مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 54
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵۴: ١٣٩٨/١٠/٠٧
صفحه 251 کتاب الزکاة مرحوم شیخ انصاری مشغول بودیم. مرحوم شیخ فرمودند که مشهور این است که زکات مال التجارة به عین تعلق نمی گیرد، به قیمت تعلق می گیرد. بحث ما سر این بود. خودشان فرمودند و الحق ان المراد بتعلقها بالعین تعلقها علی نحو تعلق الزکاة. یعنی مرحوم شیخ میل کردند که چرا می گویید در مال التجارة متعلق عین نباشد. لذا دنبالش فرمودند استحقاق الفقير لأن يدفع إليه من المال قدر خاص، فهذا المعنى يتصور على القول بالاستحباب كما في الزكاة المستحبة، ما قدمنا تقویته که با استحباب هم جور است. اگر در نظر شریف شما باشد یکی از ادله ای که مرحوم شیخ آوردند که تعلق زکات به نحو حق الشرکة نیست، فقرا شریک صاحب نصاب نیستند، فریضه در نصاب به نحو اشتراک و مشاع نیست، همین است که مستحب است. این جا هم به آن تذکر می دهند. لازمهی فرمایش ایشان چیست؟ لازمه اش این است که ما در اینجا می توانیم یک فرض طولی قرار بدهیم، بگوییم زکات مال التجارة به عین تعلق می گیرد اما نه ازحیث انواع حیثیاتی که عین دارد بلکه از حیث قیمت آن. جلسه آخر که خدمتتان بودیم عین را تحلیل کردیم، عین حیثیات مختلف دارد، وقتی عین را شما تحلیل می کنید و حیثیات مختلفش را در نظر می گیرید، می بینید که خود عین و تعلق به عین می تواند در طول تعلق به قیمت باشد و منافاتی با هم دیگر نداشته باشند.
رسید تا آن جا که عبارات مرحوم شیخ را در تعریف بیع عرض کردم. صاحب جواهر بحث تعریف بیع را سنگین در جواهر برگزار می کنند، انواع تعاریف را می گویند ؛ می گویند هم که مفهوم بیع را چطور ارائه بدهیم تا نهایت سر برسانیم. مرحوم شیخ هم همین طور، خیلی از تعاریف بیع را اشکال کردند و گفتند شاید بهترین تعریف، تملیکُ عینٍ بمال باشد. بعد فرمودند این تعریف هم که انتخاب کردیم مانع اغیار نیست. هبه معوّضه و صلح هم تملیکُ عینٍ بمالٍ است. آنها را جواب دادند، بعد آخر کار فرمودند بقی القرض داخلا فی ظاهر الحد[1]. تنها چیزی که آخر کار می ماند که باید یک فکری برای آن بکنیم، تعریف قرض است. قرض را چه کارش کردند؟ یک جمله ای گفتند که گفتم خیلی خیلی پر فایده است. خیلی چیزها در آن هست. آن تعریف چه بود؟ فرمودند که تفاوت قرض این است که نگاه در قرض، نگاهِ معاوضی نیست. فرمودند یمکن اخراجه بانّ مفهوم القرض لیس نفس المعاوضة، اصلا کسی که سراغ قرض می رود، نظرش به معاوضه نیست. بل هو تملیک علی وجه ضمان المثل أو القیمة.
صبح یکی از آقایان لطف کردند خلاصه بحث ها را با اضافات دیگر به من دادند. خیلی خوب بود. مرحوم آسید ابوالحسن می فرمودند که علم اول به توسعه می آید، بعد بر می گردد خلاصه می شود. تعبیر قشنگی بود. یعنی اساسا پیشرفت علم به این است که اول باید همه وجوه در میدان بیاید، فکرش کنید، همه را اسم ببرید، خیلی از وجوه به یکی برمی گردد، آخر کار خلاصه می کنید، مُنّة و قوة و عصاره آن تفصیل را به خلاصه در می آورید. ولی تکامل علم نمی شود تا ابتدا به تفصیل نیاید. این وجوهی هم که اینجا یادداشت کردند برای ابتدای کار خوب است، یعنی شما هر چه به ذهنتان می رسد در تفصیل محتملات انواع حقوق، حیثیات مختلفه، یادداشت بکنید این خوب است. چه بسا در آخر کار یکی دوتا از تقسیمات علمی نباشد، حیثیات صاحب آثار علمی نباشد، اما وقتی شما همه را در نظر گرفتید، این برای ادامه بحث خیلی نافع است.
برو به 0:05:19
فقط یک چیزی که برای قرض بود، من به چشمم خورد که قرض فقط ضمانِ مثل است. نه، قرض ضمان مثل نیست. مرحوم شیخ صریحا می فرمایند، در قرض نظر ما به معاوضه نیست، بل هو تملیک علی وجه ضمان المثل أو القیمة. در خود قرض هم قیمت است. کار هم داریم با همین. لا معاوضة للعین بهما، نه این که عین را با مثل خودش یا با قیمت خودش معاوضه کنیم. و لذا لایجری فیها ربا المعاوضة.
جلسه قبل عرض کردم که ربای معاوضی در قرض نمی آید، چون قوام قرض به اجل است. و للاجل قسط من الثمن، قوام قرض به این است. که اگر شما بخواهید للاجل قسط من الثمن را مشکل حساب کنید، اصلا قرض منتفی می شود، چون قوام قرض به این است که شما الان یک چیزی را بدهید، مدتی بعد بیاورد پس بدهد. این اصل فرمایش مرحوم شیخ. لذا ربای معاوضی در آن نمی آید. غرر منفی نمی آِید. و لا ذکر العوض و لا العلم به فتامل. فتامل هم برای این است که حالا این که قرض بالاخره چه شد، بحث برای مرحوم شیخ خیلی صاف نبوده. آن چیزی که آن روز ما عرض کردیم، اگر این فرمایش شیخ باشد، شما در عقدِ قرض نگاه به ارزشی دارید که در عین موجود است، ارزش معاوضی او نیست. نگاه به عین دارید، به ارزش مصرفی او دارید. شبهه و اشکال پیش آمد به این که یک کسی لیوان آب را در بیابان داغ از دیگری قرض می گیرد، بعد کنار نهر زلال آب می رسند، او هم لیوان را زیر آب می برد و می گوید بیا قرضت را بگیر. لیوان آب در کنار نهر ارزشی ندارد. آیا این ادای قرض هست یا نیست؟
ببینید هر چه بیشتر در مسائل حقوقی جلو می رویم می بینیم چه دقائقی را بشر در این علوم انسانی خودش ارتکازاً فهمیده. أدقّ از این ها را دیگر شارع مقدس در تشریع خودش اعمال کرده. الان واقعا در عرف متشرعه کسی که در وسط بیابان یک لیوان آب قرض گرفته، بیاید کنار رودخانه یک لیوان آب بدهد و بگوید بیا آب را بگیر، متشرعه می پذیرند که این قرضش را اداء کرده یا نه؟ به صرف این که می گویند قرض این است که پس بدهد، تطبیق عنوان در معنون می کنند. ارتکاز خودشان معیت نمی کند که یک چیز ارزشمندی در هوای گرم که چقدر ارزش داشته این لیوان آب، به او داده حالا رسیدند به جایی که آب فراوان است. می گوید بیا لیوان آب را پس بگیر. کنار رودخانه چه کاری با این لیوان آب دارد؟ هزار هزار لیوان آب الان در کنارش موجود است. آیا این پس دادن قرض هست یا نه؟
ممکن است به این تعبیر بیان کنیم، ببینید هر عینی را که تحلیل بکنیم یک ارزش مصرفی دارد، یک ارزش مالی مصرفی دارد. ارزش مالی معاوضی با ارزش مالی مصرفی یکی نیست. ارزش مصرفی که همیشه هست غیر از ارزش مصرفی حقوقی است در فضای حقوق. ارزش مصرفی در فضایی که ما قبلا گفتیم معلوم است، هر آبی یک جسمی دارد، خدای متعال این جسم سیال را به او داده، ارزش مصرفی آن هم این است که کسی که تشنه شده می خورد. در هر شرایطی آب را میل می کند.
ما که در حقوق می گوییم ارزش مصرفی منظورما این که نیست. درفضای حقوق نگاه به چیست؟ به عین است بما انه عنصرٌ حقوقیٌ، یعنی عقلا برای این عین حساب باز می کنند. می گویند این عینٌ، این عین را قرض بده. پس بگیر. چه چیزی را پس بگیر؟ نگاه من در قرض به ارزش مصرفی آب است. آب را باید بخورند. خب آب کنار رودخانه را هم می خورند. نه،آن آب را که می شود بخورند، ارزش مصرفی بدنهی جسم فیزیکی آب است. این ارزش مصرفی است. اما ارزش مصرفی حقوقی و فقهی آب این نیست که بخورند، این که همان ارزش تکوینیاش است. ارزش حقوقی این است که ملاحظه کنیم وقتی میخواهید این را به عنوان مصرف بگیرید، چقدر عقلا برای او اعتبار مالیت میکنند؟ نظر به معاوضه نیست اما پشتوانه ارزش مصرفی، مالیت اوست. لذا می خواهم نتیجه بگیرم لیوان آبی که در بیابان گرفت، وقتی کنار رودخانه آمدیم یکی از صغریات عرضه زیاد است. الان کنار رودخانه، لیوان هنوز آب ارزش مصرفی دارد، می توان خورد، اما ارزش حقوقی آن صفر است. چرا؟ چون مثل هوا می ماند. هوا طبق قانون عرضه و تقاضا در اقتصاد و حقوق، مال هست یا نیست؟ الان همه دارند نفس می کشند. اما هوا یک عنصر حقوقی که به او بگویید ارزش مصرفی دارد، نیست. چرا؟ چون وقتی عرضه زیاد شد، عرضه مستوعب شد، هیچ کس نیست که این عین را نداشته باشد. ارزش حقوقی آن صفر می شود. به عبارت دیگر مثل اتلاف می ماند، به محض این که کنار آب زلال رسیدند ینقلب ارزش مصرفی حقوقی آبی که در بیابان به او داده الی الارزش القیمی، الی القیمه السوقیه.
برو به 0:12:05
یعنی همانی که شیخ فرمودند، قرض همه اش این نیست که مثل را پس بیاورد. ضمان المثل أو القیمة، این که عرض کردم القیمة مهم است، این است. و لذا صحبت شد که وقتی ارزش پولی که می گیرد می افتد، مهریه به او دادند، طلب داشته، پانصد هزار تومان. پانصد هزار تومان الان چیست. خب معلوم است که ارزش آن افت کرده، الان پانصد هزار تومان در دست همه هست و هیچ ارزشی هم ندارد. او نمی تواند مهریه خانمش را که آن وقت به اندازه 500 میلیون بوده، الان بگوید 500 هزار تومان بگیر و برو. چرا نمی تواند بگوید؟ چون وقتی عرضه زیاد شد، ارزش این هم پایین آمد، حالا آن مَهر را که من مثال زدم، در ارزش مانحن فیه که ارزش مصرفی است، ارزش مصرفی حقوقی صفر می شود. یعنی او صفر را بر می گرداند. به عبارت دیگر آبی را که در بیابان ارزش مصرفی حقوقی داشت، گرفت و پس نداد. صفر را دارد پس می دهد. چرا؟ چون وقتی کنار رود زلال هستید که ارزش مصرفی آن، خوردن است. نه ارزش مصرفیای که در فقه و حقوق، عقلا برایش حساب باز می کنند. بنابراین این نکته را اضافه کنید. در قرض درست است که ما ارزش مصرفی عین را می بینیم، اما ارزش مصرفیِ فقهی. ارزش فقهی ای که به مصرف ناظر است. درست است که می خواهد این را مصرف کند اما نگاهشان به چیزی است که می خواهد آن را مصرف بکند با پشتوانه مالیت. اگر پشتوانهی مالی او نبود که قرض معنا نداشت. و لذا گفتند به ضمان. ضمان مثل یا قیمت. آب کنار رودخانه مثل آب در بیابان نیست. مثل حقوقی. بله مثل فیزیکی است. این آب که فایده ندارد. آن جا اگر من فروخته بودم چقدر پول می گرفتم.
شاگرد: یک مرز حداقلی می خواهید بیان کنید یا این که می خواهید بگویید که دقیقا همان ارزش حقوقی را داشته باشد. یعنی حالا حساب کنید در کنار رودخانه نباشد ولی در بیابان هم نیست.
استاد: من می خواهم بگویم انقلاب قیمت در فقه یک باب وسیعی دارد. درست است که شما در بسیاری از موارد می توانید مثل را پس بدهید، اما اگر در شرایطی شد که مثل، عملا هیچ است. یعنی عرف برای آن حساب باز نمی کند. این جا ینقلب الی القیمة. شارع مقدس که نمی گوید که تو یک چیزی داده بودی که مثلی بود و قیمت داشت، حالا شرایطی شده که این مثل بی قیمت است، همان مثل را بده. اینطور نیست. در این شرایط این مثل دیگر صفر شده.
شاگرد: یک خصوصیتی ظاهرا در این مثال هست، ما وقتی که می خواهیم نگاه کنیم اگر معاملات بخواهد طبق فضای نفس الامر و حقوقی پیش برود، الان سنخ این مثال از سنخی است که آن آب فروخته می شود، قرض داده نمی شود. یعنی در یک جایی که یک فضا این چنینی هست، با توجه به این که نوعا مالیتش و این ارزش حقوقی مدنظرش هست قطعا و ممکن است دیگر آن مالیت نوعا برای آن پیش نیاید. این جا سنخ کار انگار فروختنش است. یعنی یک وقت هایی که در تحلیل ها مشکل پیش می آید شاید به خاطر این است که طبق آن ارتباطات نفس الامریه خوب کار نشده.
استاد: در جواهر فرمودند که شما می گویید فروخته می شود، مشکل اصلی ما در درک خود جوهرهی بیع است. یعنی الان شما می گویید می فروشد، جوهره بیع چیست؟ فروش چیست؟ یک تعریف ساده بکنید. یعنی آن درکی که عقلا دارند از بیع به عنوان یک معاوضه که با اجاره فرق می گذارند. خب بیع با معاوضه روشن است. ولی خب علی ای حال در بیع عقلا دارند چه کار می کنند؟ آن چه را که عقلا در بیع انجام می دهند خیلی چیز روشنی نیست. حالا اگر روشن است برای ذهن مثل من طلبه که روشن نبود. شاید چند سال همین طور ذهن من مشغول بود که دقیقا جوهره حقوقی بیع چیست؟ ما در بیع داریم چه کار می کنیم؟ با این که این قدر عمل روشنی است، خرید و فروش که دیگر مبهم نیست . خب شما الان تلقی خودتان چیست؟
برو به 0:16:57
شاگرد: در مقابله با قرض اینطور به ذهن حقیر می رسد که در بیع، طرف عین را که می دهد در مقابلش همان خصوصیاتی که شما فرمودید را می خواهد یعنی یک چیزی که با حداقل موونه بتواند صرف کند و چیزهای دیگری با آن بخرد. غیر از بحث قرض است که اصلش را می دهد تا یک زمانی آن عین را با آن ارزش حقوقی اش بگیرد. شاید به صورت دقیق نتوانیم الان مرزهایش را روشن کنیم. ولی اصل فرقش با قرض مدنظر من است. در بیع از حیث حقوقی دنبال این می روند که ارزش حقوقی آن را قشنگ نقد بگیرند نه این که این مال را در اختیار بدهند تا مصرف بشود. بعد همین مال را با یک ارزش حقوقی متناسب خودش دوباره بگیرند.
استاد: یعنی بیع محاباتی یا بیع کالا به کالا، کالّی به کالّی نمی گویم. کلی به کلی نه. بیع کالا به کالا. گوسفند را به کتاب می فروشد. الان می گویید این بیع است یا بیع محاباتی را می گویید بیع است. چه کار شده؟ ارزش به ارزش خب محابات است. ارزش را ملاحظه نکردند. کالا به کالا، کدام مبیع است؟ کدام ثمن است؟ مثمن کدام است؟ ثمن کدام است؟ ما روی حساب رایج می گوییم آنکه اول شروع کرده. اگر گفت بعتُ این شاة را، او می شود موجب، بایع می شود. یعنی صرفا به یک حالت صوری، بیع را برگزار می کنیم به اینکه کسی که ایجاب را خوانده. آیا اینطور است دقیقا بیع یا نه؟
شاگرد: درست می فرمایید. اما فرقش را با قرض نمی توانیم یک وجدانی بکنیم که در این گونه موارد بیع است، با هر جوهره ای که داشته باشد و ما نمی دانیم ولی برای ما امر واضحی است. این جا می فروشم قرض نمی دهم.
استاد: ببینید شما اگر منظورتان دو تا عقد را طولی کردن است، بحث خوبی است. موارد دیگرش هم در فقه در نظرتان باشد، خیلی سر می رسد. ما در فقه – هم ایقاع، هم عقود- چیزهایی داریم که بین آنها طولیت است. یعنی مثلا جعاله و صلح. صلح آیا در کنار عقد بیع و هبه و امثال این هاست؟ یا نه یک جور عقدی است طولی به صورت مبهم که در هر موردی خصوصیت خاص او را دارد؟ بین فقها این اختلاف است. خیلی ها قائل به این دومی شدند. یعنی صلح یک عقدی کنار بیع نیست. صلح در یک شرایطی نتیجه بیع را دارد فقط آن چیزها را ندارد، اگر الان شما این را می خواهید بگویید، می خواهید بگویید وقتی ما قرض را انجام می دهیم، بیع را یک طوری معنا می کنیم که در طول قرض است. این منظور شما بود؟ عبارتی داشتید که وقتی قرض انجام می دهیم، یک جور بیع در ضمن آن است.
شاگرد: نه، عرض من این بود که در این فضا غرضی که برای این شخص حاصل می شود با توجه به ملابسات و ارتباطاتی که وجود دارد، که این آب الان ارزش حقوقیاش زیاد است و به صورت طبیعی اینکه دیگر یک بیابانی پیدا بشود و کسی دوباره گیر بکند پیش نمی آید. وقتی که ارزش حقوقی برایش مهم است، این جا قرض نمی دهد بلکه می فروشد. بیع می کند. یک وقت هایی که در تحلیل ها گیر می کنیم شاید به خاطر این است که مثال، متناسب با ارتباطات نفس الامری اش نیست.
استاد: اتفاقا ما هم گشتیم مثالی را پیدا کردیم که بتواند بحث را جلو ببرد. یعنی می گویید اینجا قرض نمی تواند بدهد؟
شاگرد: نمی گویم نمی توانند. می گویم از موارد مبهم بحث است. و مباحث مشکل بحث ماست. مباحث معمول نیست.
استاد: درست است. مباحث معمولش همان جایی است که ضمان مثل یا قیمت می کند به وجه رایج که معلوم است که او می تواند مثل را پس بدهد به همان ارزش یا اگر قیمی است، قیمت را بیاید بدهد. اما حالا شما در همان مواردی که در قرض قبول دارید، که واقعا قرض است. آن جا مواردی پیش می آید که یک دفعه شرایط تغییر پیدا می کند. یعنی در همان مثل، شرایطی می شود که یک دفعه به عنوان مثل ، صفر میشود. آن جا قبول دارید که ینقلب قیمیاً؟ اگر این را قبول دارید، مقصود من هم همین بود. حالا مثال آب را عرض کردم برای این است که این را عرض کنم که نیت ما در قرض، مصرف است و به ارزش مصرفی عین نظر داریم، اما اینطور نیست که از فضای حقوق غض نظر کرده باشیم، از فضای مالیت. یک نحو ندیدن آن چیزی است که مطویا در عقد شرعی، عرفی، حقوقی هست. وقتی در بیابان می گوید آب قرض می خواهم، صرف این نیست که بگوید من ارزش مصرفیاش را می خواهم. به مالیتش چه کار دارم. به مالیت چه کار دارم یعنی الان محور مقصود من ارزش مالی او نیست. محور مقصود ارزش مصرفی است نه این که الان مالیت او اصلا ملحوظ نیست. قطعا وقتی یک عقد عقلایی است، یک عقد شرعی است، همراه او در فضای عقود، مالیت ملحوظ است. و لذا لازمهی این است که به محض این که خود این چیزی که من قرض گرفتم، عرضهاش مستوعب شد…
برو به 0:23:11
شاگرد: این الان اقدام کرده. اقدام به قرض کرده در حقیقت در ذهنش هست که اگر جنس ارزان شود، دیگر این ارزش را ندارد. لذا می داند ضمان …
استاد: ضمان قیمت. شیخ هم فرمودند.
شاگرد: اقدام کرده.
استاد: کدام اقدام کرده؟ مقرض یا مقترض؟ اقدام کدام منظور شماست؟ ظاهرا منظور شما از اقدام، اقدام مقرض است.
شاگرد: بله، مقرض خودش اقدام کرده بر اتلاف در حقیقت.
استاد: ببینید مرحوم شیخ اصلا این را نمی گویند. می گویند تعریف قرض این است تملیکٌ علی وجه ضمان المثل أو القیمة. هیچ کس نمی گوید کسی که قرض داد در صدد اتلاف مالش برآمده است.
شاگرد: کسی که بی پروا این کار را می کند مثال خاص است. حالا مثال عرفی…
استاد: نه، چون نمی دانست.
شاگرد: وقتی می داند از این فضا بیرون می رود دیگر چه چیزی را پس بگیرد.
استاد: نه اینکه بداند. فرض نگرفتیم که می داند.
شاگرد: آن شخصی که گوسفندش را مثلا ذبح می کند برای مهمانش که همه دارایی اش است. نمی شود بگوییم او که همه دارایی اش را داده، پس شما هم باید همه دارایی ات را بدهی تا معادل سازی بشود. اینها معیار عرفی دارد.
آرامش سید یونس اردبیلی در تبعید
استاد: آن مثالی که من عرض کردم با علم نبود. مثلا فرض بگیرید عدهای در یک بیابانی، در یک اردویی هستند. اسیرِ مثل رضاخان ملعون. می گفتند زمان آن قضیه گوهرشاد ریختند عده ای از علما را گرفتند. اجلاءِ علما، پیرمردها، همه را بردند در یک اردویی. که حاج آقا (آیت الله بهجت) می فرمودند که آقایی می گفته همه ما را بردند در یک جایی اسکان دادند که هر لحظه آماده بودیم که بیایند اعدام کنند. کشتار شده بود در گوهرشاد و آماده بودیم که بیایند ما را اعدام کنند. این که حاج آقا زیاد می گفتند برای آرامش مرحوم آسید یونس اردبیلی بود. مرحوم آسید یونس اردبیلی از علمای بزرگ مشهد بودند. آسید یونس را هم برده بودند. بعد حاج آقا می گفتند این آقا می گفته که همه سراپای ما به ناله و دعا می گذشت، آماده اعدام بودیم دیگر. خدایا چه می شود؟ کتاب دعا باید دستمان باشد، مرتب مشغول باشیم. و اینها ما را جدا کرده بودند فقط روزی یک بار اجازه می دادند دستشویی برویم. این آقا می گفته ما خیلی تعجب می کردیم این یک باری که به ما اجازه می دادند رد شویم و دستشویی برویم، مسیری که می رفتم از کنار آن جایی بود که برای آسید یونس اردبیلی قرار داده بودند، که ایشان آن جا بودند. هر بار که من رد شدم، دیدم آسید یونس اردبیلی دارند جواهر مطالعه می کنند. یعنی با آرامش خاطر جواهر مطالعه می کردند. حاج آقا می گفتند که ایشان می گفتند به وظیفه ام عمل می کنم.
حالا الان گروهی را مثل این عده فرض بگیرید، در یک بیابان هستند. روزی یک بار می آیند یک بطری آب پخش می کنند. به عنوان این که ملک او می شود.
برو به 0:28:17
شاگرد: قیمتی دارد این جا.
استاد : نه الان این ها که نمی دانند کنار آب می روند . اصلا شاید اعدام بشوند.
شاگرد: وقتی قرض می دهد خودش متوجه است که این اگر از اینجا بیرون برود قیمتش خیلی عوض خواهد شد.
استاد: نه. می گوید فردا هم که می آورند تو به من بده.
شاگرد: بله، اگر اینجوری باشد.
استاد: همین را منظورم بود. اتفاقا من مثالم این جا بود. مثال را کجا می زنیم؟ آن جایی که آن میز علمی مساله روشن بشود. این جا نمی دانند. اقدام نکردند. می گوید فردا هم آب می آورند، 5 تا بطری دم در می گذارند. یکی را قرض گرفت، می گوید فردا که بیاید پس می آورم. حالا اتفاقا در همین فاصله این ها را کوچ دادند و کنار نهر زلال رسیدند. می گوید بیا این بطری آب. این قرض هست یا نیست؟ یعنی فرض بگیرید جایی که متوقع نبوده . قرض بوده ولی در اثر عرضه مستوعبِ به تغییر شرایط.
شاگرد: در بیع و این ها این مسائل هست ولی کسی آن جا این حرف را نمی زند. یک چیزی را که در ایام ندرت قیمتش گزاف است قرض می گیرد، بعد ارزان می شود. یعنی این بحث که می فرمایید ارزش حکمی بازاری اینجا مطرح نیست.
استاد: خب همینجا اگر بحث فروش باشد، خوب است. کسی چیزی را فروخت به دیگری ، ثمن را هم برای آن تعیین می کند.
شاگرد: اگر معیار این باشد دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود.
شاگرد2: بیع تمام شده رفته، قرض است که باید برگرداند.
استاد: ببینید تفاوت ظریف است. قرض، ضمانِ به مثل یا قیمت است.
شاگرد: جنس قرض مثل هبه است، مگر این که غرض عقلایی داشته باشد بخواهد حفظ کند به صورت امانت، حالا اسم آن را قرض می گذارد که مالش حفظ بشود. می گوید فعلا به صورت قرض … در آن صورت باید مقید بکند، به فرمایش شما باید ضمان را لحاظ بکند. و الا صرف عین را بخواهد بدهد …
استاد: اگر قرض، اقدام به نحو این است که شما می فرمایید، پس چرا یکی از بزرگترین گناهان که چه تعبیراتی در روایت دارد، مرحوم آسید ابوالحسن هم در وسیله دارند، مماطلة ادای دین. می گویید خودت قرض دادی، خودت اقدام کردی، دیگر تمام شد. شما ببینید تعبیر روایت را، این که مستقرضی دارد و نمی دهد، مماطله می کند. بگوییم خب خودش اقدام کرده. نه، اقدام کرده و قرض داده اما علی وجه ضمان المثل و القیمه در وقت معین. یک روز دیرتر شود، او مماطله کند، بالاترین گناه را آن مستقرض می کند. اگر داشته باشد و ندهد. قرض این قدر محکم است. چه چیزی؟ ضمانش. اگر این کار را نکنیم، مردم که دیگر قرض نمی دهند.
شاگرد: این مطلب نکته حاشیهای است. معلوم نیست از ذات خود قرض باشد. برای این که مردم تشویق به کار خیر بشوند تاکید شده.
استاد: پس چرا شارع می گوید اگر پس ندهند بالاترین گناه است؟
شاگرد: برای همین که به قرض تشویق بشوند. پس چرا می گویند نسبت به هبه 18 برابر ثواب دارد. چون با هبه مقایسهاش می کنند. قرض از آن طرف که شما می فرمایید یک عقدی است، از اینطرف هم شبیه به هبه شده، که اگر ببخشی دهتا حسنه دارد، قرض هجده حسنه دارد. نشان می دهد که دو برابر هبه است. یعنی از مزایایی است که طرف اقدام کرده برای یک کار خیری که توقعی بربازگشت آن دیگر ندارد.
استاد: با تحلیلی که شما می فرمایید، اقدام بر صدقه بالاتر است یا اقدام برقرض؟
شاگرد: طبق این، اقدام برقرض بالاتر است.ثوابش که بالاتر است.
استاد: نه، طبق روایت نه. طبق تحلیلی که شما می فرمایید که در قرض دارد اقدام می کند، ثواب اقدام بر قرض بالاتر می شود یا اقدام بر هبه و صدقه؟
شاگرد: خب ثواباقدام بر قرض بیشتری می شود.
استاد: چرا؟ او هم می خواهد در قرض پس بگیرد. او که پس نمی گیرد که کار خیرش بالاتر است.
شاگرد: روایت همین را می فرماید که …
استاد: روایت ماهیت قرض را دارد می گوید. بحث ما همین است، یعنی می گوید وقتی مردم پس می گیرند، هم گیرنده در فکر این است که باید پس بدهد، هم آن کسی که می دهد می فهمد که دوباره به دستش می آید. اینجاست که قرض از این باب خیر می شود. نه این که یعنی آقای مقرِض تو که داری اقدام می کنی، ثوابش گیرت آمد و رفتی. این نیست که بگوییم ثوابش گیرت آمد و رفتی، حالا دیگر اصلا چشم به برگشت آن نداشته باش. یعنی شارع می گوید آقای مقرض تو اقدام کردی و رفتی. چشم نداشته باش دیگر برگردد. اینطور نیست. شارع برای برگشت مالِ قرض حساب محکمی باز کرده. ضمان یعنی آقای مستقرض باید برگرداند. چاره ای ندارد برگرداند. اگر دیر هم بدهد چه گناهان عظیمی کرده. پس شارع همین طور که اصل قرض را به عنوان مستحب تشویق کرده، روی ضمان مثل و قیمت آن هم تاکید کرده. نگفته آقای مقرض تو اقدام کردی و خوشا به حالت. حالا ببینیم اگر هم برگشت به نفعت. نه، شارع می گوید حتما باید برگردد. ببینید این خیلی مهم است، حتما باید برگردد. خب وقتی می رود کنار آب چه چیزی برگشت؟
برو به 0:34:12
شاگرد2: هیچی.
شاگرد: بنده می خواهم بگویم مصادیق غبن فاحش نباید خیلی درشت بشود. برای این اقدام باید علاجی کرد، حالا مثل همین ضمانی که می فرمایید.
استاد: من الان می خواهم عرض کنم که وقتی هم دارد قرض می دهد …
شاگرد: کسی که در وقت قحطی مثلا اقدام به قرض می کند، خب بله در صورت رخصت حتما آن ارزش را ندارد. باید معین کند الان که من دارم این را به تو قرض می دهم، وقتی که می خواهی برگردانی و موقع رخصت شد و موقع فراوانی شد، باید هزار برابر به من بدهی یا قیمت این را باید به من بدهی. وقتی در آن فضا تعیین نمی کند دیگر این خودش اقدام کرده بر …
استاد: آن درست است. آن فرمایش صحیح است.
شاگرد: همین را عرض میکنم. می خواهم بگویم فضاها را باید در فضای عادی تعریف کرد. اگر می خواهیم مثال بزنیم که بتوانیم به نتیجه برسانیم …
استاد: ببینید در مثال های غیرعادی است که ما تفاوت ارزش فیزیکی را با ارزش حقوقی می فهمیم. در مثال های عادی تفاوت ارزش در ذهن نمی آید. ارزش فیزیکی با ارزش حقوقی با همدیگر هماهنگ هستند. کسی نمی فهمد، به لطافت ذهن هر دو را یکی می کند و رد می شود. اما وقتی مثال دقیق شد این دو تا یک دفعه از همدیگر جدا می شوند.
شاگرد: در بعضی مثال ها،تبدل ماهیت ممکن است بشود. آن مثالها انگار یک چیز دیگر است.
استاد: احسنت این کلمه ماهیتی که به کار بردید ماهیت فیزیکی نبود، ماهیت حقوقی بود. من اتفاقا همین را می خواهم بگویم. شما الان می گویید آبی که آن جاست با این تبدل ماهیت پیدا کرده، درست است. یعنی تبدل ماهیت حقوقی پیدا می کند. آب در عرضهی کم، یک ماهیت حقوقی دارد. وقتی عرضه آب مستوعب می شود، مثل این که همه نفس می کشند، همه هم کنار رودخانه زلال آب دارند. جرعه آب تبدل ماهیت پیدا کرد حقوقیا. اول تا حالا همین را می خواهم بگویم. و حال آن که جرعهی آب از نظر فیزیکی تبدل پیدا نکرده. در بیابان ارزش یک لیوان آب، خوردن است. کنار رودخانه هم ارزش آن خوردن است. ارزش مصرفیِ صرف که فقط بردارد و بخورد تفاوتی نمی کند. انقلاب ماهیتی هم نشده. آب، آب است. اما از نظر نگاهِ حقوق در عرف عقلا این انقلاب ماهیت در آن شده. تعبیر خوبی به کار بردید. دقیقا هم مقصود من همین بود. یعنی دو ماهیت حقوقی است. دو ماهیت حقوقی یعنی چه؟ یعنی عقلا برای اینها دو تا حساب باز می کنند. ولذا این آب را دیگر نمی گویند مثلی است. یک لیوان آب دادی حالا هم بیا یک لیوان آب بگیر. این جا مثلی نیست. مثل آن است که حامل همان ارزش باشد. این جا که نیست. ارزش آن صفر است. وقتی ارزش آن صفر است آن لیوان آبِ حقوقی در عرف عقلا، انقلاب ماهیتِ حقوقی پیدا کرده. از اول تا حالا عرض من هم همین است. این مثال ها را هم که زدم برای این است که ماهیت حقوقی با ماهیت فیزیکی جدا بشود. خب حالا با این نگاه، همه آن مثال های قبلی را شما می توانید تحلیل کنید. یعنی نیازی نداریم بگوییم مقرض اقدام کرده، ولو آن فرمایشات ایشان را ما غض نظر نکردیم. ما نمی خواهیم بگوییم قرض ثواب ندارد. قرض ثواب دارد. اقدامی پسندیده است.
شاگرد: شارعی که می گوید للاجل قسط من الثمن، در قرض گفته باید عین را بگیرد، این جا باید صرف نظر بکند از اختلاف قیمت.
استاد: احسنت. چرا؟ چون اساسا عنصر حقوقی ثمن در بیع مطرح است. ببینید این ها ظریف است. شما به ارتکازتان مراجعه کنید نمی گویید قرض تملیکٌ بثمن است. این که گفتند بیع مهم است به خاطر این است. در بیع ثمن و مثمن می گویید. چرا در قرض نمی توانید بگویید؟ شیخ فرمودند قرض چیست؟ تملیک علی وجه ضمان المثل أو القیمة. بگویید تملیک علی وجه ضمان الثمن. دیگر قرض نیست. اصلا خود کلمه ثمن یک چیزی است که عقلا از آن درک دارند. ثمن چیست؟ پول است؟ فلوس است؟ ثمن همه این ها می تواند باشد. ثمن یک عنصرحقوقی با دید خاص است، فقط آن تعریف های ظریفی که در ارتکاز همه هست مدون باید بشود. یعنی باید توضیح بدهیم که ثمن چیست که همه عقلا می فهمند. می گویند ثمن، بها، این چیست؟ خیلی چیزهایش را پیاده می کنید، خیلی چیزهایش هم هنوز در ارتکاز عقلاست. الان هم عرض من همین است که آنجا ثمن را به عنوان پول به ازای آن، نه. قرض با ثمن کار ندارد ولی در بیع دقیقا با ثمن و مثمن کار داریم. حالا در بیع ثمن و مثمن یکی هستند؟ به این است که کدام موجب است؟ این ها به گمانم فرق های صوری است. ارتکازی که عقلا از بیع و شراء دارند به این نیست که آن کسی که اول می گوید فروختم، بایع باشد. این نیست. باید یک طور دیگری صحبت کرد.
شاگرد: اعم از این تحلیل است که حالا آیا به خاطر قرض است یا یک چیزی مثل عقد باشد که می گویند عقد که باطل بشود به اجرة المثل رجوع می شود، وقتی که طرف دارد یک عینی را قرض می دهد یعنی ارزش مصرفی اش هم واقعا مدنظرش هست …
استاد: اصلا محور آن هست، ولی به ملاحظه این که ارزش حقوقی …
شاگرد: حالا یک جایی رسید که دیگر آن ارزش مصرفی با آن ارزش حقوقی برابر نبود.
برو به 0:40:30
استاد: خب صفر شد.
شاگرد: حالا یک نفر این طور تحلیل کند که الان در فضای غرض چون موضوعش از بین رفت، قرض دیگر باطل شد. اما از آن باب که بالاخره محترم بوده و یک مالی بوده، آن جا بر می گردیم ببینیم ارزش حقوقی اش چقدر بوده، انگار که اجرت المثلش را بدهیم. مثل یک عقدی که باطل صورت بگیرد، می گویند اجرت المسمی نیست، اجرت المثل باید داده بشود. یعنی انگار در آن مثال آبی که حضرتعالی فرمودید آن طرف اصلا مدنظرش بوده که من این را دارم می دهم در قبال آبِ فردایی که همین موضِع را داریم. همین موقعیت را داریم.
استاد: یعنی ارزش مصرفی ای که در فضای عرف عقلا حقوقیا مطرح است. نه ارزش مصرفی یعنی جسم فیزیکی که بخورند. منظور ما از مصرف، مصرف خارجی نیست. مصرفی در فضای حقوق است. یعنی به ارزشها در فضای حقوق یک جور به آن نگاه می شود. در فضای دیگر، جور دیگری نگاه می شود. عرض کردم در فقه ما اصلا برای نفس کشیدن به عنوان ارزش مصرفی، نه فقط فقه بلکه کلا برای نفس کشیدن بگویند این ارزش مصرفی دارد، می خندند. می گویند مصرف لغوی هست، مصرف فیزیک و بدن او هم هست، اما مصرف در فضای مالیت و عرف عقلا و این ها نیست . چرا؟ چون ارزش مصرفی او صفر است. چرا صفر است؟ چون در فضای حقوق، تابع قانون عرضه و تقاضا هستیم. عرضه و تقاضا یک قانونی است که این مصرف را تعیین می کند. اگر عرضه مستوعب شد، هیچ کس نیاز ندارد. همه خودشان دارند. وقتی عرضه مستوعب شد، تقاضا صفر می شود. وقتی تقاضا صفر شد، مصرف حقوقی صفر می شود. مصرف خارجی که صفر نمی شود، همه دارند نفس می کشند. اما مصرف در فضای حقوق صفر می شود. وقتی این طور ترسیم می کنیم، فرمایش شما می شود. شما می گویید عقد قرض باطل شد. عرض من این است که اگر ما به مصرف نگاهِ حقوقی کردیم، باطل نشده. چرا؟ چون پشتوانه مصرف حقوقی، قیمت بوده. اینجا ینقلب آب در بیابان به قیمت آن. بدون این که قرض باطل بشود. چون علی وجه ضمان المثل أو القیمة، اینجا مثل محو شد، صفر شد. وقتی صفر شد ینقلب الی … «أو» که شیخ فرمودند مهم است. حالا در کتاب قرض ایشان هم نگاه بکنیم ببینیم فرمایششان در آنجا چه طور است. جواهر را هم نگاه کنید، صاحب جواهر مطالب خیلی خوبی دارند.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تعریف بیع، فرق بیع و قرض، معیار در عین، ارزش مصرفی حقوقی، تحلیل ماهیت حقوقی قرض، ضمان المثل او القیمه، جوهره بیع، سید یونس اردبیلی، انقلاب ماهیت عین حقوقی، تحلیل ماهیت ثمن
[1] كتاب المكاسب، ج3، ص: 15
دیدگاهتان را بنویسید