مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 10
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٠: ١٣٩٠/٠٧/٠٣
«و أمّا أخذه لا بشرط، فلا يكفي في كون عارض النوع ذاتيّا للجنس، لما قدّمناه من عدم الاتّحاد في جهة انتساب العارض؛ كما أنّ مجرّد البشرطلائيّة، لا يكفي في العروض الغريب ما لم يكن مصحّح له، و إنّما يكفي في عدم العروض الذاتي؛ لكنّه مع المبائنة الوجوديّة و مصحّح العروض، فالعروض مجازيّ غير ذاتي؛ لكنّه لا يرتبط بالمقام المفروض فيه اتّحاد المعروضين وجودا و كون موضوع العلم منطبقا على موضوع المسألة، بل في صورة الانطباق لا بدّ من التقسيم و إخراج العرض الغريب و ما ينطبق على موضوع المسألة، مع أنّ محمولها عرض غريب لذلك المنطبق، إذ الغرض هو الجامعيّة و المانعيّة، كما مرّ.»[1]
ذیل عبارت -صفحه 14- ماند. فرمودند که مرحوم سبزواری گفت اگر جنس را لا بشرط اخذ کنیم، عرض میشود عرض ذاتی. لذا ایشان فرمودند «أنّ مجرّد البشرطلائيّة، لا يكفي في العروض الغريب ما لم يكن مصحّح له،» کما اینکه «أخذه لا بشرط، فلا يكفي في كون عارض النوع ذاتيّا للجنس، لما قدّمناه» که عارض نوع، ذاتی جنس نیست، چرا؟ چون میتواند در مواردی جهت عروض یکی نباشد. وقتی جهت عروض یکی نبود، عرض غریب میشود. هم اتحاد وجودی میخواهد، هم اتحاد عروض میخواهد، هم اتحاد جهت عروض میخواهد؛ اینها را فرمودند.
اینجا رسید که «و إنّما يكفي في عدم العروض الذاتي؛» یعنی در فضای مباینت وجودی، بشرط لا که شد عروض دیگر ذاتی نخواهد بود. خب، «لكنّه مع المبائنة الوجوديّة و مصحّح العروض،» وقتی اتحاد وجودی نبود، اما مصحح عروض بود، «فالعروض مجازيّ غير ذاتي؛ لكنّه لا يرتبط بالمقام» این هم یک اشکال مباینت وجودی، که وقتی بشرط لا گرفتیم عرض عرض غریب میشود.
خب آیا در اشکال اخصیت -مانحن فیه- بشرط لا گرفتن و مباینت وجودی درست کردن، نافع است یا نیست؟ کارساز است یا نیست؟ میفرمایند بشرط لا که بگیریم، با مباینت وجودی میتواند عرض هم مصحح باشد، عروض هست و عروض هم غریب است -مانعی ندارد- اما اشکال اخصیت را قرار نیست برطرف کند. در مانحن فیه که مسئله اشکال اخصیت است، مربوط نمیشود، چرا؟ چون مانحن فیه این است که محمول مسئله، عرض ذاتی برای نوع است که اخص از موضوع است و این عرض ذاتی میخواهد عرض ذاتی برای جنس باشد. سبزواری فرمودند که اگر بشرط لا بگیریم عرض غریب برای نوع میشود. چون جنس را بشرط لا گرفتیم، پس موضوع علم بشرط لا میشود، وقتی بشرط لا شد، عرض غریب میشود و اگر همان موضوع مسئله را لا بشرط بگیریم، عرض ذاتی میشود.
خب میفرمایند مانحن فیه که موضوع علم، جنس است و موضوع مسئله، نوع است، اصلاً فرض بشرط لا در آن نمیآید تا بگوییم لا بشرط که شد جنس میشود، و جنسِ لا بشرط عرض ذاتی میشود، وقتی بشرط لا بگیریم عرض غریب میشود. وقتی بشرط لا گرفتیم مباینت وجودی میآید، عروض غریب هم میآید، -حرفی نیست- اما ربطی به مانحن فیه ندارد، چرا؟ میفرمایند چون در مانحن فیه فرض بر این است که موضوع علم، جنس است، موضوع مسئله، نوع است و ممکن نیست که بین موضوع علم و موضوع مسئله مباینت وجودی باشد. ممکن نیست که موضوع علم بشرط لا از موضوع مسئله باشد، حتماً باید لا بشرط اخذ شود و حتماً به نحوی باشد که موضوع علم، جامع باشد، منطبق و صادق بر موضوع مسئله باشد. خب، وقتی انطباق صورت گرفت انطباق، صدق با بشرط لا بودن ندارد، با مباینت وجودی سازش ندارد و فقط با لا بشرط که حالت انطباق دارد سازش دارد.
و لذا میفرماید «لكنّه مع المبائنة الوجوديّة و مصحّح العروض، فالعروض مجازيّ غير ذاتي؛ لكنّه لا يرتبط بالمقام المفروض فيه اتّحاد المعروضين وجودا» معروضین چیست؟ جنسی که موضوع علم است و نوعی که موضوع مسئله است، «وجودا و كون موضوع العلم» که جنس است «منطبقا على موضوع المسألة،» که نوع است، «بل في صورة الانطباق» این «بَل» توضیح همان «لا یَرتَبِطُ» است، ما نحن فیه مرتبط نیست «بل في صورة الانطباق» که مانحن فیه است، که موضوع علم، جنس است و میخواهد منطبق باشد «لا بدّ من التقسيم» اینجا دیگر نمیتوانیم بگوییم که وقتی مباینت وجودی دارند مطلقاً غریب است. نه، در صورتی که منطبق است «لا بدّ من التقسيم» یعنی تقسیم انواع منطبق بر موضوع مسئله؛ یعنی آن چیزی که میخواهد بر موضوع مسئله منطبق شود چند گونه است، «لا بدّ من التقسيم» وقتی تقسیم کردیم «و إخراج العرض الغريب و [إخراج] ما ينطبق على موضوع المسألة، مع أنّ محمولها عرض غريب لذلك المنطبق،» که عرض کردم این ویرگول اینجا، عبارت را -ظاهراً- خراب میکند.
برو به 0:06:29
خب، «لا بدّ من التقسيم» وقتی صحبت سر انطباق است باید بگوییم وقتی که جنس، موضوع علم است و منطبق بر موضوع مسئله است، اینجا دو گونه است؛ محمول مسئله میتواند عرض غریب برای او باشد، میتواند عرض ذاتی باشد، «لا بدّ من التقسيم» نمیشود بگوییم مطلقا وقتی منطبق شد و لا بشرط شد، دیگر مطلقاً عرض ذاتی است. نه، میگوییم «لَا بُدَّ» از چه؟ از اینکه اگر اتحاد معروضین در وجود دارد و اتحاد عروضین هم هست و اتحاد جهة العروض هم هست عرض ذاتی باشد. اگر اتحاد معروضین هست اما یکی دیگر از آنها نیست، اتحاد عروض هم هست اما جهت عروض نباشد، باز هم ذاتی نیست. لذا میفرمایند «لا بدّ من التقسيم و إخراج العرض الغريب» در ناحیه محمول باید بگوییم اگر محمول مسئله، عرض غریب است، … .
«و إخراج العرض الغريب» برای موضوع مسئله؛ اگر عرض غریب برای موضوع مسئله بود، یعنی اتحاد وجودی حتی با موضوع خود مسئله نداشت و با جهت عروض منتسب نبود، آیا اینجا عرض غریب فقط برای موضوع مسئله نسبت به موضوع خودش باشد، یا نه، نسبت به موضوع علم؟ ظاهر عبارت این است که میخواهند به موضوع علم بزنند، نه «إخراج العرض الغريب» و لو عرض غریبی است برای خود موضوع مسئله. چون از بحث ما آن خارج است، یک محمولی عرض غریب باشد برای موضوع مسئله، آن از بحث ما خارج است، ما در علم با آن کار نداریم. ما میخواهیم عروض ذاتی و عروض غریب را نسبت به موضوع علم درست کنیم. لذا «في صورة الانطباق» در مانحن فیه که مباینت وجودی نیست، میخواهد که موضوع علم که جنس است منطبق باشد بر موضوع مسئله که نوع است، «لا بدّ من التقسيم» که بگوییم ما در همین مورد انطباق، دو صورت داریم؛ ذاتی، و غریب. «و إخراج العرض الغريب» یعنی چه؟ یعنی عرض غریب است برای موضوع علم، برای جنس.
«و «إخراج] مَا ينطبق» یعنی جنس و عامی که منطبق بر موضوع مسئله است باز خودش دو نوع است؛ یا طوری است که با اینکه منطبق است، درعینحال محمول مسئله، اتحاد جهت عروض و اتحاد وجودی با آن منطبق ندارد. میفرمایند صرف انطباق، کافی نیست.
میفرمایند «و [إخراج] مَا ينطبق» آن موضوع علمی که «ينطبق عَلَى موضُوع المَسأَلة» منطبق است بر موضوع مسئله که نوع است «...، مَعَ أَنَّ …» -این ویرگول را اینجا نمیخواهد-، اخراج کنیم آن منطبقی را که «مَعَ أَنَّ محمولها» یعنی محمول آن مسئله، و لو عرض ذاتی است برای موضوع خودش، اما «عَرَضٌ غَرِيبٌ لِذَلِكَ المنطبق» عرض غریب میشود برای موضوع علم، برای این عام. پس صرف انطباق، صرف اینکه اتحاد وجودی دارند کافی نیست، «لَا بُدَّ مِن التَّقسِيم»؛ بگوییم که وقتی منطبق هم هست دو نوع است؛ می تواند منطبق باشد اما عرض، عرض غریب باشد.
شاگرد: پس این «و ما ينطبق» توضیح عرض غریب است؟
استاد: بله، یعنی اخراج عرض غریب، محمول مسئله است، موضوعش هم موضوع علم است.
میخواهند بگویند که «لَا بُدَّ مِن التَّقسِيم» و اخراج عرض غریب -در ناحیه محمول- و اخراج آن موضوع علمی که و لو منطبق است اما این محمول برای او عرض غریب است. پس این عرض غریب را خارج کردیم، چرا؟ چون این عرض غریب برای موضوع علم است. و ما دیگر اینطور مسئلهای را قبول نداریم. اینطور میخواهند بگویند که حتی در علم، ممکن است نسبت به نوع، عرض ذاتی برای نوع است اما صرف اینکه عرض ذاتی برای موضوع مسئله باشد کافی نیست، باید علاوه بر آن عرض ذاتی برای موضوع علم هم باشد. لذا میگویند «اخراج العرض الغریب» یعنی و لو برای موضوع مسئله هم عرض داتی باشد کافی نیست. «إِخرَاجِ العَرضَ الغَرِيب» و اخراج آن موضوع علمِ عامی که «ينطبق عَلَى مَوضُوع المَسأَلَة مَعَ أَنَّ محمولها [المساله] عَرَضٌ غَرِيبٌ لِذَلِكَ المنطبق» درست شد؟ پس این را اخراجش کنیم، چرا؟ «إِذِ الغَرَض هُوَ الجامعية والمانعية، كَمَا مَرَّ» جلوتر ما گفتیم، اگر هم میگوییم عرض ذاتی، منظور این است که موضوع علم، جامع و مانع باشد به نحوی که تمام محمولات مسائل عرض ذاتی برای موضوع هم باشند. «هم باشند» یعنی چه؟ یعنی جهت عروض و همه اینها محفوظ باشد، درست شد؟ اگر اینطوری شدند قبول است، و الا اگر عرض ذاتی برای محمول مسئله باشد، برای نوع باشد، اما برای جنس نباشد، کافی نیست.
برو به 0:12:16
پس «بَل فِي صُورَةِ الانطباق لَا بُدَّ» از تقسیم عرض به ذاتی و غریب و اخراج عرض غریب برای موضوع علم، نه صرفاً برای موضوع مسئله. پس اشکال اخصیت از ناحیه نظر ایشان حل میشود. یعنی و لو گاهی است در علم، موضوع مسئله اخص است، اما صرف اخص بودن منافاتی با عرض ذاتی بودن برای اعم ندارد. اگر داشت، ما میگوییم اشکال اخصیت وارد است و آن مسئله اصلاً مهم نیست. پس عرض ذاتی برای اخصی که عرض ذاتی برای اعم نیست در علم نباید باشد اصلاً. اما عرض ذاتیای که برای اخص است و در عین حال عرض ذاتی برای اعم است، -که ضابطه آن را هم فرمودند که اتحاد معروضین، اتحاد عروض، اتحاد جهت العروض باشد- در عین حال عرض ذاتی برای موضوع اعم هم هست و اشکالی اخصیت هم پیش نمیآید. این فرمایش ایشان است.
«(إشارة إلى أنحاء الجامع و أولويّة الاعتبار بالجامع المحمولي)
و لا يخفى أنّ ثبوت الموضوع على هذا الوجه و إن كان ممكنا في بعض العلوم -و قد مرّ النقض بالغالب من موارد أخصّية موضوع المسألة عن موضوع العلم، و الإيراد على الجواب عنه- إلّا أنّ الكلام في لابدّيّته فيها، بل اللّازم ثبوت تناسب بين مسائل كلّ فنّ، به يصحّ إدخال مسألة فيه، و إخراج مسألة منه؛ و هذا كما يتحقّق بالموضوع الجامع المانع، يتحقّق بالمحمول و الغرض كذلك، بل لعلّ الجامع المحمولي أولى، لأنّه لا يكفي انتزاع أيّ موضوع و لو كان ذاتيّا جامعا مانعا، بل لا بدّ و أن تكون عوارض موضوع المسألة، عوارض لذلك الجامع بنحو الذاتيّة المقابلة للغريب؛ فليس منه الجنس الجامع بين النوع و الفصل إذا وقعا في موضوع المسائل.»[2]
اینجا عنوانی که ملاحظه میکنید زدند شده «(إشارة إلى أنحاء الجامع و أولويّة الاعتبار بالجامع المحمولي)» خب عنوان خوبی است. من هم یک چیز دیگری به ذهنم آمده است خیلی کوتاهتر از این، عنوان این باشد «وَجْهُ تَمایُزِ العُلوم» یعنی الان در «وَ لَا يَخْفَى» میخواهند بگویند علوم از همدیگر متمایز هستند، وجه تمایز را چه قرار بدهیم؟ درست شد؟ شروع میکنند در توضیح دادن که وجه تمایز را میشود آن مطالب قبلی گفت، چیزهای دیگری هم میشود.
«و لا يخفى أنّ ثبوت الموضوع» یعنی موضوع برای علم «عَلَى هَذَا الوَجه»، «هذا الوجه» چه شد؟ که محمولات مسائل عرض ذاتی برای موضوع باشند، ثبوت موضوع بر این وجهی که محمولات مسائل، عرض ذاتی برای موضوعِ عامِ علم باشند، «و إن كان ممكنا في بعض العلوم -و قد مرّ النقض بالغالب من موارد أخصّية موضوع المسألة عن موضوع العلم، و الإيراد على الجواب عنه-» جوابهایی هم که دو مرحوم نائینی و آقا ضیاء فرمودند ایشان جواب دادند و اشکال اخصیت به آن نحو رایج نزد قوم، ایشان گفتند چه؟ گفتند جواب ندارد. به نحو رایج چه بود؟ این بود که مطلقاً موضوع که اخص شد دیگر عرض غریب است. خود ایشان قبول نکردند، خود ایشان فرمودند که میتواند اخص باشد اما در عین حال عرض ذاتی برای اعم باشد، اما طبق مبنای قوم که مطلقاً اخص را گفتند عرض غریب است، آن جوابهایی را هم که دادند کافی نبود، «و إن كان ممكنا في بعض العلوم -و قد مرّ النقض» به اینکه اینطور نیست، غالب علوم عرض غریب میشود.
«الا …» خب حالا آمدیم سر بعض علوم که توانست موضوعی برای آن باشد که تمام محمولات مسائل، عرض ذاتی برای موضوع علم هم بود. «إلّا أنّ الكلام في لابدّيّته فيها،» سؤال این است که حتی در آن علوم هم لابد هستیم که چنین موضوعی را قرار بدهیم؟ یعنی بگوییم «لا بُدّ للعِلم من موضوع [که] تکُونُ مَحمولاتُ مَسائله عرضاً ذاتیاً لِذلکَ المُوضوع»، لابد است اینطوری؟ میفرمایند نه. «إلّا أنّ الكلام في لابدّيّته» لا بدیت چنین موضوعی در این علوم، در این بعض علوم.
«بَلِ اللَّازِمُ» حالا میخواهند همان سؤال اصلی را بگویند؛ چگونه است که دو علم، دو علم هستند؟ یک سؤال این است که موحد یک علم چیست؟ یک سؤال این است که ممیز علوم از بین همدیگر چیست؟ تمایز علوم به تمایز موضوعات است. موحد یک علم، وحدت یک علم، به وحدت موضوعش است. اینها مسائلی است که نزدیک به هم است، ولو بعضی جاها یک مقداری تفاوت کند. الان میخواهند بفرمایند که میز علوم به چیست؟ موحد یک علم چیست؟ آنچه که معروف است و تا حالا صحبت بود، گفتند تمایز علوم، به تمایز موضوعاتش است، که اشکالات تداخل و اینها پیش آمد. یا اینکه وحدت علوم به وحدت موضوعش است، که با اشکالاتی در علوم دیگر پیش میآید. ایشان میفرمایند که نه، «بَلِ اللَّازِمُ» از اینجا اشاره دارند به مطالب خوبی که حالا بعداً بیشتر هم راجع به آن صحبت میشود.
آنچه که لازم است برای تمایز یک علم از دیگرعلوم و وحدت یک علم، «ثبوت تناسب بين مسائل كلّ فنّ، به يصحّ إدخال مسألة فيه، و إخراج مسألة منه؛» آنچه که لابد است در تمایز و وحدت علم، ثبوت یک تناسبی است بین مسائل هر فن و هر علمی، که «بِه» یعنی به آن تناسب، صحیح باشد بگوییم این مسئله مال این علم هست، این مسئله مال این علم نیست، چرا؟ چون این مسئله این تناسب را دارد، این مسئله این تناسب را ندارد. همین بس است.
شاگرد: تناسب خودش کلمه مبهمی است. از کجا میفهمیم این تناسب دارد یا ندارد؟ من فکر میکنم دعوا سر همین است. آنها که میگویند تناسب را با چه میفهمیم؟ با موضوع میفهمیم.
استاد: الان خودشان توضیح میدهند.
میگویند اگر تناسب را با موضوع میفهمیم، با محمول هم میفهمیم، بعد میفرمایند جامع محمولی بهتر است. یعنی تناسب در جامع محمولی حتی از جامع موضوعی اولویت دارد. درست است یک عبارتی به کار بردند که با غرض، با موضوع، با محمول، و همه اینها جور باشد. مسائل تناسب داشته باشند در چه؟ در غرض واحد، تناسب داشته باشند در محمول واحد، درست شد؟ ما یک تناسب میخواهیم. یعنی با همدیگر یک نسبتی، یک رابطهای داشته باشند.
برو به 0:18:24
شاگرد: تناسب برای ضابطه بودن یک مقداربی ضابطه است؛ ضابطه بودن هم برای اتحاد، و هم بخصوص برای وجه تمایز علوم.
استاد: ببینید، ایشان دارند لابدیت را میگویند، الان نمیخواهند ضابطه را بگویند.
میگویند شما میگویید موضوع لابد …، میگویند نه، «إِلا أَن الكَلَام فِي لَا بديت» ضابطه موضوعی است، میگویند آنچه که به نحو اعم میتواند لابدیت داشته باشد، تناسب است. ما از اصل تناسب به عنوان یک امر «لابدُّ مِنه» چارهای نداریم. اما خب این تناسب به نحوی که ضابطهمند باشد، … . پس اصل تناسب، لابد منه است، نمیخواهد بگوید که تناسب ضابطه است. ببینید، «إِلاَّ أَن … بَلِ اللَّازِمُ» یعنی لازم در لابدیت. «إِلاَّ أَن الكَلَام فِي لَا بديَتِهِ فِيهَا» درست؟ «بَلِ اللَّازِمُ» یعنی لازم در لابدیت، یعنی اصل لابدیت این است که تناسبی باشد.
خب این تناسب را چطور ضابطهمند کنیم؟ آنها گفتند که ضابطهمند میکنیم در وحدت موضوع، جامع موضوعی. میفرمایند خب اتفاقاً ما اگر جامع محمولی درست کنیم اولویت دارد در ضابطه بودن، و جامع غرضی که حالا بعد میگویند. «وَ هَذَا» یعنی این تناسب «كَمَا يَتَحَقَّقُ بالموضوع الجَامِعِ المَانِعِ» ببینید ضابطه، یعنی این تناسبی که خودش یک امر مبهمی بود ولی لابد منه بود، همانطوری که میشود ضابطهمند شود و توضیح قشنگ داده بشود به موضوعِ جامع و مانع، درست؟ «يَتَحَقَّقُ بالمحمول وَ الغَرَض كَذَلِكَ» یعنی جامع و مانع.
شاگرد: در قضیه حملیه -به طور کلی در بحثهای عقلی- آن چیزی که منضبطتر است و پایه و اساس است، موضوع است. چون قرار است وقتی محمول که استناد میشود به موضوع، این موضوع است که اصل ثابتی است، مشخص است، و منضبط است، و محمول میآید شکل آن را میگیرد، قالب آن را میگیرد، قیام میآید در قالب زید محقق میشود، رنگ زید را میگیرد، لذا ضابطهمند کردن محمول تا جایی که موضوع است، من نمیفهمم اولویت محمول نسبت به موضوع چیست؟ چون موضوع منضبطتر است نسبت به محمول.
استاد: بله، اینطوری من الان نود درصد احتمال دادم منظور شما در این کلمه موضوع که میگویید منظورتان یک موضوع فیزیکی موجود یا لااقل فلسفی است.
شاگرد2: همان علوم حقیقی که قبل از -به اصطلاح- طلوع محمول، موضوع در خارج وجود دارد، قبل از تدوین علم در خارج وجود دارد، اما علومی هم داریم که … .
استاد: همان چیزی که عربها الان میگویند «اَمْرٌ مُوضوعی» یعنی «اَمْرٌ خارجی»، «شُبْهَةٌ مُوضوعیَة» یعنی شُبهَةٌ نَشأت مِن اَمرٍ موضوعیٍ، أی خارِجیٍ».
شاگرد: نه، من این نگاهی که به موضوع در رابطه با بحث منطق دارند را میگویم، موضوع ظاهراً منضبطتر است چون بعد برای آن پیشفرض میگویند که موضوع باید حتماً ثبوت داشته باشد در ظرف تحقق و اینها، و قضیههای خارجی و ذهنی و اینها، میخواهم اهمیت آن را بگویم، که در قضیه حملیه ما هیچ تقسیمی نداریم که ناظر به محمول باشد، همه تکیهشان روی موضوع است. کانه که تلقی میشود در این سنخ از علوم، موضوع یک جلوه خاصی دارد که در بحث انضباط و قالب و اینها، … . این تلقی را من دارم.
استاد: پس شما به جای اینکه منظورتان از موضوع، امر خارجی باشد، موضوع یعنی موضوع قضیه. بله تفاوت میکند؛ موضوع از آن لفظهایی است که خودش مشترک لفظی عجیب و غریبی است.
شاگرد: در بحث قضیه حملیه نسبت به موضوع بیشتر ظاهراً اهمیت میدهند، در منطق که اینطور است که ناظر به قضایا بحث میکند. به نظرم جهت آن این باشد که انضباط آن بیشتر است، چون قرار است محمول بیاید بر موضوع بار بشود، اسناد بر موضوع شود، لذا انضباط موضوع را مد نظر قرار میدهند.
استاد: «سُمّیَ المُوضوع مُوضوعاً» در قضیه «لأَنه وُضِع لأَنْ یُحکمَ علیه» قرارش دادیم تا بر او حکم کنیم. خب حالا صحبت سر این است که آن موضوعی که «وُضِع لأَنْ یُحکمَ علیه» چه چیزهایی میتواند باشد؟
شاگرد: میگفتند خارجی، یا حقیقی، یا ذهنی هم میگفتند.
استاد: حالایک وقت است که موضوع یک علمی مثلاً میخواهد راجع به امکان صحبت کند. امکان چیست؟ کجا میآید؟ چند نوع است؟ الان این چه موضوعی است؟ میخواهم جدا شود.
شاگرد: امکان، ذهنی است.
استاد: بسیار خب، الان که شما میگویید میخواهید راجع به او صحبت کنید، وقتی خود امکان شد موضوع، محمولات او میشوند چه؟ میشوند یک اوصافی راجع به خود او. الان ما دنبال چه داریم میگردیم؟ به عبارت دیگر، الان ما باید سراغ قضایایی برویم که امکان، کیفیت نسبتشان است، و از انواع آن قضایا، اوصاف امکان را دست بیاوریم، یا نه، بدون اینکه سراغ آن قضایا برویم، مستقیماً میرویم سراغ کیفیت نسبت که امکان است و راجع به خودش صحبت میکنیم؟ منظور من این است که اگر شما گفتید موضوع قضیه، ما خیلی موضوع قضایا داریم که خودش رتبه سوم و چهارم است و آن را موضوع کردیم، که محمولاتش را باید دوباره برگردیم از آن قبل، یعنی باید برویم سراغ زید و عمر، که تازه بتوانیم کیفیت نسبت و اقسامش را به دست بیاوریم.
شاگرد2: در موضوعات انتزاعی و اعتباری معمولاً عکس این راه طی میشود.
برو به 0:24:23
استاد: بله، یعنی ما وقتی مثلاً علمی داشته باشیم که راجع به یک استلزام دارد بحث میکند «لَوْ کانَ کَذا لکانَ کَذا»، درست شد؟ اصلاً موضوع علم یک استلزام است؛ آیا ملازمه است بین دو چیز یا نه؟ در علوم تجربی هم خیلی میشود؛ اگر این بشود، میشود یا نمیشود؟ راجع به یک استلزام. خب این موضوع قضیه چطوری میخواهد باشد؟ یک استلزام، یک قضیه شرطیه، موضوع علم است.
شاگرد: چون در این علوم تجربی فرضیه میگیرند و بر اساس فرضیه حرکت میکنند، فرضیه را هم به صورت یک گزاره تعریف میکنند، مثلاً یک قضیه حملیه درست میکنند و میگویند علت این ملازمه، فلان است. بعد شروع میکنند روی این قضیه بحث کردن، یعنی مسئلهشان میشود یک قضیه. میگویند همان ملازمه را میگویند این ملازمه واقعٌ أم لا.
استاد: خب حالا آن موضوعی که ما دنبال آن هستیم که آن اوصاف -شما میفرمایید- روی آن میآید، آن چیست؟ آن خودش وصف است. یعنی ابتدءاً موضوع خود علم ما یک وصف شده، بلکه نه تنها وصف، بلکه کیفیت ارتباط یک وصفی با یک موصوفی، موضوع علم شده. میخواهیم کیفیت ارتباط را به دست بیاوریم. خب این چه وصفی روی آن میآید؟ وصفی روی آن نمیآید، چون تازه خودش موضوع علم است. یعنی میخواهید تحقیق کنید که ارتباط این وصف و موصوف، موضوع و محمول، چطور است.
شاگرد: حالا به صورت کلی من خصوص این سنخ از علوم را که میفرمایید نمیتوانم تصور کنم ولی در کلی آن سنخ از علومی که ما با آن سر و کار داریم آدم حس میکند که وقتی میخواهند موضوع را مشخص کنند خیلی آن را ضابطهمند میکنند، یعنی تا به یک نحوی از وضوح نرسد، اصلاً نمیتواند موضوع باشد. باید به یک نحوی از وضوح برسد. در حالی که محمول اینطور نیست. یعنی این چیزهایی که برای موضوع میگوییم برای محمول نمیگوییم، لذا من نمیدانم انضباطمند کردن محمولات به چه نحوی میشود؟ چون ممکن است یک محمولی را مثلاً محمول قیام، برای زید یک معنا دارد، برای عمر یک معنا دارد، برای مثلاً یک حیوان دیگر یک معنای دیگر داشته باشد؛ اگر در وادی محمولات اگر بخواهیم برویم، بگوییم مثلاً قیام باشد، دارد مبهم میشود.
شاگرد2: شما باز روی موضوعات خارجی میروید!
استاد: بله، آخر کار هم که گفتید سعی میکنیم به مرحله وضوح برسد، آن با موضوعی که من عرض کردم خیلی مناسبت دارد. یعنی محور بحث، موضوع یعنی محور، اما محور همهجا ملازمه ندارد با موضوع قضایا.
شاگرد2: مثلاً شما میگویید فِی المَرفوعات.
استاد: بله همین محور را الان حاج آقا میگویند، شما اگر نگاه بکنید وقتی ایشان میخواهند جامع محمولی بگیرند، میگویند این جامع محمولی خیلی قشنگتر و روشنتر از جامع موضوعی است. چرا میگویید علم نحو راجع به کلمه و کلام صحبت میکند؟ بگویید راجع به حیثیت اعراب کلمه صحبت میکند، چون خود محمولات، جامع محمولیشان آن حیثیت اعراب و بنا است. محور علم نحو چیست؟ آن تحیث کلمه به حیثیت اعراب و بنا. خوب این قشنگتر نیست؟ شد جامعه محمولی، که با منظور شما هم مطابق است. شما که میگویید موضوع یعنی محور، و حال آنکه اینجا که میگوییم موضوع، یعنی موضوع قضیه، موضوع امر خارجی، درست شد؟ و لذا شما از آن موضوعی که اول قصد کرده بودید معلوم شد لبّ مقصودتان، موضوع به عنوان امر خارجی نبود، موضوع به عنوان موضوع قضیه نبود، بلکه موضوع به معنای محور بود، یعنی «ما یُتَوَجهُ الیه، ما یُتَمَرکزُ عَلَیه» به عنوان چی؟ به عنوان اینکه میخواهیم روی آن بحث کنیم.
شاگرد: غرض این بود که انضباط موضوع را در منطق بیشتر بحث کردند. من میخواستم از این قرینه بگیرم که اینکه به موضوع اهمیت دادند و آن را جلوه دادند، به خاطر آن انضباطی که در منطق برای موضوع قائل هستند. یعنی نسبت به محمول من خاطرم نیست بحثی کرده باشند در رابطه با انضباط محمول. شاید قانونمند شدن موضوع، به مراتب راحتتر از بقیه باشد. در ذهن من این بود.
استاد: الان مثلاً انضباطی که در منطق برای موضوع کردند چیست؟ همان تقسیم قضایا منظورتان است؟
شاگرد: بله، تقسیمات قضایا، صفاتی که برای موضوع گفتند. یعنی آدم حس میکند که اصلاً برای موضوع خیلی بیشتر اهمیت قائل هستند. من میخواهم بگویم این چیزی که در ذهن مناطقه و فیلسوفها تجلی داشته و به موضوع اینقدر اهمیت میدادند، قانونمندش میکردند … .
استاد: مثلاً بحث عکس، بحث تناقض، بحث جهات، بحث نسب، انواع قضایای موجّهه، اینها مربوط به موضوع است؟
شاگرد: نه، آنجایی که قانون میخواهند بگذارند، بگویند اینطور باید باشد، نسبت به موضوع پرداختهاند ولی به محمول نپرداختهاند. لذا مثلاً اگر محمول امر عدمی هم باشد هیچ اشکالی ندارد. بعد میگویند موضوع باید وجودی باشد. حالا هر نحوی از انواع وجود میخواهد باشد، باشد.
استاد: سالبه به انتفای موضوع در قضیه است، میگویند میشود. حالا ولو باشد یا نباشد، خودشان میگویند سالبه به انتفای موضوع هم میشود. یعنی محمول سلبی داریم میآوریم، یعنی موضوع هم نیست.
شاگرد: خیلیها هم مخالفت کردند، ملا صدرا هم مخالفت کرده است با این سالبهها.
استاد: بله، حالا مطلب درست است یا نیست؟ معلوم میشود خیلی ضابطهمند نیست و الان بین خودشان اختلاف است.
حالا علیایالحال عبارت ایشان را بخوانیم، واضح بشود، ببینیم باز هم به فرمایش شما کدام اولویت دارد. ایشان (آیت الله بهجت) اینجا میفرمایند الان جامع محمولی اولی میشود، البته با «لعل» و اینها میگویند.
«و هذا كما يتحقّق بالموضوع الجامع المانع، يتحقّق بالمحمول و الغرض كذلك،» یعنی «و الغرض الجامع مانع»، «بل لعلّ الجامع المحمولي أولى، لأنّه لا يكفي انتزاع أيّ موضوع و لو كان ذاتيّا جامعا مانعا،» ببینید، میفرمایند از موضوعات مسائل، ما یک موضوعی از آنها انتزاع میکنیم، اگر موضوع غیر ذاتی باشد، که دوباره در عرض غریب آن مشکل دارد. از میان دهها موضوع مسئله، یک جامع موضوعی از اینها انتزاع کنیم، آن فایده ندارد برای آنکه عرض ذاتی و اینها را درست کند و صرف یک جامع موضوع انتزاعی کافی نیست. میگوییم خب جامع ذاتی پیدا میکنیم، بهترین جامع، جامع ذاتی است. میفرمایند حتی جامع ذاتی هم -ما جلوتر گفتیم- صرف اینکه جامع، جامع ذاتی باشد، جنس باشد، باز هم کافی نبود. درست شد؟ «لأنّه لا يكفي انتزاع أيّ موضوع و لو كان ذاتيّا جامعا مانعا، بل لا بدّ و أن تكون عوارض موضوع المسألة، عوارض لذلك الجامع بنحو الذاتيّة المقابلة للغريب؛» این را هم نیاز داریم، و صرف این جامعگیری کافی نبود. «فَلَيسَ مِنهُ» یعنی از آن موضوع جامع که عرض ذاتی باشد، «فليس منه الجنس الجامع بين النوع و الفصل إذا وقعا في موضوع المسائل.» وقتی اینها در موضوع مسائل شدند، او نمیتواند صرف جامعگیریِ ذاتی، موضوع علم برای ما درست کند. اما در طرف محمول، وقتی از محمولات جامع گیری کردیم،فارغ هستیم، راحت. واقعاً محمولات مسائل را از آن حیثی که محمول مسائل هستند یک جامع از آنها گرفتیم که دقیقاً با غرض علم، با موضوع علم، با کیان علم، با همه چیز تناسب دارد، چرا؟ چون از مسائل گرفتیم.
برو به 0:31:56
«فإن كان المحمول [بحيث] لا بدّ من ملاحظته في الجامع الموضوعي و ملاحظة عروضه في انتزاع الجامع الموضوعي بحيث تكون عوارض النوع خارجة من مسائل العلم إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس، أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس ممّا يساوي النوع أو شبهه إن كانت المسألة لا بدّ منها في ذلك العلم، فالاعتبار بالجامع بين محمولات المسائل أولى، كالمحكوم بالإعراب و البناء، أو بالحرمة و العدم، أو بالصحّة و الاعتلال، و نحوها، بلا تقييد بخصوصيّات الموضوعات.»
«فإن كان المحمول [بحيث] لا بدّ من ملاحظته في الجامع الموضوعي» میگوید اگر جامع موضوعی هم میخواستیم بگیریم، محمولات یک نحوه دخالتی داشتند. همان حیثیت؛ قید حیثیتی که مرحوم نائینی گفتند، برای چه بود؟ میگوییم قید حیثیت، جامع محمولی بود. همه غرض را، محمولات را، در نظر گرفته بودند، این تحیّث را به جنب موضوع علم میدادند.
«و ملاحظة عروضه» یعنی عروض این محمول «في انتزاع الجامع الموضوعي بحيث تكون عوارض النوع خارجة من مسائل العلم» که اگر این محفوظ نبود «إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس،» اگر لابد است که جنس باشد، «أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس ممّا يساوي النوع أو شبهه إن كانت المسألة لا بدّ منها في ذلك العلم،» اگر چارهای از او نیست، باید اینها را همه با هم جمع کنیم.
«إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس،» اگر چارهای نداریم آن جنس را بیاوریم، باید کاری کنیم که این خارجیت را نفی کنیم. «أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس …» از آن موضوعاتی که چه هستند؟ «… ممّا يساوي النوع أو شبهه»، «ه»میخورد به چه؟ به شبه نوع، «إن كانت المسألة لا بدّ منها في ذلك العلم،» چارهای نداریم، میبینیم که باید از آن مسئله در آن علم بحث کنیم. «فإن كان المحمول» لابد است که اینها را در نظر بگیریم تا بتوانیم یک جامعیت و مانعیت برای علم درست کنیم، «فالاعتبار بالجامع بين محمولات المسائل أولى،» اگر برای اینکه جامع موضوعی را بگیریم، آنها نیاز بود، پس اعتبار کردن جامع بین همین محمولاتی که ملاحظه شد در اخذ جامع موضوعی، اولی است.
مثل چه؟ مثال هم میزنند. مثل «كالمحكوم بالإعراب و البناء،» ببینید، جامع محمولی است. «الکَلمَة مِن حِیثُ الإعراب وَ البِنَاء» احکامی دارد. درست شد؟ حالا میگوییم جامع محمولی چیست؟ «المحكوم بالإعراب و البناء»، یعنی کلمه موضوع بود، «المَحكوم» شده محمول. آن چیزی که حکم شده بر او به اینکه این اعراب یک چنین بنایی داشته باشد؛ «كالمحكوم بالإعراب و البناء،» این برای ادبیات.
برای فقه؛ «أو [المحکوم] بالحرمة و العدم،» ببینید نمیگوییم فعل مکلف، میگوییم موضوع فقه چیست؟ افعال مکلفین. «افعال المکلفین» جامع موضوعی است. چرا برویم سراغ موضوع و بگوییم فعل؟! میگوییم «المَحکُوم بِالحُرمَةِ وَ العَدَم» چه چیزی حکم میشود به حرام و عدم حرام در کار مکلف؟ به جای اینکه خود کار را بگذاریم … .
شاگرد: باز داریم میرویم سراغ موضوع. آن چیزی که حکم شده است به آن.
استاد: بله، گیری ندارد، چرا؟ چون محمول، هو هویت دارد با موضوع، حمل مواطات بین آنها برقرار است. اما جامع ما جامعی است که مربوط به محمول است، جامعی است که دارد بار میشود. وجه جامعیت در محمول دارد. ولو به فرمایش شما با موضوع فرقی ندارد. حاج آقا میخواهند بگویند به جای اینکه بگوییم فعل مکلف که محکوم است میگوییم خود محکوم را میگوییم. همان محکوم را، همان محمول را به اضافه آن قید تحیّثی که داشت جامع محمولی میگیریم.
«أو بالصحّة و الاعتلال،» در علم طب. به جای اینکه بگوییم موضوع علم طب، بدن انسان است، میگوییم «المَحکوم بِالصِّحَّةِ وَ الاعتِلَال» آن چیزی که میخواهیم صحیح باشد یا مریض باشد و راجع به صحت و مرضش داریم صحبت میکنیم.
«وَ نَحوِها» که میبینید جامع محمولی «بلا تقييد بخصوصيّات الموضوعات.» اصلاً کاری به موضوع نداریم، ما اصلاً کار نداریم که موضوع چه هست. میگوییم آن چیزی که صحیح و مریض میتواند باشد و حکمی بر او میخواهد بیاید؛ «المَحکوم بِالصِّحَّةِ وَ الِاعتِلَال» علمی که راجع به آن چیزی صحبت میکند که مریض میتواند باشد و صحیح باشد. علمی که راجع به آن چیزی صحبت میکند که میتواند محکوم به حرمت و جواز و وجوب و اینها باشد. علمی که راجع به محکوم به اعراب و بنا است. درست شد؟ چیست آن؟ کار نداریم. لذا از ناحیه موضوع خیالمان راحت است، هر چه که میخواهد باشد. شما میفرمایید «المحکوم» همان موضوع است، بله، اما با خصوصیات موضوع کار نداشتیم، اصلاً تلاش نکردیم که بین آنها جامعگیری کنیم برای آن «المحکوم» از حیث جامع موضوعی. درست شد؟ این راحتتر است.
برو به 0:37:22
شاگرد: این بحث نمیدانم در بحث موضوع علم اصول میآید یا نه، که اصلاً اینکه دنبال موضوع علم میگردند، دنبال این هستند که چه چیزی باعث شده، محور اول آمده بعد مسائل دور آن آمدند چرخیدند، دنبال این هستند که بفهمند؟ یا نه، دنبال این هستند که بدانند که علم حالا هر طور که بوده ما نمیدانیم طبق چه ضابطهای به هم چسبیدهاند و این مجموعه گردآوری شده است، حالا میخواهم ببینم قدر جامع آن کدام است؟ دنبال کدامیک از این دو هستند؟ میخواهیم ببینیم که آن نقطه اولی چه بوده؟ یا نه، الان نمیدانیم چی بوده ولی الان دور هم هستند، قدر مشترکشان چیست؟ دنبال کدامیک از این دو هستند در موضوع علم؟
استاد: یعنی همان لابدیت که در بحث تناسب اشاره کردند، لذا بعد هم میگویند و الان هم اشاره به غرض کردند، راجع به غرض هم مفصلتر بعداً میگویند. حالا من تاریخ مسئله را نمیدانم که چه زمانی این جامع غرضی مطرح شد ولی الآن میدانم که صاحب کفایه این را مطرح کرده است، قبل از آن هم علی القاعده باید باشد، فقط الان باید پیدا کنیم.
هزار سال بیشتر میگفتند که وحدت علم به وحدت موضوعش است. آقا ضیاء گفتند که علماء در حیث و بیث افتادند- عبارتش را اگر یادتان باشد خواندم- آمدند دیدند علوم هست و واقعاً علم است، آدم میبیند، اما موضوع واحد ندارد. لذا گفتند چه کسی گفته که باید وحدت علم به وحدت موضوعش باشد؟ وحدت علم به وحدت غرض است، یعنی میتواند باشد؛ یک غرضی را در نظر میگیریم، هر مسئلهای را که در این غرض دخیل است و ما را برای برآورده شدن غرضمان کمک میکند این میشود مسئله آن علم، ولو موضوعات مختلف باشد.
شاگرد: این بیشتر هم به فطرت نزدیک است، چون آن چیزی که انسان را دنبال علم فرستاد احتیاجاتش بود، یعنی یک نقصها و ضعفها و کاستیهایی داشته که دنبال این رفته که مثلاً یک چیزی در مورد اعداد بفهمد، در رابطه با فیزیک بفهمد، در رابطه با شیمی بفهمد. چون این غرض بوده که انسان را جلو میبرده است، لذا حالا بگوییم محور اتحاد غرض است خیلی نزدیکتر است.
استاد: مطلقاً اینطور نیست. ببینید، گاهی است که تأسیس یک علم، کنجکاوی انسان است. انسان کنجکاو است، میخواهد از اشیاء و خصوصیاتش سر دربیاورد، یک شیءای را که با آن برخورد کرده است میگذارد موضوع -همان که شما اول میفرمودید-، بعد میخواهد دور این محور، هم موضوع است، هم محور، هم موضوع خارجی است، مدام میخواهد راجع به آن تحقیق کند. این نمیشود بگویند غرضی دارد؛ غرض ندارد، فقط فضول است.
شاگرد2: غرضش موضوع است.
استاد: بله، غرضش این است که میخواهد سر دربیاورد از این موضوع. بچه دیدید که آن اولی که راه میرود هر چه را که میبیند یک نحوی میخواهد همه چیزها را باز کند، این کنجکاوی است، نمیشود گفت این بچه یک غرضی دارد. چه غرضی الان دارد؟ الان غرضش فقط کنجکاوی است که تار و پود وجودی یک شیء را، اوصافش را، خصوصیاتش را به دست بیاورد.
باز آن هم درست است که در بعضی موارد، غرض است. مورد روشن آن همین علم اصول، علوم اعتباری.
شاگرد2: فقط مرحوم بروجردی یک همچین نظری داشتند که بین علوم حقیقی و اعتباری فرق گذاشته بودند. که در علوم حقیقیه در واقع دنبال جامع موضوعی میگردیم … .
شاگرد: علامه در حاشیه کفایه این را دارند.
استاد: علامه طباطبایی هم دارند، دیگران هم دارند. این چیزی است که زود به ذهن میآید. علوم انسانی، ولو این تعبیر دقیق نیست، دستهبندی فیالجمله میکنند. علوم انسانی که طبق یک اغراض انسانی پایهریزی شده ولی خب باز میبینید که بعضی علوم انسانی نه، باز از کجکاوی بشر است که مربوط به انسان است.
علیایالحال، چون بعداً هم باز اینها میآید فقط یک اشاره عرض میکنم. سؤال این است؛ آیا وحدت علم، موحد مسائل یک علم، یک امر تکوینی است یا نه، میتواند قراردادی هم باشد؟ آنهایی که گفتند وحدت علم میتواند به غرض باشد، گفتند که لازم نکرده است که موحد یک علم، یک امر تکوینی -نفس الامری- باشد. صرفاً میتواند یک غرضی طبق قرارداد باشد. برای جواب از این سؤال من یک مطلبی در ذهنم هست، ساده هم هست. فرض میگیریم «سَلَمنا»، ما یک غرضی را در نظر میگیریم میخواهیم هر چه را که دخالت دارد در اینکه این غرض ما را برآورده کند -ولو ماست و دروازه باشد، ماست کجا؟ دروازه کجا؟- میخواهیم اینها را جمع کنیم. پس کار نداریم ماست است یا دروازه، همین که مربوط به غرض است، دخیل در برآورده شدن غرض است، این کافی است. پس هیچ ارتباط نفس الامری، تکوینی، به این موضوعات مسائل نیاز نیست. من خیالم میرسد این ارتباط هست. شما تکوین را یک وقتی یک امر وجودیِ فیزیکی، جسمانی، مکانی، فلسفی، وجودیِ مقولی، اینها میگیرید خب درست است، غرض گاهی بین ماست و دروازه بگیرید اینطوری رابطه نیست، اما اگر میخواهید بگویید که این چیزهای متشتت مختلف میتوانند همگی دست به دست هم بدهند و غرض من را برآورده کنند. برآورده شدن غرض من توسط هر کدام از اینها، این یک چیز، برآورده شدن غرض این هم یک امر اعتباری است؟ یا این دیگر یک امر واقعی است؟ ولو خود اینها میتوانند یک غرضی باشد که مربوط به موضوعات مختلف باشد، اما هر موضوع مختلفی یک حیثیتی نفس الامری دارد که به خاطر آن حیثیت نفس الامری آن است که میتواند غرض من را برآورده کند، این که دیگر به اعتبار نیست. میگوید من اعتبار میکنم که غرض من را برآورده بکنند. این دیگر دست من نیست.
برو به 0:43:51
پس حیثیتِ تواناییِ دخالتِ در غرض و برآورده شدن غرض من، این یک چیز نفس الامری است، لذا نمیشود بگویند که علوم میتواند اعتباری محض باشد، به این معنا که یک غرضی یک عده مسائلی را دور هم جمع کند ولو نفس الامریت اینها هیچ ربطی به هم نداشته باشد. شما آن جهات افتراقش را میبینید، جهات افتراق اینها را میبینید میگویید ربطی به هم ندارد. و الا اگر جهات اتحاد اینها را با هم ببینید، جهت اتحادشان چیست؟ همان حیثی که میتوانند غرض را برآورده کنند. به همدیگر مربوط هستند، بله. و الا دور هم جمع نمیشدند. میگویند اعتباراً ما جمعش میکنیم؛ نمیتوانید شما اعتباراً جمعش کنید. تا یک چیز نفس الامری نداشته باشند که بتواند آن غرض اعتباری شما را برآورده کند. به عبارت دیگر، معتبرهای ما اعتباری هستند، اما نفس اعتبار ما، و سر و سامان دادن به بستر معتبرات، این دیگر نفس الامری است، این که دیگر اعتباری نیست. این یک سؤالی است، به عنوان اینکه بسط مفصلترش را من آن وقت که حلقات را مباحثه میکردیم آنجا نوشتم، اندازهای که در ذهن قاصرم بوده است. و لذا بود که علم، یک موحد میخواهد، این موحد میتواند بگوییم موحد مطلقا، موضوع است. موضوع به این معنا، یعنی یک حیث نفس الامری -نفس الامری نه فیزیکی و وجودی-، یک حیث نفس الامری که سبب میشود متشتتاتی بتوانند گرد همدیگر جمع بشوند. جمع کردن این متشتتات صرفاً به دست اعتبار ما نیست. این حالا یک فکری هم روی آن بفرمایید ان شاء الله زنده بودیم فردا.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . مباحث الأصول، ج 1، ص 13 و 14.
[2] . مباحث الأصول، ج 1، ص 14.