مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 1
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١: ١٣٩۵/٠۶/٢۴
الفصل الثالث أحكام الأوقات [مسألة] ميزان وجوب القضاء على ذوي الأعذار مسألة: إذا حصل أحد الأعذار المانعة من التكليف كالحيض و الجنون و الإغماء بعد مضيّ مقدار من الزمان يتمكّن فيه من أقلّ الواجب الصلاتي مع التطهّر و سائر الشروط، مع عدم الأداء، وجب القضاء، و لا يجب القضاء مع إدراك الأقلّ من ذلك على المشهور؛ و الأحوط مع العلم بطروّ العذر الإتيان بصلاة العاجز في الكميّة و الكيفيّة، و التنزّل إلى البدل في ما له بدل لا يطول وقته، و إسقاط ما يسقط بالضرورة و العجز، و كذا القضاء مع عدم الأداء المذكور. و لا فرق في ذلك بين أن يكون زمان التمكّن أوّل الوقت، أو وسطه، أو آخره في غير ما يذكر.[1]
اگر نظرتان باشد آن اواخر در بحث تعیین اوقات، مباحث طولانی و مکرر شده بود لذا در آخر کار اینگونه تصمیم گرفته شد با صحبت های متعددی که انجام شد،بعضی جاهایی که حالت تکرار دارد را مرور کردم و قرار شد جایی را از کتاب معین کرده و آنجا را بخوانیم و اگر آنهایی را که نخواندیم باز به مناسبت دیگری برگشتیم و اگر جاهایی انتخابی در کتاب باشد که از نظر بحثی تکرار در آن نباشد این طور قرار شد تصمیم گیری بشود.
من ص149 کتاب خودمان را نگاه کردم. الفصل الثالث احکام الاوقات. مرحوم محقق در متن شرایع هم تعیین مواقیت را فرمودند. (مقدار وقت ابتدایش و انتهایش و…) و هم احکام آن را که الفصل الثالث احکام الاوقات است.
احکام الاوقات و الفصل الثالث در کلام حاج آقا نیست. دست خط حاج آقا که اینجا هست ایشان فقط دارند: مسالهٌ. اذا حصل احد الاعذار.خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا تهرانی زحمت کشیده بودند. «الفصل الثالث احکام الاوقات، میزان وجوب القضاء» را در تحقیق کتاب، ایشان که این ها را جمع آوری میکردند اضافه کردند و مطابق با شرایع -که حاج آقا طبق جواهر تدریس میکردند، این ها را می نوشتند و جواهر هم بر متن شرایع است- اینجا الفصل الثالث را اضافه کردند به کتاب بهجة الفقیه بر طبق شرایع:«المقدمه الثانیه فی المواقیت و النظر فی مقادیرها و احکامها اما الاول و اما احکامه ففیه مسائل الاولی[2]» آن وقت در بهجت الفقیه، فصل ثانی اوقات نماز بوده است کلاً. (الفصل الثانی اوقات النوافل) و اوقات الفرائض را در فصل اول مطرح کردند. ولی در متن شرایع همین دارد و النظر فی کذا و احکامها.
کلمه احکام نقش خاصّی، رفت و برگشت خاصی در کل فقه دارد. در تقسیم بندی کلی معروف است که فقه را می گویند چهار بخش دارد.: عبادات، معاملات، ایقاعات، احکام. احکام شده است یکی از این چهار مورد. یک جور تقسیم بندی که خصوصیات هرکتابی است که خیلی برخورد میکنیم. الان اگر شرایع را از اول تا آخر ورق بزنید می بینید بسیاری از موارد یک بحث فقهی را مطرح میکنند و توضیحش می دهند و موضوعش را مطرح می کنند و بعدش یکی دو تا مساله می گویند و سپس می گویند و اما احکامه، و اما الاحکام، کذا فی احکامه. یعنی این کلمه احکام زائد بر آن احکام در موارد چهار گانه بالا است و در هر بابی وارد می شوند، احکام می گویند. الان در اینجا گفته اند: «المقدمه الثانیه فی المواقیت و النظر فی مقادیرها و احکامها». وقت نماز از چه زمانی شروع می شود و چه زمانی پایان میابد و احکام وقت نماز.
برو به 0:05:40
این احکام یعنی چه؟ یعنی همان احکام؟ معلوم است آن احکام نیست ولی چرا در اینجا تعبیر به احکام می شود؟ قبلش احکام نبود؟ وقتی می گویید نماز ظهر از زوال است تا غروب، این حکم نیست؟ این یعنی چه که النظر فی مقادیرها و احکامها؟
خب ما می گوییم که موضوع فقه، افعال مکلفین است. این تقسیم بندی رباعی هم (عبادات- معاملات- ایقاعات- احکام) اگر حکم شرعی و مساله فقهی طوری است که قصد قربت در آن شرط است می شود عبادت (حصر عقلی کردند) اگر قصد قربت شرط نیست و عقد و لفظ و.. در آن دخالتی ندارد می شود احکام. اگر عقد و لفظ در آن دخالت دارد و عقد و لفظش طرفینی است می شود معاملات و اگر یک طرف کافی است می شود ایقاعات. این تقسیم بندی، حصر عقلی است.
این تقسیم رباعی را نسبت میدهند به محقق اول صاحب شرایع. قبل از ایشان این تقسیم بندی نبوده است. در بین اهل سنت تقسیم بندی چگونه است شما حوصله کردید ببینید تاریخ تقسیم بندی آنها نسبت به ابواب فقه چگونه بوده است و بعدها چگونه شده است. الان این الموسوعه الفقهیه که نوشته شده است همان حروف الفباء است. موضوعات را به ترتیب حروف الفباء بیان کرده اند.
واقعا هم تنظیم فقه کار سختی است. ازحقوق و کل حقوق و شئوناتش و جوانبش و اینکه چه چیزی را محور قرار بدهیم و چگونه تقسیم بندی کنیم خیلی کار سختی است و هرکس اقدام کند میفهمد صعوبت امر را در تقسیم بندی فقه.
حالا ایشان این طور فرموده اند حکم شرعی یا سنخش سنخ عبادت است که قصد قربت شرط است یا نه.
حالا که قصد قربت شرطِ کار نیست، یا لفظ و عقد و … در آن دخیل است یا نه. عقدی هم که نیاز است یا طرفینی است می شود عقود یا یک طرفه است می شود ایقاعات
و اگر در آن نه قصد قربت شرط است و نه لفظ در آن شرط است و عقد در آن کاره ای نیست، می شود احکام.
خب این معلوم است. ریختِ تقسیم را شما دیدید. یک تقسیمِ حصرِ عقلی ثنائی است اما «یا نه»ی آخرش، می شود محلی که هرچه پیدا کردیم در آن، جا می گیرد. «یا نه»،یعنی نه لفظ شرط است در آن، نه قصد قربت. خب هرچه شد، کنار هم می آید. این طور حصر عقلی که بله! مانعی ندارد. محقق هم در شرایع فرموده اند و تا حالا هم در کتاب های حسابی تقریباً مستقر شده است.
به نظرم شهید در ذکری تعبیر میکند (السیاسات و الاحکام) یعنی یک عطفی برای آن دارند. علامه همین طور است ولی گاهی هم فرق میکند مثلا تبصره المتعلمین نمی دانم همین رباعی است یا طور دیگر است. در لمعه هم شاید خیلی دقیق این تقسیم رباعی نباشد الان دقیق یادم نیست ولی در مثل ذکری و… خیلی صریح هم میگویند اربعه اقطاب. محقق میگویند اقسام اربعه فقه ولی شهید میفرمایند چهار تا قطب در فقه.
خلاصه، احکام یعنی حکم شرعی است ولی نه قصد قربت در آن شرط است و نه لفظ در آن شرط است. خب این ها شده است احکام پس آن چیزی که قصد قربت در آن شرط است یا لفظ در آن شرط است حکم شرعی نیست؟ خب این چطور نامگذاری می شود که ما بگوییم یا عبادت است یا عقود و ایقاعات و یا احکام؟ قبلی ها هم احکام بودند. این ها یک عنوان میخواهد. چرا عنوان شده است احکام؟ چون حکم شرعی که هستند و آن قسمی هم که این ها در آن قرار میگیرند یک «یا نه» است؛ همانی که این را نداشته باشد. خب همه می شوند احکام. اینها یک مقداری مشکلات کار را در این تقسیم بندی رایج نشان میدهد.
برو به 0:11:04
هرچه شما بتوانید فکر کنید که تقسیم بندی جدید ارائه بشود نافع است.
شاگرد: شهید تعبیر دارند: السیاسات و تسمی الاحکام بمعنی الاخص.
استاد: بالمعنی الاخص.چون آن احکام است این ها الاحکام بالمعنی الاخصند.این معنی الاخص را توضیح بدهید.
شاگرد: ما لا یتوقف علی قربهٍ و علی صیغهٍ.
استاد:احسنت. این معنی الاخص، معنای سلبی است. یعنی ما لا یتوقف علی قربهٍ و علی صیغهٍ.
شاگرد٢:شاید منظور ایشان، بحث قصاص و دیات و این ها باشد.
استاد: نه دیگر. اطعمه و اشربه هم هست. به نظرم اولین کتابی که محقق در احکام مطرح فرمودند اطعمه و اشربه است. غصب است. احیاء موات است.
خلاصه این احکام را در آنجا داریم اینجا هم میفرمایند و النظر فی مقادیرها و احکامها. مگر مقادیر، احکام نیست.در اینجا احکام به چه معناست؟
این را دارم خدمتتان عرض میکنم چون که هم فکر دسته بندی فقه- قدماء بیشتر همتشان بر اصل حکم شرعی بوده است که محفوظ نگه دارند و امر مولی بماند و در نصوص و فتاوی مستحکم بشود که الحمدلله هم شده است و کار خودشان را انجام دادند- ولی خب در عین حال دسته بندی این ها، نظر جزئی و عمومی کردن به این ها خیلی فایده دارد. فایده علمی دارد حتی فایده عملی دارد و خیلی کارساز است. و هرکسی در این زمینه ها فکر بکند چیزهای خوبی نتیجه می دهد.
الان هم نسبت داده بودند نمی دانم به کدام کتاب مرحوم آقای صدر فتاوایشان یا یکی دیگر که یک تقسیم بندی جدیدی ارائه داده بودند. مثلا بجای عقود و ایقاعات گفته اند اموال بعد اموال خاصه و اموال عامه. یادم نیست سریع رد شدم. در بین متاخرین دو سه تا تقسیم بندی جدید انجام شده است. این جای فکر دارد من دارم به عنوان سوال در ذهنتان مطرح می کنم که ببینید این تقسیم بندی یک حصر عقلی است ولی یک حصری است که شبیه همان هایی که مکرر در مباحثه عرض میکنم خیلی علوم هست که بشر یک ترفندی می زند برای دسته بندی. یک چیزی را که می فهمد میگذارد یک قسم و آن قسم را هرچه که نمی فهمد قرار میدهد و میگوید (یا نه).
یکی از چیزهای رایجی که من یادم است در این کلاس ها معلم حرف می زد انرژی بود. این کأنّه احساس این بود که یک ماده ای بود و حرفش را میزدند هرچیزی که این طور نبود، می گفتند انرژی است.حالا چیست؟انرژی است دیگر.یک عنوانی ، توانایی انجام کار.حالا نور است چیست؟همه این ها است. دیدید انواعی که میگفتند می بینید این انواع هیچ ربطی به هم ندارند ولی خب یک عنوان کلی درست می شود به اندک مناسبتی همه را تحت آن قرار میدهند. در حقوق و فقه و… کأنّه همین طور کاری صورت گرفته و مانعی هم ندارد اما به قول یکی از آقایان، عبارت معروفی بود: کم ترک الاول للآخر، ایشان می فرمودند درستش این است که: کم ترک الاوائل للاواخر. توسعه اش خیلی است. هم آنها خودشان زیاد بود و زیاد کار کردند ولی باز برای اواخر خیلی زیاد جا گذاشتند که بخواهند کار بکنند و فکر بکنند.
پس فعلا این احکام در اقسام چهارگانه فهمیدیم این اقسام این طور است که الان فهمیدیم.
خب احکام اینجا یعنی چه؟ اوقات نماز یکی نظر در تعیین وقت است و یکی نظر در احکامش است. تعیین وقت هم حکم شرعی است. منظور چیست؟ این مقابله به چه معناست؟[3]
برو به 0:15:52
من به عنوان پیشرفت ذهنی یک احتمال عرض می کنم و شما بعدا استقصایی بکنید ببینید درست است یا نه. یک احتمال این است وقتی می گوید النظر فی احکامها منظور این است که اینجا دو نگاه به یک بحث فقهی است:
یک نگاهِ متعلّقِحکممحور -که در اصطلاح ما قبلا میگفتیم موضوع نه موضوع به معنای مکلف- نگاه دیگر، نگاهِ مکلّف محور است. وقتی میخواهیم احکام اوقات را بگوییم کاری نداریم چه کسی می خواهد نماز بخواند اصلاً به مکلّف و حالش کاری نداریم. ما سر و کارمان با مکلّفٌبه و شرایطش است. با آن جعل ابتدایی نسبت به نفس آن کار، ماهیت مخترعه آن چیزی که در اصطلاح کتاب های قدیمی تر (نه اصطلاح رایج متاخر) میگوییم موضوع حکم است. می گوییم نماز، موضوع حکم است. الان می گوییم مکلّف (مصلی) موضوع حکم است و نماز متعلق حکم است این تقسیم بندی های جدید این طور است. قبلی ها در کتاب ها میبینید در کتاب ها میگویند نماز موضوع حکم است یعنی همان موضوع مثل قضیه الصلاه واجبه، واجبه حکم است و صلاه موضوع آن است.
ما یک وقتی با خود مکلّفٌبه کار داریم که یک ماهیتی است این می شود تعدادها، مواقیتها و امثال آن. ولی یک وقتی بعد از این که توضیح دادیم حالا میگوییم مکلفی که میخواهد این موضوع را، این امر را، این امر با متعلقش را، امتثال بکند چه حالاتی دارد. چه شرایطی دارد. محقق ره به این بخش کار میگوید احکام. مقصود ایشان از احکام یعنی آن چیزهایی که با مکلف که می خواهد امتثال کند و حالات و شرایط مختلفی دارد، کار داریم لذا اگر نگاه کنید همین بحث الان مارا تمام مواردش مناسب با این است یعنی می گوییم مرحوم سید در عروه -حالا حاج آقا طبق شرایع و جواهر نوشتند از این فرعی که فرمودند شروع کردند- در عروه اگر نگاه کنید از یقین و شک شروع کردند. مثلا اول عروه فرمودند احکام، سید هم اول بحث مواقیت که توضیحش میدهند که در مواقیت صلاه. فصل فی اوقات الیومیه و نوافلها، در اینجا بعد از اینکه آن اصل اوقات تمام می شود فصل فی احکام الاوقات در عروه. «مساله اول: لا یجوز الصلاه قبل دخول الوقت[4]» حالا آیا یقین به دخول لازم است؟ ظن کافی است؟ شاک چگونه است؟ الان لا یجوز الصلاه قبل دخول الوقت. اینجا الصلاه یعنی چه؟ یعنی ماهیت مخترعه؟ یا این که یعنی مکلفی که الان میخواهد امتثال کند؟ این الصلاه یعنی اتیان الصلاه. خب ببینید از همین جا که میگوید احکام یعنی رفتیم در فضای امتثال. ما کلیات را گفتیم و حالا که از آن کلی فارغ شدیم آمدیم در فضایی که الان این امر میخواهد بالفعل بشود و یک مکلفی داریم که میخواهد امتثال کند. در صحنه امتثال است آن امر هایی که گفتیم. آنها هم احکام بود. در صحنه امتثال هم احکام است. پس این یک احتمال بود حالا شما ببینید در همه جاها جور در می آید یا نه که منظور محقق که در موارد متعدد میفرمایند و اما احکامه، فضای امتثال منظور است.
یا اگر بخواهیم روشن تر از کلمه امتثال بگوییم چون که امتثال در جایی است که علی ایّ حال ما می خواهیم کاری انجام دهیم و همین مشکلِ امتثال و کار و… در تقسیم رباعی باقی است. من سوالش را عرض کنم.
برو به 0:20:30
فقه را تقسیم کردیم به چهار بخش. امتثال در عباداتش روشن است اما می گویید موضوع فقه، افعال مکلفین است بعد می گویید یا قصد قربت در آن شرط است و یا لفظ و صیغه در آن شرط است و یا نه. آن شد احکام و این هم شد… خب مگر ما نگفتیم موضع فعل مکلف است؟ فعل که مفهوم مبهمی ندارد. آیا خیلی صاف است که موضوع بحث عقود و ایقاعات، فعل مکلف است؟ مانعی ندارد و توجیه می کنیم و می گوییم بله دیگر دارد کار انجام می دهد. کسی که معامله میکند، مگر بیکار است؟ دارد کاری انجام میدهد. اما نه وقتی شما میگویید بیع، نکاح- طلاق در ایقاعات- این کأنّه با یک کارِ مکلف به عنوان یک کار، سر و کار نداریم بلکه با یک عقد سر و کار داریم و عقد هم قبل از اینکه یک کار باشد یک رابطه است بین دو نفر. قرار داد بین دو نفر است و قرار داد را هم می شود گفت کار است و ما مضایقه ای در این ها نداریم اما یک نحو مؤونه می برد تا اول بگوییم موضوع فقه، افعال مکلفین است و این هم فعل است.
خب بعد می آید ارث و میراث هم یک کتاب فقهی است و بعد اطعمه و اشربه و اطعمه و اشربه هم میخواهد چیزی بخورد. شما که می گویید احکام وضعی، خیلی از مسائل اطعمه و اشربه، مبنایش بر حکم وضعی است بعد چیزهای دیگر می آید. بلکه حکم تکلیفی هم دنبال آن است. آیا آن چیزی که آدم می بیند فطرتاً کتاب دارد از آن صحبت میکند و آن خودِ کار مکلف نیست، یک تقسیم بندی بکنیم که خود آن که کتاب دارد از آن صحبت می کند، موضوع بشود. این بهتر نیست؟
خب الان شما اگر بگویید گاهی متعلّقِ تکلیف، امتثال یک امر است و گاهی اصلاً تکلیف به این معنایی که متعلق و فضای امتثال بشود نیاز ندارد. فضا، فضای روابط است. موضوع احکام رابطه های بین افراد است. رابطه، دقیقاً خودش یک کار نیست. علقهی زوجیت است که محور کتاب نکاح است. بله عقد نکاح خواندن و آثار را بار کردن و این ها، همه فعل است و من هم حرفی ندارم ولی می بینید وقتی میگویید کتاب نکاح، الان بگویید دقیقا موضوعش چیست؟ یک فعل مکلف؟ کاری که انجام نمیدهد! دید، دیدِ حقوقی است .دیدِ یک علقه است. یک رابطه بین دو طرف است.
همان چیزی که الان هم در منطق، تفاوت گذاشته اند و می گویند در منطق قدیم، فقط قضیه موضوع بود و محمول. هر جایی هم که رابطه بود با زور برش می گرداندیم و قضیه حملیه درست میکردیم. -حالا این حرف درستی است یا غلط کاری ندارم، علی ایّ حال چیزی است که فعلا میگویند برای فاصله گرفتن از منطق قدیم- منطق ارسطو موضوع بود و محمول. بعد آمدند مفصل وارد شدند در این فضا که چه کسی گفته ما اصلا نمی توانیم رابطه ها را وقتی می خواهیم استدلالات را به صورت منطقیِ محض دراوریم، صوری کنیم؟
نمی توانیم استدلالات را ،با این نحو نگاه به این که رابطه ها را وصف قرار بدهیم؛محمولِ قضیه حملیه درست بکنیم، نمی توانیم سر برسانیم. خب چه کار کردند؟ آمدند گفتند محمولاتِ دو موضعی، سه موضعی. خب این کاری است که در مباحثه اصول هم که راجع به معانی حرفیه بحث می شد آن هایی که تشریف داشتید خیلی حرف ها زده شد.
علی ای حال این ها هست که آیا واقعا جایی که صحبت از رابطه است، از علقه است ما با یک فعل سر و کار داریم؟ با یک وصف سر و کار داریم؟ با چه چیزی سر و کار داریم؟ با فعل؟ با وصف؟ یا این که با چیزی که واقعا از حیث آن انعقاد اصلی اش موضع نفس الامری آن نه وصف است نه فعل. ما با چیزی سر و کار داریم که حوزه آن حوزهی روابط و علاقه هاست. علاقه فی حدّ نفسه موطن اصلی خودش، نه فعل است نه وصف. خب حالا ما اگر در فضای تدوین، فقط اسمِ فعل و وصف بردیم و با زور هم می خواهیم این را برگردانیم که تدوین ما به هم نخورد ما مشکلی،مضایقه ای نداریم.می آییم و این را جزء آن ها مندرج می کنیم
برو به 0:25:42
اما این اندازه بدانیم که آن ذات اصلی، جوهرهی اصلی این آبشخورش از روابط است. رابطه فی حد نفسه خاستگاه اصلی آن، بین طرفین است. فلذا در مباحثهی معانی حرفیه در اصول، چندین روز معطل این شدیم و بحث خیلی خوبی هم هست که زیدٌ فی الدار با الدار محیطٌ بزید تفاوتش در چیست؟ نسبت ظرفیت و مظروفیت که یک نسبت است، طرفین دارد چطور است که با دو تا تعبیر میگویید. زید در خانه است یا خانه ظرف زید است؟ نسبت همان نسبت است ولی مختلف الطرفین است. مثل: زید برادر زینب است و زینب خواهر زید است؛ مختلف الطرفین است ولی زید برادر عمرو است و عمرو هم برادر زید است متفق الطرفین است.
نسبت هایی که مختلف الطرفین است خیلی ذهن را تحریک میکند در این که خب خود آن چیزی که اصل رابطه است که وقتی به او می زنید اسمش می شود برادر و وقتی به او می زنید می شود خواهر، خودِ این رابطه دو تا است یا یکی است؟ خب خود این رابطه منطقِ جدا میخواهد واقعاً. یعنی اگر ما بخواهیم با همان چیزهایی که مدوّن شده است- اگر کافی به این نباشد- با زور باید این را در این ها جا بدهیم. آخر کار هم می گویید حالا دیدی سررسید. اما علی ایّ حال یک تدوینی بوده است که اضیق بوده است از نفس الامر. ما آن نفس الامرِ اوسع را با زور در این، جا داده ایم به خلاف این که بیایم ببینیم خود رابطه، نسبت یک چیزی است در نفس الامر، موقعیتی برای خودش دارد که احکام و ضوابط و منطق خاص خودش را نیاز دارد. چرا ما از جای دیگر از حوزه دیگر تدوین کنیم و حرف هایی را بزنیم و اینجا پیاده کنیم.
برو به 0:27:46
این را برای این عرض می کردم که من این طور به ذهنم می آید نمی دانم درست می فهمم یا نه. وقتی میگوییم ریخت عقود، آن موطن اصلی عقود، فعل المکلف نیست ولو این که برمی گردد به فعل مکلف؛
شبیه این که مرحوم شیخ می فرمودند ما اصلا حکم وضعی ای که جعل شارع باشد نداریم. همه احکامی که جعل شارع است تکلیفی است و همهی احکام وضعیه، منتزعه از تکلیفی است. مانعی ندارد. شاید ادعای چیزی هم بود همیشه من در مباحثه می گفتم باید دعا کنیم برای صاحب کفایه، اگر این حرف شیخ می ماسید خیلی مشکلات در فضای بحث کلاس بود. صاحب کفایه در کفایه سریع آن را برگرداندند. گفتند ما حکم وضعی مجعول هم داریم. احکام وضعیه را سه جور کردند.
واقعا این طور است که در فضای تقنین ،گاهی فطرت تقنین میگوید اول حکم وضعی جعل کن، احکام تکلیفی خودش می آید روی آن. یعنی تکلیف، متفرّع بر وضع است آدم می بیند حکمت را. ولی خب مانعی هم ندارد ما از اول میخش را بکوبیم و بگوییم در همه جا تکلیف. مثلا این چیزی که نجس است گفته اند نخور، دست نزن، نماز نخون. از همه این ها انتزاع میکنیم پس نجس است. حکم وضعی، انتزاع شد از حکم تکلیفی.
مثلا میگوییم این کتاب، ملک است. ملکی که انتزاعی است این کتاب، یعنی یجوز لک کذا، لا یجوز لغیرک کذا. ده ها حرام و… شارع جعل کرده است برای این کتاب. انتزاع می کنیم پس ملک شماست نه ملک او. این فطرتِ تقنین نیست ولو می شود درستش کرد. می شود گفت همه احکام مجعول است و ملکیت انتزاعی است ولی عقلاء این را نمی گویند. می گویند این یک علقه برای تو؛حکم وضعی. معتبِر،انشاء میکند ملکیت را برای تو. خب لازمه اش این است که یجوز لک و لا یجوز لغیرک.
عقود، فی حد ذاته فعل مکلف نیست عقود یک رابطه است بین افراد. همین طور ایقاعات. یک نحو کارهای خاصی است که متفرع بر یک روابط است و همچنین احکامی مثل اطعمه و اشربه که برخی از آنها واضح است فعل مکلف است و برخی نه.
شاگرد: عبادات هم همین طور هستند؟
استاد: نه اتّفاقا از عبادات آمدم به این جا. عبادات در آن، امر مولی و فضای امتثال امر و متعلّق تکلیف خیلی روشن است.در آنجا خیلی روشن است و از همانجا هم برگشتم به اینجا. لذا بود که می گفتم محقق هربخشی وارد می شوند یک احکامی برای آن می گذارند این توجیه من درست بود که مقصود از احکام یعنی فضای امتثال. برای بخش عبادات این خیلی حرف خوبی است. شاید کل عبادات شرایع را نگاه کنید آنجا که می گوید فی احکامها ریخت همه اش، ریختِ فضای امتثال است. مکلف و حالت او و امتثال تکلیفی که حرفش را زدم.
ولی وقتی از عبادات فارغ شدیم و رفتیم در معاملات، وقتی می گوید احکامه، این نمی شود بگوییم منظور امتثال است. چون که دیگر فضای امر نیست و فضا، مختلف است. بله امر مولی هست ولی آن محور اصلی، چیز دیگری است که امر مولی در مرحلهی بعد از آن قرار میگیرد. آن موضوع اصلی در عقود و ایقاعات، چیز دیگری است. بله شارع برای آن حکم دارد ولی در عبادات، محور اصلی و آن چیزی که ابتدا به ساکن خودش را نشان می دهد، امر مولی است. برای عقود، نه. عقود ،موضوع هستند و احکامِ شارع بر آن ها می آید. این تفاوت احساس می شود؛ لذا باید ببینیم اگر در شرایع در باب عقود و ایقاعات و احکام که میگویند احکام و جدا جدا فصل باز می کنند مقصود از آن چیست. این ضابطه دومی که عرض کردم شاید در آنجا جاری بشود که نگوییم فضای امتثال بلکه بگوییم فضای حال مکلف. مکلّف محور، موضوع محور.
یک جایی است شما حال مکلف را در نظر گرفته اید و در فقه دارید حرف میزنید، حال مکلف از یقین و ظن و اضطرار و اکراه و… وقتی این طور است که با مکلف و حالات او کار دارید می شود احکام بالمعنی الاخص. و یک جایی است که شما کار دارید با چیزی که مقدّم بر حال مکلف است. شما با متعلّق تکلیف، با آن متعلّقِ حکم وضعی کار دارید. حکم وضعی را در نظر گرفتید و با متعلق آن سر و کار دارید. اینجا می شود فضای مقابلِ احکامی که محقق در هرجایی می فرمایند.
برو به 0:33:15
شاگرد:[سؤال نامفهوم]
استاد: کلیت ندارد شاید. اصل تقسیم بندی فقه را اگر خودتان حوصله کردید و چیز خوبی هم به ذهنتان آمد بنویسید برای ما هم بفرمایید استفاده کنیم.
چطور می شود کل فقه را تقسیم بندی خوب، منظم، طبیعی کرد نه حصر عقلیِ «یا نه». بعضی چیزهاست که چون ایشان هم فرمودند من برخی از آنها را اشاره ای بکنم. شما ببینید الان واقعا می توانید برای سهولت امر، تمام فروعات فقه را بصورت یک عنصر منفرد در بیاورید. مثل حالا؛ چطور هر کسی یک کد ملی دارد و مال خودش است شما کلّ فروعات فقه را هرکدام یک کد فقهی به آن بدهید. آن وقت این کد بعداً می تواند حرف بزند. حرف زدنش خیلی سخت است که وقتی شما به یک کدی که به یک فرع فقهی دادید شما از خود این کد بفهمید ریخت آن فرع را بدست بیاورید. مربوط به طواف است، به نماز است، به نجاست است به طهارت است، به ضمان است. این کار سختی است. من گاهی فکرهایی به ذهنم آمده بود خیلی خوب سر نرسید حالا شما اگر چیزی به ذهنتان آمد یادداشت کنید این کار، کار خوبی می شود.
شاگرد: یک مورد کد گذاری به صورت نمونه هم دارید ؟
استاد: دو جور کد گذاری من ابتدا به ذهنم آمد و هر دوی آنها هم خوب است.
یکی اینکه کد گذاری ترتیبی به نحو فقه مدوّن. فقه تدوین شده است مثلا جواهر نوشته شده است و یک دوره فقه است شما جواهر به این تفصیلی که هست را به عنوان محورِ کدگذاری قرار بدهید. نقشه، او باشد و برای فروعاتی هم که احیانا نیامده است، مثلا می توانید با فاصلهی پرش ده تا ده تا جلو بروید. من این کار را در بخشی از جواهر انجام دادم.
اولِ جواهر شروع میکنند و هرچیزی که یک حالت معرفتی در فقه دارد یا فرع- اگر معرفتی باشد بهتر است –چون که عنصر فقهی فقط فرع نیست. اجماع هم عنصر است و هرجایی مستنداتِ یک فرع، هم خودش عنصر فقهی است. علی ای حال به ترتیب جواهر شماره بزنید. هرچه که صاحب جواهر گفتند بروید تا آخر. بین هر دو تا عنصر هم ده تا فاصله بگذارید مثلا بگویید ده، بیست برای کتاب های دیگر و مسائل مستحدثه. هرچه این بین پدید بیاید اینجا گسسته است و پیوسته نیست که شما دیگر راه را بسته باشید. با یک فاصله ای با یک فرجه ای بینش هرچه بخواهید می توانید فروعات متناسب با آن را اضافه کنید.
برو به 0:36:43
این ها کد گذاری ترتیبی است و خیلی هم کار را آسان میکند و در خیلی جاها هم به درد میخورد.
یک کد گذاری دیگر موضوعی است و آن که حرف می زند این است. یعنی مثلاً این کد را سه چهار بخش بکنید روی حساب تعداد موضوعات. الان این آدرس های امروز، دنیا روی همین ها دارد می گردد مثلا یک عددی می بینید چهار بخش است، چهار تا سه تایی. آدرس های اینترنت همه این طور است. چهار تا بخش است به نظرم و هر بخش هم سه تا عدد سه رقمی است. شما می بینید هر قسمتی از آن کدِ فرع را قرار بدهید برای یک حرفی. مثلا بخش اولش برای این که در چه حیطه ای از تکلیف است بخش دومش برای حکم وضعی و بخش دیگرش برای اشیاء. این را خودتان باید فکر کنید خیلی مشکلات دارد تا بتوانید چیزی را منظم کنید. اینجا حرف زدن یعنی این.لذا تا به عدد نگاه میکنید بعداً فوری می فهمید که این مثلا مربوط است به محرمات احرام در وقتِ حوزهی خصوص شهر مکه. از این می فهمید حدود چیزهایی که این می تواند حرف بزند.این چیز محالی نیست ولی مقداری سخت است.
دسته بندی فقه را عرض می کردم که آن مهم تر است از این کدگذاری. دسته بندی، یک چیز این است که کل فقه را از نگاه مکلف دسته بندی کنید. یعنی در کل فقه که البته این نگاه نزدیک می شود به اصول و در اصول این کارها را کرده اند. اصول اربعه و این ها بیشتر…
شما ببینید آنجایی در فقه که با مکلف و حالات مکلف کار داریم مثلاً فقه الاکراه، فقه المکره، فقه المضطر. ببینید وقتی می گویید فقه المضطر، دیگر با نماز کار ندارید با بیع کار ندارید بلکه با حال مکلف کار دارید که این مکلّف در شرایطی مضطر می شود. این یک جور نگاه است، نگاهی مکلف محور. حالات مکلف را در نظر میگیریم و دسته بندی میکنیم.
یک نگاه دیگر نگاهِ مکلّفٌبه محور است. مکلف به یعنی چیز هایی که متعلق امر شارع است شبیه فقه الان. صلاه و صوم و… مکلفٌبه هستند. از این حیث دارید نگاه میکنید دسته بندی میکنید.
یک نگاه دیگر، نگاه شیء محور است به فقه. هرچیزی که درفقه به عنوان اشیاء مطرح هستند مثل آب و کلب و… وقتی میگویید آب با مکلف به کاری ندارید بلکه با شیء کار دارید و حکم وضعی آن. این هم یک چیز است، اشیائی که در فقه فقهاء با آن کار دارند. نگاه شیء محور نسبت به حوز هایی از فقه. این ها تقسیم بندی های خوبی است هرکه حوصله کند. من یک وقتی طبق حروف الفباء نوشتم که هر موضوعی که محتمل است و بعدا هم چقدر برای دیگران نافع است.مثلا یک کتاب مثل کتاب الحمل و کتاب الجنین در فقه نداریم ولی خب یک کسی در کل فقه جمع آوری کند، ببینید چقدر در جاهای مختلف فقه راجع به حمل صحبت شده است از ارثش و دیه اش و قصاصش و طهارت و نجاستش و… که خودش یک کتاب می شود.
منظور من این است که هم ذهن توسعه پیدا کند در دسته بندی های مختلف و هم وقوف بر صعوبت کار که با چه میزانی؟ از کجا شروع کنیم؟ ضابطه کلی می توانیم ارائه بدهیم؟
برو به 0:41:14
تأثیر فاضلین بر شیخ انصاری
بزرگانی مثل محقق اول. این ها کم نبودند. داشتم می گفتم خدمت آقایان که یکی از جملات خیلی کوتاه و پربار حاج آقا که فرمودند مثلا شرایطی بود؛ مباحثه ای که مثلا فرمایشات علامه حلی مطرح می شد و ممکن بود یک کسی زیاد اشکال بگیرد این جمله کوتاه را حاج آقا فرمودند خیلی مغتنم. فرمودند: علامه حلی کسی نیست که ما سریع بتوانیم به حرف او ایراد بگیریم. مثل شیخ مرتضی انصاری از انس به کلمات محقق و علامه، شیخ شد. یعنی اینها این طور بزرگ بودند و واقعا هم همینطور است و کم کسانی نبودند. حاج آقا هم که این را می گوید کسی که نوار های حاج آقا رو گوش بدهد می فهمد سر سوزنی ایشان این طور نبودند که بخواهند طلبه را متعبد کنند به کسی بلکه میخواستند از آن سبک سری و از این که آدم قدر کسی را نداند و سریع مبادرت به اشکال کند، از این می خواستند جلوگیری کنند.
منظور این که بزرگانی مثل محقق، یک عمر فقه را این طور دسته بندی کردند و بعدا هم بزرگانی دنبالش آمدند و این تقسیم بندی مستقر شده است.این کاشف از چیست؟ این کاشف از این است که بستر تقسیم، مهم، مبهم است و غامض است و کار می برد و این طور نیست سریعاً بشود کاری انجام داد. اگر می شد بهترینش را محقق انجام میداد چون که متضلّع فن بود و همه چیز در دستش بود. لذا من این ها را عرض میکنم برای اینکه مهم بودن و سخت بودن آن در ذهنتان بیاید و بعدا شروع کنید هروقت حوصله دارید در جنبه های مختلفش…
شاگرد: سه محور را گفتید.غیر از این ها هم هست؟ الان می توانید موارد دیگر را هم اشاره کنید؟ مثلا شاید بگویید حوزه های زندگی محور. مثلا فقه الاقتصاد، فقه السیاسه.این قسم چهارمی است؟
استاد: آن ها که گفتم بله مربوط می شود به روابط. اصلا یکی از تقسیم بندی ها، تقسیم بندی است بر محور رابطه. می گویند کلّ فقه، رابطه است. رابطه فرد با خدا (عبادات)، رابطه فرد با خانواده اش و رابطه فرد با یک فرد دیگر و رابطه فرد با مجتمع و رابطه والی با رعیت. بله آن عناوین مختلفی که خودِ عنوان، حقوقی است.
البته در این که تشخیص خودِ دسته بندی عناوین حقوقی هم خیلی مهم است. الان به ذهنم آمد ببینید ممکن است یا نه؟ آیا شبیه همان صرف و نحو، تجزیه و ترکیب، عنوان صرفی و عنوان نحوی که شبیه آن برای خانه در مباحث اصول عرض میکردم. الان می گویید خانه. خانه یک مفهوم عرفی بسیار واضح است ولی هم صرف دارد و هم نحو. تا شما میگویید آجر، صرف است یا نحو؟ صرف است ولی وقتی میگویید دیوار، نحو است.ستون،سقف نحو است نحو، صحبت ارتباط اجزاء در یک نظام است. آجر را که کاری نداریم کجا بکار رفته است.
در فقه این طور چیزی هست در عناوین فقهی، کلاً عناوین حقوقی. یعنی یک بحث صرفیِ حقوقی و یک بحث نحویِ حقوقی. هست چنین چیزی ولی من قبلا فکرش را نکرده بودم که این ها را از هم جدا کنم و بگویم این عنوانِ صرفیِ فقه است و این عنوان نحویِ فقه است. فکر می کنیم تا شنبه اگر زنده بودیم.
شاگرد: حصر عقلی میکنند در روابط چهارگانه. رابطه با خدا با انسان با طبیعت.
استاد: حصر عقلی همین که شروع به شمردن کردید ، آخرش یک (یا نه) نمیخواهد! و الا حصر عقلی کردن خیلی سخت است و هرچه بگویید آخرش میبینید از یک جایی غفلت کردید. قسم چهارمش چه بود؟
شاگرد:رابطه با خدا و انسان و طبیعت و با خودش.
شاگرد٢:در اخلاق می گویند.
استاد:حالا ببینیم غیر از آن می شود یا نه.
[1] بهجه الفقیه،ص ١۴٩
[2] شرائع الاسلام،ج١،ص ۵٠
[3] شاگرد: در رساله ها بحث نماز جماعت، اول نماز جماعت را مفصل میگویند و سپس احکام نماز جماعت را میگویند.
استاد: این همین مال شرایع است. شرایع را اگر نگاه کنید ورق بزنید و الان هم در نرم افزار ها در فهرستش بگردید میبینید در فهرست شرایع بسیار برخورد میکنید (در فهرست نه متن) و اما الاحکام، احکامه، به این معنا بسیار بکار میرود باید ببینیم مقصودشان چیست.
[4] فصل 4 في أحكام الأوقات مسألة 1:لا يجوز الصلاة قبل دخول الوقت( العروة الوثقى (للسيد اليزدي)؛ ج1، ص: 530)
دیدگاهتان را بنویسید