مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 123
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم آخوند میفرمایند:
موافقة الخبر لما يوجب الظن بمضمونه و لو نوعا من المرجحات في الجملة بناء على لزوم الترجيح لو قيل بالتعدي من المرجحات المنصوصة أو قيل بدخوله في القاعدة المجمع عليها كما ادعي و هي لزوم العمل بأقوى الدليلين و قد عرفت أن التعدي محل نظر بل منع و أن الظاهر من القاعدة هو ما كان الأقوائية من حيث الدليلية و الكشفية و كون مضمون أحدهما مظنونا لأجل مساعدة أمارة ظنية عليه لا يوجب قوة فيه من هذه الحيثية بل هو على ما هو عليه من القوة لو لا مساعدتها كما لا يخفى و مطابقة أحد الخبرين لها لا يكون لازمه الظن بوجود خلل في الآخر إما من حيث الصدور أو من حيث جهته كيف و قد اجتمع مع القطع بوجود جميع ما اعتبر في حجية المخالف لو لا معارضة الموافق و الصدق واقعا لا يكاد يعتبر في الحجية كما لا يكاد يضر بها الكذب كذلك فافهم[1]
صحبت در مرجحات خارجیه بود. مرحوم شیخ فرمودند وجه در این ترجیح این است که وقتی یک طرف مرجّح خارجی دارد، این سبب میشود که یک خللی در آن طرف پیدا شود. مرحوم شیخ در صفحه ١۴٠ میفرمایند:
ثمّ الدليل على الترجيح بهذا النحو من المرجّح ما يستفاد من الأخبار: من الترجيح بكلّ ما يوجب أقربيّة أحدهما إلى الواقع و إن كان خارجا عن الخبرين، بل يرجع هذا النوع إلى المرجّح الداخليّ؛ فإنّ أحد الخبرين إذا طابق أمارة ظنّيّة فلازمه الظنّ بوجود خلل في الآخر، إمّا من حيث الصدور أو من حيث جهة الصدور، فيدخل الراجح فيما لا ريب فيه و المرجوح فيما فيه الريب. و قد عرفت أنّ المزيّة الداخليّة قد تكون موجبة لانتفاء احتمال في ذيها موجود في الآخر، كقلّة الوسائط، و مخالفة العامّة بناء على الوجه السابق غاية الأمر عدم العلم تفصيلا بالاحتمال القريب في أحدهما البعيد في الآخر، بل ذو المزيّة داخل في الأوثق المنصوص عليه في الأخبار [2]
«ثمّ الدليل على الترجيح بهذا النحو من المرجّح … فلازمه الظنّ بوجود خلل في الآخر»؛ یعنی کَانَّه این دو دارند با هم کشتی میگیرند و با هم مقابله میکنند. وقتی دیگری مرجّح خارجی دارد در آن یک خللی پیدا میشود، پس دقیقاً مثل یک مرجح داخلی است؛ چطور مرجح داخلی در محدوده این دو، باعث تضعیف آن و رجحان این میشد، در مرجح خارجی هم به این شکل است.
«و قد عرفت أنّ المزيّة الداخليّة قد تكون موجبة لانتفاء احتمال في ذيها موجود في الآخر، كقلّة الوسائط، و مخالفة العامّة بناء على الوجه السابق و قد توجب بُعدَ الاحتمال الموجود في ذيها بالنسبة إلى الاحتمال الموجود في الآخر، كالأعدليّة و الأوثقيّة. و المرجّح الخارجيّ من هذا القبيل»؛ خب، فرمایش شیخ این است که در مرجح خارجی میدانیم که یک چیزی در این هست که در دیگری نیست؛ اما اینکه چه چیزی هست، نمیدانیم. ختم کلامشان این بود.
«غاية الأمر عدم العلم تفصيلا بالاحتمال القريب في أحدهما البعيد في الآخر»؛ آن چه که موجب رجحان در آن و موجب مرجوحیت در این است، چیست؟ در مرجحات داخلیه میدانیم که او اَفقَه است، او اعدل است، او مخالف عامه است. اما در مرجح خارجی خصوصیت برای ما روشن نیست، ولی کلی مضمون آن را میدانیم که مضمون این اقوی است. پس معلوم میشود که یک چیزی در آن هست که در دیگری نیست. چرا؟ چون موید خارجی دارد. موید خارجی موجب خلل در دیگری میشود. خللی که در دیگری میآید به این معنا است که یک چیزی در این هست که در دیگری نیست. یک احتمال خرابی در این هست که در آن نیست. این فرمایش شیخ در مرجحات خارجیه است.
صاحب کفایه این وجود خلل را قبول ندارند. اشکالشان این است که این چه فرمایشی است؟ وقتی یکی از متعارضین مرجّح خارجی دارد، این مرجّح خارجی چه کار میکند؟ موجب خلل در دیگری میشود و او از حجیت میافتد؛ و حال اینکه فرض ما این است که نباید از حجیت بیفتد، مرجح خارجی نباید دیگری را از حجیت بیاندازد و الّا تعارضی نیست. یک دفعه بگویید که ما یک دلیلی داریم بر اینکه دیگری حجت نیست. پس فرض ما این است که متعارضین هر دو حجیت شانیه دارند. قطع داریم که حجیت شانیه دارند. اگر قطع نداشته باشیم که اصلاً تعارضی محقق نمیشود. چه احتمال خللی میدهیم؟ هیچ احتمال خللی نمیدهیم به این معنا که آنها را از حجیت بیاندازیم. میگویید صدق آن دیگر مظنون ما نیست؛ خب نباشد، مگر در حجیت باید مظنون الصدق باشد؟ احتمال کذب در آن میدهیم؛ خب بدهیم، مگر در حجت نمیتوانیم احتمال کذب بدهیم؟ ایشان در مقابل حرف شیخ روی اینها سان میدهند، میگویند وقتی خلل در صدور، در جهت صدور میآید، از حجیت میافتد. و اگر مرجح خارجی خلل بیاورد، از حجیت میاندازد؛ و حال اینکه بحث ما سر این نیست که یکی دیگر از حجیت بیافتد و اصلاً بفهمیم باطل است؛ نه، هر دو فی حدّ نفسه حجیت شانیه دارند. با این فرض میگوییم که آن مرجّح خارجی دارد.
برو به 0:06:05
من عبارت ایشان را بخوانم، همچنین بعضی از دفاع هایی که از شیخ شده را هم میخوانم. عبارت شیخ دال بر این بود که مرجح خارجی موجب ظن به یک خللی در آن طرف است.
و مطابقة أحد الخبرين لها لا يكون لازمه الظن بوجود خلل في الآخر إما من حيث الصدور أو من حيث جهته كيف و قد اجتمع مع القطع بوجود جميع ما اعتبر في حجية المخالف لو لا معارضة الموافق و الصدق واقعا لا يكاد يعتبر في الحجية كما لا يكاد يضر بها الكذب كذلك فافهم هذا حال الأمارة الغير المعتبرة لعدم الدليل على اعتبارها.أما ما ليس بمعتبر بالخصوص لأجل الدليل على عدم اعتباره بالخصوص كالقياس فهو و إن كان ك الغير المعتبر لعدم الدليل بحسب ما يقتضي الترجيح به من الأخبار بناء على التعدي و القاعدة بناء على دخول مظنون المضمون في أقوى الدليلين إلا أن الأخبار الناهية عن القياس و (أن السنة إذا قيست محق الدين) مانعة عن الترجيح به ضرورة أن استعماله في ترجيح أحد الخبرين استعمال له في المسألة الشرعية الأصولية و خطره ليس بأقل من استعماله في المسألة الفرعية[3]
«و مطابقة أحد الخبرين لها»؛ یعنی مطابقت با مرجحات خارجیه «لا يكون لازمه»؛ مطابقت ذو المرجح الخارجی «لایکون لازمه» «لازمها» هم میتواند باشد، چون المصدر یذکر و یونث.
شاگرد: در خود آن قاعده اختلاف بود. برخی میگویند که مذکر و مونث بودن به این معنا است که وقتی مصدر بخواهد بهعنوان وصف بیاید –مثل زید عدل- این مصدر هم میتواند وصف برای مذکر بیاید و هم وصف برای مونث. همانطور که «ثقة» با اینکه قیاقه مونث دارد، صفت برای مذکر است. ولی اینکه فی نفسه با مصدری که علامت تانیث دارد، معامله مذکر کنیم یا بالعکس؛ این معلوم نیست، پس اینجا باید «لازمها» باشد.
«الظن بوجود خلل في الآخر»؛ شیخ فرمودند «یوجب الظن»، اما ایشان می فرمایند «لایوجب». «إما من حيث الصدور»؛ خلل صدوری، «أو من حيث جهته»؛ خلل جهتی.
«كيف؟»؛ چطور موجب ظن به خلل شود و حال آنکه ما قطع به آن طرفش داریم. «و قد اجتمع مع القطع بوجود جميع ما اعتبر في حجية المخالف لو لا معارضة الموافق»؛ در اینجا تنها معارضه آمده و برای حجیت فعلیه مانع خارجی شده؛ و الا فرض گرفتیم که هر دوی آنها حجیت شانیه دارند. حجیت شانیه یعنی خللی که آنها را از حجیت بیاندازد، در احدهما نیست؛ و الا از حجیت افتاده بود. بنابراین موجب خلل نیست، چون نه تنها ظن به خلل نداریم، بلکه قطع داریم به اینکه -در مقابل- جميع ما اعتبر في الحجية را دارد.
شاگرد: این ناظر به فرضی نیست که دلالت و سند مخالف، قطعی است؟ همانطور که مرحوم آخوند در صفحه قبل فرمودند اگر دلالت و سند مخالف قطعی بود و طرف موافق هم سندش حجت بود، در اینجا میگفتند که ما موافق را حمل بر تقیه میکنیم. اگر قرار است که حمل بر تقیه خللی ایجاد بکند، چطور ممکن است؟ این طرف که قطع است، یعنی معلوم است که خلل نیست. پس ملازمه ای نیست.
استاد: یک کلمه موافق در اینجا داریم و یک موافق هم قبلاً داشتیم، این دو موافق صد و هشتاد درجه با هم فرق میکنند. موافق قبلی کارش خراب بود، اما موافق این طرف کارش درست است. در آن جا موافقت با عامه بود، اما موافق اینجا موافق با یک مرجح خارجی است، مثل کتاب و سنت.
شاگرد: چون صحبت از جهت شد؛ «او من حیث جهته».
استاد: خب آن یکی. موافق است و کارش خوب شد. موافق است یعنی با یک موجح خارجی موافق است، پس مخالف با یک مرجح خارجی که مخالف با متعارض ما هست، یک خللی دارد، خللی از جهت -یعنی حضرت تقیه کردهاند- چون این طرف موافق با یک مرجّح خارجی بود. در آن جا مخالف، مخالف تقیه بود؛ اما در اینجا در مخالف، تقیه در خودش است، خلل در خودش است، لذا تفاوت میکند.[4]
برو به 0:11:02
پس در اینجا که میگوییم «مطابقت» یعنی مطابقة احد الخبرین لها. «لها» یعنی با یکی از مرجحات خارجیه، مرجحات مضمونیه. این منظور است.
«لازمه الظن بوجود خلل في الآخر»؛ که آخر مخالف با آن مرجح خارجی است. «إما من حيث الصدور»؛ یعنی خلل در آن مخالف است-یعنی در آن مخالف با مرجح خارجی- و موافق با مرجّح خارجی رجحان دارد. مخالف با آن مرجح خارجی و مخالف با این معارضی که موافق با مرجح خارجی است، یک خللی دارد. چرا؟ چون دیگری مرجح خارجی دارد؛ مثل کتاب و سنت و … .
«كيف و قد اجتمع»؛ میگویند ولو مخالف با معارض ما، مرجّح خارجی دارد، اما این طرف هم، مخالف با آن معارض -که مخالف با مرجّح خارجی است- قطعاً حجیت دارد. اگر آن را از حجیت بیاندازیم که اصلاً تعارضی نیست، قطع داریم که شرائط حجیت شانیه را دارد، فقط معارضه شده. پس شمای شیخ نمیتوانید بفرمایید که چون این دو معارض هستند؛ حالا که آن دیگری مرجّح خارجی دارد، پس میفهمیم که این دیگری که مخالف است، یک خللی دارد. چه خللی دارد؟! هیچ خللی ندارد. قطع داریم که همه شرائط حجیت را دارد.
شاگرد: «قد اجتمع» به چه معنا است؟
استاد: یعنی مطابقة احد الخبرین؛ که میخواهند بگویند که لازمه آن هم ظنّی است.
شاگرد: یعنی اجتمع مطابقت با عدم ظن؟
استاد: ایشان گفتند که لازمهی مطابقت که ظن به خلل نیست، بلکه مطابقت آن دیگری با مرجح خارجی، «اجتمع مع القطع بوجود جميع ما اعتبر في حجية المخالف»؛ یعنی مخالف با دلیل که موافق با مرجّح خارجی بود. یعنی از این طرف قطع داریم که حجت است؛ اما شما میگویید که ظن به خلل آن داریم؟! قطع داریم که حجت است. و الا اگر حجت نبود که تعارضی محقق نبود.
شاگرد: اینجا چه چیزی اجتماع کرد؟
استاد: روی فرمایش آقا، باید بشود «فقد اجتمعت». یعنی «و قد اجتمعت مطابقة احد الخبرین»، همانی که گفتند «لازمُهُ». «لایکون» لازم این مطابقت، «الظن بوجود الخلل، کیف و قد اجتمع» همین مطابقتی که چنین لازمهای را نداشت، با چه چیزی جمع شده؟ این مطابق است با مرجح. این مطابقت جمع شده با قطع به وجود جمیع آن چیزی که در حجیت مقابلش معتبر هستند، یعنی قطع داریم چیزهایی که در مقابلش حجیت دارد، موجود است.
شاگرد: اگر «قد اجتمعت» نبود بهتر بود. «کیف و مع القطع بوجود…».
استاد: نه، میخواهند بگویند که حتماً داریم؛ نه اینکه بخواهند بگویند ظن به خلافش نیست؛ بلکه میخواهند بگویند حتماً قطع داریم.
شاگرد: درعینحالی که مطابقت هست، قطع به حجیت آن هم هست.
استاد: یعنی قطع به حجیت مخالف آن. لذا «اجتمع» میخورد به مطابقت این موافق، که جمع شده با قطع به وجود «جمیع ما اعتبر» در مخالف. ببینید خودشان کلمه مخالف را میگویند. «بحجیه المخالف لو لا معارضة الموافق»، فقط کاری که داریم این است که موافق با معارض خارجی با این معارض شده؛ نه اینکه در آن خللی ایجاد شده. هیچ خللی در آن ایجاد نشده.
میگوییم خب احتمال صدق آن پایین آمده! «و الصدق واقعاً»؛ صدق واقعی آن دیگر زیر سؤال رفته، احتمال خلل میدهیم. «لا يكاد يعتبر في الحجية»؛ ما چه کار به صدق واقعی داریم؟ بلکه ما حجیت میخواهیم. الآن این مخالف با مرجّح خارجی بلا ریب حجیت شانیه دارد. صدق واقعی هم که میزان نیست.
«كما لا يكاد يضرّ بها»؛ یعنی به حجیت «الكذب كذلك»؛ یعنی کذب واقعی. کذب واقعی هم با حجیت منافاتی ندارد. پس صدق واقعی و کذب واقعی میزان حجیت نیست. حجیت هم تنها دلیل و ضوابط میخواهد که با مخالف جمع شود؛ این را هم که قطع داریم که همه آن را دارد. فقط معارضه آمده و مانع حجیت شانیه شده، پس چطور شما میفرمایید، نیست؟
«فافهم»؛ بعضی این «فافهم» را اشاره به این گرفتند که این ایراد به شیخ وارد نیست. به چه بیان؟ فرمودهاند که خلل دو جور است. شیخ فرمودهاند: «إذا طابق أمارة ظنّيّة فلازمه الظنّ بوجود خلل في الآخر»؛ میگویند که منظور شیخ خلل حجیتی نبوده – یعنی خلل در جهت یا صدور که آن را از حجیت بیاندازد، منظورشان نبوده است- بلکه این یکی موافق اماره ظنی است و موجب خلل شود؛ خلل یعنی مرجوحیت؛ یعنی همین اندازه که رجحان درست شود. خلل به این معنا نیست که به شرائط آن قطع داریم. چون قطع هم داریم که درست است. به شرائط حجیت شانیه قطع داریم اما درعینحال آن را مرجوح میدانیم. یعنی احتمال خللی در این هست که در دیگری نیست. این را در دفاع از شیخ گفته اند.
البته در ابتدا، مرحوم شیخ یک عبارتی دارند که یک دفعه به ذهن میزند که مقصودشان خلل در حجیت است و صاحب کفایه درست میگویند و به ایشان ایراد وارد است. ولی خیال میکنیم در آخر کار این ظهور در ذیل کلامشان برمیگردد. اول من خواندم تا یک بار ببینید. دوباره هم عبارت مرحوم شیخ را سریع مرور میکنم تا ببینیم این اشکال صاحب کفایه به ایشان وارد هست یا نه.
برو به 0:17:12
«ثمّ الدليل على الترجيح بهذا النحو من المرجّح ما يستفاد من الأخبار: من الترجيح بكلّ ما يوجب أقربيّة أحدهما إلى الواقع و إن كان خارجا عن الخبرين»؛ بعد میخواهند بگویند که خارج هم نیست، بلکه داخلی است. «بل يرجع هذا النوع إلى المرجّح الداخليّ».
«فإنّ»؛ اینها که با هم کشتی میگیرند؛ همان اصل موافقت، مخالف را به زمین میزند.
«فانّ أحد الخبرين إذا طابق أمارة ظنّيّة فلازمه الظنّ بوجود خلل في الآخر»؛ خب منظورشان از این خلل چیست؟ از دنباله عبارت استیناس کنیم. «إمّا من حيث الصدور أو من حيث جهة الصدور»؛ خب اسم خلل صدوری چیست؟ وقتی خلل صدوری دارد یعنی خلل.
شاگرد: خلل صدوری یعنی صدق را پایین میآورد.
استاد: بله، این را میخواهم در دنباله بگویم. ظاهر اینکه فوری در دنبال خلل، میگویند «خلل فی الصدور»، چیست؟ تا بگویند صدورش خلل دارد، ذهن ها سراغ چه میرود؟ اینکه حجیت ندارد. پس اینکه مرحوم شیخ عبارتشان را فوری تعقیب نمودند به اینکه «اما من حیث الصدور او من حیت جهة الصدور»، ذهن صاحب کفایه را سراغ این برده که خلل صدوری یعنی عدم حجیت. حالا دنباله عبارت را ببینید. در دنباله آن مقداری میانه میروند؛ که روی مبانی خود شیخ معلوم است که میخواهند آن طرف را بگویند؛ اما در آخر کار آن را قویتر میکنند.
«فيدخل الراجح»؛ آن که موافق خارجی و مرجح خارجی دارد، «فیدخل فيما لا ريب فيه»؛ آن چه که در آن ریبی نیست. «و المرجوح»؛ آن که خلل دارد، «فيما فيه الريب». پس در این ریب هست و صدق آن زیر سؤال رفت.
شاگرد: با همان بیانی که خودشان از ریب داشتند…. .
استاد: بله، با مبنای خودشان خیلی جور است؛ که ایشان نمی خواستند خلل حجیتی را بگویند. ایشان ریب را اضافی گرفتند. ریب اضافی را دقیقاً بهمعنای مرجوحیت معنا کردند؛ نه بهمعنای عدم حجیت. پس روی مبنای خود شیخ این «فافهم» صاحب کفایه میتواند تمریضی باشد. حالا ممکن است در اینجا کسی مبنای شیخ را یادش نباشد و بگوید که شیخ میگوید «لا ریب فیه» این است و دیگری «فیه ریب» است و تمام! یعنی پس این «لا ریب فیه» است و مقابل آن حجت نیست؛ یعنی مبنای شیخ یادش نباشد. البته در اینجا هم عرض کردم که میانه جلو میروند. در آخر کار روشنتر میشود.
بعد میفرمایند: «و قد عرفت أنّ المزيّة الداخليّة قد تكون موجبة لانتفاء احتمال في ذيها موجود في الآخر، كقلّة الوسائط، و مخالفة العامّة بناء على الوجه السابق. و قد توجب بعد الاحتمال الموجود في ذيها بالنسبة إلى الاحتمال الموجود في الآخر، كالأعدليّة و الأوثقيّة»؛ مسأله بُعد احتمال و وجود احتمال را مطرح میکنند؛ خب این از حجیت میاندازد؟! یعنی مثل مرحوم شیخ در مزیت داخلی میگویند: «قد تكون موجبة لانتفاء احتمال في ذيها موجود في الآخر»؛ یک احتمال در دیگری هست که در این نیست. این یعنی عدم حجیت؟! هرگز بهمعنای عدم حجیت نیست. دنباله آن میگویند: «و قد توجب بعد الاحتمال الموجود في ذيها بالنسبة إلى الاحتمال الموجود في الآخر»؛ یک احتمالی در دیگری هست که بعید است در این باشد. این یعنی عدم حجیت؟! ببینید دیگر قوی شد.
شاگرد: پایین آن شاید روشنتر باشد .
استاد: بله.
«غاية الأمر عدم العلم تفصيلا بالاحتمال القريب في أحدهما البعيد في الآخر»؛ میگویند آن اندازهای هم نیست که حتی ما این احتمال را بدانیم، بلکه فی الجمله میدانیم که احتمالی هست. خب وقتی میدانیم فی الجمله احتمالی هست، کجا از حجیت میاندازد؟ «بل ذو المزيّة داخل في الأوثق المنصوص عليه في الأخبار»؛ لذا خیال میکنیم که اشکال صاحب کفایه به ایشان وارد نباشد.
شاگرد: در آخر کار دارند: «فيقال في تقريب الاستدلال: إنّ الأمارة موجبة لظنّ خلل في المرجوح مفقود في الراجح، فيكون الراجح أقوى احتمالا من حيث نفسه»؛ اینجا خیلی روشن است.
استاد: بله، «اقوی احتمالاً» به این معنا نیست که از حجیت بیافتد.
حالا من از باب شوخی به ذهنم آمد. همین رفتاری که صاحب کفایه با شیخ کردهاند، خود مرحوم شیخ با مرحوم سید رفتار کرده بودند. ایشان تا گفتند «لازمه الظن بوجود الخلل»، صاحب کفایه معنا کردند که ظن به وجود خلل یعنی از حجیت افتاد و حال اینکه منظورشان این نیست. عین همین کار را، ایشان با صاحب مفاتیح کردند. ایشان گفته بودند که گاهی موجب ظن است و گاهی نیست؛ شیخ گفتند که اگر موجب ظن است که از حجیت میافتد. و حال اینکه منظور مرحوم سید قطعاً این نبود که وقتی ظن است از حجیت میافتد. لذا اینجا که این را دیدم یاد آن افتادم. شبیه همان برداشت را صاحب کفایه از فرمایش ایشان کردند.
شاگرد: یک مقداری از اینها بهخاطر لیز بودن این مفاهیم است که مرز بندی نشده است.
استاد: بله، جالب این است در علومی که نیاز به تدقیق داشتند…؛ مکرر عرض کردم بعد از پیدا شدن زبانهای مختلف، اینها دقیقتر هم شده؛ ولی هنوز همانگونه هست. اینها چیزهایی است که لمسی است، یعنی یک وقتی است که میخواهم چیزی را ادعا کنم، اما یک وقتی است که بعضی از چیزها را لمس میکنم؛ یعنی با این همه تدقیقات، با این همه مئونه ای که گذاشتهاند تا اینها از هم جدا شود، همچنان برای من ملموس میشود که سه-چهار معنا و حیثیت هنوز در دل این واژه وجود دارد -که به قول خودشان میگویند ما یک معنای بسیط اراده کردهایم- درحالیکه هنوز این معنا چند حیثیت خودش را نشان نداده. بعضی از وقت ها آدم باید لمس کند که چطور یک واژهای را گذاشتهاند و بعد میبینید که هنوز باید بعدی ها بیایند و ببینند چند جا اشتباه شده و میفهمند با اینکه این همه دقت کرده بودند، هنوز چند حیثیت شبیه به هم در آن بوده. این از عجائب کار ذهن است که چطور حیثیاتی که-حیثیات مدرکه- در آن موجود است، سر از بینهایت در میآورد؛ اما ما بازاء آن -که میخواهند لفظی آن را برساند- کم است. لذا خود عرف هم این کار را میکند. به وسیله یک لفظی که بلد است، مقصد خودش را در دهها حیثیتی که ارتکازاً میفهمد، میرساند؛ امروز به آن وسیله چند منظوره میگویند؛ مثلاً آچاری درست میکنند که هم آچار است و هم پیچ گوشتی است، همه کاری از آن مییاید. خیلی وقت ها ذهن این کار را میکند؛ یک لفظی دارد که الآن کارش درمیرود و میتواند با آن مفاهمه را صورت دهد، ولی خود ذهن محشور با حیثیات عقلانیه ممتازه خیلی زیبا است که به آنها علم ناخود آگاه دارد.
برو به 0:25:00
لذا به فرمایش شما، اینها یک حالت ابهامی دارد؛ ظن، خلل، نحوه آنها و خصوصیاتشان تفاوت میکند و مانعی هم ندارد.
شاگرد: وقتی این حیث ها موجود است و بعدی ها ممکن است با توجه به این حیث ها، در فهم مراد واقعی آن کلام دچار مشکل شوند….
استاد: ممکن است یا واقع است به اشد وقوع؟!
شاگرد: خب بااینحال این شبهه را چگونه جواب میدهید که استناد به متون –اعم از متون مقدّس یا متون علمی- چون زوایای مختلفی در آن مورد تردید واقع میشود، دچار مشکل میشود.
استاد: نه، هیچ مشکلی ایجاد نمیشود. در نصوص دالّ بر معارف، معدّ است، ممهّد است. هر کسی غیر از این را بگویند فقط برای حفاظ بر عقائد حقه است. و الا اصل این است که هر چه آیه و روایت در معارف بیاید، معدّ این است که انسان واقعیت آن معارف را درک کند و به آن یقین پیدا کند؛ یعنی ظهور و استظهار و تاویل و … اگر در معارف است -چون در معارف میخواهد به آنها برسد- این کلام باید معدّ باشد تا نفس ناطقهی او، آن موضوع معارفی را درک کند. اگر این اتفاق افتاد، دیگر تمام است؛ لفظ، او را رساند به آن چیزی که می فهمد؛ بعداً هم مقصود برای او کاملاً واضح است. اگر هم نرسیده و فقط برای این است که نسبت دهد و برای حفاظ بر اعتقادات و معارفی است که نفوس مستعدّه بخواهند از طریق این عبارات به آنها برسند، این هم به مثل فقه برمیگردد که دستگاه آن دستگاه احتجاج است، یعنی همان اندازه که ما بگوییم از این کلام این را فهمیدیم و عذر داشته باشیم عند المخالفه و عند الموافقه منجّز داشته باشیم. پس دستگاه حجیت بهمعنای تنجیز عند الموافقه و معذوریت عند الموافقه، معنایی درست و عقلائی است.
شاگرد: حتی در عقائد؟
استاد: حتی در عقائد. چون در عقائد هم ما میخواهیم یک عقیدهای را نسبت دهیم. برای اینکه بر آن معارفی که این عبارات کاشف از آنها است، حفاظ شود، حق نداریم که از محدوده ظاهر بیرون برویم. پس در محدوده ظاهر و استظهار -هم در معارف و هم در فقه- دستگاه حجیت به پا است. اما مقصود از معارف، ممهد بودن ذهن برای رسیدن به آن است. لذا گر به آن رسید که مقصود عبارت را هم میفهمد. اما اگر نرسید، حق ندارد از آن معنای تاویلی بی جایی بکند.
در فقه هم، مقصود در بخشی از آن، بندگی بوده. و در بخشی هم مصالح و مفاسد مترتب بر آن بوده. در آن هایی که مقصود بندگی بوده -در جای خودش بحث شده- که با مساله حجیت و مصلحت سلوکیه و معنای دیگر به آن میرسد. اما نسبت به مصالح خارجی؛ در آن مواردیکه مصلحت به اندازهای مهم بوده که نباید فوت شود، به یکی دو بیان اکتفاء نکردهاند، بلکه میخ آن را کوبیدهاند و به تعبیر حاج آقا برای آن طبل زدهاند. نگذاشتند به یک عبارتی بیان شود که تنها یک نفر آن را بفهمد و مصالح ضروریه فوت شود. بعضی از مصالحی هم که به آن اندازه از ضرورت نیست که مولی عنایت به عدم فوتش دارد، در آن مصالح هم مسأله حجیت میآید که اگر فوت شد معذور است و خدای متعال جایگزین آن میکند.
شاگرد: برخی از افراد که در مسائل، کلاً روش تشکیکی دارند؛ مثلاً یک چیزی را که جلوی ایشان بگذارید میگویند پنج احتمال در آن مطرح است یا مبتنیبر پنج پیشفرض است؛ چنین شخصی میگوید که به ذهن من چیزی نمیرسد….
استاد: خب باید به او بگوییم که در این تشکیک خودتان تشکیک کنید. وقتی میگوید که مبنای تشکیکی دارند، میگوییم در تشکیک خودتان تشکیک کنید. لازمه آن چه میشود؟
شاگرد: ما با آن افراد باید چگونه برخورد کنیم.
استاد: عرض میکنم که در مبنای تشکیک کردن آنها باید تشکیک کنید.
شاگرد: حالت بحث وجدانی میشود. یعنی اگر تو کلاه خودت را قاضی کنی باید به این برسی که بنا را بر خرابی گذاشتهای. بر این بنا گذاشتهای که تشکیک کنی.
برو به 0:30:22
استاد: ببینید کسی که تشکیک میکند، خواهی یا نخواهی یک جاهایی را پیدا میکند که از آن جا مثال میآورد. ما باید به قول امروزی ها آماری برخورد کنیم. اگر او ده تا مثال میآورد، ما باید صد مثال بیاوریم، از آن جایی که خود او بلاریب به آن ملتزم است و احدی نمیتواند با آن در بیافتد. اگر میخواهیم تشکیک کنیم، نمیشود تنها مواضع مجروح و مواضع زخم را پیدا کنیم و تشکیک کنیم. اینکه میگویم در تشکیک او تشکیک کنیم، یعنی اصل مبنای او قابل تشکیک به چند وجه است. حالا من خبر ندارم، اگر چیزی موجود است توضیح بیشتری بدهید تا ببینیم مقصود آنها از تشکیک چیست؛ تشکیک در چه چیزی. یک مثال آن یادتان هست؟
شاگرد: بعضی از آقایانی که به اصطلاح روشنفکر دینی هستند… .
استاد: خب، یک چیزهایی جزء واضحات است و از آن طرف هم با سلیقه آنها جور نیست….. ؛ حاج آقا چند مرتبه میفرمود، میگفتند آن آقا که از علماء بود در قزوین در یک مجلسی نشسته بودند که از امروزی ها هم بودند. سر این صحبت بود که هر کجا در قرآن یک حالت خرق عادتی هست –البته یک تفسیری شبیه به همین هم نوشته شده بود- با یک زحمتی سعی میکردند که آن را عادی کنند، یعنی مبادا بهصورت معجزه و خرق عادت باشد. حاج آقا زیاد میگفتند در آن مجلس بحث شد و این روشنفکرهای روز هم در آن جا بودند. در مورد این آیه «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد[5]»؛ ما آهن را برای داوود نرم قرار دادیم، صحبت شد. آنها میگفتند به این معنا است که به او یاد دادیم که کوره ذوبآهن را چطور درست کند. حدیدی را که تا آن زمان، کسی نمیتوانست نرم کند، به او یاد دادیم درجه حرارت را بالا ببرد و کورهای درست کند که با حرارت صد درجه و چهار صد درجه آتشهای معمولی نباشد، نمیدانم هشت هزار درجه برود یا شش هزار، یک درجه خاصی دارد. آن نحوه را ما به او یاد دادیم و آهن هم ذوب شد.
حاج آقا میفرمود که آن عالم از علماء قزوین بود، شاید تعبیر به سید هم میکردند. یک جایی دیدم که از حاج آقا نقل کردهاند و اسم هم بردهاند. خیلی از قضایا که الآن چاپ میشود، حاج آقا بنا نداشتند که اسم ببرند، حالا گاهی اسم بردهاند یا دیگری فهمیده، اسمها را میبرند، خیلی خوب است. در یک جا به چشمم خورد که اسم بردهاند. گفتند یک دفعه، این آقا قلبشون در رفت -بناء بر این کارها هم نبود- یک دفعه دید یک کسی ناراحت میشود؛ نمیدانم شما سینیهای قدیمی را دیده بودید یا نه. سینیهای مسی خیلی ضخیمی را در روضه میگذاشتند، شاید حدود هفت میلی متر یا یک سانت قطرش باشد. میگفتند ایشان یک دفعه ناراحت شد و دست برد و این سینی را جلوی خودش کشید و با انگشتش نصف کرد. گفت «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديد» یعنی این. دیگر همه آنها ساکت شدند! این هم یک جور برهان قاطع است.
حاج آقا در مورد آقا موسی زرآبادی هم میگفتند که برهان قاطع برای رضا خان آورد. آقای زر آبادی خیلی کارها هم داشتند. عمامهها را برداشتند، رئیس شهربانی هم او را خواستند و گفتند که باید عمامهات را برداری. در آن زمان در شهربانی قزوین یک درخت چنار بزرگی بود که یک کلاغی آن جا نشسته بود. آقا موسی یک کاغذ برداشت و عکس یک کلاغ روی آن کشید و بعد به رئیس شهربانی گفت آن کلاغ را در آن بالا میبینی، بعد قلم را روی سر کلاغی که کشیده بود، کشید. گفت حالا آن را ببین. این را در اینجا کشید و سر کلاغ از آن بالا جدا شد و پایین افتاد. رئیس شهربانی ایشان را نگه داشته بودند. به تهران تلگراف زد که یک آخوندی را آوردهایم و این جوری کرد. گفت او را رها کنید! یک دفعه کله رضا خان را… ! خلاصه آقا موسی شاگردان متعددی داشتند، آسید محمد تقی معصومی، آقای الهیان. شاگردان این طوری هم داشتند.
فرمایش شما روشن شد؟ نمیدانم واقعاً کسی دچار شبهه شده؟ شبهه علمی اگر باشد، بسیار خوبه. روی تحقیق، آدم فن هرمونوتیک را بررسی میکند؛ نه اینکه دلالت واضح است و بخواهیم آن را کاری کنیم که روی سلیقه ما جور شود و دیگران ما را مسخره نکنند. خب قرآن این است. اگر میخواهند آن را مسخره کنند، بکنند. ما که وظیفه نداریم مقابل خدایی که قرآن را نازل کرده، آن را بهگونهای معنا کنیم که از مسخره کردن آنها مصون بماند. ما هرگز چنین وظیفه ای نداریم. اتفاقاً ما وظیفه داریم از همانی که میدانیم مراد خداوند است، مراقبت کنیم، ولو اینها آن را مسخره کنند. بچههای خود اینها میآیند پدرشان را مسخره میکنند. من در این سنّ کم خودم، چقدر دیدم! چه کسانی را که چطور مسخره میکردند اما بچههای خودشان فردا پدرشان را مسخره میکردند. وقتی خدا ضمانت کرده که یک دینی باشد و بماند، نباید به اینها توجه کرد.
برو به 0:36:34
پس اگر شبهه علمی است خیلی خوب است. اما اگر روشنفکریای به این معنا است که با سلیقه ما جور نیست، در اینجا شما هر چه بگویید، باز آنها میگویند که ما شک داریم. خودشان در دل خودشان شک ندارند، اما بهخاطر آن، شک دارند. چون الحمدلله شما نه اسم کسی را بردید و نه من میدانم در چه مورد است، لذا این هایی که من گفتم کلی بود. نه برای شخص خاصی.
آخوند در ادامه میفرمایند:
هذا حال الأمارة الغير المعتبرة لعدم الدليل على اعتبارها.أما ما ليس بمعتبر بالخصوص لأجل الدليل على عدم اعتباره بالخصوص كالقياس فهو و إن كان ك الغير المعتبر لعدم الدليل بحسب ما يقتضي الترجيح به من الأخبار بناء على التعدي و القاعدة بناء على دخول مظنون المضمون في أقوى الدليلين إلا أن الأخبار الناهية عن القياس و (: أن السنة إذا قيست محق الدين) مانعة عن الترجيح به ضرورة أن استعماله في ترجيح أحد الخبرين استعمال له في المسألة الشرعية الأصولية و خطره ليس بأقل من استعماله في المسألة الفرعية [6]
«هذا حال الأمارة الغير المعتبرة لعدم الدليل على اعتبارها»؛ یعنی موافقة الخبر لما یوجب الظن. اگر مرجّح خارجی خودش دلیل مستقل تامّ است، معلوم است که تعارض در اینجا کاره ای نیست. صحبت سر این است که فقط مرجّح است، یعنی فقط موجب ظن میشود، اما به حد اعتبار نمیرسد.
«هذا حال الأمارة الغير المعتبرة»؛ ایشان تا حالا کلمه اماره را نبرده بودند. در کجای کلامشان کلمه «اماره» ذکر شده بود؟ «لاجل مساعده اماره ظنیه» گفتند؛ اما از اول کلام، کجا شروع شد؟ از «موافقة الخبر لما…» شروع شد. این «ما» همان بود. «فصلٌ، موافقة الخبر لما..»، این «ما» همان اماره غیر معتبره بود. بعداً یک جا اسم آن را بردند. اینجا هم میگویند: «هذا حال الأمارة»؛ یعنی آن «ما»ای که «الغير المعتبرة لعدم الدليل على اعتبارها» است.
خب اما مثل قیاس چه؟
«أما ما ليس بمعتبر بالخصوص»؛ اماره است که موجب ظن است، اما ظنی است که بهخصوص دلیل داریم که این ظن را رها کنید، مثل قیاس. «لأجل الدليل على عدم اعتباره بالخصوص كالقياس فهو و إن كان كالغير المعتبر»؛ میگویند «کالغیر» نگویید، بگویید «کغیر المعتبر». «لعدم الدليل»؛ ولو آن چه که دلیل بر عدم دارد، مثل غیر معتبر لعدم الدلیل است -نه دلیل بر عدم- ولو مثل آن است؛ چطور مثل آن است؟ «بحسب ما يقتضي الترجيح به من الأخبار»؛ خب علی ای حال موجب ظن که هست. از اخبار ترجیح هم تنقیح مناط کردیم و گفتیم هر چه که موجب اقربیت به واقع و موجب ظن است. روی آن نخوابیده که قیاس باشد یا غیر قیاس.
«بناء على التعدي و القاعدة»؛ یعنی ما یقتضی القاعده، «بناء على دخول مظنون المضمون في أقوى الدليلين»؛ که خود صاحب کفایه قبول نداشتند. ایشان فقط میگفتند دلیلیت آن؛ نه صرف قوت مضمون. اگر چه قیاس هم مثل آنها است، «إلا أن الأخبار الناهية عن القياس و (أن السنة إذا قيست محق الدين) مانعة عن الترجيح به»؛ منع کردهاند که ما به وسیله قیاس، ترجیح دهیم. چرا؟ چون گفتند دور قیاس نروید، به قیاس عمل نکنید. عمل به قیاس مورد نهی مولی است، هر کجا میخواهد باشد.
«ضرورة»؛ ضرورة را شیخ فرمودهاند و ایشان هم دارند. ان شالله فردا.[7]
والحمد لله رب العالمین
کلید: حجیت ظواهر در اعتقادیات، مبادی ظهور، مرجح خارجی، سید موسی زر آبادی، هرمنوتیک، زبان شناسی
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 458
[2] فرائد الأصول، ج4، ص: 140
[3] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 458
[4] شاگرد٢: فرمایش حضرتعالی ناظر به کلمه اول فصل بود؟
استاد: نه، همین که ایشان شروع به صحبت کردند، دیدم که سابقه بحثهای قبلی در ذهنشان هست!
[5] سبأ ١٠
[6] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 458
[7] شاگرد: مرحوم شیخ چند تنبیه در بحث تقیه -صفحه١٢٨- دارند. بهخاطر مهم بودن این بحث و اینکه در جای دیگر از آن بحث نمیشود اگر وقت شد نکات کلی آن را هم بحث کنیم.
استاد: خود مرحوم شیخ یک رساله مستقلی در مورد تقیه دارند؛ رسالة فی التقیه. در آخر مکاسب هایی که ما داشتیم، بود. در چاپ جدید ندارند.
شاگرد: رسائل فقهیه را جداگانه چاپ کردهاند.