1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۴۴)- دفاع محدث نوری از ابن ابی جمهور احسائی...

اصول فقه(۴۴)- دفاع محدث نوری از ابن ابی جمهور احسائی و کتاب غوالی اللئالی

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=6141
  • |
  • بازدید : 100

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دفاع محدث نوری از ابن ابی جمهور احسائی و کتاب غوالی اللئالی

آخوند فرموده اند:

فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة و المرفوعة مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح في مقام الفتوى لا يخلو عن إشكال لقوة احتمال اختصاص الترجيح بها بمورد الحكومة لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما و لا وجه معه للتعدي منه إلى غيره كما لا يخفى[1].

«فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة و المرفوعة مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا»؛ کلمه به کلمه این عبارت کار دارد.

ابتدا فرمودند: «مع اختلافهما»؛ مرفوعه با مقبوله اختلاف دارد. آیا واقعاً اختلاف دارند یا ندارند؟ این یک سؤال.

«ضعف سند المرفوعه»؛ سند مرفوعه ضعیف است. حرفی نیست، مرسله است و سند ندارد؛ اما درباره این «جداً» صحبت شد. خیال می‌کنیم مرکّب آن خیلی سیاه نباشد. صحبت‌هایی شد که محدّث بحرانی برخی از حرف‌ها را زده بودند. برخی مطالب را از مقدمه مرحوم مرعشی بر غوالی اللئالی خواندم.

‌فرمودند که در خاتمه مستدرک هم مفصّل بحث کرده‌اند. خود مستدرک هجده جلد است، خاتمه آن حدود شش جلد است که بعداً چاپ شد. به کتاب ما، این بحث در صفحه ٣۶١ است. نسبتاً مفصل بحث می‌کند و کلمات و اجازات را می‌آورند و بعد حرف صاحب حدائق را در کتاب لولوه البرحین ضمن کلماتشان آورده بودند، ایشان فرموده اند:

و في اللؤلؤة: و الشيخ محمد بن أبي جمهور كان فاضلا، مجتهدا، متكلّما، له كتاب عوالي اللآلئ، جمع فيه جملة من الأحاديث، إلّا أنّه خلط فيه الغثّ بالسمين، و أكثر فيه من أحاديث العامّة، و لهذا إنّ بعض مشايخنا لم يعتمد عليه، ثمّ عدّ بعض مؤلّفاته[2].

در حدائق هم همین عباراتی که شیخ انصاری و دیگران آورده اند و در اصول معروف شده، آمده است.

و قال في الحدائق، بعد نقل مرفوعة زرارة في الأخبار العلاجية: إن الرواية المذكورة لم نقف عليها في غير كتاب العوالي، مع ما هي عليها من الإرسال، و ما عليه الكتاب المذكور من نسبة صاحبه الى التساهل في نقل الأخبار، و الإهمال، و خلط غثّها بسمينها، و صحيحها بسقيمها، كما لا يخفى على من لاحظ الكتاب المذكور[3]

خلاصه حرف صاحب مستدرک در خاتمه این است که کتاب را تأیید می‌کنند و از آن نقل می‌کنند. اقوال را که می‌آورند همه از صاحبِ کتاب غوالی اللئالی به جلالت یاد کرده‌اند و خود او را آدم خوبی می‌دانند، اَحَدی نگفته که او وضّاع و کذّاب است. اَحَدی به او نسبت کذب و وضع نداده است؛ بله، برخی گفته اند که ایشان متساهل است و از هر جایی که روایت به دستش رسیده، نقل می‌کند؛ اما تساهل غیر از کذب و وضع است.

اولین شخص، صاحب حدائق بودند و بعد صاحب ریاض العلماء است که ایشان هم تجلیلی کرده بودند. همچنین صاحب مقابس.

 

برو به 0:04:56

عبارت صاحبِ ریاض العلماء این است:

و هو الفقيه الحكيم المتكلم، المحدث الصوفي، المعاصر للشيخ علي الكركي، و كان تلميذ علي بن هلال الجزائري، و صاحب كتاب «عوالي اللآلئ» و كتاب «نثر اللآلئ» و كتاب «المجلي في مرآة المنجي» و غيرها من المؤلفات، ذو الفضائل الجمة لكن التصوف العالي المفرط قد أبطل حقه. الى غير ذلك من عبارات الأصحاب على اختلاف طبقاتهم و مشاربهم في حقه، و ذكرهم إياه بأوصاف و ألقاب يذكرون بها العلماء الأعلام و الفقهاء العظام[4].

«ذو الفضائل الجمة لكن التصوف العالي المفرط قد أبطل حقه»؛ این را صاحب ریاض گفتند و در مقابل کلام آقای مرعشی را هم قبلاً خواندم. آقای مرعشی هفت، هشت نسبت به کتاب و مؤلّف کتاب را آورده‌اند که یکی از آن‌ها «تصوّف مفرط غالی» است، که ایشان هم جواب هایی به آن دادند.

کسی که بعد از صاحب ریاض و صاحب حدائق مفصّل وارد شده، صاحب روضات الجنات-مرحوم خوانساری- است.

فمن الغريب بعد ذلك ما ذكره السيد الأيد المعاصر في الروضات، في ترجمته بعد ذكر طرقه السبعة حيث قال: و أما نحن فقد قدمنا ذكر شيخه الأجل الأعظم علي بن هلال الجزائري، الذي هو من جملة مشايخ المحقق الشيخ علي الكركي، و بقي سائر مشايخه السبعة- المذكورين هنا، و في مقدمة كتابه العوالي على سبيل التفصيل- عند هذا العبد، و سائر أصحاب التراجم و الإجازات، من جملة علمائنا المجاهيل، بل الكلام في توثيق نفس الرجل، و التعويل على رواياته‏ و مؤلفاته، و خصوصا بعد ما عرفت له من التأليف في إثبات العمل بمطلق الأخبار، الواردة في كتب أصحابنا الأخيار، و ما وقع في أواخر وسائل الشيعة، من كون كتابي حديثه خارجين عن درجة الاعتماد و الاعتبار، مع أن صاحب الوسائل من جملة مشاهير الأخبارية، و الأخبارية لا يعتنون بشي‏ء من التصحيحات الاجتهادية، و التنويعات الاصطلاحية، انتهى[5]

صاحب روضات صریحاً می‌گویند وثاقت خود مولف مورد خدشه است و از آخر وسائل الشیعه نقل می‌کنند که کتاب ایشان از درجه اعتبار ساقط است.

در ادامه صاحب مستدرک می‌فرمایند: ما هر چقدر وسائل را زیر و رو کردیم، هیچ جا پیدا نکردیم که ایشان بگویند این دو کتاب معتبر نیست.

شاگرد: منظور از دو کتاب «کتابیه» چیست؟

استاد: کتاب عوالی اللئالی و نثر اللئالی، هر دو برای ابن ابی جمهور است.

محدث نوری در ادامه می‌فرمایند:

و أنت خبير بأن كثيرا من العلماء المعروفين، المذكورين في الإجازات و الكتب المعدة لترجمتهم، ما قالوا في حقهم أزيد مما قالوا في ترجمة صاحب العنوان، و لم يعهد منهم تزكيتهم و توثيقهم بالألفاظ الشائعة المتداولة في الكتب الرجالية، التي يستعملونها في مقام تزكية الرواة و تعديلهم، فإنهم أجل قدرا، و أعظم شأنا من الافتقار إليه[6].

«و أنت خبير بأن كثيرا من العلماء المعروفين، المذكورين في الإجازات و الكتب المعدة لترجمتهم، ما قالوا في حقهم أزيد مما قالوا في ترجمة صاحب العنوان»؛ یعنی همان تعریفاتی را که برای آن‌ افراده کرده‌اند، برای ابن ابی جمهور هم می‌کنند.

«و لم يعهد منهم تزكيتهم و توثيقهم بالألفاظ الشائعة المتداولة في الكتب الرجالية»؛ یعنی در مورد بعدی ها که نمی‌گویند «ثقه»[7].

« فإنهم أجل قدرا، و أعظم شأنا من الافتقار إليه»؛ یعنی اگر ایشان شخص فاسد و وضّاعی بود در این اعصار متأخر کنار گذاشته می‌شد، وحال آن‌که صاحب این کتاب مُجَلّل و صاحب اجازه است و در مسیر کار این‌ها بوده است. تنها چیزی که در مورد ایشان گفته شده این است که برخی مشایخ صاحب حدائق قبل از صاحب روضات گفته اند که ایشان در نقل اخبار متساهل است و از سنّی ها نقل می‌کند؛ اما ایشان همه این‌ها را بررسی کرده‌اند. عبارت محدث نوری را مرور کنیم:

و على ما أسسه تتطرق الشبهة في جماعة كثيرة من علمائنا الأخيار، الذين قالوا في ترجمتهم مثل ما قالوا في حق صاحب العوالي، أو أقل، فتخرج أخبار هؤلاء الأعاظم، و رواياتهم، و منقولاتهم، و أقوالهم عن حدود الصحة و الاعتماد، و لا يخفى ما في ذلك من القبح و الفساد، بل قدمنا ذكر جماعة منهم ليس لهم في كتب التراجم ذكر أصلا، فضلا عن المدح و الثناء، و التزكية و الإطراء، و مع ذلك كتبهم شائعة، متداولة، معتمدة[8].

«و على ما أسسه تتطرق الشبهة في جماعة كثيرة من علمائنا الأخيار»؛ اگر این حرفی که صاحب روضات در مورد صاحب غوالی اللئالی زده را باز کنیم، همه جا سرایت می‌کند، یعنی همانکه در مثل معروف گفته‌اند، علی می‌ماند و حوضش. این مطالبی که در مورد خود مولّف گفته اند، این جور نبوده است. در ادامه می‌فرمایند:

و العجب أنه- رحمه الله- ذكره في أول الترجمة بهذا العنوان: الشيخ الفاضل المحقق، و الحبر الكامل المدقق، خلاصة المتأخرين، محمد، الى آخره، ثم تأمل في وثاقته، و هي أدنى درجة الكمال[9].

«و العجب أنه- رحمه الله-»؛ صاحب روضات. «ذكره في أول الترجمة بهذا العنوان: الشيخ الفاضل المحقق، و الحبر الكامل المدقق، خلاصة المتأخرين، محمد، الى آخره»؛ ایشان در ابتدا این تعابیر را دارند، اما در ادامه می‌گوید: «بل الکلام فی توثیق نفس الرجل». محدث نوری خیلی جالب می‌گویند، آن روز هم اشاره کردم.

«ثم تأمل في وثاقته، و هي أدنى درجة الكمال»؛ پایین درجه کمال این است که مورد وثوق هست  یا نه؛ به او اعتماد بکنیم یا نه؟ آن همه عبارات بلند دارند، اما بعد می‌گوید اصل وثوق ایشان مورد کلام است، لذا معلوم می‌شود که اصل شخصیت ابن ابی جمهور این جور نبوده که مطرود باشد. حالا بعداً الفاظی را به کار برده‌اند که از آفات این کارهاست که پیش می‌آید.

 

برو به 0:10:21

محدث نوری در ادامه می‌گویند: این کتابی که می‌گویند دال بر حجیت مطلق اخبار است، این جور نیست. صاحب مستدرک همه این‌ها را بررسی می‌کنند. بیشتر خواستید، مستدرک را نگاه کنید، من تا آخر فرمایش ایشان را نگاه کردم. برخی از مواردی‌که آن روز صحبت شد را دیدم که ایشان هم تذکّر می‌دهند.

من عرض کردم اگر وضّاع است یک جایی را بیاورید که دروغ باشد. صاحب حدائق که اصل حرف را زده، می‌گوید ایشان متساهل است، از هر جایی روایت می‌گیرد؛ اما این‌که از هر جایی می‌گیرد، شامل بحث ما که نیست، در این بحث صریحاً می‌گوید – البته اگر اهل دروغ نیست- که این روایت را علامه نقل کرده است. ایشان صریحاً می‌گوید که این روایت را از علامه گرفته‌ام. این خیلی فرق می‌کند با اینکه معلوم نباشد از چه کسی گرفته است. نمی‌گوید این مرفوعه زراره را از چه شیخی گرفته‌ام، تا وسائط تا آن شیخ را ببینیم، صریحاً می‌گویند از علامه گرفته‌ام. آن کتاب علامه در دو صفحه بعد از آن بود که احتمال دارد از آن کتاب گرفته باشند. اسم کتاب مناهج الیقین بود؟

شاگرد: منهاج الیقین بود.

استاد: نمی‌دانم این کتاب چاپ شده یا نه! ممکن است با همین فاصله در این کتاب بوده باشد.

علی ایّ حال ایشان می‌گوید علامه این روایت را گفته است؛ خب اگر ایشان وضّاع و… نیست، تمام شد. این خیلی تفاوت می‌کند با این‌که بگوییم نمی‌دانیم آن را از کدام شیخ روائی گرفته است، این دو خیلی تفاوت می‌کنند.

دیدم که صاحب مستدرک هم همین مطلب را گفته اند. علی ایّ حال این روایت را از ایشان نقل می‌کنند.

در ادامه بحث می‌کنند که طریق او طریق مجتهدین است، اخباری نیست، اصلاً این کتاب به اخباری‌ نمی‌آید. «قوله: والاخباریّه لایعتنون، قُلتُ» که اصلاً سنخ او سنخ اخباری نبوده است، هرچند روایات را از هر جایی می‌آورد.

ذکر اوصافِ غیر موثّر در وثاقت ابن ابی جمهور احسائی و اعتبارِ کتاب ایشان

محدث نوری در ادامه می‌فرمایند:

نعم قد يطعن فيه، و في كتابه من جهتين: الاولى: ميله الى التصوف، بل الغلو فيه، كما أشار إليه في الرياض. و فيه: إن ميلة إليه حتى في بعض مقالاتهم الكاسدة، المتعلقة بالعقائد، لا يضر بما هو المطلوب منه في المقام من الوثاقة، و التثبت، و غير ذلك مما يشترط كغيره من العلماء على ما هم عليه من الاختلاف، حتى في أصول الكلام، و مع ذلك يعتمد بعضهم على بعض في مقام النقل و الرواية، و لذا رأيتهم وصفوه بما هو دائر بينهم في مواضع مدح الأعاظم و شأنهم، و أدخلوه في إجازاتهم[10].

«نعم قد يطعن فيه، و في كتابه من جهتين»؛ می‌گویند از دو جهت اشکال دارد:

1.   تمایل به صوفیه

«الاولى: ميله الى التصوف، بل الغلو فيه»؛ غالی در تصوّف است که ایشان می‌گوید «كما أشار إليه في الرياض».

«و فيه: إن ميله إليه»؛ ایشان می‌گویند خب بر فرض که صوفی بوده، بسیار خب، قبول که راه او بسیار بد بوده؛ اما آیا دروغ گو بوده یا نبوده؟ آیا به صرف این‌که صوفی بوده می‌توانیم بگوییم روایاتی که نقل می‌کند معتبر نیست؟! ما برای نقل روایت، راستگویی می‌خواهیم، نه اعتقادات. صاحب مستدرک می‌گویند در نهایت مثل «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا» می‌شود.

«و فيه: إن ميله إليه حتى في بعض مقالاتهم الكاسدة، المتعلقة بالعقائد، لا يضرّ بما هو المطلوب منه في المقام من الوثاقة، و التثبّت، و غير ذلك مما يشترط فی الناقل كغيره من العلماء على ما هم عليه من الاختلاف، حتى في أصول الكلام»؛ در اصولِ مسائل کلامیه با هم اختلاف دارند، اما ما می‌خواهیم بگوییم که آدم راستگویی باشد که اگر می‌گوید علامه این روایت را آورده، تردید نداشته باشیم که آدم دروغ گوئی است. حالا آقای مرعشی که اصل آن را انکار کرده‌اند، عبارت ایشان چه بود که نسبت تصوف به ایشان را رد می‌کرد؟ آقای مرعشی فرمودند:

و اما كونه من الصوفية: فنسبة هذه لصيقة الى الرجل البرئ مما نسب إليه و ظلم في حقه، و الفرق بين العرفان و التصوف غير خفي على المحققين فحينئذ تلك الكلمة و النسبة فرية بلا مرية[11].

«و اما كونه من الصوفية: فنسبة هذه لصيقة الى الرجل»؛ صاحب ریاض العلماء گفت.

«لبرئ مما نسب إليه و ظلم في حقه، و الفرق بين العرفان و التصوف غير خفي على المحققين فحينئذ تلك الكلمة و النسبة فرية بلا مرية»؛ این دفاع مرحوم مرعشی از ایشان است. این کتابی جلیل قدر و به این خوبی را که این همه روایات را برای ما حفظ کرده را با یک کلمه «صوفی» بزنیم و تمام شود؛ و بگوییم «ضعیف جداً»!

 

برو به 0:15:06

شاگرد: در مورد علامه مجلسی هم همین ادعا می‌شود.

استاد: بله، مخصوصاً این‌که زمان‌ها فرق می‌کند و هر کلامی در هر زمانی یک عنوانی با خودش دارد که می‌بینید در زمان‌های دیگر عده‌ای می‌آیند آن را خراب می‌کنند، یا اینکه مقصود دیگری دارند، حالا فعلاً با کلّی بحث آن کاری نداریم.

علی ایّ حال ایشان می‌گویند برفرض که ایشان صوفی بوده و اطلاق صوفی به ایشان غلط نبوده، اولاً عقائد فاسده داشته یا نداشته؟ چون صوفی می‌تواند عقائد فاسده داشته باشد یا نداشته باشد. ایشان می‌گویند بر فرض هم بگوییم عقائد فاسد داشته، ایشان آدم دروغ گویی نبوده است، و ما بیش از این نمی‌خواهیم. در هیچ‌کدام از کلمات علماء نداریم که ایشان دروغ گو بوده است، این همه مشایخی که از او نقل اجازه کرده‌اند، نگفته اند که آدم غیر موثّقی بوده است.

صاحب مستدرک این جواب را می‌دهند و بعد وارد اجازه نامه سید حیدر آملی می‌شوند که از معاریف اهل عرفان در قرن نهم است. چند سال پیش برای سید حیدر آملی بزرگداشتی گرفتند. آسید حیدر روحیه خیلی خاصی دارد. شاید تمام کتاب ایشان را مروری مباحثه کردیم، خیلی جالب است.

شاگرد: کدام کتاب ایشان را مباحثه کردید؟

استاد: نصّ النصوص فی شرح الفصوص. مروری مباحثه کردیم. کارهای ایشان خیلی جالب است، وقتی می خواهند روی روحیات خودشان صحبت کنند مثلاً مصنف کتابی را که ایشان شرح کرده، بالا بالا می‌برد؛ اما بعد که یک جایی-بعد از ٢٠٠-٣٠٠ صفحه- مصنف بر خلاف عقیده شیعه حرف زده –خب، ایشان خودش شیعه بوده- چنان او را به زمین می‌زند و می‌گوید تعجّب است که امثال او ادعای عرفان دارند! خیلی عجیب است که در ابتدا آن جور می‌گویید و در ادامه این جور می‌گویید.

البته بعدی ها می‌گویند مقصود مصنّف کتاب آن چه که آسید حیدر فرموده، نبوده است، و توجیه می‌کنند؛ ولی آسید حیدر همان را فهمیده که مصنف می‌خواهد بگوید که خاتم الوصایا من هستم، خاتم الولایه من هستم. ایشان این جور فهمیده و می‌گوید او می‌خواهد بگوید که خاتم الوصایا که شیعه به‌ آن اعتقاد دارد، من هستم؛ آن وقت شروع می‌کند و … . منظور این‌که آسید حیدر این جور است. ولو در آن رشته‌ها وارد می‌شده اما در اعتقادات خودش خیلی محکم بود، که وقتی این‌ها مطرح می‌شد دیگر ملاحظه کسی را نمی کرد.

صاحب مستدرک در ١۵ سطر اجازه آسید حیدر آملی را نقل می‌کنند، یعنی با این‌که او صوفی بوده، ببینید مشایخِ فقه در نجف برای او چه تجلیل هایی می‌کردند. آن‌ها را نقل می‌کند و می‌گوید من این‌ها را دیده‌ام، این اجازه نامه اوست. با این‌که سید حیدر  صوفی بوده، اما بااین‌حال، نمی‌گفتند که او دیگر موثق نیست و دروغ گو است، اعتقادات او قبول نیست.

حاج آقا زیاد می‌فرمودند به صاحب کفایه گفتند فلان معاصر خود را تکفیر کنید، ایشان قائل به وحدت وجود است. تقریباً در نقل های مختلف گفته‌اند که چه کسی بوده است، همه اسم او را شنیده‌اید. خیلی مهم است مخصوصاً در زمان ما که شخصیت او برگشته است، اما آن زمان این جور نبود. می‌گفتند این آقا را تکفیر کنید. حاج آقا در این کلمه کوتاه صاحب کفایه را تجلیل می‌کردند. می‌گفت ایشان ایستاد و تاملی کرد و گفت این مسأله‌ای نظری است، اعمال شرعی و عبادی ایشان مثل سائرین است، یعنی همین که نماز می‌خواند و روزه می‌گیرد کافی است تا بگوییم او مسلمان است. در اعتقادات و مسائل نظری مطالبی را می‌گوید که اشتباه می‌کند. خطا کردن در نظریات موجب نمی‌شود که ما او را تکفیر کنیم. مگر این‌که منجر به چیزهایی باشد که دلیل واضح بر آن داشته باشیم و از محکمات اعتقادی باشد، مثل تجسیم، یعنی مثلاً بگوید خدا دست دارد.

خود ابن تیمیه که تجسیم را زنده کرد، به‌گونه‌ای می‌گوید که نمی‌توان او را تکفیر کرد. در مسأله تجسیم به‌گونه‌ای حرف می‌زند که هم می‌گوید و هم نمی‌گوید. می‌گوید حتماً خدا چشم دارد، دست دارد، اما کیفیت آن برای ما مجهول است. خب کسی که این جور حرف می‌زند و می‌گوید نص وارد شده که خداوند دست دارد، اما کیفیت آن معلوم نیست. به این بیان نمی‌توان او را تکفیر کرد چون او می‌گوید به این معنایی که شما می‌فهمید که نمی‌گویم خداوند دست دارد؛ من می‌گویم چون نص می‌گوید خدا دست دارد، من هم می‌گویم دست دارد، پس شما نگویید دست ندارد، اما کیفیت آن برای ما مجهول است.

 

برو به 0:20:19

این وارد در مسأله‌ ی نظری می‌شود و در آن بازی در می‌آورد، صریحاً نمی‌گوید که خداوند دست دارد مثل دستی که ما داریم، هر چند به او نسبت داده‌اند، در کشف الارتیاب هست. ابن بطوطه می‌گوید از بالای منبر پایین آمد، گفت تاویل و توجیه در نصوص ممنوع است، روایت دارد که خداوند شب جمعه از آسمان به آسمان اول می‌آید، بعد از پله ها پایین آمد و گفت تاویل ندارد، همین‌طور که من از پله ها پایین آمدم خدا هم، همین‌طور پایین می‌آید، هر که هم بگوید یک طور دیگر است این دارد تاویل می‌کند. خب این بیان کیفیت است دیگر. البته در همان زمان از خود اهل‌سنت خیلی به او حمله کردند. لذا دفعه بعد آن‌ را بر می‌گرداند و می‌گفت کیفیت آن معلوم نیست؛ والّا قبل از آن از این حرف‌ها داشت.

منظور این‌که در نظریات کسی اشتباه می‌کند. گاهی یک چیزهایی می‌گوید که ما مقصود او را نمی فهمیم، عبارت را بد آورده است. این‌ها موجب نمی‌شود که از وثاقت بیفتد یا موجب کفر مسلّم او شود. کفر مسلّم این است که اعتقاد او به توحید و رسالت سلب شود.

فقهاء بحث‌های زیادی دارند. در منکر ضروری هم می‌گویند باید انکار ضروری او به انکار رسالت و توحید برگردد. اگر منکر این این دوتا باشد، کافر است؛ اگر نیست، مشکل است که به صرف انکار برخی از مسائل، حکم به کفر او شود.

این یک جور بیان است. می‌آید تا جایی که آن آقا فقط به علماء جسارت می‌کرد، آمیرزا حبیب الله گفتند استکان او را آب بکشید. که با همان اصل جسارت او را تکفیر کردند. چقدر این دو فرق می‌کند. خلاصه این‌ها از باب این است که ذکر کارها و حرف‌ها را کرده باشم. ایشان می‌گوید این نسبت اول است.

1.     تساهل در نقل اخبار

اما نسبت دوم چیست؟ این است که عوالی اللئالی در نقل اخبار متساهل است. صاحب مستدرک توضیح خیلی خوبی می‌دهند. می‌گویند این کتاب یک مقدمه دارد و دو باب دارد و یک خاتمه. جا به جا فرقی می‌کند؛ بله، در یک جایی متساهل بوده؛ اما درجایی‌که می خواسته روی حساب کار کند، متساهل نبوده است.

ایشان می‌فرماید:

قلت: ما ذكره صحيح في الجملة في بعض الكتاب، و هو أقل القليل منه، و أما في الباقي فحظه منه نقل مجاميع الأساتيذ، الذين ساحتهم بريئة عن قذارة هذه الطعون. توضيح ذلك: إن العوالي مشتمل على مقدمة، و بابين، و خاتمة، و ذكر في المقدمة فصولا، ذكر فيها طرقه، و جملة من الأخبار النبوية في فنون الآداب و الأحكام، و اختلط هنا الغث بالسمين كما قالواو أما البابان، فقال: الباب الأول في الأحاديث المتعلقة بأبواب الفقه،الغير المترتبة بترتيب أبوابه، و لي فيها مسالك كثيرة، إلا أني أقتصر في هذا المختصر على ذكر أربعة مسالك لا غير، طلبا للإيجاز، حذرا من الملال[12].

«قلت: ما ذكره»؛ صاحب حدائق که ایشان متساهل در نقل است. «صحيح في الجملة في بعض الكتاب، و هو أقل القليل منه و أما في الباقي فحظه منه نقل مجاميع الأساتيذ، الذين ساحتهم بريئة عن قذارة هذه الطعون».

«توضيح ذلك: إن العوالي مشتمل على مقدمة، و بابين، و خاتمة، و ذكر في المقدمة فصولا، ذكر فيها طرقه، و جملة من الأخبار النبوية في فنون الآداب و الأحكام، و اختلط هنا الغث بالسمين كما قالوا»؛ در مقدمه کتاب این کار را کرده است، چون شروع کار بوده و می خواسته همه‌ی حرف‌ها را بیاورد.

«و أما البابان، فقال: الباب الأول في الأحاديث المتعلقة بأبواب الفقه،الغير المترتبة بترتيب أبوابه، و لي فيها مسالك كثيرة، إلا أني أقتصر في هذا المختصر على ذكر أربعة مسالك لا غير، طلبا للإيجاز، حذرا من الملال»؛ صاحب مستدرک به تفصیل همه این‌ها را می‌آورند. در بخش‌هایی از کتاب می‌گوید من از دیگران می‌آورم. یک جا از فخر المحققین و یک جا از شهید اول می‌آورند. این‌ها را به آن‌ها اسناد داده است و از مطالب آن‌ها آورده است. وقتی ثقه در نقل باشد، قبول نداریم در نقل از آن‌ها متساهل باشد.

 

برو به 0:25:32

و أنت خبير بأن حظه منه النقل عن مجاميع هؤلاء المشايخ، الذين هم أساطين الشريعة، و أساتيذ علماء الشيعة، لا مسرح للطعن عليهم، و لا سبيل لأحد في نسبة الخلط و المساهلة إليهم، فإن اتهم صاحب العوالي في النقل عن تلك المجاميع، فهو معدود في زمرة الكذابين الوضاعين، فيرجع الأمر إلى الطعن و الإساءة الى سدنة الدين، و حفظة السنة، و نقاد الأخبار، الذين مدحوه بكل جميل، و أدناه البراءة عن تعمد الكذب و وضع الأحاديث[13].

«و أنت خبير بأن حظه منه النقل عن مجاميع هؤلاء المشايخ، الذين هم أساطين الشريعة، و أساتيذ علماء الشيعة»؛ او فقط کتاب آن‌ها را برای ما نقل می‌کند. «لا مسرح للطعن عليهم، و لا سبيل‏لأحد في نسبة الخلط و المساهلة إليهم»؛ این‌ها مواردی است که معلوم است صاحب حدائق از آن‌ها غض کرده‌اند. صاحب حدائق می‌گوید در نقل اخبار متساهل است؛ اگر در نقل اخبار دروغ می‌گوید حرف شما صحیح؛ اما اینکه عبارت کتاب علامه را می‌آورد، این چه اشکالی دارد؟ نقل به چه معنا است؟ اگر خودش می‌خواهد نقل کند و از مشایخ حدیث اخذ کند، اگر این جور باشد شما بگویید متساهل است، اما وقتی می‌گوید علامه اینگونه گفته اند، اینکه دیگر مشکلی ندارد.

همه این‌ها را خواندم برای این جمله، نکته اصلی اینجاست که جواب صاحب حدائق را می‌دهند.

« فإن اتهم صاحب العوالي في النقل عن تلك المجاميع»؛ اگر به‌خاطر نقل از علامه و شهید و محقّق متهم است، «فهو معدود في زمرة الكذابين الوضاعين، فيرجع الأمر إلى الطعن و الإساءة الى سدنة الدين، و حفظة السنة، و نقاد الأخبار، الذين مدحوه بكل جميل»؛ چطور از وضّاع و کذابی که این همه مطالب دروغ را به علماء نسبت می‌دهد، تعریف می‌کنید و او را در کتاب هایتان می‌آورید؟ آیا این‌چنین چیزی ممکن است؟!

«و أدناه البراءة عن تعمد الكذب و وضع الأحاديث»؛ پایین‌ترین درجه این‌که کسی بخواهد آدم خوبی باشد، این است که وضّاع و کذّاب نباشد. این آخرین عبارتی است که می‌خواستم از فرمایش ایشان بگویم. البته ایشان ادامه می‌دهند و می‌گویند من که این‌ها را گفتم بعداً به عبارتی از سید نعمت الله جزائری برخورد کردم که ایشان همین حرف‌های من را زده است. سید نعمه الله گفته که من این کتاب را دیده‌ام، کتابی بسیار عالی است. آن را مرور کردم و رفتم و برگشتم، دیدم با این‌که من این همه شرح اخبار نوشته‌ام، حیف است که شرح این کتاب را ننویسم.

ایشان را تجلیل کرده و اتهاماتی که به ایشان وارد بوده را جواب داده است. و در آخر کار می‌گویند اسم این کتاب غوالی است یا عوالی؟ ظاهراً عوالی صحیح است. ولو غوالی با لؤلؤ مناسب است، اما عوالی درست است. این هم مطلب آخر است و کتاب تمام می‌شود.

شاگرد: بعد از این‌که کلام سید نعمت الله را نقل می‌کنند، می‌فرمایند:«و مثله لا يتهم في نقل الأخبار من مواردها، و لو فتحنا هذا الباب على أجلاء هذه الطائفة، لأفضى بنا الحال الى الوقوع على أمور لا نحبّ ذكرها[14]».

استاد: بله، اصلاً خراب کردن کار آسانی است، اینکه اندک چیزی را بگیرند و شروع کنند، بگویند این فلان مشکلات را دارد. از آفات کارِ تحصیل، خراب کردن‌های بی جاست. باید بنا بر تصحیح باشد، اصل بر آن است؛ نه این‌که اصل بر خراب کردن باشد. آن هم با این شواهدی که وجود دارد. وقتی آدم بنا بر خراب کردن گذاشت، دیگر نگاه نمی‌کند؛ ایشان می‌گوید علامه نقل کرده است، او می‌گوید نه، تساهل در نقل اخبار دارد. آیا این یعنی تساهل؟!

مخصوصاً اینکه صاحب حدائق این را در ذیل همین مرفوعه فرموده‌اند. خیلی مهم است، آخه یک وقت است که راجع به کتاب عوالی چیزی می‌گویند -مثلا بگویند صاحب عوالی در نقل اخبار متساهل است- اما صاحب حدائق در ابتدا همین مرفوعه را نقل می‌کنند و بعد می‌گویند مرفوعه فایده ندارد، زیرا مولّف در نقل اخبار متساهل است. خب اگر دروغ گو است، دیگر متساهل یعنی چه؟! از اول آن را کنار بگذارید. اما اگر راست گو است، می‌گوید که علامه گفته است؛ نمی‌گوید که من از فلان شیخ سنی یا شیعه که معلوم نیست چه کسی است، شنیده‌ام. کتاب علامه است. خود ایشان هم توضیح داده‌اند.

منظور این‌که کتاب بسیار خوبی است. روایات بسیار خوبی دارد و نباید این جور برخورد شود. آن روز این بحث مطرح شد و بعداً هم در خاطرم هست که مستدرک به این تفصیل گفته اند. در آخر کار هم می‌گویند:

فظهر أن الحق الحقيق أن يعامل الفقيه المستنبط بأخبار البابين، معاملته بما في كتب أصحاب المجاميع من الأحاديث، و ما في طرفي الكتاب خصوصا أوله، و إن كان مختلطا إلا أن بالنظر الثاقب يمكن تمييز غثه من سمينة، و صحيحه من سقيمه[15].

که این نکته هم در همه جا هست. حتی در صحیح ترین روایات هم نمی‌توان از به کار بردن فکر و تدبر گذشت.

 

برو به 0:30:31

علی ایّ حال این‌که فرمودند «ضعیف جدا[16]»، معلوم نیست. در زمان صاحب کفایه مستدرک نوشته شده بود اما چطوری بوده، نمی‌دانم. از صاحب کفایه برای مستدرک تعریفات خوبی گفته شده است. در مباحثه پارسال از حاشیه مرحوم مشکینی یا از جای دیگرنقل شد در آن بحث که گفتند اجرای برائت نیازمند فحص است و در شبهات حکیه نمی‌توان برائت را قبل از فحص اجراء کرد. به نظرم در آن جا بود که از صاحب کفایه نقل شده بود که فرمودند در زمان ما مجتهدی که به مستدرک مراجعه نکند، نمی‌تواند برائت جاری کند. یعنی ایشان در زمان خودشان می‌گفتند که باید به مستدرک مراجعه کرد[17].

حالا این ربطی به خاتمه ندارد|، اما در خاتمه هم زحمت کشیدند. در خیلی از موارد به‌همین‌نحو مطلب را برگرداندند و از این عبارات دارند.

برگردیم به بحث خودمان.

اختصاص مقبوله به مقام قضاوت و مرفوعه به مقام افتاء

بنابراین تعبیر «جِداً» در «ضعیف جِداً» معلوم نشد. ما که نمی‌گوییم که سند صحیح است، معلوم است که سند ندارد؛ اما مرفوعه با آن بند و بیل هایی که دارد، «جِداً» آن معلوم نیست؛ بلکه روایتی است مثل سائر روایات مرسله ای که در تحف العقول و احتجاج نقل شده است. از حیث این‌که روایت مرسل است، با آن‌ها هیچ فرقی ندارد.

آخوند در ادامه می‌فرماید:

فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة و المرفوعة مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح في مقام الفتوى لا يخلو عن إشكال لقوة احتمال اختصاص الترجيح بها بمورد الحكومة لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما و لا وجه معه للتعدي منه إلى غيره كما لا يخفى[18].

«مع اختلافهما»؛ این دو روایت با هم اختلاف دارند. یعنی مرفوعه با مقبوله اختلاف دارد. ظاهر آن همین‌طور است که صاحب کفایه می‌گوید «مع اختلافهما». اما آیا اختلاف دارند یا نه؟

مرحوم شیخ هر دو را آورده‌اند. صاحب کفایه هر دو روایت را نیاورده اند. اما مرحوم شیخ که در رسائل هر دو را پشت سر هم آورده‌اند، وقتی نگاه می‌کنیم، ابتدای آن می‌فرماید اعدل را بگیر، یعنی آن دسته‌بندی پنج گانه ای که در حاشیه آشیخ محمد حسین و در اصول الفقه هست. دسته‌بندی پنج گانه ترجیحات است. ترجیح زمانی، ترجیح به صفات، ترجیح به شهرت، ترجیح به موافقت کتاب و ترجیح به مخالفت عامه.

این ترجیحاتی را که دسته‌بندی کرده بودند، ظاهر مقبوله عمر بن حنظله این است که ابتدا سراغ اعدلیت رفتند. بعد سراغ شهرت رفتند. اما در مرفوعه ابتدا سراغ شهرت رفته.

قبل از این‌که فرمایشات دیگران را نگاه کنم به ذهنم آمد که منافاتی بین آن‌ها نیست. آن‌که در ذهنم بود را بیان می‌کنم. چند لحظه پیش هم عبارت نهایه الدرایه را مرور می‌کردم، دیدم ایشان هم همین را می‌گویند. باعث خوشحالی من شد. ایشان هم می‌فرمایند تنافی نیست، اما استاد ایشان می‌گویند «مع اختلافهما».

ببینید معلوم است که مقبوله راجع به حکومت است، دلالت آن هم واضح است؛ اما در مقابل آن، واضح است که مرفوعه مربوط به حکومت نیست. حالا من عبارت صاحب کفایه را بخوانم، تعجب است در کفایه مرفوعه را هم بر حکومت برده‌اند. مثلاً دیدم صاحب المیزان در مورد اینکه مرفوعه برای حکومت باشد، تعبیری داشتند که حالت ادب داشت، فرموده‌اند: « فیه خفاء[19]». صاحب عنایه هم محکم فرمودند که مرفوعه برای غیر حکومت است[20]. قبل از این‌که حرف صاحب عنایه را ببینم، همین در ذهنم بود که مرفوعه اصلاً ربطی به حکومت ندارد.

مرفوعه این است: علامه از زراره نقل کرده‌اند که :

 

برو به 0:35:11

و روى العلامة قدست نفسه مرفوعا إلى زرارة بن أعين قال: سألت الباقر ع فقلت جعلت فداك يأتي عنكم الخبران أو الحديثان المتعارضان فبأيهما آخذ فقال يا زرارة خذ بما اشتهر بين أصحابك و دع الشاذ النادر فقلت يا سيدي إنهما معا مشهوران مرويان مأثوران عنكم فقال ع خذ بقول أعدلهما عندك و أوثقهما في نفسك فقلت إنهما معا عدلان مرضيان موثقان فقال انظر إلى ما وافق منهما مذهب العامة فاتركه و خذ بما خالفهم فإن الحق فيما خالفهم فقلت ربما كانا معا موافقين لهم أو مخالفين فكيف أصنع فقال إذن فخذ بما فيه الحائطة لدينك و اترك ما خالف الاحتياط فقلت إنهما معا موافقين [موافقان‏] للاحتياط أو مخالفين [مخالفان‏] له فكيف أصنع فقال ع إذن فتخير أحدهما فتأخذ به و تدع الآخر[21].

«سألت الباقر ع فقلت جعلت فداك يأتي عنكم الخبران أو الحديثان المتعارضان فبأيهما آخذ»؛ آیا این سر سوزنی به حکومت ربطی دارد؟! معلوم است که ربطی به حکومت ندارد. اما ایشان چند جا عبارت«بهما» دارند، حتی من می‌خواستم این ضمیرها را به گونه‌ای توجیه کنم و به مرفوعه نزنم، بعد دیدم مثل این‌که در دنباله عبارت، صاحب کفایه اصرار دارند که مرفوعه مربوط به حکومت هست، ولو نصّ در آن نیست، اما به نحوی است که آدم مطمئن می‌شود که ظاهر کلام ایشان این است که مرفوعه و مقبوله هر دو مربوط به حکومت است، درحالی‌که این جور نیست.

خب وقتی همین نکته را در نظر گرفتیم اختلاف بر طرف می‌شود. روایات مقبوله عمر بن حنظله در سه تا از کتب اربعه آمده است و مقبوله است ولو در خود عمر بن حنظله حرف‌هایی باشد، اما از حیث عمل مشکلی ندارد. ابتدای مقبوله این است:

عن عمر بن حنظلة قال: سألت أبا عبد الله ع- عن رجلين من أصحابنا بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان و إلى القضاة أ يحل ذلك قال من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت و ما يحكم له فإنما يأخذ سحتا و إن كان حقا ثابتا لأنه أخذه بحكم الطاغوت و قد أمر الله أن يكفر به قال الله تعالى‏ يريدون أن يتحاكموا إلى الطاغوت‏ و قد أمروا أن يكفروا به‏ قلت فكيف يصنعان قال ينظران إلى من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما فإني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنما استخف بحكم الله و علينا رد و الراد علينا الراد على الله و هو على حد الشرك بالله‏[22]

«أيحل ذلك فقال ع من تحاكم إليهم»؛ آیا جایز است که برای حلّ نزاع سراغ سنّی ها بروند؟

«قلت فکیف یصنعان»؛ خب نزاع پیدا شده است.

ببینید عمر بن حنظله می‌گوید «رجلین من اصحابنا». یعنی هر دو شیعه هستند و حرف امام را می‌پذیرند. اما این معلوم است درجایی‌که از اصحابنا نبودند؛ شیعه ای است که می‌خواهد احقاق حقش را بکند و راهی ندارد الّا اینکه سراغ این‌ها برود، ادله در جای دیگر هم هست که مانعی ندارد، مراجعه به حکّام آن‌ها درجایی‌که راه دیگری ندارد، جایز است، وقتی راهی ندارد مانعی ندارد؛ اما صحبت سر این است که هر دو شیعه هستند، و بین خودشان نزاع دارند، خُب آن را حل کنید. شما دو تا شیعه می‌خواهید سراغ این‌ها بروید؟!

«فقال كيف يصنعان»؛ گفت یا بن رسول الله، وقتی نزاع دارند چه کار کنند؟

     «فقال ينظران إلى من كان منكم ممن قد روى حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا فليرضوا به حكما فإني قد  

     جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فإنما بحكم الله استخف و علينا رد و الراد علينا كالراد على الله فهو على

     حد الشرك بالله».

از اینجا شروع می‌شود.

«قلت فإن كان كل رجل اختار رجلا من أصحابنا فرضيا أن يكونا الناظرين‏ في‏ حقهما»؛ ببینید دلالتش روشن است که مربوط به حکومت است.

«و اختلفا فيما حكما و كلاهما اختلفا في حديثكم»؛ هر دو حاکم هستند و منشأ اختلاف آن‌ها هم حدیث از ناحیه شما است.

«قال الحكم ما حكم به أعدلهما و أفقههما و أصدقهما في الحديث و أورعهما و لا يلتفت إلى ما يحكم به الآخر».

زراره که سؤال کرد «خبران مختلفان» می‌آید، حضرت فوری فرمودند «خذ بمااشتهر بین اصحابک و دَعِ الشاذ النادر»، ابتدا سراغ شهرت رفتند. آیا در مقام حکومت وقتی دو نفر حاکم هستند، صرف این‌که هر دو، دو روایت را نقل می‌کنند، باید به کسی که نزد قاضی رفته بگوییم که ببین کدام یک از دو روایت موافق مشهور هست و کدام نیست؟ اینجا قاضی است و می‌خواهد کار را تمام کند، اول مقصود این است که کار را تمام کند به‌نحوی‌که فصل خصومت شود؛ وبعد هم در جایی که دو نفر قاضی هستند وقتی یک نفر آن‌ها افقه و اعدل و بالاتر از دیگری است، در مقام قاضویت به او مراجعه می‌شود، زیرا الآن به فصل خصومت نیاز داریم، فصل خصومت به چه چیزی نیاز دارد؟ به راست گویی؟ نه. به فهم کبریات و مسائل کلی شرعی؟ نه. به همه این‌ها نیاز دارد، اما تنها این‌ها نیست.

 

برو به 0:40:25

در قضاوتی که می‌خواهد شخص بکند-و ما با شخص کار او و حکم او کار داریم- علاوه‌ بر چیزهایی که می‌داند، باید در موضوعات هم بصیر باشد و بتواند کبریات را بر صغریات تطبیق کند، برای حکومت به این نیاز داریم. لذا خیلی واضح است که در مرحله اول حضرت سراغ ترجیح به شهرت نرفتند، بلکه سراغ ترجیح به صفات رفتند. چون سر و کار ما با قاضی است؛ در چنین جایی که با حاکم کار داریم، وقتی دو حاکم و قاضی اختلاف کردند، آیا بگوید ابتدا ببین کدام روایتشان مشهور هست یا نیست؟! یا اینکه بگوید ببین کدام یک از آن‌ها عالم تر است؟ ما در اینجا با شخص کار داریم، نه با شخصِ راوی به‌عنوان یک آدمِ راست گو؛ بلکه با شخص قاضی کار داریم که می‌خواهد حکم کند و بِبُرد. چنین شخصی هم به علم در کبریات نیاز دارد و هم به بصیرت در صغریات، پس طبیعی است وقتی صحبت در قضاوت و حکومت است، ابتدا سراغ ترجیح صفاتی می‌رویم، یعنی اول با خود شخص و خود قاضی کار داریم. این امری طبیعی است. لذا حضرت فرمودند صرف این‌که حدیث می‌گویند مهم نیست. مهم این است که ببینید چه کسی است، اگر افقه است روی حساب این‌که عالم است حرف او را بگیرید.

بنابراین وقتی مقبوله به این شکل فهم شود با روایت زراره چه اختلافی دارد؟ در روایت زراره اصلاً صحبت سرِ حکومت نیست. ابتداءاً به حضرت می‌گوید دو روایت به ما رسیده است، با قاضی و شخص کاری نداریم، حضرت هم با شخص کاری ندارند. می‌گویند سراغ شهرت برو، یعنی آنچه که بین شیعه مشهور شده و جا گرفته و استخوان دار است، آن را بگیر، «خذ بما اشتهر بین اصحابک». شیعه ارتکازیاتی دارد که از اهل‌بیت گرفته‌اند، واضحاتی دارند، آنچه بین شیعه مشهور است را بگیر؛ نه این‌که یک روایتی را بگیری که مشهور و جاگرفته در میان شیعیان نیست.

ببینید چقدر طبیعی است! اصلاً بین آن دو تنافی نیست تا بگوییم «مع اختلافهما». سبب اختلافهما چه چیزی است؟ همین مسامحه سبب آن شده است. دنباله عبارت آخوند را ببینید.

مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح في مقام الفتوى لا يخلو عن إشكال لقوة احتمال اختصاص الترجيح بها بمورد الحكومة لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما و لا وجه معه للتعدي منه إلى غيره كما لا يخفى[23]

«و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح في مقام الفتوى»؛ مقابل مقام فتوا، مقام قضاوت است. در اینجا مقابل مقام فتوا، مقام عمل نیست، بلکه درمقابل مقام قضاوت است.

شاگرد: شاید «بها» بوده است.

استاد: گفتم سر مرجع های ضمیر حرف زیاد است. برای همین می‌خوانم که شما هم روی آن فکر کنید.

«و الاحتجاج بهما»؛ ظاهر آن مرفوعه و مقبوله است.

«على وجوب الترجيح في مقام الفتوى لا يخلو عن إشكال»؛ به آن‌ها در مقام حکومت احتجاج بکنید، مانعی ندارد، مقبول است؛ اما این‌که در مقام فتوا هم وجوب ترجیح باشد، از کجا؟

چرا در مقام فتوا اشکال داریم و لو در مقام قضاوت اشکالی نداشته باشیم؟ «لقوة احتمال اختصاص الترجيح بها»؛ یعنی ترجیح به صفات. «بها» را به «مزایا المنصوصه» زده اند، یعنی همان ترجیحات است.

«بمورد الحكومة»؛ به مورد قضاوت کردن.

«لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما»؛ اینجا هم بگوییم «ها» بوده؟ مانعی ندارد.

شاگرد: در کتاب ما نوشته: « هكذا في النسخ. و الصحيح أن يقول: «و الاحتجاج بها» ليرجع الضمير إلى المقبولة، فإنّ الجواب مختصّ بالمقبولة، فيرجع الضمير إليها، لا إلى المقبولة و المرفوعة[24]».

استاد: بله، ای کاش من هم همین کتاب را داشتم و آن را درست می‌کردم. البته من جور دیگری درست کردم، گفتم «والاحتجاج بهما» یعنی نمی‌توانیم به هر دو احتجاج کنیم، زیرا به یکی از آن‌ها جواب دادیم و گفتیم «ضعیفه جدا»|، لذا دیگر آن را تکرار نمی‌کنیم. پس در ادامه می‌گوییم «لقوه احتمال اختصاص الترجیح بها» یعنی به مقبوله فقط،، یعنی چون در مورد مرفوعه «ضعیف جدا»‌ گفتیم، لذا «بها» را به مقبوله می‌زنیم. «لقوه احتمال اختصاص الترجیح بها» به مقبوله، «بمورد الحکومه». فقط در حکومت می‌توانیم به وسیله مقبوله ترجیح بدهیم.

 

برو به 0:45:26

صاحب عنایه به میدان ایشان آمدند و محکم گفتند نمی‌شود و موردش این‌ها نیست. صاحب منتهی –مرحوم مروّج- هم فرموده‌اند، همه نسخه‌های ما «هما» است، ولی خب، جور در نمی‌آید.

صاحب عنایه به کلام بعدی ایشان استشهاد کرده‌اند، ایشان می‌گویند به کلام بعدی آخوند نگاه کنید که چند سطر پایین‌تر می‌فرمایند: « و إن أبيت إلا عن ظهورهما في الترجيح[25]». اینجا هم کتاب شما تصحیح کرده است؟

شاگرد: نه، اینجا تصحیح نکرده اند و ضمیر «هما» داریم.

استاد: خب، اینکه نمی‌شود، اگر آن قبلی را تصحیح کردند، اینجا را هم باید تصحیح کنند.

شاگرد: اینجا را می‌توان مستقل از آن جا گرفت، می‌فرمایند: «عن ظهورهما في الترجيح في كلا المقامين‏».

استاد: خب، مقامین یعنی چه؟

شاگرد: یعنی هم افتاء و هم قضاوت.

استاد: هم افتاء و هم قضاوت. «ان ابیت» یعنی من تا الان اباء نداشتم. باز هم در ابتدای کلام عرض کردم که تنصیص نیست، اما خودم به اطمینان رسیدم که ایشان می‌خواهند هر دو را ناظر به حکومت بگیرند.

«عن ظهورهما فی الترجیح فی کلا المقامین». ترجیح هم در مقام قضاوت و هم مقام فتوا.

شاگرد: خب، در اینجا هم می‌گوییم ضمیر «هما» درست نیست، بلکه ضمیر «ها» درست است. چون از مثل آخوند بعید است که اینجور بفرمایند.

استاد: بله، مرحوم مروج گفته بودند که ما همه نسخه‌های خطی و تصحیح شده را دیدیم، اما دیدیم که ظاهراً در اینجا ناسخ اشتباه نکرده، بلکه «سهو من المصنف[26]». نمی‌دانم چه کسی گفته بود.

شاگرد: در عنایه الاصول گفته است.

استاد: بله، گفته اند که سهو از مصنف است. صاحب منتهی الدرایه گفته بودند که من هر چه نسخه بود را دیدم، اما دیدم همین است ولی بعد گفتند اما این مناسب نیست. یعنی اصل اختلاف در کلمات دیگران هم هست که می‌گویند این‌ کلمات با هم ناسازگار است.

شاگرد: در ادامه می‌فرماید: «لقصور المرفوعة سندا و قصور المقبولة دلالة[27]».

استاد: بله، من وقتی تا آخر عبارت را خواندم، دلم برگشت و توجیه کردن را رها کردم، از این‌که توجیه کنم مأیوس شدم. شما اگر «ها» بخوانید خراب می‌شود.

«و إن أبيت إلا عن ظهورهما في الترجيح في كلا المقامين فلا مجال لتقييد إطلاقات التخيير في مثل زماننا مما لا يتمكن من لقاء الإمام عليه السلام بهما لقصور المرفوعة سندا و قصور المقبولة دلالة». لقصور را تحلیل کنید.

شاگرد: لقصور المرفوعه… .

استاد: صحبتی از مرفوعه نبود! «فی کلا المقامین فلا مجال». ولو می‌توان گفت که در تخییر وارد شدند، ولی کانّه ایشان هر دو را باهم جلو می‌آیند.

شاگرد: برای مرفوعه قصور دلالی نیاورده اند، بلکه فقط مشکل سندی را برای مرفوعه می‌آورند.

استاد: نه، دلالت را فقط برای زمان تمکّن می‌گویند. مرفوعه در آخر کار تخییر را می‌گوید، اما چون مقبوله در آخر امر به ارجاء و توقف  دارد، منظورشان از اشکال دلالی این است.

شاگرد: پس سنگینی عبارت شکسته می‌شود. و این طور نیست که اگر این طرف تثنیه شد آن طرف هم تثنیه باشد، این قابل توجیه است.

استاد: علی ایّ حال مضمون روایات را ملاحظه بکنید. ببینید در ادامه مرفوعه و مقبوله با هم منافاتی دارند یا مضامین آن‌ها با هم جور است؟ یعنی آیا قرائنی دارد که آن‌ها با هم اختلافی ندارند؟

والحمدلله رب العالمین

 

کلید: تعارض الادله، مرجحات قاضی، مرجحات حاکم، مرجحات، مقبوله عمر بن حنظله، مرفوعه زراره، عوالی اللئالی، غوالی اللئالی، تجسیم، ابن تیمیه و تجسیم، ابن بتوته و تجسیم، انکار ضروری دین، تکفیر، ابن ابی جمهور، مستدرک و ابن ابی جمهور، مستدرک و عوالی اللئالی، صاحب ریاض و عوالی اللئالی، صاحب حدائق و عوالی اللئالی، سید حیدر آملی، وحدت وجود، وحدت وجود و آخوند، میرزا حبیب الله رشتی و شیخ هادی تهرانی، مرعشی و عوالی اللئالی، تصوف ابن ابی جمهور،خذوا ما رووا، ذروا ما رأوا.

 


 

[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 443

[2] خاتمه المستدرک، ج1، ص331

[3] همان٣۴٠

[4] همان٣٣۴

[5] همان

[6] همان٣٣۵

[7] یعنی برای توثیق علماء بعدی، از الفاظ متداول در کتب رجال مثل «ثقه» استفاده نمی‌کنند.

[8] همان

[9] همان٣٣۶

[10] همان٣٣٨

[11] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، رسالةالردود، ص: 9

[12] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏1، ص: 340

[13] همان٣۴٣

[14] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏1، ص: 344

[15] همان

[16] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 443

[17] الذريعة إلى تصانيف الشيعة، ج‏2، ص: 1١١

فلقد سمعت شيخنا الآية الخراساني صاحب الكفاية يلقي ما ذكرنا على تلامذته الحاضرين تحت منبره البالغين إلى خمس مائة أو أكثر بين مجتهد أو قريب من الاجتهاد مصرحا لهم بأن الحجة للمجتهد في عصرنا هذا لا تتم قبل الرجوع‏ إلى‏ المستدرك‏ و الاطلاع على ما فيه من الأحاديث و لقد شاهدت عمله على ذلك في عدة ليال وفقت لحضور مجلسه الخصوصي في داره الذي كان ينعقد بعد الدرس العمومي لبعض خواص تلاميذه للبحث في أجوبة الاستفتاءات بالرجوع إلى الكتب الحاضرة في ذلك المجلس و منها المستدرك فكان يأمرهم بقراءة ما فيه من الحديث الذي يكون مدركا للفرع المبحوث عنه و أما شيخنا الحجة شيخ الشريعة الأصفهاني فكان من الغالين في المستدرك و مؤلفه و كذا شيخنا الآية الأتقى ميرزا محمد تقي الشيرازي قدس الله أسرارهم.

[18] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 443

[19] حاشية الكفاية، ج‏2، ص: 293؛ قوله كما هو موردهما اه: كون مورد المرفوعة هو التخاصم و التنازع فيه خفاء.

[20] عنایه الاصول، ج6، ص60

[21] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏4، ص: 133

[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 67

[23] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 443

[24] كفاية الأصول ( با تعليقه زارعى سبزوارى )، ج‏3، ص: 312

[25] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 444

[26] عناية الأصول في شرح كفاية الأصول، ج‏6، ص: 60 ؛  و كأنه سهو من المصنف لا من الناسخ‏

[27] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 444