مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 18
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع این جلسه : اقسام حدوث و حدوث نفس زمانی
استاد: ظاهراً عبارت شفا ماند بله؟ یا تا آخر خواندیم؟ قال الشیخ فی طبیعیات شفا نمیدانم خواندیم یا نه ولی قبلاً تطبیقی داده بودم.
شاگرد: اینطور به ذهنم می آید که وارد خواندن نشدیم.
استاد: اینگونه در ذهنم هست که میخواستیم تمام کنیم ولی بحثهای دیگر پیش آمد و تمام نشد.
شاگرد: این جلسه آخر بیشتر بحث رفت سر اول ما خلق الله و اشارهای به مفتاح علوم القرآن شد.
استاد: علی ای حال سه دلیل پنجم و ششم وهفتم بود از طرفداران جوهر فرد و جزء لا یتجزا که در مقابل حکما آورده بودند. آن سه تا این بود که علی ای حال سر و کار ما با حرکت است و حرکت با حدوث است و حدوث با آن و زمان است و بدون اینها نمیشود ما حرکت داشته باشیم و آن و حرکت و همه اینها به جزء لا یتجزایی که کوچکترین حدوث و حرکت است وصل شده است و نمیشود بگویند که تا بینهایت حرکت را تقسیم میکنیم تا جلو برود پس اصلا حرکتی نخواهد بود. سه تا دلیل حاصلش در این محور دورمیزد.
لذا جوابی که ایشان دادند گفتند که محور این سه تا استدلال بر این است که میگوید: حدوث یا دفعی است و یا تدریجی و حال آن که اینگونه نیست و ما یک حدوث دفعی داریم و یک حدوث تدریجی داریم و یک حدوث نفس زمانی داریم حدوث دفعی در زمان اصلاً نبوده بلکه در طرف الزمان است، حدوث تدریجی آناتش منطبق بر زمان است و حدوث نفس زمانی، حادث در کل یک قطعه زمانی است نه در اجزا بلکه درکلّ یک قطعه به طوری که در هر بخشی از یک قطعه زمان را دست بگذارید این کلش در آن قطعه موجود است این را حادث نفس زمانی میگویند این حاصل حرف بود و لذا برای قسم سوم چه مثالی زدند و به نفس زمانی ظاهراً رسیدیم بله از اینجا میخوانیم.
نفس زماني: وهو أن يحدث الشّيء في نفس الزّمان ويوجد بتمامه في كلّ آن من آنات مفروضة في زمان وجوده إلاّ الآن الطّرف، وذلك كالحركة التوسطية والأُصول وامثاله، وعدم الآن أيضاً من هذا القبيل .[1]
بالای صفحه 283 میباشد که فرمودند و الجواب ان الحدوث علی انحاء الثلاثه دفعی و تدریجی و نفس زمانی یعنی در نفس زمان محقق است نه در تصرم زمان و نه در بستر زمان همراه با آنات زمان بلکه در زمان است و تمام اجزائش در هر قطعهای از زمان بگیرید آنجا موجود است اما حرکت قطعیه اینگونه نبود هر بخشی در بخش دیگر بود. نصف اول در نصف اول حرکت بود نصف دوم در نصف دوم بود این حرکت قطعیه است اما حرکت توسطیه کون الشیء بین المبدا و المنتهی نمیشود بگوییم کون الشیء نصف آن در نصف اول و نصف دیگر در نصف دوم است در همان نصف اول تمام کون الشیء بین المبدا و النتهی موجود است و نصف دوم تمام کون الشیء بین المبدا و المنتهی موجود است پس حرکت توسطیه حادث است اما نه دفعی و نه تدریجی است بلکه نفس الزمانی است تمامش بتمامه در تمام این قطعات اجزا زمان موجود است «و هو ان یحدث الشیء فی نفس الزمان و یوجد بتمامه فی کل آن من آنات المفروضه فی زمان وجودِه الا الآن الطرف» بله وقتی دیگر قطع شد آنجا دیگر نیست وقتی رسیدیم به طرف آن جا دیگر حرکت توسطیه تمام میشود چون طرف بین المبدا و المنتهی میباشد هم مبدأ طرف الحرکة است و هم منتهی طرف الحرکة است وقتی به طرف رسید یعنی مبدأ یا منتهی دیگر حرکت توسطیه نداریم اما مادامی که بین المبدا و المنتهی می باشد داریم. تمامش در تمام موجود است.
«الا الآن الطرف و ذلک کالحرکة التوسطیه ـ کون الشیء بین المبدا و المنتهی ـ…
شاگرد: واو دارد حاج آقا
استاد: یک واو بالای آن نوشته بوده شما دارید؟
شاگرد: بله
استاد: واو هم میخواهد و ذلک کالحرکة شما آن بالا را شاید ندیده اید «الا آلان الطرف و ذلک کالحرکة التوسطیه و اللاوصول» ببینید، وصول دفعی بوده یعنی به یک آنی میرسد و هر کدام از قطعات زمان را در نظر بگیرید آنِ متحرک واصل شدن به او دفعی است. هر جزئی یک خط ده سانتی که متحرک روی آن میرود هر کجای او از قطعات دست بگذارید آنی که متحرک به او واصل میشود وصول او دفعی بوده و تدریجی نیست در یک ثانیه و با فاصله یک ثانیهای دیگر واصل نمیشود و دفعی بوده اصلاً زمان بردار نیست این وصول است لا وصول نه تدریجی است و نه دفعی است بلکه نفس زمانی است یعنی وقتی در یک لحظه واصل میشود دفعة واصل است وقتی لا واصل است چه زمانی است؟ زمانیکه تمام قطعاتش لاواصل است تا نرسیده به او در تمام قطعات لاواصل است بریده نمیشود که بگویم نصف لاواصل این جاست. در همه ی اینها لاواصل است وقتی هم که واصل شد و رد شد به محض اینکه از وصول رد شود باز هم لاواصل محقق میشود لاواصل در آن بعد محقق نمیشود لاواصل در نفس الزمان بعد محقق میشود یعنی کل تمام لاواصل یعنی در تمام قطعه بعد وصول محقق است پس شما وقتی میرسید مثلاً واصل سر پنج سانت واصل میشود از آن وصول رد میشود و آن بعدش لاوصول دفعة نمیآید بلکه وقتی واصل میشود بهصورت دفعی میباشد اما وقتی لاوصول بخواهد محقق شود لاوصول نه دفعی است و نه تدریجی است تا اشکالی پیش آید بلکه نفس زمانی بوده یعنی همین آن وصول تمام شد لاوصول مثل حرکت توسطیه با تمامش در تمام قطعات بعدی موجود است نه در آن بعد و حال آنکه اساس حرف طرف این بود که میگفت وقتی واصل شد چون حرکت است نمیتواند بایستد واصل شد به یک نقطهای اگر در آن بایستد دیگرحرکت نیست باید رد شود میخواست آنهای بعدی را در دستش بگذارد و بگوید آنی که واصل بود چون حرکت میکند پس لاوصول در آن بعد محقق میشود پس دو آن متتالی پیدا کردیم همه ی تلاش او این بود که تتالی آنات را نشان دهد جواب ابنسینا این است که می گوید آن وصول که طرف الزمان است دفعی بوده و لاوصول یعنی رد شدن درآن بعد نیست در تمام قطعه بعدی میباشد و نفس الزمانی است همان لحظۀ وصول وقتی تمام شد کل لاوصول در کل قطعه بعدی موجود بوده و فقط در آن بعدی نیست این حاصل فرمایش ایشان شد.
برو به 0:08:40
عبارت را بخوانم «و کالحرکة التوسطیه واللاوصول و امثاله و عدم الآن ایضا من هذا القبیل» عدم الانی که قبلاً صحبتش شد و آن وصول نبود حالا دیگر نبودن او نبودن نفس زمانی است یعنی یک نبودی است برای یک چیزی در کل قطعه زمانی نه در آن بعدی از وصول پس تتالی آنات نشد و آن، طرف الزمان شد و آن بعد هم نداریم لا وصول داریم که نفس الزمانی میباشد و تدریجی نیست.
قال الشّيخ في ” طبيعيّات الشّفاء ” جلد یک صفحه 161 یک کمی هم عبارت را سلیستر و نقل به معنا کردهاند عبارت این است:
في حلّ إشكال عدم الآن: «والّذي يظنّ من أنّه يمكن أنْ يقال: من أنّ الآن: إمّا أن يُعدم تدريجاً، أو يَمتد أخذه إلى العدم، أو دفعة، فعدمه في آن . فنقول في دفعه: إنّ المعدوم، أو الموجود دفعة، ليس لازماً لمقابل الّذي يوجد، أو يعدم تدريجاً، بل هو أخصّ منه وذلك المقابل يصدق على ما يوجد، أو يعدم دفعة، وعلى ما يكون في جميع زمانه معدوماً، وفي طرفه الّذي ليس بزمان موجوداً، أو على ما يكون في جميع زمانه موجوداً، وفي طرفه الّذي ليس بزمان معدوماً. انتهى[2]
فی حل اشکال عدم الآن و عبارت از اینجا شروع میشود «والذی یظن من انه یمکن ان یقال علی هذا من ان» و اینجا علی هذا دارد همین مطلبی را که قبلاً گفته من انّ در نسخه شوارق است و در آنجا علی هذا میباشد «یمکن ان یقال من ان الآن اما ان » شما ینعدم دارید یا یعدم دارید؟ شما ینعدم دارید خب به کتاب ما ینعدم بوده و نقطه اش را خط زدم مطابق خود شفا باشد «اما ان یعدم تدریجاً و یمتد اخذه الی العدم او دفعة» خب عبارت اصلی در شفا این است: «ان الآن اما ان یعدم » قلیلا ایشان تدریجاً را گذاشتهاند «فیمتد اخذه الی العدم مده او یعدم دفعة فیکون عدمه فی آن هو قول یحتاج ان یبین فساده فنقول:»[3]
بله «آن» یک چیزی است که همه میشناسیم خصوصیت آن هم در زمان این است که معدوم شود. آن باقی نمیماند خب پس قبول کنید که نمیتوانیم کاری انجام دهیم و آن معدوم میشود آن در آن بعد خودش معدوم میشود آن آنی که بود موجود است خب این آن موجود است و در آن بعد خودش معدوم میشود پس دو آن پشت سر هم آمدند و کاری هم نمیتوانیم انجام دهیم و در آن بعدش معدوم است این اصل اشکال و حرف طرف است. ابنسینا میخواهد جواب دهد میگوید «یمکن ان یقال: ان الآن اما ان یعدم تدریجاً» آن وقتی بخواهد معدوم شود در یک فاصله زمانی قلیلا قلیلا و تدریجاً معدوم میشود یا این آن دفعة معدوم میشود او یمتد اخذه الی العدم وقتی بخواهد بهسوی عدم برود و شروعش در عدم ممتد است و فاصله دارد یک دقیقه طول میکشد تا معدوم شود این آنیکه الآن داریم تدریجاً و یمتد بله
شاگرد: برای ما «او» دارد.
استاد: آن فیمتد در شفا است.
شاگرد: الآن در توضیحات شما «أو» گفتید.
استاد: نه معذرت میخواهم.
شاگرد : در این واوی که اینجا هست در شفا ظاهراً فا میباشد.
شاگرد: برای ما «او» میباشد.
استاد: برای شما او هست اما ان یعدم تدریجاً او یمتد اخذه الی العدم.
شاگرد: برای ما واو بعدی اش او است.
استاد: برای شما خوب است برای ما الف دارد ولی غلط است.
شاگرد: او گذاشتهاند.
استاد: درست نیست در خود شفا فاء تفریع دارد ببینید در شفاجای تدریجاً ایشان قلیلاقلیلا گذاشته اما ان یعدم قلیلا قلیلا فیمتد اخذه الی العدم مده فاء معلوم است که واو بوده پس اما ان یعدم تدریجاً و یمتد اخذه الی العدم اخذ یعنی شروع در چیزی میباشد و اینجا اخذ بهمعنای گرفتن نیست در ادبیات هم بود. اخذ بهمعنای شروع در باب طفق بود اخذ بهمعنای شروع را آن جا میآوردند طفق ای اخذ شروع در چیزی کردن علی ای حال یکی از معانی اخذ شروع است اینجا هم در عبارت شیخ بهمعنای شروع میباشد فیمتد اخذه الی العدم مده اینکه شروع در معدوم شدن میکند، دفعة معدوم نمیشود خرد خرد معدوم میشود خب خیلی واضح است که خرد خرد معدوم نمیشود وقتی تدریجاً معدوم نمیشود واضح است پس ینعدم الآن دفعة خب آن بعدی اش چیزی است که دفعة موجود شده است در آن بعدی معدوم شده بود پس دو آن پشت سر هم آمده پس اینجا دیگر این دو آن قابل تقسیم نیست و بینشان را بگوییم که تا بینهایت قابل انقسام است. «فیمتد اخذه الی العدم او دفعة» یا آن دفعة معدوم میشود «فعدمه فی آن» پس خود آن موجود بوده عدمش هم فی آن «فتتالی الآنات» میشود و دو آن پشت سر هم آمد «فنقول فی دفعه» عدم الآن کار را بسیار مشکل میکرد برای اینکه به ناظر نشان میدهد که ببین دو آن پشت سر هم میباشد این آن میخواهد معدوم شود خرد خرد معدوم شود که اینگونه نیست دفعی معدوم میشود که باز دو آن پشت سر هم آمده است.
«فنقول فی دفعه» ابن سینا میگوید تو دو تا حدوث تصویر کردی. میگویی تدریجاً یا دفعة و ما میگوییم هیچکدام نیست نه تدریجی است که واضح است خرد خرد معدوم نمیشود و نه دفعی است که در آن بعد معدوم شود بلکه نفس الزمانی است یعنی آن موجود است و در کل قطعات زمان بعد معدوم است و نه در یک آن خاصی معدوم شود لذا میگوید شما اعم گرفتهاید. عبارت ایشان این میباشد فنقول فی دفعه و ایشان گفت که «هو قول یحتاج ان یبین فساده فنقول فی دفعه ان المعدوم او الموجود دفعة لیس لازما لمقابل الذی یوجد او یعدم تدریجاً» میگویید تدریجاً مقابل این چه چیزی است آنی که دفعة موجود است و مقابل یکدیگر نیستند آنی که یوجد او یعدم تدریجاً مقابلش دو چیز است نه یک چیز که بگویید اگر تدریجی نشد پس دفعی میشود. آنی که موجود یا معدوم میشود تدریجاً مقابلش یا موجود و معدوم دفعة میشود یا موجود و معدوم نفس زمانی میشود که نه دفعی است و نه تدریجی اینکه شما مقابل قرار دادید ما قبول نداریم «لیس لازما لمقابل الذی یوجد او یعدم تدریجاً» این دفعی که شما گفتید مقابل ثنائی نیست «بل هو اخص منه» یعنی مقابل تدریج، دفعی بودن اخص از آن است مقابل تدریج اعم از این است که دفعی باشد یا نفس زمانی باشد «و ذلک المقابل یصدق علی ما یوجد او یعدم دفعة» که شما مقابل قرار دادید و یک چیز دیگری که سومی است «و علی ما یکون فی جمیع زمانه معدوما» که این وصول است، وصول در جمیع آنات قبل از آنِ وصول معدوم است. خود وصول دفعی است اما عدم الوصول هنوز نرسیده، وصول معدوم است در چه آنی؟ در آن چسبیده به آن وصول معدوم نیست. بلکه در جمیع آنات قبل از آن هنوز نرسیده است پس عدم الوصول «فی جمیع زمانه معدوما» مثل وصول «و فی طرفه الذی لیس بزمان موجودا» در آن لحظه وصول دفعی موجود است همین مقابل گفته میشود «علی ما یکون فی جمیع زمانه موجودا» مثل لاوصول که اینگونه است در جمیع ازمان موجود میباشد.
برو به 0:18:40
شاگرد: برای ما واو است.
استاد: برای ما او است ولی اینجا هم واو و هم او درست است اینجا از مواردی است که دو مورد است حالا یقال علی هذا و علی هذا یا یقال علی هذا او علی هذا اینجا «او» و «واو» از نظر مطلب فرقی نمیکند؛ خب پس بنابراین چون اعم است یکی بر دفعی مقابل تدریجی گفته میشود و یکی هم «یصدق علی ما یوجد و یعدم دفعة و علی ما یکون فی جمیع زمانه معدوما» مثل وصول «و فی طرفه الذی لیس بزمان موجودا» یعنی آن وصول «او یا و علی ما یکون فی جمیع زمانه موجودا» مثل لاوصول «و فی طرفه الذی لیس بزمان معدوما»که لا وصول است چه زمانی لا وصول معدوم است؟ لحظه وصول معدوم میشود پس این دو مقابل یکدیگر هستند وصول قبل از آن وصول معدوم است نه تدریجی و نه دفعی بلکه نفس زمانی معدوم است مقابل آن لا وصول در یک آن معدوم میشود و آن آن وصول است که لا وصول معدوم میشود بقیه آناتش نه دفعی و نه تدریجی موجود است بلکه نفس زمانی موجود میباشد یعنی بتمام معنا در تمام قطعات زمان لاوصول به تمام معنا موجود است این عبارت شیخ در اینکه اعم قرار داده است.
شاگرد: لیس بزمان، زمان نیست پس چه چیزی میباشد؟
استاد: کجا را میفرمایید.
شاگرد: فی طرفه الذی لیس بزمان.
استاد: یعنی طرف الزمان است و دفعی است.
شاگرد: درست است طرف الزمان و طرف الزمان چه چیزی میباشد.
استاد: طرف الزمان آن جایی است که تدریج بههیچ وجه راه ندارد و قطع الزمان است.
شاگرد: درست است بالأخره طرف الزمان یک چیزی هست یا نیست وقتی طرف الزمان میگوییم زمان نیست پس چیست؟
استاد: جوهرش را میخواهید پیدا کنید؟ گفتیم حوادث و این یک حادث است گفتیم حادث سه مدل است حادث دفعی، وصول در آن وصول که طرف الزمان است و زمان بردار نیست یعنی رسیدن یک چیز به یک نقطه نمیشود گفت که خرد خرد میرسد به این صورت نیست یا نرسیده است وقتی هم رسید، رسیدنش دفعی است یعنی بههیچوجه تدریجی نیست پس وصول امرحادثی میباشد که دفعی است.
شاگرد: ما میگوییم خط و طرف الخط را اسمش را نقطه گذاشتیم و این نقطه جزء خط نیست و اینجا میگوییم زمان نیست و طرف الزمان است.
استاد: که به اصطلاح رایج کتب هم همان «آن» را طرف الزمان مینامند.
شاگرد: پس اسمش را «آن» میگذاریم.
استاد: بله مثل اینکه نقطه در خط هم همین حرفها را داشت. آیا نقطه لبه خط و تمام شدِ خط است یا نه چیزی از از خط است که بُعد ندارد؟ آنهایی که قائل به جزء لایتجزا نیستند، میگویند حتماً نقطه طرف الخط است و معنا ندارد نقطه یک چیزی از خط باشد که جزء ندارد واما آنهایی که قائل به جزء لا یتجزا هستند میگویند نقطه آن جزئی از خط میباشد که دیگر طول ندارد و بعد هم ندارد و لایتجزا است در «آن»هم همین است که قطعه کوچکی از زمان نیست بلکه طرف الزمان میباشد. خب آن سیال هم که آن بحثها را داشت که آن هم نه طرف بود و نه چیز دیگر خودش راسم زمان و طرف و ذو الطرف و همه اینها بود خب عبارت تمام شد؟
شاگرد: آخرش را دوباره میفرمایید آن دو شقی را که گفت میتوانید بهصورت مختصر بفرمایید.
استاد: ببینید این طرف گفته بود که آن و عدم آن داریم عدم آن در آن بعد است و این عدم دو حال بیشتر ندارد عدم الآن و منعدم شدن آن تدریجی یا دفعی است؟ اگر تدریجی باشد که زمان میبرد پس خود آن بعد خرد خرد است و در زمانی واقع میشود که اینگونه نیست آن خلاف فرض ما میباشد که معدوم شود اگر دفعی معدوم شود که آن بعد میآید و تتالی آنات میشود و دو آن پشت سر هم شد ابنسینا از کجا اشکال آوردند میگوید شما میگویید معدوم شدن آن، دفعی است یا تدریجی؟ میگوید شما مقابل تدریج را که میدانید نیست و تنها دفعی بود و حال آنکه دفعی یک از آن هاست که آن درست میکرد و تتالی آنات میشد تدریجی را هردو قبول داریم و دفعی را که تو میگفتی و میخواستی گردن ما بیندازی که تتالی آنات است ما قبول نداریم. چرا؟ چون مقابل تدریج فقط دفعی نیست و دو چیز در مقابلش وجود دارد، تدریج نیست و معدوم شدن آن دفعی هم نیست و ما میگوییم نفس زمانی است یعنی در یک قطعه زمان کل او در کل قطعه موجود است نه کل انعدام آن در یک آن بعدی موجود شود.
شاگرد: استدلالش یک نکته جالبی نداشت و درواقع همین عدم وصول خودش یک وجودی است که این وجود در کل این میباشد اینگونه شد و عبارت شیخ را میگویم.
استاد: بله آن وصل را میخواهد بگوید یعنی موجودی را که ایشان میگوید موجود است یعنی لاوصول است با توجه به استدلالات قبلی که گفتند.
شاگرد: یعنی اینگونه استدلال کردیم که ایشان عدم وصول را گفت که یا دفعی یا تدریجی این عدم وصول یک مفهوم انتزاعی بوده از نقطه مقابل وصول میباشد وصول در دفعی بود و عدم وصول در کلش میباشد و در همه جا صادق است برای همین عدم وصول نفس زمانی میشود.
استاد :میشود نفس زمانی و دفعی نیست.
شاگرد: درست متوجه شدم .
استاد: بله
شاگرد: یعنی درواقع عدم وصول را یک موجودی در نظرگرفت.
استاد: اصلاً تعبیر موجود کرد.
شاگرد: بله همینطور است یعنی بخواهیم در فضای صدرایی ها بیاییم و حرفشان را بفهمیم یعنی در اقسام وجود یک وجودی داریم که وجود وصول است و عدم وصول خودش هم یک وجود شد.
استاد: البته درحرکت توسطیه که آنها قائل به وجودش میباشند خیلی روشن است حرکت توسطیه را میگفت کون الشیء بین المبدا و المنتهی قطعاً موجود میباشد اما موجودی است که نمیشود گفت کجا هست؟
شاگرد: وصف وجودی هم هست.
استاد: وصف وجودی هم هست اما نمیشود بگوییم کجا هست نفس زمانی موجود میباشد و نه دفعی موجود است حرکت توسطیه چطور دفعی باشد نه تدریجی است چون تدریجی آن چیزی است که منطبق برآنات میشود و این هم نمیشود لذا تعبیر موجود کرد که در ما نحن فیه نسبت به استدلالات طرف، موجود کلام او لاوصول میشود برای اینکه جواب آنها را بدهد و معدوم کلام ایشان وصول میشود توضیح آن را هم دادم موجودی داریم که وجودش دفعی است، وصول است که گفت فی جمیع زمانه معدوما، وصول در جمیع زمان حرکت، فقط بهغیراز آن «آن» همه معدوم است یعنی وصول نداریم لحظهای که میرسد وصول داریم پس وجود وصول دفعی بوده و عدم وصول نفس زمانی میباشد.
شاگرد:حاج آقا درواقع گیر بحث در این نکتهای که از آن استفاده کرده ظاهراً این است که موضوع بحث را عوض کرده یعنی ما میتوانیم به نحو انتزاعی یک عدم الوصولی را به کل باز وضعیت صدق بدهیم اما نقطه مقابل بحث وصول ما آن نقطهای بود که این درمی آید نه این کل آیا درست میگویم.
برو به 0:27:00
استاد: بله درمبنای شیخ الرئیس که ایشان هم این را میگوید ایشان رد جای دیگر هم گفت که حرکت قطعیه اصلاً وهم بوده و قبول نکرد لذا در مبنای ایشان خوب است همچنین صاحب شوارق که ایشان هم مایل به این حرکت قطعیه نیست اما در فضای کسانی که میگویند هم حرکت توسطیه داریم و هم حرکت قطعیه واقعیت دارد آنها باید جواب دهند که تتالی آنات دارند و برمبنای قبول این تتالی آنات فعلاً جواب ندارد ملاحظه میکنید یعنی حاصل جواب ابنسینا این است که ما حرکت قطعیه را قبول نداریم و حرکت توسطیه را قبول داریم و حرکت توسطیه نه دفعی است و نه تدریجی است بلکه نفس زمانی است قبلاً اگر نظرتان باشد بعضی از کتابهای اصولی آوردهاند نقطه مقابل این را که برخی نقطه مقابل این را گفته بودند که «الحرکة تنحصر فی الحرکة القطعیه» آنی که واقع حرکت است حرکت قطعیه میباشد و حرکت توسطیه خیالی و مفروض است و برای اینکه توضیح این طرفی را عرض کنم جلوتر صحبتش را کردیم اشاره کنم کون الشیء بین المبدا و المنتهی آیا ما واقعاً یک چیزی داریم کونه بین …؟ «کونه بین…» واقعاً نداریم. آن چیزی که واقعاً داریم سیلانی است که از مبدأ تا منتهی میرود این را ما داریم. ذهن ما مبدأ را با منتهی در نظر میگیرد آن فاصله زمانی هم که میرود تجریدش میکند میگوید «کونه بین المبدا و المنتهی» این کون تجریدی میباشد و ذهنی و انتزاعی است نه اینکه این کون یک چیز واقعی باشد اما اینکه میلغزد و در یک بستر میرود. این ذهن ما میباشد و درست بر عکس است در نهایه گفتهاند که هر دو واقعی است وگفته اند هم این حیثیت وجودی هست و هم دیگری حیثیت وجودی دارد.
شاگرد: آیا واقعاً میشود حالا به نظر من که حرکت قطعیه که خیلی واضح است که وجودی است اما توسطیه هم میشود تصویری کرد که واقعی و وجودی باشد، در فضای کلاسیک نمیخواهم برویم بلکه به همین صورت منظورم است و آیا خود شما قائلید به اینکه حرکت توسطیه هم موجود است؟
استاد:من به آن اندازه که ذهن قاصرم میآید حرکت توسطیه در طول حرکت قطعیه است یعنی او هست که حرکت توسطیه را میتوانید بگویید که هست مثل منشأ انتزاع معقول ثانی فلسفی به چه صورت است؟ چون یک چیزی هست این هم از آن انتزاع میکند چون حرکت قطعیه داریم کون الشیء بین المبدا و المنتهی میتواند محقق شود.
شاگرد: براساس تعبیر شما «کونه بین…» این بین هیچ چیزی نیست که بخواهیم موجود بگوییم.
استاد: هیچ چیزی نیست بهمعنای اینکه وهم است نه اینطور نیست بلکه اعتباری و نفس الامری میباشد یعنی وجود به این معنا از مقوله اضافه است.
شاگرد: منشأ انتزاع دارد.
استاد: واقعیت دارد و واقعیتش در طول حرکت قطعیه است چون حرکت قطعیه هست، کون الشیء بین المبدا و المنتهی هم واقعاً هست اما از باب ترتب و طولیت که مثل معقول ثانی فلسفی که در طول مقوله است چون مقوله دارید منشأ انتزاع در دل او میتواند برای معقولات ثانوی محقق شود.
شاگرد: حاج آقا آن ثابت بودن موضوع را قبلاً مطرح کرده بودین یعنی موضوع حرکت که موضوع ثابتی دارد.
استاد: برای حرکت توسطیه؟
شاگرد: بله.
استاد: حرکت قطعیه هم موضوع ثابت میخواهد در این هیچ فرقی نمیکند اساساً عنصر حرکت بند به موضوع است.
شاگرد: از آن جهت که موضوع ثابت نگاه کنیم حرکتش به چه صورت میشود؟ ازاینجهت که موضوع ثابت اینجا حرکت کرده است.
استاد: صرف ثابت بودن او که کون الشیء بین المبدا و المنتهی نمیآورد.
شاگرد: آن شیء در کون الشیء یک چیز طبیعت است و کون الشیء که بین المبدا و المنتهی میباشد.
استاد: حرکت کونش هست یا شیئش هست؟ اینکه حرکت توسطیه میگویید.
شاگرد2: هیچکدام حرکت را نشان نمیدهد.
استاد: نه الآن اینکه مقصود ایشان(شاگرد اولی) است که شیء در نظر میگیرید کون الشیء بین المبدا شما میگویید حرکت به شیء بند است یا کون است؟
شاگرد2: کون است.
استاد: تمام شد پس باز این چیزی که مقصود شماست به ثابت بر نمیگردد بله عده ای در حرکت جوهری آمدهاند اصل موضوع حرکت را در حرکت جوهری انکار کردهاند گفتند در حرکت جوهری حرکت موضوع نمیخواهد ولی آن از باب گیر افتادن در تصحیح حرکت جوهر است که موضوع منعدم میشود از آن باب گفتهاند ولی این خلاف ارتکاز و شهود ذهنی است هم چه بسا خلاف برهان است.
شاگرد: فرمودید حرکت به کون بر میگردد؟
استاد: اصلاً حرکت توسطیه شیء است یا کون الشیء است؟
شاگرد: هیچکدام.
استاد: پس حرکت توسطیه چیست؟
شاگرد: شما در تعبیر، فرض میکنید که دو نقطه داشته باشید یک شیئی هم بین این دو ساکن باشد.
استاد: نه، دنباله دارد.
شاگرد: تمامش به آن مبدأ و منتهی برگشت میکند یعنی به مفهوم مبدأ و منتهی.
استاد: من فقط یک تیکه از تعریف را برای اختصارمیگویم «حرکت توسطیه کون الشیء بین المبدا و المنتهی بحیث کل ما فرض من حدود المسافة کان قبله و بعده فیه» این طوری و مجموعش بود. یعنی کون به این صورت، کون بحیث، این است که میگویم کون حرکت را میرساند.
شاگرد: ایشان کنار این مفهوم، مفهوم لاوصول را آوردهاند در چیزی مثل لاوصول که در مورد ساکن هم صدق میکند یعنی شما مثلاً اوصاف ساکن هم همچین چیزی میتواند باشد.
استاد: اما برایش مبدأ و منتهی فرض ندارد.
شاگرد: بله مبدأ و منتهی برایش فرض ندارد و وصول هم برایشان فرض ندارد یعنی وصول حقیقی ندارند بلکه وصول فرضی میشود برایشان در نظر گرفت.
استاد: در ثابتات کم متصل قار، کون الشیء بین الشیئین داریم یک نقطهای بین اینها داریم.
شاگرد: هیچ مشکلی هم نداریم.
استاد: بله
شاگرد: حرفی که ایشان میزند این را عرض میکنم که اوصاف اینچنینی در آنها حرکت و امثالش نخوابیده است مثل مودار بودن که کون خاص ندارد.
استاد: چون کون خاص است.
شاگرد: بله کون خاص است.
استاد: بین المبدا و المنتهی. فرض میگیریم مبدأ داریم منتهی داریم و کونه بین داریم این میشود غیر از حرکت باشد؟ در این تعریف اینگونه است.
شاگرد: در این تعریف بله اما منظور من این نفس زمانی است که ایشان میفرمایند بهخصوص تعبیر حدوث نفس زمانی … .
استاد:حدوث درست است یعنی وقتی در مبدأ است این کون نیست وقتی در منتهی است کون نیست همین که حدوث حرکت بهعنوان حرکت آمد کونه بین المبدا و المنهی هست تا برسد پس سه چیز داریم آنِ در مبدأ، آنِ در منتهی که آن طرف الزمان است و حرکت نیست و کونه بین المبدا و المنتهی که این حرکت است و حرکت توسطیه میباشد به این معنایی که آنها میفرمایند.
شاگرد: از مشکلات حرکت قطعیه این بود که یک چیز ثابتی نمیتوانیم داشته باشیم وقتی معدوم میشود میگوییم آن چیز معدوم شد یعنی همین که بهصورت قطعی نگاه کنیم موجودات جدید در آنات جدید میآید اگر صرف حرکت قطعیه را نگاه کنیم یعنی این مشکلی که در حرکت قطعیه بود این بود که ما در هر آن یک موجود جدید داریم.
استاد: موجود جدید داریم؟
شاگرد: بله
استاد: حالت جدید داریم اما کجا نوشته است که موجود جدید داریم موجود همانی بود که حتی در حرکت جوهری اش در اینکه چیز جدید داریم، تناقض بین کلمات شد وجود سیال است و هر آن وجود جدید داریم؟ یا نه وجود ثابت است و قطعات ماهیات جدید داریم؟ این اول الکلام بود یک چیز جدید داریم این درست است. حالا چه چیزی داریم؟
آنهایی که موضوع [حرکت] را انکار کردهاند که میگویند وجود سیال است هر لحظه تجدد جدید میباشد و آنهایی که میگویند موضوع داریم باید یک موضوع ثابتی را درست کنند گفتند هیولای اولی موضوعش باشد یا در تجدد امثال که در جلسه قبل صحبتش شد شما اگر نفس الامر را اوسع از وجود گرفتید و اینها برای شما صاف شد عین ثابت بهراحتی میتواند نقش ثابت را اینجا ایفا کند و هیچ مشکلی هم ندارد یعنی در حرکت جوهری کاملاً آن ثابتات وراء وجود سیال هستند که انسجام وجود را محفوظ نگه میدارند لذا تجدد امثال به معنایی هم که کاملاً چیزی معدوم میشود درست میشود. وجود معدوم شد و وجود جدید پدید آمد و این وجود قبلی و بعدی با همدیگر ارتباط دارند یا ندارند؟ ارتباط دارند، در یک بستری اوسع از وجود است و آن بستر نفس الامر است و عین ثابتشان میباشد و آن عین ثابت مابه الوصل اینها میباشد و نفس الامریت دارد لذا در تجدد امثال یک بخش را خیلی روی آن سان دادهاند و آن حالت یوجد ینعدمش میباشد معدوم شدن و پدید آمدن است اما روی بخش اصل واحدش اینکه بابا اینکه دارد مثلش تجدد پیدا میکند علی ای حال یک چیز ثابت نفس الامری نه فقط ثابت ذهنی ما یعنی اگر ذهن من نبود اینها به هم بند نبودند.
برو به 0:37:14
شاگرد: اصلاً مثلیت نبود.
استاد: بله تجدد امثال بود و در تجدد امثال مثلیت نفس الامری است ذهن ما هم نبود در این فضای اوسعیت اینها خیلی راحت حل میشود.
آن مباحث اوسعیت را که جلوتر عرض میکردم خیلی مباحث بعداً آسان میشود یعنی اصلاً مباحث دست وپاگیر و کلاسیک پیش نمیآید.
اگر یادتان باشد در مباحثه تفسیر در استحاله اعاده معدوم عرض کردم که یک بخشی را میآورند و میگویند اینکه واضح است بله اگر اوسعیت از وجود درست بشود میبینید که آن بخش دیگر را هم شروع میکنید و حرف برایش پیدا میکنید. مرحوم مجلسی هم همینطور گفتند که اینها ادعای بداهت میکنند روی چیزی که هیچ عاقلی قبول نمیکند ولی اینها میگویند بدیهی است به نظرم این جور تعبیری در بحارالانوار داشتند یعنی میگفتند حرف آنها را هیچ عاقلی قبول نمیکند و آنها هم میگوید این هم بدیهی است و هر کسی که مخالف ما هست، بویی از حکمت نبرده است علی ای حال این بحث برای آن جا فایده دارد زبان پیدا میکند انسان برای اینکه ببیند بین این طرف با آن طرف میشود جمعی پیدا شود یا نه؟
علی ای حال فعلاً مباحث حرکت و امثالش دیگر اینجا سر میرسد. عبارت را به انتهی رسیدیم؟
شاگردان:بله به انتها رسیدیم.
استاد: در مطلبی هم که آقا فرستادند، فرمودید، چون این بحثها تمام میشود و میرویم به بحثهای هندسی یک اشاره کنم یک جلسهای بوده یا سمیناری بوده که حدوداً هفت سال پیش سال 89 نوشته بودند راجع به مسئله ماده و زمان و انرژی و تنظیم دقیق بود.
شاگرد: تنظیم دقیق مال پارسال بود.
استاد: مال آنتوروپی که شش ثابت بنیادین عالم طوری تنظیم شده است که این عالم پدید آمده است اینها چند جلسه بوده و گذاشتهاند و بنده هم مرور کردم خیلی خوب است که این جلسات مرتب تکرار شود با شرط اینکه اندازهای که من مطالعه میکردم تفاوت دیدگاه خیلی زیاد است یعنی در جلسه تفاهم واقعی بهنحویکه کاملاً حرف همدیگر را لمس کنیم خیال میکنی نیست از سؤال و جواب ها معلوم میشود و بعضی تعبیراتی هم از آن آقایی که آن جا بودند نقل شده بود که غیر روحانی هم بودند و جملاتی از ایشان نقل شده بود که قبلاً شنیده بودم اینجا هم که میآید بعضی چیزها معلوم می شود و این جلسات باید باشد اما به صورتی که مجری بهصورت تفصیلی و تخصصی هر دو را بداند و الا ممکن است نتواند یک رابطی بین دون نظر باشد نبایست مجری از علمای حوزه خودش انتخاب شود برای اینکه سمینار حوزوی محض باشد این نمیشود و همین است که جلو میرود و به جایی نمیرسد و فایده ندارد، حتماً کسی که واسطه بین جلسه میشود باید خودش حسابی مطلع باشد و …
اشراف علمی مصنف، شارح، محشی و مدرس
آن آقا میگفت که مرحوم آقای ادیب میگفتند در مشهد معروف بودند خداوند رحمتشان کند ایشان میگفتند که مصنف باید عالم باشد شارح باید اعلم از مصنف باشد تا بتواند شرح بدهد و محشین بر این شرح و متن باید اعلم از هر دو باشد که حاشیه بزند و حرف اینها را نقد کند بعد آقای ادیب میفرمودند که مدرس از هر سه آن ها باید اعلم باشد خیلی حرف قشنگی زدند.
شاگرد: برعکس است معمولاً استاد کتاب مینویسد و شاگردان شرح میکنند و کسی هم نتواند پایبند متن بماند، حاشیه میزند و آن کسی هم که نمیتواند دست به قلم ببرد مشغول تدریس میشود.
استاد: واقعاً حرف حرف درستی است و واقعاً کسی یک کتابی را بخواهد تدریس کند و مدرس خوبی باشد باید از محشین آن کتاب اعلم باشد یعنی حرف او را بخواند و بفهمد و بتواند نقد کند و حرف به جایی بوده است.
حاجی سبزواری و منظومه و شرح و حاشیه آن
از استاد دیگری هم بود و در نجف مشرف بودند و ایشان هم همین را برای حاشیه و اینها نقل میکرد و نسبت به مرحوم سبزواری بود و آن هم خیلی لطیف بود آن استاد در نجف میگفتند که مرحوم حاجی حکمت را به شعر در آورد و منظومه گفت دید این شعرها را نمیفهمند آمد شرح بر آن نوشت شرح را هم که نوشت دید باز نمیفهمند خب باز حاشیه بزنیم که واضحتر شود حاشیه هم زد و دید باز نمی فهمند دست برداشت.
شاگرد: دست برداشت یا آستین بالا زد و آمد برای تدریس؟
استاد: شیرینی اش این است که دست برداشت و زیبایی تفاوتش با آقای ادیب این است که آن دست برداشت و مأیوس شد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] شوارق اللالهام، ج3، ص132.133
[2] شوارق الالهام، ج3، ص133
دیدگاهتان را بنویسید