1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١٨)- تتمه موضوع علم، شروع در موضوع علم اصول

اصول فقه(١٨)- تتمه موضوع علم، شروع در موضوع علم اصول

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14041
  • |
  • بازدید : 84

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اغراض طولی

شاگرد: فقط یک اشکالی آقا سید دیروز کردند به شما که گفتید خودشان بروند فکر کنند یا به هر شکل؛ ایشان گفتند سه علم می‌توانند غایت واحدی را تامین بکنند، حالا علی البدل یا اینکه مجتمعا.

استاد: بله، آن را من خدمتشان عرض کردم، گفتم قبلا جواب داده شده است به حیثیت، ممکن نیست این‌طوری. یا با سه‌تای ایشان باید مجموعشان باشد که آن باز برمی‌گردد به یک واحد، یا اگر مستقل هم باشد، به حیثیات …

شاگرد: حالا در غایةالغایه می‌توانند سه‌تا علم باشند که هر سه‌ غایةالغایه را تامین کنند.

استاد: آن هم جوابش را دیروز عرض کردم که  علم اول در طول علوم دوم و…

شاگرد: چه چیزی؟ غایات؟ غایات در طول هم هستند؟ یا علوم؟

استاد: فرقی نمی‌کند، من منظورم اتفاقا همین بود که وقتی غایات در طول هم هستند علوم هم در طول هم هستند، غایت هر کدام در طول غایت دیگری است. ملاحظه می‌کنید؟ یعنی این علم اولی غایت ابتدایی را تامین می‌کند برای اینکه به کارش بگیریم در مرحله دوم.

شاگرد: مثلا یک علمی از امراض صحبت می‌کند، یک علمی از خوراکی‌ها صحبت می‌کند، یک علم هست از محیط زندگی صحبت می‌کند، ولی غایةالغایة همه این‌ها صحت بدن انسان‌هاست.

استاد: ولی غایت مباشری هر کدام فرق می‌کند.

شاگرد: بله غایت مباشری‌ فرق می‌کند. پس یک موقع‌هایی، غایت مباشری مد نظر است، نه غایةالغایة.

استاد: بله، اصلاً اینکه می‌گویند غایه و ذوالغایة، یعنی مباشرتاً، که «عُقِدَ لَهُ الْعِلم».

جمع بندی کلام صاحب کفایه در نظر آیه الله بهجت

«نعم يمكن الاكتفاء في هذه الوحدة في ناحية العلّة بكلّ من الاتّحاد الموضوعي أو المحمولي، لا خصوص الأوّل و خصوص العروض الذاتي في الأوّل؛ فتبصّر فيما فعله في «الكفاية» من جعل التمايز بالأغراض فقط مع تقريره ما ذكروه في موضوع العلم، فإنّه يمكن الجمع بين الأمرين بما قدّمناه.»[1]

خلاصه، آن عبارت دیروز یک بیانی بود برای کاری که صاحب کفایه انجام دادند. صاحب کفایه مذهب مشهور را تقریر کردند که موضوع علم «ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة أی بِلَا وَاسِطَةٍ فِي الْعُرُوضِ» این را تقریر کردند. بعد آمدند گفتند تمایز علوم به اغراض است، موحد علم، غرض است.  اشکال به ایشان می شود که در ابتدا حرف مشهور را قبول می‌کنید، تقریر می‌کنید، اما بعد وحدت غرض را ملاک تمایز علوم قرار می دهید. می‌فرمایند تقریرش به این شد که هر چند موحد علم، غایت هم باشد اما غایت خودش چیست؟ این وحدت علم که به آن است باید سنخیتی بین علت و معلول باشد، ولو ما ندانیم یک جامع محمولی و موضوعی در کار است، که آخر کار سریعاً فرمودند که «و أَنَّهُ الْجَامِعُ المَحْمُولِي» ولو ما ندانیم. تعبیرشان چه بود؟ «و عدم العلم بالموحّد في ناحية العلّة و أنّه الجامع الموضوعي أو المحمولي، غير عدم لزومه ثبوتا.». «… فَتَبَصّر فِيمَا فَعَلَهُ فِي «الْكِفَايَة»،» که تمایز علوم را به اغراض قرار دادند، «مَعَ تَقْرِیرِهِ» یعنی قبول و تثبیت و بیانِ چه؟ «مَا ذَکَروهُ فِی مُوضُوعِ الْعِلم، فَإِنَّهُ يُمْكِنُ الْجَمْعِ بَيْنَ الْأَمْرَيْنِ بِمَا قَدَّمْنَاهُ.»

«و أمّا تفسير العرض الذاتي بما لا واسطة فيه في العروض، فيفترق عن تفسيرهم له باللّاحق للشي‏ء بما هو هو، مع تفصيلهم بين الأقسام التي قدّمناها في شرح ذلك.»

 «و أمّا تفسير العرض الذاتي بما لا واسطة فيه في العروض،» که تا حالا صحبت شد «فيفترق عن تفسيرهم له باللّاحق للشي‏ء بما هو هو، مع تفصيلهم بين الأقسام التي قدّمناها في شرح ذلك.» که شروع بحث هم همان اولین صفحه کتاب بود، اولین صفحه بحث که فرمودند «أَمَّا الْمَوْضُوع لِلْعِلْمِ عَلَى النَّحْوِ الكُلِّي، فَهُوَ عَلَى مَا يُقَالُ: «مَا يُبْحَثُ فِي الْعِلْم عَن عَوَارِضِه الذَّاتِيةِ اللَّاحِقَةِ لَهُ بِلَا وَاسِطَةٍ فِي الْعُرُوضِ» این اولین تفسیر بود. بعد فرمودند «وَ يُجْعَلُ» یعنی تفسیر دوم. الان بعد از بیست صفحه دارند تذکر می‌دهند بعد از این همه بحث‌های ما، پس آن چیزی که صفحه اول گفتیم واقعاً دو تفسیر است، یکی نیست، فرق می‌کند. لذا می‌فرمایند «أَمَّا تَفْسِيرُ الْعَرْض الذَّاتِي» به آن اولی که «لَا وَاسِطَة فِيهِ فِي الْعُرُوض، فيَفْتَرِق عَنْ تَفْسيِرهم» تفسیر دومی «باللّاحق للشي‏ء بما هو هو،» که از شرح مطالع نقل شد.

«فيمكن جعل ما هو الموضوع في كثير من العلوم أعمّ مطلقا من موضوعات المسائل داخلا في الذاتي بحسب التفسير الأوّل للاتّحاد الوجودي الكافي في عدم الوساطة في العروض فيها، بخلاف التفسير الثاني مع الحصر المتقدّم في الأقسام الثلاثة المتقدّمة، و ذلك بضميمة عدم الإضرار في اختلاف جهة العروض بالضرورة و الإمكان و نحوهما في العروض لموضوع العلم معه لموضوع المسائل.»

«فيمكن جعل ما هو الموضوع في كثير من العلوم أعمّ مطلقا من موضوعات المسائل داخلا»، «داخلاً» یا مفعول دوم است مستقیم، یا دنباله «اعم مطلق»؛ «مَا هُوَ الْمَوْضُوع فِي كَثِيرٍ مِنِ الْعُلُومِ» که اعم مطلق است از موضوعات مسائل، «يُمْكِنُ» جَعلش را «دَاخِلًا فِي الْعَرَضِ الذَّاتِي» یعنی اشکال اخصیت پیش نیاید. «بِحَسَبِ التَّفْسِيرِ الْأَوَّلِ» تفسیر اول چه بود؟ «لَا وَاسِطَة فِی الْعُرُوض». چرا پیش نیاید؟ «لِلْاِتِّحادِ الْوُجُودِي» در عرض ذاتی، اتحاد وجودی کافی است، بین موضوع اعم با موضوع مسائل هم اتحاد وجودی برقرار است. «لِلْاِتِّحادِ الْوُجُودِي الْكَافِي فِي عَدَمِ الْوسَاطَةِ فِي الْعُرُوضِ فِيهَا،» یعنی چه؟ در آن ذاتی به حسب تفسیر اول، در آن «عَدَمِ الوَاسِطَةِ فِی الْعُرُوض فِیهَا»، «فیها» یعنی آن مسائل. موضوعات مسائل، واسطه در عروض ندارند.

 

برو به 0:05:39

«بِخِلَافِ التَّفْسِيرِ الثَّانِيَ» که چیست؟ یعرض الشَّيْ‏ءِ بِمَا هُوَ هُوَ» باشد، که «مَعَ الْحَصْرِ الْمُتَقَدِّمِ فِي الْأَقْسَامِ الثَّلَاثَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ،» اقسام ثلاثه چه بود؟ بلا واسطه، اعم داخلی، خارجی مساوی. درست شد؟ «مَعَ الْحَصْرِ» یعنی حصر ذاتی «الْمُتَقَدِّمِ فِي الْأَقْسَامِ الثَّلَاثَةِ الْمُتَقَدِّمَةِ،» بلا واسطه، واسطه داخلی، و خارجی مساوی. «وَ ذَلِكَ بِضَمِيمَةِ عَدَمِ الْإِضْرَارِ» البته ما سابقا این را اشکال کردیم، گفتیم هم که اشکال اخصیت سر نمی‌رسد ولی خب ضمیمه‌اش کنیم «عَدَم الْإِضْرَارِ فِي اخْتِلَافِ جِهَةِ الْعُرُوضِ» ما گفتیم «یَضُر»، همین هم بود که مطلب سر نرسید، ولی برای اینکه این تفسیر درست شود، یعنی تفسیرِ «بِلَا وَاسِطَةِ فِی الْعُرُوض» با اینکه موضوعاتِ علوم اعم هستند جور در بیاید، باید بگوییم که اگر اختلاف در جهت العروض بود مضر در ذاتیت نیست؛ ولی نظر خود ایشان نبود.

«وَ ذَلِكَ بِضَمِيمَةِ عَدَمِ الْإِضْرَارِ فِي اخْتِلَافِ جِهَةِ الْعُرُوضِ بِالضَّرُورَةِ وَ الْإِمْكَانِ وَ نَحْوِهِمَا فِي الْعُرُوضِ لِمُوضُوعِ الْعِلْمِ مَعَهُ لِمُوضُوعِ الْمَسَائِلِ.» «مَعَهُ» یعنی «مَعَ الْعُروض».

«العُرُوضِ لِمُوضُوعِ الْعِلْمِ» چطوری است؟ اختلاف جهت دارد با «الْعُرُوضِ لِمُوضُوعِ الْمَسَائِلِ.» یکی بالامکان است، یکی بالضروره؛ اگر بگوییم ضرر ندارد، اشکال حل است، یعنی قبلاً فرمودند اشکال دارد.

خب، «وَ ذَلِکَ» مشارالیه آن چیست؟ «وَ ذَلِكَ بِضَمِيمَةِ» یعنی این «امکان جَعلهُ دَاخِلًا فِي الذَّاتِي»، فرمودند «یُمْکِن جَعلهُ دَاخِلًا فِي الذَّاتِي» «وَ ذَلِکَ» یعنی این «یُمْکِن جَعلهُ دَاخِلًا فِي الذَّاتِي بِحَسَبِ التَّفْسِيرِ الْأَوَّلِ» این «إِمْکَانُ جَعلهُ دَاخِلًا فِي الذَّاتِي، بِضَمِيمَةِ» این هم از این. «مَعَهُ» هم که مرجع ضمیرش به عروض برگشت «فِي الْعُرُوضِ لِمُوضُوعِ الْعِلْمِ» چه؟ «عَدَمُ الْإِضْرَارِ فِي اخْتِلَافِ مَعَ عروض لِمُوضُوعِ الْمَسَائِلِ.» مرجع‌های ضمیر را اینجا توجه داشته باشید یک مقدار ظرافت دارند.

«و ممّا ذكرناه من التفسيرين، يظهر أنّ توجيه «الحكيم السبزواري» قدّس سرّه مبنيّ على التفسير الأوّل. و العروض المجازي و الوساطة في العروض يناسب المباينة التي تحقّق أيضا بأخذ موضوع العلم بشرط لا؛ فيكون العرض غريبا على التفسير الأوّل المبني على التجوّز بعلاقة العموم و الخصوص، فلا يكون في توجيهه غرابة.»

«وَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ مِنْ التَفْسيرين» از اینجا که گفتیم دو نوع تفسیر است، یکی «بِلَا وَاسِطَةِ فِی الْعُرُوض» یکی «لِمَا یَعْرُضُ لِلشَّيْ‏ءِ بِمَا هُوَ هُوَ» می‌گویند سبزواری هم که -جلوتر هم نقل کردیم- تفسیر کردند، مبنای صحت توجیه ایشان بر این است که عرض ذاتی را «بِلَا وَاسِطَةِ فِی الْعُرُوض» معنا کنیم. مبنای تفسیرشان این است، نه اینکه «مَا یَعْرُوضُ لِلشَّيْ‏ءِ بِمَا هُوَ هُوَ» معنا کنیم. «وَ مِمَّا ذَكَرْنَاهُ مِنَ التَّفْسِيريْن، يَظْهَر أَنَّ تَوْجِيه «الْحَكِيمُ السبزواري» قُدِّسَ سِرّه» که جلوتر مفصل گذشت راجع به همین، «مَبْنِيٌّ عَلَى التَّفْسِيرِ الْأَوَّلِ» یعنی اساس توجیه ایشان به واسطه این است که عرض ذاتی را «بِلَا وَاسِطَةِ فِی الْعُرُوض» معنا کنیم.

«وَ الْعُرُوضُ الْمَجَازِيّ وَ الْوَسَاطَة فِي الْعُرُوضِ» که واسطه باشد «يُنَاسِبُ» با تفسیر ایشان که گفتند کجا عروض غریب است؟ آنجایی که به شرط لا باشد. کجا عروض ذاتی است؟ آنجایی که لا بشرط باشد. یادتان است؟ می‌گویند خب درست است، وقتی به شرط لا باشد می‌تواند غریب باشد یعنی واسطه در عروض داشته باشد، واسطه در عروضی که با مباینت هم سازگار بود و قبلاً هم توضیحش را دادند. «وَ الْعُرُوض الْمَجَازِيّ وَ الْوسَاطَة فِي الْعُرُوضِ يُنَاسِبُ الْمُبَايَنَةُ» یعنی عدم اتحاد در وجود، «الْمُبَايَنَةُ الَّتِي تَحَقّق أَيْضاً بِأَخْذِ مَوْضُوع الْعِلْمِ بِشَرْطِ لَا» اگر موضوع را به شرط لا گرفتیم آن وقت درست می‌شود «فَيَكُونُ الْعَرْضَ» برای موضوع علم «غَرِيباً عَلَى التَّفْسِيرِ الْأَوَّلُ المَبْنِي عَلَى التَّجَوُّزِ» که واسطه در عروض دارد «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجَاز» می‌شود برای او، «بِعَلَاقَةِ الْعُمُومِ وَ الْخُصُوصِ» که عمومش موضوع علم است و خصوصش هم موضوع مسئله است.

حالا که اینطور درست شد «فَلَا يَكُونُ فِي تَوْجِيهِهِ غَرَابَة» این «فَلَا يَكُونُ» اشاره به چه شد؟ اشاره به نهایة الدرایة استادشان شد که ایشان می‌فرمودند «غریبٌ»، می‌فرمایند با این توضیحی که ما دادیم «فَلَا يَكُونُ فِی» توجیه سبزواری، غرابه‌ای که استاد ما گفتند؛ اشاره به حرف استادشان است.

شاگرد: «فِی توجیهه» مرجع ضمیر «توجیهه» چیست؟

استاد: توجیه سبزواری. «فَلَا يَكُونُ فِي» توجیه سبزواری، چه را؟ مسئله موضوع علم و اشکال اخصیت را به اینکه اگر به شرط لا بگیریم غریب است، اگر لا به شرط بگیریم ذاتی است و غرابتی در آن نیست. چرا؟ چون مرحوم اصفهانی گفتند به شرط لا که منجر به مباینت می‌شود، اساس عام و خاص، بر حمل است، این چطور توجیهی شد؟! ایشان می‌گویند نه، حمل با مباینت وجودی هم سازگاری دارد با آن توضیحی که قبلاً گفتیم. مباینت وجودی دارد اما حمل صحیح است، چه حملی؟ حمل «بِالْعَرَضِ وَالْمَجَاز» که با مباینت هم سازش دارد. صفحه چند بود که صریحاً این را فرمودند؟ صفحه 13 بود؛ صفحه 13 آن مطلب را گفتند. خب «فَلَا يَكُونُ فِي تَوْجِيهِهِ غَرَابَة.»

 

برو به 0:11:18

بله، من فقط با مداد یک چیز کوچک یادداشت کردم، به عنوان سؤال است شما روی آن فکر کنید. من نوشتم که حیثیت موضوع علم بودن، با حیثیت به شرط لا بودن، چگونه سازش دارد؟ یعنی منظورم این است که علی‌ای‌حال مرحوم سبزواری موضوع علم را به شرط لا گرفتند تا عرض غریب بشود و حال آنکه ایشان می‌خواهند موضوع علم را به عنوان موضوع علم توجیه کنند که یک‌جا غریب می‌شود. خب اگر لا بشرط بگیری می‌شود چه؟ می‌شود اتحاد وجودی که هست، عرض ذاتی می‌شود، موضوع علم می‌شود. بعد فرمودند اگر به شرط لا بگیریم می‌شود غریب. با اینکه موضوع علم است می‌خواهید به شرط لا بگیرید، یا اینکه نه، می‌خواهید یک چیز جدا بگیرید؟ این سؤال هست که ایشان در چه حیثی می‌خواهند قرار بدهند؟ سؤالی در ذیل فرمایش سبزواری؛ به شرط لا که قرار دادند، موضوع از موضوع علم بودن می‌افتد. چرا؟ چرا می‌افتد؟ به خاطر اینکه اگر به شرط لا شد که دیگر موضوع این مسائل -یک جامعی بین این‌ها- نخواهد شد، جامع وقتی است که هو هویت بین آن برقرار باشد، آن هم نه به صورت مجازی.

شاگرد: سوال  شاگرد واضح نیست.

استاد: وقتی به شرط لا فرض گرفتیم عرض می‌شود غریب. ایشان این‌طوری گفتند. وقتی به شرط لا فرض بگیریم عرض برای او غریب می‌شود، خب حالا موضوع علم است یا نیست؟ موضوع علم باید یک جامعی برای موضوعات مسائل باشد. جامع که نمی‌تواند اتحاد وجودی نداشته باشد ولی بالعرض حمل شود. جامع یعنی از همین‌ها اخذ می‌کنیم، به خلاف «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجَاز» که یک چیز جدایی را به اندک مناسبتی حمل می‌کنیم، می‌گوییم که «جَرَی الْمِیزاب»، اما می‌توانیم بگوییم که این میزاب از این آب انتزاع شده است؟! جامع باید از آن انتزاع شود. به عبارت دیگر، مسئله عروض مجازی که مصحح حمل داشته باشد با جامع گیری‌ای که موضوع علم جامع بین موضوعات مسائل باشد، خیال می‌کنیم دو باب است، ما باید حل کنیم، مگر اینکه بگوییم وقتی به شرط لا است از موضوعیتش صرف نظر می‌کنیم و دیگر کاری با موضوع علم نداریم. اگر این‌طوری بشود خب حالا آن اشکال حل می‌شود …، حالا من یک چیزی دیدم باز با مداد اینجا نوشتم. حالا …

الحمد لله رب العالمین آن چیزی که صحبتش بود تمام شد، که چه بود؟ کلمه اولی بود که فرمودند «أَمَّا الْمَوْضُوع الْعِلْم عَلَى النَّحْوِ الْكُلِّي» تا اینجا مباحثش تمام شد.

موضوع علم اصول

«(موضوع خصوص علم الأصول)

و أمّا الموضوع في خصوص علم الأصول، فقد يقال بامتناع الجامع الموضوعي للموضوعات المتباينة جدّا، حتّى أنّ المحمول في بعض المسائل‏ موضوع في بعضها. و هو كذلك، لو أريد الموضوع على النحو المتقدّم تقريره لسائر العلوم، مع الإغماض عمّا قدّمناه من كفاية الجامع الغرضي الذي هو التمكّن من الاستنباط بالنحو الآتي، الذي لا يضرّ بكونه الجامع ترتّب مسألة على مسألة و ترتّب الغرض بلا واسطة أو معها.»[2]

 

روش  تدریس مباحث الاصول

به صورت 95 درصد، رجحان قطعی با این است که سریع پیش برویم. چرا؟ به خاطر اینکه اگر سریع پیش رفتیم آن وقت اثرش را می‌بینید، مباحثی پیش می‌آید خود حاج آقا فرمودند، ایشان وقتی در مطلبی فکر می‌کردند، آن فکری که می‌آمد برای اینکه محو نشود، فراموش نشود، یادداشت می‌کردند. در دور بعدی درس  در همین مطلب، اگر  فکری به ذهنشان می آمد کنار مطلب دور قبل می نوشتند، ولی عبارات بعدی باز مال دور قبل بوده است. نظم اینکه ما ببینیم کدام مطلب با کدام مطلب سازگار است و کدام تقدم یا تأخر دارد خیلی مهم است. وقتی سریع‌تر جلو می‌رویم، یک نحو حالت مروری می‌شود نسبت به همه چیزهایی که فرمودند. لذا بعداً می‌شود آدم برگردد آن چیزی که مقصود نظر ایشان باشد به تعمق بیابد.

 

برو به 0:16:41

خیالم می‌رسد این بهتر است که ما الان یک مقدار سریع جلو برویم، با ظاهر عبارت آشنا بشویم، سؤالاتی که در ذهنمان مطرح شد، نه به عنوان یک چیزی که الان می‌خواهیم تا آخر برسانیم، بلکه به عنوان یک سؤالی که الان پرونده‌اش مفتوح است. دیدید پرونده را باز می‌کنیم؟ پرونده را مفتوح می‌گذاریم می‌گوییم در این بحث مثلاً 5 سؤال داشتیم، فلان‌جا، فلان‌جا یادمان نرود. این عبارات ابهام داشت، این بحثش مثلاً در آن سؤال داشتیم، می‌رویم تا آخر بحث، چه بسا بعدا خودشان این‌ها را حل کردند. اما اگر همین‌طور طولش بدهیم این‌ها می‌ماند. می‌رویم تا آخر، بعد یک مروری روی عبارت شده است، تقدم و تأخر مطالب، سؤالاتی که در مطالب مطرح بوده است و امثال این‌ها، برایمان مطرح شده است. این زمینه سازی خیلی خوبی است برای کار بعدی، من خیالم می‌رسد به اندازه 95 درصد رجحان قطعی داشته باشد، اما 95 درصدش قطعی است یعنی همان که مطلب شما(یک از شاگردان) بود. همین ایراد را آن‌ها گرفتند، می‌گویند اگر شما می‌گویید 95 درصد، 95 درصد یا هست یا نیست؟ نمی‌شود بگوییم 95 درصد آن هم 95 درصد است؛ این یکی از اشکالاتی است که به منطق فازی می گیرند و می‌خواهند سورهای آن را زیر سؤال ببرند.

شاگرد: سور‌های منطق قدیم؟

استاد: نه، سورهای منطق جدید. این‌ها(منطق فازی) یک سور جدید پیدا کردند -تا حدودی می‌گویند- همین درصد، آن‌ها(مخالفین منطق فازی) هم جوابشان می‌دهند که همین درصد شما، تا حدودیِ شما، که تا حدودی نیست، این درصد شما بین صفر و یک است. منظور بحث‌های خیلی خوبی دارند ولی علی‌ای‌حال چیزهایی است که زمینه‌اش فراهم شده است، نمی‌توانیم مدام محافظه کاری کنیم که یک حرفی که قبلاً بریده شده است، بگوییم این وحی مُنزَل بوده است، نه یک مطالبی است علما فکر کردند، زمینه‌هایی هنوز «کم ترک الاول للآخری» کانه زمینه‌اش باقی است.

پس فعلا بنا بر این باشد که عبارت را تصور کنیم و  برای تصدیق آن پرونده را مفتوح بگذاریم، همچنین چیزهای جنبی عبارت، که قبلش، بعدش، این‌ها را پرونده‌اش را مفتوح بگذاریم و  پرونده‌اش را یادداشت کنیم، مثلاً بحث صحیح و اعم می‌رسد می‌بینید، شاید بحث صحیح و اعم در همین کتاب خودش یک رساله است. شاید حدود ۶٠ صفحه بحث صحیح و اعم است، می‌بینید هم مطالب متقدم و متأخر است. خب بخواهد این ۶٠ صفحه که یک سال و نیم طول می‌کشد، اما اگر این‌طوری کار کنیم، یعنی سریع برویم از اول تا آخر مطالب در ذهنمان بیاید، بعد شروع کنیم دسته بندی کردن، و آن پرونده‌های باز را جای گذاری کنیم، در آن تحقیق کنیم، شاید خیلی بهتر باشد.

شاگرد: در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم. حکم، آنچه تو اندیشی، لطف آنچه تو فرمایی.

استاد: بله، گفته بود «الا أن یشاء الله».

 عدم امکان تصور جامع موضوعی در اصول

خب می‌فرمایند «و أمّا الموضوع في خصوص علم الأصول، فقد يقال بامتناع الجامع الموضوعي للموضوعات المتباينة جدّا،» یعنی آن‌هایی که در اصول، موضوعات مسائل هستند قابل جامع گیری برای آن‌ها نیست. یک‌جا قیاس و این‌ها، باز قیاس و خبر واحد را می‌گویید «حُجَّةٌ»، ظهور صیغه امر در وجوب، مقدمه واجب، نهی از ضد، این همه مسائل، بخواهید یک موضوع واحدی برای اینها جمع کنیم، سخت است. «الْمُتَبَايِنَةِ جِدّاً» یعنی نشده است، خیلی هم برای آن زحمت کشیده شده است. خب، خود من یادم هست آن زمانی که حلقات مباحثه می‌کردیم هر روز یک جامع گیری به ذهنم می‌آمد یادداشت می‌کردم، حالا چندتا از آنها اشکال داشته باشد نمی‌دانم، -یادم هم نیست- که یک جامعی پیدا کنیم که بگوییم این محور عمل اصول است.

خب، «حَتَّى أَنَّ الْمَحْمُول» ببینید چه قشنگ می‌گویند می‌خواهیم جامع گیری کنیم «الْمَحْمُول فِي بَعْضِ الْمَسَائِلِ مَوْضُوعٌ فِي بَعْضُهَا» که اول یک چیزی ثابت می‌شود می‌گوییم «ظاهرٌ»، بعد دوباره می‌گوییم «کُلُّ ظُهُورٍ حجةٌ»؛ خب هم «ظاهرٌ» خودش محمولِ علم اصول بوده است هم خود این «ظاهرٌ» موضوع در مسئله دیگر شده است، خب چطور می‌خواهیم جامع گیری کنیم؟!

«حَتَّى أَنَّ الْمَحْمُول فِي بَعْضِ الْمَسَائِلِ مَوْضُوعٌ فِي بَعْضُهَا وَ هُوَ كَذَلِكَ».

شاگرد: اصل مسلم گرفته که همه اینها مساله اصولی هستند.

استاد: بله، بخواهیم مدام «طرداً للباب» بگوییم، -عده‌ای گفته‌اند- باز هم برخی جاهایش نمی‌شود، مثلاً ظهور صیغه امر در وجوب، بگوییم «طرداً للباب» است؟! بعد بگوییم حجّیت ظهورات و این‌ها «طرداً للباب» است؟! نمی‌شده است، کانّه بعضی جاهایش دیگر متفق علیه بوده است که از مسائل علم اصول است.

خب، «هُوَ كَذَلِكَ»، -«قَدْ يُقَالُ»-؛ می‌خورد به این «قَدْ يُقَالُ لَوْ أُرِيدَ بِامْتِنَاعِ». محور آن لبه تیزِ «کذلک»، به «امْتِنَاع» است. «فَقَدْ يُقَالُ بِامْتِنَاعِ الْجَامِعِ المُوضُوعِي» اصلاً جامع موضوعی ممتنع است.

«و هو كذلك، لو أريد الموضوع على النحو المتقدّم تقريره لسائر العلوم،» اگر می‌خواهید آن موضوعی که مشهور گفتند و عرض ذاتی و همه این جفت و جور‌هایش را درست کنید، آن درست است، می‌گویند واقعاً ممتنع است، یعنی بر مبنای مشهور امتناع را پذیرفتند.

علم اصول و جامع غرضی

«مَعَ الْإِغْمَاض عَمَّا قَدَّمْنَاهُ» می‌گویند البته «مَعَ الْإِغْمَاض عَمَّا قَدَّمْنَاهُ مِنْ كِفَايَةِ الْجَامِعِ الغَرَضَي» به جامع موضوعی چه کار داریم؟ «الَّذِي هُوَ التَّمَكُّن مِنَ الْاِسْتِنْبَاط» ما می‌خواهیم متمکن از استنباط باشیم. به فرمایش خودشان زیاد می‌گفتند، علم اصول «رسالة المجتهدین» است؛ آنهایی که مجتهد می‌شوند یک رساله برای مقلدین می‌نویسند و آن‌هایی که در اصول قوی می‌شوند، مجتهد در اصول می‌شوند، یک رساله برای مجتهدین می‌نویسند، «رسالة المجتهدین». «اصول الاستنباط» است، «قواعد الاستنباط». «مُستَنبِط» یک چیزهایی نیاز دارد، این رساله استنباط است؛ زیاد که می‌گویم یعنی از چیزهایی است که من چند بار شنیدم.

 

برو به 0:23:44

«هُوَ التَّمَكُّن مِنَ الْاِسْتِنْبَاط بِالنَّحْوِ الآتِي» یعنی جامع غرضی به همان نحوی که بعداً توضیحش را می‌دهیم. «الَّذِي لَا يَضُرُّ بِكَوْنِهِ الْجَامِعَ تَرَتُّبُ» آن جامع غرضی که ضرر نمی‌زند «بِكَوْنِهِ الْجَامِع» به بودن او، جامع، یعنی «بِكَوْنِ» این جامع غرضی، «الْجَامِع». «لَا يَضُرُّ بِكَوْنِهِ الْجَامِع تَرَتُّبُ مَسْأَلَةٍ عَلَى مَسْأَلَةٍ» این دفع دخل مقدر است. یک کسی می‌گوید که جامع غرضی یک مسئله، خودش مترتب بر مسئله دیگر است، غرض از او تولید شدن یک فضای بحث برای مسئله بعدی است، خب پس جامع غرضی هم نداریم؛ می‌گویند نه، منافاتی ندارد. «الَّذِي» جامع غرضی که «لَا يَضُرُّ بِكَوْنِهِ الْجَامِع تَرَتُّبُ مَسْأَلَةٍ عَلَى مَسْأَلَةٍ» چرا «لَا يَضُرُّ»؟ «وَ تَرَتُّبُ الْغَرَض بِلَا وَاسِطَة أَوْ مَعَ الْوَسِطَة» این جوابش است. در جامع غرضی، غرض می تواند «بلا واسطة» مترتب بر یک مسئله‌ای باشد و می تواند با واسطه باشد. علی‌ای‌حال فرق نمی‌کند، اگر یک غرضی مترتب است بر یک مسئله دیگر، غرض آن مسئله اول، غرض استنباط می‌شود، اما «مَعَ الْوَاسِطَة»؛ یعنی «غَرَضُ الْغَرَض»، همان اغراض واسطه، مانعی ندارد.

شاگرد: همان اول بحث گفتید ما غرض‌های مباشری علوم را  بحث می‌کنیم، پس چه شد؟! چون غرض و ذی الغرض دارد می‌گوید یعنی غرض مباشری است؟ مانند غایت و ذی الغایت که قبلا هم بود.

استاد: غرض مباشری برای مسئله را عرض کردم. ببینید، ایشان به سنخیت استدلال کردند، بحث صفحه 19 را نگاه کنید؛ «إِلاَّ أَنّ وَحْدَةَ الْغَايَةِ المُتَرَتِبَة عَلَى الْمَسَائِلِ الْخَاصَّةِ» اشکال کردند «مِنْ جِهَةِ وَحْدَة الْعِلَّة الْجَامِعَةِ بَيْنَ تِلْكَ الْمَسَائِل» از آن کشف کردند «فَإِنّ تَعَدُّد الْغَايَاتِ يَكْشِفُ عَنْ تَعَدُّدِ ذِيهَا، وَ وَحْدَتهَا عَنْ وَحْدَة ذِيهَا، لِلُزُومِ السِنْخِيَة بَيْنَ الْعِلَّةِ وَ الْمَعْلُول» آنجا بود که عرض کردم غایة و ذو الغایة چه بودند؟ مباشری بودند. خب، و لذا اگر مثلاً چندتا علم فرض بگیرید که غایات جدا داشته باشند، آن غایات غایات مباشری علم نبود، «فَلَا يَخْتَلِفَانِ مِنْ حَيْثُ الْوَحْدَةِ وَ الْكَثْرَةِ بِمَا هُمَا كَذَلِكَ».

خب در اینجا علم اصول یک غایت مباشری دارد، غایت مباشری خود علم؛ می‌فرمایند مسائل وقتی می‌خواهند این غایت ما را تکفل کنند این غایت مباشری علم را برای ما بیاورند خودشان مترتب هستند، یعنی یک مسئله یک غایتی برای خودش دارد، آن غایت  ما را کمک می‌کند برای یک مسئله جدیدی در همین علم که مترتباً آن غایت علم را می‌آورد، ولی آن غایت علم، غایت مباشری همین علم است. نه اینکه آن غایت مترتبه، غایت علم باشد؛ غایت مباشری علم، آن غایت نهایی است. به خلاف علوم، که اگر سه علم بود، هر کدام غایت مباشری خود علم را جدا داشت که آن سه غایت مترتب، غایات سه تا علم بود.

شاگرد: غایت مباشری علم، یعنی غایت مباشری مسائل آن علم، علم که جز مسئله‌هایش، چیزی نیست.

استاد: نه، وقتی می‌گوییم یک علم، یک غایت داریم، و لذا می‌گوییم وحدت علم به وحدت غرض است، یعنی آن علم دو غرض ندارد. آن علم یک غرض دارد آن هم غایة الغایاتِ اغراضِ مسائلش است که آن غایت مباشریِ خود آن علم است. این چیزی که حالا فعلاً از عبارت شما می‌فهمیم.

خب «الَّذِي لَا يَضُرُّ بِكَوْنِهِ الْجَامِع» یعنی «بِكَوْنِ» آن جامع غرضی، جامع بودن، «تَرَتُّبُ مَسْأَلَةٍ عَلَى مَسْأَلَةٍ وَ تَرَتُّبُ الْغَرَض بِلَا وَاسِطَةٍ» برای آن مسئله اولی، «أو مع الواسطة» برای این که آن مسئله اولی می‌خواهد با واسطه مسئله دوم، برای غرض علم باشد؛ «و تَرَتُّبُ الْغَرَض بِلَا وَاسِطَةٍ أَوْ مَعَ الْوَسِطَة» خب «تَرَتُّبُ الْغَرَض» یعنی غرض علم، «بِلَا وَاسِطَةٍ» بر چه مترتب می‌شود؟ بر آن مسئله‌ی «مُتَرَتِبَة»، «مَعَ الْوَسِطَة» چیست؟ یعنی آن مسئله‌ی «مُتَرَتَّبٌ عَلَیهَا»، مسئله اولی. مسئله‌ی «مُتَرَتَّبٌ عَلَیهَا» هم غایت بر آن مترتب می‌شود اما «مَعَ الْوَسِطَة».

خب، بخواهیم در خارج بگوییم، مثلاً دو مسئله اصولی است، یکی صغرای استنباط را درست می‌کند، دیگری کبرای استنباط. نتیجه هم بر آن مترتب می‌شود. آنکه صغری را درست کرده است خودش یک لنگه استنباط بوده است ولی هنوز استنباط تام نشده است. خود استنباط، تمامیتش به این است که بعداً کبری هم داشته باشیم، تا کبری تمام نشود، یک استنباط روشن بر او متفرع نمی‌شود.

علم اصول و جامع محمولی

«(الجامع المحمولي لعلم الأصول)

و لو أريد تقريره على ما مرّ، فلا مانع من جعل الجامع الحافظ للوحدة بين المسائل: «الحجّة على الحكم الشرعي»؛ فإنّها جامعة بين محمولات المسائل الباحثة عن حجّية الشي‏ء على الحكم الشرعي.»[3]

این دوتا «لَوْ»، عِدل «لَوْ» کجا بود؟ آیا این عنوان اینجا جا دارد، یا نه، عبارت را خراب می‌کند؟ ببینید فرمودند «وَ هُوَ كَذَلِكَ، لَوْ أُرِيدَ الْمَوْضُوع عَلَى النَّحْوِ الْمُتَقَدِّمِ …»، «وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ عَلَى مَا مَرَّ، فَلَا مَانِع …» یک دفعه اینجا عنوان بزنیم چه می‌شود؟ خیال می‌کنیم که بین عبارت، فصل می‌افتد.

شاگرد: این را باید در حاشیه می‌گذاشتند؛ مثل بعضی کتاب‌ها هستند که در کنارش یک عبارت کوچک می‌نویسند.

استاد: بله، اینجا مثلاً برود کنار، خیلی خوب است. خیالم می‌رسد این «لَوْ» لنگه آن «لَوْ» است. فرمودند «و هو كَذَلِكَ، لَوْ أُرِيدَ الْمَوْضُوع عَلَى النَّحْوِ الْمُتَقَدِّمِ» اما «وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ» این ابتدای کلام نیست، دنباله آن است. و لذا به عنوان توضیح و این‌ها، کنارش باشد بهتر است.

«وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ» یعنی تقریر الموضوع، «هُ» می‌خورد به همان «لَوْ أُرِيدَ الْمُوضُوع»؛ «وَ هُوَ كَذَلِكَ، لَوْ أُرِيدَ الْمَوْضُوع عَلَى النَّحْوِ الْمُتَقَدِّمِ تَقْرِيرُهُ». «وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ [الموضوع] عَلَى مَا مَرَّ»، «مرّ» کجا؟ «مرّ» صفحه 10، که فرمودند «وَ الْأَزْیَد»، و همچنین «مرّ» صفحه 14 که فرمودند «وَ لَا یَخْفَی». خب «وَ لَوْ أُرِيدَ تَقْرِيرُهُ عَلَى مَا مَرَّ» در صفحه 10 و 14، اینجا نه، قبول نداریم که ممتنع است «فَلَا مَانِعَ مِنْ جَعلِ الْجَامِعِ الْحَافِظِ لِلْوَحْدَة بَيْنَ الْمَسَائِل: «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيّ»؛» مفعولِ «جَعل» است، یعنی «جَعلِ الْجَامِعِ الْحُجَّةَ عَلَى …» ببینید شد یک جامع، جامع محمولی. پس جامع محمولیِ مسائل علم اصول چیست؟ «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ» حجت را چه کسی کار دارد؟ مجتهد، مستنبط. «فَإِنَّهَا» یعنی این «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ»، این «الْحُجَّةَ» «جامعةٌ بين محمولات المسائل الباحثةِ عن حجّية الشي‏ء على الحكم الشرعي.».

 

برو به 0:31:16

شاگرد: در ظهور صیغه «إفعل»، الان از «الْحُجَّةَ» بحث می‌کنید؟ یعنی محمولش حجت است؟

استاد: الان می‌گویند.

«و أمّا المباحث المعيّنة للأوضاع، فحيث إنّ مآلها إلى البحث عن تحقّق الحجّة و ثبوتها، بنحو مفاد «كان» التامّة، فمرجع مثل البحث عن ظهور الصيغة في الوجوب، إلى تحقّق الحجّة على الوجوب بسبب الصيغة، أي تحقّق الظهور الذي هو من أنواع الحجّة، للأمر في الوجوب مثلا؛ فهو جامع موضوعي بين أمثال هذه المباحث بحسب اللبّ، لا العنوان، أي بدون التخصّص بخصوص الموضوعيّة أو المحموليّة؛ فعلم الأصول باحث عن ثبوت الحجّة، أو حجيّة الثابت بالذات، أو بالفعل، و الأخير مترتّب على الثاني، كما أنّ الثاني متقدّم على الأوّل.»

«وَ أَمَّا المَباحِثُ الْمُعَيّنَة لِلْأَوْضَاع» یعنی چه؟ یعنی همین ظهور صیغه «إفعل» در وجوب که الان پرسیدید، «فحيث إنّ مآلها إلى البحث عن تحقّق الحجّة و ثبوتها،»؛ «الْحُجَّةَ عَلَى الْحُكْمِ الشَّرْعِيُّ»، «الْحُجَّة» دو نوع بحث دارد، «الْحُجَّة» یعنی «حجیة الحجة» یا «تحقّق الحجة». درست شد؟ می‌گویند بله، علم اصول از همه این‌ها بحث می‌کند. ظهور صیغه «إفعل» از «تحقّق الحجة» است. حجیت یک چیزی -مثلاً قیاس-، بحث از «حُجِیَّةُ الْمُحَقِّقَة» است. پس همه‌اش اصول شد. «تحقّق الحجة» ظهور صیغه «إفعل»، «حجیة المحقَّق» یعنی آن چیزی که هست اما نمی‌دانیم، مثل قیاس. این هم می‌شود آن طرف آن، که تا آخر توضیحش می‌دهند.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

دفع شبهه اعمیت موضوع مساله از موضوع علم اصول

شاگرد: اگر در بحث از ظهور صیغه «إفعل»، فقط صیغه‌های شرعیه را بحث می‌کردیم، می‌شد بگوییم «تحقق الحجة»، ولی ما مطلق بحث می‌کنیم، مطلق صیغ امر که یکی از مصادیقش در ادله شرعیه است که از «تحقق الحجة» بحث می‌کنیم.

استاد: بله، این به صورت اشکالی بود که من نمی‌دانم شاید در جایی دیدم که موضوع مساله در علم اصول از موضوع علم اعم است. این یکی از اشکالاتی بود که مطرح شده است. لذا قید زدند، شاید عبارت مرحوم نائینی را آوردند و خواندم، حاج آقا هم داشتند -حالا یادم آمد- در عبارت ایشان بود که در صفحه 9 وسط صفحه فرمودند «نعم، تنفع حيثيّة الورود في الكتاب و السنّة لدفع أعميّة موضوع المسألة عن موضوع العلم في مثل مباحث الأمر و النهي، مع أنّ موضوع العلم، الأدلّة، كما في «الفصول»،»[4].

شاگرد: یعنیآن حیثیت ملاحظه می شود؟

استاد: بله، شاهد روشن آن این است که شما هر وقت که می‌گویید کلمه «مولا» را نیز کنار آن می‌آورید. وقتی در اصول بحث می‌کنید می‌گویید مولا فرموده است، یعنی ما با غیر مولا کار نداریم.

شاگرد: مولای عرفی را هم می‌گویند.

استاد: آن را برای تبیین بحث می‌گویند و الا در بحث اصول هر وقت که می‌گویید مولا، چه چیزی در ذهن مخاطب می‌آید؟ در مباحث اصولی، آن برای تبیین بحث و استدلال بر آن و سر رساندن آن درست است، چرا؟ چون همان‌طور که فرمودید موضوع مساله عام است و برای عقلاست، وقتی می‌خواهند مساله را حل کنند در حل مساله و اثبات مساله در اصول، مولای عرفی را نیز در کار می‌آوریم تا ثابت شود. اما وقتی که ثابت شد، حالا که هر وقت به کار می‌برید می‌گویید ظهور صیغه امر در وجوب، یعنی چه؟ یعنی وجوب بر عبد خارجی اصلا در ذهن‌تان نمی‌آید. تا می‌گویید ظهور صیغه، یعنی چه؟ یعنی شرع و مولای حقیقی. ولو اصل استفاده و استدلال بر بحث آن از آنجا بوده است.

 

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 20.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 20 و 21.

[3] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 21.

[4] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 9.