مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز عبارتی از صاحب کفایه داشتیم که فرمودند:
فمنهم من أوجب الترجيح بها مقيدين بأخباره إطلاقات التخيير و هم بين من اقتصر على الترجيح بها و من تعدى منها إلى سائر المزايا الموجبة لأقوائية ذي المزية و أقربيته كما صار إليه شيخنا العلامة أعلى الله مقامه أو المفيدة للظن كما ربما يظهر من غيره[1]
در کلمات شارحین کفایه بود که اقوائیت را اقوائیت در حجیت قرار داده بودند. «المفیده للظن» را هم ظن به واقع قرار دادند.
شاگرد: بهمعنای مضمون.
استاد: بله.
صاحب عنایه الاصول اینجا را به بعد آدرس داده بودند و گفته بودند بر اساس آن، منظور ایشان ظن شانی و نوعی است که مرحوم شیخ در رسائل مطرح کردهاند. به کتاب ما در صفحه ١١۶ رسائل جلد چهارم میباشد. خود صاحب کفایه هم بعداً میگویند و در فصل بعدی آن را رد میکنند. ایشان در فصل بعد فرموده اند:
ثم إنه بناء على التعدي حيث كان في المزايا المنصوصة ما لا يوجب الظن بذي المزية و لا أقربيته كبعض صفات الراوي مثل الأورعية أو الأفقهية إذا كان موجبهما مما لا يوجب الظن أو الأقربية كالتورع من الشبهات و الجهد في العبادات و كثرة التتبع في المسائل الفقهية أو المهارة في القواعد الأصولية فلا وجه للاقتصار على التعدي إلى خصوص ما يوجب الظن أو الأقربية بل إلى كل مزية و لو لم تكن بموجبة لأحدهما كما لا يخفى[2].
در کتاب ما «بموجبه» دارد، اما درستش «بموجبة» است.
و توهم أن ما يوجب الظن بصدق أحد الخبرين لا يكون بمرجح بل موجب لسقوط الآخر عن الحجية للظن به حينئذ فاسد فإن الظن باب لا يضر بحجية ما اعتبر من باب الظن نوعا و إنما يضر فيما أخذ في اعتباره عدم الظن بخلافه و لم يؤخذ في اعتبار الأخبار صدورا و لا ظهورا و لا جهة ذلك هذا مضافا إلى اختصاص حصول الظن باب بما إذا علم بكذب أحدهما صدورا و إلا فلا يوجبه الظن بصدور أحدهما لإمكان صدورهما مع عدم إرادة الظهور في أحدهما أو فيهما أو إرادته تقية كما لا يخفى[3].
«و توهم»؛ رد مطلب رسائل است. تفاوت بین ظن شانی و فعلی است که شیخ فرمودند. توضیح آن را بعداً عرض میکنم.
در برخی از کلمات هم برعکس این بود، یعنی سه وجه است که صورتاً از هم ممتاز هستند.
یکی دیگر این بود که منظور از اقوائیت و قوت، اقربیت الی الواقع است و منظور از «المفیده للظن» هم ظن به صدور است. درست برعکس آن چیزی است که دیروز از برخی نقل کردم، این احتمال سوم است.
بنابراین یک احتمال اقوائیت در حجیت و «مفید در ظن» ظن به مفاد واقع است. احتمال دیگر برعکس است؛اقربیت به واقع و مفید ظن به صدور. احتمال سوم این است که منظور ظن شانی و فعلی است.
دیروز هم آن آقا شواهدی از کلام شیخ آوردند که «کما صار الیه شیخنا» با آن حرف جور نمیشود. شیخ در چند جا از کلامشان اقربیت را اقربیت به واقع میدانند، صریحاً «واقع» را دارند. آن آقا عبارتشان را دیروز آوردند و خواندند. در صفحه ٧۵،٧۶،٧٧ کلمه الواقع را آوردهاند.
شیخ فرمودهاند:
برو به 0:05:33
إنّ إطلاقات التخيير حاكمة على هذا الأصل، فلا بدّ للمتعدّي من المرجّحات الخاصّة المنصوصة من أحد أمرين: إمّا أن يستنبط من النصوص- و لو بمعونة الفتاوى- وجوب العمل بكلّ مزيّة توجب أقربيّة ذيها إلى الواقع[4]
در صفحه٧۶ میفرمایند:
فإنّ اعتبار هاتين الصفتين ليس إلّا لترجيح الأقرب إلى مطابقة الواقع[5]
در صفحه ٧٧ میفرمایند:
و مقتضى التعدّي عن مورد النصّ في العلّة وجوب الترجيح بكلّ ما يوجب كون أحد الخبرين أقلّ احتمالا لمخالفة الواقع[6].
علی ای حال کدام یک از سه احتمال در کلام صاحب کفایه اولویت دارد؟ اگر فرمایش مرحوم فیروز آبادی باشد، در بحث بعدی میآید و میتواند از کلام صاحب کفایه شاهدی داشته باشد که خود صاحب کفایه حرف شیخ را رد کردهاند. عبارات ایشان هم به مسأله اقربیت و مفید ظن نزدیک است. عباراتی که خواندم چه بود؟
«ثم إنه بناء على التعدي حيث كان في المزايا المنصوصة ما لا يوجب الظن بذي المزية و لا أقربيته[7]».
توهم هم این بود:
«و توهم أن ما يوجب الظن بصدق أحد الخبرين لا يكون بمرجح[8]»؛ دقیقاً این موجب ظن است. خب اگر عبارت آن جا که رد میکنند، ناظر به اینجا باشد، حرف عنایه الاصول سَر میرسد؛ بنابراین دو احتمال اول صحیح نیست. دو احتمال اول این بود؛ اقوائیت در حجیت و ظن به واقع، احتمال دوم برعکس بود؛ اقربیت به واقع و ظن به صدور. به خلاف اینکه منظور از ظن در اینجا ظن فعلی باشد و منظور از اقربیت و اقوائیت ظن شانی است که خود شیخ هم معنا کردهاند و صاحب کفایه هم در فصل بعدی مرام شیخ را رد کردهاند. بنابراین فرمایش صاحب عنایه در اینجا مناسب است. زیرا گوشه وکنار عبارت با آن جا توافق دارد. آن جا هم کلمه اقربیت و موجب ظن را به کار بردهاند. «لایوجب الظن و لا اقربیه».
شاگرد: هر دو ناظر به واقع میشود یا اینکه شخصی است؟
استاد: یعنی هیچ کدام ربطی به صدور ندارد.
خب آن بحث شیخ که به آن ارجاع میدهند، چیست؟ از جاهای جالب است. قبلاً از آخر رسائل آدرس دادم. یکی از جاهایی که برای مطالب قبلی باید آدرس داده میشد، اینجاست. شیخ در مسأله تساقط بنابر طریقیت چه فرمودند؟ فرمودند علم داریم که یکی از آنها کاذب است؛ علم داریم «بخطاء احدهما».
فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين؛ للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا؛ لأنّ أحدهما مخالف للواقع قطعا[9]
این را شیخ گفتند و صاحب کفایه هم به تبع ایشان گفتند. در آنجا ما چقدر سؤال داشتیم. حالا در همان جا در صفحهای که صاحب کفایه رد میکنند و صاحب عنایه هم به آن آدرس دادند-صفحه١١۶- مرحوم شیخ وارد میشوند و توضیح میدهند، میگویند وقتی متعارض شدند لازم نیست که آنها دروغ باشند. عبارت را بخوانیم.
برو به 0:10:47
هذه نبذة من المرجّحات السنديّة التي توجب القوّة من حيث الصدور، و عرفت أنّ معنى القوّة كون أحدهما أقرب إلى الواقع من حيث اشتماله على مزيّة غير موجودة في الآخر، بحيث لو فرضنا العلم بكذب أحدهما و مخالفته للواقع كان احتمال مطابقة ذي المزيّة للواقع أرجح و أقوى من مطابقة الآخر، و إلّا فقد لا يوجب المرجّح الظنّ بكذب الخبر المرجوح؛ من جهة احتمال صدق كلا الخبرين، فإنّ الخبرين المتعارضين لا يعلم غالبا كذب أحدهما، و إنّما التجأنا إلى طرح أحدهما، بناء على تنافي ظاهريهما و عدم إمكان الجمع بينهما لعدم الشاهد، فيصيران في حكم ما لو وجب طرح أحدهما لكونه كاذبا فيؤخذ بما هو أقرب إلى الصدق من الآخر[10].
«هذه نبذة من المرجّحات السنديّة التي توجب القوّة من حيث الصدور، و عرفت أنّ معنى القوّة كون أحدهما أقرب إلى الواقع من حيث اشتماله على مزيّة غير موجودة في الآخر»؛ میخواهیم ترجیح بدهیم؛ نه اینکه بخواهیم یکی از آنها را از حجیت بندازیم؛ بلکه میخواهیم یکی را از باب مرجوحیت طرح کنیم، نه از باب عدم حجیت شانی.
«بحيث لو فرضنا العلم بكذب أحدهما»؛ ببینید در ترجیح سندی میگویند «لو».
«و مخالفته للواقع كان احتمال مطابقة ذي المزيّة للواقع أرجح و أقوى من مطابقة الآخر»؛ فرض بگیریم که من میدانم یکی از اینها دروغ است. اینکه ترجیح میدهم معنایش این نیست که میدانم آن دیگری دروغ است. من نمیدانم کدام یک از آنها دروغ است، بلکه احتمال بالاتر میدهم که مرجوح دروغ باشد.
«و إلّا فقد لا يوجب المرجّح الظنّ بكذب الخبر المرجوح»؛ هرگز نگفتیم مرجح طوری است که وقتی متعارض شدند، از ترجیح گمان پیدا میکنیم که این مرجوح دروغ است، گمان بالفعل. اگر گمان بالفعل پیدا شود که از حجیت میافتد، من میخواهم حجیت شانی آن باقی باشد. این مطلب همان است که صاحب کفایه آن را رد میکند.
«من جهة احتمال صدق كلا الخبرين»؛ با اینکه متعارض هستند اما این احتمال را میدهیم که هر دو راست باشند.
«فإنّ الخبرين المتعارضين لا يعلم غالبا كذب أحدهما»؛ اینها باید یادداشت شود. اینجا از مواردی است که شیخ میخواستند اصل درست کنند؛ آخه مبنای درست کردن اصل علم به کذب احدهما نیست، لذا میفرمایند لَو فُرِض که علم داریم.
«و إنّما التجأنا إلى طرح أحدهما، بناء على تنافي ظاهريهما»؛ ما نمیدانستیم که هر دو دروغ است ولی ظاهر آنها با هم جور نبود لذا تعارض شد.
«و عدم إمكان الجمع بينهما لعدم الشاهد»؛ چون شاهدی نداشت، گفتیم تعارض است.
«فيصيران في حكم ما لو وجب طرح أحدهما لكونه كاذبا فيؤخذ بما هو أقرب إلى الصدق من الآخر».
و الغرض من إطالة الكلام هنا أنّ بعضهم تخيّل: أنّ المرجّحات المذكورة في كلماتهم للخبر من حيث السند أو المتن، بعضها يفيد الظنّ القويّ، و بعضها يفيد الظنّ الضعيف، و بعضها لا يفيد الظنّ أصلا، فحكم بحجّيّة الأوّلين و استشكل في الثالث؛ من حيث إنّ الأحوط الأخذ بما فيه المرجّح، و من إطلاق أدلّة التخيير، و قوّى ذلك بناء على أنّه لا دليل على الترجيح بالامور التعبّدية في مقابل إطلاقات التخيير.
«و الغرض من إطالة الكلام هنا أنّ بعضهم»؛ اینجا را به مفاتیح آدرس دادهاند.
«تخيّل: أنّ المرجّحات المذكورة في كلماتهم للخبر من حيث السند أو المتن، بعضها يفيد الظنّ القويّ، و بعضها يفيد الظنّ الضعيف، و بعضها لا يفيد الظنّ أصلا»؛ شیخ میگوید این درست نیست. بعداً میگویند اصلاً ظن شانی منظور است، نه فعلی. نمیخواهد بگوید که این مرجّح بالفعل میگوید این مرجوح است و ظن داریم که دروغ است. در فرمایش شیخ چند سؤال متفاوت هست. ان شا اللّه به فصل بعدی که رسیدیم باید از آنها مفصل بحث کنیم. به این خاطر وارد آن نمیشوم که مانده تا به محلش برسیم. علی ایّ حال اینکه جوابش میشود یا نه، در فصل بعدی میرسیم. اما این خیلی جالب است.
وقتی به این برخورد کردم، دیدم که از مطالب یادداشت کردنی است. یعنی درجاییکه میخواهند اصل درست کنند -آن هم اصلی که این همه ثمره بر آن مترتّب است- اساس آن را بر علم به کذب احدهما قرار دادند، اما در اینجا میفرمایند غالباً این جور نیست!
برو به 0:15:00
آیا دو عبارت با هم جفت و جور هستند و ما سر در نمیآوریم؟ بله، همینطور است، چون ایشان شیخ انصاری است، ما اول خودمان را تخطئه میکنیم که شاید منظور ایشان را متوجه نشدهایم. اما علی ایّ حال قابل فکر هست که در اینجا به این شکل است و در آن جا به شکل دیگری.
شاگرد: در صفحه ٣٨ «هما» به ظاهرین میخورد؟
استاد:
فالمتعارضان لا يصيران من قبيل الواجبين المتزاحمين؛ للعلم بعدم إرادة الشارع سلوك الطريقين معا؛ لأنّ أحدهما مخالف للواقع قطعا، فلا يكونان طريقين إلى الواقع و لو فرض- محالا- إمكان العمل بهما، كما يعلم إرادته لكلّ من المتزاحمين في نفسه على تقدير إمكان الجمع[11].
اراده متزاحمین بر عکس است، در متزاحمین میدانیم شارع هر دو را اراده کرده است، اما در تعارض اراده ندارد. بحث بیشتر آن برای فصل بعدی است.
بنابراین به قرینه فصل بعدی کفایه، فرمایش صاحب عنایه الاصول اولی است. فرمودند منظور صاحب کفایه از اقوائیت همانی است که شیخ فرمودند؛ ظنّ شانی است. شانی به این معنا است که اگر فرض بگیریم که علم پیدا کنیم، این ترجیح میگوید که این ارجح است. نه اینکه بالفعل ظن پیدا کنیم که مرجوح دروغ است. اگر این جور باشد، فرمودهاند که از حجیت میافتد. دیگران و صاحب کفایه به شیخ ایراد گرفتند که در بحثهای بعدی بیشتر از آن صحبت میکنیم.
صاحب کفایه فرمودند:
فمنهم من أوجب الترجيح بها مقيدين بأخباره إطلاقات التخيير و هم بين من اقتصر على الترجيح بها و من تعدى منها إلى سائر المزايا الموجبة لأقوائية ذي المزية و أقربيته كما صار إليه شيخنا العلامة أعلى الله مقامه أو المفيدة للظن كما ربما يظهر من غيره
منظور از «غیره» صاحب مفاتیح بودند. عبارت صاحب مفاتیح را خواندم. ایشان در تنبیه اول مفصل وارد شدند و انواع و اقسام را گفتند، بعد میگویند باید از اینها تعدی شود، میگویند عدهای گفته اند که باید بر تجیحات منصوصه اکتفاء شود. بعد میگویند شیوه علماء بر این نیست، بعد مفصل در مورد انواع ظن صحبت میکنند. صفحه ٢٨٨، تنبیه اول و دوم.
حالا عبارت صاحب کفایه را میخوانیم هر جا لازم بود، بر میگردیم.
فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة و المرفوعة مع اختلافهما و ضعف سند المرفوعة جدا و الاحتجاج بهما على وجوب الترجيح في مقام الفتوى لا يخلو عن إشكال لقوة احتمال اختصاص الترجيح بها بمورد الحكومة لرفع المنازعة و فصل الخصومة كما هو موردهما و لا وجه معه للتعدي منه إلى غيره كما لا يخفى[12].
ببینیم در ادله شرعیه اصل با ترجیح است یا تخییر. ابتدا باید سراغ ترجیح برویم یا میتوانیم سراغ تخییر برویم و ترجیات واجب نیست؟
«فالتحقيق أن يقال إن أجمع خبر للمزايا المنصوصة في الأخبار هو المقبولة»؛ دو روایت هست که حالت جامعیت دارد و خیلی از روایات به یکی، دو مورد از این مرجحات اشاره کردهاند.
اما دو روایتی که جامع ترجیحات است، یکی مقبوله عمر بن حنظله است که در کتب ثلاثه[13] آمده است. نمیدانم در استبصار هم هست یا نه. سند آن هم که مقبوله است.
«و المرفوعة»؛ که منظور مرفوعه زراره است.
«مع اختلافهما»؛ خود اینها با هم اختلاف دارند.
«و ضعف سند المرفوعة جدا»، سند مرفوعه زراره جداً ضعیف است. اگر یادتان باشد مرحوم مظفر در اصول الفقه همین را داشتندمرفوعه زراره تنها در غوالی اللئالی ذکر شده است. فکر کنم در فرمایش ایشان دیده بودم که غوالی اللئالی کتابی است که هیچ اعتباری به آن نیست.
در اصول الفقه میفرمایند:
برو به 0:20:53
إنّ الروايات الّتي ذكرت الترجيح بالصفات تنحصر في «مقبولة ابن حنظلة» و «مرفوعة زرارة» المشار إليهما سابقاً و المرفوعة كما قلنا ضعيفة جدّاً، لأنّها مرفوعة و مرسلة و لم يروِها إلّا صاحب غوالي اللئالي. و قد طعن صاحب الحدائق في التأليف و المؤلّف إذ قال (ج 1 ص 99): فإنّا لم نقف عليها في غير كتاب غوالي اللئالي، مع ما هي عليه من الرفع و الإرسال، و ما عليه الكتاب من نسبة صاحبه إلى التساهل في نقل الأخبار و الإهمال و خلط غثّها بسمينها و صحيحها بسقيمها[14].
«لأنّها مرفوعة»؛ یعنی سند برداشته شده است. «و مرسلة»؛ علامه حلی سند را ذکر نکردهاند و خود غوالی هم نیاورده است.
«و لم يروِها إلّا صاحب غوالي اللئالي و قد طعن صاحب الحدائق في التأليف و المؤلّف. اذ قال فإنّا لم نقف عليها في غير كتاب غوالي اللئالي، مع ما هي عليه من الرفع و الإرسال، و ما عليه الكتاب من نسبة صاحبه إلى التساهل في نقل الأخبار و الإهمال و خلط غثّها بسمينها و صحيحها بسقيمها».
شاگرد: عین عبارت رسائل است.
استاد: خب عبارت برای حدائق است. ایشان میگویند که صاحب حدائق گفته اند، پس رسائل هم از حدائق آوردهاند. چون صاحب حدائق از شیخ جلوتر بودهاند.
شاگرد: در صفحه ۴٠ میفرمایند:
و قد طعن في ذلك التأليف و في مؤلّفه، المحدّث البحراني قدّس سرّه في مقدّمات الحدائق[15]
استاد: خب، صاحب حدائق کلمهای گفته اند و همینطور در کتابها آمده است. در اصول الفقه بود و کتابهای دیگر آمده است.
اما در اینجا نکاتی است که باید توجه شود. در مورد کتاب غوالی اللئالی، یک وقت هست که میگویم کتاب غوالی اللئالی متساهل است اما ایشان از علامه نقل میکند. در خیلی از جاهای کتاب ««رُوی» دارد و سند ندارد؛ اما اینجا که در اواخر غوالی اللئالی است از علامه نقل میکند.
الآن غوالی اللئالی چهار جلدی خیلی خوب چاپ شده است. خدا رحمت کند حاج آقا مجتبی را. از کارهای خیلی خوبی بود که آن را به این نحو چاپ کردند.
تعبیر ایشان این است: «روى العلامة قدست نفسه مرفوعا إلى زرارة بن أعين قال[16]». پس ایشان نمیگوید که خودم سند را رها میکنم.
یک وقت هست شما نویسنده و کتاب را قبول ندارید، میگویید دروغ گو است، کذب میگوید، وضّاع است؛ اما یک وقت است میگویید محدث متساهلی است. لذا درجاییکه «رُوی» دارد حرفتان درست است؛ اما درجاییکه میگوید علامه روایت کرده، خب از دیگری نقل میکند و به گردن ایشان انداخته است. تنها این نکته میماند که علامه در کدام یک از کتاب هایش این را نقل کرده است.
دو صفحه بعد مطالبی را پیرامون اقسام حدیث میفرمایند و بعد میگویند «فی نقل حدیثین». ختم کتاب غوالی اللئالی به دو حدیث است که خیلی هم جالب است. فرمودهاند:
و أحببت أن أختم الخاتمة بذكر حديثين ذكرهما العلامة بسندهما في كتابه المسمى بمنهاج اليقين في فضائل أمير المؤمنين يشتملان على فضل الذرية العلوية و ما يجب لهم من الإكرام و مراعاة حقهم[17]
آیا منهاج الیقین علامه در دستها هست؟ چاپ شده یا نشده؟ آیا ممکن است روایتی که از علامه نقل کردهاند، به مناسبت؛ از همین کتاب باشد؟ خلاصه صرفاً نمیتوان گفت ضعیف السند است و رد بشویم و برویم. در اینجا آدرس میدهد و یک نکتهای را بیان میکند که نمیتوانیم بگوییم روایت مرسله است، و تمام شد. ایشان از علامه نقل میکند. در دو حدیثی هم که بعد از آن میگوید، میفرماید:«في فضائل أمير المؤمنين يشتملان على فضل الذرية العلوية و ما يجب لهم من الإكرام و مراعاة حقهم». دو روایت خیلی زیبا را نقل میکند.
برو به 0:25:30
شاگرد: وقتی کتاب در مورد فضائل امیرالمؤمنین است، آیا میتواند این روایت در آن کتاب باشد؟
استاد: بالمناسبه میآید. مثل مرفوعه زراره که ربطی به احتجاجات ندارد. مقبوله عمر بن حنظله هم ربطی ندارد اما در احتجاج آمده است. خود صاحب احتجاج هم میفرمایند من این را به مناسبت آوردهام. میگویند اینجا مقامش نیست اما به مناسبت آوردهام.
شاگرد: ایشان که ذیل آن مرفوعه نگفته اند من از این کتاب نقل کردهام.
استاد: نه، من صرفاً احتمال میدهم. یعنی بهخاطر اینکه فاصله آن دو صفحه بیشتر نیست و در دو صفحه بعد اسم منهاج الیقین میبرند، احتمال دارد از آن کتاب نقل کرده باشند. اگر آن کتاب علامه در دسترس بود، همه میگفتند که علامه گفته اند، نمی گفتند غوالی اللئالی گفته است. ایشان هم به زمان علّامه نزدیک بوده است. در جایی دیدم رحلت ابن ابی جمهور هشتصد بوده است. رحلت علامه هم در ٧٢۶ بوده است. با صد سال فاصله کتاب هنوز موجود بوده است. در زمان های بعدی، احتمال این بوده که بعض کتب ایشان استنساخ نشده باشد. علامه خیلی کتاب داشتند.
اگر از کتابهایی باشد که ایشان دیده بوده و الآن در دست ما نیست، باشد، میتوانیم گمانی پیدا کنیم که این همان باشد، با توجه به فاصله خیلی کمی که بین دو روایت در غوالی اللئالی وجود دارد. این دو حدیث هم خواندنی است. مطالب جالبی در آن هست. این دو روایت آخرین روایت غوالی اللئالی است.
این یک نکته که ایشان روایت را نقل نکرده است. بلکه از علامه نقل میکند. اما اینکه بگوییم نویسنده متساهل است. خدا رحمت کند مرحوم آقای مرعشی مقدمه خیلی خوبی را با خط زیبا نوشته اند و به تک تک اشکالات جواب دادهاند. فقط برای تساهلی که مطرح هست میگویند:
و اما اسناد التساهل إليه في النقل. فهو ازراء في حق هذا الرجل العظيم، و يظهر ذلك لمن أجال البصر و دقق النظر في مشيخة هذا الكتاب[18].
به تکتک اتهاماتی که به ایشان زده شده، پاسخ میدهند. ابتدا ایراداتی که به ایشان شده را ردیف کردند، شاید ده مورد میشود. «اما النقود الوارده علی الکتاب…»، شش مورد را ذکر می کنند. «اما النقود المتوجه الی صاحب الکتاب»، شش مورد را هم در اینجا ذکر میکنند. «اما الجواب عن الاول»، شروع میکنند به همه آنها جواب میدهند. مقدمه بسیار خوبی است. بعد هم اقای مرعشی در ادامه مقدمه میفرمایند:
و بالجملة، انى سبرت ما ترشح من قلم هذا العالم الجليل في الفنون العقلية و النقلية و منظوماته الكثيرة فلم اجد ما يشينه، جزاه الله عن العلم و الإسلام خيرا، و آجره بما افترى في حقه و حشره تحت لواء امام المظلومين أمير المؤمنين روحى له الفداء و عصمنا من الزلل و الخطل في القول و العقيدة و العمل[19].
میگویند من چیزی پیدا نکردم که این آقا به آن متهم شود. خیلی خوب هست که مثل آقای مرعشی این مقدمه را نوشته اند. یکی از اتهامات او این بوده که ایشان از صوفیه و فلاسفه بوده است.
و اما نسبة الفلسفة إليه: فغير ضائر ايضا، اذ الفلسفة علم عقلي، برع فيه عدة من علماء الإسلام كشيخنا المفيد و الشريف المرتضى و المحقق الطوسى و العلامة الحلى و السيد الداماد و الفاضل السبزواري و المولى على النورى و المولى محمد إسماعيل الخواجوى الأصفهاني و شيخنا البهائى…[20]
یعنی این افراد هم فلسفه بلد بودهاند. مگر چه عیبی است که او فلسفه بداند!
و اما كونه من الصوفية: فنسبة هذه لصيقة الى الرجل البرئ مما نسب إليه و ظلم في حقه، و الفرق بين العرفان و التصوف غير خفي على المحققين فحينئذ تلك الكلمة و النسبة فرية بلا مرية.
میفرمایند که این اتهام را به او چسبانده اند و ایشان بریء از این اتهامات است.
منظور اینکه به همه این اتهامات پاسخ میدهد. مقدمهای خواندنی است.
برو به 0:29:48
شاگرد: محدث بحرانی با اینکه اخباری بودهاند به ایشان اینگونه نسبت دادهاند. شاید به این خاطر بوده که ایشان فلسفه می دانسته و این اتهامات ناشی از دعوای اخباری واصولی بوده است.
استاد: البته او قبل از نهضت اخباری گری است. استرآبادی برای بعد از هزار است. ایشان ١۵٠ سال قبل از پیدایش مسلک اخباری گری بوده است. ولی خب سبکشان همینطور است که ….. . نگاه کنید محدث استرآبادی با علامه چطور رفتار میکند، ابن ابی جمهور که شخیصت پایینتری در عالم علم دارد، به طریق اولی با او این رفتار را میکنند. البته من نمیدانم استرآبادی چهطور رفتار کرده است. علی ای حال دور نیست که این بیان صاحب حدائق بهخاطر ذهنیتی بوده که ایشان داشته اند.
این مقدمه مرحوم مرعشی خواندنی است. خودتان آن را بخوانید.
شاگرد: مرحوم محدث نوری در خاتمه مستدرک از غوالی اللئالی دفاعی نداشتند؟
استاد: از مراجعه غافل شدم. اینجا را دیدم، آن را هم انشالله میبینیم. علی ایّ حال مرحوم مرعشی مقدمه خیلی خوبی دارند.
شاگرد: از شدت تضعیف ایشان کاسته میشود؛ اما آیا اطمینان به صدور این روایات حاصل میشود؟ یعنی آیا به این مرحله میرسد که از این روایت برای روایات دیگر کمک بگیریم؟
استاد: از چیزهایی که برای روایت زراره خیلی خوب است، در همین کتابهایی که در مورد این روایت گفته اند «ضعیفه جدا»، وقتی ترجیحات را ذکر میکنند، میگویند هر چند مقبوله عمربن حنظله شهرت را قبل از ترجیح به موافقت کتاب و سنت ذکر کردهاند، اما عمل همه علماء طبق مرفوعه است؛ با این وجود گفتهاند این روایت هیچ اطمینانی نمیآورد. عجیب است که گفته اند در ترتیب ترجیحات عمل همه طبق مرفوعه است، نه مقبوله؛ اما او مقبوله است و این مرفوعه و «ضعیفة جدا» است.
اطمینان با خراب کردن از بین رفته اما از این طرف وقتی آدم به آن فکر میکند و مبادرت به تضعیف و انکار نکرد، مانعی ندارد. اصلاً سبک عدهای از علمائی که نزد همه مقبول اند، این بود که سندها را میانداختند «للاقتصار». هر کدام سلیقهای داشتند. مثلاً هیچکس در جلالت نویسنده تحف العقول شکی ندارد؛ اما ایشان سند را انداخته است، گفته همه میدانند، لذا چرا سند بیاورم.
احمد بن علی طبرسی، صاحب احتجاج هم اسناد را انداختهاند، فرمودهاند بین علماء مشهور است. ایشان به اینجا که میرسند، میگویند: «الی غیر ذلک من الاخبار المشهوره». چقدر روایات در دست آنها بوده است، خیال میکنی یک دهم آن الآن در دست ماست.
ایشان بیانشان این جور است، سندها را انداختهاند. خب غوالی اللئالی هم یکی از آنها بودهاند. ایشان که می خواسته سند را بیاورد، اما دیده کتاب مفصّل میشود، لذا به اینها عنایتی نداشته است، میگفتند باید به محتوا نگاه شود. یعنی همان تعبیر«یشبهه» که از آن روایت گفته اند.
علی ایّ حال نمیتوان گفت یا کتاب خراب است یا نویسنده خراب است. وقتی کتابی روائی شد باید به آن توجه و عنایت شود، مخصوصاً که چنین پشتوانه هایی هم داشته باشد. ولی درعینحال منظور من این نیست که روایت صحیحه شود. منظور من این است که آن جور برخورد نشود که «ضعیف جداً». این «جداً» را با مرکب سفید بنویسم. لااقل اگر سفید هم نمی نویسید با خاکستری بنویسند.
شاگرد: اگر در مورد کتابی به این نحو گفته شود، دیگر کسی بهدنبال آن نمیرود.
استاد: بله، فلذا چاپ نمیشود، استنساخ نمیشود. خود اقای مرعشی میگویند که به او ظلم شده است. کتاب هم کتابی بسیار عالی است، روایات انحصاری دارد. اطلاعات گستردهای که داشته خیلی مهم است.
اگر در مورد این کتاب و علیه یا له این مطالب فکر کردید، برای ما هم ذکر کنید.
شاگرد: کسی که خودش محدّث است طبیعتاً باید بیشتر کتب روائی را تحویل بگیرد. لذا وقتی کارشناس حدیثی مثل صاحب حدائق چنین میگوید که ایشان غثّ و سمین را خلط کرده است، باید به آن توجه کرد. مرحوم مرعشی متعرض این هم شدهاند؟
برو به 0:35:16
استاد: بله، آوردهاند.
و اما كونه اخباريا: فهو خلاف ما يظهر من كلماته في بعض كتبه[21]
و اما كونه غير متثبت و غير ضابط: و لعمرى انه اسناد شيء الى من هو برئ مما نسب اليه، فمن اين ثبت كونه غير ضابط، و ها هو كتبه و رشحات قلمه السيال الجوال فليراجع حتى يظهر الحق[22]
شاگرد: مرحوم مرعشی کار را سخت کردند. گفته اند که بروید و کتابهای ایشان را بخوانید.
استاد: بله، چون خودشان خواندهاند به این اطمینان رسیدهاند.
شاگرد٢: به هر حال طرف مقابل را هم باید لحاظ کنیم، یعنی صاحب حدائق هم متخصص بوده و نمیتوانیم از غوالی اللئالی دفاع کنیم و طرف مقابل را بکوبیم.
استاد: علی ایّ حال کسی که میخواهد دیگری را خراب بکند، نمیتوانیم بگوییم کار خوبی میکنی. اصل بر این است که از کسی که خراب میشود دفاع کنیم. خراب کردن خلاف اصل است. آن هم برای کسی که جاافتاده است و اهل علم و کار بوده است. این درست نیست که چون او خراب میکند، احتراماً به او، بگوییم بیخودی که خراب نمیکند.
من یادم هست. وقتی به درسهای معقول میرفتیم، ملکه ذهنم شده بود. مثلاً صاحب اسفار مطلبی را میگوید، مطالبی را که خودش میگوید خیلی خوب جلو میرفت؛ اما تا میآید شیخ الرئیس را رد کند کانّه دیگر آن آخوند نیست. تعلیقات حاجی را هم ببینید، در غالب تعلیقاتش از شیخ دفاع میکند، میگوید شیخ این را نمیخواهد بگوید. شما که در حالت ایراد گیری میروید ذهن متوجه یک حیثی میشود که در حیث های دیگر هم ایراد میگیرد. خود شیخ الرئیس هم همین است، وقتی شروع میکند بر فارابی ایراد بگیرد، میبینید دیگر نشد.
بله، مطالب چکش خورده و مبنائی و خیلی کلی که با دیگری مخالف هستند، آن درست است؛ اما جایی مثلِ اینجا این جور ایراد میگیرند، خیلی زیاد دیدهام که وقتی میخواهد بزرگی را خراب کند، کانه دیگر بزرگ نیست؛ یعنی در وقت خراب کردن نمیتوان گفت که او بزرگ است، فقط میخواهد خراب کند. اصل این است که باید ببینیم او چه میخواهد بگوید. اصل بر صیانت از کسی است که میخواهند او را خراب کنند.
شاگرد: بله، این درست است اما بحث در این است که مرحوم مرعشی قسم میخورد و میگوید «لَعَمری» این جور است. خُب صاحب حدائق هم قسم میخورد، میگوید این جور نیست. لذا باید ببینیم صاحب حدائق که این مطلب را گفته، در آن فضا کسی پیدا میشود که از ایشان بپرسد چرا اینگونه میگویید؟ لذا باید تعلیل حرفها روشن شود.
شاگرد٢: منظور ایشان از تساهل در نقل فقط نیاوردن سند نبوده است. موارد دیگری مثل اهمال، خلط غثّ و سمین، هم بوده که ایشان این جور گفته اند.
استاد: مرحوم مرعشی در مورد همه اینها میگوید، «باءک تجر و بائی لاتجر»؟!
میگویند در آن روایاتی هست که مخالف مذهب است. ایشان جواب میدهند: «انه ليس فيه خبر صريح في مخالفة المذهب، و ما يستشم منه ذلك فنظيره موجود في الكتب المشتهرة[23]». کافی که معلوم است؛ ببینید مرحوم کلینی وقتی بحث میکنند چه روایاتی را آوردهاند.
«و اختصاص نقده بهذا الكتاب مصداق المثل المعروف: باؤك تجرّ و بائى لا تجرّ»؛ خب پس صاحب حدائق همین ها را هم به کلینی بگویند. نظیر همین ها را هم کسانی که در کار حدیث هستند برای شیخ صدوق گفته اند. عباراتی را برای صدوق گفته اند که گفتنی نیست. مرحوم نوری در خاتمه مستدرک آوردهاند.
برو به 0:40:11
او که این عبارات تند را برای صدوق میگوید باید ابتداء در مورد او فکری شود، او با یک برنامههایی میگوید. علی ایّ حال کار خراب کننده خلاف اصل است. وقتی صاحب حدائق یک کلمه در مورد او گفته، بگوییم چون محدث خبیری است، در کتابها بماند و ما هم آن را تکرار کنیم!
این مقدمه مرحوم مرعشی واقعاً کار بزرگی است، احیاء است. دفاعی در مقابل همه این حرفها است. در این مقدمه میگویند اگر به حرف است، خب این هم حرف من است در قبال حرف صاحب حدائق. من میگویم «لَعَمری» این دروغ و کذب است و او هم در مقابل میگوید …. . اگر هم خودت میخواهی نگاه کنی، خب برو ببین. روایات حسابی دارد.
روایت «علماء امتی کانبیاء بنی اسرائیل» برای غوالی اللئالی است. غوالی اللئالی متفرّدات زیادی دارد که بسیار عالی است. خصوصاً اینکه بعد از زمانی هم که ایشان بوده، زمان از بین رفتن کتب و علوم بوده است، زمان تیمور و چنگیز و بعد آنها بود، خیلی از کتابها در آن زمان از بین رفت.
مرحوم مجلسی که بحارالانوار را شروع کردند، میگویند علت آن همین بود که ایشان حس کرد که کتابها دارد از بین میرود. اگر این بحارالانوار نبود، منابع بحارالانوار هم نبود. علامه مجلسی طلبه ها را فرستادند این منابع را جمعآوری کردند و اسم آنها را بردند. آن هایی که از بین رفته که رفته؛ اما آن هایی که هست را ضبط کردهاند، خیلی خوب شد.
خب غوالی اللئالی بود. همین کارها انجام شد و در نتیجه کتابهایی که در دسترس بود از بین نرفت. مثلاً معاصر غوالی اللئالی، شاگردِ شهید-حسن بن سلیمان صاحب منتخب البصائر است که ایشان تا قرن دهم فاصلهای ندارد، کتاب بسیار عالی بصائر الدرجات سعد را خلاصه کرده است.
دو کتاب بصائر الدرجات داریم. بصائر الدرجات صفّار که بحمدلله مانده است. سعد بن عبدالله هم بصائر الدرجات دارد، که الان در دسترس نیست. اثری از آن در آثار نیست. اما چهار قدم قبل از مثل محدث بحرانی-شاید دویست سال نمیشود. البته با احتساب صاحب البرهان بیشتر میشود. منظورم اساتید آنها است که این کتابها را نگه داشته اند- میبینید این کتاب در دست حسن بن سلیمان بوده و منتخب البصائر را نوشته است، یعنی کتاب بصائر الدرجات سعد را خلاصه کرده است، اصل کتاب الان در دسترس نیست، اما منتخب آن استنساخ شده و مانده است. همین منتخب را آدم ببیند، میبیند چه احادیث حسابیای در آن هست. اصل کتاب در دست ایشان بوده، اما الآن نیست.
منظور اینکه اینها در دست آنها بوده و نوشته اند؛ درست نیست ما به اندک چیزی آنها را کنار بگذاریم، چون فلانی چنین چیزی گفته؟! جالب هم این است که غالب این جرح ها و حملهها محتوایی است. همان کاری است که مفصل آن را سنّی ها کردهاند. هر کجا دیدهاند که مضمون یک روایت به نفع شیعه میشود، میگویند معلوم است که دروغ است. در افرادی که آنها را نقل کردهاند میگردند، مثلاً سندی که پنج نفر هستند، میبینند چهار نفر آن را که نمیتوانند کاری کنند؛ اما یقه نفر پنجم را میگیرند، میگویند که او شیعه بوده والّا این را نقل نمی کرد. ببینید کار آنها قضاوت محتوایی است. الآن هم فرهنگسازی کردهاند، هر طلبهی سنی که این روایت را میبیند میگوید آنها دقیق بودهاند، این روایت که فلانی اینجا گفته او ضعیف است زیرا تشیع دارد، رافضی است. تمام.
بالاتر از آن را هم دیدهام از عجائب امر است. خدا شاهد است که اینها خیلی مهم است. حدیث «طیر مشوی» است که حاکم در مستدرک[24] آورده است. حاکم گفت اینها خیلی خیلی بالاست و برای آن میتوان رسالهها نوشت. بعد بلایی سر او آوردند که خودش یا دیگران آن را از نسخه اش حذف کردند. حدیث «طیر» خیلی جالب است.
اهلسنت رسالهها نوشته اند که «طیر مشوی» درست است یا نه. می گوید که حضرت فرمودند: «اللهم ایتینی باحب خلقک علیک». من یادداشت این را دارم بروید و ببینید. مثل ذهبی و بزرگان آنها میگویند معلوم است که این حدیث درست نیست. اگر درست باشد که علی احبّ میشود، درحالیکه ابوبکر و عمر افضل امت هستند.تمام شد.
برو به 0:44:55
خیلی مهم است. ببینید بزرگان آنها میگویند. میگویند این روایت نمیتواند درست باشد. زیرا اگر «احب» علی باشد، پس… . اشکالات آنها خندهدار است، میگویند اگر علی احبّ خلق باشد، باید پیامبر هم از علی پایینتر باشد. چون احبّ علی است. پیامبر احبّ خلق را خواستهاند، پس پیامبر از علی پایینتر میشود. اشکال دیگر این است که شیخین پایینتر میشود.
به این خاطر که وقتی با محتوا جور نیستند باید یک جوری آن را خراب کنند، اینکه نشد، اگر صاحب حدائق هم دیدی دارند که طبق آن دید این کتاب برای ایشان میشود تساهل؛ میشود غثّ و سمین. وقتی روی دید خودشان اینگونه میشود، این تخصص است؟! تخصص وقتی است که بدون جهتگیری و بینش فلسفی و دید علمی، اعمال فن شود. نه اینکه طبق دید خودشان به او نسبت دهند. لذا این جور نسبتها و تضعیف های محتوایی راه به جایی نمیبرد.
هذا ما عندنا. البته از باب ضبط صوت از فرمایشان اینها بود. خودتان هم مراجعه کنید.
کلید: ، تعارض الادله؛ مرجحات، ترجیح، ظن شانی در مرجحات، تعریف تعارض، علم به کذب احدهما، بحارالانوار، منتخب البصائر، غوالی اللئالی، حسن بن سلیمان، علامه مجلسی، ابن ابی جمهور، اللهم ایتینی باحب خلقک علیک، طیر مشوی، مقبوله عمر بن حنظله، تضعیف محتوایی، تضعیف اهلسنت،
[1] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 443
[2] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 448
[3] همان
[4] فرائد الأصول، ج4، ص: 75
[5] همان٧۶
[6] همان ٧٧
[7] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 448
[8] همان
[9] فرائد الأصول، ج4، ص: 38
[10] فرائد الأصول، ج4، ص: 116
[11] فرائد الأصول، ج4، ص: 38
[12] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 443
[13] منظور از کتب ثلاثه، کافی، تهذیب و من لایحضره الفقیه است.
[14] أصول الفقه ( طبع انتشارات اسلامى )، ج3، ص: 249
[15] فرائد الأصول، ج4، ص: 40
[16]عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص: 133
[17] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج4، ص: 140
[18] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، رسالةالردود، ص: 11
[19] همان ١٣
[20] همان ١٠
[21] همان١١
[22] همان١٣
[23] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، رسالةالردود، ص: 5
[24] مستدرك الحاكم ج3/ص141 4650 :حدثني أبو علي الحافظ أنبأ أبو عبد الله محمد بن أحمد بن أيوب الصفار وحميد بن يونس بن يعقوب الزيات قالا ثنا محمد بن أحمد بن عياض بن أبي طيبة ثنا أبي ثنا يحيى بن حسان عن سليمان بن بلال عن يحيى بن سعيد عن أنس بن مالك رضي الله عنه قال كنت أخدم رسول الله (ص) فقدم لرسول الله (ص) فرخ مشوي فقال اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير قال فقلت اللهم اجعله رجلا من الأنصار فجاء علي رضي الله عنه فقلت إن رسول الله (ص) على حاجة ثم جاء فقلت إن رسول الله (ص) على حاجة ثم جاء فقال رسول الله (ص) افتح فدخل فقال رسول الله (ص) ما حبسك علي فقال إن هذه آخر ثلاث كرات يردني أنس يزعم إنك على حاجة فقال ما حملك على ما صنعت فقلت يا رسول الله سمعت دعاءك فأحببت أن يكون رجلا من قومي فقال رسول الله إن الرجل قد يحب قومه هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفسا ثم صحت الرواية عن علي وأبي سعيد الخدري وسفينة وفي حديث ثابت البناني عن أنس زيادة ألفاظ