1
انعقاد با آخرين حدّ رايجِ از اثمان در عرف متعاملين زمانا و مكانا است؛ مثل اسكناس در اين ازمنه كه به جاى نقد مسكوك، ثمنِ رايج و داير است و تحديدِ اثمانْ به آن مىشود؛ و در مسيسِ حاجت و خاطر جمعى متعاملين و معلوميّت تحديد به آن، مثل نقد مسكوك، بلكه به جاى آن است وبدل آن است در اين ازمنه، نه آنكه معاملات عقلاييه سابقه منقطع شده و به اضطرار عمل به اين اثمان مىنمايند.
و بايد «معيّن» باشد، نه مبهم؛ مثل: «يكى از اين دو كيس» كه مشتمل بر معلوم از اندازه طلاى يا نقره مسكوكين يا نازل منزله آنها است، مگر در صورت عقلايى بودن معامله به اين قسم؛ و آنكه «مشاع» از يكى از كسور باشد، نه معيّن به عدد درهم يا دينار يا مشتمل بر مشاعِ منضمّ به معيّن عددى.
و اگر مستقلِ واقعى بود و در واقع ابتدايى بود اگر چه در ضمن عقد مضاربه واقع شده باشد، پس در سقوط، به رجوع در مضاربه و فسخ آن تبعيت ندارد، و لزوم آن ـ بنابر صحّت شرط ابتدايى مطلق، يا در ضمن عقد ديگرى كه ثبوتا تبعيت داشته باشد نه در سقوط ـ بىوجه نيست.