1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١١)- تعریف حمل شایع و انواع آن

اصول فقه(١١)- تعریف حمل شایع و انواع آن

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13799
  • |
  • بازدید : 209

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

مباحث مطرح شده قبول از شروع کلاس:‌

 

شاگرد: بحث اعتباری بودن امکان، معنای امکان، …

استاد: نرم‌افزاری را که آن آقا به من دادند، دیدم در شرح مبسوط -چون شرح مبسوط، سؤال و جواب دارد- در آنجا یک کسی سؤال می‌کند، ایشان صریحاً می‌گویند، نه؛ اینجا آن انتزاعی که ما می‌گوییم، به‌معنای اعتباری نیست.

شاگرد: چون به فرمایش شما، خود اعتبار چندین معنا دارد.

استاد: بله. چندین جور معنا می‌شود.

شاگرد: بگوییم این‌که منشأ انتزاع آن خارج هست، یعنی اینکه در خارج حقیقتاً این معنای امکان، تحقق دارد؛ ولی به نحوی شبیه به معانی حرفیّه.

استاد: همان معانی حرفیه، پارسال در مباحثۀ اصول چند ماه طول کشید تا ببینیم معنایش چیست. خیلی سؤال و جواب بین آن بود.

شاگرد: بالأخره یک منشأ انتزاع در خارج ….

استاد: این معانی حرفیه که شما الآن می‌گویید، همانی است که مآلاً در شرح مبسوط می‌گویند که عروض یعنی وجود محمولی، اتّصاف یعنی وجود رابط. این‌گونه سر می‌رساندند. معانی حرفیه هم همان را می‌گفتند. می‌گفتند که نسبت، وجود رابط است. خب در آنجا سؤالات خیلی بود. این مبنای رایج بود.

شاگرد: یعنی الآن طبق همان مبنا می‌توان یک طوری آن را درست کرد که ذهن…

شاگرد: بر طبق آن معنا می‌شود گفت. بگوییم «علی هذاالمبنا» تقریر این است. امّا آیا می‌شود بر طبق آن مبنا، قانع شد؟ آن یک حرف دیگری است و هرکسی، به ذهن خودش مربوط می‌شود.

شاگرد: آن چیزی که شما دیروز از شهید  صدر نقل کردید… .

شاگرد: این اشکال را آقای مطهری هم دارند و می‌گویند که این اشکال وارد است؛ همان اشکال آقای صدر. من به خیالم ایشان اشکال کردند، اما آقای مطهری هم به تفصیل وارد می‌شوند و این را نمی‌پذیرند که عروض و اتّصاف به این معنا باشد. می‌گویند اصلاً کلمۀ عروض در اینجا…، آخر کار هم ختم می‌کنند و می‌گویند که این مسامحه‌ای است از حکماء که اگر در این مباحث به این مهمی، این‌گونه مسامحه‌ای بکنند، پذیرفته نیست.

شاگرد: بله. ولی منظورشان این نیست که مثلاً ظرف عروض یک جای دیگری باشد.

استاد: لازمۀ حرفشان این است. یعنی در بیان کلاسیک که همیشه سراغ مراد نمی‌رویم. حالا مراد هرچه که می‌خواهد باشد. باز بیان شما صاف باشد و پیش برود، این بیان را من تشویق می‌کنم. عروض به چه معناست؟ آیا این است یا این؟ هرکدام از این دو را که بگویند، بیان سرنمی‌رسد. امّا اینکه مراد آنها وجود رابط باشد و امثال اینها، سؤالات عدیده دیگری در اطراف آن مطرح است.

ساده‌ترین آن، جایی بود که نسبت بین دو چیز بود. در نسبت بین دوچیز، وجود رابط برای کدام یک از این‌ها است؟ حالا ما، خودمان، چندین جور این‌ها را رفتیم که قانع بشویم. امّا آن چیزی که مشهور می‌گویند بین دو چیز است. «زیدٌ فی الدار»، می‌گوید رابطه است بین زید و دار. این نسبت،‌ وجود رابط است برای کدام از این دو ؟ نسبت بین «زید» و «دار»، نسبت ظرفیّت و مظروفیّت.

شاگرد: بله. در هردو حضور دارد دیگر.

استاد: یک چیز.  پس هردو یکی هستند.

شاگرد: بله.

استاد: «زید» و «دار» هر دو یکی هستند؟

شاگرد:صریحاً می‌گویند این دو باید،‌ هر دو به یک وجود، موجود بشوند.

استاد: می‌دانم گفته اند. چندین سطر نهایه است.

شاگرد: بله.

استاد: ما می‌خواهیم قانع بشویم. حالا خودشان قبول دارند که دو جوهر، یکی «دار»، یکی «زید»، موجود اند به وجود واحد؟ این را نمی‌گویند. کل آن را می‌گویند. می‌گویند رابطه نمی‌شود مگر اینکه «نحو الاتحاد» باشد. خب حالا چی؟ خب حالا این‌ها ظرف و مظروف، اما آیا وجوداً یکی هستند؟ این را پیدا کنید که به آن تصریح بشود. نیست دیگر. اگر تصریح به این لوازم بشود که همه برمی‌گردند و می‌گویند که ما از اوّل همراه شما نبودیم. یک حرفی بزن که در آخر بگوییم ظرف و مظروف، وجوداً یکی هستند.

شاگرد: اتحاد را اعم می‌دانند از حمل شایع عرفی، مثلاً حمل حقیقت و رقیقت. یعنی لازم نیست وحدت، وحدت عینی خارجی باشد

استاد: الآن هم من امروز در منظومه می‌دیدم. همه آن حرف‌ها هست،‌ اما درعین‌حال احدی نمی‌گوید بین ظرف و مظروف اتحاد هست. یعنی گفتم شما یک جایی بیاورید که در دو تا وجود در عرض یکدیگر، حمل قائل شده باشند. در دو تا وجود در عرض هم. بگویند این وجود، آن وجود است. مگر آن چیزی که آخوند، به جَهَله صوفیه نسبت می‌دهد که می‌گویند هرچیزی، هرچیزی است.

شاگرد: شما می‌فرمایید که «زید» را می‌شود بر «دار» حمل کرد، به حمل شایع عرفی؟

استاد: نه. می‌گوییم که لازمۀ این حرف این است.

شاگرد: یعنی لازمۀ این حرف، این می‌شود.

استاد: بله دیگر. چرا؟ چون می‌گویید این ظرفیّت، یک وجود رابط است. وجود رابط یعنی چی؟ وجود رابط یعنی اینکه هیچ چیزی از خود ندارد و بند به این است. خب پس این دوتا هم بند به یکدیگر هستند؟ چگونه اند؟ موجود اند به یک وجود.

ببینید، اصلاً کلاس را هم کنار می‌گذاریم، آیا الآن خودتان با این حرف، قانع می‌شوید؟ اگر قانع می‌شوید، برای من توضیح بدهید، ما حرفی نداریم. اگر قانع می‌شوید که ما ابائی نداریم، بفرمایید که من به این بیان قانع می‌شوم. یعنی می‌گوییم که یک وجود رابط است.

در مباحثۀ اصول پارسال، خیلی صبحت شد برسر این‌که این را چکار کنیم؟ با چند تا بیان بحث شد. مدخول «فی» را با متعلق آن جدا کردم، بحث‌هایی شد، برای هرکدام از طرفین نسبت یک جوری حرف زدیم. و الا فی حد نفسه، همینگونه، به این بیان، ما می‌بینیم که سر نمی‌رسد، خداییش، حالا ممکن است که قصور از ذهن ما باشد. امّا اگر این مطلب برای کسی سربرسد که ما حرفی نداریم.

 

برو به 0:05:53

مثلاً برای عدد -همان که در فرمایش شما بود- می‌گویید که عدد، عرض است، معروض می‌خواهد، عرض است.  -خب از قدیم هم گفته اند- امّا حالا این پنج را شما می‌گویید که عرض است دیگر، عدد است؛ معروض آن چه چیزی است؟ معروض پنج چه چیزی است؟ الآن درکی که شما داشتید چیست؟‌ یک معروض خارجی برای پنج چه چیزی است؟ می‌شود به من نشان بدهید؟ پنج تا کتاب؟

شاگرد: بله.

استاد: این‌گونه است دیگر.

شاگرد: البته اینکه آیا عرض است یا معقول ثانی است …. .

استاد: در بیان شما که صریحاً بود. در آن تحلیلی که کرده بودید، فرمودید که عدد عرض است و معروض خارجی می‌خواهد.

شاگرد: طبق نظر مشهور می‌گویم.

استاد: طبق نظر مشهور، چطور تصوّر کنیم؟ عرض، معروض می‌خواهد. معروض آن را به ما نشان بدهید. پنج تا گردو، پنج تا کتاب یا چیز دیگر.

شاگرد: بله.

استاد: همین است؟

شاگرد: یا این پنج تا یا آن پنج تایی که در ذهن است.

استاد: بسیار خُب.

شاگرد: اگر در ذهن هم بخواهیم، آن را مستقل تصوّر کنیم، بالأخره این پنج را که بدون یک چیزی نمی‌شود تصوّر کرد.

استاد: حالا این پنج، یک عرض است یا پنج عرض؟ سؤال من این است که این پنجی که می‌گویید، یک عرض است یا پنج عرض؟

شاگرد: یک عرض.

استاد: خب آیا یک عرض حلول می‌کند در پنج تا؟ پنج تا جوهر، همگی با هم یک عرض دارند.

شاگرد٢: در رابطه این‌ها حلول می‌کند. یعنی بر این رابطه‌ای که این پنج تا معدودِ خارجی دارند حلول می‌کند.

استاد: اگر رفتید در رابطه و این‌ها، دیگر آن را از «عرض» درآوردید. عرض یعنی حلول. عرض به جوهر بند است. نمی‌شود که یک عرض به پنج تا جوهر بند باشد. یک وجود عرضی، به پنج جوهر بند است. حالا آن دنبالۀ فرمایشتان را بفرمایید.

شاگرد: … ….

استاد: امکان، سخت‌تر بوده. لذا آقای صدر، وجود رابط و این‌ها را می‌دانند. می‌گویند …؛ خودشان در کلماتشان هست، «الماهیّة» -عبارت معروف- «الماهیّة امکنت، فاحتاجت، فأوجبت، فوجبت، فاوجدت، فوجدت»؛ خب اینجا داریم بازی در می‌آوریم؟ یا نه، یک چیزی عقلایی داریم می‌گوییم؟ و یک چیز نفس الامریِ حق داریم می‌گوییم؟

اگر داریم حق می‌گوییم، پس می‌گوییم، اوّل «امکنت»؛ «الماهیّة أمکنت». آیا این امکان می‌تواند وجود رابط باشد؟ آن هم برای ماهیت؟ چطور براساس این مبانی، جور می‌شود؟

این امکان، همان چیزی بوده که آقای صدر گفته اند این امکان برای ماهیت ثابت است، فی نفس الامر. و «لوح الواقع اوسع من لوح الوجود».[1] [2]

 

 

تعاریف حمل شایع

صحبت راجع به حمل شایع بود. تعریف حمل شایع و حقیقت آن و اینکه چگونه سرمی‌رسد. آن دو عبارتی که در المنطق آدرس داده بودم را نگاه کردید؟

شاگرد: بله.

 

و لاجل التفرقة بين النظرين نلاحظ‍‌ الامثلة الآتية: ……

و اذا قال المنطقي: «الجزئي يمتنع صدقه على كثيرين»، فقد يعترض فيقال له: الجزئي يصدق على كثيرين، لان هذا الكتاب جزئي، و محمد جزئي و علي جزئي، و مكة جزئي، فكيف قلتم يمتنع صدقه على كثيرين‌؟

و الجواب: مفهوم الجزئي أي الجزئي بالحمل الاولي: كلى؛ لا جزئي؛ فيصدق على كثيرين، و لكن مصداقه أي حقيقة الجزئي يمتنع صدقه على الكثير، فهذا الحكم بالامتناع للجزئي بالحمل الشايع، لا للجزئي بالحمل الاولى الذي هو كلى. [3]

استاد: مرحوم مظفّر، طوری فرموده‌اند که ظاهر کلام ایشان دو جور است. در آن قسمت اوّل، عبارت این بود، در آنجا فرمودند که «الجزئیّ»، «والجواب» که خودشان می‌گویند کلی است. «مفهوم الجزئی، أی الجزئی بالحمل الاولی، کلّیٌ، لاجزئیٌّ، فیصدق علی کثیرین ولکن مصداقه أی حقیقة الجزئی، یمتنع صدقه علی الکثیر. فهذا الحکم بالامتناع للجزئی بالحمل الشایع، لا للجزئیّ بالحمل الاوّلی، الذّی هو کلّیٌ» این برای اینجا بود.

 

برو به 0:11:44

تنبيه: هذه الوحدات الثمان هي المشهورة بين المناطقة. و بعضهم يضيف اليها (وحدة الحمل) من ناحية كونه حملا أوليا أو حملا شايعا. و هذا الشرط‍‌ لازم، فيجب لتناقض القضيتين أن يتحدا في الحمل، فلو كان الحمل في احداهما أوليا و في الاخرى شايعا، فانه يجوز أن يصدقا معا، مثل قولهم (الجزئي جزئي) أي بالحمل الاولى (الجزئي ليس بجزئي) أي بالحمل الشايع، لان مفهوم الجزئي من مصاديق مفهوم الكلى، فانه يصدق على كثيرين.[4]

در صفحۀ صدو نود به کتابِ ما، در آنجا فرموده بودند که «فلو کان الحمل اوّلیّاً فی احداهما و فی الاخری، شایعاً، فإنّه یجوز أن یصدقا معاً مثل قولهم الجزئیّ جزئیٌّ أی بالحمل الاوّلی و الجزئیّ لیس بجزییٍّ أی بالحمل الشایع لأنّ مفهوم الجزئی، من مصادیق مفهوم الکلّی فإنّه یصدق علی کثیرین»[5]؛

خب، می‌بینید که مقصود در هر دوجا یکی است. امّا آن ظاهر عبارتی که پیاده شده، تفاوت می‌کند. در آنجا ظاهر عبارت این است «الجزئیّ جزئیٌّ». اینجا صریحاً می‌گویند: «الجزئیّ جزئیٌّ، أی بالحمل الاوّلی». آنجا می‌فرمایند «مفهوم الجزئی، أی الجزئی بالحمل الاوّلی، کلّیٌ، لاجزئیٌ ولکن مصداقه یمتنع»، یعنی «مصداقه جزئیٌّ»، خب مصداق که جزئی است، حمل شایع است یا اوّلی؟

شاگرد: شایع.

استاد: آنجا هم فرمودند «الجزئیّ لیس بجزئیٍّ بالحمل الشایع». صریحاً می‌گویند که «الجزئیّ لیس بجزئیٍّ بالحمل الشایع». این‌ها چطور جمع می‌شد؟ در بدایه و نهایه هم همینطور بود.

خب، توضیح این، به آن نحوی که واضح بشود …؛ عدّه ای از اساتید، معروف است که می‌گویند تارةً حمل اوّلی، قید «عقد الوضع» است، آن وقت «الجزئی بالحمل الاوّلی، أی مفهومه کلّیٌ بالحمل الشایع»؛ یکی از این‌ها صفتِ حملِ خود قضیه است، دیگری صفت «عقد الوضع» است.این توجیهی است که در کلمات اساتید، برای توفیق بین این‌ها آمده و معروف است. امّا اگر آن حرف، درست باشد که واقعاً چهارحیث در عرض هم است، امّا ما از اوّل، تقسیم را ثُنائی قرار دادیم. آن وقت مدام به هرمناسبتی می‌گوییم این شایع است و آن اوّلی و حال آنکه از ابتدا، چهار جور حمل است، نه دو جور.

اگر آن بیان، باشد، همین توجیهی را که این اساتید فرموده‌اند، می‌خواهیم آن را تحلیل کنیم، با عقد الوضع.

ببینید، الآن می‌گوییم «الجزئیّ بالحمل الاوّلی»، یعنی چه چیزی؟ یعنی مفهوم جزئی. «الجزئیّ بالحمل الاوّلی» که مفهوم آن است، «جزئیٌّ» یا «کلّیٌّ»؟

شاگرد: «کلّیٌّ بالحمل الشایع».

شاگرد2: بستگی دارد.

شاگرد3: «جزئیٌّ بالحمل الاوّلی»، «کلّیٌ بالحمل الشایع».

استاد: بله.

شاگرد3: «جزئیٌّ بالحمل الاوّلی»، «کلّیٌ بالحمل الشایع» طبق این توضیحی که دادید.

شاگرد2: مفهوم جزئی بستگی دارد به این‌که فانی در مصادیق باشد یا اینکه خود وجود آن را ببینیم، …خود مفهوم «بما هو موجودٌ و کیف نفسانی» که  قائم به نفس است، را ببینیم …. .

بررسی تعریف حمل شایع به تصادق دو مفهوم بر مصداق واحد

استاد: خلاصه ما الآن «الجزئیّ کلّیٌّ» داریم. عقد الوضع ها را برداریم. «الجزئیّ کلّیٌ»، شما می‌گویید این حمل اولی است. خود قضیه منظور است و به عقد الوضع آن کاری نداریم. در «الجزئیّ کلّیٌ»، این حمل کلی بر او -عقدالوضع آن را هرچه که می‌خواهید بگیرید، من اختیار آن را به دست شما می‌دهم- «کلّیٌ»، خلاصه یکی از این‌ها را انتخاب بکنید، بعد بگویید که من آنگونه قصد کرده‌ام.

«الجزئیّ کلّیٌ»، خلاصه به حمل اوّلی یا شایع؟

شاگرد: حمل شایع.

استاد: به حمل شایع. خب، حمل شایع چه چیزی بود؟

شاگرد: اتّحاد در وجود.

استاد: اتّحاد در وجود. یعنی دو مفهوم بر یک مصداق واحد تصادق می‌کنند. این بود؟

شاگرد: بله.

استاد: خب، الآن جزئی و کلّی، دو مفهوم اند. به من نشان بدهید -می‌گویید که حمل شایع است دیگر- یک چیزی را که این دوتا مفهوم بر آن تصادق کرده است. به من بگویید: ببین، این هم جزئی است و هم کلّی.

شاگرد: مفهوم جزئی در ذهن، از مصادیق مفهوم کلّی است.

استاد: خب مفهوم جزئی، مصداق…

شاگرد: نیست. از مصادیق کلی نیست که. از مصادیق جزئی است.

شاگرد2: نه، از مصادیق کلی است. یعنی خود مفهوم جزئی «بالحمل الاوّلی»، مصداقی از مفهوم کلی است.

شاگرد: گفتید به حمل شایع که، دوباره گفتید به حمل اوّلی.

شاگرد2: یعنی مفهوم کلی، مصادیقی دارد -حمل شایع است دیگر- وقتی که به مصادیق آن نگاه می‌کنیم، مفهوم انسان هست، مفهوم جزئی هست،…

استاد: بسیار خُب، شما می‌گویید دو تا مفهوم داریم «الجزئی کلّیٌ». این دو تا تصادق کرده‌اند بر یک مصداق. آن یکی که جزئی بر آن صدق کرده است، کدام است؟

شاگرد: خود مفهومِ جزئی.

استاد: خب مفهوم جزئی را که می‌گویید کلی است، پس چطور می‌گویید جزئی بر خود جزئی صدق می‌کند؟ این‌که تناقض می‌شود!!! شما می‌گویید که من دوتا مفهوم دارم، جزئی و کلی. تصادق کرده‌اند -حمل شایع این است دیگر- بر یک «الف». آن «الف» که می‌گویید جزئی بر آن صدق می‌کند، چطوری بر آن صدق می‌کند؟

شاگرد: خب چون حمل شایع است که منافات ندارد؟

شاگرد2: نه، این موضوع «بالحمل الاوّلی» است، نه «بالحمل الشایع»؛ موضوع به حمل اولی است؛ و محمول به حمل شایع است.

استاد: پس می‌گوییم که منظور من از موضوع، به حمل اولی است.

شاگرد: بله.

استاد: پس یعنی موضوع، حالت مرآتیّت برای مصداق دارد یا نه؟

 

برو به 0:17:18

شاگرد: ندارد.

استاد: ندارد. پس از حمل شایع فاصله گرفتیم. حمل شایع این است که موضوع آن دارد یک مصداقی را نشان می‌دهد، تا محمول بر روی مصداق آن برود؛ اما اینجا خودش موضوع است. به عبارت دیگر -همین هایی است که در رسالۀ حملیّه آقا علی مدرس فرمودند- گفتند ما دو گونه حمل شایع داریم. حمل شایعی که دو تا مفهوم بر یک مصداق صدق می‌کنند، یا به تعبیر رَساتر، محمول حمل می‌شود بر مصداقی برای مفهوم موضوع. این حمل شایع است. همان شایعی که واقعاً هم شایع است.

امّا یک جور دیگر شایع داریم که محمول برمصداق موضوع بار نمی‌شود، بلکه بر مصداق خودش بار می‌شود که آن را موضوع گذاشتیم. پس خیلی تفاوت است که محمول بر مصداق موضوع بار بشود، با اینکه محمول بر مصداق خودش، بار بشود.

شاگرد: درواقع توسعه‌ای است در مفهوم شایع.

دیدگاه آقا علی مدرس در تعریف حمل شایع

استاد: بله. یعنی چون دیده‌اند که این نوع هست -نمی‌توانند که آن را کاری بکنند- از آن طرف هم یک جوری حمل مفهوم است بر مصداق. خب گفتند حمل مفهوم است بر مصداق. ولذا گفتند ما نمی‌گوییم که حمل شایع یعنی تصادق مفهومین بر یک مصداق واحد. اگر بگوییم تصادق مفهومین بر مصداق واحد گیر می‌کنیم.

حمل شایع را یک طور دیگری تعریف می‌کنیم، می‌گوییم حمل مفهوم است برمصداق؛ حالا این مصداق، می‌خواهد مصداق خودش باشد-شخصاً خود مفهومِ موضوع، مصداق محمول باشد- یا نه، حمل مفهوم است برمصداق، مصداقی که در دل مفهومِ موضوع پیدا است. این بیانِ رسالۀ حملیه آقا علی مدرس است؛ بعداً هم همین تازگی ها در کلمات آخوند هم دیدم؛ یعنی همان چیزی را که در رسالۀ حملیّه آقا علی مدرس دارند، در اسفار هم همین مطلب را آخوند ملاصدرا دارند که در اینجا، حمل شایعی است که خود نفس …. .

شاگرد: کلی چگونه می‌تواند بر مصادیق موضوع حمل بشود؟ «الجزئی، کلیٌّ»، منظور ما از جزئی، مصادیق این جزئی باشد. مثلاً زید.

استاد: اگر آن باشد، تناقض می‌شود. همین که اشکال گرفته‌اند.

«الجزئی» یعنی یک چیزی هست که مفهوم جزئی بر آن صدق می‌کند، مثل زید. خب کلی بودن این، غلط است؛ یعنی «الجزئی کلّیٌ» به حمل شایعِ -واقعاً شایع- تناقض است و نمی‌شود؛ «الجزئیّ جزئیٌ». پس چطور فرمودند که «الجزئیّ کلّیٌ بالحمل الشایع»؟

می‌گویند یعنی «أَیِ الجُزئی بالحمل الاوّلی» مفهوم آن را در نظر بگیرید؛ خود این مفهوم را، موضوع قرار بده؛ نه اینکه در این مفهوم، یک چیزی ببینی. خود این مفهوم، موضوع باشد، آن وقت این موضوع بشود برای یک محمولی، که کلی است. این درست است دیگر.

شاگرد: خب فرق این با حمل اوّلی چه می‌شود؟

استاد: حمل اوّلی، حمل معنوی است، یعنی معنا به معنا. معنای کلی و جزئی که یکی نیست. غلط است که بگوییم جزئی، کلّی است. چون دو معنا است.

شاگرد: ولی این معنا، یکی از مصادیق آن معنا است.

استاد: احسنت. خودِ این معنا، مصداقی است برای معنای دیگر؛ اسم آن را حمل شایع گذاشت؛ ولی خب تا این منقّح بشود، تعبیرات مسامحه آمیز می‌شود و نیاز به توجیه اساتید بوده است.

یعنی خیلی از جاها می‌گویند که «الجزئی جزئیٌّ» حمل اوّلی است؛ و همانی است که جزئی دیگر جزئی است؛ معلوم است که حمل اوّلی است.

شاگرد: حمل شایع هم می‌شود باشد.

استاد: حمل شایع هم می‌تواند باشد. بله، ولذا من آن روز چهارتا را گفتم. «الجزئی کلّیٌ» یکی از آن چهار تا بود. امّا در سه تای دیگر، «الجزئیّ جزئیٌّ» بود؛ خیلی روشن.

علت تقسیم رباعی حمل

شاگرد: تفاوت بین اینکه بگوییم یکی به عقد الوضع می‌خورد، و یکی به حمل می‌خورد؛ با توضیحی که شما فرمودید که چهار حصّه در عرض هم باشد. یعنی به لحاظ علمی، اینکه در بیانی بگوییم «الجزئیّ بالحمل الاوّلی، کلّیٌ بالحمل الشایع»، اگر این قیود را بیاوریم، یا اینکه نه، تقسیم حضرتعالی را بیان کنیم، آیا در جایی، تفاوت عملی دارد یا فقط اثر علمی دارد؟

شاگرد: اوّل اینکه آیا ما اگر حالت «عقدالوضع» بگوییم، درست است؟ این را مشخص بکنیم. آیا چنین تعبیری اصلاً درست است؟ این توجیهی که کردند در عقد الوضع، حمل اوّلی است ولی در حمل، حمل شایع است.

استاد: بله، یک چیز معروفی هست که می‌گویند، «لامشاحّة فی الاصطلاح». اگر صرفاً به نامگذاری برگردد، سخت‌گیری و بخل و مشاحّه ای نیست. امّا اینکه آیا این اصطلاح، متفرّع بر این است …. ما دو چیز را داریم در یک وادی می‌بریم. واقعاً شما می‌گویید که حمل شایع دو گونه است. من می‌گویم خب این مقسم را برای ما یک توضیح خوبی بدهید. بعد هم بگویید که واقعاً شایع است. من بعد از اینکه این تقسیم آقاعلی را دیدم، گفتم حالا آیا واقعاً این حمل شایع است؟ شما بگویید «الجزئیّ بالحمل الاوّلی، کلّیٌ»، بعد هم بگویید که یکی از انواع حمل شایع است. این کجا شایع است؟ در کدام یک از علوم می‌آیند خود مفهوم را به‌عنوان یک مفهوم در موضوع بگذارند و محمول برای آن بیاورند؟ و حال آنکه ریختِ این، ریختِ حملِ منطقی است. یعنی در منطق است که این کار را می‌کنیم، نه در شایع صناعی.

شاگرد: در عرف خیلی استفاده می‌کنند که موضوع، مصداق محمول باشد.

استاد: یک مثال از آن بزنید.

شاگرد: مثلاً می‌گویند، «زید انسانٌ» که من هم آدم هستم.

استاد: خب، در «زیدٌ انسانٌ» در حمل آن‌، زید به چه چیزی اشاره می‌کند؟ یعنی ما در اینجا، مفهوم داریم یا نداریم؟ یعنی می‌خواهد بگوید این مفهوم در ذهن من، انسان است؟ تصوری که من از زید دارم؟ یا نه، الآن مفهوم جزئی زید در ذهن من، در آن زید خارجی فانی است. من که می‌گویم «زید»، اصلاً فانی است، یعنی او.

شاگرد: منظور من، اصل این بود که موضوع مصداق محمول باشد.

استاد: در اینجا موضوع، مصداق محمول نیست، اینجا دو مفهوم است که بر زید خارجی تصادق کرده است. وقتی «زید» می‌گوید، یعنی او. وقتی هم می‌گوید «انسان»، یعنی او. واقعاً در اینجا، حمل شایع است، یعنی تصادق است، تصادق دو مفهوم داریم، برخلاف «الجزئیّ کلّیٌ»؛ «الجزئی» که چیزی را نشان نمی‌دهد. با خود این مفهوم در ذهن کار دارم. دیدید که چقدر تفاوت است؟

در آنجا عرف می‌گوید؛ بله، حمل شایع است. «زیدٌ انسانٌ»؛ یعنی الآن دارم به زید خارجی نگاه می‌کنم، می گویم این را می‌بینی؟ دو چیز بر او صادق است، هم به او «زید» می‌گویم، به‌عنوان مفهومِ جزئیِ زید. هم به او «انسان» می‌گویم.

 

برو به 0:24:21

شاگرد: تغایر مفهومی، اتّحاد وجودی.

استاد: بله،‌ تغایر مفهومی، اتّحاد وجودی، درست. امّا در نفس خودِ مفهومِ «الجزئی»، که می‌گویم کلی است، آیا در اینجا تغایر مفهومی است و اتّحاد وجودی؟ اصلاً در اینجا مفهوم در کار نیست. نمی‌خواهم بگویم که دو مفهوم است که بر یک چیزی صدق بکند؛ می‌خواهم بگویم خودِ این مفهوم، حکمش این است. به عبارت دیگر، وصفِ خود مفهوم را برای آن می‌آورم. ولذا من عرض کردم که می‌گوییم منطقی. یعنی فضا، فضای منطق است. من برگشتم به ذهن خودم و دارم یک حکمی را در ذهن خودم برای مفهومی بیان می‌کنم، می‌گویم جزئی در ذهنِ من، کلی است، یعنی «یصدق علی کثیرین».

شاگرد: معنای کلی با معنای جزئی فرق می‌کند؟

استاد: ولی من در اینجا اصلاً کاری با معنای جزئی ندارم.

شاگرد: با معنای کلی که کار داریم.

استاد: بله. امّا با معنای جزئی کاری ندارم، بلکه با صبغه ذهنیت او کار دارم.

شاگرد: اگر معنای جزئی تصوّر نشود، پس ما به چه شکلی، کلی را بر آن حمل می‌کنیم؟ یعنی مثلاً یک معنای مبهمی را بیاورند، مثلاً بگویند «دَیز». باید اوّل خود معنای جزئی هم تصوّر بشود تا معنای کلی بر آن حمل شود.

استاد:  معنا که تصوّر شده است. گاهی است که معنا دارد چیزی را نشان می‌دهد که در حین نشان‌دادن داریم می‌گوییم. امّا اینجا، معنا را تصور کرده‌ام، اما فقط قابلیّت نشان‌دادن را دیدم. بسیار خب. پس صبغه آن صبغه ی صرف قابلیّت است؛ نه اینکه الآن به‌عنوان دو مفهوم دارند بر یک چیزی تصادق می‌کنند. به عبارت دیگر، محمول وصف است برای نفس خود مفهوم؛ نه اینکه محمول، وصف است برای آن چیزی که در مفهوم پیداست.

وقتی می‌گویید که زید انسان است، انسان –یعنی محمول- وصف است برای آن چیزی که زید دارد آن را نشان می‌دهد، مفهوم زید.

امّا وقتی که می‌گویید کلی است، کلی وصف است برای نفس خود همین معنایی که شما می‌گویید یک چیزی درک کرده‌ام. بله، یک چیزی درک کردم، امّا این وصف برای خود همین چیزی است که من آن را درک کرده‌ام؛ نه وصف باشد برای آن چیزی که در او پیدا است. و حال آنکه حمل شایع -یعنی حمل متعارف- این است که مدام عرف برنمی‌گردد به خود مفهوم و بخواهد حکم را بر روی خود مفهوم بیاورند. آن‌ها یک چیزی در مفهوم می‌بینند و می‌خواهند برای آن حکم بیاورند، این حمل شایع است. امّا چون دیدند که اینچنین حملی داریم و ریختِ آن هم نزدیک به حمل مفهوم بر مصداق است، گفتند: خب چرا مصداق حتماً باید یک مصداقی باشد که خود مفهوم  آن را نشان می‌دهد، این هم خودش یک جور مصداق است.

حمل مفهوم بر نفس مصداق خودش… ، ولذا تعبیر علمی‌اش این است، می‌گویند در اینجا موضوع بنفسه موضوع است و مصداق برای محمول است؛ خودش، نه مصداق آن. خب اوّلاً این، حمل شایع نیست.

شاگرد: چرا حمل شایع نیست؟ الآن اتّحاد وجودی که هست. تغایر مفهومی هم هست. چه اشکالی دارد؟

استاد: تغایر مفهومی به این معنا که دو مفهوم «اتّحدا فی الوجود»، اینگونه نشده است.

شاگرد2: اتّحاد وجودی بین این مفهومی که خارج را انعکاس نمی‌دهد، با آن مفهوم کلی که خارج را انعکاس می‌دهد، اتحاد این دو وجود دارد.

استاد: این، اتّحاد موصوف است و وصف.

شاگرد: بله. تغایرشان هم که هست. هیچ کسی نمی‌گوید که کلی، همان جزئی است؛ و خُب این‌که با تعریف حمل شایع، می‌سازد.

استاد: با تعریف می‌سازد، به همین معنا که گفتم این حمل را چهار جور می‌شود تعریف کنیم. یکی حمل مفهوم بر مصداق بود. یکی تصادق مفهومین بر مصداق واحد بود. یکی دیگر،…چهار تا بود.

شاگرد: حمل فلسفی.

استاد: نه، منظورم تعریف حمل شایع است. عرض کردم که چهار جور ممکن است که حمل شایع را تعریف کنیم که به نظرم معادل می‌آید.

شاگرد: حمل مفهوم بر مفهوم. حمل مفهوم بر مصداق. اتّحاد وجودی، تغایر مفهومی. چهارمی را نمی‌دانم چه چیزی بود؟

استاد: تصادق مفهومین، آن را عرض نکردم؟

شاگرد: کثیرمّا تعبیر می‌کنند حمل شایع را به این‌که موضوع، مصداق محمول بشود.

شاگرد2: …..

شاگرد: …حالا شایع هست یا نیست، حالا یک بحث دیگر است.

استاد: اگر در کلاس‌های علمی می‌گویند، اشاره دارند به همین نوع،‌ یعنی همین نوعی که برای تصحیح مطالب است،‌ آن قبول است. امّا اگر می‌خواهند بگویند همینطور در فضای آزاد، وقتی گفتیم «الکاتب شاعر» موضوع، مصداقی است برای محمول، این‌طور فرمودید؟

شاگرد: بله.

استاد: موضوع، مصداقی است برای محمول، یعنی «کاتب» مصداقی است برای او؟ نه دیگر، این درست نیست. اینجا نمی‌خواهند بگویند این مفهوم، مصداقی است؛ بلکه در اینجا می‌خواهند تصادق را بگویند، یعنی دو مفهوم است، که یکی از آن‌ها مرآت است و دیگری وصف است. یکی از این دو، حالت محوریّت دارد و حالت اشاره گر به موصوف دارد  و محمول حالت توصیف دارد و وصف است برای آن موضوعی که در مرآت آن –یعنی در موضوع- پیدا است.

شاگرد: وقتی که عنوانی می‌آید که حالت مرآتیت دارد، درواقع دارد همان خارج را نشان می‌دهند، یعنی دارد مصداق را نشان می‌دهد.

استاد: امّا اینجا دیگر خودش نیست. ولذا وقتی می‌گویید «الجزئی کلّیٌ» -همان چیزی که شما گفتید تعریف صادق است- ببینید اینجا، آن نیست. یعنی اینجا نمی‌خواهد جزئی، یک چیزی را نشان بدهد.

شاگرد: خودش را ‌که نشان می‌دهد.

استاد: خودش خودش است، نه اینکه نشان می‌دهد.

شاگرد: دو بعد است. یکی اینکه خودش خودش را نشان می‌دهد، یکی هم اینکه دیگری را نشان می‌دهد و بیرون خود را نشان می‌دهد.

استاد: بسیار خب. این محمولی که می‌خواهد بیاید واقعاً دو جور است؛ یک وقت است که این محمول می‌رود روی آن که نشان می‌دهد.و یک وقتی هست که محمول دقیقاً برای خودش می‌آید. که اگر بخواهید روی آن ببرید، اشتباه می‌شود.

شاگرد: یک وقت یک حکمی می‌کنیم  راجع به آن چیزی که داخل آیینه منعکس می‌شود و یک وقت هم راجع به خود آیینه حکم می‌کنیم.

استاد: احسنت، من همین را دارم عرض می‌کنم.

شاگرد: در اینجا خود آیینه هم الآن یک وجود است.

استاد: درست است.

شاگرد: آن اتّحاد وجودی در اینجا برقرار است.

استاد: این‌ها حرف‌های صحیحی است. حالا این، روحش یک جور حمل است، به تفاوت مورد؟ من می‌خواهم عرض بکنم که روح آن، دو جور حمل است. شما اگر چیزی که در آیینه پیداست، وصف را برای آن «مرئیّ فی المرآت» بیاورید، با آن وقتی که وصف را برای «نفس مرآت» بیاورید، دو جور حمل است. شما می‌گویید: نه، این یک جور است، من یک تعریف درست می‌کنم که بر هردو صادق باشد، فقط این می‌شود نفس او. همین هم شده. الآن ببینید، در «الجزئی»، اگر بگویید کلیّت وصف برای آن چیزی است که در جزئی پیداست، در جزئی چه چیزی پیداست؟ زید. خب آیا «زید» کلی است؟ نه،‌ تناقض است. امّا اگر بگویید: بابا من دارم خودِ آیینه را توصیف می‌کنم، می‌گویم این جزئی‌ایِ که آیینۀ زید است، خودِ آن کلّی است، خب قضیه درست شد.

شاگرد: آیا در اینجا، موضوع دوتا شد یا اینکه حمل دو تا شد؟ یعنی اتّحاد دو تا شد؟ یا اینکه این اتّحاد، اگر دو تا شد، به عرض  موضوع دوتا شد؟

 

برو به 0:31:27

استاد: احسنت، موضوع دو تا است، حمل هم دوتا. ولذا این چیزی که من می خواهم به‌عنوان آن سؤال نهایی به مشهور عرض بکنم این است. ما الآن، همان چیزی هم که شما دیروز گفتید هم، اینجا کنار این نوشته ام، «حمل شایع ذهنی». من این‌گونه نوشته بودم. «حمل شایع ذهنی». چون گفتم حمل شایع را هفت، هشت، جور نوشته‌ام؛ حمل شایع ذهنی را هم که فرمودید، یادداشت کردم.

حالا ببینید، الآن این آخرین عرض من است. من می‌گویم در «الجزئیّ کلّیٌ بالحمل الشایع»، که فرمودند و یکی دیگر هم «الجزئیّ جزئیٌّ بالحمل الشایع»، که هر دو تای این‌ها درست است. چرا؟ یعنی «الجزئیّ بالحمل الاوّلی، کلّیٌ بالحمل الشایع». یکی دیگر هم «الجزئیّ بالحمل الشایع، جزئیٌّ بالحمل الشایع». پس هم «الجزئیّ کلّیٌ» و هم «الجزئیّ جزئیٌّ»، هردو تای اینها هم به حمل شایع در ناحیه محمول؛ امّا در ناحیه موضوع، تفاوت کرده است.

شما حالا برگردید -اینکه می‌خواهم به‌عنوان اشکال عرض بکنم، برای این است که برگردیم به آن ضوابط علمی و ارتکازاتی که از تقسیم داریم- شما وقتی می‌گفتید یک چیزی، «الف، ب» بالحمل الشایع، در این حمل که دیگر مدام به سراغ موضوع نمی رفتید و موضوع را متعدد کنید. شما می‌گفتید، «الجزئیّ کذا، بالحمل الشایع». الآن می‌بینیم دقیقاً «بالحمل الشایع» به نسبت می‌خورد و به محمول می‌خورد، ولی دو جور. یعنی هم درست شد «الجزئیّ کلّیٌ بالحمل الشایع»، و هم «الجزئیّ جزئیٌّ بالحمل الشایع». فقط می‌گویید تناقض نیست، چون موضوع دو تا است.

خب سؤال ما این است، هر دوتای این‌ها شد به حمل شایع، آیا اینچنین تفاوتِ ظریف بین موضوع هم، شایع هست یا نیست؟ یعنی در عرفِ شایعِ صناعات، حاضر هستند بگویند «الجزئیّ الجزئیّ» و بعد بگویند منظورمان از جزئی، مفهوم بود یا نه؟ چون شایع نیست، کاشف از این است که در کلاس، حمل شایع شده است. چون اصطلاح نداشتیم، چون تدوین نکردیم، چون حیثیّت مرآتیت خودِ مفهوم را جدا نکردیم، اسم آن را شایع می‌گذاریم، به اندک مناسبتی؛ که خلاصه مصداق است دیگر.

آیا نگفتیم که در حمل شایع -همین که ایشان می‌فرمایند- حمل مفهوم بر مصداق است؟ این هم وصف است برای مصداق، تو مصداق می‌خواستی، خُب این هم مصداق.

شاگرد: در حمل شایع یک قیدی باید اضافه کرد که با آن ارتکاز بخواند و آن این است که باید دو مفهوم هم سطح، یعنی از یک سطح زبانی انتخاب شده باشد.

استاد: احسنت. یعنی همانی که من گفتم «تصادق».

شاگرد: ولی از یک سطح زبانی و الا مثلاً جزئی با کلّی ای که تازه می‌آید روی مفاهیم سوار می‌شود، این حمل شایع نخواهد بود. باید هردوی این‌ها از یک جا انتخاب شده باشند. مثل کاتب و شاعر. اگر دو تا معقول اوّل در وجود خارجی متحد بشوند، این می‌شود حمل شایع و الا اگر این‌گونه نشود، اسم آن را حمل شایع نباید بگذاریم،‌و مثلاً باید اسم آن را حمل منطقی بگذاریم.

استاد: بله. یعنی طبقات انتزاع محفوظ باشد.

شاگرد: باید طبقاتِ مفاهیم را لحاظ کنیم.

استاد: بله همین‌طور است. اگر طبقات محفوظ باشد، الآن چرا کلّی بر مفهوم جزئی حمل می‌شود؟ چون در طبقه است. اوّل در یک سطح زبانی، جزئی گفته شده، کاربرد دارد؛ بعد برمی‌گردیم در یک طبقۀ جدیدی، و در یک نظره‌ی اعلایی، ذهن خودمان را می‌بینیم و می‌گوییم بِبین صادق بر کثیرین است. که خود همین استادِ منطق چقدر باید برای شاگرد توضیح بدهد که چطوری مفهوم جزئی، کلی است. تا مثال نزند و واضح نشود، توجّه نمی‌کنند. این را می‌گوییم طبقۀ بالاتر.

شاگرد: ما اگر سطح آیینه را با یک چیزی بپوشانیم، یعنی اینکه از آن چیزهایی که دارد به آن اشاره می‌کند، صرف‌نظر بکنیم، آیا می‌توانیم بگوییم این هنوز قابلیّت صدق بر کثیرین را دارد؟

استاد: آیینه را اگر بپوشانیم، دیگرجهت مرآتیت آن از بین می‌رود.

شاگرد: اگر جهت مرآتیت آن از بین برود، یعنی دیگر قابلیّت صدق ندارد. بنابراین دیگر کلی نیست.

استاد: ندارد.

شاگرد: خب ما چگونه می‌گوییم الجزئی، بریده از مصادیقش، کلی است؟

استاد: متوجّه نشدم. این همان نظر فلسفی است.

شاگرد: «الجزئی کلّیٌ» که الآن فرمودید… .

استاد: شما «الجزئی» را بگویید و اصلاً کاری به مرآتیت آن نداشته باشید. کار به این داشته باشید که یکی از مخلوقات خدا است. مثل مفهوم «زید».

شاگرد: جزئی می‌شود.

استاد: ولذا من عرض کردم «الجزئیّ کیفٌ نفسانی»، «الجزئیّ مخلوقٌ لله»، «الجزئیّ جزئیٌّ»، به این عنایت.

شاگرد: خب حالا چگونه حکم «کلی بودن» بر آن بار می‌کنیم؟

استاد: اینجا؟ اینجا «کلّی» بر آن حمل نمی‌شود، به‌هیچ‌وجه. غلط است که بگوییم «کلّی». ولذا من عرض کردم تنها در حمل منطقی است که می‌توانید بگویید «کلّی»، خلاص. حمل منطقی یعنی آن صبغه مرآتیّتش را دارید نگاه می‌کنید. چیزی در آن نمی‌بینید. اگر بگویید چیزی که الآن، بالفعل فانی در مرئی است…. ، فانی که شد، می‌شود حمل شایع. آن راکه نگاه می‌کنید. آیینه است، امّا نه اینکه من الآن دارم چیزی را در آیینه می‌بینم و حکم من بر روی آن رفته است.

شاگرد: این قابلیّت اینکه هرچه…

استاد: بله،‌ این «قابلیّت»، «آیینه»؛ این‌گونه باشد، می‌شود حمل منطقی.

شاگرد: حکایت گریِ آیینه، درواقع قابل اخذ از آن نیست. یعنی قابل جدا شدن از آن نیست.

 

برو به 0:36:55

استاد: به لحاظ که چرا.  وقتی شما می‌گویید این، خودش، این آیینه از مخلوقات خداست. الآن شما کاری ندارید به اینکه چیزی را نشان می‌دهد یا نه .

شاگرد: آن، حالت جزئی بودن آن است. ولی وقتی می‌خواهیم حکم کلی راجع به آن بکنیم چطور؟ الآن وقتی می‌گوییم «الجزئی کلیٌّ»، یا باید لحاظ مصادیق آن را بکنیم، یا نباید لحاظ مصادیق را بکنیم.

استاد: لحاظ شأنیت او را می‌کنیم.

شاگرد: شأنیت آن، یعنی قابلیّت صدق آن بر کثیرین.

استاد: بله دیگر.

شاگرد: وقتی این را گفتیم، بلافاصله ….؛ یعنی آیینه به‌گونه‌ای نیست که ما اراده بکنیم و بگوییم تو انعکاس بده، یا اراده بکنیم و بگوییم تو انعکاس نده. به محض اینکه آیینه را گذاشتید و در مقابل آن، مصادیق متعدد بود، این انعکاس می‌دهد. یعنی حکم رویِ مصادیق می‌رود؛ رویِ خودش نمی‌ماند.

استاد: وقتی شما به مغازه می‌روید و می‌گویید یک آیینه به من بده، چه چیزی داخل آن پیداست؟

شاگرد: این‌که جزئی است.

استاد: می‌گویید که آیینه بده. اگر یک چیزی دیگری بیاورد که …… .

شاگرد: چون جزئی است، چیزی دیگری نمی‌تواند برای من بیاورد، فقط آیینه می‌آورد. اگر چیز دیگری را هم نشان بدهد، من الآن به آن چیزی که نشان می‌دهد، کاری ندارم.

استاد: کاری ندارم،‌ همین.

شاگرد: خب این همان «جزئی جزئیٌّ».

استاد: ولی باید شأنیّت داشته باشد، آیینه باشد. شأنیت داشته باشد که نشان بدهد. الآن شما کار ندارید که چه چیزی در آن پیداست ولی شما با این شأنیّت آن کار دارید. اگر به غیر این بیاورد، می‌گویید که آیینه نیست. یعنی الآن من با شأنیّتِ مرآتیّتِ او کار دارم. امّا چه چیزی نشان بدهد، کاری ندارم.

شاگرد: شأنیت آن، دخیل در حکم من نیست. یعنی این پولی که من می‌خواهم به او بدهم، کاری به این شأنیّت ندارد.

استاد: یعنی اگر غیرآیینه هم بیاورد قبول می‌کنید؟

شاگرد: شأنیّت باید باشد. شأنیّت آیینه جزو ذاتیات آن است، نمی‌توانم از آن بگیرم. ولی وقتی من می‌خرم، کاری به شأنیّت آن ندارم. کاری ندارم که الآن چه چیزی را دارد نشان می‌دهد.

استاد: همین کلمه «ذاتیات» را هم که گفتند، جالب بود. از بحث‌های خیلی جالب است. این را از ارتکاز می‌گویند. می‌بینید شما اباء‌ نداشتید از اینکه این کلمه را بگویید. کجا از ذاتیات مفهوم، مرآتیّت آن است؟ این یعنی ذاتی منطقی. اینها بحث‌های خیلی قشنگی است. من جلوتر هم عرض کردم، ما در هر مشهدی، کلمۀ ذات را به کار می‌بریم. یعنی الآن وقتی با شأنیّت مفاهیم برای ارائه خارج کار دارید، می‌گویید که ذاتی آن است. ذاتی آن، یعنی در این شأنی که من می‌بینم، تثبّـت این شأن به این است.

شاگرد: قابل جداکردن هم نیست.

استاد: قابل جداکردن به این معنا.

کلمۀ ذات از آن کلماتی است که خیلی بحث‌های خوبی نیاز دارد. یعنی هفت، هشت، ده جور، استفاده و کاربرد دارد.

خب، ذاتی آن است. الآن شما با این شأنیت کار دارید. می‌فرمایید که پول شما به ازای این شأنیّـت هست یا نیست؟ یا فقط به ازای آن شیشه است؟

شاگرد: نه، به ازای شأنیّت آن هست. امّا به ازای آن چیزهایی که نشان می‌دهد، نیست.

استاد: خب بله دیگر. تأیید عرض من شد دیگر. یعنی صرفاً آن شأنیّت، الآن منظور شما بود؛ نه اینکه بگویید من می‌خواهم حتماً وقتی این آیینه را می‌خرم، مثلاً من را نشان بدهد یا اینکه عکس بچه من را نشان بدهد. اصلاً منظور این نیست.

خب بنابراین، با این خصوصیات، ببینید ما الآن با چهار تا حیث –که من گمانم این است که در عرض هم هستند- مواجه هستیم. یعنی به یک مفهوم جزئی که نگاه می‌کنید، این حیث ها، حیث هایی هستند نفس الامری، که در عرض هم هستند. این‌گونه نیست که یک حیث باشد، بعد آن را دوتا بکنید.

می‌گوید مفهوم جزئی،‌ مفهوم جزئی است دیگر.

شاگرد: لطفاً آن «الجزئی جزئیٌّ» را هم بحث کنید. آن دو تا را که شما درواقع تفکیک کردید -حمل فلسفی منظورم است- الآن آن حمل منطقی را تفکیک کردید و موارد آن هم قشنگ روشن شد.

استاد: همان چیزی را که علماء گفته بودند حمل شایع است. حمل فلسفیِ ما هم به نظر آن‌ها، باز دوباره می‌شود حمل شایع.

شاگرد: همان را می‌گویند که شایع است.

استاد: احسنت. یعنی به نظر آنها اگر بگویید «الجزئی کیف نفسانی»، چه می‌گویند؟

شاگرد2: بالحمل الشایع.

استاد: «بالحمل الشایع». یعنی خودِ این جزئی، مصداق «کیف» است، چون خودش کیف است، دیگر. این را هم باز می‌گویند «بالحمل الشایع». امّا آن چیزی که من عرض می‌کنم، دو دید است، اصلاً داریم دو جور نگاه می‌کنیم. یک بار که می‌گویید «الجزئیّ کلّیٌ» یک جور دارید آن را نگاه می‌کنید، و یک بار دیگر که می‌گویید «الجزئیّ کیف نفسانی» یک جور دیگر دارید به آن نگاه می‌کنید.

این حیث ها را نباید با هم خلط کنیم. این‌ها در عرض هم هستند. ولذا موضوعات حمل ها، متفاوت می‌شود.

شاگرد: با این حساب در هر علمی، ما یک جور حمل داریم. چون معمولاً یک حیثیّت خاص منظور است. ما می‌بینیم که مفهوم، ابتدائاً انتزاع شد … .

استاد: این مطلب خوبی است. من جلوتر عرض کردم، ممکن نیست هیچ محمولی را برای یک موضوع بیاوریم، مگر به یک حیثی. «لولا الحیثیّات لبطلت العلوم والحکمة»؛ یعنی تمایز علوم به تمایز حیثیّات است. در فضای هر علمی یک موضوع است، ظاهراً؛ امّا از یک حیثیّت آن بحث می‌کنند.

در اوائل کتاب که آقا ضیاء مطلبی ‌گفته بودند، در «من حیث الاعراب والبناء»، در آنجا هم این حرف‌ها مطرح شد. امّا ربطی به این بحث ما ندارد. چرا؟ چون آن حیثیاتی که در علوم، برای موضوع در نظر می‌گیرند، همه شان می‌شود حمل شایع صناعی. چرا؟ چون آن حیثیات، علی ایّ حالٍ حیثیاتی هستند مربوط به آن مصداق خارجی.

شاگرد: وقتی شما که می‌گویید «الجزئی اسمٌ»، کجا به مصداق خارجی برمی‌گردد؟

استاد: یعنی با مرآتیّت او کار دارید؟

شاگرد: نه دیگر.

استاد: در ادبیات دارید بحث می‌کنید.

شاگرد: به لحاظ صرفی، داریم می‌گوییم که اسم است.

شاگرد3: این‌که لفظ می‌شود.

شاگرد: خب دیگر، به هرحال شما حمل کردید یا نکردید؟

شاگرد3: راجع به مفاهیم داریم بحث می‌کنیم. مفهومِ جزئی، نه لفظ جزئی.

شاگرد: ببینید، همان‌طوری که مفهوم درواقع، یک چیزی هست، یک کلمه‌ای هم به ازای آن آمده است.

ببینید، ما اوّل کار آمدیم گفتیم که مفهوم را برای این می‌خواهیم که این خارجی ها را نشان بدهد. بعد آمدیم دیدیم در بعضی جاها مجبور هستیم که به خود آن هم یک تعریفی بدهیم، یک سری حیثیاتی را در آن لحاظ بکنیم. بعد در ردۀ بعدی آمدیم دیدیم خود آن هم یک اسمی است یا مثلاً یک حرفی است و یک چیزی است فلذا از لحاظ های دیگر هم آن را بررسی کردیم. یعنی خود لفظ آن را هم بررسی کردیم. این‌که مانعی ندارد. به هرحال در آنجا هم دارید حمل می‌کنید. باید تکلیف این حمل هم روشن بشود.

 

برو به 0:43:10

استاد: بله. امّا صحبت بر سر این است که ما وقتی به وجود شیء نگاه می‌کنیم، با ذهنیّـت او، با آن وقتی که یک حکمی برای او می‌آوریم به‌عنوان اینکه مصداق آن را دارد نشان می‌دهد. این دو تفاوت می‌کند.

حمل شایع علوم این است. یعنی علوم با آن مصداقی که دارد این را نشان می‌دهد،‌ کار دارند. باید بگردید یک جایی در فنون خاصه پیدا کنید -که به تعبیر آقا، در طبقۀ ثانیه- برگشتید و دارید یک نگاه می‌کنید، لحاظ خاصی را در نظر گرفتید.

و الّا تمام آن چیزهایی که شما می‌گویید حیثیات است -که درست هم هست- آن حیثیات،‌ همه تحت انواع حمل شایع اند.

انواع حمل شایع صناعی

من یادداشت داشتم، صفحۀ 52 بود[6]. ببینید، این چیزهایی است که تا به آن روز به ذهن من آمده بود، «وأمّا الشایع فله اقسام، منها الشایع بالذات، نحو البیاض البیض»، انواع آن فرق هم می‌کند. ولی همه شایع است. یعنی واقعاً به لحاظ آن حیثیّتی که ما منظورمان است، همه شایع است. سنخ حمل تفاوت نکرده است، که به تفاوت جوهری به موضوع برگردد. یکی این، «الشایع بالذات».

شاگرد: مثال آن را می‌شود بزنید؟

استاد: «البیاض أبیض»، «الوجود موجود».

یکی دیگر «منها الشایع بالعرض»، مثل «الجسم أبیض».

«منها الشایع بالتبع، نحو الجالس فی السفینة متحرّک و قد ذکروه فی اقسام بالعرض»؛ «بالعرض» را سه جور کرده بودم.

«ومنها الشایع بالاتّصاف، نحو الأب والدٌ لولده» یا «الأب معدٌّ لولده». این‌ها شایع بالاتصاف هستند.

«منها الشایع بالفرض». خود شما فکر بکنید، چه بسا چقدر به این‌ها اضافه بکنید.

«الشایع بالفرض، شریک البارئ ممتنعٌ، والمعدوم المطلق لایخبرعنه»، این «شایع بالفرض» است، یعنی اگر تصادقی هم هست، بر یک مفروضی است که آن انطباق، فرض آن را تقدیم کرده است.

«و منها الشایع بالاعتبار والادعاء، نحو المملوک حلٌّ لمالکه»، غالب چیزهای اعتباری، «هذه زوجة لکذا»، یا «هذا زوج لها». این‌ها هم یک جور حمل شایع است که بالاتصاف نیست، امّا «بالادّعاء و الاعتبار» است، عناوین اعتباریه است.

«ویضاف الیها الشایع الطفیلی مثل حمل الوجود علی الاعیان الثابة»؛ می‌بینید این بر طبق مبنای مشهور است -من همان وقت که این‌ها را می‌نوشتم، خیلی وقت است که اینها را نوشته ام- اعیان ثابته طبق مبنای مشهور است که می‌گویند حمل وجود بر آن می‌شود طفیلاً؛ چون جزو علم الهی می‌گرفتند. بر طبق آن مبنا.

شاگرد: آن مثال تقسیم قبلی را می‌فرمایید.

استاد: «الشایع بالاعتبار».

شاگرد: مثال آن چه چیزی می‌شود؟

شاگرد: «هذه زوجته».

استاد: بله، «هذه زوجة زید» مثلاً. تصادق مفهومی است، امّا اتّصاف آن به نحو اتّصاف اعتباری است.

شاگرد: «حمل طفیلی» را به چه چیزی مثال زدید؟

استاد: «ویظاف الیها الشایع الطفیلی مثل حمل الوجود علی الاعیان الثابة» که آن هم حمل شایع آنگونه‌ای است. یعنی برطبق مبنای مشهور. «وحمل الاسماء علی الذات علی قولٍ» که آن هم این‌گونه باشد.

شاگرد: بر طبق مبنای مشهور چگونه می‌گویند که طفیلی است؟

استاد: یعنی وجود آن به تبع وجود ذات است. اصل وجود برای ذات است و این‌ها هم علم او هستند و ظهور علم او هستند، پس وجود طفیلی است. همان توجیه صاحب اسفار است برای حرف  عرفاء – که آوردم و خواندم- این برای همان مبنا است.

ایشان گفتند که این حرف سخیف و باطل است، معلوم است. لِحُسن ظَنِّنا آن را تاویل می‌کنیم. بعد به چه چیزی تاویل کرد؟ به این‌که منظور از این علم الهی است. همان چیزی که عین عبارت مقدمه هدایة للناظرین بود. صفحۀ چند بود؟‌ که ایشان صریحاً می‌گفتند …… . بله، صفحۀ 21 می‌شود. ایشان در آخر کار می‌فرماید: «و فیض الشئ من غیره مسبوقٌ بعلمه و هی ثابتة فی علمه تعالی و علمه وجوده، لأنّه ذاته»[7]. یعنی به این وسیله می‌خواهند حمل را درست بکنند، حمل تطفّلی.

وهمچنین یکی دیگر «ومنها والشایع بالتّشأن و هو حمل الحقیقة علی الرقیقة»

یکی دیگر «والشایع بالشأن، نحو حمل الوجود علی الرابط». «والشایع الذهنی، نحو الکلّی کلّیٌ».

شاگرد: بعد از «بالتّشأن»، «والشایع بالشأن، حمل الوجود علی الرابط».

خب ببینید من همه ی اینها را طبق مبنای معروف در حمل شایع، می‌خواستم بگویم که اصل سنخ حمل تفاوتی نمی‌کند. همین چیزی را هم که شما فرمودید، مطلب خوبی هم بود، در تمام  علوم، عرض ما این است که رنگِ دیدِ فلسفی به تحلیل وجود، دیدِ منطقیِ به تحلیل مفهومی، و دید معنوی به تحلیل معنا، این سه تا، به اضافه چهارمی که دید مرآتی است -که در مفهوم یک مصداق می‌بینیم- این چهار تا در عرض هم هستند.

پس حمل اولی ذاتی را در اینجا نوشته ام و اسم آن را عوض کرده‌ام. «و حمل الذاتی الاوّلی اَیِ الحمل المعنوی»، یک حملی بگوییم که برساند. حمل معنوی، یعنی حمل معنا به معنا. با معنا کار دارم. حمل منطقی، یعنی کار با ذهن و منطق دارم. حمل فلسفی، یعنی دارم تحلیل وجودی می کنم. و حمل شایع. نمی‌دانم اسم دیگری برای حمل شایع نوشته‌ام؟ بله، نوشته‌ام «و هو الحمل الشایع أیِ الخارجی». یعنی خارج از حیطه مفهوم. و الّا خارجی تعبیر خیلی…

 

برو به 0:50:25

شاگرد: فرق حمل خارجی با حمل وجودی در چیست؟

استاد: نه، یک وقتی هست که ما تحلیل وجودی می‌کنیم. یک وقتی است که با خارج این مفهوم، با مرئیّ در این مرآت کار داریم. خارجی به این معنا است. آن دید ها خیلی تفاوت می‌کند.

حالا ببینید که این شایع ها هم چه بسا بعضی از آنها، در عرض آن چهارتا باشند. من حرفی ندارم. من یک وهله ای بوده است  که این‌ها به ذهنم آمده و نوشته ام. ممکن است اگر دقّت بیشتری بشود، چیزهای بهتر و بیشتری جلوه بکند، من کأنّه همه  اینها را یکی می‌دیدم.

پس یک چیزی را که موضوع قرار می‌دهیم، گاهی آن را تحلیل وجودی می‌کنیم، گاهی تحلیل منطقی می‌کنیم، گاهی تحلیل مفهومی به‌معنای معنوی اش می‌کنیم، یعنی تحلیل حدی اش می‌کنیم، حد منطقی. و گاهی هم هیچ‌چیز، یعنی تحلیلی برای او نداریم؛ بلکه او مرآت است و فانی در یک چیز دیگر است. ما با آن کار داریم، هرگاه که حمل با آن است، کار داریم و موضوع فانی بود، اسم این را حمل شایع گذاشتیم.

شاگرد: حیثتی که ایشان فرمودند، حیثیّت پنجمی است.

استاد: اگر پنجم باشد خوب است.

شاگرد: «الجزئیّ جزئی» که می‌گوییم، نه مفهوم آن مقصود ما است، نه وجود آن مقصود است، نه مرآتیت آن مقصود ما است. فقط خود لفظ ذهنی آن مقصود است. «الجزئی» یک لفظ ذهنی است دیگر. این لفظ ذهنی چه چیزی است؟ می‌گوییم: «إسمٌ».

شاگرد2: شبیه منطقی است.

شاگرد: …خود لفظ آن برای ما مهم است.59:20

استاد: یک مقداری فرمایش ایشان، تا اندازه‌ای که ذهن من پیش رفت، بررسی آن کار می‌برد. ببینید، اگر لفظ بگوییم، لفظ جزئی با «مِن»، از حیث لفظ بودن، چه فرقی دارند؟ که این را می‌گویید اسم است و آن را می‌گویید که حرف است؟ می‌گویید: «الجزئیّ اسمٌ و «مِن» حرفٌ». خب هردوی اینها لفظ هستند.

شاگرد: اگر بگوییم «الجزئی لفظ» فکر کنم فرمایش ایشان سربرسد.

استاد: بگوییم که «لفظٌ» حمل شایع است. اگر می‌خواهید بگویید که لفظ است که دیگر کاری با ذهن ندارند. وقتی می‌گوید «الجزئی»، یعنی آن چیزی که از دهان بیرون آمد. مفهوم جزئی، فانی است در این چیزی که از دهان درمی آید.

شاگرد: می‌گوید «لفظٌ ذهنیٌّ»، مثلاً.

استاد: بله؟

شاگرد: می‌گوید «لفظٌ ذهنیٌّ»، «الفاظٌ ذهنیة». «الجزئیُّ لفظٌ ذهنیٌّ». داشتیم دیگر، الفاظ ذهنی داشتیم.

استاد: «الفاظ ذهنی»، در مباحثه مطرح شد. کدام لفظ ذهنی؟ اگر یادتان باشد، من عرض کردم که ما چهار پنج تا لفظ ذهنی داریم. «زید» را در ذهنتان می‌گویید. وقتی زید را در ذهنتان تصوّر کردید، آیا لفظ ذهنی است یا نه؟

شاگرد: «طبیعی اللفظ» است.

استاد: اینجا که ما در وضع بحث لفظ کردیم، همین هارا مطرح کردیم. چند جور لفظ. ولذا من عرض کردم که این‌که می‌گویند هرچیزی چهار تا وجود دارد، لفظی و ذهنی و …؛ در آن خیلی مناقشه است.

الآن که شما گفتید «الالفاظ الذهنیه» یعنی آن چیزهایی که باخودتان می‌گویید، در ذهنتان می‌گویید«زید». می‌گویید «زید». «تتلفّظ به». گاهی نه، «لاتتلفظ بزیدٍ فی الذهن، بل تتصوّره».آیا این هم لفظ ذهنی است یا نه و فقط یک تصوّر ذهنی است؟ «تصوّر اللفظ» است، نه اینکه «لفظٌ ذهنیٌ»؛ خیلی فرق است بین «لفظ ذهنیٌّ» با «تصوّرٌ ذهنیٌّ للفظٍ». این‌ها تفاوت می‌کند.

شاگرد: این‌ها افراد طبیعی یک لفظ است. لفظ زید یک طبیعی دارد… .

استاد: این هم دوباره یک حرف دیگری است که من الآن نمی‌خواهم به آن بپردازم. یعنی باز خودِ زید غیر از تصورش، یک طبیعی دارد.

شاگرد: بعد آن وقت وجود لفظی دارد.

استاد: لفظی دارد که در بعضی از چیزها قرار بود که وجود لفظی آن، عین خودش باشد.

شاگرد: یعنی بعض محمولات، ناظر به وجود کتبی آن بودند.

استاد: نکته‌ای که بود، خود لفظ زید، وجود لفظی آن چه چیزی است؟ وجود ذهنی دارد، خارجی دارد، لفظی هم دارد. وجود خارجی آن با وجود لفظی آن، عین هم بودند. تفاوت نداشتند،‌ که بگوییم لفظ زید، چهارتا وجود دارد، وجود خارجی، وجود ذهنی و وجود لفظی. دیگر وجود لفظی ندارد، خود وجود لفظی آن، عین وجود خارجی است.

و امّا آن طبیعی لفظ، آن دیگر خیلی قشنگ بود؛ که همین الفاظ ذهنیه که شما گفتید، یکی از مهم‌ترین ذهنیّت لفظ، طبیعی آن است. که ذهن با طبیعی لفظ زید آشنا شده است، قطع نظر از اینکه در ذهن، بگوید زید،‌ با خودش مثلاً بگوید زید.

شاگرد: طبیعی لفظ زید چه حملی است؟ یعنی درجایی‌که طبیعی لفظ زید موضوع باشد، این نوع دیگری از انواع حمل نسیت؟

استاد: اسم آن را قضیّه طبیعیه می‌گذارند.

شاگرد: چون وقتی مثلاً می‌گوییم «الجزئیّ اسمٌ»، درواقع طبیعیِ لفظِ جزئی، اسم است. این شخص که الآن آن را تلفظ کردیم، یک فرد از افراد طبیعی را پدید آوردیم. این‌که مدّ نظر ما نیست؟

 

برو به 0:55:20

استاد: الآن در مورد این فرمایش شما، وقتی می‌گویید طبیعی لفظ زید، یعنی طبیعی لفظ زید، به اضافه‌یِ وضع آن؟ یا نه؟ خود لفظ آن، حالا بعداً ببینیم که چه معنایی دارد.

شاگرد: نه، این‌ها با هم هستند. ولی حتماً با هم لحاظ شده است.

استاد: خب، ولی وقتی می‌خواستید وضع کنید، آیا همین را می‌گفتید؟ می‌گفتید من طبیعی لفظ انسان را در ذهن می‌آورم. حالا برای چه وضع بکنم؟ حالا تا ببینم.

شاگرد: از محمولی که آوردیم معلوم می‌شود که ما آن را با وضع لحاظ کرده‌ایم.

استاد: خب پس الآن سه تا طبیعی شد. طبیعی محض لفظ، طبیعی محض معنا، طبیعی لفظ موضوع، که گفتم طبیعیات مخترعه داریم یا نه؛ در مورد این خیلی سریع نمی‌توانیم تصمیم‌گیری بکنیم. ولی این، در آنجا می‌رود.

فرمایش شما چه بود؟ ببخشید.

شاگرد: بفرمایید که آیا ما یک موضوع و یک محمول داریم که در این موضوع می‌شود حمل ها را لحاظ کرد، با حمل شایع یا با حمل اولی. و بعد می‌آییم سراغ محمول تا ببینیم که این حمل چه حملی است، یا اینکه غیر از این دوتا، یک سومی هم داریم که موضوع را با توجه به چه حملی، و این محمولِ با چه حملی، بعد کل این دوتا باهمدیگر یک حملی داشته باشند که حالا یا اوّلی باشد یا شایع. یعنی ما سه تا حمل داریم یا دوتا؟

استاد: معروف این است که ما در ناحیه محمول، «عقدالوضع» نداریم. شما می‌خواهید یک عقدالوضعی را هم برای محمول درست کنید.

شاگرد: بله.

استاد: ظاهر آن، این است که در محمول عقد الحمل نداریم. چرا؟ چون اصلاً کارِمحمول، «ارائه» نیست، کارش ارتباط با مصداق نیست. ولذا «عقدالحمل» نیاز نداریم. «عقدالحمل»، خود قضیّه است. چرا؟ چون محمول دارد توصیف می‌کند.

شاگرد: خب، پس محمول را با چه دیدی نگاه می‌کنیم؟

استاد: با همان دید و حیثیتی که در موضوع، لحاظ کردیم. یعنی اوّل یک موضوعی را می‌بینید. یک حیثی را در آن نظر می‌کنید و بعد می‌گویید: این محمول از این حیث بر آن بار است. دیگر خود این محمول، عقد جدا ندارد. یعنی بگوییم موضوع، این هم «عقدالوضع» آن، این هم محمول، این هم «عقدالوضع» آن. حالا مجموع این دوتا «عقدالوضع» چگونه است؟

مثل قضیه شرطیه که می‌گفتیم مقدم و تالی، هر دو فی حد نفسه، قضیه هستند، بعد بین دوتا قضیه جدا، استلزام برقرار می‌کنیم. ظاهراً اینجا در محمول، نمی‌شود. حالا شما اگر یک تصوّر خوبی در ذهنتان آمد، بنویسید و آن را توضیح بدهید.

تا آنجایی که من در ذهنم هست، نه. کارِ محمول مطلقاً توصیف است. توصیف‌گَر، موصوف می‌خواهد، و موصوف آن همان موصوف قضیه است؛ نه اینکه بگوییم محمول هم خودش توصیف گر است، یک موصوفی برای خود دارد، موضوع هم یک موصوفی برای خود دارد. بعد حالا بیا، ببینیم این دو تا را چطوری به هم ربط بدهیم. آنچیزی که معروف، تا حالا در ذهن ما بوده است، این است.

شاگرد: حمل منطقی که فرمودید، یک نکته مهمی داشت، آن هم این‌که واقعاً ضابطه حمل شایع بر آن صادق نبود. اینها آمدند و با یک تصرفاتی آن را درست کردند.

استاد: بله.

شاگرد: در حمل فلسفی، ضابطه فی الجمله بر آن صادق است، امّا حیثیّت فلسفی برای آن در نظر گرفته شده است. عرضم این است که الآن که انسان به آن نگاه می کند، آن سه تا را می‌تواند تفکیک بکند. امّا حمل فلسفی را، به نظر می‌رسد که می‌توان از اقسام حمل شایع قرار داد. چون در تطبیق ضابطه حمل شایع بر اینجا، مشکلی از حیث ضابطه وجود ندارد، فقط اینکه به قول شما صبغه و حیثیّت، صبغه و حیثیّت شایع صناعی باشد. چرا؟ چون در حمل فلسفی ای که شما فرمودید، اتّحاد وجودی و تغایر مفهومی وجود دارد. فقط این که حیثیّتی که در نظر گرفته شده، ناشی از تحلیل عقلی و اتّصاف خارجی و عروض ذهنی است. این به ذهن من می‌رسد. حداقل این است که تعریف هیچ‌کدام از تعاریف حمل شایع، مشکلی در ناحیه تطبیق بر این مصداق ندارد.

استاد: مرآتی که نیست، معلوم است. ما که تحلیل وجود خود موضوع می‌کنیم، وقتی مجبوریم بگوییم حمل شایع است، مجبوریم خود آن را موضوع قرار بدهیم و بگوییم که محمول، حمل شده برمصداق خودش.

شاگرد: مثل «الجزئی جزئیّ».

استاد: بله. یا مثل «الجزئی کیفٌ نفسانی». آیا این‌گونه، با آن، یکی است یا نه؟ اگر به شایع برگردد، الآن هم باز ذهن من خیلی با فرمایشتان معیّت نمی‌کند. حالا تا ببینیم.

والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین.

 

 


 

 

[1]  بحوث فی علم الاصول،‌ ج١، ص ٩٢؛ و ج٣ ص٣٣٧؛ و ج۴ ص٢٧٧

[2] شاگرد: بحث حروف، پارسال بحث شد، از 22آذرماه تا ١٨ اردیبهشت امسال.

استاد: 22آذرماه که شروع شده، تا 18 اردیبهشت ادامه داشته. مفصل بود. بعضی ازمباحث آن، خورد خورد به‌گونه‌ای کامل می‌شد و به حدی می‌رسید که مثل خود من قانع می‌شدم. قانع به این معنا که آن حالت … تمام می‌شد. البته باز ممکن است که یک ذهنی بالأخره قانع نشود. علی ایّ حالٍ، آن‌ها هم بدنیست که  یک مراجعه‌ای بشود .  فقط نکات آن‌که سیر بحث تا آخر رفته است، جمع‌آوری بشود که مشخص بشود که مسیر آن چه شد. حالا خوب است اگر فرصتی بشود.

شاگرد: تازه پارسال، بحث‌های نفس الامر به این شکل نداشتیم.

استاد: من در بین آن مباحث اشاره می‌کردم.

شاگرد: مباحث نفس الامر پارسال به این مقدار که امسال به مباحث پرداختیم، نبود.

استاد: بله.

شاگرد: بحث اصول، یواش یواش دارد به بحث نفس الامر تبدیل می‌شود.

استاد: بله. نبایستی این‌گونه بشود. حالا شما سعی کنید که…

[3] المنطق (مظفّر)، جلد: ۱، صفحه: ۷۳

[4] المنطق (مظفر)، جلد: ۲، صفحه: ۱۹۰

[5] همان، ص 190.

[6] اشاره به یادداشتی دارند که استاد در یکی از کتابهای خود مرقوم کرده‌اند.

[7] شرح فصوص الحکم (القیصری)،‌ ص 66