1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. تفکیک بین طبیعت و فرد

تفکیک بین طبیعت و فرد

بررسی بلوغ صبی از بهجه الفقیه و تفکیک خطاب تکلیفی و وضعی دراین بحث و سایر نمونه ها
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=5173
  • |
  • بازدید : 124

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧١:  ١٣٩۵/١١/٢۶

بلوغ صبی در میانه عبادت

بنا گذاشته شد که از عبارت بهجه الفقیه بخوانیم؛ در صفحه ١۵٢ کتاب بهجه الفقیه بودیم. فرمودند:

مسألة: الصبيّ المتطوّع بوظيفة الوقت بناء علىٰ شرعيّة عباداته، إذا بلغ بما لا يبطل الطهارة و الوقت باقٍ، فهل يستأنف صلاته كما حكي عن «المدارك» النسبة إلى «الخلاف» و أكثر الأصحاب، أو يمضي فيها؟ وجه الأوّل [أنّ] الإيجاب أمر جديد لا يجزي عنه المندوب تماماً و لا بعضاً[1]

«الصبيّ المتطوّع بوظيفة الوقت»؛ المتطوع وصف فرد صلاه او است و وظیفه الوقت -آن‌چه به امر شارع انجام می‌دهد- طبیعت صلاه است.متطوع یعنی نماز مستحب می‌خواند. فردی از نمازی که او ایجاد می‌کند تطوع است، نه وجوب. اما بوظیفه الوقت؛یعنی نماز ظهر می‌خواند که طبیعت واجبه در شرع است. «بنائا علی شرعیه عباداته»؛ بناءا می‌تواند متعلق به متطوع باشد کما این‌که در جواهر هم همین‌طور آمده است. و می‌تواند هم مقدمه‌ای برای «اذا بلغ» بعدش باشد.

 «اذا بلغ بما لا یبطل الطهارة»؛ مثل  انبات و سن. «و الوقت باق فهل یستانف صلاته کما حکی عن المدارک النسبة الی الخلاف و اکثر الاصحاب أو یمضی فیها»؛ اگر بین نماز بالغ شد باید نمازش را اعاده کند یا نمازش را ادامه دهد؟ یعنی نمازش صحیحا تمام می‌شود و دیگر نیازی به اعاده هم ندارد. نصف نمازش مستحب و نصفش واجب است. کدام یک از این‌ها است؟

حالا می‌خواهند استدلال هر کدام را بگویند.

مختار مشهور

وجه اول مختار مشهور است که آن را شیخ فرموده بودند و در مدارک به اکثر اصحاب نسبت داده بودند. «أنّ الایجاب أمر جدید»؛ وقتی صبی بین نماز بالغ می‌شود، برای او یک امر جدید وجوبی می‌آید. «لا یجزی عنه المندوب»؛ قبلا امر ندبی بود و نماز مستحبی می‌خواند چه ربطی به این امر جدید دارد؟ «تماما و لا بعضا»؛ چه  تمام امر ندبی را خوانده باشد و سلام داده باشد و سپس بالغ شود و چه بعض امر ندبی را خوانده باشد سپس امر وجوبی بیاید، هیچ کدام مجزی نیست. نه کل آن فائده دارد و نه بعضش. بنابراین باید نماز را اعاده کند. این وجه اول بود.

شاگرد: یعنی چون امر اعتباری در ثبوت و سقوط واحد است و تبعض بردار نیست.

استاد: بله و امر وجوبی هم قطعا آمده و یک امر بسیطی است که انحلالی نیست. این امر امتثال می‌خواهد. قبلا که نماز خوانده است، خب چه ربطی به این دارد. آن یک امر ندبی بسیط بود که آن هم رفت. اگر آن را امتثال کرد، به او ثواب خودش را می‌دهند. اگر بعض آن را خواند به همین اندازه‌ی بعض ممکن است به او ثواب دهند. ولی آن بعض را به عنوان ندبی انجام نداده لذا می‌تواند نماز را قطع کند. البته توانستن یا نتوانستن آن حرف دیگری است که بعدا به آن می‌پردازیم.

 

برو به 0:02:32

وجه مقابل مشهور

بحث در وجه ثانی از نظر فقهی و نفس الامری دقیق می‌شود. مطلبی که تا حالا گفتیم در ذهن جلیل و در قضاوت‌های عمومی -که ذهن سریع می‌گیرد- خیلی صاف بود. با این توضیحی که دادیم مطلب خیلی صاف بود. شما این مطلب را بالای منبر برای عوام یا حتی برای بچه‌های دبستانی با این توضیح بگویید، ذهن آن‌ها زود مطلب را می‌گیرد. چون ساده بود و چون ذهن توحد گرا است لذا می‌گوید این امر وجوبی و این هم امر ندبی است، این بود و این آمد، آن فایده نداشت و ربطی به این ندارد، همه فوری حکم هر واحدی را برای آن جاری می‌کنند و صاف جلو می‌روند.

اما آن طرفش دقت می‌خواهد، کار می‌خواهد، چقدر تحلیل می‌خواهد، دچار انحلال‌های ظریف و دقیقی می‌شویم.

وجه الثاني أنّ الأمرين المتعاقبين لا فاصل بينهما في الزمان؛ فمطلوبيّة الصلاة مستمرّة في حقّ البالغ في الأثناء و متّصلة، بل باقية لا بحدّها؛ فما سبق، واقع علىٰ صفة المطلوبيّة الاستحبابيّة الانحلاليّة، و اللّاحق يقع علىٰ صفة الإيجاب الانحلالي، و الأمر بالصلاة قبلها ينحلّ إلىٰ أوامر أوّلها الأمر بالتكبير، و آخرها الأمر بالتسليم، سواء استمرّ الأمر الاستحبابي أو الوجوبي، أو تعاقب الأمران، لا فرق في الانحلال بينها؛ كما أنّ الأمر استحبابيّاً كان أو وجوبيّاً، انحلاليّاً كان أو واحداً متعلّقاً بتمام المركّب إنّما يتعلّق بمن لم يصلّ، فإن صلّىٰ صلاة مأموراً بها، فلا أمر، لأنّه طلب الحاصل، أو بعضها فلا أمر إلّا بالإتمام، لا بالاستئناف، لأنّه بالنسبة إلى السابق طلب الحاصل[2]

 

«وجه الثانی»؛ یعنی یمضی؛ به نماز استمرار می‌دهد و می‌خواند. «أنّ الامرین المتعاقبین لا فاصل بینهما فی الزمان»؛ وقتی مشغول نماز است -حتی مشغول نماز هم نباشد، همین است- در یک لحظه‌ای فرض گرفتیم که بالغ شود. یک آنی است که قبل آن، لابالغ است و بعدش بالغ است. پس بین دو امر وجوبی و امر ندبی هیچ فاصل زمانی نیست. دقیقا قبل و بعد است؛ هیچ فاصله‌ی زمانی‌ای نیست. چرا «لا فاصل» می‌گویند؟ برای این‌که یک امر متصل درست کنند.

به عبارت دیگر وقتی می‌گوییم دو امر است یعنی یکی امر وجوبی است و دیگری ندبی است. دو امر که شد، دو امتثال است. لذا اول می‌آیند این فاصله ی زمانی را بردارند و دو تا را به هم بچسبانند و مستمرش کنند. یک نحو توحد امر صلاتی را جلوه دهند. لا فاصل بینهما؛ اگر هم دو تا می‌گویی، خلاصه به هم چسبیده‌اند. لا فاصل بینهما؛ یک امر متصل هستند. یعنی امرین متعاقبین اما لا فاصل بینهما فی الزمان؛ به هم چسبیده‌اند و خود این چسبیدگی ذهن را آماده می‌کند برای این‌که آن توحد دو امر را به یک نحوی که بعدا کافی باشد بفهمیم.

خب حالا که به هم چسبیده‌اند: «مطلوبیة الصلاة مستمرة»؛ در این قطعه‌ی زمانی مطلوبیت صلات مستمر است. یعنی مولی از او صلات را می‌خواهد و مطلوب او است. به هم چسبیده است و بین آن دو فاصله نشده است. یک مطلوبیت است.

 «و مطلوبیة صلاة مستمرة فی حق البالغ فی الاثناء و متصلة»؛ این مطلوبیت به هم وصل است. یک مطلوبیت است. «بل باقیة لابحدها»؛ اصلا نمی‌توان گفت که دو مطلوب به هم چسبیده‌اند، بلکه اصل المطلوبیة به عنوان حتی یک مطلوبیت، باقی است اما حد آن تغییر کرده است. قبلا مطلوبیتی به حد ندب بود و یجوز له الترک داشت اما آن و لحظه بعد حد مطلوبیتش بالاتر رفته و حالا دیگر مطلوبیتی است که لایجوز له الترک. پس لابحدها خودش باقی است.

شاگرد: پس این یک امر شد؟

استاد: نه، فعلا نمی‌خواهند بگویند که یک امر است. می‌خواهند دو امر را در مابه الاشتراکشان جلو ببرند. چون ما به الاشتراک وحدت است. وقتی می‌گویید زید و عمرو، این‌ها دو فرد هستند که ربطی به هم ندارند اما وقتی به جهت انسانیت آن‌ها دقت می‌کنید، جهت اشتراک این دو را تقویت می‌کنید. در این‌جا نیز هنوز سراغ وحدت امر نرفته‌اند بلکه دو امر متعاقب هستند که یکی ندبی و دیگری وجوبی است. اما به هم چسبیده‌اند. وقتی چسبیده‌اند، یک مطلوبیت مستمری دارند. مطلوبیتی که آنِ قبل یک حدی داشت لذا یجوز له الترک؛ مطلوبیتی در حد ندب داشت. اما آنِ بعد که بالغ می‌شود مطلوبیت بالاتری در حد وجوب پیدا می‌کند. پس اصل مطلوبیت واحد و ثابت و باقی است.

«بل باقیه لا بحدها فما سبق»؛ که به نحو ندب بود، «واقع علی صفه المطلوبیه الاستحبابیه الانحلالیه»؛ مطلوبیت استحبابی دارد اما الاستحبابیة الانحلالیة. انحلالی یعنی همانی که شما فرمودید بسیط نیست. یعنی مطلوبیت به اصل المطلوبیة و حد المطلوبیة منحل می‌شود. اصل المطلوبیة به معنای رجحان است. اما حد المطلوبیة اگر وجوب است به معنای لایجوز له الترک و یعاقب علی ترکه می‌باشد. اگر هم مستحب است، مطلوبیتی است که لایعاقب علی ترکه. بنابراین به اصل المطلوبیه و حد المطلوبیه منحل می‌شوند که استحباب است.[3]

 

برو به 0:08:05

«و اللاحق»؛ یعنی آن مطلوبیتی که بعد از بلوغ می‌آید، «یقع علی صفة الایجاب الانحلالی»؛ این هم بر صفت ایجاب است اما ایجاب انحلالی. یعنی ایجابی است که مشتمل بر اصل المطلوبیة و حد المطلوبیة به نحو ایجاب است.[4]

«و اللاحق یقع علی صفه الایجاب الانحلالیة و الامر بالصلاة»؛ حالا سراغ یک انحلال دیگر می‌رود. انحلال قبلی در نفس امر بود و برای کیفیت خود امر بود. امری بود که به اصل مطلوبیت و حد المطلوبیة منحل می‌شد. اما انحلال در این جا انحلالی در مامور به است. امر متعلق دارد و به مامور به می‌خورد لذا امر از حیث تعلقش به مامور به، به اجزاء مامور به منحل می‌شود که به آن وجوب نفسی انبساطی می‌گفتیم. انحلال در این‌جا به معنای وجوب نفسی است که با آن وجوب غیری متفاوت است. نه این‌که وجوب غیری متصور نباشد اما خود ایشان و سایر متاخرین قائل به وجوب نفسی هستند.

نمی‌دانم وجوب غیری به آن معنا الان مدافع دارد یا نه؟ بعد از این‌که وجوب نفسی خوب درک شد، همه می‌پذیرند. مشکل فضاهای دقیق علم حقوق این است که حیثیاتی در اذهان نوع موجود است که تا آن را کشف کنند و حرفش را بزنند، کار می‌برد. وقتی که در فضای کلاس آن حیثیت دقیق باز شد، همه می‌پذیرند. چرا سراغ آن یکی برویم؟! چرا بگوییم که امر بسیط به کل صلات خورده است و یک امر غیری به تکبیر و به رکوع خورده است؟! بلکه می‌گوییم به رکوع و اجزاء هم  امر نفسی خورده است. اما امر نفسی دو جور است؛ یک امر نفسی به کل و یک امر نفسی انبساطی به اجزاء است. اجزاء داخلیه آن که معلوم است و امر به اجزا خارجیه به نحو تقید به جزء است، دون  نفس آن.

شاگرد: تعبیر به انبساط در مورد ماموربه نسبت به تعبیر انحلال بهتر نبود؟

استاد: مقصودشان معلوم است، انحلال این است که یک امر منحل می‌شود. خود انبساط یک نحو انحلال است، انحلال برای انبساط جنس است. علم اجمالی منحل می‌شود. در این‌جا امر وجوبی منحل می‌شود به مطلوبیت و غیرش. امر به صلات منحل به تعلقش  به اجزاء می‌شود. انحلال موارد بسیاری دارد. در افراد هم انحلال هست. صل صلاة الظهر به تعداد روزها منحل می‌شود. امر اکرم العلماء   به تعداد متعلق المتعلق که علما است، منحل می‌شود. در همه‌ی این موارد انحلال به کار می‌رود. انحلال یعنی یک امر انحلّ؛ یعنی در دو چیز حلول کرده است.

شاگرد: ذهن در مورد چیزی که واحد است اما ذوالجزء است، راحت تر تعبیر انبساط را می‌پذیرد تا انحلال.

استاد: یعنی شما می‌خواهید بگویید که کلمه انحلال فناء واحد قبلی را تقویت می‌کند اما کلمه انبساط با آن حفظ وحدت قبل می‌سازد. آیا واقعا به این شکل است؟ الان وقتی می‌گوییم امر استحباب به اصل المطلوبیة و حد المطلوبیة منحل می‌شود، وحدت از بین می‌رود؟ نه، معلوم نیست.

شاگرد: این‌جا هم تعبیر انحلال را به کار نمی‌برند، تحلیل را به کار می‌برند.

استاد: تحلیل آن‌جایی است که کار ما است. انحلال آن‌جایی است که قهری است. ما امر را به اصل المطلوبیة و حدّ آن تحلیل می‌بریم یا نه، خودش تکوینا این‌طور هست و ما فقط منحل بودن آن را درک می‌کنیم. نه این‌که نحن نحلّل.

 

برو به 0:12:55

شاگرد: این در یک جهت است. یک جهت هم این است که در تحلیل، یک وحدتی دارد که ما می‌توانیم در تحلیل آن را باز کنیم و توضیح دهیم. اما منحل دارای افراد است مثل این‌که یک امر استحبابی به کل داریم که به افراد منحل می‌شود. یعنی ظاهر فرمایش شما به همان بحث ترکب در امر می‌خورد. یعنی انحلال را به این صورت معنا می‌کنند که چه امر استحبابی و چه وجوبی، مرکب است. حال نمی‌دانم آقایان به همچین چیزی که قدماء قائل بودند، قائل هستند یا نه. لذا این بیان با آن انبساط امر استحبابی و امر وجوبی مقداری ناسازگار است.

استاد: من از عبارات خودشان می‌گویم. صرفا از قرینه خارجیه نمی‌گویم. از قرینه داخلیه خود متن می‌گویم. قبل از آن فرمودند «وجه الثانی ان االامرین المتعاقبین لا فاصل بینهما» که چون «لا فاصل»، «فمطلوبیة الصلاة مستمرة»، دو امر است اما اصل المطلوبیة که مستمر است و بین آن فاصل زمانی نیست.

شاگرد: فرمایش شما درست است اما با انحلال سازگار نیست. یعنی در امر ترکب قائل شویم؟

استاد: بله، به اصل المطلوبیة و حد الطلوبیة.

شاگرد: یعنی مقصودتان همانی است که قدما قبول داشتند و متاخرین به سمت بساطت -بعث ضعیف وبعث قوی- رفتند؟

استاد: بساطت ممکن است ناشی از این باشد که ذهن سراغ وحدت می‌گردد و الا روایات بسیاری در منابع هست که در یک امر بین واجب و مستحب جمع می‌کند. این کار را بکن که یکی از آن مستحب و دیگری واجب است. در یک لسان واحد و در یک سیاق واحد خود گوینده می‌داند که بعضی مستحب است و بعضی واجب است. چطور می‌خواهیم درست کنیم در حالی که با یک سیاق واحد هستند. پس معلوم می‌شود وقتی می‌گوید نماز بخوان و بعدش هم قنوت بگیر و بعدش هم این‌کار را بکن،  فعلا اصل المطلوبیة مراد او می‌باشد.یعنی فعلا در نماز خوب است که این‌ها را انجام دهی که بعدا به تو می‌گویم که این مستحب است و آن واجب است.

ببینید به راحتی می‌توانیم یک مامور به را به معنای امر راجح، امر مطلوب، مطلوب مطلق، نسبت به مخاطبمان بگوییم و بگوییم نماز را به این شکل بخوان. هم مستحبات را در آن بگوییم و هم واجبات را. بعد از این‌که گفتیم این نماز است بعد می‌گوییم، این واجب است  و این مستحب است. بعدش تعجبی نمی‌کند چون می‌فهمد همه این‌ها مطلوب بود اما حد یکی وجوب بود و حد دیگری استحباب بود.

رابطه خطاب تکلیفی و وضعی

شاگرد: بیان این مطلب خطاب ثانوی می‌خواهد؟ یعنی خطاب اول همان اصل مطلوبیة را می‌فهماند که معنایی بسیط است اما در خطاب دوم می‌گوید مستحب است.

استاد: بله، در خطاب دوم می‌گوید مستحب یا واجب است، حکم وضعی دارد یا ندارد. مثلا الان روی حساب استدلالات فقهی، بر تمام خطاباتی که به نحو تکلیفی آمده، وضع را نیز متفرع می‌کنیم اما از حیث ثبوت و دقت بحث این‌طور نیست. خیلی هم لوازم دارد که بگوییم هر کجا امری بیاید که این امر وجوبی جزء ندبی مثل قنوت داشته باشد و یا حتی جزء وجوبی داشته باشد، به این معناست که اگر عمدا آن‌را ترک کنی، نماز باطل می‌شود. در حالی که این بطلان یک مئونه اضافه‌ای می‌خواهد که از جانب مولی داشته باشیم. اما ما (در کلاس) می‌گوییم نه، وقتی امر وجوبی باشد و شما عمدا آن جزء را ترک کنی، باطل است. همان‌طور که صریحا خودشان در کلاس می‌فرمایند که «لاتعاد الصلاة» خلاف قاعده است و  «الا» در آن موافق قاعده است و حال آن‌که هر کسی با ذهن صاف ابتداءا «لاتعاد» را بشنود، نمی‌بیند که «الا» در آن مطابق قاعده است و لاتعاد خلاف قاعده است

 «لاتعاد  الا» یعنی فقط این ۵ مورد هستند که خصوصیت دارند. نه این‌که این ۵ مورد با همه موارد مشترک باشند و با «لا‌تعاد» بخواهیم آن‌ها را استثناء بزنیم.

شاگرد: وقتی در نماز یک مبغوض انجام می‌دهیم، مبغوضیت و مطلوبیت چطور در نماز جمع می‌شوند؟ وقتی عمدا ترک می‌کند یعنی اخلال به نیت است.

استاد: یعنی عمدا  ترک می‌کند چیزی را که شارع واجب کرده است، پس کار حرام انجام داده است و جزئی از صلات را که وجوبی بوده نیاورده است لذا چوب هم می‌خورد و مستحق چوب است اما این‌که نمازت را دوباره بخوان را از کجا آورده‌ایم؟ اول الکلام است. امر تکلیفی داشته که بخوان اما نخوانده لذا چوبش را هم می‌خورد. نه این‌که کل نماز را باید دوباره بخواند. این مئونه زائده است. زیرا می‌خواهیم به مولی نسبت بدهیم. یعنی مراحلی طی می‌شود و مولی می‌گوید قنوت را بخوان، به عنوان نماز هم بخوان. ما مثل آن‌ها نیستیم که بگوییم این جزء، مستحب مقارن است، زیرا وقتی در فضای علمی گیرکردند، می‌گویند اصلا قنوت جزء نماز نیست. بلکه قنوت جزء نماز است و مولی می‌گوید بخوانی خوب است و اگر نخواندی ثوابی به تو نمی‌دهم اما عقابت هم نمی‌کنم. یک جزء در نماز می‌گوید که نماز بخوان و باید بخوانی، اگر هم نخوانی عقاب دارد. اما اگر نخواندی ولو تعمدا نمازت را قبول می‌کنم. این محال نیست. محال نیست همان‌طوری که جزء ندبی داریم، جزء تکلیفی هم داشته باشیم. اما این مطلب در ذهن ما متداول نیست. من این را بررسی کردم. موارد متعددی شبیه… .

 

برو به 0:19:34

شاگرد: دیگر جزء نیست اما یک وجوبی است که مناسب با صلات است.

استاد: قنوت جزء هست یا نیست؟

شاگرد: قنوت جزء است.

استاد: چطور وقتی مستحب است می‌توان آن را ترک کرد با این که جزء است؟

شاگرد: منظور شما ذومراتب شدن طبیعت است؟

استاد: بله، اتفاقا در یک جا از مستمسک، مرحوم حکیم وقتی می‌خواهند جزئیت قنوت را برای نماز رد کنند، می‌گویند که قنوت اصلا جزء نماز نیست. بلکه قنوت عملی مستحب است که مقارن نماز انجام می‌شود. زیرا می‌گویند چطور می‌شود که چیزی واجب باشد ولی… . اما وقتی به «لاتعاد» می‌رسند، می‌گویند طبیعت این است حتی اگر سهو هم کرده باشی، مامور به نیامده است. لذا «لاتعاد الصلات الا من خمس» خلاف قاعده است. زیرا واجبات نماز را سهو کردی و انجام ندادی. لذا قاعده «تعاد» است. زیرا مامور به نیامده است.

در ادامه می‌گویند چطور با این‌که مامور به و طبیعت نیامده باید ثبوتا «لاتعاد» را تصحیح کنیم؟ خیلی جالب است سراغ این می‌روند که طبیعت مراتب دارد. خب همین حرف  را در قنوت هم بگویید. همان حرفی را که وقتی می‌خواهید «لاتعاد» را ثبوتا تصحیح کنید -حرف خوبی است- در قنوت هم بگویید. چرا وقتی به قنوت می‌رسید می‌گویید که این از جزء نماز نیست. بلکه قنوت جزء ندبی نماز است. لذا امور دیگری هم می‌توانیم داشته باشیم که جزء نماز است اما جزء تکلیفی نماز، نه وضعی. یعنی اگر آن را نیاوری چوب می‌خوری اما  نمازت باطل نیست. این ثبوتا معقول است.

شاگرد: قصد قربت او چه می‌شود؟ بالاخره در نمازش عصیان می‌کند.

استاد: اولا ترک است. کار حرام انجام نمی‌دهد بلکه فعلی را انجام نمی‌دهد. لذا چون کار حرام انجام داده چوب می‌خورد. علاوه که این مطلب در جماعت قول هم دارد. در جماعت می‌گویند متابعت ماموم از امام واجب است. این متابعت واجب شرطی برای جماعت است یا واجب تکلیفی ؟ قبلا هم نظر حاج‌آقا این بود که وجوبش تکلیفی است یعنی اگر عمدا از امام متابعت نکند، گناه می‌کند. یعنی یک وجوب تکلیفی متصور است که وقتی نبود، جماعت باطل نیست.

شاگرد: یعنی دوباره به جماعت برگردد صحیح است.

استاد: وضعا جماعت هست ولی فقط او کار بد کرده است. کار بد هم به مراتب است که یا حرام است یا مکروه. از این بحث چند بار صحبت کردیم. خیلی پر فایده است.

شاگرد: کدام خطاب مئونه زائده می‌خواهد؟

استاد: هرچه را که می‌خواهیم به شارع نسبت بدهیم، داریم یک چیزی روی کلام او می‌گذاریم. الان می‌گوییم شارع فرموده در نماز این کار را بکن. خب بکن و باید بکنی اما اگر هم نکردی باید اعاده کنی؟! این را که مولی نفرموده است. اگر نکردی اعاده کن. ما از خودمان  می‌گوییم چون مامور به اتیان نشده پس باید اعاده کنی و می‌گوییم «لاتعاد» می‌گوید بعضی‌هایش را اعاده نکن. و حال این‌که «لاتعاد» روی قاعده است. می‌گوید چیزهایی را بر تو واجب کردیم. من مولی برای ۵ مورد از آن‌ها مئونه اضافی اعمال می‌کنم و می‌گویم اگر این ۵ مورد را سهوا هم ترک کردی، باید اعاده کنی. ولی نسبت به بقیه موارد سهوا اشکالی ندارد.

وقتی در این موارد ترک سهوی اشکال ندارد، ترک عمدی دو حالت دارد. اگر خود مولی به دلیل بگوید وقتی عمدا آن را ترک کردی، نمازت را اعاده کن. اما گاهی مولی فقط می‌فرماید این کار را انجام بده و نفرموده وقتی آن را ترک کردی، اعاده کن. موارد متعددی در شرع دارد. مثلا در رمی جمرات –این‌ها مثال‌های فقهی خیلی عالی‌ای است- مشهور می‌گویند اگر حاجی عمدا هم رمی روز یازدهم و دوازدهم –نه در روز عید- را ترک کند، حجش اشکالی ندارد و فقط کار حرام انجام داده است. عده‌ای از فقها می‌گویند پس آن‌را چه کنیم؟ می‌گویند معلوم می‌شود که اصلا جزء مناسک حج نیست. بلکه رمی روز یازدهم و دوازدهم یک عمل واجب مستقل است. مثل  این است که حاجی باید در مکه نماز بخواند، همچنین باید در روز یازدهم و دوازدهم نیز رمی کند.زیرا وقتی عمدا آن را ترک کند، حج او باطل نیست. چرا؟!

شاگرد: اگر این را اصل قرار بدهیم از کجا بایدبفهمیم که قوام عبادت به چیست؟

استاد: یعنی می‌فرمایید کدام یک از اجزاء هست که اگر آن را اتیان نکردیم، باید اعاده کنیم؟ خب می‌رویم می‌گردیم. شما می گویید هرچه از اول هست قوام حج به آن است، از اول این را مفروض گرفته اید، همین عرض من هست، ما می‌گوییم هر چه از اول واجب است، قوام حج به آن است؛ به این معنی که اگر عمدا ترک کردی دیگر نیست.[5]

 

برو به 0:25:28

علی ای حال این مهم است که ما چه چیزی برگردن مولی می‌گذاریم. اگر ظهورات عرفی است، ما حرفی نداریم. اما اگر مواردی خلاف این پیدا شد، ما نمی‌توانیم از چیزی که محض العقل بوده و ارتکاز بوده و شارع در دقیق‌ترین تحلیلها به ما ارائه کرده، فاصله بگیریم و بگوییم رمی روز یازدهم و دوازدهم حاجی مثل نماز صبح او است. یعنی واجب مستقلی است که از مناسک حج نیست. اصلا قبل از این بحث کسی این معنی را تخیل می‌کند؟!  بلکه می‌گویند در منا بمان و رمی کن زیرا از مناسک حج است. می‌گوییم پس چرا اگر عمدا انجام نداد، حجش باطل نیست؟ باید چرایی آن را بفهمیم. نه این‌که از مناسک بودن آن دست برداریم. این خیلی مهم است. خب این‌ها موارد شرعی آن است که مولی می‌گوید جزء منسک حج است و وجوبی هم هست. اگر انجام ندهی چوب می‌خوری. اما نمی‌گویند که حجت را اعاده کن. عمدا هم ترک کنید نمی‌گوید اعاده کن. وقتی ثبوت این مطلب را درک کردی، ذهن شروع به جلو رفتن می‌کند. این بحث در جاهای مختلف خیلی  فایده دارد.

انواع مرکبات شرعیه و اصل در آن

شاگرد: اگر ما در امر هم قائل به انحلال نشویم، فرمایش شما درست است؟ یعنی ما بگوییم امر به رکوع و سجده و قیام و… نخورده است. بلکه یک امر به مجموع این‌ها خورده است. حال اگر یک جزئش را عمدا ترک کنم، در واقع مامور به را نیاورده‌ام.

استاد: قبلا بحث آن را کرده‌ایم. این هم نکته‌ی خوبی است. اگر هم بگویم امر وجوبی بسیط است و تنها یک امر به اتیان فعل شده باشد نیز این سخن می‌آید.

ببینید همه بحث‌های ما در متعلق آن است. شما می‌گویید یک امر بسیط می‌گوید این مرکب را بیاور. بسیار خب. اما این مرکب چیست؟ یعنی نقل کلام می‌کنیم به ثبوت این مرکب. یعنی در این مقام که «کیف رکّبه الشارع»، حرف می‌زنیم و می‌گوییم این جزء را برای صلات به صورت ندبی ترکیب کرده است و آن جزء را رکّبه للصلات وجوبا تکلیفیا لاوضعیا و جزء دیگر را رکّبه للصلات جزئیا وضعیا که اگر نیاید نماز باطل است. مثلا این جزء را رکّبه جزءا تکلیفیا وضعیا ذکریا، آن جزء را رکبه فی الصلات جزءا وضعیا اعم من الذکری و غیره مطلقا.

 

برو به 0:28:30

شاگرد: در ثبوتش ما گیری نداریم اما در اثبات چطور؟

استاد: در اثبات وقتی امر می‌کنند که این مرکب را بیاور باید ببینیم که مرکب چگونه هست. وقتی جزء مرکب –قنوت- در مقام ترکیب به نحو ندبی است، حتی اگر آن جزء ندبی را نخوانید، مرکب را آورده‌اید. چون در اصل ترکیب این جزء ندبی بود.

مثلا در جهر و اخفات؛ اگر فراموش کردید و نماز ظهر را بلند خواندید، می‌گویید اشکال ندارد و لازم نیست برگردید و آهسته بخوانید. زیرا سهوی بوده و آن شرط ذکری است. یعنی وقتی توجه دارید باید اخفات کنی اما اگر توجه نداشتی و بین حمد فهمیدی، لازم نیست چند کلمه را برگردی. ادامه را اخفات کن. چون شارع فرموده کیفیت اداء قرائت اخفاتا است اما به نحو شرط ذکری. اگر یادت باشد شرط است اما اگر یادت بود ولی عمدا جهر خواندی، باطل است. یعنی شرطیتی برای نماز دارد که ذکری است. یعنی وقتی یادت باشد، کار خودش را انجام می‌دهد و نماز باطل می‌شود.

شاگرد: عرض من در این قسمت از فرمایش شما است که فرمودید: اصل این است که اگر آن را نیاوریم، عبادت قبول نیست.

استاد: من می‌گویم ما حق نداریم بر گردن مولی چیزی و مئونه زائده‌ای بگذاریم. مولی می‌گوید این را بیاور اما ما می‌گوییم پس اگر  نیاوردی باید اعاده کنی. من عرضم این است که این پس را باید خود مولی بفرماید. مولی باید این‌گونه بگوید که این را بیاور و اگر نیاوردی اعاده کن. زیرا هم آوردنِ تکلیفی داریم و هم آوردنِ تکلیفیِ وضعی داریم. این را باید مولی تعیین کند.

مثلا مولی فرموده روز یازدهم رمی کنید. باید هم آن را بیاوریم اما این‌که می‌گوییم پس اگر به جا نیاوردی حجت را اعاده کن، صحیح نیست. بلکه می‌گوییم این اعاده را باید خود مولی بفرماید. به این نحو که من رمی را در روز یازدهم و دوازدهم قرار دادم اما تکلیف محض بوده ولو جزء مناسک باشد. یا نه، وضعا هم جزء بوده که اگر آن را عمدا نیاوردی، اصلا مامور به را نیاورده‌ای.

سهوا هم که در جای خودش است که شرط ذکری و جزئیت ذکری می‌شود. در فضای جزئیت ذکری در کلمات علماء  پیدا می‌کنید که مفصل حرف زده‌اند. حرف‌های خوبی هم زده شده است که اتفاقا همان‌ها مقدمه برای بحث ما است. البته اگر ظهور عرفی کلام باشد ما حرفی نداریم. در این صورت ما هم می‌گوییم استظهار عرفی از کلام مولی جزئیت تکلیفی‌ای است که مساوق با وضعی است. اما وقتی به موارد دیگری برخورد کردیم، می‌بینیم که وقتی خود عرف عام توجه کند، می‌بیند که مولی بین جزئیت تکلیفی با وضعی فرق می‌گذارد. مولی می‌گوید وقتی هم من گفته بودم بکن اما نکردی بیا از خودم بپرس که اعاده لازم است یا نه. یعنی آنچه که گفتم وضعی هم هست یا نه. اگر  یک جا خود مولی این را گفته باشد دیگر عرف نمی‌گوید هر کجا خواستید می‌توانید به گردن مولی بگذارید.

شاگرد: در مقام شک اصل چیست؟

استاد: اصل این است هر چه که مفهوم ظهور عرفی کلام مولی است را اخذ کنیم و چیز زائدی را به مولی نسبت ندهیم. چیز زائد مورد برائت است؛ هر چیزی که بر عبد کلفت زائده بیاورد، مجرای برائت است. مگر این‌که ظهور عرفی از خود کلام باشد که ما هیچ حرفی نداریم. اما اگر ظهور نیست و صرفا استدلال کلاسی می‌کنیم بعدا مجبور می‌شویم که بگوییم قنوت جزء نماز نیست، رمی جزء مناسک حج نیست. اسم این چنین فضایی استظهار عرفی نیست. با این استدلال این برائت را از دست خودمان می‌گیریم.

 

برو به 0:32:50

عرف و رابطه حکم تکلیفی و وضعی

شاگرد: نکته ی خیلی خوبی بیان کردید و مشکل بحث رمی و قنوت را حل می‌کند، اگر بگوییم که هر خللی به جزء منجر به اعاده می‌شود، در مواردی که نص داریم که این خلل باعث اعاده نمی‌شود، مساله قابل بیان است اما در نظر عرف وقتی خللی به جزئی وارد می‌شود، نمی‌گوید که نیاز به اعاده دارد؟

استاد: بله، ذهن عرف همین‌طور است اما باید رمز آن را پیدا کنیم. موارد بسیاری در فقه وجود دارد. در حج خیلی پیش می‌آِید. کسی طواف را انجام داده ولی نماز طواف را عمدا ترک کرده، شما چه می‌گویید؟ می‌گویید وقتی سر عقل آمدی برو نماز را بخوان؟ یا نه، وقتی نماز طواف را عمدا ترک کردی، حجت باطل است و باید طواف و همه را باید دوباره بخوانی؟ عرف سریع می‌گوید باید بعد از طواف نماز می‌خواندی چون نخواندی حجت باطل است. اما وقتی مساله دان شدند، فقیه شدند و مواردش را دیدند، صبر می‌کنند و می‌گویند مولی گفته وقتی طواف کردی دو رکعت نماز بخوان اما به هر دلیلی او نخواند -بچه تازه بالغی است که انجام نمی‌دهد، خیلی پیش می‌آید و در استفتاء می‌آمد که بچه تازه بالغ بعد طواف نماز را نمی‌خواند و هرچه به او می‌گوییم او گریه می‌کند و نمی‌خواند حالا باید چه کار کنیم؟-  عمدا نماز را ترک می‌کند، عرف بعدا می‌فهمد که اگر بگوید باطل است خیلی لوازم دارد، می‌گوید ما از کجا به شارع نسبت دهیم که مراد او که فرموده بعد از طواف واجب است صلات به جا بیاورید و اگر نیاوری هم معاقبی این است که اگر عمدا ترک کنی حجت کلا باطل است؟ این مئونه اضافه نیست؟!

شاگرد: در این‌جا مراد از اصل قاعده اشتغال است.

استاد: برائت مقدم بر اشتغال است. برائت می‌گوید این جزء تکلیفی هست اما آیا وضعی هم هست یا نیست؟ برائت از وضعی جاری می‌شود. وقتی برائت جاری است پس برای اشتغال یقینی، برائت یقینی هم آمده است. سببی و مسببی هستند. یعنی ما اصاله البرائه را در موضوع اجرا می‌کنیم. مثلا اگر می‌گویید اصل برائت ذمه از جزئیت سوره در نماز است، هنوز می‌گویید شک دارم؟! نه دیگر، وقتی اصل عدم جزئیت است می‌گویید بعدا هم برائت یقینی هم به سبب اجرای اصل البرائه در جزئیت سوره پیدا کردم.

مثلا شما همه مناسک سی سال قبل را ببینید، همه می‌گویند اگر با لباس احرامی که خمسش را ندادی، حج بجا بیاوری باطل است. گمان نمی‌کنم یک مناسک پیدا کنید که بگویند طواف درست است. الان هم  مناسک را ببینید، گمان نمی‌کنم یکی را پیدا کنید که بگوید طواف باطل است. قبلا می‌گفتند چون با پول خمس نداده لباس احرام را خریدی لباست غصبی است لذا طوافت باطل است. اما وقتی هرچه جلوتر می‌آیند با ظرافت‌های بیشتری برخورد می‌کنند. می‌گویند وقتی معامله به ذمه بوده با اداء ذمه او اشکال داشته لذا او مالک شده است بنابراین نمی‌توان گفت که او مالک این لباس نیست و اهل خمس در این لباس شریک هستند. لذا حج او هم باطل نیست. یک وقتی من می‌دیدم که خیلی‌ها می‌گویند حج او باطل نیست.

 

برو به 0:37:39

شاگرد: شاید هم بشود بین عمل حج و غصبی بودن لباس تفکیک کرد.البته غیر از نماز آن.

استاد: یعنی به عبارت دیگر می‌گوییم لباس احرام، خودش عین متعلق خمس است یا نه؟ وقتی هم که متعلق خمس باشد، می‌گوییم حق است یا ملک؟ ببینید چقدر تفاوت پیدا می‌کند. اگر تعلق خمس به نحو حق باشد، چرا حج او باطل باشد؟! او با یک لباسی که حق دیگری به آن تعلق گرفته حج را بجا آورده است، بسیار خب بعدا حق دیگری را می‌دهد، چرا طوافش را دارای اشکال می‌دانی؟

این‌ها ظرافت کاری‌های فضای فقه است و جالب هم این است که وقتی این ظرافت کاری‌ها معلوم شد، اذهان فقهای آینده بر آن اجماع می‌کنند. تا این حیثیت لطیف را فهمیدند، دیگر مشکلی ندارند. اما وقتی معلوم نشده باشد با همان ذهن ابتدایی جلو می‌روند.

عرض من هم این است که وقتی فهمیدیم ثبوتا جزئیت چند قسم است زیرا خود شارع ما را به آن ارشاد کرده و خودش فرموده که واجب است اما اگر هم عمدا ترک کردی اشکال ندارد لذا ما را ارشاد می‌کند که پس من می‌توانم چیزی را جزء قرار بدهم و تکلیف محض باشد. آن‌وقت شما می‌گویید نه جزء قرار نداده است؟! می‌گویید این‌جا مثل نماز صبحی است که حاجی می‌خواند، چنان‌که روز یازدهم هم رمی می‌کند. چرا این حرف را می‌زنید؟ چون اگر عمدا انجام ندهد حجش باطل نیست. در حالی که شما به خاطر این استدلال تاویل می‌کنید. زیرا ارتکاز همه خلاف این است. قنوت جزء نماز است. مناسک جزء حج است. این لطافت‌های بسیار مهمی است.

وقتی حاج آقا درس حج را می‌فرمودند این‌ها خیلی ظهور داشت. وقتی کتاب صلات را می‌فرمودند این‌ها ظهوری نداشت. بحمد الله نوار درس هست. حالا بعدها را هم می‌بینید کسانی که در این‌ها دقیق می‌شوند را نیز می‌بینید. روند کاری که حاج‌آقا در فقهشان داشتند از حیث مبانی خیلی روند تکاملی‌ای بود که ابتدائا اصلا به چشم نمی‌آید. این خیلی مهم است. این مطلبی که من عرض می‌کنم را حاج آقا به نحو بسیار پررنگی در کتاب حج اجرا می‌کنند. در کلماتشان می‌آید و اجراء می‌کنند. چون بحث‌ها باز می‌شود و شواهدی پیدا می‌کنید که ما یک چیز اضافی به شارع نسبت می‌دهیم. وقتی خود شارع مواردی به ما ارشاد می‌کند که فضا این است و وقتی دقائق جدا شد بعدا می‌توانیم در جای دیگر آن دقایق را اعمال کنیم.

حاج آقا می‌فرمودند که مرحوم آمیرزا علی اکبر نهاوندی رحمت الله علیه -از شاگردان خوب شیخ اعظم انصاری بودند و خیلی هم به استادشان اعتقاد داشتند. – می‌گفتند استاد ما  اشکال واضح ندارد. این خیلی حرف است یعنی یک کسی بیاید عبارت شیخ را بخواند و بگوید «یرد علیه»، بدانید که نفهمیده است. اشکال واضح ندارد یعنی او یک چیزی می‌گوید که شما نمی‌فهمید. این حرف اول ایشان است. حرف دوم ایشان این بود که اگر هم یک جا کسی اشکال واردی به استاد ما بگیرد، جای دیگر از خودش گرفته است. این هم نکته‌ی قشنگی است.

یعنی گاهی استاد ما تحقیقات قشنگی ارائه داده که ما از آن استفاده کردیم. حالا  همه جا که قرار نیست آن مطلب  دقیق بیان شود گاهی اوقات ممکن است در بیان مطلب مسامحه شود حالا اگر یک نفر درجایی به او اشکال می کند د رواقع از خود استاد ما گرفته است، پس ایرادش هم منه الیه. معمولا این بحث‌ها همین‌طور است. یعنی یک جا می‌بینید فقیهی یک تحقیق خوبی ارائه می‌دهد که گل  زیبایی در تحقیق است. دیگران می‌توانند از این گل استفاده کنند. در جایی هم که خود ایشان و دیگران متوجه نبوده‌اند که می‌توانند از این گل زیبا استفاده کنند، دیگران در فضاهای دیگر استفاده می‌کنند. وقتی هم که فضا باز شد، چرا از آن استفاده نکنیم؟!

آن‌چه من عرض می‌کنم این است که از ارتکاز عرفی فاصله نگیریم. دو گونه اصل داریم؛ یک اصل رفتاری داریم و یک اصل  علمی. آقا فرمودند اصل کدام است، من اصل را یک جور عرض کردم که اصل علمی بود. یک اصل رفتاری برای استنباط داریم. اصل رفتاری این است که از آن چیزی که مشهور و علماء در استظهارات عرفیه داشته‌اند، فاصله نگیریم. یعنی همان سلوک استنباطی‌ای که داشتند را ادامه بدهیم تا جایی که از ناحیه‌ی منابع و ادله ی مسلمه از نزد خود مولی برای ما واضح شود که این رفتار سلوکی، طبق قاعده آن طرفی است. این چیزی است که من به ذهنم آمد.

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطیبین الطاهرین

 

کلمات کلیدی: بلوغ صبی، استحباب و وجوب عبادت صبی، ماهیت مرکبه شرعیه، انواع ترکیب شرعی، بساطت و ترکیب امر، تلازم حکم وضعی و تکلیفی، نهاوندی، شیخ انصاری، جزئیت قنوت، لاتعاد، عقلاء و لاتعاد،انواع انحلال،‌امر انبساطی، وجوب نفسی انبساطی،‌جزء تکلیفی، شرط ذکری، اصل رفتاری در استنباط، بساطت امر و ترکیب متعلق امر

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 152‌

 

[2] همان

[3] . شاگرد: مراد اجزاء نیست؟

استاد: آن را بعد می‌گویند.

شاگرد: آن بعد با این قبل یکی نیست؟

استاد: نه، این‌ها دو انحلال هستند.

[4] . شاگرد: حد لزوم؟

استاد: بله، حد ایجاب و لزوم.

[5] . شاگرد: یعنی هر چه جزء است واجب است و هرچه واجب است مثل رکن باید آن‌را بیاوریم؟

استاد: مثل رکن است الا ثبت بالدلیل که اگر سهوا ترک شد، اشکالی ندارد و الا قاعده این است.

شاگرد: فقط هم سهوا؟

استاد: بله،  البته بحث عمد هم در روایات و منابع حرف دیگری است.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است