مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 2
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢: ١٣٩۵/٠۶/٢٧
الفصل الثالث أحكام الأوقات [مسألة] ميزان وجوب القضاء على ذوي الأعذار مسألة: إذا حصل أحد الأعذار المانعة من التكليف كالحيض و الجنون و الإغماء بعد مضيّ مقدار من الزمان يتمكّن فيه من أقلّ الواجب الصلاتي مع التطهّر و سائر الشروط، مع عدم الأداء، وجب القضاء، و لا يجب القضاء مع إدراك الأقلّ من ذلك على المشهور[1]
عرض کنم آقایانی که تشریف نداشتید، مباحث تعیین اوقات منابعش و عبارات کتاب، یک مقدار حالت تکرار پیدا کرده بود. لذا این اواخر صحبت بر این شد که مثلا بعضی جاها را انتخابی قرار بدهیم که مباحثش خیلی حالت تکرار نداشته باشد و چیزهایی که خوانده نشده، بعدا اگر فرصتی بود و همچنین عمری بود می خوانیم.
این تعیینی که قرار شد، من نگاه کردم و اوقات رواتب و این ها هم بود باز مباحث، یک جوری بود که در این چند سالی که مباحثه کردیم دوباره حالت تکرار پیش می آمد .لذا من از «احکام الاوقات» ص 149 کتاب بهجه الفقیه عرض کردم که خدمت آقایان بخوانیم. لذا بعد از این مباحث بود که فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم
«احکام الاوقات» در دستخط حاج آقا نیست، «میزان وجوب القضاء» هم عنوانی است که مرحوم حاج آقای تهرانی زدند. مسالهٌ: اذا حصل احد الاعذار المانعه من التکلیف کالحیض و الجنون و الاغماء بعد مضی مقدار من الزمان یتمکن فیه من اقلّ الواجب الصلاتی مع التطهّر و سائر الشروط.
شاگرد: بحث احکام را دیگر رها کردید؟
استاد: بحث تقسیم بندی؟برای آن، من این طور که عرض کردم آن بخش احکامی که در اقسام اربعه شرایع آمده است و منسوب به محقق اول ره است که ایشان این تقسیم رباعی را قرار دادند و قبل از آن کتاب ها این طور نبوده است، این طوری که الان من به ذهنم است، آن قسم چهارم هم همین «یا نه» است. اسم احکام هم روی آن گذاشته شده است و لذا دیدید آقا[2] هم خواندند که احکام بالمعنی الاخص، همین است. یعنی نمی شود آن را جمع کرد در یک چیز روشنی که بگوییم و «یا نه» نباشد، حرف بزند.
اما برای این احکام که اینجاست، «فی الاحکام» عرض کردم این، «یا نه» نیست. این احتمالی که عرض کردم به خصوص در بخش عبادات.حالا کتاب های دیگرش را هم نشد که همه را در شرایع ببینم که احکامِ اینجا یعنی ما، قبلش یک احکام شرعیای را میگوییم که متعلّقِتکلیفمحور بود.
چون افعال مکلفین، موضوع فقه است و وقتی توجه می کنیم به ماهیت فعل بما انّه مامور به، بما انه متعلق تکلیف و این فعل را، این متعلق تکلیف را وقتی داریم توضیحش میدهیم، ماهیتش را بیان میکنیم این می شود آن متن قسمت اول شرایع و وقتی این ها را توضیح می دهیم با مکلف کاری نداریم که مکلف در چه حالی است. قاطع است؟ ظان است؟ شاک است؟ مضطر است؟ مکره است؟ و امثال اینها با آن کار نداریم. وقتی در این چنین شرایطی با مکلف کاری نداشته باشیم می شود اول.
بعد احکام. احکام یعنی حالا ببینیم مکلف خاص با شرایط خاص خودش نسبت به آن چیز های که ما گفتیم باید چه کار کند. شک کرده است یا ظن دارد و یا در شرایط خاص قرار گرفته است و امثال اینها باید چه کند.
شاگرد: خودتان یک ان قلت آوردید که این در عبادات است.اما در حوزه های دیگر با همین تقریر نمی توان سر رساند مثلا نکاح و جاهای دیگر.
استاد: نمی خواهم طول دادن من باعث ملال ذهن شریف شما بشود و اگرنه هر بحثی را که شما فکرش کردید روی آن تامل کردید بفرمایید ما استفاده می کنیم از محضرتان و هرچه هم به ذهنم بیاید الان می گویم و هرچه هم دیدم قابل این است که نگاه کنم، نگاه می کنم و خدمتتان عرض می کنم.
الان آن احکامی را که در چیز های دیگر مطرح می شد، إن قلت من این بود -ولو بصورت گذرا- که ما درست است می گوییم موضوع فقه، فعل مکلف است ولی واقعا در بحث عقود، ایقاعات و احکام، موضوع بحث ما بطور مباشری و ابتدایی، فعلِ مکلف نیست. کتاب البیع نه چون که بیع یکی از افعال مکلفین است، من دارم عرض می کنم. بلکه خود عقد به عنوان یک عنصر حقوقی، اجتماعی این است که دارند روی آن بحث میکنند ولو این ها مطرح است. این عرض من بود.
برو به 0:06:01
حالا باید استقراءً هم ببینیم ایشان چکار کردند که من بازهم یادم بماند.
شاگرد: آیا اینجا معنای اصطلاحی احکام مرادنیست؟ یعنی فارغ از این که مثلا در بحث نماز جماعت فارغ از اینکه نماز جماعت چیست و شرایطش چیست باید ببینیم چه اموری بر خود نماز جماعت بار می شود اعم از این که از حالات مکلف باشد یا نباشد.حصرش نکنیم در حالات مکلف.من در کلام قبل از صاحب شرائع ندیدم در تعابیر.سه بخش می کنند. معلوم است که قسمت های اولیه ناظر به مقومات است، ناظر به شرایط است و بعد می آید به احکام. احکام یعنی اموری که بر این بار می شود.
استاد: مگر توضیحِ مقوم و شرایط، حکم نبود.
شاگرد: چرا کانه حکم داخلی آن بود.
استاد: خب حکم خارجی آن چیست؟
شاگرد: همین هایی که می فرمایید، هست ولی خب چون من احکامی که میدیدم بعضی وقت ها ربطی به این هم نداشت. مثلا فرض بگیرید احکام الجنائز. احکامی برای جنازه است.
استاد:آن درست است. آن احکام جنائز فرقی ندارد با مسائل و موارد. آن کلمهی احکام آمده است و غیر از احکامی است که ما می گوییم. یکی دو مورد استثناء هست مثل احکام صلاه المیت، حکم یعنی فصل، در آنجا حکم به معنای احکام سایر موارد نبود. اوایل شرایع را تا چند تا کتاب من نگاه کردم و همین را اتفاقا دیدم این به معنای فصلٌ است. فصل فی احکام الجنائز مثل این است که بگوییم فصل فی کتاب الصلاه.
شاگرد: شما فرمودید هرچه حکم داریم در حالت امتثال است و نمی شود فرض دیگری…
استاد: نه چرا
شاگرد: من حرفم این است که هرچه حکم داشته باشیم خارج از این فضا. یعنی بگوییم مقومات و شرایط را جدا بررسی میکنیم و هرچه ماند را به عنوان احکام از آن یاد میکنیم.
استاد: هرچه ماند یعنی امتثال آن؟ پیاده کردن آن؟ یا دیگر چه؟ این نیاز به یک تفحص استقرایی دارد.
شاگرد: الان خاطرم نیست ولی فحص که میکردم مواردی پیدا می شود ذیل عنوان احکام که واقعا هم ربطی به عالم امتثالش نداشت.
استاد: درست است.من هم که میگویم استقرایی همین است. یعنی باید ببینیم تک تک موارد را. خیلی متعدد است در شرایع که و اما احکامه، و اما الاحکام و یا سه بخش است و یکی از آن ها احکام است. این احکام یعنی چه؟ این یک فضایش این است که می آییم بر سر شرایط مکلف. می خواهیم حالات مکلف را بررسی کنیم که نسبت به آن چطور است. در وضو که مثلا اول کار است خیلی روشن است. احکام وضو چیست؟ شک دارد وضو گرفته است یا نه، شک دارد باطل شده است یا نه و سایر موارد یقین و شک و… که میگفتند احکام. سایر مواردش فرصتی نشد که من نگاه کنم. اگر حوصله شد کل شرایع را استقرایی ببینید که چند مورد است مرحوم محقق احکام به این معنایی که ما میگوییم به عنوان تقسیم بندی، یک فصلی از کار قرار داده اند کنار بیان مقومات و شروط و… تا آخر.این یک مطلب.
مطلب دیگر هم این که شما فرمودید یکی از آقایان فرمودند در تقسیم بندی هایی که صحبتش شد احتمال قیاس نیست؟ شبههی قیاس که ما بیاییم و یک تقسیم بندی کنیم که…
صفحه دیگر می رسیم که حاج اقا بحث قیاس را مطرح میکنند. در صفحه بعد دارد بحیث لا یرجع الی القیاس. در آنجا بیشتر صحبت می شود. خلاصه اش این است که اگر ما یک تقسیم بندی برای فقه ارائه بدهیم که ما یک انشاء از شارع داریم و تقسیم بندی ما منجر می شود به اینکه یک انشائی در کنار انشاء شارع به شارع نسبت بدهیم این می شود قیاس.
شاگرد: یعنی چه منجر به قیاس می شود؟دیروز این مطرح نشد
استاد: نه بعد از جلسه فرمودند. اشکال این است که تقسیم بندی هایی که در فقه صورت میگیرد آیا منجر به قیاس می شود یا نه.
برو به 0:11:01
شاگرد: چرا منجر بشود؟
شاگرد ٢: چون که یکی از مدل های دسته بندی این بود که مثلا فرض کنیم احکام اضطرار را همه را یک جا جمع کنیم. بعد مثلا این اضطرار در صلاه پیش می آید و صوم و… این باعث میشود که ما از یک حکم اضطراری در صلاه یک چیزی را برداشت کنیم و بزنیم به صوم. تقریبا همچنین مشکل قیاسی ممکن است پیش بیاید.
استاد: آن چیزی که من عرض کردم لازمه اش این نبود. آن فقط این بود که اضطرار در صلاه و صوم و… را همه را در یک جا جمع کنیم نه این که وقتی جمع میکنیم حتماً قانون و قاعده ای هم استفاده کنیم.
شاگرد٢: یعنی یک قاعده کلی برای آن باب نمی توانیم در نظر بگیریم؟
استاد: اگر از جمع کردن ما قانونی به دست بیاید که تمام عقلاء تایید کنند. که حالا همین را میخواهم عرض کنم قیاس هست یا نیست؟ ببینید اولا قبل از اینکه راجع به قیاس بگویم برای نحوه دسته بندی جلوترها هم عرض کرده بودم هرکدام خواستید فکر کنید این دو روش هست که هرکدام محاسن و معایبی دارد.
برای دسته بندی فقه یک راه این است که از کلیات شروع کنیم. از صلاه و صوم و سایر کتاب ها. بعضی از اساتید سی سال پیش بودند یادم هست در صحبتشان میفرمودند هشتاد و پنج تا کتاب در فقه داریم. در مبسوط نمیدانم شصت تا، پنجاه تا. مثلا لمعه و اینها شاید پنجاه و خورده ای کتاب است و شرایع هم همین حدود هاست. آن طوری که من عرض کردم می رود بالای سیصد چهارصدتا کتاب بلکه بیشتر. کتاب هایی که می تواند در فقه محقق بشود و نافع هم هست. چطور این ها را جمع آوری کنیم دو راه دارد. یکی این که کلیات را در نظر بگیریم، مکره، مضطر، حمل. کتاب الحمل، هرچه راجع به جنین در شکم مادر است در سراسر فقه جمع بشود و سایر دسته بندی هایی که ممکن است. این یک راه است که تقسیم بندی کلی بشود و بعد به سراغ فروعات فقهی برویم.
راه دیگر که شاید قوی تر باشد از نظر کار و الان هم که مدیریت اطلاعات می کنند در این دستگاه های امروزی هردو تای آن را اعمال میکنند. برای خود من بعضی از این نرم افزار هایی که سایت ها را مدیریت میکنند محسوس است که دو راه اعمال میکنند. یکی همین که تقسیم بندی کلی می کنند و به دست طرف میدهند و میگویند از این کلیات برو اطلاعات خودت را پخش کن هرچه داری از اول نگاه کن. فرعت را نگاه کن و بگو این مربوط به صلاه است و باب رکوع است و برو در بخش فلان بگذار. از طریق کلی برو جای فرعت را پیدا کن. این یک راه است و خوب است. ولی یک راه دیگر است که خیلی پربارتر است و انجام می دهند. می گویند یک عنصر، فرع را میخش را بکوب نه اینکه میخ کلی را بکوب و ببین این فرع را کجا باید جا بدهی. شما اول به عنوان یک عنصر علمی، حقوقی، فقهی فرعت را اینجا بگذار و بعد شروع کن ببین چند چیز میتواند مربوط به این فرع باشد. برچسب زنی کن. لِیبِل گذاری کن.کلید واژه بگذار و امثال این طور چیز ها که خیلی تنوع دارد.
من گمانم این است که این راه از نظر کاری قوی تر است و اگر بشود فقه را الان با این امکاناتی که هست این طوری که عرض کردم سَرد فروعاتش بشود یعنی کل فروعات به تفصیل یک علامت خاص بخورد و معلوم بشود. هر فرع در کل فقه شناسه داشته باشد بعد این فرع با این شناسه بگوییم چند تا برچسب می تواند بخورد. آخر کار در نهایت خیلی کار قوی ای می شود. این غیر از کلیات است. کلیات را هرکاری کنید یک جایی از آن آخرش هم عرض کردم بزرگی مثل محقق، دیگر بهترین تقسیم است که مورد تایید این همه علماء در طول تاریخ بوده است ولی باز می بینید که…
شاگرد: در این راه شما ملتزم نیستید که فرع باید یک جایگاهِ مثلاً فرض کنید هندسی پیدا کند در هندسه علم. یعنی ملتزم به این نمی شوید.
استاد: منظورتان از هندسه علم یعنی کلیاتِ دسته بندی شده است.
شاگرد: بله یعنی ذیل چند چیز قرار می گیرد.
استاد: اگر ما این طور از پایین برویم بالا –آن طوری از بالا به پایین می رویم-فرع را که نمی توانیم از آن هویت خودش دور کنیم و این یک مطلبی است. ببینید همین فرع را در کتاب الطهاره آورده اند و عین همین را در کتاب اطعمه و اشربه آورده اند. یک مثال که یادم است مثلا خونی که در بدن گوسفند می ماند خوردنش جایز است یا نه. یکی در کتاب الطهاره می آورند از باب اینکه پاک است یا نجس و کنارش هم راجع به خوردنش میگویند. همین را در کتاب اطعمه و اشربه می آورند و راجع به خوردنش میگویند. و جالب هم این است که فتواها فرق میکند و یک جایش می گویند نخورید و یک جای دیگر می گویند مانعی ندارد بخورید. خب خلاصه خونی که در بدن گوسفند مانده است بخوریم یا نه؟ این خودش یک فرع است و هویتی دارد برای خودش؛ چه در کتاب الطهاره بیاورید و چه در اطعمه و اشربه بیاورید،این هست. تا شما به آن برچسب های مختلف بزنید.
برو به 0:16:57
خب اگر این طور باشد در نهایت این فروعات هستند که جای کلیات را و نقشه را ترسیم جدید میکنند. به عبارت دیگر آن فضاشناسی آن نقشهی فقه را فروعات می چینند نه کلیات از اول بچینند بعد ما آنها را جا بدهیم
شاگرد: برای عرضه ی صد هزار فروعات به مخاطب و مقلدین چطور به آنها راهنمایی کنیم؟
استاد: عرض کنم که عرضه اینها در گذشته سخت بوده است ولی الان به این نحوی که عرض کردم خیلی راحت شده است و من هم به خاطر این که امروزه این ها را دارد عرض میکنم. شما فرض بگیرید کلّ فقه صد هزار فرع دارد -الان رساله هایی که خیلی فروعات دارد پنج هزار بیشتر ندارد خیلی هم که گسترده باشد- این صدهزار فرع به این نحوی که از پایین به بالا بروید هر فرعی را هرچه مربوط به آن می شود برای آن برچسب گذاری می کنید بعدا کلّ اینها به نحو های مختلف دسته بندی می شود یعنی به راحتی می توانید کتاب الحمل و کتاب المکره و… را معین کنید. هرچه که از این ها گرفتید دسته بندی های خاص خودش را سریع انجام میدهید. مقلدین هر دسته ای از اطلاعات را از شما بخواهند فوری کل آن را تحت اختیارش قرار میدهید.
شاگرد: مدل آن در ویکی پدیا و… است که انواعِ دسته بندی ها را دارد و شما با هر دسته بندی می توانید یک جور وارد فازشان بشوید.
استاد: تقریبا چون در ویکی، یک موضوعی را شما باز میکنید و بعدا در بخش دسته بندیتان زیرش یک برچسب میزنید.ولی شما را مجبور نمیکند. یعنی مجبور نیستید حتما این دسته بندی را به آن بزنید. آن یک خرده باز تر است.
شاگرد: یک بحثی بود که الان مباحث، کتاب محور است مطرح می شود ما بیاییم مباحث را موضوع محور بحث کنیم.
استاد: همین فرمایش شما را چهارشنبه عرض کردم. گفتم فروعات را کد بزنید. یک کد ترتیبی مثلا جواهر از اول تا آخر فروعاتش را با ده در میان. یکی موضوعی.
شاگرد: مثلا ارتماس الان زیر مجموعهی بحث کتاب طهارت است و در بحث صوم و احرام هم داریم. الان این در سه کتاب بحث می شود می توان گفت ارتماس را موضوع قرار میدهیم و هرچه در فقه در مورد آن هست می آییم اینجا قرار میدهیم. این همین است که شما میفرمایید یا فرق می کند؟
استاد: بله و لذا عرض کردم اگر موضوع محور، کد گذاشتید باید کد شما حرف بزند. یعنی مثل آدرس های امروزی چند تا بخش برای این کد قرار بدهید هربخشی را تا نگاه بکنید میفهمید این چیست و مربوط به کجاست. مثل کدپستی آن هایی که وارد هستند تا نگاه می کنند می گویند این کد برای فلان شهر است.
هندسه فقه را که گفتید چطور قرار بدهیم؟ اگر از پایین به بالا برویم هندسه ای می شود که فروعات می شود پایه ی کار و خود کلیات و نزدیکیشان به یکدیگر و این ها از دل اشتراکِ خود فروعات برآمده است نه این که ما یک تقسیمی بکنیم و با زور هرکدام از اینها را در ذیل آن قرار بدهیم. یعنی بعدا میفهمید که یک موضوع در چند تا کتاب جا دارد.
شاگرد: باید ارتکازا آن کلیات را داشته باشیم یعنی مثلاً همین مثال خون باقی مانده در بدن حیوان را که گفتید چون که ما قاعده را میدانیم از طرفی اطعمه و اشربه داریم و از طرفی هم نجاست داریم است که خیلی سریع این دو تا کد را به آن میدهیم. یعنی وقتی بخواهیم این فروعات را کدگذاری کلی کنیم ناخوداگاه چون که هفتاد هشتاد تا باب فقهی را شنیده ایم میگذاریم ولی اگر کسی چیز دیگری شنیده باشد در این دایره المعارف ها به مشکل میخورد. یعنی کسی که می خواهد بیاید این را دسته بندی کند و بگوید به کجاها مرتبط می شود چقدر دایره علمش باید در اینجا زیاد باشد
برو به 0:21:50
استاد: این هم راهکارش این است که -این از چیزهایی است که من از قبل ذهنم بود که این طور کاری را بکنند-ذهن محقق را، ناظر را لیست بدهید.حالا می گویند منو.منو در رستوران می گویید. شما تا میگویید این فرع را دیدی؟ حالا به این لیست ما نگاه کن.در لیست ما سی تا چهل تا چیز است. اگر این لیست ما را ندیده بود می گفت این فرع مربوط به سه جا است ولی می گوید این لیست من را نگاه کن حالا نگاه کن.
شاگرد:این هم که دوباره آن کلی محور قرار میگیرد اگر همین طور باشد.
استاد: نه در نهایت کلی قرار نگرفت، آن چیزی که محور کار بود.الان هست که اطلاعات را مدیریت می کنند. من این طور برخورد کردم. یک مرتبه هم دیدم.دنبال این ها نبودم. می بینی گاهی خود این برنامه به شما میگوید اول یک چیز باز کن بعدش چیز بزن. یک وقت هایی میگوید اول تقسیم بندی بکن بعدش اطلاعات را بگذار ذیل این ها. این از همانجا من یادم است که این را انجام می دهد الان بعضی نرم افزار های معروفی هم هست که مدیریت سایت و… میکند، تفاوتشان این طور که من یادم است، محسوس بود.این طور نیست که شما بگویید که ما به آن کلیات نیاز داریم.
شاگرد٢: به آن لیست سی چهل تایی نیاز داریم که آن را بدهیم دست محقق و بر اساس آن تیک بزند. این مقدار که نیاز داریم.
استاد: شما وقتی کلی دسته بندی میکنید آخرش نیاز به یک درخت ندارید؟ خلاصه باید از یک جایی، یک نودی دو تا بزنید. خیلی جاها هست که موضوعاتی دارید نمی دانید در کجای درخت آن را جای بدهید. شما اگر کار کرده باشید میبینید که اصلًا متحیر می شوید. خب وقتی می خواهید برچسب بزنید که متحیر نیستید. شما راحت جلو می روید سی تا چهل تا ده تا.
شاگرد٢:تا به تدریج آن هندسه…
استاد:احسنت در دراز مدت خود آن کلیاتی که اصلا در ذهن شما نبود بعدا می بینید این ها…
شاگرد:استنطاق می شود
استاد:این راه خیلی بهتر است.علی ای حال کسانی که خواستید، این راه خیلی قوی تر و بهتر و در دراز مدت خیلی بهتر از کلی به جزئی رفتن است.
حالا فرمایش این بود که آیا وقتی ما این ها را جمع میکنیم یک دفعه دو چیز کنار هم می آید؟ ظاهرش شبیه هم است. ما می گوییم مضطر، آمد کنار هم، این اضطرارِ در باب وضوء است و ربطی به جای دیگر ندارد. ما یک قانون را ممکن است استفاده بیجا کنیم و حکم این را به آن سرایت بدهیم. اینجاست که می گوییم تقسیم بندی ما کار ما منجر به قیاس شده است. حالا بحث قیاس ان شاء الله می آید قبلا هم چند بار در همین مباحثه صحبت کردیم از آن. خلاصهی آن را می گویم. بر روی آن تامل کنید برای صفحه بعد که فرمایش حاج آقا را برسیم.
من گمانم این است که اساسا محور قیاس بر این است چون قیاسی که در فقه و اصول و… می گوییم همان تمثیل در منطق ارسطو است. در منطق میگفتند قیاس و استقراء و تمثیل. آن تمثیلی که آنجا میگفتند، اینجاست. یعنی دو چیز در عرض هم است و رابطه طولی ندارند که در ذیل آن باشد. کبری و صغری نیستند. دو چیز هستند شبیه هم هستند و شما حکم شبیه را به آن شبیه ببرید فلذا قیاس در فقه و اصول همان تمثیل در منطق است نه استقراء است و نه قیاس.
برو به 0:25:33
حالا تمثیل در فضای فقه این است که شما یک انشاء را از ناحیه شارع به آن رسیده اید و یک مورد دیگر که شبیه این است ولی محتاج به انشاء دیگر است شما از این شبیه، انشاءِ بعدی را هم به شارع نسبت میدهید این می شود قیاس و لذا اگر جایی باشد که ظاهرا دو تا موضوع است اما وقتی به هرکس میگویید می گوید این که دو تا انشاء نیست ولو ظاهراً دو تاست.
حاج آقا همیشه تکیه کلامشان بر این که این موارد را بگویند این بود که رجلٌ شکّ بین الثلاث و الاربع. خب مولی فرموده است رجل دیگر چکار دارید زن هم اگر شک کرد حکمش همین است. مثالی که همیشه برای الغاء خصوصیت می گفتند این بود. مرد شک کرد.به چه دلیلی به خودتان اجازه می دهید که زن هم اگر شک کرد حکمش همین است؟
مخصوصاً اگر روایات قیاس، تحذیری که ائمه علیهم السلام دارند را هم به آن ضمیمه کنید. روایت در محاسن برقی دارد، عبارتش را بخوانم. در محاسن آمده است در روایات دیگر هم هست.
می گوید از حضرت سوال کردم:
عنه عن أبيه عن حماد بن عيسى عن حريز عن محمد بن حكيم قال: قلت لأبي عبد الله ع إن قوما من أصحابنا قد تفقهوا و أصابوا علما و رووا أحاديث فيرد عليهم الشيء فيقولون فيه برأيهم فقال لا و هل هلك من مضى إلا بهذا و أشباه[3]
از همین جاست که هلاک می شوند و نمی شود بگوییم به صرف اینکه او فقه را بلد شده است و امثال این ها حالا دیگر هرچه به رأی و نظر خودش آمد بگوید.
یک روایت دیگر هست که خوب است همیشه این عبارت امام در ذهنمان باشد که راوی می گوید:
عنه عن الوشاء عن المثنى عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبد الله ع يرد علينا أشياء ليس نعرفها في كتاب و لا سنة فننظر فيها فقال لا أما إنك إن أصبت لم تؤجر و إن أخطأت كذبت على الله[4]
«فننظر»: شروع میکنیم به نظر کردن و فکر کردن و تامل کردن. رای و نظر در روایت، زیاد آمده است.«إن اصبت»: این طور که جلو میروی اگر درست باشد اجری نداری چون که راهی بوده است که خدا راضی به آن نبوده است و حالا اتفاقی شده است.«إن أخطأت»: اگر هم اشتباه کردی که دروغ به خدا بسته ای.
ببینید چقدر بیان زیباست. «إن أخطأت كذبت على الله» دروغ گفته ای. در مواردی که یک انشاء است شما سعی میکنید موضوع واقعی را در بیاورید، کذبت علی الله؟
وقتی میگویید رجلٌ شکّ بعد میگویید این رجلٌ یعنی شخصٌ چه زن و چه مرد. کذبت علی الله؟ خب کسی بخواهد خیلی دقت بکند میگوید بله کذبتَ علی الله چون که نگفته اند زن؛تو چه کاره هستی؟
مقابل این، روایت مراره است ببینید چقدر دقیق مراتب نظر را رد نظر بگیرید.آمد خدمت امام گفت:
عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن علي بن الحسن بن رباط عن عبد الأعلى مولى آل سام قال: قلت لأبي عبد الله ع عثرت فانقطع ظفري فجعلت على إصبعي مرارة فكيف أصنع بالوضوء قال يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله عز و جل- ما جعل عليكم في الدين من حرج[5] امسح عليه.[6]
چیزی گذاشتم روی انگشت پا حالا زخم است حضرت فرمودند: «يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله عز و جل- ما جعل عليكم في الدين من حرج امسح عليه».من یادداشت دارم که مرحوم مجلسی به این روایت رسیدند فرمودند: «یدلّ علی جواز الاستدلال بامثال تلک العمومات[7]»عمومات چیست: ما جعل علیکم فی الدین…بعد جالب است « و یدلّ علی انّه یفهم بعض القرآن غیرهم علیهم السلام»کل قرآن را همه نمیفهمند ولی برخی از آیات را غیر از آن ها میفهمند. این در بحار است.
معانی دین
شاگرد: به نظرم اشکال هم کرده بودند که اقتضای آیه این است که بگویدمسح نکنید. ما می خواهیم یک معنای اثباتی استفاده بکنیم. ما جعل علیکم فی الدین من حرج، روی آن مراره هست، خب مسح نکن. اینکه حالا یک چیز را دوباره اثبات بکنند که حالا که نمیتوانی مسح کنی پس روی مراره بکش…
استاد: دین گاهی به معنای خود نظامِ تقنین است و گاهی به معنای انجامِ آن تقنین است. در همین مباحثه بود شاید یکی گفت که این وهابی ها می گویند شیعه ها روایت دارند که التقیّه تسعه اعشار الدین. نُه دهُم دین است. گفته بود که توحید و نبوت و این همه معرفت در یک دهم و نُه دهم شیعه، تقیه است و حال آنکه دین در اینجا به معنای عمل انجام عبادی است. ألا لله الدین الخالص، دین نه یعنی دین خالص یعنی نظامِ تقنین.إن الدین عند الله الاسلام. این یک چیز است و مالک یوم الدین،یک چیز است. دین یعنی جزا.
دین به معنای نظامِ تقنین یا معارفی و تقنین با هم ،یکی دین دقیقا به معنای تعبدی خارجی. بدنه ی تدیّن و انجام یک عمل در خارج و لذا، ألا لله الدین الخالص اذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین. در اینجا یعنی دین اسلام را خالص میکنند؟! دین اسلام که چیزی نیست که بخواهند آن را خالص کنند که. دین یعنی تعبد، بنده شدن، همه چیز را از أنانیت دست برداشتن و مطیع خدای متعال شدن.
الان اینجا هم که ما جعل علیکم فی الدین من حرج، دین نه یعنی اینکه در تقنین برای شما حرج قرار نداده است. اصلا فضا، آن فضا نیست. حکمِ حرجی قرار نداده است. اینجا مال این معلوم نیست باشد یعنی نفیِ حکمِ حرجی نیست بلکه نفی امتثال حرجی است. یعنی خدای متعال روی حساب حِکَم نوعیه کلیه احکامی را دارد از جهاد و خمس و… که روی حسابِ نوع هم سخت است. الان حج رفتن مگر آسان است؟! خمسش هم چنین و جهاد هم هم چنین. ولی نسبت به نوعیات هست. اما وقتی توِ مکلف می خواهی انجام بدهی ما جعل علیکم فی الدین من حرج، دین یعنی اینکه الان که میخوای امر مولی را امتثال کنی.
برو به 0:33:14
وقتی به حرج برخورد کردی تکلیف به اندازه ی قدرت توست نه اینکه وقتی من جعل انشای کلی می کردم حرج شما را در نظر گرفتم کلی آن را. این بحث، جای خودش چون دو جور گفته اند.
علی ای حال، اتفاقا خود معنای آیه که دین به معنای تعبد خارجی است دقیقا فرمایش امام علیه السلام را اثبات میکند. یعنی اگر بگوییم حکمِ حرجی نیست خب حکم وقتی حرجی نیست حرج که بیاید حکم میرود اما اگر بگوییم حکم جعل شده است تو که می خواهی امتثال کنی در نحوه امتثالت وقتی به حرج افتادی اجبار بر تو نمیکنند. میگوید امسح علیه چون که تو می خواهی امتثال کنی. حکم نرفته است دنبال کارش که دیگر مسحی نباشد. بلکه امتثال مقدّر می شود به اندازه حرج تو.
لذا ببینید قشنگ این روایت می رساند که دین یعنی تعبد توِ مکلف. انجام امتثالیِ توِ مکلف؛ نه ما جعل علیکم فی الدین یعنی فی التقنینات العامه که آن وقت اشکالاتی که فقهاء داشتند که چقدر ما تقنینات عامه داریم که در آن ضرر و سختی است مثل جهاد و خمس.
شاگرد:در واقع آن چه فقها فرموده اند خلط دو تا بحث است مثلا می گویند احکامی که جنس آنها حرجی است و احکامی که نه
استاد: بله این مال این است که بعضی حوزه ها خوب شناخته شده و بعضی ها نیست. اصلاً حوزه امتثال و حوزه تقنین دو حوزه است و الان معمولا هرچه برای حوزه امتثال پیدا میکنیم ما به عنوان حوزه تقنین با آن برخورد میکنیم. مشکلی هم ندارد و الان هم همه ی فرمایشات را فرمودند ولی در فضای کلاسیک و حل کردنی که پیش می آید اگر ما این حوزه در ذهنمان جدا شده باشد ذهن خودمان خیلی راحت تر اصلاً جلو میرود. اصلاً به مشکل بر نمی خوریم به خلاف اینکه این حوزه جدا نشده باشد مشکلات پیش می آید.
شاگرد: این که شما می فرمایید در حوزه امتثال است خب مثلاً در بحث جهاد هم میگوییم تقنین شده است بعد مکلف اگر تیر میخورد میگوییم حوزه امتثال آن حرجی نیست. خب این در واقع، نفی خیلی از احکام نمی شود؟ مثلا در هر بابی در واقع احکام جعل شده است و اصلاً لحاظ مکلف نشده است.بعد در امتثال داریم میگوییم که حرج برداشته شده است. طبق فرمایش شما در امتثال خیلی از مکلفین کنار میروند.
شاگرد 2: جعل هم بیشتر با تقنین و تشریع سازگار است تا عمل.
استاد: جَعَلَ با جعل علیکم، به نظرم در ذیل همین آیه شریفه هست که می گوید حضرت مشت شریفشان را بستند، ما جعل علیکم فی الدین من حرج، فرمودند: هی المصمت الذی لا یدخل فیه شیء[8]. دقیقاً مال فضای امتثال است. در دین، حرج نیست یعنی خدای متعال احکامش را طوری قرار نداده است که بگوید بمیرید یا زنده شوید همینی است که من گفتم.
شاگرد٣ : اصلاً حرج به امتثال میخورد. در قانون که نمی شود گفت قانون حرج دارد یا ندارد.
استاد: جعل هایی داریم ناظر به امتثال است. این مطلبِ فضای جدید است.یعنی اصلا ما در فضای امتثال، جعل ها داریم که آن جعل ها چطور هستند؟ همین الان مدیریت امتثال. مدیریت امتثال جور واجور است. این جعل هایی که مال امتثال است احکام خاص خودشان را دارند. حالا میگویند هر روزی یک چیزی در بورس است. زمان ما در بورس است که هرچیزی را یک کلمه ی فلسفه و منطق به آن اضافه میکنند. فلسفه ی مضاف، منطق مضاف… حالا این هم از باب شوخی خود فضای امتثال، یک منطق خاص خودش را میخواهد. فی الجمله که حالا مقصود من است، درست است.
یعنی نفی حرج و نفی ضرر در فضای امتثال با شک و ظن و این ها باز فرق میکند. دو جور است. یعنی با حال مکلف که کار داریم از حیث حالات روحی او برای امتثال با آن وقتی که با حال مکلف کار داریم از حیث قدرت او و چیز های دیگر فرق میکند.
شاگرد: حرفی که می گویند منطقه الفراغ و حکم ولایی و بحث ثابت و متغیر می کنند، به همین مربوط می شود. بعضی از احکام ثابت هستند بعضی به تناسب با اقتضائات شرعیه، آناً جعل می شود حکمش توسط ولی.
استاد: یعنی صغری و کبری؟ نه؛ حکم حاکم، اگر منظورتان است، حکم حاکم یک بحث دیگر است.
شاگرد: امتثال را وقتی میفرمائید مقام امتثال یک احکام ثابتی دارد که جعل شده است.
استاد: اصلا امتثال یک احکام ثابتی دارد جعل شده است یعنی چه؟ امتثال یعنی چه؟ یعنی یک احکامی جعل شده بود که من الان میخواهم انجام بدهم نگویید امتثال یک احکام ثابتی دارد که جعل شده است. الان تلقی رایج این است که باید عوض بشود.
شارع می آید غیر از این که اول احکامی جعل کرده است حالا می گوید وقتی هم که می خواهی امر مرا امتثال کنی بیا تا به تو یاد بدهم.
شاگرد: خب این هم بالاخره یک حکمی دارد. یعنی همان امتثال حرجی که می فرمائید یک حکمی دارد دیگر.
استاد: بله ولی غیر از آن حکم است. در فضای امتثالیِ حکم قبلی است. اگر ما این را توجه داشتیم خیلی از بحث هایی که پیش می آید که آدم سردرگم می شود می بینیم راحت تر جلو میرود.
اصل بحث معلوم باشد، این که کجا به درد میخورد بعدش دیگر بر عهده ذهن شریف خودتان است که اگر توجه به این نکته بکنید می بینید که چگونه تمییز بین این دو حیثیت یک بحثی را راحت تر جلو می برد تا این که با مشکلاتی روبه رو باشد.
شاگرد: من فکر می کنم سوال آقا ماند. این که برخی از حکم ها آدم احساس می کند اصلاً امتثالش مستلزم حرج است مثل همین جهاد این ها چطور است واقعا حکم است؟ حکم و امتثال را می شود از هم جدا کرد مثلاً نسبت به جهاد؟
استاد: بله اگر خود حکم، حکمی است که روی حساب مصالح چاره ای نیست که سختی را تحمل کند.اصلاً خود تکلیف می گویند از کُلفت است.کل تکالیف. این که نمی شود بگوید ما جعل علیکم فی الدین من حرج، اصلا خود نفسِ این حرج، جوش خورده است با آن. خب این باید چه کار کند؟ باید این حرج را تا اندازه ای که قدرت دارد متحمل آن بشود ولو حرج است. خب وقت امتثال چه احکامی دارد این حرجی؟ آن اندازه ای که برای او حرج متناسب با آن حرج می آورد باید جلو برود.
شاگرد: حرجی فراتر از آن باشد.
استاد: حتی در همان فضا. مثلا جهاد می رود و جهاد حرج دارد در همان میدان جنگ می بیند جایی حرج دارد می تواند اقدام نکند. مثلا الان اینجا را بروند یا نروند. الفرار من الزحف چند فرض دارد. وقتی که قامت الحرب و الان جنگ است نمی تواند فرار کند و بگوید حرج دارد. اینجا جای حرج نیست و در اینجا باید صبر کند ولی اگر می تواند و مصلحتی هم دارد که اقدام بکند ولی اگر اقدام بکند به حرج می افتد در اینجا مجاز است اقدام نکند و عقب بیندازد یا اصلاً طور دیگری اقدام بکند.
این احکام حرجی در این که وقت امتثال هم باز حرج متناسب با خودش دارد گیری ندارد.
برو به 0:41:42
مثلا کسی چیزی را گرفته که الان حفظ جان به اوست، خب به جایی می رسد که دیگر نمی تواند نگه دارد. خب اگر این را الان تو اینجا نگیری مفاسد دارد. تا میتوانم که می گیرم ولی جایی می رسد که دیگر نمی توانم. وقتی نتوانست مفاسد دارد دیگر نمی شود بگویند او برخلاف تکلیف عمل کرده است. در همین شدّت امر است که کلی آن حرجی است در امتثال او هم خدای متعال چکار می کند؟
شاگرد: کسی رفته برای جهاد و مثلا مریض می شود نمی تواند جهاد کند یا به سختی میتواند جهاد کند.
استاد: مفصل ترش آن روایت معروف است که حضرت فرمودند: به جهاد نرو و از پدر مادرت محافظت کن.این خودش یک درجه ای از حرج است در امتثال امر جهاد.گفت پدر و مادر پیری دارم که بیایم این ها می مانندحضرت گفتند نه نمی خواهد بیایی. در امتثال امر جهاد به طور کلی شخصِ این، یک درجه ای از حرج برایش هست. حرجی که مربوط به مرتبطات او به پدر و مادرش است.
اصلا فرار من الزحف احکام خاصی برای آن در فقه گفته اند که یک وقت هایی است که دیگر نمی شود حرج حرج کرد. معلوم است عقلائی است ولی در آن فضا نباشد،چرا. بله احکام حرج در همان حکم های حرجی هم به سهولت می آید.
شاگرد: این می فرمایید با تخصیص متفاوت است؟ اگر ما این دو تا را بحثاً از هم جدا بکنیم….
استاد: احسنت بله. یعنی اصلا تعارض ها برداشته می شود. در روایاتِ وقت، خیلی بود که مشهور می گفتند متعارض هستند. خب مانعی نداشت به سراغ احکام تعارض میرفتیم ولی اگر میگفتیم این روایات برای جعل اصل تقنین است و این ها برای مدیریت امتثال است در این صورت می دیدیم تعارض کنار رفت. اصلا مشکلی نداشت ذراع و مثل و انواع و اقسام چیز های دیگری که بود. النصف احب الیّ، چطور پیامبر ص آنگونه انجام دادند و امام می گوید احبّ است؟! حضرت برای مدیریت امتثال انجام دادند و منافاتی ندارد که امام بعدی بگویند النصف احب الیّ چون که اصلاً فضای امتثال فضای این است که شارع می خواهد کاری کند که بالاترین فضای جمعِ مصالح و دفعِ مفاسد را برای جمیع مکلفین تا روز قیامت انجام بدهد. از یک طرف حرج نیاید و عسر نیاید و دین بماند و شریعت برای متشرعه بماند و از طرف دیگر تا ممکن است آن عسر ها سبب نشود که دیگران محروم بشوند. اسم این را می گذاریم مدیریت بهترین امتثال برای کل متشرعه تا روز قیامت. بالاترین مصالح در جیبشان بیاید و مفاسدی هم که ممکن است دفع بشود در عین حالی که جمع شده است با سهولت.
خب حالا این روایت را بیایید. روایت این بود که میگوید مراره بر روی انگشت پا گذاشته ام. حضرت فرمودند: ان هذا و اشباهه یعرف.اشباهه یعنی چه؟ضمیر در اشباهه برمیگردد به هذا و هذا هم سائل گفت مراره روی انگشت پا گذاشتم. اگر نگاه را خیلی دقیق کنیم می گوییم حتما آن مراره ای که روی پایش بوده که حضرت میگویند هذا، مثلا مراره ی گوسفند بوده یا فرض کنیم خرقه ای بوده که از پنبه بوده است. حضرت فرمودند ان هذا، هذا یعنی شخص این پنبه ای که الان روی پای تو است و اشباه آن، یعنی خرقه های دیگری که از پنبه است. حالا اگر خرقه ی دیگری از کتان گذاشت این روایت شامل آن می شود یا نمی شود؟ کذبتم علی الله اگر بگویید شامل آن می شود. چون که حضرت فرمودند این پارچه ای که الان روی پای تو است و اشباه آن هم یعنی سایر پارچه های پنبه ای. به چه مجوزی شما می گوید اگر پارچه ی روی پای او از کتان هم باشد این روایت شاملش می شود.
شاگرد: تنقیح مناط
استاد: اول الکلام تنقیح مناط. مناط در پنبه است چون که حضرت اشاره کردند هذا. این پارچه که روی پای توست و اشباه همین پارچه. کتان که از اشباه او نیست بلکه دو تا پارچه است.خب اصلاً این جور فرضی که من الان میگویم در ذهن احدی می آید[9]؟!
شاگرد: ظاهرا مناطی را مشترک بین زن و مرد نمی شود فرض کرد؟
استاد: خب صحبت سر این است که الاحکام تدور مدار الاسماء. الان حکم رفته است روی اسم مرد. رفته است روی هذا و اشباهه.
شاگرد: این شباهت چیست؟
استاد: شباهت بین فردِ این پارچه است با فرد پنبه دیگر نظیر این؟ مشار الیه هذا، شخص است. حضرت می فرمایند این و شبیه این و حال آن که کتان شبیه این نیست.الان دارد یادم می آید جلوتر مباحثه میکردیم سر پیدا کردن این حیث. خیلی کار بود.یک کسی می گوید هذا و اشباهه شامل کتان هم می شود. هذا و اشباهه یعنی مربوط به مسح پا است. مسح پا که یک کهنه ای روی آن است ولی دیگر ربطی به مسح دست ندارد.
شاگرد:حداقل، مسح است.
استاد: دوباره الغاء خصوصیت می کنید. مسح پا نه دست دوباره می گویید نه، منظور مسح است. این ها خودش الغاء خصوصیت است. در موضع غَسل چطور؟ چه کار کنیم؟ حضرت فرمودند، تفقهوا… تحذیر دادند که دنبالش بروید. اینجا حضرت می فرمایند هذا و اشباهه. این اشباه، چه اندازه می تواند برای ما کار انجام بدهد؟
شاگرد: هذا، لزوماً حضرت ناظر به مراره اشاره می کنند؟
استاد: نه کجا به این مراره اشاره می کنند؟ شک نداریم.
شاگرد: شاید ناظر به این نحوه برداشت ها باشد. این برداشتی که الان من به شما گفتم و بر اساس «ما جعل علیکم فی الدین من حرج» به شما این پاسخ را دادم شبیه این سوالات را شما می توانید استفاده کنید.
شاگرد 2: همان هایی که فقط مربوط به حرج است؟
شاگرد: نه اینکه صرفا بگوییم حالا یک موضوع خاصی را دارند دست می گذارند یا یک حکمی را. این نحوه برداشت از آیه.
استاد: فرمایش شما می شود تناسب حکم و موضوع. یعنی اینکه حضرت فرمودند ما جعل علیکم فی الدین من حرج یعرف، معلوم می شود هذا از آن حیث حرج بودنش آن هم در مقام امتثال.
شاگرد: نه حضرت که نمی فرمایند از این آیه فهمیده می شود.
استاد: یعرف هذا و اشباهه من کتاب الله عز وجل ما جعل علیکم فی الدین من حرج، امسح علیه. این کل روایت است.
شاگرد: کتاب الله وقتی می آید یعنی دایره وسیعی را دارند مطرح می کنند و آیه هم که در ادامه اش می آید نمی خواهد بگوید فقط این قسمت. یعنی دارد کتاب الله را مطرح میکند و از کتاب الله این آیه اش. خب اشباهش، از کتاب الله از یک آیه دیگر.
شاگرد: همین کار را شیخ کرده است در رسائل میخواهد بیاورد و بگوید ببینید می شود به ظواهر استناد کرد.
استاد: مرحوم مجلسی هم گفته اند و مرحوم صاحب مجمع البحرین جالب است که نقل کرده اند: «قال الشهید محمد بن مکی قدس سره الشریف فیه تنبیه علی جواز استنباط الاحکام الشرعیه عن ادلتها التفصیلیه.»
برو به 0:50:52
بعد صاحب مجمع می فرمایند: «و اقول فیه ایضا دلاله علی جواز العمل بظواهر القرآنیه»[10]
زمان شهید بحث های اخباری نبود، ایشان این را گفتند. زمان صاحب مجمع البحرین، محدث استر آبادی و… خیلی داغ شده بود لذا ایشان به مناسبت آن چیزی که در ذهن شریفشان آمد در روایت این را فرمودند.
خب حالا قیاس چیست؟ عرض من این است چه کنیم بین این دو تا؟ چطور جمع کنیم این ها را اشباهه یعرف؟ درجه ی فقاهت در این مهم است. هرکس استیعاب کرده است ،تمام کبریات شرعیه را می داند این طور فقیهی از قیاس در امن است. توضیحش را جلوتر عرض کردم مفصلش را هم بعدا عرض میکنم. اگر می داند، در امن است و اگر نمی داند، نه.
وهابی ها مناظره میکنند با شیعه چیز هایی میگویند. می گویند شما معتقدید متعه حلال است، اگر حرام باشد؟ احتیاط که خوب است چرا کاری که این طور محل اختلاف است در آن احتیاط نمی کنید؟ خب وقتی کسی قاطع است به این که دلیل شرعی داریم دیگر احتیاط یعنی چه. این یک نحو هو کردن و عوام فریبی است. خب مقام ترسی را هم که فقهای بزرگ در قیاس داشتند همین است. یعنی یک سالنی که آتش گرفته و به هم ریخته است من که برق را بلد نیستم اصلا در این سالن نمی روم و یا اگر هم بروم جانم به لب می آید و می گویم الان برق مرا می گیرد و از بین می روم. ولی مهندسی که برق را بلد است او هم میترسد ولی ترس عالمانه. وقتی در این سالن میرود برخی جاها را علم دارد و با آرامش کامل دست میگذارد. می گوییم نمی ترسی؟ می گوید چرا می ترسم ولی من عالم هستم و می دانم اینجا عایق کذا است و ممکن نیست اینجا مرا برق بگیرد.
چه زمانی ترس از فقیهی که میخواهد فقاهت کند از قیاس میرود؟ وقتی که به این اطمینان برسد که کبریات کلیه شرعیه را همه را میداند.
بعدا از روایت ابان و… انشاء الله رسیدیم پشت آن صفحه عرض خواهم کرد.جلوترها هم عرض کردم حالا تکرار می کنم که حتی امام علیه السلام که نهیب زدند به ابان و تند به او گفتند: اخذتنی بالقیاس. و بعد می گوید انّ الشریعه اذا قیست مُحق الدین و… در همان جا عیب کار ابان این بود که یک کبری را گرفته بود و دومیِ آن را نمی دانست.
انّ الدیه اذا بلغ الثلث رجع الی النصف، این کبرای شرعی است و او این را از نظر برداشته است و می گوید برو تا آخر. خب این کبری است و اگر کبری را بداند در همان موارد نخواهد شد.
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 149
[2]اشاره به یکی از دوستان حاضر در جلسه درس
[3] المحاسن ؛ ج1 ؛ ص212
[4] المحاسن ؛ ج1 ؛ ص213
[5] الحج: 77
[6] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص33
[7] بحار الأنوار، ج77، ص: 367
[8] عن أبي بصير عن خيثمة قال: سمعت أبا جعفر ع يقول إن القلب ينقلب من لدن موضعه إلى حنجرته ما لم يصب الحق، فإذا أصاب الحق قر ثم ضم أصابعه ثم قرأ هذه الآية «فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للإسلام و من يرد أن يضله يجعل صدره ضيقا حرجا».قال: و قال أبو عبد الله لموسى بن أشيم: أ تدري ما الحرج قال: قلت لا، فقال بيده و ضم أصابعه كالشيء المصمت لا يدخل فيه شيء و لا يخرج منه شيء (تفسير العياشي ؛ ج1 ؛ ص377)
[9] شاگرد:بگویید می آید(خنده حضار)
استاد:وقتی هم که بیاید به این زودی ها نمی توان حلش کرد.
شاگرد: آدرس روایت چیست؟
استاد: این روایت در کافی ج3 ص33 ح4. کافی چاپ اسلامیه هشت جلدی.
[10] مجمع البحرين، ج5، ص: 98
دیدگاهتان را بنویسید