مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 19
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم[1]
جلسه ١٩ : ٨/ ٨ /١۴٠٠
در صفحه پنجم جزوه بودیم. «ان قلت» را خواندیم و به «قلت» رسیدیم.
و لا يخفى ما فيه؛ لأنّ المستفاد من الأدلّة القطعية وجوب الصوم في كلّ يوم من شهر رمضان و وجوب الإفطار في أوّل يوم من شوّال حتّى ثبت أنّ اليوم المفروض من شهر رمضان وجب صيامه، و متى علم أنّه أوّل يوم من شوّال وجب الإفطار فيه. فالقول بثبوت الشهر و المنع ممّا يلحقه من اللوازم غير معقول.
فإن قلت: طريق ثبوت الشهر منحصر في العلم بدخوله، أو الظنّ المعتبر شرعا، كشهادة البيّنة، و من المعلوم أنّ الرؤية قبل الزوال لا يقتضي العلم بكون الهلال للّيلة السابقة، و غاية الأمر حصول الظنّ منها بذلك؛ فيجب حمل الحكم بكون «للّيلة السابقة» في كلامه عليه السّلام على المظنّة و الظهور، و ذلك لا يكفي في ثبوت لوازم الشهر من إفطار أو صيام، ما لم يعلم كونه من الظنون المعتبرة في ثبوت تلك الأحكام، و ليس في الروايتين ما يدلّ عليه فلا يصحّ الاحتجاج بهما.
قلت: المنساق إلى الأذهان من أمثال هذه العبارات بقرائن المقام أنّ المقصود منها الدلالة على ثبوت ما يلزمها من الأحكام؛ لأنّها مسوقة لبيان الأحكام الشرعيّة، و لا ريب في أنّ الظنّ بكون اليوم المذكور من شهر رمضان أو شوّال لا تعلّق لها ببيان حكم شرعيّ ما لم يقصد منه لازمه، و هو الصوم أو الإفطار، و ذلك واضح[2]
«ان قلت» این بود: ما نگفتیم شهر ثابت است اما لازم آنکه وجوب صوم است، بار نیست. ما این را نگفتیم. ما گفتیم «طریق ثبوت الشهر»؛ شهر باید ثابت شود. ثبوت نفس الامری آن کفایت نمیکند. باید در عالم اثبات شود. این منحصر در «العلم بدخوله او الظن المعتبر شرعا» است. این حرف مرحوم وحید بود. البته بهگونهایکه نسبت داده بود. ان شالله عباراتشان را در ادله که مفصل تر است، میخوانیم.
«قلت»؛ چواب چه شد؟ «المنساق إلى الأذهان من أمثال هذه العبارات بقرائن المقام»؛ مرحوم سید چه قیودی را آوردهاند! «منساق الی الذهن»، «امثال من هذه العبارات»، «بقرائن المقام».
دو-سه سال پیش یک مباحثهای داشتیم، لابهلای مباحث پیش میآمد، ولی در آن جا بیشتر بحث شد. در مناظره بین سیرافی با متی بن یونس، بحثهای نسبتاً خوبی در بدنه دلالات و مراتب آن، زبان و تفاوت آن با ظهور لسانی و گفتاری شد. بحثهای خوبی بود.
الآن از کلمات سید «منساق الی الاذهان» است. منسبق میشود و سیاق پیدا میکند؛ در اذهان این جور میآید. چرا میآید؟ این مبادی استظهارات است. از امثال این عبارات به اذهان میآید. پس دلالت تصدیقیه شخصی مقصود ایشان نیست. ما دلالت تصوری داشتیم و دلالت تصدیقی. دلالت تصدیقی کشف مراد گوینده یک کلام از یک گفتار خودش بود. اما دلالت تصوری آن چیزی بود که هر مستمعی بدون اینکه کلام را به متکلم خاصی نسبت بدهد، از آن میفهمد. آن وقت دلالت تصوری چند مرحله داشت. دلالت تصدیقی هم چند مرتبه داشت؛ وضع نوعی و انواع ملحقاتی که داشت.
در اینجا مرحوم سید نمیخواهند بگویند دلالت تصوری است. ولو به مراتب ما دون. بلکه میخواهند بفرمایند که مدلول تصدیقی است. یعنی ما بهدنبال مراد متکلم هستیم. اما نه مدلول تصدیقی خاص که متکلم از قرائن خاصه اقامه کرده است. نه، ما در مقام مدلولات تصدیقیه، یک قرائن عامه داریم؛ یک قرائن نوعیه داریم. این قرائن نوعیه گاهی در بدنه زبان هم میآید. اصلاً در بدنه یک زبان میآیند. اگر منطقی و عمومی باشند، یک جور است، اگر در بدنه فرهنگ و زبان خاصی بیاید هم جور دیگری است.
علی ای حال ایشان دارند به یک مدلول تصدیقی تمسک میکنند. اما مدلول تصدیقیای که واسطه و مرزی بین مدلول تصوری و تصدیقی است.
میگویند «منساق» چیست؟
«أنّ المقصود منها»؛ مقصود از این جور عبارات، «الدلالة على ثبوت ما يلزمها من الأحكام»؛ حضرت بفرمایند امروز از ماه جدید است، بعد بگوییم خب حالا گفته اند از ماه جدید است، ربطی به این ندارد که بگویند روزه بگیرید یا نگیرید. چنین چیزی ممکن نیست. وقتی کسی موضوعی را میگوید موضوع، نماینده آثار و احکامش است. اگر بخواهد خلاف آن را قصد کند باید تصریح کند. باید بگوید امروز ماه مبارک است اما حکم روزه را ندارد. نه اینکه همینطور بگویند امروز ماه مبارک است ولی بعداً خودت برو ببین که روزه را باید بگیری یا نه. سید میفرمایند چنین چیزی اصلاً معنا ندارد.
«أنّ المقصود منها الدلالة»؛ نه دلالت بر ثبوت خود ماه، بلکه علاوهبر ثبوت ماه، «على ثبوت ما يلزمها من الأحكام لأنّها مسوقة لبيان الأحكام الشرعيّة»؛ همینطور که نمی خواستند بگویند ماه هست یا نیست. بلکه میخواستند احکام آن را بگویند.
«و لا ريب في أنّ الظنّ بكون اليوم المذكور من شهر رمضان أو شوّال لا تعلّق لها ببيان حكم شرعيّ ما لم يقصد منه لازمه»؛ لازمش که ترتب حکم باشد. «و هو الصوم أو الإفطار، و ذلك واضح».
برو به 0:05:23
حتی مرحوم سید یک حاشیهای هم دارند. در نسخه خطی متأخر. دو نسخه خطی بود. عبارتشان این است:
مع ان عدم افادة الرویه قبل الزوال القطع بکونه لیلة السابقه لا یوجب الحمل علی المظنه والظهور فی کلامه علیهالسلام الا مع ظهور التخلف بین الامرین و هو غیر واضح، فتامل. منه تاب ثراه[3]
این فتامل را هم دارند. حاصلش این است که میگویند: بر فرض بگوییم که رویت قبل از زوال قطع نیاورد. اما شما میخواهید بگویید حالا که قطع ندارد، فقط موجب مظنه و ظهور است. این ملازمه نیست. اگر از یک طرف واضح شود که نوعاً رویت قبل از زوال تخلف دارد. یا نوعاً ملازمه ندارد، یا برابر است، در اینجا حرف شما صحیح است. اما تا وقتی ثابت نشده شما از کجا میگویید که به این نحو است؟!
یک عرضی هم من در ذهنم آمد و آن این است که وحید فرمودند: «فإن قلت: طريق ثبوت الشهر منحصر في العلم بدخوله، أو الظنّ المعتبر شرعا، كشهادة البيّنة». خب شما برای ثبوت شهر چه میخواهید؟ علم و ظن معتبر میخواهید. بعد میگویید ببینید این روایت میگوید ببین فقط ماه آمد. پس شهر ثابت نشد. سید جواب دادند که این برای ثبوت شهر است. عرض من این است که اتفاقا وقتی عرف عام به لسان این روایات نگاه کنند، آن را دلیل میگیرند که حتی اگر موجب ظن است، این ظن شرعا معتبر است. عرف عام این را میفهمد. شما میگویید ما ظن معتبر میخواهیم. خب همین ظن معتبر است. همین دو روایتی که سندشان هم خوب است، دارد میگوید «ان روی قبل الزوال فهو للیلة الماضیه». موجب ظن است، خب همین روایت میگوید این ظن شرعا معتبر است. این دیگر یک گامی بیشتر از فرمایش سید است. نه تنها حالت دفاعی علیه حرف وحید میگیریم، نه، حرف بالاتر از این است که وحید بخواهند ما را به استظهار ساده برگردانند و بگویند ظن معتبر نیاز است. بلکه خود همین دلیل بر ظن میشود.
این هم یک مطلبی است که عرض کردم.
علی ای حال ایشان ۶-٧ دلیل آوردهاند که دلیل سوم روایت محمد بن قیس است.
شاگرد: اگر شک داشته باشیم فرمایشی که معصوم میگویند از حیث شارع بودن میگویند یا از سایر جنبههای دیگر، در اینجا میتوان قانون یا قاعدهای گفت یا نه؟!
استاد: همینی که ایشان فرمودند میزان ظهور عرفی ومنساق است. خب معنای ظهور این است که محتملات و شکوک میآید. اما اگر ظهور محقق شد به این معنا است که همه آن محتملات از حیث احتجاج پشت خط میروند. ما اخذ به ظهور کلام میکنیم. اگر فرض گرفتیم که ظهور کلام و منساق الی اذهان، تأیید آن –ولو بهعنوان ظن- توسط شارع است، به آن اخذ میکنیم. حالا من عرض کردم که اصلاً معلوم نیست از باب ظن باشد.
شاگرد: حیثیت آن مهم نیست؟ یعنی شارع آن را میگوید اما آیا از حیثیت تشریع آن میگوید؟
استاد: وقتی کسی که حکم شرعی را میگوید، مثلاً میگوید امروز ماه مبارک است، یعنی کاری با حکم شرع ندارد؟
شاگرد: برخی برای معصوم چند شان بیان کردهاند، مثلاً مخبر عن الکون باشند، اعمال ولایت باشد و … .
استاد: آنها سر جایش درست است. لذا سید فرمودند «بقرائن المقام»؛ در مقامی که صوم شرعی است؛ ماه مبارکی است که موضوع خاصی برای احکام شرعی است. در اینجا نماینده شرع وقتی میفرماید ماه مبارک است، در اینجا به این معنا است که بهعنوان عرف میگوید؟ و بعد هم خودت برو ببین؟ یا بهعنوان اینکه من الآن میخواهم میخی را بکوبم که لوازمش همراهش است؟ وقتی امروز میگویند روز ماه مبارک است اصلاً نیازی نیست دوباره بگویند بدان که روزه آن واجب است. بلکه بر خود آن متفرع است از باب علم به تفرعی که میدانیم. این غیر از «غیر معقول» است که گفتم. معقولیت یک چیز است و علم به تفرع انشاء چیز دیگری است.
برو به 0:10:40
علی ای حال به روایات بعدی میرسیم. بحثهایی هم در کنار اینها داشتیم که زوایای بحث روشن شود تا به مسأله تلسکوپ برسیم و ببینیم در مسأله تلسکوپ چه باید گفته شود. جلسه قبل هم در آخر بحث روایت «لا نعم» را خواندم. الآن هم که فاصله میشود و مثل سن من هم فراموشی دارد. مطلبی را که مطرح شده بود به یادم آمد، دیدم چهار روز شده است. من باید برگردم و ببینم روز دو شنبه چه بحث کردهایم[4].
شاگرد: در جاهایی که شک کردیم از شان شارعیت هست یا نه، بهصورت کلی قاعده و قانونی داریم یا نه؟
استاد: بله، فرمایش ایشان که حرف خوبی است. خیلی از جاها است که روایات معصومین علیهالسلام از شان شارعیت و اخبار از حکم شرعی نیست، خیلی نظیر دارد. اگر هم دستهبندی بکنید؛ دستهبندی بیرونی که مورد مشکوک آن را جدا کنید، متقین آن را که همه قبول دارند را ردیف کنید، به گمان من یکی از مهمترین چیزهایش تناسب حکم و موضوع است. یعنی تناسب و حکم و موضوع دارد نشان میدهد که این موضوع با این حکم که امام علیهالسلام میگویند از این باب است که از عرف هستند، یا از این باب است که خبرویت در علوم دیگر دارند. یعنی مانعی ندارد که امام علیهالسلام از باب خبرویتشان در علوم دیگری غیر از شرع، فرمایشی را بفرمایند که به حکم شرعی مربوط نیست. از باب بیرون از آن است. ولو لوازم شرعی بر آن بار شود، به مناسبت مقام از آن استفاده میشود. این کلی بحث است. اما اینکه موارد آن را دستهبندی کنیم و استصقاءا پی جویی شود و نوشته شود، چه بسا چیزهای خوبی در بیاید.
شاگرد: به شرطی که مناسبت حکم و موضوع برای ما ظن قوی بیاورد؟
استاد: بله، اصلاً ذهن همه ی عرف از عالم و جاهل مرتب روی مناسبت حکم و موضوع کار میکند. فقط هنوز خوب مدون نشده است. شئوناتش؛ ذهن چه کار میکند؟ چه چیزهایی را در نظر میگیرد؟ به آن انسباق، ظهور میگوییم. یک چیزی در ذهن عرف صورت میگیرد که میگوییم انسباق، انسیاق، ظهور، تبادر و… صورت گرفته است.
برو به 0:15:48
شاگرد: پس اصلی نداریم؟ هر جا مورد به مورد به تناسب باید ببینیم.
استاد: بله، در اینجا چون ماه مبارک بهعنوان یک شاخص در حکم صوم است، و اصلاً هر کسی ماه مبارک که میگوید فوری وجوب صوم در ذهنش میآید. وقتی نماینده شرع میفرماید امروز ماه مبارک است، باید بگوییم از کجا میگویید که ما باید روزه بگیریم؟! خب آن را برای این فرموده است. اگر مقصودش غیر وجوب صوم بود آن جا باید تصریح کند. آن جا است که مئونه میخواهند. یعنی تصریح بفرمایند که مقصود من وجوب صوم نیست.
اینها مطالبی است که ان شالله بر میگردیم. هم مطالب خوبی است و هم غیر از جهات فقه، چیزهای دیگری را هم دربردارد که ان شالله میرسیم. حالا من یک چیزی داشتم عرض میکردم که به گمان من برای واضحتر شدن زوایای بحث در ذهن شریفتان، نیاز است.
آن چیزی که داشتم میخش را میکوبیدم این بود: زمان متصرم الوجود است. چون متصرم الوجود است، هر گاه توقیت شرعی یا عرفی داریم؛ کلاً توقیتات و هر چه که در آن سرو کار ما با زمان است، یک ثبوت دارد و یک اجراء. چون قطعه زمانی غیر متصرم[5] است، اگر می گوییم تمامِ این قطعه، مسامحة میگوییم. پاره خط تمام دارد. یک سنگ تمام دارد. بُعد قار تمام دارد. اما غیر قار که متصرم است، تمام واقعی ندارد. لحظه به لحظه آن آنِ قبلی دارد معدوم میشود و آن بعدی دارد پدید میآید. اگر میگوییم تمام یک قطعه زمان، آن را در ذهن خودمان در نظر میگیریم که بر آن یک حکمی را بار کنیم. و الا ثبوت زمانی این جور است.
لذا میخواستم از اینجا شواهدی را بیاورم تا آن سه اشکالی که به «ظاهرة سماویه» شده بود را بررسی کنیم. گفتیم در آسمان ماه از خورشید فاصله میگیرد. گفتند که این «ظاهرة سماویه» است، ربطی به آفاق زمین ندارد. به این، سه اشکال شد.
مروری بر سه اشکال به مبنای مرحوم خوئی(ظاهره سماویه)
یکی اینکه خلاصه میخواهید حکم را برای زمین اجراء کنید. درحالیکه نصف زمین روز است و نصف دیگرش شب است. باید حرف بزنید. این اشکال اول است.
اشکال دوم این بود که اصلاً هلال برای زمین است. و الا اگر بگویید که دو جرم سماوی ماه و خورشید از هم فاصله گرفتهاند، تمام نیست، زیرا ما که هلال نداریم. همیشه روی ماه به طرف خورشید است و همیشه هم بدر است. اگر میگویید هلال، بهخاطر این است که به زمین بیایید تا هلال بگویید. این هم اشکال دوم است.
اشکال سوم این بود که در خود رویت هلال چون زمین وسیع است؛ یک قطر موسع حدود دوازده هزار کیلومتر دارد، وقتی که لبه ماه میخواهد پیدا شود، در میان کسانی که در طرف راست زمین و کسانی که در طرف چپ زمین به طرف هلال ایستادهاند، آن هایی که طرف راست زمین را ایستادهاند زودتر هلال را میبینند تا آنهایی که طرف چپ زمین ایستادهاند. اینکه مطلب روشنی است. چون کمکم دارد فاصله میگیرد و کمکم هلال پیدا میشود. خب برای کسانی که زاویه آنها این طرف تر است، زودتر نمایان میشود. لذا عرض کردم اگر شما با یک وسیلهای به مدار خود ماه بروید؛ به جایی که خود ماه دارد میرود، با یک فاصلهای از آن بروید، دیگر هلال نمیبینید. تربیع میبینید. نصف ماه را نورانی میبینید چون پشت سر خود ماه رفتهاید. در زمین که میآیید هلال میبینید. پس درشتی هلال و ضخامت آن به زاویه ناظر مربوط است.
این سه اشکال بود. برای بررسی اینها مقدماتی را عرض میکنم.
اگر زمان متصرم الوجود است، هر توقیتی ثبوتا در دل زمان، یک آن است. ما آنِ کشیده نداریم. بله، میتوانیم یک قطعهای از زمان را به همین صورت برای احکامش فرض بگیریم. مثلاً میگوییم یک قبل از طلوع شمس داریم و یک بعد از طلوع شمس داریم و یک عند طلوع الشمس داریم. خب ببینید ذهن شما هیچ مشکلی ندارد. سه تا هم حکم بیاورید. قبل از طلوع شمس چه زمانی است؟ زمانی است که لبه بالایی خورشید هنوز پیدا نشده است. اما وقتی لبه بالای خورشید بیرون زد این طلوع شمس است. خب حالا دیگر طلوع شد، الآن دیگر بعد از طلوع شمس است؟ نه، میتوانید بگویید از زمانیکه لبه بالای شمس پیدا شد تا زمانیکه کل قرص از زیر افق بیرون نیاید، به آن بعد از طلوع شمس نمیگویم. بعد از اینکه کل آن بیرون آمد بعد از طلوع شمس میگویم. مثلاً فرض بگیرید ۵ دقیقه طول میکشد. این پنج دقیقه عند طلوع الشمس است. پس عند طلوع الشمس –در این پنج دقیقه- این دعا را بخوان. بعد از طلوع شمس که بالا آمد، این دعا را بخوان. قبل از طلوع شمس که هنوز لبه آن بالا نیامده این دعا را بخوان. هیچ مانعی ندارد. ما قطعات زمان –پنج دقیقه، یک دقیقه و…- داریم.
ولی علی ای حال باز همان قطعۀ پنج دقیقه، خودش لحظه شروع دارد. لحظه پایان دارد. آن چه که مهم است این است که اگر این لحظه، یک لحظه زمانی است –حتی برای عند الطلوع- این لحظه زمانی ثبوتا دقیق است یا نه؟ اگر شارع میفرماید «عند طلوع الشمس» این پنج دقیقهای است که لبه بالای شمس بیرون بیاید، اگر در خود همین ریز شوید و بروید ببینید آن لحظهای که میخواهد پیدا شود، چه زمانی است و آن را رصد کنید، ثبوتا یک لحظهای است. طلوع الشمس نمیتواند چند لحظه باشد. بگوییم طلوع شمس چند لحظه است. خلاصه آن هم یکی است.
برو به 0:22:06
شاگرد: مشکل جزء لا یتجزی پیش میآید. از آن باب است؟
استاد: نه، جزء لا یتجزی را به هر نحوی که میخواهید جواب دهید؛ آن را به کوچک ترین جزء برسانید یا هر چه، مقصودم آنها نیست.
مقصود من این است که وقتی سرو کار ما با زمان است، یک قطعه زمانی، یک نقطه صفر دارد. صفر شروع و یک پایان. یا صفر پایان اگر شمارش معکوس داشته باشد. یک قطعه زمانی یک صفر شروع دارد که دقیقاً لحظۀ بعدش ولو یک هزارم لحظه باشد، دیگر شروع شده است. لحظه قبل از آن شروع نشده است. این منظور من است. نمیتوانید یک قطعه زمانی را فرض بگیرید که دقیقاً نقطه شروع نداشته باشد. چرا؟ چون زمان متصرم است. چون متصرم است، نمیتوانید. اگر هم میخواهید قطعهای را قرار دهید، برای احکام آن قرار میدهید، ثبوتا که نمیتوانید آن را بکشید. شما میتوانید یک قطعهای را در نظر بگیرید و برای آن احکامی را بیاورید. و الا چون ثبوت زمان متصرم است، نمیتوانید آن را قطعهای کنید. آن یک لحظه هست. و لذا ثبوتا یک قطعه زمانی یک صفر شروع دارد و یک صفر پایانی. از آن –صفر شروع- شروع کنید تا به یک برسید. یا اگر معکوس میشمارید به صفر پایان میرسید. ثبوتا این را دارد.
خب برای زوال هم همینطور است. چرا این را عرض میکنم؟ برای اینکه ما این را صاف کنیم که وقتی سرو کار ما با زمان، زمانی، توقیتات است، ثبوتا آن چه که میزان انشاء شارع است، یک لحظه بیشتر نیست. موضوع انشاء شارع یک لحظه است. غیر این نمیشود؛ بگوییم شارع در انشاء خودش شروع را دو-سه لحظه قرار داده است.
شاگرد: حجم آن یک لحظه چقدر است؟ یک ثانیه است؟ نیم ثانیه است؟
استاد: هیچکدام از آنها، طرف ثانیه است. ببنید بعضی چیزها را میگویند زمانی است اما در خودش هیچ بعد زمانی ندارد. یکی از آنها وصول است. به وصول که مثال بزنیم خیلی روشنتر میشود. در کتابها هم مثال زدهاند. شما یک خطی را با نحو هندسی در نظر بگیرید. با حرکتی دارد میآید وبه یک سطحی واصل میشود. آن لحظهای که آن خط به سطح میرسد، نیم ثانیه است؟ یک صدم ثانیه است؟ هیچی نیست. در زمان است ولی زمانی نیست. طرف الزمان است.
شاگرد: پس نمیتوان آن را موضوع حکم قرارداد. چیزی که هیچ چیزی نیست و از آن تصوری نداریم را نمیتوانیم موضوع حکم قرار دهیم.
استاد: موضوع که آن نیست.
شاگرد: یعنی وقتی شارع میگوید عند الزوال، مقصودش طبیعتاً این نیست که آن لحظه است که هیچکدام از شما آن را نمی فهمید. نه یک ثانیه است و نه نیم ثانیه است و نه یک هزارم ثانیه است.
استاد: چرا نتیجه گرفتید که نمی فهمید؟ آن لحظه را همه میفهمیم. قطعه زمان نیست. کدام یک از شما در زوال اشکال دارد؟!
شاگرد: عرض من این است که زوال را که لحظه وصول نمیدانیم. زوال این است که خورشید به این بالا میرسد، حالا یک ثانیه است، دو ثانیه است، خیلی هم به آن توجه نداریم. ممکن است دو ثانیه است، میگوییم عند الزوال. سه ثانیه باشد، میگوییم عند الزوال. یعنی برای ما مشخص است که خورشید به آن بالا برسد. اینکه ما آن را این قدر دقیق کنیم، اصلاً نمیتواند موضوع حکم شرعی باشد.
استاد: من بعضی از روایات را بخوانم. شما همه قبول دارید که عند الزوال باید نماز بخوانیم. روایاتی است که توضیح میدهند باید چه کار کنیم.
فقد روى- أحمد بن محمد بن عيسى رفعه عن سماعة قال: قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك متى وقت الصلاة فأقبل يلتفت يمينا و شمالا كأنه يطلب شيئا فلما رأيت ذلك تناولت عودا فقلت هذا تطلب قال نعم فأخذ العود فنصب بحيال الشمس ثم قال إن الشمس إذا طلعت كان الفيء طويلا ثم لا يزال ينقص حتى تزول الشمس فإذا زالت زادت فإذا استبنت الزيادة فصل الظهر ثم تمهل قدر ذراع و صل العصر[6]
«قلت لأبي عبد الله ع جعلت فداك متى وقت الصلاة»؛ گفتم وقت نماز چه زمانی است؟
«فأقبل يلتفت يمينا و شمالا كأنه يطلب شيئا»؛ حضرت بهدنبال چیزی میگشتند.
«فلما رأيت ذلك تناولت عودا»؛ رفتند یک چوبی را پیدا کردند.
«فقلت هذا تطلب قال نعم فأخذ العود فنصب بحيال الشمس ثم قال إن الشمس إذا طلعت كان الفيء طويلا»؛ طلعت من المشرق، کان الفیء طویلا الی المغرب.
«ثم لا يزال ينقص»؛ هر چه خورشید بالا میآید سایه کم میشود. میل شمس به طرف جنوب است و بالا میآید. سایه هم که کوتاه میشود، میلش به طرف شمال است.
«حتى تزول الشمس»؛ تا وقتی که شمس زوال پیدا می کن.
«فإذا زالت زادت»؛ وقتی که شمس زوال پیدا کرد، سایهای که داشت کوتاه میشد، زیاد میشود.
«فإذا استبنت الزيادة»؛ وقتی که برایت معلوم شد که سایه دارد زیاد میشود؛ با شک اقدام نکن؛ برای اجراء میگویند.
ببینید حضرت با «اذا زالت زادت»، ثبوت را میگویند. زالت ثبوتا. اما تو وقتی میخواهی اجراء کنی، تا وقتی که شک داری نکن.
«اذا استبنت الزیاده فصل الظهر».
این یک روایت.
حالا ببینید همین روایت با لسان دیگر است.
الحسن بن محمد بن سماعة عن سليمان بن داود عن علي بن أبي حمزة قال: ذكر عند أبي عبد الله ع زوال الشمس قال فقال أبو عبد الله ع تأخذون عودا طوله ثلاثة أشبار و إن زاد فهو أبين فيقام فما دام ترى الظل ينقص فلم تزل فإذا زاد الظل بعد النقصان فقد زالت[7]
«ذكر عند أبي عبد الله ع زوال الشمس»؛ زوال شمس یک امر زمانی ثبوتی است. من میخواهم عرض کنم که یک لحظه است. حالا ببینید عبارت امام چیست؟
«قال فقال أبو عبد الله ع تأخذون عودا»؛ اگر میخواهی آن لحظه را بفهمی یک چوب بردار.
«طوله ثلاثة أشبار»؛ طولش سه وجب باشد.
برو به 0:28:32
«و إن زاد فهو أبين»؛ برای اینکه روشنتر باشد؛ هر چه بلند تر باشد «فهو ابین». «ابین» یعنی لحظه زوال یک دقتی دارد که اگر چوبی کوتاهتر است، یک مقداری که از آن گذشته را میفهمی. هر چه بلندتر باشد به آن لحظه نزدیک تر میشوی. پس ثبوت آن یکی است. شما که میخواهید به آن برسید هر چه بلندتر بگیرید «ابین» است. «ابین» یعنی چه؟ یعنی برای وصول شما به آن لحظه ابین است؛ که زوال شده یا نشده.
«فيقام فما دام ترى الظل ينقص فلم تزل»؛ تا زمانیکه سایه دارد کوتاه میشود، زوال نشده است.
«فإذا زاد الظل بعد النقصان فقد زالت».
این روایت را در نظر داشته باشید.
روایتی در من لایحضر میباشد. البته در بسیاری از کتب ذکر شده است. با پیامبر ص محاجه میکردند. حضرت فرمودند که چرا این نمازهای پنج گانه هست. این تعبیر را نگاه کنید.
روي عن الحسن بن علي بن أبي طالب ع أنه قال- جاء نفر من اليهود إلى النبي ص فسأله أعلمهم عن مسائل فكان مما سأله أنه قال أخبرني عن الله عز و جل لأي شيء فرض الله عز و جل هذه الخمس الصلوات في خمس مواقيت على أمتك في ساعات الليل و النهار فقال النبي ص إن الشمس عند الزوال لها حلقة تدخل فيها فإذا دخلت فيها زالت الشمس فيسبح كل شيء دون العرش بحمد ربي جل جلاله و هي الساعة التي يصلي علي فيها ربي جل جلاله ففرض الله علي و على أمتي فيها الصلاة و…[8]
«إن الشمس عند الزوال لها حلقة تدخل فيها»؛ این ثبوت است یا اثبات است؟ معلوم است که ثبوت است. «لها حلقه تدخل فیها»، این دخول لحظهای است یا در یک قطعهای از زمان است؟ یک آن و یک تیک، داخل میشود. تیک ساعت که خودش دوباره نصف تیک دارد! این تیک را میتوان نصف کرد. باز هم میتوان آن را نصف کرد. کدام یک از اینها است؟
«ان الشمس لها حلقه تدخل»؛ میگویید یک تیک ساعت است. خب آن تیک که نصف دارد. در نصف قبل از آن، داخل میشود؟ یا نصف بعدش؟ حضرت در اینجا دارند یک امر ثبوتی را میگویند آن هم در زمان. «ان الشمس عند الزوال لها حلقه تدخل».
شاگرد: با این بیانی که دارید لحظه زوال، لحظه اول ورود قسمت قوس خورشید است؟
استاد: نه، صبر کنید.
شاگرد: وقتی «تدخل» میگویید طرف اول آن است. وقتی کرهای داخل یک حلقه میشود، زمانی «دخل» را میگوییم که قوس آن داخل شود.
استاد: برخی از علماء گفته اند که مراد از این حلقه، نصف النهار است. احتمال دیگری دارد که دقیقاً به اندازه جرم شمس است که مرکز آن روی مرکز نصف النهار است. حلقۀ واقعی آن است. آن وقت است که درست و دقیقاً داخل حلقه میآید. یعنی مرکزش…
آن حلقه قبل از زوال هست، مرکز آن حلقه روی نصف النهار است. آن حلقه هم به اندازه جرم خورشید است. چه زمانی «تدخل الحلقه» میشود؟ زمانیکه دقیقاً مرکز شمس با مرکز این حلقه که روی نصف النهار کوبیده شده، منطبق شود.
شاگرد: اگر کره را تصور کنیم زمانی داخل میشود که قوسش داخل شود.
استاد: شما حلقه را نصف النهار میگیرید.
شاگرد: نصف النهار زمین یا خورشید؟
استاد: من آن را جور دیگری میگیرم. علماء نوعاً حلقه را نصف النهار گرفتهاند. نصف النهار نه برای زمین است و نه برای خورشید. نصف النهار برای بقعه است. از کارهایی که خوب است اگر بحثش را نکردهاید بکنید یا یاد آوری کنید، این است که مرحوم شیخ بهایی یک کتاب کوچکی دارند به نام تشریح الافلاک. فصل اول آن یک فصل بسیار پر فایده است. «فی القسی و الدوائر العظام[9]».
یکی از دوائر عظام همین نصف النهار است. قوام نصف النهار عبور از سه نقطه است. قطب شمال و قطب جنوب و تحت القدم (جایی که پایمان را گذاشتهایم). آن جا نصف النهار است. لذا اگر یک قدم از آن فاصله بگیرید، بالدقه دو نصف النهار دارید.
شاگرد: این یک صفحه است… .
استاد: این یک حلقه است. اما آن حلقهای که من توضیح دادم، این نیست. چون ذهن شما در نصف النهار بود فرمودید متوجه نشدم. ذهنتان را از نصف النهار در ببرید. نصف النهار یک دایره عظیمه نسبت به افق ما است. حالا روی نصف النهار، آن جایی که مسیر شمس است، یک دایره را فرض کنید که به اندازه قرض خورشید باشد. مرکز این دایره هم روی آن نصف النهار باشد. چه زمانی است که شمس در این حلقه داخل میشود؟ آن وقتی است که مرکز شمس با مرکز این حلقه یکی شود. قبل از آن «لم تدخل».
شاگرد: مثل توپ است. چه زمانی این توپ به کاغذ میخورد؟ وقتی که نوک قوسش بخورد. همینطور وقتی داخل میشود که قوسش داخل شود.
استاد: در لحظه بودن با مقصود من هیچ تفاوتی نمیکند. شما اگر ملاحظه کنید، باز همان لحظه است. روی حرف شما، لحظهای که خورشید به آن رسید، «تدخل» است…. .
برو به 0:34:43
شاگرد: مطمئن هستیم آن نقطه، زوال نیست. چون خورشید باید برود وسطش برسد، و وقتی رسید و از وسطش رد شد، زوال میشود. پس نشون میدهد که لحظه مقصود نیست.
استاد: من عبارت شما را دوباره بگویم. خورشید باید برود و به وسط آن برسد. وقتی به وسط رسید، یک لحظه کشیده است؟ یا اینکه لحظه وصول است؟
شاگرد: شما میتوانید این ثبوت را برای آن تصور کنید که اگر مرکز روی مرکز شد، زوال است. اما اینکه مقصود شارع هم این نقطه ها است یا نه، نیاز به این دارد که همین ها را ما از روایات در بیاوریم. شما میخواهید بگویید که مقصود شارع هم این است که این مرکز روی مرکز قرار بگیرد.
استاد: بحث سر این نیست که شارع الآن اثباتا… .
شاگرد: از وقتی که ابتدای آن داخل شود تا به مرکز آن برسد را شارع زوال گذاشته است.
استاد: صبر کنید! شما بگویید که لحظه زوال ثبوتا نزد شارع چیست؟
شاگرد: یک مقطع زمانی است.
استاد: مقطع زمانی، وصول است؟ به زوال است؟ رسیدن است؟
شاگرد: لحظهای که قوس وارد میشود تا زمانیکه خارج شود را زوال میگوییم.
استاد: وقتی این لحظه زمانی شروع شد، میتوانید نماز بخوانید یا نه؟
شاگرد: بله
استاد: پس زوال شد دیگر. میگویید مشکلی ندارد، پس زوال شده دیگر.
شاگرد: همانی که شما میگویید قبل از طلوع فلان دعا را بخوان، عند الطلوع فلان دعا را بخوان و… .
شاگرد٢: ایشان تصور میکنند آن قطعه زمانی یک ثانیه است، درحالی که قطعاً یک دقیقه هست. در این یک دقیقه شما میتوانید نماز را شروع کنید؟
استاد: بین این چیزی که ایشان میگویند با آن چیزی که مقصود من است، بون بعید است. اصلاً به آن چیزی که من میخواهم بگویم مرتبط نمیشود. دقت بکنید. شما میگویید یک جایی هست که لحظه وصول شمس است. لحظه وصول ثبوتا یک لحظه است یا یک قطعه است؟ یک لحظه است. لحظه وصول مرکز به مرکز یک لحظه است یا یک قطعه است؟ یک لحظه. شما میخواهید قطعه را فرض کنید و برای آن حکمی را بگیرید. خب بگیرید. ولی نمیتوانید ثبوتا این لحظهها را قطعه کنید.
بنابراین وقتی شارع میگوید «اذا زالت» هر کدام از اینها را شما بگویید حکم نماز برایش آمد، حکم برای لحظه آمده است. مقصود من روشن است.
علی ای حال در ذیل فرمایش ایشان مقصود بیشتر روشن شود خوب است. آن چه که من میخواهم عرض کنم این است که قطعههای زمانی یک نقطه صفر و شروع دارد –هر جور در نظر بگیرید- چون متصرم است. خلاصه ثبوتا برای آن یک لحظه شروع داریم. هیچ کاریش هم نمیتوانیم بکنیم. ولی اگر یک حکمی را برای یک قطعه میآورید، لحظه شروع آن و صفرش هنوز حکم نیست. بعد از آن لحظه هست. در نقطه صفر پایان هم دیگر نیست. چون تمام شد. قبل از لحظه پایان هست.
اگر روی زوال که برای نماز ظهر است دقیق شوید؛ همانطور که امام فرمودند این چوب را خیلی بلند بگیرید، به این معنا است که هی دارید به آن لحظه نزدیک میشوید. دایره هندیه نصب کنید. تفاوت دایره هندیه[10] با زیادی ضلع چیست؟ به میل و ازدیاد است.
وقتی مرکز خورشید به مرکز نصف النهار میرسد، خط سایه خورشید- چون خورشید به طرف جنوب مایل است- مقابلش اگر سایهای بود، دقیقاً نقطه ی شمال است. یعنی چون دایره نصف النهار از قطب جنوب و شمال رد میشود، وقتی خورشید روی دایره نصف النهار برسد مرکز شمس با نقطه قطب جنوب در حذاء هم هستند. همچنین در حذاء قطب شمال است. و لذا وقتی به طرف جنوب است، سر سایهای که شمس میاندازد را اگر ادامه دهید، به نقطه الشمال و به حذاء قطب شمال میرسد. خب دقت دایره هندیه چیست؟ میگویند وقتی خط سایه روی خط شمال و جنوب آمد، اینجا لحظهای است که نقطه مرکز شمس روی نصف النهار آمده است. خب وقتی دقیق شدیم و مرام شارع را هم فهمیدیم، همین که مالَ، نه زاد، همین که سر سایه از روی خط شمال و جنوب کمی میل کرد، تمام، زوال شد. بگویید زیاد که نشد! خب نشده باشد. زیادی برای علم به این نقطه ثابت دقیق بود. جهت اثباتی آن است.
برو به 0:41:32
پس زوال یک لحظه است. لحظه و طرف الزمان است. قطعه نیست. طرف بین چه؟ طرف بین نصف اول روز و نصف آخر روز است. دو خط را به هم بچسبانید بین دو خط که یک نقطه است، خودش یک لحظه نیست. قطعهای از خط نیست؛ نقطه است. طرف این است و طرف آن است. دو طرف به هم رسیده است. طرف الخط که خط نیست. زوال این است. خط نصف النهار خط است، نه بُعد. اگر بُعد داشته باشد که خط نیست. خط نصف النهار بُعد ندارد. پس طرف الزمان است. طرف الخط است. لحظهای است که مانند عند الوصول میماند. شارع این را ثبوتا قرار داده است. نزد هر متشرع و عاقلی روشن است.
شاگرد: تأخیر نور خورشید در رسیدن به زمین اشکالی ایجاد نمیکند؟ تأخیر هشت دقیقهای نور خورشید اشکالی را ایجاد نمیکند؟
استاد: نوری که وقت زوال از خورشید میتابد، هشت دقیقه طول میکشد، نوری که هشت دقیقه قبل تابیده است، متصلا دارد میآید. الآن آن هست که دارد کارش را انجام میدهد. اینکه الآن جرم خورشید کجا است، حرفها و بحثهای خاص خودش است که در فقه دخالتی نمیکند. یعنی چیزهایی است که باید سر جای خودش صحبتش را بکنیم. یعنی نفس الامر آنها چه ارتباطی به این کاشفی که ما در اینجا قرار میدهیم دارد. آن جای خودش را دارد. من مخالف با آنها نیستم اما فعلاً که در اثبات اینها دقیق میشویم، از این ناحیه تفاوتی نمیکند.
عرض من این است که زوال یک لحظه است. یعنی قطعه زمان نیست. بُعد ندارد. بین نصفه اول روز و نصفه بعد روز است. یک خط است و یک لحظه است. خورشید به این میرسد. وقتی رسید هنوز زالت نشده است. اما قطعه زمانی نیست. میرسد و رد میشود. و لذا گفت «لا نعم»؛ رد میشود.
در یک کلمه عرض امروز من این است که ما نگاه میکنیم که انشائات شارع که مربوط به زمان است، هر قطعه زمانی یک نقطه شروع و یک نقطه پایان ثبوتی دارد. دقیق! لذا اینکه شارع میگوید روز را روزه بگیرید، نمیشود شارع ثبوتا آن را بفرماید و روز قطعه زمان باشد و یک نقطه ثبوتی دقیقِ دقیق نداشته باشد. این اصلاً نمیشود. این عرض من است. طلوع هم همینطور است. فقط میماند که اثباتا در اجراء شارع چه کار کرده است.
و الحمدلله رب العالمین
کلید: زمانیات و انشاءشارع، متصرم بودن زمان، لحظهای بودن زوال، لحظهای بودن تکون هلال، اعتبار قطعات زمانی، مبادی استظهار، دلالت تصوری، دلالت تصدیقی، المنساق من الاذهان، مناسبت حکم و موضوع ، مقام تشریع
[1] شاگرد: روایتی که جلسه قبل فرمودید که اصل تشریع نماز ۵١ رکعت بوده، از این روایت میتوان استدلال کرد کسی که قطب میرود چون یوم و لیل به این صورت ندارد، همین جعل ۵١ رکعت برای او به فعلیت می رسد؟
استاد: به تناسب هلالی که با آن در نصف النهار شریک هستند و اوقات پنج گانه دارند… .
شاگرد: در خود قطب که دیگر پنج گانه معنا نمیدهد، لذا تنها همان جعل اولیه میماند.
استاد: اگر بتواند جعل دوم را هم اجراء کند، نیازی به آن نیست. بله، اگر یک جایی واقعاً این جور شد که دست ما کوتاه شد، فرمایش شما خوب است. بر این مبنا هم چون انشائات طولی است، خیلی فوائد دارد.
شاگرد: جعل دوم که اصلاً نمیتواند کاری کند. از روی ناچاری میگویند که چون آدمهای دیگر پنج وعده میخوانند این هم پنج وعده بخواند. ولی اگر به جعل طولی قائل شویم، در اینجا موضوعی ندارد. چون یوم و لیل را در قطب نداریم. لذا سراغ جعل اولیه میرویم و میگوییم کسی که آن جا میرود ۵١ رکعت نماز بخواند، این ١٧ رکعت برای کسی است که در شرائط عادی سیر میکند. اما کسی که به آن جا میرود در آن جا موضوع ندارد.
استاد: موضوع جعل طولی دوم را ندارد. این یک جور بیان است. عرض کردم اگر دست ما از نظر تمام وقت؛ از نظر انشاء دوم طولی کوتاه شود، حرفی نیست و به نظرم همه هم بپذیرند و مشکل نداشته باشد.
[2] رؤيت هلال، ج3، ص: 1972
[3] نسخه مجلس، ١۶۴١٣، صفحه ١١١ پی دی اف
[4] خدا رحمت کند آیتالله کازرونی را. از علمای بزرگ یزد بودند. این را از ایشان شنیدم. بعد از اینکه از محضر ایشان شنیدم شاید از کسی دیگری نشینده ام. ایشان میفرمودند در نجف شیخ انصاری –خب پنج شنبه و جمعهها حوزه نجف تعطیل بود- وقتی صبح شنبه برای درس دادن تشریف میآورد، میفرمود که عامی شدم. یعنی دو روز پنج شنبه و جمعه تعطیل بوده و عامی شدم. خب جمله مهمی است. برای دو روز شیخ میگفتند عامی شدم. حالا ما که قیاس مع الفوارق است. امثال شیخ و با همه اینها ما بگوییم بعد از چهار روز! دیگر کسی که عامی بوده اعوم میشود.
لذا گفتم خدمتتان پیشنهاد بدهم، این بحث رویت هلال با تلسکوپ و با چشم مسلح یک بحث منفردی است. اگر مانعی ندارد به اندازه سه-چهار هفته از شنبه تا چهارشنبه متصلا آن را بخوانیم. تعطیلی ربیعین هم کمتر است. این بحث متصل باشد تا تمام شود. آن مباحث علوم قرآنی و توحید صدوق بعد از باشد. برای اینکه این هم طولانی نشود برای آن پایان قطعی روشن میکنیم. مثلاً پایان آن ربیع الثانی است. اگر ربیع الثانی نشد، دیگر نه، مباحثات بعدی را شروع میکنیم. فعلاً این سه-چهار هفته را متصلا بخوانیم. ان شالله زود جلو میرود. ولی اینکه بین بحثها فاصله شود هم یادمان میرود و هم مقصودی که میخواهیم زود سر برسد، نتیجه نمیدهد. البته هر روزی که باشد، من آن بحثها را مطالعه میکنم. ولی برای اتصال این مباحثه تذکر بفرمایید در دو-سه هفته این را بخوانیم و تمام کنیم.
[5] مقرر: نه نظر میرسد که مقصود استاد «متصرم» است، نه «غیر متصرم». اگر چه ممکن است نسبت به قطعه تسامحی، از تعبیر غیر متصرم استفاده کرده باشند.
[6] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 27
[7] همان
[8] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 21١
[9] الفصل الأوّل فى الدّوائر العظام و الصّغار و القسى المشهورة الدّائرة ان نصفت الكرة فعظيمة و الّا فصغيرة
[10] فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، ج3، ص: 580؛ دايرۀ هندى: صفحۀ شاخص جهت تعيين وقت و ساعت.براى رسم دايرۀ هندى در زمين مسطّح و صاف، دايرهاى رسم مىگردد، سپس شاخصى نوك تيز به مقدار تقريبى يك چهارم قطر دايره به صورت عمود در مركز دايره نصب مىشود. با طلوع آفتاب، سايۀ شاخص در دو نوبت علامت گذارى مىشود: يكى پس از طلوع آفتاب، زمان ورود نوك سايۀ شاخص در دايره و ديگرى پس از زوال، هنگام خروج سايه از دايره.آنگاه بين دو علامت خطى مستقيم كشيده و سپس نصف مىشود و در مرحلۀ آخر، بين نقطۀ وسط خط و مركز دايره خطى رسم مىگردد كه از آن به خطّ نصف النهار تعبير مىشود. اين عنوان به مناسبت در باب صلات به كار رفته است.وقت نماز ظهر هنگام زوال خورشيد و گذشتن آن از خط نصف النهار است. از جمله راههاى تشخيص آن، دايرۀ هندى است كه با ميل پيدا كردن سايۀ شاخص از روى خط نصف النهارِ دايرۀ هندى به سمت مشرق، زوال تحقق مىيابد و وقت نماز ظهر است.