مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 22
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد : در بحث مناطات احکام، ما حصل فرمایشات شما این بود ، وقتی انسان غور کند ، اول و آخر روایات را بررسی کند در خیلی از موارد کبریات را پیدا میکند و بعد هم تاکید داشتید که بعضی چیزها ظاهرش کبروی است ولی در حقیقت بالاتر از آنها کلی های دیگری هست؛ انسان میتواند برود پیدا بکند اما من در عبارات شیخ انصاری دیدم که ایشان در همان بحث رسائل آورده بودند که سراغ این مناطات و ملاکات نروید.
استاد : یعنی حِکَم.
شاگرد : نه تصریح به همین ملاکات و مناطات داشتند . گفته بودند که اولا عقل اصلا دسترسی ندارد و ثانیا اگر کسی برود دنبال این ملاکات و مناطات تالی فاسد دارد. تالی فاسدش هم این است که وقتی شما دنبال ملاک یابی میروید. لاجرم از یکسری روایات یک کلی پیدا می کنید که به آن علم پیدا می کنید بعد به واسطه همین قطعی که شما پیدا کردید در مقابل روایات ظنیه می ایستید و از آن روایت برای شما ظن حاصل نمیشود، یکی از اشکالاتی که ایشان به روایت أبان بن تغلب گرفته بود این بود : ابان چون در ذهن خودش ملاک یابی کرده بود در عراق هم که بود روایت به او رسیده بود چون در روایت ابان می گوید ما در عراق که بودیم شنیده بودیم یک همچین مطلبی را ولی چون ذهنش دنبال مناط رفته بود و دنبال ملاک رفته بود اصلا از این روایات برای او ظن پیدا نشده بود لذا شیخ توصیه کرده بودند که اصلا در احکام شرعیه دنبال این مسائل نباشید چون دنبال این مسائل رفتن تالی فاسدش این است که روایت را هم می بینید روایتش هم صحیح السند است، می بینید؛ اما چون ذهنتان یک ملاکی پیدا کرده دیگر از آن روایت چیزی به دست نمی آورید، ظنی برای شما حاصل نمیشود. بنظرم میرسد آن مطالبی که شما می فرمودید، یعنی آن سبک بالاخره دنبال ملاک رفتن ، کبریات را پیدا کردن، با این سبکی که توسط شیخ انصاری توصیه شده با هم متفاوت هستند.
شاگرد2 : دنبال ملاک رفتن غیر از کبریات پیدا کردن است اینطور نیست؟ کبریاتی هستش که ما باید آن ها را پیدا کنیم یک وقت می گوییم میخواهیم به ملاکات احکام دست پیدا کنیم.
استاد : کلمه مناط خیلی جاها به معنای حِکم و علل حکم به کار می رود فلذا فرمودند که عقل به آن جا دسترسی ندارد.
شاگرد : علت منظورشان است لذا می گویند از طریق برهان لمّ بخواهیم از علت حکم به حکم برسیم.
استاد : آن چیزی که من عرض کردم در این فضا نبوده است. اتفاقا اینقدر همگرایی و واگرایی را مطرح کردم برای این بود که هر کجا رفتیم که یک مناط را کشف کنیم، اگر صغریات متجاوره واگرا بود گفتم باید بایستیم. چون واگرا بودند یعنی روایات بر علیه اینها باعث میشود ذهن ما پخش شود؛ وقتی روایتی خلاف مناطی که از متجاورات بدست آوردیم بود دیگر نمیتوانیم جلو برویم. آن چیزی که عرض کردم تشابک شواهد بود یعنی اتفاقا تمام ادله شرعی را طوری کنار هم بگذاریم که عرف و عقلا تایید کنند و اتفاقا همین که شما فرمودید خیلی موارد هست که فقها _ مکرر برخورد کردم_ میگویند قاعده این است اما نص خلافش است پس نقتصر علی مورد النص. در حالی که بعد از مدتی بحث و فکر متوجه مشویم که اتفاقا روایت مطابق قاعده است. ما خودمان یک قاعده درست می کنیم بعد می گوییم نص خلافش است. یعنی ما نباید قواعد و روال فقه را مدام به استثناء بگذاریم. درست است که تعبد است، اما تعبدی است که ما خودمان استثنا حساب کرده ایم. لذا مناط به این معنا که حیثی که شارع در نظر گرفته را کشف کنیم ، فرمایش شیخ نیست ؛ ما وقتی یک روایت دیدیم خلافش حرف نمیزنیم.
صاحب جواهر یک روایت مخالف نداشت؛ همه با همدیگر موافق بودند اما موضوعاتی داشتیم که میگفتند قیاس است آن جا نص دارید، داشته باشید؛ اینجا که نص ندارید ایشان گفتند با این که نص نداریم اما اینها همه مثال هستند ؛ وقتی مثال هستند و ما آن قاعده را کشف کردیم، چرا بایستیم؟ همگرا یعنی این. هیچ روایتی هم ضد این نداشتند، در جواب کسی که میگوید آنها دو موضوع است پس قیاس است، ایشان فرمودند ظن الفقیه مخرج من القیاس؛ مجموعه ادله را که ما دیدیم این طور نیست که شما میفرمایید .
بسیار در فقه پیش می آید که موضوعات نزدیک هم هستند اگر طوری است که شواهد نفس الامری به حد کافی هستند، آن جاست که ما می گوییم گام صحیح استنباطی را بردارید و تنقیح مناط کنید.
برو به 0:07:08
قاعده من ادرکی هم که بحث می کنیم از همین روش است ؛ یک روایت آمده گفته من ادرک برای صبح و عصر است ؟ چرا شارع این دو را فرموده؟ مشهور گام را برداشتند و گفتند همه نماز ها را شامل میشود. الان فعلا فتوا بر این است که اگر خلافش را بگویید ، شاذ می شوید. صاحب حدائق که گفتند فقط برای صبح است ، شاذ شدند. فتاوای این آقایان را ببینید. این همه حاشیه هیچ کدام نگفتند قاعده من ادرک در نماز صبح است. چه کار کردند که به نماز مغرب و عشاء نیز تعمیم دادند ؟ چقدر هم برایش فروع آوردند.
برای این است که مناط آن را بدست آورده اند . مناط رکعت و وقت است و رکعت، اختصاصی به ظهر و عصر ندارد.
برو به 0:08:07
این سوال جدی بود ؛ وجه اینکه در روایت، صبح و عصر آمده است چیست؟ همان اولی که دیدم به ذهنم آمد چون موضوع روایت این است که نماز به آخر وقت رفته _ آن هم یک رکعت که از نظر زمانی خیلی کم است_ پس باید ادراک رکعت طوری باشد که برای عرف عام محسوس باشد؛ این محسوس بودن تنها در دو نماز وجود دارد ؛ با چشم می توان دید که خورشید زیر افق می رود و در نماز صبح خورشید از زیر افق بیرون می آید. این دو را به خاطر وضوحش فرمودند.
«من ادرک رکعه من الغداه» خورشید دارد بیرون می آید، یک رکعت میخواند، همین که سر از سجده برداشت می بیند قرن الشمس از افق بیرون آمد ؛ اما نمازهای دیگر اینگونه نیست. در نماز عصر می بیند خورشید غروب کرد یک رکعت خواندم سر بر داشتم خورشید زیر افق رفت. در نماز مغرب و ظهر را چطور بفهمم در وقت واقع شد ؟ نصف شب را چطور؟ با چشم واضح نیستند. بنابراین چون بنا است عبارت را به گونه ای به عرف عام القاء کند که به سهولت ادرک رکعه را بفهمد، از باب اوضح افراد نماز صبح و عصر گفته شده است.
به خاطر اینکه روایت ناظر به اوضح افراد است قاعده تخصیص نمی خورد. این وجه به ذهنم آمد، نمی دانم شما در کتابها برخورد کردید یا نه.
برو به 0:10:09
شاگرد : حاج آقا یک فرضی به ذهن می رسد با توجه به فرمایشاتی که داشتید در آن تنقیح مناط و کشف علت و امثال این موارد که حضرتعالی اینها را از هم تفکیک کردید، درواقع فرمایش شما در تنقیح مناط اصلا ناظر به این نیست که عبد برود سراغ کشف علت
در واقع شما می فرمایید عقلی که دارد متن را تحلیل میکند، عقل مستند به متن است، در فضای تحلیل متن، اگر لفظ عقل بگوییم چه اشکالی دارد همان استظهار و یک چیز عقلایی در فهم متن است.
استاد: بله فرمایش حضرتعالی درست است، من خدمت ایشان هم همین را عرض کردم که اصلا کلمه مناط به دو معنی است، یک بار می گویند مناطات احکام به معنای ملاک است یعنی همان که از طریق لمّ و إنّ ،میخواهد حکم را از علت بیاورد، آن یک چیز است.
اما مناط به آن حیثی که انشاء محوریتش است، حکم دایر مدارش است، محوریت داشته، در انشاء آن هم مناط است به کار می رود لذا …
شاگرد : در واقع مناطات نیست یک مناط برای یک حکم است، موضوع برای حکم است.
استاد : بله موضوع دقیق و تحلیل موضوع واقعی
شاگرد : موضوعی که در حکم آمده است حالا اینکه روی چه ملاکی بوده چه علتی داشته حضرتعالی روی آن سمت فرمایشی نداشتید.[1]
برو به 0:13:24
هر چه انس ما به سیاق روایات ، لحن روایات و پیدا کردن آن تجاور موضوعات بیشتر شود؛ به عبارت دیگر اگر کسی دنبال این برود که برای خودش قطع بیاورد اشکال وارد است اما اگر کسی دنبال این نباشد که برای خودش قطع بیاورد اشکال وارد نیست. بچه را ببینید کاغذ ، تخم مرغ و برف را می بیند و بدون اینکه خودش بخواهد جامع گیری کند ، سفیدی را درک میکند. کم کم در اثر دیدن مصادیق ذهن او جامعی را انتزاع میکند. تجرید مفهوم سفیدی از مصادیق به مبنای ارسطویی میکند . کسی که سی روایت میخواند وجدان می کند که یک چیزی فهمید که آن وقتی که دو روایت خوانده بود نفهمیده بود. چه کسی احتمال میدهد این راه غلط است؟ چه کسی میگوید مدام اینها را نخوانید ؛ یعنی لولا الحیثیات لبطلت الحکمة و العلوم. همه چیز بهم می ریزد ؛ این حیثیات آن قدر ظریف است که هر چه بیشتر ذهن انس بگیرید در ضمیر ناخود آگاه او بدون اینکه بخواهد جلوه می کند.
شاگرد : وقتی در دل فقه نگاه میکنیم گاهی وقت ها با یک روایت الغاء خصوصیت کرده اند .
استاد : بعد از یک عمر تحصیل است.
شاگرد : در متون فقه بالاخره یک راه و یک خط کشی باید باشد، فلذا شهید در بحث نماز حاجت فرموده که مدینه خصوصیت ندارد و کل مشاهد را شامل میشود اما شهید ثانی فرموده قیاس است! اینجا یک روایت دارید از کجا الغاء خصوصیت شد که دو فقیهی که عمری در فقاهت کار کرده اند با یکدیگر اختلاف پیدا می کنند؟
استاد : اگر الغاء خصوصیتی شد و هر چه فضای علم جلو برود اذهان سایرین آن را تایید کند آن الغاء خصوصیت صحیح است. یعنی آن عقل جمعی _ کسانی که ذهن هایشان بی طرف بوده است_ وقتی مطلع شود می بیند درست است. بسیاری از علما بودند در محفل درس خود الغاء خصوصیت میکردند و ده نفر مخالفت کردند. ولی این طور نیست که بگوییم اصل فضای تنقیح ، مبغوض است. مرحوم شیخ در مکاسب متعدد همین کار را می کند. یعنی ممکن نیست مکاسب با آن دقت ها ، با آن تقریرات مختلف و رفت و برگشتش بدون این جمع بندی ها و ملاحظات حیثیات دقیق نوشته شود. [2]
شاگرد : فضای ملاکات کاملا مسدود است؟ چون خود ملاکات و لو بنحو حکمت در کتاب هایی مثل علل الشرایع به تفصیل آمده است یعنی آدم می تواند از همان جاها هم یک مناط گیری هایی کند و چیزهایی کشف کند.
استاد : طبق آن مناطات نمی توان نظر صادر شود اما می تواند در حوزه تفقه _ مجموعه اموری که ذهن فقیه را آماده میکند ، پخته می کند، در علیت پیش می برد _ تاثیر گذار باشد. آن روایت شریف أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا ، حوادث واقعه به چه معناست؟ زمان غیبت است. حوادث واقعه یعنی الحوادث الواقعة التی وردت فیها احادیث منا اهل البیت و لکنّکم لا تعلمونها؟ یعنی روایت در مورد آن آمده است ولی شما نمی دانید فارجعوا الی رواة حدیثنا. این یک جور معناست.
اما اگر بگویید الحوادث الواقعه یعنی در اموری که روایت ندارد فارجعوا الی رواه حدیثنا. اگر روایت وجود داشت باید میگفت إنهم امناء علی احادیثنا ، إنهم صادقون مثلا. اما فرمودند انهم حجتی علیکم.
اگر صحبت نقل روایت بود تعبیر «حجتی» معنا نداشت ؛ بنابراین بیشتر معنا در این فضا می رود که راویان حدیث ما به کلام ما انس دارند. قیاس هم نمی کنند. مجموع ادله را می داند ؛ وقتی چیزی واقع شد بروید سراغ او، حرفی که می زند از ناحیه ما بر شما حجت است. این را برای حجیت افتاء گفتم؛ اختلاف هست ؛ در وسائل بابی دارند که اصلا نباید فتوا بدهی. آنها اجتهاد را قبول ندارند.[3]
شاگرد2 : بعد از این روایت [4]شیخ می فرماید که حق این است که قطع حجت است مطلقا مگر در یک مناطات احکام و ملاکات احکام بعد علتی که ایشان ذکر میکنند مهم است، به شیخ بگوییم چرا نمی شود رفت سراغ ملاکات؟ ایشان می گویند چون کسی که می رود سراغ ملاکات قطع پیدا میکند، وقتی قطع پیدا میکند دیگر از روایات دیگر برایش ظن حاصل نمی شود . من عرضم این بود در این شیوه ای که شما فرمودید که کسی بروید دنبال موضوع یابی، چون بنظر می رسد کل مباحث این بود، ترویج و ترغیب به این بود که بروید روایات را کنار هم قراربدهید همگراهایش را باهم پیدا کنید موضوع را بتوانیم پیدا کنیم.
استاد: تشویق اصلی من این بود که سه دسته بکنیم. مواردی که واضح است که تنقیح مناط کردند همه اصحاب . مواردی که نکردند . مواردی که محل اختلاف بین فقهاست. مدنظرتان باشد که من این ها را گفتم، تا این استقرا نشود کار پیچیده است این را عرض کردم آن مواردی که مطمئن به تنقیح مناط هستیم، مثل من ادرک شما مواجهید با یک چیزی که عملا می بینید این کار را کردند شما اگر از آن ها فاصله بگیرید شاذ می شوید خب این چرا؟ ارزیابی و تحلیل ذهن آن ها، این که دیگر دنبال مناطات رفتن نیست ما در فضای فقه مواجه هستیم با اذهان فقهای فقه اهل ابیت ع و اینکه چطور شده؟ یک جاهایی که نرفتند همگی نرفتند آن جا هم که داریم می بینیم اشتباه است.
ما از مواردی که رفتند به تحلیل های صحیحی اگر برسیم که همه تایید کنند، در مواضع اختلاف راحت تر جلو می رویم و این اصل حرف های شیخ در اینجا نمی آید چون در مواضع اختلاف خود شیخ هم یک طرف را انتخاب می کند. می بینید ذهن فقها مختلف است. می بییند اختلاف کردند ما از مواضع اتفاق اذهان فقها ، تحلیل درست کنیم به اطمینان برسیم ولو خود فقها متوجه نبودند، ناخودآگاه ذهنشان اینچنین عمل کرد و مکانیسم تنقیحی داشت. اگر این را فهمیدیم در مواضع اختلاف می بینیم کی دارد اشتباه می رود کی درست می رود اینها را باید دید، نه اینکه طرح بکنیم که بروید دنبال این، اصلا این مقصود نیست اگر هم من اینجور گفتم عرض میکنم اشتباه گفتم و ترغیب به تکلّف است مطلقا و ما أنا من المتکلفین . آیه شریفه دو تا کلمه است همه چیز را تمام کرده ما أنا من المتکلفین. العقل حباء من الله اول کافی است و الادب کلفة. چقدر این عبارات بلند است. پر بار. و الادب کلفة. هر کجا فضای تکلف پیش امد خروجی اش بد است . با زور بخواهد جامع گیری بکند این که کار نشد که با زور بخواهد هل بدهد که برود … نه. باید خودش بشود گفتم بچه ببینید با زور نمی رود دنبال از تخم مرغ و از برف و از کاغذ سفیدی را انتزاع بکند خودش می شود. و هر کس هم خلاف این بکند او تعجب می کند لذا گفتم اگر دو تا روایت دیده بکند سی تا یک چیزی می فهمد از سی تا که می بیند قبلش نمی فهمید و این فهم بد نیست این فهم هل دادن به سوی تجرید تکلّفی نیست. تکلف غلط است. اما آن چیزی که روی حساب است روی میزان است راهی که او رفته صد ها عقلای دیگر بعد او هم می آیند تاییدش می کنند خب این راه چرا نباشد؟
شاگرد : شاید مشکل این است که مسیر و ضابطه حالتی که یقین پیدا می شود، روشن نیست . شاید خطا شده باشد به خاطر این سراغ این راه نباید رفت ؛ ضابطه اش مشخص نیست. بقول مرحوم کاشف الغطاء قابل بیان نیست؛ شاید مشکل در اینجا است.
استاد : ببیند تا وقتی فضای درک جمعی و تایید کل فراهم نشده همین طور است. به خلاف زمانی که درک عموم اهل فقه به این نکته رسید که این فقیهی که تنقیح مناط کرده کار درستی انجام داده است.
ببینید عروه 50 حاشیه دارد. می بییند یک فرعی را عروه گفت 50 تا حاشیه خورد بعد می بینید فلان مجتهد عصر پنجاه و یکمین حاشیه را زد. تا فتوای او را نگاه می کنید می گویید احسنت خیلی قشنگ گفته است . می بینید رفیق شما هم احسنت گفته است . آن کسی هم که مبنایش با شما فرق دارد احسنت گفته . شوخی نیست بگوییم در جمعی که ده ها ذهن خبیر به فقه همه می گویند احسنت! نمیشود بگوییم نرو! زیرا ذهن جمعی همه تایید می کند ؛ اذهان مختلف، مبانی مختلف با احتیاطات مختلف حتی ذهن هایی که وسواس دارد . همیشه در اینجور موارد یاد این آیه شریفه میافتم« بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه» ، یعنی به محض اینکه طرف حرفش را می زند نقذف بالحق علی الباطل به محض اینکه قذف صورت گرفت یدمغه یعنی هر چه بخواهید دست و پا بزنید که این را برگردانید دیگر حرف قبلی نمی شود. یکی از مصادیق این آیه در فضای اصول استعمال لفظ در اکثر از معنا است. پدر آشیخ محمدرضا اصفهانی از بزرگان و صاحب کرامات بوده اند . صاحب تفسیر(ابوالمجد) بوده اند و در تفسیرشان آورده اند محققین اصولی می گویند استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است. آقازاده ی ایشان آشیخ محمد رضا «یدمغ» کرده است. کار را تمام کرد حالا هر چه در فضای اصول جلوتر میروید. می بینید یک زمانی اگر در ده نفر، پنج نفر از آنها می گفتند استعمال لفظ در بیش از یک معنا محال است. الان نگاه کنید هر چه جلوتر بروید می بینید تمام شد. هر چه می آیند زور بزنند به قول محققین قبل از ایشان برسند اصلا می گویند تمام شد رفت دیگر. پس اینجور نیست که بگوییم یک مفتی که در حاشیه عروه چیزی می گوید همه می گویند احسنت، اشتباه می کند. اصلا در خارج یک چیز عجیب و غریبی است.[5]
برو به 0:37:32
مرحوم سید در دو مساله یک حرف نزدیک بهم دارند. در یکی، محشین همراهی کردند و فقط شاگردشان همراهی نکردند. در دیگری خیلی ها با سید مخالفت می کنند ؛ فرمودند کسی اگر تیمم کند چهار رکعت نمازش در وقت واقع میشود و اگر وضو بگیرد فقد یدرک رکعه میشود. سید فرمودند وقت مهمتر است پس باید تیمم کند و نماز را در وقت بخواند. شاگردشان آشیخ محمد حسین گفتند وظیفه او وضو است و بر عکس سخن شیخ را بیان کردند.
مساله دوم دیگری در باب مکان مصلی است. مرحوم سید در عروه (ج2/ص380) بیان میکنند:
إذا دار الأمر بين الصلاة حال الخروج من المكان الغصبيّ بتمامها في الوقت أو الصلاة بعد الخروج و إدراك ركعة أو أزيد فالظاهر وجوب الصلاة في حال الخروج لأنّ مراعاة الوقت أولى من مراعاة الاستقرار و الاستقبال و الركوع و السجود الاختياريّين.
کسی در مکان غصبی است و واجب است خارج شود. از طرف دیگر وقت هم کم است؛ اگر در حال خروج نمازش را بخواند چهار رکعتش در وقت واقع میشود. اما اگر بیرون بخواند فقط یک رکعت را درک میکند، اینجا باید چه کار کند؟
سید مثل مساله قبل ، اینجا هم می فرمایند وقت مهم است. پس باید در همان حال خروج، نماز را ببندد و رکوع را با اشاره و نماز ماشی بخواند و از مکان غصبی خارج شود.
اینجا حاشیه ها سر رسیده است؛ بل الظاهر وجوبها بعده ، الظاهر وجوبها فی الخارج. یکی دو حاشیه اینجا مخالفت کرده بودند که آن جا مخالف نبودند.
در مستمسک (۴۵٣.۵) میفرمایند:
هذا في الجملة من القطعيات، و يقتضيه جميع ما دل على لزوم الانتقال إلى الأبدال الاضطرارية في الوقت عند عدم التمكن من الفرد الاختياري فيه و إن تمكن منه في خارج الوقت. نعم قد يشكل من جهة ما دل على أن من أدرك ركعة من الصلاة في الوقت فقد أدرك الصلاة فيه لكن تقدم اختصاصه بصورة ما لو فات الوقت إلا مقدار ركعة فلا يدل على جواز التأخير إلى أن تبقى ركعة، فعموم ما دل على وجوب إيقاع تمام الصلاة في الوقت بحاله، و مقتضى الجمع بينه و بين ما دل على الابدال الاضطرارية وجوب البدل.
کلمه اولی را تعلیقه زدند. می فرمایند فی الجمله از قطعیات است که مراعات وقت اولی است . هر دلیلی که می گوید بدل دارد، می گوید وقت را باید مراعات کنید و لو به بدلش منتقل می شود. نعم قد یشکل ؛ یک رکعت را ادراک کرده است ابدال اضطراریه پیش نمی آید. لکن تقدم ؛ این قاعده برای تاخیر اختیاری نیست یعنی نمیتوانی نماز غصبی را عقب بندازی تا یک رکعت بخوانی . فعموم ما دلّ ؛ مقتضی الجمع هم این است که رکوع و … به بدل منتقل میشود .
این فرع هم از آن فروعاتی است که بیشتر مخالف دارد خیال می کند خیلی خلاف ارتکاز است. ما داریم من ادرک رکعة من الوقت فقد ادرک الوقت کله. شما می گویید نمازی بخواند که رکوع و سجود اش اشاره باشد، استقرار نداشته باشد؛ چیزهایی که کأنّه صورت اصلی نماز به آنهاست را، نداشته باشد!!
برو به 0:41:59
خب حالا برگردیم ؛ ببینید تحلیل من ادرک خیلی مهم است ؛ با این بحث هایی که تا الان شد اگر گفتیم حکومت است. همه اینها دخیل است؛ ایشان فرمودند ظاهر این است که باید وقت بالفعل مانده باشد. آنچه که سید فرمودند در تیمم بود فرمودند که ربما یقال إنّ المناط عدم ادراک الرکعة بعد فرمودند که لکن الاقوی ما ذکرنا و القاعدة مختصة بما اذا لم یبق من الوقت فعلا الا مقدار رکعة الان یک رکعت بیشتر نمانده می گوییم من ادرک رکعة. نه اینکه فعلا وقت دارد او عقب بیندازد . خب آیا روایت می گوید فعلا؟ من ادرک رکعة من الوقت فقد ادرک الوقت. چه میخواهد بگوید؟ می گوید فعلا مانده؟ خب فرمایش شما درست است. اما اگر گفتیم من ادرک دارد کبری را بیان می کند ؛ آن توزیع وقت بر افراد طولیه را بیان میکند، به راحتی میتوان گفت که اینجا نوبت ابدال اضطراری نیست. بلکه من ادرک می گوید وقت اهم است. وقت فی حد نفسه اهمیتش عالی است. اهمیت وقت به این نیست که ارکان نماز را به بدل اضطراری منتقل کند. طهارت مائیه هم همان جا محل کلام است. همان جا هم عده ای شاگردشان گفتند باید وضو بگیرد؛ در بهجة الفقیه هم بود که مخیر است تیمم کند یا وضو بگیرد، همان جا هم کلام است. وقت اهمیتش تا چه اندازه است؟
جمع بندی : قاعده «من ادرک» درمقام توزیع نه حکومت
خب آن چیزی که من میخواهم عرض کنم این است که اگر گفتید من ادرک در مقام توزیع است ، دیگر نوبت به اینکه وقت اهم است یا نه نمیرسد. فضای این فتاوی و فروعی که همه آوردند این است که همه اهمیت سنجی می کنند ؛ دَوَران شده، بین وقت و رکوع ، دوران شده بین وقت و طهارت مائیه. خب اگر وقت اهم است طهارت مائیه را بگذار کنار و تیمم کن. اما اگر گفتید توزیع وقت است، به نحوی که آن چیزی که قوام وقت نماز به آن است یک رکعت است خب اینجا به محض اینکه عذر مطرح شد این حرف پیش می آید، در مواردی که عذر می آید اصل قاعده من ادرک دارد به ما تذکر میدهد که این وقت که این قدر مهم است _ ما حرف سید را قبول داریم _ یدرک بادراک رکعة یعنی همه اهمیتش شد. خب وقتی من ادرک می گوید توقیت وقت صلاة با این اهمیتش به ادراک رکعت حاصل میشود شما دیگر درنگ نمی کنید که وضو اولی از تیمم است.
من ادرک می گوید وقتی یک رکعت را درک کردی، وقت با آن اهمیت را درک کردی؛ برو وضو بگیر یک رکعت را درک کن ، کافی است. در اینجا برو بیرون زمین غصبی نمازت را بخوان ، یک رکعت هم درک کردی بس است؛ وقت با آن اهمیت را هم درک کرده ای. همچنین برای طفلی که یک رکعت را درک کرده بود، من ادرک می گوید این طفل درک کرده است و لو با طهارت ترابیه. آن حائض یک رکعت را درک کرده است پس با طهارت ترابیه هم مانعی ندارد. در این فضا می شود گفت.
فقط در حائض و طفل یک نکته می ماند ؛ آن این است که علی ای حال در فضای فقه مثل شیخ الطائفه در تهذیب در نماز ظهر بین روایات جمع نموده اند و حمل بر استحباب کرده بودند. یعنی آن جا ما لسانی داشتیم. علی ای حال قاعده من ادرک را هم در کل فضای فقه باید با لسان جمع بندی شیخ نیز بحث کنید. من ادرک رکعة در غروب است؟ یا پنج رکعت به غروب است ؟ طبق جمع شیخ که نماز ظهر مستحب می شود چطور معنا کنیم؟ ادرک رکعه من صلاة الظهر؟ بسیار خب ظهر هم می آید. واجب یا مستحب است؟ اگر در آن فضا وارد شوید حرف دیگری است ؛ همان جا بگویید خود لسان من ادرک یحتمل امتنانی باشد یعنی شارع وقتی را که در تقنین بعدی ایجاب کرده باید مستوعب باشد و در موارد عذر امتنانا ؛ من ادرک رکعة فقد ادرک. لسان ، لسان امتنان شد انسان نمی تواند برای حائض و برای طفل ایجاب بیاورد ولو استحباب میتواند بیاورد .
اینها را عرض میکنم برای اینکه اصلا فضا باید فضایی باشد که همه وجوه را تصور کنیم. در آن فضا ، من ادرک اگر لسانش برگشت و لسان نزدیک تسهیل و تخفیف و امتنان بر صاحب عذر شد، ضوابط دیگری حاکم می شود؛ خروجی اش حکم الزامی هست یا نیست ،حرف دیگری است ولی فعلا در این فضا دنبال جمع شیخ نروید. طبق نظر مشهور و جمع مشهور جلو بیاییم . فقط می ماند آیا تخییر هست یا نیست؟
والحمدلله رب العالمین …
[1] . شاگرد 2 : عرض کردم همین است ولی آن تالی فاسد ممکن است باشد یعنی شیخ چرا گفت سراغ ملاکات نروید. استدلال شیخ این بود میگفت سراغ ملاک یابی و علت یابی نروید به خاطر اینکه ذهن شما وقتی می روید در این وادی علم پیدا میکنید، علم که پیدا می کنید نتیجه اش این می شود که قطع صددرصد طرف مقابلش هم میشه صفر درصد خب هیچی دیگر! ظنی برای شما پیدا نمیشود.
حالا من میخواهم بگویم در این بحث موضوع یابی اگر زیاد آدم پیش برود وقتی یک سری مناطات و اینها را به معنای همگرا ها نگاه می کند برایش قطع حاصل می شود که موضوع این است وقتی این شد دیگه روایتی دیگری که در مقام وجود دارد را اصلا برایش ظن حاصل نمیشود یا به قول حضرتعالی همین الان گفتید که دوباره وقتی آدم می آید نگاه می کند می بیند این روایت است اصلا ظهور در آن معنا ندارد در حالی که اولش آدم خیال می کرد ظهور دارد یکی از نکاتش شاید این باشد که اینی که شما ظهور ثانوی برایتان پیدا شد فهمیدید که این روایت همان معنایی دارد که قاعده همان را می گوید این به خاطر این است که شما وقتی غور کردید موضوع را شناختید صددرصد شد دیگر طرف مقابل در ذهن شما صفر درصد میشود. لذا هر چیز دیگری را میبیند همین طوری ذهن میرود که این موضوع آن است.
استاد : یعنی الان اگر مثلا محضر شیخ اعظم عرض کنیم که شمااگر یکی دو روایت ببینید در این باب یک چیزی می فهمید و طبقش می روید جلو اما اگر بیشتر مطالعه کنید این دو تا روایت را برسانید سی تا از مجموع این سی تا یک چیزی بفهمید ایشان میفرمایند چرا سی تا خواندید؟ حالا که سی تا را خواندید ذهنتان یک از مجموع اینها فهمید که از یکی دو تا نفهمید این را دارند نهی می کنند ایشان؟ می گویند از فهم دو روایت سراغ فهم سی روایت نرو ، تا یک چیز اضافه ای بفهمی.
هر گز شیخ نمی خواهد این را بفرماید.
[2] . شاگرد : شیخ اعظم مطلبی در رسائل ناظر به قطع حاصل از مقدمات عقلیه دارند که نهی از این قطع میکنند. قبل از بحث قطع قطاع.
استاد : ببینید مقدمات عقلیه به آن معنا بله یک کسی همچون می رود در مطالب عقلی یک چیزهای عجیب و غریب که از ذهن عرف هم فاصله دارد به تعبیر آن استاد معقول می فرمودند در حجره مدرسه. خیلی چیزهاست درحجره مدرسه در آمده و بعدا با روایات و همه چیز را میخواهد تاویل کند این درست است اصلا این فضا فضای درستی نیست.
اما یک وقتی هم نه. ما میخواهیم چیزی را که ذهن نوع بشر خدای متعال به او داده است، پیاده کنیم بخصوص وقتی که هنوز چیزهایی بوده که هزاران سال هم گذشته بود و تدوین هم نشده بود.آن چه که در ذهن بشر هست حالا از بس سرشان به سنگ خورده است این طرف آن طرف، با گرفتاری ها، بحران های مختلف علمی، چه کار به سر بشر آمده است حالا دیگر فهمیدهاند، این ذهن انسان و کارهایی که انجام میدهد، که خیلی دستگاه عجیبی است خیلی عظیم است
وقتی اینگونه شده است الان که راه افتاد ما میخواهیم در این چنین فضایی، ضابطه مند نه اینطوری که هر کسی هرچه به ذهنش آمد، بگوید. اگر آن طوری است اصلا غلط است که من بگویم ذهن قاصر من مقابل شیخ انصاری است که آمدم بگویم ما صددرصد دیدم خیلی لفظ بی ادبی است محضر شیخ. حرف شیخ مثل خورشید واضح است ما هم کسی نیستیم که بگوییم موافقیم یا مخالف. شیخ حرفشان اجل از این است که … ولی مقصودشان معلوم است یعنی صددرصدی فرمایش ایشان در این فضایی که کسی بخواهد با عقل ناقص خودش هی چی کار کند؟ ضوابط و اینها را بدست بیاورد و جلو برود و مطابق آن فهم ناقص ، کار بکند.
[3] . شاگرد : یک کلامی مرحوم صدر، سید صدر دارند میفرمایند ما جایی می توانیم حکم بکنیم چیزی واجب است فعلش شی ء یا ترکش که اگر از طریق معصوم بدست بیاید. نه از هر طریق دیگری بعد شیخ انصاری، در رسائل شروع میکنند اینجا مفصل رفت و برگشت و جواب دادن، آخرش می فرمایند که نه اگر یک چیزی عقل قطع پیدا کرد ولو مقابلش روایت ظنی باشد روایت را می گذاریم کنار. ولی در نهایت می گویند نه. ولکن الانصاف . نعم الانصاف أنّ الرکون الی العقل فیما یتعلق بادراک مناطات الاحکام لینتقل منها الی ادراک نفس الاحکام موجب للوقوع فی الخطا کثیرا. … بعد و إن لم یحتمل ذالک عند المدرک. کما یدل علیهما بعدش هم خبر ابان است ظاهرا فضا ، فضای این بحث ها اصلا ربطی به آن جا ندارد.
استاد : در رابطه با ابان هم در روایات ابان نمی گویند این به دست ما رسیده است می گوید اگر در عراق بودیم و کسی اینطور میگفت، میگفتیم از شیطان است.
شاگرد2 : بعد هم شیخ در ادامه اش میفرماید شاید توبیخ ابان به خاطر این بوده است که با اینکه روایت ظنیه به او رسیده بود او توجه نکرده بوده، این احتمال اولی که در توبیخ میدهد.
شاگرد : الآن با روایت کاری ندارم فضایی که شیخ در آن حرف می زند اصلا فضای محل بحث ما نیست… مرحوم سید صدر می فرمایندکه وجوب و حرمت یک چیز ، فقط باید از طریق نقل باشد نه از هر طریق دیگری. شیخ رد می کند می گوید ما الان با عقل هم بتوانیم یک چیزهایی را بدست بیاوریم …
استاد : این روی مبنای خود ایشان است که حجیت قطع را ذاتی میدانند.
[4] . روایت ابان در که پاورقی قبل به آن اشاره شده بود.
[5] . شاگرد : عبارتی که از مرحوم شیخ خواندند ظاهرا ایشان غور کردن در مقدمات عقلیه را می فرمایند که این باعث میشود چون خلاف احتیاط است و شخص به قطع می رسد مشکل دارد. و این چیزی که شما می فرمایید ظاهرا کثرت تتبع در روایات باعث میشود که آدم به قطع برسد که موضوع در این روایات این بود. ظاهرا اصلا فضا فرق میکند.
استاد : ولو مدرک عقل است.
شاگرد : بله ولو مدرک عقل است
استاد : مدرک عقل است یعنی تا عقل نباشد نمی تواند اینها را بفهمد اما آن طور نیست که عقل رفته باشد سراغ فلسفه بافی. درک علت و …
دیدگاهتان را بنویسید