مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 62
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶٢: ١٣٩۵/١١/٠٩
شاگرد: در زمان حضرت رسول هم اینگونه نبوده که از نه سالگی همه به مرحله حیض برسند. یعنی قبل از نه سال حیض شنیده نمیشد اما از نه سال تازه شروع میشد. یعنی کف حیض نه سال بوده است. از سال 1900 سن احتلام در بیشتر پسرها جلو آمده است. مثلا به ١٢ سال میرسد.
استاد: این مقالهای که فرمودید حوزوی است یا مقالهی علمی است؟
شاگرد: علمی بود.
استاد: پس در فضای مطالب فقهی نبود؟
شاگرد: نه
استاد: طبی بود؟
شاگرد: مربوط به بررسی بحث بلوغ بود. هدف رساله را نمیدانم چیست. ولی در چند مقاله جلو افتادن بلوغ را دیدم.
استاد: آنچه در مقاله گفته میشود که متعارف در ١٣ سالگی حیض میشوند یعنی با گذشت سال مزاج ها به سمت ضعف میرود، مثلا اگر قدیم دختر در نه سالگی به تکلیف و بلوغ جنسی میرسید اما هر چه سال میگذرد مزاج ها ضعیفتر میشود، نقض دارد. یعنی فقط این نیست که بگوییم آن زمان نه سالگی حیض میشدند و حالا به تدریج مزاج ها ضعیف میشود. بلکه این میتواند یکی از علل و اسباب و گزینهها باشد. در کتابها هست یا همین حالا هم اگر باشد در مناطق حاره، دخترها زودتر حیض میشوند و در مناطق بارده، دیرتر حیض میشوند. شبیه میوههایی میماند که در یک فضا و آب و هوای گرم یک جوری میرسند و در یک فضا و آب و هوای دیگر دیرتر میرسند.
برو به 0:05:35
شاگرد: این مقالهای که عرض کردم آمده که دخترهای سیاه پوست زودتر حیض میشوند.
استاد: زودتر میشوند. درست است. پس بنابراین ضعف مزاج در بستر زمان یکی از عوامل است. گرمی هوا هم میتواند موثر باشد.
در این روالی که شما فرمودید مانعی ندارد که از حیث رشد طبیعی در بستر زمان و در مناطقی که واحد است و نه سردسیر است و نه گرمسیر، حیض دخترها کم کم از مثلا سیزده سال به سیزده و نیم برود. روی حساب محض اگر رشد آنها طبیعی باشد و آن روال را بپذیرم، رشدشان باید به این طرف برود، اما عوامل دیگری دخالت میکند و به جای اینکه از سیزده سال به سیزده سال و ده روز و … برود، برمیگردد -به فرمایش شما که در آن مقاله نقل کردید- به دوازده سال و نیم. درست است که مزاج ضعیف شده و اقتضاء ضعف هم آن بوده اما میبینیم مثلا غذاهایی که قبلا مرسوم نبوده را الان نوع مردم، میخورند. خود این غذا سبب میشود که حیض او جلو بیافتد. محیطهای فاسد و تحریکهایی که در بیرون صورت میگیرد، سبب میشود که مزاج او زودتر به هرمونسازی و امثال اینها، شروع کند. پس اینها همه مهم است. باید ببینیم علت اینکه سیزده سال به دوازده و نیم منتقل شده بخاطر ضعف مزاجها در مرور زمان است یا عوامل دیگریمیباشد. علی ای حال آن مقالهای که شما فرمودید فی حد نفسه، زمینهای برای پیشرفت فکر و تحقیق است. اما باید در آن همه عوامل ملاحظه شود.
در جلسات گذشته روایاتی را از کتاب کافی شریف به ترتیب مجلدات خواندیم تا به کتابهای دیگر برویم. نمیدانم به جلد چندم رسیدیم اما من در جلد سوم دوباره به یک روایتی برخورد کردم که در روز چهارشنبه آن را عرض نکردم.
کافی، جلد سوم، صفحه376، از این روایت قبلا فی الجمله صحبت شد اما به نحوی که از کافی بخوانیم و روایات دیگر را هم به آن ضمیمه کنیم، نبود.
برای بحث ما که به دنبال روایتی بودیم که اسمی از سن و سال نیاورده و بگوید صبی کاری را میتواند انجام دهد و از او قبول است، مفید است.
حدیث ششم؛
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا بَأْسَ بِالْغُلَامِ الَّذِي لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُمَ أَنْ يَؤُمَّ الْقَوْمَ وَ أَنْ يُؤَذِّنَ[1].
قبلا عباراتی را در مورد امامت صبی از جواهر خواندیم که آن طرف دو روایت بود که یکی میگفت نمیتواند و دیگری هم میگفت فایده ندارد و مامومین اعاده کنند. اما از این طرف هم دو روایت بود. یکی از آنها همین روایت کافی شریف است. ببینید الان اسمی از سن و سال نیست. «لا بأس بالغلام الذی لم ییلغ الحلم أن یؤم القوم و ان یوذن»؛ بر قوم امامت کند به این معناست که عدهای که میخواهند نماز واجبشان را بخوانند به صبیای که همان نماز واجب را امامت کند، اقتدا کنند. عدهای گفتند به این معناست که برای اطفال دیگری امامت کند؛ «القوم الاطفال» یا مثلا در نماز نافله امامت کند. یعنی یا برای اطفالی مثل خودش در فرائض امامت کند یا در نافله مثل صلات غدیر و استسقاء و… امامت کند. اینها را فرمودهاند.
چند کتاب دیگر را هم عرض کنم. عبارت مرحوم شیخ در اینجا خیلی عالی است. در من لایحضر روایت دیگری بود. فعلا خدمتتان سه عبارت میخوانم. از تهذیب، استبصار و خلاف. واقعا عبارات قابل تاملی است. شیخ الطائفه اینها را فرمودند. فضای ذهنی شریف ایشان چگونه بوده و اصلا چگونه باید اینها را بفهمیم.
برو به 0:11:05
تهذیب، جلد سوم، صفحه 29، عبارت این است:
وَ لَا يَجُوزُ لِلصَّبِيِّ أَنْ يَؤُمَّ بِالْقَوْمِ قَبْلَ بُلُوغِهِ وَ مَتَى فَعَلَ ذَلِكَ كَانَتْ صَلَاتُهُمْ فَاسِدَةً[2]
این عبارت روایت دیگری است که شاید متن مقنعه باشد. چون تهذیب متن مقنعه است. شیخ برای تایید متن مقنعه شیخ مفید رضوان الله علیه، میفرمایند:
رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ غِيَاثِ بْنِ كَلُّوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ ع أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ لَا بَأْسَ أَنْ يُؤَذِّنَ الْغُلَامُ قَبْلَ أَنْ يَحْتَلِمَ وَ لَا يَؤُمُّ حَتَّى يَحْتَلِمَ فَإِنْ أَمَّ جَازَتْ صَلَاتُهُ وَ فَسَدَتْ صَلَاةُ مَنْ خَلْفَهُ.
وَ أَمَّا مَا رَوَاهُ- مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ- عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: لَا بَأْسَ أَنْ يُؤَذِّنَ الْغُلَامُ الَّذِي لَمْ يَحْتَلِمْ وَ أَنْ يَؤُمَّ.
فَلَيْسَ يُنَافِي الْخَبَرَ الْأَوَّلَ لِأَنَّ هَذَا الْخَبَرَ مَحْمُولٌ عَلَى مَنْ لَمْ يَحْتَلِمْ وَ كَانَ كَامِلًا عَاقِلًا أَقْرَأَ الْجَمَاعَةِ لِأَنَّ الِاحْتِلَامَ لَيْسَ بِشَرْطٍ فِي الْبُلُوغِ وَ لَا يَجُوزُ غَيْرُهُ لِأَنَّ الْبُلُوغَ يُعْتَبَرُ بِأَشْيَاءَ مِنْهَا الِاحْتِلَامُ فَمَنْ تَأَخَّرَ احْتِلَامُهُ اعْتُبِرَ بِمَا سِوَى ذَلِكَ مِنَ الْإِشْعَارِ وَ الْإِنْبَاتِ وَ مَا جَرَى مَجْرَاهُمَا أَوْ كَمَالِ الْعَقْلِ وَ إِنْ خَلَا مِنْ جَمِيعِ ذَلِكَ وَ الْخَبَرُ الْأَوَّلُ مُتَنَاوِلٌ لِمَنْ لَمْ يَحْصُلْ لَهُ أَحَدُ شَرَائِطِ الْبُلُوغِ وَ لَا تَنَافِيَ بَيْنَهُمَا وَ قَدْ بَيَّنَّا أَنَّهُ لَا بَأْسَ أَنْ يَؤُمَّ الْأَعْمَى إِذَا كَانَ هُنَاكَ مَنْ يُسَدِّدُهُ وَ يَزِيدُهُ بَيَاناً مَا رَوَاهُ[3].
«لابأس ان یوذن الغلام قبل ان یحتلم و لا یؤم حتی یحتلم»؛ امامت نمیکند. «و إن أم جازت صلاته و فسدت صلاة من خلفه»؛ اگر امامت کرد نماز خودش درست است اما نماز مَن خَلفه صحیح نیست.
«و اما ما رواه»؛ شیخ میگوید روایت دیگری هم مقابل این هست. «و اما ما رواه محمد بن احمد بن یحیی عن احمد بن محمد عن محمد بن یحیی عن طلحه بن زید عن جعفر بن محمد الصادق صلوات الله علیه عن ابیه عن علی صلوات الله علیهم قال «لابأس أن یوذن الغلام الذی لم یحتلم و أن یؤم»؛ جمع این دو روایت چیست؟
میفرماید: این روایت «فلیس ینافی الخبر الاول»؛ خبر اول گفت: غلام امامت نکند و فسدت صلاة ماموم. این یکی میگوید لا بأس. جمع آن چیست؟
این جمعها در انعکاس فضایی که در ذهن شریف ایشان بوده -و لو در مقام فقه الحدیث، و لو در مقام جمع- خیلی جالب و عالی است. میفرماید اما این روایت «فلیس ینافی الخبر الاول لأن هذا الخبر محمول علی من لم یحتلم و کان کاملا عاقلا اقرأ الجماعه»؛ صبیای است که عقل کامل دارد و از همه بهتر نماز میخواند و اقرأُ الجماعه میباشد. «لان الاحتلام لیس بشرط فی البلوغ»؛ احتلام که شرط بلوغ نیست «و لا یجوز غیره»؛ یعنی اینگونه نیست که «لا یجوز غیره»؛ اصلا غیر احتلام جایز نباشد. نه، «لأن البلوغ یعتبر باشیاء منها الاحتلام فمن تأخر احتلامه اعتبر بما سوی ذلک»؛ محتلم نیست اما اعتبار میکنیم که سایر علائم بلوغ را دارد یا ندارد. «من الاشعار و الانباط و ما جری مجراهما»؛ مجرای اشعار و انبات که این هم از علامات است. «أو کمال العقل»؛ اصلا بلوغ را با کمال عقل میفهمیم. «و إن خلا من جمیع ذلک»؛ هیچ کدام از این علامات را ندارد اما کمال عقل را دارد.
«و الخبر الاول»؛ خبر اول که گفتند نمازهایشان فاسد است، «متناول لمن لم یحصل له احد شرائط البلوغ»؛ که یکی از آنها کمال عقل است. بلد نیست نماز بخواند و معلوم نیست که چه نمازی خوانده، چه طور دستشویی رفته، معلوم نیست چطور وضو گرفته، غسلش چطور بوده است.
شیخ آن را حمل میکند بر «علی من لم یحصل له احد شرائط البلوغ» که یکی از آنها کمال عقل میباشد.
ببینید دو روایت است که یکی «لایؤم» و دیگری «یؤم» است. ایشان میفرمایند آن که «لایؤم» است یعنی اصلا بلد نیست نماز بخواند و کمال عقل ندارد. اما صبیای که کمال عقل دارد و أقرا الجماعة است، چه مانعی دارد که نماز بخواند؟! این در تهذیب بود.
برو به 0:15:23
شاگرد: در روایت اول صبی چطور جلو میایستد؟ چون متشرعه او را جلو میفرستد. یعنی کسی را میفرستند که در او شانیت و جهت عقلی را میبینند ولی میگویند که یک مانع شرعی هست.
شاگرد: نشانه این هم هست که میتواند اذان هم بگوید.
استاد: مرحوم شیخ اینگونه جمع کردهاند. اتفاقا همین روایت اول مورد عمل است. در جواهر هم میگویند نمیتواند زیرا شرطش بلوغ است. الان هم فتوای مشهور در عروه و … بر همین مستقر است که امامت نکند. عمل بر طبق همین روایت است. ولی شیخ این طور جمع کرده است.
شاگرد: عقل را نفرمودند بلکه کمال عقل را فرمودند.
استاد: بله، برای فرمایش آنها که عقل دارد، کافی است.
شاگرد: خودش خیلی مراتب دارد. اصلا شاید بتوان گفت که واقعا معیار اصلی بلوغ هم هست. یعنی احتلام هم موضوعیت دارد. به فرمایش شما که تمام قواش به یک کمالی رسیده که اصلش هم عقل است.
استاد: دو عبارت دیگر از ایشان داریم. ابتدا هر سه را بخوانیم. چون اینها دست به دست هم میدهد.
در استبصار جلد یک صفحه 423 میفرمایند:
عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ أَنَّ عَلِيّاً ع كَانَ يَقُولُ لَا بَأْسَ أَنْ يُؤَذِّنَ الْغُلَامُ قَبْلَ أَنْ يَحْتَلِمَ وَ لَا يَؤُمُّ حَتَّى يَحْتَلِمَ فَإِنْ أَمَّ جَازَتْ صَلَاتُهُ وَ فَسَدَتْ صَلَاةُ مَنْ خَلْفَهُ.
1633- 2- فَأَمَّا مَا رَوَاهُ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: لَا بَأْسَ أَنْ يُؤَذِّنَ الْغُلَامُ الَّذِي لَمْ يَحْتَلِمْ وَ أَنْ يَؤُمَّ.
فَالْوَجْهُ فِي هَذَا الْخَبَرِ أَنْ نَحْمِلَهُ عَلَى مَنْ كَانَ كَامِلَ الْعَقْلِ وَ إِنْ لَمْ يَبْلُغِ الْحُلُمَ وَ الْخَبَرَ الْأَوَّلَ عَلَى مَنْ لَمْ يَحْصُلْ فِيهِ شَرَائِطُ التَّكْلِيفِ قَبْلَ بُلُوغِ الْحُلُمِ لِيَتَلَاءَمَ الْخَبَرَانِ[4].
این هم جمع ایشان در استبصار است.
فضای بحث در خلاف خیلی سنگینتر میشود. جلد یک، صفحه 553، مساله 295.
عبارت خلاف را دقت بفرمایید؛ عبارت همه جهاتش صراحت دارد. بعضی از عبارات هست که میشود آن را به این طرف و آن طرف تعبیر کرد اما این عبارت از نظر دلالت خیلی روشن و واضح است. در این عبارت، شیخ همه قیود را آوردهاند.
مسألة 295 [جواز امامة المراهق المميز العاقل]
يجوز للمراهق المميز العاقل أن يكون إماما في الفرائض و النوافل التي يجوز فيها صلاة الجماعة، مثل الاستسقاء. و به قال الشافعي.
و عن أبي حنيفة روايتان:
إحديهما: انه لا صلاة له و لا يجوز الائتمام به لا في فرض و لا في نفل.
و الثانية: ان له صلاة لكنها نفل، و يجوز الائتمام به في النفل دون الفرض .
دليلنا: إجماع الفرقة، فإنهم لا يختلفون في أن من هذه صفته تلزمه الصلاة.
و أيضا قوله عليه السلام: «مروهم بالصلاة لسبع» يدل على أن صلاتهم شرعية[5].
«یجوز للمراهق الممیز العاقل»؛ یعنی بالغ نیست. کلمه «مراهق» اصطلاح روشنی است که بالغ نیست. «یجوز للمراهق الممیز العاقل أن یکون أماما فی الفرائض و النوافل»؛ همه را گفتند. «التی»؛ نوافلی که «یجوز فیها صلاة الجماعه مثل الاستصقاء»؛ خواندن مستحباتی که به جماعت میتوان خواند. «و به قال الشافعی»؛ شافعی هم گفته که جایز است. «و عن ابیه حنیفه روایتان احداهما انه لا صلاة له»؛ بچهای که مراهق باشد نماز ندارد. «لا صلاة له و لایجوز الائتمام به لا فی فرض و لا فی نفل». قول دوم ابوحنیفه این است که «ان له صلاة لکنها نفل»؛ نمازش مستحبی است «و یجوز الائتمام به فی النفل دون الفرض».
«دلیلنا»؛ از اینجا مطلب خیلی عجیب است. میفرمایند دلیل ما بر اینکه صبی مراهق میتواند امامت کند، «اجماع الفرقه و انهم لا یختلفون فی ان من هذه صفته تلزمه الصلاة»؛ من هذه صفته چه کسی است؟ «المراهق المییز العاقل». مراهق ممیز عاقل تلزمه صلاة. صلات بر او لازم است. «من هذه صفته تلزمه الصلاة وایضا قوله علیه السلام مروهم بالصلاة لسبع، یدل علی أن صلاتهم شرعیه». عبارت خلاف تمام شد.
برو به 0:20:00
ملاحظه میکنید که مرحوم کلینی این روایت را در کافی آوردهاند اما روایت مقابلش را نیاوردهاند. روایتی را که در کافی آوردند -تا آنجایی که من دیدم- اینطرفش بود. یعنی روایتی که فرمودند امامت صبی جایز است. در جلد سوم کافی که فرمودند: «لا باس بالغلام الذی لم یبلغ الحلم ان یؤم القوم و ان یؤذن». فرمایشات شیخ و جمع ایشان را هم بیان کردیم. این عبارت خلاف خیلی عجیب بود. «لا یختلفون»، در اینکه «تلزمه صلاة» اختلاف نکردند.
شاگرد: بیان شیخ در خلاف جدلی نیست؟ زیرا چون آنها اجماع را قبول داشتند لذا ایشان هم میخواستند با اجماع فرقه مطلب را ثابت کنند. لذا برخی میگویند که ادعای اجماع شیخ اعتناء نمیشود.
استاد: منظور من صرف ادعای اجماع ایشان نبود. اینکه یک کلمه اجماع بگویند -اجماع الفرقه- یک چیز است و این که بگویند «ذلک انهم لا یختلفون»، تاکیدش منظور من بود. در اینکه «ان من هذه صفته تلزمه الصلاة»؛ نماز بر او لازم است. «تجبه» هم نگفتند. «تلتزمه» نماز بر او لازم است. لزومی که بر آن متفرع کردند که میتواند امامت کند.[6]
در سرائر راجع به امامت صبی چیزی نبود. اصلا مطرح نکردند. اگر در سرائر پیدا کردید به من هم بفرمایید.
یک روایت از جلد سوم مانده بود.
برو به 0:26:05
شاگرد: روایت کافی ظهور کامل در عدم بلوغ داشت، نمیتوان گفت به احتلام نرسیده ولی ممکن است شرایط دیگر را داشته باشد. میگوید محتلم نشده یعنی بالغ نشده است.
استاد: یعنی لم یبلغ. بله، همه هم همین را فرمودهاند. هیچکس احتمال معنای دیگری را نداده است. بله شیخ فرمودند ولی از باب این بود که میخواستند بگویند که «لم یبلغ الحلم» اما اگر عقل کاملی دارد، بالغ است. یعنی آن را برای کمال عقل مقدمه قرار دادند. خیلی عبارت مهمی بود. یعنی عبارت ایشان در تهذیب صریح یا کالصریح در این است که بلوغ شرعی -که عرف هم میشناسد- یتحقق به کمال العقل. ولو هیچ کدام از علائم نباشد. نه سن باشد. نه احتلام باشد. به همین کمال عقل است. حالا اگر میخواهید محک بزنید خب مثل سائر امور است. با استصحاب جلو میآیید تا مطمئن شوید که کمال العقل را دارد. ولی عبارتشان در اینکه کمال عقل به تنهایی در کنار تمام امارات دیگر، بلوغ شرعی است، خیلی روشن بود. این که عبارت را خواندم و تاکید هم کردم برای این جهتش بود.
جلد٧، صفحه 28، باب وصیة الغلام و الجاریة التی لم تدرک و ما یجوز منها و ما لا یجوز.
این عنوان باب خود کافی است. روایت دوم مقصود من است.
أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ الْغُلَامَ إِذَا حَضَرَهُ الْمَوْتُ فَأَوْصَى وَ لَمْ يُدْرِكْ جَازَتْ وَصِيَّتُهُ لِذَوِي الْأَرْحَامِ وَ لَمْ تَجُزْ لِلْغُرَبَاءِ[7].
«ان الغلام اذا حضره الموت فاوصی و لم یدرک»؛ «و لم یدرک» یعنی صبیای که بلوغ عرفی را ندارد. «جازت وصیته لذوی الارحام و لم تجوز للغرباء»؛ این از روایاتی است که در دسته بندیهایی که قبلا عرض کردم باید قرار دهیم.
ببینید امام علیه السلام در اینجا تفصیلی میدهند، نظیر مضطر و … . میفرمایند نگاه کنید اگر این غلام برای نزدیکان وصیت کرده، مجاز است. اما اگر برای غرباء- کسانی که اصلا ربطی به ارث و میراث ندارند- وصیت کرده، جایز نیست. جایز وضعی نیست. یعنی نافذ نیست.
شاگرد: یعنی میفرمایید این روایت ناظر به مرحله سوم- مدیریت امتثال- ناظر است؟
استاد: آن مباحث در جای خودش است. فعلا مقصود من این بود که امام علیه اسلام اسمی از سن و سال نبردند. یک چیزی غیر از مقوله سن و قد به کار آمده است. یک جا -روایت جلسه قبل- فرمودند ببینید که وصیت او درست است و فی موضعه قرار دارد. اما اینجا نفرمودند که ببینید درست وصیت کرده یا نه، بلکه مورد را تفصیل دادهاند و گفتهاند ببینید که اگر برای اقربایش وصیت کرده پس نافذ است. اما اگر برای غرباء وصیت کرده، نافذ نیست. منظور من عدم ذکر سن و سال و قد و … در امضای این وصیت میباشد. با این که غلام غیر مدرک است ولی تعیینی که برای او میکنند، هم امضای کار اوست و هم اینکه منوط به سن و سال نمیشود. بلکه به چیزی دیگری مثل وصیتی که میکند، منوط شده است.
برو به 0:30:20
شاگرد: در واقع به همان مدیریت امتثال برمیگردد؟
استاد: بله، حالا بعدا وقتی میخواهیم بین همه روایات جمع کنیم، میگویم. درست میفرمایید. اینطور که در ذهنم میآید عرض کردیم که بین اینها تعارض نیست. چون یکی از مواردی که واقعا مهم است این است که صبی به انواع چیزهایی که ممکن است، میتواند مالش را در معرض اضرار به ورثه قرار دهد. اما وقتی برای اقرباء است این مال از نزدیکان خودش بیرون نمیرود. بلکه مال، مال اوست، به نزدیکان خودش وصیت میکند. الان با اینکه صبی است خیلی در معرض اتلاف تکوینی مال نیست. اما وقتی برای غرباء وصیت میکند صبیای است که دارد این مال را از محدوده مالکین آن -وارث و مورث- میخواهد بیرون کند. لذا در مجموع همه اینها میایستیم.
آیه شریفه میفرماید: «وصیه غیر مضار[8]»؛ اگر وصیتی کند که به ورثه مضارهای دارد، نمیشود و حساب دارد. هر چیزی روی نظم دقیق خودش پا برجاست. در اینجا این غلام در معرضیت مضاره است. لذا میگوییم اگر برای غرباء است که هیچی. اما اگر برای اقرباء است که با فوت یکی به دیگری میرسد و از این سلسلهی ارحام بیرون نمیرود. این خودش میتواند شاهد باشد.
شاگرد: در آیه «وصیه یوصی بها او دین غیر مضار» آمده است.
استاد: چه بسا در تفسیر داشته باشیم که به که هر دو بخورد.
البته من تازه نگاه نکردم الان یک دفعه به ذهنم آمد. این هم برای این روایت است.
روایات بعدی در جلد هفتم، صفحه 388.
پنج روایت در باب شهادة الصبیان هست. حدیث دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم.
اینها چیز هایی است که به غرض الان داریم مربوط می شود من سریع روایت را می خونم در ذهن شریف تون بسپارید بریم بعدی هایش را هم بعد ببینیم چه می شود
عَنْ جَمِيلٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَجُوزُ شَهَادَةُ الصِّبْيَانِ قَالَ نَعَمْ فِي الْقَتْلِ يُؤْخَذُ بِأَوَّلِ كَلَامِهِ وَ لَا يُؤْخَذُ بِالثَّانِي مِنْهُ[9].
بچهها –صبیان- میتوانند شهادت دهند؟ ببینید در جواب امام علیه السلام صحبتی از دوازده سال و قد و … نیست. بلکه یک نحو تفصیلی است که به ملاحظات غیر سن و قد و توانایی برمیگردد. قال علیه السلام «نعم فی القتل»؛ اگر قتل است، چون خون کسی مطرح است و عظیم است. حق مهمی است. «لَايَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ»، لذا اگر بچه هم دیده باید حرف او را بشنوند. نمیتوان گفت که چون این بچه است، اگر چیزی هم دیده، خب دیده باشد. «نعم، فی القتل یوخذ باول کلامه و لا یوخذ بالثانی منه»؛ همین که دهن باز کرد و آنچه را که دیده بود را گفت خوب است. اما بعد از آن -بعد از یکی دو روز- معلوم نیست چه چیزی را به ذهن او خط دهند. حرف های بعدی او دیگر فایده ندارد. اولین لحظهایی که دهن باز کرد و گفت، از او پذیرفته میشود. «یوخذ باول کلامه و لا یوخذ بالثانی». این روایت دوم.
روایت سوم هم همین طور است.
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ شَهَادَةِ الصَّبِيِّ قَالَ فَقَالَ لَا إِلَّا فِي الْقَتْلِ يُؤْخَذُ بِأَوَّلِ كَلَامِهِ وَ لَا يُؤْخَذُ بِالثَّانِي[10].
ببینید در این روایت ابتدا میگویند «لا» و سپس شهادت اول و ثانی را مطرح میکنند. چند تفصیل در این آمده است. «لا»؛ شهادت کنار میرود. «الا فی القتل»؛ در قتل بر میگردد. آن هم شهادت اول در قتل. دون ثانی.
شاگرد: این روایت ارشاد است. لذا شهادت او در امری غیر از قتل هم پذیرفته است و موضوعیتی در قتل ندارد.
استاد: ظاهر روایت در استثناء -الا القتل- است. لذا امکان داشت عبارتی که امام علیه السلام میفرمایند از قتل اوسع باشد. خود استثناء در مستثنی منه ظهور درست میکند. عمومیتی به این شکل.
شاگرد: روایت را در تطبیق امتثال بردیم در جعل نبردیم.
استاد: نه، فضای امتثال برای دفع تعارض است. فعلا ما باشیم و استظهار نفسی از مدلول تصوری یا تصدیقیِ مرحله اول در این کلام، این کلام ظهور خوبی دارد؛ در «الا القتل»، جرح هم وارد نمیشود. بعدا در مقام جمع بین مجموع ادله ممکن است بگوییم که این روایت ناظر به مقام امتثال است و قتل در مقام امتثال خصوصیات خاص خودش را دارد. حتی اگر در بعضی از موارد، برای سایر حقوق روایات دیگری بیاید، فضای دیگری است. فعلا ما باشیم و این روایت، از حیث دلالت شامل جَرح نیست. یعنی ولو برای مقام امتثال هم باشد، این مُدَبر امتثالی شامل جَرح نیست.
شاگرد: تدبیر را در فضای امتثالی بردیم که ناظر به حکم زمان خودش میباشد.
استاد: نکته این روایت همان کاری است که در قضاوت امیر المومنین صلوات الله علیه بود. خیلی از این روایت ریشه در سنت پیامبر خدا یا آن محدودهای که امیر المومنین صلوات الله علیه خلافت داشتند و قضاوت میکردند. آن جهات هم مهم است.
روایت چهارم این است:
عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: فِي الصَّبِيِّ يُشْهَدُ عَلَى الشَّهَادَةِ قَالَ إِنْ عَقَلَهُ حِينَ يُدْرِكُ أَنَّهُ حَقٌّ جَازَتْ شَهَادَتُهُ[11].
«فی الصبی یشهد علی الشهاده»؛ یعنی صبی شهادت میدهد که کسی شهادت داده است. در اصطلاح فقها به آن «شهادت فرع» میگویند. شهادت اصل این است که خودش میگوید دیدم. اما شهادت فرع این است که میگوید شهادت میدهم که فلانی شهادت داد که دیده است. «یشهد علی الشهاده قال علیه السلام ان عقله حین یدرک انه حق جازت شهادته»؛ یک حرفی الان زد. اگر وقتی که بالغ میشود بگوید آن وقت درست گفتم، میفهمیدم هوش و حواس من، هوش و حواس آدمی بود که سر درمیآورد. یک وقت کسی بالغ میشود و میگوید اصلا یادم نیست که چه دیدم. یعنی در فضایی بوده که درک درستی نداشته است. اما اگر بعد از اینکه بالغ شد بگوید که درست گفته بود و درست دیده بود –هم به خوبی تحمل شهادت کرده و هم به خوبی ادائش کرده- جازت شهادته. در این روایت هم میبینید که اسمی از سن و سال نیست. من این روایت را انتخاب کردم زیرا با اینکه موضوع صبی است اما امام اسمی از سن و سال نمیبرند. بلکه یک چیزی غیر از سن و سال را مطرح میکنند. در غیر محدوده سن و سال تفصیل میدهند.
شاگرد: البته این روایت در مورد بعد از ادراک بلوغ است زیرا میفرماید «ان عقله حین یدرک».
شاگرد٢: در واقع معلقش کرده است.
استاد: بله، شاید شرط متاخر باشد. فعلا از او می پذیریم تا آن وقت از او بپرسیم.
روایت پنجم؛
عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ شَهَادَةَ الصِّبْيَانِ إِذَا أَشْهَدُوهُمْ وَ هُمْ صِغَارٌ جَازَتْ إِذَا كَبِرُوا مَا لَمْ يَنْسَوْهَا[12].
«ان شهاده الصبیان اذا اشهدوهم و هم صغار»؛ اشهدوهم یعنی تحمل شهادت. یعنی به آنها بگویند بیایید نگاه کنید.
شاگرد: در روایت قبلی هم یُشهَد، ضبط کرده بودند.
استاد: بله، آنها درست گفتند. چون من اعراب ندارم و همینطور خواندم از باب «شهادت فرع» گرفتم؛ یعنی به صورت «یَشهد علی الشهاده» خواندم.
البته در روایت تعبیر «یشهد علی الشهاده» آمده است که ظهور در شهادت فرع است. اگر مارد تحمل شهادت باشد، باید به صورت «یَشهد علی الامر» باشد، یعنی بر امری اشهاد میشود. نه اینکه به صورت «یُشهد علی الشهاده» و «اشهدوهم علی الشهاده» باشد.
اگر تحمل شهادت باشد که من قبول دارم حتما یُشهد است، اما نمیدانم تعبیر «یُشهد علی الشهاده» جایی دیگر هست … .
یعنی باید بگویند «یُشهد علی الرؤیه» یا «علی التحمل»، نه «یُشهد علی الشهاده». مگر اینکه بگوییم شهادت به معنای تحمل شهادت است. من که گفتم درست میگویم برای روایت بعدی است. مرحوم کلینی این دو روایت را در یک باب آوردند، من هم سریع خواندم، به خاطر «علی» خواندم. اما الان که شما فرمودید «یُشهد» ضبط کردند، دیدم چه بسا در نظر مرحوم کلینی هم روایت قبلی و بعدی مثل هم بوده است. یعنی به صورت «یُشهد علی التحمل» بوده است که به معنای تحمل شهادت است. البته هر دو معنا را در فقه داریم. اسم اشهاد، تحمل میشود و یَشهد میشود شهادت فرع. فقها همه اینها را دارند. شهادت فرع و اصل یا اشهاد.
برو به 0:40:11
شاگرد: در تعبیری «اُشهد علی شهاده ثم اعتق جازت شهادتهم[13]» را داریم.
استاد: اشهاد یعنی «علی تحمل شهاده».
عرض کنم که روایت بعدی هم این شد: «اذا اشهدوهم و هم صغار جازت اذا کبروا ما لم ینسوها»؛ در این روایت تصریح است به «اذا کبروا»؛ تا بچه هستند فایده ندارد. خب این روایت مربوط به تحمل شهادت است ولی ادای شهادت را دیگر نفی میکند. این هم روایت پنجم.
روایت ششم؛
عَنْ جَمِيلٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّبِيِّ هَلْ تَجُوزُ شَهَادَتُهُ فِي الْقَتْلِ قَالَ يُؤْخَذُ بِأَوَّلِ كَلَامِهِ وَ لَا يُؤْخَذُ بِالثَّانِي[14].
در این پنج روایت اسمی از سن و سال نیست. در عبارت قبلی و بعدی آنها هست. آنها را بعدا عرض میکنم. فعلا میخواهم از حیث اینکه اسمی از این نباشد، دسته بندی کنم.
روایت بعدی که یادداشت کردم در کتاب الجعفریات (الاشعثیات) است. با آن بحثهایی که فقها در حجیت و اعتبار اشعثیات دارند. علی ای حال کتاب مهمی است. فی حد نفسه کتاب حسابی است. باب صلاة الصبیان که روایت این است:
أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ يَجِبُ الصَّلَاةُ عَلَى الصَّبِيِّ إِذَا عَقَلَ وَ الصَّوْمُ إِذَا أَطَاقَ وَ الشَّهَادَةُ وَ الْحُدُودُ إِذَا احْتَلَمَ[15]
«اخبرنا محمد حدثنی موسی حدثنا ابی عن ابیه عن جده جعفر بن محمد الصادق علیه السلام»؛ جعفریات و اشعثیات از همان راوی است که به چند واسطه به اسماعیل بن موسی از اولاد امام کاظم علیه السلام میرسد.
اسماعیل بن موسی که از فرزندان امام کاظم سلام الله علیه است که این کتاب به دست ایشان آمده و در مصر ساکن مصر بودند.
این روایت به امیر المومنین صلوات الله علیه میرسد. «قال: یجب الصلاة علی الصبی اذا عقل و الصوم اذا أطاق و الشهادة و الحدود اذا احتلم»؛ این یک تفصیل در این روایت است. نماز چه زمانی واجب میشود؟ «یجب اذا عقل»؛ وقتی به فهم نماز برسد. صوم وقتی که قدرت پیدا کند و اما شهادت و حدود باید محتلم شود. «حلم» یعنی بلوغ عرفی پیدا کند. این هم در کتاب جعفریات. میبینید که اسمی از سال و… در آن نیست. یکی احتلم است و بقیه آن هم اطاق و اذا عقل است.
کافی که تمام شد، در مستدرک هم که همین روایت جعفریات است. اما در مسائل علی بن جعفر صفحه 172 که آنجا هم دارد؛
وَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْغُلَامِ مَتَى يَجِبُ عَلَيْهِ الصَّوْمُ وَ الصَّلَاةُ قَالَ إِذَا رَاهَقَ الْحُلُمَ وَ عَرَفَ الصَّوْمَ وَ الصَّلَاةَ[16]
«اذا راهق الحلم و عرف الصوم و الصلاة»؛ این هم دلالت خیلی خوبی دارد. «متی یجب؟ اذا راهق». این هم در مسائل علی بن جعفر که قبلا هم در جوامع روایی-مثل تهذیب و استبصار- خواندیم.
در علل الشرایع، جلد دو، صفحه 534:
عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الرَّجُلِ يَقْذِفُ الْجَارِيَةَ الصَّغِيرَةَ فَقَالَ لَا يُجْلَدُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَدْرَكَتْ أَوْ قَارَبَتْ[17]
منظور من «قاربت» است. ببینید امام علیه اسلام چه کار میکنند. یک مرز و خط کشیای مانند «أدرکت» ندارند. کلمه «أو» در مانحن فیه خیلی مهم است. «الا أن یکون أدرکت أو قاربت» پس «قاربت الادراک» هم موضوعیت دارد و حقی برای او آمده که باید جلد کند.
و اما عبارتی که مرحوم شیخ در تهذیب، جلد 8، صفحه 75، برای طلاق صبی دارند. آنجا یک جمعی دارند و یک عنوانی قرار دادند که فی حد نفسه موید آن حرفهایی است که اول مباحثه عرض کردیم.
عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عقَالَ: يَجُوزُ طَلَاقُ الصَّبِيِّ إِذَا بَلَغَ عَشْرَ سِنِينَ.
255- 174 وَ- عَنْهُ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ طَلَاقِ الْغُلَامِ وَ لَمْ يَحْتَلِمْ وَ صَدَقَتِهِ قَالَ إِذَا هُوَ طَلَّقَ لِلسُّنَّةِ وَ وَضَعَ الصَّدَقَةَ فِي مَوْضِعِهَا وَ حَقِّهَا فَلَا بَأْسَ وَ هُوَ جَائِزٌ.
256- 175 فَأَمَّا مَا رَوَاهُ- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَيْسَ طَلَاقُ الصَّبِيِّ بِشَيْءٍ.
فَلَا يُنَافِي مَا قَدَّمْنَاهُ لِأَنَّا نَحْمِلُ هَذَا الْخَبَرَ عَلَى مَنْ لَا يَعْقِلُ وَ لَا يُحْسِنُ الطَّلَاقَ لِأَنَّ ذَلِكَ مُعْتَبَرٌ فِي وُقُوعِ الطَّلَاقِ وَ الَّذِي يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ مَا رَوَاهُ[18]
میفرمایند: «و طلاق الصبی جایز»؛ چه زمانی؟ «اذا عقل الطلاق»؛ وقتی از طلاق سر دربیاورد. چه زمانی از طلاق سر در میآورد؟ «و حد ذلک عشر سنین». بین عقل الطلاق و حد آن –عشر سنین- جمع کردند. «یدل علی ذلک ما رواه»؛ دو روایت میآوردند، یکی «عن ابن بکیر عن ابا عبدلله علیه السلام قال یجوز طلاق الصبی اذا بلغ عشر سنین» و یکی هم «عن سماعه قال سألته عن طلاق الغلام و لم یحتلم و صدقته قال اذا هو طلق للسنه و وضع صدقته فی موضعها و حقها فلا باس و هو جائز»، ببینید شیخ چه طور بین دو روایت جمع کردهاند؛ گفتند که «اذا طلق للسنه» به معنای «عقل» میباشد و گفتند این «طلق للسنه» هم باید «عشر سنین» داشته باشد. این دو عنوان را بر یکدیگر حمل کردند.
دنباله آن جالب است؛ میفرمایند: «فاما ما رواه ابی الصباح کنانی عن ابی عبدلله علیه السلام قال لیس طلاق الصبی بشئ فلا ینافی ما قدمناه»؛ قبلا عرض کردم مشهور همین الان هم میگویند که طلاق صبی نافذ نیست. اما ببینید که شیخ چطور جمع میکنند. میگویند «طلاق الصبی جائز اذا عقل و ذلک عشر سنین»، خلاف مشهور است اما روایتی که گفته «طلاق الصبی لیس بشئ، فلا ینافی ما قدمناه لانا نحمل هذا الخبر علی من لا یعقل و لایحسن الطلاق»؛ محمل اینکه «طلاق الصبی لیس بشئ» این است که صبی سر در نمیآورد و عقل طلاق ندارد. اما اگر عقل داشت که ما حرفی نداریم. «علی من لا یعقل و لا یحسن الطلاق»، چرا؟ «لان ذلک معتبر فی وقوع الطلاق»؛ یعنی اصل اینکه طلاق را درست انجام دهد. «و الذی یدل علی ذلک ما رواه محمد بن یعقوب عن عدة ما اصحابنا عن سهل بن زیاد عن محمد بن الحسین عن عدة من اصحابنا عن ابی بکیر عن ابی عبدلله علیه اسلام یجوز طلاق الغلام اذا کان قد عقل و وصیته و صدقته و ان لم یحتلم»؛ حضرت فرمودند «یجوز طلاق الغلام» که دال بر «اذا کان قد عقل» است.
بنابراین در آنجا سه روایت شد. یکی «طلق للسنه» داشت که به حمل شایع عاقل بود لذا فرمودند «طلق للسنه». ولی امام علیه السلام کلمه «عَقَل» را نفرمودند. در روایت دیگر هم فرمودند ده سالش باشد. و در روایت سوم هم فرمودند «اذا عقل». کلمه «عقل» را به کار بردند.
مرحوم شیخ همه اینها را در عنوان تهذیب جمع کردند. فرمودند «طلاق الصبی جائز اذا عقل الطلاق و حد ذلک عشر سنین». چنین فضایی که در کتابهای حدیثی ایشان هست، با آن تلقیای که ما از فضای ذهنی آنها داریم خیلی تفاوت دارد.
برو به 0:48:21
یک روایت هم از غوالی اللآلی، جلد 3،صفحه 566، یادداشت کردم که دسته بندی جالبی دارد.البته منظور من قسمت آخر روایت است. روایت از ابن مسعود است:
وَ رَوَى ابْنُ مَسْعُودٍ أَنَّ النَّبِيَّ ص أُتِيَ بِجَارِيَةٍ قَدْ سَرَقَتْ فَوَجَدَهَا لَمْ تَحِضْ فَلَمْ يَقْطَعْهَا وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنِ الْبَاقِرِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّبِيِّ يَسْرِقُ قَالَ إِنْ كَانَ لَهُ سَبْعُ سِنِينَ أَوْ أَقَلُّ رُفِعَ عَنْهُ فَإِنْ عَادَهُ بَعْدَ السَّبْعِ سِنِينَ قُطِعَ بَنَانُهُ أَوْ حُكَّتْ أَنَامِلُهُ حَتَّى تَدْمَى فَإِنْ عَادَ قُطِعَ مِنْهُ أَسْفَلُ مِنْ بَنَانِهِ فَإِنْ عَادَ بَعْدَ ذَلِكَ وَ قَدْ بَلَغَ عَشْرَ سِنِينَ قُطِعَتْ يَدُهُ وَ لَا يُضَيَّعُ حَدٌّ مِنْ حُدُودِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ[19]
«روی ابن مسعود عن النبی صلی الله علیه و اله و سلم اوتی بجاریة قد سرقت فوجدها لم تحض فلم یقطعها»؛ حیض نشده بود لذا حضرت دست او را قطع نکردند.
«و روی محمد بن مسلم عن الباقر علیه السلام قال سئلته عن الصبی یسرق قال ان کان له سبع سنین او عقل رفع»؛ بچه هفت ساله را کاری نداریم. «فان عاده بعد سبع سنین»؛ ابتدا کاری به او نداشتیم اما بعد از هفت سال دوباره دزدی کرد، ایندفعه «قطع بنانه»، سر انگشتانش -بنان سر انگشت است- را قطع میکنند. «قطع بنانه او حکت أنامله حتی تدمی»؛ سر انگشتانش را میسابند تا خون بیاید. این هم برای او یک تعزیری است. «فان عاد»؛ اگر دوباره دزدی کرد، «قطع منه اسفل من بنانه و فان عاد بعد ذلک و قد بلغ عشر سنین قطعت یده»؛ در این صورت دستش را مثل بزرگها قطع میکنند. «و لا یضیع حد من حدود الله عزوجل»؛ منظور من این جمله است. ببینید «و لا یضیع حد» اینجا نمیگویند که این صبی باید تعزیر شود یا باید تهدید شود. ملاحظه میکنید. آخر کار که حضرت فرمودند «قطعت»، فرمودند «لا یضیع حد»، خب اگر حد برای بالغ است، این هم که بالغ نشده! بلکه ده سالش شده است. ملاحظه میفرمایید چه عرض میکنم؟ این به عنوان موید آنهایی است که میگفتیم شرط احکام بلوغ نیست. حد الهی است و این هم ده سالش شده است لذا ولو بالغ نیست اما «لایضیع حد»، حد که ضایع نمیشود. لذا در این شرایط دستش قطع میشود.
شاگرد: یک روایتی هست که میگوید از او بپرسید عقوبت سرقت را میداند یا نه، آیا این روایت در فضای این است که سن را نمیگوید اما شرایط دیگری را میگوید؟
استاد : بله، سن را نمیگویند ولی شرایط دیگری را میگوید. این روایت بسیار زیاد است و دسته بندی مجموع آنها از نظر اطلاع بر منابع بحث، بسیار جالب است.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله محمد و اله الطیبین الطاهرین.
کلمات کلیدی: بلوغ صبی،روایات بلوغ، شیخ طوسی، حد و تعزیر صبی، صلاه صبی، صوم صبی،طلاق صبی،شهادت صبی، وصیت صبی، امامت صبی
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 376
[2] تهذيب الأحكام، ج3، ص: 29
[3] همان
[4] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 424
[5] الخلاف، ج1، ص: 553
[6] . شاگرد: این چه اشکالی دارد؟
استاد: من اشکالی عرض نکردم. من فقط اینها را خواندم برای اینکه ببینیم ادعای اجماع یا عمل با فضای ذهنی ایشان در تهذیب و در خلاف چه طور قابل جمع است.
شاگرد: این عبارت، نمیخواهد وجوب صلاة را بگوید بلکه میخواهد صحت آن را برساند. خصوصا با روایتی که بعدش میگوید؛ مروهم لسبع. روایت می فرماید میتواند امامت کند چون نمازش صحیح است.
استاد: پس میتواند امامت کند.
شاگرد: چون نماز او صحیح است میتواند امامت کند. آن که بعد اشکال میکرد اینکه کی گفته هر کس که بالغ نشود نمازش صحیح است می تواند امامت کند ولی شیخ روی این بحث را نکردند که اگر این بحث را می کرد تعجب داشت و گرنه این مقدارش تا قبلش تعجبی نداشت.
استاد: اقوال را مقابل هم انداختند و گفتند ما میگوییم که امامتش درست است. عاقل میتواند قوم را امامت کند. شافعی نیز همین را میگوید. در مقابل، ابوحنیفه دو قول داشت. اصلا نماز او، نماز نیست و و دیگری نماز او ندب است. شیخ در مقابل قول ابوحنیفه و برای رد هر دو قول او فرمودند: «تلزمه الصلاه». چرا میگویید نفل است؟! این «تلزمه» برای رد قول او است. اگر این «تلزمه» همان نفلی باشد که مقصود او بود که رد او نمیشد. او گفت نماز صبی فقط برای نفل خوب است. اما شیخ گفتند: نه، «تلزمه الصلاه». وقتی «تلزمه الصلاه» در فرائض و نوافل میتوان به او اقتداء کنند. همه را هم قید کردهاند. در قبال تفصیل ابوحنیفه هیچ کدام از دو قول او را نپذیرفتند.
شاگرد: قول ابوحنیفه هم ربطی به این نداشت. چون گفت نمیتواند امامت کند. یا کلا یا فقط برای نوافل امامت کند اما در غیرش امامت نکند. اینکه شما میفرمایید کلا نمازش صحیح است چه ربطی به قول ابوحنیفه دارد؟
استاد: فرض شیخ وشروع کلامشان امامت بود.
شاگرد: بله، عرض میکنم امامت است. ابوحنیفه میگوید نمیتواند امامت کند یا مطلقا یا فقط در نفل میتواند امامت کند. آن وقت شما چه جوابی به او میدهید؟ میگویید نمازش فی نفسه صحیح است.
استاد: شیخ میگویند که اجماع ما بر این است که نماز بر کسی که در این سن است، لازم است.
شاگرد: بله، لازم است. عرض میکنم در ادامه فرمودید که نمازش صحیح است.
استاد: بله، ضمیمه میکند «و ایضا»، روایت هم دارد که از هفت سالگی نماز بخواند. پس صلاتش شرعی است. هم شرعی است و هم بر او نماز واجب است. پس میتواند چه در نفل و چه در فرض امامت کند. اگر هم ملاحظه کنید قبل آن نیز شیخ کلمه فرائض را آوردهاند.بخاطر همین است که میگویم عبارت روشن است و هیچ چیزی را جا نگذاشتند. گفتند «یجوز للمراهق ان یکون اماما فی الفرائض و النوافل»، چرا در فرائض؟ چون عبادت او شرعی است. لذا در فرائض میتوانند به او اقتدا کنند. میخواهند عبارتی بیاورند که برای همه مدعایشان، دلیل داشته باشند. «لم یختلفه فی ان من هذه صفته تلزمه الصلاة»، پس در فرائض هم میتوانیم به او اقتداء کنیم. شرعیت هم دارد. «وایضا» نه این مکمل آن است و با هم یکی بودند بلکه دوتا میباشد. «ایضا یدل» بر اینکه صلاتش شرعی است و اختلافی هم که نشده است. آن حدیث بود. حدیث یدل بر شرعیت اما از حیث اقوال، لایختلفون. دلیلنا اجماع الفرقه، لانهم لایختلفون کل فرقه؛ امامیه اختلافی ندارند که بچهی اینچنینی تلزمه الصلاه. فلذا در فرائض میتواند امامت کند. ببینید این دلالتش ابهامی ندارد. من اشکالی هم عرض نکردم.
[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 28
[8]النساء ١٢ «فَإِنْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذٰلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ»
[9] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 389
[10] همان
[11] همان
[12] همان
[13] من لا يحضره الفقيه، ج3، ص: 45
[14] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 389
[15] الجعفريات – الأشعثيات، ص: 51
[16] مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها، ص: 172
[17] علل الشرائع، ج2، ص: 534
[18] تهذيب الأحكام، ج8، ص: 7۵
[19] عوالي اللئالي العزيزية، ج3، ص: 566
دیدگاهتان را بنویسید