مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 93
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه٩٣ : ١٣٩۶/١٠/٢٨
دیروز عباراتی را خواندیم و ملاحظه کردید که صاحب جواهر طبق نظر مشهور فقها فرمودند که اگر مکلف از تحصیل علم متمکن باشد، لا یجوز له العمل بالظن. در گام دوم نیز طبق مشهور فرمودند که اگر متمکن نیست، لایجب علیه الصبر حتی یتقین. بلکه ان غلب علی ظنه صلی. ایشان برای این سخن مشهور دلیل آوردند.
یکی از ادله ای را که فرمودند اصل بود. منظور ایشان از اصل چیست؟ قبل از آن هم اصل را گفته بودند. این اصل با آن اصل چه فرقی دارد؟ فرمودند:
اذا کان له طریق الی العلم بالوقت لم یجز التاویل علی الظن لاصاله العمل بالظن به حینئذ[1].
اصل حرمت عمل برای متمکن است. اما وقتی هم که متمکن نیست میفرمایند میتواند به ظن عمل کند،للاصل.
معلوم میشود در آن جا منظورشان از اصل، اصل حرمت عمل به نیست. پس مقصودشان چیست؟ استصحاب نیز با عدم دخول وقت است. لذا مرحوم حکیم میفرمایند: للاصل الذی لا اصل له[2]. آیا شما چیزی به ذهنتان میآید؟
شاگرد: اصل عدم وجوب صبر نیست؟
استاد: بله، به ذهن من هم همین آمد. زیرا عبارت صاحب جواهر این است:
و إن غلب على ظنه دخول الوقت صلى و لا يجب عليه التأخير حتى يعلم، للأصل[3]
یعنی در شرایطی است که از علم متمکن نیست و به دخول وقت گمان دارد، آیا با این گمان واجب هم هست که صبر کند؟ یعنی بر وجوب تکلیف بر خودش شک دارد که اصل عدم تکلیف است. عدم وجوب صبر است. اگر اصل این است مرحوم حکیم میفرمایند لااصل له. چه کسی میگوید بر عدم وجوب، اصل داریم؟ البته اصل عدم وجوب مشکلی ندارد اما ممکن است مرحوم حکیم بفرمایند که وجوب صبر بهعنوان حکم اولی تکلیفی نیست بلکه بهعنوان حکم امتثالیای است که متفرع بر استصحاب و حرمت عمل به ظن میباشد. بله اگر همینطور میخواستید برای او تکلیف را ثابت کنید، میگفتید که اصل عدم تکلیف است. ما نمیخواهیم از ناحیه مولی بر او تکلیفی را ثابت کنیم. بلکه میخواهیم تکلیف علمیای را بر او ثابت کنیم . یعنی چون نمیدانی باید صبر کنی. نه اینکه چون مولی واجب کرده باید طبق وجوب مجعول طی طریق کنی.
دومین دلیلی که صاحب جواهر فرمودند حرج بود. اما مرحوم حکیم فرمودند:
بنفي الحرج الذي لا مجال له في المقام، لامكان الصبر الى أن يعلم الوقت كما هو محل الكلام[4]
وقتی میتوانند صبر کند تا دخول وقت را بفهمد، حرجی نیست. وقتی صبر ممکن ست حرج معنا ندارد. تعبیر امام علیهالسلام در مورد حرج این است:« ماجعل علیکم فی الدین من حرج» بعد حضرت مشت مبارک را محکم بستند و فرمودند حرج چیزی است که لایدخل فیه شیء میباشد. هیچ انعطافی در آن نیست. احکام شرع اینگونه نیست که بگوید بمیری و زنده شوی همین است. بلکه منعطف است. یرید الله بکم الیسر است. شریعت، سهله سمحه است. شکی نیست که اینها جزء ضوابط اصلی فقه است.
ایشان میفرمایند حرجی نیست و میتواند صبر کند. اما واقعاً چیزی که در صدق حرج، دخالت دارد، تکرار زیاد یک کار نیست؟! اگر کاری باشد که یک بار در عمر یا سال باشد، با صبر کردن حرجی اتفاق نمی افتد
برو به 0:05:00
مثلاً حج که یک بار در عمرت میروی، وقتی میخواهی ببینی در وادی محسّر یا مشعر طلوع آفتاب شده یا نه، با صبر کردن حرجی اتفاق نمی افتد. البته بهگونهای دیگر حرج وجود دارد اما به صرف این حرج نیست. اما کاری که در شبانهروز چندین مرتبه محل ابتلای او میباشد، اینگونه نیست. یعنی صبر کردن مستلزم حرج میشود. احتمال و شک سهل المئونه و بیعار است. همه جا میآید. اگر احتمال، حیا داشت که همه جا نمی آمد. اما چون بی حیا است هر جا بخواهد میآید. کسی هم که اهل وسوسه و شک باشد، در ساعت دو بعد از ظهر هم میگوید شک دارم چون ابر در آسمان است. اتوبوس برای شخص مسافری که بخواهد صبر کند که نگه نمیدارد. چرا میگویید لاحرج است. کاری که تکرار میشود و یا کاری که شرایط فرد مختلف است، بهراحتی بگوییم که چون میتوانی صبر کنی حرج نیست. مثلاً شخص مریض است و برای او الآن فرجه ای شده است، لذا با گمان به دخول وقت نماز را میخواند و بعد راحت است. درحالیکه شما میگویید این ظن فایدهای ندارد زیرا حرج نیست. چون میتواند صبر کند. اما این شخص مریض اگر صبر کند مبتلا به بلایی سختتر میشود.
شاگرد: این قید را به آن میزنیم که هر وقت اذیت شدی،صبر نکن.
استاد: یعنی وقتی حرج شد به ظنی که عمل کردن به آن حرام است، بگوییم وقت داخل شد؟
شاگرد: دراینصورت که مطلقاً عمل به ظن حرام است.
استاد: من فرمایش ایشان را میگویم که مطلق خدشه میکنند. اگر هم شما قید بزنید از اطلاق حرف ایشان عدول کردهاید.
شاگرد٢: ایشان میگویند باید به گونه باشد که در شرایط معمول نباید حرجی باشد.
استاد: نه، مجموع شرایطش حرجی است. یعنی همه مکلفین با کثرت ابتلاء و با شرایط مختلف را در نظر بگیرید و سپس ببینید که نسبت به تحقق حرج در این موارد چقدر میباشد.
شاگرد: انصافا حرج روحی دارد. هر روز باید برای تحصیل یقین، زجر بکشد.
شاگرد٢: چنانکه بسیاری از مکلفین نماز خود را ابتدای وقت نمی خوانند، صبر کردن که حرجی ندارد.
استاد: پس این همه سفارش به اول وقت خواندن نماز را برای چه کسی گفته اند؟ اول وقت رضوان الله.[5] خفف مااستطعت[6]. زوال که شد نافله ها را سریع بخوان.
شاگرد: حرج در استحباب هم میآید؟
استاد: اصل نماز الزامی است. امری که این قدر باید تکرار کنید و در روز محل ابتلای شما میباشد، اگر این مضیقه ها را داشته باشد، برای او حرج اتفاق میافتد. علی ای حال ایشان می فرمایند که حرج ندارد.
علی ای حال به قدری که به ذهنم میآید و روی شرایط مختلفی که انسان در تجربه دارد… .
شاگرد: حرج روحی که دارد.
استاد: فرمایش مرحوم حکیم در اینجا خط قرمز کلاسیک است. یمدّ الحبل است. یمد الحبل را برای حمران ابن اعین به کار بردند، یمد الحبل بهمعنای خط قرمز امروزی است.[7] ریسمان را این طرف و آن طرف میکشد. تقریباً روشی که منسوب به نجف اشرف است را اگر اعمال بکنیم اینگونه میشود. اما اگر مجموع امور در نظر گرفته شود به این شکل نخواهد بود.
یکی از آقایانی که در حج همراه من بود چندین بار با نیش خند و متلک به من گفت که این چه استخاره ای بود که گرفتی. در اولین سفری که در حج وارد منا شدم،
برو به 0:09:53
این آقایان میفرمودند که الآن نمیشود رمی کرد. الآن باید صبحانهای بخوریم و بعد تا یازده صبح بخوابیم و بعد برای رمی برویم. زیرا الآن شلوغ است. عرض من بخاطر همین تجربیات بود. احساس من این بود که آن روز اعمال زیادی دارد و ابتدای صبح رمی کنم. دوبار هم استخاره کردم. ابتدا برای رفتن استخاره کردم انجامش خوب آمد و ترکش بد. اما جلوی من را گرفتند و گفتند تو همراه ما هستی همین جور بروی گم میشوی و نمی فهمیم کجا هستی. بعد از بیست دقیقه دیدم تاب ندارم تا یازده بنشینم. بیرون خیمه دوباره استخاره کردم و باز خوب آمد و ترک آن بد بود. بدون اینکه به خیمه برگردم رفتم.
خلاصه کلام این است که اتفاقاتی که برای کسانی که در منا شهید شدند برای من افتاد. من میدانم که اینها به چه معنای بالا بالایی شهید هستند. برخی که نرسیدند به آنها میگویند جان باخته. درحالیکه این بزرگوارها چه شهیدهایی هستند. یعنی خدایی که میخواهد به آنها اجر بدهد خودش میداند چه بلایی سر آنها آمده است. من آن صحنه را در همان روز بعد از استخاره دیدم. جمعیت گیر افتاد. و یک چنین چیزی بود. به نفس آخر رسیدم. با همه اینها نفس آخر نیامد و جمعیت رد شد و رفتیم. برای رمی هم بیش از پنج شش مرتبه رفتم که آن هم نشد. یعنی نگاه کردم و دیدم که ساعت یازده است. و دیگر نفسی نمانده بود. برگشتم. سه کیلومتر رفتم و سه کیلومتر هم برگشتم.
آن وقت دیدم آقایان رفتهاند. وقتی استراحت کردم بعد از نماز ساعت دو بعد از ظهر بهخوبی رمی را انجام دادم. وقتی برگشتم دیدم آنها میخندند و میگویند این چه استخاره ای بود که تو گرفتی. راست میگفتند و من نمیتوانستم وجه استخاره را بگویم. اما الآن برای من مثل خورشید واضح است که چرا استخاره خوب آمد.
وقتی یک طلبه میخواهد برای بندههای خدا مسألهای را جواب بدهد، خیلی راحت میگوید احتیاطا یک بار دیگر اعاده کن. احتیاطا این کار را بکن. خیلی ساده است. با یک شبهه مختصر در کلاس میگوید که احتیاط کن. برای کسی که مسأله گو میباشد، استخاره خوب آمده و میگوید باید بری و ببینی. اینطور نیست که در هر جایی احتیاط کرد. برو ببین وقتی احتیاط میگویی چه بلایی سر بندههای خدا میآید.
این جور نمی شود که همینطور بگوییم اگر تحصیل علم ممکن نیست، باید صبر کنی. یا علم یا صبر. همینطور میگوییم که دلیل نداریم و حرج نیست و راحت میشویم. اما وقتی عمل میکنید در شرایط مختلف میبینید که چه چیزی پیش میآید. یعنی واضح است که در عمل در محل ابتلا با شرایط مکلفین چه جور حرجی پیش میآید وقتی امر مکلف را بین دو چیز- علم و صبر- دائر کنیم. مگر همه جا میشود صبر کرد؟! همه که در شرایط عادی نیستند. امام جماعت میگوید من علم دارم اما شما ندارید. حال آیا اقتدا بکنیم یا نه؟ نصف مسجد اقتدا کنند و نصف دیگر اقتدا نکنند.
منظور اینکه الزامات صدق حرج خیلی مهم است. دو سه سال بعد نوه مرحوم گلپایگانی میگفت من شاهد بودم که جدم با کسی بحث میکردند. آن شخص میگفت باید در حج این کار بشود. همینطور بحث بود. در آخر جد ما گفتند که این کار را انجام بدهد و بعد از آن هم آن کار را انجام بدهد و بعد از آن هم کار دیگری را انجام دهد و بعد از آن هم برود بمیرد! حرف درستی است.
برو به 0:14:56
در مکه خدمت یک آقایی رسیدم و دیدم نفس آخرش هست که دارد میآید. گفت که از اعمال منا بر می گردم. گفت شانزده مرتبه سعی را انجام دادم و هنوز پسندم نیست. آمدم تجدید قوایی بکنم و دوباره برگردم. خب مانعی ندارد با اندک شبهه ای، یک نفر شانزده بار سعی انجام دهد اما کسانی هستند که همان یک بار هم برایشان سخت است.
منظور اینکه خود شارع در نظر گرفته که لا حرج و لا ضیر. در همان حج چه دستگاهی از این تسهیلات وجود دارد. منظور اینکه صدق حرج واقعاً مهم است.
ایشان میفرمایند نه. «بنفی الحرج الذی لا مجال له فی المقام. لامکان الصبر الی ان یعلم الوقت». این نفی حرج در مباحثه کلاس خوب است و ما حرفی نداریم اما عملاً اینگونه نیست. خیال میکنیم آن حرجی که خارجیت دارد از این نوع حرج توسعه دارد.
شاگرد: منظور ایشان از اصل الذی لا اصل له، همان عدم وجوب بود؟
استاد: بله
شاگرد: دراینصورت لا اصل له به چه معنا میشود.
استاد: آقای حکیم فرمودند که اصل حرمت عمل به ظن که داریم. بهعنوان اولی شرعی هم نمیخواهیم بگوییم بر او کاری واجب است تا برائت جاری کنید و بگویید که اصل عدم وجوب است. بلکه ما میگوییم که چون نمیدانی تکلیف هست یا نیست، در مقام عمل واجب است که صبر کنی. توجیه صاحب جواهر این است که وقتی با ادله بعدی از اصل حرمت عمل به ظن خارج میشویم، فی الجمله میدانیم که حجیت ظن در این مقام ثابت است. ولو برای متمکن نباشد. وقتی برای خروج از آن دلیلی آورد، حال شک میکنیم که این وجوب هست یا نه؟ با وجود چنین ظنی که المرء متعبد بظنه و …، دیگر اصل عدم وجوب عملی میباشد. ولو منظور شما وجوب عملی باشد. مثل استصحاب که میگوید صبر کردن واجب است اما وقتی ظن معتبری میآید بر استصحاب وارد است. ولو استصحاب میگوید باید صبر کنی اما در این فضا دیگر نباید صبر کنی. با اینکه یقین نداری تا تنقضه بیقین آخر کنی. اما چیزی که جایگزین یقین میشود را داری.
در اینجا نیز چون به جای حرمت عمل به ظن، ظنی که بر حجیت آن دلیل وجود دارد، فی الجمله قائم است، اگر هم شک بکنیم فضایی است که بگوییم عدم وجوب. دیگر نمیتوان گفت که اصل حرمت است. زیرا میدانیم که آن حرمت رفته است. در اینجا رفته یا نه باید بحث کنیم.
شاگرد: اینکه مرحوم حکیم میفرمایند لا اصل له شاید بهخاطر مثبتیت باشد. استصحاب عدم وجوب صبر نمازی که الآن در وقت است را اثبات نمیکند.
استاد: لااصل له به این معنا است که خود این اصل جایی ندارد. نه اینکه اصل هست اما بهخاطر مثبتیت جاری نمیشود. لا اصل له با عدم جریانه للاثبات متفاوت است.
شاگرد: خلاصه این اشکال هم هست.
استاد: اصل عدم وجوب صبر است. پس نماز من در وقت واقع شده است. حاج آقا میفرمودند مرحوم شیخالشریعه اصفهانی، هفت- هشت مورد را مطرح میکردند که اینها سؤال و جواب های دو قلو هستند و همیشه باهم هستند. اصل مثبت و واسطه خفیه، حالا بیا ثابت کن واسطه خفیه هست یا نه. از باب شوخی اینجا هم واسطه خفیه است. از این باب واسطه خفیه است که وقتی ظن به دخول وقت دارید و از طرف دیگر میگویید که واجب نیست صبر کنید، پس چیزی جز در وقت بودن نماز نداریم. دیگر در اینجا واسطه ای نیست که عرف ببیند و بگوید باید پل بزنیم و از امر عقلی جلو برویم.
شاگرد٢: در اینجا که ظن به دخول وقت داریم، اصلاً تکلیف ثابت است؟
استاد: آن برای بعدی است که فرمودند و تعذر الیقین. ایشان فرمودند جای انسداد نیست. در اینجا اصلاً اصل تکلیف مشکوک است. اصل تکلیف بهعنوان اینکه نمازی داریم و قهرا باید ظهر را هم بخوانیم، مشکوک نیست. بلکه فعلیت آن مشکوک است. صحبت در این است که ظن به فعلیت رسیدن او برای دخول من در صلات کافی است یا نه.
برو به 0:19:54
پس اگر میگوییم اصل تکلیف بهمعنای اصل اصیل مشکوک است، صحیح نیست. بلکه تکلیف فعلی مشکوک است.
شاگرد: اگر این شخص بمیرد تکلیف به قضا را دارد یا ندارد؟
استاد: اگر میتوانسته با همین ظن نماز کامل را انجام بدهد و گفتیم این ظن هم حجت است، واجب است. لازمه فتوای مشهور هم همین است. یعنی اگر متمکن از علم نبود و برای او معلوم نشد، باید قضا کند. حتی اگر از علم متمکن بود و بعد معلوم شد کمتر بوده هم باید قضاء کند. اگر از علم متمکن نبود اما ظن حاصل بود که میتوانسته چهار رکعت بخواند، نماز بر او واجب شده است. لازمه روشن نظر مشهور است.
شاگرد: در معنای حرج.
استاد: در معنای حرج ما خدمت علماء و اعزه بحثی نداریم و خودشان بحث میکنند. ما ناظر به مباحثه صاحب جواهر و مرحوم حکیم هستیم که ببینیم علماء چه میفرمایند. بالاترین کار هم برای من طلبه این است که بفهم چه گفته اند و چه گونه رد کردهاند. بقیه هم از باب سؤال است که شما که میفرمایید حرج نیست، حرج صرفاً بهمعنای مصمتی است که لا یدخل فیه شیء، به محض اینکه مفری پیدا میکنید حرج میرود. آیا این جور است؟ یا به این معنا است که وقتی حرج در امور کثیر الابتلاءاست، به صرف اینکه یک منفذی باز کنیم این حرج نوعی نمیرود. چون شرایط مکلفین در غایت اختلاف است. اینجا نمیتوانید بگویید چون میتواند صبر کند- یکی از گزینهها میباشد- پس حرج ممکن نیست. مگر برای همه صبر کردن ممکن است؟!
در این آمارگیری ها یک دقتی هم هست. ممکن است شما جواب بدهید که از اول تشریع نماز تا روز قیامت تمام مصلین را در نظر بگیرید و بعد آمار بگیرید و در صد آن هایی که برای حرج میتوانند صبر کنند را بدست بیاورید و در صد آن هایی که اگر صبر کنند برایشان حرج پیش میآید را هم حساب کنید. گمان نمیکنم کسی در اینجا تردید کند که شاید حدود هشتاد در صد از میلیاردها نفر از نماز گزارها در صبر کردن حرج داشته باشند. لذا فرمایش مرحوم حکیم درست خواهد بود.
این را قبول دارم که در مجموع هشتاد در صد میتوانند صبر کنند و برای آنها حرجی نیست. اما در صدق حرج نباید از مجموع آمارگیری کنیم. بلکه باید در محدوده افراد مبتلا آمار بگیریم. باید ببینیم چند در صد از کسانی که گزینه صبر برایشان مشکل است، به نحوی هستند که امور از دستشان در میرود و برای آنها حرج بالفعل میشود. به عبارت دیگر آن چه که در فقه الرضا بود این است که نباید برای تجصیل حرج سراغ کسانی که راحت هستند برویم. زیرا طبق فقه الرضا اصل تشریع برای اضعف مکلفین بود. یعنی وقتی میخواهند الزام کنند آن اضعف را در نظر می گیرند. نه اینکه کل را در نظر بگیرند و بگویند تویی هم که اضعف هستی باید بمیری و انجام دهی.
عبارتی که در فقه الرضا بود، عبارت خوبی بود. در تشریع اضعف را در نظر میگیرند و بهخاطر او کار برای اقوی هم اسهل میباشد. اما به اقوی هم با امرهای ندبی و تشویقات میگویند که به ضعیف نگاه نکن و تو کار خودت را انجام بده. آن فرمایش حاج آقا در بهجه الفقیه که فرمودند اجزاء فضل دقیقاً به همین معنا است. یعنی شرایطی است که کسی میتواند بهراحتی صبر کند خب چرا بی خودی طبق ظنی مشی میکنی که عسری ندارد. ما منکر فضل آن نیستیم و فضل آن خیلی خوب است. اما صحبت برای تمام مکلفین و متشرعه است. اگر بگوییم الزام است پس باید علم پیدا کنید که فجر شده است. شما میدانید چه شرایطی است و چقدر مشکل است. روزهایی که ابر هست یا سرد است، چطور علم پیدا کند که فجر شده است.
برو به 0:24:54
علی ای حال در اصل تکلیفش هم همینطور است. در انسداد که میگویید باید اصل تکلیف معلوم باشد در شبهات حکمیه مراد است. نه اینکه باب علم در موضوعات منسد باشد. اصل تکلیفی که گفتیم در شبهات حکمیه انسداد بود. چون فضای بحث اصول در انسداد به این نحو بود که علم ما به احکام الله بهمعنای علم به احکام کلیه در شبهات حکمیه میباشد. اصلاً بحث انسداد این بود.
مرحوم آقای حکیم در بحث ما –وقت نماز شده یا نه- که بحثی موضوعی است، در مقابل صاحب جواهر که میگوید تعذر الیقین میفرمایند انسدادی شدهاید. یکی از شرایط انسداد این است که باید اصل التکلیف ثابت باشد تا بگوییم انسداد است. در اینجا که اصل التکلیف ثابت نیست. اصل التکلیف در شبهات حکمیه در انسداد باید ثابت باشد. در موضوعات که اصل التکلیف ثابت است. در اینکه باید نماز بخوانیم شکی نداریم. بلکه مکلف در فعلیت آن شک دارد.
خیلی تفاوت است در اینکه به اصل تکلیف و انشاء آن علم داشته باشم- که بحث در شبهات حکمیه است- و در اینکه به اصل تکلیف و انشاء آن علم دارم اما در فعلیت آنکه چه زمانی صورت میگیرد شک دارم. کاری که دم به دم محل مکلف است و موضوعا با آن کار دارد، شارع میگوید که ظن کافی است. در موضوعاتی که یک انشاءشده و میلیاردها موضوع، محل ابتلای شما است نیز باید بگوییم که اصل تکلیف باید معلوم باشد تا بگوییم انسدادی هستیم؟! نه، زیرا اصل التکلیف در آن جا معلوم است و فقط فعلیت آن معلوم نیست. فعلیت هم که دم به دم محل ابتلاء میباشد. لذا میگوییم ظن کافی است.
اینگونه نیست که تعذر الیقین به این معنا که تنها راه یقین علی فرضنا صبر کردن است و الا یقین متعذر است، یک نحو انسداد است. در موضوعات هم که به اصل التکلیف نیازی نیست. چون در موضوعات فعلیت محل نیاز است. منظور اینکه این جور سؤالات در ذیل فرمایش مرحوم حکیم به ذهن میآید.
شاگرد: صورت فتوا را اینگونه کنیم که به ظنون معتبره عمل کند مگر اینکه توانایی یقین را داشته باشد. این جور میفرمایند بلکه اگر میتواند یقین کند آن را حاصل کند.
استاد: بله،جمع اخیر حاج آقا میباشد. فرمودند که ولو از علم هم متمکن باشد، به ظنون اطمینانیه عمل کند.
شاگرد: از بحث قبله در ذهنم میباشد.
استاد: بحث قبله را اسهل گرفتند. لسان حاج آقا در بهجت الفقیه گویا برای بحث قبله راه صاف کن است. در وقت کمی نازل تر بحث میکنند و در قبله از همان ابتدا محکم میگویند ظن در قبله و لو از علم هم متمکن باشد کافی است.در رساله ایشان هم نمود دارد.
قبله در جای خودش. فعلاً که این جمع را انجام میدهند میگویند که اگر از ظن اطمینانی متمکن هستی ولو از علم هم متمکن باشی، میتوانی به ظنت عمل کنی. اگر از ظن اطمینانی و علم متمکن نیستی، ظن مجزی است. اگر از علم یا ظن اطمینانی متمکن هستی دیگر نمیتوانی به مظلق الظن عمل کنی.
شاگرد: البته با تنازلی که کردند اینگونه است.
استاد: بله، ابتدا قبول کردهاند. بعداً متنازلا قبول نکردهاند. شاید همان نظر اول ایشان قابل دفاع باشد. عین فرمایش صاحب جواهر وقتی دلیل میآورند و همه آنها را ردیف میکنند،در هیچ کجای آن نیست که باید اطمینانی باشد. این تفصیل حاج آقا در هیچ کجای آن نیست.بلکه خودشان از باب یک نحو استنباط فقهی این تفصیل را دادهاند. اما وقتی برای مختار خودشان دلیل میآورند میبینیم که ادله آنها مشترک است. یعنی اگر این ادله سر برسد، مطلق الظن حجت میباشد. نه حجیت ظن اطمینانی.
برو به 0:29:55
مطلق الظنی که اگر برای محبوس و اعمی و غیر متمکن حجت شود، نسبت به متمکن هم قیدی ندارد. ایشان قید زدهاند. درحالیکه ادله ای که آوردهاند قیدی ندارد. لذا یا باید ادله را بما هی ادله بپذییم که دراینصورت قید تمکن از علم در آن نیست. یا باید طبق مشهور مشی کنیم که در تمکن از علم است. تنها چیزی که حاج آقا توسعه میدهند این است که طبق مشهور جلو میروند اما میفرمایند که ظن اطمینانی هم در حکم علم میباشد.
علی ای حال در این فضا ادله خیلی جالب است. اگر این ادله ثابت باشد، قید تمکن در آنها نیست. مثلاً مرحوم حکیم ادله اذان و… را بر مورد حمل میکند. ظنی که از اذان حاصل میشود حجت است اما نسبت به بقیه امور میخواهید قیاس کنید؟! تنقیح مناط بی جا میکنید؟! از کجا میخواهید ظن حاصل از اذان را توسعه دهید و بگویید که برای غیر متمکن مطلق الظن حجت است؟ به همه موارد به این نحو اشکال میکنند.
در جای دیگر خود ایشان میفرمایند در اینجا به قدری ادله زیاد است که میفهمیم موضوعیت ندارد. یعنی محوریت ادله کثیره ظن است. نه اینکه اذان جدا باشد، خروس جدا باشد و همه آنها استثناء باشند. در حالی که آن اصالت و محل ابتلاها اصلاً معلوم نبود که با وجود آن ادله ثابت باشد.
شاگرد: در سرائر نقل دیگری از روایت ابن بکیر هست که با این متفاوت است. میفرمایند:
وَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ صَلَّيْتُ يَوْماً بِالْمَدِينَةِ الظُّهْرَ وَ السَّمَاءُ مُتَغَيِّمَةٌ وَ انْصَرَفْتُ فَطَلَعَتِ الشَّمْسُ فَإِذَا هِيَ حِينَ زَالَتْ فَأَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلْتُهُ فَقَالَ لَا تُعِدْ وَ لَا تَعُودَنَّ[8]
عبارت این روایت در اینجا متفاوت است. در اینجا بعد از انصرافش میفرماید «فاذا هی حین زالت». شاید ظاهر بدوی این روایت این باشد که کل نمازش را خارج وقت خوانده باشد.
استاد: اگر فرض گرفتیم که فرمایش شیخ الطائفه هست، مانعی ندارد که منظور از «اذا هی حین زالت» بهمعنای «لم تبلغ الفعل» باشد. مقابله خیلی مهم است. اذا هی حین زالت؛ هنوز زوال نشده بود و به فیء نرسیده بود. لذا اگر فرمایش شیخ باشد، مفادشان یکی خواهد بود.
شاگرد: اگر تنها به خود این روایت نگاه شود چه معنایی برداشت میشود؟
استاد: فاذا هی بهمعنای نمازی که خواندم است؟
شاگرد: هی بهمعنای شمس است. البته در نسخه ای به این نحو آمده است هی حین زالت الشمس آمده است.
استاد: بله، هی بهمعنای صلاه است. و الا عبارت درست نخواهد بود. فاذا الشمس حین زالت، به چه معنایی است؟!
شاگرد: اذا فجائیه میباشد.
استاد: بله به معنای فاجئت میباشد. فطلعت الشمس ففاجئت الصلاه حین زالت الشمس. یعنی نماز در حین زوال شمس واقع شده است.
شاگرد:الآن با زوال مواجه شدم یا قبلا با زوال مواجه شدم و جنبه حکایت گری دارد؟ یعنی معلوم نمیشود که با قضیهای که قبلاً اتفاق افتاده مفاجئه کردهام. یعنی مفاجئه بعد از زوال شمس میباشد.
برو به 0:35:05
استاد: آنکه شما میگویید به این نحو میشود: فاذا هی تزول. یعنی با اینکه شمس تزول مفاجیء شدم. حتی در آن جا نیز حین را نمیتوانیم بیاوریم. حین را نمیخواهد. کلمه حین در اینجا برای مظروف است نه برای شمسی که زوال پیدا کرده است. فاذا هی_نماز من_ وقعت در ظرف زمان. در حین زوال، هی واقع شده است. کلمه «حین» مانع میشود که «هی» به شمس برگردد. شما بنویسید فاذا الشمس حین زالت. این جمله معنا ندارد. حین را خبر بگیرید خراب میشود. آن را ظرف بگیرید هم جور در نمیآید. نمیتواند ظرف الشمس باشد.
شاگرد: پس نتیجه هیچ فرقی نکرد.
استاد: بله،از نظر استظهار همان روایت است.
شاگرد: تتمه مرحوم حکیم در اینجا نمیآید.
استاد: ایشان فرمودند: «الذي هو على خلاف المطلوب أدل، فإن النهي عن العود و إن كان يدل على أن ابن بكير كان قد عمل بالظن يدل على عدم جواز ذلك منه لا جوازه[9]»؛ جایز نبوده و حضرت فرمودهاند که دیگر این کار را نکن. باز هم این اشکال در اینجا نیز میآید. «و أما نفي الإعادة فهو لوقوعها في الوقت»؛ مخصوصاً روی فرمایش شیخ حین زالت به این معنا است که لم تبلغ الفیء الذراع.
شاگرد: نمیتوانیم از تعبیر «لاتعد و لاتعد» که در روایت آمده است، اینگونه برداشت کرد که لازم نبودن اعاده از نظر حکم وضعی است اما وقتی میفرمایند دوباره انجام نده به این معنا است که از نظر تکلیفی کاری انجام دادهای که درست نبوده است و بکیر قصد نکرده بود که از نظر تکلیفی نماز حین الزوال را بخواند، لذا نمیتوانیم به او بگوییم که این کار را انجام نده.
استاد: شیخ الطائفه همین عبارت را بدون اینکه نهی خلاف شرع بگیرند، معنا کردهاند. گفتند عادتت نشود در وقتی بخوانی که وقت نافله است.
شاگرد: او که آن کار را قصد نکرده بوده که حضرت او را نهی کند. وقتی کاری اتفاق افتاده و از آن نهی میشود بیشتر به این میخورد که آن کار را قصد کرده و به او میگویند که دیگر این کار را نکن.
استاد: برای توضیح فرمایش شما میگویم. حضرت که فرمودند «لاتَعد»- دوباره انجام نده- به این معنا است که لاتَعد الی الصلاه حین الزوال الشمس؟ یا تَعد حین تغیم السماء الی مبادرت الصلاه؟ شما دومی را میگویید. یعنی وقتی ابر بود صبر کن. خب در آن جا میتواند استحباب و استظهار باشد. برای افضلیت باشد. بله اگر تنها خود این بود درست بود اما جمعاً با سائر ادله میفهمیم که ظن حجیت دارد. محمل آن افضلیت است.
برو به 0:39:51
ولی اگر بگوییم که مقصود سائل این نبوده که بگوید من با ظن نماز خواندم. بلکه او فهمیده بود که ظهر شده است و با آن مشکلی نداشت. سؤال او این بود که من قبل از ذراع نمازم را خوانده ام. حضرت هم فرمودند مانعی ندارد اما در وقت های دیگر بعد از ذراع بخوان. «لاتَعد» یعنی صلّ لا عند الزوال بل عند بلوغ الفیء. اگر مقصود سائل آن بود حضرت جواب میدادند که در تغیم با این حال نخوان؟! مشکل او که در تغیم نبود. مشکل او در این بود که نماز را در زمانیکه فیء نشده خواندهام. حضرت هم میفرمایند لاتَعد. حالا که خواندی اشکال ندارد. اما بعداً تا وقتی به فیء نرسیده نخوان.
این فرمایش شما میماند تا وقتی که از قرائن بفهمیم که محور سؤال چه چیزی بوده است. میخواست حال خودش را با اقدام به ظن بگوید که حضرت بفرمایند که نمازت در وقت واقع شده و دیگر نخوان. یا میخواهد بگوید که نماز من قبل از ذراع واقع شده است و آن چه منظورش میباشد این است که مانعی ندارد که قبل از ذراع واقع شده است اما دیگر این کار را نکن. وقتی متمکن هستی بعد از ذراع بخوان. کدام یک از اینها به عبارت اولی است.
شاگرد: در ادامه مرحوم حکیم نعم میگویند.
استاد: نعم يدل على الاكتفاء بالموافقة الظنية مع المطابقة للواقع و إن أمكنت الموافقة الجزمية[10]. بله، دیروز هم شاید اشاره کردم. فرمودند که اگر موافقت متبین نشد باز هم نماز باطل است. در صفحه ١۵۴ فرمودند «و کذا لو لم تتبین الحال… لکن البطلان هنا ظاهری عقلی»؛ معلوم نشده است اما به حسب ظاهر باطل است. «لا واقعی کما فی الصوره السابقه»؛ که در صورت سابقه تبین شده بود. در اینجا روایت دلیل میشود که بطلان ظاهری نیست. چون حضرت فرمودند لاتُعد. حتی روی مبنای خودشان.
در اینجا که نعم میگویند به این معنا است که برخلاف آن چیزی است که قبلاً گفتیم نماز ظاهراً باطل است. این روایت میگوید ظاهراً درست است. اگر فی الجمله تفاوتی باشد و ما غافل باشیم، حرف دیگری است.
روایت بعدی در باب چهاردهم مواقیت حدیث پنجم است.
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْفَرَّاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا رُبَّمَا اشْتَبَهَ الْوَقْتُ عَلَيْنَا فِي يَوْمِ الْغَيْمِ فَقَالَ تَعْرِفُ هَذِهِ الطُّيُورَ الَّتِي عِنْدَكُمْ بِالْعِرَاقِ يُقَالُ لَهَا الدِّيَكَةُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهَا وَ تَجَاوَبَتْ فَقَدْ زَالَتِ الشَّمْسُ أَوْ قَالَ فَصَلِّهْ[11].
«فَقَالَ تَعْرِفُ هَذِهِ الطُّيُورَ الَّتِي عِنْدَكُمْ بِالْعِرَاقِ يُقَالُ لَهَا الدِّيَكَةُ»؛ لسان این احادیث واقعاً چقدر با حملی که ما میکنیم، تفاوت دارد. میگوید ابر میشود، میگوید خب صبر کن. اما ببینید حضرت چه میگوید. اصلا ممکن نیست، شرعی که باید متکفل تمام شئونات مکلفین باشد، بگوید باید صبر کنید.
«قُلْتُ نَعَمْ قَالَ إِذَا ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهَا وَ تَجَاوَبَتْ فَقَدْ زَالَتِ الشَّمْسُ أَوْ قَالَ فَصَلِّهْ»؛ وقتی این خروس ها باهم شروع به خواندن کردند دیگر نماز بخوان. خیلی واضح است که این دیگر علم نیست. از طرف دیگر آیا تعبد است؟ احتمال تعبد آن روی حساب دیگری آب شود را نمیدانم.
شاگرد: خروس ها برای نماز ظهر هم میخوانند؟
شاگرد٢: در روایات برای دیک تعبیر اوقات الصلوات آمده بود.
استاد: بله، حتی در روایاتی که برای زوال هست، حضرت توضیح میدهند که چرا این دیک ها میخوانند. در توحید صدوق هست. میفرمایند که خروسی در عرش با این خصوصیات هست.
برو به 0:44:55
خصوصیات آن هم خیلی جالب است. یک بال آن از برف است. بال دیگر آن از آتش است. وقتی هم که زوال شمس یا وقت نماز میشود،آن دو بال را به هم میزند و با صوت ملکوتی خود میگوید سبوح قدوس رب الملائکه و الروح. حضرت فرمودند وقتی آن ملک در عرش این کار را میکند این خروس ها هم با آن متابعت میکنند، با همان مناسبتی که دارد، بهمند یا نفهمد کل قد علم صلاته و تسبیحه.
شبیه آن حرفی که مرحوم آقانجفی در کتابشان دارند. الآن که این کره زمین میچرخد هر لحظه در هرجا زوال است. این خروس ملکوتی چه وقت میخواند که بقیه طبق آن بخوانند؟ معلوم میشود که ابتدائیات و الفبای معارف این چنینی در روایات هنوز حل نشده است. ایشان میگویند خوابیده بودم- قلم ایشان خیلی زیبا و ملیح است- و به آسمان نگاه میکردم و میگفتم که بیت المعمور در آسمان چهارم به حذاء کعبه است. خب وقتی زمین میگردد چگونه این محاذات محفوظ میماند. آسمان دور میگردد و زمین ثابت است و یا زمین دور میگردد و آسمان ثابت است. پس این محاذات چگونه ثابت است. در اینها فکر میکرد.
خب اگر محاذات به این شکل است و آسمان چهارم هم بالای این محاذات است که این مشکلات دیگر حل نمیشود. اما اگر محاذات درستی باشد، قابل حل است. صورتی در زیر دارد آن چه در بالاستی[12]. اگر زیر و بالا به این نحو باشد هیچ مانعی ندارد.
شاگرد: یقینی هست که بالایی علت پایینی است. این را نمیتوان منکر شد. لذا اگر بالای علت باشد با تغییر زمان و مکان نباید پایینی عوض شود.
استاد: علیت تامه یک چیز است و اقتضا اینکه آنها هم بتوانند حرف دیگری است. مثل اینکه دماغ ما اقتضائاتی دارد و مریض میشود و در یک شرایطی نمیگذارند که کار خودش را انجام دهد. به عبارت دیگر برای اینکه امری وقوع خارجی پیدا کند، اقتضاء، شروط و فقد موانع هم میخواهد. خیلی از وقت ها شروط موجود است اما مانع نمیگذارد که اقتضاء و شروط کار خودشان را انجام دهند. این مانعی ندارد.
شاگرد: چرا در روایت حضرت اینگونه میگویند که آیا دیک را در عراق می شناسید؟
استاد: محتمل است که طیور را به گونههای مختلفی نگه میداشتند. در مناطق شمال به این نحو است. عراق هم بههمیننحو است. یعنی در مناطقی که آب زیاد است و منطقه کاملاً سرسبز است، انواع طیور هستند. هم اهلی و هم غیر اهلی آنها. لذا حضرت میخواهند بگویند که شما به خلاف مدینه در محیطی هستید که طیور زیاد هستند، من سراغ طیوری میروم که به آن دیکه میگویید. چون سنخ مرغهای طیور گوناگون هستند. اسم دجاجه هم بر انواعی صدق میکند. چه بسا هم عراقی ها برای خروس هم اسمهای مختلفی داشتند. الآن بین ما متداول نیست که چند اسم برای خروس بگذارند. اما جاهایی که متداول است چند اسم وجود دارد. مثال میگفتند خروس لاری و… . بعد دیگر ور افتاد.
والحمدلله رب العالمین
کلید: حجیت ظن، روایت ابن بکیر، خواندن خروس برای اوقات نماز، معنای حرج، انسداد، آقانجفی، گلپایگانی، صاحب جواهر، حکیم،
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 265
[2] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 157
[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 269
[4] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 157
[5] . قال ع أول الوقت رضوان الله و آخره عفو الله و العفو لا يكون إلا من ذنب، کتاب من لایحضره الفقیه ج1 ص217 ح 651.
[6] . عن أبي بصير قال: ذكر أبو عبد الله ع أول الوقت و فضله فقلت كيف أصنع بالثماني ركعات قال خفف ما استطعت.تهذیب الاحکام ج2ص257 ح56.
[7] . محمد بن مسعود، قال حدثني علي بن حسن، عن العباس بن عامر، عن أبان، عن الحارث، قال سمعت أبا عبد الله (ع) يقول إن حمران كان يقول بمد الحبل، من جاوزه من علوي و غيره برئنا منه. رجال الکشی، ص177 رقم 306.
[8] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى، ج3، ص: 633
[9] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 158
[10] همان
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 284
[12] میرفندرسکی
دیدگاهتان را بنویسید