1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١٩)- موضوع علم اصول(٢)

اصول فقه(١٩)- موضوع علم اصول(٢)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14047
  • |
  • بازدید : 72

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

موضوع علم اصول

حجت؛ جامع محمولی علم اصول

«(الجامع المحمولي لعلم الأصول)

و لو أريد تقريره على ما مرّ، فلا مانع من جعل الجامع الحافظ للوحدة بين المسائل: «الحجّة على الحكم الشرعي»؛ فإنّها جامعة بين محمولات المسائل الباحثة عن حجّية الشي‏ء على الحكم الشرعي.

و أمّا المباحث المعيّنة للأوضاع، فحيث إنّ مآلها إلى البحث عن تحقّق الحجّة و ثبوتها، بنحو مفاد «كان» التامّة، فمرجع مثل البحث عن ظهور الصيغة في الوجوب، إلى تحقّق الحجّة على الوجوب بسبب الصيغة، أي تحقّق الظهور الذي هو من أنواع الحجّة، للأمر في الوجوب مثلا؛ فهو جامع موضوعي بين أمثال هذه المباحث بحسب اللبّ، لا العنوان، أي بدون التخصّص بخصوص الموضوعيّة أو المحموليّة؛ فعلم الأصول باحث عن ثبوت الحجّة، أو حجيّة الثابت بالذات، أو بالفعل، و الأخير مترتّب على الثاني، كما أنّ الثاني متقدّم على الأوّل.»[1]

کلام بر سر خصوص موضوع علم اصول بود که یک عنوانی این وسط آمده بود که شاید کنار صفحه برود اولویت داشته باشد. چرا؟ چون فرمودند که گفته شده است جامع موضوعی برای علم اصول ممتنع است؛ قبول کردند با یک فرض، «وَ هُوَ كَذَلِكَ، لَوْ أُرِيدَ الْمَوْضُوع عَلَى النَّحْوِ الْمُتَقَدِّمِ تَقْرِيرُهُ لِسَائِرِ الْعُلُومِ» چرا؟ چون تقریر سایر علوم، محمول باید عرض ذاتی برای موضوع باشد، خب عرض ذاتی یک ضابطه تکوینی داشت، همین‌طوری نبود که هر محمولی برای هر موضوعی بار شود. و لذا اگر در علم اصول، ما یک موضوعات متباینه داشتیم، جامعش فقط جامع غیر ذاتی بود، جامع عنوانی بود. بعد بخواهد تمام محمولات علم اصول، عرض ذاتی باشد برای این جامع عنوانی، معنا ندارد. چون عرض ذاتی عروضش یک نحوه تکوینیت داشت، واقعیت داشت. وقتی جامعش جامع عنوانی است نمی‌تواند این جامع، عرض ذاتی داشته باشد، آن هم برای همه مسائل. باید جامع، جامع ذاتی باشد، واقعی باشد، ‌تا بگوییم محمولات مسائل علم اصول هم عرض ذاتی برای موضوع علم هستند.

لذا می‌فرمایند «وَ هُوَ كَذَلِكَ». بعدش هم اشاره کردند که حتی بر آن فرض هم جامع غرضی کافی بود، جامع غرضی آنجا کفایت کرد، به نحوی که فرمودند «الَّذِي لَا يَضُرُّ بِكَوْنِهِ الْجَامِع تَرَتُّبُ مَسْأَلَةٍ عَلَى مَسْأَلَةٍ» یعنی در علم اصول، «وَ تَرَتُّب الْغَرَض» غرض از اصول «بِلَا وَاسِطَةٍ أَوْ مَعَ الْوَسِطَة» یعنی غرض از علم متفرع می‌شود بر یک مسئله‌ای از این علم، با واسطه اینکه این سبب می‌شود برای حصول غرض واسطه، آن غرض واسطه دوباره خودش موضوع می‌شود برای مسئله جدید، مجموعش در غرض علم اصول دخیل هستند. این مال این طرف.

«وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ عَلَى مَا مَرَّ» یعنی بر آن نحوی که ما گفتیم، نه آن‌طوری که «لسائر العلوم»، و مشهور گفته بودند، و واسطه در عروض، و «یَلْحَقُ الشِئ لِمَا هُوَ هُوَ»، و این حرف‌ها، نه. اگر «عَلَى مَا مَرَّ» را بخواهیم بحثش کنیم «فَلَا مَانِعَ مَنْ جَعلِ الْجَامِعِ الْحَافِظِ لِلْوَحْدَة بَيْنَ الْمَسَائِلُ: «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ»؛» که این جامع باشد. جامع چطوری «الْحُجَّة» می‌شود؟ اول فرمودند که جامع محمولی است «فَإِنَّهَا جَامَعْةٌ بَيْنَ مَحْمُولات الْمَسَائِلِ» جامع محمولی است. اما کدام مسائل؟ یک بخشی از مسائل اصول «الْمَسَائِلِ البَاحِثة عَنْ حُجِّيَّة الشَّيْ‏ءِ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» مسائل حجج، مباحث حجج، بله اگر گفتیم «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» این «الْحُجَّة» می‌شود جامع محمولی برای مباحث حجج. همان که در اصول الفقه، کانه بحث سوم -جزء سوم- کتاب بود.

راهکار ورود مباحث الفاظ در علم اصول؛‌ محقق الحجه

خب ما مباحث الفاظ داریم، در مباحث الفاظ از اصل تحقق ظهور صحبت می‌شود، صحبت از اصل حجیت نیست، آن را چه کارش کنیم؟ فرمودند «وَ أَمَّا المَباحِثُ الْمُعَيّنَةِ لِلْأَوْضَاعْ، فَحَيْثُ إِنّ مَآلهَا إِلَى الْبَحْث عَنْ تَحَقُّقِ الْحجَّةِ» یعنی «لَا حُجِّيَّة الْحجَّة»، «وَ ثُبُوتِهَا» ثبوت یعنی وصول، وجود، نه «حُجِّيَّة الْحجَّة»، «بِنَحْوِ مُفَادِ «كَانَ» التَّامَّةُ»، «كَانَ التَّامَّةُ» اصل الوجود است، تحقق است.

«فمرجع مثل البحث عن ظهور الصيغة في الوجوب، إلى تحقّق الحجّة على الوجوب بسبب الصيغة، أي تحقّق الظهور الذي هو من أنواع الحجّة،» ظهور حجت است، می‌خواهیم ببینیم حجت، محقق است در صیغه امر یا نیست. «أي تحقّق الظهور الذي هو من أنواع الحجّة،» تحقق برای چه؟ «أَيْ تَحَقُّقِ الظُّهُورِ … للأمر في الوجوب مثلا؛». «فهو جامع موضوعي بين أمثال هذه المباحث بحسب اللبّ، لا العنوان»، «فَهُوَ» یعنی کدام؟ «تَحَقُّق الْحجَّة»، «هُوَ» را به عنوان مذکر به «تَحَقُّق» بزنیم، مانعی ندارد، «فَهُوَ» یعنی «تَحَقُّق الْحجَّة»، «جَامِعٌ مُوضُوعِيٌ»، می‌خواهیم ببینیم کجا حجت محقَّق است.

 

برو به 0:05:55

شاگرد: منظورشان همان «الحجّة على الحكم الشرعي» نیست؟

استاد: آنجا باشد باید «فَهِیَ» باشد، در بالای متن دو احتمال را نوشته ام.

شاگرد: «الْجَامِع الْحَافِظ لِلْوَحْدَة» که آنجا گفتیم، ادامه کلام است ظاهراً.

استاد: ببینید آنجا بود که «فَلَا مَانِع منْ جَعلِ الْجَامِعِ الْحَافِظِ لِلْوَحْدَة بَيْنَ الْمَسَائِلُ: «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ»؛ فَإِنَّهَا» پس مؤنث است. «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» این جامع «فَإِنَّهَا جَامعْةٌ».

شاگرد: به نظر ادامه مطلب است. یعنی می‌خواهند بفرمایند که در مورد «الْمَسَائِلِ البَاحِثِة عَنْ حُجِّيَّة الشَّيْ‏ءِ …» این‌طوری «أَمَّا المَباحِثُ الْمُعَيّنَةِ …» …

استاد: «فَحَيْثُ إِنّ مَآلهَا إِلَى الْبَحْث» نه «عَنِ الْحُجَّة عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ، بَلْ عَنْ تَحَقُّقِ الْحِجَّةِ». خب، خود حجت الان جامع موضوعی است؟ یا تحقق آن؟ خود قیاس، خود ظهور، این‌ها موضوع است؟

شاگرد: به هر حال این‌ها هم حجت هستند.

استاد: حجت هستند، اما موضوع صیغه امر دال بر ظهور است یا نیست، موضوع آن خود ظهور است؟ یا اینکه این ظهور محقق است یا نیست؟ آیا «فَهُوَ» را …

شاگرد: بعد از آن هم فرمودند «بِحَسَبِ اللُّبِّ، لَا الْعُنْوَانِ».

استاد: بله، آن را حالا توضیحش را عرض می‌کنم، اما اینکه «فَهُوَ» یا «فَهِیَ» باشد، هر دو را راه دارد.

شاگرد: بعضی از ما صریح این به ذهنمان رسید … که به همان «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ»، آن عنوانی که قبل فرموده بودند، بزنیم.

استاد: بله، که «فَهُوَ» می‌خورد به «الْحُجَّةَ»، و «الْاَمْرُ فِی التَذکیر و التانیث سهلٌ».

شاگرد: نه، قبلش ما گفتیم «الْجَامِع»، فرمودند «فَلَا مَانِع مِنْ جَعلِ الْجَامِعِ الْحَافِظِ لِلْوَحْدَة».

استاد: اما بعدش گفتند «فَإِنَّهَا جَامَعْةٌ».

شاگرد: «فَإِنَّهَا» اینجا به «الْحُجَّةَ» می‌خورد، اینجا «هُوَ» بخورد به «الْجَامِع»، مشکلی ندارد.

استاد: «فَهُوَ» یعنی «الْجَامِع»؛ «الْجَامِع الَّذی ذَکَرنا» که «و هُوَ الْحُجَّة». می‌گویند علاوه بر اینکه «الْاَمْرُ فِی التَذکیر وَ التانیث سهلٌ» است.

خب، این یکی است؟ یا اینکه نه، «فَهُوَ» بخورد به خود «تحقُّق»، یعنی ما اینجا دو چیز داریم؛ یکی «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» داریم که قیاس است، ظهور است، درست؟ یکی نه، «مَا هُوَ الْمِصداقُ الْحُجَّة» است، بحث ما مصداقی است، نه «عَنِ الْحُجَّة» از حجت بحث نمی‌کنیم، «عَنْ مِصداق الْحُجَّة»، «عَنْ تَحَقُّقِ الْحُجَّة»، آن حجتی را که می‌دانیم اینجا هست یا نیست؟ نه «حُجِّيَّةُ مَا هُوَ الْمُحَقَّق» یک قیاسی داریم بحث می‌کنیم حجیت دارد یا ندارد، اما گاهی است که می‌دانیم ظهوری داریم اما این صیغه امر مصداق آن ظهور هست یا نیست. درست شد؟ این را نمی‌توانیم بگوییم که جامع محمولی است.

شاگرد: جامع موضوعی است.

استاد: خب پس دو سنخ شدند.

شاگرد: همین‌جا فرمودند «فَهُوَ جَامِعٌ مُوضُوعِيٌ»

استاد: موضوعی یعنی چه؟ یعنی خودِ حجت، جامع موضوعی است؟! آنکه جامع محمولی بود.

شاگرد: برای آنجا جامع محمولی بود برای اینجا جامع موضوعی است.

استاد: پس «تحقُّق الموضوع» است که جامع موضوعی است، چرا؟ چون اگر «الْحُجَّة بِمَا هُوَ مَبْحُوثٌ حُجِّیَته» باشد که می‌شود محمول مسائل اصول. ما در محمول مسائل اصول، یک جایی است که بحث نمی‌کنیم از حجیت که جامع محمولی باشد، بلکه بحث می‌کنیم از اینکه صیغه امر ظهور دارد؛ ظهور دارد که حجت نیست. می‌خواهم «بحسب اللُّب» را بگویم، ما می‌گوییم «صیغَة الاَمْر ظَاهِرَةٌ فِی الْوُجوب» این کجا اسم حجت در آن بردیم؟ هیچ اسمی از حجت در آن نیست، می‌گوییم صیغه امر وجوب در حجت دارد، تمام.

شاگرد: اما صیغه امر، خودش در واقع مصداق آن حجت می‌شود.

استاد: به اعتبار ظهور آن، چرا؟ چون ظهور حجت است. پس می‌بینید ما الان اینجا نگفتیم چیزی حجت است یا نیست، اصلاً صحبت حجیت نیست، فقط صحبت ظهور است. اما ظهور، مصداقِ حجت است که حجت، جامع محمولی است. پس اینکه می‌فرمایند «بِحَسَبِ اللُّبِّ، لَا الْعنْوَانِ»، چطور می‌شود؟ یعنی الان که داریم می‌گوییم «صیغَة الاَمْر ظَاهِرَةٌ فِی الْوُجوب»، لبّ بحث، بحث از حجت است، چرا؟ چون بحث از ظهور است و ظهور، حجت است. اما عنوانش، بحث از حجت نیست، چون ما بحث از حجیتی نداریم، بحث از ظهور داریم می‌کنیم.

شاگرد: خود صیغه امر هم لفظ حجت در آن نیست.

استاد: نیست، ظهورش هم لفظ حجت در آن نیست.

شاگرد: چون فرمودند جامع موضوعی است. چون خود صیغه امر در آن چیزی از حجت نیست، اما لبّاً می‌دانیم مصداق آن حجت است.

تفکیک جامع موضوعی لبی و عنوانی

استاد: پس جامع موضوعیِ عنوانی نیست. یعنی ما یک موضوع «الحجة»‌ای نداریم که چه باشد؟ که در «صیغَة الاَمْر ظَاهِرَةٌ» ذکر شده باشد. اما جامع موضوعی لبّی هست.

موضوع عنوانی یعنی همان عنوان موضوع که «الحجة» قرار دادیم، چون جامع را «الحجة» قرار دادیم، عنواناً هم باید «الحجة» در بحث بیاید، و حال آنکه در «صیغَة الاَمْر ظَاهِرَةٌ» اصلاً نیامده است. اما لبّش هست، چرا؟‌ چون «صیغَة الاَمْر ظَاهِرَةٌ» یعنی ظهور همان مصداق حجت است. پس بحث از تحقق حجت است، از مصداق حجت است، لبّاً جامع موضوعی اینجا هست.

پس حالا «فَهُوَ» یعنی خود «الحجة، جَامِعٌ مُوضُوعِيٌ» درست شد؟ اما به اعتبار تحقق آن، پس «فَهُوَ» اگر هم به حجت بزنیم، باز نه به اعتبار عنوانش و حجیتش است، بلکه به عنوان وجودش است و تحقق و مصداقش در خارج است.

شاگرد: پس آن «وَ أَمَّا المَباحِث» را بیاوریم ادامه آن سطر قبل، -ظاهراً یک فاصله‌ای انداختند و آوردند سطر بعد- این یک مقدار …، یعنی عبارت ابتدای پاراگراف نباشد.

 

برو به 0:12:44

استاد: به چه بیان؟

شاگرد: به خاطر اینکه آنجا فرمودند «فَإِنَّهَا جَامَعْةٌ بَيْنَ …»، «وَ أَمَّا المَباحِث» ادامه همین است.

استاد: بله، یعنی دنباله محمولات است، «فَإِنَّهَا جَامَعْةٌ بَيْنَ …» مَحْمُولات مسائل حجیت، اما مسائل غیر حجیت. درست؟ چون فرمودند -ببینید- «مَحْمُولات الْمَسَائِل» مسائل خاص را فرمودند، «الْمَسَائِلِ البَاحِثِة عَنْ حُجِّيَّةَ الشَّيْ‏ءِ» یعنی مباحث حجج که در اصول الفقه بخش سوم بود. «أَمَّا المَباحِث» یعنی در وزان مباحث غیر حجیت، که بحث از تحقق است. این هم باز همین «الحجة» باز جامع محمولی نیست. جامع موضوعی هم عنواناً نیست، یعنی ما در آن کلمه «الحجة» که نداریم، اما لبّاً هست، چرا؟ چون از «تحقُّق الحجة» داریم بحث می‌کنیم. وقتی می‌گوییم ظاهر است یا نیست، داریم از تحقق حجت  صحبت می‌کنیم.

شاگرد: پس با این فرمایش ایشان، امر جامع‌گیری، توسعه و سهولت بیشتری هم پیدا کرد.

استاد: بله، حالا می‌گویند.

شاگرد: چون در لسان قوم، به نحوی ضیق‌تر از این آمده بود.

حجیت‌؛ جامع مسائل علم اصول

استاد: بله، اینجا دارند به نحو اوسعی کلمه جامع را به کار می‌برند، جامع موضوعی لبّی، یعنی حتی عنوانش هم در آن نیست.

خب، پس «فَهُوَ» یعنی حجیت یا تحقق حجت؟ حجیت نه. «فَهُوَ» یعنی «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» اعم از تحققش یا حجیتش. این جامع می‌شود. اگر  از تحقق آن بحث باشد، جامع موضوعی می‌شود، اگر خودِ حجیتش بحث باشد جامع محمولی می‌شود. درست شد؟ «فَهُوَ جَامِعٌ مُوضُوعِيٌ بَيْنَ أَمْثَالِ هَذِهِ الْمَبَاحِث» یعنی مباحث تحقق الظهور، نه آن مباحثی قبلی که فرمودند «البَاحِثِة عَن حُجِّيَّة الشَّيْ‏ءِ».

اما چرا جامع موضوعی است؟ می‌گوییم که اصلاً بحث از ظهور نشده است، داریم می‌گوییم صیغه امر ظهور در وجوب دارد، کجا صحبت حجت شده است که بگوییم «الحجة جامعٌ»؟! می‌فرمایند «بِحَسَبِ اللُّبِّ» یعنی روحش چون بحث از تحقق حجت است، پس روحش بحث از حجت است. «لَا الْعنْوَان» یعنی بحث از «الحجة» و عنوانِ «الحجة»، اصلاً در بحث ظهور صیغه امر در وجوب نیامده است.

«أَيْ بِدُونِ التَخَصُّص» جامع موضوعی است بین این‌ها «أَيْ بِدُونِ التَخَصُّص» به همین «بِحَسَبِ اللُّبِّ لَا الْعنْوَان» ظاهرش می‌خورد، مانعی هم ندارد. «أَيْ بِدُونِ التَخَصُّصْ بِخُصُوصِ المُوضُوعِيَة أَوْ المَحْمُولِيَة» کار نداریم که واقعاً موضوع است یا محمول است. ولی خب من اینجا عرض می‌کنم که این عبارتشان «أَيْ بِحَسَبِ اللُّبِّ» می‌خورد به آن «فلَا مَانِع» در اصل بحث، یعنی «ای» یک جامع گیری از هر دو مورد است. اول فرمودند «وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ عَلَى مَا مَرَّ، فَلَا مَانِع منْ جَعلِ الْجَامِعِ الْحَافِظِ لِلْوَحْدَة بَيْنَ الْمَسَائِلُ: «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ»؛» خب این جامع چه شد؟ این جامع دو لنگه دارد؛ «جَامِعةٌ مَحْمُولِیٌ لِمَباحث الْحُجَّة و جَامِعٌ مُوضُوعِیٌ لِمَباحِثِ الظُهُورات». درست شد؟ پس خلاصه «جَامِعٌ».

شاگرد: که تازه اینجا هم می‌فرمایند جامع موضوعی هم به آن شکل نیست.

استاد: نیست دقیقا.

شاگرد: تنه به تنه آن بحث نسبت زدند، بحث از «تحقق الحجة» است، «تحقق الحجة» شد …

استاد: حالا کلمه نسبت را که بحثش را نمی‌کردند.

ایشان می‌گویند یک جامعی قرار می‌دهیم «بِدُونِ التَخَصُّص بِخُصُوصِ المُوضُوعِيَة أَوْ المَحْمُولِيَة»، می‌گوییم «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» جامع علم اصول است. جامع موضوعی است یا محمولی؟ می‌گوییم جامع است، برای بخشی جامع موضوعی است، برای بخشی هم جامع محمولی است. پس «الحجة» جامع است «بِدُونِ التَخَصُّص بِخُصُوصِ» جامع موضوعی یا جامع محمولی؛ در بخشی می‌شود جامع موضوعی آن هم «لبّاً لا عنواناً»، در بخشی می‌شود جامع محمولی «عنواناً»، چون بحث از حجیت است.

شاگرد: آن وقت، معقول است که ما یک جامعی بین این جامع‌های موضوعی و محمولی درست کنیم؟ اصلاً ممکن است؟ متصور است؟

استاد: چرا متصور نیست؟ می‌گوییم «الحجة»، علم اصول محورش چیست؟ جامعش چیست؟ می‌گوییم «الْحُجَّة عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ، سَواءٌ کَانَ الْبَحث عَنْ تَحَقُّقِ الْحُجَّةِ أَوْ حُجِّيَّة الْحِجَّةِ شَأْنَاً أَوْ حُجِّيَّة الْحِجَّةِ فِعْلاً» که الان هم می‌فرمایند. حالا باز هم در صفحه بعد هم شاهد همین‌ها را، آدرسش را می‌دهم ملاحظه می‌کنید.

«فَعلمُ الاُصُول» حالا ببینید همین را معنا می‌کنند، جمع بندی می‌کنند.

مراتب حجیت

«فَعلمُ الاُصُول بَاحِثٌ» یکی در مباحث ظهورات، مباحث الفاظ، «عَنْ ثُبُوتِ الْحُجَة» ثبوت یعنی تحقق. «أَوْ حُجِّيَّة الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» یعنی می‌دانیم در خارج هست، حجیت دارد یا ندارد را نمی‌دانیم، مثل شهرت فتوائیه، مثل خبر واحد، مثل قیاس، «أَوْ حُجِّيَّة الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» یعنی ثابت بالذات، شأناً حجیت دارد یا نه، حجیت شأنیه اصلیه دارد، «الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» هم هست، حجیت اصلیه دارد یا ندارد؟ یعنی شأنیه قریبه بالفعل. چون این‌ها را جاهای دیگر هم عرض کرده بودم، حجیت سه مرتبه دارد؛ حجیت شأْنیه محض، حجیت شأنیه قریب به فعلیت، حجیت فعلیه. حجیت شأنیه محضه، مثل قیاس، حجیت شأنیه یعنی آنکه صلاحیت به آن می‌دهد که داخل در مباحث حجج شود. این فرش را هیچ‌کس نمی‌گوید یکی از مباحث موضوعات حجج است، چون کسی از فرش که بحث نمی‌کند که حجت است یا نیست، اما از قیاس بحث می‌کند. چرا؟ چون قیاس، شأنیت حجیت دارد، فقط بحث می‌کنیم می‌گوییم حجت نیست، درست شد؟ شأنیت به این معنا. خب این یک شأنیت، شأنیت بدویه. بعد یک شأنیت محققه داریم، آنجایی است که دلیل شرعی داریم بر حجیت مثل خبر واحد، خبر واحد حجت است شأناً یعنی شأنیت حجیت دارد، ثابت شده است، با قیاس فرق دارد، اما باز حجیت فعلیه ندارد، چرا؟ چون خبر واحد ممکن است معارض داشته باشد، نزد تعارض از حجیت ساقط می‌شود. درست شد؟ پس یکی دیگر هم حجیت فعلیه داریم، یعنی بعد از اینکه تعارض و معارضه و همه این‌ها را فارغ شدیم می‌گوییم الان دیگر تمام، یعنی حجت است قطعاً، منجَّزاً. این سه مرحله.

 

برو به 0:19:36

اینجا می‌فرمایند «أَوْ حُجِّيَّة الثَّابِتِ بِالذَّاتِ»، «الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» یعنی ذاتش محقق است، از حجیتش بحث می‌کنیم. این یعنی شأنیت اولیه. «الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» است، حجیت اولیه شأنیه هم دارد، فقط بحث می‌کنیم که محقق هست یا نیست، یعنی دلیلی بر حجیتش هست یا نیست. درست شد؟

شاگرد: اینکه می‌فرمایند «حُجِّيَّة الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» و شما می‌فرمایید که «شأناً»، یعنی اینکه شأن اولیه‌اش این است که حجیت دارد یعنی در ذاتش اینگونه است. آن وقت در مثالش فرمودید …

استاد: مثالش، «حُجِّيَّة الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» مثل خبر واحد، «الثَّابِتِ بِالذَّاتِ» یعنی ثابت است ذاتاً، به معنای اینکه یعنی شأنیت دارد. حجیت این، ثابت بالذات است، یعنی حجیت بالذات دارد یا ندارد؟

شاگرد: خب مرحله سابق بر آن این است که حجیت شأناً، حجیت داشته باشد، یعنی شأن حجیت بودن را داشته باشد …

استاد: آن می‌خورد به «الثَّابِت»، «الثَّابِت» هر ثابتی منظور نیست، از کلمه «الثَّابِت» ما فرش منظورمان نیست. «الثَّابِت» یعنی موجود، کدام موجود منظورمان است؟ موجودی که شأنیت ذاتی برای حجیت داشته باشد. خب، بعد می‌گوییم حالا این ثابت، حجیت دارد بالذات یا نه؟ بالذات یعنی چه؟ یعنی دلیل بر آن هست یا نیست؟

شاگرد: یعنی در سابق در نزد عقول ثابت است که شأنیت …

استاد: نه، یعنی موجود است، شک نداریم موجود است، همین فقط.

چون قبلی نمی‌دانستیم ظهور هست یا نیست، بحث می‌کردیم «عَنْ ثُبُوتِ الظُهُور»، اینجا نه، می‌دانیم قطعاً هست یعنی یک شهرت فتوایی هست، یک قیاسی هست، یک خبر واحدی هست، ثابت یعنی این. ثابت یعنی صِرف موجود بودن اما نه هر موجودی ولو مثل فرش و چراغ و این‌ها، بلکه آن ثابتی که می‌تواند حجت باشد.

بعد «حُجِّيَّة بِالذَّاتِ» این ثابت، «حُجِّيَّةَ بِالذَّاتِ» یعنی چه؟ یعنی بالذات حجیتش ثابت شود که دلیل داریم بر حجیت آن، مثل خبر واحد. «أَوْ حُجِّيَّة الثَّابِتِ بِالْفِعْلِ»؛ یا نه، یک چیزی که ثابت است بحث می‌کنیم از اینکه حجیت بالفعل هم دارد، یعنی الان دیگر …، مثل اینکه بگوییم «خُذْ بما اشتَهَرَ بِیْنِ اَصحَابِک» الان وقتی معارض شده، آن خبر مقابل حجیت بالذات داشت، یعنی فی حد نفسه حجت بود، خبر واحد بود، اما حالا که معارض شده است دیگر حجیت فعلیه ندارد، حجیت فعلیه مال آن مشهور است.

بله، «وَ الْأَخِير»، حالا آدرسش هم صفحه 28 است که عبارتش را می‌خوانیم. «وَ الْأَخِير» یعنی حجیت بالفعل، «مُتَرَتِّبٌ عَلَى الثَّانِي» یعنی تا حجیت ذاتیه نداشته باشد، تا خبر حجت نباشد که نمی‌شود بالفعل شود. فقط بله، وقتی که معارض شد بذات را داشت بالفعل نبود.

«وَ الْأَخِير مُتَرَتِّبٌ عَلَى الثَّانِي، كَمَا أَنَّ الثَّانِيَ» که حجیت بذات برای یک ثابت بود «مُتَقَدِّمٌ عَلَى الْأَوَّلِ»، «اول» یعنی تحققش، یعنی تا ظهوری حجت نباشد بحث نمی‌کنیم از اینکه صیغه امر ظهور دارد یا ندارد. درست شد؟ پس اول باید حجیت برای ظهور مفروض باشد، بعد بحث کنیم صیغه امر ظهور دارد یا ندارد، و الا لغو می‌شود، یعنی اگر هزار بار بحث کنیم از اینکه صیغه امر ظهور در وجوب دارد یا ندارد -ظهور داشته باشد یا نداشته باشد-، اگر ظهور حجت نباشد که فایده ندارد. «كَمَا أَنَّ الثَّانِيَ» یعنی اصل حجیت ثابت یعنی حجیت بذاتش، بر اول متقدم است، که می‌خواهیم ببینیم وجود دارد، مصداق آن، هست یا نیست.

خب برای توضیح این بحث و خلاصه‌ای که بعداً می‌فرمایند از همین‌جا دلگرم باشیم، صفحه 28 را نگاه کنید. حاصل شده همه مباحثِ چند صفحه بعد هم را در آن صفحه 28 می‌فرمایند؛ «فقد تحصّل ممّا قدّمناه: أنّ علم [اصول] الفقه، …»[2] کلمه «اصول» افتاده است؛ «أَنَّ عِلْمَ اُصُوُل الفِقْه»، درست؟ خلاصه همین بحثی که الان همین‌جا فرمودند؛ «ما لا يخرج عن دائرة الحجيّة» ببینید چه تعبیری آورده‌اند، به جای جامع و این‌ها، اینطوری گفته‌اند. علم اصول چیست؟ «لَا يَخْرُج عَنْ دَائِرَةِ الْحُجِيَة». ما یک «الحجة»‌ای داریم، این «الحجة» برای خودش یک دایره تشکیل می‌دهد، دایره چه چیزهایی هست؟ توضیح می‌دهند دایره را؛ «إِمَّا بِكُوْن الْحُجَّة مُوضُوعَاً لِمَسائِلِه، كَمَباحِثِ الظُّهُورَاتْ» الحجة موضوعِ مسئله‌اش است، اما چطوری؟ می‌خواهد ببیند محقق است یا نه. «كَمَباحِثِ الظُّهُورَات البَاحِثِة عَنْ صُغْرَى مَا هُوَ الحُجَّة؛ أَوْ مَحْمُولَاً لِمَباحِثِه» یعنی جامع محمولی، «موضوعا» هم جامع موضوعی. «كَمَباحِثِ الْحُجَج الْبَاحِثَةِ عَنْ حُجِّيَةِ خَبَر الْوَاحِد وَ ظُهُورِ «الْكِتَاب» شَأْنَاً»، «شأناً» یعنی چه؟ یعنی «حُجِّيَّة الثابت بالذات». «أَوِ «التَعَادُل» الْبَاحِث عَنْ حُجِّيَةِ أَحَدِ الْمُتَعَارِضِيْن تَعيِيناً أَوْ تَخِيِيراً بِالْفِعْل» یعنی «حُجِّيَّة الثَّابِتِ فِعْلاً». ملاحظه فرمودید؟ ببینید این خلاصه همین عبارت اینجا را آنجا هم صریحا فرمودند که منظور از بالفعل یعنی مباحث تعادل و تراجیح، منظور از ثابت بالذات یعنی حجیت شأنی، «شأناً» یعنی همان معنا که دلیل بر‌آن تام شد، و آن جامع موضوعی هم که یعنی «مُوضُوعَاً لِمَسائِلِه». این حاصل شد و آنجا فرموده بودند، بعد فرمودند «وَجَميعُ هَذَهِ الْمَبَاحِث مُعَنْونَة لِلْحُجَّة». «الْحُجّة» ببینید «دائرة الحجة»، بدون تخصص به اینکه موضوع باشد یا محمول باشد، جامع محمولی باشد یا موضوعی باشد. پس آنجا هم خلاصه‌اش را فرمودند.

 

برو به 0:25:53

اوسع و اسهل بودن جامع غرضی

«و يمكن أن يقال إنّ التحديد بالغرض للجامع الموضوعي لعلم الأصول أشمل و أسهل، لصعوبة تحصيل الجامع بغير ذلك، مع ما ترى من الترتّب بين المسائل بحيث يكون المحمول في بعضها موضوعا في بعضها. و ليس المراد من الدخول في العلم فيهما شي‏ء من الجامع الموضوعي أو المحمولي، إلّا بالترديد الذي ذكرناه في جعله الحجّة على الحكم؛ كما أنّ الجامع الغرضي لا ينفي الواسطة، بل يعمّ المبدئيّة للمسألة إذا كان الغرض من التدوين في العلم مسائل الفنّ، و إن كان مسألة أو مبدأ في سائر العلوم أيضا، لأنّ الاجتماع في الغرض‏ أعمّ من الاختصاص بفنّ واحد. و بالجملة فالجامع الغرضي أوسع و أسهل، مع أنّه من حيث العليّة، له التقدّم على سائر الوحدات المعلوليّة، فلا يناسب العدول عن العلّة إلى المعلولات، فتدبّر.» [3]

حالا یک تعلیقه داریم که چون تعلیقه اینجا آمده بود، سیاق عبارت بعد و قبل را به هم می‌زده است ظاهراً در پاورقی آمده است. عبارت مال خودشان است، فقط به مناسبت اینکه سیاق آن عبارت متن، مربوط به هم بوده است و با یک فاصله‌ای «یُمْکِنْ أَنْ یُقَال» کاملاً بین دو عبارت مرتبط با هم فاصله می‌انداخته است، در تعلیقه رفته است. لذا ما همین‌جا تعلیقه را می‌خوانیم تا برسیم به آن قسمت بعدی که «وَ مِثلُ ذَلِک» است.

شاگرد: این در همان دفتر اصلی بوده است؟

استاد: «یُمْکِنْ أَنْ یُقَال» را من شماره نزدم، حالا باید مراجعه کنیم. در متن‌ها شماره زدم؛ الان این‌هایی که در متن گفتم همه را علامت زدم. حالا زیراکس خط حاج آقا را داریم، امشب نگاه می‌کنم ان شاء الله.

«وَ يُمْكِنُ أَنْ يُقَالَ إِنَّ التَّحْدِيد بِالْغَرَضْ لِلْجَامِعِ الْمُوضُوعِي لِعِلْم الاُصُولْ أَشمل وَأَسْهَل» اگر می‌خواهیم یک جامع موضوعی به معنای همان چیزی که «لَا یَخْرُج»، به معنای یک چیز محور بحث قرار بدهیم اگر به غرض تحدید کنیم أَشمل وَ أَسْهَل است. این‌ها یک نکاتی را می‌گویند، می‌گویند چرا وقتی ما می‌توانیم تحدید و جامع و موحد علم را غرض قرار بدهیم -که محور علم اصول غرض باشد- چرا از آن دست بکشیم؟ می‌گوییم چرا آن بهتر است؟ می‌گویند چون هم «أَسْهَل» است و هم «أَشمل» است.  نکته أسهلیت این است که برای غیر از این، جامع گیری سخت است و باید تکلف به کار ببریم. أشملیتش هم توضیح می‌دهند می‌گویند خیلی از چیزهایی است که مجبور هستیم طبق جامع و آن حرف‌ها، مدام بگوییم جزء این جزء مبادی علم است، جای دیگر باید بحث بشود؛ و حال آنکه اصولیین محکم از آن بحث می‌کنند. می‌گویند  با جامع  غرضی،این مبادی -خیلی از آن‌هایی که می‌گویند مبادی است-  بدون دغدغه، مسائل می‌شوند.

شاگرد: منظورشان از جامع موضوعی، محوری است؟

استاد: بله.

و لذا هم «أَشمل» می‌شود و هم «أَسْهَل». البته با لف و نشر مشوش توضیحش می‌دهند. «إِنَّ التَّحْدِيد بِالْغَرَض لِلْجَامِعِ الْمُوضُوعِي لِعِلْمُ الاُصُولْ أَشمل وَ أَسْهَل»، اول دلیل اسهلیت، بعد دلیل اشملیت، «لِصُعُوبَةِ …».

شاگرد: «إِنَّ التَّحْدِيد بِالْغَرَض لِلْجَامِعِ الْمُوضُوعِي» یعنی چه؟

استاد: یعنی آن جامعی که می‌خواهیم محور -موضوعی یعنی این- باشد برای وحدت علم اصول به عنوان یک علم، این جامع محور را به غرض تعریف کنیم، یعنی غرض را اساس وحدت او قرار بدهیم.

این هم اشمل است هم اسهل. اسهل است چرا؟ در متن یک «لام» داریم  و یک «کما» داریم، که هر دو تعلیل به نحو مشوش برای اسهل و اشمل است.

شاگرد: مقدمات علوم را چطور خارج می‌کنند؟

استاد: مقدمه آنجایی که واقعاً مقدمه باشد حرفی ندارند، واقعاً قبول دارند که اصول مبادی دارد. اما بعضی مسائل اصول بوده است که اصولیین با تمام همت از آن بحث می‌کنند، بعد می‌گوییم «مَسئَلَةٌ أَدَبِیَة»، می‌گویند چون خوب آنجا بحث نکرده بودیم؛ دیدید بعضی‌ها می‌گویند؟ مال آنجاست، مال اصول نیست، چون آنجا خوب از آن بحث نکردند، ما اینجا بحث می‌کنیم. حاج آقا می‌فرمایند وقتی ما غرض را گفتیم چه مانعی دارد که یک مسئله دو غرض به آن تعلق بگیرد، هم واقعاً مسئله این علم است و هم مسئله آن علم است. به خلاف آن‌طوری که تعریف می‌کنیم ناچار می‌شویم وقتی در یک علمی از آن بحث کردند، بگوییم که این مال آن بود، عرض ذاتی آن علم بود، درست؟ پس اینجا می‌شود جزء مبادی. یعنی در علم دیگری از آن بحث شده است اینجا می‌شود فقط مبدأ، یعنی یک چیزی است که باید در علم دیگری سراغ آن را بگیریم، مال اصول نیست. اگر هم که بحث کردند «طرداً لِلْباب، تَکْمیلاً لِفَائِدة»یِ آن علم بحث می‌کنند. می‌فرمایند نه، ما می‌گوییم وقتی میزان علم اصول غرض است واقعاً این مسئله «مسئلة اصولیة» است چون غرض اصولی به آن تعلیق می‌گیرد. خب یک علم دیگر هم بحث کردند آن‌ها هم غرض داشتند. لذا می‌گویند اشمل است.

شاگرد: من سؤالم این است که اگر ملاک را غرض گرفتیم آن وقت خود ما چطوری بگوییم مسائل مقدمات، مسائلی که در مقدمه مطرح می‌شوند را فرق بگذاریم؟ یعنی چطوری آن‌ها را جدا کنیم؟

استاد: یعنی مبادی را از غیر آن در علم اصول؟

شاگرد: یا در هر علمی؛ اگر بگوییم ملاک را غرض قرار می‌دهیم، یک مقدار تمایز بین مقدمات علم با مسائل علم سخت می‌شود.

استاد: خب حالا خود ایشان بعداً در صفحه 25 راجع به مبادی یک توضیحی می دهند «وَ أَمَّا الْمَبَادِئ فَهِيَ [إِمَّا] تَصَوُرِيَة … تصدیقیة …» بعد مسئله مبادی را توضیح می‌دهند. قبلش هم ضابط و تمایز علم اصول را می‌گویند. آنجا که رسیدیم باید در مورد فرمایش شما دقت کنیم که با این حرفی که ایشان زده‌اند، آنجا مِیز مبادی و آن چیزی که مبدأ را از مسئله جدا می‌کند، چیست.

خب -عرض کنم که-، اسهل است چرا؟ «لِصُعُوبَةِ تَحْصِيلِ الْجَامِعِ بِغَيْرِ ذَلِكَ» چون ما می‌توانیم جامع را «بغیر ذلک» یعنی …

 

برو به 0:31:53

شاگرد: غیر این جامع غرضی.

استاد: بله، آن که حالا معلوم است.

یک چیزی یک دفعه احتمال به ذهنم زد که آیا می‌شود در خط اصلی …، البته بعید است چون این‌ها خیلی دقت شده است. آنجا باشد که «یُمْکِنْ أَنْ یُقَال» که جامع موضوعی را به معنای محور نگیرید، به همان معنای اصطلاحی‌اش بگیریم، به جای «لِلْجامِع»، «لَا» بوده است که «لِ» شده است؛ «يُمْكِنُ أَنْ يُقَالَ إِنَّ التَّحْدِيد بِالْغَرَضْ لا الجَامِعِ الْمُوضُوعِي لِعِلْمُ الاُصُولْ أَشمل وَ أَسْهَل». این هم یکدفعه الان به ذهنم آمد که این «لِلْجامِع»، «لَا الجَامِع» بوده است، یک الف می‌خواهد. آن وقت اگر «لا» باشد همان جامع موضوعی معهود می‌شود، اگر «لِ» باشد باید جامع موضوعی را به معنای محور بگیریم که با جامع غرضی هم جور در بیاید.

خب «لِصُعُوبَةِ تَحْصِيلِ الْجَامِعِ بِغَيْرِ ذَلِكَ» تحصیل جامع به غیر این جامع غرضی سخت است، که جامع چه باشد؟ جامع موضوعی باشد؛ که حالا «لَا ال…» یعنی آن صعوبت دارد آن «لا» یا اینکه اگر «لِ» باشد که خود غیر این هر چه که باشد.

«مَعَ مَا تَرَى» چرا صعوبت دارد؟ می‌گویند خب در علم اصول «مَعَ مَا تَرَى مِنَ التَّرَتُب بَيْنَ الْمَسَائِلِ» دو تا مسئله اصولی است «بِحَيْثُ يَكُونُ الْمَحْمُول فِي بَعْضِهَا مَوْضُوعاً فِي بَعْضهَا» شما می‌گویید «صِیغَةُ الْاَمر ظَاهِرةٌ فِی الْوُجُوب» همین چیزی که محمول اینجاست یک جای دیگر می‌شود «الظُهُورُ حُجَّةٌ» خودش یک مسئله دیگری است که محمول اینجا موضوع شده است. خب چطور ما این را جامع گیری کنیم با این چیزی که یکجا موضوع است، یکجا محمول؟ سخت می‌شود، صعوبت دارد «لِصُعُوبَةِ تَحْصِيلِ الْجَامِعِ …، مَعَ مَا تَرَى مِنَ التَّرَتُبْ بَيْنَ الْمَسَائِلِ بِحَيْثُ يَكُونُ الْمَحْمُول فِي بَعْضِهَا مَوْضُوعاً فِي بَعْضهَا».

«وَ لَيْسَ الْمُرَادُ مِنَ الدُّخُولِ فِي الْعِلْمِ فِيهِمَا»، «فِيهِمَا» می‌خورد به این دو «بعض»، ببینید «بِحَيْثُ يَكُونُ الْمَحْمُول فِي بَعْض مَوْضُوعاً فِي بَعْض»، بعض اول چه بود؟ «محمول فِي بَعْض» یعنی مباحث حجج، «مَوْضُوعاً فِي بَعْض» یعنی مباحث ظهورات. «وَ لَيْسَ الْمُرَادُ مِنَ الدُّخُولِ فِي الْعِلْمِ فِيهِمَا» یعنی در مباحث حجج و مباحث ظهورات، اینکه می‌گوییم هر دو داخل در علم هستند یعنی اصولی از این دو بحث می‌کند «لَيْسَ الْمُرَادُ مِنَ الدُخُول فِی الْعِلم فِیهِما شِیءٌ مِنَ الْجامِعِ الموضوعي أو المحمولي» اصلاً اصولیین که از این دو بحث می‌کنند عنایتی به یک موضوع و محمول ندارند، اصلاً نظر به یک جامع موضوعی و یک جامع محمولی ندارند، ما بعداً با زور این‌ها را پیدا کردیم. آن‌ها نظر به چه دارند؟ نظر به غرض دارند، تمام.

«وَ لَيْسَ الْمُرَادُ مِنَ الدُّخُولِ فِي الْعِلْمِ فِيهِمَا» در هر دو بخش این مباحث «شَيْ‏ءٌ مِنَ الْجَامِعِ المُوضُوعِي أَوِ الْمَحْمُولي، إِلاَّ بِالتَردِيد الَّذِي ذَكَرْنَاهُ فِي جَعلهِ الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ» به تردیدی که ذکر کردیم در قرار دادن آن جامع «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ» بله، ما  الحجة علی الحکم را جامع قرار دادیم، در متن هم فرمودند «ای بدون التَخَصّص بِخُصُوصِ المُوضُوعِي أَوِ الْمَحْمُولي»اعم از این محمولی و موضوعی، «الحجة»، خواه موضوع باشد خواه محمول. می‌گویند خب این خیلی صعوبت دارد، تکلف دارد. «وَ لَيْسَ الْمُرَادُ …، إِلاَّ بِالتَردِيد الَّذِي ذَكَرْنَاهُ فِي جَعله الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ» این تا اینجا بیان است برای اسهل بودن، چون غیرش صعوبت دارد پس جامع غرضی اسهل است.

«کَمَا …»، «کَمَا» دلیل است برای اشملیت. حالا چرا تحدید به جامع غرضی اشمل است؟ «كَمَا أَنّ الْجَامِع الغَرَضي لَا يَنْفِي الْوَاسِطَة» یک چیزی باشد که چه باشد؟ مسئله علم باشد می‌شود محمول موضوع، خب چیزی که نه محمول بود نه موضوع، یک مسئله جدایی برای خودش بود، در علم شما چه کار می‌کنید؟ می‌گویید پس جزء مبادی است، چون واسطه که ندارد، یا موضوع است یا محمول.

می‌فرمایند واسطه را جامع غرضی نفی نمی‌کند، واسطه بین موضوع و محمول. یعنی یک چیزی باشد که نه ربط به آن موضوع داشته باشد که شما گفتید، نه محمول، بلکه خودش یک مسئله مستقلی باشد که باید در علم دیگری از آن بحث شود، به عنوان مبدأ تصوری یا مبدأ تصدیقی. خب می‌گویند چرا به آن مبدأ می‌گویید؟ اگر غرض به نفس این تعلق می‌گیرد، همین مبدأ خودش مسئله می‌شود، بدون اینکه مبدأ باشد.

جامع غرضی «لَا يَنْفِي الْوَاسِطَة بَلْ يَعُمُّ الْمَبْدَئِيَة لِلْمَسْأَلَةِ» عام می‌شود، مسئله بودن آن مبدأ را هم شامل می‌شود، یعنی هر چیزی مبدأ مسئله است می‌تواند خودش مسئله باشد.

 

برو به 0:36:58

«إِذَا كَانَ الْغَرَضُ مِنَ التَّدْوِين فِي الْعِلْمُ مَسَائِلُ الْفَن» وقتی می‌گوییم مسائل فن، اگر مبدایت هم داشته باشد باز هم می‌گوییم «مسئلة». «وَ إِنْ كَانَ مَسْأَلَةً أَوْ مبدأً فِي سَائِرِ الْعُلُومِ أَيْضاً» ولو مسئله باشد یا مبدأ تصدیقات در سایر علوم باشد، در اینجا هم باز می‌شود «مسئلة». «بَلْ يَعُمُّ الْمَبْدَئِيَة لِلْمَسْأَلَةِ إِذَا كَانَ الْغَرَض مِنَ التَّدْوِين فِي الْعِلْمُ مَسَائِلُ الْفَن» هر چه که مسئله فن است شامل شود، «لِأَنَّ الِاجْتِمَاع فِي الْغَرَض أَعَمُّ مِنَ الِاخْتِصَاصِ بِفَنٍ وَاحِدٍ» یک علم می‌تواند یک غرض داشته باشد و یک علم دیگر می‌تواند یک غرض دیگر داشته باشد، هر دو غرض به «مَسْئَلَةٍ وَاحِدَة» تعلق بگیرد. هر کدام جدا جدا برای خودشان بحث می‌کنند به عنایت و غرضی که دارند.

«وَ بِالْجُمْلَةِ فَالْجَامِعُ الْغَرَضِي أَوْسَع وَ أَسْهَل، مَعَ أَنَّهُ» این هم یک دلیل دیگر؛ «مَعَ أَنَّهُ مِنْ حَيْثُ الْعلِيَّةِ، لَهُ» یعنی برای جامع غرضی «التَّقَدُّم عَلَى سَائِرِ الوَحَداتِ الْمَعْلُولِيَة» که جامع موضوعی و محمولی باشند. غرض، علت است، چرا؟ چون می‌گوییم «عِلَل أَرْبَعَ»، یکی از علل چه بود؟ علت غایی بود. خب وقتی غایت، سبب توحد و جمع مسائل علم، در کنارهم شده است این علت است، معلولش این است که از مسائل، یک جامعی انتزاع می‌کردید، معلولش این بود که از موضوعات یک جامعی انتزاع می‌کردید. قبلاً هم معلول را فرمودند، اشاره داشند قبلاً، برنگردیم. «لَهُ التَّقَدُّمِ عَلَى سَائِرِ الوَحَداتِ الْمَعْلُولِيَة، فَلَا يُنَاسِبُ الْعُدُولُ عَنِ الْعِلَّةِ» که غایت است، که غرض است، «إِلَى المَعْلُولَات» که جامع محمولی و موضوعی باشند، «فَتَدَبَّرْ».

ببینید در اینجا گفتند، اینجایی که علیت را گفتند فرمودند -صفحه 19 ذیل صفحه-: «إِلاَّ أَنّ وَحْدَةَ الْغَايَةِ المُتَرَتِبَة عَلَى الْمَسَائِلِ الْخَاصَّةِ، مِنْ جِهَةِ وَحْدَةَ الْعِلَّة الْجَامِعَةِ بَيْنَ تِلْكَ الْمَسَائِلِ» که آن علت واحد چه بود؟ غرض بود. «فَإِنْ تَعَدُّد الْغَايَاتِ يَكْشِفُ عَنْ تَعَدُّدِ ذِيهَا» پس غایت واحده معلول واحد هم داشت که یا جامع موضوعی بود یا جامع محمولی بود.

محور نفس الامری در هر علم

شاگرد: به نظر می‌آید در علومی که نظریه محض هستند، موضوع پیدا کردن خیلی آسان‌تر است ولی در علومی که کاربردی و صناعی هستند این تکلفات آنجا بیشتر دست و پای علما را می‌گیرد و برای همین کشش پیدا می‌کنند به سمت اینکه در صناعات بگویند غرض برای ما مهم است. ولی در علوم نظری محض، خیلی راحت ما می‌توانیم موضوعاتش را بیابیم. این حرف درست است؟

استاد: بله این را گفتند. به عبارت دیگر …

شاگرد: لذا اصلاً نظرم این است که بیاییم علم را دو شاخه کنیم که اگر از آن دسته بود …

استاد: حالا شاید شما نبودید، من یک روز راجع به همین صحبت کردیم، چون دیگر می‌خواهم طول نکشد.

آن یک چیزی که قبلاً من در ذهنم بود، حتی علوم صناعی‌اش را هم من به یک محور واحد برگرداندم، به عنوان نفس الامری. این دیگر یادتان است که آن روز صحبت شد که حالا حتی این چیزی که شما گفتید فرموده‌اند؛ نه، می‌توانیم بگوییم حتی آن چیزی را که جاذبیت دارد برای ذهن شما در علوم غیر کاربردی و صنعت، همان را در صنعت هم پیاده کنیم. یعنی حتی جامع غرضی بازگشتش به چیست؟ به موضوع به معنای یک محور. و لذا بود که من آن تتمه‌اش عرض کردم، گفتم حتی اگر یک فنی، یک صنعتی، یک جامع غرضی که شما می‌خواهید بگویید، امروز تازه پیدا شده است، این‌ها دغدغه‌ای دارند که این را به عنوان یک فن جا بیاندازند، یک چیزهایی هست که فی نفس الامر، ثبوتاً، می‌تواند حاجت این‌ها را برآورده کند، ولو صد سال بعد بفهمند، صد سال بعد می‌فهمند که این هم مسئله علم بود.

پس ببینید این رابطه نفس الامری بین شئونات ثبوتی که می‌تواند قضای حاجت آنها بکند با حاجتی که آنها دارند، این‌ها یک نظام تشکیل می‌دهد. لذا حتی علم اصول، ما مدام می‌گوییم غرض ما، خب غرضی که داریم هر چیز متشتتی -این پنکه- که نمی‌تواند بیاید غرض این علم اصول را برآورده بکند، یک چیزی است که شأنیت دارد برای قضای حاجت او، این شأنیت که خدایی است، این که به ادعای ما نیست، به فرض ما نیست، حتی به غرض ما مربوط نیست، شأنیت او یک چیز ثبوتی است. خب این رابطه که «لَهُ أَنْ یَقْضِیَ حَاجِتی»این یک نظام درست می‌کند.

 

برو به 0:41:49

این را یک روز هم مفصل صحبتش را کردیم حالا دیگر منظورم را عرض کردم، قبلاً هم در کنار حلقات گفتم. ضمیمه‌اش هم این بود که آن روز هم عرض کردم؛ هر علمی واحد شخصی است در نفس الامر، به عنوان کلی سعی، و کلی منطقی است در اذهان ما که می‌خواهیم پیاده کنیم. این نکته خیلی مهم است. هر علمی در عالم ثابتات، واحد شخصی است اما کلی سعی است، چون مجردات اینطوری هستند، با اینکه موجود هستند به وجود خارجی، اما کلی سعی هستند. یعنی منحصر در زمان و مکان و این‌ها نیستند، موطنشان موطنی است که در هر زمان و هر مکان، حاضر هستند. اما همین کلیِ سعیِ واحدِ شخصی، لازمه کلی و سعی بودنش این است که وقتی ما می‌آییم آن را بشناسیم، در عالم زمان و مکان می‌خواهیم جاری شود، می‌گوییم کلی منطقی است. لذا می‌گوییم قوام علم به کلیت آن است. این کلیت یعنی چه؟ یعنی «قَضِیَةٌ کُلِیّة»، اگر کلی نباشد که علم نیست. ولو در همین هم اشکال کردند، مثل علم رجال و اینها، که حالا آن جای خودش.

علی‌ای‌حال این احتمال هست، لذا فرمایش شما خوب است و شاید قابل تتمیم هم باشد با این عرض من.

شاگرد: مطلب آخر را یک بار دیگر بفرمایید که هر علمی واحد شخصی کلی …

استاد: هر علمی، حتی آن علمی که حِرَف باشد، حِرَف و صنعت و این‌ها هم باشد فرقی نمی‌کند، در نفس الامر برای خودش یک واحد شخصی است. اما نفس الامر که می‌گوییم، نه یعنی وجود عینی، بلکه یعنی وجود ثابتات که مفصل صحبتش شد، وجود عینی غیر از وجود ثابتات علمی است. در مباحثه تفسیر چندین روز سر این نزاع شد، یادم می‌آید؛ علی‌ای‌حال، آن این‌طوری است. این مباحثه نبود که اعداد اول را گفتم؟ شاید به شما گفتم، آن هم همین‌طوری است؛ وجود اعداد اول، وجود نفس الامری ثابتاتی است که ما آمدیم وجود عینی را این‌طور معنا کردیم. وجود عینی به معنای اینکه «کُن» الهی نیاز داشته باشد، نیاز ندارد، اما وجود علمی که محتاج به فیض اقدس الهی باشد، هست. به اصطلاح کتاب‌های ما، محتاج به فیض مقدس نیست اما ما محتاج به فیض اقدس هست. احتیاج -علی‌ای‌حال- در آن هست و این خیلی مطلب عظیمی است، که تمام حقایق نفس الامریه، مسبوق به مبدأ مطلق هستند، تمامشان، حتی استحاله نقیضین که چند بار دیگر هم عرض کردم. حتی آن آقا می‌گفتند که اگر خدا نبود تناقض محال بود، این‌طوری نیست، تمام حقایق نفس الامریه ثابتات، مسبوق هستند که حالا بحثش مفصل است.

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 21.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 28.

[3] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 21، پاورقی ش 1.