مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 76
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٧۶: ١٣٩۵/١٢/٠٣
و أمّا احتمال البطلان رأساً لمكان المصادفة مع ضيق الوقت المعتقد عدمه في صورة إمكان الاستئناف بناء على وجوبه، فيمكن المناقشة فيه[1].
احتمال بطلان در جواهر بود، جایی از آن ابهام نداشت. تنها احتمال «غفل و صلی» در آنجا مطرح شده بود که گفتیم باید دید که بهعنوان فرد جلی است یا به عنوان شرط است؟ یعنی غفلت کردن، قید احترازی از تعمد است یا نه؟ یعنی این احتمال بود که اگر غفلت نباشد و فرض تعمد باشد هم، آن فرض ها بیاید و قابل تصحیح باشد. این یک سؤال بود که در عبارت مطرح بود.
شاگرد: دیروز فرمودید که ممکن است نیت متمشی نشود.
استاد: بله ممکن است خیلی از مواردی که در فقه می گویند به همین برمی گردد، ولی ما تمشی شدن نیت را به خود ملکف واگذار میکنیم. یکی از چیزهایی که از تجربیاتی که در دوران طلبگی و مسأله جواب دادن ها به ذهنم آمد و کار خوبی هست، این بود که در فضای فقه در مواردیکه قصد قربت متمشی نمیشود، حکم به بطلان نکنیم. بلکه آن را به خود مکلف واگذار کنیم و خود او تصمیم بگیرد که متمشی شد یا نشد. چون گاهی عرف با اینکه چند چیز متضاد و متزاحم هم هستند آن را انجام میدهد. یعنی اگر ذهن عرف را باز کنیم، آنچه که در کلاس میگوییم قصد قربت از آن متمشی نمیشود، از او متمشی شده است. در اصطلاح ما میگوییم نمیشود اما روی حساب روحیه او میشود. قبلاً مفصلا بحث کردیم و برای آن مثالهایی هم زدیم.
علی ای حال بخاطر اینکه قصد قربت متمشی نمیشود، میگوییم باطل است. اما اگر گفتیم که قصد قربت متمشی میشود مشکلی ندارد. امکان و عدم امکان تمشی قصد قربت در ذهن عرف باید بررسی شود.
و أمّا علىٰ وجوب الاستئناف و عدم الاجتزاء بالإتمام أو التمام، فمع سعة الوقت لا مانع من الإتمام نافلةً؛ و مع ضيقة بحيث يدرك تمام الفريضة أو ركعة منها مع القطع لا بدونه، فلا إشكال في رجحان إيجاب الصلاة علىٰ تحريم القطع بناءً علىٰ عمومه للنافلة؛ و على فرض عدم الرجحان، تقع المزاحمة بين رعاية تحريم القطع، و إيجاب الصلاة. و النتيجة التخيير الجاري في المتزاحمين، كانا إيجابيّين، أو تحريميّين، أو علىٰ الاختلاف كما هنا[2].
«و أمّا علىٰ وجوب الاستئناف و عدم الاجتزاء بالإتمام أو التمام»؛ بنابر مبنای مشهور- وجوب استیناف- اگر در بین نماز طفل بالغ شود باید استیناف کند. اگر نماز را قبلاً خوانده باشد و یا در بین نماز بالغ شود، باید استیناف کند. حال سؤال این است که آیا میتواند نماز را قطع کند یا نه؟
«فمع سعة الوقت لا مانع من الإتمام نافلةً»؛ در صورت وسعت وقت ادامه نمازی که مستجب بوده، همچنان مستحب است و لذا آن را تمام میکند. چون فرض مصداق مأمور به به امر وجوبی نیست. بله، بالغ شده و خواندن فریضه بر او واجب شده است اما او در بین نماز مستحبی بوده لذا بر مبنای وجوب استیناف، نمیگوییم بر او واجب میشود.
شاگرد: واجب نمیشود اما دیگر مشروعیتی ندارد. چون دیگر وجهی ندارد که نماز ظهر را نفلا بخوانم.
استاد: حال که شما این حرف را میزنید باید عبارت جواهر را هم بخوانید.فرمایش شما حرف خوبی است که وقتی امر وجوبی آمد، دیگر امر مستحبی وجود ندارد لذا چگونه میخواهد همان نماز مستحبیای را که در حال صغر میخواند را همچنان بهصورت مستحب ادامه دهد؟ این بدعت میشود.
شاگرد٢: خب سعه وقت دارد.
استاد: درست است که سعه وقت دارد اما به چه وجهی الآن میخواهد نماز مستحبی را ادامه دهد؟ دیگر نماز مستحبی امر ندارد. مثلاً در مواقعی که مشغول نماز هستید، اگر خطری پیش بیاید، واجب است آن را قطع کنید. لذا دیگر امری ندارید. مثلاً در بین نماز سقف در حال خراب شدن است یا طلبکار او آمده لذا نماز واجب را هم میتواند قطع کند. حال آیا نماز مستحبی را باید ادامه دهد؟ و اگر ادامه داد میتواند نیت امر استحبابی بکند؟ اگر مانع بیرون از طبیعت صلات بود، میگفت نماز که مستحب است و ربطی به آن مانع ندارد. اما در اینجا مانع درونی است، یعنی این نماز بخاطر صغر مستحب بود اما الآن که دیگر مستحب نیست. چه وجهی برای استحباب این نماز وجود دارد؟ بعداً به این بحث میرسیم فعلاً عبارت را بخوانیم.
برو به 0:05:56
«فمع سعة الوقت لا مانع من الإتمام نافلةً»؛ ایشان میفرمایند مانعی ندارد که نماز را به صورت نافله تمام کند. آیا قطع آن جایز است یا نه؟ اگر بگویید ادامه دادن به نماز مستحبی بدعت است خب باید قطع کند. کما این که دیروز حاج آقا عبارتی داشتند. «بخلاف القول بوجوب القطع و الاستیناف». البته وجوب قطع آن، بخاطر آخر وقت بود.
«و مع ضيقه بحيث يدرك تمام الفريضة أو ركعة منها مع القطع لا بدونه»؛ در فرض ضیق وقت، اگر نماز مستحبی را ادامه دهد نماز فریضه از دست می رود، اما اگر آن را قطع کند می تواند فریضه را بخواند، در این جا می فرمایند« فلا اشکال».
در این جا در تزاحم و تعارض بودن آن خیلی بحث شده است. صاحب جواهر تعبیر تعارض به کار می بردند و حاج آقا تعبیر تزاحم را بکار می برند. در این جا باید چه کار کند؟ یعنی در بین نماز در وقتی بالغ می شود که اگر نماز مستحبی صبا را ادامه دهد، فریضه از او فوت می شود و اگر آن را قطع کند، می تواند نماز فریضه را بخواند. بنابر تحریم قطع نافله باید چه کار کند؟ از یک طرف حرام است که نافله را قطع کند اما از طرف دیگر نماز دیگری بر او واجب شده است. این جا تزاحم واجبین- بین دو تکلیف- و اهم و مهم است.
شاگرد: برخی در دوران بین واجب و حرام، جانب حرام را مقدم می کنند. لذا طبق این قول باید نماز مستحبی را ادامه دهد.
استاد: بخاطر این مباحثی که مطرح شد خوب است عبارات جواهر را بخوانیم. جلد هفتم صفحه 263
اللهم إلا أن يكون أوجب الإتمام عليه و إن اقتضى عدم التمكن بعد من الاستيناف لضيق الوقت، إذ لا يتم حينئذ إلا على الاجتزاء به عن الاستيناف، مع إمكان دعوى أن الإتمام للنهي عن الابطال لا للاجتزاء، أقصاه دوران الأمر عند البلوغ بين قطع ما هو متلبس به من النافلة، و الفرض حرمته، و بين ترك الصلاة، و لا ريب في تعين الثاني عليه، لاشتراط وجوبها بالتمكن المفقود، إذ الممنوع شرعا كالممنوع عقلا، اللهم إلا أن يقال إن امتناع الصلاة عليه موقوف على النهي عن الابطال سابقا على فعل الصلاة[3]
اینکه برخی می گفتند اگر یک صفحه از جواهر را بخوانید و معنا کنید، اجازه اجتهاد میدهند، در برخی از جاهای جواهر اینگونه است.
فرمودند: «اللهم إلا أن يكون أوجب الإتمام عليه و إن اقتضى عدم التمكن بعد من الاستيناف لضيق الوقت». از این اللهم وارد فرض ضیق وقت میشوند. میفرمایند که شیخ میگوید در فرض ضیق وقت باید نافله را اتمام کند ولو فریضه از او فوت شود.
«إذ لا يتم حينئذ إلا على الاجتزاء به عن الاستيناف»؛ شیخ که اینگونه فرمودند معلوم می شود که در نظرشان اتمام مجزی از استیناف بوده است. «مع إمكان دعوى أن الإتمام للنهي عن الابطال لا للاجتزاء»؛با این بیان می خواهند بگویند که شیخ هم همراه مشهور است. لذا عبارات شیخ مخالف با مشهور نیست. چون شیخ بخاطر نهی از ابطال گفته باید آن را اتمام کند.
«أقصاه دوران الأمر عند البلوغ بين قطع ما هو متلبس به من النافلة، و الفرض حرمته، و بين ترك الصلاة، و لا ريب في تعين الثاني عليه»؛ بر فرض که قطع نافله حرام است. ترک نماز فریضه مقدم است. لذا ایشان ابتدا میفرمایند که باید نافله را ادامه دهد و فریضه را ترک کند.جالب این است که لا ریب هم می گویند.
«لاشتراط وجوبها بالتمكن المفقود»؛ نماز ظهر بر کسی واجب است که متمکن باشد اما این شخص چون مبتلا به کار حرامی شده است دیگر متمکن نیست. تمکن شرعی ندارد.
شاگرد: یعنی بر او مجعول نیست؟
استاد: نه، مجعول هست اما چون مانع دارد بالفعل نیست.
برو به 0:12:34
قاعده لاتترک الصلاه و مساله ضیق وقت در صبی
شاگرد٢: لاتترک الصلاه بحال، در اینجا جاری نیست؟
استاد: لاتترک در جایی است که امکان اتیان داشته باشد. در مثال های معروف که باید اهم را انجام دهد، مثلا باید غریق را نجات دهد چون حفظ جان او اهم است. هیچ کس در این جا نمی گوید لاتترک الصلاه جاری می شود چون لاتترک در جایی است که تمکن از صلاه داشته باشیم. اما وقتی مانع عقلی یا شرعی از اتیان وجود دارد، لاتترک در این جا جاری نمی شود، در این جا مانع شرعی داریم، مانع شرعی این است که قطع کردن حرام است. این اولین گام فرمایش ایشان است.
فرمودند «لاریب فی تعین الثانی علیه لاشتراط وجوبها بالتمکن المفقود»؛ بر توی طفل وقتی تمکن عقلی و شرعی داشتی واجب است که فریضه را بخوانی. لذا چون الان بر تو واجب است که نماز را ادامه دهی پس تمکن از اتیان فریضه نداری. لذا باید نافله را ادامه دهد و فریضه را ترک کند. «اذ الممنوع شرعا کالممنوع عقلا»؛ الان این نماز بر او ممنوع است.
رفت و برگشت های خوبی را انجام می دهند. «اللهم إلا أن يقال إن امتناع الصلاة عليه موقوف على النهي عن الابطال سابقا على فعل الصلاة»؛ چون قبلا به او گفته اند که نماز نافله را ابطال نکن لذا انجام فریضه بر او ممتنع است. وقتی نماز را شروع کرد به صورت مستحب شروع کرد و برای صبی نهی از ابطال وجود ندارد چون صبی است و بر او حرام نیست. لذا چون صبی است نهیی قبل از فعل فریضه ندارد. و به او نگفته اند که باطل نکن. تا این که به لحظه بلوغ می رسد که در این لحظه یک امر و یک نهی می آید؛ چون نماز مستحبی بوده و الان بالغ شد به او نهی می شود که نباید باطل کنی. اما از طرف دیگر در فرض ضیق وقت به او امر می شود که نماز واجب را بخوان. الان مساله خیلی تفاوت کرد. قبلا این ها را خوانده بودم و میخواستم در کلاس نخوانم اما چون ذهن شما به این موارد رفت مطرح کردم. این ها دقایق بحث است، مرور کردن آن ها زیباست.
شاگرد: چرا باید سابق بر شروع نماز باشد؟
استاد: چون نهی داشته باشد که باطل نکن.
شاگرد: آن به آن نباید باطل کند.
استاد: بله، اما در صلاه صبی قبلش نمی آید.
شاگرد: وقتی شروع به نماز کرد، نیامده بود ولی وقتی بالغ شد که آمد.
استاد: خب در همین لحظه امر هم می آید لذا بین آن ها تزاحم می شود. لذا باید ببینیم خود شارع کدام را گفته است. نه این که خودمان نهی را مقدم کنیم.
شاگرد٢: فرض وجوب نماز بر صبی در صورت ضیق وقت است. یعنی در یک رکعت به آخر وقت بر صبی نماز واجب می شود لذا باید هم زمانی امر و نهی در آن حالت باشد.
استاد: امر و نهی که منوط به ضیق وقت نیست، ساعت دو بعد از ظهر هم باشد، بنابر حرمت قطع نافله الان بر او حرام است که قطع کند اما قبل از آن نهیی نداشت.
شاگرد: وقتی که موسع است آن امر که فعلی نیست.
استاد: فعلی هست و می تواند عقب بیندازد.
شاگرد: با هم تزاحم نمی کنند.
استاد: بله، به این معنا که حتما باید این را بخوانی تزاحمی نیست. اما در ضیق وقت این تزاحم محقق می شود پس نفرمایید که فعلی نیست. بلکه فعلی هست اما تزاحم نمی کند. موسع بودن امر باعث تزاحم نمی شود. اما در ضیق وقت چون هر دو بالفعل هستند، بالفعل باهم تزاحم می کنند.
شاگرد: در این جا می توان گفت که ابتدا مخاطب به امر است. مثل تخیل که کشف می شود از اول این فرد مخاطب امر بوده است. لذا رتبه امر قبل از نهی است. نهی برای زمانی است که وارد نماز شده و بعد نهی بیاید لذا حرمت ابطال در این جا صدق می کند. ولی در این جا خیال می کرده که مستحب است و کشف می شود که از اول بر او واجب بوده است. بنابراین خطاب امر تقدم رتبی دارد. به عبارت دیگر چون تنها یک رکعت وقت دارد کشف می شود که از اول امر داشته است.
شاگرد٢: قبلا جواب این داده شده که در این زمان فقط شریکه نهی دارد.
استاد: حالا در عبارت ایشان، چند فرمایش خوب است، ببینید.
برو به 0:18:53
اللهم إلا أن يقال إن امتناع الصلاة عليه موقوف على النهي عن الابطال سابقا على فعل الصلاة، و ليس، ضرورة اتحاد زمان توجه الأمر و النهي إليه بالبلوغ الذي هو سبب تعلق هذه الخطابات و نحوها به، فمقتضى القاعدة التخيير إن لم يحصل إمارة معتد بها شرعا تعين أحدهما، و لعلها هنا بالنسبة إلى الصلاة، نظرا إلى الأهمية و غيرها، و إلا فالتخيير، لكنه عند التأمل مما يقتضي وجوده عدمه، إذ متى فرض جواز قطع النافلة له وجبت الصلاة، لعدم المانع حينئذ، إلا أن يكون المراد بالتخيير ما هو في التكليف لا المكلف به، بناء على عدم حصر ذلك في تعارض الأخبار خاصة، بل هو كتخيير الحائض في تحيضها بالسبعة و الثلاثة مثلا من الشهرين، أو يقال إن التخيير ما أثبتناه إلا بعد رفع مقتضى كل من الأمر و النهي مما تضادا فيه، فالإذن بالقطع ثبت مع الاذن بترك الصلاة دفعة، فان اقتضى ذاك وجوب الصلاة فليقض الاذن بتركها تعين وجوب الإتمام، لعدم المقتضي حينئذ للقطع، و لتمام البحث في المسألة و نظائرها مقام آخر، لكن على كل حال ليس في المحكي عن الشيخ تصريح بالاجتزاء بل و لا ظهور، كما أنه لا ظهور في الأمر بالاستيناف بمجرده من المصنف و الفاضل و غيرهما بالقطع مع السعة، بل و لا مع الضيق، بل أقصاه بيان عدم الاجتزاء بفعله عن الإعادة مع التمكن و لو بإدراك ركعة مع الطهارة مثلا[4]
«و لیس»؛ چنین نهیی قبل از صلات نبود.« ضرورة اتحاد زمان توجه الأمر و النهي إليه بالبلوغ»؛ امر و نهی در لحظه ای که بالغ می شود با هم می آیند. «الذي هو سبب تعلق هذه الخطابات و نحوها به، فمقتضى القاعدة التخيير»؛ در تزاحم یا تعارض امر و نهی مقتضای قاعده تخییر است. «إن لم يحصل إمارة معتد بها شرعا تعين أحدهما»؛ البته اگر اماره ای یکی از طرفین را مقدم نکرده باشد. « و لعلها هنا بالنسبة إلى الصلاة»؛ ممکن است نسبت به فریضه اماره داشته باشیم. « نظرا إلى الأهمية و غيرها»؛ چه اهمیت و چه غیر آن «و إلا فالتخيير»؛ اگر اماره نبود تخییر جاری میشود.
«لكنه عند التأمل مما يقتضي وجوده عدمه»؛ اما اینجا از مواردی است که عند التامل وجودش مقتضی عدم است.
«إذ متى فرض جواز قطع النافلة له وجبت الصلاة، لعدم المانع حينئذ»؛ گفته شد که اگر اماره بر یک طرف داشتیم آن را اخذ میکنیم اما دیگر نباید گفت که اگر اماره نداشتیم تخییر جاری کنید، زیرا تخییر در اینجا بهمعنای اذا اختار وجب علیه است. زیرا تخییر بهمعنای جواز قطع و جواز ادامه است.لذا وقتی جواز قطع آمده متمکن از فریضه است.لذا واجب است فریضه را بخواند. بنابراین لازمه تخییر، وجوب قطع و تعیین فریضه است.
قبلاً گفتم که در برخی موارد در جواهر به نحو بسیار عالی در نصف صفحه محتملات چند بحث دقیق را مطرح میکنند.
«إلا أن يكون المراد بالتخيير ما هو في التكليف لا المكلف به»؛ دوباره به این مطلب اشکال میکنند. تخییر دو جور است. گاهی در مکلف به مخیر هستی و گاهی در اصل انتخاب تکلیف مخیر هستی. لذا درجاییکه ابتدائا در اصل تکلیف مخیر هستی نمیتوان گفت که جواز بالفعل داریم.
«بناء على عدم حصر ذلك في تعارض الأخبار خاصة، بل هو كتخيير الحائض في تحيضها بالسبعة و الثلاثة مثلا من الشهرين»؛ که در اصل تکلیف است.
«أو يقال إن التخيير ما أثبتناه إلا بعد رفع مقتضى كل من الأمر و النهي مما تضادا فيه»؛ زمانی تخییر میگویید که بخاطر تعارض اقتضاء در هر دو از بین رفت؛ وجوب از فریضه میرود و حرمت قطع هم از نافله میرود. و اصلاً تخییر به این معنا است که اقتضاء طرفین دیگر تمام میشود.
«فالإذن بالقطع ثبت مع الاذن بترك الصلاة دفعة»؛ نه اینکه بگویید حالا که اذن آمد او هم میآید بلکه در یک لحظه هر دو باهم میآیند. ترک صلاه فریضه و اذن به قطع نافله. نه اینکه اول اذن بدهند و بگوییم حالا که اذن دادند نماز را بخوان.
شاگرد: میگویند تعارض و تساقط کردند؟
استاد: میگوید یکی اقتضاء وجوب فریضه بود و دیگری اقتضاء حرمت نافله بود که تساقط کردند و اقتضاها از بین رفت. معنای تخییر این است که مخیری و هیچکدام اقتضای خودش را تحکم نمیکند. به همین خاطر گفت «أو يقال إن التخيير ما أثبتناه إلا بعد رفع مقتضى كل من الأمر و النهي مما تضادا فيه».
شما می گویید که الان قطع نافله جایز شد پس خواندن فریضه واجب شد، می گویند نه، زیرا اذن به ترک فریضه و اذن به قطع نافله در آن واحد محقق شده لذا مقتضی هر دو رفته است. پس لایقتضی من وجوده عدمه. لذا دوباره این حرف برگشتند. اول گفتند یقتضی من وجوده عدمه اما دوباره به آن اشکال کردند و از آن برگشتند.
این جا از قسمت های رفت و برگشتی جواهر بود که چون ذهن شما به این سمت رفت گفتم بخوانیم. اما ببینید حاج اقا در بهجت الفقیه اشاره نمی کنند و رد می شوند.
شاگرد: اگر مقتضی هر دو برود می توان هر دو را انجام نداد؟
استاد: قدر مشترک تکلیف است، اصل تکلیفش ثابت است اما این که از وجودش عدمش لازم بیاید دیگر نیست. یعنی این گونه نیست که از اذن به قطع نافله عدم آن لازم بیاید.
شاگرد: بین این دو امر بسیط نیست؟ یعنی در یک قسمت مشترک هستندو در یک قسمت مشترک نیستند؟
استاد: بله، در تعارض به این نحو بود. تساقط در متعارضین در لبه ی تعارض بود. در چیزی که هر دو قبول داشند که تساقط نمی کردند. بلکه در جهتی که تعارض کرده بودند تساقط می کردند.
شاگرد: بالاخره در این جا بین دو طرف تعارض یا تزاحم است تا قواعد هر کدام پیاده شود؟
استاد: ایشان کلمه تعارض را به کار می برند. اما حاج آقا از تعبیر تزاحم استفاده می کنند. بعدا بحث می کنیم که در این جا کدام یک می باشد.
برو به 0:25:55
«و لتمام البحث في المسألة و نظائرها مقام آخر»؛ صاحب جواهر اشاره میکنند که این بحثی که در اینجا انجام شد تنها برای اینجا نیست. بلکه در خیلی از موارد دیگر پر فایده است.
«لكن على كل حال ليس في المحكي عن الشيخ تصريح بالاجتزاء»؛میخواهند سخن مشهور را جا بندازند که باید استیناف کند. به ایشان می گویند که شیخ الطایفه فرموده که نافله را تمام کند. ایشان میگویند «یتم» بهمعنای سر رساندن است. نه اینکه بهمعنای اجتزاء باشد. لذا منافاتی ندارد که ایشان هم استیناف را بگوید.
«بل و لا ظهور، كما أنه لا ظهور في الأمر بالاستيناف بمجرده من المصنف و الفاضل و غيرهما بالقطع مع السعة، بل و لا مع الضيق»؛ همچنین از عبارات کسانی مثل محقق و علامه که استیناف را قبول کرده اند، چه در فرض سعه و چه در فرض ضیق استفاده قطع نافله نمی شود. بلکه تنها عبارت آن ها می کوید که استیناف کن – از اول بخوان- نه این که حتما باید قطع هم کند.
« بل أقصاه بيان عدم الاجتزاء بفعله عن الإعادة مع التمكن و لو بإدراك ركعة مع الطهارة مثلاً»؛ اگر نماز نافله را خوانند به فعل آن اجتزاء نمیشود و باید اعاده کند.[5]
در ادامه میخواهند که از عبارت محقق مطلبی را بیرون بیاورند که دیروز عرض کردم با بهجه الفقیه هم مناسبت دارد.
نعم قد يستفاد ذلك من قول المصنف و إن بقي من الوقت دون الركعة بنى على نافلته وجوبا على المحكي عن المبسوط، لأنها الصلاة عنده، أو على القول بحرمة قطع النافلة بناء على أنها نافلة و إن بلغ في أثنائها، و ندبا بناء على عدم الحرمة، أو على التمرينية في وجه سمعته من جامع المقاصد و غيره فيما تقدم و على كل حال إلا على المحكي عن المبسوط لا يجدد نية الفرض حيث حصر البناء على النافلة الذي هو بمعنى عدم القطع فيما لو بقي دون الركعة و مقتضاه عدم البناء عليها إذا كان الباقي ركعة مثلا، و هو عين ما ذكرناه من مسألة التعارض
«نعم قد يستفاد ذلك من قول المصنف و إن بقي من الوقت دون الركعة بنى على نافلته»؛ محقق می فرمایند کسی که در حال نماز، بالغ شد استیناف می کند. اگر در کم تر از یک رکعت باقی مانده بالغ شد، نافله اش را ادامه می دهد. یعنی اگر بیش تر از یک رکعت مانده باید قطع کند. این یقطع را از «بنی» استفاده کردیم. یعنی دیگر بنا نمی گزارد.
«… و على كل حال إلا على المحكي عن المبسوط لا يجدد نية الفرض حيث»؛ حیث به نعم میخورد. «حيث حصر البناء على النافلة الذي هو بمعنى عدم القطع فيما لو بقي دون الركعة»؛ اگر اندازه یک رکعت مانده باید قطع کند. پس عبارت ناظر به قطع است. یعنی در این فضا ناظر است که در ضیق باید قطع کند.
«و مقتضاه عدم البناء عليها إذا كان الباقي ركعة مثلا، و هو عين ما ذكرناه من مسألة التعارض»؛ میبینید تعبیر به تعارض میکنند.
برو به 0:29:46
صاحب جواهر در صفحه ٢۶٢ هم بحث خوبی را مطرح می کنند.
فما يحكى عن ظاهر المبسوط من الاجتزاء بالإتمام عن الاستيناف ضعيف جدا.
و أضعف منه احتجاجه له في المختلف بأنها صلاة شرعية يجب إتمامها للآية، و إذا وجب سقط الفرض بها، لاقتضاء الأمر الاجزاء، و فيه أولا إمكان منع شرعيتها باعتبار كون المصحح لها سابقا أنها نافلة و قد انقطع ذلك هنا، ضرورة دوران نفليتها على الصبا، فشرعيتها حينئذ بالنسبة إلى ذلك كتمرينيتها تنقطع بالبلوغ، و إن احتمل المحقق الثاني و تبعه غيره إتمامها على التمرينية أيضا عند عدم معارضة الصلاة لها، نظرا إلى أن صورة الصلاة كاف في صيانتها عن الابطال، و إلى أنها افتتحت على حالة لم يتحقق الناقل عنها كما هو الفرض، فيستصحب ما كان، و افتتاحها غير مندوبة لا ينافي إتمامها مندوبة بعد أن كان المانع من ندبيتها قبل عدم التكليف، و قد زال ببلوغه، و صار التمرين ممتنعا، فإتمامها لا يكون إلا مستحبا، و هو كما ترى، و ثانيا إمكان منع عموم الآية للنافلة لما ستعرفه من النزاع فيه في محله، و ثالثا إمكان منع إنه إبطال، بل أقصاه كونه بطلانا، و رابعا أن امتثال الأمر يقتضي الاجزاء عن خصوص الأمر بالإتمام لا أمر الصلاة، و هما متغايران قطعا.[6]
«فما يحكى عن ظاهر المبسوط من الاجتزاء بالإتمام عن الاستيناف ضعيف جدا. و أضعف منه احتجاجه له في المختلف بأنها صلاة شرعية يجب إتمامها للآية »؛ در مختلف برای عدم استیناف و اجتزاء به آیه «لاتبطلوا اعمالکم» استدلال کردهاند. به این بیان که نماز او شرعی است لذا طبق آیه نباید آن را باطل کرد.
«و إذا وجب سقط الفرض بها لاقتضاء الأمر الاجزاء»؛ وقتی اتمام بخاطر لاتبطلوا اعمالکم واجب شد، فریضه ساقط میشود. به نمازی مشغول بود، خداوند متعال میفرماید با اینکه بالغ شدی آن را باطل نکن. خب آن را قطع نکرد و سر رساند، نماز ظهر است دیگر، مگر چند نماز ظهر داریم. این احتجاج مختلف بود.
« و فيه»؛ این « و فیه» همان دقت هایی که ابتدای مباحثه بود است. دقت های خوبی است که برای تصور ثبوتی بحث خوب است.
«و فيه أولا إمكان منع شرعيتها»؛ اولاً نمازی که او میخواهد ادامه دهد شرعی نیست. « باعتبار كون المصحح لها سابقا أنها نافلة»؛ قبلاً نماز ظهر بود اما چون صغیر بود نافله بود. «و قد انقطع ذلك هنا»؛ الآن دیگر بالغ شده است. پس از کجا میگویید ادامه دادن آن شرعیت دارد؟ لذا چون مصصح شرعیت-صغر بودن- رفته دیگر شرعیت ندارد. «ضرورة دوران نفليتها على الصبا»؛ باید بچه باشد تا شرعیت داشته باشد.اما چون بچگی رفت نفل هم میرود.
«فشرعيتها حينئذ بالنسبة إلى ذلك كتمرينيتها تنقطع بالبلوغ»؛ آیا وقتی بالغ شد میتوان گفت که صلاه تمرینی است؟! بالغ که تمرین ندارد. اینجا هم مثل همین است. همانطور که تمرینیت میرود، شرعیت ندبی نماز صبی هم میرود.
« و إن احتمل المحقق الثاني»؛ این بیان حاج آقا است که فرمودند «لامانع من اتمام النافله».
« و تبعه غيره إتمامها على التمرينية أيضا»؛ محقق ثانی میفرماید نه تنها بنابر شرعیت میتواند تمام کند، بلکه حتی بنابر تمرینیت هم میتواند ادامه دهد و تمام کند. « عند عدم معارضة الصلاة لها»؛ اگر سعه وقت باشد و معارضه نباشد.
« نظرا إلى أن صورة الصلاة كاف في صيانتها عن الابطال»؛ درست است که نزد شارع و متشرعه تمرینی است اما همین تمرینیت صورت صلاه را دارد و صورت صلات را نباید بهم بزنیم. باید صورت صلاه را ادامه دهیم. صلاه به این نحو نیست که آن را رها کنیم و برویم. محقق ثانی اینگونه فرمودند.
دلیل دوم: « و إلى أنها افتتحت على حالة لم يتحقق الناقل عنها كما هو الفرض، فيستصحب ما كان»؛ فرض محقق ثانی این است که ناقلی برای تمرینیت محقق نشده است. بنابر وجوب استیناف این فرد که واجب نشده است، لذا اگر تمرینی بود، تمرینیت آن باقی است و اگر ندب بود، ندب آن باقی است. چیزی نداریم که جلوگیر شرعیت قبلی باشد. تمرینیت یا شرعیت آن استصحاب میشود.
« و افتتاحها غير مندوبة لا ينافي إتمامها مندوبة»؛ کسی می گوید تمرینیت یعنی عدم ندب شرعی، بنابراین چگونه محقق ثانی میگوید نمازی که به نحو تمرینی شروع کرد، وقتی بالغ میشود مستحب است که به نحو تمرینی آن را اتمام کند؟ یعنی اول نماز تمرینی بود و مستحب نبود و اصلاً حکم شرعی نداشت، حالا اتمام آن مستحب است؟
شاگرد: منظور ایشان از «صیانتها عن ابطال» چیست؟
استاد: یعنی صیانت صورت.
شاگرد: بله، اما مرادم این است که آیا وقتی که بر تمرینیت شروع کرد بر او حرام است که بهم بزند؟
استاد: اصلاً بحث حرمت نیست. بلکه صحبت سر اصل مشروعیت است. یعنی اگر بنابر تمرینیت نماز را تمام کند، کار مشروعی انجام داده است یا نه؟ و همچنین آیا مستحب هم بوده یا نبوده است؟ محقق فرمودهاند «اتمامها علی التمرینیه». حتی بنابر تمرینیت.
شاگرد: جا ندارد از تحلیل انبساطی در اینجا استفاده کرد؟
استاد: اینها که آن را قبول ندارند. ببینید محقق میخواهند بگویند نماز را بنابر تمرینیت، بدون هیچ حکم استحبابی یا وجوبی، شروع میکند- صورت صلات-، حال بین نماز بالغ شد، به محض اینکه بالغ شد اتمام آن مستحب میشود.
بنابراین محقق میگوید افتتاح نماز تمرینی بهصورت غیر مندوب-چون امر شرعی نداشت- منافاتی با اتمام آن بهصورت ندبی بعد از بلوغ ندارد. « بعد أن كان المانع من ندبيتها قبل عدم التكليف و قد زال ببلوغه»؛چون قبلاً که تکلیفی نبود و الآن مانع از تکلیف بخاطر بلوغ رفت.لذا الآن نماز مستحب میشود. «و صار التمرين ممتنعا، فإتمامها لا يكون إلا مستحبا».
شاگرد: این صلاتی که انجام میدهد امر نمیخواهد؟
استاد: برای شروعش امر تمرینی کافی است. اصل شروعش امر به امر- تمرینی-دارد. یعنی مشروع بود.
شاگرد: موضوع امر به امر غیر بالغ بود.
استاد: بله، بعد از اینکه شروع کرد میدانیم شارع نمیخواهد صورت صلات را فوری بهم بزند. این هم بهدنبال آن میآید و مستحب میشود.
شاگرد: دلیل لبی است؟
استاد: بله، ایشان فرمودند «صیانتها عن الابطال کاف».
«و هو كما ترى»؛ صاحب جواهر آن را نمیپذیرند.
«ثانيا إمكان منع عموم الآية للنافلة لما ستعرفه من النزاع فيه في محله، و ثالثا إمكان منع إنه إبطال، بل أقصاه كونه بطلانا»؛ خودش باطل هست نه اینکه آن را باطل کند.
شاگرد: آیه «لاتبطلوا اعمالکم» اصلاً در مقام قطع صلات نیست. با توجه به قبل آنکه میفرماید «اطیعو الله و اطیعوا الرسول» آیه در مقام مخالفت با پیامبر است.
استاد: این را گذاشتم تا از آن بحث کنیم. خود صاحب جواهر در جلد١١ ص١٢٢ به تفصیل از آن بحث میکند. آن جا هم از جاهای جالب جواهر است. یعنی از جاهایی است که صاحب جواهر بحث سنگینی میکنند که اصلاً زیربار نمیروند که قطع فریضه دلیل اثباتی بهغیر از اجماع داشته باشد. در همه ادله خدشه میکنند که یکی از آنها همین آیه شریفه است که میگویند دلالتی ندارد.
الحمد لله رب العالمین
کلید: بلوغ صبی، بلوغ در اثناء نماز، تخییر، صاحب جواهر، محقق ثانی، علامه، لاتترک الصلاه علی کل حال، تعارض، تزاحم، تحفظ بر صورت صلاتیه، قطع نماز مستحبی، تمرینیت عبادت صبی
[1] بهجة الفقيه، ص: 153
[2] همان
[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 263
[4] همان٢۶۴
[5] همان٢۶۴
[6] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 262
دیدگاهتان را بنویسید