش عارض بر ذات است، عارض بر ذات میتواند گاهی اوقات عرض مفارق باشد. من این را میفهمم. یعنی نمیخواهند بروند در آن بحثهای قبلی و اینها. حالا در پاورقی هم یک حرف دیگری دارند.
برو به 0:12:01
شاگرد: در مثال ایشان نمیشود آن را پیدا کرد، قدری سخت است. شاید بشود تصور کرد عرض مفارق را، ولی اینکه میفرمایند این مفارقت با زوال نوع حاصل میشود، یک مقداری میخورد به این مثالی که شما فرمودید و یک مقداری هم بر اساس اصطلاح قوم مشکل پیدا میکند.
استاد: ملاحظه کردید که ایشان «قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْع» را دقیقاً همان معنای حیثیت تقییدیه گرفتند برای اینکه کلمات را جمع کنند، خواجه نگفته بودند حیثیت تقییدیه، درست شد؟ اما یکجا گفتند که عرض ذاتی هست، توسعه دادند. در بخش برهان اشارات گفتند نیست. حاج آقا هم برای جکع بین این کلمات، از کلمه «قَدْ يَزُولُ» خواجه، شاهد آوردند. در اولی که در باب ایساقوجی گفتند که عرض ذاتی هست، منظورشان آن جایی بود که حیثیت تقییدیه نباشد، «الْمُحْتَاج إِلَى تَخَصّص اسْتِعْدَاد» نباشد، پس عرض ذاتی هست. اینجا که میگویند نه، «قَدْ يَزُولُ» یعنی آنجا وقتی زائل میشود محتاج به «تخصّص استعداد» بوده است که وقتی رفت، میرود. مثل اینکه وقتی انسانیت رفت، تعجب و ضحک را هم با خودش میبرد، ولو فرض بگیریم یک جای دیگر هنوز در ضمن بقر حیوانیت باقی باشد، ولی فایده ندارد، چرا؟ چون عروض تعجب و ضحک برای حیوان، محتاج بود به اینکه انسان باشد، درست؟ این جمع ایشان بود آنجا. فقط میخواهند اشکال کنند، اشکالی که شما میگویید که «يَزُولُ الْعُرُوض …»، نه، این عروض، عروض ذاتی برای جنس است. چطور ممکن است که عروض ذاتی برای جنس باشد اما بگویید «یُزُول». درست؟ «خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ» که بگویید «یُزُول».
«لَكِنَّهُ لَعَلَّهُ لَا يَجْرِي فِيهِ» یعنی این «عروض لِلْجِنْس بِالذَّاتِ لَا يَجْرِي فِيهِ المِلاك لْلِذَّاتِية» که یک امر ذاتی برای جنس بشود. چرا؟ «لِأَنَّ الذاتِيَةَ لْلِجِنس بِمَعْنى، وَ ذاتِيَةُ الْجِنْسِ بِمَعْنًى آخَرَ» یک چیزی عرض ذاتی جنس باشد یک معنا میدهد، خود جنس، ذاتی یک چیز دیگری باشد «معنی آخر». چرا؟ «الذاتِيَةَ لْلِجِنس» یعنی عرض ذاتی برای جنس باشد، خارج از ذات جنس است ولی عرض ذاتی است. اما «ذاتِيَةُ الْجِنْسِ» یعنی جنس داخل ذاتش است، مقوم است. لذا میفرمایند «فَالثَّانِي» یعنی جنس که ذاتی است «مُقَوِّمٌ غَيْرُ مَبْحُوث عَنْهُ فِي الْعُلُومِ» چون ذاتیات که در علوم از آن بحث نمیشود، آن حد تامّ است، مال حدود و تعریفات است. خب پس ما که در علوم بحث میکنیم از اینکه محمول یک مسئلهای «عُرُوض بِالذَّاتِ لِلْجِنْس» داشته باشد از ذاتی جنس بحث نمیکنیم، که باب ایساقوجی باشد و مقوم باشد، بلکه از عرض ذاتیِ جنس بحث میکنیم و عرض ذاتی منافاتی ندارد که «قَدْ يَزُولُ» باشد. ملاحظه میکنید؟ به خیالم میرسد که عبارت با این توضیحی که عرض میکنم، مشکلی نداشته باشد.
«وَ الْأَوَّلَ عَارِض ذَاتِي» ببینید، «عُرُوض بِالذَّات» دارد، نه اینکه ذاتی باشد. «وَ الْأَوَّلَ عَارِضٌ ذَاتِيٌ لِلْجِنْس مَطْلُوب فِي الْعُلُومِ البُرهانِيَة» پس محمول مسئله مطلقاً میشود عرض ذاتی، ولی اگر ذاتی بود که برهان نمیخواست. «مَطْلُوب فِي الْعُلُومِ البُرهانِيَة»، «يَزُولُ الْعُرُوض» آن هم مانعی ندارد. نمیشود اشکال کنیم که «خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ» حالا تعلیقه را هم بعداً میخوانیم.
«و هذا بخلاف الاكتفاء في الذاتيّة باتّحاد المعروضين في الوجود؛ فإنّه يعمّ الأقسام المذكورة بحيث لا تبقى صورة منها للغريب.»
«وَ هَذَا» ظاهر مطلب این است که میخورد به کل بحث، از اول «فَائِدَةٌ» تا اینجا. در این «فَائِدَةٌ» بین کلمات شیخ الرئیس، خواجه، صاحب اسفار، و اینها، همه جمع شد به اینکه اگر حیثیت تقییدیه باشد، تخصص خاص در موضوع مسئله یا …، این عرض غریب میشود. اما اگر نه، حیثیت عام و خاصی که در موضوع هست نسبت به موضوع علم، حیثیت تقییدیه نباشد، اگر نشد، عروض بر این محمول دقیقاً عروض ذاتی بر همان موضوع علم است و عرض هم غریب نخواهد شد. «وَ هَذَا» یعنی اینکه این کلمات را بوسیله حیثیت تقییدیه جمع کردیم، غیر از آن مطلب قبلی است که میگفتیم اساس کار عروض ذاتی نه به حیثیت تقییدیه، بلکه به اتحاد معروضین باشد.
«وَ هَذَا بخلاف» به خلاف آن حرف قبلی که اکتفا کنیم «الِاكْتِفَاء فِي الذَّاتِيَة»، باز یعنی عروض ذاتی، «بِاِتِحادِ الْمَعْروُضيْن فِي الْوُجُودِ» که کجا صحبتش شد؟ در «یُمْکِنْ أنْ یُقال»، -بله- با دو شرطی که بعداً به آن اضافه کردند به عنوان اینکه بگویند که عرض ذاتی نخواهد شد «بِاِتِحادِ الْمَعْروُضيْنِ فِي الْوُجُودِ». چرا این با آن فرق میکند؟ «فَإِنَّهُ» یعنی اگر صرفاً اتحاد معروض را کافی بدانیم «يَعُمُّ الْأَقْسَام الْمَذْكُورَة» یعنی جمیع این اقسامی را که در این حیثیت تقییدیه با مقابلهایش گفتیم، همه واسطه در عروض خوردند؛ وقتی واسطه در عروض خورد، اگر مشکل از واسطه در عروض باشد، میشوند غریب، اگر واسطه در عروض را مشکل ندانیم و فقط اتحاد در معروضین را کافی بدانیم، همه میشوند ذاتی، هیچ کدام نمیشوند غریب، چرا؟ چون همه اتحاد وجودی دارند. اتحاد وجودی به معنای اینکه یک مصداق، مفاهیم متعددی بر او صادق است. همهجا موضوع مسئله و موضوع علم اتحاد وجودی دارند.
«بِخِلَافِ الِاكْتِفَاء فِي الذَّاتِيَة بِاِتِحادِ …» چرا؟ «فَإِنَّهُ» یعنی این اکتفا، «يَعُمُّ الْأَقْسَام الْمَذْكُورَة» جمیع اقسام، چه حیثیت تقییدیه بود، چه حیثیت غیر تقییدیه بود، تمامش چیست؟ «يَعُمُّ الْأَقْسَام الْمَذْكُورَة بِحَيْثُ لَا تَبْقَى صُورَة مِنْهَا لِلْغَرِيبِ» چرا؟ چون یک موردی نداشتیم که اتحاد وجودی نباشد. بله، یک فرضی بود که قبلاً فرمودند که «فِی حَدِّ نَفسِه» عرض غریب با مباینت وجودی، تناقض ندارد، جواب استادشان را دادند در ایرادی که به صاحب منظومه گرفته بودند؛ فرمودند میتواند عروض بیاید، عروض غریب باشد ولی با مباینت وجودی سازگار باشد. یعنی عروض ذاتی با مباینت وجودی جور نبود. اما اینجا میفرمایند نکتهای که اینجا داریم میفرمایند «الْأَقْسَام الْمَذْكُورَة» یعنی مذکور در همین بحث «فَائِدَةٌ»، نه جمیع اقسام متصوره.
برو به 0:19:01
شاگرد: چه تقییدیه باشد چه نباشد؟
استاد: بله، اقسام مذکورهای که اتحاد وجودی در همه آنها هست. فقط اگر حیثیت تقییدیه بود میگفتیم غریب، اگر غیر حیثیت تقییدیه بود میگفتیم ذاتی. ایشان میگویند که اگر اتحاد معروضین را شرط بگیریم همه اینها ذاتی میشوند. بله بدون آنها، همه عرض ذاتی میشوند.
«فَإِنَّهُ يَعُمُّ» باز هم میگویند «الْأَقْسَام الْمَذْكُورَة» چرا؟ چون خودشان یک قسمی را اضافه کردند که عرض غریب بود اما در عین حال اتحاد معروضین هم نبود. پس این اقسامی که اینجا گفتیم «لَا تَبْقَى صُورَة مِنْهَا لِلْغَرِيبِ» و الا در عین حال ولو اتحاد معروضین را شرط بگیریم و اکتفا کنیم باز «تَبْقَى صُورَة لِلْغَرِيبِ» آن صورت آنجایی است که اصلا اتحاد معروضین نباشد ولی مصحّح داشته باشد. عبارت ایشان این بود، فرمودند -وسط صفحه 13- «فَمَعَ الْمُبَايَنَة فِي الْوُجُودِ، يُمْكِنُ الْعُرُوضُ مَعَ المُصَحِحْ ملاحظه میکنید اینها چند بار اینجا اشاره داشتند.
بسیار خوب، این از این حرف. حالا چون بنا بر این بود که این بخشها را زودتر رد بشویم که خیلی طولانی نشود، عبارت را همین که مطلب صاف میشود، ان شاء الله سریع جلو میرویم. البته هر کدام را -من جلوتر هم عرض کردم- بخواهید برگردید صحبتش بشود من در خدمت شما هستم.
فقط یک تعلیقه دارند، این تعلیقات باید خوانده شود. رفته بودم در تعلیقه، ببینید این تعلیق چهار چهار من گذاشتم. این تعلیقه یک، پایین صفحه، مال حاشیه دفتر دویست برگی است که توضیحش را عرض کردم؛ دفتر دویست برگی مجموعه دفترهای قبلی بود که یک آقای دیگری به خط خودشان استنساخ کرده بودند، در این دوره اخیر نه، یکی قبل از اخیر یا دوتا قبل از اخیر که ما میرفتیم، این دفتر دویست برگی را میآوردند و از روی آن میخواندند و هر چه هم که بود کنارش اضافه میکردند و زیراکسهای آن هم هست. کنار آن دفتر دویست برگی این تعلیق اضافه شده است، به «أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّاتِ».
«(1) إلّا على كون حمل ذاتي على ذاتي، أو على ذي الذاتي، حملا شائعا، لا ذاتيّا كما قيل، لكنّ الحمل الشائع على هذا، لا يفيد مع كون الجنس داخليّا يعمّ الموضوع بملاك الذاتيّة؛ كما أنّ زوال العروض بزوال النوع، لا يضرّ بكون العروض الثاني في تقدير تحقّق النوع ذاتيّا، لكن المنتفي فيه ملاك الذاتيّة بمعنى الأخذ في الحدّ، لا بمعنى عدم الحيثيّة التقييديّة، و منه يظهر الحال في الثاني.»[4]
« تعلیل خواجه این بود: «بِعَدَمِ كَوْنِ الْحَمْلِ أَوَلِيّاً، وَ لِأَنَّهُ قَدْ يَزُولُ الْعُرُوض بِزَوَالِ النَّوْعِ». توضیح حمل اولی را عرض کردم که اصلاً به معنای شایع و اولی که ما حالا میگوییم نیست، اصلاً نیست یعنی اصطلاحشان بر این نبوده که حالا به هم مربوط میشوند کار ندارم، ولی این اصطلاح، زمان صاحب اسفار به بعد اصلاً پیدا شده. آن حمل اولی یعنی واسطه نخورده است، بلاواسطه.
خب، «إِلاَّ عَلى كَوْنِ حَمَل ذَاتِي عَلَى ذَاتِي، أَوْ عَلَى ذِي الذَّاتِي، حَمْلًا شائِعَاً، لا ذَاتِيَاً»، این اشکال این است «وَ إِنْ كَانَ فِي الْأَوَّل: أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ لِلْجِنْس بِالذَّات» وقتی یک چیزی بذات بر جنس حمل شد، چه میشود؟ خب برمیگردد میشود «حَمْلاً أَوَلِيّاً» بعد وقتی که حمل اولی شد و عروض بالذات پیدا کرد پس دیگر نمیشود بگوییم «یَزُولُ بِزَوالِه». میفرمایند که نه، اینجا خودش یک اختلافی است، این اشکال مبنی بر این است که حمل -به تعبیر خودشان- ذاتی بر ذاتی، مثل حمل فصل بر جنس، «أَوْ عَلَى ذِي الذَّاتِي» مثل حمل جنس بر انسان، «ذِي الذَّاتِي» میشود نوع، ذاتی بر ذاتی هم فصل و جنس هستند.
تفاوت اصطلاحات حمل اولی در کلام اهل معقول
حالا هر کدام به مناسبت مورد؛ گاهی میگوییم «الناطق حیوان»، جنس را حمل میکنیم بر ناطق، میشود «حمل الذاتی علی الذاتی»، گاهی میگوییم «الانسان حیوان»، اینجا حمل ذاتی است بر ذی الذاتی. خب این یک صحبتی بود، من اینطوری هم در حافظهام مانده است، قصد کردم بدایه و نهایه را ببینم یادم رفت، دوباره میآیم اینجا یادم میآید، که به نظرم مختار در نهایه و اینها این بود که گفتند حمل شایع است. یا برعکس، ایشان گفته بودند اولی -در المنطق و اصول الفقه میگفتند- شایع است. این هم یک فرقی بین مرحوم مظفر با مختار آقای طباطبایی در بدایة و نهایه بود.
شاگرد: در بحث حمل شایع و اولی ایشان نظرشان این است که مثلا در حمل اولی، -اینطور که خاطرم هست- حمل اولی قاطبه تقریبا قائلند که حیوان ناطق بر انسان میشود حمل اولی، یعنی کل ذات، ولی آقای طباطبایی میگویند که حیوان هم بر انسان میشود حمل اولی است.
استاد: آهان پس برعکس میشود، بله. این هم یک اختلاف اینطوری بود که بسیار خوب.
یعنی ایشان حمل ذاتی بر ذی الذاتی را هم حمل اولی میدانند ولی اینجا میگویند که نه، «کما قیل» حمل ذاتی بر ذی الذاتی یا ذاتی بر ذاتی، حمل اولی نیست. بیان اینکه حمل نیست هم روشن است؛ حمل اولی چیست؟ حمل مفهوم بر مفهوم. اگر بگویید انسان ناطق است اشتباه کردید، انسان حیوان ناطق است. پس حمل اولی این است که تنها حد تام باشد، درست شد؟ آن هایی که آن طرفش را میگویند. پس هر چه که از این آمدیم پایین «الانسان حیوان»، «الانسان ناطق»، «الحیوان ناطق»، هر جور که اینها را بگوییم حمل شایع است. چرا؟ چون اتحاد مفهومی به نحو اجمال و تفصیل ندارند.
اما یک بیانی ایشان در بدایه و نهایه دارند که یادم هست برهان برای آن میآوردند که نه، حمل جنس هم بر فصل، حمل فصل بر جنس، حمل فصل بر نوع، همه اینها به تنهایی حمل اولی است. حالا برهانش چه بود این را یادم نمیآید، سابقا بحث کرده بودیم.
برو به 0:25:10
حالا ببینید، این به آن مبنای مثل مرحوم مظفر و مشهور میگویند؛ میگویند «إِلاَّ عَلى كَوْنِ حَمَل ذَاتِيٍ» مثل حیوان «عَلَى ذَاتِيٍ» مثل ناطق «أَوْ [حَمَل ذَاتِيٍ] عَلَى ذِي الذَّاتِي» مثل حمل حیوان بر انسان. «الا …» بنابراین که بگوییم «حَمْلًا شائِعَاً» این حمل اولی نباشد. «كَمَا قِيلَ» این «كَمَا قِيلَ» معلوم میشود ایشان هم میل به این طرفش دارند که بگویند حمل اولی است، «كَمَا قِيلَ» گفته شده!
شاگرد: در کلمات صاحب اسفار هم هر دو تا هست، یعنی یک جاهایی یک عبارتهایی دارند که با حمل اولی، یک جایی هم نه، حمل شایع.
استاد: اصلاً خود کلمه حمل اولی ذاتی -جلوتر هم عرض کرده بودم- هم اولیاش و هم ذاتیاش قابل حرف است، سابقه تاریخیاش قابل حرف است، بعدا هم اینکه مقابل حمل اولی ذاتی شده شایع صناعی؛ چون آنها شایع صناعی نداشتند، چه موقع این کلمه «الشایع الصناعی» پیدا شده؟ آیا مُبدئ آن صاحب اسفار بودند یا نه، نمیدانم. الان دسترسی بیشتر است زود میشود تحقیق کرد.
سبک نوشتاری آیه الله بهجت
خلاصه؛ البته «كَمَا قِيلَ» را عرض کنم که «كَمَا قِيلَ» دو احتمال دارد؛ یک احتمالش این است که به مبنا برگردد، یعنی «[عَلى كَوْنِ] إِلاَّ …» بر مبنای اینکه «حمل ذاتی أَوْ … حَمْلًا شائِعَاً، كَمَا قِيلَ» یعنی مبنا را «كَمَا قِيلَ»، یک «كَمَا قِيلَ» دیگر اینکه این احتمال در ذهن من هم دور نیست این است که به «إِلَّا» میخورد، یعنی اشکال متن «أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ» آن اشکال، وارد است الا بر این، «كَمَا قِيلَ» که «قیل» گفته است که اگر اینطوری بگوییم وارد نیست، «كَمَا قِيلَ» به عدم ورود آن «إِلَّا أَنَّهُ خُلْفُ الْعُرُوضِ». ملاحظه میکنید؟ پس این در نظرتان باشد که اگر اینطوری باشد -حالا میشود در کتابهای اصولی هم نگاه کنیم- اگر از مشایخ ایشان کسی بوده که جواب داده باشد از آن اشکال «خُلْفُ الْعُرُوضِ» به اینکه نه، حمل شایع است، وقتی شایع شد اشکال وارد نمیشود، اصلاً این تعلیقه به جواب از آن ناظر میشود، که حاج آقا میخواهند آن را رد کنند. جهت اینکه میگویم در ذهنم دور نیست برای این است که فرمودند «لَکن». در سبک ایشان، مثلاً نظری را میدیدند به آن نظر اشاره میکردند، بعد ایرادی که به نظرشان در آن بود را میگفتند. لذا میگویند «إِلَّا» یعنی «کَما قِیل» یک کسی اینطوری جواب داده است از آن «خُلْفُ الْعُرُوضِ» در متن، «لکن» یعنی «لکن» این فایده نمیکند.
«لَكُنَّ الْحَمْلَ الشايِع عَلَى هَذَا» که بگوییم حمل ذاتی بر ذاتی یا حمل ذاتی بر ذی ذاتی، حمل شایع است «لَا يُفِيد مَعَ كَوْنِ الْجِنْسِ داخِلِيَاً يَعُمُّ الْمَوْضُوع بِمِلاكِ الذَّاتِيَة» ما که واسطه را که جنس اعم است، داخلی گرفتیم به عنوان جنسی که ذاتی آن است. خب وقتی که ذاتی شد «يَعُمُّ الْمَوْضُوع بِمِلاكِ الذَّاتِيَة» آن خودش شامل موضوع میشود به این نحوی که ذاتی آن است، درست شد؟ اینکه اینطوری شد، میخواهد شایع باشد میخواهد نباشد. شما میگویید شایع است، میگوییم شایع باشد، وقتی خلاصه ذاتی شد، خلاصه داخلی شد، وقتی داخلی شد و ذاتی شد، «يَزُولُ بِزَوَالِ النَّوْعِ» و اینها معنا ندارد. چرا؟ چون نمیشود ذاتی را از جنس بگیرید، و جنس را هم از آنها نمیتوانید بگیرید. «لَا يُفِيدُ» یعنی «لَا يُفِيدُ لِلْاِخراج». «لَا يُفِيدُ مَعَ كَوْنِ الْجِنْسِ داخِلِيَاً يَعُمُّ الْمَوْضُوع بِمِلاكِ الذَّاتِيَة» میگویند حمل شایع است، خب میگوییم وقتی شایع شد جواب ما را بدهید، ما میخواهیم چه کار کنیم؟ ما میخواهیم طوری باشد که بتواند مفارقت صورت بگیرد، ولو حمل هم شایع باشد اما حمل شایعی است که بر اساس برهان، در ذاتی گفتید حمل شایع است، ذاتیت را که از جنس نگرفتید، وقتی نگرفتید اشکال باقی است.
«كَمَا أَنّ زَوَال الْعُرُوض» که خواجه گفتند «بِزَوَالِ النَّوْعِ» گفتند «قَدْ تَزُولُ الْعُرُوضِ بِزَوَالِ النَّوْعِ، لَا يضرُّ بِكَوْنِ الْعُرُوضِ الثَّانِي» یعنی محمول مسئله، «فِي تَقْدِيرِ تَحَقُّقِ النَّوْعِ ذَّاتِيَاً» یعنی همان «تَخَصّص اسْتِعْدَاد لِقَبُول» همانجا هم وقتی که نوعی برود، وقتی انسان برود، ضحک و تعجب هم از حیوانیت میرود. اما وقتی که هست عرض ذاتی است، یعنی وقتی که هست انسانیت ذاتی، حیوانیت هم ذاتی، این هم عرض ذاتی خواهد بود. ملاحظه کردید؟ میخواهند بگویند صرف زوال عروض، منافاتی با ذاتیت ندارد. این اشارهای است به کانّه یک نقضی -ظاهراً- برای حرف خواجه، که ایشان گفتند «قَدْ تَزُولُ»، میگویند خب «قَدْ تَزُولُ» منافاتی با ذاتیت ندارد که شما بگویید وقتی رفت، عرض ذاتی هم رفت. میگویند نه، آن چیزی که مهم است این است که وقتی هست ذاتی است، وقتی هست ذاتی است و عرض ذاتی است، وقتی رفت، میرود؛ خب برود. شبیه همین که از تعلیقه آقای طباطبایی بر اسفار خواندیم؛ تعلیقه دو داشتند، جواب صاحب اسفار را دادند؛ گفتند که واقعاً آن حصهای از حیوان که فصل بر او عارض میشود، آن حصه چیست؟ آن حصه اتحاد با خود آن انسان دارد، ولذا شما نمیتوانید بگویید که ناطق، عارض شده است بر ذات حیوان. نه، ناطق عارض شده است بر حصهای از حیوان، و برای او اتحاد وجودی دارد. این هم شبیه به همینها است که کانّه اشاره به آن دارند.
«كَمَا أَن زَوَال الْعُرُوضِ» که ایشان گفتند «لَا يضرُّ بِكَوْنِ الْعُرُوضِ الثَّانِي» که محمول مسئله است «فِي تَقْدِيرِ تَحَقُّقِ النَّوْعِ» همان نوعی که شما میخواهید بگویید وقتی رفت، عروض میرود، خب وقتی هست ذاتی است، منافاتی ندارد.
خب آن چیزی که شما این را ملاک قرار دادید «لكنَّ الْمُنْتَفي فِيهِ» یعنی در این عروض ثانی. آن چیزی که در این عروض ثانی ملاک در آن منتقی شده و نیست «مِلَاكُ الذَّاتِيَة بِمَعْنَى الْأَخْذِ فِي الْحَدِّ» که خود خواجه هم گفتند. خود خواجه چه گفتند؟ در آنجا گفتند -صفحه 15- «وَ عَمَّمَ «الْمُحَقِّقُ الطُّوسِيُّ (قُدِّسَ سِرِّهِ)» الذَّاتِي فِي «الشَّرْحِ» لِلْعارِضِ لِنَوْعِ الْجِنْسِ الْمَعْرُوض بِحَسَبِ الْاِصطِلاح، وَ لِلْعارِضِ لِأَعْراضِ مُوضُوعِهِ الْاُخَر، أَوْ لِأَنواعِ تِلْكَ الْأَعْرَاضِ الْاُخَر، وَ عَمَّمَ بِسَبَبِ ذَلِكَ، الْأَخْذ فِي الْحَدِّ» اگر یادتان باشد این را عرض کردم. یعنی ایشان گفتند یا خود موضوع علم در تعریف عرض ذاتی اخذ میشود، یا اگر خودش هم نشد نوعش بشود، جنسش بشود. اینطوری قرار دادند. و لذا میفرمایند که «لكنَّ الْمُنْتَفي فِيهِ مِلَاكُ الذَّاتِيَة بِمَعْنَى الْأَخْذِ فِي الْحَدِّ» وقتی اخذ موضوع در حد بگیریم، دیگر ذاتیت میرود کنار، چرا؟ چون خود موضوع علم نمیتواند اخذ در حد بشود، نوعی از آن …، لذا خود خواجه هم مجبور شدند اخذ در حد را تعمیم بدهند. «لَا بِمَعْنَى عَدَم الحِيْثيَة التَقييدِية» اگر به معنای حیثیت تقییدیه بگیریم، نوشتم «کَمَا مَرَّ» صفحه 16 سطر دو، که صریحاً همانجا فرمودند «وَ صدق ذَلِكَ عَلَى الْعَارِضِ لِلْنُوع بِوَاسِطَة جِنْسِهِ، وَاضِحٌ وَ إِنْ لَمْ يَدْخُلْ فِي قسمي الذَّاتِي فِيمَا تَقَدَّمَ عَنْ «الْإِشَارَاتِ»،» ولو آنجا داخل نبود اما حیثیت تقییدیه را هم ندارد. چرا؟ چون به واسطه جنس است.
برو به 0:33:06
«لَا بِمَعْنَى عَدَم الحِيْثيَة التَقييدِية، وَ مِنْهُ يَظْهَرُ الْحَالُ فِي الثَّانِي» یعنی از این اشکالی که ما اینجا گفتیم که تعلیل خواجه برای اولی بود، «يَظْهَرُ» حال تعلیل خواجه در دومی. تعلیل دومی ایشان چه بود؟ «وَ لِلثَّانِي بِعَدَمِ الْكُلِّيَّةِ الْمُوجِبَةِ لِلْيَقِينِ» کلی نیست، وقتی کلی نیست موجب یقین نخواهد بود. میفرمایند چرا؟ چه مانعی دارد؟ کلی نیست اما در همان موردی که در بعض، صادق است یقینی است، برهانی است. درست شد؟ برای بعض حیوانات، ضحک ثابت است، برای همان بعضی که ثابت است قابل اقامه برهان است و قطعی است، ولو آن مسئله تعریف، اشکال پیدا بکند.
بله، این چیزی که ذهن قاصر من بوده است در توضیح فرمایش ایشان در تعلیقه. حالا اگر چیز دیگری هم شما به ذهنتان هست بفرمایید ما هم استفاده کنیم. همچنین اگر بعداً حتی مطالعه کردید و چیز خوبی به ذهنتان آمد، در اینکه یا نکتهای را اضافه بوده است من عرض نکردم، نفهمیدم یا اینکه من اصلاً غلط عبارت را فهمیدم، اصل مطلب چیز دیگری بوده است به ما بعداً تذکرش را بفرمایید.
«(المستفاد ممّا سبق)
و ممّا قدّمناه يظهر عدم الاعتبار في الذاتيّة، لعدم الواسطة في العروض، بل المعتبر عدم الواسطة، أو عدم كونها ضميمة للموضوع في معروضيّته بالنحو المتقدّم؛ فتفسير العرض الذاتي بما ليس له واسطة في العروض رأسا، لا يخلو عن مسامحة؛ و يمكن أن يراد به عدم اعتبار عدم الواسطة في الثبوت، و أمّا الواسطة في العروض فقد تضرّ بالذاتيّة و قد لا تكون مضرّة.»
«وَ مِمَّا قَدَّمْنَاهُ يَظْهَر» خلاصه حرفهای قبل است با اشارات خیلی خوب. از آن چیزهایی که قبلاً گفتیم ظاهر شد «عَدَمُ الِاعْتِبَارِ فِي الذَّاتِيَة، لِعَدَمِ الْوَاسِطَة فِي الْعُرُوضِ» این حرفی که صفحه اول گفتیم، عرض غریب آن است که واسطه در عروض دارد، پس اگر واسطه در عروض ندارد ذاتی است. میگویند نه، صرف «عَدَم الْوَاسِطَة فِي الْعُرُوضِ» کافی نیست برای اینکه عرض، عرض ذاتی باشد.
«بَلْ الْمُعْتَبَر عَدَم الْوَاسِطَة، أَوْ عَدَم كَوْنِهَا» حیثیت تقییدیه «أَوْ عَدَم كَوْنِهَا» یعنی آن واسطه «ضَمِيمَةً لِلْمُوضُوع فِي مَعْروضِيَتِه» یعنی معروضیت آن موضوع. وقتی موضوع میخواهد معروض آن عرض ذاتی باشد نیاز به «تَخَصّص اسْتِعْدَاد لِقَبُول التَهَیُّء» نداشته باشد. این ضمیمه یعنی این؛ یا اصلاً واسطه نباشد یا اگر واسطه هم باشد «عَدَم كَوْنِهَا [حِیْثیَة التَّقییدیِة]» و حال آنکه آنجا گفتیم که مطلقاً باید واسطه در عروض نباشد. میگویند نه، مهم نیست، واسطه در عروض باشد اما حیثیت تقییدیه نباشد، باز ذاتی است. «يظهر عدم الاعتبار في الذاتيّة، لعدم الواسطة في العروض، بل المعتبر عدم الواسطة،» یا اگر هم واسطه در عروض هست، حیثیت تقییدیه نباشد.
شاگرد: «عدم الواسطة فی العروض» فرمودید برای ذاتیت کافی نیست.
استاد: یعنی میتواند که واسطه در عروض باشد اما در عین حال ذاتی باشد.
شاگرد: پس لازم نیست.
استاد: بله، این را خودشان هم توضیح دادند. توضیح من با عبارت مطابق نبود؟
شاگرد: فرمودید کافی نیست یک دفعه … .
استاد: بله، «و ممّا قدّمناه يظهر عدم الاعتبار في الذاتيّة، لعدم الواسطة في العروض،» توضیح میدهند، «بل المعتبر عدم الواسطة، أو عدم كونها ضميمة للموضوع في معروضيّته بالنحو المتقدّم؛» که گفتیم. « فتفسير العرض الذاتي بما ليس له واسطة في العروض رأسا،» اصلا نداشته باشد، « لا يخلو عن مسامحة؛» میتواند واسطه در عروض باشد، اما آن یکی هم نباشد.
«وَ يُمْكِنُ أَنْ يُرَادَ» اینهایی که گفتند واسطه در عروض رأساً نباشد «يُمْكِنُ أَنْ يُرَادَ بِهِ عَدَمُ اعْتِبَارِ عَدَمِ الْوَاسِطَة فِي الثُّبُوتِ» واسطه در ثبوت مطلقاً منظورشان میباشد. «وَ أَمَّا الْوَاسِطَةُ فِي الْعُرُوض فَقَدْ تَضُرُّ بالذاتية وَ قَدْ لَا تَكُونُ مَضَرَّة».
البته باز در ثبوتش هم باز خود ایشان محتملاتی قبلش داشتند که نمیدانم یادتان است در عبارات یا نه، دو جا یا سه جا.
شاگرد: یعنی ایشان میفرمایند قیدش بیشتر نفیای است تا اثباتی. یعنی میخواهند بگویند واسطه در ثبوت ضرر نمیرساند.
شاگرد2: معتبر نیست، یعنی اصلاً …
شاگرد: واسطه در عروض برای ذاتیت ضرر نمیرساند. حالا تعبیری را آوردند که آن را برسانند ولی خودش اثباتاً دچار اشکال است.
استاد: واسطه در عروض مطلقاً مضر به ذاتیت نیست، درست؟ آن طرفش هم که گفتند اصلاً نباید واسطه در عروض باشد ما برای واسطه در ثبوت میگوییم.
«يُمْكِنُ أَنْ يُرَادَ بِهِ عَدَمُ اعْتِبَارِ عَدَمِ الْوَاسِطَة فِي الثُّبُوتِ» یعنی از طرف واسطه در ثبوت؛ واسطه در ثبوت باشد مضر به ذاتیت نیست، چرا؟ چون ملاک ذاتیت چیزهای دیگری است. واسطه در ثبوت چون اتحاد معروضین را از بین نمیبرد. ممکن است با واسطه در ثبوت، جهت عروض و همه اینها محفوظ باشد کما اینکه نظیرش را در اینجا به نظرم گفتند. واسطه در ثبوت را دو جا گفتند یا سه جا؛ یکی اول صفحه 10 بود، که فرمودند «مِنْ قَبِيلِ الْوَاسِطَةُ فِي الثُّبُوتِ، إِلَّا أَنَّهُ» که از ناحیه دیگری اشکال کردند، این یکی، یکی هم ذیل صفحه 10 بود «فَالْواسِطَةُ إِنْ كَانَتْ، لَا بُدَّ وَ أَنْ تَكُون فِي الثُّبُوتِ» اینطوری فرمودند، این هم دوتا. در واسطه در ثبوت یک جای دیگر هم … .
شاگرد: جاهایی که واسطه در عروض ضرر نمیزند مثل همان انتقال حرارت از نار به آب، میتوانیم بگوییم اینجا واسطه در عروض دارد ولی … .
استاد: واسطه در ثبوت است.
استاد: روی حساب چه میشود که مضر نیست؟
استاد: واسطه در عروض؟
شاگرد: بله. یک مثالی بزنید که واسطه در عروض است و غیر مضر است.
استاد: آن همان چیزهایی بود که گفتند حیثیت تقییدیه نباشد، یعنی چه؟
شاگرد: یعنی حیثیت تعلیلیه باشد؟
برو به 0:40:18
استاد: مثلاً، با حیثیت تعلیلی مناسب است، اما واسطه در ثبوت باشد یا نباشد را در کلام ایشان نبود.
شاگرد: یک مثال بزنید که واسطه در عروض باشد ولی مضر هم نیست به اینکه این عرض ذاتی باشد.
استاد: بله، در آن حرف هایی که -صفحه 15 را ببینید- گفتند که «وَ ذَكَرَهُ فِي «شَرْحُ المطالع»،» این مثال را خودشان از شرح مطالع نقل کردند، «مُفَرِّقاً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ تَحَرّك الْجِسْمَ، أَوْ سُكُونِهِ الْغَيْر الْمُحْتَاجِ إِلَى حِيْوانِيَتِهِ» گفتند که سکون و حرکت، -البته ما در شرح مطالع خواندیم و سؤالات طلبگی هم داشتیم ولی مثال را این زده بودند- سکون و حرکت بر جسم عارض میشود. ولی موضوع علم چیست؟ موضوع علم حیوان بود. یعنی واسطه اخص بود، واسطه اخص بود در آنجا؟ … موضوع مسئله در آنجا حیوان بود. از حیث مقصود ایشان مشکل ندارد. موضوع مسئله حیوان بود، محمول مسئله، سکون و حرکت بود، موضوع علم جسم بود، صاحب مطالع برای آنجا مثال زدند. گفتند که ببینید، عرض ذاتی که حرکت و سکون است بر حیوان حمل شده است، و به توسط موضوع مسئله که حیوان است، عرض ذاتی برای جسم شده است. بعد میگفتند با اینکه واسطه خورده و واسطه هم اخص است اما در عین حال عرض ذاتی است. چرا؟ چون «لایَحْتاجُ» به تخصص. یعنی حتماً نباید جسم حیوان بشود تا حرکت و سکون بیاید. لذا میگفتند اینجا واسطه در عروض دارد، واسطه در عروض یعنی چه؟ یعنی اول عارض شده است بر حیوان، «ثُمَّ بِواسِطَةِ الْحِیوان عَرَضَ عَلَی مُوضُوعِ الْعِلم» که جسم است. واسطه در عروض دارد اما واسطه در عروض، حیثیت تقییدیه نیست. ولذا ما اینها را خواندیم و سؤالات در ذهن ما بود، من هم خدمت آقایان عرض کردم.
شاگرد: یعنی در این مثال اشکال دارید؟
استاد: بله، من عرض کردم که واقعاً موضوع این نیست دقیقاً، چون موضوع یک علم، آن حیثیت است که … .
شاگرد: مثال بدون اشکالی که خودتان اشکالی در آن نداشته باشید، دارد یا ندارد؟ یا اصلاً شما این حرف را قبول ندارید؟
استاد: صاحب اسفار این را خیلی با آب و تاب، حتی تعبیراتی هم آوردند، ایشان دیگران را خیلی لِه میکنند و بعد این مطلب خودشان را میگویند؛ در ذهن ما خیلی صاف نمیشد حتی جواب اشکال خود ایشان. اصل این حرف مال خود ایشان است که خیلی سان دادند. البته در کلمات خواجه هم بوده است همانطوری که حاج آقا فرمودند. اما ایشان -صاحب اسفار- اساس حل اشکال اخصیت را این قرار دادند که گاهی است که وقتی واسطه در عروض داریم، این واسطه اگر برود اصلاً با خودش میبرد، واقعاً به این واسطه محتاج هستیم، درست شد؟ ایشان میگویند اینطور واسطه در عروض، بله غریب میشود. اما گاهی است با اینکه واسطه است، اما در عین حال حیثیت تقییدیه -به تعبیری- ندارد. چرا؟ چون با اینکه واسطه است اما دقیقاً محمول او محمول برای موضوع علم است.
شاگرد: یعنی محمول عرض؟
استاد: محمول عرض، عرض ذاتی؛ برای موضوع که واسطه است دقیقاً عرض ذاتی برای او هم هست. چرا؟ چون این کاری انجام نمیدهد، «لا یَحتاج الَی تَخَصُصِ …» نباید حتماً آن جنس اعم، این اخص شود تا عرض ذاتی برای اعم بیاید. عرض ذاتی برای اعم میآید، حتی اگر این واسطه هم نباشد.
شاگرد: یعنی واسطه برای حدوث عرض آمده است؟
استاد: بله، برای اصل عروضش است؛ نه، حدوث و نه حتی بقاء. میگویند برای اصل عروض، این واسطه هست، اما نه به این معنا که یعنی باید اول جنس باشد . مثلا شما اگر میگویید که انسان ممکن الوجود است یا حیوان مثلاً، میگویید حیوان ممکن الوجود است، میگویید اول باید جوهر شود، موجود شود به نحو جوهر، بعد از اینکه موجود شد به نحو جوهر، باید آن وقت، ممکن الوجود شود؛ نه، نباید اول موجود شود بعدش ممکن الوجود شود، اینها را آخوند گفت. اما به خلاف تعجب برای حیوان، حیوان تا انسان نشود تعجب برای او نمیآید، اما حیوان ولو انسان هم نشود ممکن الوجود بودن برای او میآید. پس انسان شدن حیوان، واسطه در عروض است برای اینکه حیوان ممکن الوجود شود اما نه واسطهای که اول باید حتما این انسان، محقق، متحصل شود بعد بگوییم خب، حالا که انسان متحصل داریم، حالا برای حیوان، امکان آمد؛ این اصل حرف آخوند بود. ولی خوب سؤالات و اینها در ذیل آن بود، چند طور هم توضیح داده بودند که اینها را چند روز مشغول بودیم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . مباحث الأصول، ج 1، ص 16 و 17.
[2] . شرح الاشارات و التنبیهات للطوسی ج١ ص٢٩۶، رابعها أن تكون ضرورية إما بحسب الذات و إما بحسب الوصف أي تكون مطلقة عرفية شاملة لهما و ذلك لأن المحمول على شيء بحسب جوهره و هو المحمول المناسب للموضوع فربما يزول بزوال الموضوع عما هو عليه حالكونه موضوعا، و ربما لا يزول و ذلك لأنه ينقسم إلى ما يحمل عليه بسبب ما يساويه كالفصل و هو مما يزول بزوال نوعية ذلك الشيء، و إلى ما يحمل عليه بسبب ما لا يساويه كالجنس، و هذا ربما لا يزول بزوال نوعيته، و ربما لا يزول. مثلا الخفيف إذا حمل على الهواء فإنه يزول إذا صار ماء و لا يزول إذا صار نارا فالمرئي إذا حمل على الأسود فإنه يزول إذا صار شفافا و لا يزول إذا صار أبيض فالضروري بحسب الذات ربما لا يشمل الزائل بزوال الموضوع عما هو عليه حالكونه موضوعا، و المشروط بكون الموضوع على ما وضع يشمل الجميع.
[3] . شرح الاشارات و التنبیهات للطوسی ج١ ص٢٩۶، و خامسها أن تكون كلية و هي هاهنا أن تكون محمولة على جميع الأشخاص و في جميع الأزمنة حملا أوليا أي لا يكون بحسب أمر أعم من الموضوع فإن المحمول بحسب أمر أعم كالحساس على الإنسان لا يكون محمولا حملا أوليا، و لا بحسب أمر أخص من الموضوع فإن المحمول بحسب أمر أخص كالضاحك على الحساس لا يكون محمولا على جميع ما هو حساس بل على بعضه فلا يكون حمله عليه كليا.
[4] . مباحث الأصول، ج 1، ص 17، پاورقی ش 1.