مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 74
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
این قسمت را مرور کردم، چند نکته هست که خوب است آنها را از کلمات فقهایی مثل صاحب جواهر نقل کنم. ٧-٨ مورد از جواهر را یادداشت داشتم، نکاتی که به نظرم برای بحث جالب بوده است. ایشان در یک جا فرمودهاند:
خصوصا بعد بطلان القياس، و عدم المنقح من إجماع أو غيره من الأدلة المعتبرة، كما هو واضح[1].
این مطلبی است. ایشان تنقیح مناط را منوط به این میکنند. قیاس باطل است، کجا قیاس باطل نیست؟ درجاییکه تنقیح مناط باشد، کَانَّه میگویند اینها همه یک باب میباشد و تنقیح مناط یک نوع از قیاس است که جایز است. منقِّح چیست؟ آن چیزی که به ما اجازه قیاس میدهد و قیاس را تنقیح مناط جایز میکند و ما را از قیاس حرام فاصله میدهد، که اجماع و ادله معتبره است. این تقریباً مشی خود صاحب جواهر هم هست و جملهای است که مبنای ایشان را توضیح میدهد. که اگر بخواهید طبق مطلبی که دیروز گفتم دستهبندی کنید، یکی از جاهایی که قیاس صحیح است این است که ایشان روی مبنای خودشان میگویند هر جا تعدد موضوع بود نمیتوانید گام بردارید مگر اینکه منقّح داشته باشید. منقح یا اجماع است یا دلیل معتبری مانند اجماع.
شاگرد: منقح یا منبّه؟
استاد: منقح، تنقیح مناط. منقح چیست که ما را از قیاس فاصله میدهد؟ میگویند اجماع و دلیل معتبر است. خب میبینید که محدودهی آن کم میشود.
اما در جلد ٢٨ صفحه 423 مطلب دیگری دارند، میفرمایند:
و الاستدلال بهما على المطلوب ليس من القياس، بل من اتحاد طريق المسألتين[2]
این عبارت را به این خاطر میگویم که ایشان مطلبی را میگویند که در ذهن میآید قیاس است، اما ایشان میگویند قیاس نیست، بلکه دو موضوعی است که اتحاد طریق المساله دارند، یعنی دلیل آنها یکی است.خب اگر یک دلیل است، چرا میگویید دو مسأله است؟ پس معلوم میشود شما طریقی را کشف کردهاید که میخواهید بگویید این طریق واحد هر دو مسأله را برای ما حل میکند. اگر هر دو را داشت که محتاج به این بحث نبودیم. پس یکی از چیزهایی که میتواند ما را از قیاس فاصله دهد که در این عبارت ایشان است، اتحاد طریق المسالتین است که اصلاً قیاس نیست و دیگری منقّح است که با وجود اینکه قیاس است –البته بنابر مبنای ایشان[3]– اما وقتی منقح در قیاس آمد – منقح که اجماع و سایر ادله معتبره است- باز هم برای ما کافی است. یکی دیگر هم که جلوتر عرض کرده بودم ظن قوی از ادله است که مُخرِج مِنَ القیاس است که آن هم در جلد ١۴ صفحه ٣٢ بود. از فروعات بسیار خوب است؛ اقتداء به امام جماعت و عدول از جماعت؛ فروعات بسیار خوبی دارد که محل ابتلاء هم هست.
مثلاً اگر نماز امام باطل شد، آیا میتوانیم به یکی از مامومین یا به مُصلّی دیگری عدول کنیم یا نه؟ وقتی مسأله جواب میدهید میگویید میشود. یکی از ادله آن که همین بحث تنقیح مناط در آن هست، الغاء خصوصیت از موت امام در نماز جماعت است. دلیل آمده که اگر در بین جماعت امام جماعت بمیرد، یک نفر از مامومین به جای او نماز را ادامه بدهد و بقیه هم نماز را سر میرسانند. طبق این دلیل شرعی و مدلولش حکم میشود.
برو به 0:05:50
حال اگر امام نمرد بلکه به اغماء رفت یا فهمید که نماز او باطل بوده یا وضو نداشته یا وضوی او باطل شد، یا الان مریض شد و حالش بهم خورد و افتاد به گونه ای که باید قاعداً نماز بخواند و اقتداء قائم به قائد هم که جایز نیست -حضرت فرمودند «لا یؤم بعدی قاعد قائما ابدا»[4].
تشریح جزئیات اقامه جماعت توسط پیامبر در حالت نشسته
در کل شرع یک مورد اتفاق افتاده، آن هم به خاطر این بود که به حضرت خبر دادند ابوبکر ایستاده و نماز جماعت میخواند. حضرت با چه حالی آمدند و نشسته نماز خواندند، بعد این جمله را گفتند «لا یؤم بعدی قائد قائما ابدا» در جواهر هم این جمله را نقل کردند، از مواردی است که امام نمیتواند نشسته باشد و ماموم ایستاده باشد، این اختصاصی بود، و برای این بود که خلیفه اول همه مسلمانان که افضل از همه امت اسلامی است، ابوبکر صدیق باشد! به این خاطر حضرت با این زحمت آمدند! همه اینها در کتب صحیح خودشان است. صحیح بخاری اینها را میآورد. عائشه میگوید حال حضرت مقداری بهتر شد و دو نفر آمدند-عجب حال بهتری!- و زیر بغل پیامبر را گرفتند، «وجد خفةً» و دو نفر آمدند که اسم یکی از آنها را میبرد و میگوید «و رجل آخر»؛ فلانی و رجلٌ آخر، زیر بغل حضرت را گرفتند و حضرت را کشان کشان به مسجد بردند. این مطلب را هفت، هشت جور نقل کرده اند، که نمیدانند چه طوری درستش کنند. در بخاری آمده که فلانی گفت «انا اعرف الذی لم یسمّ عائشه»؛ کسی را که عائشه از آن نام نبرد را میدانم چه کسی است، او علی بن ابیطالب بود.
این در صحیح بخاری است. یعنی حاضر نبود بگوید رجل دیگر چه کسی است. اسم دیگری را میگوید اما در مورد بعدی میگوید یک نفر دیگر. حضرت را آوردند تا حضرت نشسته، با آن حالت، نماز بخواند، بعد هم بفرمایند «لایؤم بعدی قائد قائما ابدا».
علی ای حال دلیلی که وارد شده، برای جایی است که امام جماعت در بین نماز بمیرد، آیا میتوانیم به موارد دیگر هم سرایت دهیم یا نه؟ مریضی گرفت که باید قاعداً نماز بخواند و جایز نیست قاعد برای قائم امامت بکند؛ حالا آیا میتواند یک نفر دیگر جلو برود یا نه؟ شما وقتی مسأله جواب میدهید میگویید مانعی ندارد. این یکی از همان تنقیح مناط ها است. در این موارد که دلیلی نیامده است. وقتی دلیل در مورد مردن امام است، از کجا میخواهید به غیر او هم سرایت دهید؟ این الغاء خصوصیت را در جواهر مطرح کردند.
شاگرد: خود صاحب جواهر هم قبول کردند؟
استاد: من فقط موارد آن را یادداشت کرده ام. چون دیروز مطرح شد اینها را پیدا کردم که خدمت شما بگویم. حالا اینها را یادداشت کنید، مراجعه و فکر روی آن خوب است.
اذان و اقامه در غیر نمازهای یومیه نیست. اما در نماز عیدین دلیل داریم که سه بار بگویید «الصلاه». آیا وقتی نماز آیات را میخوانیم هم میتوانیم سه بار «الصلاه» بگوییم یا نه؟ فقهاء میگویند بگویید. خب، دلیل در عیدین بود، شما از کجا به غیر آن تسرّی میدهید؟ خب این کاری است که فقهاء کردهاند. دلیل در عیدین است اما فقهاء در غیر آن هم جاری کرده اند.
شاگرد: خب تعبیر در آن چیست؟ شاید تعبیری داشته که شامل سایر نمازها هم باشد.
برو به 0:10:18
استاد: نه، این را که من از موطنش دیدم و یادداشت کردم، در آنجا جای این حرفها نبوده، و الّا اگر از آن استفاده میشد که این حرفها نبود. بعضی از این موارد را از محل ابتلاء یادداشت کردم و برخی را خودشان مطرح فرمودهاند.
یک مورد دیگری که با تفصیل نوشته ام، از من سؤال شده بود. میدانید در روایت دارد و فقهاء هم فتوا دادهاند. یکی از جاهایی که میتوان در نماز آب خورد، در نماز وتر بهخاطر خوف عطش است. میخواهد روزه بگیرد و الآن هم صبح میشود و نمیخواهد نماز خود را بشکند. در اینجا روایت دارد و بر طبق آن فتوا دادهاند. در نماز وتر به اندازهای که در روزه تشنگی به او فشار نیاورد آب میخورد و نماز را ادامه میدهد. سؤالی که بود این بود، من باید سرِ وقت قرص بخورم و باید کمی آب را با قرص بخورم، آیا وقتی که نماز وتر میخوانم – شاید میخواهد نماز را طول بدهد- وقت خوردن قرص من برسد، آیا اجازه میدهید که در نماز وتر قرص را بخورم یا نه؟ یا اینکه حتی میخواهد روزه هم بگیرد و الان نزدیک طلوع فجر است ولی خوف عطش ندارد و اصلاً تشنه نمیشود –مسئلهای که بزنگاه بحث است، همین است- ولی چون میخواهد روزه بگیرد بعداً نمیتواند قرص را بخورد، الان میخواهد قرص را بخورد؛ حتی میگوییم آب هم همراه قرص نخورد و فقط قرص را بخورد. آیا در بین نماز وتر انجام این کار مجاز است یا نیست؟ اَکل و شرب که در نماز جایز نیست -بهعنوان اکل و شرب-؛ اما آیا میتوان از آن جا -که خوف عطش است- تنقیح مناط و الغاء خصوصیت بشود و بگوییم اینجا هم میتواند این قرص را بخورد یا نه؟ این مسأله سؤال شده است.
شاگرد: خوردن قرص را از راه دیگر هم میتوان درست کرد، درسته؟ یعنی قرص را در دهان بگذارد که صدق اکل نکند.
استاد: برخی از قرص ها را نمی توند بدون آب بخورد. کپسول و قرص های بزرگ را نمیتواند فرو ببرد و باید حتماً آب بخورد. خب آب خوردنی است که «لخوف العطش» نیست.
مورد دیگر این است. در روزه میفرمایند «کلوا و اشربوا…»، یعنی بعد از آن دیگر صائم هستید. آیا منظور از اکل و شرب، تغذّی است؟ یا اکل و شرب بهمعنای خوردن و آشامیدن است؟ خُب کسی که روزه دارد آمپول تقویتی میزند و از کسی که یک غذای کامل بخورد بهتر عمل میکند یا اینکه یک سرم قندی – آنهایی که غذائیت دارد- میزند، یعنی با اینکه روزه است اما سرمی میزند که ذره ای گرسنه نمیشود. منظور چیست؟ نخوردن و نیاشامیدن به این معنا است که تغذی نکنید؟ خب این الآن تغذی است. یا نخوردن بهمعنای نخوردن است و لذا سرم زدن هم اشکالی ندارد.
این یکی از مواردی است که میخواهد از اکل و شرب به مطلق تغذّی الغاء خصوصیت شود. الآن هم برخی احتیاط میکنند. کسی هست که جایز بداند؟
شاگرد: آیتالله سیستانی جایز میدانند.
استاد: تقویتی را جایز میدانند؟ آمپولی که دواء باشد مانعی ندارد.
شاگرد: تقویتی را میگویند اشکال ندارد.
استاد: پس ایشان در اینجا دیدهاند که این یک قیاس روشنی است، ملاک اکل و شرب است، از کجا بگوییم منظور از اکل و شرب تغذّی است؟
در مقابل میگویند روزه دار باید یک حالت ضعفی که ناشی از روزه است و برای او تلطیف روح میآورد، داشته باشد. اینها مقصود شارع بوده است، که راه آن همین خوردن و آشامیدن بوده است، همین چیزی که میخورید بعداً تبدیل به قند خون میشود. خب همین قند را مستقیم و آمادهتر -که نه زحمت جویدن دارد و نه زحمت هضم کردن- همینطوری وارد رگ میکنید. اینطور تنقیح مناط میشود. اما آنها میگویند نه، این قیاس است، و تنها همانی که مولی فرموده باید رعایت شود. این هم یکی از مواردی است که اختلاف فتوا در آن هست.
برو به 0:14:59
مورد دیگر غیر مدخول بها و عِدّه است. دلیل در عده دار بودن زن، مدخول بها بودن است. اما اگر قطعاً مدخول بها نیست اما ماء شوهر در رحم او داخل شده باشد، آیا در اینجا باید عده نگه دارد یا نه؟ نکاح او صحیح است و مدخول بها هم نشده؛ اما ماء زوج قطعاً وارد رحم او شده است، الآن هم میخواهد او را طلاق بدهد، آیا باید عده نگه دارد یا نه؟ این از مواردی است که اختلاف فتوا دارد. من فتوا را نمیدانم اما میدانم که در جواهر محل کلام است. در اینجا چه کار کنیم؟ تنقیح مناط کنیم یا نه؟ بگوییم منظور احتمال انعقاد ولد است، عده هم برای این است. مدخول بها بودن هم راه متعارف آن است، پس قطعاً باید عده نگه دارد؛ یا بگوییم ما نمیدانیم، وقتی در دلیل مدخول بها آمده، اینکه مدخول بها نیست، پس نیازی به عده ندارد، اگر مشکوک است که حامل شده یا نه.
شاگرد: طرف دیگر این مسأله را هم بگویید.
استاد: یعنی قطع دارد که او حامله نمیشود یا او انزال نکرده یا موارد دیگری که قطع پیدا میشود این دخول موجب حمل نشده است.
شاگرد: بهتر است بگوییم، موجب حمل نمیشود، نه اینکه نشده است؛ یعنی از قبل قطع دارد که حامل نمیشود.
شاگرد2: یا اینکه سونوگرافی میرود، میبیند که حامل نیست. اینکه ایشان گفته اند حامل نمیشود، خب ممکن است در اینجا حامل بشود.
استاد: در این طرف راحتتر است که بگوییم عده هست چون میگوییم این اندازه تابع دلیل است، وقتی دلیل «مدخول بها» گفته ما میگوییم خب این «مدخول بها» است، این طرف آسان تر است برای کسی که میخواهد فتوا دهد؛ اما آن طرف دیگر مئونهاش بیشتر است، آن طرف میخواهد ایجاب عده کند، این طرف میخواهد ایجاب عدّه را بردارد. برداشتن حکم با وجود اینکه عنوان شامل باشد، تفاوت میکند با اینکه عنوان شامل نباشد. خلاصه آن طرف با این طرف آن تفاوت میکند.
شاگرد: در این موارد که زیاد است. گاهی است که در دلیل علت یا مناط را بیان کردهاند. اما گاهی است که تنها مثلاً عنوان «مدخول بها» آمده و در روایت گفته شده و بعد هم رد شده، در چنین جایی ما باید با فکر خودمان علت حکم را استنباط کنیم. در مواردی که این احتمال میآید که شاید این بوده یا شاید آن بود و یا شاید چند چیز بوده، باید چه کار کرد؟
استاد: با توجه به مطالبی که بحث کردیم، نتیجه این شده است که اگر ادله کلیه شرعی برایمان صاف شد و در مواردیکه برخورد کردیم که این احتمالات میآید، اگر این احتمالات محتاج انشاء جدید است، قیاس مستنبط العله و اینها هیچ فایدهای ندارد و تمام اینها ممنوع است. اما اگر بعد از فحص و استظهار و کشف، دیدیم در آن موردی که میخواهیم حکم را ببریم نیاز به دو انشاء از ناحیه شارع ندارد، بلکه یک انشاء است و ما یک انشاء را جلو میبریم و چیزی را در نفس شریعت اضافه و کم نمیکنیم، بلکه برای یک انشاء شرعی مصداق جدیدی پیدا کردیم، مقصود اصلی از انشاء را کشف کردیم. اگر به این صورت باشد مانعی ندارد.
اگر در اینجا بگوییم که از ادله استفاده میشود که منظور حمل و انعقاد ولد است، آیا شارع دو انشاء میکند؟ میفرماید اِی مَرئه مدخولٌ بها عده نگهدار و اِی مَرئة غیر مدخولٌ بها که قطع داری ماء داخل شده و احتمال حمل میدهی، عده نگه دار؛ این دو انشاء است؟ یا اصلاً در شریعت دو انشاء نیست. انشاء در جایی است که ماء محترمی که احتمال انعقاد ولد از او است، نیازمند عده است. اگر به این صورت باشد که دو انشاء نیست.
پس اگر یک فقیهی گفت وقتی دخول ماء شد باید عده نگه دارد، اصلاً اسم آن قیاس نیست. اما اگر جایی باشد که نوع عقلاء توقف میکنند و میگویند اینجا دو انشاء میخواهد، شارع باید یک بار به مراه مدخولٌ بها دستور عِدّه بدهد و یک دستور و قانون جُدا باید بنویسیم -ولو در حکم متشابه باشند- که باید برای آن مراه قانون جدایی قرار دهند. اگر به این صورت باشد قیاس است و دیگر حق نداریم جلو برویم. البته موارد آن هم فرق میکند. مثالها برای این است که از خصوصیات هر مثالی چیزهایی را کشف کنیم که جای دیگری به ذهن ما نیامده بود. تدوین این خصوصیات برای این است.
برو به 0:21:18
شاگرد: چطور بفهمیم؟ حتی اگر تسلط بر کبریات داشته باشیم باز هم معلوم نیست بفهمیم.
استاد: من خیال میرسد که تناسب حکم و موضوع خیلی مبهم نیست، یعنی درجایی که بهخاطر احتمال انعقاد ولد مسلم محترمی که پدر آن نکاح کرده و اهل زنا نبوده و حتی درجایی که به خیال خودش نکاح بوده ولی در واقع وطی به شبهه بوده؛ در چنین مواردی نمیتوان به صرف اینکه بگوییم در عبارت «مدخول بها» آمده وجوب عده را ردّ کرد. «مدخول بها» اصطلاحی است که احتمال حمل برای او محقق است، و مقابل آن «غیر مدخول بها» است، «من نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِن[5]» که مقابل آن «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُن[6]» است.
شاگرد: چرا در مورد زنی که همسرش فوت کرده ۴ ماه و ده روز میگویند؟ شاید یک جهت آن این باشد که شما میفرمایید و شاید جهات دیگری هم باشد. اگر به این صورت باشد که خیلی از احکام به هم میریزد. مثلاً سفر، در آن زمان سفر کردن خیلی مشکل بود اما امروزه سفر کردن با وسائل امروزی راحت است. آیا دراینصورت بگویند چون روزه در سفر در حال حاضر سخت نیست پس شکسته نشود.
استاد: دیروز گفتم تفاوت آن مثل شهر قم و کره زمین است. شما از یک مثال فوراً میخواهید بگویید اگر آن جا این را میگویید باید اینجا هم این را بگویید، اینطور نیست. خیلی با هم تفاوت میکند. الان در مثالی که شما گفتید وقتی ضابطه ای را که شارع میگوید به هم زدید و چهار فرسخ و هشت فرسخ را برداشتید، باید چه بگوییم؟ با هلی کوپتر برود، یا با فانتوم برود یا با هواپیمای جت برود یا با الاغ برود یا با ماشین برود، ضابطه به هم میریزد. به خلاف اینجا که غیر آن است. در اینجا عقلائیاً احتمال حمل در آن است.
ما در آن محل بودیم. نزاعی شده بود و دادگاه و …. بنده خدا اهل علم هم بود. بالأخره اهل علم هم گاهی مبتلا میشوند. خدا همه را حفظ کند. بعد رفتند و تصدیق پزشک آوردند که این باکره است. آنها ادعای عنن را در مورد او کرده بود. آنها هم تصدیق کردند که این باکره است. درعینحال هم الآن بچه او بزرگ شده و شایده ده سال را هم رد کرده است، یعنی همین کسی که تصدیق کردند باکره است و ادعای عنن کرد و طلاق گرفت، حامل هم شد. من بچه او را دیدم. مانعی ندارد عنن هم باشد و بدون اینکه مدخول بها باشد اولادش هم به دنیا بیاید. این را من خودم دیدم. زیاد اتفاق میافتد. محل ابتلاء دو خانوادهای که هر دو هم محترم و متدیّن بودند، شد. خیلی سختی بر آنها وارد شد. منظور اینکه اولاد آنها الان هم هست. البته طرفین حرف یک دیگر را قبول نداشتند. من تنها حرف یک طرف را عرض میکنم.
علی ای حال این را بگوییم چیزی بههم نمی خورد و اقرب است به آن مقصود، و این فرق میکند با جاییکه خودِ شارع بیانی دارد، و ما همه آنها را کنار بگذاریم و خودمان از روایات دیگر حرفی بزنیم و همه اوضاع را به هم بزنیم.
شاگرد: وجه اینکه ملاک حامل هست یا نیست در روایات آمده یا نیامده؟ اگر آمده طبیعتاً تنقیح مناط میکنیم و اگر نیامده شاید وجوه دیگری داشته باشد. مثلاً وقتی شارع با اصل طلاق مخالف است عده را قرار میدهد تا الفت بین زن و شوهر سریع منقطع نشود و راه برگشتی برای آنها باشد. از کجا آن وجهی که فرمودید را علت حکم بدانیم و مسائل دیگری هم ممکن است دخیل باشد، از کجا میگوییم تنها علت این است؟
در بحث سفر هم که فرمودید اینجا به هم میریزد و آنجا به هم نمیریزد؛ خب ما در همانجا هم یک جوری میگوییم که آنجا هم بههم نریزد. آن موقع شتر و اسب بوده است. دست روی شتر گذاشتهاند گفته اند مسیر یَومی که شتر طی میکند. الآن هم با اینکه موتور، ماشین و هواپیما هست، دست روی ماشین بگذاریم و بگوییم معیار برای تعیین مقدار مسافت یک روز ماشین است.
برو به 0:26:38
استاد: من این را به استظهارات میگویم. کسی دست روی شتر نگذاشته است. «مسیرة یوم» که شتر میرود برای اصل انشاء حکم بوده، آن زمان هم اسب بوده. اسبهای تندرویی که مثل ماشین الآن بودهاند.
شاگرد: چرا اسب را مطرح نکردند؟
استاد: همین را عرض میکنم. اصل «مسیرة یوم» برای شروع کار بوده است. بعد جبرئیل آمده از اینجا تا آن جا را در مدینه معین کرد. روایت آن در وسائل هست، «من العیر حتی الوعیر[7]» بود، دقیقاً اندازهگیری کردند، شد این مقدار، ذراع آن هم معیّن است. آن وقت ما بگوییم یک جای دیگر آمده «مسیرة یوم»، خب «مسیره یوم» درست است، در اصل تشریع معیار بوده، روایت آن هم هست؛ اما نه بعد از اینکه خود شارع اقدام کرده و با اینکه در همان زمان هم اسب تندرو بوده و با شتر تفاوت داشته، دست روی شتر گذاشتند برای اصل تأسیس و انشاء حکم نماز مسافر بوده است. حالا وقتی شارع کار را تمام کرده ما آن را به هم بزنیم؟ حالا بالاخره آن مثال فرق میکند.
البته اینها مباحثی است که هر کسی روی آن بحث میکند اما آن با این خیلی تفاوت میکند، ولو عدهای در مسافر این کار را کردهاند. آقایی رسالۀ مفصلی را فرستاده بود که نماز مسافر اینطور است، عجائبی را آورده بود. چند سالی طلبگی خوانده بود و خوش ذهن هم بود، بعد یک جزوهای را به دفتر حاج آقا فرستاده بود که فتاوای همه مراجع عوض شود، ظاهراً آن مورد فرق میکند. البته باید سر جایش صحبت کنیم. اینها خیلی فرق میکنند. لذا عرض کردم تطبیق این مباحث و استحضار هممه کلیات داشتن در اینجا لازم است.
نکته دیگری هم که میخواهم عرض کنم این است که غالباً میتوانیم آن را به استظهارات خیلی خوب هم برگردانیم، یعنی اگر بحث فقهی تام و کامل شود و سر برسد، این مهم است. حالا برای نماز مسافر یک جور است. – اینکه انسان یک کلمه بشنود، تفاوت میکند با اینکه همهی کلمات را ببیند- و همچنین مثل «مدخول بها» که بیایم عنوان قرار بدهیم، وقتی مدخول بها کنار برود، مثل اینکه میبینید یک کسی انس بیشتری گرفته، بدون اینکه مدخول بها باشد.
شاگرد: من میخواهم عرض کنم شاید مثلاً «انس گرفتن» هم در حکم دخیل باشد. من نمیخواهم اثبات کنم که «انس» دخیل است، سؤال من این است که «مدخول بها» بودن از کجا آمده است؟
استاد: میدانم. میخواهم بگویم خیلی از چیزها هست که جهات اخلاقی و فضیلتهای شبه حقوقی در آن هست|، اما آن چه که برای آن انشاء حقوقی میشود اهم از اینها است؛ حکم دائر مدار آن میشود. آن شیء چیست؟ کدام آیه شریفه بود که فرمودند، اگر ایمان به خدا دارند حملِ خود را پنهان نکنند؟
شاگرد: آیه شریفه: « وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ في أَرْحامِهِن[8]»
استاد: بله، ببینید،«وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ في أَرْحامِهِن[9]». اینها چیزهایی نیست که نزد عرف عقلاء مبهم باشند. «تربّص» برای این است که باید «ما خلق الله فی ارحامهن» معلوم باشد، اختلاط میاه و نسل نشود، این امری است که مبهم نیست. با مجموع اینها، مانعی ندارد در اینجا بگویند اگر کسی چنین کاری کرد این قیاس نیست، چون در اذهان جمیع عقلاء، اگر عدهای را میبینند، برای مدخول بها و غیر مدخول بهایِ حامل نیازی به دو انشاء نمیبینند.
شاگرد: دراینصورت باید در مدخول بِهایی که علم داریم حامل نیست، باید حرفهایی بزنیم.
استاد: عرض کردم تفاوت میکند. ببینید گاهی چیزی که حکمت است، میتواند معمّم باشد اما نمیتواند مخصّص باشد، مثلاً اگر بیع وقت النداء حرام است، شما میدانید وقتی آیه بیع را میگوید، یعنی چیزی که نمیگذارد به نماز برسید، بی احترامی و هتک نماز است. حالا بگویید به جای بیع، صلح و اجاره انجام میدهیم، اینجا میگوییم منظور از بیع مانعیت از نماز است. اما در جایی که بیع در وقت نداء است اما قطعاً رادع نیست، مثلاً به سرعت انجام میشود، در اینجا هم اجازه نیست، چون وقتی مولی کلی فرموده- همه حکمت را میفهمند- اما در ضابطه مندی مولی حق نداریم که حرف بزنیم.
برو به 0:31:32
شاگرد: یعنی جنبه قانونی دارد.
استاد: بله، یعنی بحث قانونی است که در موردی که حکمت هم نباشد میآید؛ به خلاف آن طرف.
من یادداشتی هم در اینباره دارم که اینها تفاوت میکند. حکمت های واضح نزد عقلاء صلاحیت تعمیم دارد به وضوح نزدِ خودِ عقلاء، که در این موارد شارع ما را نهی نمیکند، بلکه ما را تحسین هم میکند. اما همان حکمت ها حالت تخصیص و تقیید ندارد چون بی ادبی در مقابل مولی است، یک نحو دهن کجی است، به هم زدن نظم قانون است، دهها لازمه دارد. یعنی همین که ایشان فرمودند که جهت قانونی دارد؛ یعنی اگر آن را حاکم کنیم نظم بههم میخورد.
معروف بود مرحوم آقای بروجردی جواب آن آقا را داده بودند. گفته بود چرا شما مسلمانان خمر را حرام میدانید؟ گفته بودند چون مست میکند و عقل را زائل میکند. آن شخص گفت، خب، یک حدی بخورد که مست نکند. ایشان فرموده بودند این ضابطه ندارد، هر کسی میگوید من یک اندازهای میخورم که مستی نیاورد و دوباره همان میشود، باید ضابطه داشته باشد. باید دور آن نروید، یعنی وقتی خمر مسکر است و بهخاطر اسکار حرام میشود یک قطره آن هم حرام است. من که میدانم منظور مولی اسکار بوده «لانه مسکر» و من هم یک قطره میخورم که قطعاً اسکار ندارد؛ نه، این درست نیست. فلذا فرق میکند. این طرف حرفهای دیگری است که وقتی یک قانون آمد ولو حکمت هم قطعی است اما نمیتوان از قانون تخطّی کرد.
شاگرد: در حدید هم همین آمده بود که فرموده بودند با حدید ذبح کن. آیا در اینجا فرقی دارد؟
استاد: بله، هر کدام فرق میکند. دهها خصوصیت موردی است که با هم فرق میکند. در حدید فرق میکند. در آن جا میخواستیم توسعه بدهیم، نه تضییق.
شاگرد: در حدید میگفتیم خصوصیتی ندارد. چرا در اینجا نمیگوییم «مدخول بها» خصوصیتی ندارد و بهعنوان مثال آمده است و خصوصیت اصلی همان احتمال حمل است؟
استاد: اموری که بر عده متفرع شده چه چیزهایی است؟ موارد غیر قانونی آن چه چیزهایی بوده؟ مثلاً دخول شده اما یائسه است، چرا با اینکه مدخول بها است عدّه ندارد؟ چون احتمال حمل نیست. یا اینکه قبل از حیض است و مدخول بها شده است، در اینجا هم عده نیست، چون در آن احتمال حمل نیست. مجموع اینها را که در نظر میگیریم میفهمیم که میتوان گفت کلمه «مدخول بها» ناظر به متعارف مطلب است؛ نه اینکه قید باشد، لذا میتوانیم توسعه دهیم.
شاگرد: حالا از این طرف را بگوییم که پس دخول خصوصیت ندارد.
استاد: منظور شما آن طرف مسئله است؟ آن خیلی واضح است. میگوییم دخول هست اما احتمال حمل نیست، در اینجا است که هنگامه هایِ عدم انضباط پیش میآید، چقدر موارد بوده -مخصوصاً هر کسی انگیزه دارد که بگوید عدّه نیست- میگوید اصلاً احتمال حمل نیست، بعداً هم میبینید اولاد پیدا میکند. ببینید در اینجا دارید یک چیز را به هم میزنید، یعنی وقتی هم بستر شده و دخول صورت گرفته، دیگر تمام است، نباید دیگر حرف بزند. حالا اگر بگوییم عدّه ندارد، هر کسی داعی دارد برای اینکه بگوید عدّه ندارد، خب، میآید و میگوید اصلاً احتمال حمل نیست.
شاگرد: پس فرمایش مرحوم بروجردی در بحث غناء نقض میشود، ایشان میگویند یکی از شرائط حرمت غنا این است که برای شخص طرب ایجاد شود، درست است که این طَرَب را نوعی گرفتهاند.
استاد: خب، جواب خودتان را دادید.
شاگرد: بله ، نوعی گرفته اند اما تشخیص آن را به خود شخص واگذار کردهاند.
استاد: بله، اما تشخیص نوعیت را به شخص واگذار کرده اند. تشخیص موضوع همه جا با مکلف است چون میخواهد جواب خدا را بدهد، آن معلوم است. اما به هر صورت نوعی است، یعنی حتی کسی که میگوید برای من طرب نیست، باز برای او هم حرام میشود.
شاگرد: در اینجا برخی شخصی گرفتهاند. ممکن است برای کسی طرب بیاورد و برای دیگری نیاورد. برای او گوش دادن حرام است و برای این گوش دادن جایز است. شاید خیلی از فقهاء طرب را شخصی دانسته اند و تشخیص آن را بر عهده شخص گذاشتهاند، به این معنا که نوعی نباشد. آیا این اشکال دارد؟
استاد: به صرف اینکه مطلبی بوده که حرفی نیست. ما میخواهیم ضوابطی را پیدا کنیم که فرق آنها معلوم شود، مثلاً در همین غناء میتوانیم بفهمیم طرب نوعی است یا فردی؟
شاگرد: اینکه میفرمایید اگر ضابطه ندارد به هم میریزد؛ وقتی فرض این است که ملاک همین است، خب وقتی شخص به یقین برسد که حامل نمیشود، چرا دست او را میبندند؟ گاهی است که شک داریم، دراینصورت جا دارد دست طرف را ببندیم، اما وقتی یقین داریم چی؟
تعبیر شما این بود که یقین داریم ملاک همین است اما چون ضابطه به هم میخورد عدّه میآید، خب، این دلیل نمیشود. در مثال بیع وقت النداء حالا دو نفر در حین راه رفتن به سمت نماز جمعه بیعی را انجام دهند، آیا در اینجا بگوییم حرام است چون قاعده به هم میریزد؟ چه قاعدهای به هم میریزد؟! هیچ. لذا باید یک فکر دیگری کرد. مثلاً در بحث طلاق باید چهارچوبی داشته باشد. باید شاهد باشد و بینه بیاورد. نه اینکه بیاید و بگوید من بچهای ندارم. آن را قبول نکنیم، نه اینکه بگوییم ضابطه ندارد.
برو به 0:37:56
شاگرد٢: الآن علم پیشرفت کرده و آزمایش میگیرند. یعنی ٩٩ درصد مشخص است که حامل نیست.
استاد: آن حرف دیگری است، آن باب جدیدی است. آن چیزی که صحبت ما بود، چیزهای متعارف بود که مدخول بها هست، اما قطع داریم که حمل نیست، این قبول نیست. از این قطع ها هر کسی ادعا میکند. اما اگر قطع مسلّم ضابطه مندی بود که گویی دارد میبیند، آن مطلب قابل بحث است.
شاگرد: حرف بنده هم همین است. ما در اینجا طبق ملاک مورد را تضییق میکنیم.
شاگرد: اگر دخول از دُبُر باشد عده میآورد؟
استاد: بله، عده میآورد.
شاگرد: آنجا که احتمال حمل ندارد.
استاد: احتمال حمل ندارد؟! خیلی روشن است علت آن چیست. علی ای حال وقتی از دبر مقاربت کرده احتمال حمل وجود دارد. خودش میگوید انزال نشد اما خبر دار نشده است. آن آقا میگفت بول کرده، آزمایشگاه گفت در بولش اسپرم است، تا این اندازه. خب، وقتی این دو منفذی است که نزدیک هم هستند، کسی که مقاربت کرده میگوید حمل نشد، در دُبُر بود؛ درحالیکه اینها نزدیک هم هستند، به اندک چیزی میبیند که رفت و به رحم رسید.
شاگرد: اینکه مانند آن مثال شد که دخول نشده باشد ولی احتمال ورود ماء باشد. در اینجا که احتمال حمل بیشتر است.
استاد: خب، همین را عرض میکنم در آن جا گفتم چون مدخول بها صدق میکند، حتماً عدّه دارد، اما در اینجا توقف میکنند که ما میگوییم در اینجا هم نباید توقف کنیم. اتفاقاً اینها شواهد این است که با این که مقاربت در دبر بوده اما باز چون احتمال اینکه حمل محقّق شود هست، گفته اند عده دارد. وقتی چنین احتمالی هست در غیر آن هم مثل جایی که تخفیض کرده اما احتمال حمل آمده، وقتی احتمال حمل آمده تفاوت نمیکند. ولی خب، در آن جا قبول دارند که بر او مدخول بها صادق باشد اما در اینجا نه. این عنوان کار را مشکل کرده است، ما میگوییم این عنوان مدخلیتی ندارد.
شاگرد: زنی که رحم ندارد چه؟
استاد: بله، اما مواردیکه فرق میکند. خودش قابل بحث است، یعنی ممکن است بگوییم همینطوری که در اینجا مدخول بها را توسعه دادیم به جایی که احتمال حمل بدهد، در آن جا هم یائسه را توسعه میدهیم. یائسه کسی است که به سنّی رسیده که حیض از بین رفته است، مدخول بها است اما یائسه است، «یئست من الحیض»، «یئست من الحمل». چه مانعی دارد که از یائسه تنقیح مناط کنیم و توسعه دهیم؟ میگوییم کسی که رحم ندارد هم یائسه است، سن یکی از طرق یائسگی است. پس ما ضابطه را بههم نزده ایم، نگفتیم مدخول بها باشد و معیار علم خود شخص باشد، خب همه میگویند علم داریم که حمل نیست! نه، شارع آن را اجازه نمیدهد. اما مدخول بهائی که از طرف دیگر قطعاً تحت ملاک یائسه داخل است – رحم را بیرون آورده باشند- آن کلام دیگری است. من نمیخواهم فتوا بدهم، فتوا را باید به مجتهدین مراجعه کنند.
شاگرد: معلوم نشد درجاییکه قطع پیدا میکنند که حامل نیست؟
استاد: عرض میکنم. تنقیح مناط از یائسه است. قطعی که پیدا کرده اینطور باشد؛ نه قطعی که مردم میگویند علم دارم که حامل نیست.
شاگرد: منظور من هم همین بود. با وسائلی که امروزه آمده قطع پیدا میکند که حامل نیست.
برو به 0:42:04
استاد: نه، در وسائل امروزی میگویند برو پشت تلوزیون تا ببینم. خب ممکن است او بَد دیده باشد و واقعاً حمل باشد. مرحوم طباطبائی میفرمودند آقای قاضی منزل ما تشریف آوردند. اولاد ایشان مکرر وفات میکردند، ایشان که مشغول درس بودند ناراحت نمیشدند، اما میگفتند خانواده ما خیلی ناراحت میشد، در نجف در غربت بود، خداوند اولاد به او میدادند اما وفات میکردند. آقای قاضی میدانستند که خانواده ایشان خیلی ناراحت هستند. میگفتند ایشان به خانه ما تشریف آوردند و به خانواده ما گفتند این دفعه اولاد داری، پسر است، اسمش را هم عبد الباقی میگذاری، زنده هم میماند. الآن هم پسر ایشان هستند. ایشان میگفتند که خانواده اصلاً احساس حمل نداشتند و نمیدانستند که حامله است. اقای قاضی قبل از آن خبر دادند. بعد از دو سه روز فهمیدند که آقای قاضی راست گفته اند. الآن هم شما میگویید دستگاهها. این دستگاهها در صد مورد ١٠ مورد اشتباه میکنند.
شاگرد: در یائسه هم همین است. الآن میگویند طرف یائسه بوده و بچه دار شده است.
استاد: بله، استفتاء شده بود. بعد از یائسگی چند بار متعه شده بود و بعد بچه دار شده بود. نزد حاج آقا میگفتند که اولاد برای کیست؟
شاگرد: میخواهم بگویم اگر مشکل این است که خلاف در میآید، خُب در آنجا هم خلاف در میآید.
استاد: نه، اگر ضابطه مند شد درست است. اگر یک کاری را در دست انگیزهها بدهید به هم میریزد. اما اگر به دست ضابطه بدهید ولی احیاناً کاری خلاف آن بشود، این فرق میکند، در اینجا ما مشکلی نداریم.
شاگرد: اگر بگوییم بر فرض مثال دستگاهی باشد که منجر به قطع شود؟
استاد: من همین را عرض میکنم. الآن اگر بگویید رحم را بیرون آوردند یک حرفی است، «یَئست». اما اگر بگویید زیر دستگاه میرود، نه. میبینید که چهجور اشتباه کاریها و زد وبند بازیها و حرف در آن است، این را به دست دیگران دادهاید. این ضابطه نمیشود. دستگاه و اینها ملاک نیست. بله، اگر مثل بیرون آوردن رحم باشد که بتوانید از «یئست»، تنقیح مناط کنید، قبول داریم. یا شخصاً….
شاگرد: خب، در آنجا هم احتمال زد و بند وجود دارد. بالأخره ملاک چیست؟
استاد: مثالی را عرض کنم. چند سال پیش در یزد کسالتی داشتم. مدیر مدرسه ما که از خوبان بودند تشریف آوردند و نشستند. کسالت من برای معده و زخم معده بود که مدتی مریض بودم. ایشان از باب اینکه مدیر بودند و بزرگتر بودند، از باب تجربه گفتند ان شاالله خوب میشوید، اما این از آن دردهایی است که تا آدم عمر دارد رفیق او است. اینطور تعبیر کردند. من هم گفتم اگر خدا بخواهد بالفور خوب میشود. پا منبری ایشان کردم. تا این را گفتم ایشان خیلی خوششان آمد، گفت راست میگویید، بعد این را گفت که آقازاده بزرگ ایشان که از من بزرگتر است، داماد شد، سالها گذشت و خداوند به ایشان اولاد نداد. همان روزی که به ملاقات من آمدند گفتند این آقا کاظم ما سالها صاحب اولاد نشد، مکرر نزد این دکتر و آن دکتر رفت. میخواهم عرض کنم آن ضابطه ای که گفته شد چهقدر مهم است، یعنی تمییز دهیم که کار به چه مرحلهای رسیده است.
نزد این دکتر و آن دکتر رفتند، اما نشد و نشد. گفتند دی ماه سال قبل نزد دکتری رفتند که بالاترین درجه تخصّص ناباروری داشتند، گفتند آزمایش نهایی روی این زوجین باید انجام شود، بعد گفتند اگر جواب این آزمایش منفی شد دیگر تمام میشود و احتمال باروری صفر میشود. خودِ ایشان گفت این دو افسرده بیچاره که سالها منتظر بودند، با زحمتی رفتند این آزمایش را انجام دادند و جواب آزمایش منفی بود. میگفتند خداوند متعال میداند چه حالی به اینها دست داد. در اردیبهشت ماه جواب آزمایش را دادند. میگفتند اینها خیلی مایوس بودند و درعینحال خیلی به هم علاقهمند بودند. میگفتند در خرداد ماه همان سال خداوند به آنها اولاد داد. وقتی با من صحبت میکردند گفتند الآن پسرش ٢ ماهش است.
برو به 0:47:36
منظور اینکه بالاترین آزمایشها که احتمال صفر دارد به این شکل میشود. لذا اگر این حرفها باشد شارع اجازه نمیدهد، اما یک وقت میگویید در یک موردی خود شخص به قطع رسیده -البته نه قطعی که با این دستگاهها باشد و نه اینکه شخص بخواهد دروغ بگوید- بلکه روی حساب متعارفی که مثلاً میدانیم کسی که رَحِم ندارد، «یَئِسَت من الحمل»، در چنین مواردی تنقیح مناط از «یئس» میشود.
شاگرد: در آزمایشگاه میتوان ٩٩-٩٨ درصد جواب گرفت. شما برای دو در صد میگویید به هم میریزد؟
استاد: بله، دیگر؛ چون قانون است. وقتی قانون میگوید اگر احتمال بود صبر کن، دیگر نمیتوان گفت این احتمال دو درصد است. وقتی احتمال هست باید توقف کنید. اما اگر جایی باشد که روی حساب مَشی عقلائی احتمال نیست، خب در اینجا میگوییم این تنقیح مناط از «یئس» است.
شاگرد: بنابر شمردن موارد قیاس بود؛ نه اینکه در مورد هر کدام بخواهیم بحث کنیم و آن را اثبات کنیم. شاید بحث در هر مورد ده جلسه طول بکشد.
استاد: منظور من این است که از مصادیق یک ضابطه ای را پیدا کنید. اگر پیدا نکردید که هیچی، این قدر فقها فتوا دادند و احتیاط کردند، ما که نمیخواهیم در تک تک آنها وارد شویم. میخواهیم ببینیم آیا میتوانیم تفاوتها و ضابطه هایی کشف کنیم که وقتی آن را به دست همه بدهیم بپذیرند و آن ضابطهها راه گشای ما در این مصادیق باشد.
شاگرد:…
استاد: نه، خود این دستگاهها دهها مورد تخلف دارند. تخلف واقعی، نه تخلف دروغ. تخلف اینکه احتمال آن هست و این باعث میشود انگیزهها ذهن ها را دستکاری میکند. یک انگیزه قوی بهدنبال آن است که میگوید من علم دارم، اینها فایده ندارد. در اینها باید قانون گذاشت، یعنی چون احتمال واقعی هست باید عدّه نگه دارد.
کلید: تنقیح مناط و ملاک آن در کلام صاحب جواهر، اقتدا ایستاده به نشسته، نماز نشسته پیامبر، لایأم بعدی قائدا قائما ابدا، تنقیح مناط در مدخول بها، تنقیح مناط از اکل و شرب، تنقیح مناط از الصلاه سه گانه نماز عیدین، تنقیح مناط از نوشیدن آب در نماز وتر، حکمت و علت، عده دخول و حکمت آن.
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج29، ص: 424
[2] همان جلد ٢٨، صفحه ۴٢٣
[3] یعنی اینکه تنقیح مناط نوعی قیاس است، بنابر مبنای صاحب جواهر اینگونه است.
[4] استاد نقل به مضمون فرموده اند، متن روایت اینگونه است: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّى بِأَصْحَابِهِ جَالِساً- فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ لَا يَؤُمَّنَّ أَحَدُكُمْ بَعْدِي جَالِساً. (وسائل الشیعه، ج8، ص345)
[5] النساء٢٣
[6] الاحزاب ۴٩
[7]وسائل الشيعة، ج8، ص: 460 ابن أبي عمير عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله ع قال: سئل عن حد الأميال التي يجب فيها التقصير فقال أبو عبد الله ع إن رسول الله ص- جعل حد الأميال من ظل عير إلى ظل وعير- و هما جبلان بالمدينة- فإذا طلعت الشمس وقع ظل عير إلى ظل وعير- و هو الميل الذي وضع رسول الله ص عليه التقصير.
[8] البقره ٢٢٨
[9] البقره ٢٢٨