مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 107
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٠٧: ١٣٩۶/٠٢/٢٣
بحث در این بود که آیا در فقه اسلامی با شنیدن بینه، ذهن سراغ دو شاهد میرود یا نه، همچنین در سایر حقوق و ملل مختلف شبیه این را داریم یا نه؟ یعنی واژهای داشته باشند که به صرف شنیده شدن آن، ذهن سراغ تعدد در شاهد برود. در فضای فقه اسلامی بینه بهمعنای دو شاهد است. البته حاج آقا خدشه فی الجمله ای در آن کردند. اما متداول در فقه اسلامی این است. حال آیا در ملل و زبانهای دیگر چنین چیزی هست یا نه؟ همچنین آیا لغتی که آنها برای شاهدهای مختلف و شاهد واحد به کار میبرند فرق دارد یا ندارد؟
به اینجا رسیدیم که حاج آقا در مورد خبرویت نکتهای را فرمودند. مختار ایشان به این نحو شد:
«القول بالاكتفاء بإخبار الثقة، هو الموافق للسيرة الغير المردوعة إلّا في مقام الدعاوي و الخصومات[1]».
برداشت من از این عبارت این بود که در فرض عدم تمکن از علم و ظن اطمینانی، میتواند به خبر ثقه در دخول وقت اکتفاء کرد. با این عبارت نمیخواهند از مختار دوم خود در «یمکن ان یقال» دست بردارند. بلکه روی همان مبنا جلو میروند. اگر علم و ظن اطمینانی هست، باید به آن عمل کند. اما اگر فرض گرفتیم که علم وظن اطمینانی نیست، میفرمایند: «القول بالاکتفاء باخبار الثقه».
لذا در کناراذان و اخبار موذن مطرح فرمودند. بنابراین «یستفاد» در این فضا میباشد. نه اینکه در فضای مطلق دخول وقت ولو متمکن از تحصیل علم باشد.
شاگرد: برای تمکن داشتن باید چقدر بگردد؟
استاد: تمکن فعلیه مراد است. یعنی عرف میگوید که میتواند علم یا ظن اطمینانی به دست بیاورد. مثلاً در مواردی باید برود در اتاق و ساعت را نگاه کند. گاهی تنها به اذان مسجد اکتفاء میکند و دیگر ساعت داخل را نگاه نمیکند. البته گاهی اذان رادیو میباشد اما گاهی اذان مسجد است که ممکن است مؤذن، اشتباه بکند. ولی به آن اعتماد میکند. این فرض، روشنترین فرد تمکن است؛ زیرا فرض گرفتیم که ساعت اطمینانی و وقت اذان را دارد. اما بااینحال برای دیدن ساعت به اتاق دیگر نمیرود و تنها به اذان مسجد اعتماد میکند. برای فعلیت رساندن این تمکن، عسری وجود ندارد اما بااینحال بهدنبال آن نمیرود و آن را به فعلیت نمی رساند. به همین اذان مسجد اکتفاء میکند.حالا در این فرض اکتفاء به اذان مؤذن جائز است؟
حاج آقا در این فضا نمیگوید که به اخبار ثقه میتوان اکتفاء کرد. بلکه در ادامه بحث قبلی خود میگویند. بحث قبلی این بود که از ظن اطمینانی و علم متمکن نیست،در این فضاء، حتماً باید دو شاهد عادل باشد یا صبر کند یا مثال اینها، در اینجا میفرمایند که مطلق ظن کافی است. زیرا با «یوید» فرمودند که تأخیر این مضرات را دارد. با «یستفاد» فرمودند که از روایات استفاده میشود که اخبار عدل واحد کافی است. با عبارت «نفی الاعتبار» دفع دخل میکردند. بینه ای که در روایت مسعده آمده بود را جواب دادند که نمیتواند مقابل سیره و اخبار ثقه قرار بگیرد. در مقابل عدهای که گفته بودند که این روایت سیره را تخصیص میزند، قرار گرفتند و فرمودند نمیتواند سیره را تخصیص بزند. اما اینکه به یک شاهد و یمین، بینه اطلاق میشود حرف دیگری بود. عرض کردم دور نیست وقتی بینه بیاید بهمعنای شاهد و یمین باشد، اما تنها در مانحن فیه صدق نمیکند. زیرا شاهد و یمین مختص فضای دعاوی است و برای دخول وقت هرگز کسی توهم نمیکند با وجود یک شاهد، مدعی قسم بخورد. در اینجا که مدعی نداریم.
برو به 0:06:12
لذا در عروه میفرمایند:
لا خلاف و لا إشكال عندنا في جواز القضاء بالشاهد الواحد و يمين المدعىفي الجملة. بل عليه أكثر العامة أيضا خلافا لأبي حنيفة و أتباعه. و يدل عليه الأخبار المستفيضة التي جملة منها في حكاية قضاء رسول اللّٰه- صلّى اللّٰه عليه و آله- و أمير المؤمنين (ع) و كذا لا خلاف و لا إشكال في عدم القضاء بهما في حقوق اللّٰه تعالى، و يدل عليه صحيحة محمّد بن مسلم عن الباقر (ع): «لو كان الأمر إلينا لأجزنا شهادة الرجل الواحد إذا علم منه خير مع يمين الخصم في حقوق الناس، فأمّا ما كان من حقوق اللّٰه تعالى أو رؤية الهلال فلا[2]»
«… فأمّا ما كان من حقوق اللّٰه تعالى أو رؤية الهلال فلا»؛ زیرا در حقوق الله و رویت هلال مدعی نداریم که قسم بخورد. از باب نفی یمین و شاهد نیست. بلکه از باب انتفاء موضوع است. لذا نظیر همان در مانحن فیه است. در دخول وقت معنا ندارد که شاهد و یمین بگوییم. بلکه تنها در دعاوی و خصومات معنا دارد.
سؤال این است که آیا وقتی یک شاهد و یمین بود، به آن در اصطلاح وضعی بینه، بینه گفته میشود یا نه؟ میتواند به این نحو گفت «قامت البینه»؟ در ذهنم خیلی دور نیست که به اینها هم بینه اطلاق میشود زیرا قضاء به آنها محقق میشود. مقصود از بینه هم ما یفصل الخصومه میباشد. فاصل خصومت هم بینه میشود. مفاد آن این است نه خصوص تعدد.
لذا اگر تنها به دو شاهد بینه اطلاق میشد، دیگر به چهار شاهد اطلاق نمیشد. درحالیکه به همان چهار شاهد هم بینه گفته میشود. و تنها با خصوصیت مورد میدانیم که چهار شاهد نیاز دارد. لذا در اموال یک شاهد و یمین هم بینه میباشد. البته به یمین مردوده نمیتوان گفت که بینه است. زیرا شاهدی نیست و منکر باید قسم بخورد و میگوید که من قسم نمی خورم و مدعی قسم بخورد. دیگر به این بینه گفته نمیشود. زیرا مدعی به تنهایی قسم میخورد.
شاگرد: قسم منکر هم بینه نیست.
استاد: بله،آنکه به مقابله روشن است. «انما اقضی بینکم بالبینات و الایمان[3]»؛ أیمان مقابل بینه قرار گرفته است.
شاگرد: معنای لغوی بینه ربطی به شاهد ندارد. یعنی هر چه که دلیل آشکار باشد، بینه است. حال آیا در دو شاهد مدعی حقیقت شرعیه هستیم؟
برو به 0:10:08
استاد: در این فضا اصلاً به اقرار، بینه گفته نمیشود. اما در موسوعه فقهیه کویتیه به اقرار، بینه گفته بود. این خیلی دور بود.
شاگرد: در بیان معنای لغوی به این شکل معنا کرده بود.
استاد: نه، به نظرم در مقام بیان اصطلاح اینگونه گفته بود. به همین خاطر خیلی دور بود. اقرار را به گونه ای معنا میکرد که یکی از مصادیق بینه میشد. موارد متعدد را گفت و در آخر کار اصطلاح خاص فقها بهمعنای دو شاهد عادل را ذکر کرد. قبل از آن به اقرار هم بینه گفته بود.
شاگرد: «استعمل الفقها لفظ الشهاده فی الاخبار عن حق الغیر علی النفس بیان ذلک فی مصطلح الاقرار.»
استاد: میگوید که فقها به اقرار هم بینه میگویند. به یاد ندارم. خوبی این کتاب این است که مستندات را هم در پاورقی ذکر میکند.
شاگرد: در پاورقی نیاورده است.
استاد: علی ای حال این که مرحوم سید، شاهد و یمین را آوردهاند، فضایی بود که میتواند بر آن صدق بینه بکند. اینکه امام فرمودند در آن جا شاهد و یمین را قبول نداریم به این معنا نیست که بینه میباشد و ما آن را قبول نداریم. بلکه به این خاطر بود که موضوعیت نداشت. پس هر کجا شأنیت آن باشد، بینه میباشد. این از ذهن دور نیست.
شاگرد: بینه بهمعنای دو شاهد، اصطلاح فقهی هست یا نه؟
استاد: بلا ریب هست. حاج آقا هم که فرمودند «مع امکان منع الظهور» در خصوص روایت مورد نظرشان است. نمیخواهند مطلق را انکار کنند. شکی در مراد ایشان نداریم. کلام ایشان در روایت مسعده است. میفرمایند اینکه امام علیهالسلام مصادیقی را بیان کردند و میفرمایند «الاشیاء کلها علی هذا حتی یستبین لک غیر ذلک او تقوم به البینه»، در اینجا بینه بهمعنای «ما یظهر من الامر» است. زیرا فرمودند «الا فی مقام الدعاوی و الخصومات». چون بینه اصطلاحی در مقام قضاوت را شک ندارند که در دو شاهد حقیقت است و در یک شاهد نیست، یا شاهد و یمین به آن معنایی که گفتم. ایشان نمیخواهند در صرف یک شاهد یا إخبار بگویند که بینه شامل آن میشود. بینه فقهی به اصطلاح خاص.
شاگرد: یا ما از این اصطلاح فقهی میفهمیم که دراینصورت فرمایش حاج آقا درست نمیشود. یا اگر نمی فهمیم چه چیزی میفهمیم و دلیل آن چیست؟
استاد: در روایت مشکلی نداریم که مربوط به بحث دعاوی و خصومات نیست.
شاگرد: بحث دعاوی نیست. اما بسیاری به این روایت اشکال کردهاند که حجیت خبر واحد در موضوعات به این روایت تخصیص خورده است.
استاد: همچنین بنای آنها بر این است که بینه در فقه بهمعنای دو شاهد است.
شاگرد: بینه که هیچ. اما هر جا که حجیت خبر واحد در فقه مطرح میشود به وسیله این روایت میفهمیم که در موضوعات باید دو نفر باشد و یکی کافی نیست.
استاد: دو تا از باب قدر متیقن است. در اینکه موضوع به وسیله دو تا قطعاً ثابت میشود شکی نیست. اما نمیگویند که به وسیله عدل واحد ثابت نمیشود بلکه میگویند «فیه الاشکال». سید در موارد متعدد عروه میگوید «فیه الاشکال». عدهای میگویند که اصلا ثابت نمیشود. عدهای هم میگویند ثابت میشود. بیان حاج آقا در غالب موارد این است که ثابت میشود و در برخی از مواقع هم احتیاط میکنند.
شاگرد٢: در بحث اجتهاد و تقلید میگویند دو نفر لازم است.
برو به 0:15:10
استاد: یکی از موارد خیلی مهم آن اطلاع بر فتوای مفتی است. به نظرم حتی سید در عروه هم اشکال نمیکند که عدل واحد موثوق به در رساله ببیند، مشکلی ندارد. سید هم از کسانی است که میگوید اخبار عدل واحد بر فتوای مفتی، کافی است.
شاگرد:
فتوى المجتهد يعلم بأحد أمور الأول أن يسمع منه شفاها الثاني أن يخبر بها عدلان الثالث إخبار عدل واحد[4]
استاد: سید با اینکه در غالب موارد اشکال میکنند اما اینجا از مواردی است که ایشان قبول کردهاند. البته عدهای در حاشیه اشکال کردهاند.
شاگرد: عرض من این بود که روایت جلوی سیره را میگیرد و آن را تخصیص میزند؟
استاد: اینکه با مفهوم یک روایت سیره را تخصیص بزنیم امر بعیدی است. اما از طرف دیگر در روایت دیگری حضرت برای پنیر فرمودند دو شاهد میخواهد. بهخصوص که مهمتر این بود که فضایی را از شارع تلقی کردهایم که اموری که مربوط به شارع میباشد با دو شاهد اثبات میشود. یعنی اگر هم بگوییم تخصیص میزنیم با یک روایت نمیزنیم. بلکه دور نیست با آن چه که از مجموع ادله استفاده شده و نظامی که فقه پیدا کرده، تخصیص بزنیم. یعنی ذهن کسی که با شرع آشنا است میفهمد که شارع برای اثبات اموری که به او مربوط است دو شاهد را لازم دانسته است. ذهن این را پس نمیزند. با مفهوم یک روایت میخواند سیره را پس بزند؟! اما از حیث استدلال قویتر این است که با مجموع ادله این کار را بکند. اما باید به این هم جواب بدهیم که هنوز سیره متشرعه در اکتفاء به عدل واحد بقاء دارد. این را چه کار کنیم؟ آیا میتوانیم بگوییم که در فضای فقه این سیره غیر شرعی است و متشرعه بی خودی این کار را میکنند و خلاف شرع انجام میدهند؟ نمیتوانیم بگوییم.
اگر سیره عقلائی هست و ردع شرعی هم با این فرضی که گفتم نباشد، یعنی ولو یک روایت نیست اما ذهن را پس میزند که این ردع برای متشرعه بالفعل محقق نیست.
در اخبار و ظن مجتهد از حکم الله کافی است. اما آیا به دو خبره رجوع میکنید یا نه؟ بله، اما در مجتهد یکی کافی است. احدی نگفته وقتی به مجتهد رجوع میکنید باید دو مجتهد باشند که یک فتوا داشته باشند. بلکه اگر مجتهد عدل واحدی باشد که از حکم الله به خبرویتش خبر دهد کافی است. از طرف دیگر در روایات، خبر واحد یک ثقه حجت هست یا نه؟ اینطور نبوده که متشرعه به خبر عدل واحد عمل نکند. خبر صحیحی که این قدر در آن سختگیری شده است. ببینید چند تفسیر برای صحیح شده است؛ صحیح عند المتاخرین. صحیح عند القدما. با سختگیری های متاخرین. آیا یکی از آنها این است که وقتی مخبر خبر میدهد باید دو تا باشد؟! نگفته اند.
برو به 0:20:00
بله خبر مستفیض را مطرح میکنند اما نمیگویند که اگر یکی نبود، حجت نیست و اصلا صحیح آن است که دو تا باشد. بله، قبول است که ارزش مستفیض بالا میرود. اما آن چه که حد نصاب مقبولیت نزد شیعه و سنی است، این است که خبر یک نفر هم کافی است. بله در مواردیکه ضعیف است، میگویند تابَعه فلان. یعنی از یکی خارج شد و دو تا شد. این تابع هم برای بعد از حکم به صحت است. و الا اگر یک عدل واحد آمده باشد که به آن عمل میکنند. بله منکَر المتن میگویند. در جایی است که به محدثین روز اول واگذار میکنند. منکر را نسبت به یک نفر نمیگویند. حتی اهلسنت هم که در رد و خدشه روایات خودشان این همه از اصطلاح منکر استفاده می کنند ، وقتی به صحابه میرسند، دیگر منکر معنا ندارد. روی مبنای خودشان میگویند حتی یک نفر باشد. در نقل از کسانی که میخواهند به صحابه برسند بله لفظ منکر میآید و به اصطلاح میگویند: توبع ام لم یتابع.
خب صحابه یک نفر است و حتی در معرض خطا میباشد. البته میگویند روی مبنای ما، آنها احتمال کذب ندارد.
علی ای حال با این مداقه ها در خبر صحیح، دو نفر را لازم نمیدانند.بلکه در اخبار یکی هم کافی است. لذا با مجموع این حرفها خیلی دور میآید که بگوییم در شرع این سیره ردع شده است.
مرحوم حکیم در مستمسک سیره را خیلی محکم قبول میکنند. از جاهای خیلی عجیب مستمسک اینجا است. با عبارت بسیار قوی میپذیرند که بر قبول عدل واحد سیره هست. اما با مفهوم روایت مسعده میخواهند از این سیره ردع کنند. درحالیکه سیرهای که پذیرفته میشود را نمیتوان با مفهوم یک روایت ردع کرد. به تعبیر حاج آقا وقتی شارع میخواهد سیرهای را ردع کند، آیا با مفهوم یک حدیث آن را ردع میکند؟! بلکه طبل میزند و از روز اول معلوم میکند که مخالف این سیره هستم.
شاگرد: ممکن است در یک فضای خاصی سیره را ردع کند؟
استاد: همان هم باید نزد متشرعه معلوم باشد.
شاگرد: فضای روایت خاص میباشد. در جایی است که میخواهد عمل بر ظاهر و اصاله الصحه و اصاله الحل را به هم بزند. لذا ممکن است شارع بگوید که به حرف یک نفر هم اعتناء نکن.
استاد: بله، اما با ضمیمه اینکه این سیره با مفهوم روایت مسعده تنافی دارد یا نه؟ شما میگویید که زور ندارد که یک سیره را بر دارد. اما آیا تنافی دارد یا نه؟ اگر یادتان باشد عرض کردم که بین این روایت و سیره اصلاً تنافی نیست. زیرا سیره در عمل به خبر واحد ثقه میباشد. اما برش را نمیتوان گفت که سیره است. یعنی سیره با خبر واحد جلو میرود لذا برش ها و عزیمت ها را نمیتوان به سیره نسبت داد. بلکه چیز اضافیای را بر سیره تحمیل میکنیم. یعنی نهایت سیره جواز است و به این معنا است که اگر بهدنبال خبر عدل واحد رفتید مرتکب حرامی نشدهاید و نزد عقلاء مذمت نشدهاید. اما به این معنا نیست که اگر طبق خبر واحد برش نکردید عقلاء شما را مذمت میکنند. اگر این سیره را ادعا بکنند ما از اول با آن مخالف هستیم. سیرهای که بگوید اگر خبر واحد آمد باید برش کنی و اگر عمل نکنی عقلاء مذمتت میکنند، را نداریم. عقلاء کسی که بهخاطر خبر ثقه برش نکرد را مذمت نمیکند.
لذا عرض میکنم که «تقوم به البینه» بهمعنای برش و عزیمت است.
برو به 0:25:20
شاگرد: طرف مقابل آن هم مطرح است. احتمال این میرود که شارع گفته باشد که مجاز نیستید که عمل کنید.
استاد: مثلاً عدل واحد میگوید که این رضیعه تو میباشد. اگر احتیاط کنی و با رضایت طلاقش بدهی، متشرعه میگوید بد است؟!شما صفر و یکی نگاه میکنید. اگر جواز عمل دارد به این معنا است که طبق آن جلو بروید.
شاگرد: اگر جواز باشد، بهمعنای مباح است. نه اینکه بگوییم احتیاطا طلاق بده.
استاد: نه، یک نحو اعتناء کردن به آن میباشد.
شاگرد: اعتناءکردن با جواز عمل فرق میکند.
استاد: برش به این معنا است که طبق مفاد خبر او زن و شوهر نیستید. ما این را نمیگوییم.
شاگرد: جواز هم ندارد.
استاد: جواز اتباع بهمعنای پیگیری مراد است. همان مجوز احتیاطی است که متشرعه از آن ابائی ندارند. این را میخواهم عرض کنم. سیره بر این است که وقتی خبر عدل میآید، بهصورت عزیمتی نیست که حتماً با آن برخورد کنند. ولی اینکه به او اعتناء میکنند سیره است. به عبارت دیگر شالوده ذهن کل بشر با عناصری که برخورد میکند، یک طیف درصد است. اصلاً به این صورت نیست که بشر در بخورد با عناصر ادراکی و معرفتی بهصورت صفر و یکی باشد. لذا آن سیره هم بر این شالوده ذهنی استوار است. باید درست بفهمید.
شارع میگوید من هرگز تو را از این سیره ردع نمیکنم. سیره هست و مواردیکه بر آن منافعی مترتب بوده را امضاء کرده و ترغیب و تجویز کرده است. اما فرموده که در برخی از حوزهها بر آن شرط اضافی اعمال میکنم. آن هم برای اصل جواز نیست. بلکه برای این است که به مرحله عزیمت بکشانم و آن را صفر و یکی کنم. درجاییکه میخواهد فضا، فضای صفر ویک و برش شود، این شروط را قرار میدهد.
این هم یک نکته که اساساً بین مفهوم روایت مسعده با سیره تنافی نیست تا بگوییم آن را تخصیص میزند. این هم از مواردی است که در ذهنم بود. یعنی فضا دو فضا است و نمیتوان گفت که تنافی است.
شاگرد: اگر کسی خبر داد که این خانم خلیه نیست، اگر سیره بر عمل باشد نه بر عزیمت، این مسأله به چه نحو میشود؟
استاد: شارع در اینجا فرموده به حرف خود خانم گوش بده. عدل واحد هم بی خود میگوید که خلیه نیست. بله، بعداً اگر عقد شد و معلوم شد که خلیه نبوده است، حرمت ابدیه میآید. ولی شما تکلیفا کار اشتباهی نکردهاید.
شاگرد٢: روایتی داریم که کسی خبر میدهد که این زن خلیه نیست. حضرت میفرمایند اگر ثقه میباشد حرف او را قبول کن و از این خانوم جدا بشو. در روایت دیگر آمده که تا بینه نیامده کاری نکن.
استاد: جدا بشو بهمعنای طلاق بگیر است؟ یا اسمی از طلاق نیاورده اند؟
شاگرد: جدا بشو به این معنا نیست که طلاق بگیرد.
استاد: بله، جدایی و ابانه صورت میگیرد.
شاگرد: بهعنوان مثال خلیه را مطرح کردم. بله حرف خود او مسموع است اما منظورم این بود که جواز در این مسأله این است که آیا میتواند با او ازدواج کند؟ عزیمت آن چیست؟
برو به 0:29:40
استاد: عزیمت آن این است که وقتی دو نفر شدند حرام است. ولو علم نداشته باشد. وقتی دو نفر شدند حرام است. اگر عقد را هم انجام دهد در ظاهر شرع باطل است. اما وقتی یک نفر است، حرام نیست. اگر احتیاط کند که خیلی خوب است. احتیاط به این معنا است که خبر واحد را ردع نکردم که به آنها اعتناء کنید. بلکه خبر واحد ثقه است. اما اساساً خود سیره بر عزیمت نیست. از ابتدا سیرهای که عزیمت را ادعا کند قبول نداریم. چه کسی میگوید عرف عقلاء در گوش دادن به عدل واحد عزیمتی رفتار میکنند؟
شاگرد: وقتی ثقه ای میگوید که این خانم شوهر دارد و درعینحال آن مرد با آن خانم ازدواج میکند، آیا عقلاء توبیخ نمیکنند؟
استاد: چرا توبیخ کنند. خیلی ها اشتباه میکنند. حتی اگر ثقه هم باشد به وسیله او بینه تام نشده است. میدانیم که برای عزیمت شارع در فضای سیره، چه کار کرده است. میخواهید بگویید که عرف و سیره هست که این کار را نمیکنند؟! حرف دیگری است. درحالیکه اصلاً اعتناءبه حرف او متمشی نمیشود. اما اگر کسی باشد که در سیره مداقه میکند و انگیزههای دیگری هم دارد، امور متعدد به هم ضمیمه شده…. .
آقایی بود حرف جالبی میزد. میگفت من به چیزی کاری ندارم تنها فتوا میخواهم. بله یا نه بگو، چیز دیگری به آن ضمیمه نکن. عزیمتی به این معنا است. در کار برش باشد. اگر کسی بخواهد در اینجا به این شکل رفتار کند، اشکالی ندارد که ازدواج کند. زیرا اصل جواز منهدم نشده اما اگر دو نفر شدند جایز نیست اقدام کند.
شاگرد: هیج جای دیگر سیره در خبر واحد عزیمتی نیست؟
استاد: چند چیز دخیل است. حالات شخصی که برای او خبر آورده دخیل است. حوزهای که در آن خبر میآورد. قبلاً صحبت شد که عقلاء به صرف ظن واطمینان اعتناءنمیکنند. بلکه مجموع را میبینند. یعنی حال و متعلق حال باهم جوش خورده است. لذا میگوید که اطمینان ندارم. یعنی با مجموع در نظر میگیرد و میگوید که اطمینان دارم یا ندارم.
از مواردیکه عرف میپسندد این است. میگوید ٩٩ درصد میتوان این شخص را کشت اما اگر اشتباه بکند، یک پیامبر را کشته است. عرف در اینجا میگوید که اطمینان دارم که پیامبر را نمی کشم یا اطمینان ندارم؟ عرف حاضر نیست که بگوید اطمینان دارم که پیامبر را نمی کشم. اصلاً کلمه اطمینان برای خروجی مجموع احتمال و محتمل است. لذا باید دید که ٩٩ درصد در کجا میباشد.
شاگرد: او میگوید که اطمینان دارم.
استاد: اگر عملاً پیش آمد ببینید میگوید اطمینان دارم یا نه. یعنی وقتی محتمل مهم است، نفس آرام نیست. اطمئن؛ بهمعنای آرام بودن نفس است. وقتی محتمل مهم باشد، نفس که آرام نیست.
و اعتبار الخبرويّة في الحدسيات، لعدم الوثوق النوعي بدونها فيها، لا لعدم كفاية الواحد الموثوق به، بل يشكل التعدّد و العدالة مع عدم الخبرويّة في الحدسيّات أيضاً[5].
در ادامه فرمایش خود میگویند در بعض موارد اگر بهدنبال خبری در حوزه حدسیات است، باید خبره هم باشد. مثلاً مجتهد با اینکه اخبارش، اخبار ثقه است اما باید مجتهد باشد. این به این خاطر نیست که سیره بر خلافش باشد یا سیره تخصیص خورده باشد.
«و اعتبار الخبرويّة في الحدسيات، لعدم الوثوق النوعي بدونها فيها»؛ زیرا حدس، در معرض اشتباه است لذا باید خبره باشد. حدس خبره هست که بر آن سیره میباشد.
«لا لعدم كفاية الواحد الموثوق به»؛ لا به «هو الموافق للسیره» میخورد. سیره بر این بود که بر اخبار ثقه اکتفاء میکردند. میفرمایند این قید خبرویت در حدسیات مخالف آن نیست. حرف واضحی است که سیره پابرجا میباشد و درعینحال خبرویت در حدسیات معتبر است.
برو به 0:35:00
«بل يشكل التعدّد»؛ میفرمایند اگر مسأله حدسیات میباشد و دو شاهدی که خبرویت ندارد اخبار بدهند، باز هم فایده ندارد.
«و العدالة مع عدم الخبرويّة في الحدسيّات أيضاً»؛ عدل واحد بدون خبرویت هم کافی نیست. زیرا مطلب حدسی است.
در مصباح الفقیه حاج آقا رضا تفصیل میدهند کسی که به دخول وقت خبر میدهد دو جور است. یا عن حس میگوید. مثلاً کسی را گماشته که وقتی سایه به خطی که کشیده رسید، خبر بدهد. در اینجا اخبار عن حس است. عدل واحد خبر میدهد که سایه به خط رسید. این کافی است. نوع دوم اخبار عن حدس است. یعنی با رسم دایره و تشخیص نصف النهار و یا تشخیص حمره، اخبار میکند. اینها اموری است که ورای حس است. باید چیزهای دیگری را هم به آن اعمال کند. کسی که به آسمان نگاه میکند باید بداند که شرق و غرب کجاست. لذا اگر نداند که شرق و غرب کجاست، حتی اگر دو شاهد هم باشند کافی نیست.
آن آقا میگفت برای استهلال رفتم اما همینطور دور بوم میگشتم که هلال باید کجا باشد. واقعاً به این شکل است. کسی که تا به حال برای استهلال نرفته میگوید که شاید هلال طرف مشرق باشد. خب وقتی به این صورت است چطور دو شاهد بیایند بگویند که طرف مشرق ما هلال را دیدیم. لذا قبول نیست و نیاز به خبرویت دارد. مثل این است که من و هم بحثم بگوییم که حکم الله این است. فایده ندارد.
شاگرد: ثقه در اینجا بهمعنای خبیر است یا اعم از آن است.
استاد: خود کلمه موثوق و ثقه بهمعنای کسی است که میتوان به آن اعتماد کرد. اما در کدام جهت؟ در اینجا حیثیات کاملاً دخیل است. ثقه فی الاخبار من حیث الصدق و الکذب. ثقه فی الاخبار من حیث الأمن من الخطاء؛ خطا حسی. ثقه من حیث الأمن الخطا؛ اما خطای در حدس و خبرویت. هم اینها در جای خودش است و عرف همه اینها را ملاحظه میکند.
شاگرد: بنابراین در کلمه ثقه، خبیر هم هست. یعنی در اینجا فرمودند «اعتبار الخبرویه». لذا در کلمه ثقه که بالا گفتند خبرویت هم بود و الآن آن را اظهار میکنند؟
استاد: نه، آن بالا نبود. مرحوم حاج آقا رضا آن را دو تا کردند. در عبارت حاج آقا خبرویت نبود. تنها گفتند «باخبار الثقه بدخول الوقت مثل الموذن». نگفتند که موذن چه کار میکند. اشد شیئا مواظبتا علی الوقت؛ مواظبت بر رویت حسی است؟ یا مواظبت حدسی بر دخول وقت میباشد؟ وارد اینها نشدند. در مصباح الفقیه تفصیل دادند.
شاگرد: الآن که خبرویت را مطرح کردند، ثقه در بالا قید میخورد؟
استاد: روی مبانیای که دیده بودم و حاج آقا متعدد جواب میدادند اینگونه بود که اگر جایی باشد که به خبرویت نیاز است اما آن شخص همین طور حرف زده، اشکال میکردند. اما درجاییکه حسی بود، قبول میکردند و میگفتند که فحص هم نکنید. مثلاً رویت هلال از امور عرفی است. این نیست که بگوییم در حد عرف عام، خبرویت بخواهد. میگفتند وقتی شهادت دادند نپرسید هلال بالا یا پایین بود. تفحص لازم نیست. وقتی گفت هلال را دیدم بس است. زیرا شهادت عن حسی به محسوس عرفی است.
شاگرد: سیره متشرعه بر این است که نگاه میکنند که موذن خبره هست یا به صرف اینکه صدا را شنید به آن اکتفاء میکند؟
استاد: قبلاً سیره را فرمودند ولی این موارد مثل فرمایش شیخ در معاطات مکاسب نباشد که میفرمایند این سیره ناشئة من قلة المبالات.
برو به 0:40:20
شاگرد: شاید در آن موقع کسی را که برای اذان میگذاشتند خبره بوده است. واگر اشتباه کند او را بر میدارند.
استاد: بله، اگر یک دفعه ببینند مواظب آن میشوند. نکتهای که هست این است که در اذان خبرویت متعارف منظور است. یعنی خبرویتی که برگشت به حس دارد.
شاگرد: یعنی ایشان دخول وقت را فی الجمله از حدسیات میدانند؟
استاد: نه، این جور که من از عبارتشان فهمیدم این جور نیست.
شاگرد: پس چرا بحث حدسیات را پیش کشید؟
استاد: پیش کشیدن که خلاف سیره نیست. پیش کشیدن به این خاطر نیست که چون عدل واحد است نیاز به خبرویت دارد. بلکه چون حدسیات است نیاز دارد. بزنگاه فرمایش ایشان کلمه «لا لعدم الکفایه» است. بالا گفته بودند «الاکتفاء». پس چطور گفتهاند که خبرویت شرط است؟ میگویند شرطیت خبرویت به این خاطر نیست که به خبر واحد اکتفاء نکنند. بلکه چون حدسی است اکتفاء نمیکنند.
میفرمایند سیره این است که اکتفاء میکنند بعد میگویند پس چطور به خبرویت نیاز است؟ میفرمایند بهخاطر عدم اکتفاء به عدل واحد نیست بلکه بهخاطر این است که حدسی است.
کلمه «لا لعدم كفاية الواحد الموثوق به» بزنگاه حرف ایشان است که این عبارت را به «بل القول بالاکتفاء»مربوط میکند.
شاگرد: در غیر زوال حدسی است.
استاد: در زوال آن هم حدسی است. در غیر زوال همه جا حدسی نیست. کسی که به استتار قرص قائل است، نمیتواند کوه را بفهمد؟! در حمره هم به همین اندازه که مشرق و مغرب را تشخیص دهد، کافی است. تشخیص مغرب و مشرق نزد عرف عام خبرویت نیست. بلکه میبینند که خورشید این طرف غروب کرد، میفهمند که مغرب است. لذا میگویند که به مشرق نگاه کن و ببین زوال حمره شده یانه. دو سه بارببیند میفهمد. حسی است. بله اینکه افق را چگونه تشخیص دهد و اینکه پستی و بلندی دارد یا نه، فی الجمله مانعی ندارد.
لذا قبلاً سؤالی هم مطرح کردم که این حرف ایشان در خبرویت ناظر به سخن حاج آقا رضا هست یا نه. با این بیانی که عرض کردم نیست. یعنی گمان نکنیم که ایشان در مقام رد و اثبات مصباح الفقیه هستند. بلکه در فضای دیگری هستند.
شاگرد: چرا مطرح کردند؟
استاد: زیرا کسانی که خبرویت را مطرح کردند نگوییم که خلاف عدل واحد بیان کردهاند. دفع دخل میکنند.
شاگرد: خبرویت را ایشان قبول دارند؟
استاد: در حدسیات قبول دارند. نمیگویند که مانحن فیه از حدسیات است.
شاگرد: باید به مانحن فیه هم ربطی داشته باشد و اثری داشته باشد.
استاد: اثر آن این است که در موردی که مخبر به دخول وقت به حدس مراجعه میکند باید خبره باشد. به ایشان این را نسبت میدهیم. اما این مطلب غیر این است که بگوییم اخبار به دخول وقت دو جور است. بلکه دو جور نیست. در فرمایش ایشان اخبار به دخول وقت در عدل واحد هم کافی است. البته برای غیر متمکن و با توضیحاتی که عرض کردم. اما اینکه بگوییم دخول وقت دو جور است- فرمایش حاج آقا رضا- را مد نظر ندارند.
شاگرد: اصل این است که موذن خبره میباشد یا باید احراز کنیم؟
استاد: ایشان میخواهند بگویند که موذن بودن خبرویت نیست. مواظبت بر وقت، مواظبت بر امر حسی است که مسامحتا کاری نکند. نه اینکه ابتدا باید به کلاس برود و درس بخواند و بعد اذان بگوید. بلکه امری حسی است و تجربه متعارف از عرف برای آن کافی است.
والحمدلله رب العالمین
کلید: حجیت ظن، تعارض روایت مسعده و سیره، تعارض سیره و خبر واحد، مفاد خبر واحد، ملاک حصول اطمینان، سیره عزیمتی. نقش احتمال و محتمل در تحقق اطمینان، اخبار عن حس،اخبار عن حس.
[1] بهجة الفقيه، ص:١۵٧
[2] تكملة العروة الوثقى، ج2، ص: 89
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج7، ص: 414
[4] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 13
[5] بهجة الفقيه، ص: 157
دیدگاهتان را بنویسید