مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 31
موضوع: تفسیر,تعدد قرائات
بسم الله الرحمان الرحيم
شاگرد:…
استاد: اینکه شما میفرمایید در میان قراء صد مورد پیدا کردید که اجتهاد است، اگر صبغه فهم متن دارد و مستند به فهم متن و تفسیر یک قاری و مقری است، همینی که شما میگویید است و در هیچ آیهای هم نیست که این پیدا نشود. طبق آن چه که علامه طباطبایی در المیزان فرمودهاند. فرمودند فرقی نمیکند، بگویید: «قُلِ اللَّهُ»، توقف کنید یا بگویید «قل الله ثُمَّ ذَرْهُم[1]». یعنی وقتی ایشان میگویند باید بگویید «قل الله ثم ذرهم»، در اینجا دیگر مجاز نیستید که بگویید «قل الله» و بایستید. این وجه دومی است که علامه میفرمایند. میفرمایند در وجه دوم حتماً باید بگویید «قل الله ثم ذرهم» و توقف نکنید. اما در وجه اول در «قل الله» میایستید. وجه دوم «قل الله ثم ذرهم» است. در وجه سوم هم نباید بایستیم «قل الله ثم ذرهم فی خوضهم». بعد ایشان میفرمایند: «هذان سرّان تحتمها اسرار». این همه جا میآید. این به فهم متن مربوط میشود. به تفسیر و به محتوای آیه شریفه؛ و اینکه از یک کلام چند چیز بفهمیم. اما وقف معانقهای که میگویند را باید دقت کنیم. این خیلی مهم است.
ابن جزری چه گفت؟ گفت «یجیزون و آخرون یجیزون». این خیلی مهم بود و محور عرض من بود. ابن جزری گفت بین مقرین از صدر اسلام؛ برخی از آنها در اینجا جواز وقت میدادند، برخی دیگر محل دیگر را جواز میدادند. پس ما در فضای اقراء دو مقری داشتهایم که هر کدام جدا جدا اجازه وقف میدادند. آنها اجتهاد نبود و آنها سماع بود. آن جا فهم متن نیست. آن جا اجازه اقراء مبتنیبر سماع است. خیلی تفاوت هست. این مقری میگوید استاد من در اینجا اجازه وقف داده، نه آن جا را. مقری دیگر میگوید استاد من در اینجا اجازه وقف داده نه آن جا. هر دوی اینها سماع است. بعد شما وقتی بین دو قرائت مثل «سیرت/ سعرت» میخواهید در یک کلام جمع کنید میگویید شما که هر دو قرائت را نگاه میکنید، وقف المعانقه است. یعنی یا قول –یجیزون- اینها را عمل کنید یا «یجیزون» آنها را عمل کنید. به عبارت دیگر به اصطلاح قرائتی که شما بهتر از من میدانید قرائت داریم، روایت داریم، طریق داریم و وجه داریم. وجه چیست؟ یعنی قاری هر کدام از آنها را بخواند جایز است. در اینجا که وقف المعانقه است میگویند که وجه نیست، احداهما است؛ احدی الاجازتین؛ احد الاقرائین معانقه میشود. یعنی یا باید این اقراء را بخوانی یا دیگری را؛ چون خراب میشود. بله وقتی شما میگویید یکی از آنها را انتخاب کن، شما در اینجا اجتهاد میکنید و فهم معنا. اما فهم معنایی است که هیچ کسی مشکلی ندارد. بر مبنای اجتهاد محض که نیست. اصل آن سماع و اسماع و اقراء پیشینیان است؛ شبیه آن، همانی است که ابن جزری در غیر وقف گفت. در اعراب گفت. شما بگویید اعراب المعانقه.
وقف المعانقه این چیزی است که شما میگویید. بگویید اعراب المعانقه. اعراب المعانقه چه بود؟ گفت شما نمیتوانید در یک آیه یک بخش را از یک قاری بگیرید و بخش دیگر را از قاری دیگر. اصل این بود که میتوانید بگیرید. ابن جزری هم گفت. گفت شما در یک آیه یک کلمه را از یک قاری بگیرید، دیگری را هم از قاری دیگر بگیرید و هیچ مشکلی هم ندارد. مگر اینکه در یک آیه دو قرائت را از دو نفر بگیرید و آیه خراب شود؛ معنا خراب شود. بعد گفت، مثلاً شما میگویید: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٌ»، میگویید «آدمُ» را از این قاری گرفتم و «کلماتٌ» را از دیگری. میگوییم اینکه خراب شد. یا باید بخوانید «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ» یا باید بخوانید «فَتَلَقَّى آدَمَ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٌ». این اعراب المعانقه میشود. اگر این اجتهاد باشد یعنی داریم میفهمیم که این دو نمیتوانند با هم جمع شوند.
شاگرد: دیروز شما … .
استاد: من روی «یجیزون» ابن جزری تأکید کردم.
شاگرد: «یجیزون» یعنی اگر تو میخواهی معانقه بکنی، مجاز باشی.
استاد: نه، «و آخرون» هم دارد. دو اجازه است.
شاگرد: یعنی من میتوانم جور دیگری وقف معانقه درست بکنم.
استاد: نه، میگوید عدهای از مقرین بودند که این جور اجازه دادهاند و عدهای دیگر به آن صورت؛ عدهای در اینجا اجازه دادند ؛«و ما یعلم تاویله الا الله»، تمام. این مقری نگفته که «و الراسخون» را وقف نکنید و «فی العلم» را وقف کنید. این مقری میگوید «و لایعلم تاویله الا الله» تمام. ابتدا از کجا است: «و الراسخون فی العلم یقولون». این یک مقری است که میگوید استاد من به این صورت خوانده است. عدهای دیگر از مقرین میگویند نه، استاد من به این صورت خوانده است: «و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم، یقولون آمنا به كل من عند ربنا». پس هر دوی اینها سماع است و هر دوی اینها اقراء است. معانقه آن در کجا است؟ در این است که اگر شما میخواهید وقف بکنید، در هر دو وقف نکنید؛ نخوان «و ما یعلم تاویله الا الله، و الراسخون فی العلم، یقولون…» این کار را نکن. این اجتهاد است. یعنی میگوید اگر این دو اجازه وقف را با هم اجراء کنیم مانعة الجمع است. این خیلی نکته مهمی است. تأکید میکند که این دو وقف مانعة الجمع است. نمیتوانید بگویید که من در اینجا بر «الله» وقف میکنم؛ استنادا به فلان مقری که سندش هم معلوم است، در ادامه هم بر «الراسخون فی العلم» وقف میکنم، استنادا به فلان مقری، در اینجا میگویند که نمیشود. یا بر این وقف کن یا بر آن. این «یا» درست است، بهخاطر اینکه معنا جور در نمیآید. مانند اینکه در «فتلقی آدمُ» بگویید من «آدمُ» را از این مقری میگریم و «کلماتٌ» را از دیگری میگیرم؛ یعنی در یک آیه هر دوی آنها را میخوانم. میگویند که نمیشود. اگر «آدمُ» میخوانید، آن «کلماتٍ» میشود. چون فعل، فاعل و مفعول میخواهد. اگر «فتلقی آدمَ» میخوانید، «کلماتٌ» میشود.
شاگرد: اول من نبّه… .
استاد: احسنت، او این را گفته که این دو مانعة الجمع هستند. نمیتوانید به استناد به دو مقری در هر دو موضع وقف کنید .
شاگرد: ما از «اول من نبّه به…» اینطور برداشت کردیم که یک نوع وقفی را پیدا کرده.
برو به 0:05:39
استاد: به این صورت نیست. من همان روز هم عرض کردم. عبارت ابن جزری را ببینید. میبینید که برای شما واضح میشود او چه میگوید. وقتی واضح شد نکتهای را دارید که میبینید خیلیها به آن توجهی ندارند. کما اینکه حدود یک ساعت پیش مشغول مطالعه بودم، عبارتی از شیخ الطائفه را دیدم؛ نکتهای معلوم شد که من چند سال است در قرائن منفصله شیخ الطائفه چقدر گشته بودم. کسی که خودش چنین حالی دارد میداند. چقدر گشتم! امروز نزد خودم عیدی عید غدیر بود. غدیریهای بود که قرینه متصله پیدا کنیم که سرنوشت بحث و این اسنادها عوض میشود.
و قال الشیخ فی «التبیان»: إنّ المعروف من مذهب الإمامیة و التطلّع فی أخبارهم و روایاتهم أنّ القرآن نزل بحرف واحد علی نبیّ واحد غیر أنّهم أجمعوا علی جواز القراءة بما یتداوله القرّاء و أنّ الإنسان مخیّر بأیّ قراءة شاء قرأ و کرهوا تجرید قراءة بعینها، انتهی[2]
دیروز در مورد سند آن روایت بحثی شد. آقا هم فرموده بودند که در سند ثواب الاعمال احتمال تصحیف هست. من هم فرمایش ایشان را مرور کردم و چندبار هم خواندم اما برای ذهن من تصحیف صاف نشد. تصحیف خلاف اصل است. باید دلیل روشنی پیدا کنیم تا بگوییم تصحیف شده. این جور صاف نشد. هنوز پرونده بحثش هم باز است. ادامه آن را هم مینویسیم. من هم ان شالله مفصلتر بحث میکنم. شما هم فرمایشتان را تمام کنید، من هم باز تأمل میکنم. فرمایش ایشان این است که محمد بن یحیی، واقعاً سه نفر هستند. همان تلقیای که علامه مجلسی دارند. میگویند یک محمد بن یحیی الصیرفی داریم که مجهول است. یک محمد بن یحیی الخثعمی داریم که ثقه است. یکی هم محمد بن یحیی الخزاز داریم که «ثقة عین» است. ایشان دارند از این سه تا دفاع میکنند.
آن جور که از مرحوم آقای بروجردی در تنقیح و اسناد تهذیب نقل شده بود ایشان گفته بودند که این قول اشتباه است و همه اینها یکی هستند. بسیاری از استدلالاتی که مطرح فرمودید را دوباره تأکید میکنم؛ شما خودتان را در فضای ذهنی مرحوم آقای بروجردی ببرید؛ آن جور که به ایشان نسبت داده شده. یعنی فرض بگیرید که این سه، یکی هستند. آن وقت ببینید شواهد چقدر برد دارد. ببینید! شاهد بر یک احتمال، شاهد بر یک احتمال است. ما که شاهد بر احتمال نمیخواهیم. خوب است، شاهد بر احتمال یک احتمالی را میآورد تا تقویت شود. ما در این فضا شاهد بر نفی میخواهیم. شاهد بر نفی خیلی مهم است. اگر بگوییم این طریق به آن است و آن طریق به این است، مانعة الجمع نیست. مرحوم شیخ، در دوجای فهرست محمد بن یحیی الخثعمی و محمد بن یحیی الصیرفی را آورده است، اما محمد بن یحیی الخزاز را بهعنوان عنوان نیاوردهاند. فقط در ذیل غیاث بن ابراهیم[3] آوردهاند. یعنی در الفهرست شما نامی از محمد بن یحیی الخزاز بهعنوان عنوان نمیبینید.
شاگرد: محمد بن یحیی بدون وصف است.
استاد: بله، درست است. من هم اینها را آوردهام. در کتاب الفهرست مرحوم شیخ است. علیای حال ایشان باید مانعة الجمع پیدا کند. الآن آقای بروجردی همه اینها را میبینند اما میگویند مانعة الجمع نیست؛ وقتی یکی است مانعی ندارد. این طریق به او است و این طریق هم به او است. آن جا گفتهاند صیرفی، در آن جا گفته خزاز، در آن جا گفتهاند خثعمی، همه اینها هم یک نفر است و طرق آنها هم متعدد است. کجا شاهدی بر نفی داریم؟!
شاگرد: وقتی سه اسم از سه طریق ذکر شده، اتحاد نیازمند اثبات است.
استاد: این درست است. این همان حرفی است که دیروز عرض کردم. گفتم حرف مرحوم آقای بروجردی هنوز برای ما صاف نیست. این درست است. یعنی وقتی سه عنوان میکنند ما که میخواهیم به یکی برگردانیم باید شاهد اثبات بیاوریم. شاهدی که نفس به آن اطمینان پیدا کند. نه اینکه شاهدی باشد که صرفاً احتمالی را درست کند. احتمال نمیتواند اصالة التعددی که در عناوین است را از بین ببرد. اینها درست است. لذا باید پرونده این بحث باز باشد تا برگردیم.
صاحب مفتاح الکرامه برای مسأله مشهور و در تأیید سبعة احرف و تواتر قرائات دو روایت آوردهاند. من عرض کردم در کتب شیعه تعبیر سبعة احرف در چهار روایت ذکر شده است. در بصائر «تفسیر القرآن علی سبعة احرف» دارد، در خصال دو تعبیر «ان تقرأ علی سبعة احرف» و دیگری «نزل القرآن علی سبعة احرف» است. یکی هم در طلیعه کتاب تفسیر نعمانی است «روی مشایخنا عن اصحابنا ان القرآن نزل علی سبعة احرف کلها شاف کاف، امر و نهی و قصص و امثال…».
برو به 0:11:50
آن چیزی که الآن شروع فرمایش صاحب مفتاح الکرامه است میدانید در چیست؟ ادلهای که شروع میکنند هشت مورد است. هشت دلیل برای کوبندگان میآورند. البته از عبارت معلوم است که خود ایشان موافق اینها نیستند. ولی در فضای علمی بزرگان آنها را میگویند. یعنی برخی از بزرگان این هشت مسأله را برای کوبیدن تواتر القرائات الی رسول الله ص میآورند؛ یعنی «کل مما نزل» را بکوبند. این اولین آنها است. دومین آنها فرمایش صاحب مجمع است.
«و قال الشیخ فی «التبیان»: إنّ المعروف من مذهب الإمامیة و التطلّع فی أخبارهم و روایاتهم أنّ القرآن نزل بحرف واحد علی نبیّ واحد غیر أنّهم أجمعوا علی جواز القراءة بما یتداوله القرّاء و أنّ الإنسان مخیّر بأیّ قراءة شاء قرأ و کرهوا تجرید قراءة بعینها، انتهی»؛ به نظرم شاید تبیان نزد ایشان نبوده است. من عبارت تبیان را میخوانم.
و قال الطبرسی فی «مجمع البیان»: الظاهر من مذهب الإمامیة أنّهم أجمعوا علی القراءة المتداولة بین القرّاء و کرهوا تجرید قراءة مفردة، و الشائع فی أخبارهم أنّ القرآن نزل بحرف واحد، انتهی. و کلام هذین الإمامین قد یعطی أنّ التواتر إنّما هو لأربابها[4]
«و قال الطبرسی فی مجمع البیان: الظاهر من مذهب الإمامیة أنّهم أجمعوا»؛ تفاوت در این است که صاحب مجمع اجماع عملی را جلو انداختند و شیخ معروفیت روائی را جلو انداخته بودند. فرقی ندارد، مطلبشان یکی است.«علی القراءة المتداولة بین القرّاء و کرهوا تجرید قراءة مفردة، و الشائع فی أخبارهم أنّ القرآن نزل بحرف واحد، انتهی. و کلام هذین الإمامین قد یعطی أنّ التواتر إنّما هو لأربابها»؛ ارباب قرائات چه کسانی هستند؟ عاصم و نافع و قراء سبعه. تا اینها متواتر است. اما از آنها تا حضرت دیگر متواتر نیست. اینکه هفت قرائت متواترتا به حضرت برسد تمام نیست.
ببینید عبارت مرحوم صاحب مفتاح الکرامه یک عبارت قرص و محکمی نیست. ایشان میفرمایند «قد یعطی». در این فضایی که ما مباحثه میکنیم معلوم است که ذهن مرحوم صاحب مفتاح الکرامه بسیار درگیر بحث بوده است و مبادی خام بحث هم نزد ایشان متوفر نبوده. اما اگر این چیزهایی که ما در این پنج-شش سال پیدا کردهایم و در کنار هم گذاشتهایم در آن زمان نزد ایشان حاضر بود هرگز این عبارات را نمیگفتند. اصلاً جور دیگری صحبت میکردند. من تردید ندارم. چرا؟ چون آسید جواد در فضای سنگینی بودند. شاگرد وحید هستند. ولی ایشان این جور هستند. ذهن شریفشان درگیر است و لذا میگویند «قد یعطی». اما سید محمد طباطبائی رضواناللهعلیه در مفاتیح[5] چه فرمودند؟ وقتی میخواستند اقوال را نسبت بدهند به شیخ الطائفه قول به عدم تواتر را محکم نسبت دادند.
در صفحه ٣٢٢ بود؛ فرمودند اقوال در تواتر قرائات سه تا است. یکی «إن الكل مما نزل به الروح الأمين»؛ یعنی حتی مد و اماله و وقف. این قول اول بود که فرمودند مشهور است و بعد این را انتخاب کردند. دوم این بود که نه، آن جایی که معنا تغییر میکند -ملک/مالک،ننشزها/ننشرها- متواتر است اما آنهایی که به مانند مد و اماله به اداء مربوط میشود متواتر نیستند. این هم قول دوم بود. قول سوم این بود که «غیر متواترة مطلقاً». «الثالث أنها ليست بمتواترة مطلقا و لو كانت من جوهر اللفظ»؛ اصلاً متواتر نیست. «و هو للشیخ فی التبیان»؛ محکم میگویند. شیخ در تبیان فرمودهاند «غیر متواترة مطلقاً».
خب شیخ در کجای تبیان فرمودهاند؟ در مقدمه آن. مقدمهای که اگر در کتب تفسیر و کلام و علوم قرآنی و بهخصوص فقه آمار گیری کنیدمیبینید در هزاران مورد این مقدمه را آوردهاند و نقل کردهاند. از بس که این عبارت امامین تکرار شده است! اینجا هم یکی از آنها است که میگویند که شیخ در تبیان میفرمایند که مطلقاً متواتر نیست.
شاگرد: وجه «قد یعطی» ایشان چیست؟
استاد:حالا باید ببینیم که در ذهن ایشان چه بوده. این اصل حرف ما است.
من سؤالات سادهای را مطرح میکنم تا جلو برویم. دیدید که ما چهار حدیث در کتب روایات شیعه پیدا کردیم. چطور شیخ الطائفه فرمودند که در روایات شیعه معروف است که قرآن حرف واحد است اما اسمی از حدیث سبعة احرف نبردهاند و گفتهاند «و روی العامه»؟ خب این چطور میشود؟ در کتابهای شیعه هم که هست. نمیتوانید بگویید «المعروف من مذهب الامامیه و روایاتهم انه حرف واحد» اما اسمی از «نزل علی سبعة احرف» نبرید. این یک سؤال است. جناب شیخ جامع کلام و فقه و تفسیر و اصول است، چه چیزی هست که شیخ نداشته باشد؟! این علامه خبیری که در دهر نظیر ایشان کم میآید، چه شده که آنها را نگفته؟ آدم وقتی مصباح المتهجد ایشان را نگاه میکند خیال میکند برای یک شخص مقدسی است که دائم یک جا نشسته و ختومات میخواند. آن هم سه تا است! مصباح المتهجد اکبر، اوسط و اصغر! اینها شوخی است؟! تفسیر تبیان را ببینید. آن هم طبق فرمایش ابن ادریس آخرین نوشته ایشان است. میفرمود آخرین تصنیف شیخ این است.
برو به 0:19:17
حال این جور خبیر بیاید و بگوید روایات امامیه این است که حرف واحد، سنیها هم گفتهاند «سبعة احرف»، ما هم میگوییم اجازه میدهیم که بخوانید؟! خب چرا اسمی نمیبرید که در روایات ما هست؟
شاگرد: من در تبیان دیدهام که میفرمایند «ورد من عامه».
استاد: اگر در فضای مباحثه میخواهند عیدی بدهند، در همان فضای مباحثه عیدی میدهند. واقعاً این عیدی غدیریه است. ببینید چند سال پیش شما فرمودید و من هم کاغذی نوشتم و آقایان هم گذاشتند؛ راجع به چه بود؟ راجع به همین عبارت تبیان و مجمع بود. اگر یادتان باشد عرض کردم که فرمایش این بزرگواران دو چیز قطعی دارد و یک تحلیل خودشان را دارد. نوشته اینها هست. در فدکیه هم موجود است. من اینها را عرض کردم. چندین سالی هم که اینها را دیده بودیم و مباحثه میکردیم، قرائن منفصله زیادی پیدا کردم؛ بر اینکه شیخ تناقض میگویند؟! چطور است که خود شیخ در تبیان میگویند که ما سه جور اختلاف داریم؛ «لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» تنها دو تا از آنها است، که در قرآن نیست. یک اختلاف داریم که اختلاف الوجوه القرائات است، که هو تلائم فی الحسن و کلها حق. ببینید تأکیدی بالاتر از این میشود؟! شیخ که بیخودی نمیگویند، ولو حرف دیگری را از تفسیر دیگری بیاورند، اما ایشان صاحب نظر مطلق هستند و مجتهد بالا و بالا هستند لذا حرف او را که تقلیدی نمیآورند. ایشان میگویند «وجوه القرائات کلها حق و کلها صواب». این را در تبیان میگویند و در مقدمه آن هم این جور میفرمایند. «کلها حق» قرینه منفصله ای برای مقدمه کتاب است. من این را پیدا کرده بودم و باز هم مفصل پیدا کردم. مدتی پیش هم عرض کردم. آن هم نکات خوبی بود. تا همین امروز که میخواستم محضر شما بیایم، گفتم خود عبارت شیخ را با دقت بخوانم. اول و آخر آن را تماماً بخوانم؛ نه اینکه دو کلمه بیاوریم و رها کنیم و برویم. کل آن را بخوانیم و ببینیم که شیخ چه میفرمایند. یک چیز غیر منتظره میفرمایند. عرض کردم که عیدی امروز است. قرینه متصله واضح است؛ که دیگر شما بهدنبال مفاتیح نروید. در مفاتیح بگویند شیخ در تبیان گفتهاند که قطعاً هیچکدام متواتر نیست. قرینه متصله خیلی واضح. حالا من عبارت را میخوانم. با همین سؤالاتی که مطرح است در محضر شما جلو میرویم و بعد مجمع البیان را میخوانیم. در عبارت مرحوم شیخ چه چیزی پیدا میشود.
شاگرد: الآن یکی از سؤالات را گفتید. همه این سؤالات را فهرست وار بفرمایید.
استاد: یکی اینکه چرا خود شیخ اصلاً اشاره نکردهاند. دوم؛ در ذهن خود شیخ این اجماع عملی شیعه را چطور با روایات جمع میکردند؟ یعنی تحلیل ایشان مماشات با اهلسنت بوده؟ کما اینکه برگه قبلیای که خدمت شما دادم همین بود. یعنی گفتهام شیخ اجماع شیعه را بر مماشات شیعه با اهلسنت حمل کردهاند. یک نحو تقیه مداراتی است. این را یادتان هست؟ نوشته شده است. اینها سؤالات است. سؤال بعدی؛ کاری که ابن مجاهد کرد در تحلیل ایشان چه نقشی دارد؟ حالا من عبارت خودشان را بخوانم که مهمتر از همه است.
شاگرد٢: تعبیر «حرف واحد» ظاهراً اصلاً در عبارات عامه نیست. آنها تنها «سبعة احرف» را دارند.
استاد: حرف واحد به معنایی که در روایت خصال بود را دارند. یعنی «ان الله یامرک ان تقرأ القرآن علی حرف واحد»، بعد حضرت طلب توسعه کردند.
من عبارت را بخوانم؛ تبیان جلد اول، صفحه ششم؛ میفرمایند:
و اعلموا ان العرف من مذهب أصحابنا و الشائع من اخبارهم و رواياتهم ان القرآن نزل بحرف واحد، علي نبي واحد، غير انهم اجمعوا علي جواز القراءة بما يتداوله القراء و أن الإنسان مخير باي قراءة شاء قرأ، و كرهوا تجويد قراءة بعينها بل أجازوا القراءة بالمجاز ألذي يجوز بين القراء و لم يبلغوا بذلك حد التحريم و الحظر[6]
«و اعلموا ان العرف»؛ ایشان «المعروف من مذهب الامامیه» آورده بودند، درحالیکه اصلاً عبارت به این شکل نیست.«من مذهب أصحابنا و الشائع من اخبارهم و رواياتهم ان القرآن نزل بحرف واحد، علي نبي واحد، غير انهم اجمعوا علي جواز القراءة بما يتداوله القراء»؛ روایاتشان میگوید حرف واحد اما اجماع عملی آنها بر «جواز القرائه بما یتداوله القراء» است.«و أن الإنسان مخير»؛ اجماع کردهاند که انسان مخیر است، «باي قراءة شاء قرأ، و كرهوا تجريد قراءة بعينها»؛ در تبیان منظور از تجوید، تجرید است.«بل أجازوا القراءة بالمجاز ألذي يجوز بين القراء»؛ خود قراء یک چیزهایی را جایز نمیدانند، ما هم جایز نمیدانیم اما آن چه که نزد قراء مجاز است، اجماع امامیه است. یعنی آن چه که نزد آنها مجاز است نزد ما هم مجاز است.«و لم يبلغوا بذلك حد التحريم و الحظر»؛ محتملات معنایی چندتا است؛ فعلاً آن چه که هزینه بیشتری را میبرد باید ثابت کنیم. یعنی شیخ میفرمایند نزد امامیه قرائت به غیر قرائات جایزه هم جایز است، حرام نیست اما «کرهوا تجرید قراءة بعینها». «و لم یبلغوا» توضیح این «کرهوا» است؛ «و لم يبلغوا بذلك حد التحريم و الحظر»؛ در این کراهتی که دارند به حد تحریم نرسیدهاند و منعی نکردهاند. اجازه میدادند حتی غیر مجاز نزد قراء را .
شاگرد: طبق قاعده «الاقرب یمنع الابعد»، در عبارت «بالمجاز ألذي يجوز بين القراء و لم يبلغوا بذلك حد التحريم»، «لم یبلغوا» به قراء میخورد. یعنی همان مجاز را توضیح میدهد. اما شما به «کرهوا» زدید.
استاد: بله . چون مجاز نزد قراء فضای خاص خودش را دارد. اگر به حد تحریم نرسند در بین قراء اصطلاح دیگری پیدا میکند و ربطی به آن پیدا نمیکند. حالا این خیلی بحث اصلی ما نیست.
برو به 0:27:11
تا اینجا مرحوم شیخ دو چیز فرمودند، یکی اینکه در روایات شایع نزد امامیه آمده «ان القرآن حرف واحد نزل من عند واحد» که قطعی است. نزد امامیه و بدنه شیعه واضح بوده، مکرر به گوششان خورده بود. بعد از امام صادق علیهالسلام که «کذبوا» را هم فرمودند، دیگر بین شیعه معلوم بود. میخ آن کوبیده بود که بازتاب آن در مثل کافی شریف آمده بود. معروف همین بود و ما هم هیچ مشکلی نداریم. دوم، اجماع عملی است که نقل میکنند. در آن جا هم ما یک نفر مخالف نداریم. خیلی جالب است. در طول تاریخ بزرگان شیعه تا قرن دهم بیایید –به بعد آن فعلاً کاری نداریم- یک نفر مخالف نداریم که بگویند شیعه میگوید شما بروید و برای خودتان یک قرائت انتخاب کنید. یعنی فتوای مرحوم آقای خوانساری که فرمودند تخییر ابتدائی است، اصلاً در بین شیعه سابقهای ندارد. یعنی اصلاً نگفتهاند که تو در عمر خود یا باید «ملک» بخوانی یا «مالک». اصلاً مطرح نبوده که تخییر بدوی است. آن هم مطلب خیلی مهمی است، در اجماع عملی استمراری شما حتی یک نفر مخالف هم ندارید. من به سهم خودم گشته ام. یک نفر را پیدا نمیکنید که بگوید باید بهدنبال یک قرائت باشید. نه، اجازوا؛ همینی که بین قراء معروف است را در اجماع عملی و خارجی آنها بوده که جایز است. این دو فرمایش شیخ است.
حالا سر حدیث سبعة احرف میروند.
و روي المخالفون لنا عن النبي (ص) انه قال: (نزل القرآن علي سبعة أحرف كلها شاف كاف.) و في بعضها: (علي سبعة أبواب)و كثرت في ذلک رواياتهم و لا معني للتشاغل بإيرادها. و اختلفوا في تأويل الخبر، فاختار قوم ان معناه علي سبعة معان: أمر، و نهي، و وعد، و وعيد، و جدل، و قصص، و أمثال [7]
«و روي المخالفون لنا عن النبي (ص) انه قال: نزل القرآن علي سبعة أحرف كلها شاف كاف»؛ یک سؤال هم در اینجا مطرح میشود.در شیعه هم که چهار روایت دارد. چه بسا بیشتر هم بوده باشد. خود شیخ طوسی که خیلی بیشتر از ما میدانستند. چون اطلاعات ایشان در آن زمان خیلی گسترده بوده اما ایشان میگویند «روی المخالفون»؛ یعنی سنیها روایت کردهاند.
خب پس حرف نعمانی چه میشود؟ نعمانی هم در مقدمه تقسیری گفت، «روی مشایخنا عن اصحابنا ان القرآن نزل علی حرف واحد کلها کاف شاف». عین همین عبارتی است که شیخ در اینجا آوردهاند. در بحارالانوار هست. در مستدرک الوسائل هم هست. من روایت را گذاشتهام. خب آنها هم که دارند، اما ایشان میگویند مخالفون.
شاگرد: از امام صادق علیهالسلام هم هست.
استاد: بله، عن ابی عبد الله علیهالسلام است، تا رسول الله را هم دارد.
شاگرد: عن امیرالمؤمنین علیهالسلام میرود.
استاد: ممکن است در نقلهای دیگرش امیرالمؤمنین علیهالسلام نگویند که خود حضرت فرموده باشند. ولو نزد شیعه هیچ فرقی نمیکند. ولی سیاق این باشد با کثرتی که با همین تعبیر در اهلسنت هست، آن جا هم به اصطلاح حدیث آنها مقطوعه نباشد و در اینجا هم مرفوعه باشد. در اینجا احتمال مرفوعه بودن هم هست.
«و في بعضها: (علي سبعة أبواب)و كثرت في ذلک رواياتهم»؛ حالا باید شروع کنیم و ببینیم شیخ چه میفرمایند. مخالفین گفتهاند که «کثرت روایاتهم». این «کثرت» یعنی چه؟ یعنی همین چیزی که امروزه در کتابهای علوم قرآنی اهلسنت میبینید و شیعه را مسخره میکنند. میگویند «سبعة احرف» متواتر است، شیعه چرا میخواهد با متواتر در بیافتد؟! من این را متعدد دیدهام. الآن هم در پایان نامههای سنیها میگویند اگر میخواهید شیعه را بشناسید آنها کسانی هستند که با متواتر درگیر میشوند. بروید نگاه کنید که متواتر هست یا نیست. میگویند این گوی و این میدان؛ مسیحی باش، کافر باش، برو ببین این حدیث متواتر هست یا نیست؟ یعنی عدم تبانی بر کذب؛ تواتر از طرق مختلف؛ تواتر تعریف دارد؛ اینها به این صورت میکوبند. این کثرتی که شیخ میفرمایند یعنی نزد آنها هم متواتر است.
«و في بعضها: (علي سبعة أبواب)و كثرت في ذلک رواياتهم»؛ این «کثرت» را داشته باشید تا برسیم. دنباله شیخ قرینه متصله هست اما تا حالا ما صدر و ذیل کلام را با دقت نخوانده بودیم.
«و لا معني للتشاغل بإيرادها»؛ فعلاً لازم نیست که ما برویم و سندهای آنها را بگوییم.«و اختلفوا في تأويل الخبر»؛ این نقلشان که خیلی زیاد است، در تاویل آن هم اختلاف کردهاند.«فاختار قوم ان معناه علي سبعة معان: أمر، و نهي، و وعد، و وعيد، و جدل، و قصص، و أمثال».
و روي إبن مسعود عن النبي «ص» انه قال: (نزل القرآن علي سبعة أحرف:زجر، و أمر، و حلال، و حرام، و محكم، و متشابه، و أمثال.)و روي ابو قلامة عن النبي [ص] انه قال: [نزل القرآن علي سبعة أحرف:أمر، و زجر، و ترغيب، و ترهيب، و جدل، و قصص، و أمثال.][8]
مجموعاً پنجاه و دو مورد در شعب مختلف در مقدمه تفسیر طبری هست. در این صفحه هم گذاشتهام. بعد اشاره میکنند و میفرمایند:
و قال آخرون:[نزل القرآن علي سبعة أحرف.] أي سبع لغات مختلفة، مما لا يغير حكما في تحليل و تحريم، مثل. هلم. و يقال من لغات مختلفة، و معانيها مؤتلفة. و كانوا مخيرين في أول الإسلام في أن يقرءوا بما شاءوا منها. ثم اجمعوا علي حدها، فصار ما اجمعوا عليه مانعاً مما اعرضوا عنه. و قال آخرون: [نزل علي سبع لغات من اللغات الفصيحة، لأن القبائل بعضها افصح من بعض] و هو ألذي اختاره الطبري. و قال بعضهم: [هي علي سبعة أوجه من اللغات، متفرقة في القرآن، لأنهلا يوجد حرف قرئ علي سبعة أوجه.] و قال بعضهم: [وجه الاختلاف في القراءات سبعة:
أولها- اختلاف اعراب الكلمة او حركة بنائها فلا يزيلها عن صورتها في الكتاب و لا يغير معناها نحو قوله: هؤُلاءِ بَناتِي هُنَّ أَطهَرُ لَكُم بالرفع و النصب وَ هَل نُجازِي إِلَّا الكَفُورَ! بالنصب و النون و هل يجازي إلا الكفور! بالياء و الرفع. و بالبخل و البخل و البخل برفع الباء و نصبها. و ميسرة و ميسرة بنصب السين و رفعها.
و الثاني- الاختلاف في اعراب الكلمة و حركات بنائها مما يغير معناها و لا يزيلها عن صورتها في الكتابة مثل قوله: رَبَّنا باعِد بَينَ أَسفارِنا علي الخبر.ربنا باعد علي الدعاء. إِذ تَلَقَّونَهُ بِأَلسِنَتِكُم بالتشديد و تلقونه بكسر اللام و التخفيف و الوجه الثالث- الاختلاف في حروف الكلمة دون اعرابها، مما يغير معناها و لا يزيل صورتها نحو قوله تعالي: كَيفَ نُنشِزُها بالزاء المعجمة و بالراء الغير معجمة و الرابع- الاختلاف في الكلمة مما يغير صورتها و لا يغير معناها نحو قوله:إِن كانَت إِلّا صَيحَةً واحِدَةً و الازقية. و كالصوف المنفوش و كَالعِهنِ المَنفُوشِ و الخامس- الاختلاف في الكلمة مما يزيل صورتها و معناها نحو: وَ طَلحٍ مَنضُودٍ و طلع.
السادس- الاختلاف بالتقديم و التأخير نحو قوله:وَ جاءَت سَكرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ و جاءت سكرة الحق بالموت.
السابع- الاختلاف بالزيادة و النقصان نحو قوله: و ما عملت أيديهم و ما عملته بإسقاط الهاء و إثباتها. و نحو قوله: فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الغَنِيُّ الحَمِيدُ و ان الله الغني الحميد. في سورة الحديد.
و هذا الخبر عندنا و ان کان خبراً واحداً لا يجب العمل به فالوجه الأخير أصلح الوجوه علي ما روي عنهم عليه السلام من جواز القراءة بما اختلف القراءة فيه[9]
«و قال آخرون»؛ این یک قول بود. قول دوم این است: «نزل القرآن علي سبعة أحرف، أي سبع لغات مختلفة، مما لا يغير حكما في تحليل و تحريم، مثل. هلم. و يقال من لغات مختلفة، و معانيها مؤتلفة»؛ معانی مترادف هستند.
«و كانوا مخيرين في أول الإسلام في أن يقرءوا بما شاءوا منها»؛ یعنی میتوانستند مرادف بخوانند.«ثم اجمعوا علي حدها، فصار ما اجمعوا عليه مانعاً مما اعرضوا عنه»؛ پس حالا دیگر در مصحف عثمان مترادفات رفته است. ما قبلاً مفصل از این قولها صحبت کردیم. یکی برای ابوعبید قاسم بن سلام بود، یکی برای طبری بود. مثلاً ازهری در کتاب خودش محکم حرف ابو عبید را تأیید میکند. طبری که قبل از ازهری است، در تفسیرش محکم حرف ابوعبید را رد میکند. عدهای دیگر مانند مکی، ابن عبد البر محکم حرف طبری را تثبیت میکنند. ما قبلاً از همه اینها بحث کردهایم.
شاگرد:…
استاد: بله، مقدمه قرطبی خیلی مغتنم است. خیلی نکات مهمی در آن جا دارد.
بعد فرمودند:
«و هو ألذي اختاره الطبري. و قال بعضهم»؛ این از ابن قتیبه شروع میشود، ابوالفضل رازی و دیگران را میگیرد و تا به زمان ما در بیان زرقانی میآید. ابن جزری ابتدا چه گفت؟ گفت من در این حدیث سی سال فکر میکردم. بعد خدا من را به یک وجهی هدایت کرد و بعد دیدم که قبلاً دیگران گفته بودند. این را از مقدمه النشر خواندیم. این همینی است که مرحوم شیخ میگوید «اصلح الوجوه». در تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی از شیخ الطائفه نقل میکنند که «املح الوجوه» شده. من تبیان نداشتم، یادم میآید وقتی میخواندم میگفتم شیخ چه تعبیری به کار برده، میفرماید «املح الوجوه». درحالیکه «املح» نبوده و در نسخه مجمع به جای «ص»، «میم» نوشته شده.
شیخ چه میفرمایند؟ به وجهی میآیند که ابن قتیبه و دهها نفر دیگر گفتهاند. وجه بسیار مهمی که ابن جزری میگوید بعد از سی سال به آن رسیدم. این را شیخ سالها قبل از ابن جزری میگویند. میگویند: «و قال بعضهم: وجه الاختلاف في القراءات سبعة»؛ «نزل القرآن علی سبعة احرف» یعنی چه؟ یعنی سبعة انواع من اختلاف القرائات. خیلی جالب است. یعنی در هفت حوزه –بیشتر هم نمیشود- و در هفت نوع اختلاف ممکن بوده که قراء اقراءهای مختلفی را روایت کنند؛ علی سبعة احرف. هفت نوع اختلاف.
برو به 0:39:57
من در فدکیه یک صفحه مستقل برای همین گذاشتهام. قول به اینکه «سبعة احرف» یعنی سبع
نوع اختلاف، نه اینکه در یک کلمه هفت قرائت وارد شده باشد. هفت نوع؛ یعنی انواع اختلافات هفت تا است. اینها را مرحوم شیخ میگویند که من نمیخوانم. چون از بحثمان فاصله میگیریم. تا اینجا میرسند:«…و نحو قوله: فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الغَنِيُّ الحَمِيدُ و ان الله الغني الحميد» که قول آخر را هم تمام میکنند.
حالا به این تعبیر میرسیم که «کثرت فی ذلک روایاتهم» و «المعروف من اخبار الامامیه انه حرف واحد»، این عبارتی بود که تا حالا گویا به چشم ما نخورده بود. من امروز دیدم. حالا آن را میخوانم تا ببینیم شما چه میفهمید. بعد از اینکه وجوه را گفتند، «روی المخالفون» را گفتند، «کثرت روایاتهم» را گفتند، میفرمایند:
«و هذا الخبر»؛ خبر سبعة احرف،«عندنا»؛ یعنی نزد سنی ها؟!یعنی روایت سنیها نزد ما؟! آنها که میگویند مشهور است و «کثرت روایاته»، ما به آنها چه کار داریم!
«و ان کان خبراً واحداً»؛ یعنی در نقل امامیه هم هست. نه اینکه من شیخ الطائفه نگویم؛ نه اینکه روایات صدوق را ندیده باشم. به شهرتی که نزد عامه و سنیها هست، نزد ما نیست. خب خیلی مطلب واضحی است. میفرمایند سنیها سبعة احرف را متواتر میدانند، چه کارهایی برای آن میکنند، البته در روایات ما هم هست اما خبر واحد است. نزد ما متواتر نیست. ولی حرف واحد معروفتر است. این خبر واحد است ولی آن معروف است. وجه آن را هم بعداً عرض میکنم.
ما این «عندنا» را اصلاً ندیده بودیم. «و هذا الخبر عندنا و ان کان خبرا واحدا لایجب العمل به»؛ چون خبر واحد است، مثل شیخ الطائفه روی آن وقت صرف نمیکنیم تا حتماً آن را یک جوری معنا کنیم. خبر واحد است. ولی خب همین خبر واحد نزد ما خبر واحد هست. معنای آن چیست؟ نزد ما امامیه که این خبر واحد «سبعة احرف» را داریم، اصلح وجوه این خبر نزد ما، وجه اخیر است. وجه اخیر کدام بود؟ هفت نوع اختلاف قرائت بود. میگوییم چرا شیخنا؟ چرا نزد ما اگر بخواهد این خبر واحد معنا داشته باشد، اصلح وجوه، وجه آخر است؟ میگویند بهخاطر اجماع عملی شیعه؛ مگر اجماع عملی نداریم که همه آنها جایز است؟! کلها حق و کلها صواب. عبارت ایشان را دقیقاٌ به عبارتشان در جای دیگر تبیان بچسبانید.
«فالوجه الأخير أصلح الوجوه علي ما روي عنهم عليهم السلام من جواز القراءة بما اختلف القراءة فيه»؛ خود ائمه فرمودند وقتی در یک آیه اختلاف میشود اگر همه آنها را بخوانید جایز است. روایت واحد هم داریم –نه متواتر- که نزل علی سبعة احرف؛ پس خود ائمه فرمودهاند که «سبعة احرف»، لذا میتوانید وجوه قرائات را بخوانید.
در اختلاف در ذیل آیه هم فرمودند «وجوه القرائات کلها حق، کلها صواب». پس «سبعة احرف» را در شیعه بهعنوان خبر واحد داریم و معنای اصلح آن هم این است که هفت جور اختلاف قرائت داریم. چرا اصلح این است؟ چون ائمه فرمودند همه اینها را بخوانید و جایز است. این عبارت مرحوم شیخ است. گویا قرینه متصله در کلام واحد است که ذیل آن این را آوردهاند.
شاگرد: جمع آن با قبل از آن چه میشود؟
استاد: «روی المخالفون… اشتهرت بذلک روایاتهم»؛ آنها برای این روایت خیلی مئونه صرف کردهاند. میگویند چون قطعی است هر جوری که هست باید آن را معنا کنیم. شیخ میفرمایند نزد ما خبر واحد است، این جور نیست که زور بزنیم و هر جور که هست آن را معنا کنیم. خب واحد است، لا یوجب علماً و لا عملاً. ولی اگر قرار باشد که همینخبر واحد را معنا کنیم، اصلح الوجوه همین هفت نوع اختلاف است. چرا؟ چون نزد امامیه واضح است که ائمه فرمودهاند وجوه این اختلافها جایز است.
شاگرد: به شرط اینکه مقابل «حرف واحد نزل من عند واحد» حمل نشود.
استاد: بله، این سؤال مهمی بود. این نکته را من امروز رسیدم. این «عندنا»ای که فرمودهاند خیلی مهم است. بعد «اصلح الوجوه» را به اجازه ائمه به قرائت طبق قرائات جایزه معنا کردهاند؛ فرمودند اصلح الوجوه در این حدیث واحد عند الامامیه انواع اختلاف است. حاصل حرف شیخ این است که معنای این خبر واحد نزد امامیه این است: یعنی «نزل القرآن علی سبعة انواع من اختلاف القرائات و لذا جوّز الائمه لهم بالقرائة بما جاوز بین الناس».
شاگرد: انواع اختلاف قرائات را بیان میکنند مطابق حرف ابن جزری ؟
استاد: بله، این عبارت ابن جزری و ابن قتیبه است. خودشان گفتهاند. من نخواندم. دیدم اگر آنها را بخوانم وقت میرود. خودشان همه اینها را گفتهاند. بعد از اینکه هفت نوع را قشنگ میگویند، میگویند بهترین وجه این است.
برو به 0:43:15
شاگرد٢: جناب شیخ بحث علمی کردهاند. یعنی یک وجهی را میگویند و رد میشوند.
استاد: ولی وجهی را میگویند که وجه اجماع عملی را توضیح میدهد. این کم نیست. شما این را دست کم نگیرید. درست است که از نظر علمی میگویند که چون خبر واحد است خیلی وقت صرف آن نمیکنیم. اما میگویند به این دلیل اصلح الوجوه است که ائمه میفرمایند همه اینها جایز است. پس اگر سبعة احرف باشد، همه اینها را سامان میدهد.
من حالا عبارت مجمع البیان را بخوانم. مرحوم طبرسی در مقدمه مجمع فرمودهاند که مقتدای این کتاب من، کتاب تبیان شیخ است. عبارات ایشان هست. بعداً ملاحظه میکنید. فرمودهاند شیخ جلیل تفسیر تبیان را نوشتهاند و تعریفهای حسابی هم از تفسیر مرحوم شیخ کردهاند.
ایشان به اینجا که رسیدند به این تفصیل تبیان نفرمودند. عبارت مرحوم شیخ را در مقدمه تبیان خلاصه کردند. در «[الفن الثاني]: في ذكر أسامي القراء المشهورين في الأمصار، ورواتهم» بیانی دارند. به این عبارات دقت کنید و ببینید صاحب مجمع اقتباسی که از تبیان کردهاند خیلی جالب است؛ با این برداشتی که ما الآن داشتیم توافق خیلی خوبی دارد. یعنی برداشت ایشان هم همین بوده. این چیزی که ما به آن توجه نمیکنیم برای کسانی که متخصص فن تفسیر هستند واضح بوده. قبلاً هم خدمت شما عرض کردم. حاصل عمر یک مفسری مثل علامه طباطبائی رضواناللهعلیه،جلسهای میشود که صوت را ضبط کردهاند و آن را در مهر تابان آوردهاند. یعنی یک عمر سر و کارشان با اینها بوده. بعد میگویند هر سال آیات نازل میشد، قرائت جدید میآمد، جبرئیل آنها را میآورد، همه آنها بود، حتی یک صحابی چند مصحف داشت، همه آنها اقراء بود. اینها شوخی نیست.
این بزرگواران هم همینطور هستند. تبیان نوشتن که شوخی نیست. حالا ببینید صاحب مجمع چه میفرمایند: بعد از اینکه قراء را میگویند، میفرمایند:
قالوا: وإنما اجتمع الناس على قراءة هؤلاء، واقتدوا بهم فيها لسببين. أحدهما: إنهم تجردوا لقراءة القرآن، واشتدت بذلك عنايتهم مع كثرة علمهم، ومن كان قبلهم، أو في أزمنتهم، ممن نسب إليه القراءة من العلماء، وعدت قراءتهم في الشواذ. لم يتجرد لذلك تجردهم، وكان الغالب على أولئك الفقه، أو الحديث، أو غير ذلك من العلوم. والآخر: إن قراءتهم وجدت مسندة لفظا، أو سماعا، حرفا حرفا، من أول القرآن إلى آخره، مع ما عرف من فضائلهم، وكثرة علمهم بوجوه القرآن.
فإذ قد تبينت ذلك فاعلم أن الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا على جواز القراءة بما تتداوله القراء بينهم من القراءات، إلا أنهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء، وكرهوا تجريد قراءة مفردة، والشائع في أخبارهم أن القرآن نزل بحرف واحد، وما روته العامة عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم أنه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف كلها شاف كاف، اختلف في تأويله، فأجرى قوم لفظ الأحرف على ظاهره، ثم حملوه على وجهين. أحدهما: إن المراد سبع لغات مما لا يغير حكما في تحليل، ولا تحريم، مثل هلم، واقبل، وتعال. وكانوا مخيرين في مبتدأ الاسلام في أن يقرأوا بما شاءوا منها، ثم أجمعوا على أحدها، وإجماعهم حجة، فصار ما أجمعوا عليه مانعا مما أعرضوا عنه، والآخر: إن المراد سبعة أوجه من القراءات، وذكر أن الاختلاف في القراءة على سبعة أوجه أحدها: اختلاف إعراب الكلمة مما لا يزيلها عن صورتها في الكتابة، ولا يغير معناها نحو قوله (فيضاعفه) بالرفع والنصب.والثاني: الاختلاف في الإعراب مما يغير معناها، ولا يزيلها عن صورتها نحو قوله:(إذ تلقونه وإذا تلقونه). والثالث: الاختلاف في حروف الكلمة دون إعرابها، مما يغير معناها، ولا يزيل صورتها، نحو قوله: (كيف ننشزها وننشرها) بالزاء والراء.والرابع: الاختلاف في الكلمة مما يغير صورتها، ولا يغير معناها نحو قوله: (إن كانت إلا صيحة، وإلا زقية)، والخامس: الاختلاف في الكلمة مما يزيل صورتها ومعناها نحو: (طلح منضود وطلع)، والسادس: الاختلاف بالتقديم والتأخير نحو قوله: (وجاءت سكرة الموت بالحق وجاءت سكرة الحق بالموت)، والسابع:الاختلاف بالزيادة والنقصان نحو قوله: (وما عملت أيديهم وما عملته أيديهم).[10]
«قالوا»؛ چند سال گذشته بود و من روی این «قالوا» دقت نداشتم. فضای طلبگی را عرض میکنم. نکاتی که در ذهن من طلبه بوده را خدمت شما میگویم. خیلی وقتها گفته میشود مجمع فرموده که اینها کذا است. ایشان میفرمایند «قالوا»؛ یعنی این جملهای که من میگویم نقل قول اهل فن است. به من نسبت ندهید.
«قالوا وإنما اجتمع الناس على قراءة هؤلاء، واقتدوا بهم فيها لسببين، أحدهما»؛ اول اینکه آنها سر تا پا تخصص بودند؛ن هآ«إنهم تجردوا لقراءة القرآن»؛ عمرشان برای این بوده. از نکات جالب این است که برخی از مهمترین مقرین در طول تاریخ کسانی بودند که مکفوف بودند. یعنی شخص مکفوف هم حافظه خوبی دارد و هم مجال بیشتری برای نشستن دارد. نمیتواند مثل دیگران این طرف و آن طرف برود. خود شاطبی و مقرین بزرگ بزرگ، حتی عاصم هم دارد. این خیلی جالب است. باید مقالهای شود که مقرینی که مکفوف البصر بودند و این اقراء آنها و این توفیق آنها و این «تجردوا»، یک زمینه خارجی آن این بوده که مثل ما زمینهای نداشتهاند تا عمرشان را تلف کنند. مجبور بودند. جبر را میگوییم اما توفیقی است که سبب میشود برای تمحض و تجرد.
«والآخر»؛ وجه دوم،«إن قراءتهم وجدت مسندة»؛ ببینید برخی میگویند سندهای اصطناعی، یعنی خودشان نشستهاند برای خودشان سند درست کردهاند.خیر، «لفظا أو سماعا، حرفا حرفا، من أول القرآن إلى آخره» حرف به حرف سند دارد. اگر نصفش را خوانده میگوید که من تا اینجا سند دارم.
«فإذ قد تبينت ذلك فاعلم أن الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا على جواز القراءة بما تتداوله القراء بينهم من القراءات، إلا أنهم اختاروا»؛ من بارها این «اختار» را خواندهام، اما در ذهن من الآن قوی شد که این «اختار» اصطلاحی است. یعنی همانطوری که عاصم، مجاهد و دیگران مختار داشتند، ایشان میفرمایند امامیه هم در قرائات مختار دارند. بر خلاف مختار دیگران یک وجه است، مختار امامیه همه وجوه است! فضایی به پا میشود!
برو به 0:49:42
«الا انهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء»؛ مختار آنها این است.«وكرهوا تجريد قراءة مفردة»؛ در تبیان که به اشتباه تجوید نوشته بود، در اینجا تجرید نوشته است.«و كرهوا تجريد قراءة مفردة والشائع في أخبارهم»؛ همه قرائات را جایز دانستهاند، تعبیر شایع را نگاه کنید،«و الشایع فی اخبارهم أن القرآن نزل بحرف واحد، و ما روته العامة»؛ طبق تبیان جلو میآیند. در تبیان فرمودند «روی المخالفون».
«و ما روته العامه عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم أنه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف كلها شاف كاف، اختلف في تأويله»؛ خودشان اختلاف کردند.«فأجرى قوم لفظ الأحرف على ظاهره»؛ گفتند احرف یعنی احرف. «ثم حملوه على وجهين»؛ در اینجا خوب دقت کنید. مرحوم شیخ در تبیان سه-چهار وجه گفتهاند. بعد گفتند املح آنها آخری است. اصلح آن آخری است. اما ایشان خلاصه کردند و میگویند بیشتر از دو وجه نمیشود. خلاصهای جالب. «حملوه علی وجهین»؛ اگر من بخواهم خلاصه آن را بگویم دو وجه است.
«أحدهما: إن المراد سبع لغات مما لا يغير حكما في تحليل، ولا تحريم، مثل هلم، واقبل، وتعال. وكانوا مخيرين في مبتدأ الاسلام في أن يقرأوا بما شاءوا منها، ثم أجمعوا على أحدها، وإجماعهم حجة، فصار ما أجمعوا عليه مانعا مما أعرضوا عنه»؛ بقیه آنها کنار میرود. حرف طبری را هم که مفصل بحث کردیم. گفت شش تا از آنها نیست. این اول است.
«والآخر: إن المراد سبعة أوجه من القراءات»؛ هفت جور قرائات است. چه جور قرائاتی؟«وذكر أن الاختلاف في القراءة على سبعة أوجه أحدها: اختلاف إعراب الكلمة مما لا يزيلها عن صورتها في الكتابة» تا اختلاف هفتم که «الاختلاف بالزيادة والنقصان» است که شیخ الطائفه هم اینها را آورده بودند.
وقال الشيخ السعيد أبو جعفر الطوسي، قدس الله روحه: هذا الوجه أملح لما روي عنهم عليه السلام، من جواز القراءة بما اختلف القراء فيه، وحمل جماعة من العلماء الأحرف على المعاني والأحكام التي ينتظمها القرآن دون الألفاظ. واختلفت أقوالهم فيها، فمنهم من قال: إنها وعد ووعيد، وأمر ونهي، وجدل وقصص، ومثل، وروي عن ابن مسعود عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم أنه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف:
«وقال الشيخ السعيد أبو جعفر الطوسي، قدس الله روحه»؛همان عبارتی است که گفتیم تا به امروز چشم ما ندیده بود، چشم صاحب مجمع آن را دیده است. اما طوری بیان کرده که وقتی به آن نکته توجه میکنید، تازه این را میبینید.
«وقال الشيخ السعيد أبو جعفر الطوسي، قدس الله روحه هذا الوجه»؛ این وجه اخیر که هفت نوع وجوه قرائات است، که یکی از آنها زیادت و نقصان است، یکی از آنها تقدیم و تأخیر است و…«أملح»؛ که گفتیم همان «اصلح» است. چیزی که ما به آن توجه نداشتیم ایشان توجه دارند. چرا «اصلح» است؟ «لما روي عنهم عليه السلام، من جواز القراءة بما اختلف القراء فيه»؛ چرا سبعة احرف را بر انواع اختلاف حمل کنیم؟ بهخاطر اینکه اجماع امامیه هست که همه اینها جایز است. پس سبعة احرف یعنی جواز قرائت به انواع اختلاف قرائات. از همینجا هم هست که خودشان در مجمع، همان حرف شیخ را در ذیل وجوه اختلاف آوردهاند. فرمودند «لوجدوا فیه اختلافا کثیرا»، سه جور اختلاف است. دو جور آن در قرآن نیست. یک جور آن «تلائم فی الحسن و هو اختلاف وجوه القرآن و الآیات و کلها حق و کلها صواب»؛ همه آنها درست است.
شاگرد: نسبت به کلام شیخ طوسی نمیتوان به این صورت گفت که همه این مواردیکه فرمودید در نهایت به این صورت جمع میشود که «نزل من عند واحد» یعنی آن چه که اصل است و از ملک وحی آمده یکی است اما اجازه دادهاند؛ «ما روی عن ائمة القرائات» هم از باب اجازه بوده. یعنی «سبعة احرف» را به اجازه معنا کردهاند. شما میتوانید بخوانید ولی آن یک قرآنی که هست نزد حضرت حجت است.
استاد: ببینید این فرمایش شما همانی است که ما در این هفت-هشت سال دنبالش هستیم… .
شاگرد٢: شخصی را از مصر آورده بودند که اجازه قرائت میداد. پنجاه-شصت نفر اجازه گرفتند. یکی از اساتید پنجاه ساله گفت ما اینها را میخوانیم تا زمانیکه امام زمان بیاید و ببینیم کدام یک از این قرآن است.
استاد: بله، مانعی ندارد. در فدکیه صفحهای گذاشتهام به نام «انواع تعلیم القرآن». یکی از آنها تعلیم قرآن در زمان ظهور حضرت است. من روایت آن را آوردهام. چند روایت است. در ارشاد و جاهای دیگر هم بود. وقتی حضرت ظهور میکنند آنهایی که حافظ قرآن هستند مشکل پیدا میکنند. صفحه ممتع خوبی است. اما در همان روایت حضرت میفرمایند: «اقرئوا کما علمتم فسیجیء من یعلمکم کما انزل[11]»؛ «کما انزل» همان نحوی است که ملک وحی آورده و در عرضه اخیره پیامبر خدا املاء فرمودهاند و امیرالمؤمنین نوشتهاند. در همان عرضه اخیره. عباراتی که خیلی صریح است، منظور من است. در عبارت صریح جزیره خضراء سید الشمس الدین چه گفت؟ گفت عرضه اخیره آمد؛ کما مرّ؛ اصلاً صحبت سر مردم نبود. گفت «نزل القرآن علی سبعة احرف». بیست و سه سال گذشت، در وقت شهادت حضرت جبرئیل آمد، «کلما مرّ بموضع فیه اختلاف بينه له جبرئيل[12]»، نگفت «وحده جبرئیل/ اصلحه جبرئیل» بلکه گفت «بیّنه جبرئیل». تعبیر سید شمس الدین چقدر لطیف است! قبل از آن میگوید همه آنها نازل شده است، بعد هم میگوید در عرضه اخیره «کلما مرّ بموضع فیه اختلاف بينه له جبرئيل». بعد عبارت را تمام کرد. اول گفت ما که عاصم و … را نمیشناسیم؛ «انا لا نعرف هولاء»؛ ما چه میدانیم عاصم کیست؟ نافع کیست؟ ما اصلاً اینها را نشنیده ایم. گفت آن چه که ما میدانیم این است که قرآن «نزل علی سبعة احرف»، بیست و سه سال آمد. در عرضه اخیره هم که حضرت اصحاب را جمع کردند، امیرالمؤمنین بودند،کلما مرّ بموضع فیه اختلاف بينه له جبرئيل، و امیرالمؤمنین آنها را مینوشتند.در آخر عبارت فرمودند «فالجمیع قرائة امیرالمؤمنین». یعنی عین حرف ابن شهر آشوب در مناقب است. ابن شهر آشوب در مناقب چه گفتند؟ وقتی عدهای نزد حضرت آمدند فرمودند «فلیقرء کل منکم کما علم». ابن شهر آشوب چه چیزی را اضافه کرد؟ گفت «و هذا دليل على علم علي بوجوه القراءات المختلفة[13]».استاد ابن شهر آشوب، جناب قطب راوندی در فقه القرآن در سه جا میفرمایند. شوخی نیست. میگوید وقتی تمام قرائات درست همه اینها نزد ما آیه است. اینها شواهدی به این روشنی است.
برو به 0:58:56
به عبارت مجمع برگردیم. «وقال الشيخ السعيد أبو جعفر الطوسي، قدس الله روحه: هذا الوجه أصلح»؛ نمیدانم عرض من جا میگیرد یا نه. من کاری به «عندنا» ندارم. من به تعلیل آن کار دارم. چرا از سائر وجوه اصلح است. «لما روي عنهم عليه السلام»؛ این تعلیل بسیار مهم است. در منزل به آن فکر کنید. این تعلیل را صاحب مجمع دوباره از شیخ نقل میکنند. یعنی مسأله سبعة احرف را اگر به انواع وجوه و اختلاف قرائات معنا کنیم، علت را این میدانند که ائمه فرمودند هر جور که مردم میخوانند شما هم بخوانید. این تعلیل چیز کمی نیست. غیر از اینکه اجماع عملی شیعه هست که احدی مخالف نبوده که شیعه همه قرائات را میخوانده، آن هم بهراحتی.
لذا سؤال من جلوترها این بود: این مطلب امروز برای من که خیلی عالی بود. هفت-هشت سال است که میخواستم قرائن منفصله پیدا بکنم، اما قرینه متصلهای به این واضحی بود که عرض کردم تمام است. چون من خیلی به دنبالش بودم. کسی که دنبال یک چیزی بوده جور دیگری میبیند. این عیدی عید غدیر میشود. اگر بعداً روی آن تأمل کنید عرض من را تأیید میکنید. ولی آن سؤال این است:
ما باید به فضای شیعه برویم. به عصر معصومین برویم. اتکالا و اعتمادا به حرف این دو بزرگ، حرف این دو بزرگ چیست؟ این که نزد امامیه معروف است که قرآن حرف واحد است. همچنین اجماع امامیه است که میتوانید همه قرائات را بخوانید. سؤال این است: خودتان را در ذهن عوام شیعه نزد معصومین ببرید. از یک طرف همه شنیدهاند که قرآن یکی است، از یک طرف عملاً همه قرائات را میخوانند، یک جا نباید در ذهن یکی از آنها سؤال بیاید که ما نباید بدانیم حرف خدا «ملک» یا «مالک» است؟! این سؤال در ذهنشان بیاید. مرحوم آقای خوئی در تنقیح فرمودهاند حتی یک روایت ضعیف نداریم که سؤال کرده باشد. ذهنیت شیعه را چطور تحلیل میکنید؟ چطور این دو در ذهن آنها بود؟ از یک طرف میگفتند حرف واحد است و از یک طرف میگفتند همه را میخوانیم. زهری میدانید چه گفت؟ گفت «ملک» برای مروان است! یعنی مروان بهراحتی آمده کلام خدا را تغییر داده؟! شیعه هم میگوید بخوانید، مانعی ندارد، حرف مروان است، خب باشد؟! در نماز هم خواندید مشکلی نیست. یعنی موضع گیری آنها در مقابل بنی مروان به این صورت بود؟! بسم الله را چطور جا انداختند؟ گفتند جهر به بسم الله شعار شیعه است. اگر بسم الله را نخوانید نمازت باطل است، این در شیعه هست یا نیست؟! آن وقت بگویند «ملک» یا «مالک»؟! در زمان ما یک مرجع تقلید احتیاط کند و بگوید هر دوی آنها را میخوانم. چون نمیدانم کدام یک از آنها کلام خدا است. معلوم میشود که این حرف برای زمان ما است. در زمان آنها اصلاً این تردید را نداشتند.
پس سؤال این است: با در نظر گرفتن این دو فرض؛ فرض اینکه معروف بوده که قرآن واحد است و وجود اجماع بر اینکه میتوانید همه آنها را بخوانید، یک بار نباید در ذهنشان سؤال بیاید که خلاصه کلام خدا کدام یک از آنها است؟!
شاگرد:…
استاد: بله، تخالفی نمیدیدند. همه عرض من این است. چرا نمیدیدند؟ بهخاطر اینکه در حرف واحد که مماشاتی نبود. اجماع علمی مماشات بود؟! ابدا. حرف واحد مخالفت رسمی با اهلسنت بود در سبعة احرف مرادف گویی. اجماع هم که توافق با معنای اصلی سبعة احرف بود.
والحمد لله رب العالمین
کلید: سبعة احرف، حرف واحد، تعدد قرائات، قرائت علی علیه السلام، عرضه اخیره، تعلیم قرآن، وجه، وقف و ابتدا، وقف المعانقه، تصحیف، محمد بن یحیی الصیرفی ، اجماع شیعه در قرائات، اختیار القرائة، «فسیجیء من یعلمکم »، عرضه اخیره ، زمان ظهور، شیخ طوسی، شیخ طبرسی
[1]الانعام ٩١
[2]مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) ج7 ص215
[3]محمد بن يحيى[2]له كتاب، يرويه عن غياث بن إبراهيم، رويناه بهذا الاسناد عن أحمد بن أبي عبد الله، عنه؛ پاورقی شماره ٢:هو محمد بن يحيى الخزاز، وذلك لما ذكره الشيخ في رجاله في ترجمة غياث بن إبراهيم: (روى محمد بن يحيى الخزاز عنه).ويؤكد ذلك ان الشيخ ذكر هذا والنجاشي: 359، الرقم: 964، ذكر محمد بن يحيى الخزاز، والطبقة واحدة، ومن البعيد ان يكونا رجلين لكل منهما كتاب في طبقة واحدة، يتعرض النجاشي لترجمة أحدهما ويتعرض الشيخ لترجمة آخر
[4]مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) ج7 ص215
[6]التبیان ص۶
[7]همان
[8]همان
[9]همان ٨
[10]مجمع البيان في تفسير القرآن – ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، ج١ص٣٨
[11]الكافي (ط – الإسلامية) ج2 619 باب أن القرآن يرفع كما أنزل ….. ص : 619؛ عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن محمد بن سليمان عن بعض أصحابه عن أبي الحسن ع قال: قلت له جعلت فداك إنا نسمع الآيات في القرآن ليس هي عندنا كما نسمعها و لا نحسن أن نقرأها كما بلغنا عنكم فهل نأثم فقال لا اقرءوا كما تعلمتم فسيجيئكم من يعلمكم.
روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط – القديمة) ج2 265 مجلس في ذكر إمامة صاحب الزمان و مناقبه ع ….. ص : 260و قال أبو جعفر الباقر ع إذا قام القائم من آل محمد ضرب فساطيط لمن يعلم الناس القرآن على ما أنزله الله عز و جل فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم لأنه يخالف فيه التأليف.
[12]بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج52، ص: 169؛ لما حج رسول الله ص حجة الوداع نزل عليه الروح الأمين جبرئيل ع فقال يا محمد اتل علي القرآن حتى أعرفك أوائل السور و أواخرها و شأن نزولها فاجتمع إليه علي بن أبي طالب و ولداه الحسن و الحسين ع و أبي بن كعب و عبد الله بن مسعود و حذيفة بن اليمان و جابر بن عبد الله الأنصاري و أبو سعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعة من الصحابة رضي الله عن المنتجبين منهم فقرأ النبي ص القرآن من أوله إلى آخره فكان كلما مر بموضع فيه اختلاف بينه له جبرئيل ع و أمير المؤمنين ع يكتب ذاك في درج من أدم فالجميع قراءة أمير المؤمنين و وصي رسول رب العالمين..
[13]مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج2 ؛ ص42
دیدگاهتان را بنویسید