1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. تبیین اقصرالطرق درمراحل تقنین(٢)

تبیین اقصرالطرق درمراحل تقنین(٢)

توضیح تعلق امر به طبیعت و نوع طبیعت اازحیث بساطت و ترکیب و سایرقیود و اقصرالطرق درتقنین
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5547
  • |
  • بازدید : 64

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۴۵: ١٣٩۵/١٠/١٢

 صاحب مدارک و فهم خطاب در اشتراط تکلیف

دیروز عبارتی از صاحب مدارک ماند که حیف است خوانده نشود.

و استقرب العلامة في المختلف أنها تمرينية، لأن التكليف مشروط بالبلوغ، و مع انتفائه ينتفي المشروط .

و يمكن المناقشة في اعتبار هذا الشرط على إطلاقه، فإن العقل لا يأبى توجه الخطاب إلى الصبي المميز، و الشرع إنما اقتضى توقف التكليف بالواجب و المحرم على البلوغ لحديث رفع القلم و نحوه، أما التكليف بالمندوب و ما في معناه فلا مانع عنه عقلا و لا شرعا و بالجملة فالخطاب بإطلاقه متناول له، و الفهم الذي هو شرط التكليف حاصل كما هو المقدّر، و من ادعى اشتراط ما زاد على ذلك طولب بدليله و يتفرع على ذلك وصف العبادة الصادرة منه بالصحة و عدمه، فإن قلنا إنها شرعية جاز وصفها بالصحة، لأنها عبارة عن موافقة الأمر، و إن قلنا إنها تمرينية لم توصف بصحة و لا بفساد.[1]

 

علامه در مختلف فرمودند «لأن التکلیف مشروط بالبلوغ». اما ایشان این قضیه معروفه را مناقشه می‌کنند و می‌فرمایند اشتراط وجوب و حرمت به بلوغ دلیل دارد اما سایر تکالیف-استحباب ،کراهت و اباحه- به آن، چه دلیلی دارد؟

مطلب خیلی خوب و مهمی را بیان کرده اند. بخشی از فضا که ایشان جلو نرفته، مهم نیست بلکه شروع کار برایمان مهم است. اصل این‌که به اطلاق علامه مناقشه دارند، مهم است. «فإنّ العقل لا یأبی توجه الخطاب الی الصبی الممیز»؛ عقل توجه خطاب به بچه‌ای که می‌فهمد را اشکال نمی‌کند.

«و الشرع إنما اقتضى توقف التكليف بالواجب و المحرم على البلوغ»؛ دیروز نسبت به این کلام هم عرض کردم، این توقفِ تکلیف نیست بلکه توقف ترتب آثار تکلیف بر بلوغ است. توقف التکلیف، شرط ثبوتی در عالم ثبوت است که در این صورت باید لوازمش را حل و فصل کنید. اما اگر این کلمه را عوض کنید و بگویید توقف ترتب آثار، فضا عوض می‌شود و روال بحث آسان‌تر می‌شود.

«أما التكليف بالمندوب و ما في معناه فلا مانع عنه عقلا و لا شرعا»؛ هیچ مانعی نیست. نه عقل اشکال می‌کند و نه شرع.

«و بالجملة فالخطاب بإطلاقه متناول له» (للصبی). خطاب مطلق است و با اطلاقش شامل صبی نیز می‌شود.

«و الفهم الذي هو شرط التكليف» این شرط خوبی است؛ توجه خطاب، فهم خطاب را می‌خواهد. اما در این که شرط تکوینی، خارج از بدنه انشاء است یا منشئ، آن را جزء انشاء ثبوتی خودش قرار داده -شرطِ موضوع، فهم خطاب است- یک بحث ظریفی است. فعلاً مربوط به بحث ما نیست. به عنوان سؤال عرض می‌کنم که آن هم آثار دارد؛ آثار خیلی خوبی دارد. بگوییم؛ انّ فهم الخطاب شرط للخطاب؛ این بیان، آثار دارد. یا بگوییم فهم خطاب هم شرطی بیرون از موضوع ثبوتی است. تکلیف شروط بسیاری دارد. هر شرطی حتماً لازم نیست که شرط خود موضوع و جزء موضوعِ انشاء حکم باشد.بلکه می‌تواند شرطِ ترتب عقاب، شرط فعلیت، شرط تنجز و … باشد. به عبارت دیگر هر کدام از مبادی حکم، مقارنات حکم، معالیل حکم، آثار حکم، می‌توانند شرطی برای خود داشته باشند و دستگاه تقنین همه اینها را سریعاٌ می‌شناسد.

می‌فرمایند:

«و بالجملة فالخطاب بإطلاقه متناول له (للصبی)، و الفهم الذي هو شرط التكليف حاصل (فی الصبی الممیز) كما هو المقدّر، و من ادعى اشتراط ما زاد على ذلك طولب بدليله.»؛ کسی بگوید در احکام شرعی امر اضافه‌ای به نام بلوغ، علاوه بر فهم خطاب شرط شده است -اطلاق خطاب شامل صبی نیز هست و صبی فهم هم دارد، اگر امر اضافه بر آن بگوید- طولب بدلیله.

«و يتفرع على ذلك وصف العبادة الصادرة منه (الصبی) بالصحة و عدمه، فإن قلنا إنها شرعية جاز وصفها بالصحة، لأنها عبارة عن موافقة الأمر و إن قلنا إنها تمرينية لم توصف بصحة و لا بفساد.»

این عبارت از صاحب مدارک برای شروع کار خیلی خوب است؛ این‌که امر اطلاق دارد و اطلاقه متناول للصبی. البته مطالبی که در ادامه به آن ضمیمه شده، متاثر از فضای کلاس است و باید در آن‌ها دقت کنیم.

بررسی اجمالی روایات تکلیف صبی

اما برای مطلبی که دیروز آقا فرمودند، یکی از روایتی که دسته بندی کرده‌ام را می خوانم؛ در کتاب شریف کافی(جلد ششم ص١٢۴)، چند روایت آمده است، اوّلین روایت که سند خیلی خوبی دارد و دو طریق نیز دارد، این است.

 

برو به 0:07:21

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ طَلَاقِ الْغُلَامِ لَمْ يَحْتَلِمْ وَ صَدَقَتِهِ فَقَالَ إِذَا طَلَّقَ لِلسُّنَّةِ وَ وَضَعَ الصَّدَقَةَ فِي مَوْضِعِهَا وَ حَقِّهَا فَلَا بَأْسَ وَ هُوَ جَائِزٌ.[2]

 

سند مختصر و خوب است و معلوم می‌شود روایتی که دو طریق داشته باشد، امر شاذّی نیست. دلالت هم خیلی خوب است. می‌فرماید:

غلامی که هنوز محتلم نشده، آیا صدقه و طلاق او نافذ است یا نه؟ حضرت، شرط نمی‌کنند که ۱۵ سالش شده باشد یا نه. می‌فرمایند:

«إِذَا طَلَّقَ لِلسُّنَّةِ»؛ یعنی اگر از مساله سر در می‌آورد، صحیح و با شرایط طلاق داده و «وَضَعَ الصَّدَقَةَ فِي مَوْضِعِهَا وَ حَقِّهَا»؛ وقتی هم صدقه می‌دهد، فهم حسابی دارد و  یضع الشیء فی موضعه، «فَلَا بَأْسَ وَ هُوَ جَائِزٌ.» نافذ است. جواز هم در اینجا، جواز وضعی است.

در روایت چهارم همین باب، در بعضی نسخه ها یک «لا» اضافه شده است. البته معلوم است که اینجا «لا» نباید باشد. «لا» قیاسی است.

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: [لَا] يَجُوزُ طَلَاقُ الْغُلَامِ إِذَا كَانَ قَدْ عَقَلَ وَ وَصِيَّتُهُ وَ صَدَقَتُهُ وَ إِنْ لَمْ يَحْتَلِمْ.[3]

اینجا  در سند سهل است اما سید فرمودند و الامر فیه غیر سهل. البته معلوم نیست که غیر سهل باشد.

«يَجُوزُ طَلَاقُ» که در بعضی نسخه‌ها یک «لا» گذاشتند. این «لا» اصلاً با عبارت بعدی جور در نمی‌آید. در کروشه گذاشتند که معلوم باشد.

«يَجُوزُ طَلَاقُ الْغُلَامِ إِذَا كَانَ قَدْ عَقَلَ وَ وَصِيَّتُهُ وَ صَدَقَتُهُ وَ إِنْ لَمْ يَحْتَلِمْ.»

شاگرد: ان وصلیه با «لا» نمی‌سازد.

استاد: بله نمی‌سازد. لا یجوز و ان لم یحتلم!

شاگرد: در ۶ نسخه خطی بدون «لا» است. در تهذیب، استبصار و یکی از حواشی کافی هم بدون «لا» است و فی سائر النسخ و المطبوع لا یجوز است.

استاد: مطبوع هم با کروشه گذاشتند. اصلاً «ان» وصلیه جور در نمی‌آید. لا یجوز و ان لم یحتلم! طلاقش صحیح نیست ولو محتلم نشده باشد! باید و ان احتلم شود، نه و ان لم یحتلم. آن بوده یجوز و ان لم یحتلم. بقیه روایات را ان شالله بعدا بحث می‌کنیم.

آقارضا همدانی و تصویر ثبوتی تعلق امربه طبیعت در بلوغ صبی

فعلاً در فضای ثبوتی بحث، عبارات مرحوم حاج آقا رضا را بخوانیم که شروع خیلی خوبی در اینجا دارند.

ایشان می‌فرمایند اگر صبی در حین نماز بالغ شد، نمازش درست است و همچنین در وقت اگر بالغ شد و قبلاً نماز خود را خوانده است، دیگر لازم نیست اعاده کند. نقطه شروع بسیار خوبی دارند.

أقول: لا يخفى أنّ الصبيّ الآتي بوظيفة الوقت- كصلاة الصبح مثلا- إنّما يقصد بفعله الإتيان بالماهيّة المعهودة التي أوجبها اللّه تعالى على البالغين، لا طبيعة أخرى مغايرة لها بالذات و مشابهة لها في الصورة، كفريضة الصبح و نافلته، لكن لا يقع ما نواه صحيحا بناء على التمرينيّة و له ما نواه على تقدير شرعيّته، فهو على هذا التقدير مأمور دائما بصلاة الصبح، بلغ أم لم يبلغ، لكنّه ما لم يبلغ مرخّص في ترك امتثال الأمر، فيكون تكليفه ندبيّا، و بعد بلوغه غير مرخّص في ذلك، فيكون إلزاميّا[4]

 

 

صبی که دو رکعت نماز صبح می‌خواند، نماز دیگری غیر از همان نماز صبح را نمی‌خواند. به عبارت دیگر همان طور که بین دو رکعت نماز صبح و دو رکعت نافله صبح، تفاوت می‌گذارید، نمی‌توانید بین دو رکعت نماز صبحی که صبی می‌خواند با دو رکعت نماز صبحی که پدر او می‌خواند، تفاوت بگذارید. نافله و نماز صبح را دو نماز می‌دانید اما فرد ایجاد شده توسط صبی با فرد ایجاد شده توسط پدرش را نماز صبح می‌دانید. اگر صبی نافله صبح بخواند و پدرش نماز صبح بخواند، می‌گویید صبی نافله صبح می‌خواند اما پدرش نماز صبح می‌خواند زیرا دو نماز هستند؛ نافله صبح و نماز صبح. می‌بینید فرق دارد. اما وقتی هر دو، نماز صبح می‌خوانند، می‌گویید هر دو فردی از یک طبیعت را انجام می‌دهند.

 

برو به 0:13:05

بنابراین نقطه بسیار خوبی که ایشان تأکید می‌کنند، این است که متعلّق امر در عالم ثبوت، طبیعت است. این را قشنگ جلوه می‌دهند و در ذهن کسی که کتاب ایشان را می‌خواند، آفتابی می‌کنند که متعلّق امر صلّوا صلاة الصبح یک طبیعت است. این نقطه شروع بسیار خوبی است و من نظیرش را اینطور ندیدم؛ خیلی خوب پیش آمدند.

منزلت علمی آقا رضا همدانی

ایشان دارای ذهن قوی و فقیهانه بودند. جلوتر هم عرض کردم، حاج آقا می‌فرمودند که مرحوم آقای شریعت -که خودشان هم از مراجع بزرگ نجف بودند- وقتی بر جنازه حاج آقا رضا همدانی حاضر شده بود، آقای شریعت فرمودند: الان می‌گویم که افقه عصرش بود. زمان حاج آقا رضا علمای بزرگ زیادی بودند. یکی دو تا نبودند؛ آن وقت دستگاهی بوده است. علمایی مثل صاحب عروه آسید محمد کاظم،صاحب کفایه، طبقه شاگردان شیخ -هر کس که شیخ را زیاد یا کمتر دیده بود- آقا میرزا حبیب الله، آمیرزا محمد حسن- با این که جلوتر بودند اما حالشان تقریباً معاصرت بود-. البته شاید آقای شریعت قصدشان شاگردان قدیمی شیخ و آن جلوتری‌ها نبوده است ولی علی ای حال معاصرین ایشان را قطعا قصد کرده بودند.

البته مرحوم حاج آقا رضا ۱۳۲۲ قمری مرحوم شده‌اند و این تاریخ تقویت می‌کند که معاصرین ایشان، آقا میرزا حبیب الله باشند. زیرا آمیرزا محمد حسن سال ١٣١٢ مرحوم شده‌اند. حاج آقا می‌گفتند که میرزای بزرگ گفته بودند که به ایشان بگویید یک مقداری که نیاز سالشان است تعیین کنند. حاج آقا سید حسن صدر به میرزای بزرگ گفته بودند که حاج آقا رضا می‌گویند مثلاً من یک جایی بروم تا کار آخوندی انجام بدهم -بروم یک شهری کار آخوندی انجام بدهم؛ نمازی، مساله‌ای- ایشان می‌گویند نه، باید اینجا باشند و درس بدهند. بعد گفته بودند به ایشان بگویید اگر مضیقه‌ای هست، ما مثلاٌ سالیانه مقدار پولی به ایشان بدهیم و در سعه معیشتی باشند و تدریس کنند. میرزای بزرگ به خود حاج آقا رضا واگذار کرده بودند. آقای آسید حسن گفتند ایشان اینطوری گفتند و روی حساب عرف آن زمان -بی‌خودی که تعیین نمی‌کردند، طلبه‌ای متعارف بودند و می‌دانستند- گفتند سالی صد تومان خوب است. من سالی صد تومان از وجوهات به شما می‌دهم. آقای آسید حسن دست بالا نگرفتند اما ایشان می‌گویند وای وای١٠٠ تومان! بعد آن را نصفه کردند. بنابراین میرزا برای مخارج خانه ایشان مبلغ ۵٠ تومان در یک سال را تعیین کردند.

علی ای حال کتاب ایشان، کتاب بزرگی است. مواضع خوب و این‌گونه دقت‌هایی دارند که واقعاً کار کردند و زحمت کشیدند و شروع فضای کلاس فقه و بعضی مقدماتش را پیش بردند. رضوان الله علیه!

خلاصه ایشان جلا می‌دهند و تأکید می‌کنند که نماز صبی و پدر او، دو  فرد از یک طبیعت هستند. کلمه یک طبیعت را تأکید کنید.

شاگرد: این با تمرینیت نمی‌سازد؟ یعنی یکی به وجه وجوب می‌خواند و دیگری به وجه تمرینیت؛ دو فرد از یک طبیعت هستند.

استاد: یعنی شارع به او امر کرده یا نکرده؟ این نمازی است که شارع به او امر کرده یا نه؟ اتفاقاٌ اگر تمرینیت باشد ایشان بالدقه می‌گویند دو طبیعت می‌شود. نظیرش بازی شاه و وزیر بچه هاست. بچه‌ها برای آینده‌ی خود تمرین شاه و وزیری می‌کنند- بازی شاه و وزیر قدیم معروف بوده است- اما در بیرون هم واقعا شاه و وزیر هستند؟! بچه که بازی می‌کند یک فرد از همان طبیعت را ایجاد می‌کند؟! نه، ربطی به آن ندارد؛ صرف تشبّه صوری است. مثال دیگر این است که برای یادگیری رای دادن، برای بچه ها مجلس درست می‌کنند تا تمرین رأی‌گیری کنند. آیا این مصداقی از طبیعت رأی‌گیری است یا چون تمرینی است اصلاً چیز دیگری است و صرفاً تشابه دارد؟

شاگرد: خصوصا باید توجه بکنیم  به اینکه، نیت جزء ارکان عبادت باشد.

استاد: بله، و خود متشرعه می‌دانند این بچه دارد نماز شرعی امر شارع را دارد اتیان می‌کند.

در ادامه فرمودند:«انما یقصد بفعله الاتیان بالماهیة المعهوده التی اوجبه الله تعالی علی البالغین لا طبیعه اخری مغایره لها بالذات و مشابه لها فی الصورة کفریضة الصبح و نافلته.»؛ اصلاً این‌گونه نیست بلکه هر دو، یک طبیعت دارند. «لکن لا یقع ما نواه صحیحاً بناءً علی التمرینیة.»؛ اصلاً صحت برای آن، معنا ندارد. «و له ما نواه علی تقریر شرعیة فهو علی هذا التقدیر مأموراً دائماً بصلاة الصبح بلغ ام لم یبلغ لکنه ما لم یبلغ مرخّص فی ترک امتثال الامر فیکون تکلیفه ندبیاً»؛ تکلیف به صبی ندبی می‌شود. اینجا را ملاحظه کنید، همان است که دیروز عرض کردم. مطلبی به این خوبی را شروع می‌کنند که همان نماز است؛ دقیقاً همان طبیعت است. شارع هم به همان طبیعت امر فرموده است، در قالب چند امر؟ دو امر که دلیل می‌خواهد. اگر هم دو امر باشد و هر دو  هم به طبیعت بخورد، دو امر به یک طبیعت مؤکد یکدیگر هستند،پس در واقع دو امر نیستند. اگر امر به یک طبیعت بخورد، یک امر است. دو امر هم باشد مؤکد هستند. بنابراین اگر دو طبیعت باشند، دو امر معنا دارد. اما شما می‌گویید طبیعت یکی است. به این بیان زیبا، لازمه فرمایشات شما این است که اگر بالدقه یک طبیعت است، امر هم یکی است. پس این‌که در ادامه می‌فرمایید که « فیکون تکلیفه ندبیا» کم کم قدم بسیار زیبای خودتان را از دست خودتان می‌گیرید. یعنی بعداً در فضای کلاس با همین بیان دچار آثاری می‌شوید که آثار مثبت نقطه شروع را از دست خودتان می‌گیرید.

«فيكون تكليفه ندبيّا، و بعد بلوغه غير مرخّص في ذلك»؛ دیگر نمی‌تواند آن را ترک کند «فيكون إلزاميّا، و متى أتى بتلك الطبيعة جامعة لشرائط الصحّة سقط عنه هذا التكليف» چون یک تکلیف بیشتر نبوده و او فردش را ایجاد کرده است. اگر یک تکلیف است و او هم فرد آن را ایجاد کرده، چطور نسبت به آن می‌گویید، ندبی است؟ چه توجیهی داریم که بگوییم این تکلیف برای او ندبی است؟ آیا بگوییم ندب و وجوب با یکدیگر جوش خورده‌اند و مرتبه‌ای‌ هستند؟ یا بگوییم یک تکلیف است؟ در فضای کلاس این سؤال‌ها پیش می‌آید، به خلاف این‌که از طریق دیگری برویم که این سوالات پیش نیاید.

سواء كان ذلك بعد صيرورته إلزاميّا أم قبله من غير فرق بين أن يتعلّق بذلك التكليف المستمرّ أمر واحد، كما لو أمره قبل البلوغ بصلاة الصبح دائما ما دام حيّا ثمّ رخّصه في ترك الامتثال ما لم يبلغ امتنانا به، أو ثبت بخطابين مستقلّين

این تشقیقات بالدقه دارد از نقطه شروع فاصله می‌گیرد. یعنی اگر در آن نقطه شروع بسیار خوب ایشان، تدقیق شود، این تشقیقات، تشقیقات کلاسیکی است که فضا را بر علیه نقطه شروع سامان می‌دهد.

«من غير فرق بين أن يتعلّق بذلك التكليف المستمرّ أمر واحد»؛ صبی از اوّل زوال تا غروب یک تکلیف دارد که این متعلّق را اتیان کند. این تکلیف، یک امر دو شأنی است؟ یعنی همین‌طور از زوال آمده اما در حین بلوغ برگشت خورده است. یا نه از اوّل دو امر بوده است؟ توضیح هم می‌دهند؛

 

برو به 0:23:28

«كما لو أمره قبل البلوغ بصلاة الصبح دائما ما دام حيّا ثمّ رخّصه في ترك الامتثال ما لم يبلغ امتنانا به»؛ همین صورت، خوب است. ما می‌خواهیم از این صورت دفاع کنیم. قبل از این‌که بالغ شود و در فرض ممیز بودن او می‌گوید، همیشه نماز صبح بخوان.

شاگرد: آنجایی که توجه خطاب به او معقول است.

استاد: معقول است و آن هم نه به خصوص صبی، ایشان مثال می‌زنند. ما می‌خواهیم از اطلاق امر استفاده کنیم. می‌گوید دائماً نماز صبح بخوان. «ثمّ رخّصه» اما مادامی که بالغ نشدی، امتناناً مرخص در ترک هستی. در این تفسیر، خصوصیت صبی را در امر انشائی اوّلی که به طبیعت تعلق گرفته، دخالت می‌دهیم.

شاگرد: چرا؟

استاد: به خاطر این‌که می‌گوییم رخصه.

اقصر الطرق جایگزین سایر توجیهات در نحوه خطاب شارع

شاگرد: رخصت چیز دیگری می‌شود.

استاد: اگر آن‌جا بردید تخصیصی برای امر ثبوتی می‌شود.

شاگرد: مثلاً فرض کنید، امری به صورت واجب کفایی باشد و از خارج می‌دانیم که به حد کفایت که رسید، از بقیه ساقط است اما اگر افراد دیگری هم آن را انجام دهند، از آن‌ها پذیرفته است و مستحب نیز می‌باشد. یعنی مولی به همه امر می‌کند و با انجام من به الکفایه، وجوب از بقیه ساقط می‌شود اما امر ساقط نمی‌شود. ما که نگفتیم تخصیص یا چیزی شبیه به آن.

استاد: طبق فرمایش شما افرادی که با عملشان وجوب را از دیگران برداشتند، در اصل إنشای ثبوتی ملاحظه شده‌اند یا نه؟ ظاهر فرمایش شما این است که ملاحظه شده است. طبق بیانی که دیروز عرض ‌کردم که شارع اقصر الطرق را طی می‌کند، می‌گوییم نحوه تقنین طوری است که نیازی به این‌ها نیست. مطالبی که شما می‌گویید برای بعد است.

شاگرد: فرض کنید در آنجایی که می‌خواهد بُرش کند، اینها را لحاظ نکرده و امر دیگری را لحاظ کرده است.

استاد: در ما نحن فیه، نزدیک‌ترین راه چیست؟ این است که مُنشِئ، به طبیعتی که می‌خواهد آن را متعلق امر قرار دهد، نگاه می‌کند و در عالم ثبوت، فقط اقتضای تام او را در نظر می‌گیرد. اما اگر برای ترتّب اثر بخواهی، اقتضاء غیر از ترتب اثر است. یک شیئی مقتضی یک اثری است. می‌گوید فلان دارو مثلاً مسهل است؛ فلان دارو برای فلان خصوصیت نافع است. وقتی می‌گویید این دارو برای آن غرض نافع است، در مقام بیان زمان خوردن آن هم هستید؟ صبح بخور؟ سه بار بخور؟ اصلاً به اینها کار ندارید. بلکه می‌گویید این دارو طبیعتش در این کوچه است و برای فلان امر نافع است. اما در مورد ترتب اثر مسهلیت بعداً حرف می‌زنیم. این توضیح که در روز سه بار آن دارو را بخور، توضیح ترتب اثر در فرد خارجی است. نه این که توضیح طبیعت آن دارو باشد. بلکه طبیعت صرفا بیان می‌کند که این اقتضا را دارد. توضیحش این است که شارعی که اقصر الطرق را می‌رود، وقتی به یک طبیعت امر می‌کند و می‌گوید واجب است، اقتضاء تام آن طبیعت قطع نظر از ما عدای آن و قطع نظر از مزاحم های آن، طبیعت را در نظر می‌گیرد. وقتی می‌گوییم نماز واجب است یعنی تنها پیکره نماز بر مطلق عامل طبیعی-مصلِّی- واجب است. یعنی بر مصلی لازم است که نماز بخواند و کاری نداریم که این مصلِّی، بچه یا بالغ، مسافر یا مریض است. آنها برای بعد است. فعلاً در صورت تمامیت اقتضاء، صرف طبیعت صلاه و صرف عامل -طبیعی العامل و طبیعی الصلاة- کافی است، این اقصر الطرق است. یعنی حکیم در زمان انشاء احکام طبیعت، شروط ترتب اثر و … را بیان نمی‌کند.

شاگرد: حائض را هم مثلاً لحاظ کند.

استاد: حائض و سایر چیزها را.

شاگرد: در شخص امر به صلاه ظهر، وقت جزء طبیعت امر است؟

استاد: ما صغرویا کاری نداریم، ما کلی می‌گوییم. هر چه را در ثبوت برای اقتضاء طبیعت دخیل است، ملاحظه می‌کنیم. یعنی یک نمازی که خود طبیعتش، قطع نظر از هر چیز دیگری-مانند تزاحمات-، اقتضاء مصلحت تام دارد، اگر در آن اقتضاء شرطی باشد، شرط ثبوتی است. یعنی اگر دخولِ زوال در اقتضای طبیعت صلاه بر آن مصلحت، دخالت دارد، بله دخیل است. در این صورت ما می‌گوییم زوال ثبوتاً، در موضوعِ ثبوتیِ صلاه هست. و الا دخیل نیست. ما فعلاً به بحث صغروی‌ کار نداریم. هر چه شرطِ اقتضاء باشد، لحاظ می‌شود؛ یعنی اگر آن شرط نباشد، اقتضای طبیعت محقق نمی‌شود. نمونه واضح آن نماز است. نماز، سجود می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ رکوع می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ می‌گوییم در عالم اقتضاء، این طبیعت را نسبت به اقتضای مصلحتی‌اش برای مصلِّی در نظر گرفتند، در نتیجه نماز حتماً رکوع می‌خواهد. نماز بی‌رکوع و بی‌سجده نمی‌شود، طبیعت صلاه، رکوع و سجده دارد. این رکوع و سجده در عالم ثبوت، جزء آن اقتضاء شده است و مقوّم آن اقتضاء است. بنابراین در ثبوت هم این جزء است. امور دیگری هم باشد، حرفی نداریم. آن را یا از دلیل کشف کنیم یا از غیر دلیل.

کشف قیود طبیعت از خطاب شارع

شاگرد: از تحلیل خطاب می‌توانیم به آن طبیعت برسیم؟مثلا شخصی مشغول نماز عصر است و در اثناء متوجه می شود که نماز ظهر را نخوانده است، در اینجا می‌فرمایند که می‌تواند تبدل نیت کند؛ آیا از این تبدل نیت می‌توان طبیعت صلات را کشف کرد و بگوییم این نیات،  شرائط فعلیت است؟

استاد: نسبت به قطعیاتی که داریم، می‌توانیم. رکوع و سجده، قطعیاتی از خطاب هستند که جزو طبیعت نماز هستند اما برخی امور مشکوک است. شما می‌گویید از این‌که امام، اجازه عدول به دیگری را دادند، می‌فهمم دو طبیعت نیست و الا با شروع در یک طبیعت و تبدیل به دیگری، انقلاب طبیعت رخ می‌دهد. البته انقلاب طبیعت در اعتباریات، حرفی دارد که بعداً به آن می‌رسیم. ولی فعلاً روی فرمایش شما از این نص، عدم دخالت در ثبوت را کشف می‌کنیم. علی ای حال کلی بحث معلوم باشد، صغریاتش را مستقلا بحث می‌کنیم.

 

برو به 0:31:10

شاگرد ٢: آیا در این مرحله‌ی اقتضا،، الزام و عدم الزام هم دخالت دارد؟ یا نه؛ بگوییم شارع در این مرحله فقط در مورد مصلحت صحبت می‌کند مثلاً در حج، حج واجب داریم، حج مستحب داریم. آن حجی که مستحب است، به خاطر آن شرایط خارجی است ولی باز هم این دو یک طبیعت است یا نه؛ یک حج واجب داریم، یک حج مستحب داریم و اینها با هم فرق یا در موارد دیگر مثل  روزة مستحبی، روزة واجب همین داستان هست. آیا می‌فرمایید که الزامی با غیر الزامی دو تاست؟

استاد: کلمة الزام که به کار می‌برم، نمی‌دانم الزام  گفتم یا نه.

شاگرد ٢: شما وجوب فرمودید.من روی کلمه اصراری ندارم.

شاگرد ۳: صلاة واجبه

استاد: مصلحت لزومیه یا ملزمه، این منظورم است. الزامِ دنبالش، آن حرف دیگری است.

شاگرد ۳: خود بند کردن طبیعت به وجوب و ندب، یک چیزی است که فکر می‌کنم مدتی است در ذهن دوستان، بزرگواران را مشغول کرده. شما مسئله را در عالم ثبوت بردید و قضیه بردید به سمت این‌که ما مصلحت ملزمه داریم، مصلحت غیر ملزمه داریم. همین‌جا هم که مرحوم حاج آقا رضا هم که فرمودند دقیقاً دو تا چیز را کنار هم گذاشتند که فریضة صبح، نافلة صبح، هر دو دو رکعت است، عین هم است ولی کأنّ دو تا طبیعت است، نماز نافله و نماز فریضه. در صورتی که هر دو عین هم است، نیت، نیت قربت است، هر دو هم امر دارد. ولی ایشان دارد دو تا چیز فرض می‌کند.حالا ایشان مثال روی حج آوردند، مثال خوبی زده شد. در صلوات به خاطر تنویع زیادی که اتفاق افتاده، استیحاشی نیست. طبیعت نماز ظهر، طبیعت نماز عصر. یا حداقلش بگوییم طبیعت نماز واجبه، نماز فریضه. اما در حج کمی ذهن پس می‌زند. مثلاً حج مستحبی یک حج دیگر است. آن حج واجب یک حج دیگر است. عمرة رجبیه یک طبیعت مثلاً است. عمرة در ماه‌های دیگر یک طبیعت دیگر داریم. که هر کدام بگوییم مثلاً براساس شدت و ضعف است. استحبابش را هم باید بیاییم تنویع بکنیم. بخواهیم آنجا ببریم بگوییم مصلحت، حالا چه لزومی، چه غیر لزومی بخواهد داخل در طبیعت بشود، یک بار هم شما فرمودید که داخل در طبیعت نیست، اما به لحاظ این‌که امر به این طبیعت خورده، آن امری که خورده، آنگونه بوده، یک چنین تعبیری به کار رفت، بالأخره متوجه نشدیم، این مصلحت ملزمه، باعث تنویع در اصل الطبیعة می‌شود، بگوییم مصلحت ملزمه و غیر ملزمه، و غیر ملزمه هم با مراتبش، هر کدامش اگر بخواهد.

طبایع مرکبه و بسیطه و ذهن توحدگرای انسان

استاد: فعلا این فضا برای ما بس است که متعلّق را طبیعت قرار بدهیم و اقتضاء تام طبیعت را از اموری که شرط ترتب آثار بر فرد الطبیعه است، جدا کنیم. فرمایش شما بسیار خوب است؛ حج، صلاه دو طبیعت‌ هستند یا نه؟ چون فضای مباحثه صبح، این فضاها بوده، در آن‌جا بیشتر صحبت کردیم. در آن مباحثه-جلسه های اخیر- رساله منطقیه را بحث کردیم، اگر خواستید مراجعه کنید. حاصلش این است که اساساً طبایعی که ما با آن مواجه هستیم و می‌گوییم این طبیعت و آن طبیعت؛ و به عبارت دیگر وقتی با یک شیئی به عنوان یک طبیعت واحده برخورد می‌کنیم، این به خاطر توحدگرایی ذهن ماست. و الا هر کجا در امور متعارف با یک طبیعت برخورد کنید، آن طبیعت مرکب است؛ مرکب از چند طبیعت دیگر است. فقط اشاره‌ای عرض می‌کنم. همین‌جا در طبیعت‌های بسیط نیز می‌بینید، آن‌ها را بسیار ساده در کنار یکدیگر گذاشتیم. شروع این بحث از مرحوم اصفهانی در نهایة الدرایة است. فرموده اند؛ اگر می‌گویید صلاه ماهیت مخترعه و اجزاء دارد، اجزاء طبیعی الصلاه نیز طبیعی الاجزاء هستند. هیچ وقت فرد رکوع، جزء طبیعی الصلاة نمی‌شود. بلکه معلوم است که طبیعی الرکوع، جزء آن می‌باشد. برای تکمیل این فرمایش،  مکرر مثال عرض کردم. مثلا طبیعی لفظ زید برای این شخص وضع شده است. شخص زیدِ در ذهن شما و من که وضع نشده است، بلکه طبیعی لفظ زید وضع شده است. می‌گوییم لفظ زید چیست؟ می‌گویید طبیعی‌آن است. ذهن شما با لفظ زید به عنوان یک طبیعی واحد برخورد می‌کند و می‌گویید برای این طفلی که متولد شده، وضع شده است. اما اگر دقت کنید خود طبیعی زید، چیزی جز متشکل از طبیعی حروف با طبیعی ترتیب، نیست. با این نظم چند طبیعی با یکدیگر دست به دست هم می‌دهند. طبیعی «ز»، با طبیعی «ی»، با طبیعی «د»، با طبیعی ترتیب و طبیعی وضع، در ذهن شما یک زید درست می‌کند. درست است که «زید» طبیعی است اما چیزی جز ترکیبی از چند طبیعی نیست. آن طبایع هم در یک بیانی به بسائط می‌رسند. یک بسائطی از طبایع که آنها سرمنشاء هستند و همه طبایع دیگر از آنها درست می‌شوند. این فرمایش شما به آنجا مربوط است. می‌گویید صلاه ظهر و صلاه عصر، دو طبیعت هستند. ذهن ما هم انس گرفته است. دوئیتشان به اضافه‌شدن آن‌ها به ظهر و عصر است. در چیز دیگری تفاوت ندارند. تفاوت نافله صبح با آن در چیست؟ به دوئیتی است که نسبت به ترتیب و وقت دارد. پس یک طبیعی را مثلاً به شرط دو رکعت بودن، می‌گویید یک نماز دو رکعت است و یک نماز چهار رکعت است؛ می‌گویید دو طبیعت است. دو طبیعت یعنی چه کاری کردید؟ می‌گویید خود رکعت، طبیعی است. وقتی شرط کردید که این رکعت تکرار شود، چهار رکعت مکرر، یک طبیعی پدید می‌آورد. چرا طبیعی پدید می‌آید؟ زیرا تشکیل دهنده‌های آن هم طبیعی هستند. محال است که بتوانید از یک فرد، قرض بگیرید و طبیعی درست کنید. فرد که طبیعی درست نمی‌کند. بلکه در عالم طبایع، از طبایع اصلیه کمک می‌گیرید و یک طبیعت جدید پدید می‌آورید. لذا الان که فرمودید چرا بعضی جاها ذهن پس می‌زند، برای این است که ما آن طبیعی ضمیمه را یا به نحو طبیعی ملاحظه نکردیم یا اگر هم کردیم، آن را جزء طبیعت قرار ندادیم. لذا ذهنمان پس می‌زند. توحد ذهن ما روی آن چیزی است که لا بشرط از آن ضمیمه است. شاید مثل عمره و حج بتوانید بگویید، ذهنمان پس نمی‌زند. حج و عمره دو طبیعت‌اند. به خاطر این‌که قید آن، ذی حجه با شرایط خاص است اما در دیگری چیز دیگری است. همین‌جا اگر تحلیل کنید، می‌بینید حج عمره هم دارای دو طبیعت بسیط متفرّد است که ذهن ما این کار را کرده است.

 

برو به 0:39:19

شاگرد: دو طبیعت مرکبه؟

استاد: ترکّبش را نگاه نمی‌کنیم. وقتی می‌گوییم دو طبیعت، در آن وقت با حالت سذاجت و وحدت آن دو تماس گرفتیم. اما اگر برگشتیم و طبایعی را که می‌گفتیم دوتاست را تحلیل کردیم، به راحتی می‌بینیم که عمره و حج، با زکات و حج خیلی تفاوت دارند. دو باب هستند. زکات یک چیز است. چگونه دو باب هستند؟ معلوم می‌شود حج و عمره در طبایع تشکیل دهنده خود، یک مشترکاتی دارند که بین حج و زکات نیست. این‌ها نفس الامریت دارند ولو ذهن ما آن را ملاحظه‌ نکند.

بررسی قاعده«کون الشیء مقوما عند وجوده و غیر مقوم عند عدمه» در طبایع

البته این بحث‌ها برای پیشرفت خیلی خوب است. یعنی گاهی می‌بینید یک قیدی جزء الطبیعه شده اما مقوم الطبیعه نیست. بر خلاف آن‌چه‌ که می‌گویند: «محال است کون الشیء مقوماً عند وجوده و غیر مقومٍ عند عدمه؛ اگر مقوم است وقتی رفت، آن هم می‌رود»، حتی در تکوینیات، معقول است؛ نه تنها در اعتباریات. اصلاً ریخت طبایع می‌تواند به گونه‌ای باشد که وقتی می‌آید جزء الطبیعه باشد و از آن جدا نباشد. اما وقتی هم که می‌رود، طبیعت نرود. آن اندازه‌ای که آن رفته معلوم است اما طبیعت نمی‌رود. وقتی می‌آید جزء است؛ جزء الطبیعه به نحو جزء مکمل یا به نحو دیگر که بحثش طول می‌کشد؛ غیر مکمل هم هست اما وضعیت ندارد. خلاصه، این برای بحث طبایع است که به صورت اشاره عرض کردم، در مباحثه صبح بررسی بیشتری شده است.

برگردیم به بحث خودمان.

شاگرد: سؤال این بود ‌که شما این قید وجوب را داخل می‌کنید.

شاگرد ۲: مصلحت ملزمه

استاد: احسنت. وقتی می‌خواهیم بحث پیش برود، می‌خواهیم آن مقصودی که داریم با این الفاظ مأنوس در صحنه بیاید. ملاحظه کنید که مثلاً من طلبه در اینجا چیزی ‌می‌گویم و برای آن‌که مقصود من مبهم نباشد، از الفاظ رایجی که شما می‌دانید کمک می‌گیرم تا کل مقصود من را بدانید. بعد که فهمیدید چه چیزی می‌خواهم بگویم برمی‌گردیم و بعضی از اصطلاحاتی که قبلا به خاطر انس کلاسیک به کار بردیم را مورد سؤال قرار می‌دهیم، مانعی ندارد.

یکی از چیزهایی که برمی‌گردیم و مورد سؤال قرار می‌دهیم، این است که قید وجوب برای امر -طبیعت واجبه- چه نوع قیدی است؟ یکی دیگر از چیزهایی که مورد سوال قرار می‌دهیم لزومی بودن مصلحت است. یعنی چه مصلحت لزومی است؟ همه این‌ها مورد سؤال است. فعلاً چون می‌فهمیم که چه چیزی می‌خواهم بگویم، می‌گویم مصلحت لزومیه و طبیعت واجبه. برویم جلوتر برویم تا مقصود روشن شود، بعد برمی‌گردیم. درست هم می‌فرمایید، الان ذهن با یک حالت تهافتی روبرو است.

شاگرد: عجله‌ای نداریم که الان جواب دهید.

عدم دخالت لزوم در مقتضیات نفس الامریه

استاد: بله. از چیزهایی که می‌خواهم عرض کنم، این است که اساساً لزوم در اصل ثبوت دخالت ندارد. این را که الآن دارم عرض می‌کنم آقا هم چند روز پیش برای اقتضا اینها گفتند بحثش را می‌کنیم مطلب مهمی است.هر طبیعتی یک اقتضای نفس الامری دارد. این اقتضاء را نمی‌توان گفت لزوم. در اقتضا‌ء که لزومی نیست، لزوم برای مراحل بعد از آن است. پس لزوم از کجا می‌آید؟ لزوم یک عنوانی است که متفرع بر این‌ است که خدای متعال که بشر را آفریده، در نظام وجودی او بعضی امور را می‌بیند که اگر برای  انسان نباشد، حیات معنوی او ادامه پیدا نمی‌کند. در اقتضای طبیعت، لزوم نیست. چون آن طبیعت برای این نظام، طوری است که اگر باشد ادامه پیدا می‌کند، ما به آن لزوم می‌گوییم. پس این لزوم برای خود امر نیست. نمی‌گوید مصلحت لزومیه است. اصلاً مصلحت لزومی نفسیه نداریم. صلاه یک اقتضایی دارد، این اقتضاء را وقتی با کل نظام وجود یک عبد –روح، بدن، دنیا، آخرت، خالق او، کمال او- در ذکر خدای متعال در نظر می‌گیرید، می‌گویید این کار برای این موجود منظم با این نظام دقیق، لزومی است.

شاگرد: مثل این‌که یک درختی دو بار مثلاً آب داده بشود.

شاگرد ۲: امر صرفاً کاشف است؟یعنی هیچ وقت مصلحت در نفس امر نیست؟ درحالی که گاهی وقت‌ها خود امر یک مصلحتی دارد.

استاد: آن حرف درستی است، اثباتش، نفی ما عداه نمی‌کند.

ما می‌گوییم وقتی شارع برای طبایع، مصالح را در نظر می‌گیرد، در هر طبیعتی یک اقتضاء نفس الامری نسبت به آثاری که در محل وجودی و فرد خودش می‌گذارد، وجود دارد. وقتی فرد این طبیعت موجود شد، تکویناً این آثار را دارد و شارع هم این‌ها را می‌داند.

شاگرد: یعنی اگر امری می‌شد ما می‌فهمیدیم که در این‌جا اقتضای خاصی بوده است. اقتضاء امر وجوبی با امر استحبابی فرق می‌کند.پس کاشف از آن اقتضاء شد.

استاد: اگر این را می‌گویید، همین‌طور است. یعنی تا حالا که می‌گفتم مصلحت لزومیه، کلمه لزوم، به معنای یک وصف نفسی برای آن مصلحت نیست. بلکه یعنی مصلحت به درجه‌ای است که وقتی در نظام این عامل می‌آید، اصل حیات و کمال او به این بند است. لذا می‌گوییم لزومیه. مثلاً کسی که می‌خواهد در مورد بهداشتِ تغذیه حرف بزند، در فصل دواء نمی‌رود. بلکه می‌گوید خوراکی‌ها دسته‌بندی دارد. بعضی از آن‌ها را حتماً باید بخوری. یعنی خدای متعال بدن تو را طوری قرار داده که به این‌ها نیاز حتمی داری. اگر می‌خواهی زنده بمانی باید اینها را بخوری. بعضی از آن‌ها را در طبقه‌بندی چیزهایی که خوب است، می‌گذارد؛ اگر می‌خواهی نشاط داشته باشی، سالم باشی و از مریض شدن دور باشی، این کارها را بکن.

 

برو به 0:46:13

اوامر امتحانی خلاف طبیعت تقنین

شاگرد: کبرای روابط عبید و موالی با این بیان فرق می‌کند. چون گاهی خود مولی شأنی دارد.

استاد: ما در آن حوزه‌ای که مولی این‌گونه فرموده، تحلیل می‌کنیم. فرمایش خوبی است. این بیان ما در جایی است که شارع برای مصلحت عبدش، ثبوتاً انشاءها و تقنین‌هایی دارد. این بیان، دست ما را نمی‌بندد که این مولی دیگر تمام شد و هر چه امر دارد به همین شکل است. ما این را نگفتیم. مواضعی هست که امر مولی برای امتحان است. هر کس اوامر امتحانی را تصور کند اصلاً به ذهنش نمی‌آید که در متعلّق امر -«یا بنی انی اری فی المنام انّی اذبحک»؛ خود این عبارت ظاهر در این است که در ذبح که متعلّق امر است، برای حضرت ابراهیم علی نبینا و آله علیه السلام یک مصلحت لزومیه وجود داشته -مصلحت نیست. امر امتحانی یکی از موارد استثناء است. و معقول است. الآن صحبت ما سر امر امتحانی نیست.

کدام فقیه می‌گوید امر به صلاه ظهر امتحانی است؟! امر امتحانی چیز دیگری است. ولو مولی می‌تواند امر امتحانی کند اما خود شارع فرموده برای مصلحت شما این کار را کردم، نه برای امتحان یا برای امر به امر و برای یاد دادن؛ آنها درست است، ولی در این فضای رایج، می‌دانیم که حوزة وسیعی از انشائات شارع تابع مصالح و مفاسد واقعی است.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 


 

[1] مدارك الأحكام في شرح عبادات شرائع الإسلام، ج‌6، ص: 4٢‌

[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌6، ص: 124‌

[3] همان

[4] مصباح الفقيه، ج‌9، ص: 360‌

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است